#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت دوم
ویژگی مذاهب آپولونی سه گانه ی خدا، انسان و تکلیف است یعنی بین خدا و انسان یک چیزی به نام تکلیف وجود دارد. در مذاهب آپولونی خدا متشخص و مراقب است یعنی شخصیت دارد و نسبت به انسان ناظر است و بر اساس انجام تکلیف یا عدم انجام تکلیف پاداش یا تنبیه داده می شود .
مذهب فقیهانه دراین طبقه از مذهب قرار می گیرد. مذهب چارچوبی است که برای انسان گذاشته شده و خدا از انسان آن تکالیف را می خواهد. اما مذاهب عرفا در اغلب ادیان، مذهب دیونیزوسی است که خدا و انسان نیست، بلکه خدا-انسان است. به جای تشویق و تنبیه ما وصل و فصل داریم که دو فضای روانشناختی هستند. در واقع خدا-انسان یک وضعیت ادراکی است. این مذهب، مذهبی است که فقها با آن مشکل دارند، زیرا تعریف الوهیت در گفتمان مذاهب دیونیزوسی با الوهیت در مذاهب آپولونی کاملا متفاوت است. خب جان کلام در خصوص #مولانا این است که او از یک قرائت آپولونی به سمت یک قرائت دیونیزوسی حرکت می کند و مهمترین شاخص آن در #مثنوی داستان موسی و شبان است. در این داستان موسی نماینده ی گفتمان آپولونی است و چوپان نماینده ی گفتمان دیونیزوسی. شبان تکلیف نمی شناسد، بلکه عشق می شناسد، وحدت می شناسد، اما موسی در آنجا به عنوان یک پیامبر آپولونی است چون به او ده فرمان داده شده. از دیدگاه #یونگ دین مسیح یک بدعت دیونیزوسی در درون دین یهود است که فقهای یهودی با یک نگرش آپولونی خدا و انسان و تکلیف را تعلیم می دادند در حالی که مسیح یک انقلابی دیونیزوسی بود که می گفت انسان می تواند بدون واسطه ی تکلیف و فقیه به خدا متصل شود. به نوعی مذهب علیه مذهب بود که در نهایت باعث شد در قرائت مسیحیان مسیح به صلیب کشیده شود. نمادهای مسیحیت همه نمادهایی دیونوسوسی مثل نماد ماهی بودند.
وقتی قرار است موسی با خضر ملاقات کند نشانه ای که بین آنها قرار می گیرد آنجایی است که قرار است ماهی مرده زنده شود، که داستان آن در سوره کهف از آیه 60 تا آیه 64 آمده است.
در این آیات آمده موسی به همراهش می گوید: ما یک جایی باید برویم که دو تا دریا به همدیگر می رسند، وقتی که جلوتر رفتند گفت غذایمان را بیاور بخوریم. شاگرد موسی گفت من ماهی را فراموش کردم بیاورم و این شیطان است که باعث می شود انسان چیزی را فراموش کند. اینجا محلی است که قرار می شود موسی با خضر ملاقات کند. (اگرچه قرآن اسمی از خضر نیاورده است و می گوید یک بنده ای از بندگان ما که رحمی به او کردیم و علم لدنی به او دادیم). شما در اینجا می بینید موسی متوجه می شود که قوانین نسبی است و خضر تبدیل می شود به یک، "خدا- انسان" زیرا خضر صادرکننده قانون است پس خدا- انسان است. اینجاست که ملاقات بین مذهب آپولونی با مذهب دیونیزوسی رخ می دهد.
البته ذکر این نکته ضروری است که مذهب مسیحیت هم بعد به مذهب آپولونی تبدیل شد. به رغم اینکه مسیح خودش یک دیونیزوس بود، سازمان مذهبی چند قرن بعد به کلیسایی مردانه و آپولونی تبدیل شد و مذهب دیونیزوسی در مسیحیت تبدیل به یک مذهب زیرزمینی شد که گنوستیسیسمی (Gnosticism) که یونگ به آن علاقه داشت قرائت دیونیزوسی مسیحیت بود. در زمان مولانا هم مذهب فقها، مذهب آپولونی بوده و مولانا در نیمه اول زندگی اش در یک چارچوب آپولونی رشد می کند و بعد از ملاقات با #شمس وجه دیونیزوسی مذهب را پیدا می کند. در واقع خضر درون مولانا بالا می آید. می شود اینطور گفت که مولانا چون موسی و شمس هم مثل خضر که در این ملاقات زمینه ساز تحول مولانا می شود هستند که موسای قانونمند فقاهتی درون مولانا با خضر درون مولانا ملاقات می کند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت دوم
ویژگی مذاهب آپولونی سه گانه ی خدا، انسان و تکلیف است یعنی بین خدا و انسان یک چیزی به نام تکلیف وجود دارد. در مذاهب آپولونی خدا متشخص و مراقب است یعنی شخصیت دارد و نسبت به انسان ناظر است و بر اساس انجام تکلیف یا عدم انجام تکلیف پاداش یا تنبیه داده می شود .
مذهب فقیهانه دراین طبقه از مذهب قرار می گیرد. مذهب چارچوبی است که برای انسان گذاشته شده و خدا از انسان آن تکالیف را می خواهد. اما مذاهب عرفا در اغلب ادیان، مذهب دیونیزوسی است که خدا و انسان نیست، بلکه خدا-انسان است. به جای تشویق و تنبیه ما وصل و فصل داریم که دو فضای روانشناختی هستند. در واقع خدا-انسان یک وضعیت ادراکی است. این مذهب، مذهبی است که فقها با آن مشکل دارند، زیرا تعریف الوهیت در گفتمان مذاهب دیونیزوسی با الوهیت در مذاهب آپولونی کاملا متفاوت است. خب جان کلام در خصوص #مولانا این است که او از یک قرائت آپولونی به سمت یک قرائت دیونیزوسی حرکت می کند و مهمترین شاخص آن در #مثنوی داستان موسی و شبان است. در این داستان موسی نماینده ی گفتمان آپولونی است و چوپان نماینده ی گفتمان دیونیزوسی. شبان تکلیف نمی شناسد، بلکه عشق می شناسد، وحدت می شناسد، اما موسی در آنجا به عنوان یک پیامبر آپولونی است چون به او ده فرمان داده شده. از دیدگاه #یونگ دین مسیح یک بدعت دیونیزوسی در درون دین یهود است که فقهای یهودی با یک نگرش آپولونی خدا و انسان و تکلیف را تعلیم می دادند در حالی که مسیح یک انقلابی دیونیزوسی بود که می گفت انسان می تواند بدون واسطه ی تکلیف و فقیه به خدا متصل شود. به نوعی مذهب علیه مذهب بود که در نهایت باعث شد در قرائت مسیحیان مسیح به صلیب کشیده شود. نمادهای مسیحیت همه نمادهایی دیونوسوسی مثل نماد ماهی بودند.
وقتی قرار است موسی با خضر ملاقات کند نشانه ای که بین آنها قرار می گیرد آنجایی است که قرار است ماهی مرده زنده شود، که داستان آن در سوره کهف از آیه 60 تا آیه 64 آمده است.
در این آیات آمده موسی به همراهش می گوید: ما یک جایی باید برویم که دو تا دریا به همدیگر می رسند، وقتی که جلوتر رفتند گفت غذایمان را بیاور بخوریم. شاگرد موسی گفت من ماهی را فراموش کردم بیاورم و این شیطان است که باعث می شود انسان چیزی را فراموش کند. اینجا محلی است که قرار می شود موسی با خضر ملاقات کند. (اگرچه قرآن اسمی از خضر نیاورده است و می گوید یک بنده ای از بندگان ما که رحمی به او کردیم و علم لدنی به او دادیم). شما در اینجا می بینید موسی متوجه می شود که قوانین نسبی است و خضر تبدیل می شود به یک، "خدا- انسان" زیرا خضر صادرکننده قانون است پس خدا- انسان است. اینجاست که ملاقات بین مذهب آپولونی با مذهب دیونیزوسی رخ می دهد.
البته ذکر این نکته ضروری است که مذهب مسیحیت هم بعد به مذهب آپولونی تبدیل شد. به رغم اینکه مسیح خودش یک دیونیزوس بود، سازمان مذهبی چند قرن بعد به کلیسایی مردانه و آپولونی تبدیل شد و مذهب دیونیزوسی در مسیحیت تبدیل به یک مذهب زیرزمینی شد که گنوستیسیسمی (Gnosticism) که یونگ به آن علاقه داشت قرائت دیونیزوسی مسیحیت بود. در زمان مولانا هم مذهب فقها، مذهب آپولونی بوده و مولانا در نیمه اول زندگی اش در یک چارچوب آپولونی رشد می کند و بعد از ملاقات با #شمس وجه دیونیزوسی مذهب را پیدا می کند. در واقع خضر درون مولانا بالا می آید. می شود اینطور گفت که مولانا چون موسی و شمس هم مثل خضر که در این ملاقات زمینه ساز تحول مولانا می شود هستند که موسای قانونمند فقاهتی درون مولانا با خضر درون مولانا ملاقات می کند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
زمانی که #احمدشاه به اروپا رفته بود و #رضاشاه مقدمات پادشاهی خود را فراهم میساخت، #مدرس که شدیداً با رضا شاه مخالف بود، سید اصغر رحیمزاده صفوی مدیر روزنامه ی آسیای وسطی را به اروپا فرستاد تا احمدشاه را تشویق به بازگشت نماید، همچنین مدرّس پنهانی با چند تن از خوانین و متنفذین بختیاری، قشقایی و حاکم پشتکوه لرستان هماهنگ کرده بود که احمدشاه را در مقابل رضاخان حمایت کنند و اگر لازم شد نیرو و سپاه در اختیارش بگذارند.
استاد باستانی پاریزی مینویسد: در زمانی که رحیمزاده صفوی در اواخر آذر 1303با احمدشاه ملاقات کرد، شاه به نیس (جنوب فرانسه) برای تماشای کارناوال گلها رفته بود و در هتل نگرسکو فرستاده مدرس را ملاقات کرد. رحیمزاده میگوید: شاه گفت، صفوی میبینی اینها دنیا را به چه صورت خوش میگذرانند؟ عرض کردم: بله قربان واقعاً اگر در این دنیا بتوان بهشتی بهوجود آورد، آن بهشت همین است که اینجا بوجود آوردهاند. شاه گفت: «حالا تو چه میگویی؟ میگویی از اینجا یک سر برویم پشتکوه با لرها سرو کله بزنیم؟ پیش بیفتیم و فتنه و خونریزی راه بیندازیم؟»
(باستانی پاریزی محمد ابراهیم، آسیای هفتسنگ، انتشارات دنیای کتاب، چاپ پنجم ۱۳۶۴)
(رحیم زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه، انتشارات فردوس، 1362)
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/AhmadShah.jpg
زمانی که #احمدشاه به اروپا رفته بود و #رضاشاه مقدمات پادشاهی خود را فراهم میساخت، #مدرس که شدیداً با رضا شاه مخالف بود، سید اصغر رحیمزاده صفوی مدیر روزنامه ی آسیای وسطی را به اروپا فرستاد تا احمدشاه را تشویق به بازگشت نماید، همچنین مدرّس پنهانی با چند تن از خوانین و متنفذین بختیاری، قشقایی و حاکم پشتکوه لرستان هماهنگ کرده بود که احمدشاه را در مقابل رضاخان حمایت کنند و اگر لازم شد نیرو و سپاه در اختیارش بگذارند.
استاد باستانی پاریزی مینویسد: در زمانی که رحیمزاده صفوی در اواخر آذر 1303با احمدشاه ملاقات کرد، شاه به نیس (جنوب فرانسه) برای تماشای کارناوال گلها رفته بود و در هتل نگرسکو فرستاده مدرس را ملاقات کرد. رحیمزاده میگوید: شاه گفت، صفوی میبینی اینها دنیا را به چه صورت خوش میگذرانند؟ عرض کردم: بله قربان واقعاً اگر در این دنیا بتوان بهشتی بهوجود آورد، آن بهشت همین است که اینجا بوجود آوردهاند. شاه گفت: «حالا تو چه میگویی؟ میگویی از اینجا یک سر برویم پشتکوه با لرها سرو کله بزنیم؟ پیش بیفتیم و فتنه و خونریزی راه بیندازیم؟»
(باستانی پاریزی محمد ابراهیم، آسیای هفتسنگ، انتشارات دنیای کتاب، چاپ پنجم ۱۳۶۴)
(رحیم زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه، انتشارات فردوس، 1362)
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/AhmadShah.jpg
برنامه های آموزشی فروردین 96 #دکترسرگلزایی
*بخش عملی کارگاه تحلیل رؤیا- صبح پنجشنبه و عصر جمعه 17 و 18 فروردین- تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه آموزشی زوج درمانی- صبح های جمعه از 9 صبح تا 13- شروع از 25 فروردین؛ تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس88109349 و 88105835
*کارگاه خودآگاهی- شنبه ها 17:30 تا 19:30- شروع از 26 فروردین- تهران- یوسف آباد-مؤسسه آفتاب مهر ؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه روان شناسی قصّه محور و هیپنوتیزم قصّه- سه شنبه ها 14 تا 17- تهران- شیخ بهائی شمالی- شروع از 22 فروردین- انجمن هیپنوتیزم تماس 09123336716
*سمینار بنیان های فلسفی روان شناسی- یزد-صفائیه- سی و یکم فروردین و یکم اردیبهشت- تماس 09013924350
*ادامهٔ کلاس کاپلان خوانی (سیناپسیس روانپزشکی)- هر دوشنبه از 15 تا 17- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
*ادامهٔ کارگاه روان درمانگری- هر دوشنبه از 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
@drsargolzaei
*بخش عملی کارگاه تحلیل رؤیا- صبح پنجشنبه و عصر جمعه 17 و 18 فروردین- تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه آموزشی زوج درمانی- صبح های جمعه از 9 صبح تا 13- شروع از 25 فروردین؛ تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس88109349 و 88105835
*کارگاه خودآگاهی- شنبه ها 17:30 تا 19:30- شروع از 26 فروردین- تهران- یوسف آباد-مؤسسه آفتاب مهر ؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه روان شناسی قصّه محور و هیپنوتیزم قصّه- سه شنبه ها 14 تا 17- تهران- شیخ بهائی شمالی- شروع از 22 فروردین- انجمن هیپنوتیزم تماس 09123336716
*سمینار بنیان های فلسفی روان شناسی- یزد-صفائیه- سی و یکم فروردین و یکم اردیبهشت- تماس 09013924350
*ادامهٔ کلاس کاپلان خوانی (سیناپسیس روانپزشکی)- هر دوشنبه از 15 تا 17- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
*ادامهٔ کارگاه روان درمانگری- هر دوشنبه از 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
@drsargolzaei
#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت سوم
سرگلزایی:
از نگاه امپدوکلوس فیلسوف یونانی، ما دو گرایش اساسی در شناخت داریم: گرایش لوگوسی (آپولونی) و گرایش اروسی (دیونیزوسی). در گرایش لوگوسی، ما برای شناخت هر چیز از آن فاصله می گیریم و برای شناخت، هر چیزی را به اجزائش تقسیم می کنیم و بر مبنای این اجزاء آن را می شناسیم. این یک نوع شناخت است و نوع دیگر شناخت اروسی است. در شناخت اروسی (دیونیزوسی) وقتی که چیزی را می خواهیم بشناسیم، آن را به درون خود می کشیم یا خود را در درون آن می اندازیم. برای این شناخت فاصله ها باید برداشته و تجربه شود. پس تا با چیزی درنیامیزیم نمی توانیم آن را بشناسیم.
وقتی به #مولانا پس از ملاقات با #شمس نگاه می کنیم می بینیم تأکیدش بر یک شناخت دیونیزوسی یا اروسی است که مهمترین مثال آن در ذهن من همان داستان فیل در تاریکی است. آنان که تلاش می کردند فیل را با عقل جزئی یا همان عقل آپولونی بشناسند قادر به شناختش نبودند، اما اگر در کف دست اینها شمع بود یکجا آن را می شناختند یکجا یعنی با عقل کلی. این موضوع خود نشان می دهد که مولانا از شناخت آپولونی به سمت دیونیزوسی حرکت کرده است. دقت بفرمایید که بین گرایش آپولونی و گرایش دیونیزوسی باید یک تعادل برقرار باشد. مثلأ در تحقیقات علمی و در مدیریت معاش ما نیاز به نگاه آپولونی (لوگوس) داریم و نمی توان در این حوزه ها نگاه مولانای دیونیزوس شده را توصیه کرد!
