مؤخّره و متمّم #مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
تعلّق عاطفی من به تصوّف و #مولانا انگیزه ی نوشتن کتاب #کوزه_ای_از_آب_بحر (انتشارات بهار سبز) بود. امّا اکنون بر این باورم که جامعه ی ما بیشتر به اخلاق شهروندی مبتنی بر عقلانیّت نیاز دارد تا تفکّر عرفانی لذا مایلم نگرانی های خود را در این باره با شما در میان بگذارم.
اوّل اين كه برداشت من اين است كه جوّزدگی و مدگرايی در بين اقشار تحصيلكرده ما هم همچون قشر کم سواد شيوع بالایی دارد و گاهی ژست #مثنوی خوانی و مولانا شناسی در ميان ما مُد می شود. نشانه اين جوّزدگی و ژست، نوعی تعصب نسبت به مولاناست. به گونه ای كه انگار مولانا هرچه گفته، درست است و انديشه او تراز و شاقول درستی در مسیر رشد روانی و معنوی است.
محمد منصور هاشمی، كتابی نوشته است تحت عنوان "دين انديشان متجدد" كه توسط انتشارات كوير منتشر شده و نقدی است بر آرا و انديشه های چهار نوانديش دينی معاصر. در اين كتاب نقدی به جناب #دكترسروش وارد شده كه بنده نيز با آن موافقم و آن اين است كه دكتر سروش با دندان های فلسفی، بسياری از گزاره های عرفی و عادتی را در حوزه دين می شكافد و نقد می كند، ولی به مولانا كه می رسد تنها در ستايش و تأييد از او سخن می گويد، گويی اينجا آن وادی مقدسی است كه بايد بر "فاخلع نعليك" گردن نهد!
دوّم اين كه اغلب مولانا دوستان، هندسه معرفتی مولانا را به طور كامل نمی شناسند و به دلخواه، پاره ای از انديشه های مولانا را چنان سرهم می كنند كه به يك هندسه معرفتی جديد و متفاوت می رسند. مولانايی كه مولانا دوستان امروزی می شناسند يك نواندیش ساختارشکن، یک هنرمند خلّاق و يك قصه گوی شيرين سخن است. اما مولانا فقط اين نيست، مولانا "به رِندي" از ابزار هنر و قصه گويی براي القاء يك نظام باور استفاده می كند؛ نظام باوری كه از نظر اخلاقی مبتني بر كفّ نفس رواقي گري استوار است، از نظر مذهبی بر اطاعت بی چون و چرا از ولیّ امر و از نظر شناخت بر وحی مداری و نفیِ عقل پرسشگر و استدلال مدار.
پروتستانيسم اسلامی مبتنی بر "دين داری تجربت انديش" پيام اصلی مولانا نيست، بلكه مولانا به مذهبی معتقد است كه خواص، وحی دريافت می كنند و عوام اطاعت می كنند:
عقل عقلند اولياء و عقل ها
بر مثال اشتران تا انتها
دیدگاه مولانا مبتنی بر یک «آریستوکراسی دینی» است و از هندسه معرفتی مولانا نمی توان "مردم سالاری دينی" را بيرون كشيد.
نتيجه اين كه اگر قرار است مثنوی خوانی و مولانا شناسی داشته باشيم، لازم است با ديد نقّاد به اين ميراث فرهنگی مان نگاه كنيم و همان طور كه ارمغان های انديشه مولانا را گرامی می داريم، آسيب های انديشه او براي جامعه خودمان را هم در نظر داشته باشيم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
تعلّق عاطفی من به تصوّف و #مولانا انگیزه ی نوشتن کتاب #کوزه_ای_از_آب_بحر (انتشارات بهار سبز) بود. امّا اکنون بر این باورم که جامعه ی ما بیشتر به اخلاق شهروندی مبتنی بر عقلانیّت نیاز دارد تا تفکّر عرفانی لذا مایلم نگرانی های خود را در این باره با شما در میان بگذارم.
اوّل اين كه برداشت من اين است كه جوّزدگی و مدگرايی در بين اقشار تحصيلكرده ما هم همچون قشر کم سواد شيوع بالایی دارد و گاهی ژست #مثنوی خوانی و مولانا شناسی در ميان ما مُد می شود. نشانه اين جوّزدگی و ژست، نوعی تعصب نسبت به مولاناست. به گونه ای كه انگار مولانا هرچه گفته، درست است و انديشه او تراز و شاقول درستی در مسیر رشد روانی و معنوی است.
محمد منصور هاشمی، كتابی نوشته است تحت عنوان "دين انديشان متجدد" كه توسط انتشارات كوير منتشر شده و نقدی است بر آرا و انديشه های چهار نوانديش دينی معاصر. در اين كتاب نقدی به جناب #دكترسروش وارد شده كه بنده نيز با آن موافقم و آن اين است كه دكتر سروش با دندان های فلسفی، بسياری از گزاره های عرفی و عادتی را در حوزه دين می شكافد و نقد می كند، ولی به مولانا كه می رسد تنها در ستايش و تأييد از او سخن می گويد، گويی اينجا آن وادی مقدسی است كه بايد بر "فاخلع نعليك" گردن نهد!
دوّم اين كه اغلب مولانا دوستان، هندسه معرفتی مولانا را به طور كامل نمی شناسند و به دلخواه، پاره ای از انديشه های مولانا را چنان سرهم می كنند كه به يك هندسه معرفتی جديد و متفاوت می رسند. مولانايی كه مولانا دوستان امروزی می شناسند يك نواندیش ساختارشکن، یک هنرمند خلّاق و يك قصه گوی شيرين سخن است. اما مولانا فقط اين نيست، مولانا "به رِندي" از ابزار هنر و قصه گويی براي القاء يك نظام باور استفاده می كند؛ نظام باوری كه از نظر اخلاقی مبتني بر كفّ نفس رواقي گري استوار است، از نظر مذهبی بر اطاعت بی چون و چرا از ولیّ امر و از نظر شناخت بر وحی مداری و نفیِ عقل پرسشگر و استدلال مدار.
پروتستانيسم اسلامی مبتنی بر "دين داری تجربت انديش" پيام اصلی مولانا نيست، بلكه مولانا به مذهبی معتقد است كه خواص، وحی دريافت می كنند و عوام اطاعت می كنند:
عقل عقلند اولياء و عقل ها
بر مثال اشتران تا انتها
دیدگاه مولانا مبتنی بر یک «آریستوکراسی دینی» است و از هندسه معرفتی مولانا نمی توان "مردم سالاری دينی" را بيرون كشيد.
نتيجه اين كه اگر قرار است مثنوی خوانی و مولانا شناسی داشته باشيم، لازم است با ديد نقّاد به اين ميراث فرهنگی مان نگاه كنيم و همان طور كه ارمغان های انديشه مولانا را گرامی می داريم، آسيب های انديشه او براي جامعه خودمان را هم در نظر داشته باشيم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
#جوانان_هیتلری یک سازمان شبه نظامی در دوران حکومت آدولف #هیتلر در آلمان #نازی بود. برنامههای این سازمان برای جوانان پسر بین سنین ۱۴ تا ۱۸ سال و دختران ۱۰ تا ۱۸ سال طرّاحی شده بود. اصل کلی سازمان جوانان هیتلری این بود که هر عضو، یک سرباز فداکار برای «امپراتوری مقدّس آلمان» باشد.
رهبران آلمان نازی در پی این بودند که بتوانند از درون سازمان جوانان هیتلر نخبگان آینده ارتش موازی نظامی-ایدئولوژیک را بیابند. اعضای بلند پایه سازمان جوانان هیتلری با برگزاری جلسات متعدد سعی داشتند جوانان آلمان را جذب افکار نازیسم نمایند. این سازمان یک ماهنامه به نام «اراده و قدرت» داشت که به صورت منظم به چاپ میرسید و در اختیار اعضا گذاشته میشد.
در سال ۱۹۴۰ این ایده در سران آلمان نازی مطرح گردید که سازمان جوانان هیتلر میتواند به عنوان یک نیروی کمکی در خدمت جنگ باشد. پس از این بود که اعضای این سازمان به صورت فعال در بخشهایی مانند خدمات پستی، آتش نشانی، خدمات رادیویی و نیروهای ضدهوایی مشغول به کار در جبهههای جنگ شدند.
در سال ۱۹۴۳ رویکرد رهبران آلمان نازی در خصوص سازمان جوانان هیتلر تغییر کرد و تصمیم برآن شد که اعضای این سازمان خلاء بوجود آمده بر اثر جنگ را پر کرده و جایگزین نیروهای کشته شده در جبهه گردند. این روند تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت تا جایی که در سال ۱۹۴۵ از نوجوانانی با سن کمتر از ۱۲ سال در جبههها استفاده میشد. آن گونه که هاینریش بل در کتاب #عقاید_یک_دلقک نوشته است، تبلیغات گسترده ی نظام #فاشیست باعث شده بود بسیاری از مردم آلمان داوطلبانه فرزندان خود را برای فدا شدن در راه «امپراتوری مقدّس پیشوا» به جبهه ها بفرستند!
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/YouthOrganisation.jpg
#جوانان_هیتلری یک سازمان شبه نظامی در دوران حکومت آدولف #هیتلر در آلمان #نازی بود. برنامههای این سازمان برای جوانان پسر بین سنین ۱۴ تا ۱۸ سال و دختران ۱۰ تا ۱۸ سال طرّاحی شده بود. اصل کلی سازمان جوانان هیتلری این بود که هر عضو، یک سرباز فداکار برای «امپراتوری مقدّس آلمان» باشد.
رهبران آلمان نازی در پی این بودند که بتوانند از درون سازمان جوانان هیتلر نخبگان آینده ارتش موازی نظامی-ایدئولوژیک را بیابند. اعضای بلند پایه سازمان جوانان هیتلری با برگزاری جلسات متعدد سعی داشتند جوانان آلمان را جذب افکار نازیسم نمایند. این سازمان یک ماهنامه به نام «اراده و قدرت» داشت که به صورت منظم به چاپ میرسید و در اختیار اعضا گذاشته میشد.
در سال ۱۹۴۰ این ایده در سران آلمان نازی مطرح گردید که سازمان جوانان هیتلر میتواند به عنوان یک نیروی کمکی در خدمت جنگ باشد. پس از این بود که اعضای این سازمان به صورت فعال در بخشهایی مانند خدمات پستی، آتش نشانی، خدمات رادیویی و نیروهای ضدهوایی مشغول به کار در جبهههای جنگ شدند.
در سال ۱۹۴۳ رویکرد رهبران آلمان نازی در خصوص سازمان جوانان هیتلر تغییر کرد و تصمیم برآن شد که اعضای این سازمان خلاء بوجود آمده بر اثر جنگ را پر کرده و جایگزین نیروهای کشته شده در جبهه گردند. این روند تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت تا جایی که در سال ۱۹۴۵ از نوجوانانی با سن کمتر از ۱۲ سال در جبههها استفاده میشد. آن گونه که هاینریش بل در کتاب #عقاید_یک_دلقک نوشته است، تبلیغات گسترده ی نظام #فاشیست باعث شده بود بسیاری از مردم آلمان داوطلبانه فرزندان خود را برای فدا شدن در راه «امپراتوری مقدّس پیشوا» به جبهه ها بفرستند!
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/YouthOrganisation.jpg
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
درود و ارادت استاد سرگلزایی عزیز.
امیدوارم سلامت و شاد باشید.
استاد نمیدانم کار علمی دقیق و مشخصی در این زمینه شده است یا نه، اما به نظرتان با مشاهدهی رفتار افرادیکه فنوتیپ و ژنوتیپ یکسانی ندارند، بر ارجحیت اثر ژنوتیپ و هورمون ها بر محیط و تربیت نمی رسیم؟
فردیکه آلت مردانه دارد و از کودکی هم در خانواده با اوکاملن شبیه یک فرزند پسر رفتار شده، اما در نوجوانی و جوانی، به واسطهی مسایل ژنتیکی و هورمونی که زنانه است، رفتارهای زنانه بروز میدهد،
آیا مویّد این ادعا نیست؟ یا اینکه نمی شود چنین نتیجه گیری ای نمود و آیتم های دیگری درگیر هستند؟
سپاسگزارم از لطف و توجهتون.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
در اهمیت و تاثیر ژن ها در سرنوشت ما هیچ شکّی وجود ندارد، ولی لازم است توجه داشته باشیم که ما سه شکل تاثیر ژنی داریم. شکل اوّل حالتی است که ژن ها اثری قطعی و مستقل از محیط دارند، مثل بیماری تالاسمی ماژور. حالت دوّم حالتی است که ژن ها وجود دارند ولی بر اثر یک عامل محیطی وجودشان آشکار می شود مثل بیماری فاویسم یا کمبود آنزیم G6PD که تا زمان خوردن باقلا یا داروهای خاص وجود این نقص ژنتیک خود را نشان نمی دهد. حالت سوّم وضعیت ژن هایی است که خودشان تحت تأثیر محیط قرار دارند مثل آمادگی ژنتیک برای اسکیزوفرنی که تحت شرایط استرس آمیز برانگیخته می شود (مدل stress-diathesis) ؛ بنابراین نسبت تأثیر ژن ها به تأثیر محیط در شکل گیری سرنوشت ما بسته به این سه مدل متفاوت است.
