دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.1K subscribers
1.74K photos
97 videos
151 files
3.23K links
Download Telegram
برنامه های آموزشی فروردین 96 #دکترسرگلزایی

*بخش عملی کارگاه تحلیل رؤیا- عصر پنجشنبه17 فروردین از ساعت 16 تا 19و صبح جمعه 18 فروردین از ساعت 10 تا 13- تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس 88109349 و88105835

*کارگاه آموزشی زوج درمانی- صبح های جمعه از 9 صبح تا 13- شروع از 25 فروردین؛ تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس88109349 و 88105835

*کارگاه خودآگاهی- شنبه ها 17:30 تا 19:30- شروع از 26 فروردین- تهران- یوسف آباد-مؤسسه آفتاب مهر ؛ تماس 88109349 و88105835

*کارگاه روان شناسی قصّه محور و هیپنوتیزم قصّه- سه شنبه ها 14 تا 17- تهران- شیخ بهائی شمالی- شروع از 22 فروردین- انجمن هیپنوتیزم تماس 09123336716

*سمینار بنیان های فلسفی روان شناسی- یزد-صفائیه- سی و یکم فروردین و یکم اردیبهشت- تماس 09013924350

*ادامهٔ کلاس کاپلان خوانی (سیناپسیس روانپزشکی)- هر دوشنبه از 15 تا 17- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716

*ادامهٔ کارگاه روان درمانگری- هر دوشنبه از 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716