این نکته مهم است که در نظر داشته باشیم جامعه ای که خیلی آپولونی است باید برای آن انجیل بخوانیم یا غزل مولانا و حافظ. این ها ادبیات دیونیزوسی هستند و نقش یک مصلح را برای آن جامعه دارند اما برای یک فرهنگی که دیونیزوسی است و در دیونیزوسی بودن دچار افراط شده، باید به این جامعه نگاه آپولونی تزریق شود من جامعه ی خودمان را دچار فرهنگ افراطی دیونیزوسی می بینم وبه این جامعه به جای غزل خواندن و سماع، ریاضی و حقوق خواندن را توصیه می کنم.
در یونان باستان یک تعادل جالب بین مذاهب آپولو و دیونیزوس برقرار کرده بودند، در معابد آپولونی اعتقاد داشتند که سه ماه از سال آپولو از معبد می رود. در واقع خدایان یونان خیلی اومانیستی هستند، آپولو به مسافرت می رود، دیونیزوس در این سه ماه در معابد مستقر می شود و کاهنان دیگر معابد را نمی گرداند، زنانی می آیند که به جای وعظ و توصیه به تقوا و انجام تکلیف، شروع به دادن شراب می کنند، در واقع ساقی می شوند و سماع می کنند.
تأثیر این تعادل یونانی را به خوبی دراین بیت حافظ هم میتوان پیدا کردکه می گوید:
نگویمت همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
نکته بعدی در خصوص بحران میانسالی این است که آدم هایی که آپولونی زندگی کرده اند و خدا را از طریق مذاهب آپولونی شناختند، به نقطه ای می رسند، که انگار این دین دیگر به آنها جواب نمی دهد. یعنی این دین تکلیف مدار برای نیمه اول زندگی آنها بوده است. در این جاست که مولانا می گوید: وقتی در خشکی هستی نیاز به لباس و مرکب داری ولی وقتی به لب آب رسیدی، آنجا باید هم مرکب و هم کفشت را رها کنی.
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پاچینه نیست
وقتی به درون کعبه می روی دیگر نمی توانی قبله ای داشته باشی و به جای اینکه رو به قبله نماز بخوانی دور خود میچرخی و سماع میکنی. منطق سماع، منطق دین درون کعبه قرار گرفتن است.
کسی که می خواهد وارد دریا شود باید لباسش را در بیاورد باید دیونیزوسی با آب و دریا برخورد کند. این غواص بودن در واقع نماد تفکر دیونیزوسی است. وقتی مولانا در بحران میانسالی قرار می گیرد، یعنی به آخرین نقطه آپولونی رسیده. آنجا به دریا می رسد پس باید برود پاچینه (دامن لباس) را در بیاورد و در آب غوطه ور شود.
خرسندی:
به نکات خوبی در خصوص شخصیت آپولونی مولانا اشاره کردید. مولانا از کودکی همراه پدر به مجالس سخنرانی او می رفته، بچه ای درس خوان و به قول امروزی ها مثبت بود حتی به سن 18 سالگی که می رسد باز هم پدرش است که برایش تصمیم می گیرد و زن می گیرد. هر آنچه پدر می خواسته به درستی اجرا می کرد و بچه خوب بابا بوده است. پدر آرزو داشته مولانا روزی واعظی چیره دست شود که می شود. تمام خواسته های سلطان العلما توسط فرزندش مولانا به خوبی اجرا میشود و زمانی هم که پدر مولانا فوت می شود ادامه تربیت پدر بر عهده محقق ترمزی که از جنس سلطان العلما است ادامه می یابد. به نظر شما از دیدگاه روانشناسی آیا بخش هایی از روان مولانا سرکوب شده بود که وقتی به شمس تبریزی برخورد می کند آن بخش های زیست نشده زندگیش طغیان می کند؟
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت سوم
سرگلزایی:
از نگاه امپدوکلوس فیلسوف یونانی، ما دو گرایش اساسی در شناخت داریم: گرایش لوگوسی (آپولونی) و گرایش اروسی (دیونیزوسی). در گرایش لوگوسی، ما برای شناخت هر چیز از آن فاصله می گیریم و برای شناخت، هر چیزی را به اجزائش تقسیم می کنیم و بر مبنای این اجزاء آن را می شناسیم. این یک نوع شناخت است و نوع دیگر شناخت اروسی است. در شناخت اروسی (دیونیزوسی) وقتی که چیزی را می خواهیم بشناسیم، آن را به درون خود می کشیم یا خود را در درون آن می اندازیم. برای این شناخت فاصله ها باید برداشته و تجربه شود. پس تا با چیزی درنیامیزیم نمی توانیم آن را بشناسیم.
وقتی به #مولانا پس از ملاقات با #شمس نگاه می کنیم می بینیم تأکیدش بر یک شناخت دیونیزوسی یا اروسی است که مهمترین مثال آن در ذهن من همان داستان فیل در تاریکی است. آنان که تلاش می کردند فیل را با عقل جزئی یا همان عقل آپولونی بشناسند قادر به شناختش نبودند، اما اگر در کف دست اینها شمع بود یکجا آن را می شناختند یکجا یعنی با عقل کلی. این موضوع خود نشان می دهد که مولانا از شناخت آپولونی به سمت دیونیزوسی حرکت کرده است. دقت بفرمایید که بین گرایش آپولونی و گرایش دیونیزوسی باید یک تعادل برقرار باشد. مثلأ در تحقیقات علمی و در مدیریت معاش ما نیاز به نگاه آپولونی (لوگوس) داریم و نمی توان در این حوزه ها نگاه مولانای دیونیزوس شده را توصیه کرد!
این نکته مهم است که در نظر داشته باشیم جامعه ای که خیلی آپولونی است باید برای آن انجیل بخوانیم یا غزل مولانا و حافظ. این ها ادبیات دیونیزوسی هستند و نقش یک مصلح را برای آن جامعه دارند اما برای یک فرهنگی که دیونیزوسی است و در دیونیزوسی بودن دچار افراط شده، باید به این جامعه نگاه آپولونی تزریق شود من جامعه ی خودمان را دچار فرهنگ افراطی دیونیزوسی می بینم وبه این جامعه به جای غزل خواندن و سماع، ریاضی و حقوق خواندن را توصیه می کنم.
در یونان باستان یک تعادل جالب بین مذاهب آپولو و دیونیزوس برقرار کرده بودند، در معابد آپولونی اعتقاد داشتند که سه ماه از سال آپولو از معبد می رود. در واقع خدایان یونان خیلی اومانیستی هستند، آپولو به مسافرت می رود، دیونیزوس در این سه ماه در معابد مستقر می شود و کاهنان دیگر معابد را نمی گرداند، زنانی می آیند که به جای وعظ و توصیه به تقوا و انجام تکلیف، شروع به دادن شراب می کنند، در واقع ساقی می شوند و سماع می کنند.
تأثیر این تعادل یونانی را به خوبی دراین بیت حافظ هم میتوان پیدا کردکه می گوید:
نگویمت همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
نکته بعدی در خصوص بحران میانسالی این است که آدم هایی که آپولونی زندگی کرده اند و خدا را از طریق مذاهب آپولونی شناختند، به نقطه ای می رسند، که انگار این دین دیگر به آنها جواب نمی دهد. یعنی این دین تکلیف مدار برای نیمه اول زندگی آنها بوده است. در این جاست که مولانا می گوید: وقتی در خشکی هستی نیاز به لباس و مرکب داری ولی وقتی به لب آب رسیدی، آنجا باید هم مرکب و هم کفشت را رها کنی.
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پاچینه نیست
وقتی به درون کعبه می روی دیگر نمی توانی قبله ای داشته باشی و به جای اینکه رو به قبله نماز بخوانی دور خود میچرخی و سماع میکنی. منطق سماع، منطق دین درون کعبه قرار گرفتن است.
کسی که می خواهد وارد دریا شود باید لباسش را در بیاورد باید دیونیزوسی با آب و دریا برخورد کند. این غواص بودن در واقع نماد تفکر دیونیزوسی است. وقتی مولانا در بحران میانسالی قرار می گیرد، یعنی به آخرین نقطه آپولونی رسیده. آنجا به دریا می رسد پس باید برود پاچینه (دامن لباس) را در بیاورد و در آب غوطه ور شود.
خرسندی:
به نکات خوبی در خصوص شخصیت آپولونی مولانا اشاره کردید. مولانا از کودکی همراه پدر به مجالس سخنرانی او می رفته، بچه ای درس خوان و به قول امروزی ها مثبت بود حتی به سن 18 سالگی که می رسد باز هم پدرش است که برایش تصمیم می گیرد و زن می گیرد. هر آنچه پدر می خواسته به درستی اجرا می کرد و بچه خوب بابا بوده است. پدر آرزو داشته مولانا روزی واعظی چیره دست شود که می شود. تمام خواسته های سلطان العلما توسط فرزندش مولانا به خوبی اجرا میشود و زمانی هم که پدر مولانا فوت می شود ادامه تربیت پدر بر عهده محقق ترمزی که از جنس سلطان العلما است ادامه می یابد. به نظر شما از دیدگاه روانشناسی آیا بخش هایی از روان مولانا سرکوب شده بود که وقتی به شمس تبریزی برخورد می کند آن بخش های زیست نشده زندگیش طغیان می کند؟
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام استاد گرامی، خسته نباشید،
در رابطه بامطلب آقای خرسندی توضیح مختصری ضرورت دارد:
برهان الدین محقق ترمذی، که درجوانی استاد #مولانا بوده وقتی می شنود مولانا در قونیه صاحب جاه وجلال و وعظ و منبر شده، دوباره راه درازی رامی پیماید و به قونیه می رود، ومولانا را دو سه نوبت به چله می برد، یعنی به خلوت وتدبر، به دنیای درون به دنیای دیونیزوسی، واورا آماده می سازد، و تذکر می دهد که در فقه و حدیث و منبرتنها غرق نشود، در یک چنین درون تشنه ای #شمس از راه می رسد، تربیت دومی و آخری محقق ترمذی آموزشی دیونیزوسی بود. به نظر می رسد، محققین درحق ترمذی کوتاهی کرده ونقش او را آنچنان که باید ادا نکرده اند.
مرجع: سی درس مولانا، دکتر محمد استعلامی.
پویا و پاینده باشید.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
درود و سپاس.
چشم، تذکر شما را زیر مطلب می گذاریم.
@drsargolzaei
*پرسش:
سلام استاد گرامی، خسته نباشید،
در رابطه بامطلب آقای خرسندی توضیح مختصری ضرورت دارد:
برهان الدین محقق ترمذی، که درجوانی استاد #مولانا بوده وقتی می شنود مولانا در قونیه صاحب جاه وجلال و وعظ و منبر شده، دوباره راه درازی رامی پیماید و به قونیه می رود، ومولانا را دو سه نوبت به چله می برد، یعنی به خلوت وتدبر، به دنیای درون به دنیای دیونیزوسی، واورا آماده می سازد، و تذکر می دهد که در فقه و حدیث و منبرتنها غرق نشود، در یک چنین درون تشنه ای #شمس از راه می رسد، تربیت دومی و آخری محقق ترمذی آموزشی دیونیزوسی بود. به نظر می رسد، محققین درحق ترمذی کوتاهی کرده ونقش او را آنچنان که باید ادا نکرده اند.
مرجع: سی درس مولانا، دکتر محمد استعلامی.
پویا و پاینده باشید.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
درود و سپاس.
چشم، تذکر شما را زیر مطلب می گذاریم.
@drsargolzaei
#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت چهارم
سرگلزایی:
دقیقاً همان کسانی که کودک مطیع هستند، دچار سرکوب روانشناختی می شوند زیرا در مرحلهٔ اجتماعی شدن، نهادهای اقتدار مثل خانواده، آموزش و پرورش، دولت و مذهب که می گویند این خوب است و آن بد است، آن "منِ بد" را سرکوب می کنند ، نتیجه این است که یک نقاب "منِ خوب" یا پرسونا Persona شکل می گیرد که هرچه بد است در پشت آن پنهان می شود.
در هر جامعه ای کسانی که به حد افراط "کودک مطیع" هستند و از نهادهای اقتدار تبعیت می کنند بیشترین سرکوب شدگی روانی را دارند، در نتیجه شما بحران میانسالی را هیچ وقت در آدم های شلخته، قانون گریز و شکست خورده ها ندارید. بحران میانسالی مربوط به کسی است که بخش زیادی از روانش را سرکوب کرده است و به عنوان جایزهٔ این سرکوب ها، مکرّر بالا رفته و مدال گرفته است، بعد "سایه" shadow می گوید : "من هم سهمم را می خواهم " و در اینجاست که آدم های موفق دچار بحران میانسالی می شوند. تنها مولانا نیست که این طور می شود آدم هایی از این دست زیادند.
نکته مهم درباره این آدم ها این است که یک کسی آمده جرقه ای به آنها زده و رفته و آن آدم لزوماً آدم خیلی مهمی هم نبوده است.
پس در ملاقات #شمس و #مولانا ما نباید دنبال یک چیز عجیب و غریبی باشیم. ممکن بود که هر کس دیگر هم بیاید و این تلنگر را به مولانا بزند که این تلنگر را شمس زد. تلنگر شمس، دیونیزوس خفتهٔ مولانا را بیدار کرد. این دیونیزوس دستار آپولونی را از سر مولانا فروانداخت و او را غزلسرای دیونیزوسی کرد. آپولو و دیونیزوس با هم ناسازند و کشمکش دارند:
یک سو کشان سوی خوشان، یک سو کشان با ناخوشان
یا بشکند یا بگذرد کشتی در این سیلاب ها
در جدال بین مولانای آپولونی و مولانای دیونیزوسی، وجه هرمسی مولانا فعال می شود و بین این دو "ناساز" میانجی گری می کند و پل می زند، چیزی که در #نیچه اتفاق نیفتاد و نیچه دچار فروپاشی روانی شد. وجه هرمسی مولانا در مثنوی بیدار میشود. ما در فیه مافیه مولانای آپولونی را داریم، در غزلیات شمس مولانای دیونیزوسی را داریم و به مثنوی که می رسیم وجه هرمسی مولانا کاملا مشخص است. در مثنوی مولانا قصه گوست، قصه در قصه چیزی جز پیچاندن نیست، هرمس نافذ و رند است. آنقدر رندی که من در مولانای قصه گوی مثنوی می بینم در حافظ نمی بینم. چرا که حافظ دیونیزوس است و دیونیزوس رند نیست، به نظر من این وجه هرمسی در مولانا باعث شد تا او در نقطه متعادلی بین وجه آپولونی و دیونیزوسی قرار بگیرد. این داستان تحوّل مولانا بود.
خرسندی:
تا اینجا مشخص شد که مولانا دارای یک شخصیت آپولونی بوده، یعنی همه چیزش روی برنامه و در راستای تربیت پدر رشد کرد. تا اینجا شخصیت مولانا مورد بررسی قرار گرفته، رها کنیم و ببینیم که شمس دارای چه ویژگی هایی بوده؟ شمس از بچگی با خانواده دچار مشکل بوده است. در خصوص پدرش می گوید: پدر من آدم خوبی بود، ولی عاشق نبود، آدم خوب یک چیز است و آدم عاشق چیز دیگری یا بحث هایی که بین شمس و پدرش درمی گرفته نشان می داده که پدر درکی از فرزند خود نداشته و شمس هم فرزندی نبوده که به حرف های پدر گوش بدهد و آرزوهایی را که برای او داشته جامه عمل بپوشاند. شمس خود را جوجه مرغابی دریای معرفت معرفی می کرد در حالی که پدرش او را جوجه مرغ خانگی می خواست. پس این چالش ها را با خانواده داشته در حالی که مولانا چنین چالش هایی را نداشته است و از طرف دیگر شمس با استادهای خودش هم در مکتب مشکل داشته، آدم ناآرامی بوده که نمی توانسته سر کلاس درس حضور داشته باشد. پس ویژگی های یک درسخوان را هرگز نداشته است. در سن جوانی حدودا 17 سالگی از خانه فرار می کند و راهی سفر می شود. چنین آدمی با این ویژگی هایی که از او برشمردیم نقطه مقابل مولاناست.
