#چشم_تاریخ
#رضاخان، هنگامي كه نشانه های استحكام حكومت استبدادی خود را ديد، نيروهای وفادار خود را در برنامه نوسازی آمرانه از عرصه قدرت سياسی خارج ساخت. پشتيبانان نظامی و سياسی رضاخان يكی پس از ديگری يا كشته شدند يا خودكشی كردند:
#تيمورتاش، وزير دربار #رضاشاه، و سردار اسعد، وزير جنگی كه به واسطه نيروهای بختياری، كمك های ارزشمندی به حكومت مركزی كرده بود، هر دو در زندان كشته شدند.
فيروز #فرمانفرما، شاهزاده قاجار و دست راست رضاخان، در خانه اش خفه شد. #احمدقوام از ترس اتهام توطئه عليه شاه، به اروپا گريخت. داور، وزير عدليه، خودكشی كرد. تقی زاده از سمت خود (سفارت ايران در لندن) بركنار شد. #فرخی، شاعر تندرو حزب سوسياليست، و اسمعيل خان صولت الدوله قشقايی در بيمارستان يكی از زندان ها درگذشتند. تديّن به جرم اعتراض به اختلاف بودجه وزارت آموزش و وزارت جنگ، از كابينه اخراج شد و به زندان افتاد. علی دشتی كه در كسوت نويسندگی و روزنامه نگاری، برای رضاخان خدمات زيادی انجام داده بود، از مصونيت پارلمانی محروم و در يك آسايشگاه دولتی نگهداری شد.
#كسروی پس از صدور حكم برضد گروهی زميندار، خلع يد و از مقام قضاوت بركنار شد.
دكتر #مصدق در ملك شخصی خود (روستای احمدآباد) خانه نشين شد و محمدعلی فروغی (ذكاءالملك) تا كنار رفتن رضاشاه، صحنه سياست را ترك كرد. بسياری از روزنامه های مشروطه خواه تعطيل شدند و برای بقيه به دليل اعمال سانسور، رمقی نماند. در برابر حكومت خودكامه رضاخان، كمتر كسی از ميان روشنفكران، جرأت مخالفت فكری و عملی داشت. در ميان اسناد اسدی (نايب التوليهْ آستان قدس رضوی كه بعداً به دستور رضاشاه اعدام شد،) كاغذی كشف شد كه در آن #فروغی، شاه را «شير نر خونخواره ای» توصيف كرده بود كه در كف او غير تسليم و رضا چاره ای نيست !
· فوران، جان . .1388مقاومت شكننده تاريخ تحولات اجتماعي ايران. ترجمه احمد تدين. تهران: رسا
· عظيمی، فخرالدين . .1372بحران دموكراسي در ايران (1332ـ .1320). تهران: نشر البرز
· آبراهاميان، يرواند . .1378ايران بين دو انقلاب. ترجمه كاظم فيروزمند، حسن شمسآوری و محسن
مديرشانه چي. تهران: نشر مركز
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/rezakhan.jpg
#رضاخان، هنگامي كه نشانه های استحكام حكومت استبدادی خود را ديد، نيروهای وفادار خود را در برنامه نوسازی آمرانه از عرصه قدرت سياسی خارج ساخت. پشتيبانان نظامی و سياسی رضاخان يكی پس از ديگری يا كشته شدند يا خودكشی كردند:
#تيمورتاش، وزير دربار #رضاشاه، و سردار اسعد، وزير جنگی كه به واسطه نيروهای بختياری، كمك های ارزشمندی به حكومت مركزی كرده بود، هر دو در زندان كشته شدند.
فيروز #فرمانفرما، شاهزاده قاجار و دست راست رضاخان، در خانه اش خفه شد. #احمدقوام از ترس اتهام توطئه عليه شاه، به اروپا گريخت. داور، وزير عدليه، خودكشی كرد. تقی زاده از سمت خود (سفارت ايران در لندن) بركنار شد. #فرخی، شاعر تندرو حزب سوسياليست، و اسمعيل خان صولت الدوله قشقايی در بيمارستان يكی از زندان ها درگذشتند. تديّن به جرم اعتراض به اختلاف بودجه وزارت آموزش و وزارت جنگ، از كابينه اخراج شد و به زندان افتاد. علی دشتی كه در كسوت نويسندگی و روزنامه نگاری، برای رضاخان خدمات زيادی انجام داده بود، از مصونيت پارلمانی محروم و در يك آسايشگاه دولتی نگهداری شد.
#كسروی پس از صدور حكم برضد گروهی زميندار، خلع يد و از مقام قضاوت بركنار شد.
دكتر #مصدق در ملك شخصی خود (روستای احمدآباد) خانه نشين شد و محمدعلی فروغی (ذكاءالملك) تا كنار رفتن رضاشاه، صحنه سياست را ترك كرد. بسياری از روزنامه های مشروطه خواه تعطيل شدند و برای بقيه به دليل اعمال سانسور، رمقی نماند. در برابر حكومت خودكامه رضاخان، كمتر كسی از ميان روشنفكران، جرأت مخالفت فكری و عملی داشت. در ميان اسناد اسدی (نايب التوليهْ آستان قدس رضوی كه بعداً به دستور رضاشاه اعدام شد،) كاغذی كشف شد كه در آن #فروغی، شاه را «شير نر خونخواره ای» توصيف كرده بود كه در كف او غير تسليم و رضا چاره ای نيست !
· فوران، جان . .1388مقاومت شكننده تاريخ تحولات اجتماعي ايران. ترجمه احمد تدين. تهران: رسا
· عظيمی، فخرالدين . .1372بحران دموكراسي در ايران (1332ـ .1320). تهران: نشر البرز
· آبراهاميان، يرواند . .1378ايران بين دو انقلاب. ترجمه كاظم فيروزمند، حسن شمسآوری و محسن
مديرشانه چي. تهران: نشر مركز
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/rezakhan.jpg
#یادداشت_هفته
#آرکه_تایپ_روشنفکران
از دیدگاه کارل گوستاو #یونگ عوامل سرشتی و تربیتی باعث می شوند انسان ها در تیپ های مختلف شخصیتی قرار گیرند ولی این تیپ های شخصیتی علیرغم تنوع و تکثری که دارند از الگوهای محدود و ثابتی پیروی می کنند که به واسطه عمر درازشان یونگ آن ها را کهن الگو (آرکه تایپ) نامید.
ویلهلم فریدریش #نیچه فیلسوف پرآوازه آلمانی پیش از یونگ وجود دو آرکه تایپ #آپولون (عاقل) و #دیونیزوس (عاشق) را در انسان ها شناسایی کرده بود و عرصه رشد آدمی را عرصه تنازع و تعادل بین این دو آرکه تایپ دانسته بود.
پس از یونگ هم اسطوره شناسان و روان شناسان متعددی تلاش کرده اند این کهن الگوها را شناسایی و معرفی نمایند که من از بین آنان با آثار جوزف کمپل، کارول پیرسون و شینودا بولن آشنایی دارم.
کارول پیرسون در طبقه بندی خود دوازده آرکه تایپ معصوم، یتیم، جنگجو، حامی، جستجوگر، عاشق، آفرینشگر، ویرانگر، حاکم، کاهن، خردمند و دلقک را نام برده است.
پیر بوردیو، جامعه شناس فرانسوی (۲۰۰۲-۱۹۳۰) که به تبیین جایگاه نویسنده/روشنفکر در جامعه می پردازد برای او دو جایگاه قائل است و او را دارای موقعیتی دو گانه می بیند: جنگجو و دلقک. با دانستن الگوی آرکه تایپی کارول پیرسون آنچه بوردیو درباره روشنفکر می گوید را بهتر درک می کنیم.
روشنفکر از سویی به ستیز با نهادهای قدرت می پردازد و آن ها را نقد می کند (آرکه تایپ جنگجو) و از سویی از قواعد عرفی پیروی نمی کند و آن ها را به سخره می گیرد (آرکه تایپ دلقک). بسته به این که روشنفکر خود را وقف نقد فسادهایی کند که جریان بازتولیدشان از بالا به پایین است یا بیشتر خود را وقف نقد فساد هایی کند که جریان بازتولیدشان از پایین به بالا است به آرکه تایپ جنگجو یا دلقک نزدیک تر می شود. نقد فساد هایی که توسط نهادهای قدرت باز تولید می شود نیاز به جسارت و شجاعت و استقامت دارند. این جاست که روشنفکرانی همچون امیل زولا و اشتفان تسوایگ ردای جنگجویی به تن می کنند درحالی که نقد فساد هایی که توسط عوام و فرهنگ عامیانه بازتولید می شوند نیاز به زبان تند و تیز و رک گویی طنازانه دارد، این جاست که روشنفکرانی همچون میخائیل بولگاکوف و عزیز نسین ردای دلقک به تن می کنند.