@drsargolzaei
#مقاله
#ﺗﻠﻘﻴﻦ_ﭘﺬﻳﺮی

اﻓﺮاد «ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮ» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺑﺪون ﺑﺮﻫﺎن و ﺳﻨﺪ ﺑﺎور ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﻓﺮاد «ﺑﺪﮔﻤﺎن» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺣﺘﻲ ﺑﺎ ﺑﺮﻫﺎن و اﺳﺘﺪﻻل ﻧﻴﺰ ﺑﺎور ﻧﻤﻲﻛﻨﻨﺪ و اﻓﺮاد «واﻗﻊﮔﺮا» ﺑﺮاي ادﻋﺎﻫﺎ، ﺑﺮﻫﺎن و دﻟﻴﻞ ﻃﻠﺐ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. «#ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺟﻼل اﻟﺪﻳﻦ روﻣﻲ» ﺣﻜﺎﻳﺖ زﻳﺒﺎﻳﻲ در ﺑﺎب «ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي» دارد: «ﻣﻠّﺎي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ اي، ﻣﺪت ﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﺗﻌﻄﻴﻼت ﻧﺪاده ﺑﻮد و آنان ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﻳﻜﻲ از ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ ﺧﻼﻗﻴﺖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ اي داﺷﺖ، ﺳﻨﺎرﻳﻮﻳﻲ را ﻃﺮاﺣﻲ ﻛﺮد و دﻳﮕﺮان در اﺟﺮاي آن، او را ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻛﺮدﻧﺪ. اوﻟﻴﻦ ﻛﻮدﻛﻲ ﻛﻪ اول ﺻﺒﺢ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﻧﮕﺮان ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻣﻼ ﮔﻔﺖ :«ﻣﻼ، ﺧﺪا ﺑﺪ ﻧﺪﻫﺪ! ﭼﺮا رﻧﮓ ﺗﺎن ﭘﺮﻳﺪه؟!» ﺧﺪاي ﻧﻜﺮده ﻛﺴﺎﻟﺘﻲ دارﻳﺪ؟!» ﻣﻼ اﻋﺘﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ او ﻧﻜﺮد و دﺳﺘﻮر داد ﺳﺮﺟﺎﻳﺶ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ، اﻣﺎ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ، ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺎ ﻛﻼﻣﻲ ﻳﺎ اﺷﺎره اي، ﻧﮕﺮاﻧﻲ ﺧﻮد را از رﻧﮓ ﭘﺮﻳﺪﮔﻲ ﻣﻼ اﺑﺮاز ﻛﺮد. آرام آرام ﻣﻼ در ﻣﻮرد ﺳﻼﻣﺖ ﺧﻮد ﻣﺸﻜﻮك ﺷﺪ و در ﻣﻴﺎﻧﻪ ي درس ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ رﻓﺖ و در آﻳﻨﻪ رﻧﮓ و روي ﺧﻮد را ﻧﮕﺎه ﻛﺮد و ﭼﻨﻴﻦ اﺣﺴﺎس ﻛﺮد ﻛﻪ درواﻗﻊ، رﻧﮕﺶ ﭘﺮﻳﺪه اﺳﺖ! ﺳﻨﺎرﻳﻮي ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﻣﺆﺛﺮ واﻗﻊ ﺷﺪ و ﻫﻨﻮز روز ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن ﻧﺮﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻼ در ﺑﺴﺘﺮ ﺑﻴﻤﺎري دراز ﻛﺸﻴﺪه و ﻃﺒﻴﺐ درﺣﺎل ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ي او ﺑﻮد!»
«ﻣﻮﻻﻧﺎ» در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ، ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻬﻢ اﺷﺎره ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﻲ ﻣﺎ ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﻗﻀﺎوتِ ﺑﺪون اﺳﺘﺪﻻل دﻳﮕﺮان ﺗﻜﻴﻪ ﻣﻲزﻧﻴﻢ ﻛﻪ آن ﻗﻀﺎوت در زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ، واﻗﻌﻴﺖ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺳﺎلﻫﺎ ﺧﻮد را از ﺟﻤﻊ ﭘﻨﻬﺎن ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ زﻣﺎﻧﻲ دور، ﻓﺮدي زﻳﺒﺎﻳﻲ و ﺟﺬاﺑﻴﺖ شان را زﻳﺮ ﺳﺆال ﺑﺮده و آﻧﺎن را ﻣﻮرد ﺗﻤﺴﺨﺮ و ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻗﺮار داده اﺳﺖ. ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎر اﻓﺮادي ﻛﻪ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎ را ﺑﺪون ﺗﻼش و آزﻣﻮدن ﺑﺮ ﺑﺎد ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ ﺟﺎﻳﻲ، زﻣﺎﻧﻲ، ﻓﺮدي آﻧﺎن را «ﺑﻲﻋﺮﺿﻪ» و «دﺳﺖ و ﭘﺎ ﭼﻠﻔﺘﻲ» ﺧﻄﺎب ﻛﺮده و ﺑﺎ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺗﺤﻜﻢ و اﻃﻤﻴﻨﺎن ﺑﻪ آﻧﺎن ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ: «ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺨﻮاﻫﻲ رﺳﻴﺪ!»
ﺟﺎﻟﺐ اﻳنجاﺳﺖ ﻛﻪ «ﻣﻮﻻﻧﺎ» ﺑﺎ سرعت ﭘﺲ از ﺣﻜﺎﻳﺖ «ملاي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ»، ﻣﺎﺟﺮاي «ﻓﺮﻋﻮن» را ﺑﻴﺎن ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﻣﺸﻜﻞ ﻓﺮﻋﻮن ﻧﻴﺰ ﻧﺎﺷﻲ از ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي ﺑﻮد!» ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﺧﻮد، ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻼ ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﺿﻌﻒ و ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲ ﻛﻨﺪ. درﺑﺎرﻳﺎن و ﻣﺘﻤﻠﻘﻴﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ «ﻓﺮﻋﻮن» ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﻗﺪرت و ﺑﻲﻧﻈﻴﺮﺑﻮدن ﻧﻤﺎﻳﺪ! ﻫﻤﺎنﻃﻮر ﻛﻪ «ﺗﺤﻘﻴﺮ» ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻓﺮدي ﺑﻲدﻟﻴﻞ ﻧﺎﺗﻮان و ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرده ﺷﻮد، ﺗﻌﻈﻴﻢ و ﻣﺪح و ﺛﻨﺎي ﺑﻲﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻓﺮد دﭼﺎر ﺧﻮدﺷﻴﻔﺘﮕﻲ و ﺧﻮدﭘﺮﺳﺘﻲ ﮔﺮدد و ﺧﻮد را ﺑﺮﺗﺮ از آن ﭼﻪ ﻫﺴﺖ بداند، و ﺑﻪ ﺧﻮد اﺟﺎزه دﻫﺪ دﻳﮕﺮان را ﺗﺤﺖ ﺳﻮءاﺳﺘﻔﺎده و ﺑﻬﺮه ﺑﺮداري ﻗﺮار دهد.
ﺗﺠﺰﻳﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺷﺨﺼﻴﺖ دﻳﻜﺘﺎﺗﻮرﻫﺎ و ﺳﺘﻤﮕﺮان ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎري از آﻧﺎن در اﺑﺘﺪا، اﻓﺮادي ﺑﺎﻫﻮش، ﻣﻮﻓﻖ، ﻛﺎرآﻣﺪ و اﺛﺮﮔﺬار ﺑﻮده اﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﺑﺮاي ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺎزﻧﺪه اي را اﻳﻔﺎ ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﺪرﻳﺞ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﻃﺮﻓﺪاران اﻓﺮاﻃﻲِ آﻧﺎن ﺑﺎ ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ آﻣﻴﺰ ﺧﻮد، آﻧﺎن را اﻓﺴﻮن ﻛﺮدﻧﺪ، آﻧﺎن ﻗﺪرت واﻗﻊ ﻧﮕﺮي ﺧﻮد را از دﺳﺖ دادﻧﺪ و دﭼﺎر اﻳﻦ وﻫﻢ و ﮔﻤﺎن اﺷﺘﺒﺎه ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻳک " اَبَراﻧﺴﺎن" ﻣﻲﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺣﻖ و ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻓﺮاﺑﺸﺮي ﺑﺮاي ﺧﻮد ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪﻧﺪ!
#ﻫﺎﻧﺲ_ﻛﺮﻳﺴﺘﻴﻦ_اﻧﺪرﺳﻦ ﻗﺼﻪ ﮔﻮ وﻧﻤﺎﻳﺸﻨﺎﻣﻪ ﻧﻮﻳﺲ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ درداﺳﺘﺎن ﺷﻴﺮﻳﻦ «ﻟﺒﺎﺳﻲ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه» ﻣﻮﺿﻮع ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮي را ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻴﺎن ﻛﺮده اﺳﺖ :
«دو ﻧﻔﺮ ﺷﻴﺎد، ادﻋﺎ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ درﺻﻮرت درﻳﺎﻓﺖ دﺳﺘﻤﺰد ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺎﻻ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﻳﻲ ﺧﻮاﻫﻨﺪ دوﺧﺖ، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ اﻓﺮاد ﺷﺮاﻓﺘﻤﻨﺪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ آن را ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ! اﻳﻦ ﺷﻴﺎدان درواﻗﻊ ﻟﺒﺎﺳﻲ نمی دوﺧﺘﻨﺪ و ﺣﺮﻛﺖ ﻫﺎیی را ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﻳﺪن و دوﺧﺘﻦ اﻧﺠﺎم ﻣﻲ دادند. ﻫﺮﻛﺲ از ﻛﺎر آﻧﺎن ﺑﺎزدﻳﺪ ﻣﻲﻛﺮد و ازﺟﻤﻠﻪ ﺧﻮد ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻧﻤﻲدﻳﺪ وﻟﻲ از ﺗﺮس ﻣﺘﻬﻢ ﺷﺪن ﺑﻪ ﺑﻲ ﺷﺮاﻓﺘﻲ، ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ نمیﮔﺸﻮد و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻛﻪ از زﻳﺒﺎﻳﻲ ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ، ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻫﻢ ﻣﻲﻛﺮد. ﭘﺎدﺷﺎه ﺑﻴﭽﺎره ﭘﺲ از ﭘﻮﺷﻴﺪن ﻟﺒﺎس ﻛذاﻳﻲ، ﻟﺨﺖ و ﻋﺮﻳﺎن در ﺷﻬﺮ ﻣﻲﮔﺸﺖ و ﻫﻴﭻﻛﺲ ﺟﺮأت ﻧﻤﻲﻛﺮد ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ي ﻣﻀﺤﻚ ﺑﺨﻨﺪد ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻮدﻛﻲ ﺳﺎده دل ﻛﻪ ﻫﻨﻮز ﻧﮕﺮان ﻗﻀﺎوت دﻳﮕﺮان ﻧﺒﻮد، ﻓﺮﻳﺎد زد ﭼﺮا ﭘﺎدﺷﺎه ﻟﺨﺖ اﺳﺖ؟!» راﺳﺘﻲ آن دو ﺷﻴﺎد، اﻛﻨﻮن در ﻛﺠﺎي اﻳﻦ ﻋﺎﻟﻢاﻧﺪ و ﺑﺮاي ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻟﺒﺎس ﻣﻲدوزند؟!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمتتون جناب دكتر

امروز مقاله ای رو از پيتر سينگر (استاد فلسفه دانشگاه سیدنی) در روزنامهٔ شرق خوندم که برای من تناقضاتی در ذهن ايجاد كرد. حرف كلّی مقاله اونطور كه من متوجه شدم اين هست كه تا جايی كه ميشه بايد از هزينه های غير ضرور مثل سفرهای تفريحی و رستوران های مجلل رفتن و جشن ها و غيره كاست و به امور خيريه اختصاص داد و كسی كه چنين كاری نكنه مانند اينه مثلا بتونه كودكی كه در مقابل ريل قطار در حال حركت قرار داره نجات بده و به خاطر منافع شخصی اش اين كار رو نكنه.