پیروز باشید
@drsargolzaei
*پرسش:
درود و ارادت استاد سرگلزایی عزیز.
امیدوارم سلامت و شاد باشید.
استاد نمیدانم کار علمی دقیق و مشخصی در این زمینه شده است یا نه، اما به نظرتان با مشاهدهی رفتار افرادیکه فنوتیپ و ژنوتیپ یکسانی ندارند، بر ارجحیت اثر ژنوتیپ و هورمون ها بر محیط و تربیت نمی رسیم؟
فردیکه آلت مردانه دارد و از کودکی هم در خانواده با اوکاملن شبیه یک فرزند پسر رفتار شده، اما در نوجوانی و جوانی، به واسطهی مسایل ژنتیکی و هورمونی که زنانه است، رفتارهای زنانه بروز میدهد،
آیا مویّد این ادعا نیست؟ یا اینکه نمی شود چنین نتیجه گیری ای نمود و آیتم های دیگری درگیر هستند؟
سپاسگزارم از لطف و توجهتون.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
در اهمیت و تاثیر ژن ها در سرنوشت ما هیچ شکّی وجود ندارد، ولی لازم است توجه داشته باشیم که ما سه شکل تاثیر ژنی داریم. شکل اوّل حالتی است که ژن ها اثری قطعی و مستقل از محیط دارند، مثل بیماری تالاسمی ماژور. حالت دوّم حالتی است که ژن ها وجود دارند ولی بر اثر یک عامل محیطی وجودشان آشکار می شود مثل بیماری فاویسم یا کمبود آنزیم G6PD که تا زمان خوردن باقلا یا داروهای خاص وجود این نقص ژنتیک خود را نشان نمی دهد. حالت سوّم وضعیت ژن هایی است که خودشان تحت تأثیر محیط قرار دارند مثل آمادگی ژنتیک برای اسکیزوفرنی که تحت شرایط استرس آمیز برانگیخته می شود (مدل stress-diathesis) ؛ بنابراین نسبت تأثیر ژن ها به تأثیر محیط در شکل گیری سرنوشت ما بسته به این سه مدل متفاوت است.
پیروز باشید
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#میرزارضاکرمانی (۱۲۲۶خورشیدی کرمان - ۲۲ مرداد ۱۲۷۵خورشیدی تهران) از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی و قاتل #ناصرالدین_شاه بود.
میرزارضا کرمانی برای شکایت از حاکم کرمان به تهران آمد، اما مورد آزار نایب السلطنه کامران میرزا قرار گرفت و مدت ها همراه حاج سیاح محلاتی و چند تن دیگر در زندان محبوس بود. وی پس از آزادی جزو مریدان #سیدجمالالدین_اسدآبادی شد. میرزارضا کرمانی بهشدت تحت تأثیر تعلیمات سید جمال قرار گرفته بود. وی در شهر بارفروش به قصد کشتن کامران میرزا یک پنجلول روسی خرید، اما مدتی بعد قصدش را تغییر داد و تصمیم گرفت کسی را که فکر میکرد ریشهٔ تمام ستم هاست از میان بردارد.
میرزا رضا کرمانی پس از ملاقات با سید جمالالدین اسدآبادی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲شوال همان سال به شهرری وارد شد. این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ (مقارن جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری)، ناصرالدین شاه برای زیارت به شاهعبدالعظیم رفت. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک میکند.
میرزارضا در سحرگاه روز پنجشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران بهدار آویخته شد.
@drsargolzaei
Http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MirzarezaKermani.jpg
#میرزارضاکرمانی (۱۲۲۶خورشیدی کرمان - ۲۲ مرداد ۱۲۷۵خورشیدی تهران) از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی و قاتل #ناصرالدین_شاه بود.
میرزارضا کرمانی برای شکایت از حاکم کرمان به تهران آمد، اما مورد آزار نایب السلطنه کامران میرزا قرار گرفت و مدت ها همراه حاج سیاح محلاتی و چند تن دیگر در زندان محبوس بود. وی پس از آزادی جزو مریدان #سیدجمالالدین_اسدآبادی شد. میرزارضا کرمانی بهشدت تحت تأثیر تعلیمات سید جمال قرار گرفته بود. وی در شهر بارفروش به قصد کشتن کامران میرزا یک پنجلول روسی خرید، اما مدتی بعد قصدش را تغییر داد و تصمیم گرفت کسی را که فکر میکرد ریشهٔ تمام ستم هاست از میان بردارد.
میرزا رضا کرمانی پس از ملاقات با سید جمالالدین اسدآبادی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲شوال همان سال به شهرری وارد شد. این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ (مقارن جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری)، ناصرالدین شاه برای زیارت به شاهعبدالعظیم رفت. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک میکند.
میرزارضا در سحرگاه روز پنجشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران بهدار آویخته شد.
@drsargolzaei
Http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MirzarezaKermani.jpg
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
اولين مدرسه دخترانه ی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آن ها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد: «مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند ... بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آن جا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود. تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود. شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی 25 قران. به فقرا تخفیف داده میشود. هردو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول میشود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Girls'School.jpg
اولين مدرسه دخترانه ی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آن ها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد: «مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند ... بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آن جا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود. تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود. شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی 25 قران. به فقرا تخفیف داده میشود. هردو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول میشود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Girls'School.jpg
#یادداشت_هفته
#یونانیان_و_ایرانیان
پیش از این در جایی نوشته بودم: «شاعر، کسی است که ناخودآگاه شخصی او آینه ی ناخودآگاه جمعی باشد.»
دکتر رضا براهنی نیز گفته است:
"شعور هنری یعنی داشتن حسّ تاریخی از شکل و محتوای ادبی. حسّ تاریخی، قسمت اعظم جهان بینی یک شاعر را تشکیل می دهد. شاعر باید بداند که در این لحظه از تاریخ، چه زبانی، چه شکلی، چه آهنگ و وزنی و چه سبکی نشان دهنده چه موقعیت فردی، سیاسی و تاریخی می تواند باشد. در غیر این صورت، کار شاعر به تفنّن و مزاح شباهت خواهد داشت.
برای پیدایش یک فرم، زمان و شرایط خاصی لازم است. اغلب روان شناسان دوست دارند این شرایط را فقط در وجود افراد ببینند، در حالی که این شرایط در بطن اجتماع قرار دارد و این شرایط روزی که از بطن اجتماع، با عینیّت تمام، در عرصهٔ واقعیت رخ داد، می تواند نمایندگان خود و فرم های خود را به وجود آورد، در غیر این صورت این شرایط در بطن اجتماع خواهند پوسید، همانطور که عناصر تراژیک موجود در کار #فردوسی بعدها پوسید و از بین رفت و تبدیل به یک عنصر زنده و فعال نگردید و اصولأ علت شکست مقلّدان فردوسی در شاهنامه نویسی در اعصار بعد، همین بوده است.
#شاهنامه فردوسی در دوران اعتلای حس قهرمان پرستی ملت ایران نوشته شده است و امکان نداشت که در دوران فتحعلیشاه، شاهنامهٔ موفّقی نوشته شود، و اگر کسی چنین کاری کرد، سوراخ دعا را گم کرد چرا که باید در دوران فتحعلیشاه چیزی گفته می شد که برملا کننده زوال عصر فتحعلیشاه باشد."
بنابراین هنر، هم محصول تاریخ است و هم سازندهٔ تاریخ. دکتر رضا براهنی در کتاب #تاریخ_مذکر مسیر هنر ایرانی و یونانی را با یکدیگر مقایسه کرده و بر این اساس به آسیب شناسی فرهنگی ایرانیان پرداخته است. به گفته او در یونان، ادبیات داستانی از حماسه به تراژدی حرکت کرد. در حماسه، قهرمان قصه، ابر انسانی است که بر همه ناملایمات غلبه می کند، شکست ناپذیر است و کنترل سرنوشت را به دست می گیرد. اودیسه هومر و رستم فردوسی چنین ابر انسان هایی هستند. اما در تراژدی، قهرمان قصه علیرغم تمام فضیلت ها و استعدادها، در مقابل سرنوشت شکست می خورد و شکست او، نگاه مخاطب تراژدی را از شخص قهرمان به بستر اجتماعی و بین فردی زندگی قهرمان می کشاند.
بنابراین تراژدی (همچون تراژدی اودیپ سوفوکل) نگاه بین فردی و سیستمی را جایگزین نگاه فرد محور حماسه می کند.
در حماسه، شهوت و شور و شوق زندگی در وجود قهرمانی خارق العاده منعکس گردیده است در حالی که نمایش نامه مبتنی بر تراژدی یونانی با تصوّری که از زندگی می دهد انگشت بر نقاط ضعف و قدرت "روابط" می گذارد و همه چیز را به سوی روان شناسی روابط سوق می دهد. از خلال این قبیل توجهات به روابط انسانی، مردم خود را به صورت زنجیرهای به هم پیوسته مجسم می کنند و شعور اجتماعی کسب می کنند.
از دیدگاه دکتر رضا براهنی، هنر و ادبیات ایرانی پس از حماسه، از هنر و ادبیات یونان فاصله می گیرد و به تفکر هندی نزدیک می شود، بنابراین به جای حرکت در مسیر بازنمایی امر اجتماعی، به بازنمایی رابطه بین انسان و امر فرابشری (الوهیت) مشغول می گردد. نتیجه این که هنر و ادبیات ایرانی نتوانسته شعور جمعی و تفکر سیستمی برای انسان ایرانی ایجاد نماید.
"حماسه پس از اوج یافتن در شعر خراسانی، به جای این که تبدیل به تصویر و تصوری از خانواده شود و سپس جامعیتی پیدا کند و نوعی فلسفهٔ اجتماعی شرقی پیدا شود و بر اساس آن، حکومت و دولت و سیاست به معنای واقعی پیدا شود و نوعی دموکراسی بر شرق حاکم شود در "راه و رسم خنثای عرفان" فرو می غلتد و از ذهنیتی سر در می آورد که قرن ها شعور و فکر ایرانی را در خود فرو می غلتاند و به خود مشغول می دارد."
در مقالات #آرمانشهر_و_ویرانشهر و #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به عرفان زده شدن روشنفکری ایرانی نیز پرداخته ام، چیزی که در بخش بزرگی از شاعران معاصر ایرانی نیز نمود می یابد.
کتاب تاریخ مذکر (علل تشتت فرهنگ در ایران) در سال ۱۳۵۰ خورشیدی منتشر شده است و بعید می دانم در دهه های اخیر بازنشر شده باشد. امیدوارم بتوانیم نسخهٔ الکترونیک کتاب را تهیه و در کانال تلگرام به اشتراک بگذاریم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یونانیان_و_ایرانیان
پیش از این در جایی نوشته بودم: «شاعر، کسی است که ناخودآگاه شخصی او آینه ی ناخودآگاه جمعی باشد.»
دکتر رضا براهنی نیز گفته است:
"شعور هنری یعنی داشتن حسّ تاریخی از شکل و محتوای ادبی. حسّ تاریخی، قسمت اعظم جهان بینی یک شاعر را تشکیل می دهد. شاعر باید بداند که در این لحظه از تاریخ، چه زبانی، چه شکلی، چه آهنگ و وزنی و چه سبکی نشان دهنده چه موقعیت فردی، سیاسی و تاریخی می تواند باشد. در غیر این صورت، کار شاعر به تفنّن و مزاح شباهت خواهد داشت.