پی نوشت:
۱- آرکه تایپ های دوازده گانه کارول پیرسون را می توانید در کتاب زیر بخوانید:
زندگی برازنده من: کارول پیرسون و هیو کی مار ترجمه کاوه نیری از انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی
۲- دیدگاه پیر بوردیو را درباره روشنفکر/نویسنده از منبع زیر نقل کرده ام:
سارتر، فلوبر، بوردیو: شاپور بهیان - ماهنامه شهر کتاب، شماره مرداد و شهریور ۱۳۹۵
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#آرکه_تایپ_روشنفکران
از دیدگاه کارل گوستاو #یونگ عوامل سرشتی و تربیتی باعث می شوند انسان ها در تیپ های مختلف شخصیتی قرار گیرند ولی این تیپ های شخصیتی علیرغم تنوع و تکثری که دارند از الگوهای محدود و ثابتی پیروی می کنند که به واسطه عمر درازشان یونگ آن ها را کهن الگو (آرکه تایپ) نامید.
ویلهلم فریدریش #نیچه فیلسوف پرآوازه آلمانی پیش از یونگ وجود دو آرکه تایپ #آپولون (عاقل) و #دیونیزوس (عاشق) را در انسان ها شناسایی کرده بود و عرصه رشد آدمی را عرصه تنازع و تعادل بین این دو آرکه تایپ دانسته بود.
پس از یونگ هم اسطوره شناسان و روان شناسان متعددی تلاش کرده اند این کهن الگوها را شناسایی و معرفی نمایند که من از بین آنان با آثار جوزف کمپل، کارول پیرسون و شینودا بولن آشنایی دارم.
کارول پیرسون در طبقه بندی خود دوازده آرکه تایپ معصوم، یتیم، جنگجو، حامی، جستجوگر، عاشق، آفرینشگر، ویرانگر، حاکم، کاهن، خردمند و دلقک را نام برده است.
پیر بوردیو، جامعه شناس فرانسوی (۲۰۰۲-۱۹۳۰) که به تبیین جایگاه نویسنده/روشنفکر در جامعه می پردازد برای او دو جایگاه قائل است و او را دارای موقعیتی دو گانه می بیند: جنگجو و دلقک. با دانستن الگوی آرکه تایپی کارول پیرسون آنچه بوردیو درباره روشنفکر می گوید را بهتر درک می کنیم.
روشنفکر از سویی به ستیز با نهادهای قدرت می پردازد و آن ها را نقد می کند (آرکه تایپ جنگجو) و از سویی از قواعد عرفی پیروی نمی کند و آن ها را به سخره می گیرد (آرکه تایپ دلقک). بسته به این که روشنفکر خود را وقف نقد فسادهایی کند که جریان بازتولیدشان از بالا به پایین است یا بیشتر خود را وقف نقد فساد هایی کند که جریان بازتولیدشان از پایین به بالا است به آرکه تایپ جنگجو یا دلقک نزدیک تر می شود. نقد فساد هایی که توسط نهادهای قدرت باز تولید می شود نیاز به جسارت و شجاعت و استقامت دارند. این جاست که روشنفکرانی همچون امیل زولا و اشتفان تسوایگ ردای جنگجویی به تن می کنند درحالی که نقد فساد هایی که توسط عوام و فرهنگ عامیانه بازتولید می شوند نیاز به زبان تند و تیز و رک گویی طنازانه دارد، این جاست که روشنفکرانی همچون میخائیل بولگاکوف و عزیز نسین ردای دلقک به تن می کنند.
پی نوشت:
۱- آرکه تایپ های دوازده گانه کارول پیرسون را می توانید در کتاب زیر بخوانید:
زندگی برازنده من: کارول پیرسون و هیو کی مار ترجمه کاوه نیری از انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی
۲- دیدگاه پیر بوردیو را درباره روشنفکر/نویسنده از منبع زیر نقل کرده ام:
سارتر، فلوبر، بوردیو: شاپور بهیان - ماهنامه شهر کتاب، شماره مرداد و شهریور ۱۳۹۵
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
این تصویر مراسم ازدواج #ایندیرا_گاندی را در سال 1942 نشان می دهد. ایندیرا گاندی هیچ نسبتی با #مهاتما_گاندی رهبر استقلال هند نداشت بلکه او دختر #جواهر_لعل_نهرو - از یاران گاندی در مسیر استقلال هند و اوّلین نخست وزیر #هند - بود (پیش از این ، هم راجع به مهاتما گاندی و هم راجع به جواهر لعل نهرو یادداشت هایی در کانال گذاشته ام). ایندیرا گاندی با «فیروز جهانگیر قندی» از پارسیان (زرتشتیان) هند ازدواج کرد ولی عروس و داماد تصمیم گرفتند به افتخار مهاتما گاندی نام فامیل گاندی را به جای قندی انتخاب کنند. ایندیرا گاندی بعدها به مدّت پانزده سال نخست وزیر هند بود. یکی از اقدامات او در دوران نخست وزیری اش این بود که قانونی را به تصویب رساند که دستمزد زنان با دستمزد مردان مساوی شود. ایندیرا در شرح خاطرات دوران کودکی خود مینویسد: «من از نخستین سالهای کودکی با سیاست خو گرفتم و با سیاست بزرگ شدم، آرزوی دوران کودکی من این بود که ژاندارک هند بشوم و با همین آرزو بزرگ شدم... شاید اخلاق و رفتار من نسبت به سنم کمی تند و خشن بود، عمههایم میگفتند که من عوضی به دنیا آمدم و میبایست پسر میشدم.!» (کتاب زن بر سریر قدرت/ محمود طلوعی). در کتاب «حقیقت من (ایندیرا گاندی)» نوشته «امانوئل پوشپاداس» ترجمه محمود تفضلی چنین میخوانیم: «من در برابر وظیفهای که برعهده گرفتهام خود را یک زن نمیدانم. اگر زنی برای انجام هر وظیفهای شایستگی لازم را داشته باشد باید به او امکان داد که به انجام آن وظیفه پردازد.» ایندیرا گاندی می گوید: «من به دموکراسی اعتقاد دارم. این اعتقاد نه از جهت خود دموکراسی بلکه از جهت اعتقاد به فرد انسان است. در دموکراسی فرد انسان حقوقی بیش از سیستم های دیگر بدست میآورد و امکانات بیشتری برای پیشرفت و تکامل خویش دارد. دموکراسی یک راه و روش زندگی است. باید تصمیمات بطور علنی گرفته شوند و باید مردم حق انتخاب کردن داشته باشند و بتوانند حکومت خود را به شکلی مسالمت آمیز تغییر دهند.»
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Indira_Gandhi.jpg
این تصویر مراسم ازدواج #ایندیرا_گاندی را در سال 1942 نشان می دهد. ایندیرا گاندی هیچ نسبتی با #مهاتما_گاندی رهبر استقلال هند نداشت بلکه او دختر #جواهر_لعل_نهرو - از یاران گاندی در مسیر استقلال هند و اوّلین نخست وزیر #هند - بود (پیش از این ، هم راجع به مهاتما گاندی و هم راجع به جواهر لعل نهرو یادداشت هایی در کانال گذاشته ام). ایندیرا گاندی با «فیروز جهانگیر قندی» از پارسیان (زرتشتیان) هند ازدواج کرد ولی عروس و داماد تصمیم گرفتند به افتخار مهاتما گاندی نام فامیل گاندی را به جای قندی انتخاب کنند. ایندیرا گاندی بعدها به مدّت پانزده سال نخست وزیر هند بود. یکی از اقدامات او در دوران نخست وزیری اش این بود که قانونی را به تصویب رساند که دستمزد زنان با دستمزد مردان مساوی شود. ایندیرا در شرح خاطرات دوران کودکی خود مینویسد: «من از نخستین سالهای کودکی با سیاست خو گرفتم و با سیاست بزرگ شدم، آرزوی دوران کودکی من این بود که ژاندارک هند بشوم و با همین آرزو بزرگ شدم... شاید اخلاق و رفتار من نسبت به سنم کمی تند و خشن بود، عمههایم میگفتند که من عوضی به دنیا آمدم و میبایست پسر میشدم.!» (کتاب زن بر سریر قدرت/ محمود طلوعی). در کتاب «حقیقت من (ایندیرا گاندی)» نوشته «امانوئل پوشپاداس» ترجمه محمود تفضلی چنین میخوانیم: «من در برابر وظیفهای که برعهده گرفتهام خود را یک زن نمیدانم. اگر زنی برای انجام هر وظیفهای شایستگی لازم را داشته باشد باید به او امکان داد که به انجام آن وظیفه پردازد.» ایندیرا گاندی می گوید: «من به دموکراسی اعتقاد دارم. این اعتقاد نه از جهت خود دموکراسی بلکه از جهت اعتقاد به فرد انسان است. در دموکراسی فرد انسان حقوقی بیش از سیستم های دیگر بدست میآورد و امکانات بیشتری برای پیشرفت و تکامل خویش دارد. دموکراسی یک راه و روش زندگی است. باید تصمیمات بطور علنی گرفته شوند و باید مردم حق انتخاب کردن داشته باشند و بتوانند حکومت خود را به شکلی مسالمت آمیز تغییر دهند.»