سرگلزایی:
از حرف های شما اینطور برداشت کردم که شمس چارچوب اجتماعی شدن را از اول نپذیرفته است، مثل عیسی مسیح. او نمونه ای از یک دیونیزوس مطلق است. اول این که پسر بی پدری است دیگر این که انگ نامشروع بودن و حرام زادگی خورده پس در گهواره سخن می گوید و روح القدس پیش از آمدن او به سراغش آمده است و در جوانی هم به صلیب کشیده می شود. پس مسیح گرفتار بحران میانسالی هم نمی شود، او مصداقی از خدا-انسان است. با این توصیفی که شما از شمس می کنید، شمس از اول دیونیزوس بوده حالا باید ببینیم که در سن 50 سالگی به بعد چه آرکی تایپی در او فعّال می شود و چگونه روی مولانا تاثیر گذاشته است. آیا تأثیر دیونیزوسی روی مولانا گذاشته است یا یک تاثیر "هادسی "می گذارد. در اسطوره های هلنی-المپی، هادس رب النوع سرزمین مردگان، اشباح، سایه ها و دفینه هاست، بنابراین از ویژگی های شخصیت های هادسی کشف دفینه هاست.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت چهارم
سرگلزایی:
دقیقاً همان کسانی که کودک مطیع هستند، دچار سرکوب روانشناختی می شوند زیرا در مرحلهٔ اجتماعی شدن، نهادهای اقتدار مثل خانواده، آموزش و پرورش، دولت و مذهب که می گویند این خوب است و آن بد است، آن "منِ بد" را سرکوب می کنند ، نتیجه این است که یک نقاب "منِ خوب" یا پرسونا Persona شکل می گیرد که هرچه بد است در پشت آن پنهان می شود.
در هر جامعه ای کسانی که به حد افراط "کودک مطیع" هستند و از نهادهای اقتدار تبعیت می کنند بیشترین سرکوب شدگی روانی را دارند، در نتیجه شما بحران میانسالی را هیچ وقت در آدم های شلخته، قانون گریز و شکست خورده ها ندارید. بحران میانسالی مربوط به کسی است که بخش زیادی از روانش را سرکوب کرده است و به عنوان جایزهٔ این سرکوب ها، مکرّر بالا رفته و مدال گرفته است، بعد "سایه" shadow می گوید : "من هم سهمم را می خواهم " و در اینجاست که آدم های موفق دچار بحران میانسالی می شوند. تنها مولانا نیست که این طور می شود آدم هایی از این دست زیادند.
نکته مهم درباره این آدم ها این است که یک کسی آمده جرقه ای به آنها زده و رفته و آن آدم لزوماً آدم خیلی مهمی هم نبوده است.
پس در ملاقات #شمس و #مولانا ما نباید دنبال یک چیز عجیب و غریبی باشیم. ممکن بود که هر کس دیگر هم بیاید و این تلنگر را به مولانا بزند که این تلنگر را شمس زد. تلنگر شمس، دیونیزوس خفتهٔ مولانا را بیدار کرد. این دیونیزوس دستار آپولونی را از سر مولانا فروانداخت و او را غزلسرای دیونیزوسی کرد. آپولو و دیونیزوس با هم ناسازند و کشمکش دارند:
یک سو کشان سوی خوشان، یک سو کشان با ناخوشان
یا بشکند یا بگذرد کشتی در این سیلاب ها
در جدال بین مولانای آپولونی و مولانای دیونیزوسی، وجه هرمسی مولانا فعال می شود و بین این دو "ناساز" میانجی گری می کند و پل می زند، چیزی که در #نیچه اتفاق نیفتاد و نیچه دچار فروپاشی روانی شد. وجه هرمسی مولانا در مثنوی بیدار میشود. ما در فیه مافیه مولانای آپولونی را داریم، در غزلیات شمس مولانای دیونیزوسی را داریم و به مثنوی که می رسیم وجه هرمسی مولانا کاملا مشخص است. در مثنوی مولانا قصه گوست، قصه در قصه چیزی جز پیچاندن نیست، هرمس نافذ و رند است. آنقدر رندی که من در مولانای قصه گوی مثنوی می بینم در حافظ نمی بینم. چرا که حافظ دیونیزوس است و دیونیزوس رند نیست، به نظر من این وجه هرمسی در مولانا باعث شد تا او در نقطه متعادلی بین وجه آپولونی و دیونیزوسی قرار بگیرد. این داستان تحوّل مولانا بود.
خرسندی:
تا اینجا مشخص شد که مولانا دارای یک شخصیت آپولونی بوده، یعنی همه چیزش روی برنامه و در راستای تربیت پدر رشد کرد. تا اینجا شخصیت مولانا مورد بررسی قرار گرفته، رها کنیم و ببینیم که شمس دارای چه ویژگی هایی بوده؟ شمس از بچگی با خانواده دچار مشکل بوده است. در خصوص پدرش می گوید: پدر من آدم خوبی بود، ولی عاشق نبود، آدم خوب یک چیز است و آدم عاشق چیز دیگری یا بحث هایی که بین شمس و پدرش درمی گرفته نشان می داده که پدر درکی از فرزند خود نداشته و شمس هم فرزندی نبوده که به حرف های پدر گوش بدهد و آرزوهایی را که برای او داشته جامه عمل بپوشاند. شمس خود را جوجه مرغابی دریای معرفت معرفی می کرد در حالی که پدرش او را جوجه مرغ خانگی می خواست. پس این چالش ها را با خانواده داشته در حالی که مولانا چنین چالش هایی را نداشته است و از طرف دیگر شمس با استادهای خودش هم در مکتب مشکل داشته، آدم ناآرامی بوده که نمی توانسته سر کلاس درس حضور داشته باشد. پس ویژگی های یک درسخوان را هرگز نداشته است. در سن جوانی حدودا 17 سالگی از خانه فرار می کند و راهی سفر می شود. چنین آدمی با این ویژگی هایی که از او برشمردیم نقطه مقابل مولاناست.
سرگلزایی:
از حرف های شما اینطور برداشت کردم که شمس چارچوب اجتماعی شدن را از اول نپذیرفته است، مثل عیسی مسیح. او نمونه ای از یک دیونیزوس مطلق است. اول این که پسر بی پدری است دیگر این که انگ نامشروع بودن و حرام زادگی خورده پس در گهواره سخن می گوید و روح القدس پیش از آمدن او به سراغش آمده است و در جوانی هم به صلیب کشیده می شود. پس مسیح گرفتار بحران میانسالی هم نمی شود، او مصداقی از خدا-انسان است. با این توصیفی که شما از شمس می کنید، شمس از اول دیونیزوس بوده حالا باید ببینیم که در سن 50 سالگی به بعد چه آرکی تایپی در او فعّال می شود و چگونه روی مولانا تاثیر گذاشته است. آیا تأثیر دیونیزوسی روی مولانا گذاشته است یا یک تاثیر "هادسی "می گذارد. در اسطوره های هلنی-المپی، هادس رب النوع سرزمین مردگان، اشباح، سایه ها و دفینه هاست، بنابراین از ویژگی های شخصیت های هادسی کشف دفینه هاست.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#مرده_کشان_جوزان
نویسنده: ابوالقاسم پاینده
ناشر: انتشارات جاویدان- چاپ دوّم 1355
(چاپ اوّل با نام «در سینمای زندگی» بیست سال پیش از آن منتشر شده است.)
کتاب «مُرده کشان جوزان» حدود شصت سال پیش توسط مرحوم ابوالقاسم پاینده نوشته شد و از چهل سال پیش به این سو دیگر تجدید چاپ نشده است. از آنجا که این کتاب نایاب است و تجدید چاپ نیز نمی شود نسخهٔ پی.دی.اف کتاب در کانال قرار گرفت.
ابوالقاسم پاینده در 1292 شمسی در نجف آباد اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی را در اصفهان گذراند ولی به روزنامه نگاری روی آورد و از سال 1308 در روزنامه های عرفان، شفق سرخ و ایران و مجلّات تعلیم و تربیت و صبا به نویسندگی پرداخت. کتاب مُرده کشان جوزان مجموعه داستان های ابوالقاسم پاینده است که در سبک طنز نگاشته شده و نمونه ای است از طنز عمیق، مسؤولانه ، مؤدبانه و هدفمند (پیش از این در مقالهٔ #طنازی_دردمندانه به این شیوه از طنز پرداخته ام). در این داستان ها ابوالقاسم پاینده معضلات عمیق فرهنگی اجتماعی ایرانیان را موشکافی می کند. اوّلین داستان این مجموعه که عنوان کتاب را بر خود دارد دربارهٔ روستایی است که در فصل رسیدن میوه ها دچار سرقت میوه از باغ ها می شود. باغداران به جای اندیشیدن به در دسترس ترین و منطقی ترین دلیل برای این پدیده، ماجرا را به جنّیان نسبت می دهند و دست به دامان ملّا و رمّال و جن گیر می شوند. در داستان «مأموران دفع ملخ» (که پیش از این در یادداشت #بدترین_انتخاب هم به آن اشاره کرده ام) روستایی دچار حملهٔ ملخ می شود ولی مأموران دولت که به بهانهٔ دفع ملخ به آن روستا گسیل می شوند به مراتب بیشتر از مهاجمان به روستاییان صدمه می زنند. پاینده در داستان «حاکم بلخ» به تعامل حاکم و رعیّت در بازتولید جهالت می پردازد و در داستان «کمیتهٔ مخفی» بازی سیاسی فردی قدرت طلب به نام مذهب را هوشمندانه روایت می کند. هریک از قصه های شیرین این کتاب وجهی از بیماری های فرهنگی ما را تصویر می کند. گرچه از نوشتن این کتاب نزدیک به شصت سال می گذرد بسیاری از امراض فرهنگی مورد اشاره ابوالقاسم پاینده هنوز هم در میان ایرانیان زنده اند! ابوالقاسم پاینده در سال 1363 درگذشته است.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/jozan.jpg
#مرده_کشان_جوزان
نویسنده: ابوالقاسم پاینده
ناشر: انتشارات جاویدان- چاپ دوّم 1355
(چاپ اوّل با نام «در سینمای زندگی» بیست سال پیش از آن منتشر شده است.)
کتاب «مُرده کشان جوزان» حدود شصت سال پیش توسط مرحوم ابوالقاسم پاینده نوشته شد و از چهل سال پیش به این سو دیگر تجدید چاپ نشده است. از آنجا که این کتاب نایاب است و تجدید چاپ نیز نمی شود نسخهٔ پی.دی.اف کتاب در کانال قرار گرفت.
ابوالقاسم پاینده در 1292 شمسی در نجف آباد اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات حوزوی را در اصفهان گذراند ولی به روزنامه نگاری روی آورد و از سال 1308 در روزنامه های عرفان، شفق سرخ و ایران و مجلّات تعلیم و تربیت و صبا به نویسندگی پرداخت. کتاب مُرده کشان جوزان مجموعه داستان های ابوالقاسم پاینده است که در سبک طنز نگاشته شده و نمونه ای است از طنز عمیق، مسؤولانه ، مؤدبانه و هدفمند (پیش از این در مقالهٔ #طنازی_دردمندانه به این شیوه از طنز پرداخته ام). در این داستان ها ابوالقاسم پاینده معضلات عمیق فرهنگی اجتماعی ایرانیان را موشکافی می کند. اوّلین داستان این مجموعه که عنوان کتاب را بر خود دارد دربارهٔ روستایی است که در فصل رسیدن میوه ها دچار سرقت میوه از باغ ها می شود. باغداران به جای اندیشیدن به در دسترس ترین و منطقی ترین دلیل برای این پدیده، ماجرا را به جنّیان نسبت می دهند و دست به دامان ملّا و رمّال و جن گیر می شوند. در داستان «مأموران دفع ملخ» (که پیش از این در یادداشت #بدترین_انتخاب هم به آن اشاره کرده ام) روستایی دچار حملهٔ ملخ می شود ولی مأموران دولت که به بهانهٔ دفع ملخ به آن روستا گسیل می شوند به مراتب بیشتر از مهاجمان به روستاییان صدمه می زنند. پاینده در داستان «حاکم بلخ» به تعامل حاکم و رعیّت در بازتولید جهالت می پردازد و در داستان «کمیتهٔ مخفی» بازی سیاسی فردی قدرت طلب به نام مذهب را هوشمندانه روایت می کند. هریک از قصه های شیرین این کتاب وجهی از بیماری های فرهنگی ما را تصویر می کند. گرچه از نوشتن این کتاب نزدیک به شصت سال می گذرد بسیاری از امراض فرهنگی مورد اشاره ابوالقاسم پاینده هنوز هم در میان ایرانیان زنده اند! ابوالقاسم پاینده در سال 1363 درگذشته است.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/jozan.jpg
#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت پنجم
خرسندی:
ما نمی توانیم تمام ویژگی های هادسی را بر #شمس بیان کنیم، درست است که فردی درونگرا بوده، ولی دست به سفر می زند. یک آدم هادسی سفر نمی کند، من فکر می کنم وجه هرمسی شمس قوی بوده و بخش هایی از ویژگی های یک آدم هادسی را هم با توجه به توضیحاتی که شما دادید می توانیم بپذیریم. پس بهتر نیست بگوییم یک آدم هرمسی هادسی است که وجه دیونیزوسی اش هم تقویت و رشد کرده است؟
سرگلزایی:
ما دو جور سفر می کنیم، یک جور، "سفر از" است، و یک جور دیگر سفر، "سفر به" است. بعضی ها سفر می کنند چون می خواهند دوستان جدید پیدا کنند، این سفر هرمسی است. برعکس، سفرهایی است که برای تنهایی است،مثلا "رنه دکارت" فیلسوف-ریاضیدان فرانسوی مرتب در سفر بود، ولی سفر می کرد تا کسی او را نشناسد و مزاحم تأملات فلسفی اش نشود. این یک سفر هادسی است. اما کسی که هرمسی است به سفر می رود برای اینکه چیزهای جدید را تجربه کند. روایت سعیده قدس از شمس تبریزی در کتاب کیمیا خاتون یک روایت صد در صد هادسی است. داستان کیمیا خاتون من را یاد داستان پرسفون در سرزمین هادس می اندازد.
خرسندی:
به نظر من سعیده قدس درکی از شخصیت شمس نداشته و هر آنچه که زنانگی خودش در آرزوی آن بوده به جای سرگذشت کیمیا آورده است و هیچ دلیل و مدرک معتبر تاریخی برای نوشته های سعیده قدس در کیمیا خاتون وجود ندارد. اگرچه من قبول دارم شمس فردی تندخو و عصبانی بوده ولی این تمام ماجرا نیست و این که واقعأ بین شمس و کیمیا چه روی داده است، نامشخص است، پس نوشته خانم قدس سندی برای هادس بودن شمس نیست. می توانیم این طوری بگوییم که شمس به قلمرو هادس خیلی نزدیک بوده است اما ویژگی دیگر شمس خوش مشربی اوست. خوش مشرب بودن متعلق به هرمس است. ما حتی می توانیم بر شمس ویژگی نوجوان ابدی را در نظر بگیریم، ویژگی که زیر بار هیچ مسئولیتی نمی رفته است، به نظر شما چه اتفاقی می افتد که یک پیرمرد ژولیده موی هرمسی، هادسی و دیونیزوسی یک واعظ آپولونی را به ناگاه زیر و زبر می کند.
که مولانا خودش به زیبایی می گوید:
زاهد کشوری بُدم، صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو
این چه عشقی بود که بین #مولانا و شمس به وجود آمد و نه تنها وجود خودشان را به آتش کشید، بلکه آتش به جان سوختگان عالم هم زد.
