#مقاله
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت اول
شاید اولین کسی که راجع به #اتوپیا نوشته است #افلاطون بوده است. افلاطون (347-427 پیش از میلاد) هیچ گاه کلمه اتوپیا را به کار نبرد اما در کتاب "در باب عدالت" که به "جمهوری" نیز معروف است به گفتگوی #سقراط و شاگردانش درباره عدالت می پردازد. در این گفتگو، سقراط به شاگردانش می گوید عدالت یا همان تعادل، زمانی در یک فرد قابل تحقق است که او در یک جامعه متعادل یا عدالت محور زندگی کند. سپس افلاطون به نقل از سقراط راجع به جامعه عدالت محور گفتگو می کند و شرایط آن را شرح می دهد. این ایده که "انسان سالم در یک جامعه سالم محقق می شود" اساس "سوسیالیسم" است: تلاش برای اصلاح نهادهای اجتماعی بر تلاش در راه تحقق انسان آرمانی مقدم است.
قرن های بعد در سال 1514 "سر توماس مور" کتابی به نام "اتوپیا" نوشت و برای اولین بار این کلمه را به کار برد که ترکیبی است از - eu به معنای "خوب" و topia - به معنای "مکان". مترجمان برای کلمه اتوپیا از معادل هایی همچون "آرمانشهر"، "ناکجا آباد" و "مدینه فاضله" استفاده کرده اند.
در کتاب "سر توماس مور" اتوپیا نام جزیره ای خیالی است در اقیانوس اطلس که در آن جا "جامعه ای سالم" وجود دارد و عدالت و آبادی و محبت حکمفرماست.
در طول تاریخ، ایده آرمانشهر منجر به این شد که رهبران کاریزماتیک توده هایی را برای انقلاب و جنگ بسیج کنند و دست به کشتار و سرکوب بزنند. نمونه ای از این وقایع تاریخی حکومت ترور "ماکسیمیلیان روبسپیر" در 1793 (پس از انقلاب کبیر فرانسه)، حکومت نازی ها و فاشیست ها در آلمان و ایتالیا و بالاخره استالینیزم در اتحاد جماهیر شوروی پس از انقلاب 1917 بود. این وقایع تاریخی باعث شد که بسیاری از اندیشمندان هشدار بدهند که "وعده اتوپیا شروع حرکت به سمت دیس توپیا است." هر حکومت سرکوب و تروری با وعده مدینه فاضله توده ها را بسیج می کند و آرمان آرمانشهر توجیهی می شود برای جنایاتی که در غیر این صورت توجیه ناپذیرند.
برخلاف سوسیالیسم که برای عدالت تقدم قائل است جریان "لیبرالیسم" برای آزادی تقدم قائل است و لیبرالیست ها اعتقاد دارند که مهم ترین فضیلت انسانی آزادی است و به هیچ دلیلی - حتی ساختن یک آرمانشهر - نباید به حریم آزادی های فردی تعرض کرد.
کارل پوپر- یکی از نظریه پردازان برجسته لیبرالیسم- می گوید:
اگر مرا به انتخاب بین عدالت و آزادی مخیر کنند من آزادی را انتخاب می کنم چرا که در یک جامعه آزاد غیر عادلانه من آزادی دفاع از عدالت را دارم ولی در یک جامعه که به نام عدالت آزادی مرا گرفته باشند اگر عدالت محقق نشود من آزادی اعتراض را هم ندارم!
در قرن بیستم ، پس از استقرار استالینیزم در شوروی، نویسندگان و فیلمسازان زیادی به خلق آثاری پرداختند که در آن یک "ویرانشهر" (دیس توپیا) ترسیم شده بود، ویرانشهری که با نام عدالت احداث شده بود و آزادی انتخاب افراد سلب شده بود.
#جورج_اورول در رمان های "مزرعه حیوانات" و "1984" شروع کننده این جریان بود. پس از او "آلدوس هاکسلی" کتاب "جهان جسور تازه" و "کریستوفر فرانک" رمان "میرا" را نوشتند و "تروفو" فیلم سینمایی "فارنهایت 451" را ساخت.
گرچه این آثار حقیقتی را در خود داشتند اردوگاه کاپیتالیسم در دوران جنگ سرد از آن ها با هدف "کمونیسم هراسی" استفاده فراوان کرد.
"هراس سرخ" در دهه 1950 در اوج خود بود و دولت آمریکا با دامن زدن به آن هر نوع گرایش به سوسیالیسم را سرکوب می کرد. در 1947 پرزیدنت ترومن دستور کندوکاو در زندگی سه میلیون نفر از کارکنان دولت را از حیث گرایش به کمونیسم صادر کرد!
"کمیته ضد کمونیسم" به طور خاص نسبت به دانشگاهیان و فیلمسازان حساس بود و برای مثال ده فیلمنامه نویس و کارگردانی که حاضر به بازجویی توسط "کمیته" نشده بودند به زندان افتاند!
جمهوری خواهان برای برتری پیدا کردن بر دموکرات ها در اغلب انتخابات برای ریاست جمهوری دموکرات ها را به سوسیالیسم متهم می کردند و با دامن زدن به "هراس سرخ" رای ها را به سمت خود جلب می کردند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت اول
شاید اولین کسی که راجع به #اتوپیا نوشته است #افلاطون بوده است. افلاطون (347-427 پیش از میلاد) هیچ گاه کلمه اتوپیا را به کار نبرد اما در کتاب "در باب عدالت" که به "جمهوری" نیز معروف است به گفتگوی #سقراط و شاگردانش درباره عدالت می پردازد. در این گفتگو، سقراط به شاگردانش می گوید عدالت یا همان تعادل، زمانی در یک فرد قابل تحقق است که او در یک جامعه متعادل یا عدالت محور زندگی کند. سپس افلاطون به نقل از سقراط راجع به جامعه عدالت محور گفتگو می کند و شرایط آن را شرح می دهد. این ایده که "انسان سالم در یک جامعه سالم محقق می شود" اساس "سوسیالیسم" است: تلاش برای اصلاح نهادهای اجتماعی بر تلاش در راه تحقق انسان آرمانی مقدم است.
قرن های بعد در سال 1514 "سر توماس مور" کتابی به نام "اتوپیا" نوشت و برای اولین بار این کلمه را به کار برد که ترکیبی است از - eu به معنای "خوب" و topia - به معنای "مکان". مترجمان برای کلمه اتوپیا از معادل هایی همچون "آرمانشهر"، "ناکجا آباد" و "مدینه فاضله" استفاده کرده اند.
در کتاب "سر توماس مور" اتوپیا نام جزیره ای خیالی است در اقیانوس اطلس که در آن جا "جامعه ای سالم" وجود دارد و عدالت و آبادی و محبت حکمفرماست.
در طول تاریخ، ایده آرمانشهر منجر به این شد که رهبران کاریزماتیک توده هایی را برای انقلاب و جنگ بسیج کنند و دست به کشتار و سرکوب بزنند. نمونه ای از این وقایع تاریخی حکومت ترور "ماکسیمیلیان روبسپیر" در 1793 (پس از انقلاب کبیر فرانسه)، حکومت نازی ها و فاشیست ها در آلمان و ایتالیا و بالاخره استالینیزم در اتحاد جماهیر شوروی پس از انقلاب 1917 بود. این وقایع تاریخی باعث شد که بسیاری از اندیشمندان هشدار بدهند که "وعده اتوپیا شروع حرکت به سمت دیس توپیا است." هر حکومت سرکوب و تروری با وعده مدینه فاضله توده ها را بسیج می کند و آرمان آرمانشهر توجیهی می شود برای جنایاتی که در غیر این صورت توجیه ناپذیرند.
برخلاف سوسیالیسم که برای عدالت تقدم قائل است جریان "لیبرالیسم" برای آزادی تقدم قائل است و لیبرالیست ها اعتقاد دارند که مهم ترین فضیلت انسانی آزادی است و به هیچ دلیلی - حتی ساختن یک آرمانشهر - نباید به حریم آزادی های فردی تعرض کرد.
کارل پوپر- یکی از نظریه پردازان برجسته لیبرالیسم- می گوید:
اگر مرا به انتخاب بین عدالت و آزادی مخیر کنند من آزادی را انتخاب می کنم چرا که در یک جامعه آزاد غیر عادلانه من آزادی دفاع از عدالت را دارم ولی در یک جامعه که به نام عدالت آزادی مرا گرفته باشند اگر عدالت محقق نشود من آزادی اعتراض را هم ندارم!
در قرن بیستم ، پس از استقرار استالینیزم در شوروی، نویسندگان و فیلمسازان زیادی به خلق آثاری پرداختند که در آن یک "ویرانشهر" (دیس توپیا) ترسیم شده بود، ویرانشهری که با نام عدالت احداث شده بود و آزادی انتخاب افراد سلب شده بود.
#جورج_اورول در رمان های "مزرعه حیوانات" و "1984" شروع کننده این جریان بود. پس از او "آلدوس هاکسلی" کتاب "جهان جسور تازه" و "کریستوفر فرانک" رمان "میرا" را نوشتند و "تروفو" فیلم سینمایی "فارنهایت 451" را ساخت.
گرچه این آثار حقیقتی را در خود داشتند اردوگاه کاپیتالیسم در دوران جنگ سرد از آن ها با هدف "کمونیسم هراسی" استفاده فراوان کرد.
"هراس سرخ" در دهه 1950 در اوج خود بود و دولت آمریکا با دامن زدن به آن هر نوع گرایش به سوسیالیسم را سرکوب می کرد. در 1947 پرزیدنت ترومن دستور کندوکاو در زندگی سه میلیون نفر از کارکنان دولت را از حیث گرایش به کمونیسم صادر کرد!
"کمیته ضد کمونیسم" به طور خاص نسبت به دانشگاهیان و فیلمسازان حساس بود و برای مثال ده فیلمنامه نویس و کارگردانی که حاضر به بازجویی توسط "کمیته" نشده بودند به زندان افتاند!
جمهوری خواهان برای برتری پیدا کردن بر دموکرات ها در اغلب انتخابات برای ریاست جمهوری دموکرات ها را به سوسیالیسم متهم می کردند و با دامن زدن به "هراس سرخ" رای ها را به سمت خود جلب می کردند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت دوم
در سال 1950 جوزف مک کارتی سناتور جمهوری خواه ایالت ویسکانسین "جهاد ضد کمونیسم" را راه اندازی کرد.
مک کارتی علاوه بر راه اندازی مجدد "تصفیه" در دانشگاه ها، سینما و سازمان های دولتی، "ادبیات ضد آمریکایی" را نیز هدف قرار داد و جریان "مک کارتیسم" سی هزار کتاب که به گفته همکاران مک کارتی طرفدار کمونیسم محسوب می شدند از کتابخانه ها جمع آوری شدند!
در "دکترین ترومن" و "مک کارتیسم" سبک زندگی آمریکایی به گونه ای تبدیل به یک "اتوپیا" شد و هر نوع انتقاد از این سبک زندگی زمینه ساز حرکت به سمت "دیس توپیا " قلمداد شد!
"هراس سرخ" امکان دستگیری 140 نفر از رهبران احزاب کمونیست آمریکا را فراهم آورد، بازجویی و تصفیه کارکنان دانشگاه ها و وزارتخانه ها امکانپذیر شد و استراق سمع مکالمات تلفنی شهروندان توسط سیستم های امنیتی معمول گشت! هراس از دیس توپیا خود زمینه ساز دیس توپیایی دیگری شد!
اما جدا از لیبرالیسم در عرصه سیاسی، جریان قدرتمندی از لیبرالیسم نیز وارد عرصه روانشناسی شد. این جریان، تلاش برای تغییر دادن جامعه و مبارزه بر علیه بی عدالتی را یک "دن کیشوتیسم" می داند و سعی در بی اعتبار کردن هر نوع مبارزه اجتماعی دارد.
این جریان هر نوع تلاش برای مقابله با نهادهای قدرت را با برچست "عقده اودیپ" حرکت آنارشیستی ناشی از مشکل داشتن با پدر و تثبیت لیبیدو در مرحله اودیپال به سخره می گیرد.
ویکتور فرانکل - روانپزشک اتریشی- در کتاب "پزشک و روح" به شرح حال یکی از بیمارانش می پردازد که دیپلمات وزارت خارجه امریکا بوده و سال ها تحت درمان روانکاوی قرار داشته چرا که با سیاست خارجی امپریالیستی آمریکا مخالف بوده و قصد استعفا داشته ولی روانکاوش معتقد بوده مخالفت او با سیاست خارجی امریکا ناشی از عقده اودیپ است و او باید به جای استعفا به کندو کاو در رابطه اش با پدر در دوران کودکی بپردازد!
روانشناس لیبرالیست هر نوع فداکاری و جانبازی برای آرمان های اجتماعی را با برچسب "مازوخیسم" بی ارزش می کند، هر نوع مخالفت با نهادهای قدرت را با برچسب "آنارشیسم" به سخره می گیرد و هر نوع تسلیم ناپذیری در برابر نهادهای قدرت را ارائه "عقده ادیپ" می داند.
از دیدگاه روانشناسی لیبرالیست هر نوع تلاش اجتماعی برای حرکت به سوی "اتوپیا" بیهوده است و "اتوپیا" تنها در درون فرد محقق می شود و "سفر قهرمانی" باید منجر به این شود که به جای جنگیدن با وضع موجود، با جهان همان گونه که هست به صلح برسیم.