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Indira_Gandhi.jpg
#پرسش_و_پاسخ
*جناب #دکترسرگلزایی گرامی
سلام و عرض ادب
خواهشمندم این موردی که براتون میگم رو بشکل کیس نگاه نکنید و قصد گرفتن کمک روانشناسی بصورت رایگان رو هم ندارم، (جسارتم رو ببخشید چون می دونم خیلی ها این رفتار رو دارند) چون مرتب با روانشناس و روانپزشک در تماسم. این مسأله برای من یک سؤال فلسفی در مورد فلسفه وجود خودم و دخترم شده و کسیو نمی شناسم که بتونه جواب منو بده. برای همین با توجه به شناختی که از شما دارم گفتم وقت شما رو بگیرم شاید به جواب سؤالم برسم.
و اما مورد من: سال ها قبل با داشتن همسر و یک فرزند و زندگی متعادل صرفا برای این که یک بچه رو از بدبختی نجات بدم اونو به فرزندی گرفتم. مادرش پنهان از خانواده اش صیغه شده بود و حاملگی براش خطر جانی و آبرویی داشت برنامه اش این بود که اگه کسی بچه رو برنداره بگذارش سر راه. من هم تحمل نکردم و بعد از صحبت های فراوان با همسرم راضیش کردم که بخاطر انسانیت این کار رو بکنیم. بچه بسیار بدقلق و عصبی بود و حداقل بیست ساعت در روز گریه می کرد و جیغ می کشید. از چهار سالگیش مرتب در حال مراجعه به روانپزشک و دارو درمانی و ... بودم حداقل شش بار مهدشو عوض کردم. مدرسش رو هر سال و حتا تا سه بار در سال عوض کردم. یک سال هم که کلا عذرشو خواستن و خونه موند. حال در ۱۷ سالگی تشخیص اختلال مرزی براش دادن که درست هم بنظر میاد. ولی غیر از مسایل مبتلابه این اختلال به معنی واقعی کلمه (با عرض معذرت) بیشعوره. بارها به همه ما فحاشی کرده. وسط خیابون توی مهمونی و هر کار که فکرشو بکنین از دستش میاد.
خوب الغرض
سه بار تا بحال تا نزدیک خودکشی رفتم چون تحملم تمام شده بود. ما یک خانواده اهل فرهنگ هستیم چنین رفتارهایی خارج از چارچوب های عادی ماست فکر می کنم که همه این ها بخاطر منه. شوهرم برای خودش کسیه و مرد بسیار با وقاریه. تحمل این که وایستم و ببینم یک نفر این جوری در جمع بهش فحاشی می کنه برام غیر ممکنه.
و اما سوالم
چرا کائنات جواب نیت خیر من و سال ها بی دریغ مادری کردنم رو این جوری داده؟ شما معنایی در این موضوع می بینید؟ فکر می کنید پشت این قضیه هدفی وجود داره؟ یا فقط رفتار من اشتباه بوده و دارم تاوان اشتباهمو پس می دم؟
*با سلام و احترام، از اعتمادی که به من دارید سپاسگزارم
اوَل- با شرح حالی که از مادر این نوجوان دادید احتمالاً مادرشان هم دچار اختلال شخصیت بوده اند و این اختلال به صورت ژنتیک به این دختر خانم به ارث رسیده است. بنابراین خشونت، تکانشگری و بی ثباتی علائم بیماری ایشان هستند نه بی شعوری، و امیدوارم با تجویز دارو ی مناسب و اقدامات درمانی از جمله درمان رفتاری تحلیلی DBT شدت علائم ایشان کاهش یابد.
دوَم - من چنین رویدادهایی را ناشی از پاسخ کائنات هوشمند به انتخاب های انسان نمی بینم، به عقیده ی من شما محاسبه ی دقیقی نداشته اید، هم مشکلات فرزندپذیری را کوچک تر از واقع دیده اید هم توان خودتان را بیشتر از واقع دیده اید، شاید همین نگاه معنوی-روحانی شما به جهان موجب این بوده که گمان کنید اگر نیَت خیر داشته باشید نیروهای فرا انسانی به مدد شما می آیند. متأسفانه طرحواره هایی نظیر "تو نیکی می کن و در دجله انداز - که ایزد در بیابانت دهد باز" باعث می شوند که ما امر واقع را با دقت نسنجیم و تفکری آکنده از امید و آرزومندی را جایگزین تفکر نقاد کنیم و دچار چنین مشکلاتی شویم. قبلا در یادداشتی با عنوان #انتظار_کشیدن_زیردرخت_کاج به تفکر آرزومندانه پرداخته ام.
شرایط دشوارتان را درک می کنم و برایتان بردباری و تدبیر آرزو می کنم. افزایش سن شدت علائم شخصیت های مرزی را کم می کند.
@drsargolzaei
*جناب #دکترسرگلزایی گرامی
سلام و عرض ادب
خواهشمندم این موردی که براتون میگم رو بشکل کیس نگاه نکنید و قصد گرفتن کمک روانشناسی بصورت رایگان رو هم ندارم، (جسارتم رو ببخشید چون می دونم خیلی ها این رفتار رو دارند) چون مرتب با روانشناس و روانپزشک در تماسم. این مسأله برای من یک سؤال فلسفی در مورد فلسفه وجود خودم و دخترم شده و کسیو نمی شناسم که بتونه جواب منو بده. برای همین با توجه به شناختی که از شما دارم گفتم وقت شما رو بگیرم شاید به جواب سؤالم برسم.
و اما مورد من: سال ها قبل با داشتن همسر و یک فرزند و زندگی متعادل صرفا برای این که یک بچه رو از بدبختی نجات بدم اونو به فرزندی گرفتم. مادرش پنهان از خانواده اش صیغه شده بود و حاملگی براش خطر جانی و آبرویی داشت برنامه اش این بود که اگه کسی بچه رو برنداره بگذارش سر راه. من هم تحمل نکردم و بعد از صحبت های فراوان با همسرم راضیش کردم که بخاطر انسانیت این کار رو بکنیم. بچه بسیار بدقلق و عصبی بود و حداقل بیست ساعت در روز گریه می کرد و جیغ می کشید. از چهار سالگیش مرتب در حال مراجعه به روانپزشک و دارو درمانی و ... بودم حداقل شش بار مهدشو عوض کردم. مدرسش رو هر سال و حتا تا سه بار در سال عوض کردم. یک سال هم که کلا عذرشو خواستن و خونه موند. حال در ۱۷ سالگی تشخیص اختلال مرزی براش دادن که درست هم بنظر میاد. ولی غیر از مسایل مبتلابه این اختلال به معنی واقعی کلمه (با عرض معذرت) بیشعوره. بارها به همه ما فحاشی کرده. وسط خیابون توی مهمونی و هر کار که فکرشو بکنین از دستش میاد.
خوب الغرض
سه بار تا بحال تا نزدیک خودکشی رفتم چون تحملم تمام شده بود. ما یک خانواده اهل فرهنگ هستیم چنین رفتارهایی خارج از چارچوب های عادی ماست فکر می کنم که همه این ها بخاطر منه. شوهرم برای خودش کسیه و مرد بسیار با وقاریه. تحمل این که وایستم و ببینم یک نفر این جوری در جمع بهش فحاشی می کنه برام غیر ممکنه.
و اما سوالم
چرا کائنات جواب نیت خیر من و سال ها بی دریغ مادری کردنم رو این جوری داده؟ شما معنایی در این موضوع می بینید؟ فکر می کنید پشت این قضیه هدفی وجود داره؟ یا فقط رفتار من اشتباه بوده و دارم تاوان اشتباهمو پس می دم؟
*با سلام و احترام، از اعتمادی که به من دارید سپاسگزارم
اوَل- با شرح حالی که از مادر این نوجوان دادید احتمالاً مادرشان هم دچار اختلال شخصیت بوده اند و این اختلال به صورت ژنتیک به این دختر خانم به ارث رسیده است. بنابراین خشونت، تکانشگری و بی ثباتی علائم بیماری ایشان هستند نه بی شعوری، و امیدوارم با تجویز دارو ی مناسب و اقدامات درمانی از جمله درمان رفتاری تحلیلی DBT شدت علائم ایشان کاهش یابد.
دوَم - من چنین رویدادهایی را ناشی از پاسخ کائنات هوشمند به انتخاب های انسان نمی بینم، به عقیده ی من شما محاسبه ی دقیقی نداشته اید، هم مشکلات فرزندپذیری را کوچک تر از واقع دیده اید هم توان خودتان را بیشتر از واقع دیده اید، شاید همین نگاه معنوی-روحانی شما به جهان موجب این بوده که گمان کنید اگر نیَت خیر داشته باشید نیروهای فرا انسانی به مدد شما می آیند. متأسفانه طرحواره هایی نظیر "تو نیکی می کن و در دجله انداز - که ایزد در بیابانت دهد باز" باعث می شوند که ما امر واقع را با دقت نسنجیم و تفکری آکنده از امید و آرزومندی را جایگزین تفکر نقاد کنیم و دچار چنین مشکلاتی شویم. قبلا در یادداشتی با عنوان #انتظار_کشیدن_زیردرخت_کاج به تفکر آرزومندانه پرداخته ام.
