دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.4K subscribers
1.85K photos
101 videos
166 files
3.32K links
Download Telegram
کوچه ها باریکن
فرهاد
#آهنگ
#کوچه_ها_باریکن
خواننده: فرهاد مهرداد
شاعر: احمد #شاملو
آهنگساز: اسفندیار منفردزاده 
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#هنر: #عبور_از_قفس_تن

ذهن انسان سرشار از تخیّل و تفنّن است در حالی که تن انسان محصور در ناتوانی هاست. ذهن به گذشته و آینده سفر می کند در حالی که تن محصور در لحظه اکنون است. ذهن به آسمان می پرد و در اعماق اقیانوس ها کاوش می کند در حالی که تن، نه پَری برای پرواز دارد نه آبششی برای تنفّس در زیر آب. ذهن به جاودانگی و بی مرگی می اندیشد و تن اسیر استهلاک و پیری و مرگ است. گرچه همین جولان بی وقفهٔ ذهن پدید آورنده فنّاوری برای بشر شد و با اختراع هواپیما و زیردریایی محدودیت های تن انسانی را فرو کاست و آرزوهای گونهٔ بلند پرواز "هوموساپینس ساپینس" را برآورده ساخت اما هر کدام از ما دارای انبانی بی پایان و زایا از تخیلات و آرزوها هستیم که یا شخصی و منحصر به فرد هستند یا هنوز دانش و فنّاوری توان برآورده ساختن آن ها را ندارند.

این جاست که انسان به سنگینی انبان آرزوهای برآورده نشده و برآورده نشدنی اش کوله باری از حرمان و حسرت وآه به دوش می کشد. همان طور که دانش و فناوری در خدمت برآوردن آرزوهای گونه انسانی پیش می روند، هنر می تواند عصای معجزه گری باشد که آرزوهای فردی انسان را محقق می سازد. کسی که مهارت نقاشی را آموخته است با در اختیار داشتن مداد و کاغذی آرزوهایش را مجسم می سازد و به اشتراک می گذارد. کسی که مهارت قصه گویی را می آموزد روایتی از جهان، انسان و زندگی می آفریند که بازتولید می شود و بخشی از جریان زندگی می شود. کسی که مهارت نواختن سازی را به دست می آورد حرف های نگفته و نگفتنی را تبدیل به زمزمه ای همگانی می کند.

این جاست که جایگاه هنر از تزئین کاخ ها و گرم کردن بزم های سلاطین فراتر می رود و بخشی از مهم ترین نیازهای بشری می شود: پل زدن میان ذهنی که بی نهایت است و تنی که بی بال و پر است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

#صوراسرافیل از نشریات معروف، مهم و مؤثر صدر #مشروطیت بود. شماره نخست این نشریه هشتم خرداد ماه ۱۲۸۶خورشیدی منتشر شد. جهانگیرخان شیرازی و قاسم‌ خان تبریزی با همکاری میرزا علی اکبر خان قزوینی (دهخدا) صور اسرافیل رامنتشر می‌کردند. این نشریه بصورت هفتگی چاپ و تکثیر می شد. جذاب‌ترین بخش آن هفته‌نامه را ستون فکاهی آن دانسته‌اند که به عنوان #چرند_و_پرند به قلم علی اکبر خان قزوینی (دهخدا) و با امضای «دخو» (مخفّف دهخدا) نوشته می‌شد. علامه #دهخدا (صاحب لغتنامهٔ دهخدا) مطالب انتقادی و سیاسی را با روش فکاهی  منتشر می‌کرد، سبک نگارش ایشان در ادبیات فارسی بی‌سابقه بود و مکتب نوینی را در  روزنامه ‌نگاری ایران و نثر معاصر پدید آورد. دهخدا با برگزیدن زبان محاوره در نوشته‌هایش از سبک نگارش پیچیده و رایج زمان خود اجتناب کرد و با به کار بردن اصطلاحات روزمره مردمی زبان نوشتاری قدرتمندی پایه‌گذاری کرد. اگرچه نثر او برپایه استفاده از اصطلاحات و لغات روزمره کوچه و بازار شکل گرفته‌است، اما نثری فصیح و به دور از هرگونه بددهانی است. جملات او کوتاه، ساده، از نظر دستوری صحیح و بسیار موفق در انتقال پیام نویسنده هستند. برخی نوشته‌های دهخدا موجب اعتراض ‌های شدید سنّت‌ گرایان متعصب و طرفداران استبداد شد تا جایی که حتی حکم به تکفیر او دادند. مجلس چند بار راجع به نوشته‌های او به بحث و گفتگو پرداخت. در جلسه بیستم شعبان ۱۳۲۵ اسدالله میرزا به شکایت انجمن اتحادیه طلاب اشاره کرد.  پس از یکی دو گفتار دیگر، صوراسرافیل به‌طور موقت توقیف شد. در این میان دهخدا نیز به مجلس احضار شد و توانست با منطق و استدلال  مخالفان را مجاب کند. البته دهخدا را از در پشتی مجلس خارج کردند زیرا برخی متعصّبان مسلّح با سلاح گرم، آمادهٔ حمله به او بودند.

در سر مقاله صور اسرافیل، مرام روزنامه چنین اعلام شده بود: «از تهدید و هلاکت بیم و خوفی نداریم و به زندگی بدون حُریّت و مساوات و شَرَف وَقعی نمی‌گذاریم ... تملّق از کسی نمی‌گوییم و به رشوه گول نمی‌خوریم و اغراض نفسانی به کار نمی‌بریم، بد را بد و خوب را خوب می نویسیم.»