سرگلزایی:
نمی توانم جواب قطعی به این ماجرا بدهم. اما دلیل این که این انفجار رخ داده به نظر من این بوده که مولانا به آستانه ی تولّد دیونیزوس درونش رسیده بود، من خیال می کنم اگر شمس هم نبود این اتفاق با یک ماجرای دیگری حتماً می افتاد و با یک تلنگر از یک جایی روبه رو می شد. فقط چیزی که در ارتباط بین یک استاد (مرشد) و شاگرد (مرید) کمک می کند، این است که استاد همچون یک «قابله»، زایمان معنوی را برای مرید آسان می کند. به نظر من چیزی که حلقه اتصال بین شمس و مولانا بوده این است که مولانا آن چیزی که قرار بوده باشد را در شمس می بیند.
خرسندی:
من به این سخن خیلی اعتقاد ندارم که اگر شمس نبود مولانا، مولانا می شد. مولانا اگر مولانا شد به خاطر وجود شمس است. به خاطر عشقی است که در بین آنها به وجود می آید. به نظر من این عشق بوده که مولانا را متحول کرده؛ عشق مولانا به شمس.
سرگلزایی:
من نمی توانم در این باره نظر قطعی دهم، در این زمینه فقط می توان گمانه زنی و نظریه پردازی کرد. اما چون قرار است من از عینک #یونگ به مسأله بپردازم این قرائت شما مرا به یاد نوشته ای از دکتر علی شریعتی می اندازد به نام "پایان غم انگیز زندگی یونگ". من نمی دانم #دکترشریعتی آنچه از یونگ در این کتاب ذکر می کند از کدام کتاب یونگ است، چون مطالبی که ایشان از یونگ نقل می کند در ده کتابی که من از یونگ خوانده ام ندیده ام و ایشان هم در کتابش (که در واقع دلنوشته ای بوده که بعداً کتاب شده) هیچ ذکری از منبع نیاورده اند. با این حال من به آنچه ایشان از یونگ نقل می کند اشاره می کنم که در باب تأثیر عجیب و غریب چنین ارتباطی است:
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت پنجم
خرسندی:
ما نمی توانیم تمام ویژگی های هادسی را بر #شمس بیان کنیم، درست است که فردی درونگرا بوده، ولی دست به سفر می زند. یک آدم هادسی سفر نمی کند، من فکر می کنم وجه هرمسی شمس قوی بوده و بخش هایی از ویژگی های یک آدم هادسی را هم با توجه به توضیحاتی که شما دادید می توانیم بپذیریم. پس بهتر نیست بگوییم یک آدم هرمسی هادسی است که وجه دیونیزوسی اش هم تقویت و رشد کرده است؟
سرگلزایی:
ما دو جور سفر می کنیم، یک جور، "سفر از" است، و یک جور دیگر سفر، "سفر به" است. بعضی ها سفر می کنند چون می خواهند دوستان جدید پیدا کنند، این سفر هرمسی است. برعکس، سفرهایی است که برای تنهایی است،مثلا "رنه دکارت" فیلسوف-ریاضیدان فرانسوی مرتب در سفر بود، ولی سفر می کرد تا کسی او را نشناسد و مزاحم تأملات فلسفی اش نشود. این یک سفر هادسی است. اما کسی که هرمسی است به سفر می رود برای اینکه چیزهای جدید را تجربه کند. روایت سعیده قدس از شمس تبریزی در کتاب کیمیا خاتون یک روایت صد در صد هادسی است. داستان کیمیا خاتون من را یاد داستان پرسفون در سرزمین هادس می اندازد.
خرسندی:
به نظر من سعیده قدس درکی از شخصیت شمس نداشته و هر آنچه که زنانگی خودش در آرزوی آن بوده به جای سرگذشت کیمیا آورده است و هیچ دلیل و مدرک معتبر تاریخی برای نوشته های سعیده قدس در کیمیا خاتون وجود ندارد. اگرچه من قبول دارم شمس فردی تندخو و عصبانی بوده ولی این تمام ماجرا نیست و این که واقعأ بین شمس و کیمیا چه روی داده است، نامشخص است، پس نوشته خانم قدس سندی برای هادس بودن شمس نیست. می توانیم این طوری بگوییم که شمس به قلمرو هادس خیلی نزدیک بوده است اما ویژگی دیگر شمس خوش مشربی اوست. خوش مشرب بودن متعلق به هرمس است. ما حتی می توانیم بر شمس ویژگی نوجوان ابدی را در نظر بگیریم، ویژگی که زیر بار هیچ مسئولیتی نمی رفته است، به نظر شما چه اتفاقی می افتد که یک پیرمرد ژولیده موی هرمسی، هادسی و دیونیزوسی یک واعظ آپولونی را به ناگاه زیر و زبر می کند.
که مولانا خودش به زیبایی می گوید:
زاهد کشوری بُدم، صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو
این چه عشقی بود که بین #مولانا و شمس به وجود آمد و نه تنها وجود خودشان را به آتش کشید، بلکه آتش به جان سوختگان عالم هم زد.
سرگلزایی:
نمی توانم جواب قطعی به این ماجرا بدهم. اما دلیل این که این انفجار رخ داده به نظر من این بوده که مولانا به آستانه ی تولّد دیونیزوس درونش رسیده بود، من خیال می کنم اگر شمس هم نبود این اتفاق با یک ماجرای دیگری حتماً می افتاد و با یک تلنگر از یک جایی روبه رو می شد. فقط چیزی که در ارتباط بین یک استاد (مرشد) و شاگرد (مرید) کمک می کند، این است که استاد همچون یک «قابله»، زایمان معنوی را برای مرید آسان می کند. به نظر من چیزی که حلقه اتصال بین شمس و مولانا بوده این است که مولانا آن چیزی که قرار بوده باشد را در شمس می بیند.
خرسندی:
من به این سخن خیلی اعتقاد ندارم که اگر شمس نبود مولانا، مولانا می شد. مولانا اگر مولانا شد به خاطر وجود شمس است. به خاطر عشقی است که در بین آنها به وجود می آید. به نظر من این عشق بوده که مولانا را متحول کرده؛ عشق مولانا به شمس.
سرگلزایی:
من نمی توانم در این باره نظر قطعی دهم، در این زمینه فقط می توان گمانه زنی و نظریه پردازی کرد. اما چون قرار است من از عینک #یونگ به مسأله بپردازم این قرائت شما مرا به یاد نوشته ای از دکتر علی شریعتی می اندازد به نام "پایان غم انگیز زندگی یونگ". من نمی دانم #دکترشریعتی آنچه از یونگ در این کتاب ذکر می کند از کدام کتاب یونگ است، چون مطالبی که ایشان از یونگ نقل می کند در ده کتابی که من از یونگ خوانده ام ندیده ام و ایشان هم در کتابش (که در واقع دلنوشته ای بوده که بعداً کتاب شده) هیچ ذکری از منبع نیاورده اند. با این حال من به آنچه ایشان از یونگ نقل می کند اشاره می کنم که در باب تأثیر عجیب و غریب چنین ارتباطی است:
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت ششم
"یونگ نشانه ها و قرائن روانی این حلول و جذب دیگری را در یک روح قابل بررسی می داند و می گوید که این حالت شبیه به یک نوع جنون است که #یونگ آن را الینه شدن به وسیله دیگری اصطلاح کرده است. Alienation اصطلاحی است که #هگل فیلسوف آلمانی در فلسفه رایج کرد و بعد کارل #مارکس آن را وارد جامعه شناسی کرد و معتقد شد که ابزار کار و تولید هر چه انسان به طور مداوم با آن در تماس است رفته رفته و خود به خود در انسان رسوخ می نماید و شخصیت اولیه او را مسخ می کند. کلمه Alienation در اصل به معنی "حلول" است، در قدیم عقیده داشته اند که این حالت در اثر راه یافتن جن یا دیو در انسان پدید می آید و عقل و روح او را مسخ می کند. همین اصطلاح را یونگ در روانشناسی به کار برده است بدین معنی که انسان در اثر تماس، دیدن و آشنا شدن با روح کسی و احساس تجانس یا همدردی و بسیاری احساس های همانندی و خویشاوندی مرموز و وصف نشدنی با آن و یافتن صدها رشته نامرئی پیوندهای غیبی میان خود و او رفته رفته به جایی می رسد که او را در خود حس می کند یا خود را در او و هر دو یکی است چه وی اختلاف میان این دو را احساس نمی کند و تمایز میان من و او را از یاد می برد. Aliene یعنی کسی که دچار انقلاب شگفتی می شود که قابل پیش بینی نیست و برای دیگرانی که با او آشنا بوده اند در تصور نمی گنجد. این انقلاب در اخلاق، رفتار، حساسیت ها، روحیات، عواطف و عقاید و افکار و حتی سبک زندگی و نیز حتی در کیفیت استعدادهای وی به شدت رخ می دهد و همه را دگرگون می کند، به طوری که پیوند خود را چنان با گذشته می برد که با آن بیگانه می شود، وی دیگر شباهتی با گذشته اش یعنی با خودش در گذشته ندارد، حالات و خصائص روحی و فکری اش برای همه کسانی که او را می شناخته اند مجهول و مرموز می گردد. حلول دیگری در او موجب می شود که وی دیگر شبیه خودش نیست."
اگر این صحّت و دقّت این نقل قول #دکترشریعتی از یونگ را بپذیریم می توانم بگویم که این گونه می توان تحول #مولانا تحت تأثیر عشق به #شمس را "یونگی" تحلیل کرد.
خرسندی:
فراق شمس چه قدر به پختگی مولانا کمک می کند؟
سرگلزایی:
پختگی هر آدمی از زمانی به وجود می آید که با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه می شود؛ فقدانی که فکر نمی کرده که بتواند آن را تاب بیاورد. هر کس یک "دیگری مهم" در زندگیش دارد که گویا هویت و معنای زندگی و امنیت او تابع همان "دیگری مهم" است. یکی فرزندش، یکی مادرش، یکی مذهبش، یکی همسرش ، یکی حزب، یکی پول و ... وقتی آدم آن را از دست می دهد با وجه عریان زندگی روبه رو می شود. در واقع اوج آن بلوغ این است که ما بتوانیم این حرمان را تاب بیاوریم، نه افسرده شویم، نه خودفریبی کنیم و نه اینکه دچار خشم بشویم، بلکه بتوانیم با واقعیت عریان زندگی مواجه شویم و تاب بیاوریم، واقعیتی که به قول بودا ذات آن رنج (دوکا) است! اگر شمس برای مولانا آن چیزی باشد که سیلوانو آریتی (Silvano Arieti) نام آن را significant other یا Dominant other می گذارد، آن وقت می توان گفت که فراق شمس مولانا را با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه کرده است و این مواجهه اگر کسی را در هم نشکند او را به اوج پختگی اش می رساند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
مصاحبه ی محمد خرسندی (روزنامه نگار) با دکتر سرگلزایی در روزنامه ی نوآوران یکشنبه 5 مهر 1394 (ویژه نامه ی نکوداشت مولانا) بصورت یکجا چاپ شده است. متن مصاحبه پس از غلط گیری و تخلیص در سایت و کانال دکتر سرگلزایی منتشر شد.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت ششم
"یونگ نشانه ها و قرائن روانی این حلول و جذب دیگری را در یک روح قابل بررسی می داند و می گوید که این حالت شبیه به یک نوع جنون است که #یونگ آن را الینه شدن به وسیله دیگری اصطلاح کرده است. Alienation اصطلاحی است که #هگل فیلسوف آلمانی در فلسفه رایج کرد و بعد کارل #مارکس آن را وارد جامعه شناسی کرد و معتقد شد که ابزار کار و تولید هر چه انسان به طور مداوم با آن در تماس است رفته رفته و خود به خود در انسان رسوخ می نماید و شخصیت اولیه او را مسخ می کند. کلمه Alienation در اصل به معنی "حلول" است، در قدیم عقیده داشته اند که این حالت در اثر راه یافتن جن یا دیو در انسان پدید می آید و عقل و روح او را مسخ می کند. همین اصطلاح را یونگ در روانشناسی به کار برده است بدین معنی که انسان در اثر تماس، دیدن و آشنا شدن با روح کسی و احساس تجانس یا همدردی و بسیاری احساس های همانندی و خویشاوندی مرموز و وصف نشدنی با آن و یافتن صدها رشته نامرئی پیوندهای غیبی میان خود و او رفته رفته به جایی می رسد که او را در خود حس می کند یا خود را در او و هر دو یکی است چه وی اختلاف میان این دو را احساس نمی کند و تمایز میان من و او را از یاد می برد. Aliene یعنی کسی که دچار انقلاب شگفتی می شود که قابل پیش بینی نیست و برای دیگرانی که با او آشنا بوده اند در تصور نمی گنجد. این انقلاب در اخلاق، رفتار، حساسیت ها، روحیات، عواطف و عقاید و افکار و حتی سبک زندگی و نیز حتی در کیفیت استعدادهای وی به شدت رخ می دهد و همه را دگرگون می کند، به طوری که پیوند خود را چنان با گذشته می برد که با آن بیگانه می شود، وی دیگر شباهتی با گذشته اش یعنی با خودش در گذشته ندارد، حالات و خصائص روحی و فکری اش برای همه کسانی که او را می شناخته اند مجهول و مرموز می گردد. حلول دیگری در او موجب می شود که وی دیگر شبیه خودش نیست."
اگر این صحّت و دقّت این نقل قول #دکترشریعتی از یونگ را بپذیریم می توانم بگویم که این گونه می توان تحول #مولانا تحت تأثیر عشق به #شمس را "یونگی" تحلیل کرد.
خرسندی:
فراق شمس چه قدر به پختگی مولانا کمک می کند؟
سرگلزایی:
پختگی هر آدمی از زمانی به وجود می آید که با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه می شود؛ فقدانی که فکر نمی کرده که بتواند آن را تاب بیاورد. هر کس یک "دیگری مهم" در زندگیش دارد که گویا هویت و معنای زندگی و امنیت او تابع همان "دیگری مهم" است. یکی فرزندش، یکی مادرش، یکی مذهبش، یکی همسرش ، یکی حزب، یکی پول و ... وقتی آدم آن را از دست می دهد با وجه عریان زندگی روبه رو می شود. در واقع اوج آن بلوغ این است که ما بتوانیم این حرمان را تاب بیاوریم، نه افسرده شویم، نه خودفریبی کنیم و نه اینکه دچار خشم بشویم، بلکه بتوانیم با واقعیت عریان زندگی مواجه شویم و تاب بیاوریم، واقعیتی که به قول بودا ذات آن رنج (دوکا) است! اگر شمس برای مولانا آن چیزی باشد که سیلوانو آریتی (Silvano Arieti) نام آن را significant other یا Dominant other می گذارد، آن وقت می توان گفت که فراق شمس مولانا را با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه کرده است و این مواجهه اگر کسی را در هم نشکند او را به اوج پختگی اش می رساند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
مصاحبه ی محمد خرسندی (روزنامه نگار) با دکتر سرگلزایی در روزنامه ی نوآوران یکشنبه 5 مهر 1394 (ویژه نامه ی نکوداشت مولانا) بصورت یکجا چاپ شده است. متن مصاحبه پس از غلط گیری و تخلیص در سایت و کانال دکتر سرگلزایی منتشر شد.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
مؤخّره و متمّم #مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
تعلّق عاطفی من به تصوّف و #مولانا انگیزه ی نوشتن کتاب #کوزه_ای_از_آب_بحر (انتشارات بهار سبز) بود. امّا اکنون بر این باورم که جامعه ی ما بیشتر به اخلاق شهروندی مبتنی بر عقلانیّت نیاز دارد تا تفکّر عرفانی لذا مایلم نگرانی های خود را در این باره با شما در میان بگذارم.
اوّل اين كه برداشت من اين است كه جوّزدگی و مدگرايی در بين اقشار تحصيلكرده ما هم همچون قشر کم سواد شيوع بالایی دارد و گاهی ژست #مثنوی خوانی و مولانا شناسی در ميان ما مُد می شود. نشانه اين جوّزدگی و ژست، نوعی تعصب نسبت به مولاناست. به گونه ای كه انگار مولانا هرچه گفته، درست است و انديشه او تراز و شاقول درستی در مسیر رشد روانی و معنوی است.