در عرصه ادبیات نیز ، روشنفکری خرده بورژوا به همین سو حرکت کرد. قهرمان قصه ها به جای کنش اجتماعی به درون خود فرو می رود و به خلق بهشت کوچکی در میان یک جهنم بزرگ موفق می شود. در این حوزه از ادبیات، قهرمان قصه از چریک مسلکی به صوفی منشی می رسد و بر خلاف افلاطون، همچون لائوتسوی چینی به این نتیجه می رسد که اگر فرد متعادل شود، می بیند که جهان متعادل است. این گونه است که روشنفکر خرده بورژوا در نهایت به گفتان شبه مذهبی عرفانی پناه می برد و کافه های پر از دود سیگار و موزیک "بودابار" و در حد اعلای آن پاتوق های پینک فلوید و ماری جوانا تبدیل به "خانقاه هایی " می شوند که رمقی برای" "کنش اجتماعی" باقی نمی گذارند.
کتاب #بازگشت_به_ناکجاآباد که گفتگویی است بین امانوئل آرتری و سیمون لامارته با ترجمه علی کبیری نقدی است هوشمندانه بر این روشنفکری خرده بورژوایی که در نهایت به یک "اتوپیایی تخیلی" تن میدهد.
بر خلاف جریان روشنفکری در آمریکای لاتین که عمدتأ خصلت سوسیالیستی خود را حفظ کرده است، جریان روشنفکری در ایران به سرعت پس از کودتای 28 مرداد 1332 به سمت لیبرالیستی شدن افراطی پیش رفت. قطعأ یکی از مهم ترین دلایل تاریخی آن اشتباهات استراتژیک حزب توده بود که به جای دفاع از سوسیالیسم خود را موظف به دفاع از منافع همسایه بزرگ می دید اما شاید یکی از دلایل عمیق تر این ماجرا گرایش فرهنگی ایرانیان به صوفی گری و عرفان زدگی باشد که در شرایط دشوار گریز از اجتماع را جایگزین کنش اجتماعی می کنند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت ها:
پیشنهاد می کنم مقالات زیر را از همین نگارنده در همین سایت که مرتبط با موضوع مقاله هستند را نیز مطالعه بفرمایید:
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها #آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است
#عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی
#روشنفکری_و_روشنفکرمآبی
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت دوم
در سال 1950 جوزف مک کارتی سناتور جمهوری خواه ایالت ویسکانسین "جهاد ضد کمونیسم" را راه اندازی کرد.
مک کارتی علاوه بر راه اندازی مجدد "تصفیه" در دانشگاه ها، سینما و سازمان های دولتی، "ادبیات ضد آمریکایی" را نیز هدف قرار داد و جریان "مک کارتیسم" سی هزار کتاب که به گفته همکاران مک کارتی طرفدار کمونیسم محسوب می شدند از کتابخانه ها جمع آوری شدند!
در "دکترین ترومن" و "مک کارتیسم" سبک زندگی آمریکایی به گونه ای تبدیل به یک "اتوپیا" شد و هر نوع انتقاد از این سبک زندگی زمینه ساز حرکت به سمت "دیس توپیا " قلمداد شد!
"هراس سرخ" امکان دستگیری 140 نفر از رهبران احزاب کمونیست آمریکا را فراهم آورد، بازجویی و تصفیه کارکنان دانشگاه ها و وزارتخانه ها امکانپذیر شد و استراق سمع مکالمات تلفنی شهروندان توسط سیستم های امنیتی معمول گشت! هراس از دیس توپیا خود زمینه ساز دیس توپیایی دیگری شد!
اما جدا از لیبرالیسم در عرصه سیاسی، جریان قدرتمندی از لیبرالیسم نیز وارد عرصه روانشناسی شد. این جریان، تلاش برای تغییر دادن جامعه و مبارزه بر علیه بی عدالتی را یک "دن کیشوتیسم" می داند و سعی در بی اعتبار کردن هر نوع مبارزه اجتماعی دارد.
این جریان هر نوع تلاش برای مقابله با نهادهای قدرت را با برچست "عقده اودیپ" حرکت آنارشیستی ناشی از مشکل داشتن با پدر و تثبیت لیبیدو در مرحله اودیپال به سخره می گیرد.
ویکتور فرانکل - روانپزشک اتریشی- در کتاب "پزشک و روح" به شرح حال یکی از بیمارانش می پردازد که دیپلمات وزارت خارجه امریکا بوده و سال ها تحت درمان روانکاوی قرار داشته چرا که با سیاست خارجی امپریالیستی آمریکا مخالف بوده و قصد استعفا داشته ولی روانکاوش معتقد بوده مخالفت او با سیاست خارجی امریکا ناشی از عقده اودیپ است و او باید به جای استعفا به کندو کاو در رابطه اش با پدر در دوران کودکی بپردازد!
روانشناس لیبرالیست هر نوع فداکاری و جانبازی برای آرمان های اجتماعی را با برچسب "مازوخیسم" بی ارزش می کند، هر نوع مخالفت با نهادهای قدرت را با برچسب "آنارشیسم" به سخره می گیرد و هر نوع تسلیم ناپذیری در برابر نهادهای قدرت را ارائه "عقده ادیپ" می داند.
از دیدگاه روانشناسی لیبرالیست هر نوع تلاش اجتماعی برای حرکت به سوی "اتوپیا" بیهوده است و "اتوپیا" تنها در درون فرد محقق می شود و "سفر قهرمانی" باید منجر به این شود که به جای جنگیدن با وضع موجود، با جهان همان گونه که هست به صلح برسیم.
در عرصه ادبیات نیز ، روشنفکری خرده بورژوا به همین سو حرکت کرد. قهرمان قصه ها به جای کنش اجتماعی به درون خود فرو می رود و به خلق بهشت کوچکی در میان یک جهنم بزرگ موفق می شود. در این حوزه از ادبیات، قهرمان قصه از چریک مسلکی به صوفی منشی می رسد و بر خلاف افلاطون، همچون لائوتسوی چینی به این نتیجه می رسد که اگر فرد متعادل شود، می بیند که جهان متعادل است. این گونه است که روشنفکر خرده بورژوا در نهایت به گفتان شبه مذهبی عرفانی پناه می برد و کافه های پر از دود سیگار و موزیک "بودابار" و در حد اعلای آن پاتوق های پینک فلوید و ماری جوانا تبدیل به "خانقاه هایی " می شوند که رمقی برای" "کنش اجتماعی" باقی نمی گذارند.
کتاب #بازگشت_به_ناکجاآباد که گفتگویی است بین امانوئل آرتری و سیمون لامارته با ترجمه علی کبیری نقدی است هوشمندانه بر این روشنفکری خرده بورژوایی که در نهایت به یک "اتوپیایی تخیلی" تن میدهد.
بر خلاف جریان روشنفکری در آمریکای لاتین که عمدتأ خصلت سوسیالیستی خود را حفظ کرده است، جریان روشنفکری در ایران به سرعت پس از کودتای 28 مرداد 1332 به سمت لیبرالیستی شدن افراطی پیش رفت. قطعأ یکی از مهم ترین دلایل تاریخی آن اشتباهات استراتژیک حزب توده بود که به جای دفاع از سوسیالیسم خود را موظف به دفاع از منافع همسایه بزرگ می دید اما شاید یکی از دلایل عمیق تر این ماجرا گرایش فرهنگی ایرانیان به صوفی گری و عرفان زدگی باشد که در شرایط دشوار گریز از اجتماع را جایگزین کنش اجتماعی می کنند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت ها:
پیشنهاد می کنم مقالات زیر را از همین نگارنده در همین سایت که مرتبط با موضوع مقاله هستند را نیز مطالعه بفرمایید:
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها #آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است
#عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی
#روشنفکری_و_روشنفکرمآبی
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
درباره مقاله #آرمانشهر_و_ویرانشهر
*با سلام و عرض ادب خدمت آقای #دکترسرگلزایی، واقعا سپاسگزارم که مطالب شما آنقدر تفکربرانگیزه! سؤالاتم رو خلاصه می پرسم:
1- آیا روانشناسی لیبرال همین روانشناسی رایج هست که از طرفی حرف از داشتن افکار مثبت و در لحظه زندگی کن و خوشحال باش و از زندگی لذت ببر می دهد و از طرفی همه مشکلات را به خود فرد و کمبود تلاش و توکل وخودباوری و ...نسبت می دهد؟ آیا چنین چیزی سطحی نگری نیست وقتی آنقدر جامعه بر روی ما تأثیر گذاشته و می گذارد؟ از طرفی آیا ایجاد آرمانشهر در دنیای بیرون اصلأ ممکن هست در حالیکه اغلب افراد بشر هنوز چنین شایستگی رو ندارند؟
2- چرا آموزش های عرفا (البته تا جایی که من میدونم) بر محور خود شخص و شکوفایی معنوی درونی هست نه تغییرات اجتماعی و ایجاد یک آرمان شهر در جامعه؟ آیا این موضوع ارتباطی به عصری که عرفا در اون زندگی می کردند ندارد؟ در دنیای مدرن که انقدر مسائل جهانی و حتی بحرانی شده آیا مسئولیت اجتماعی بشر سنگین تر شده است؟
3- آیا بهتر نیست که انسان در دنیای درون خودش یک یوتوپیا ایجاد کند و برای ارتقای سطح آگاهی افراد جامعه نیز در حد توان و بدون فدا کردن زندگی خودش تلاش کند؟
سپاس فراوان از پاسخ های ارزشمند شما...
*سلام و احترام و سپاس از این که نوشته هایم را می خوانید؛
اوّل - بله، همان طور که می فرمایید «شبه روان شناسی رایج» فارغ از علل زیست شناختی و جامعه شناختی، به توصیه های شعارگونه می پردازد. زیگموند #فروید و #ژاک_لکان به فراوانی راجع به جبرهای اودیپال سخن گفته اند، کارن هورنای و اریک فروم از جبرهای فرهنگی و سیاسی سخن گفتند، کارل #یونگ از جبر تاریخی گفت، فیلیپ زیمباردو، استنلی میلگرام و سولومون اَش از جبر اجتماعی سخن گفتند و در نهایت روان شناسی زیستی تکاملی هر روز جبر های ژنتیک جدیدی را کشف می کند ولی «بیزینس شبه روان شناسی» همهٔ این عوامل را نادیده می گیرد و شعار «بخواه، می توانی» سر می دهد.
دوّم - در مقالهٔ #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به جایگاه عرفان و نیز به «آماس عرفان» یا عرفان زدگی اشاره کرده ام. قرائت عرفانی از زندگی در حلّ و فصل «بحران وجودی» مفید و مؤثر است ولی قرار دادن این نگاه به عنوان شاه کلید حلّ همهٔ مسائل بشری مضر و خطرناک است. در مقالهٔ #بازار_اجناس_تقلبی_داغ_است به تفاوت عرفان مفید و عرفان مضر پرداخته ام.
سوّم - حرکت به سمت آرمان های بشری (یا همان یوتوپیا) یک حرکت همزمان درونی-بیرونی است.
نمی توان در درون #اتوپیا را محقّق کرد و سپس به جامعه پرداخت، در مقالهٔ #نقصهای_فردی_ومسئولیت_اجتماعی به این موضوع پرداخته ام. این مقاله در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com موجود است.
تندرست و شادکام باشید
@drsargolzaei
درباره مقاله #آرمانشهر_و_ویرانشهر
*با سلام و عرض ادب خدمت آقای #دکترسرگلزایی، واقعا سپاسگزارم که مطالب شما آنقدر تفکربرانگیزه! سؤالاتم رو خلاصه می پرسم:
1- آیا روانشناسی لیبرال همین روانشناسی رایج هست که از طرفی حرف از داشتن افکار مثبت و در لحظه زندگی کن و خوشحال باش و از زندگی لذت ببر می دهد و از طرفی همه مشکلات را به خود فرد و کمبود تلاش و توکل وخودباوری و ...نسبت می دهد؟ آیا چنین چیزی سطحی نگری نیست وقتی آنقدر جامعه بر روی ما تأثیر گذاشته و می گذارد؟ از طرفی آیا ایجاد آرمانشهر در دنیای بیرون اصلأ ممکن هست در حالیکه اغلب افراد بشر هنوز چنین شایستگی رو ندارند؟
2- چرا آموزش های عرفا (البته تا جایی که من میدونم) بر محور خود شخص و شکوفایی معنوی درونی هست نه تغییرات اجتماعی و ایجاد یک آرمان شهر در جامعه؟ آیا این موضوع ارتباطی به عصری که عرفا در اون زندگی می کردند ندارد؟ در دنیای مدرن که انقدر مسائل جهانی و حتی بحرانی شده آیا مسئولیت اجتماعی بشر سنگین تر شده است؟
3- آیا بهتر نیست که انسان در دنیای درون خودش یک یوتوپیا ایجاد کند و برای ارتقای سطح آگاهی افراد جامعه نیز در حد توان و بدون فدا کردن زندگی خودش تلاش کند؟
سپاس فراوان از پاسخ های ارزشمند شما...