از طرفي تفريح و جشن و مهماني و مسافرت ... هم براي من معمولا جذاب است و احساس نياز به اونها مي كنم.

آيا من اگر پولي در اين مسير صرف مي كنم وهمون پول رو صرف كار خير نمي كنم مرتكب عمل غير اخلاقي شدم در حالي كه جاهاي ديگه براي امور خيريه دارم كارهايي رو انجام ميدم. مرز عمل اخلاقي و غير اخلاقي كجاست؟

ممنون از وقتي كه مي گذاريد

 
*پاسخ #دکترسرگلزایی :

در بحث کلّی به جز معتقدان به «داروینیسم اجتماعی رادیکال» همهٔ ما موافق هستیم که اخلاقی تر این است که کمتر هزینه کنیم و مازاد درآمد و ثروت مان را ایثارگرانه صرف دیگرانی کنیم که نه به سبب تنبلی یا رفتار بیمارگونه (مثل اعتیاد) بلکه به سبب جبرهای ژنی، فرهنگی یا جغرافیایی دچار کمبود و نقص و ناتوانی هستند. ولی این که کدام هزینه ها ضروری است و کدام هزینه ها غیر ضروری است و کجا آستانهٔ «مازاد درآمد» است و چه کسانی نیازمندان حقیقی دریافت کمک هستند و چه کمکی باید به این افراد ارائه داد امری نیست که پاسخ قطعی داشته باشد. متأسفانه پاسخ به این سؤال هم در چنبرهٔ تفسیرهای فرهنگی گرفتار است. برای یک آمریکایی داشتن تلویزیون، ماشین لباس شویی و اتوموبیل جزو حداقل های ضروری زندگی است در حالی که برای یک فرد اهل لائوس ممکن است داشتن این اقلام اعیان مآبی و زیاده روی محسوب شود. 

برخلاف کامنتی که یک خوانندهٔ مذهبی زیر مقالهٔ پیتر سینگر گذاشته بود حتی «خداوند ادیان» نیز این حدود را مشخّص و معیّن نکرده و با چنان ابهام و کلّی گویی حکم صادر کرده که خود سبب اختلاف نظر و مباحثهٔ مفسّرینی شده است که تفسیر آنان نیز از چارچوب تفکّر بشری فراتر نیست. در سورهٔ الاسراء آمده است که:

وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا (30)

راستی حدّ «ملوماً محسوراً» کجاست؟ اینجاست که اختلاف تفسیر ابوذر غفّاری و مروان اموی و اختلاف سبک حکومتی علی و معاویه پیش می آید.

شاد باشید

@drsargolzaei
پیتر سینگر-شرق.pdf
716.3 KB
فایل pdf روزنامه شرق
مقاله پیتر سینگر
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#هویت

نویسنده: میلان کوندرا
مترجم: دکتر پرویز همایون پور
ناشر: نشر قطره
                     *                *              *
#میلان_کوندرا نویسنده چک سبک داستان نویسی منحصر به فردی دارد. او در میانهٔ داستان هایش به تحلیل روان شناختی و فلسفی ماجرا می پردازد.
رمان هویت را میلان کوندرا در ۱۹۹۶ در فرانسه نوشته است.
پیرنگ (پلات) داستان رابطهٔ عاشقانهٔ مردی به نام "ژاک مارک" و زنی به نام "شانتال" است اما در میانهٔ ماجراهای این رابطه میلان کوندرا جا به جا به موضوعات فلسفی همچون جبر و اختیار، مرگ و زندگی و اخلاق و وظیفه می پردازد و نیز هستهٔ مرکزی تصمیمات انسانی را واکاوی می کند.
میلان کوندرا اغلب به این گفته هرمن بروخ متفکّر و رمان نویس اتریشی اشاره می کند که گفته است:
"رُمانی که جزء ناشناخته ای از هستی را کشف نکند، غیر اخلاقی است. شناخت، یگانه اخلاق رمان است."
محور کلیدی رمان هویّت "ملال وجودی" یا "احساس پوچی" و بی معنایی (Absurdism) و نیز نحوه ٔکنار آمدن انسان ها با این خلاء، پوچی و ملال است. میلان کوندرا سه شیوهٔ مدارا با ملال را معرفی می کند:
اول ملال انفعالی، همچون ملال کسی که پشت میزی در کافه ای نشسته، آبجویی در دست دارد، به خلاء خیره شده است و گهگاه خمیازه می کشد.
دوم ملال فعال، همچون ملال کسی که یکریز صحبت می کند، دربارهٔ وقایع بی اهمیّت روزانه، و به سکوت مجال نمی دهد تا سؤالات عمیق را به رخ کشد و "از این روست که او حرف می زند، زیرا کلمه هایی که می گوید به گونه ای پنهانی زمان را به حرکت در می آورند، در حالی که وقتی دهانش بسته می ماند زمان متوقف می شود".
و سوم ملال در حال سرکشی: جوانانی که می شکنند و به آتش می کشند!
هر کدام از قهرمانان رُمان "هویّت" به یکی از این شیوه ها ملال زندگی را تاب می آورند. ژان مارک ملال انفعالی را پیشه کرده است، به حاشیهٔ زندگی خزیده، دانشگاه را رها کرده و خود را با شغلی کم اهمیّت مشغول ساخته است. همه چیز زندگی برایش بی اهمیت است حتی هویّت خودش، او گدای عجیب و غریبی را که با کت و شلوار و کروات مرتب زیر درخت چناری می ایستد و گدایی می کند همچون "همزاد" خودش می نگرد و می گوید تنها حوادث تصادفی باعث شده که جای من و او عوض شود.
در مقابل ژان مارک، شانتال ملال فعّال را انتخاب کرده، با جدیّت به شغلش چسبیده است و در همان حال که به بی معنایی شغلش آگاه است آن را با چنان جدیّتی به انجام می رساند که گویا صاحب دو چهره و شخصیّت است، چهره ای که به حرفه و پیشه اش پوزخند می زند و چهرهٔ دوّمی که با دقت و وظیفه شناسی جایگاه شغلی اش را ارتقا می بخشد.
و بالاخره شخصیتی حاشیه ای در رمان وجود دارد به نام مستعار "بریتانیکوس" پیرمردی انگلیسی که با برپایی ضیافت های عیّاشی ملال زندگی را تاب می آورد: ملال در حال سرکشی.
میلان کوندرا جا به جا، قصه گویی را متوقف می کند و به طرح پرسش های فلسفی و روان شناسانه می پردازد، پرسش هایی که خواننده را درگیر می کنند و باورهای عادتی ذهن او را به چالش می کشانند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Identity.jpg
#چشم_تاریخ