@drsargolzaei

http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Sooresrafil.jpg
#مقاله
#شهر_و_روستا

شاید این پیامک بارها برای شما آمده باشد که «جهان سوم جایی است که اگر بخواهی خانه ات را آباد کنی باید میهن ات را ویران کنی و اگر بخواهی میهن ات آباد شود باید خانه خراب شوی.» نمی دانم گوینده ی این سخن کیست ولی توصیفی مختصر اما جامع از تعارض موجود در جامعه ی ماست: تعارض بین فرهنگ روستا و فرهنگ شهر.
در مرحله ی کشاورزی تاریخ بشر (عصر فئودالیته) چیزی به نام میهن وجود خارجی نداشت.گرچه یک دولت مرکزی از زمان دولت شهرهای یونان باستان وجود داشت اما عملأ هر روستا، فرهنگ و زبان و سنت و اقتصاد و قوانین خودش را داشت. دشواری عبورو مرور و ارتباطات مانع از این بود که پیوستگی دائمی اقتصادی-سیاسی-فرهنگی در سطح وسیع مقدور باشد در نتیجه مردم مرز شرقی ایران بیشتر شبیه همسایگان شرقی ایران زندگی می کردند و مردم مرز غربی ایران شبیه همسایگان غربی ایران. «ایران» نامی بود که «متناظر خارجی» نداشت و به قول «ویتگنشتاین» یک «بازی زبانی» بود.
دو تحول تاریخی بزرگی که در یکی دو قرن اخیر اتفاق افتاد (انقلاب صنعتی و انقلاب ارتباطات) سبک زندگی بشر را تغییر داد:
توسعه ی وسایل حمل و نقل، فاصله ها را کوتاه کرد و تولید صنعتی، با افزایش بازدهی، نیاز به گسترش گستره ی بازاریابی را به وجود آورد. این جا بود که پول ملی، زبان ملی و قوانین ملی تبدیل به ضرورت های اقتصادی شدند و در نتیجه «ملت و دولت» دیگر واقعیت های خارجی بودند نه بازی زبانی.
ادامه ی همین روند بعدها باعث خلق پول فراملی (یورو) ، زبان فراملی (اسپرانتو) و قوانین فراملی (اعلامیه ی جهانی حقوق بشر) شد.
کشورهایی که بار تاریخی زبانی-آئینی سبک تری داشتند این «استحاله» را با سرعت بیشتر و هزینه های کمتر پشت سر می گذارند و برعکس کشورهایی که مهد باستانی ترین تمدن های جهان بوده اند بار بیشتری را باید به زمین بگذارند و هزینه های بیشتری بپردازند. به همین دلیل کشورهای شمالی اروپا (کشورهای اسکاندیناوی) با سهولت و سرعت بیشتری مدرن شدند تا کشورهای جنوبی اروپا (ایتالیا- یونان- اسپانیا).
مروری بر افسانه ها و آئین های مردم ایران نشان می دهد که هنوز فرهنگ ما «روستا محور» است. هنوز روستا مهد «وفا و صفا» و شهر «بازار دروغ و دغل» است. «ریشه ها» در روستا و کوه و صحرا قرار دارند و «پیر راهنما» (گورو) همواره هیبتی روستایی و باستانی دارد.
درجا زدن فرهنگی ما در «عصر کشاورزی» مانع از ورود واقعی ما به عصر صنعت (مدرنیته) است. تحولات صنعتی در کشور ما اغلب درحد «مکانیزاسیون» و گاهی هم در حد «مدرنیزاسیون» هستند. به ندرت با «مدرنیته» مواجهیم، به عبارت دیگر ما با «ابزارهای مدرن» سر و کار داریم نه با «پارادایم های مدرن».

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: در کتاب #حرفهایی_برای_امروزی_ها به طور مشروح به این مبحث پرداخته ام. این کتاب توسط انتشارات بهار سبز منتشر شده است.

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش :

با سلام و عرض تشکر از زحماتی که جنابعالی در جهت آگاه سازی جامعه می کشید. می خواستم قبول زحمت فرموده در صورت امکان سؤالی را که ذهن مرا به خود مشغول کرده و جوابی برای آن نیافته ام پاسخ بفرمایید

میخواستم بدانم چرا احساسات ما نسبت به یک فرد در طی زمان تغییر می کند و گاه برعکس میشود؟
آیا این خطای شناختی ما است که از ابتدا احساس اشتباه پیدا کرده ایم یا ماهیت احساس این گونه است که ثبات ندارد؟

از بذل الطاف جنابعالی بی دریغ نبوده ام و همچنان سپاسگزار شما خواهم بود.

*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام و تشکر از عنایت تان به نوشته هایم،

احساسات ما، هم تحت تأثیر حالات جسمانی ما (وضعیت هورمونی، وضعیت متابولیک و شرایط سنی) قرار دارند، هم تحت تأثیر داده های محیطی و هم تحت تأثیر فرایند پردازش اطلاعات در ذهن ما (نظام ارزشی و نظام تفسیری). بنابراین احساسات ذاتاً دستخوش تلاطم و تغییر هستند و تصمیماتی که صرفاً بر اساس احساسات هستند بسیار مستعد پشیمانی اند. مهارت  تصمیم گیری مبتنی بر تفکر نقاد و مهارت مدیریت هیجانات کمک می کنند که تصمیمات ما کمتر مبتنی بر تکانه های هیجانی و تفسیرهای غلط استوار باشند.