شرایط دشوارتان را درک می کنم و برایتان بردباری و تدبیر آرزو می کنم. افزایش سن شدت علائم شخصیت های مرزی را کم می کند.
@drsargolzaei
#مقاله
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت اول
روزی یکی از همکاران پزشک عمومی با من تماس گرفت تا درمورد یکی از مراجعانش مشورت کند. وی گفت:
«چند ماه قبل جوان تازه دامادی به من مراجعه کرد. این جوان بسیار نگران بود زیرا با وجودی که چند ماه از ازدواج او می گذشت او و همسرش موفق به نزدیکی کامل نشده بودند. در ابتدا مشکل مربوط به عروس خانم بود چرا که هنگام نزدیکی او دچار ترس، درد و انقباضی می شد که مانع از نزدیکی بود ولی به تدریج تلاش های ناموفق برای نزدیکی منجر به این شده بود که در داماد هم تنش و اضطرابی راجع به عمل جنسی ایجاد شود که نتیجه آن کاهش پاسخ نعوظی (سفت نشدن آلت) و ناتوانی جنسی بود. این سیر چند ماهه باعث نگرانی شدید عروس و داماد شده بود. هر دو نگران بودند که شاید مبتلا به نقص بدنی و نازایی هستند. طبق معمول باورهای غلط نیز نگرانی آن ها را چند برابر کرده بودند. مثلاً یکی از نزدیکان عروس خانم به او گفته بود حتماً فردی که مخالف ازدواج شما بوده برایتان دعا و طلسم گرفته تا مانع از نزدیکی شما شود! قابل درک است که در چنین موقعیتی این زوج جوان چقدر نگران و آشفته بودند.»
متأسفانه همکارم اطلاعات خوبی درمورد این اختلال نداشت در نتیجه یک آمپول آرامبخش برای عروس خانم تجویز کرده بود و توصیه کرده بود چند دقیقه بعد از تزریق آمپول اقدام به نزدیکی کنند، به این امید که آرامش و کاهش درد ناشی از آمپول باعث رفع مشکل خواهد شد. ولی طبیعی بود که این برنامه اثر مفیدی نداشته باشد، بنابراین همکارم داماد را برای رفع مشکل به یک متخصص اورولوژی (مجاری ادراری) و عروس را به یک متخصص زنان معرفی کرده بود اما عروس و داماد هیچ مشکل ساختمانی در اعضای تناسلی خود نداشتند که نیاز به رفع و اصلاح داشته باشد لذا متخصصان مربوطه همکارم را مطلع کرده بودند که مشکل این زوج جوان «ازدواج به وصال نرسیده» نام دارد و درمان آن در تخصص روانپزشک است و این جای داستان بود که همکارم ماجرا را به من واگذار کرد. طبیعی بود که آن زوج جوان که علاوه بر نگرانی و دلواپسی خود، اکنون به دلیل مراجعات مکرر و بی حاصل به پزشکان دچار ناامیدی و درماندگی نیز شده بودند، به اولین چیزی که نیاز داشتند توضیحی در مورد بیماری شان بود، توضیحی که به آن ها اطمینان خاطر ببخشد که این مشکل یک مساله لاینحل، لاعلاج و دائمی نیست و آن ها تنها زوجی نیستند که دچار این مشکل شده اند. به آن ها توضیح دادم که «ازدواج به وصال نرسیده» مشکلی است که خیلی زوج ها دچار آن می شوند و من درک می کنم که احساس بی کفایتی، شرم و گناه آن ها از یک طرف، نگرانی از آینده ازدواج شان نیز از یک سو و در عین حال نیاز به پنهان نگاه داشتن موضوع از سوی دیگر، آن ها را در چه موقعیت دشواری قرار داده است. برای بسیاری از زوج های مبتلا، این مشکل که حلّ آن چندان هم سخت نیست مدت ها ایجاد رنج و ناراحتی می کند چرا که هم از مطرح کردن آن شرم دارند و هم نمی دانند به چه کسی باید مراجعه کنند. مواردی را سراغ دارم که ازدواج به وصال نرسیده باعث طلاق شده است چرا که فقر فرهنگی و عدم دسترسی به منبع اطلاعات صحیح، باعث شده بود که جدایی را تنها راه حلّ مشکل بدانند. علل «ازدواج به وصال نرسیده» متنوع هستند: نداشتن اطلاعات جنسی و زناشویی، ترس های غیر واقعی درباره عمل جنسی، برابر سازی تمایلات جنسی با گناه و ناپاکی و بی شرمی، و نیز تعارض در روابط زناشویی مثل ازدواج های تحمیلی، وابستگی شدید به خانواده اولیه و خشم بیان نشده نسبت به همسر.
در مورد این زوج شروع مشکل از اختلالی در عروس خانم بود که واژینیسم نام دارد و معنای آن انقباض غیر ارادی مجرای تناسلی زن در هنگام نزدیکی است. زن مبتلا به واژینیسم ممکن است آگاهانه مایل به نزدیکی باشد ولی ناخودآگاه مانع از این کار می شود زیرا دخول برای او ترسناک یا کریه است! انقباض و اسپاسم واژن، هم موجب درد می شود و هم دخول را غیر ممکن می سازد و باورهای غلط و ترس های زن را تشدید می نماید. واژینیسم حتی در خانم های تحصیل کرده و طبقات اجتماعی بالا هم رخ می دهد، بنابراین فقر فرهنگی تنها عامل واژینیسم نیست. این خانم ها «ناخودآگاه» از عمل جنسی واهمه دارند و آن را عملی خطرناک و دردآور می دانند، برخی نیز باورهای ناخودآگاهی در مورد غیر انسانی بودن، گناه آلود بودن و ناپاکی عمل جنسی دارند. شنیده هایی در کودکی که حاکی از درد و دشواری مقاربت اوّل است نیز می تواند چنین مشکلی ایحاد کند و البته ضربه های جنسی مثل تجاوز نیز باعث می شود که برخی از قربانیان بعدها دچار واژینیسم شوند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت اول
روزی یکی از همکاران پزشک عمومی با من تماس گرفت تا درمورد یکی از مراجعانش مشورت کند. وی گفت:
«چند ماه قبل جوان تازه دامادی به من مراجعه کرد. این جوان بسیار نگران بود زیرا با وجودی که چند ماه از ازدواج او می گذشت او و همسرش موفق به نزدیکی کامل نشده بودند. در ابتدا مشکل مربوط به عروس خانم بود چرا که هنگام نزدیکی او دچار ترس، درد و انقباضی می شد که مانع از نزدیکی بود ولی به تدریج تلاش های ناموفق برای نزدیکی منجر به این شده بود که در داماد هم تنش و اضطرابی راجع به عمل جنسی ایجاد شود که نتیجه آن کاهش پاسخ نعوظی (سفت نشدن آلت) و ناتوانی جنسی بود. این سیر چند ماهه باعث نگرانی شدید عروس و داماد شده بود. هر دو نگران بودند که شاید مبتلا به نقص بدنی و نازایی هستند. طبق معمول باورهای غلط نیز نگرانی آن ها را چند برابر کرده بودند. مثلاً یکی از نزدیکان عروس خانم به او گفته بود حتماً فردی که مخالف ازدواج شما بوده برایتان دعا و طلسم گرفته تا مانع از نزدیکی شما شود! قابل درک است که در چنین موقعیتی این زوج جوان چقدر نگران و آشفته بودند.»