محمد منصور هاشمی، كتابی نوشته است تحت عنوان "دين انديشان متجدد" كه توسط انتشارات كوير منتشر شده و نقدی است بر آرا و انديشه های چهار نوانديش دينی معاصر. در اين كتاب نقدی به جناب #دكترسروش وارد شده كه بنده نيز با آن موافقم و آن اين است كه دكتر سروش با دندان های فلسفی، بسياری از گزاره های عرفی و عادتی را در حوزه دين می شكافد و نقد می كند، ولی به مولانا كه می رسد تنها در ستايش و تأييد از او سخن می گويد، گويی اينجا آن وادی مقدسی است كه بايد بر "فاخلع نعليك" گردن نهد!
دوّم اين كه اغلب مولانا دوستان، هندسه معرفتی مولانا را به طور كامل نمی شناسند و به دلخواه، پاره ای از انديشه های مولانا را چنان سرهم می كنند كه به يك هندسه معرفتی جديد و متفاوت می رسند. مولانايی كه مولانا دوستان امروزی می شناسند يك نواندیش ساختارشکن، یک هنرمند خلّاق و يك قصه گوی شيرين سخن است. اما مولانا فقط اين نيست، مولانا "به رِندي" از ابزار هنر و قصه گويی براي القاء يك نظام باور استفاده می كند؛ نظام باوری كه از نظر اخلاقی مبتني بر كفّ نفس رواقي گري استوار است، از نظر مذهبی بر اطاعت بی چون و چرا از ولیّ امر و از نظر شناخت بر وحی مداری و نفیِ عقل پرسشگر و استدلال مدار.
پروتستانيسم اسلامی مبتنی بر "دين داری تجربت انديش" پيام اصلی مولانا نيست، بلكه مولانا به مذهبی معتقد است كه خواص، وحی دريافت می كنند و عوام اطاعت می كنند:
عقل عقلند اولياء و عقل ها
بر مثال اشتران تا انتها
دیدگاه مولانا مبتنی بر یک «آریستوکراسی دینی» است و از هندسه معرفتی مولانا نمی توان "مردم سالاری دينی" را بيرون كشيد.
نتيجه اين كه اگر قرار است مثنوی خوانی و مولانا شناسی داشته باشيم، لازم است با ديد نقّاد به اين ميراث فرهنگی مان نگاه كنيم و همان طور كه ارمغان های انديشه مولانا را گرامی می داريم، آسيب های انديشه او براي جامعه خودمان را هم در نظر داشته باشيم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
تعلّق عاطفی من به تصوّف و #مولانا انگیزه ی نوشتن کتاب #کوزه_ای_از_آب_بحر (انتشارات بهار سبز) بود. امّا اکنون بر این باورم که جامعه ی ما بیشتر به اخلاق شهروندی مبتنی بر عقلانیّت نیاز دارد تا تفکّر عرفانی لذا مایلم نگرانی های خود را در این باره با شما در میان بگذارم.
اوّل اين كه برداشت من اين است كه جوّزدگی و مدگرايی در بين اقشار تحصيلكرده ما هم همچون قشر کم سواد شيوع بالایی دارد و گاهی ژست #مثنوی خوانی و مولانا شناسی در ميان ما مُد می شود. نشانه اين جوّزدگی و ژست، نوعی تعصب نسبت به مولاناست. به گونه ای كه انگار مولانا هرچه گفته، درست است و انديشه او تراز و شاقول درستی در مسیر رشد روانی و معنوی است.
محمد منصور هاشمی، كتابی نوشته است تحت عنوان "دين انديشان متجدد" كه توسط انتشارات كوير منتشر شده و نقدی است بر آرا و انديشه های چهار نوانديش دينی معاصر. در اين كتاب نقدی به جناب #دكترسروش وارد شده كه بنده نيز با آن موافقم و آن اين است كه دكتر سروش با دندان های فلسفی، بسياری از گزاره های عرفی و عادتی را در حوزه دين می شكافد و نقد می كند، ولی به مولانا كه می رسد تنها در ستايش و تأييد از او سخن می گويد، گويی اينجا آن وادی مقدسی است كه بايد بر "فاخلع نعليك" گردن نهد!
دوّم اين كه اغلب مولانا دوستان، هندسه معرفتی مولانا را به طور كامل نمی شناسند و به دلخواه، پاره ای از انديشه های مولانا را چنان سرهم می كنند كه به يك هندسه معرفتی جديد و متفاوت می رسند. مولانايی كه مولانا دوستان امروزی می شناسند يك نواندیش ساختارشکن، یک هنرمند خلّاق و يك قصه گوی شيرين سخن است. اما مولانا فقط اين نيست، مولانا "به رِندي" از ابزار هنر و قصه گويی براي القاء يك نظام باور استفاده می كند؛ نظام باوری كه از نظر اخلاقی مبتني بر كفّ نفس رواقي گري استوار است، از نظر مذهبی بر اطاعت بی چون و چرا از ولیّ امر و از نظر شناخت بر وحی مداری و نفیِ عقل پرسشگر و استدلال مدار.
پروتستانيسم اسلامی مبتنی بر "دين داری تجربت انديش" پيام اصلی مولانا نيست، بلكه مولانا به مذهبی معتقد است كه خواص، وحی دريافت می كنند و عوام اطاعت می كنند:
عقل عقلند اولياء و عقل ها
بر مثال اشتران تا انتها
دیدگاه مولانا مبتنی بر یک «آریستوکراسی دینی» است و از هندسه معرفتی مولانا نمی توان "مردم سالاری دينی" را بيرون كشيد.
نتيجه اين كه اگر قرار است مثنوی خوانی و مولانا شناسی داشته باشيم، لازم است با ديد نقّاد به اين ميراث فرهنگی مان نگاه كنيم و همان طور كه ارمغان های انديشه مولانا را گرامی می داريم، آسيب های انديشه او براي جامعه خودمان را هم در نظر داشته باشيم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
#جوانان_هیتلری یک سازمان شبه نظامی در دوران حکومت آدولف #هیتلر در آلمان #نازی بود. برنامههای این سازمان برای جوانان پسر بین سنین ۱۴ تا ۱۸ سال و دختران ۱۰ تا ۱۸ سال طرّاحی شده بود. اصل کلی سازمان جوانان هیتلری این بود که هر عضو، یک سرباز فداکار برای «امپراتوری مقدّس آلمان» باشد.
رهبران آلمان نازی در پی این بودند که بتوانند از درون سازمان جوانان هیتلر نخبگان آینده ارتش موازی نظامی-ایدئولوژیک را بیابند. اعضای بلند پایه سازمان جوانان هیتلری با برگزاری جلسات متعدد سعی داشتند جوانان آلمان را جذب افکار نازیسم نمایند. این سازمان یک ماهنامه به نام «اراده و قدرت» داشت که به صورت منظم به چاپ میرسید و در اختیار اعضا گذاشته میشد.
در سال ۱۹۴۰ این ایده در سران آلمان نازی مطرح گردید که سازمان جوانان هیتلر میتواند به عنوان یک نیروی کمکی در خدمت جنگ باشد. پس از این بود که اعضای این سازمان به صورت فعال در بخشهایی مانند خدمات پستی، آتش نشانی، خدمات رادیویی و نیروهای ضدهوایی مشغول به کار در جبهههای جنگ شدند.
در سال ۱۹۴۳ رویکرد رهبران آلمان نازی در خصوص سازمان جوانان هیتلر تغییر کرد و تصمیم برآن شد که اعضای این سازمان خلاء بوجود آمده بر اثر جنگ را پر کرده و جایگزین نیروهای کشته شده در جبهه گردند. این روند تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت تا جایی که در سال ۱۹۴۵ از نوجوانانی با سن کمتر از ۱۲ سال در جبههها استفاده میشد. آن گونه که هاینریش بل در کتاب #عقاید_یک_دلقک نوشته است، تبلیغات گسترده ی نظام #فاشیست باعث شده بود بسیاری از مردم آلمان داوطلبانه فرزندان خود را برای فدا شدن در راه «امپراتوری مقدّس پیشوا» به جبهه ها بفرستند!
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/YouthOrganisation.jpg
#جوانان_هیتلری یک سازمان شبه نظامی در دوران حکومت آدولف #هیتلر در آلمان #نازی بود. برنامههای این سازمان برای جوانان پسر بین سنین ۱۴ تا ۱۸ سال و دختران ۱۰ تا ۱۸ سال طرّاحی شده بود. اصل کلی سازمان جوانان هیتلری این بود که هر عضو، یک سرباز فداکار برای «امپراتوری مقدّس آلمان» باشد.
رهبران آلمان نازی در پی این بودند که بتوانند از درون سازمان جوانان هیتلر نخبگان آینده ارتش موازی نظامی-ایدئولوژیک را بیابند. اعضای بلند پایه سازمان جوانان هیتلری با برگزاری جلسات متعدد سعی داشتند جوانان آلمان را جذب افکار نازیسم نمایند. این سازمان یک ماهنامه به نام «اراده و قدرت» داشت که به صورت منظم به چاپ میرسید و در اختیار اعضا گذاشته میشد.
در سال ۱۹۴۰ این ایده در سران آلمان نازی مطرح گردید که سازمان جوانان هیتلر میتواند به عنوان یک نیروی کمکی در خدمت جنگ باشد. پس از این بود که اعضای این سازمان به صورت فعال در بخشهایی مانند خدمات پستی، آتش نشانی، خدمات رادیویی و نیروهای ضدهوایی مشغول به کار در جبهههای جنگ شدند.
در سال ۱۹۴۳ رویکرد رهبران آلمان نازی در خصوص سازمان جوانان هیتلر تغییر کرد و تصمیم برآن شد که اعضای این سازمان خلاء بوجود آمده بر اثر جنگ را پر کرده و جایگزین نیروهای کشته شده در جبهه گردند. این روند تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت تا جایی که در سال ۱۹۴۵ از نوجوانانی با سن کمتر از ۱۲ سال در جبههها استفاده میشد. آن گونه که هاینریش بل در کتاب #عقاید_یک_دلقک نوشته است، تبلیغات گسترده ی نظام #فاشیست باعث شده بود بسیاری از مردم آلمان داوطلبانه فرزندان خود را برای فدا شدن در راه «امپراتوری مقدّس پیشوا» به جبهه ها بفرستند!
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/YouthOrganisation.jpg
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
درود و ارادت استاد سرگلزایی عزیز.
امیدوارم سلامت و شاد باشید.
استاد نمیدانم کار علمی دقیق و مشخصی در این زمینه شده است یا نه، اما به نظرتان با مشاهدهی رفتار افرادیکه فنوتیپ و ژنوتیپ یکسانی ندارند، بر ارجحیت اثر ژنوتیپ و هورمون ها بر محیط و تربیت نمی رسیم؟
فردیکه آلت مردانه دارد و از کودکی هم در خانواده با اوکاملن شبیه یک فرزند پسر رفتار شده، اما در نوجوانی و جوانی، به واسطهی مسایل ژنتیکی و هورمونی که زنانه است، رفتارهای زنانه بروز میدهد،
آیا مویّد این ادعا نیست؟ یا اینکه نمی شود چنین نتیجه گیری ای نمود و آیتم های دیگری درگیر هستند؟
سپاسگزارم از لطف و توجهتون.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
در اهمیت و تاثیر ژن ها در سرنوشت ما هیچ شکّی وجود ندارد، ولی لازم است توجه داشته باشیم که ما سه شکل تاثیر ژنی داریم. شکل اوّل حالتی است که ژن ها اثری قطعی و مستقل از محیط دارند، مثل بیماری تالاسمی ماژور. حالت دوّم حالتی است که ژن ها وجود دارند ولی بر اثر یک عامل محیطی وجودشان آشکار می شود مثل بیماری فاویسم یا کمبود آنزیم G6PD که تا زمان خوردن باقلا یا داروهای خاص وجود این نقص ژنتیک خود را نشان نمی دهد. حالت سوّم وضعیت ژن هایی است که خودشان تحت تأثیر محیط قرار دارند مثل آمادگی ژنتیک برای اسکیزوفرنی که تحت شرایط استرس آمیز برانگیخته می شود (مدل stress-diathesis) ؛ بنابراین نسبت تأثیر ژن ها به تأثیر محیط در شکل گیری سرنوشت ما بسته به این سه مدل متفاوت است.
پیروز باشید
@drsargolzaei
*پرسش:
درود و ارادت استاد سرگلزایی عزیز.
امیدوارم سلامت و شاد باشید.
استاد نمیدانم کار علمی دقیق و مشخصی در این زمینه شده است یا نه، اما به نظرتان با مشاهدهی رفتار افرادیکه فنوتیپ و ژنوتیپ یکسانی ندارند، بر ارجحیت اثر ژنوتیپ و هورمون ها بر محیط و تربیت نمی رسیم؟
فردیکه آلت مردانه دارد و از کودکی هم در خانواده با اوکاملن شبیه یک فرزند پسر رفتار شده، اما در نوجوانی و جوانی، به واسطهی مسایل ژنتیکی و هورمونی که زنانه است، رفتارهای زنانه بروز میدهد،
آیا مویّد این ادعا نیست؟ یا اینکه نمی شود چنین نتیجه گیری ای نمود و آیتم های دیگری درگیر هستند؟
سپاسگزارم از لطف و توجهتون.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
در اهمیت و تاثیر ژن ها در سرنوشت ما هیچ شکّی وجود ندارد، ولی لازم است توجه داشته باشیم که ما سه شکل تاثیر ژنی داریم. شکل اوّل حالتی است که ژن ها اثری قطعی و مستقل از محیط دارند، مثل بیماری تالاسمی ماژور. حالت دوّم حالتی است که ژن ها وجود دارند ولی بر اثر یک عامل محیطی وجودشان آشکار می شود مثل بیماری فاویسم یا کمبود آنزیم G6PD که تا زمان خوردن باقلا یا داروهای خاص وجود این نقص ژنتیک خود را نشان نمی دهد. حالت سوّم وضعیت ژن هایی است که خودشان تحت تأثیر محیط قرار دارند مثل آمادگی ژنتیک برای اسکیزوفرنی که تحت شرایط استرس آمیز برانگیخته می شود (مدل stress-diathesis) ؛ بنابراین نسبت تأثیر ژن ها به تأثیر محیط در شکل گیری سرنوشت ما بسته به این سه مدل متفاوت است.
پیروز باشید
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#میرزارضاکرمانی (۱۲۲۶خورشیدی کرمان - ۲۲ مرداد ۱۲۷۵خورشیدی تهران) از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی و قاتل #ناصرالدین_شاه بود.
میرزارضا کرمانی برای شکایت از حاکم کرمان به تهران آمد، اما مورد آزار نایب السلطنه کامران میرزا قرار گرفت و مدت ها همراه حاج سیاح محلاتی و چند تن دیگر در زندان محبوس بود. وی پس از آزادی جزو مریدان #سیدجمالالدین_اسدآبادی شد. میرزارضا کرمانی بهشدت تحت تأثیر تعلیمات سید جمال قرار گرفته بود. وی در شهر بارفروش به قصد کشتن کامران میرزا یک پنجلول روسی خرید، اما مدتی بعد قصدش را تغییر داد و تصمیم گرفت کسی را که فکر میکرد ریشهٔ تمام ستم هاست از میان بردارد.
میرزا رضا کرمانی پس از ملاقات با سید جمالالدین اسدآبادی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲شوال همان سال به شهرری وارد شد. این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ (مقارن جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری)، ناصرالدین شاه برای زیارت به شاهعبدالعظیم رفت. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک میکند.
میرزارضا در سحرگاه روز پنجشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران بهدار آویخته شد.
@drsargolzaei
Http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MirzarezaKermani.jpg
#میرزارضاکرمانی (۱۲۲۶خورشیدی کرمان - ۲۲ مرداد ۱۲۷۵خورشیدی تهران) از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی و قاتل #ناصرالدین_شاه بود.
میرزارضا کرمانی برای شکایت از حاکم کرمان به تهران آمد، اما مورد آزار نایب السلطنه کامران میرزا قرار گرفت و مدت ها همراه حاج سیاح محلاتی و چند تن دیگر در زندان محبوس بود. وی پس از آزادی جزو مریدان #سیدجمالالدین_اسدآبادی شد. میرزارضا کرمانی بهشدت تحت تأثیر تعلیمات سید جمال قرار گرفته بود. وی در شهر بارفروش به قصد کشتن کامران میرزا یک پنجلول روسی خرید، اما مدتی بعد قصدش را تغییر داد و تصمیم گرفت کسی را که فکر میکرد ریشهٔ تمام ستم هاست از میان بردارد.