#فرانتس_فانون
Frantz Fanon
 ‏۲۰ژوئیه ۱۹۲۵، ۶ دسامبر ۱۹۶۱ نویسندهٔ فرانسوی زبان اهل مارتینیک (از مستعمرات فرانسه در دریای کارائیب)، و یک مقاله ‌نویس، روانپزشک و انقلابی بود. می‌توان او را به خاطر استعمارزدایی و ‌آسیب ‌شناسی استعمار از متفکرین برجستهٔ قرن بیستم دانست. کارهای او برای بیشتر از چهار دهه الهام‌ بخش جنبش های آزادی‌ خواهی و ضداستعماری بوده‌اند. فانون پس از خدمت در ارتش فرانسه در جنگ جهانی دوم، در لیون به تحصیل روانپزشکی پرداخت و از همان زمان بود که دریافت یک سیاه‌پوست صرف نظر از سطح دانش و فرهنگش، از نظر فرانسوی‌ها همیشه در سطحی پایین‌تر از یک سفیدپوست قلمداد می‌شود. او در سال ۱۹۵۳ به الجزایر رفت. جنگ‌های انقلابی این کشور و تجربه‌هایش در تماس با مردم فقیر و استعمارزده، باعث پیوستن او به انقلابیون الجزایر شد. فرانتس فانون، دشمن استعمار و نژادپرستی بود. وی بر این باور بود که برای احقاق ارزش‌های انسانی می‌توان به شدت عمل نیز دست زد.

آثار وی عبارتند از: پوست سیاه-صورتک‌های سفید، استعمار میرا، دوزخیان روی زمین، انقلاب آفریقا، سال پنجم الجزاير، واپسین دم استعمار

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/FrantzFanon.jpg
اولین جلسه کارگاه عملی" تحلیل رویا" امروز پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶ توسط #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک برگزارشد.
آفتاب مهر ۸۸۱۰۹۳۴۹- ۸۸۱۰۵۸۳۵
@aftabemhr
#چشم_تاریخ

بخش اندکی از مردم ایران نام #دکترتقی_ارانی را شنیده اند. دکتر ارانی از اعضای برجسته گروه ۵۳ نفر بود که از اواخر سال ۱۳۱۵ تا اوایل سال ۱۳۱۶ به تدریج دستگیر و در زندان موقت تهران و زندان قصر زندانی شدند.

این گروه که به گروه ۵۳ نفر معروف شدند متهم بودند که از مرام اشتراکی و کمونیستی پیروی می‌کنند. اعضای گروه ۵۳ نفر تا پیش از دستگیری با هم ارتباطی نداشتند و این نام پس از دستگیری به آن ها اطلاق شد. آن ها عمدتاً زیر شکنجه‌های جانکاه مأموران اداره آگاهی (تأمینات) شهربانی #رضاشاه قرار گرفتند و با پرونده‌هایی که برای آن ها ساخته شد به زندان‌های درازمدت محکوم و راهی زندان قصر شدند. دکتر تقی ارانی در ۱۳ شهریور ۱۲۸۲ خورشیدی در تبریز زاده شد ارانی دانش‌ آموخته رشته ی شیمی دانشگاه برلین بود و در ۲۸ آذر ۱۳۰۷ خورشیدی از رساله دکتری خود دفاع کرد.

ارانی از نخستین سال بازگشت  به ایران تلاش کرد با روشنفکران برجسته کشور تماس برقرار کند. آشنایی او با #نیمایوشیج،#احمدکسروی، شهیدزاده و  طاهر تنکابنی نمونه بارزی از تلاش‌های او است. تدریس در دبیرستان ‌های شرف، ثروت، معرفت و مدرسه صنعتی و تماس روزانه با دانش آموزان و دانشجویان زمینه مناسبی برای فعالیت و روشنگری وی به وجود آورده بود. 

#مجله_دنیا، یکی از آثار مبارزه فکری ارانی است، که آن را به همراهی ایرج اسکندری و بزرگ علوی انتشار داد.

مجله دنیا دراول بهمن ماه ۱۳۱۲ شروع به انتشار کرد و درخرداد ۱۳۱۴ طی بخشنامه وزارت فرهنگ، ناگزیر تعطیل گردید. در این مدت دوازده شماره از آن نشر یافت و در این دوازده شماره مسائل مختلف علمی و صنعتی و اجتماعی و هنری از نقطه نظر علمی و فلسفه ماتریالیسم مورد بحث قرار گرفت.

دکتر تقی ارانی بین روزهای ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به طرز مشکوکی در زندان درگذشت.

اولیای بهداری زندان گواهی دادند که او در اثر ابتلا به بیماری تیفوس (که بیماری بسیار شایع زندان‌های عصر رضاشاه بود) جان خود را از دست داده‌است. ماجرای مرگ دکتر ارانی را از لابه‌لای نوشته‌های #بزرگ_علوی دنبال می‌کنیم که خود از یاران او بود و جزو ۵۳ نفری محسوب می‌شد که در زندان قصر محبوس بود و بعدها خاطراتش را در کتابی به همین نام ” پنجاه و سه نفر “ منتشر کرد:

... مرگ دکتر ارانی از آن مصیبت‌هایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده و یا یک بار او را در سلول‌های مرطوب کریدور سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد... روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، جسد او را معاینه کرد و علائم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آن که به من دستور داده‌اند که او را درمان نکنم...
@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/TaghiArani.jpg
#چشم_تاریخ