تندرست و پویا باشید

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش :

آقای دکتر سلام
سؤالی داشتم از خدمتتون
چه تفاوتی بین روایت درمانی و قصه درمانی وجود دارد؟

اگر کتاب یا کتاب هایی به بنده معرفی بفرمایید


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
#قصه_درمانی ترجمه ی عبارت
narrative therapy
است که ترجمه ی تحت اللفظی آن همان "روایت درمانی" است. کتاب های زیر در این زمینه پیشنهاد می شوند:

کتاب داستان هایی برای گوش سوم - نوشته ی لی والاس - ترجمه مریم تقی پور 

کتاب قصه درمانی - نوشته ی میلتون اریکسون - ترجمه مهدی قره چه داغی

کتاب قصه گویی و هنر تخیل - نوشته ی نانسی ملون - ترجمه ی محمدرضا صادقی اردوباری

در کتاب
Kaplan and Sadock's Synopsis of Psychiatry,2015
صفحات 891 تا 893 و در کتاب تاریخ روان شناسی هرگنهان - فصل هجدهم ( رولو می و جورج کلی ) هم توضیحات مختصر ولی مهمی راجع به افسانه، قصه و جایگاه شان در درمان وجود دارند.

شادکام باشید  

@drsargolzaei
#مقاله
#تحلیل_جامعه_شناختی_برادران_کارامازوف

#فاشیسم یک نظام حکومتی است که هم ضد لیبرالیسم است، هم ضد سوسیالیسم! ضد لیبرالیسم است برای این که مدافع دولت خودکامه ای است که در تمام حوزه های زندگی اجتماعی دخالت میکند و ضد سوسیالیسم است چرا که فاشیسم مدافع نوعی افراطی از ملی گرایی ست که بیشتر شبیه نژاد پرستی است در حالی که انترناسیونالیسم از اصول محوری مارکسیسم- سوسیالیسم است. ویژگی دیگر فاشیسم این است که دولت را در جایگاه مذهب می نشاند. فاشیسم برای حکومت مقامی قدسی قائل می شود به گونه ای که گویی حکومت تجلی الوهیت در زمین است! معروف ترین نظام های فاشیستی قرن بیستم حکومت موسولینی در ایتالیا، نازیسم #هیتلر در آلمان و حکومت نظامی فرانکو در اسپانیا بودند.
در این مقاله میخواهم راجع به همین جنبه از #برادران_کارامازوف صحبت کنم.
در کتاب "برادران کارامازوف" داستایوسکی، با پنج چهره از کارامازوف ها روبرو هستیم:

1- "کارامازوف پدر" نماد اشرافیت مضمحل و فاسد است، دلقکی که در شهوات غوطه ور است اما از آن جا که صاحب ثروت است بر دیگران آقایی می کند.

2- "ایوان کارا مازوف" نماد "تکنوکرات های منفعت طلب" است. او در پی فرصتی است تا بدون این که "هزینه بپردازد" ثروت کارامازوف پدر را برباید .

3- "دیمیتری کارامازوف" نماد "ملت احساس مدار" است .او در پی احساسات خود روان است و هیجانات و شوریدگی ها قلاده بر گردن او افکنده اند. او کاری به کار جنگ های معرفتی یا نبرد های قدرت ندارد. اما اگر "پدر" در مقابل کام گرفتن احساسات او قرار بگیرد سر او را می شکند و خیال قتل او را نیز در سر می پروراند.

4- "آلکسی کارامازوف" نماد "تکلیف مداران" است. کسانی که از خود عبور کرده اند و دغدغه ی رنج و شادی دیگران را دارند. آلکسی آن گاه که لازم می بینند لباس کشیش به تن می کند و آن گاه که شرایط تغییر می کند این لباس را در می آورد، دیر را ترک می کند و به میان مردم می رود. صحنه ای که آلکسی به تاوان گناه دیمیتری "گاز گرفته می شود" نشانی است از این که تکلیف مداران قرار است قربانی همان ملتی باشند که برای رنج و شادی او می کوشند!

5- "اسمردیاکوف" (بدبو!) پنجمین چهره ی شاخص خانواده ی کارامازوف، فرزند نامشروع و نوکر صفت کارامازوف پدر است. گرچه او تنها کسی است که بی چون و چرا تابع کارامازوف پدر است، اما در نهایت او تنها کسی است که دست به خون پدر می آلاید ! اسمردیاکوف نماد طبقه ی "لمپن پرولتاریا" است گروهی از اراذل و اوباش که اشرافیت مضمحل و فاسد به او هویت می دهد و در انتها قدرت را از اشرافیت فاسد تحویل می گیرد.

در ایجاد یک فرآیند فاشیستی چند گروه دخالت دارند:  

1- اشرافیت مضمحل و فاسد که به جز پول هیچ ابزاری برایش باقی نماند و در نتیجه نیاز به نوکری بی چون و چرا دارد.

2- تکنوکرات های منفعت طلب که مشروعیت اشرافیت مضمحل را زیر سؤال می برد اما حاضر به پرداخت هزینه نیست.