میرزا رضا کرمانی پس از ملاقات با سید جمالالدین اسدآبادی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲شوال همان سال به شهرری وارد شد. این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ (مقارن جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری)، ناصرالدین شاه برای زیارت به شاهعبدالعظیم رفت. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک میکند.
میرزارضا در سحرگاه روز پنجشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران بهدار آویخته شد.
@drsargolzaei
Http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MirzarezaKermani.jpg
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
اولين مدرسه دخترانه ی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آن ها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد: «مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند ... بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آن جا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود. تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود. شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی 25 قران. به فقرا تخفیف داده میشود. هردو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول میشود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Girls'School.jpg
اولين مدرسه دخترانه ی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آن ها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد: «مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند ... بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آن جا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود. تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود. شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی 25 قران. به فقرا تخفیف داده میشود. هردو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول میشود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Girls'School.jpg
#یادداشت_هفته
#یونانیان_و_ایرانیان
پیش از این در جایی نوشته بودم: «شاعر، کسی است که ناخودآگاه شخصی او آینه ی ناخودآگاه جمعی باشد.»
دکتر رضا براهنی نیز گفته است:
"شعور هنری یعنی داشتن حسّ تاریخی از شکل و محتوای ادبی. حسّ تاریخی، قسمت اعظم جهان بینی یک شاعر را تشکیل می دهد. شاعر باید بداند که در این لحظه از تاریخ، چه زبانی، چه شکلی، چه آهنگ و وزنی و چه سبکی نشان دهنده چه موقعیت فردی، سیاسی و تاریخی می تواند باشد. در غیر این صورت، کار شاعر به تفنّن و مزاح شباهت خواهد داشت.
برای پیدایش یک فرم، زمان و شرایط خاصی لازم است. اغلب روان شناسان دوست دارند این شرایط را فقط در وجود افراد ببینند، در حالی که این شرایط در بطن اجتماع قرار دارد و این شرایط روزی که از بطن اجتماع، با عینیّت تمام، در عرصهٔ واقعیت رخ داد، می تواند نمایندگان خود و فرم های خود را به وجود آورد، در غیر این صورت این شرایط در بطن اجتماع خواهند پوسید، همانطور که عناصر تراژیک موجود در کار #فردوسی بعدها پوسید و از بین رفت و تبدیل به یک عنصر زنده و فعال نگردید و اصولأ علت شکست مقلّدان فردوسی در شاهنامه نویسی در اعصار بعد، همین بوده است.
#شاهنامه فردوسی در دوران اعتلای حس قهرمان پرستی ملت ایران نوشته شده است و امکان نداشت که در دوران فتحعلیشاه، شاهنامهٔ موفّقی نوشته شود، و اگر کسی چنین کاری کرد، سوراخ دعا را گم کرد چرا که باید در دوران فتحعلیشاه چیزی گفته می شد که برملا کننده زوال عصر فتحعلیشاه باشد."
بنابراین هنر، هم محصول تاریخ است و هم سازندهٔ تاریخ. دکتر رضا براهنی در کتاب #تاریخ_مذکر مسیر هنر ایرانی و یونانی را با یکدیگر مقایسه کرده و بر این اساس به آسیب شناسی فرهنگی ایرانیان پرداخته است. به گفته او در یونان، ادبیات داستانی از حماسه به تراژدی حرکت کرد. در حماسه، قهرمان قصه، ابر انسانی است که بر همه ناملایمات غلبه می کند، شکست ناپذیر است و کنترل سرنوشت را به دست می گیرد. اودیسه هومر و رستم فردوسی چنین ابر انسان هایی هستند. اما در تراژدی، قهرمان قصه علیرغم تمام فضیلت ها و استعدادها، در مقابل سرنوشت شکست می خورد و شکست او، نگاه مخاطب تراژدی را از شخص قهرمان به بستر اجتماعی و بین فردی زندگی قهرمان می کشاند.
بنابراین تراژدی (همچون تراژدی اودیپ سوفوکل) نگاه بین فردی و سیستمی را جایگزین نگاه فرد محور حماسه می کند.
در حماسه، شهوت و شور و شوق زندگی در وجود قهرمانی خارق العاده منعکس گردیده است در حالی که نمایش نامه مبتنی بر تراژدی یونانی با تصوّری که از زندگی می دهد انگشت بر نقاط ضعف و قدرت "روابط" می گذارد و همه چیز را به سوی روان شناسی روابط سوق می دهد. از خلال این قبیل توجهات به روابط انسانی، مردم خود را به صورت زنجیرهای به هم پیوسته مجسم می کنند و شعور اجتماعی کسب می کنند.
از دیدگاه دکتر رضا براهنی، هنر و ادبیات ایرانی پس از حماسه، از هنر و ادبیات یونان فاصله می گیرد و به تفکر هندی نزدیک می شود، بنابراین به جای حرکت در مسیر بازنمایی امر اجتماعی، به بازنمایی رابطه بین انسان و امر فرابشری (الوهیت) مشغول می گردد. نتیجه این که هنر و ادبیات ایرانی نتوانسته شعور جمعی و تفکر سیستمی برای انسان ایرانی ایجاد نماید.
"حماسه پس از اوج یافتن در شعر خراسانی، به جای این که تبدیل به تصویر و تصوری از خانواده شود و سپس جامعیتی پیدا کند و نوعی فلسفهٔ اجتماعی شرقی پیدا شود و بر اساس آن، حکومت و دولت و سیاست به معنای واقعی پیدا شود و نوعی دموکراسی بر شرق حاکم شود در "راه و رسم خنثای عرفان" فرو می غلتد و از ذهنیتی سر در می آورد که قرن ها شعور و فکر ایرانی را در خود فرو می غلتاند و به خود مشغول می دارد."
در مقالات #آرمانشهر_و_ویرانشهر و #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به عرفان زده شدن روشنفکری ایرانی نیز پرداخته ام، چیزی که در بخش بزرگی از شاعران معاصر ایرانی نیز نمود می یابد.
کتاب تاریخ مذکر (علل تشتت فرهنگ در ایران) در سال ۱۳۵۰ خورشیدی منتشر شده است و بعید می دانم در دهه های اخیر بازنشر شده باشد. امیدوارم بتوانیم نسخهٔ الکترونیک کتاب را تهیه و در کانال تلگرام به اشتراک بگذاریم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یونانیان_و_ایرانیان
پیش از این در جایی نوشته بودم: «شاعر، کسی است که ناخودآگاه شخصی او آینه ی ناخودآگاه جمعی باشد.»
دکتر رضا براهنی نیز گفته است:
"شعور هنری یعنی داشتن حسّ تاریخی از شکل و محتوای ادبی. حسّ تاریخی، قسمت اعظم جهان بینی یک شاعر را تشکیل می دهد. شاعر باید بداند که در این لحظه از تاریخ، چه زبانی، چه شکلی، چه آهنگ و وزنی و چه سبکی نشان دهنده چه موقعیت فردی، سیاسی و تاریخی می تواند باشد. در غیر این صورت، کار شاعر به تفنّن و مزاح شباهت خواهد داشت.
برای پیدایش یک فرم، زمان و شرایط خاصی لازم است. اغلب روان شناسان دوست دارند این شرایط را فقط در وجود افراد ببینند، در حالی که این شرایط در بطن اجتماع قرار دارد و این شرایط روزی که از بطن اجتماع، با عینیّت تمام، در عرصهٔ واقعیت رخ داد، می تواند نمایندگان خود و فرم های خود را به وجود آورد، در غیر این صورت این شرایط در بطن اجتماع خواهند پوسید، همانطور که عناصر تراژیک موجود در کار #فردوسی بعدها پوسید و از بین رفت و تبدیل به یک عنصر زنده و فعال نگردید و اصولأ علت شکست مقلّدان فردوسی در شاهنامه نویسی در اعصار بعد، همین بوده است.
#شاهنامه فردوسی در دوران اعتلای حس قهرمان پرستی ملت ایران نوشته شده است و امکان نداشت که در دوران فتحعلیشاه، شاهنامهٔ موفّقی نوشته شود، و اگر کسی چنین کاری کرد، سوراخ دعا را گم کرد چرا که باید در دوران فتحعلیشاه چیزی گفته می شد که برملا کننده زوال عصر فتحعلیشاه باشد."
بنابراین هنر، هم محصول تاریخ است و هم سازندهٔ تاریخ. دکتر رضا براهنی در کتاب #تاریخ_مذکر مسیر هنر ایرانی و یونانی را با یکدیگر مقایسه کرده و بر این اساس به آسیب شناسی فرهنگی ایرانیان پرداخته است. به گفته او در یونان، ادبیات داستانی از حماسه به تراژدی حرکت کرد. در حماسه، قهرمان قصه، ابر انسانی است که بر همه ناملایمات غلبه می کند، شکست ناپذیر است و کنترل سرنوشت را به دست می گیرد. اودیسه هومر و رستم فردوسی چنین ابر انسان هایی هستند. اما در تراژدی، قهرمان قصه علیرغم تمام فضیلت ها و استعدادها، در مقابل سرنوشت شکست می خورد و شکست او، نگاه مخاطب تراژدی را از شخص قهرمان به بستر اجتماعی و بین فردی زندگی قهرمان می کشاند.
بنابراین تراژدی (همچون تراژدی اودیپ سوفوکل) نگاه بین فردی و سیستمی را جایگزین نگاه فرد محور حماسه می کند.
در حماسه، شهوت و شور و شوق زندگی در وجود قهرمانی خارق العاده منعکس گردیده است در حالی که نمایش نامه مبتنی بر تراژدی یونانی با تصوّری که از زندگی می دهد انگشت بر نقاط ضعف و قدرت "روابط" می گذارد و همه چیز را به سوی روان شناسی روابط سوق می دهد. از خلال این قبیل توجهات به روابط انسانی، مردم خود را به صورت زنجیرهای به هم پیوسته مجسم می کنند و شعور اجتماعی کسب می کنند.
از دیدگاه دکتر رضا براهنی، هنر و ادبیات ایرانی پس از حماسه، از هنر و ادبیات یونان فاصله می گیرد و به تفکر هندی نزدیک می شود، بنابراین به جای حرکت در مسیر بازنمایی امر اجتماعی، به بازنمایی رابطه بین انسان و امر فرابشری (الوهیت) مشغول می گردد. نتیجه این که هنر و ادبیات ایرانی نتوانسته شعور جمعی و تفکر سیستمی برای انسان ایرانی ایجاد نماید.
"حماسه پس از اوج یافتن در شعر خراسانی، به جای این که تبدیل به تصویر و تصوری از خانواده شود و سپس جامعیتی پیدا کند و نوعی فلسفهٔ اجتماعی شرقی پیدا شود و بر اساس آن، حکومت و دولت و سیاست به معنای واقعی پیدا شود و نوعی دموکراسی بر شرق حاکم شود در "راه و رسم خنثای عرفان" فرو می غلتد و از ذهنیتی سر در می آورد که قرن ها شعور و فکر ایرانی را در خود فرو می غلتاند و به خود مشغول می دارد."
در مقالات #آرمانشهر_و_ویرانشهر و #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به عرفان زده شدن روشنفکری ایرانی نیز پرداخته ام، چیزی که در بخش بزرگی از شاعران معاصر ایرانی نیز نمود می یابد.
کتاب تاریخ مذکر (علل تشتت فرهنگ در ایران) در سال ۱۳۵۰ خورشیدی منتشر شده است و بعید می دانم در دهه های اخیر بازنشر شده باشد. امیدوارم بتوانیم نسخهٔ الکترونیک کتاب را تهیه و در کانال تلگرام به اشتراک بگذاریم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
ناگفتههايی از ماجرای #تسخير_سفارت_آمريكا در سال 1358 را از زبان ابراهیم اصغر زاده (از رهبران دانشجویان پیرو خط امام) در گفتوگو با روزنامه «قانون» میخوانيم:
«ایدهٔ من سه لایه داشت، ایدهٔ اوّل این بود که یک زنجیره انسانی دور سفارت بکشیم و این زنجیره انسانی ترکیبی بود از اطلاعیه و بیانیه دادن و بالاخره نشان دادن اعتراض، ایدهٔ دوّم هم حمله به سفارت بود، حمله به معنی تصرف نبود، به این معنی که سفارت را با سنگ بزنیم و تا بالای دیوار برویم و برگردیم؛ ایدهٔ سوّم این بود که برویم داخل سفارت و تحصّن کنیم. تحصن کردن پیش از این هم در تاریخ ایران نمونه و سابقه داشت. ما وارد سفارت شدیم و در همان ابتدا از آقای موسوی خوئينیها خواستیم که ماجرا را با امام در میان بگذارد. آقای موسوی خوئينیها با حاج احمد آقا تماس تلفنی برقرار کرد و اطلاع داد که این دانشجویان که اقدام به تصرف سفارت آمریکا کردهاند، در اعتراض به آمریکا وارد سفارت شده اند و از مریدان امام هستند. حاج احمد آقا پیامی را از طرف امام برای دانشجویان فرستادند که «جایی که گرفتید، جای بسیار خوبی است و محکم آنجا بایستيد و تکان نخوريد». اما همچنان ما تصورمان این نبود که قرار است 48 ساعت تبدیل به 444 روز شود. اما کمی بعدتر مردم در محل سفارت حاضر شدند و بعد حاج احمد آقا وارد سفارت شد و به حادثه رسمیت داده شد و نقطه اوج این ماجرا، سقوط دولت موقت بود.»
مصاحبه کننده: «زمانی که دولت #بازرگان سقوط کرد چه احساسی داشتيد؟»
پاسخ اصغرزاده: «فهمیدیم ما خودمان شدیم گروگان این گروگان گیری.»
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/USA.jpg
ناگفتههايی از ماجرای #تسخير_سفارت_آمريكا در سال 1358 را از زبان ابراهیم اصغر زاده (از رهبران دانشجویان پیرو خط امام) در گفتوگو با روزنامه «قانون» میخوانيم:
«ایدهٔ من سه لایه داشت، ایدهٔ اوّل این بود که یک زنجیره انسانی دور سفارت بکشیم و این زنجیره انسانی ترکیبی بود از اطلاعیه و بیانیه دادن و بالاخره نشان دادن اعتراض، ایدهٔ دوّم هم حمله به سفارت بود، حمله به معنی تصرف نبود، به این معنی که سفارت را با سنگ بزنیم و تا بالای دیوار برویم و برگردیم؛ ایدهٔ سوّم این بود که برویم داخل سفارت و تحصّن کنیم. تحصن کردن پیش از این هم در تاریخ ایران نمونه و سابقه داشت. ما وارد سفارت شدیم و در همان ابتدا از آقای موسوی خوئينیها خواستیم که ماجرا را با امام در میان بگذارد. آقای موسوی خوئينیها با حاج احمد آقا تماس تلفنی برقرار کرد و اطلاع داد که این دانشجویان که اقدام به تصرف سفارت آمریکا کردهاند، در اعتراض به آمریکا وارد سفارت شده اند و از مریدان امام هستند. حاج احمد آقا پیامی را از طرف امام برای دانشجویان فرستادند که «جایی که گرفتید، جای بسیار خوبی است و محکم آنجا بایستيد و تکان نخوريد». اما همچنان ما تصورمان این نبود که قرار است 48 ساعت تبدیل به 444 روز شود. اما کمی بعدتر مردم در محل سفارت حاضر شدند و بعد حاج احمد آقا وارد سفارت شد و به حادثه رسمیت داده شد و نقطه اوج این ماجرا، سقوط دولت موقت بود.»
مصاحبه کننده: «زمانی که دولت #بازرگان سقوط کرد چه احساسی داشتيد؟»
پاسخ اصغرزاده: «فهمیدیم ما خودمان شدیم گروگان این گروگان گیری.»