متأسفانه همکارم اطلاعات خوبی درمورد این اختلال نداشت در نتیجه یک آمپول آرامبخش برای عروس خانم تجویز کرده بود و توصیه کرده بود چند دقیقه بعد از تزریق آمپول اقدام به نزدیکی کنند، به این امید که آرامش و کاهش درد ناشی از آمپول باعث رفع مشکل خواهد شد. ولی طبیعی بود که این برنامه اثر مفیدی نداشته باشد، بنابراین همکارم داماد را برای رفع مشکل به یک متخصص اورولوژی (مجاری ادراری) و عروس را به یک متخصص زنان معرفی کرده بود اما عروس و داماد هیچ مشکل ساختمانی در اعضای تناسلی خود نداشتند که نیاز به رفع و اصلاح داشته باشد لذا متخصصان مربوطه همکارم را مطلع کرده بودند که مشکل این زوج جوان «ازدواج به وصال نرسیده» نام دارد و درمان آن در تخصص روانپزشک است و این جای داستان بود که همکارم ماجرا را به من واگذار کرد. طبیعی بود که آن زوج جوان که علاوه بر نگرانی و دلواپسی خود، اکنون به دلیل مراجعات مکرر و بی حاصل به پزشکان دچار ناامیدی و درماندگی نیز شده بودند، به اولین چیزی که نیاز داشتند توضیحی در مورد بیماری شان بود، توضیحی که به آن ها اطمینان خاطر ببخشد که این مشکل یک مساله لاینحل، لاعلاج و دائمی نیست و آن ها تنها زوجی نیستند که دچار این مشکل شده اند. به آن ها توضیح دادم که «ازدواج به وصال نرسیده» مشکلی است که خیلی زوج ها دچار آن می شوند و من درک می کنم که احساس بی کفایتی، شرم و گناه آن ها از یک طرف، نگرانی از آینده ازدواج شان نیز از یک سو و در عین حال نیاز به پنهان نگاه داشتن موضوع از سوی دیگر، آن ها را در چه موقعیت دشواری قرار داده است. برای بسیاری از زوج های مبتلا، این مشکل که حلّ آن چندان هم سخت نیست مدت ها ایجاد رنج و ناراحتی می کند چرا که هم از مطرح کردن آن شرم دارند و هم نمی دانند به چه کسی باید مراجعه کنند. مواردی را سراغ دارم که ازدواج به وصال نرسیده باعث طلاق شده است چرا که فقر فرهنگی و عدم دسترسی به منبع اطلاعات صحیح، باعث شده بود که جدایی را تنها راه حلّ مشکل بدانند. علل «ازدواج به وصال نرسیده» متنوع هستند: نداشتن اطلاعات جنسی و زناشویی، ترس های غیر واقعی درباره عمل جنسی، برابر سازی تمایلات جنسی با گناه و ناپاکی و بی شرمی، و نیز تعارض در روابط زناشویی مثل ازدواج های تحمیلی، وابستگی شدید به خانواده اولیه و خشم بیان نشده نسبت به همسر.
در مورد این زوج شروع مشکل از اختلالی در عروس خانم بود که واژینیسم نام دارد و معنای آن انقباض غیر ارادی مجرای تناسلی زن در هنگام نزدیکی است. زن مبتلا به واژینیسم ممکن است آگاهانه مایل به نزدیکی باشد ولی ناخودآگاه مانع از این کار می شود زیرا دخول برای او ترسناک یا کریه است! انقباض و اسپاسم واژن، هم موجب درد می شود و هم دخول را غیر ممکن می سازد و باورهای غلط و ترس های زن را تشدید می نماید. واژینیسم حتی در خانم های تحصیل کرده و طبقات اجتماعی بالا هم رخ می دهد، بنابراین فقر فرهنگی تنها عامل واژینیسم نیست. این خانم ها «ناخودآگاه» از عمل جنسی واهمه دارند و آن را عملی خطرناک و دردآور می دانند، برخی نیز باورهای ناخودآگاهی در مورد غیر انسانی بودن، گناه آلود بودن و ناپاکی عمل جنسی دارند. شنیده هایی در کودکی که حاکی از درد و دشواری مقاربت اوّل است نیز می تواند چنین مشکلی ایحاد کند و البته ضربه های جنسی مثل تجاوز نیز باعث می شود که برخی از قربانیان بعدها دچار واژینیسم شوند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت دوم
در مواردی نیز واژینیسم انعکاس نامطلوب بودن روابط زن و شوهر است و در واقع نوعی رفتار مقابله ای ناخودآگاه زن در مقابل همسرش می باشد. اگر «ازدواج به وصال نرسیده» تشخیص داده شود، غالبأ با موفقیت درمان می شود ولی بدیهی است که تشخیص غلط، درمان نامناسب و یا عدم مراجعه برای درمان گاهی باعث طولانی شدن اختلال و در مواردی هم اضافه شدن افسردگی، اضطراب و مشکلات دیگری می گردد که هر یک نیازمند درمان اضافه ای می باشند. دو نفر از درمانگرانی که روی مشکلات جنسی کار کرده اند ازدواجی را گزارش نمودند که 17 سال بدون رابطه جنسی کامل بوده است! جالب این جاست که برخی از زوج هایی که چنین مشکلی دارند ولی قادر به بیان مسأله خود نیستند با شکایت از نازایی و عدم باروری به پزشکان مراجعه می کنند و در صورتی که پزشک شرح حال کاملی از رابطه جنسی آن ها نگیرد ممکن است تحت چندین درمان غیر ضروری ناباروری نیز قرار بگیرند. برای درمان این اختلال، زن و مرد هر دو باید در درمان شرکت کنند چرا که هر دو طرف در ازدواج به وصال نرسیده سهیم هستند. اولین قدم برای این زوج یک بحث راحت و بدون رودربایستی در مورد مسأله آن ها بود. این بحث هم جنبه تشخیصی دارد و هم جنبه درمان. چرا که عدم دسترسی به کسی که بتوانند در مورد این مشکل با او صحبت کنند باعث انباشته شدن انبوهی از هیجانات منفی شده است و صحبت راحت در مورد مسأله و ابراز هیجانات و نگرانی ها، خود تأثیر به سزایی در کاهش هیجانات و تنش ها دارد.
گام دیگر آموزش درباره ساختمان تشریحی اعضای تناسلی و فیزیولوژی رابطه جنسی و مشکل موجود است. در بسیاری از زوج ها همین آموزش و اطمینان خاطر دادن و زدودن باورهای غلط تأثیر درمانی دارد. و بالاخره روش درمانی انتخابی برای درمان این اختلال روشی است که «سکس درمانی زوج» نام دارد و توسط «ویلیام مسترز» متخصص زنان آمریکایی و همکارش «ویرجینیا جانسون» ابداع شد. در این روش پس از طی مراحل ذکر شده، به زن و مرد تمریناتی داده می شود که رابطه جنسی را نه به شکل قبلی- که رابطه سرخوردگی و عدم موفقیت را برایشان تداعی می کند- بلکه به صورت قدم به قدم و تدریجی از سر بگیرند و در هر جلسه، راجع به موفقیت ها و مشکلات خود در تمرینات انجام شده به روانپزشک یا روان شناس شان توضیح بدهند. این زوج، تنها زن و مردی نبودند که دچار مشکل جنسی بودند و این مشکل نیز تنها اختلال جنسی نیست. تعداد زیادی از افراد دچار مشکلات متنوع جنسی هستند و متأسفانه به دلیل ناآگاهی، یا مشکل شان را سال ها تحمل می کنند و یا به روش های غیر منطقی متوسل می شوند. مثلاً مرد جوانی که سطح فرهنگ و تحصیلات پایینی داشت و دچار ناتوانی جنسی بود در ازدواج اوّل موفّق به برقراری رابطه جنسی نشده بود امّا چون شیوه برخورد درست با قضیه را نمی دانست شروع به بهانه گیری از همسر جوانش کرد و از آن جا که عروس جوان نیز به دلیل شرم، از توضیح قضیه ناتوان بود این ازدواج به طلاق انجامید، ازدواج دوّم او نیز به همان سرنوشت منتهی شد و سرانجام وقتی مرد جوان پس از ازدواج سوّم شروع به بهانه گیری کرد، تازه بستگان به پرس و جوی بیشتر پرداختند و با کشف قضیه و مراجعه برای درمان ، مسأله را حل کردند. کثرت مبتلایان ناآگاه اختلالات جنسی باعث رونق بازار افرادی شده است که بدون داشتن هیچگونه تخصصی، ادّعا می کنند که راه حلی برای این مشکلات دارند. از کنار ویترین بسیاری از مغازه های عطاری و فروشنده داروهای گیاهی که بگذرید جملاتی این چنین جلب توجه می کنند: «داروی تقویت قدرت باه» ، «داروی سفت کننده کمر!» ، «معجون تقویت نیروی جنسی» و .......