3- ملت احساساتی که به دنبال شوریدگی ها و جنون ها و کام خواهی های خود است و پشت سر پرچم هر کسی که به او قول کمک بدهد می دود .

4- اسمردیاکوف بدبو یا همان اراذل و اوباش که جایی را که تکنوکرات های منفعت طلب خالی گذاشته اند را پر می کند !

چرا از برادران کارامازوف به فاشیسم رسیدم؟
 
زیرا "ایوان کارامازوف" است که پیشنهاد دهندهٔ  تز "دولت به عنوان یک مذهب" است. او تئوریسین فاشیسم است بدون این که بداند که فاشیسم با "لمپن پرولتاریا" می آید و او را به "جنون" می کشاند .
در انتهای رمان "برادران کارامازوف"، سرنوشت یک جامعهٔ به فاشیسم فرو غلطیده را می بینیم: پدر (اشرافیت فاسد) کشته شده است، اسمردیاکوف (لمپن ها) پس از قتل پدر خودکشی کرده است، ایوان (روشنفکرهای رذل منفعت خواه) به جنون افتاده و دیمیتری (ملت) محکوم به حبس ابد با اعمال شاقه شده است! تنها "آلکسی" است که "آزاده" زندگی کرده و "آزاد" مانده است و هنوز در اندیشه ی آزادی "دیمیتری" است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#تحلیل_جامعه_شناختی_برادران_کارامازوف
پی نوشت:

«لمپن» یا «لومپن»: مخفف «لومپن پرولتاریا» است به معنای «پرولتاریای ژنده». این اصطلاح را اولین بار «کارل مارکس» و «فردریش انگلس» در دومین کتاب مشترک خود (ایدئولوژی آلمانی: 1845) به کار بردند. آنان در  این اثر و آثار بعدی خود «لومپن پرولتاریا» را «خرده طبقه ای» در جامعه دانستند که برخلاف «بورژوازی» و «پرولتاریا» در تولید نقشی ندارد و در حاشیه ی اجتماع از راه های مشکوک مانند «کلاهبرداری»، «واسطه گری»، «قاچاق» و «گدایی» امرار معاش می کند. مارکس این گروه اجتماعی  را وابسته و ریزه خوار بورژوازی و اشرافیت می بیند و به همین خاطر آنان را ضدانقلابی ارزیابی می کند.
برای اطلاع بیشتر از تحلیل مارکسیستی طبقات اجتماعی پیشنهاد می کنم دو مقاله ی #ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها و #آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟ را نیز در سایت و کانال تلگرام بنده مطالعه کنید.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

#برادران_کارامازوف
نویسنده: فئودور داستایوسکی
مترجم صالح حسینی
انتشارات ناهید-1392


زیگموند فروید پایه گذار روانکاوی "برادران کارامازوف" داستایوسکی را بهترین رمان همه ی دوران ها می داند. برای من نیز رمان های برادران کارامازوف، ابله و قمارباز فیودور میخائیلویچ داستایوسکی از بهترین رمان های زندگی ام بودند. جدا از جنبه های ادبی، فلسفی و روانشناختی رمان های داستایوسکی در آثار داستایوسکی شاهد نظریه پردازی های جامعه شناختی هم هستیم. برای مثال داریوش مهرجویی با نگاه به همین رمان برادران کارامازوف کتابی نوشته با عنوان "روشنفکران رذل و مفتش بزرگ" که توسط نشر هرمس منتشر شده است و تحلیل جالبی است درباره ی فاشیسم و توتالیتاریسم.
به عقیده ی من کتاب برادران کارامازوف کتابی است که از آن می توانیم ساختار "فاشیسم" را دریابیم.

*ارجاع به مقاله #تحلیل_جامعه_شناختی_برادران_کارامازوف

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/TheBrothersKaramazov.jpg
#چشم_تاریخ

حاج #عیدی_امین ( ۱۹۲۵ - ۲۰۰۳) رهبر خودکامه، دیکتاتور نظامی و سومین رئیس جمهور اوگاندا از ژانویه سال ۱۹۷۱ تا آوریل سال ۱۹۷۹۹ بود. او که فرماندهی ارتش اوگاندا را در اختیار داشت، قدرت را با کودتا به چنگ آورد و در دوران حکومت خود در زمینه نقض حقوق بشر از جمله اعدام های خودسرانه، سرکوبی مخالفان سیاسی و اقلیت ‌های قومی کارنامه سیاهی از خود به جای گذاشت. مقتولان دوران فرمانروایی وی بین یکصد تا پانصد هزار نفر شمارش می‌شوند. با این وجود اوگاندا در ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹ به عضویت کمیسیون حقوق بشر ملل متحد انتخاب و عیدی امین در ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ به ریاست اتحادیه آفریقا منصوب شد.
عیدی امین با القاب و عناوین مختلفی نامیده می‌شد: عالیجناب، رئیس‌جمهور ابدی، فیلد مارشال حاجی دکتر!
عیدی امین حداقل ۶ همسر داشت و تعداد فرزندانش نیز بین ۳۴ تا ۵۴ نفر برآورد می‌شوند.
عیدی امین در جنگی که سال ۱۹۷۸ برای ضمیمه کردن ایالت کاگرا در تانزانیا به کشور خود بر پا کرد، حکومت خود را از دست داد و به لیبی گریخت. او دو سال بعد به عربستان سعودی نقل مکان کرد و تا پایان عمر در شهر جده می‌زیست. عیدی امین در مصاحبه با ریکاردو اریزیو خبرنگار ایتالیایی خود را نمایندهٔ خداوند در زمین دانسته بود و گفته بود که بر اساس الهامات غیبی حکومت می کرده است! (کتاب #گفت_و_گو_با_شیاطین - نشر قطره)