شاید بخش زیادی از بیماران دیابتی و حتی برخی از پزشکان ندانند که کاشف هموگلوبین A1c (شاخص آزمایشگاهی کنترل دیابت) ایرانی بوده است.  ساموئل (شموئیل) رهبر در 22 اردیبهشت 1308 خورشیدی(12 می 1929 میلادی) در خانواده‌ای #یهودی در شهر همدان به دنیا آمد. #ساموئل_رهبر دوره‌ی عمومی پزشکی خود را در سال 1953 در دانشگاه تهران به پایان رساند و در سال 1963 دکترای تخصصی ایمنی‌شناسی را از همین دانشگاه دریافت کرد. پروفسور رهبر از سال 1952 تا 1960 در شهرهای آبادان و تهران به فعالیت‌های پزشکی بالینی پرداخت، اما در سال 1959 به زندگی دانشگاهی بازگشت و پس از دریافت درجه‌ی دکترا در بخش ایمنی‌شناسی دانشگاه تهران مشغول کار شد.
ساموئل رهبر از 1968 تا 1969 به عنوان فرصت مطالعاتی در کالج پزشکی آلبرت انیشتین در نیویورک به فعالیت‌های پژوهشی مشغول شد و در همان جا بود که او همکاری پژوهشی خود را با چهره‌های شاخص پزشکی به ویژه پروفسور هلن ام. رانی آغاز کرد. او پس از بازگشت به تهران در سال 1970 درجه‌ی استاد تمام (پروفسوری) را دریافت کرد و به عنوان مدیر بخش زیست‌شناسی کاربردی دانشگاه علوم پزشکی تهران به فعالیت ‌های خود ادامه داد.
پروفسور رهبر پس از انقلاب به آمریکا کوچ کرد و در بخش هماتولوژی و پیوند مغز استخوان شهر هوپ در ایالت کالیفرنیا به عنوان همکار پژوهشی مشغول فعالیت شد و از سال 1979 مدیرت آزمایشگاه پژوهشی هموگلوبین را برعهده گرفت. پروفسور رهبر در سال 1963 به پیشنهاد استادش هرمان لمان (Herman Lehmann)، استاد دانشگاه کمبریج انگلستان، آزمایشگاه پژوهشی هموگلوبین را در دانشگاه تهران بنیان‌ گذاری کرد و در 15 سال کار پژوهشی توانست 220 هزار نمونه خون را برای هموگلوبین‌های غیرعادی بررسی کند. او علاوه بر هموگلوبین‌هایی که پیش از آن کشف شده بود، یازده هموگلوبین جدید را نیز کشف کرد. اما کشف هموگلوبین گلیکوزیله (HbA1c) در سال 1967 مهم‌ترین دستاورد پژوهشی او به شمار می‌آید که نام او را در جهان پرآوازه کرده است.  هموگلوبین HbA1c) A1c4) تا 6 درصد کل هموگلوبین را در فرد سالم تشکیل می‌دهد و مقدار آن در افراد دیابتی که قند خونشان به خوبی تحت نظارت نباشد، به شدت افزایش می‌یابد . در واقع، افزایش قند خون باعث می‌شود مولکول‌های قند به هموگلوبین‌ها متصل شوند و هموگلوبین قنددار (هموگلوبین گلیکوزیله) تشکیل شود که همان HbA1c است.
امروزه با تعیین مقدار HbA1c در نمونه خون بیمار دیابتی مشخص می‌شود که آیا بر مقدار قند خون خود نظارت خوبی داشته و به سفارش‌های پزشک توجه داشته است یا نه. به عبارت دیگر مقدار HbA1c نشان دهنده‌ی وضعیت سلامتی فرد دیابتی است. پروفسور رهبر در سال 2012 میلادی در آمریکا درگذشت.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/SamuelRahbar.png
#یادداشت_هفته
#پیش_شرط_گفتگوی_تمدنها
 

۱- نزدیک به بیست سال پیش، زمانی که پروژه "گفتگوی تمدن ها" در ایران راه اندازی شده بود و سازمان ها و ستادها و بودجه هایی نیز برای این پروژه اختصاص یافته بودند، من در چند سخنرانی این مسأله را مطرح کردم که ورود به گفتگوی تمدن ها مقدماتی دارد که ما هنوز آن مقدمات را طی نکرده ایم. چگونه ممکن است ما با یک استاد ژاپنی ذن بودیسم یا یک مربی نپالی ویپاسانا به گفتگو بنشینیم در حالی که هنوز در رساله های عَمَلیه فقهی ما "کافر" در کنار "بول" و "غائط" در فهرست نجاسات قرار دارد!! در آن زمان می گفتم پیش از آن که ما به جهانیان اعلام کنیم که برای گفتگو با شما آماده ایم باید به یک "گفتگوی درونی" بپردازیم و تکلیف خودمان را با مباحثی چون"دین اقلی و دین اکثری" ؛ "ذاتی و عرضی در دین" و "دین اخلاق محور و دین مناسک محور" روشن کنیم.

۲- پیش از این هم در مقاله ای با عنوان #دین_واخلاق به این موضوع پرداخته بودم که گفتگوی تمدن ها تنها در یک "گفتمان برون دینی" مقدور است زیرا اگر قرار باشد هر یک از گفتگو کنندگان در "موضع ایمان" قرار داشته باشد هر نقد و پرسشی می تواند "وضعیت امن این مومن را ناامن کند و نتیجه ناامنی هم به طور طبیعی ترس و خشم است، بنابراین تعجبی ندارد که فرد مؤمن در برابر فرد پرسشگر دچار واکنش "گریز - ستیز" گردد. دیگر این که گفتگوی حقیقی زمانی به وقوع می پیوندد که شما در "جایگاه دانندگی" نباشید بلکه پژوهشگر و جستجوگر و طالب دانایی باشید. هنگامی که دو طرف گفتگو خود را در موضع "حق" می دانند و در مقام وعظ و پند و درس قرار دارند ما به جای "دیالوگ"، دو منولوگ موازی را داریم که تا بی نهایت پیش می روند و هرگز به هم نمی رسند. 

۳- دیدیم که پروژه گفتگوی تمدن ها "تبخیر" شد و بذر آن تحویل به جوانه ای  نشد که حداقل یکی از دلایل این "دولت مستعجل"، جهشی پیش رفتن و "پریدن از مقدمات" بود. شاید اکنون زمان آن است که به این مقدمات بپردازیم تا زمانی باز "طالع اگر مدد دهد" و بذر "گفتگوی تمدن ها" به بازار آید زمین مان مستعد جوانه زدن این بذر باشد. 

به این دلیل پیشنهاد می کنم کتاب #ظلم_جهل_و_برزخیان_زمین (نجواها و فریادها در برخورد فرهنگ ها) نوشته محمد قائد (انتشارات طرح نو) را بخوانید. این کتاب به تفصیل به زمینه های ضروری برای گفتگوی ثمربخش بین اهالی خاورمیانه و تمدن غرب پرداخته است.
 
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com

 http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ghaed.jpg
#پرسش_و_پاسخ

*‏پرسش:

با سلام،
با توجه به اینکه ما در نظام سرمایه داری زندگی می کنیم و برامون این امکان وجود داره که از "درآمد حاصل از سرمایه" زندگیمون رو بچرخونیم، آیا باز هم "کار" به خودی خود برای ما "اصالت" داره؟ و برای کسی که سرمایه ی کافی داره، آیا داشتن "شغل" و اختصاص دادن زمانش به اون ارزش و امتیاز محسوب میشه؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام
کتاب #خوشی_ها_ومصائب_کار نوشته آلن دوباتن ترجمه شده توسط مهرناز مصباح، انتشارات به نگار به تفصیل به این موضوع پرداخته است.

@drsargolzaei
#چشم_تاریخ

#ازفریاد_تا_ترور عنوان فیلمی به کارگردانی منصور تهرانی که سال ۱۳۵۹ در ایران تولید شد.
این فیلم مضمونی اجتماعی داشت و ابتدا قرار بود نام آن «سه یار دبستانی» باشد. از کمتر از یک ماه پس از اکران، این فیلم توقیف شد.
عمدهٔ شهرت این فیلم بابت سرود متن فیلم با عنوان #یار_دبستانی است. یار دبستانی بعدها در جریان اعتراضات جنبش دانشجویی به سرود رسمی این جنبش و نمادی برای مبارزه علیه استبداد تبدیل شد.