برای پیدایش یک فرم، زمان و شرایط خاصی لازم است. اغلب روان شناسان دوست دارند این شرایط را فقط در وجود افراد ببینند، در حالی که این شرایط در بطن اجتماع قرار دارد و این شرایط روزی که از بطن اجتماع، با عینیّت تمام، در عرصهٔ واقعیت رخ داد، می تواند نمایندگان خود و فرم های خود را به وجود آورد، در غیر این صورت این شرایط در بطن اجتماع خواهند پوسید، همانطور که عناصر تراژیک موجود در کار #فردوسی بعدها پوسید و از بین رفت و تبدیل به یک عنصر زنده و فعال نگردید و اصولأ علت شکست مقلّدان فردوسی در شاهنامه نویسی در اعصار بعد، همین بوده است.
#شاهنامه فردوسی در دوران اعتلای حس قهرمان پرستی ملت ایران نوشته شده است و امکان نداشت که در دوران فتحعلیشاه، شاهنامهٔ موفّقی نوشته شود، و اگر کسی چنین کاری کرد، سوراخ دعا را گم کرد چرا که باید در دوران فتحعلیشاه چیزی گفته می شد که برملا کننده زوال عصر فتحعلیشاه باشد."
بنابراین هنر، هم محصول تاریخ است و هم سازندهٔ تاریخ. دکتر رضا براهنی در کتاب #تاریخ_مذکر مسیر هنر ایرانی و یونانی را با یکدیگر مقایسه کرده و بر این اساس به آسیب شناسی فرهنگی ایرانیان پرداخته است. به گفته او در یونان، ادبیات داستانی از حماسه به تراژدی حرکت کرد. در حماسه، قهرمان قصه، ابر انسانی است که بر همه ناملایمات غلبه می کند، شکست ناپذیر است و کنترل سرنوشت را به دست می گیرد. اودیسه هومر و رستم فردوسی چنین ابر انسان هایی هستند. اما در تراژدی، قهرمان قصه علیرغم تمام فضیلت ها و استعدادها، در مقابل سرنوشت شکست می خورد و شکست او، نگاه مخاطب تراژدی را از شخص قهرمان به بستر اجتماعی و بین فردی زندگی قهرمان می کشاند.
بنابراین تراژدی (همچون تراژدی اودیپ سوفوکل) نگاه بین فردی و سیستمی را جایگزین نگاه فرد محور حماسه می کند.
در حماسه، شهوت و شور و شوق زندگی در وجود قهرمانی خارق العاده منعکس گردیده است در حالی که نمایش نامه مبتنی بر تراژدی یونانی با تصوّری که از زندگی می دهد انگشت بر نقاط ضعف و قدرت "روابط" می گذارد و همه چیز را به سوی روان شناسی روابط سوق می دهد. از خلال این قبیل توجهات به روابط انسانی، مردم خود را به صورت زنجیرهای به هم پیوسته مجسم می کنند و شعور اجتماعی کسب می کنند.
از دیدگاه دکتر رضا براهنی، هنر و ادبیات ایرانی پس از حماسه، از هنر و ادبیات یونان فاصله می گیرد و به تفکر هندی نزدیک می شود، بنابراین به جای حرکت در مسیر بازنمایی امر اجتماعی، به بازنمایی رابطه بین انسان و امر فرابشری (الوهیت) مشغول می گردد. نتیجه این که هنر و ادبیات ایرانی نتوانسته شعور جمعی و تفکر سیستمی برای انسان ایرانی ایجاد نماید.
"حماسه پس از اوج یافتن در شعر خراسانی، به جای این که تبدیل به تصویر و تصوری از خانواده شود و سپس جامعیتی پیدا کند و نوعی فلسفهٔ اجتماعی شرقی پیدا شود و بر اساس آن، حکومت و دولت و سیاست به معنای واقعی پیدا شود و نوعی دموکراسی بر شرق حاکم شود در "راه و رسم خنثای عرفان" فرو می غلتد و از ذهنیتی سر در می آورد که قرن ها شعور و فکر ایرانی را در خود فرو می غلتاند و به خود مشغول می دارد."
در مقالات #آرمانشهر_و_ویرانشهر و #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به عرفان زده شدن روشنفکری ایرانی نیز پرداخته ام، چیزی که در بخش بزرگی از شاعران معاصر ایرانی نیز نمود می یابد.
کتاب تاریخ مذکر (علل تشتت فرهنگ در ایران) در سال ۱۳۵۰ خورشیدی منتشر شده است و بعید می دانم در دهه های اخیر بازنشر شده باشد. امیدوارم بتوانیم نسخهٔ الکترونیک کتاب را تهیه و در کانال تلگرام به اشتراک بگذاریم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
ناگفتههايی از ماجرای #تسخير_سفارت_آمريكا در سال 1358 را از زبان ابراهیم اصغر زاده (از رهبران دانشجویان پیرو خط امام) در گفتوگو با روزنامه «قانون» میخوانيم:
«ایدهٔ من سه لایه داشت، ایدهٔ اوّل این بود که یک زنجیره انسانی دور سفارت بکشیم و این زنجیره انسانی ترکیبی بود از اطلاعیه و بیانیه دادن و بالاخره نشان دادن اعتراض، ایدهٔ دوّم هم حمله به سفارت بود، حمله به معنی تصرف نبود، به این معنی که سفارت را با سنگ بزنیم و تا بالای دیوار برویم و برگردیم؛ ایدهٔ سوّم این بود که برویم داخل سفارت و تحصّن کنیم. تحصن کردن پیش از این هم در تاریخ ایران نمونه و سابقه داشت. ما وارد سفارت شدیم و در همان ابتدا از آقای موسوی خوئينیها خواستیم که ماجرا را با امام در میان بگذارد. آقای موسوی خوئينیها با حاج احمد آقا تماس تلفنی برقرار کرد و اطلاع داد که این دانشجویان که اقدام به تصرف سفارت آمریکا کردهاند، در اعتراض به آمریکا وارد سفارت شده اند و از مریدان امام هستند. حاج احمد آقا پیامی را از طرف امام برای دانشجویان فرستادند که «جایی که گرفتید، جای بسیار خوبی است و محکم آنجا بایستيد و تکان نخوريد». اما همچنان ما تصورمان این نبود که قرار است 48 ساعت تبدیل به 444 روز شود. اما کمی بعدتر مردم در محل سفارت حاضر شدند و بعد حاج احمد آقا وارد سفارت شد و به حادثه رسمیت داده شد و نقطه اوج این ماجرا، سقوط دولت موقت بود.»
مصاحبه کننده: «زمانی که دولت #بازرگان سقوط کرد چه احساسی داشتيد؟»
پاسخ اصغرزاده: «فهمیدیم ما خودمان شدیم گروگان این گروگان گیری.»
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/USA.jpg
ناگفتههايی از ماجرای #تسخير_سفارت_آمريكا در سال 1358 را از زبان ابراهیم اصغر زاده (از رهبران دانشجویان پیرو خط امام) در گفتوگو با روزنامه «قانون» میخوانيم:
«ایدهٔ من سه لایه داشت، ایدهٔ اوّل این بود که یک زنجیره انسانی دور سفارت بکشیم و این زنجیره انسانی ترکیبی بود از اطلاعیه و بیانیه دادن و بالاخره نشان دادن اعتراض، ایدهٔ دوّم هم حمله به سفارت بود، حمله به معنی تصرف نبود، به این معنی که سفارت را با سنگ بزنیم و تا بالای دیوار برویم و برگردیم؛ ایدهٔ سوّم این بود که برویم داخل سفارت و تحصّن کنیم. تحصن کردن پیش از این هم در تاریخ ایران نمونه و سابقه داشت. ما وارد سفارت شدیم و در همان ابتدا از آقای موسوی خوئينیها خواستیم که ماجرا را با امام در میان بگذارد. آقای موسوی خوئينیها با حاج احمد آقا تماس تلفنی برقرار کرد و اطلاع داد که این دانشجویان که اقدام به تصرف سفارت آمریکا کردهاند، در اعتراض به آمریکا وارد سفارت شده اند و از مریدان امام هستند. حاج احمد آقا پیامی را از طرف امام برای دانشجویان فرستادند که «جایی که گرفتید، جای بسیار خوبی است و محکم آنجا بایستيد و تکان نخوريد». اما همچنان ما تصورمان این نبود که قرار است 48 ساعت تبدیل به 444 روز شود. اما کمی بعدتر مردم در محل سفارت حاضر شدند و بعد حاج احمد آقا وارد سفارت شد و به حادثه رسمیت داده شد و نقطه اوج این ماجرا، سقوط دولت موقت بود.»
مصاحبه کننده: «زمانی که دولت #بازرگان سقوط کرد چه احساسی داشتيد؟»
پاسخ اصغرزاده: «فهمیدیم ما خودمان شدیم گروگان این گروگان گیری.»
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/USA.jpg
برنامه های آموزشی فروردین 96 #دکترسرگلزایی
*بخش عملی کارگاه تحلیل رؤیا- عصر پنجشنبه17 فروردین از ساعت 16 تا 19و صبح جمعه 18 فروردین از ساعت 10 تا 13- تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه آموزشی زوج درمانی- صبح های جمعه از 9 صبح تا 13- شروع از 25 فروردین؛ تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس88109349 و 88105835
*کارگاه خودآگاهی- شنبه ها 17:30 تا 19:30- شروع از 26 فروردین- تهران- یوسف آباد-مؤسسه آفتاب مهر ؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه روان شناسی قصّه محور و هیپنوتیزم قصّه- سه شنبه ها 14 تا 17- تهران- شیخ بهائی شمالی- شروع از 22 فروردین- انجمن هیپنوتیزم تماس 09123336716
*سمینار بنیان های فلسفی روان شناسی- یزد-صفائیه- سی و یکم فروردین و یکم اردیبهشت- تماس 09013924350
*ادامهٔ کلاس کاپلان خوانی (سیناپسیس روانپزشکی)- هر دوشنبه از 15 تا 17- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
*ادامهٔ کارگاه روان درمانگری- هر دوشنبه از 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
@drsargolzaei
*بخش عملی کارگاه تحلیل رؤیا- عصر پنجشنبه17 فروردین از ساعت 16 تا 19و صبح جمعه 18 فروردین از ساعت 10 تا 13- تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه آموزشی زوج درمانی- صبح های جمعه از 9 صبح تا 13- شروع از 25 فروردین؛ تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس88109349 و 88105835
*کارگاه خودآگاهی- شنبه ها 17:30 تا 19:30- شروع از 26 فروردین- تهران- یوسف آباد-مؤسسه آفتاب مهر ؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه روان شناسی قصّه محور و هیپنوتیزم قصّه- سه شنبه ها 14 تا 17- تهران- شیخ بهائی شمالی- شروع از 22 فروردین- انجمن هیپنوتیزم تماس 09123336716
*سمینار بنیان های فلسفی روان شناسی- یزد-صفائیه- سی و یکم فروردین و یکم اردیبهشت- تماس 09013924350
*ادامهٔ کلاس کاپلان خوانی (سیناپسیس روانپزشکی)- هر دوشنبه از 15 تا 17- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
*ادامهٔ کارگاه روان درمانگری- هر دوشنبه از 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
@drsargolzaei
#مقاله
#ﺗﻠﻘﻴﻦ_ﭘﺬﻳﺮی
اﻓﺮاد «ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮ» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺑﺪون ﺑﺮﻫﺎن و ﺳﻨﺪ ﺑﺎور ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﻓﺮاد «ﺑﺪﮔﻤﺎن» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺣﺘﻲ ﺑﺎ ﺑﺮﻫﺎن و اﺳﺘﺪﻻل ﻧﻴﺰ ﺑﺎور ﻧﻤﻲﻛﻨﻨﺪ و اﻓﺮاد «واﻗﻊﮔﺮا» ﺑﺮاي ادﻋﺎﻫﺎ، ﺑﺮﻫﺎن و دﻟﻴﻞ ﻃﻠﺐ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. «#ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺟﻼل اﻟﺪﻳﻦ روﻣﻲ» ﺣﻜﺎﻳﺖ زﻳﺒﺎﻳﻲ در ﺑﺎب «ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي» دارد: «ﻣﻠّﺎي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ اي، ﻣﺪت ﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﺗﻌﻄﻴﻼت ﻧﺪاده ﺑﻮد و آنان ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﻳﻜﻲ از ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ ﺧﻼﻗﻴﺖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ اي داﺷﺖ، ﺳﻨﺎرﻳﻮﻳﻲ را ﻃﺮاﺣﻲ ﻛﺮد و دﻳﮕﺮان در اﺟﺮاي آن، او را ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻛﺮدﻧﺪ. اوﻟﻴﻦ ﻛﻮدﻛﻲ ﻛﻪ اول ﺻﺒﺢ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﻧﮕﺮان ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻣﻼ ﮔﻔﺖ :«ﻣﻼ، ﺧﺪا ﺑﺪ ﻧﺪﻫﺪ! ﭼﺮا رﻧﮓ ﺗﺎن ﭘﺮﻳﺪه؟!» ﺧﺪاي ﻧﻜﺮده ﻛﺴﺎﻟﺘﻲ دارﻳﺪ؟!» ﻣﻼ اﻋﺘﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ او ﻧﻜﺮد و دﺳﺘﻮر داد ﺳﺮﺟﺎﻳﺶ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ، اﻣﺎ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ، ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺎ ﻛﻼﻣﻲ ﻳﺎ اﺷﺎره اي، ﻧﮕﺮاﻧﻲ ﺧﻮد را از رﻧﮓ ﭘﺮﻳﺪﮔﻲ ﻣﻼ اﺑﺮاز ﻛﺮد. آرام آرام ﻣﻼ در ﻣﻮرد ﺳﻼﻣﺖ ﺧﻮد ﻣﺸﻜﻮك ﺷﺪ و در ﻣﻴﺎﻧﻪ ي درس ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ رﻓﺖ و در آﻳﻨﻪ رﻧﮓ و روي ﺧﻮد را ﻧﮕﺎه ﻛﺮد و ﭼﻨﻴﻦ اﺣﺴﺎس ﻛﺮد ﻛﻪ درواﻗﻊ، رﻧﮕﺶ ﭘﺮﻳﺪه اﺳﺖ! ﺳﻨﺎرﻳﻮي ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﻣﺆﺛﺮ واﻗﻊ ﺷﺪ و ﻫﻨﻮز روز ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن ﻧﺮﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻼ در ﺑﺴﺘﺮ ﺑﻴﻤﺎري دراز ﻛﺸﻴﺪه و ﻃﺒﻴﺐ درﺣﺎل ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ي او ﺑﻮد!»