@drsargolzaei

http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/amin.jpg
John Lennon - Imagine_www.Dostpersian.ir
John Lennon
#آهنگ
#تصورکن
کاری از #جان_لنون
خواننده، ترانه سرا، موسیقیدان، آهنگساز و شاعر انگلیسی
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#مدیریت_به_سبک_آپارتاید


از سال ۱۹۴۸ تا سال ۱۹۹۱ رژیم "آپارتاید" درآفریقای جنوبی بر مسند قدرت بود. #آپارتاید یا تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی به این معنا بود که اقلیت سفید پوست (اروپایی تبار) در بالاترین سطح رفاه زندگی می کردند و اکثریت رنگین پوست (آفریقایی تبار و هندی تبار) در پایین ترین سطح رفاه.
در نظام آپارتاید افراد متعلق به نژادهای غیرسفید مجبور به اقامت در محله ها و شهرهای خاصی بودند و از کلیه حقوق مدنی و امکان پیشرفت سیاسی و اجتماعی محروم بودند.
حتمأ این سؤال برایتان ایجاد می شود که چطور یک اقلیت ده درصدی توانسته به مدت بیش از چهل سال یک اکثریت نود درصدی را به اسارت بگیرد و از حقوق شهروندی محروم کند. چرا این اکثریت نود درصدی در مدت چند دهه نتوانستند سیطره این اقلیت کوچک را درهم بشکنند؟
پاسخ این سؤال قابل تعمیم به سایر حکومت های تبعیض و سرکوب نیز می باشد، همان سیاست قدیمی "تفرقه بیانداز و حکومت کن!".
توزیع نژادی در آفریقای جنوبی به این شرح است:
حدود هشتاد درصد سیاهپوست، حدود ده درصد آسیایی (هندی) تبار و کمتر از ده درصد سفیدپوست.
ابتدا تمام نود درصد جمعیت غیر سفید پوست به یک اندازه دچار محرومیت و فقر بودند، ولی وقتی مخالفت ها و اعتراضات به این نظام غیرعادلانه شروع شد حاکمان سفید پوست به "توزیع غیر برابر فقر" پرداختند به این صورت که برای اقلیت آسیایی تبار حقوق و رفاه بیشتر قرار دادند و این اقلیت را در برابر اکثریت سیاهپوست قرار دادند. بنابراین آسیایی تبارها تبدیل به دژخیمان و مأموران حکومت نامشروع شدند و برای حفظ حقوق اعطایی، به سرکوب سیاهپوستان پرداختند. این چنین بود که حاکمان سفید پوست دیوار حائلی از جنس هندی تبارها بین خودشان و سیاهپوستان کشیدند تا با خیال راحت از جایگاه نامشروع خود بهره ببرند و خود، درگیر سرکوب سیاهپوستان نشوند.
در حکومت های توتالیتر اروپای شرقی هم همین اتفاق به شکل دیگری رخ داد. درحالی که اکثریت مردم زیر خط فقر زندگی می کردند، به اعضای حزب، رفاه بالاتری اعطا می شد. اکثریت مردم برای تأمین مایحتاج به اجناس کم کیفیت دسترسی داشتند، در حالی که اعضای حزب (مدافعان حکومت) از فروشگاه های ویژه خرید می کردند که محصولاتی با تنوع و کیفیت بیشتر ارائه می کردند و صف هایی کوتاه تر داشتند. نتیجه این که اعضای حزب که مایل بودند سهم بیشتری نسبت به اکثریت جامعه داشته باشند نقش پلیس مخفی، مامور دستگیری و شکنجه، زندان بان، خبرچین و مدافع حکومت را در محله و اداره و شهر ایفا می کردند!
نکته طنز آمیز قضیه این است که این "دیوار حائل"، خود نیز در مقایسه با "اقلیت حاکم" فقیر و محروم زندگی می کند ولی در مقایسه خودش با همسایگانش، خود را خوش شانس تر و موفق تر می بیند، بنابراین ترجیح می دهد به جای ملحق شدن به همسایگانش، متحد اربابان باقی بماند و از پس مانده سفره های رنگین اربابان ارتزاق کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
‏سلام. با توجه به تقاضای دوستان عزیز جهت تهیه مجموعه #مهارتهای_زندگی، به اطلاع می رساند کتابفروشی رشد واقع در خیابان اردیبهشت میدان انقلاب در خدمت شماست.