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/USA.jpg
برنامه های آموزشی فروردین 96 #دکترسرگلزایی
*بخش عملی کارگاه تحلیل رؤیا- عصر پنجشنبه17 فروردین از ساعت 16 تا 19و صبح جمعه 18 فروردین از ساعت 10 تا 13- تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه آموزشی زوج درمانی- صبح های جمعه از 9 صبح تا 13- شروع از 25 فروردین؛ تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس88109349 و 88105835
*کارگاه خودآگاهی- شنبه ها 17:30 تا 19:30- شروع از 26 فروردین- تهران- یوسف آباد-مؤسسه آفتاب مهر ؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه روان شناسی قصّه محور و هیپنوتیزم قصّه- سه شنبه ها 14 تا 17- تهران- شیخ بهائی شمالی- شروع از 22 فروردین- انجمن هیپنوتیزم تماس 09123336716
*سمینار بنیان های فلسفی روان شناسی- یزد-صفائیه- سی و یکم فروردین و یکم اردیبهشت- تماس 09013924350
*ادامهٔ کلاس کاپلان خوانی (سیناپسیس روانپزشکی)- هر دوشنبه از 15 تا 17- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
*ادامهٔ کارگاه روان درمانگری- هر دوشنبه از 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
@drsargolzaei
*بخش عملی کارگاه تحلیل رؤیا- عصر پنجشنبه17 فروردین از ساعت 16 تا 19و صبح جمعه 18 فروردین از ساعت 10 تا 13- تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه آموزشی زوج درمانی- صبح های جمعه از 9 صبح تا 13- شروع از 25 فروردین؛ تهران- یوسف آباد- مؤسسه آفتاب مهر؛ تماس88109349 و 88105835
*کارگاه خودآگاهی- شنبه ها 17:30 تا 19:30- شروع از 26 فروردین- تهران- یوسف آباد-مؤسسه آفتاب مهر ؛ تماس 88109349 و88105835
*کارگاه روان شناسی قصّه محور و هیپنوتیزم قصّه- سه شنبه ها 14 تا 17- تهران- شیخ بهائی شمالی- شروع از 22 فروردین- انجمن هیپنوتیزم تماس 09123336716
*سمینار بنیان های فلسفی روان شناسی- یزد-صفائیه- سی و یکم فروردین و یکم اردیبهشت- تماس 09013924350
*ادامهٔ کلاس کاپلان خوانی (سیناپسیس روانپزشکی)- هر دوشنبه از 15 تا 17- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
*ادامهٔ کارگاه روان درمانگری- هر دوشنبه از 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم؛ تماس 09123336716
@drsargolzaei
#مقاله
#ﺗﻠﻘﻴﻦ_ﭘﺬﻳﺮی
اﻓﺮاد «ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮ» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺑﺪون ﺑﺮﻫﺎن و ﺳﻨﺪ ﺑﺎور ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﻓﺮاد «ﺑﺪﮔﻤﺎن» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺣﺘﻲ ﺑﺎ ﺑﺮﻫﺎن و اﺳﺘﺪﻻل ﻧﻴﺰ ﺑﺎور ﻧﻤﻲﻛﻨﻨﺪ و اﻓﺮاد «واﻗﻊﮔﺮا» ﺑﺮاي ادﻋﺎﻫﺎ، ﺑﺮﻫﺎن و دﻟﻴﻞ ﻃﻠﺐ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. «#ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺟﻼل اﻟﺪﻳﻦ روﻣﻲ» ﺣﻜﺎﻳﺖ زﻳﺒﺎﻳﻲ در ﺑﺎب «ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي» دارد: «ﻣﻠّﺎي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ اي، ﻣﺪت ﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﺗﻌﻄﻴﻼت ﻧﺪاده ﺑﻮد و آنان ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﻳﻜﻲ از ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ ﺧﻼﻗﻴﺖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ اي داﺷﺖ، ﺳﻨﺎرﻳﻮﻳﻲ را ﻃﺮاﺣﻲ ﻛﺮد و دﻳﮕﺮان در اﺟﺮاي آن، او را ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻛﺮدﻧﺪ. اوﻟﻴﻦ ﻛﻮدﻛﻲ ﻛﻪ اول ﺻﺒﺢ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﻧﮕﺮان ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻣﻼ ﮔﻔﺖ :«ﻣﻼ، ﺧﺪا ﺑﺪ ﻧﺪﻫﺪ! ﭼﺮا رﻧﮓ ﺗﺎن ﭘﺮﻳﺪه؟!» ﺧﺪاي ﻧﻜﺮده ﻛﺴﺎﻟﺘﻲ دارﻳﺪ؟!» ﻣﻼ اﻋﺘﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ او ﻧﻜﺮد و دﺳﺘﻮر داد ﺳﺮﺟﺎﻳﺶ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ، اﻣﺎ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ، ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺎ ﻛﻼﻣﻲ ﻳﺎ اﺷﺎره اي، ﻧﮕﺮاﻧﻲ ﺧﻮد را از رﻧﮓ ﭘﺮﻳﺪﮔﻲ ﻣﻼ اﺑﺮاز ﻛﺮد. آرام آرام ﻣﻼ در ﻣﻮرد ﺳﻼﻣﺖ ﺧﻮد ﻣﺸﻜﻮك ﺷﺪ و در ﻣﻴﺎﻧﻪ ي درس ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ رﻓﺖ و در آﻳﻨﻪ رﻧﮓ و روي ﺧﻮد را ﻧﮕﺎه ﻛﺮد و ﭼﻨﻴﻦ اﺣﺴﺎس ﻛﺮد ﻛﻪ درواﻗﻊ، رﻧﮕﺶ ﭘﺮﻳﺪه اﺳﺖ! ﺳﻨﺎرﻳﻮي ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﻣﺆﺛﺮ واﻗﻊ ﺷﺪ و ﻫﻨﻮز روز ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن ﻧﺮﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻼ در ﺑﺴﺘﺮ ﺑﻴﻤﺎري دراز ﻛﺸﻴﺪه و ﻃﺒﻴﺐ درﺣﺎل ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ي او ﺑﻮد!»
«ﻣﻮﻻﻧﺎ» در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ، ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻬﻢ اﺷﺎره ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﻲ ﻣﺎ ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﻗﻀﺎوتِ ﺑﺪون اﺳﺘﺪﻻل دﻳﮕﺮان ﺗﻜﻴﻪ ﻣﻲزﻧﻴﻢ ﻛﻪ آن ﻗﻀﺎوت در زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ، واﻗﻌﻴﺖ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺳﺎلﻫﺎ ﺧﻮد را از ﺟﻤﻊ ﭘﻨﻬﺎن ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ زﻣﺎﻧﻲ دور، ﻓﺮدي زﻳﺒﺎﻳﻲ و ﺟﺬاﺑﻴﺖ شان را زﻳﺮ ﺳﺆال ﺑﺮده و آﻧﺎن را ﻣﻮرد ﺗﻤﺴﺨﺮ و ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻗﺮار داده اﺳﺖ. ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎر اﻓﺮادي ﻛﻪ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎ را ﺑﺪون ﺗﻼش و آزﻣﻮدن ﺑﺮ ﺑﺎد ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ ﺟﺎﻳﻲ، زﻣﺎﻧﻲ، ﻓﺮدي آﻧﺎن را «ﺑﻲﻋﺮﺿﻪ» و «دﺳﺖ و ﭘﺎ ﭼﻠﻔﺘﻲ» ﺧﻄﺎب ﻛﺮده و ﺑﺎ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺗﺤﻜﻢ و اﻃﻤﻴﻨﺎن ﺑﻪ آﻧﺎن ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ: «ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺨﻮاﻫﻲ رﺳﻴﺪ!»
ﺟﺎﻟﺐ اﻳنجاﺳﺖ ﻛﻪ «ﻣﻮﻻﻧﺎ» ﺑﺎ سرعت ﭘﺲ از ﺣﻜﺎﻳﺖ «ملاي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ»، ﻣﺎﺟﺮاي «ﻓﺮﻋﻮن» را ﺑﻴﺎن ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﻣﺸﻜﻞ ﻓﺮﻋﻮن ﻧﻴﺰ ﻧﺎﺷﻲ از ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي ﺑﻮد!» ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﺧﻮد، ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻼ ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﺿﻌﻒ و ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲ ﻛﻨﺪ. درﺑﺎرﻳﺎن و ﻣﺘﻤﻠﻘﻴﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ «ﻓﺮﻋﻮن» ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﻗﺪرت و ﺑﻲﻧﻈﻴﺮﺑﻮدن ﻧﻤﺎﻳﺪ! ﻫﻤﺎنﻃﻮر ﻛﻪ «ﺗﺤﻘﻴﺮ» ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻓﺮدي ﺑﻲدﻟﻴﻞ ﻧﺎﺗﻮان و ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرده ﺷﻮد، ﺗﻌﻈﻴﻢ و ﻣﺪح و ﺛﻨﺎي ﺑﻲﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻓﺮد دﭼﺎر ﺧﻮدﺷﻴﻔﺘﮕﻲ و ﺧﻮدﭘﺮﺳﺘﻲ ﮔﺮدد و ﺧﻮد را ﺑﺮﺗﺮ از آن ﭼﻪ ﻫﺴﺖ بداند، و ﺑﻪ ﺧﻮد اﺟﺎزه دﻫﺪ دﻳﮕﺮان را ﺗﺤﺖ ﺳﻮءاﺳﺘﻔﺎده و ﺑﻬﺮه ﺑﺮداري ﻗﺮار دهد.
ﺗﺠﺰﻳﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺷﺨﺼﻴﺖ دﻳﻜﺘﺎﺗﻮرﻫﺎ و ﺳﺘﻤﮕﺮان ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎري از آﻧﺎن در اﺑﺘﺪا، اﻓﺮادي ﺑﺎﻫﻮش، ﻣﻮﻓﻖ، ﻛﺎرآﻣﺪ و اﺛﺮﮔﺬار ﺑﻮده اﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﺑﺮاي ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺎزﻧﺪه اي را اﻳﻔﺎ ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﺪرﻳﺞ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﻃﺮﻓﺪاران اﻓﺮاﻃﻲِ آﻧﺎن ﺑﺎ ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ آﻣﻴﺰ ﺧﻮد، آﻧﺎن را اﻓﺴﻮن ﻛﺮدﻧﺪ، آﻧﺎن ﻗﺪرت واﻗﻊ ﻧﮕﺮي ﺧﻮد را از دﺳﺖ دادﻧﺪ و دﭼﺎر اﻳﻦ وﻫﻢ و ﮔﻤﺎن اﺷﺘﺒﺎه ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻳک " اَبَراﻧﺴﺎن" ﻣﻲﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺣﻖ و ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻓﺮاﺑﺸﺮي ﺑﺮاي ﺧﻮد ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪﻧﺪ!
#ﻫﺎﻧﺲ_ﻛﺮﻳﺴﺘﻴﻦ_اﻧﺪرﺳﻦ ﻗﺼﻪ ﮔﻮ وﻧﻤﺎﻳﺸﻨﺎﻣﻪ ﻧﻮﻳﺲ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ درداﺳﺘﺎن ﺷﻴﺮﻳﻦ «ﻟﺒﺎﺳﻲ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه» ﻣﻮﺿﻮع ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮي را ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻴﺎن ﻛﺮده اﺳﺖ :
«دو ﻧﻔﺮ ﺷﻴﺎد، ادﻋﺎ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ درﺻﻮرت درﻳﺎﻓﺖ دﺳﺘﻤﺰد ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺎﻻ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﻳﻲ ﺧﻮاﻫﻨﺪ دوﺧﺖ، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ اﻓﺮاد ﺷﺮاﻓﺘﻤﻨﺪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ آن را ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ! اﻳﻦ ﺷﻴﺎدان درواﻗﻊ ﻟﺒﺎﺳﻲ نمی دوﺧﺘﻨﺪ و ﺣﺮﻛﺖ ﻫﺎیی را ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﻳﺪن و دوﺧﺘﻦ اﻧﺠﺎم ﻣﻲ دادند. ﻫﺮﻛﺲ از ﻛﺎر آﻧﺎن ﺑﺎزدﻳﺪ ﻣﻲﻛﺮد و ازﺟﻤﻠﻪ ﺧﻮد ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻧﻤﻲدﻳﺪ وﻟﻲ از ﺗﺮس ﻣﺘﻬﻢ ﺷﺪن ﺑﻪ ﺑﻲ ﺷﺮاﻓﺘﻲ، ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ نمیﮔﺸﻮد و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻛﻪ از زﻳﺒﺎﻳﻲ ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ، ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻫﻢ ﻣﻲﻛﺮد. ﭘﺎدﺷﺎه ﺑﻴﭽﺎره ﭘﺲ از ﭘﻮﺷﻴﺪن ﻟﺒﺎس ﻛذاﻳﻲ، ﻟﺨﺖ و ﻋﺮﻳﺎن در ﺷﻬﺮ ﻣﻲﮔﺸﺖ و ﻫﻴﭻﻛﺲ ﺟﺮأت ﻧﻤﻲﻛﺮد ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ي ﻣﻀﺤﻚ ﺑﺨﻨﺪد ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻮدﻛﻲ ﺳﺎده دل ﻛﻪ ﻫﻨﻮز ﻧﮕﺮان ﻗﻀﺎوت دﻳﮕﺮان ﻧﺒﻮد، ﻓﺮﻳﺎد زد ﭼﺮا ﭘﺎدﺷﺎه ﻟﺨﺖ اﺳﺖ؟!» راﺳﺘﻲ آن دو ﺷﻴﺎد، اﻛﻨﻮن در ﻛﺠﺎي اﻳﻦ ﻋﺎﻟﻢاﻧﺪ و ﺑﺮاي ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻟﺒﺎس ﻣﻲدوزند؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com
#ﺗﻠﻘﻴﻦ_ﭘﺬﻳﺮی
اﻓﺮاد «ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮ» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺑﺪون ﺑﺮﻫﺎن و ﺳﻨﺪ ﺑﺎور ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﻓﺮاد «ﺑﺪﮔﻤﺎن» ادﻋﺎﻫﺎ را ﺣﺘﻲ ﺑﺎ ﺑﺮﻫﺎن و اﺳﺘﺪﻻل ﻧﻴﺰ ﺑﺎور ﻧﻤﻲﻛﻨﻨﺪ و اﻓﺮاد «واﻗﻊﮔﺮا» ﺑﺮاي ادﻋﺎﻫﺎ، ﺑﺮﻫﺎن و دﻟﻴﻞ ﻃﻠﺐ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. «#ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺟﻼل اﻟﺪﻳﻦ روﻣﻲ» ﺣﻜﺎﻳﺖ زﻳﺒﺎﻳﻲ در ﺑﺎب «ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي» دارد: «ﻣﻠّﺎي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ اي، ﻣﺪت ﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﺗﻌﻄﻴﻼت ﻧﺪاده ﺑﻮد و آنان ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﻳﻜﻲ از ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ ﺧﻼﻗﻴﺖ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ اي داﺷﺖ، ﺳﻨﺎرﻳﻮﻳﻲ را ﻃﺮاﺣﻲ ﻛﺮد و دﻳﮕﺮان در اﺟﺮاي آن، او را ﻫﻤﺮاﻫﻲ ﻛﺮدﻧﺪ. اوﻟﻴﻦ ﻛﻮدﻛﻲ ﻛﻪ اول ﺻﺒﺢ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﻧﮕﺮان ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻣﻼ ﮔﻔﺖ :«ﻣﻼ، ﺧﺪا ﺑﺪ ﻧﺪﻫﺪ! ﭼﺮا رﻧﮓ ﺗﺎن ﭘﺮﻳﺪه؟!» ﺧﺪاي ﻧﻜﺮده ﻛﺴﺎﻟﺘﻲ دارﻳﺪ؟!» ﻣﻼ اﻋﺘﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ او ﻧﻜﺮد و دﺳﺘﻮر داد ﺳﺮﺟﺎﻳﺶ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ، اﻣﺎ ﺗﻚ ﺗﻚ ﻛﻮدﻛﺎن ﻛﻪ وارد ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ، ﻫﺮﻛﺲ ﺑﺎ ﻛﻼﻣﻲ ﻳﺎ اﺷﺎره اي، ﻧﮕﺮاﻧﻲ ﺧﻮد را از رﻧﮓ ﭘﺮﻳﺪﮔﻲ ﻣﻼ اﺑﺮاز ﻛﺮد. آرام آرام ﻣﻼ در ﻣﻮرد ﺳﻼﻣﺖ ﺧﻮد ﻣﺸﻜﻮك ﺷﺪ و در ﻣﻴﺎﻧﻪ ي درس ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ رﻓﺖ و در آﻳﻨﻪ رﻧﮓ و روي ﺧﻮد را ﻧﮕﺎه ﻛﺮد و ﭼﻨﻴﻦ اﺣﺴﺎس ﻛﺮد ﻛﻪ درواﻗﻊ، رﻧﮕﺶ ﭘﺮﻳﺪه اﺳﺖ! ﺳﻨﺎرﻳﻮي ﺑﭽﻪ ﻣﻜﺘﺒﻲ ﻫﺎ ﻣﺆﺛﺮ واﻗﻊ ﺷﺪ و ﻫﻨﻮز روز ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن ﻧﺮﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻼ در ﺑﺴﺘﺮ ﺑﻴﻤﺎري دراز ﻛﺸﻴﺪه و ﻃﺒﻴﺐ درﺣﺎل ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ي او ﺑﻮد!»