«ﻣﻮﻻﻧﺎ» در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ، ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻬﻢ اﺷﺎره ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﻲ ﻣﺎ ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﻗﻀﺎوتِ ﺑﺪون اﺳﺘﺪﻻل دﻳﮕﺮان ﺗﻜﻴﻪ ﻣﻲزﻧﻴﻢ ﻛﻪ آن ﻗﻀﺎوت در زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ، واﻗﻌﻴﺖ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺳﺎلﻫﺎ ﺧﻮد را از ﺟﻤﻊ ﭘﻨﻬﺎن ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ زﻣﺎﻧﻲ دور، ﻓﺮدي زﻳﺒﺎﻳﻲ و ﺟﺬاﺑﻴﺖ شان را زﻳﺮ ﺳﺆال ﺑﺮده و آﻧﺎن را ﻣﻮرد ﺗﻤﺴﺨﺮ و ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻗﺮار داده اﺳﺖ. ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎر اﻓﺮادي ﻛﻪ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎ را ﺑﺪون ﺗﻼش و آزﻣﻮدن ﺑﺮ ﺑﺎد ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ ﺟﺎﻳﻲ، زﻣﺎﻧﻲ، ﻓﺮدي آﻧﺎن را «ﺑﻲﻋﺮﺿﻪ» و «دﺳﺖ و ﭘﺎ ﭼﻠﻔﺘﻲ» ﺧﻄﺎب ﻛﺮده و ﺑﺎ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺗﺤﻜﻢ و اﻃﻤﻴﻨﺎن ﺑﻪ آﻧﺎن ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ: «ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺨﻮاﻫﻲ رﺳﻴﺪ!»
ﺟﺎﻟﺐ اﻳنجاﺳﺖ ﻛﻪ «ﻣﻮﻻﻧﺎ» ﺑﺎ سرعت ﭘﺲ از ﺣﻜﺎﻳﺖ «ملاي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ»، ﻣﺎﺟﺮاي «ﻓﺮﻋﻮن» را ﺑﻴﺎن ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﻣﺸﻜﻞ ﻓﺮﻋﻮن ﻧﻴﺰ ﻧﺎﺷﻲ از ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي ﺑﻮد!» ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﺧﻮد، ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻼ ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﺿﻌﻒ و ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲ ﻛﻨﺪ. درﺑﺎرﻳﺎن و ﻣﺘﻤﻠﻘﻴﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ «ﻓﺮﻋﻮن» ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﻗﺪرت و ﺑﻲﻧﻈﻴﺮﺑﻮدن ﻧﻤﺎﻳﺪ! ﻫﻤﺎنﻃﻮر ﻛﻪ «ﺗﺤﻘﻴﺮ» ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻓﺮدي ﺑﻲدﻟﻴﻞ ﻧﺎﺗﻮان و ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرده ﺷﻮد، ﺗﻌﻈﻴﻢ و ﻣﺪح و ﺛﻨﺎي ﺑﻲﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻓﺮد دﭼﺎر ﺧﻮدﺷﻴﻔﺘﮕﻲ و ﺧﻮدﭘﺮﺳﺘﻲ ﮔﺮدد و ﺧﻮد را ﺑﺮﺗﺮ از آن ﭼﻪ ﻫﺴﺖ بداند، و ﺑﻪ ﺧﻮد اﺟﺎزه دﻫﺪ دﻳﮕﺮان را ﺗﺤﺖ ﺳﻮءاﺳﺘﻔﺎده و ﺑﻬﺮه ﺑﺮداري ﻗﺮار دهد.
ﺗﺠﺰﻳﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺷﺨﺼﻴﺖ دﻳﻜﺘﺎﺗﻮرﻫﺎ و ﺳﺘﻤﮕﺮان ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎري از آﻧﺎن در اﺑﺘﺪا، اﻓﺮادي ﺑﺎﻫﻮش، ﻣﻮﻓﻖ، ﻛﺎرآﻣﺪ و اﺛﺮﮔﺬار ﺑﻮده اﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﺑﺮاي ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺎزﻧﺪه اي را اﻳﻔﺎ ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﺪرﻳﺞ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﻃﺮﻓﺪاران اﻓﺮاﻃﻲِ آﻧﺎن ﺑﺎ ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ آﻣﻴﺰ ﺧﻮد، آﻧﺎن را اﻓﺴﻮن ﻛﺮدﻧﺪ، آﻧﺎن ﻗﺪرت واﻗﻊ ﻧﮕﺮي ﺧﻮد را از دﺳﺖ دادﻧﺪ و دﭼﺎر اﻳﻦ وﻫﻢ و ﮔﻤﺎن اﺷﺘﺒﺎه ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻳک " اَبَراﻧﺴﺎن" ﻣﻲﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺣﻖ و ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻓﺮاﺑﺸﺮي ﺑﺮاي ﺧﻮد ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪﻧﺪ!
#ﻫﺎﻧﺲ_ﻛﺮﻳﺴﺘﻴﻦ_اﻧﺪرﺳﻦ ﻗﺼﻪ ﮔﻮ وﻧﻤﺎﻳﺸﻨﺎﻣﻪ ﻧﻮﻳﺲ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ درداﺳﺘﺎن ﺷﻴﺮﻳﻦ «ﻟﺒﺎﺳﻲ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه» ﻣﻮﺿﻮع ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮي را ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻴﺎن ﻛﺮده اﺳﺖ :
«دو ﻧﻔﺮ ﺷﻴﺎد، ادﻋﺎ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ درﺻﻮرت درﻳﺎﻓﺖ دﺳﺘﻤﺰد ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺎﻻ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﻳﻲ ﺧﻮاﻫﻨﺪ دوﺧﺖ، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ اﻓﺮاد ﺷﺮاﻓﺘﻤﻨﺪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ آن را ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ! اﻳﻦ ﺷﻴﺎدان درواﻗﻊ ﻟﺒﺎﺳﻲ نمی دوﺧﺘﻨﺪ و ﺣﺮﻛﺖ ﻫﺎیی را ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﻳﺪن و دوﺧﺘﻦ اﻧﺠﺎم ﻣﻲ دادند. ﻫﺮﻛﺲ از ﻛﺎر آﻧﺎن ﺑﺎزدﻳﺪ ﻣﻲﻛﺮد و ازﺟﻤﻠﻪ ﺧﻮد ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻧﻤﻲدﻳﺪ وﻟﻲ از ﺗﺮس ﻣﺘﻬﻢ ﺷﺪن ﺑﻪ ﺑﻲ ﺷﺮاﻓﺘﻲ، ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ نمیﮔﺸﻮد و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻛﻪ از زﻳﺒﺎﻳﻲ ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ، ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻫﻢ ﻣﻲﻛﺮد. ﭘﺎدﺷﺎه ﺑﻴﭽﺎره ﭘﺲ از ﭘﻮﺷﻴﺪن ﻟﺒﺎس ﻛذاﻳﻲ، ﻟﺨﺖ و ﻋﺮﻳﺎن در ﺷﻬﺮ ﻣﻲﮔﺸﺖ و ﻫﻴﭻﻛﺲ ﺟﺮأت ﻧﻤﻲﻛﺮد ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ي ﻣﻀﺤﻚ ﺑﺨﻨﺪد ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻮدﻛﻲ ﺳﺎده دل ﻛﻪ ﻫﻨﻮز ﻧﮕﺮان ﻗﻀﺎوت دﻳﮕﺮان ﻧﺒﻮد، ﻓﺮﻳﺎد زد ﭼﺮا ﭘﺎدﺷﺎه ﻟﺨﺖ اﺳﺖ؟!» راﺳﺘﻲ آن دو ﺷﻴﺎد، اﻛﻨﻮن در ﻛﺠﺎي اﻳﻦ ﻋﺎﻟﻢاﻧﺪ و ﺑﺮاي ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻟﺒﺎس ﻣﻲدوزند؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com
#ﺗﻠﻘﻴﻦ_ﭘﺬﻳﺮی
اﻓﺮاد «ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮ» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺑﺪون ﺑﺮﻫﺎن و ﺳﻨﺪ ﺑﺎور ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﻓﺮاد «ﺑﺪﮔﻤﺎن» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺣﺘﻲ ﺑﺎ ﺑﺮﻫﺎن و اﺳﺘﺪﻻل ﻧﻴﺰ ﺑﺎور ﻧﻤﻲﻛﻨﻨﺪ و اﻓﺮاد «واﻗﻊﮔﺮا» ﺑﺮاي ادﻋﺎﻫﺎ، ﺑﺮﻫﺎن و دﻟﻴﻞ ﻃﻠﺐ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. «#ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺟﻼل اﻟﺪﻳﻦ روﻣﻲ» ﺣﻜﺎﻳﺖ زﻳﺒﺎﻳﻲ در ﺑﺎب «ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي» دارد: «ﻣﻠّﺎي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ اي، ﻣﺪت ﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﺗﻌﻄﻴﻼت ﻧﺪاده ﺑﻮد و آنان ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﻳﻜﻲ از ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ ﺧﻼﻗﻴﺖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ اي داﺷﺖ، ﺳﻨﺎرﻳﻮﻳﻲ را ﻃﺮاﺣﻲ ﻛﺮد و دﻳﮕﺮان در اﺟﺮاي آن، او را ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻛﺮدﻧﺪ. اوﻟﻴﻦ ﻛﻮدﻛﻲ ﻛﻪ اول ﺻﺒﺢ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﻧﮕﺮان ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻣﻼ ﮔﻔﺖ :«ﻣﻼ، ﺧﺪا ﺑﺪ ﻧﺪﻫﺪ! ﭼﺮا رﻧﮓ ﺗﺎن ﭘﺮﻳﺪه؟!» ﺧﺪاي ﻧﻜﺮده ﻛﺴﺎﻟﺘﻲ دارﻳﺪ؟!» ﻣﻼ اﻋﺘﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ او ﻧﻜﺮد و دﺳﺘﻮر داد ﺳﺮﺟﺎﻳﺶ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ، اﻣﺎ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ، ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺎ ﻛﻼﻣﻲ ﻳﺎ اﺷﺎره اي، ﻧﮕﺮاﻧﻲ ﺧﻮد را از رﻧﮓ ﭘﺮﻳﺪﮔﻲ ﻣﻼ اﺑﺮاز ﻛﺮد. آرام آرام ﻣﻼ در ﻣﻮرد ﺳﻼﻣﺖ ﺧﻮد ﻣﺸﻜﻮك ﺷﺪ و در ﻣﻴﺎﻧﻪ ي درس ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ رﻓﺖ و در آﻳﻨﻪ رﻧﮓ و روي ﺧﻮد را ﻧﮕﺎه ﻛﺮد و ﭼﻨﻴﻦ اﺣﺴﺎس ﻛﺮد ﻛﻪ درواﻗﻊ، رﻧﮕﺶ ﭘﺮﻳﺪه اﺳﺖ! ﺳﻨﺎرﻳﻮي ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﻣﺆﺛﺮ واﻗﻊ ﺷﺪ و ﻫﻨﻮز روز ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن ﻧﺮﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻼ در ﺑﺴﺘﺮ ﺑﻴﻤﺎري دراز ﻛﺸﻴﺪه و ﻃﺒﻴﺐ درﺣﺎل ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ي او ﺑﻮد!»