 فریدون فروغی ترانهٔ یار دبستانی را برای فیلم از فریاد تا ترور به کارگردانی منصور تهرانی اجرا کرده بود که در تیتراژ فیلم استفاده شود. در حالی  که هنوز هیچ منع رسمی‌ای برای فعالیت فروغی اعلام نشده بود، به تهرانی خبر می‌دهند که باید صدای فروغی را از تیتراژ فیلم‌اش حذف کند. در نتیجه جمشید جم خواندن این ترانه را به عهده می‌گیرد. ترانه ای که زنده‌یاد فریدون فروغی خوانده بودند بعد از فوت ایشان،  در یک سی‌دی در مراسم ختم او در دسترس مردم قرار گرفت و تا پیش از آن کسی آن را نشنیده بود. 

@drsargolzaei 

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/faryad.jpg
انجمن علمی هیپنوتیزم بالینی ایران برگزار می کند

دوره بررسی اختلالات شخصیت

(خود شیفته، ضد اجتماعی، مرزی، نمایشی، وسواسی، دوری گزین، پارانوئید و ...)

بر اساس درسنامه روانپزشکی کاپلان و سادوک

محتوای دوره:
1- سبب شناسی
2- علامت شناسی
3- طبقه بندی
4- درمان

با تدریس #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک


زمان برگزاری: روزهای 28 فروردین، 4، 11 و 18 اردیبهشت 1396 طی 8 ساعت
(این دوره دوشنبه ها از ساعت 15 تا 17 برگزار می شود)

محل برگزاری: میدان ونک، خیابان ملاصدرا، شیخ بهایی شمالی، کوچه خلیلی شهانقی، پلاک 12

88032039
09123336716

@drsargolzaei
#مقاله
#پدیده_انکار

وقتی در روانشناسی راجع به انکار صحبت می کنیم، منظورمان فرایندی ست که اغلب ما انسانها دچار آن هستیم و معنی آن این است که سعی می کنیم به خودمان دروغ بگوییم!  اغلب آدم ها بارها به خودشان دروغ می گویند، چرا؟! چون گاهی اوقات حقیقت دردناک است، تاب تحمل آن را نداریم، پس ترجیح می دهیم همچون کبک سر در برف فرو کنیم و تصور کنیم شکارچیان ما را نمی بینند! پدیده ی انکار البته گاهی به ما کمک می کند. مثلا بسیاری از انسان ها اگر قرار بود واقعیت غیر قابل اجتناب "مرگ" را همیشه به یاد داشته باشند قادر به ادامه ی حیات نبودند و دچار اضطراب دائمی میشدند. اما خیلی وقت ها پدیده ی انکار بسیار خطرناک است. مثلا فرد از ترس این که نکند بیماری خطرناکی داشته باشد حاضر به آزمایش دادن نیست و خود را قانع می کند که "من خیلی هم سالمم و این دکترها عادت دارند الکی مردم را بترسانند!"
انکار، باعث می شود که چنین بیماری وقت طلایی درمان را از دست بدهد. شما چه مواردی از انکار را می شناسید؟

انکار به عنوان یک بلای جمعی

گاهی اوقات انکار پدیده ای فردی نیست بلکه یک گروه در توافقی ناخوداگاه دچار یک انکار جمعی می شوند! مثلا مردم یک شهر کشنده بودن آلودگی هوا را انکار می کنند و چنان به زندگی خود ادامه می دهند که گویی اعداد و ارقام مربوط به خطر، اعدادی بی ربط به زندگی آنها هستند! یا مردم یک کشور مضرات ناشی از مواجهه ی دائمی با پارازیت های ماهواره ای را نادیده می گیرند، چنان که انگار این عوارض و خطرات قصه هایی مهمل هستند! وقتی انکار بصورت یک پدیده ی گروهی رخ می دهد عوارض و هزینه های بیشتری هم ایجاد می کند

معرفی یک کتاب خوب

خوشبختانه چند وقتی است کتاب جامع و مفیدی در زمینه ی انکار به فارسی منتشر شده است. این کتاب #کوری_خودخواسته نام دارد و توسط "مارگارت هفرنان" نوشته شده است. نویسنده ی کتاب، موشکافانه به بررسی پدیده ی انکار پرداخته و نقش این پدیده را در گرفتاری های بزرگ تاریخ معاصر نشان داده است. خانم هفرنان ابتدا گستردگی پدیده ی انکار را در زندگی های شخصی ما نشان داده و سپس نقش آن را در حوادثی همچون فاجعه ی نیروگاه اتمی چرنوبیل، بحران وال استریت و فجایع زندان هایی همچون ابوغریب اثبات می نماید. خواندن این کتاب را قویأ پیشنهاد می کنم. این کتاب توسط خانم دکتر اقدس صفری به فارسی برگردانده شده و انتشارات سرور کیان آن را منتشر کرده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/WillfulBlindness.jpg
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

سلام آقای دکتر 
امیدوارم خداوند شما رو حفظ کنه که در راه رشد و آگاهی مردم کشورم و من قدم برمی دارید . من سوالی از خدمتتون داشتم و اون این هست که دلیل وجود یه الگوی تکرار شونده در روابط عاطفی چی هست. من احساس می کنم که در ذهن خودم یه داستان عشقی دارم که خواسته و ناخواسته  در واقعیت اونو پیاده می کنم و جذب کسانی میشم که نقش مکمل داستان ذهنم رو پیاده کنند: داستان جوانی که از طرف کنار گذاشته میشه و انتخاب نمیشه. این اشکال داستان ذهنمه یا حس حقارتی است که در وجودم هست؟

 
*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.

بله، همانطور که رابرت اشترنبرگ در کتاب #قصه_عشق (انتشارات رشد) نوشته است هرکدام از ما در عشق، یک الگوی دراماتیک داریم و عواطف عاشقانهٔ ما در مقابل کسانی به کار می افتند که بازیگران نقش مکمّل قصهٔ ما باشند. این قصه ها تحت تأثیر تجربیات اوّلیه در ذهن ما شکل می گیرند. این تجارب می توانند ناشی از همانندسازی با والدین (و گاهی لجاجت با والدین) یا تروماها و زخم های روانی شکل بگیرند یا حتی تحت تأثیر قصه ها و فیلم های سینما و تلویزیون ایجاد شوند، همانطور که در مقالهٔ #روانشناسی_قصه_محور هم به آن پرداخته ام. اریک برن هم در کتاب «بعد از سلام چه می گویید؟» (نشر پیکان) به تفصیل به نقش قصه ها در شکل گیری روابط ما پرداخته است.