@drsargolzaei
#چشم_تاریخ

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در دی‌ماه ۱۳۴۴ فعالیت خود را آغاز کرد. ایجاد کانون به دنبال چاره‌اندیشی برای پرکردن مفید اوقات فراغت نوجوانان ایران و فراهم ‌آوردن آموزش و سرگرمی برای آن ها بود. کانون  در راستای فراگیر کردن فرهنگ کتاب‌خوانی بین کودکان و نوجوانان و با حمایت شرکت ملی نفت ایران و وزارت آموزش و پروش راه‌اندازی شد. در سال ۱۳۴۹ مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بنیان شد که در آن فیلم سازان و نقاش‌های جوان آغاز به ساختن فیلم برای کودکان  نمودند. #عباس_کیارستمی کارگردان بزرگ ایران به استخدام مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نو جوانان در آمد و در سال ۱۳۴۹ فیلم کوتاه «نان و کوچه» را ساخت. سپس در ۱۳۵۱ فیلم «زنگ تفریح» را به اکران آورد و  در ۱۳۵۳ با ساختن فیلم «مسافر» نامی شد. از کارهای #بهرام_بیضایی (دیگر استاد برجستهٔ سینمای ایران) که در کانون ساخته شد می‌توان فیلم کوتاه عمو سیبیلو، «سفر»، «رگبار»، «غریبه و مه» و «کلاغ» را نام برد. امیر نادری با فیلم #ساز_دهنی در سال ۱۳۵۲ بر ارزش کارهای کانون افزود. بیشتر هم نسلان من با فیلم ساز دهنی خاطره دارند. عصیان «امیرو» به حکومت صاحب ساز دهنی و تفرقه ای که در بین کودکان ایجاد کرده بود الگویی بود برای به هم زدن بزم صاحبان ثروت و قدرت و پایان «هژمونی».

@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Sazdahani.jpg
#مقاله
#لحاف_ملا!

حکایت کرده اند که ملّانصرالدین روی بام خانه اش دراز کشیده بود که دید در کوچه دو نفر به سختی گلاویز شده اند. ملّا پایین آمد و به کوچه رفت و مشغول آشتی دادن آن دو شد. شریک آن دو دزد مکار از فرصت استفاده کرد و وارد خانه ملّا شد و لحاف ملّا را دزدید. وقتی ملّا موفق به صلح دادن دو دزد به ظاهر دعوایی شد و به خانه برگشت متوجه شد که لحافش را دزدیده اند. زن ملّا از داخل اتاق صدا زد : "ملّا دعوا بر سر چه بود؟" ملّا جواب داد: "بر سر لحاف من احمق!"
از این دعوا ها بر سر لحاف ملّا در دنیا زیاد می بینیم. یکی از صاحب نظران عرصه رسانه می گوید: "وقتی می بینید رسانه ها خبری را برجسته می کنند و بر سر آن غوغا راه می اندازند از خود بپرسید قرار است چه خبر مهمی پشت این غوغای رسانه ای پنهان شود؟!"
گاهی در فضای مجازی و در شبکه های اجتماعی دعوایی بر سر دو سوپر استار در می گیرد که کدامیک طرفدار بیشتری در شبکه های اجتماعی دارند. این یکی آن یکی را به تقلب نرم افزاری متهم می کند و آن یکی هم متقابلا این یکی را. بعد بین مردمی که وقت گرانبهایشان را در شبکه های اجتماعی مجازی می گذرانند این دعوا به مشارکت گذاشته می شود! یکی طرفدار بهنوش بختیاری می شود و دیگری طرفدار امیر تتلو! غافل از این که تمام این دعوا منجر به معروف تر شدن این دو نفر می شود و تنور شهرت و تجارت این دو نفر را داغ تر می کند.
یکی دو ماه بعد همین دعوا بر سر دو برنامه تلوزیونی در می گیرد. طرفداران ماه عسل و خندوانه شروع به موضع گیری برای این یا آن می کنند. بعد از مدتی این موضع گیری ها تبدیل به موضوع "حیثیتی" می شود. و شعله دعوا بالا می گیرد و در نهایت کسانی به مادر مجری این برنامه ناسزا می گویند و کسانی هم به خواهر مجری آن برنامه! و امّت جوزده نیز درگیر این دعوای پوشالی می شوند. آن وقت هفته نامه های پزشکی و روانشناسی نیز مقاله هایی در باب "جامعه شناسی حسادت!" می نویسند! جمع کثیری وقت و انرژی شان را صرف این می کنند که یکی از این دو برنامه را تبلیغ کنند بدون این که رسانه ای که صاحب این دو برنامه است بابت این تبلیغات وجهی بپردازد! آن وقت شبکه های اجتماعی مجازی که قرار بود آلترناتیوی باشند برای شبکه انحصاری مجاز، تبدیل می شوند به حاشیه ای بر آن!

غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند!
                                        
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#طنازی_دردمندانه

در فرهنگ ایرانی جوک ساختن و لطیفه گفتن فراوان دیده می شود. این که کدام لطیفه ها سازنده (functional) هستند و کدام مخرب (dysfunctional)، موضوع این مقاله است.

بخشی از #آهنگ زیبای #هتل_کالیفرنیا را که گروه Eagles می خوانند بسیار دوست دارم:

Some dance to forget, 
Some dance to remember...

"برخی می رقصند تا چیزی را فراموش کنند، در حالی که برخی می رقصند تا چیزی را به خاطر آورند!"