برخی از فروشندگان و تولیدکنندگان مواد غذایی، لوازم آرایشی و عطریات نیز چنین خواصی را برای محصولات خود ذکر می کنند و بالاخره کسانی هم هستند که با فروش زیرزمینی و غیر تخصصی داروهای محرّک سلسله اعصاب و داروهای هورمونی به تجارت می پردازند در حالی که تجویز دارو در این زمینه باید توسط یک پزشک مطّلع صورت گیرد و بسیاری از داروها عوارض جانبی سوء جدی برای مصرف کنندگان ایجاد می کنند. هر جا که نا آگاهی و فقر فرهنگی برجسته تر باشد بازار کار شیّادان نیز پر رونق تر می گردد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت دوم
در مواردی نیز واژینیسم انعکاس نامطلوب بودن روابط زن و شوهر است و در واقع نوعی رفتار مقابله ای ناخودآگاه زن در مقابل همسرش می باشد. اگر «ازدواج به وصال نرسیده» تشخیص داده شود، غالبأ با موفقیت درمان می شود ولی بدیهی است که تشخیص غلط، درمان نامناسب و یا عدم مراجعه برای درمان گاهی باعث طولانی شدن اختلال و در مواردی هم اضافه شدن افسردگی، اضطراب و مشکلات دیگری می گردد که هر یک نیازمند درمان اضافه ای می باشند. دو نفر از درمانگرانی که روی مشکلات جنسی کار کرده اند ازدواجی را گزارش نمودند که 17 سال بدون رابطه جنسی کامل بوده است! جالب این جاست که برخی از زوج هایی که چنین مشکلی دارند ولی قادر به بیان مسأله خود نیستند با شکایت از نازایی و عدم باروری به پزشکان مراجعه می کنند و در صورتی که پزشک شرح حال کاملی از رابطه جنسی آن ها نگیرد ممکن است تحت چندین درمان غیر ضروری ناباروری نیز قرار بگیرند. برای درمان این اختلال، زن و مرد هر دو باید در درمان شرکت کنند چرا که هر دو طرف در ازدواج به وصال نرسیده سهیم هستند. اولین قدم برای این زوج یک بحث راحت و بدون رودربایستی در مورد مسأله آن ها بود. این بحث هم جنبه تشخیصی دارد و هم جنبه درمان. چرا که عدم دسترسی به کسی که بتوانند در مورد این مشکل با او صحبت کنند باعث انباشته شدن انبوهی از هیجانات منفی شده است و صحبت راحت در مورد مسأله و ابراز هیجانات و نگرانی ها، خود تأثیر به سزایی در کاهش هیجانات و تنش ها دارد.
گام دیگر آموزش درباره ساختمان تشریحی اعضای تناسلی و فیزیولوژی رابطه جنسی و مشکل موجود است. در بسیاری از زوج ها همین آموزش و اطمینان خاطر دادن و زدودن باورهای غلط تأثیر درمانی دارد. و بالاخره روش درمانی انتخابی برای درمان این اختلال روشی است که «سکس درمانی زوج» نام دارد و توسط «ویلیام مسترز» متخصص زنان آمریکایی و همکارش «ویرجینیا جانسون» ابداع شد. در این روش پس از طی مراحل ذکر شده، به زن و مرد تمریناتی داده می شود که رابطه جنسی را نه به شکل قبلی- که رابطه سرخوردگی و عدم موفقیت را برایشان تداعی می کند- بلکه به صورت قدم به قدم و تدریجی از سر بگیرند و در هر جلسه، راجع به موفقیت ها و مشکلات خود در تمرینات انجام شده به روانپزشک یا روان شناس شان توضیح بدهند. این زوج، تنها زن و مردی نبودند که دچار مشکل جنسی بودند و این مشکل نیز تنها اختلال جنسی نیست. تعداد زیادی از افراد دچار مشکلات متنوع جنسی هستند و متأسفانه به دلیل ناآگاهی، یا مشکل شان را سال ها تحمل می کنند و یا به روش های غیر منطقی متوسل می شوند. مثلاً مرد جوانی که سطح فرهنگ و تحصیلات پایینی داشت و دچار ناتوانی جنسی بود در ازدواج اوّل موفّق به برقراری رابطه جنسی نشده بود امّا چون شیوه برخورد درست با قضیه را نمی دانست شروع به بهانه گیری از همسر جوانش کرد و از آن جا که عروس جوان نیز به دلیل شرم، از توضیح قضیه ناتوان بود این ازدواج به طلاق انجامید، ازدواج دوّم او نیز به همان سرنوشت منتهی شد و سرانجام وقتی مرد جوان پس از ازدواج سوّم شروع به بهانه گیری کرد، تازه بستگان به پرس و جوی بیشتر پرداختند و با کشف قضیه و مراجعه برای درمان ، مسأله را حل کردند. کثرت مبتلایان ناآگاه اختلالات جنسی باعث رونق بازار افرادی شده است که بدون داشتن هیچگونه تخصصی، ادّعا می کنند که راه حلی برای این مشکلات دارند. از کنار ویترین بسیاری از مغازه های عطاری و فروشنده داروهای گیاهی که بگذرید جملاتی این چنین جلب توجه می کنند: «داروی تقویت قدرت باه» ، «داروی سفت کننده کمر!» ، «معجون تقویت نیروی جنسی» و .......
برخی از فروشندگان و تولیدکنندگان مواد غذایی، لوازم آرایشی و عطریات نیز چنین خواصی را برای محصولات خود ذکر می کنند و بالاخره کسانی هم هستند که با فروش زیرزمینی و غیر تخصصی داروهای محرّک سلسله اعصاب و داروهای هورمونی به تجارت می پردازند در حالی که تجویز دارو در این زمینه باید توسط یک پزشک مطّلع صورت گیرد و بسیاری از داروها عوارض جانبی سوء جدی برای مصرف کنندگان ایجاد می کنند. هر جا که نا آگاهی و فقر فرهنگی برجسته تر باشد بازار کار شیّادان نیز پر رونق تر می گردد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#انسان_موجودی_یکروزه
نویسنده: اروین یالوم
مترجم: نازی اکبری
ناشر: ققنوس - ۱۳۹۵
* * *
#اروین_یالوم را همه کتابخوان های حرفه ای می شناسند:
روانپزشک هشتادو پنج ساله آمریکایی که دانش تخصصی روانپزشکی اش را با استعداد شخصی قصه گویی اش تلفیق کرده است و "داستان های اتاق درمان" را به گنجینه ادبیات جهان اضافه کرده است.
کتاب
Creatures of a day and other tales of psychotherapy
یالوم در سال 2015 در آمریکا منتشر شده و بلافاصله با سه ترجمه مختلف راهی بازار کتاب ایران شده است.
این کتاب حاوی ده فصل است که هر فصل ماجرای یکی از مراجعان مطب اروین یالوم می باشد. آن طور که یالوم توضیح داده همه این ماجراها واقعی بوده اند و تنها، یالوم به دلیل رازداری حرفه ای و برای پنهان ماندن هویت مراجعانی که موضوع این قصه ها بوده اند تغییراتی در هویت آن ها و داستانشان داده است.
موضوعات این جلسات درمانی کاملأ متنوع هستند. از سرپرستار بخش سرطان شناسی بیمارستان که خودش درگیر ملانومای بدخیم شده است گرفته تا شاعره ای که چند دهه اشعارش را مهر و موم کرده و شهامت باز کردن آن ها را ندارد، و از رادیولوژیستی که ناتوان از برقراری رابطه صمیمانه است تا رقصنده باله ای که چهل سال پیش به خاطر بیماری مجبور شده باله را کنار بگذارد ولی در اولین ملاقات، خود را با عکسی که از نمایش باله چهل و پنج سال پیش به همراه دارد معرفی می کند! تنوع این پرونده ها مانع از این می شوند که خواننده دچار ملال تکرار شود، در عین حال که زنجیره ای ناپیدا تمام این داستان ها را به هم متصل می سازد: "اضطراب وجودی".
* * *
از دیدگاه روانشناسی وجودی (اگزیستانسیال)، خودآگاهی بشری برای او دغدغه ای را به همراه آورده که روانشناسان وجودی آن را "اضطراب وجودی" نامیده اند. اضطراب وجودی، اضطراب مشترک در بین انسان هاست. این اضطراب فارغ از سن، جنسیت، نژاد، ملیت، مذهب و طبقه اجتماعی در همه انسان ها مشترک است، بنابراین اضطرابی است که به وجه مشترک انسان ها مربوط است:
"تجربه ذاتی انسان بودن" و این تجربه، دغدغه و درگیری انسان است با موضوعات مهم فلسفی:
* آگاهی به مرگ و پرسش از جاودانگی و نیستی
* آگاهی به آزادی و چالش مسئولیت ما در برابر این آزادی
* آگاهی از نیاز ما به صمیمیت و پرسش از صمیمیت واقعی یا کاذب و ترس از تنهایی
* پرسش از معنای زندگی و تلاش برای فرار از بیهودگی و بی معنایی
روانشناسان وجودی در پشت مشکلات متنوع زندگی روزمره مراجعانشان به دنبال اشباح نامرئی ترس های وجودی می گردند: ترس از مرگ، ترس از تنهایی، ترس از بی معنایی و ترس از مسئولیت و این همان رشته نامرئی است که تمام ده پرونده مراجعان اروین یالوم در این کتاب را تبدیل به یک پرونده می کند: روان درمانی وجودی.