«ﻣﻮﻻﻧﺎ» در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ، ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻬﻢ اﺷﺎره ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﻲ ﻣﺎ ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﻗﻀﺎوتِ ﺑﺪون اﺳﺘﺪﻻل دﻳﮕﺮان ﺗﻜﻴﻪ ﻣﻲزﻧﻴﻢ ﻛﻪ آن ﻗﻀﺎوت در زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ، واﻗﻌﻴﺖ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺳﺎلﻫﺎ ﺧﻮد را از ﺟﻤﻊ ﭘﻨﻬﺎن ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ زﻣﺎﻧﻲ دور، ﻓﺮدي زﻳﺒﺎﻳﻲ و ﺟﺬاﺑﻴﺖ شان را زﻳﺮ ﺳﺆال ﺑﺮده و آﻧﺎن را ﻣﻮرد ﺗﻤﺴﺨﺮ و ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻗﺮار داده اﺳﺖ. ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎر اﻓﺮادي ﻛﻪ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎ را ﺑﺪون ﺗﻼش و آزﻣﻮدن ﺑﺮ ﺑﺎد ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ ﺟﺎﻳﻲ، زﻣﺎﻧﻲ، ﻓﺮدي آﻧﺎن را «ﺑﻲﻋﺮﺿﻪ» و «دﺳﺖ و ﭘﺎ ﭼﻠﻔﺘﻲ» ﺧﻄﺎب ﻛﺮده و ﺑﺎ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺗﺤﻜﻢ و اﻃﻤﻴﻨﺎن ﺑﻪ آﻧﺎن ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ: «ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺨﻮاﻫﻲ رﺳﻴﺪ!»
ﺟﺎﻟﺐ اﻳنجاﺳﺖ ﻛﻪ «ﻣﻮﻻﻧﺎ» ﺑﺎ سرعت ﭘﺲ از ﺣﻜﺎﻳﺖ «ملاي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ»، ﻣﺎﺟﺮاي «ﻓﺮﻋﻮن» را ﺑﻴﺎن ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﻣﺸﻜﻞ ﻓﺮﻋﻮن ﻧﻴﺰ ﻧﺎﺷﻲ از ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي ﺑﻮد!» ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﺧﻮد، ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻼ ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﺿﻌﻒ و ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲ ﻛﻨﺪ. درﺑﺎرﻳﺎن و ﻣﺘﻤﻠﻘﻴﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ «ﻓﺮﻋﻮن» ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﻗﺪرت و ﺑﻲﻧﻈﻴﺮﺑﻮدن ﻧﻤﺎﻳﺪ! ﻫﻤﺎنﻃﻮر ﻛﻪ «ﺗﺤﻘﻴﺮ» ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻓﺮدي ﺑﻲدﻟﻴﻞ ﻧﺎﺗﻮان و ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرده ﺷﻮد، ﺗﻌﻈﻴﻢ و ﻣﺪح و ﺛﻨﺎي ﺑﻲﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻓﺮد دﭼﺎر ﺧﻮدﺷﻴﻔﺘﮕﻲ و ﺧﻮدﭘﺮﺳﺘﻲ ﮔﺮدد و ﺧﻮد را ﺑﺮﺗﺮ از آن ﭼﻪ ﻫﺴﺖ بداند، و ﺑﻪ ﺧﻮد اﺟﺎزه دﻫﺪ دﻳﮕﺮان را ﺗﺤﺖ ﺳﻮءاﺳﺘﻔﺎده و ﺑﻬﺮه ﺑﺮداري ﻗﺮار دهد.
ﺗﺠﺰﻳﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺷﺨﺼﻴﺖ دﻳﻜﺘﺎﺗﻮرﻫﺎ و ﺳﺘﻤﮕﺮان ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎري از آﻧﺎن در اﺑﺘﺪا، اﻓﺮادي ﺑﺎﻫﻮش، ﻣﻮﻓﻖ، ﻛﺎرآﻣﺪ و اﺛﺮﮔﺬار ﺑﻮده اﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﺑﺮاي ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺎزﻧﺪه اي را اﻳﻔﺎ ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﺪرﻳﺞ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﻃﺮﻓﺪاران اﻓﺮاﻃﻲِ آﻧﺎن ﺑﺎ ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ آﻣﻴﺰ ﺧﻮد، آﻧﺎن را اﻓﺴﻮن ﻛﺮدﻧﺪ، آﻧﺎن ﻗﺪرت واﻗﻊ ﻧﮕﺮي ﺧﻮد را از دﺳﺖ دادﻧﺪ و دﭼﺎر اﻳﻦ وﻫﻢ و ﮔﻤﺎن اﺷﺘﺒﺎه ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻳک " اَبَراﻧﺴﺎن" ﻣﻲﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺣﻖ و ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻓﺮاﺑﺸﺮي ﺑﺮاي ﺧﻮد ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪﻧﺪ!
#ﻫﺎﻧﺲ_ﻛﺮﻳﺴﺘﻴﻦ_اﻧﺪرﺳﻦ ﻗﺼﻪ ﮔﻮ وﻧﻤﺎﻳﺸﻨﺎﻣﻪ ﻧﻮﻳﺲ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ درداﺳﺘﺎن ﺷﻴﺮﻳﻦ «ﻟﺒﺎﺳﻲ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه» ﻣﻮﺿﻮع ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮي را ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻴﺎن ﻛﺮده اﺳﺖ :
«دو ﻧﻔﺮ ﺷﻴﺎد، ادﻋﺎ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ درﺻﻮرت درﻳﺎﻓﺖ دﺳﺘﻤﺰد ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺎﻻ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﻳﻲ ﺧﻮاﻫﻨﺪ دوﺧﺖ، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ اﻓﺮاد ﺷﺮاﻓﺘﻤﻨﺪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ آن را ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ! اﻳﻦ ﺷﻴﺎدان درواﻗﻊ ﻟﺒﺎﺳﻲ نمی دوﺧﺘﻨﺪ و ﺣﺮﻛﺖ ﻫﺎیی را ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﻳﺪن و دوﺧﺘﻦ اﻧﺠﺎم ﻣﻲ دادند. ﻫﺮﻛﺲ از ﻛﺎر آﻧﺎن ﺑﺎزدﻳﺪ ﻣﻲﻛﺮد و ازﺟﻤﻠﻪ ﺧﻮد ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻧﻤﻲدﻳﺪ وﻟﻲ از ﺗﺮس ﻣﺘﻬﻢ ﺷﺪن ﺑﻪ ﺑﻲ ﺷﺮاﻓﺘﻲ، ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ نمیﮔﺸﻮد و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻛﻪ از زﻳﺒﺎﻳﻲ ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ، ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻫﻢ ﻣﻲﻛﺮد. ﭘﺎدﺷﺎه ﺑﻴﭽﺎره ﭘﺲ از ﭘﻮﺷﻴﺪن ﻟﺒﺎس ﻛذاﻳﻲ، ﻟﺨﺖ و ﻋﺮﻳﺎن در ﺷﻬﺮ ﻣﻲﮔﺸﺖ و ﻫﻴﭻﻛﺲ ﺟﺮأت ﻧﻤﻲﻛﺮد ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ي ﻣﻀﺤﻚ ﺑﺨﻨﺪد ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻮدﻛﻲ ﺳﺎده دل ﻛﻪ ﻫﻨﻮز ﻧﮕﺮان ﻗﻀﺎوت دﻳﮕﺮان ﻧﺒﻮد، ﻓﺮﻳﺎد زد ﭼﺮا ﭘﺎدﺷﺎه ﻟﺨﺖ اﺳﺖ؟!» راﺳﺘﻲ آن دو ﺷﻴﺎد، اﻛﻨﻮن در ﻛﺠﺎي اﻳﻦ ﻋﺎﻟﻢاﻧﺪ و ﺑﺮاي ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻟﺒﺎس ﻣﻲدوزند؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمتتون جناب دكتر
امروز مقاله ای رو از پيتر سينگر (استاد فلسفه دانشگاه سیدنی) در روزنامهٔ شرق خوندم که برای من تناقضاتی در ذهن ايجاد كرد. حرف كلّی مقاله اونطور كه من متوجه شدم اين هست كه تا جايی كه ميشه بايد از هزينه های غير ضرور مثل سفرهای تفريحی و رستوران های مجلل رفتن و جشن ها و غيره كاست و به امور خيريه اختصاص داد و كسی كه چنين كاری نكنه مانند اينه مثلا بتونه كودكی كه در مقابل ريل قطار در حال حركت قرار داره نجات بده و به خاطر منافع شخصی اش اين كار رو نكنه.
از طرفي تفريح و جشن و مهماني و مسافرت ... هم براي من معمولا جذاب است و احساس نياز به اونها مي كنم.
آيا من اگر پولي در اين مسير صرف مي كنم وهمون پول رو صرف كار خير نمي كنم مرتكب عمل غير اخلاقي شدم در حالي كه جاهاي ديگه براي امور خيريه دارم كارهايي رو انجام ميدم. مرز عمل اخلاقي و غير اخلاقي كجاست؟
ممنون از وقتي كه مي گذاريد
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
در بحث کلّی به جز معتقدان به «داروینیسم اجتماعی رادیکال» همهٔ ما موافق هستیم که اخلاقی تر این است که کمتر هزینه کنیم و مازاد درآمد و ثروت مان را ایثارگرانه صرف دیگرانی کنیم که نه به سبب تنبلی یا رفتار بیمارگونه (مثل اعتیاد) بلکه به سبب جبرهای ژنی، فرهنگی یا جغرافیایی دچار کمبود و نقص و ناتوانی هستند. ولی این که کدام هزینه ها ضروری است و کدام هزینه ها غیر ضروری است و کجا آستانهٔ «مازاد درآمد» است و چه کسانی نیازمندان حقیقی دریافت کمک هستند و چه کمکی باید به این افراد ارائه داد امری نیست که پاسخ قطعی داشته باشد. متأسفانه پاسخ به این سؤال هم در چنبرهٔ تفسیرهای فرهنگی گرفتار است. برای یک آمریکایی داشتن تلویزیون، ماشین لباس شویی و اتوموبیل جزو حداقل های ضروری زندگی است در حالی که برای یک فرد اهل لائوس ممکن است داشتن این اقلام اعیان مآبی و زیاده روی محسوب شود.
برخلاف کامنتی که یک خوانندهٔ مذهبی زیر مقالهٔ پیتر سینگر گذاشته بود حتی «خداوند ادیان» نیز این حدود را مشخّص و معیّن نکرده و با چنان ابهام و کلّی گویی حکم صادر کرده که خود سبب اختلاف نظر و مباحثهٔ مفسّرینی شده است که تفسیر آنان نیز از چارچوب تفکّر بشری فراتر نیست. در سورهٔ الاسراء آمده است که:
وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا (30)
راستی حدّ «ملوماً محسوراً» کجاست؟ اینجاست که اختلاف تفسیر ابوذر غفّاری و مروان اموی و اختلاف سبک حکومتی علی و معاویه پیش می آید.
شاد باشید
@drsargolzaei
*پرسش:
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمتتون جناب دكتر
امروز مقاله ای رو از پيتر سينگر (استاد فلسفه دانشگاه سیدنی) در روزنامهٔ شرق خوندم که برای من تناقضاتی در ذهن ايجاد كرد. حرف كلّی مقاله اونطور كه من متوجه شدم اين هست كه تا جايی كه ميشه بايد از هزينه های غير ضرور مثل سفرهای تفريحی و رستوران های مجلل رفتن و جشن ها و غيره كاست و به امور خيريه اختصاص داد و كسی كه چنين كاری نكنه مانند اينه مثلا بتونه كودكی كه در مقابل ريل قطار در حال حركت قرار داره نجات بده و به خاطر منافع شخصی اش اين كار رو نكنه.
از طرفي تفريح و جشن و مهماني و مسافرت ... هم براي من معمولا جذاب است و احساس نياز به اونها مي كنم.