*سلام و احترام و سپاس از این که نوشته هایم را می خوانید؛
اوّل - بله، همان طور که می فرمایید «شبه روان شناسی رایج» فارغ از علل زیست شناختی و جامعه شناختی، به توصیه های شعارگونه می پردازد. زیگموند #فروید و #ژاک_لکان به فراوانی راجع به جبرهای اودیپال سخن گفته اند، کارن هورنای و اریک فروم از جبرهای فرهنگی و سیاسی سخن گفتند، کارل #یونگ از جبر تاریخی گفت، فیلیپ زیمباردو، استنلی میلگرام و سولومون اَش از جبر اجتماعی سخن گفتند و در نهایت روان شناسی زیستی تکاملی هر روز جبر های ژنتیک جدیدی را کشف می کند ولی «بیزینس شبه روان شناسی» همهٔ این عوامل را نادیده می گیرد و شعار «بخواه، می توانی» سر می دهد.
دوّم - در مقالهٔ #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به جایگاه عرفان و نیز به «آماس عرفان» یا عرفان زدگی اشاره کرده ام. قرائت عرفانی از زندگی در حلّ و فصل «بحران وجودی» مفید و مؤثر است ولی قرار دادن این نگاه به عنوان شاه کلید حلّ همهٔ مسائل بشری مضر و خطرناک است. در مقالهٔ #بازار_اجناس_تقلبی_داغ_است به تفاوت عرفان مفید و عرفان مضر پرداخته ام.
سوّم - حرکت به سمت آرمان های بشری (یا همان یوتوپیا) یک حرکت همزمان درونی-بیرونی است.
نمی توان در درون #اتوپیا را محقّق کرد و سپس به جامعه پرداخت، در مقالهٔ #نقصهای_فردی_ومسئولیت_اجتماعی به این موضوع پرداخته ام. این مقاله در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com موجود است.
تندرست و شادکام باشید
@drsargolzaei
#مقاله
#پیرانه_سر
حتمأ اين شعر لسان الغيب را بارها شنيده ايد كه:
پيرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
آن راز كه در دل بنهفتم به در افتاد
و نيز به طور حتم بارها در مينياتورهای ايرانی اين تصوير را ديده ايد كه پيرمردی دستار از سر افكنده و پريشان موی و سپيد ريش، در ميان انبوهی كتاب نشسته است و زن جوان زيبارويی، سبوی باده در يك دست و جام باده در دست ديگر، بالای سر او ايستاده است.
رمزاين پيرمرد سپيدموی و اين زيباروی باده به دست را می خواهم با نمادشناسی يونگی برايتان بگشايم.
پيرمرد سپيدموی كتاب در دست، نماد وجه آنيموسی زندگی است. #آپولو خدای عقل و خرد و اخلاق در تئولوژی المپی با سپيدی و پختگی و كتاب، خود را نمايان ساخته است. آپولو به تعبير هراكليتوس يونانی، خدای منطق (Logosis) است كه با نيروی Logos خود را از جهان كنار می كشد و به جهان نگاهی "عيني" و Objective دارد. گرچه اين سبك تفكر و اين نوع زندگی در مشی فيلسوفان رواقی (Stoics) بسيار ستوده شده است، اما در جايی از زندگی به بن بست می رسد. "ادموند هوسرل" پدر پديدارشناسی آلمانی، عقل را در مواجهه با سه چيز ناتوان می بيند : عشق- ايمان و مرگ!
و چه زيبا "مصطفي مستور" در كتاب "روی ماه خداوند را ببوس" اين عقيده ی "هوسرل" را در قالب قصه در می آورد. عقل مداران با تفكر نقاد خود، در مقابل فريب های دين فروشان واكسينه شده اند و دچار "تدين مصلحت انديش عوامانه" نمی شوند، اما از آن سو با عفريت شوم "هيچ انگاری و پوچ انديشی" كه مواجه می شوند از پای می افتند و به ورطه ی سرد و خاموش "هادس" دچار می شوند.
اين جاست كه دوای "پيرانه سری" در دست "ساقی" است. ساقی، نماد #ديونيزوس است، رب النوع عشق و مستی و شوريدگی و وصل. ديونيزوس گرچه در زمره ی ايزدان نرينه قرار گرفته است اما ذاتی "آنيمايی" دارد، به همين دليل مكمل تفكر آنيموسی آپولونی است.
آن گاه كه زره عقل چنان بر تن مان سنگينی مي كند كه ما را از غواصی در دريای آشوب ناك جهان (Chaos) باز می دارد، از خود بی خود شدن مستانه چاره ی كار است.
ديونيزوس می آموزد كه عقلانيت يكی از پای افزارهای آدمی است و "افسون زدگی" پای افزار ديگر. عقلانيت ما را ياری مي دهد كه گرفتار شطح و طامات افسون بافان كاسب مآب نشويم و از ديگر سوی افسون زدگی ديونيزوسی به ما می آموزد كه با شوق و رضايت غرق در افسون جهانی شويم كه پر آواز پر چلچله ها و سيب و ستاره است.
من در مردمی كه با آن ها سروكار دارم جا به جايی ناكارآمد اين دو رب النوع را به كرات می بينم: اكثريتی كه در مقابل جادوگران بهشت فروش، ديونيزوس مي شوند و اقليتی روشنفكر "عقل زده" كه جهان را خالي از شعر و شراب و شور می بينند و به "درماندگی آموخته شده" تن می دهند و مانيفست شان "كاری از ما ساخته نيست!" مي شود!
و اين دو طايفه گرچه مانيفستی متضاد دارند، دو تيغه ی يك قيچی هستند كه بر ساقه ی سبزينه ی زندگی فشار می آورد:
نگويمت همه ساله می پرستی كن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
#دكترمحمدرضاسرگلزايی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پیرانه_سر
حتمأ اين شعر لسان الغيب را بارها شنيده ايد كه:
پيرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
آن راز كه در دل بنهفتم به در افتاد
و نيز به طور حتم بارها در مينياتورهای ايرانی اين تصوير را ديده ايد كه پيرمردی دستار از سر افكنده و پريشان موی و سپيد ريش، در ميان انبوهی كتاب نشسته است و زن جوان زيبارويی، سبوی باده در يك دست و جام باده در دست ديگر، بالای سر او ايستاده است.
رمزاين پيرمرد سپيدموی و اين زيباروی باده به دست را می خواهم با نمادشناسی يونگی برايتان بگشايم.
پيرمرد سپيدموی كتاب در دست، نماد وجه آنيموسی زندگی است. #آپولو خدای عقل و خرد و اخلاق در تئولوژی المپی با سپيدی و پختگی و كتاب، خود را نمايان ساخته است. آپولو به تعبير هراكليتوس يونانی، خدای منطق (Logosis) است كه با نيروی Logos خود را از جهان كنار می كشد و به جهان نگاهی "عيني" و Objective دارد. گرچه اين سبك تفكر و اين نوع زندگی در مشی فيلسوفان رواقی (Stoics) بسيار ستوده شده است، اما در جايی از زندگی به بن بست می رسد. "ادموند هوسرل" پدر پديدارشناسی آلمانی، عقل را در مواجهه با سه چيز ناتوان می بيند : عشق- ايمان و مرگ!
و چه زيبا "مصطفي مستور" در كتاب "روی ماه خداوند را ببوس" اين عقيده ی "هوسرل" را در قالب قصه در می آورد. عقل مداران با تفكر نقاد خود، در مقابل فريب های دين فروشان واكسينه شده اند و دچار "تدين مصلحت انديش عوامانه" نمی شوند، اما از آن سو با عفريت شوم "هيچ انگاری و پوچ انديشی" كه مواجه می شوند از پای می افتند و به ورطه ی سرد و خاموش "هادس" دچار می شوند.
اين جاست كه دوای "پيرانه سری" در دست "ساقی" است. ساقی، نماد #ديونيزوس است، رب النوع عشق و مستی و شوريدگی و وصل. ديونيزوس گرچه در زمره ی ايزدان نرينه قرار گرفته است اما ذاتی "آنيمايی" دارد، به همين دليل مكمل تفكر آنيموسی آپولونی است.
آن گاه كه زره عقل چنان بر تن مان سنگينی مي كند كه ما را از غواصی در دريای آشوب ناك جهان (Chaos) باز می دارد، از خود بی خود شدن مستانه چاره ی كار است.
ديونيزوس می آموزد كه عقلانيت يكی از پای افزارهای آدمی است و "افسون زدگی" پای افزار ديگر. عقلانيت ما را ياری مي دهد كه گرفتار شطح و طامات افسون بافان كاسب مآب نشويم و از ديگر سوی افسون زدگی ديونيزوسی به ما می آموزد كه با شوق و رضايت غرق در افسون جهانی شويم كه پر آواز پر چلچله ها و سيب و ستاره است.
من در مردمی كه با آن ها سروكار دارم جا به جايی ناكارآمد اين دو رب النوع را به كرات می بينم: اكثريتی كه در مقابل جادوگران بهشت فروش، ديونيزوس مي شوند و اقليتی روشنفكر "عقل زده" كه جهان را خالي از شعر و شراب و شور می بينند و به "درماندگی آموخته شده" تن می دهند و مانيفست شان "كاری از ما ساخته نيست!" مي شود!
و اين دو طايفه گرچه مانيفستی متضاد دارند، دو تيغه ی يك قيچی هستند كه بر ساقه ی سبزينه ی زندگی فشار می آورد:
نگويمت همه ساله می پرستی كن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
#دكترمحمدرضاسرگلزايی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#نسخه_ای_برای_یک_ملت
به طور قطع بر دیدگاه یونگی روانشناسی نقدهای جدی وارد است. با تعریف "پوپری" از علم، نه روانشناسی تحلیلی #یونگ و نه هیچ یک از مکاتب روانکاوی را نمی توان در "باشگاه علم" پذیرفت. شاید جایگاه این شاخه ها از معرفت بشری بیشتر قلمرو فلسفه باشد تا علم، آن هم فلسفه از نوع اصالت عقلی (rationalism) تا از جنس اصالت تجربه (empiricism). با اذعان به همه نارسایی های نظریه یونگ، در این یادداشت می خواهم از دیدگاه "نویونگی" به مسائل کلان ملی مان بپردازم.
روانشناسی آرکی تایپال (archetypal psychology) که بیشتر با آثار #شینودا_بولن به ما شناسانده شده است شخصیت افراد را بر مبنای رب النوع های المپی یونان باستان طبقه بندی می نماید. هر رب النوعی دارای مجموعه ای از صفات کارآمد و ناکارآمد است که وقتی شخصیتی تحت تأثیر آن آرکی تایپ باشد آن صفات را در او می یابیم.
من با نحوه نگاه شینودا بولن سعی کردم بفهمم اگر ملت ایران تحت تأثیر یکی از این کهن الگو های شخصیتی باشد دارای چه شخصیتی است و مشکلاتش را در سطح کلان چگونه می توان حل کرد.
از دیدگاه شینودا بولن ملت های آنگلوساکسون تحت تاثیر آرکی تایپ های #زئوس و #آپولو قرار دارند. شخصیت های زئوسی قدرت طلب، ثروت طلب، بلند پرواز، رقابت جو و تمامیت خواه هستند و شخصیت های آپولونی عاشق علم و فلسفه، منضبط و سخت کوش، منطقی و کنترل کننده هیجانات و احساسات هستند. با این الگو بسیاری از صفات جمعی انگلوساکسون ها را درمی یابیم.
با این نوع نگاه، ملت ایران را به عنوان یک کل تحت تاثیر آرکی تایپ های #پوزیدون و #دیونیزوس می بینم. پوزیدون ها دمدمی مزاج، تکانشی و انفجاری، فاقد طرح و برنامه و هیجان محور هستند. دیونیزوس ها نیز اهل بزم و خمر و نشئه و مستی، دلی و عاطفی و عاشق پیشه هستند! رفتار اجتماعی مردم ایران با این آرکی تایپ ها قابل پیش بینی است:
بی برنامگی، بی انضباطی، قانون گریزی، هیجان محوری، تکانشگری، غیر قابل پیش بینی بودن و لذت طلبی نزدیک بینانه!
روانشناسی آرکی تایپال برای هر شخصیتی نسخه ای دارد. در واقع هر آرکی تایپی یک یا چند آرکی تایپ معدل (تعدیل کننده) دارد که با پرورش آن ها فرد از افراط و تفریط بیرون کشیده می شود. معدل شخصیت های پوزیدونی-دیونیزوسی آرکی تایپ آپولو است.
آگر بخواهم برای تقویت آپولو به کسی نسخه بدهم آن نسخه شامل این اقلام است:
1-موسیقی کلاسیک
2- ریاضیات
3- فلسفه خوانی
4- تاریخ خوانی
جالب این جاست که این چهار قلم دارو، تقدم و تأخر مشخصی هم دارند. تحقیقات عملی نشان داده است که بهترین راه تقویت هوش ریاضی در کودکان آشنا کردن آن ها با موسیقی کلاسیک است، (نگاه کنید به بخش مغز و رفتار از درسنامه روانپزشکی کاپلان و سادوک 1998).
از سوی دیگر برای رشد تفکر فلسفی نیاز به داشتن هوش ریاضی است. حتمأ شنیده اید که بر سر در آکادمی فلسفه #افلاطون نوشته بوند: "اگر هندسه نمی دانید وارد نشوید!" و برای نقد روایت های تاریخی نیاز به تفکر فلسفی است.