* * *
اروین یالوم درمانگری حاذق است. او در بهترین دانشگاه های دنیا تحصیلات پزشکی و روانپزشکی خود را به پایان رسانده و چند دهه از عمرش را صرف آموزش و پژوهش های روانپزشکی در دانشگاه استنفورد کرده است. او تحت نظر روانکاوان برجسته و صاحب نام، روانکاوی و سوپروایز شده است، بنابراین وقتی که او از تجربه خود در اتاق درمان می نویسد گنجینه ای غنی در اختیار رواندرمانگران می گذارد که در اتاق درمان چگونه باید فکر کرد و چگونه باید عمل کرد. بنابراین داستان های رواندرمانی اروین یالوم را که در کتاب هایی همچون "انسان، موجودی یک روزه" ، "مامان و معنای زندگی" ، "درمان شوپنهاور" و "دروغگویی روی مبل" می خوانیم می توان همچون کتاب های درسی رواندرمانی به رواندرمانگران توصیه کرد. تنها نکته ای که مرا اندکی نگران می کند این است که درمانگران کم تجربه با خواندن این داستان ها تصور کنند که می توانند با نگاه اگزیستانسیال تنوع و تکثر مراجعان را نادیده بگیرند و با نگاهی "کاهشگرایانه" (Reductionistic) و "ساده سازی افراطی" فضای درمان را با دیالوگ های اروین یالوم پر کنند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/CreaturesOfADay.jpg
#انسان_موجودی_یکروزه
نویسنده: اروین یالوم
مترجم: نازی اکبری
ناشر: ققنوس - ۱۳۹۵
* * *
#اروین_یالوم را همه کتابخوان های حرفه ای می شناسند:
روانپزشک هشتادو پنج ساله آمریکایی که دانش تخصصی روانپزشکی اش را با استعداد شخصی قصه گویی اش تلفیق کرده است و "داستان های اتاق درمان" را به گنجینه ادبیات جهان اضافه کرده است.
کتاب
Creatures of a day and other tales of psychotherapy
یالوم در سال 2015 در آمریکا منتشر شده و بلافاصله با سه ترجمه مختلف راهی بازار کتاب ایران شده است.
این کتاب حاوی ده فصل است که هر فصل ماجرای یکی از مراجعان مطب اروین یالوم می باشد. آن طور که یالوم توضیح داده همه این ماجراها واقعی بوده اند و تنها، یالوم به دلیل رازداری حرفه ای و برای پنهان ماندن هویت مراجعانی که موضوع این قصه ها بوده اند تغییراتی در هویت آن ها و داستانشان داده است.
موضوعات این جلسات درمانی کاملأ متنوع هستند. از سرپرستار بخش سرطان شناسی بیمارستان که خودش درگیر ملانومای بدخیم شده است گرفته تا شاعره ای که چند دهه اشعارش را مهر و موم کرده و شهامت باز کردن آن ها را ندارد، و از رادیولوژیستی که ناتوان از برقراری رابطه صمیمانه است تا رقصنده باله ای که چهل سال پیش به خاطر بیماری مجبور شده باله را کنار بگذارد ولی در اولین ملاقات، خود را با عکسی که از نمایش باله چهل و پنج سال پیش به همراه دارد معرفی می کند! تنوع این پرونده ها مانع از این می شوند که خواننده دچار ملال تکرار شود، در عین حال که زنجیره ای ناپیدا تمام این داستان ها را به هم متصل می سازد: "اضطراب وجودی".
* * *
از دیدگاه روانشناسی وجودی (اگزیستانسیال)، خودآگاهی بشری برای او دغدغه ای را به همراه آورده که روانشناسان وجودی آن را "اضطراب وجودی" نامیده اند. اضطراب وجودی، اضطراب مشترک در بین انسان هاست. این اضطراب فارغ از سن، جنسیت، نژاد، ملیت، مذهب و طبقه اجتماعی در همه انسان ها مشترک است، بنابراین اضطرابی است که به وجه مشترک انسان ها مربوط است:
"تجربه ذاتی انسان بودن" و این تجربه، دغدغه و درگیری انسان است با موضوعات مهم فلسفی:
* آگاهی به مرگ و پرسش از جاودانگی و نیستی
* آگاهی به آزادی و چالش مسئولیت ما در برابر این آزادی
* آگاهی از نیاز ما به صمیمیت و پرسش از صمیمیت واقعی یا کاذب و ترس از تنهایی
* پرسش از معنای زندگی و تلاش برای فرار از بیهودگی و بی معنایی
روانشناسان وجودی در پشت مشکلات متنوع زندگی روزمره مراجعانشان به دنبال اشباح نامرئی ترس های وجودی می گردند: ترس از مرگ، ترس از تنهایی، ترس از بی معنایی و ترس از مسئولیت و این همان رشته نامرئی است که تمام ده پرونده مراجعان اروین یالوم در این کتاب را تبدیل به یک پرونده می کند: روان درمانی وجودی.
* * *
اروین یالوم درمانگری حاذق است. او در بهترین دانشگاه های دنیا تحصیلات پزشکی و روانپزشکی خود را به پایان رسانده و چند دهه از عمرش را صرف آموزش و پژوهش های روانپزشکی در دانشگاه استنفورد کرده است. او تحت نظر روانکاوان برجسته و صاحب نام، روانکاوی و سوپروایز شده است، بنابراین وقتی که او از تجربه خود در اتاق درمان می نویسد گنجینه ای غنی در اختیار رواندرمانگران می گذارد که در اتاق درمان چگونه باید فکر کرد و چگونه باید عمل کرد. بنابراین داستان های رواندرمانی اروین یالوم را که در کتاب هایی همچون "انسان، موجودی یک روزه" ، "مامان و معنای زندگی" ، "درمان شوپنهاور" و "دروغگویی روی مبل" می خوانیم می توان همچون کتاب های درسی رواندرمانی به رواندرمانگران توصیه کرد. تنها نکته ای که مرا اندکی نگران می کند این است که درمانگران کم تجربه با خواندن این داستان ها تصور کنند که می توانند با نگاه اگزیستانسیال تنوع و تکثر مراجعان را نادیده بگیرند و با نگاهی "کاهشگرایانه" (Reductionistic) و "ساده سازی افراطی" فضای درمان را با دیالوگ های اروین یالوم پر کنند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/CreaturesOfADay.jpg
#چشم_تاریخ
خسرو #گلسرخی (زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت - درگذشت ۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر و نویسنده مارکسیست بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود دفاع کرد. با حکم دادگاه او و کرامتالله دانشیان اعدام شدند. گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن شده است. پس از انقلاب مجموعه اشعاری از او با نام «خستهتر از همیشه» و «ای سرزمین من» منتشر شدند.
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Golsorkhi.jpg
خسرو #گلسرخی (زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت - درگذشت ۲۹ بهمن ۱۳۵۲) شاعر و نویسنده مارکسیست بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود دفاع کرد. با حکم دادگاه او و کرامتالله دانشیان اعدام شدند. گلسرخی در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن شده است. پس از انقلاب مجموعه اشعاری از او با نام «خستهتر از همیشه» و «ای سرزمین من» منتشر شدند.
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Golsorkhi.jpg
#یادداشت_هفته
#هرم_نیازهای_مازلو_و_توسعه_فرهنگی
مقدمه:
آبراهام #مازلو روان شناس آمریکایی هِرَم نیازها را برای انسان ترسیم کرده است و الوین #تافلر جامعه شناس و آینده پژوه آمریکایی دوره های تاریخی را بر مبنای نظام تولید رسم کرده است. در این گفتار بر اساس نظریات این دو نفر به کنکاش راجع به نیازهای بشری، تاریخ تمدّن (توسعهٔ فرهنگی) و ارتباط آن با رشد اقتصادی پرداخته ام. مازلو راجع به فرد انسان نظریه پردازی کرده و تافلر راجع به جامعه ی بشری، من این دو نظر را با هم درآمیخته ام و نسبتی بین رشد اقتصادی و رشد فرهنگی یک جامعه برقرار کرده ام.
در عصر شکار سطح نیازهای انسان در حدّ نیازهای فیزیولوژیک است و انسانی که در این سطح زندگی می کند، نیاز به امنیت برای او اولویت اصلی نیست زیرا به شدّت درگیر زمان حال است و مفهوم آینده برای او شکل نگرفته است.
ولی در عصر کشاورزی نگاه به آینده مفهوم پیدا می کند زیرا کشاورز باید بداند کی شخم بزند، کی وجین کند و کی محصول را درو کند. پس عصر کشاورزی عصر اولویّتِ safety است. ضرب المثل های "آسّه برو آسّه بیا که گربه شاخت نزنه، کلاه خودت را محکم بگیر باد نبره، ما نه سر پیازیم نه ته پیاز" ناشی از طرحواره های عصر کشاورزی هستند.
صنعتی شدن که با اختراع ماشین بخار آغاز شد بسیاری از تعاملات جامعهٔ بشری را تغییر داد. از مهم ترین این تغییرات، لغو برده داری بود چرا که هزینه ای که برای نگهداری بردگان باید صرف می شد در مقایسه با هزینهٔ نگهداری از ماشین مقرون به صرفه نبود . همین طور شکل گیری #فمینیسم (یا دادن فرصت شغلی برابر به زنان) نیز در این عصر شکل گرفت زیرا انرژی مکانیکی جای انرژی عضلات را گرفت و نقش کارگر تغییر کرد .