به عقیده من لطیفه های سازنده لطیفه هایی هستند که به ما کمک می کنند به مشکلات فراموش شده مان آگاه شویم، در حالی که لطیفه های مخرب لطیفه هایی هستند که باعث می شوند ما مشکلاتمان را از خاطر ببریم و دچار "انکار" (Denial) گردیم.
یکی از مکانیزم های دفاعی بیمارگونه هنگام مواجهه با رویدادها و شرایط ناگوار، مکانیزم انکار است. انکار به معنای خودفریبی و فرار از واقعیت دردناک است. به قول مولانا: 

تا دمی از هوشیاری وارهند 
ننگ خمر و زمر بر خود می نهند 
می گریزند از خودی در بی خودی 
 یا به مستی یا به شغل ای مهتدی

و به قول حافظ:
 
هر که شد "محرم دل" در حرم یار بماند 
 آن که این کار ندانست در "انکار" بماند

انکار باعث می شود ما درد نکشیم اما این چاره دردهای ما نیست، انکار همانند مخدری است که سبب می شود بیمار از بیماری خود غافل شود، هر چه بیماری پیشرفت می کند معتاد میزان مخدر خود را افزایش می دهد و این فرایند باعث می شود که زمان طلایی (golden time) مداخله بگذرد، دندانی با پوسیدگی یک سطحی به معالجه ریشه نیازمند شود، نوزاد دچار کم کاری تیروئید دچار عقب ماندگی ذهنی شود یا فرد سیگاری دچار برونشیت مزمن و کورپولمونار گردد. پس از آن، درمان دشوار و پرهزینه و گاهی اوقات غیر ممکن می گردد! در پاسخ به دردهای مشترک و مشکلات کلان اجتماعی نیز، گاهی لطیفه گویی چیزی جز فرایند انکار نیست. برده هایی که به جای اتحاد و نافرمانی در مقابل ستم برده دار دور هم می نشینند و به انحناهای بدن برده دار می خندند تفاوتی با معتادی ندارند که به جای رسیدگی به علت دندان دردش دوز تریاکش را افزایش می دهد!
در مقابل این لطیفه های انکار محور، لطیفه هایی هستند که ما را از "چرت عادت" بیدار می کنند.
گاهی، مشکلات ما آن قدر دیرپا، مزمن و فراگیر (اپیدمیک) می شوند که ما به آن ها عادت می کنیم. در چنین مواقعی اشاره ای طنز آلود به مشکلی که آن را فراموش کرده ایم یا به آن عادت کرده ایم می تواند تلنگری باشد بر ذهن های مخمور و خواب زده.
دکتر ویکتور فرانکل -پایه گذار معنا درمانی- یکی از تکنیک های درمان را به طنز کشیدن روان نژندی (Neurosis) می داند و در کتاب "پزشک و روح" می نویسد: "هنگامی که بیمار روان نژند بتواند به روان نژندی خود بخندد از اسارت آن روان نژندی آزاد شده است".
در تاریخ ادبیات ایران کم نیستند صاحب سخن هایی که بیماری های فردی و جمعی ما را با زبان طنز بیان می کردند از داستان #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت #مولانا جلال الدین رومی گرفته تا ماجرای "درد چشم به نزد بیطار بردن" شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی. لطیفه #لحاف_ملا امروزه نیز برای ما کاربرد دارد و "گربه زاهد شد و مسلمانا" عبید زاکانی نیز!

در ادبیات معاصر ما نیز از ایرج میرزا و نسیم شمال گرفته تا ابوالقاسم پاینده و کیومرث صابری فومنی تلاش بسیار کردند تا با طنزهایشان ما را از "بی خبری" درآورند.

در مقابل، دلقک ها و شومن (showman) های فراوانی هم تلاش دارند ما را از خنده روده بر کنند تا فراموش کنیم که خندیدن به انحناهای بدن برده دار، زنجیرهای بردگی را نمی شکند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from آفتاب مهر
کارگاه عملی"تحلیل رویا" مدرس: دکتر محمدرضا سر گلزایی
۲ جلسه سه ساعته ۲۵ و ۲۶ اسفند
ساعت ۱۷تا۲۰ یوسف آباد
آخرین مهلت ثبت نام ۱۷ اسفند
شهریه : ۱۶۰۰۰۰تومان
آفتاب مهر: 88109349-88105835
@aftabemehr
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

درود و ارادت استاد ارجمند
سپاس ویژه بابت نوشته های بسیار ارزنده و کارآمدتان در تلگرام و آرزوی نیک فرجامی و سرافرازی برای شما و همه ایرانیان. پرسشی چند گاهی است برایم به وجود آمده و در هر پیام و نوشتار شما هم افزون تر می شود و آن این که چنین می نماید که شما باوری به آن چه #قانون_جذب نامیده می شود ندارید و بیشتر به کنش و واکنش دانش - پایه، باور دارید که صد البته بجا و اندیشمندانه است. بنده دانش روانشناسی ندارم، بلکه به سبب کنجکاوی چند کتابی با محتوای "قانون جذب" خوانده ام و به نظرم با برخی از باورهای فرا زمینی و دینی ما هم سو می باشد. بسا این که "روح" و وابسته هایش هنوز در درک دانش ما نمی گنجد و نخواهد گنجید (...قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً. اسراء/85) و از دیگر سو، دانش جدیدی که در زمینه فیزیک کوانتوم بیان می شود، نشانگر این است که قانون جذب را می توان با دیدگاه دانش- پایه آن جناب باور کرد!. خواهشمندم بزرگواری فرمایید و تردید و دو دلی مرا پاسخی - همچون همیشه درخور و شایسته - عنایت فرمایید. سپاس فراوان