پس آشنا کردن ذهن ایرانی با موسیقی کلاسیک پیش نیاز هر تغییر کلانی در این ملت است. پس از آن تأکید بیشتر بر آموزش ریاضیات در تمام سطوح تحصیلی ضروری است. وقتی قرار است بسیاری از ارکان مدیریت کلان یک کشور در اختیار روحانیون باشد ضروری است که در حوزه های علمیه نیز آموزش ریاضیات اجباری گردند. آن چه قابل اندازه گیری نباشد قابل مدیریت نیست، چگونه می توان بدون نگاه کمی و عددی سنجش و ارزیابی انجام داد و درست و غلط یک تصمیم و سیاستگزاری را درک کرد؟!
آن گاه با یک مغز ریاضی فهم فلسفه ممکن می گردد و با یک مغز فلسفی بازخوانی و بازنگری تاریخ میسر می شود.
به خیال من بیگانگی ایرانیان با موسیقی کلاسیک و ریاضیات ریشه بسیاری از مشکلات کلان آنهاست.
در انتها مجددأ یادآوری می کنم که پذیرش تمامی این ایده منوط به پذیرش پیش فرض های روانشناسی آرکی تایپال است که کاملا قابل نقد و چالش می باشند.
دیگر این که وقتی راجع به یک گروه یا ملت صحبت می کنیم طبیعتأ راجع به یک اکثریت آماری گفتگو می کنیم که پر از افرادی است که با این اکثریت همخوانی ندارند و به قول یونگ: "هر فردی استثناء قاعده کلی است". بنابراین یافتن اقلیتی از افراد آپولونی در این ملت نمی تواند قاعده کلی را رد نماید.
برای مطالعه بیشتر درباره آرکه تایپ های زئوس - آپولو- پوزیدون - و دیونیزوس می توانید کتابهای زیر را مطالعه نمایید:
1- نمادهای اسطوره ای و روانشناسی مردان- نوشته شینودا بولن- ترجمه مینو پرنیانی- انتشارات آشیان
2- فرهنگ اساطیر یونان و رم - نوشته ژوئل اسمیت - ترجمه شهلا برادران - انتشارات فرهنگ معاصر
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#نسخه_ای_برای_یک_ملت
به طور قطع بر دیدگاه یونگی روانشناسی نقدهای جدی وارد است. با تعریف "پوپری" از علم، نه روانشناسی تحلیلی #یونگ و نه هیچ یک از مکاتب روانکاوی را نمی توان در "باشگاه علم" پذیرفت. شاید جایگاه این شاخه ها از معرفت بشری بیشتر قلمرو فلسفه باشد تا علم، آن هم فلسفه از نوع اصالت عقلی (rationalism) تا از جنس اصالت تجربه (empiricism). با اذعان به همه نارسایی های نظریه یونگ، در این یادداشت می خواهم از دیدگاه "نویونگی" به مسائل کلان ملی مان بپردازم.
روانشناسی آرکی تایپال (archetypal psychology) که بیشتر با آثار #شینودا_بولن به ما شناسانده شده است شخصیت افراد را بر مبنای رب النوع های المپی یونان باستان طبقه بندی می نماید. هر رب النوعی دارای مجموعه ای از صفات کارآمد و ناکارآمد است که وقتی شخصیتی تحت تأثیر آن آرکی تایپ باشد آن صفات را در او می یابیم.
من با نحوه نگاه شینودا بولن سعی کردم بفهمم اگر ملت ایران تحت تأثیر یکی از این کهن الگو های شخصیتی باشد دارای چه شخصیتی است و مشکلاتش را در سطح کلان چگونه می توان حل کرد.
از دیدگاه شینودا بولن ملت های آنگلوساکسون تحت تاثیر آرکی تایپ های #زئوس و #آپولو قرار دارند. شخصیت های زئوسی قدرت طلب، ثروت طلب، بلند پرواز، رقابت جو و تمامیت خواه هستند و شخصیت های آپولونی عاشق علم و فلسفه، منضبط و سخت کوش، منطقی و کنترل کننده هیجانات و احساسات هستند. با این الگو بسیاری از صفات جمعی انگلوساکسون ها را درمی یابیم.
با این نوع نگاه، ملت ایران را به عنوان یک کل تحت تاثیر آرکی تایپ های #پوزیدون و #دیونیزوس می بینم. پوزیدون ها دمدمی مزاج، تکانشی و انفجاری، فاقد طرح و برنامه و هیجان محور هستند. دیونیزوس ها نیز اهل بزم و خمر و نشئه و مستی، دلی و عاطفی و عاشق پیشه هستند! رفتار اجتماعی مردم ایران با این آرکی تایپ ها قابل پیش بینی است:
بی برنامگی، بی انضباطی، قانون گریزی، هیجان محوری، تکانشگری، غیر قابل پیش بینی بودن و لذت طلبی نزدیک بینانه!
روانشناسی آرکی تایپال برای هر شخصیتی نسخه ای دارد. در واقع هر آرکی تایپی یک یا چند آرکی تایپ معدل (تعدیل کننده) دارد که با پرورش آن ها فرد از افراط و تفریط بیرون کشیده می شود. معدل شخصیت های پوزیدونی-دیونیزوسی آرکی تایپ آپولو است.
آگر بخواهم برای تقویت آپولو به کسی نسخه بدهم آن نسخه شامل این اقلام است:
1-موسیقی کلاسیک
2- ریاضیات
3- فلسفه خوانی
4- تاریخ خوانی
جالب این جاست که این چهار قلم دارو، تقدم و تأخر مشخصی هم دارند. تحقیقات عملی نشان داده است که بهترین راه تقویت هوش ریاضی در کودکان آشنا کردن آن ها با موسیقی کلاسیک است، (نگاه کنید به بخش مغز و رفتار از درسنامه روانپزشکی کاپلان و سادوک 1998).
از سوی دیگر برای رشد تفکر فلسفی نیاز به داشتن هوش ریاضی است. حتمأ شنیده اید که بر سر در آکادمی فلسفه #افلاطون نوشته بوند: "اگر هندسه نمی دانید وارد نشوید!" و برای نقد روایت های تاریخی نیاز به تفکر فلسفی است.
پس آشنا کردن ذهن ایرانی با موسیقی کلاسیک پیش نیاز هر تغییر کلانی در این ملت است. پس از آن تأکید بیشتر بر آموزش ریاضیات در تمام سطوح تحصیلی ضروری است. وقتی قرار است بسیاری از ارکان مدیریت کلان یک کشور در اختیار روحانیون باشد ضروری است که در حوزه های علمیه نیز آموزش ریاضیات اجباری گردند. آن چه قابل اندازه گیری نباشد قابل مدیریت نیست، چگونه می توان بدون نگاه کمی و عددی سنجش و ارزیابی انجام داد و درست و غلط یک تصمیم و سیاستگزاری را درک کرد؟!
آن گاه با یک مغز ریاضی فهم فلسفه ممکن می گردد و با یک مغز فلسفی بازخوانی و بازنگری تاریخ میسر می شود.
به خیال من بیگانگی ایرانیان با موسیقی کلاسیک و ریاضیات ریشه بسیاری از مشکلات کلان آنهاست.
در انتها مجددأ یادآوری می کنم که پذیرش تمامی این ایده منوط به پذیرش پیش فرض های روانشناسی آرکی تایپال است که کاملا قابل نقد و چالش می باشند.
دیگر این که وقتی راجع به یک گروه یا ملت صحبت می کنیم طبیعتأ راجع به یک اکثریت آماری گفتگو می کنیم که پر از افرادی است که با این اکثریت همخوانی ندارند و به قول یونگ: "هر فردی استثناء قاعده کلی است". بنابراین یافتن اقلیتی از افراد آپولونی در این ملت نمی تواند قاعده کلی را رد نماید.
برای مطالعه بیشتر درباره آرکه تایپ های زئوس - آپولو- پوزیدون - و دیونیزوس می توانید کتابهای زیر را مطالعه نمایید:
1- نمادهای اسطوره ای و روانشناسی مردان- نوشته شینودا بولن- ترجمه مینو پرنیانی- انتشارات آشیان
2- فرهنگ اساطیر یونان و رم - نوشته ژوئل اسمیت - ترجمه شهلا برادران - انتشارات فرهنگ معاصر
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
1-
*با سلام و احترام خدمت استاد بزرگوار! ضمن تشکر از مطالب مفید کانال خواستم خواهش کنم تحلیل روانشناسی داشته باشید بر رفتارهای ناپسند برخی از افراد جامعه ما در در حوادثی همچون اتش سوزی ساختمان #پلاسکو.
رفتارهای مثل سلفی گرفتن فیلمبرداری نمودن و راه بندان به وجود اوردن آن هم در شرایط بحرانی و نگران کننده.
با سپاس از شما!
2-
*سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار. استاد عزیز بنده کارشناسی ارشد تاریخ خوانده ام. تاریخی که بنده و اکثر غریب به اتفاق هم رشته ای های بنده مطالعه کرده اند تاریخی سیاست مدار روایت محور و بدور از مسایل عمیق روانشناختی و جامعه شناختی می باشد. مدت کوتاهی است که با نوشته های حضرتعالی آشنا شده ام و نوشته های شما آتشی شعله ور تر از مواد مطالعاتی قبلی ام به جان من انداخته. از حضرتعالی استدعا دارم بر سر حقیر منت نهاده و راهنمایی های لازم را جهت مطالعات عمیق تر در حوزه های اجتماعی و روانشناختی و نگاه متفکرانه به تاریخ و اجتماع مبذول دارید. با تشکر
*با سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.
حدود یک و نیم سال پیش در یادداشتی با عنوان #نسخه_ای_برای_یک_ملت به آسیب شناسی رفتار ایرانیان پرداخته بودم.
این یادداشت را برایتان ارسال می نمایم.
به امید فردایی بهتر
@drsargolzaei
1-
*با سلام و احترام خدمت استاد بزرگوار! ضمن تشکر از مطالب مفید کانال خواستم خواهش کنم تحلیل روانشناسی داشته باشید بر رفتارهای ناپسند برخی از افراد جامعه ما در در حوادثی همچون اتش سوزی ساختمان #پلاسکو.
رفتارهای مثل سلفی گرفتن فیلمبرداری نمودن و راه بندان به وجود اوردن آن هم در شرایط بحرانی و نگران کننده.
با سپاس از شما!
2-
*سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار. استاد عزیز بنده کارشناسی ارشد تاریخ خوانده ام. تاریخی که بنده و اکثر غریب به اتفاق هم رشته ای های بنده مطالعه کرده اند تاریخی سیاست مدار روایت محور و بدور از مسایل عمیق روانشناختی و جامعه شناختی می باشد. مدت کوتاهی است که با نوشته های حضرتعالی آشنا شده ام و نوشته های شما آتشی شعله ور تر از مواد مطالعاتی قبلی ام به جان من انداخته. از حضرتعالی استدعا دارم بر سر حقیر منت نهاده و راهنمایی های لازم را جهت مطالعات عمیق تر در حوزه های اجتماعی و روانشناختی و نگاه متفکرانه به تاریخ و اجتماع مبذول دارید. با تشکر
*با سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.
حدود یک و نیم سال پیش در یادداشتی با عنوان #نسخه_ای_برای_یک_ملت به آسیب شناسی رفتار ایرانیان پرداخته بودم.
این یادداشت را برایتان ارسال می نمایم.