آيا من اگر پولي در اين مسير صرف مي كنم وهمون پول رو صرف كار خير نمي كنم مرتكب عمل غير اخلاقي شدم در حالي كه جاهاي ديگه براي امور خيريه دارم كارهايي رو انجام ميدم. مرز عمل اخلاقي و غير اخلاقي كجاست؟
ممنون از وقتي كه مي گذاريد
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
در بحث کلّی به جز معتقدان به «داروینیسم اجتماعی رادیکال» همهٔ ما موافق هستیم که اخلاقی تر این است که کمتر هزینه کنیم و مازاد درآمد و ثروت مان را ایثارگرانه صرف دیگرانی کنیم که نه به سبب تنبلی یا رفتار بیمارگونه (مثل اعتیاد) بلکه به سبب جبرهای ژنی، فرهنگی یا جغرافیایی دچار کمبود و نقص و ناتوانی هستند. ولی این که کدام هزینه ها ضروری است و کدام هزینه ها غیر ضروری است و کجا آستانهٔ «مازاد درآمد» است و چه کسانی نیازمندان حقیقی دریافت کمک هستند و چه کمکی باید به این افراد ارائه داد امری نیست که پاسخ قطعی داشته باشد. متأسفانه پاسخ به این سؤال هم در چنبرهٔ تفسیرهای فرهنگی گرفتار است. برای یک آمریکایی داشتن تلویزیون، ماشین لباس شویی و اتوموبیل جزو حداقل های ضروری زندگی است در حالی که برای یک فرد اهل لائوس ممکن است داشتن این اقلام اعیان مآبی و زیاده روی محسوب شود.
برخلاف کامنتی که یک خوانندهٔ مذهبی زیر مقالهٔ پیتر سینگر گذاشته بود حتی «خداوند ادیان» نیز این حدود را مشخّص و معیّن نکرده و با چنان ابهام و کلّی گویی حکم صادر کرده که خود سبب اختلاف نظر و مباحثهٔ مفسّرینی شده است که تفسیر آنان نیز از چارچوب تفکّر بشری فراتر نیست. در سورهٔ الاسراء آمده است که:
وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا (30)
راستی حدّ «ملوماً محسوراً» کجاست؟ اینجاست که اختلاف تفسیر ابوذر غفّاری و مروان اموی و اختلاف سبک حکومتی علی و معاویه پیش می آید.
شاد باشید
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#هویت
نویسنده: میلان کوندرا
مترجم: دکتر پرویز همایون پور
ناشر: نشر قطره
* * *
#میلان_کوندرا نویسنده چک سبک داستان نویسی منحصر به فردی دارد. او در میانهٔ داستان هایش به تحلیل روان شناختی و فلسفی ماجرا می پردازد.
رمان هویت را میلان کوندرا در ۱۹۹۶ در فرانسه نوشته است.
پیرنگ (پلات) داستان رابطهٔ عاشقانهٔ مردی به نام "ژاک مارک" و زنی به نام "شانتال" است اما در میانهٔ ماجراهای این رابطه میلان کوندرا جا به جا به موضوعات فلسفی همچون جبر و اختیار، مرگ و زندگی و اخلاق و وظیفه می پردازد و نیز هستهٔ مرکزی تصمیمات انسانی را واکاوی می کند.
میلان کوندرا اغلب به این گفته هرمن بروخ متفکّر و رمان نویس اتریشی اشاره می کند که گفته است:
"رُمانی که جزء ناشناخته ای از هستی را کشف نکند، غیر اخلاقی است. شناخت، یگانه اخلاق رمان است."
محور کلیدی رمان هویّت "ملال وجودی" یا "احساس پوچی" و بی معنایی (Absurdism) و نیز نحوه ٔکنار آمدن انسان ها با این خلاء، پوچی و ملال است. میلان کوندرا سه شیوهٔ مدارا با ملال را معرفی می کند:
اول ملال انفعالی، همچون ملال کسی که پشت میزی در کافه ای نشسته، آبجویی در دست دارد، به خلاء خیره شده است و گهگاه خمیازه می کشد.
دوم ملال فعال، همچون ملال کسی که یکریز صحبت می کند، دربارهٔ وقایع بی اهمیّت روزانه، و به سکوت مجال نمی دهد تا سؤالات عمیق را به رخ کشد و "از این روست که او حرف می زند، زیرا کلمه هایی که می گوید به گونه ای پنهانی زمان را به حرکت در می آورند، در حالی که وقتی دهانش بسته می ماند زمان متوقف می شود".
و سوم ملال در حال سرکشی: جوانانی که می شکنند و به آتش می کشند!
هر کدام از قهرمانان رُمان "هویّت" به یکی از این شیوه ها ملال زندگی را تاب می آورند. ژان مارک ملال انفعالی را پیشه کرده است، به حاشیهٔ زندگی خزیده، دانشگاه را رها کرده و خود را با شغلی کم اهمیّت مشغول ساخته است. همه چیز زندگی برایش بی اهمیت است حتی هویّت خودش، او گدای عجیب و غریبی را که با کت و شلوار و کروات مرتب زیر درخت چناری می ایستد و گدایی می کند همچون "همزاد" خودش می نگرد و می گوید تنها حوادث تصادفی باعث شده که جای من و او عوض شود.
در مقابل ژان مارک، شانتال ملال فعّال را انتخاب کرده، با جدیّت به شغلش چسبیده است و در همان حال که به بی معنایی شغلش آگاه است آن را با چنان جدیّتی به انجام می رساند که گویا صاحب دو چهره و شخصیّت است، چهره ای که به حرفه و پیشه اش پوزخند می زند و چهرهٔ دوّمی که با دقت و وظیفه شناسی جایگاه شغلی اش را ارتقا می بخشد.
و بالاخره شخصیتی حاشیه ای در رمان وجود دارد به نام مستعار "بریتانیکوس" پیرمردی انگلیسی که با برپایی ضیافت های عیّاشی ملال زندگی را تاب می آورد: ملال در حال سرکشی.
میلان کوندرا جا به جا، قصه گویی را متوقف می کند و به طرح پرسش های فلسفی و روان شناسانه می پردازد، پرسش هایی که خواننده را درگیر می کنند و باورهای عادتی ذهن او را به چالش می کشانند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Identity.jpg
#هویت
نویسنده: میلان کوندرا
مترجم: دکتر پرویز همایون پور
ناشر: نشر قطره
* * *
#میلان_کوندرا نویسنده چک سبک داستان نویسی منحصر به فردی دارد. او در میانهٔ داستان هایش به تحلیل روان شناختی و فلسفی ماجرا می پردازد.
رمان هویت را میلان کوندرا در ۱۹۹۶ در فرانسه نوشته است.
پیرنگ (پلات) داستان رابطهٔ عاشقانهٔ مردی به نام "ژاک مارک" و زنی به نام "شانتال" است اما در میانهٔ ماجراهای این رابطه میلان کوندرا جا به جا به موضوعات فلسفی همچون جبر و اختیار، مرگ و زندگی و اخلاق و وظیفه می پردازد و نیز هستهٔ مرکزی تصمیمات انسانی را واکاوی می کند.
میلان کوندرا اغلب به این گفته هرمن بروخ متفکّر و رمان نویس اتریشی اشاره می کند که گفته است:
"رُمانی که جزء ناشناخته ای از هستی را کشف نکند، غیر اخلاقی است. شناخت، یگانه اخلاق رمان است."
محور کلیدی رمان هویّت "ملال وجودی" یا "احساس پوچی" و بی معنایی (Absurdism) و نیز نحوه ٔکنار آمدن انسان ها با این خلاء، پوچی و ملال است. میلان کوندرا سه شیوهٔ مدارا با ملال را معرفی می کند:
اول ملال انفعالی، همچون ملال کسی که پشت میزی در کافه ای نشسته، آبجویی در دست دارد، به خلاء خیره شده است و گهگاه خمیازه می کشد.
دوم ملال فعال، همچون ملال کسی که یکریز صحبت می کند، دربارهٔ وقایع بی اهمیّت روزانه، و به سکوت مجال نمی دهد تا سؤالات عمیق را به رخ کشد و "از این روست که او حرف می زند، زیرا کلمه هایی که می گوید به گونه ای پنهانی زمان را به حرکت در می آورند، در حالی که وقتی دهانش بسته می ماند زمان متوقف می شود".
و سوم ملال در حال سرکشی: جوانانی که می شکنند و به آتش می کشند!
هر کدام از قهرمانان رُمان "هویّت" به یکی از این شیوه ها ملال زندگی را تاب می آورند. ژان مارک ملال انفعالی را پیشه کرده است، به حاشیهٔ زندگی خزیده، دانشگاه را رها کرده و خود را با شغلی کم اهمیّت مشغول ساخته است. همه چیز زندگی برایش بی اهمیت است حتی هویّت خودش، او گدای عجیب و غریبی را که با کت و شلوار و کروات مرتب زیر درخت چناری می ایستد و گدایی می کند همچون "همزاد" خودش می نگرد و می گوید تنها حوادث تصادفی باعث شده که جای من و او عوض شود.
در مقابل ژان مارک، شانتال ملال فعّال را انتخاب کرده، با جدیّت به شغلش چسبیده است و در همان حال که به بی معنایی شغلش آگاه است آن را با چنان جدیّتی به انجام می رساند که گویا صاحب دو چهره و شخصیّت است، چهره ای که به حرفه و پیشه اش پوزخند می زند و چهرهٔ دوّمی که با دقت و وظیفه شناسی جایگاه شغلی اش را ارتقا می بخشد.
و بالاخره شخصیتی حاشیه ای در رمان وجود دارد به نام مستعار "بریتانیکوس" پیرمردی انگلیسی که با برپایی ضیافت های عیّاشی ملال زندگی را تاب می آورد: ملال در حال سرکشی.
میلان کوندرا جا به جا، قصه گویی را متوقف می کند و به طرح پرسش های فلسفی و روان شناسانه می پردازد، پرسش هایی که خواننده را درگیر می کنند و باورهای عادتی ذهن او را به چالش می کشانند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Identity.jpg
#چشم_تاریخ
#فرانتس_فانون
Frantz Fanon
۲۰ژوئیه ۱۹۲۵، ۶ دسامبر ۱۹۶۱ نویسندهٔ فرانسوی زبان اهل مارتینیک (از مستعمرات فرانسه در دریای کارائیب)، و یک مقاله نویس، روانپزشک و انقلابی بود. میتوان او را به خاطر استعمارزدایی و آسیب شناسی استعمار از متفکرین برجستهٔ قرن بیستم دانست. کارهای او برای بیشتر از چهار دهه الهام بخش جنبش های آزادی خواهی و ضداستعماری بودهاند. فانون پس از خدمت در ارتش فرانسه در جنگ جهانی دوم، در لیون به تحصیل روانپزشکی پرداخت و از همان زمان بود که دریافت یک سیاهپوست صرف نظر از سطح دانش و فرهنگش، از نظر فرانسویها همیشه در سطحی پایینتر از یک سفیدپوست قلمداد میشود. او در سال ۱۹۵۳ به الجزایر رفت. جنگهای انقلابی این کشور و تجربههایش در تماس با مردم فقیر و استعمارزده، باعث پیوستن او به انقلابیون الجزایر شد. فرانتس فانون، دشمن استعمار و نژادپرستی بود. وی بر این باور بود که برای احقاق ارزشهای انسانی میتوان به شدت عمل نیز دست زد.
آثار وی عبارتند از: پوست سیاه-صورتکهای سفید، استعمار میرا، دوزخیان روی زمین، انقلاب آفریقا، سال پنجم الجزاير، واپسین دم استعمار
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/FrantzFanon.jpg
#فرانتس_فانون
Frantz Fanon
۲۰ژوئیه ۱۹۲۵، ۶ دسامبر ۱۹۶۱ نویسندهٔ فرانسوی زبان اهل مارتینیک (از مستعمرات فرانسه در دریای کارائیب)، و یک مقاله نویس، روانپزشک و انقلابی بود. میتوان او را به خاطر استعمارزدایی و آسیب شناسی استعمار از متفکرین برجستهٔ قرن بیستم دانست. کارهای او برای بیشتر از چهار دهه الهام بخش جنبش های آزادی خواهی و ضداستعماری بودهاند. فانون پس از خدمت در ارتش فرانسه در جنگ جهانی دوم، در لیون به تحصیل روانپزشکی پرداخت و از همان زمان بود که دریافت یک سیاهپوست صرف نظر از سطح دانش و فرهنگش، از نظر فرانسویها همیشه در سطحی پایینتر از یک سفیدپوست قلمداد میشود. او در سال ۱۹۵۳ به الجزایر رفت. جنگهای انقلابی این کشور و تجربههایش در تماس با مردم فقیر و استعمارزده، باعث پیوستن او به انقلابیون الجزایر شد. فرانتس فانون، دشمن استعمار و نژادپرستی بود. وی بر این باور بود که برای احقاق ارزشهای انسانی میتوان به شدت عمل نیز دست زد.