*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و ارادت
آن چه راجع به ارتباط بین قانون جذب و یافته های فیزیک کوانتوم گفته می شود ناشی از فهم نادرست فیزیک کوانتوم است. حوزهٔ فیزیک کوانتوم مربوط به «سطح زیر اتمی» است، یافته های فیزیک نسبیّت هم مربوط به سرعت نزدیک به سرعت نور، در حالی که ما نه در سطح
sub-atomic
زندگی می کنیم و نه در سرعت نزدیک به سرعت نور! بنابراین زندگی ما با مکانیک نیوتنی بیشتر قابل فهم است تا فیزیک کوانتوم و فیزیک نسبیّت. قانون «کارما» که این روزها با نام قانون جذب معروف شده است یک باور مذهبی کهن است و نه یک قانون علمی. ایمان مذهبی یک مقوله است و اثبات علمی یک مقولهٔ دیگر. در کتاب «مشتاقی و مهجوری» استاد مصطفی ملکیان بحث مفصّلی در این زمینه وجود دارد.

تندرست و شادکام باشید

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

سلام استاد بزرگوارم
میخواستم خواهش کنم درباره ویژگی های شخصیت #دون_ژوان، تفاوت رفتارهای یک دون ژوان با یک عاشق، امتیازها و ترس های این شخصیت و ارتباط شیوع این شخصیت با سطح درآمد، و تفاوت آن در زن و مرد، و نحوه برخورد با این افراد توضیح بفرمایید.
سپاس

*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
دون ژوانیسم وضعیتی است که فرد برای فرار از احساس حقارت درونی یا احساس تنهایی معنوی به برقراری روابط متعدد جنسی و عاطفی پناه می برد. به عنوان یک درمانگر می توانید با دادن بصیرت به فرد، انگیزه های ناخودآگاه فرد را به خودآگاهی اش بیاورید و به او کمک کنید روش های انطباقی تری را برای مقابله با دردهای روانی اش برگزیند. به عنوان یک فرد غیر درمانگر به نفع تان است وارد رابطه با این افراد نشوید. 

فیلم های سینمایی زیر تصویر شفّافی از دون ژوانیسم و فرایندهای روانی آن را به شما 
نشان می دهند:

فیلم Don Jon به کارگردانی 
Joseph Gordon-Levitt

فیلم Don Juan DeMarco
به کارگردانی Jeremy Leven

فیلم سکس و فلسفه به کارگردانی محسن مخملباف

تندرست باشید
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
 
#داستان_خرس_های_پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد (نمایش نامه)
نویسنده: ماتئی ویسنی یک
(Matei Visniec)
مترجم: تینوش نظم جو
ناشر: ماه ریز - ۱۳۸۸ (چاپ هشتم) 

     
نمایش نامه «ماتئی ویسنی یک» از این صحنه آغاز می شود که مردی از خواب بیدار می شود و زنی ناشناس را در بسترش می بیند. گفتگوهای کوتاه بین مرد و زن، صحنه اول نمایش نامه را شکل می دهند. این گفتگوها حول محور آشنایی این دو می چرخند، در مهمانی شب پیش، جایی که مرد مست کرده، ساکسیفون نواخته، شعر خوانده و سرانجام روی لباس زن بالا آورده است!
در صحنه های بعد با مرد بیشتر آشنا می شویم، با سبک زندگی او، خانواده اش، شغلش و خاطراتش؛ امّا زن در تمام نمایشنامه در سایه می ماند. او تنها مصاحبی صمیمی و همدل است، گوشی شنوا، نوازش دهنده و مونس.
آرام آرام گفتگوهای بین مرد و زن قالب واژه ها را ترک می کنند و تبدیل به ندا و سپس تبدیل به سکوت می شوند و در انتهای نمایش نامه، مرد و زن از "قالب تن" خارج می شوند و تبدیل به یک آواز می شوند.
                          
با یک تحلیل یونگی می توان نمایش نامه "خرس های پاندا" را سیر و سلوک یک مرد در مسیر ارتباط با "وحی شخصی اش" دانست، همان پدیده ای که "کارل گوستاو یونگ" نام آن را "آنیما" یا "مادینه روان" می گذارد: بخش زنانهٔ درون یک مرد، همان بخشی که یک مرد را صاحب خلاقیت، اشراق، الهام و کشف و شهود می کند.
مرد ابتدا زن را نمی شناسد اما ملاقاتش با زن در "احوالات دیونیزوسی" رخ داده است: موسیقی، شعر، مستی، خود را بالا آوردن و از هوش رفتن.
پس از ارتباط مرد با «آنیمایش» پرندگانی از جنس نور در خانهٔ او لانه می کنند و با هر واژه، هر فکر و هر نفس او زاد و ولد می کنند. این همان مسیر "هنرمند شدن" از دیدگاه یونگی است: ارتباط یک مرد با آنیما (مادینه روان درونش).
"ماتئی ویسنی یک" در این نمایش نامه بسیار کوتاه به شکلی شاعرانه و استعاره ای، جهان شناسی و هستی شناسی (اُنتولوژی) خود را بیان می کند:
زایش و مرگ، وحدت و کثرت، جسم و جان، واژه و معنا در یک دیالکتیک شاعرانه از یکدیگر متولد می شوند و در یکدیگر می میرند.
نمایش نامه "خرس های پاندا" خود، پیکره (فرمی) آنیمایی دارد: بی زمانی، بی مکانی، ابهام، ایهام و فضایی پر از افسون، راز و مستی خواننده را با ذات "آنیمایی" زندگی متصل می سازد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PandaStory.jpg