«ﻣﻮﻻﻧﺎ» در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ، ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻬﻢ اﺷﺎره ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﻲ ﻣﺎ ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﻗﻀﺎوتِ ﺑﺪون اﺳﺘﺪﻻل دﻳﮕﺮان ﺗﻜﻴﻪ ﻣﻲزﻧﻴﻢ ﻛﻪ آن ﻗﻀﺎوت در زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ، واﻗﻌﻴﺖ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ اﻓﺮادي ﻛﻪ ﺳﺎلﻫﺎ ﺧﻮد را از ﺟﻤﻊ ﭘﻨﻬﺎن ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ زﻣﺎﻧﻲ دور، ﻓﺮدي زﻳﺒﺎﻳﻲ و ﺟﺬاﺑﻴﺖ شان را زﻳﺮ ﺳﺆال ﺑﺮده و آﻧﺎن را ﻣﻮرد ﺗﻤﺴﺨﺮ و ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻗﺮار داده اﺳﺖ. ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎر اﻓﺮادي ﻛﻪ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎ را ﺑﺪون ﺗﻼش و آزﻣﻮدن ﺑﺮ ﺑﺎد ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﭼﺮاﻛﻪ ﺟﺎﻳﻲ، زﻣﺎﻧﻲ، ﻓﺮدي آﻧﺎن را «ﺑﻲﻋﺮﺿﻪ» و «دﺳﺖ و ﭘﺎ ﭼﻠﻔﺘﻲ» ﺧﻄﺎب ﻛﺮده و ﺑﺎ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺗﺤﻜﻢ و اﻃﻤﻴﻨﺎن ﺑﻪ آﻧﺎن ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ: «ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺨﻮاﻫﻲ رﺳﻴﺪ!»
ﺟﺎﻟﺐ اﻳنجاﺳﺖ ﻛﻪ «ﻣﻮﻻﻧﺎ» ﺑﺎ سرعت ﭘﺲ از ﺣﻜﺎﻳﺖ «ملاي ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ»، ﻣﺎﺟﺮاي «ﻓﺮﻋﻮن» را ﺑﻴﺎن ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﻣﺸﻜﻞ ﻓﺮﻋﻮن ﻧﻴﺰ ﻧﺎﺷﻲ از ﺗﻠﻘﻴﻦﭘﺬﻳﺮي ﺑﻮد!» ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﻜﺘﺒﺨﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﺧﻮد، ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻼ ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﺿﻌﻒ و ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲ ﻛﻨﺪ. درﺑﺎرﻳﺎن و ﻣﺘﻤﻠﻘﻴﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻧﺪ «ﻓﺮﻋﻮن» ﺑﻲدﻟﻴﻞ اﺣﺴﺎس ﻗﺪرت و ﺑﻲﻧﻈﻴﺮﺑﻮدن ﻧﻤﺎﻳﺪ! ﻫﻤﺎنﻃﻮر ﻛﻪ «ﺗﺤﻘﻴﺮ» ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻓﺮدي ﺑﻲدﻟﻴﻞ ﻧﺎﺗﻮان و ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرده ﺷﻮد، ﺗﻌﻈﻴﻢ و ﻣﺪح و ﺛﻨﺎي ﺑﻲﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻓﺮد دﭼﺎر ﺧﻮدﺷﻴﻔﺘﮕﻲ و ﺧﻮدﭘﺮﺳﺘﻲ ﮔﺮدد و ﺧﻮد را ﺑﺮﺗﺮ از آن ﭼﻪ ﻫﺴﺖ بداند، و ﺑﻪ ﺧﻮد اﺟﺎزه دﻫﺪ دﻳﮕﺮان را ﺗﺤﺖ ﺳﻮءاﺳﺘﻔﺎده و ﺑﻬﺮه ﺑﺮداري ﻗﺮار دهد.
ﺗﺠﺰﻳﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺷﺨﺼﻴﺖ دﻳﻜﺘﺎﺗﻮرﻫﺎ و ﺳﺘﻤﮕﺮان ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎري از آﻧﺎن در اﺑﺘﺪا، اﻓﺮادي ﺑﺎﻫﻮش، ﻣﻮﻓﻖ، ﻛﺎرآﻣﺪ و اﺛﺮﮔﺬار ﺑﻮده اﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﺑﺮاي ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺎزﻧﺪه اي را اﻳﻔﺎ ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﺪرﻳﺞ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ﻃﺮﻓﺪاران اﻓﺮاﻃﻲِ آﻧﺎن ﺑﺎ ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻣﺒﺎﻟﻐﻪ آﻣﻴﺰ ﺧﻮد، آﻧﺎن را اﻓﺴﻮن ﻛﺮدﻧﺪ، آﻧﺎن ﻗﺪرت واﻗﻊ ﻧﮕﺮي ﺧﻮد را از دﺳﺖ دادﻧﺪ و دﭼﺎر اﻳﻦ وﻫﻢ و ﮔﻤﺎن اﺷﺘﺒﺎه ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻳک " اَبَراﻧﺴﺎن" ﻣﻲﺑﺎﺷﻨﺪ و ﺣﻖ و ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻓﺮاﺑﺸﺮي ﺑﺮاي ﺧﻮد ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪﻧﺪ!
#ﻫﺎﻧﺲ_ﻛﺮﻳﺴﺘﻴﻦ_اﻧﺪرﺳﻦ ﻗﺼﻪ ﮔﻮ وﻧﻤﺎﻳﺸﻨﺎﻣﻪ ﻧﻮﻳﺲ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ درداﺳﺘﺎن ﺷﻴﺮﻳﻦ «ﻟﺒﺎﺳﻲ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه» ﻣﻮﺿﻮع ﺗﻠﻘﻴﻦ ﭘﺬﻳﺮي را ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻴﺎن ﻛﺮده اﺳﺖ :
«دو ﻧﻔﺮ ﺷﻴﺎد، ادﻋﺎ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ درﺻﻮرت درﻳﺎﻓﺖ دﺳﺘﻤﺰد ﺑﺴﻴﺎر ﺑﺎﻻ ﺑﺮاي ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ اﺳﺘﺜﻨﺎﻳﻲ ﺧﻮاﻫﻨﺪ دوﺧﺖ، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ اﻓﺮاد ﺷﺮاﻓﺘﻤﻨﺪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ آن را ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ! اﻳﻦ ﺷﻴﺎدان درواﻗﻊ ﻟﺒﺎﺳﻲ نمی دوﺧﺘﻨﺪ و ﺣﺮﻛﺖ ﻫﺎیی را ﺷﺒﻴﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﻳﺪن و دوﺧﺘﻦ اﻧﺠﺎم ﻣﻲ دادند. ﻫﺮﻛﺲ از ﻛﺎر آﻧﺎن ﺑﺎزدﻳﺪ ﻣﻲﻛﺮد و ازﺟﻤﻠﻪ ﺧﻮد ﭘﺎدﺷﺎه، ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻧﻤﻲدﻳﺪ وﻟﻲ از ﺗﺮس ﻣﺘﻬﻢ ﺷﺪن ﺑﻪ ﺑﻲ ﺷﺮاﻓﺘﻲ، ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ نمیﮔﺸﻮد و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻛﻪ از زﻳﺒﺎﻳﻲ ﻟﺒﺎﺳﻲ ﻛﻪ وﺟﻮد ﻧﺪاﺷﺖ، ﺗﻌﺮﻳﻒ و ﺗﻤﺠﻴﺪ ﻫﻢ ﻣﻲﻛﺮد. ﭘﺎدﺷﺎه ﺑﻴﭽﺎره ﭘﺲ از ﭘﻮﺷﻴﺪن ﻟﺒﺎس ﻛذاﻳﻲ، ﻟﺨﺖ و ﻋﺮﻳﺎن در ﺷﻬﺮ ﻣﻲﮔﺸﺖ و ﻫﻴﭻﻛﺲ ﺟﺮأت ﻧﻤﻲﻛﺮد ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﺤﻨﻪ ي ﻣﻀﺤﻚ ﺑﺨﻨﺪد ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻮدﻛﻲ ﺳﺎده دل ﻛﻪ ﻫﻨﻮز ﻧﮕﺮان ﻗﻀﺎوت دﻳﮕﺮان ﻧﺒﻮد، ﻓﺮﻳﺎد زد ﭼﺮا ﭘﺎدﺷﺎه ﻟﺨﺖ اﺳﺖ؟!» راﺳﺘﻲ آن دو ﺷﻴﺎد، اﻛﻨﻮن در ﻛﺠﺎي اﻳﻦ ﻋﺎﻟﻢاﻧﺪ و ﺑﺮاي ﭼﻪ ﻛﺴﻲ ﻟﺒﺎس ﻣﻲدوزند؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمتتون جناب دكتر
امروز مقاله ای رو از پيتر سينگر (استاد فلسفه دانشگاه سیدنی) در روزنامهٔ شرق خوندم که برای من تناقضاتی در ذهن ايجاد كرد. حرف كلّی مقاله اونطور كه من متوجه شدم اين هست كه تا جايی كه ميشه بايد از هزينه های غير ضرور مثل سفرهای تفريحی و رستوران های مجلل رفتن و جشن ها و غيره كاست و به امور خيريه اختصاص داد و كسی كه چنين كاری نكنه مانند اينه مثلا بتونه كودكی كه در مقابل ريل قطار در حال حركت قرار داره نجات بده و به خاطر منافع شخصی اش اين كار رو نكنه.
از طرفي تفريح و جشن و مهماني و مسافرت ... هم براي من معمولا جذاب است و احساس نياز به اونها مي كنم.
آيا من اگر پولي در اين مسير صرف مي كنم وهمون پول رو صرف كار خير نمي كنم مرتكب عمل غير اخلاقي شدم در حالي كه جاهاي ديگه براي امور خيريه دارم كارهايي رو انجام ميدم. مرز عمل اخلاقي و غير اخلاقي كجاست؟
ممنون از وقتي كه مي گذاريد
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
در بحث کلّی به جز معتقدان به «داروینیسم اجتماعی رادیکال» همهٔ ما موافق هستیم که اخلاقی تر این است که کمتر هزینه کنیم و مازاد درآمد و ثروت مان را ایثارگرانه صرف دیگرانی کنیم که نه به سبب تنبلی یا رفتار بیمارگونه (مثل اعتیاد) بلکه به سبب جبرهای ژنی، فرهنگی یا جغرافیایی دچار کمبود و نقص و ناتوانی هستند. ولی این که کدام هزینه ها ضروری است و کدام هزینه ها غیر ضروری است و کجا آستانهٔ «مازاد درآمد» است و چه کسانی نیازمندان حقیقی دریافت کمک هستند و چه کمکی باید به این افراد ارائه داد امری نیست که پاسخ قطعی داشته باشد. متأسفانه پاسخ به این سؤال هم در چنبرهٔ تفسیرهای فرهنگی گرفتار است. برای یک آمریکایی داشتن تلویزیون، ماشین لباس شویی و اتوموبیل جزو حداقل های ضروری زندگی است در حالی که برای یک فرد اهل لائوس ممکن است داشتن این اقلام اعیان مآبی و زیاده روی محسوب شود.
برخلاف کامنتی که یک خوانندهٔ مذهبی زیر مقالهٔ پیتر سینگر گذاشته بود حتی «خداوند ادیان» نیز این حدود را مشخّص و معیّن نکرده و با چنان ابهام و کلّی گویی حکم صادر کرده که خود سبب اختلاف نظر و مباحثهٔ مفسّرینی شده است که تفسیر آنان نیز از چارچوب تفکّر بشری فراتر نیست. در سورهٔ الاسراء آمده است که:
وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا (30)
راستی حدّ «ملوماً محسوراً» کجاست؟ اینجاست که اختلاف تفسیر ابوذر غفّاری و مروان اموی و اختلاف سبک حکومتی علی و معاویه پیش می آید.
شاد باشید
@drsargolzaei
*پرسش:
سلام و عرض ادب و احترام دارم خدمتتون جناب دكتر
امروز مقاله ای رو از پيتر سينگر (استاد فلسفه دانشگاه سیدنی) در روزنامهٔ شرق خوندم که برای من تناقضاتی در ذهن ايجاد كرد. حرف كلّی مقاله اونطور كه من متوجه شدم اين هست كه تا جايی كه ميشه بايد از هزينه های غير ضرور مثل سفرهای تفريحی و رستوران های مجلل رفتن و جشن ها و غيره كاست و به امور خيريه اختصاص داد و كسی كه چنين كاری نكنه مانند اينه مثلا بتونه كودكی كه در مقابل ريل قطار در حال حركت قرار داره نجات بده و به خاطر منافع شخصی اش اين كار رو نكنه.
از طرفي تفريح و جشن و مهماني و مسافرت ... هم براي من معمولا جذاب است و احساس نياز به اونها مي كنم.
آيا من اگر پولي در اين مسير صرف مي كنم وهمون پول رو صرف كار خير نمي كنم مرتكب عمل غير اخلاقي شدم در حالي كه جاهاي ديگه براي امور خيريه دارم كارهايي رو انجام ميدم. مرز عمل اخلاقي و غير اخلاقي كجاست؟
ممنون از وقتي كه مي گذاريد
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
در بحث کلّی به جز معتقدان به «داروینیسم اجتماعی رادیکال» همهٔ ما موافق هستیم که اخلاقی تر این است که کمتر هزینه کنیم و مازاد درآمد و ثروت مان را ایثارگرانه صرف دیگرانی کنیم که نه به سبب تنبلی یا رفتار بیمارگونه (مثل اعتیاد) بلکه به سبب جبرهای ژنی، فرهنگی یا جغرافیایی دچار کمبود و نقص و ناتوانی هستند. ولی این که کدام هزینه ها ضروری است و کدام هزینه ها غیر ضروری است و کجا آستانهٔ «مازاد درآمد» است و چه کسانی نیازمندان حقیقی دریافت کمک هستند و چه کمکی باید به این افراد ارائه داد امری نیست که پاسخ قطعی داشته باشد. متأسفانه پاسخ به این سؤال هم در چنبرهٔ تفسیرهای فرهنگی گرفتار است. برای یک آمریکایی داشتن تلویزیون، ماشین لباس شویی و اتوموبیل جزو حداقل های ضروری زندگی است در حالی که برای یک فرد اهل لائوس ممکن است داشتن این اقلام اعیان مآبی و زیاده روی محسوب شود.
برخلاف کامنتی که یک خوانندهٔ مذهبی زیر مقالهٔ پیتر سینگر گذاشته بود حتی «خداوند ادیان» نیز این حدود را مشخّص و معیّن نکرده و با چنان ابهام و کلّی گویی حکم صادر کرده که خود سبب اختلاف نظر و مباحثهٔ مفسّرینی شده است که تفسیر آنان نیز از چارچوب تفکّر بشری فراتر نیست. در سورهٔ الاسراء آمده است که:
وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا (30)
راستی حدّ «ملوماً محسوراً» کجاست؟ اینجاست که اختلاف تفسیر ابوذر غفّاری و مروان اموی و اختلاف سبک حکومتی علی و معاویه پیش می آید.
شاد باشید
@drsargolzaei