آثار وی عبارتند از: پوست سیاه-صورتکهای سفید، استعمار میرا، دوزخیان روی زمین، انقلاب آفریقا، سال پنجم الجزاير، واپسین دم استعمار
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/FrantzFanon.jpg
اولین جلسه کارگاه عملی" تحلیل رویا" امروز پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۶ توسط #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک برگزارشد.
آفتاب مهر ۸۸۱۰۹۳۴۹- ۸۸۱۰۵۸۳۵
@aftabemhr
آفتاب مهر ۸۸۱۰۹۳۴۹- ۸۸۱۰۵۸۳۵
@aftabemhr
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
بخش اندکی از مردم ایران نام #دکترتقی_ارانی را شنیده اند. دکتر ارانی از اعضای برجسته گروه ۵۳ نفر بود که از اواخر سال ۱۳۱۵ تا اوایل سال ۱۳۱۶ به تدریج دستگیر و در زندان موقت تهران و زندان قصر زندانی شدند.
این گروه که به گروه ۵۳ نفر معروف شدند متهم بودند که از مرام اشتراکی و کمونیستی پیروی میکنند. اعضای گروه ۵۳ نفر تا پیش از دستگیری با هم ارتباطی نداشتند و این نام پس از دستگیری به آن ها اطلاق شد. آن ها عمدتاً زیر شکنجههای جانکاه مأموران اداره آگاهی (تأمینات) شهربانی #رضاشاه قرار گرفتند و با پروندههایی که برای آن ها ساخته شد به زندانهای درازمدت محکوم و راهی زندان قصر شدند. دکتر تقی ارانی در ۱۳ شهریور ۱۲۸۲ خورشیدی در تبریز زاده شد ارانی دانش آموخته رشته ی شیمی دانشگاه برلین بود و در ۲۸ آذر ۱۳۰۷ خورشیدی از رساله دکتری خود دفاع کرد.
ارانی از نخستین سال بازگشت به ایران تلاش کرد با روشنفکران برجسته کشور تماس برقرار کند. آشنایی او با #نیمایوشیج،#احمدکسروی، شهیدزاده و طاهر تنکابنی نمونه بارزی از تلاشهای او است. تدریس در دبیرستان های شرف، ثروت، معرفت و مدرسه صنعتی و تماس روزانه با دانش آموزان و دانشجویان زمینه مناسبی برای فعالیت و روشنگری وی به وجود آورده بود.
#مجله_دنیا، یکی از آثار مبارزه فکری ارانی است، که آن را به همراهی ایرج اسکندری و بزرگ علوی انتشار داد.
مجله دنیا دراول بهمن ماه ۱۳۱۲ شروع به انتشار کرد و درخرداد ۱۳۱۴ طی بخشنامه وزارت فرهنگ، ناگزیر تعطیل گردید. در این مدت دوازده شماره از آن نشر یافت و در این دوازده شماره مسائل مختلف علمی و صنعتی و اجتماعی و هنری از نقطه نظر علمی و فلسفه ماتریالیسم مورد بحث قرار گرفت.
دکتر تقی ارانی بین روزهای ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به طرز مشکوکی در زندان درگذشت.
اولیای بهداری زندان گواهی دادند که او در اثر ابتلا به بیماری تیفوس (که بیماری بسیار شایع زندانهای عصر رضاشاه بود) جان خود را از دست دادهاست. ماجرای مرگ دکتر ارانی را از لابهلای نوشتههای #بزرگ_علوی دنبال میکنیم که خود از یاران او بود و جزو ۵۳ نفری محسوب میشد که در زندان قصر محبوس بود و بعدها خاطراتش را در کتابی به همین نام ” پنجاه و سه نفر “ منتشر کرد:
... مرگ دکتر ارانی از آن مصیبتهایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده و یا یک بار او را در سلولهای مرطوب کریدور سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد... روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، جسد او را معاینه کرد و علائم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آن که به من دستور دادهاند که او را درمان نکنم...
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/TaghiArani.jpg
بخش اندکی از مردم ایران نام #دکترتقی_ارانی را شنیده اند. دکتر ارانی از اعضای برجسته گروه ۵۳ نفر بود که از اواخر سال ۱۳۱۵ تا اوایل سال ۱۳۱۶ به تدریج دستگیر و در زندان موقت تهران و زندان قصر زندانی شدند.
این گروه که به گروه ۵۳ نفر معروف شدند متهم بودند که از مرام اشتراکی و کمونیستی پیروی میکنند. اعضای گروه ۵۳ نفر تا پیش از دستگیری با هم ارتباطی نداشتند و این نام پس از دستگیری به آن ها اطلاق شد. آن ها عمدتاً زیر شکنجههای جانکاه مأموران اداره آگاهی (تأمینات) شهربانی #رضاشاه قرار گرفتند و با پروندههایی که برای آن ها ساخته شد به زندانهای درازمدت محکوم و راهی زندان قصر شدند. دکتر تقی ارانی در ۱۳ شهریور ۱۲۸۲ خورشیدی در تبریز زاده شد ارانی دانش آموخته رشته ی شیمی دانشگاه برلین بود و در ۲۸ آذر ۱۳۰۷ خورشیدی از رساله دکتری خود دفاع کرد.
ارانی از نخستین سال بازگشت به ایران تلاش کرد با روشنفکران برجسته کشور تماس برقرار کند. آشنایی او با #نیمایوشیج،#احمدکسروی، شهیدزاده و طاهر تنکابنی نمونه بارزی از تلاشهای او است. تدریس در دبیرستان های شرف، ثروت، معرفت و مدرسه صنعتی و تماس روزانه با دانش آموزان و دانشجویان زمینه مناسبی برای فعالیت و روشنگری وی به وجود آورده بود.
#مجله_دنیا، یکی از آثار مبارزه فکری ارانی است، که آن را به همراهی ایرج اسکندری و بزرگ علوی انتشار داد.
مجله دنیا دراول بهمن ماه ۱۳۱۲ شروع به انتشار کرد و درخرداد ۱۳۱۴ طی بخشنامه وزارت فرهنگ، ناگزیر تعطیل گردید. در این مدت دوازده شماره از آن نشر یافت و در این دوازده شماره مسائل مختلف علمی و صنعتی و اجتماعی و هنری از نقطه نظر علمی و فلسفه ماتریالیسم مورد بحث قرار گرفت.
دکتر تقی ارانی بین روزهای ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به طرز مشکوکی در زندان درگذشت.
اولیای بهداری زندان گواهی دادند که او در اثر ابتلا به بیماری تیفوس (که بیماری بسیار شایع زندانهای عصر رضاشاه بود) جان خود را از دست دادهاست. ماجرای مرگ دکتر ارانی را از لابهلای نوشتههای #بزرگ_علوی دنبال میکنیم که خود از یاران او بود و جزو ۵۳ نفری محسوب میشد که در زندان قصر محبوس بود و بعدها خاطراتش را در کتابی به همین نام ” پنجاه و سه نفر “ منتشر کرد:
... مرگ دکتر ارانی از آن مصیبتهایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده و یا یک بار او را در سلولهای مرطوب کریدور سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد... روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، جسد او را معاینه کرد و علائم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آن که به من دستور دادهاند که او را درمان نکنم...
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/TaghiArani.jpg
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
شاید بخش زیادی از بیماران دیابتی و حتی برخی از پزشکان ندانند که کاشف هموگلوبین A1c (شاخص آزمایشگاهی کنترل دیابت) ایرانی بوده است. ساموئل (شموئیل) رهبر در 22 اردیبهشت 1308 خورشیدی(12 می 1929 میلادی) در خانوادهای #یهودی در شهر همدان به دنیا آمد. #ساموئل_رهبر دورهی عمومی پزشکی خود را در سال 1953 در دانشگاه تهران به پایان رساند و در سال 1963 دکترای تخصصی ایمنیشناسی را از همین دانشگاه دریافت کرد. پروفسور رهبر از سال 1952 تا 1960 در شهرهای آبادان و تهران به فعالیتهای پزشکی بالینی پرداخت، اما در سال 1959 به زندگی دانشگاهی بازگشت و پس از دریافت درجهی دکترا در بخش ایمنیشناسی دانشگاه تهران مشغول کار شد.
ساموئل رهبر از 1968 تا 1969 به عنوان فرصت مطالعاتی در کالج پزشکی آلبرت انیشتین در نیویورک به فعالیتهای پژوهشی مشغول شد و در همان جا بود که او همکاری پژوهشی خود را با چهرههای شاخص پزشکی به ویژه پروفسور هلن ام. رانی آغاز کرد. او پس از بازگشت به تهران در سال 1970 درجهی استاد تمام (پروفسوری) را دریافت کرد و به عنوان مدیر بخش زیستشناسی کاربردی دانشگاه علوم پزشکی تهران به فعالیت های خود ادامه داد.
پروفسور رهبر پس از انقلاب به آمریکا کوچ کرد و در بخش هماتولوژی و پیوند مغز استخوان شهر هوپ در ایالت کالیفرنیا به عنوان همکار پژوهشی مشغول فعالیت شد و از سال 1979 مدیرت آزمایشگاه پژوهشی هموگلوبین را برعهده گرفت. پروفسور رهبر در سال 1963 به پیشنهاد استادش هرمان لمان (Herman Lehmann)، استاد دانشگاه کمبریج انگلستان، آزمایشگاه پژوهشی هموگلوبین را در دانشگاه تهران بنیان گذاری کرد و در 15 سال کار پژوهشی توانست 220 هزار نمونه خون را برای هموگلوبینهای غیرعادی بررسی کند. او علاوه بر هموگلوبینهایی که پیش از آن کشف شده بود، یازده هموگلوبین جدید را نیز کشف کرد. اما کشف هموگلوبین گلیکوزیله (HbA1c) در سال 1967 مهمترین دستاورد پژوهشی او به شمار میآید که نام او را در جهان پرآوازه کرده است. هموگلوبین HbA1c) A1c4) تا 6 درصد کل هموگلوبین را در فرد سالم تشکیل میدهد و مقدار آن در افراد دیابتی که قند خونشان به خوبی تحت نظارت نباشد، به شدت افزایش مییابد . در واقع، افزایش قند خون باعث میشود مولکولهای قند به هموگلوبینها متصل شوند و هموگلوبین قنددار (هموگلوبین گلیکوزیله) تشکیل شود که همان HbA1c است.
امروزه با تعیین مقدار HbA1c در نمونه خون بیمار دیابتی مشخص میشود که آیا بر مقدار قند خون خود نظارت خوبی داشته و به سفارشهای پزشک توجه داشته است یا نه. به عبارت دیگر مقدار HbA1c نشان دهندهی وضعیت سلامتی فرد دیابتی است. پروفسور رهبر در سال 2012 میلادی در آمریکا درگذشت.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/SamuelRahbar.png
شاید بخش زیادی از بیماران دیابتی و حتی برخی از پزشکان ندانند که کاشف هموگلوبین A1c (شاخص آزمایشگاهی کنترل دیابت) ایرانی بوده است. ساموئل (شموئیل) رهبر در 22 اردیبهشت 1308 خورشیدی(12 می 1929 میلادی) در خانوادهای #یهودی در شهر همدان به دنیا آمد. #ساموئل_رهبر دورهی عمومی پزشکی خود را در سال 1953 در دانشگاه تهران به پایان رساند و در سال 1963 دکترای تخصصی ایمنیشناسی را از همین دانشگاه دریافت کرد. پروفسور رهبر از سال 1952 تا 1960 در شهرهای آبادان و تهران به فعالیتهای پزشکی بالینی پرداخت، اما در سال 1959 به زندگی دانشگاهی بازگشت و پس از دریافت درجهی دکترا در بخش ایمنیشناسی دانشگاه تهران مشغول کار شد.
ساموئل رهبر از 1968 تا 1969 به عنوان فرصت مطالعاتی در کالج پزشکی آلبرت انیشتین در نیویورک به فعالیتهای پژوهشی مشغول شد و در همان جا بود که او همکاری پژوهشی خود را با چهرههای شاخص پزشکی به ویژه پروفسور هلن ام. رانی آغاز کرد. او پس از بازگشت به تهران در سال 1970 درجهی استاد تمام (پروفسوری) را دریافت کرد و به عنوان مدیر بخش زیستشناسی کاربردی دانشگاه علوم پزشکی تهران به فعالیت های خود ادامه داد.