به امید فردایی سبز

Telegram.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

با سلام حضور  شما استاد گرامی
بنده از طریق کانال و سایتتان اندیشه ها و کاوش های شما را به قدر وسعم دنبال می کنم و  از این که شما را یافتم خرسندم و شما را مایه امیدواری می بینم.

در قسمت چهارم #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست به #نیچه و فروپاشی روانی او اشاره کرده اید و اگر درست فهیمده باشم  این فروپاشی را ناشی از ناتوانی نیچه از انتقال دنیای آپولونی به دنیای دیونیزوسی می دانید. 
چرا نیچه نتوانست این کار را بکند؟ #مولانا در دوره اول زندگی اش یک عالم دینی، یک مسلمان و یک معتقد به خدا بود آیا می توان گفت که اعتقاد به خدا یک وجه آپولونی است؟ من اینگونه می فهمم که دنیای آپولونی با برونگرایی و تحلیل علمی و عینی مسائل مشخص می شود و انسان آپولونی یک ماتریالیست است!

آیا مولانا واقعا با واقعیت عریان زندگی و حرمانی فلج کننده  مواجه شد آنچنان که نیچه؟ آیا مولانا به خداناباوری رسید؟ 

این حرمان چگونه و چقدر باشد که منجر به فروپاشی روانی نگردد و فرد را به "اوج پختگی اش" برساند؟

آیا فیلسوفی سراغ دارید که به دنیای دیونیزوسی رسیده باشد؟ لطفاً معرفی بفرمایید تفاوت نیچه و #کانت در این زمینه در چیست؟

آیا یک ناخداباور می تواند به دنیای دیونیزوسی برگردد؟ من  اینگونه می پندارم یکی از ویژگی ها، و شاید پیش نیازهای دنیای دیونیزوسی اعتقاد به خدا باشد و یک خدا ناباور پیوند های خودش را با دنیای دیونیزوسی قطع کرده است!

لطفاً، در صورت امکان و فرصت، بنده را راهنمایی بفرمایید. 

آیا نیچه می توانست دچار فرو پاشی روانی نشود؟! یاد #صادق_هدایت می افتم به نظرم می رسد هدایت در زمانه ای افتاده بود که راهی جز پایان دادن به زندگی اش نداشت. هدایت باید چه طور این بار این همه دانش یا دانایی را تحمل می کرد و تاب می آورد؟

باتشکر 


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
ممنونم که نوشته های مرا می خوانید.

اوّل- آپولونی یا دیونیزوسی بودن را بنده از منظر «فرم تفکر» در نظر گرفته ام و حضرتعالی از منظر «محتوای تفکر» و این باعث تفاوت برداشت ما شده است. خدا باوری و خدا ناباوری در محتوای تفکر قرار می گیرند در حالی که آپولونی و دیونیزوسی بودن را من مترادف با کارکرد روانی «فکری-حُکمی thinking-judging» و کارکرد روانی «احساسی-پذیرنده feeling-perceiving» گرفته ام. با این طبقه بندی، #دکارت یک #آپولون خدا باور است در حالی که #راسل یک آپولون خداناباور است و از آن سو #حافظ یک #دیونیزوس خدا باور است در حالی که ابوالعلاء معرّی یک فیلسوف دیونیزوسی خداناباور است.

دوّم- نیچه یک شخصیت آپولونی با سایهٔ دیونیزوسی عمیق بود در حالی که امانوئل کانت یک شخصیت تماماً آپولونی بود بنابراین دچار تعارض روانی نبود. مولانا در بحران میانسالی به دیونیزوس خود «آری» گفت ولی نیچه علیرغم این که در کتاب زرتشت خود آری گویی به دیونیزوس را تجویز کرد، خود نتوانست به دیونیزوس خود آری بگوید و دچار فروپاشی شد. شاید نقش #شمس تبریزی همین بود که شهامت آری گویی به دیونیزوس را به مولانا داد، در حالی که نیچه چنین کسی را در کنار خود نداشت.

سوّم ـ دربارهٔ صادق هدایت می توانید کتاب #صادق_هدایت_تاریخ_و_تراژدی را بخوانید. این کتاب را رضا جاوید نوشته و نشر نی منتشر ساخته است. من پژوهش مستقلی دربارهٔ صادق هدایت انجام نداده ام بنابراین خودم را شایستهٔ اظهار نظر راجع به ایشان نمی دانم.

سبز باشید

Telegram.me/drsargolzaei
#مقاله
#کارمند_شریف_اداره_سلاخی!

ابتدا اسرای لهستانی را به اردوگاه های کار اجباری می فرستاند. بعد نوبت به یهودی ها رسید. زن و مرد در این اردوگاه ها به کار طاقت فرسا می پرداختند و حداقل جیره غذایی را دریافت می کردند. وقتی بیمار و ناتوان می شدند به "حمام" فرستاده می شدند. در این حمام ها گاز سمی استنشاق می کردند و ظرف چند دقیقه بدون صرف فشنگ جان می دادند. سپس جنازه ها را در کوره ها می سوزاندند، "تمیز ترین" شکل کشتار! 
چه کسی این سیستم "تمیز" را راهبری می کرد؟ "آدولف #آیشمن" مهندس آلمانی که مأمور طراحی سیستم "راه حل نهایی"
(Final Solution)
شده بود.
وقتی در ۱۹۴۵ متفقین برلین را محاصره کرده بودند #هیتلر خودکشی کرد، اما هیتلر به تنهایی جنایات خود را سازماندهی نمی کرد، جمعی از "نوابغ آلمان" با او همراهی می کردند: گوبلز، گورینگ، هیملر و آیشمن نمونه هایی از این "نوابغ مومن به پیشوا" بودند. بخشی از آنها در دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ محاکمه شدند ولی تعدادی از آنها به نقاط دور دنیا همچون آمریکای جنوبی گریختند و با هویت جعلی سال ها به زندگی مخفی ادامه دادند. آیشمن جزو آنان بود. او سال ها پس از پایان جنگ دستگیر شد و به "اورشلیم" فرستاده شد.
پژوهشگران برجسته ای به مطالعه پرونده آیشمن پرداختند. آنها کنجکاو بودند ببینند وضعیت روانی کسی که مرگ هزاران انسان بی گناه را مدیریت کرده چگونه است.
یکی از معروف ترین کسانی که پرونده آیشمن را بررسی کرد #هانا_آرنت بود. هانا آرنت (۱۹۷۵- ۱۹۰۶) دکترای فلسفه خود را در ۱۹۲۹ زیر نظر "کارل یاسپرز" روانپزشک و فیلسوف آلمانی در دانشگاه هایدلبرگ اخذ کرد. پس از به قدرت رسیدن نازی ها مدتی توسط گشتاپو دستگیر شد ولی سپس به آمریکا گریخت. او اولین زن استاد در دانشگاه پرینستون بود. هانا آرنت در زمان محاکمه آیشمن مقالاتی را برای مطبوعات می نوشت که بعدأ در کتاب "آیشمن در اورشلیم" جمع آوری و منتشر شدند.
نتیجه تحقیقات پژوهشگرانی برجسته در سطح آرنت این بود:

* آیشمن هیچگونه بیماری روانی نداشت. او نه نسبت به لهستانی ها و نه نسبت به یهودیان هیچ خاطره بد یا کینه ای نداشت.
* آیشمن در تمام سال های مدرسه و دانشگاه فردی منضبط، قانون مند، وظیفه شناس و "نمونه" بود!
* آیشمن هیچ سابقه شخصی از پرخاشگری و خشونت نداشت و در خانواده و دوستان به عنوان فردی معاشرتی، مهربان و گرم شناخته می شد!
* آیشمن اعتقاد داشت که به عنوان یک "تکنوکرات" به "وظایفش" عمل کرده است، "سیستمی" که در آن کار می کرد "مأموریتی" را به او محول کرده بود و او هم به بهترین نحو مأموریت را "مهندسی" کرده بود!

در جنایات بزرگ و نظام مند، به دنبال شخصیت های ضد اجتماعی
(Antisocial Personality)
نگردید، شاگرد اول هایی با معدل بالا و نمره انضباط بیست بدنه ماشین های سرکوب را می سازند و نوابغ خودشیفته (Narcissistic) این کارمندان شریف، وظیفه شناس و مطیع را به "انجام وظیفه" مکلّف می کنند!
جنایت های سازمان یافته و کلان زمانی محقق می شوند که "جنایت" تبدیل به "وظیفه" شود!
شعبده رهبران توتالیتر همچون هیتلر، استالین و مائو این است که جنایت را تبدیل به تکلیف می کنند!


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#مرگ_کسب_و_کار_من_است

نویسنده: روبر مرل
ترجمه: احمد شاملو
ناشر: انتشارات نگاه - چاپ نهم ۱۳۹۳

#روبرمرل نویسنده فرانسوی که خود در دوران جنگ جهانی دوم زندگی کرده و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی مدتی در زندان آلمان ها به سر برده است در این رمان به کاوشی پدیدار شناختی درباره جلادان و دژخیمان نظام #فاشیست هیتلری پرداخته است.
شخصیت اصلی این رمان که خود راوی داستان است، طراح و فرمانده اردوگاه آشویتز بوده است، اردوگاهی که آلمان ها پس از اشغال لهستان در منطقه آشویتز لهستان بنا کردند و طرح نسل کشی یهودیان را در این اردوگاه به اجرا درآوردند.
قطارهای حامل هزاران یهودی وارد اردوگاه آشویتز می شدند و سالن های عظیمی که "حمام" نامید می شدند از این اسیران انباشته می شدند، به سرعت گاز سمی حمام ها را پر می کرد و سالن  ها به همان سرعتی که پر شده بودند خالی می شدند، جنازه ها وارد کوره های جسد سوزی می شدند و در اندک زمانی هزاران انسان "به اقتصادی ترین و تمیزترین شکل" محو می شدند!
پیش از این در یادداشتی به عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی راجع به "آدولف #آیشمن" که یکی از فرماندهان این اردوگاه های مرگ بود مختصری نوشته بودم، آیشمن نه یک جنایتکار حرفه ای بود و نه یک بیمار روانی، او "مؤمنانه" از پیشوایی اطاعت می کرد که شعار "امپراتوری مقدس" سر می داد و ملّت آلمان را ملّت برگزیده ای می دانست که رسالت ساختن جهانی بهتر را بر دوش دارند. صدها نفر مثل آیشمن مؤمنان مطیعی بودند که اطاعت بی چون و چرا از پیشوا را فریضه ای ملّی و مذهبی می دانستند و باور داشتند که شرافتی بالاتر از این اطاعت نیست!
راوی داستان "مرگ کسب و کار من است" یکی از همین مؤمنان  است. روبر مرل با ظرافتی استثنائی توانسته حالات درونی چنین کسانی را درک کند و بدون جانبداری ما را به تماشای احوالات روانی آنان ببرد. حفظ این بی طرفی پژوهشگرانه آنقدر دور از انتظار بوده است که احمد شاملو که خود این کتاب را ترجمه کرده در مقدمه کتاب بر روبرمرل خرده گرفته است و حتی او را متهم کرده که "گویی آقای مرل قصد دارد با مقصر جلوه دادن سردمداران حکومت های توتالیتر، جلادان و مأموران اجرایی را از فجایع شان تبرئه کند".
ولی من گمان نمی کنم روبر مرل قصد تبرئه جنایتکاران اردوگاه های مرگ را داشته است. به گمان من بار جنایات سازمان  یافته در نظام های توتالیتر (تمامیت خواه) بین چند گروه افراد متفاوت تقسیم می شود: یک گروه رهبران کاریزماتیک که دچار خودشیفتگی بیمارگونه و در عین حال برخوردار از نبوغ مدیریتی هستند. گروه دوم اراذل و اوباشی که از قساوت و خشونت لذت می برند و زیر پرچم پیشوا و نظام مقدس او هویّت و مرتبت اجتماعی پیدا می کنند، راجع به این گروه در یادداشتی با عنوان #یونگ_و_فاشیسم مختصری نوشته ام.
گروه سوم "کاسب مسلکانی" هستند که برای دریافت امکانات و مزایا و یا پرهیز از به خطر افتادن منافع شان با آرمان های پیشوا و کنش های ماشین جنایت او همراهی می کنند. راجع به این کاسب مسلکان نان به نرخ روزخور هم در یادداشت های #مدیریت_به_سبک_آپارتاید و #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند مطالبی نوشته ام، و اما چهارمین پایه ماشین جنایات فاشیست ها گروهی هستند که به آرمان های پیشوا ایمان می آورند و مؤمنانه خود را فدای رسالت "مقدس" او می کنند. این افراد برخلاف گروه اوباش هیچ سابقه ای از بزهکاری و خشونت ندارند و برخلاف گروه کاسب مسلک هیچ کیسه ای نیز ندوخته اند، کارنامه آنها پر از وظیفه شناسی، انضباط، ایثار و ساده زیستی است اما تمام وظیفه شناسی، فداکاری، اخلاص و رشادت آنها در خدمت جنایت پیشه ترین نظام ها قرار می گیرد! روبر مرل در این کتاب عمیق و تکان دهنده سعی کرده است ما را به بازدید از زوایای تاریک و پنهان روان این گروه ببرد و به عقیده من موفق شده است.
شاید بتوان گفت روبر مرل در این کتاب به همان هدفی توفیق یافته است که #هانا_آرنت در کتاب "آیشمن در اورشلیم" در پی آن بوده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/RobertMerle.jpg