به امید فردایی بهتر
@drsargolzaei
ادامه #پرسش_و_پاسخ
باسلام خدمت شما استاد بزرگوار
دکتر .... هستم از ارومیه و ضمن مطالعه و لذت وافر از مقالات خلاقانه شما در کانال تلگرام و سایت
کتاب #فرهنگ_شرق_و_غرب از مرتضی رهبانی هم که به تحلیل روانشناسی تاریخ می پردازد جهت معرفی به اون دوستی که کارشناسی ارشد تاریخ خونده و از شما در کانال راهنمایی خواسته کتاب خوبی هست
کتاب #جامعه_شناسی_خودمانی هم به زیبایی اختلالات و نواقص فرهنگی مارو که جنابعالی در قالب علمی آرکی تایپال ارائه فرمودید به زبان ساده و با مثال های عینی مثل اتفاق #پلاسکو به تصویر کشیده
سپاس و درود فراوان دارم از تلاش خردمندانه و مسئولانه و شجاعانه شما از بابت تهیه مقالات ارزشمند
@drsargolzaei
باسلام خدمت شما استاد بزرگوار
دکتر .... هستم از ارومیه و ضمن مطالعه و لذت وافر از مقالات خلاقانه شما در کانال تلگرام و سایت
کتاب #فرهنگ_شرق_و_غرب از مرتضی رهبانی هم که به تحلیل روانشناسی تاریخ می پردازد جهت معرفی به اون دوستی که کارشناسی ارشد تاریخ خونده و از شما در کانال راهنمایی خواسته کتاب خوبی هست
کتاب #جامعه_شناسی_خودمانی هم به زیبایی اختلالات و نواقص فرهنگی مارو که جنابعالی در قالب علمی آرکی تایپال ارائه فرمودید به زبان ساده و با مثال های عینی مثل اتفاق #پلاسکو به تصویر کشیده
سپاس و درود فراوان دارم از تلاش خردمندانه و مسئولانه و شجاعانه شما از بابت تهیه مقالات ارزشمند
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#گروه_محکومین
نویسنده: فرانتز کافکا
مترجم: حسن قائمیان - با مقدمهٔ #صادق_هدایت
انتشارات امیرکبیر
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید : «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان «گروه محکومین» فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنز های تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب روانکاوی #فروید بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. کتابی که من خوانده ام چاپ 1353 انتشارات امیرکبیر است ولی انتشارات نگاه در سال 1395 این کتاب را منتشر کرده است. امیدوارم چاپ های جدید این کتاب از تیغ سانسور آسیب زیادی ندیده باشند.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PanelColony.jpg
#گروه_محکومین
نویسنده: فرانتز کافکا
مترجم: حسن قائمیان - با مقدمهٔ #صادق_هدایت
انتشارات امیرکبیر
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید : «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان «گروه محکومین» فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنز های تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب روانکاوی #فروید بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. کتابی که من خوانده ام چاپ 1353 انتشارات امیرکبیر است ولی انتشارات نگاه در سال 1395 این کتاب را منتشر کرده است. امیدوارم چاپ های جدید این کتاب از تیغ سانسور آسیب زیادی ندیده باشند.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PanelColony.jpg
#چشم_تاریخ
در پی بالا گرفتن مناقشات بین #پاکستان و #هند در سال ۱۹۷۲ "ذوالفقارعلی بوتو" نخست وزیر وقت پاکستان در مورد برنامه هستهای پاکستان گفت:
" اگر مردم پاکستان مجبور شوند علف بخورند ما بمب اتمی را خواهیم ساخت. "
ژنرال محمد ضیاءالحق در سال ۱۹۷۶ به فرماندهی نظامی ارتش پاکستان گماشته شد و با کودتا در ۵ ژوئیه ۱۹۷۷ ذوالفقار علی بوتو را سرنگون کرد. او مدتی بعد از آغاز دوران ریاست جمهوریش حکم اعدام ذوالفقار علی بوتو را صادر کرد. ضياءالحق هنگام كودتا وعده داده بود كه ظرف سه ماه با انجام انتخابات آزاد، حكومت را به دولت منتخب پارلمان تفويض خواهد كرد ولي بيش از يازده سال با كمال قدرت و خشونت بر پاكستان حكومت كرد. وی در دوران حکومتش دو هدف رادنبال میکرد: ساختن بمب اتمی و برقراری آن چه «نظام راستین اسلامی» میخواند. ضیاءالحق در ۱۷ اوت ۱۹۸۸ به همراه تعدادی ازژنرالهای بلند مرتبه پاکستان در یک سانحه هوایی مشکوک نزدیک بهاولپور، منطقه پنجاب کشته شد. بالاخره پاکستان در 1998 به بمب اتمی دست پیدا کرد. روز 28 ماه می (روز اولین آزمایش اتمی موفقیت آمیز) در پاکستان "یوم تکبیر" نام گذاری شده و مراسم بزرگداشت این روز همه ساله از سوی دولت پاکستان برگزار می شود.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/IslamicBomb.jpg
در پی بالا گرفتن مناقشات بین #پاکستان و #هند در سال ۱۹۷۲ "ذوالفقارعلی بوتو" نخست وزیر وقت پاکستان در مورد برنامه هستهای پاکستان گفت:
" اگر مردم پاکستان مجبور شوند علف بخورند ما بمب اتمی را خواهیم ساخت. "
ژنرال محمد ضیاءالحق در سال ۱۹۷۶ به فرماندهی نظامی ارتش پاکستان گماشته شد و با کودتا در ۵ ژوئیه ۱۹۷۷ ذوالفقار علی بوتو را سرنگون کرد. او مدتی بعد از آغاز دوران ریاست جمهوریش حکم اعدام ذوالفقار علی بوتو را صادر کرد. ضياءالحق هنگام كودتا وعده داده بود كه ظرف سه ماه با انجام انتخابات آزاد، حكومت را به دولت منتخب پارلمان تفويض خواهد كرد ولي بيش از يازده سال با كمال قدرت و خشونت بر پاكستان حكومت كرد. وی در دوران حکومتش دو هدف رادنبال میکرد: ساختن بمب اتمی و برقراری آن چه «نظام راستین اسلامی» میخواند. ضیاءالحق در ۱۷ اوت ۱۹۸۸ به همراه تعدادی ازژنرالهای بلند مرتبه پاکستان در یک سانحه هوایی مشکوک نزدیک بهاولپور، منطقه پنجاب کشته شد. بالاخره پاکستان در 1998 به بمب اتمی دست پیدا کرد. روز 28 ماه می (روز اولین آزمایش اتمی موفقیت آمیز) در پاکستان "یوم تکبیر" نام گذاری شده و مراسم بزرگداشت این روز همه ساله از سوی دولت پاکستان برگزار می شود.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/IslamicBomb.jpg
Avaz Goosheh Daad-(SONG95.IR)
Mohammad Reza Shajarian
#آهنگ
#زمستان
خواننده: #شجریان
هنر مندان: استاد کلهر(کمانچه)
استاد علیزاده(تار)
استاد همایون شجریان(ضرب-آواز)
شاعر: #اخوان_ثالث
@drsargolzaei
#زمستان
خواننده: #شجریان
هنر مندان: استاد کلهر(کمانچه)
استاد علیزاده(تار)
استاد همایون شجریان(ضرب-آواز)
شاعر: #اخوان_ثالث
@drsargolzaei
#مقاله
#دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد!
در جایی نشسته ام که تلویزیون روشن است و من به ناچار تماشاگر رسانه ای هستم که سال هاست آن را بر خود "حرام" کرده ام.
موضوع برنامه اش "خطرات کاهش جمعیت" است و دو خطر عمده برای رشد منفی جمعیت ایران ذکر می کند. خطر اول "کمبود نیروی کار" است. جالب است که در کشوری که مشکل بزرگی به نام بیکاری وجود دارد رسانه فراگیر راجع به خطر "کمبود نیروی کار" هشدار می دهد!
خطر دومی که راجع به آن هشدار داده می شود خطرات روانی "تک فرزندی" است. برای اثبات این خطرات هیچ آمار و ارقام و نظر کارشناسی ارائه نمی شود به جای آن با سه چهار کودک دبستانی مصاحبه می شود که ادعا می کنند از این که خواهر و برادر ندارند ناراحت هستند!
آن جا که این رسانه راجع به خطر کمبود نیروی کار در جامعه ای با معضل بزرگ بیکاری هشدار می دهد دقیقأ مصداق آن چیزی است که "ژان بودریلار" فیلسوف پست مدرن به آن "Hyper-Reality" می گوید: ابر واقعیت.
مفهموم ابر واقعیت دروغی است که تحت تأثیر قدرت رسانه وزن آن از واقعیت بیشتر می شود چنان که مردم واقعیت ملموس را نمی بینند و دروغ رسانه را باور می کنند.
و آن جا که "رسانه" بر مبنای مصاحبه با سه چهار کودک دبستانی می خواهد خطرات روانی تک فرزندی را به اثبات برساند دقیقأ مصداق آن چیزی است که در عرف سیاسی به آن #پوپولیسم یا "عوام فریبی" می گوییم: "برانگیختن توده بر علیه نخبگان، ترویج تفکر عوامانه و سرکوب تفکر کارشناسانه، باز تولید بی سوادی"!
رسانه ای که با سرمایه ملی و بودجه عمومی اداره می شود و رسالت آن ارتقای فرهنگ عمومی است به ترویج بی سوادی و عوام زدگی می پردازد.
سؤالم این است که آیا تا زمانی که چنین رسانه ناسالمی به صورت انحصاری فضای فرهنگ عمومی کشور را در اختیار دارد امیدی به توسعه فرهنگی در این جامعه وجود دارد؟
عجب دارم از کارشناسانی که امید دارند بدون اصلاح رسانه فراگیر و فضای آموزش و پرورش رسمی، آسیب های فرهنگی شایع در این جامعه همچون گسترش خشونت، قانون شکنی و قانون گریزی و رفتارهای بی مبالات و پرخطر را مهار نمایند!
ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
این ره که تو می روی به ترکستان است!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
مقاله #تلویزیون_به_جای_واقعیت : #روان_پریشی_جمعی" را نیز در سایت و کانال ملاحظه بفرمایید.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد!
در جایی نشسته ام که تلویزیون روشن است و من به ناچار تماشاگر رسانه ای هستم که سال هاست آن را بر خود "حرام" کرده ام.
موضوع برنامه اش "خطرات کاهش جمعیت" است و دو خطر عمده برای رشد منفی جمعیت ایران ذکر می کند. خطر اول "کمبود نیروی کار" است. جالب است که در کشوری که مشکل بزرگی به نام بیکاری وجود دارد رسانه فراگیر راجع به خطر "کمبود نیروی کار" هشدار می دهد!
خطر دومی که راجع به آن هشدار داده می شود خطرات روانی "تک فرزندی" است. برای اثبات این خطرات هیچ آمار و ارقام و نظر کارشناسی ارائه نمی شود به جای آن با سه چهار کودک دبستانی مصاحبه می شود که ادعا می کنند از این که خواهر و برادر ندارند ناراحت هستند!
آن جا که این رسانه راجع به خطر کمبود نیروی کار در جامعه ای با معضل بزرگ بیکاری هشدار می دهد دقیقأ مصداق آن چیزی است که "ژان بودریلار" فیلسوف پست مدرن به آن "Hyper-Reality" می گوید: ابر واقعیت.
مفهموم ابر واقعیت دروغی است که تحت تأثیر قدرت رسانه وزن آن از واقعیت بیشتر می شود چنان که مردم واقعیت ملموس را نمی بینند و دروغ رسانه را باور می کنند.
و آن جا که "رسانه" بر مبنای مصاحبه با سه چهار کودک دبستانی می خواهد خطرات روانی تک فرزندی را به اثبات برساند دقیقأ مصداق آن چیزی است که در عرف سیاسی به آن #پوپولیسم یا "عوام فریبی" می گوییم: "برانگیختن توده بر علیه نخبگان، ترویج تفکر عوامانه و سرکوب تفکر کارشناسانه، باز تولید بی سوادی"!
رسانه ای که با سرمایه ملی و بودجه عمومی اداره می شود و رسالت آن ارتقای فرهنگ عمومی است به ترویج بی سوادی و عوام زدگی می پردازد.
سؤالم این است که آیا تا زمانی که چنین رسانه ناسالمی به صورت انحصاری فضای فرهنگ عمومی کشور را در اختیار دارد امیدی به توسعه فرهنگی در این جامعه وجود دارد؟
عجب دارم از کارشناسانی که امید دارند بدون اصلاح رسانه فراگیر و فضای آموزش و پرورش رسمی، آسیب های فرهنگی شایع در این جامعه همچون گسترش خشونت، قانون شکنی و قانون گریزی و رفتارهای بی مبالات و پرخطر را مهار نمایند!
ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی
این ره که تو می روی به ترکستان است!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
مقاله #تلویزیون_به_جای_واقعیت : #روان_پریشی_جمعی" را نیز در سایت و کانال ملاحظه بفرمایید.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#آینه_ای_که_دروغ_میگوید !
کارل گوستاو #یونگ روانپزشک سوئیسی اصطلاحات "نقاب" (Persona) و "سایه" (Shadow) را وارد گفتمان روان شناسی کرد. هر فرد و جامعه ای "لایه ای" دارد که ترجیح می دهد درباره آن سخن نگوید زیرا این لایه حاوی زشتی ها، ناتوانی ها و نقص های آن فرد یا جامعه است. یونگ این لایه را "سایه" نامید. این فرد یا جامعه سعی می کند با اتخاذ نقابی (که معمولا حاوی زیبایی ها، توانمندی ها و پیشرفت هاست) سایه خود را پنهان و کتمان کند. اما سایه بی صدا نمی ماند بلکه گه گاه از منافذ و تَرَک های نقاب به بیرون تراوش می کند و خود را آشکار می سازد.
در جامعه ما، #پرسونا یا نقابی وجود دارد که ملت ایران را شریف، خداجو، فرهیخته، مهربان، مهمان نواز و درستکار نشان می دهد. رسانه فراگیر (صدا سیما) یکی از ارکان مهم این پرسونا است. در مقابل این پرسونا، سایهٔ این ملت وجود دارد که در شبکه های اجتماعی مَجازی قابل رؤیتاست. میلیون ها نفر تماشاگر دیوانه خانه ای مَجازی هستند که در آن دخترکی بدن عریانش را به نمایش می گذارد یا پسرکی خودزنی می کند. بارها خبرنگارانی از من این سؤال را پرسیده اند که این همه عورت نمایی و خشونت و نمایش های سادومازوخیستی در فضای مجازی ما بیانگر چیست و پاسخ من این است که این، آن روی سکهٔ تظاهر و تملق و تقلبی است که در فضای رسانه ای رسمی ما در جریان است.
اگر این آینهٔ دروغگو تصویری غیرواقعی از ما ترسیم نکند ما از دوپارگی (Splitting) خارج می شویم و آرام آرام "خودآگاهی" و "خِرَد جمعی" در ما شکل می گیرد.
قبلا در مقالات #سانسور_شایعه_سرمایه_اجتماعی، #دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد و #تلویزیون_به_جای_واقعیت به اهمیت رسانه و نقش آن در سلامت و بیماری اجتماعی مان پرداخته بودم.
اگر قرار است فردایی بهتر از امروز داشته باشیم باید از پشت پرسونای خود خارج شویم، ابتدا به خود و سپس به دیگران اعتراف کنیم که در غایت زیبایی و کمال و درستکاری نیستیم.