پروفسور رهبر پس از انقلاب به آمریکا کوچ کرد و در بخش هماتولوژی و پیوند مغز استخوان شهر هوپ در ایالت کالیفرنیا به عنوان همکار پژوهشی مشغول فعالیت شد و از سال 1979 مدیرت آزمایشگاه پژوهشی هموگلوبین را برعهده گرفت. پروفسور رهبر در سال 1963 به پیشنهاد استادش هرمان لمان (Herman Lehmann)، استاد دانشگاه کمبریج انگلستان، آزمایشگاه پژوهشی هموگلوبین را در دانشگاه تهران بنیان گذاری کرد و در 15 سال کار پژوهشی توانست 220 هزار نمونه خون را برای هموگلوبینهای غیرعادی بررسی کند. او علاوه بر هموگلوبینهایی که پیش از آن کشف شده بود، یازده هموگلوبین جدید را نیز کشف کرد. اما کشف هموگلوبین گلیکوزیله (HbA1c) در سال 1967 مهمترین دستاورد پژوهشی او به شمار میآید که نام او را در جهان پرآوازه کرده است. هموگلوبین HbA1c) A1c4) تا 6 درصد کل هموگلوبین را در فرد سالم تشکیل میدهد و مقدار آن در افراد دیابتی که قند خونشان به خوبی تحت نظارت نباشد، به شدت افزایش مییابد . در واقع، افزایش قند خون باعث میشود مولکولهای قند به هموگلوبینها متصل شوند و هموگلوبین قنددار (هموگلوبین گلیکوزیله) تشکیل شود که همان HbA1c است.
امروزه با تعیین مقدار HbA1c در نمونه خون بیمار دیابتی مشخص میشود که آیا بر مقدار قند خون خود نظارت خوبی داشته و به سفارشهای پزشک توجه داشته است یا نه. به عبارت دیگر مقدار HbA1c نشان دهندهی وضعیت سلامتی فرد دیابتی است. پروفسور رهبر در سال 2012 میلادی در آمریکا درگذشت.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/SamuelRahbar.png
#یادداشت_هفته
#پیش_شرط_گفتگوی_تمدنها
۱- نزدیک به بیست سال پیش، زمانی که پروژه "گفتگوی تمدن ها" در ایران راه اندازی شده بود و سازمان ها و ستادها و بودجه هایی نیز برای این پروژه اختصاص یافته بودند، من در چند سخنرانی این مسأله را مطرح کردم که ورود به گفتگوی تمدن ها مقدماتی دارد که ما هنوز آن مقدمات را طی نکرده ایم. چگونه ممکن است ما با یک استاد ژاپنی ذن بودیسم یا یک مربی نپالی ویپاسانا به گفتگو بنشینیم در حالی که هنوز در رساله های عَمَلیه فقهی ما "کافر" در کنار "بول" و "غائط" در فهرست نجاسات قرار دارد!! در آن زمان می گفتم پیش از آن که ما به جهانیان اعلام کنیم که برای گفتگو با شما آماده ایم باید به یک "گفتگوی درونی" بپردازیم و تکلیف خودمان را با مباحثی چون"دین اقلی و دین اکثری" ؛ "ذاتی و عرضی در دین" و "دین اخلاق محور و دین مناسک محور" روشن کنیم.
۲- پیش از این هم در مقاله ای با عنوان #دین_واخلاق به این موضوع پرداخته بودم که گفتگوی تمدن ها تنها در یک "گفتمان برون دینی" مقدور است زیرا اگر قرار باشد هر یک از گفتگو کنندگان در "موضع ایمان" قرار داشته باشد هر نقد و پرسشی می تواند "وضعیت امن این مومن را ناامن کند و نتیجه ناامنی هم به طور طبیعی ترس و خشم است، بنابراین تعجبی ندارد که فرد مؤمن در برابر فرد پرسشگر دچار واکنش "گریز - ستیز" گردد. دیگر این که گفتگوی حقیقی زمانی به وقوع می پیوندد که شما در "جایگاه دانندگی" نباشید بلکه پژوهشگر و جستجوگر و طالب دانایی باشید. هنگامی که دو طرف گفتگو خود را در موضع "حق" می دانند و در مقام وعظ و پند و درس قرار دارند ما به جای "دیالوگ"، دو منولوگ موازی را داریم که تا بی نهایت پیش می روند و هرگز به هم نمی رسند.
۳- دیدیم که پروژه گفتگوی تمدن ها "تبخیر" شد و بذر آن تحویل به جوانه ای نشد که حداقل یکی از دلایل این "دولت مستعجل"، جهشی پیش رفتن و "پریدن از مقدمات" بود. شاید اکنون زمان آن است که به این مقدمات بپردازیم تا زمانی باز "طالع اگر مدد دهد" و بذر "گفتگوی تمدن ها" به بازار آید زمین مان مستعد جوانه زدن این بذر باشد.
به این دلیل پیشنهاد می کنم کتاب #ظلم_جهل_و_برزخیان_زمین (نجواها و فریادها در برخورد فرهنگ ها) نوشته محمد قائد (انتشارات طرح نو) را بخوانید. این کتاب به تفصیل به زمینه های ضروری برای گفتگوی ثمربخش بین اهالی خاورمیانه و تمدن غرب پرداخته است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ghaed.jpg
#پیش_شرط_گفتگوی_تمدنها
۱- نزدیک به بیست سال پیش، زمانی که پروژه "گفتگوی تمدن ها" در ایران راه اندازی شده بود و سازمان ها و ستادها و بودجه هایی نیز برای این پروژه اختصاص یافته بودند، من در چند سخنرانی این مسأله را مطرح کردم که ورود به گفتگوی تمدن ها مقدماتی دارد که ما هنوز آن مقدمات را طی نکرده ایم. چگونه ممکن است ما با یک استاد ژاپنی ذن بودیسم یا یک مربی نپالی ویپاسانا به گفتگو بنشینیم در حالی که هنوز در رساله های عَمَلیه فقهی ما "کافر" در کنار "بول" و "غائط" در فهرست نجاسات قرار دارد!! در آن زمان می گفتم پیش از آن که ما به جهانیان اعلام کنیم که برای گفتگو با شما آماده ایم باید به یک "گفتگوی درونی" بپردازیم و تکلیف خودمان را با مباحثی چون"دین اقلی و دین اکثری" ؛ "ذاتی و عرضی در دین" و "دین اخلاق محور و دین مناسک محور" روشن کنیم.
۲- پیش از این هم در مقاله ای با عنوان #دین_واخلاق به این موضوع پرداخته بودم که گفتگوی تمدن ها تنها در یک "گفتمان برون دینی" مقدور است زیرا اگر قرار باشد هر یک از گفتگو کنندگان در "موضع ایمان" قرار داشته باشد هر نقد و پرسشی می تواند "وضعیت امن این مومن را ناامن کند و نتیجه ناامنی هم به طور طبیعی ترس و خشم است، بنابراین تعجبی ندارد که فرد مؤمن در برابر فرد پرسشگر دچار واکنش "گریز - ستیز" گردد. دیگر این که گفتگوی حقیقی زمانی به وقوع می پیوندد که شما در "جایگاه دانندگی" نباشید بلکه پژوهشگر و جستجوگر و طالب دانایی باشید. هنگامی که دو طرف گفتگو خود را در موضع "حق" می دانند و در مقام وعظ و پند و درس قرار دارند ما به جای "دیالوگ"، دو منولوگ موازی را داریم که تا بی نهایت پیش می روند و هرگز به هم نمی رسند.
۳- دیدیم که پروژه گفتگوی تمدن ها "تبخیر" شد و بذر آن تحویل به جوانه ای نشد که حداقل یکی از دلایل این "دولت مستعجل"، جهشی پیش رفتن و "پریدن از مقدمات" بود. شاید اکنون زمان آن است که به این مقدمات بپردازیم تا زمانی باز "طالع اگر مدد دهد" و بذر "گفتگوی تمدن ها" به بازار آید زمین مان مستعد جوانه زدن این بذر باشد.
به این دلیل پیشنهاد می کنم کتاب #ظلم_جهل_و_برزخیان_زمین (نجواها و فریادها در برخورد فرهنگ ها) نوشته محمد قائد (انتشارات طرح نو) را بخوانید. این کتاب به تفصیل به زمینه های ضروری برای گفتگوی ثمربخش بین اهالی خاورمیانه و تمدن غرب پرداخته است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ghaed.jpg
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام،
با توجه به اینکه ما در نظام سرمایه داری زندگی می کنیم و برامون این امکان وجود داره که از "درآمد حاصل از سرمایه" زندگیمون رو بچرخونیم، آیا باز هم "کار" به خودی خود برای ما "اصالت" داره؟ و برای کسی که سرمایه ی کافی داره، آیا داشتن "شغل" و اختصاص دادن زمانش به اون ارزش و امتیاز محسوب میشه؟
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام
کتاب #خوشی_ها_ومصائب_کار نوشته آلن دوباتن ترجمه شده توسط مهرناز مصباح، انتشارات به نگار به تفصیل به این موضوع پرداخته است.
@drsargolzaei
*پرسش:
با سلام،
با توجه به اینکه ما در نظام سرمایه داری زندگی می کنیم و برامون این امکان وجود داره که از "درآمد حاصل از سرمایه" زندگیمون رو بچرخونیم، آیا باز هم "کار" به خودی خود برای ما "اصالت" داره؟ و برای کسی که سرمایه ی کافی داره، آیا داشتن "شغل" و اختصاص دادن زمانش به اون ارزش و امتیاز محسوب میشه؟
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام
کتاب #خوشی_ها_ومصائب_کار نوشته آلن دوباتن ترجمه شده توسط مهرناز مصباح، انتشارات به نگار به تفصیل به این موضوع پرداخته است.
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#ازفریاد_تا_ترور عنوان فیلمی به کارگردانی منصور تهرانی که سال ۱۳۵۹ در ایران تولید شد.
این فیلم مضمونی اجتماعی داشت و ابتدا قرار بود نام آن «سه یار دبستانی» باشد. از کمتر از یک ماه پس از اکران، این فیلم توقیف شد.
عمدهٔ شهرت این فیلم بابت سرود متن فیلم با عنوان #یار_دبستانی است. یار دبستانی بعدها در جریان اعتراضات جنبش دانشجویی به سرود رسمی این جنبش و نمادی برای مبارزه علیه استبداد تبدیل شد.
فریدون فروغی ترانهٔ یار دبستانی را برای فیلم از فریاد تا ترور به کارگردانی منصور تهرانی اجرا کرده بود که در تیتراژ فیلم استفاده شود. در حالی که هنوز هیچ منع رسمیای برای فعالیت فروغی اعلام نشده بود، به تهرانی خبر میدهند که باید صدای فروغی را از تیتراژ فیلماش حذف کند. در نتیجه جمشید جم خواندن این ترانه را به عهده میگیرد. ترانه ای که زندهیاد فریدون فروغی خوانده بودند بعد از فوت ایشان، در یک سیدی در مراسم ختم او در دسترس مردم قرار گرفت و تا پیش از آن کسی آن را نشنیده بود.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/faryad.jpg
#ازفریاد_تا_ترور عنوان فیلمی به کارگردانی منصور تهرانی که سال ۱۳۵۹ در ایران تولید شد.
این فیلم مضمونی اجتماعی داشت و ابتدا قرار بود نام آن «سه یار دبستانی» باشد. از کمتر از یک ماه پس از اکران، این فیلم توقیف شد.
عمدهٔ شهرت این فیلم بابت سرود متن فیلم با عنوان #یار_دبستانی است. یار دبستانی بعدها در جریان اعتراضات جنبش دانشجویی به سرود رسمی این جنبش و نمادی برای مبارزه علیه استبداد تبدیل شد.
فریدون فروغی ترانهٔ یار دبستانی را برای فیلم از فریاد تا ترور به کارگردانی منصور تهرانی اجرا کرده بود که در تیتراژ فیلم استفاده شود. در حالی که هنوز هیچ منع رسمیای برای فعالیت فروغی اعلام نشده بود، به تهرانی خبر میدهند که باید صدای فروغی را از تیتراژ فیلماش حذف کند. در نتیجه جمشید جم خواندن این ترانه را به عهده میگیرد. ترانه ای که زندهیاد فریدون فروغی خوانده بودند بعد از فوت ایشان، در یک سیدی در مراسم ختم او در دسترس مردم قرار گرفت و تا پیش از آن کسی آن را نشنیده بود.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/faryad.jpg