این اولین قدم اصلاح است: آینه ای که دروغگو نباشد.
آینه ات دانی چرا غَمّاز نیست؟
چون که زنگار از رُخَش ممتاز نیست!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#آینه_ای_که_دروغ_میگوید !
کارل گوستاو #یونگ روانپزشک سوئیسی اصطلاحات "نقاب" (Persona) و "سایه" (Shadow) را وارد گفتمان روان شناسی کرد. هر فرد و جامعه ای "لایه ای" دارد که ترجیح می دهد درباره آن سخن نگوید زیرا این لایه حاوی زشتی ها، ناتوانی ها و نقص های آن فرد یا جامعه است. یونگ این لایه را "سایه" نامید. این فرد یا جامعه سعی می کند با اتخاذ نقابی (که معمولا حاوی زیبایی ها، توانمندی ها و پیشرفت هاست) سایه خود را پنهان و کتمان کند. اما سایه بی صدا نمی ماند بلکه گه گاه از منافذ و تَرَک های نقاب به بیرون تراوش می کند و خود را آشکار می سازد.
در جامعه ما، #پرسونا یا نقابی وجود دارد که ملت ایران را شریف، خداجو، فرهیخته، مهربان، مهمان نواز و درستکار نشان می دهد. رسانه فراگیر (صدا سیما) یکی از ارکان مهم این پرسونا است. در مقابل این پرسونا، سایهٔ این ملت وجود دارد که در شبکه های اجتماعی مَجازی قابل رؤیتاست. میلیون ها نفر تماشاگر دیوانه خانه ای مَجازی هستند که در آن دخترکی بدن عریانش را به نمایش می گذارد یا پسرکی خودزنی می کند. بارها خبرنگارانی از من این سؤال را پرسیده اند که این همه عورت نمایی و خشونت و نمایش های سادومازوخیستی در فضای مجازی ما بیانگر چیست و پاسخ من این است که این، آن روی سکهٔ تظاهر و تملق و تقلبی است که در فضای رسانه ای رسمی ما در جریان است.
اگر این آینهٔ دروغگو تصویری غیرواقعی از ما ترسیم نکند ما از دوپارگی (Splitting) خارج می شویم و آرام آرام "خودآگاهی" و "خِرَد جمعی" در ما شکل می گیرد.
قبلا در مقالات #سانسور_شایعه_سرمایه_اجتماعی، #دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد و #تلویزیون_به_جای_واقعیت به اهمیت رسانه و نقش آن در سلامت و بیماری اجتماعی مان پرداخته بودم.
اگر قرار است فردایی بهتر از امروز داشته باشیم باید از پشت پرسونای خود خارج شویم، ابتدا به خود و سپس به دیگران اعتراف کنیم که در غایت زیبایی و کمال و درستکاری نیستیم.
این اولین قدم اصلاح است: آینه ای که دروغگو نباشد.
آینه ات دانی چرا غَمّاز نیست؟
چون که زنگار از رُخَش ممتاز نیست!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
دارُالفُنون نام مدرسه متوسطهای بود که به ابتکار میرزا تقی خان #امیرکبیر در زمان #ناصرالدینشاه قاجار برای آموزش علوم و فنون جدید در تهران تأسیس شد. #دارالفنون را میتوان نخستین دانشگاه در تاریخ مدرن ایران دانست. در نوشتههای ایرانی، تا دیرزمانی همهٔ دانشگاههای خارجی را دارالفنون میخواندند.
میرزا تقی خان امیرکبیر پس از سفر به روسیه، متوجه نیاز فوری کشور به مرکز آموزش عالی گردید؛ لذا از ابتدای صدارت خود، برای ایجاد این مرکز تلاش کرد؛ ولی متأسفانه هیچگاه شاهد افتتاح آن نشد. چرا که نخستین دسته از اساتید به سرپرستی دکتر یاکوب ادوارد پولاک، دو روز پس از دستگیری و تبعید امیرکبیر به تهران رسیدند و با استقبال گرمی مواجه نشدند. قریب چهارده سال پس از تأسیس مدرسه عالی دارالفنون و کمی پس از مدرسه ابتدائی رشدیه تبریز، مدرسه شوکتیه بیرجند سومین مدرسه از نوع مدارس جدید در ایران محسوب میشود.
معلمان اتریشی در ۲۷ محرم سال ۱۲۶۸ هجری قمری دو روز پس از عزل میرزا تقی خان امیرکبیر به تهران رسیدند. با وجود این که امیرکبیر سفارش آنها را به جان داود خان کرد و گفت چندان که میتوانی به آنان مهربانی کن و نگذار ناراحت و پراکنده خاطر شوند، گویا استقبال خوب و شایانی از اساتید اتریشی به عمل نیامده است. دکتر یاکوب ادوارد پولاک، از جمله آن استادان، سرگذشت پذیرایی سرد ایرانیان را این گونه نوشتهاست:
«ما در ۲۴ نوامبر ۱۸۵۱ به تهران وارد شدیم. پذیرایی سردی از ما نمودند. کسی به پیشواز ما نیامد و اندکی پس از آن آگاه شدیم که در این میانه اوضاع دگرگون شدهاست و چند روز پیش از ورود ما، در پی کارشکنیهای درباریان و به ویژه دسیسههای مادر شاه، که از دشمنان سر سخت امیرنظام بود، میرزا تقیخان از کار بر کنار شده بود.»
دارالفنون در روز یکشنبه ششم دی ماه ۱۲۳۰ شمسی، سیزده روز پیش از قتل امیرکبیر و با حضور ناصرالدین شاه، آقاخان نوری صدراعظم جدید و گروهی از دانشمندان و معلمین ایرانی و اروپایی با سی نفر شاگرد رسماً گشایش یافت.
ساختمان دارالفنون زمان امیرکبیر هشتاد سال پابرجا ماند و با وجودی که همچنان قابل استفاده بود، در سال ۱۳۰۸ خورشیدی تخریب شد. در این سال میرزا یحیی خان اعتمادالدوله قراگزلو وزیر معارف وقت ساختمان اولیه را در هم کوبید و با نقشه و نظارت مارکف، مهندس روسی، ساختمان فعلی رابه جای آن ساخت.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/darolfonoun.jpg
دارُالفُنون نام مدرسه متوسطهای بود که به ابتکار میرزا تقی خان #امیرکبیر در زمان #ناصرالدینشاه قاجار برای آموزش علوم و فنون جدید در تهران تأسیس شد. #دارالفنون را میتوان نخستین دانشگاه در تاریخ مدرن ایران دانست. در نوشتههای ایرانی، تا دیرزمانی همهٔ دانشگاههای خارجی را دارالفنون میخواندند.
میرزا تقی خان امیرکبیر پس از سفر به روسیه، متوجه نیاز فوری کشور به مرکز آموزش عالی گردید؛ لذا از ابتدای صدارت خود، برای ایجاد این مرکز تلاش کرد؛ ولی متأسفانه هیچگاه شاهد افتتاح آن نشد. چرا که نخستین دسته از اساتید به سرپرستی دکتر یاکوب ادوارد پولاک، دو روز پس از دستگیری و تبعید امیرکبیر به تهران رسیدند و با استقبال گرمی مواجه نشدند. قریب چهارده سال پس از تأسیس مدرسه عالی دارالفنون و کمی پس از مدرسه ابتدائی رشدیه تبریز، مدرسه شوکتیه بیرجند سومین مدرسه از نوع مدارس جدید در ایران محسوب میشود.
معلمان اتریشی در ۲۷ محرم سال ۱۲۶۸ هجری قمری دو روز پس از عزل میرزا تقی خان امیرکبیر به تهران رسیدند. با وجود این که امیرکبیر سفارش آنها را به جان داود خان کرد و گفت چندان که میتوانی به آنان مهربانی کن و نگذار ناراحت و پراکنده خاطر شوند، گویا استقبال خوب و شایانی از اساتید اتریشی به عمل نیامده است. دکتر یاکوب ادوارد پولاک، از جمله آن استادان، سرگذشت پذیرایی سرد ایرانیان را این گونه نوشتهاست:
«ما در ۲۴ نوامبر ۱۸۵۱ به تهران وارد شدیم. پذیرایی سردی از ما نمودند. کسی به پیشواز ما نیامد و اندکی پس از آن آگاه شدیم که در این میانه اوضاع دگرگون شدهاست و چند روز پیش از ورود ما، در پی کارشکنیهای درباریان و به ویژه دسیسههای مادر شاه، که از دشمنان سر سخت امیرنظام بود، میرزا تقیخان از کار بر کنار شده بود.»
دارالفنون در روز یکشنبه ششم دی ماه ۱۲۳۰ شمسی، سیزده روز پیش از قتل امیرکبیر و با حضور ناصرالدین شاه، آقاخان نوری صدراعظم جدید و گروهی از دانشمندان و معلمین ایرانی و اروپایی با سی نفر شاگرد رسماً گشایش یافت.
ساختمان دارالفنون زمان امیرکبیر هشتاد سال پابرجا ماند و با وجودی که همچنان قابل استفاده بود، در سال ۱۳۰۸ خورشیدی تخریب شد. در این سال میرزا یحیی خان اعتمادالدوله قراگزلو وزیر معارف وقت ساختمان اولیه را در هم کوبید و با نقشه و نظارت مارکف، مهندس روسی، ساختمان فعلی رابه جای آن ساخت.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/darolfonoun.jpg
#مقاله
#نقطه_ای_بود_و_سپس_هیچ_نبود
قسمت اول
مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری قطعه شعر زیبایی دارد که گفتگوی میان عقاب و کلاغ نام دارد. در این شعر حکایت گونه عقابی از کلاغی میپرسد که راز عمر طولانی کلاغها چیست و کلاغ پاسخ میدهد: «دلیل این که شما عقابها عمر کوتاهی دارید این است که بسیار بلند پروازید و به طبقات بالای جو میروید که آن جا هوا سرد است و عمر شما را کم میکند. اما ما کلاغها همین پایینها پرواز می کنیم که هوا گرم است و عمر ما طولانی میشود». عقاب که به عمر طولانی علاقه مند شده است تصمیم میگیرد همچون کلاغ زندگی کند و بالا نپرد و بنابراین مدتی با کلاغ همسفر میشود. آن گاه درمی یابد که برای کسی که پایین می پرد شکار کردن دشوار می شود زیرا سطح کمتری از زمین را زیر نظر دارد و شکار کمتری مییابد. بنابراین از کلاغ میپرسد اکنون چه باید بخورم؟ کلاغ او را به دنبال خود میکشاند و عقاب میبیند که کلاغ در زبالهها به دنبال غذا میگردد. عقاب که از خوردن پس مانده ی غذای دیگران و جستجو در آشغالدانیها نفرت دارد در مییابد که نمیتواند برای به دست آوردن عمر طولانی تن به چنین خفتی بدهد. بنابراین عطای عمر طولانی را به لقای آن میبخشد و به اصطلاح میگوید: «نه شیر شتر خواهم و نه دیدار عرب.» و سپس به اوج آسمان پرواز میکند و بالا و بالا و بالاتر میرود. این شعر زیبا را دکتر خانلری با این بیت تمام میکند:
لحظهای بر اوج آن بام کبود
نقطهای بود و سپس هیچ نبود
عقاب انتخاب میکند که لحظهای زندگی کند ولی آن لحظه را در اوج بام بلند آسمان بگذراند به جای این که عمری طولانی در میان زبالهها داشته باشد.
در این حکایت زیبا دکتر خانلری به ماهیت دشوار انتخاب اشاره میکند. در هر انتخابی ما چیزهایی را به دست میآوریم ولی چیزهایی را هم از دست میدهیم. دشواری انتخاب در همین بخش از دست دادن است در حالی که اغلب ما در هنگام انتخاب به بخش به دست آوردن توجه می کنیم.
امروزه به موازنهی هزینه-فایده (cost-benefit) در هر انتخاب اشاره میکنند. گزینههای جدید زندگی وسوسهمان میکنند که به آن چه به دست میآوریم نظر داشته باشیم نه به آن چه از دست میدهیم. وقتی خرید یخچال فریزر جدید را برایمان تبلیغ میکنند چشمان ما را به آن چه به دست میآوریم میدوزند و ما فراموش میکنیم برای این انتخاب جدید چه هزینهای باید بپردازیم و بابت پرداخت آن هزینه، چند ساعت از عمرمان را باید بفروشیم و برای فروش آن بخش از عمرمان چقدر عشق و اندیشه را از دست خواهیم داد.
رقابت با همسایه بر سر تصاحب اتوموبیل لوکستر گاهی چنان کورمان می کند که از خاطر میبریم که برای ربودن گوی سبقت در این چوگان بازی تفاخر، دیگر مدتهاست که مستغرق ابرها و پروانهها و ستارهها نشدهایم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#نقطه_ای_بود_و_سپس_هیچ_نبود
قسمت اول
مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری قطعه شعر زیبایی دارد که گفتگوی میان عقاب و کلاغ نام دارد. در این شعر حکایت گونه عقابی از کلاغی میپرسد که راز عمر طولانی کلاغها چیست و کلاغ پاسخ میدهد: «دلیل این که شما عقابها عمر کوتاهی دارید این است که بسیار بلند پروازید و به طبقات بالای جو میروید که آن جا هوا سرد است و عمر شما را کم میکند. اما ما کلاغها همین پایینها پرواز می کنیم که هوا گرم است و عمر ما طولانی میشود». عقاب که به عمر طولانی علاقه مند شده است تصمیم میگیرد همچون کلاغ زندگی کند و بالا نپرد و بنابراین مدتی با کلاغ همسفر میشود. آن گاه درمی یابد که برای کسی که پایین می پرد شکار کردن دشوار می شود زیرا سطح کمتری از زمین را زیر نظر دارد و شکار کمتری مییابد. بنابراین از کلاغ میپرسد اکنون چه باید بخورم؟ کلاغ او را به دنبال خود میکشاند و عقاب میبیند که کلاغ در زبالهها به دنبال غذا میگردد. عقاب که از خوردن پس مانده ی غذای دیگران و جستجو در آشغالدانیها نفرت دارد در مییابد که نمیتواند برای به دست آوردن عمر طولانی تن به چنین خفتی بدهد. بنابراین عطای عمر طولانی را به لقای آن میبخشد و به اصطلاح میگوید: «نه شیر شتر خواهم و نه دیدار عرب.» و سپس به اوج آسمان پرواز میکند و بالا و بالا و بالاتر میرود. این شعر زیبا را دکتر خانلری با این بیت تمام میکند:
لحظهای بر اوج آن بام کبود
نقطهای بود و سپس هیچ نبود
عقاب انتخاب میکند که لحظهای زندگی کند ولی آن لحظه را در اوج بام بلند آسمان بگذراند به جای این که عمری طولانی در میان زبالهها داشته باشد.
در این حکایت زیبا دکتر خانلری به ماهیت دشوار انتخاب اشاره میکند. در هر انتخابی ما چیزهایی را به دست میآوریم ولی چیزهایی را هم از دست میدهیم. دشواری انتخاب در همین بخش از دست دادن است در حالی که اغلب ما در هنگام انتخاب به بخش به دست آوردن توجه می کنیم.
امروزه به موازنهی هزینه-فایده (cost-benefit) در هر انتخاب اشاره میکنند. گزینههای جدید زندگی وسوسهمان میکنند که به آن چه به دست میآوریم نظر داشته باشیم نه به آن چه از دست میدهیم. وقتی خرید یخچال فریزر جدید را برایمان تبلیغ میکنند چشمان ما را به آن چه به دست میآوریم میدوزند و ما فراموش میکنیم برای این انتخاب جدید چه هزینهای باید بپردازیم و بابت پرداخت آن هزینه، چند ساعت از عمرمان را باید بفروشیم و برای فروش آن بخش از عمرمان چقدر عشق و اندیشه را از دست خواهیم داد.
رقابت با همسایه بر سر تصاحب اتوموبیل لوکستر گاهی چنان کورمان می کند که از خاطر میبریم که برای ربودن گوی سبقت در این چوگان بازی تفاخر، دیگر مدتهاست که مستغرق ابرها و پروانهها و ستارهها نشدهایم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#نقطه_ای_بود_و_سپس_هیچ_نبود
قسمت دوم
در این بازار مکارهی دنیا آن چه به گوش ما میرسد بوق و شیپور فایدههاست. وظیفهی ماست که در همان زمان که این شیپور را میشنویم هزینهها را به خود گوشزد کنیم.
ماجرا فقط ماجرای خریدن کالا نیست. گاهی برای خریدن یک نگاه عاشقانه یا یک لبخند مهربان همه ارزشهایمان را زیر پا میگذاریم. گاهی برای دریافت یک حمایت پدرانه یا یک آغوش مادرانه حق رأی خود را واگذار میکنیم. گاهی برای رسوا نشدن همرنگ جماعت میشویم. گاهی برای آن که هم چون ابوذر تنها نمانیم در مقابل مروانها سکوت میکنیم. گاهی برای آن که در آتش افکنده نشویم در مقابل نمرودها سجده می کنیم.
در تمام این لحظه ها، چشمانمان فریفتهی چیزی شده که به دست آوریم و در مقابل آن چه از دست میدهیم نابینا شدهایم.
همیشه نميشود هم خدا را داشته باشیم و هم خرما را. گاهی باید از یکی از این دو دل بکنیم. برخی تصور میکنند آن قدر زیرک و باهوشند که همیشه میتوانند هر دوی این ها را داشته باشند، غافل از آن که در عین تصور زیرکی، آن قدر سادهلوحند که متوجه نشدهاند که در واقع هر دو را از دست دادهاند؛ از این جا مانده، از آن جا رانده
و اما...
گاهی یافتن «خط سوم» آن قدر ارزشمند است که باید شهامت این را داشته باشیم که هم از این جا بمانیم و هم از آن جا رانده شویم. گاهی چنان ما را از هزینه انتخاب میترسانند که ما تسلیم جبر و تقدیر میگردیم هم چون یک تماشاچی بی طرف از کنار تمام انتخاب های زندگی می گذریم.
در نظر داشتن هزینههای هر انتخاب کاری است عاقلانه اما اگر این امر باعث شود که برای نپرداختن هزینه هیچ انتخاب پر هزینهای را انجام ندهیم به جای عاقل، ترسو خواهیم بود.
در برخی از انتخابها هرچند که پرهزینه باشند، بهتر است نگاه به آن چه به دست میآوریم داشته باشیم به جای آن چه از دست می دهیم.
#شیخ_احمد_جامی شاید در وصف چنین انتخابهایی است که میگوید:
نه در مسجد گذارندم که رندی
نه در میخانه که این خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
غریبم، عاشقم،این ره کدام است؟!
و #مولانا حال چنین انتخابگرِ دلاوری را چه زیبا ترسیم میکند:
چه خوش آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#نقطه_ای_بود_و_سپس_هیچ_نبود
قسمت دوم
در این بازار مکارهی دنیا آن چه به گوش ما میرسد بوق و شیپور فایدههاست. وظیفهی ماست که در همان زمان که این شیپور را میشنویم هزینهها را به خود گوشزد کنیم.
ماجرا فقط ماجرای خریدن کالا نیست. گاهی برای خریدن یک نگاه عاشقانه یا یک لبخند مهربان همه ارزشهایمان را زیر پا میگذاریم. گاهی برای دریافت یک حمایت پدرانه یا یک آغوش مادرانه حق رأی خود را واگذار میکنیم. گاهی برای رسوا نشدن همرنگ جماعت میشویم. گاهی برای آن که هم چون ابوذر تنها نمانیم در مقابل مروانها سکوت میکنیم. گاهی برای آن که در آتش افکنده نشویم در مقابل نمرودها سجده می کنیم.
در تمام این لحظه ها، چشمانمان فریفتهی چیزی شده که به دست آوریم و در مقابل آن چه از دست میدهیم نابینا شدهایم.
همیشه نميشود هم خدا را داشته باشیم و هم خرما را. گاهی باید از یکی از این دو دل بکنیم. برخی تصور میکنند آن قدر زیرک و باهوشند که همیشه میتوانند هر دوی این ها را داشته باشند، غافل از آن که در عین تصور زیرکی، آن قدر سادهلوحند که متوجه نشدهاند که در واقع هر دو را از دست دادهاند؛ از این جا مانده، از آن جا رانده
و اما...
گاهی یافتن «خط سوم» آن قدر ارزشمند است که باید شهامت این را داشته باشیم که هم از این جا بمانیم و هم از آن جا رانده شویم. گاهی چنان ما را از هزینه انتخاب میترسانند که ما تسلیم جبر و تقدیر میگردیم هم چون یک تماشاچی بی طرف از کنار تمام انتخاب های زندگی می گذریم.
در نظر داشتن هزینههای هر انتخاب کاری است عاقلانه اما اگر این امر باعث شود که برای نپرداختن هزینه هیچ انتخاب پر هزینهای را انجام ندهیم به جای عاقل، ترسو خواهیم بود.
در برخی از انتخابها هرچند که پرهزینه باشند، بهتر است نگاه به آن چه به دست میآوریم داشته باشیم به جای آن چه از دست می دهیم.
#شیخ_احمد_جامی شاید در وصف چنین انتخابهایی است که میگوید:
نه در مسجد گذارندم که رندی
نه در میخانه که این خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
غریبم، عاشقم،این ره کدام است؟!
و #مولانا حال چنین انتخابگرِ دلاوری را چه زیبا ترسیم میکند:
چه خوش آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
پرسش:
سلام، روزبخیر
اقای دکتر سرگلزایی عزیز برادر من از بیماری #اعتیاد رنج میبره و ما راه های مختلفی را آزمودیم امّا موفق نبودیم. به نظر شما چه باید کرد؟ و چگونه ایشان را در مرحله ترک قرار دهیم؟ ممنونم
پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
اوّل- در کتاب #راهی_برای_رهایی_از_اعتیاد به طور مُفصّل با بیماران دچار اعتیاد گفتگو کرده ام. به خصوص فصلی از این کتاب با عنوان "از انکار تا عمل" برای برادرتان مفید خواهد بود.
این کتاب را انتشارات قدس رضوی منتشر کرده و تلفن های این انتشارات 05138513580 و 05138539171 است.
دوّم- در کتاب #اعتیاد_از_سبب_شناسی_تا_درمان هم فصلی موجود است با عنوان "چگونه می توان به یک معتاد کمک کرد؟". در این فصل از کتاب، توصیه هایی را برای خانواده هایی که عزیزی گرفتار اعتیاد دارند نوشته ام که خواندن آن برای شما و سایر اعضای خانواده مفید است. این کتاب را نشر قطره منتشر کرده و تلفن آن 02188973351 و 02188973353 است.
تندرست و سربلند باشید
@drsargolzaei
پرسش:
سلام، روزبخیر
اقای دکتر سرگلزایی عزیز برادر من از بیماری #اعتیاد رنج میبره و ما راه های مختلفی را آزمودیم امّا موفق نبودیم. به نظر شما چه باید کرد؟ و چگونه ایشان را در مرحله ترک قرار دهیم؟ ممنونم
پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
اوّل- در کتاب #راهی_برای_رهایی_از_اعتیاد به طور مُفصّل با بیماران دچار اعتیاد گفتگو کرده ام. به خصوص فصلی از این کتاب با عنوان "از انکار تا عمل" برای برادرتان مفید خواهد بود.
این کتاب را انتشارات قدس رضوی منتشر کرده و تلفن های این انتشارات 05138513580 و 05138539171 است.
دوّم- در کتاب #اعتیاد_از_سبب_شناسی_تا_درمان هم فصلی موجود است با عنوان "چگونه می توان به یک معتاد کمک کرد؟". در این فصل از کتاب، توصیه هایی را برای خانواده هایی که عزیزی گرفتار اعتیاد دارند نوشته ام که خواندن آن برای شما و سایر اعضای خانواده مفید است. این کتاب را نشر قطره منتشر کرده و تلفن آن 02188973351 و 02188973353 است.
تندرست و سربلند باشید
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
پرسش:
*سلام خدمت استاد بزرگوار
چگونه کودکان آینده ساز سرزمینمان را با عزت نفس بار بیاوریم که خودباور و خودشناس باشند. فرزند من الان در سن 10 سالگی با IQ فوق العاده بالا و توانمندی های زیاد افسرده است و مرتبا اذعان دارد همه از من متنفرند و مرا دوست ندارند، نمیدونم چرا؟؟؟؟ چگونه می شود او را تبدیل به فرد سالم و سودمندی در جامعه کرد؟؟
پاسخ #دکترسرگلزایی :
*با سلام و احترام
طرحواره ها و نگرش ها در کودکان خودبخود شکل نمی گیرند بلکه اطلاعاتی که وارد ذهن کودک می شود نگرش های آن ها را شکل می دهد. مهم ترین منابع اطلاعاتی کودکان، خانواده، مدرسه و رسانه هستند. اگر در خانواده پدر یا مادر در موضع «والد نکوهشگر» قرار داشته باشند و خواسته یا ناخواسته پیام «تو بدی» را به کودک منتقل کنند او نسبت به خودش حسّ خوبی نخواهد داشت (در این زمینه در کتاب #خودت_را_دوست_داری؟ به تفصیل نوشته ام، این کتاب را انتشارات همنشین به تازگی تجدید چاپ کرده است). اگر در مدرسه یا رسانه، کودکی با استعدادی خاص به عنوان کودک نمونه و برتر به رُخ کودکان دیگر کشیده شود آن ها دچار احساس حقارت خواهند شد. همیشه پیشگیری کم هزینه تر و کارآمدتر از درمان است ولی اگر صدمه ای ایجاد شده و کودک دچار احساس بدی نسبت به خود شده نیاز به مداخلهٔ درمانی دارد. درمان در کودکان در فضای بازی و قصه صورت می گیرد (متدهای قصه درمانی- بازی درمانی- هنر درمانی را روان شناسان کودک می آموزند). در کتاب «قصه درمانی» میلتون اریکسون (ترجمهٔ مهدی قره چه داغی- نشر دایره) فصلی وجود دارد با عنوان صورت دارچینی که نمونه ای است از کاربرد بازی و استعاره در تغییر دادن نگرش نوجوانی که احساس بدی نسبت به خود دارد.
تندرست باشید
@drsargolzaei
پرسش:
*سلام خدمت استاد بزرگوار
چگونه کودکان آینده ساز سرزمینمان را با عزت نفس بار بیاوریم که خودباور و خودشناس باشند. فرزند من الان در سن 10 سالگی با IQ فوق العاده بالا و توانمندی های زیاد افسرده است و مرتبا اذعان دارد همه از من متنفرند و مرا دوست ندارند، نمیدونم چرا؟؟؟؟ چگونه می شود او را تبدیل به فرد سالم و سودمندی در جامعه کرد؟؟
پاسخ #دکترسرگلزایی :
*با سلام و احترام
طرحواره ها و نگرش ها در کودکان خودبخود شکل نمی گیرند بلکه اطلاعاتی که وارد ذهن کودک می شود نگرش های آن ها را شکل می دهد. مهم ترین منابع اطلاعاتی کودکان، خانواده، مدرسه و رسانه هستند. اگر در خانواده پدر یا مادر در موضع «والد نکوهشگر» قرار داشته باشند و خواسته یا ناخواسته پیام «تو بدی» را به کودک منتقل کنند او نسبت به خودش حسّ خوبی نخواهد داشت (در این زمینه در کتاب #خودت_را_دوست_داری؟ به تفصیل نوشته ام، این کتاب را انتشارات همنشین به تازگی تجدید چاپ کرده است). اگر در مدرسه یا رسانه، کودکی با استعدادی خاص به عنوان کودک نمونه و برتر به رُخ کودکان دیگر کشیده شود آن ها دچار احساس حقارت خواهند شد. همیشه پیشگیری کم هزینه تر و کارآمدتر از درمان است ولی اگر صدمه ای ایجاد شده و کودک دچار احساس بدی نسبت به خود شده نیاز به مداخلهٔ درمانی دارد. درمان در کودکان در فضای بازی و قصه صورت می گیرد (متدهای قصه درمانی- بازی درمانی- هنر درمانی را روان شناسان کودک می آموزند). در کتاب «قصه درمانی» میلتون اریکسون (ترجمهٔ مهدی قره چه داغی- نشر دایره) فصلی وجود دارد با عنوان صورت دارچینی که نمونه ای است از کاربرد بازی و استعاره در تغییر دادن نگرش نوجوانی که احساس بدی نسبت به خود دارد.
تندرست باشید
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#کمونیسم_رفت_ما_ماندیم_و_حتی_خندیدیم
نویسنده: اسلاونکا دراکویچ
مترجم: رؤیا رضوانی
انتشارات: گمان - چاپ پنجم - ۱۳۹۵
«در جامعه ای که حکومتش "توتالیتر" است، آدم "ناچار است" با قدرت ارتباط مستقیم داشته باشد، راه گریزی وجود ندارد. به همین دلیل سیاست هرگز انتزاعی نمی شود - به صورت نیرویی خشن، بی رحم و آشکار باقی می ماند که تمام چند و چون زندگی ما را تعیین می کند: چه بخوریم، چطور زندگی کنیم و کجا کار کنیم. چنین حکومتی مثل یک مرض، مثل طاعون، مثل یک بیماری همه گیر، هیچ کس را مستثنی نمی کند. تناقض در این جاست که این دقیقاً همان روشی است که دولت توتالیتر با آن برای خود دشمن می پرورد: شهروندان سیاسی شده. "انقلاب مخملی" فقط حاصل کار سیاست مداران سطح بالا نیست، بیش از آن حاصل آگاهی شهروندان معمولی است که آلوده سیاست شده اند.»
اسلاونکا دراکویچ (متولد ۱۹۴۹) روزنامه نگار و رمان نویس اهل کرواسی است که در دانشگاه زاگرب ادبیات تطبیقی و جامعه شناسی خوانده است.
دراکویچ در ۱۹۹۲ این کتاب را نوشته است و این کتاب حاصل سفری است که در ژانویه و فوریه ۱۹۹۰ به کشورهای بلوک شرق اروپا داشته است. این زمان آغاز فروپاشی حکومت های تک حزبی در اروپای شرقی است و دراکویچ به این بهانه به مرور زندگی مردم در اروپای شرقی تحت حاکمیت توتالیتاریسم می پردازد. توتالیتاریسم یا تمامیّت خواهی اصطلاحی در علوم سیاسی است که توصیف گر نوعی حکومت است که دارای این خصوصیت ها می باشد: یک ایدئولوژی، محور حکومت است و یک سیستم تک حزبی متعهد به آن ایدئولوژی است که معمولأ توسط یک نفر رهبری می شود، یک پلیس مخفی وجود دارد و انحصار در رسانه های فراگیر و انحصار اقتصادی محدود کننده زندگی فرهنگی و اقتصادی در این نوع حکومت ها هستند.
نظام حاکم تقریبا بر تمام شئون زندگی شهروندان نظارت و کنترل دارد. حکومت تمامیت خواه می کوشد تا همهٔ جمعیت را برای تحقق بخشیدن به اهداف اقلیّتِ حاکم بسیج کند و فعالیت هایی که همسو با این اهداف نباشند تحمل نمی شوند.
ژوزف #استالین که در دههٔ ۱۹۲۰ در اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رسید و تا زمان مرگش در ۱۹۵۳ قدرت را در دست داشت در شوروی یک حکومت توتالیتاریست تشکیل داد. پس از پایان #جنگ_جهانی_دوم و تقسیم شدن اروپا بین متّفقین، در بلوک شرق احزاب کمونیستی متحد با شوروی بر سر کار آمدند و همچون شوروی حکومت های توتالیتاریست تشکیل دادند. یوگسلاوی سابق، چکسلواکی سابق، آلمان شرقی سابق، لهستان، مجارستان، رومانی، بلغارستان و آلبانی چنین سرنوشتی پیدا کردند. کنترل شدید آموزش و پرورش و رسانه ها در این کشورها، سرکوبی منتقدان و دگراندیشان و گفتمان مبتنی بر ایدئولوژی به جای گفتمان مبتنی بر حقایق و آمار منجر به فضای یأس و رکود در این کشورها شد و از آنجا که حاکمان این نظام ها، خود نیز در بند همان گفتمانی بودند که به مردم تحمیل کرده بودند خودشان هم از درک واقعیت ها عاجز بودند بنابراین این کشورها دچار یک سیکل معیوب ناکارآمدی سیاسی اقتصادی و "گفتمان انکار" شدند و در دهه ۱۹۹۰ یک به یک دچار فروپاشی شدند.
دراکویچ با زبان ساده به مرور پیش پا افتاده ترین امور زندگی روزمره در زمان حکومت های توتالیتر پرداخته است:
تهیه غذا، استخدام، تامین وسایل اولیه زندگی همچون پودر رختشویی، نوار بهداشتی و میوه جات، دسترسی به حقوق اولیه شهروندی و مهاجرت و پناهندگی.
روزمرگی تجاربی که دراکویچ در این کتاب توصیف کرده است باعث می شود زندگی در این نظام های ناکارآمد برایمان ملموس و مفهوم شوند. چیزی که دراکویچ بر آن تاکید دارد این است که چنین نظام هایی افراد را مایوس، ناامید و ناتوان می سازند چنان که پس از فروپاشی بحران های بزرگی در انتظار چنین جوامعی است چرا که مردم همفکری، تصمیم گیری و کار جمعی را نیاموخته اند. در نظام های توتالیتر رهبران به جای همه فکر می کنند، تصمیم می گیرند و دستورات خود را ابلاغ می کنند:
«قدرت سیاسی ممکن است یک شبه دست به دست شود، زندگی اجتماعی و اقتصادی ممکن است به سرعت از آن تبعیت کند اما شخصیت آدم ها که تحت تأثیر حکومت رژیم های توتالیتر شکل گرفته به این سرعت تغییر نخواهد کرد. ارزش های خاص و شیوه بخصوصی از تفکر و درک جهان چنان در عمق وجود و شخصیت مردم رسوخ کرده که معلوم نیست خلاصی از آن ها چقدر زمان می برد.»
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/communism.jpg
#کمونیسم_رفت_ما_ماندیم_و_حتی_خندیدیم
نویسنده: اسلاونکا دراکویچ
مترجم: رؤیا رضوانی
انتشارات: گمان - چاپ پنجم - ۱۳۹۵
«در جامعه ای که حکومتش "توتالیتر" است، آدم "ناچار است" با قدرت ارتباط مستقیم داشته باشد، راه گریزی وجود ندارد. به همین دلیل سیاست هرگز انتزاعی نمی شود - به صورت نیرویی خشن، بی رحم و آشکار باقی می ماند که تمام چند و چون زندگی ما را تعیین می کند: چه بخوریم، چطور زندگی کنیم و کجا کار کنیم. چنین حکومتی مثل یک مرض، مثل طاعون، مثل یک بیماری همه گیر، هیچ کس را مستثنی نمی کند. تناقض در این جاست که این دقیقاً همان روشی است که دولت توتالیتر با آن برای خود دشمن می پرورد: شهروندان سیاسی شده. "انقلاب مخملی" فقط حاصل کار سیاست مداران سطح بالا نیست، بیش از آن حاصل آگاهی شهروندان معمولی است که آلوده سیاست شده اند.»
اسلاونکا دراکویچ (متولد ۱۹۴۹) روزنامه نگار و رمان نویس اهل کرواسی است که در دانشگاه زاگرب ادبیات تطبیقی و جامعه شناسی خوانده است.
دراکویچ در ۱۹۹۲ این کتاب را نوشته است و این کتاب حاصل سفری است که در ژانویه و فوریه ۱۹۹۰ به کشورهای بلوک شرق اروپا داشته است. این زمان آغاز فروپاشی حکومت های تک حزبی در اروپای شرقی است و دراکویچ به این بهانه به مرور زندگی مردم در اروپای شرقی تحت حاکمیت توتالیتاریسم می پردازد. توتالیتاریسم یا تمامیّت خواهی اصطلاحی در علوم سیاسی است که توصیف گر نوعی حکومت است که دارای این خصوصیت ها می باشد: یک ایدئولوژی، محور حکومت است و یک سیستم تک حزبی متعهد به آن ایدئولوژی است که معمولأ توسط یک نفر رهبری می شود، یک پلیس مخفی وجود دارد و انحصار در رسانه های فراگیر و انحصار اقتصادی محدود کننده زندگی فرهنگی و اقتصادی در این نوع حکومت ها هستند.
نظام حاکم تقریبا بر تمام شئون زندگی شهروندان نظارت و کنترل دارد. حکومت تمامیت خواه می کوشد تا همهٔ جمعیت را برای تحقق بخشیدن به اهداف اقلیّتِ حاکم بسیج کند و فعالیت هایی که همسو با این اهداف نباشند تحمل نمی شوند.
ژوزف #استالین که در دههٔ ۱۹۲۰ در اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رسید و تا زمان مرگش در ۱۹۵۳ قدرت را در دست داشت در شوروی یک حکومت توتالیتاریست تشکیل داد. پس از پایان #جنگ_جهانی_دوم و تقسیم شدن اروپا بین متّفقین، در بلوک شرق احزاب کمونیستی متحد با شوروی بر سر کار آمدند و همچون شوروی حکومت های توتالیتاریست تشکیل دادند. یوگسلاوی سابق، چکسلواکی سابق، آلمان شرقی سابق، لهستان، مجارستان، رومانی، بلغارستان و آلبانی چنین سرنوشتی پیدا کردند. کنترل شدید آموزش و پرورش و رسانه ها در این کشورها، سرکوبی منتقدان و دگراندیشان و گفتمان مبتنی بر ایدئولوژی به جای گفتمان مبتنی بر حقایق و آمار منجر به فضای یأس و رکود در این کشورها شد و از آنجا که حاکمان این نظام ها، خود نیز در بند همان گفتمانی بودند که به مردم تحمیل کرده بودند خودشان هم از درک واقعیت ها عاجز بودند بنابراین این کشورها دچار یک سیکل معیوب ناکارآمدی سیاسی اقتصادی و "گفتمان انکار" شدند و در دهه ۱۹۹۰ یک به یک دچار فروپاشی شدند.
دراکویچ با زبان ساده به مرور پیش پا افتاده ترین امور زندگی روزمره در زمان حکومت های توتالیتر پرداخته است:
تهیه غذا، استخدام، تامین وسایل اولیه زندگی همچون پودر رختشویی، نوار بهداشتی و میوه جات، دسترسی به حقوق اولیه شهروندی و مهاجرت و پناهندگی.
روزمرگی تجاربی که دراکویچ در این کتاب توصیف کرده است باعث می شود زندگی در این نظام های ناکارآمد برایمان ملموس و مفهوم شوند. چیزی که دراکویچ بر آن تاکید دارد این است که چنین نظام هایی افراد را مایوس، ناامید و ناتوان می سازند چنان که پس از فروپاشی بحران های بزرگی در انتظار چنین جوامعی است چرا که مردم همفکری، تصمیم گیری و کار جمعی را نیاموخته اند. در نظام های توتالیتر رهبران به جای همه فکر می کنند، تصمیم می گیرند و دستورات خود را ابلاغ می کنند:
«قدرت سیاسی ممکن است یک شبه دست به دست شود، زندگی اجتماعی و اقتصادی ممکن است به سرعت از آن تبعیت کند اما شخصیت آدم ها که تحت تأثیر حکومت رژیم های توتالیتر شکل گرفته به این سرعت تغییر نخواهد کرد. ارزش های خاص و شیوه بخصوصی از تفکر و درک جهان چنان در عمق وجود و شخصیت مردم رسوخ کرده که معلوم نیست خلاصی از آن ها چقدر زمان می برد.»
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/communism.jpg