در جامعه صنعتی (مُدرن) علاوه بر رفع نیازهای فیزیولوژیک، امنیت هم برای اغلب مردم تأمین می شود زیرا نهادهای مدنی برقرار کنندهٔ امنیت به وجود می آیند، دولت شکل می گیرد و تأمین اجتماعی ایجاد می شود پس انسان ها به طبقهٔ بالاتر نیازهای مازلو صعود می کنند، نیاز به عشق و محبّت اهمیت زیادتری پیدا می کند و نیاز به احترام نیز در این عصر اولویت بالایی می یابد .
در عصر اطلاعات که با اختراع ماشین های محاسبه گر (کامپیوتر) شروع شد، ماشین های هوشمند جای انسان را در مدیریت ماشین های مکانیکی گرفتند و اتوماسیون به مکانیزاسیون افزوده شد.
انسان ها با اختراع یک "شبه مغز" درگیری بیشتری با مسألهٔ ماهیت هوش و آگاهی پیدا می کنند و افزایش اوقات فراغت، درگیری شمار بیشتری از مردم را با مسألهٔ "معنای زندگی" ایجاد می کند. انسانی که از دغدغهٔ دائمی نیازهای فیزیولوژیک و نیاز به امنیّت، عشق و احترام آزاد شده باشد بیشتر درگیر کشف خویشتن، آفرینش خویشتن و کشف معنای زندگی است، پس self-actualization (تحقّق خویشتن) نیاز عمدهٔ این فرد می شود. در جامعه پَسامُدرن کسی که مطیع است از حیث روانی مریض محسوب می شود در حالی که در جامعه فئودال (کشاورزی) کسی که خلاّق و آزاد اندیش است مریض است .به قول #میشل_فوکو در کتاب تاریخ جنون آن چه در یک دورهٔ تاریخی ملاک سلامت روان است در دورهٔ تاریخی دیگر نشان بیماری می شود! مشکل جایی است که در یک جامعه همزمان طرحواره ها، باورها و نگرش های دوره های مختلف تاریخی در کنار هم جاری باشند، در نتیجه انسان ها دچار تناقض و تعارض و تضادّ دائمی درونی خواهند بود، پدیده ای که داریوش شایگان آن را اسکیزوفرنی فرهنگی نامیده است. شایگان می گوید:
"اگر به اسکیزوفرنی فرهنگی آگاه شوید، ذوحیاتین میشوید، هم میتوانید در آب زندگی کنید و هم در زمین. اما اگر به آن آگاه نباشید، فلجتان میکند. در واقع اسکیزوفرنی فرهنگی مانند یک «کمپلکس» است که اگر روانکاوی اش کنید و بشکافیدش، میفهمید که شما دو دنیا دارید که الزاماً با هم نمیخوانند. اما شما میتوانید با این دو دنیا کنار بیایید و بازی کنید، منتها کلیدهای مختلف میخواهد امّا اگر این عقدهها گشوده نشوند، شما را تسخیر میکنند."
جامعه های "در حال گذار" همچون جامعهٔ ما که در مرز بین عصر کشاورزی و عصر صنعت گیر کرده است نمودهای جمعی و فراگیری از اسکیزوفرنی فرهنگی را به نمایش می گذارند که به نمونه ای از آن در مقالهٔ #فمینیسم_شترمرغی اشاره کرده ام و در کتاب #حرفهایی_برای_امروزی ها (انتشارات بهار سبز) به تفصیل به آن پرداخته ام.
در دیدگاه های طرح شده در این مقاله، توسعهٔ فرهنگی معلول رشد اقتصادی و ایجاد ارزش افزوده هستند. قطعاً این دیدگاه همانند هر دیدگاه دیگری در علوم انسانی مورد نقدهای جدّی قرار دارد. پیش از این در یادداشت دیگری با عنوان #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد به ارتباط دوسویهٔ اقتصاد و فرهنگ پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#هرم_نیازهای_مازلو_و_توسعه_فرهنگی
مقدمه:
آبراهام #مازلو روان شناس آمریکایی هِرَم نیازها را برای انسان ترسیم کرده است و الوین #تافلر جامعه شناس و آینده پژوه آمریکایی دوره های تاریخی را بر مبنای نظام تولید رسم کرده است. در این گفتار بر اساس نظریات این دو نفر به کنکاش راجع به نیازهای بشری، تاریخ تمدّن (توسعهٔ فرهنگی) و ارتباط آن با رشد اقتصادی پرداخته ام. مازلو راجع به فرد انسان نظریه پردازی کرده و تافلر راجع به جامعه ی بشری، من این دو نظر را با هم درآمیخته ام و نسبتی بین رشد اقتصادی و رشد فرهنگی یک جامعه برقرار کرده ام.
در عصر شکار سطح نیازهای انسان در حدّ نیازهای فیزیولوژیک است و انسانی که در این سطح زندگی می کند، نیاز به امنیت برای او اولویت اصلی نیست زیرا به شدّت درگیر زمان حال است و مفهوم آینده برای او شکل نگرفته است.
ولی در عصر کشاورزی نگاه به آینده مفهوم پیدا می کند زیرا کشاورز باید بداند کی شخم بزند، کی وجین کند و کی محصول را درو کند. پس عصر کشاورزی عصر اولویّتِ safety است. ضرب المثل های "آسّه برو آسّه بیا که گربه شاخت نزنه، کلاه خودت را محکم بگیر باد نبره، ما نه سر پیازیم نه ته پیاز" ناشی از طرحواره های عصر کشاورزی هستند.
صنعتی شدن که با اختراع ماشین بخار آغاز شد بسیاری از تعاملات جامعهٔ بشری را تغییر داد. از مهم ترین این تغییرات، لغو برده داری بود چرا که هزینه ای که برای نگهداری بردگان باید صرف می شد در مقایسه با هزینهٔ نگهداری از ماشین مقرون به صرفه نبود . همین طور شکل گیری #فمینیسم (یا دادن فرصت شغلی برابر به زنان) نیز در این عصر شکل گرفت زیرا انرژی مکانیکی جای انرژی عضلات را گرفت و نقش کارگر تغییر کرد .
در جامعه صنعتی (مُدرن) علاوه بر رفع نیازهای فیزیولوژیک، امنیت هم برای اغلب مردم تأمین می شود زیرا نهادهای مدنی برقرار کنندهٔ امنیت به وجود می آیند، دولت شکل می گیرد و تأمین اجتماعی ایجاد می شود پس انسان ها به طبقهٔ بالاتر نیازهای مازلو صعود می کنند، نیاز به عشق و محبّت اهمیت زیادتری پیدا می کند و نیاز به احترام نیز در این عصر اولویت بالایی می یابد .
در عصر اطلاعات که با اختراع ماشین های محاسبه گر (کامپیوتر) شروع شد، ماشین های هوشمند جای انسان را در مدیریت ماشین های مکانیکی گرفتند و اتوماسیون به مکانیزاسیون افزوده شد.
انسان ها با اختراع یک "شبه مغز" درگیری بیشتری با مسألهٔ ماهیت هوش و آگاهی پیدا می کنند و افزایش اوقات فراغت، درگیری شمار بیشتری از مردم را با مسألهٔ "معنای زندگی" ایجاد می کند. انسانی که از دغدغهٔ دائمی نیازهای فیزیولوژیک و نیاز به امنیّت، عشق و احترام آزاد شده باشد بیشتر درگیر کشف خویشتن، آفرینش خویشتن و کشف معنای زندگی است، پس self-actualization (تحقّق خویشتن) نیاز عمدهٔ این فرد می شود. در جامعه پَسامُدرن کسی که مطیع است از حیث روانی مریض محسوب می شود در حالی که در جامعه فئودال (کشاورزی) کسی که خلاّق و آزاد اندیش است مریض است .به قول #میشل_فوکو در کتاب تاریخ جنون آن چه در یک دورهٔ تاریخی ملاک سلامت روان است در دورهٔ تاریخی دیگر نشان بیماری می شود! مشکل جایی است که در یک جامعه همزمان طرحواره ها، باورها و نگرش های دوره های مختلف تاریخی در کنار هم جاری باشند، در نتیجه انسان ها دچار تناقض و تعارض و تضادّ دائمی درونی خواهند بود، پدیده ای که داریوش شایگان آن را اسکیزوفرنی فرهنگی نامیده است. شایگان می گوید:
"اگر به اسکیزوفرنی فرهنگی آگاه شوید، ذوحیاتین میشوید، هم میتوانید در آب زندگی کنید و هم در زمین. اما اگر به آن آگاه نباشید، فلجتان میکند. در واقع اسکیزوفرنی فرهنگی مانند یک «کمپلکس» است که اگر روانکاوی اش کنید و بشکافیدش، میفهمید که شما دو دنیا دارید که الزاماً با هم نمیخوانند. اما شما میتوانید با این دو دنیا کنار بیایید و بازی کنید، منتها کلیدهای مختلف میخواهد امّا اگر این عقدهها گشوده نشوند، شما را تسخیر میکنند."
جامعه های "در حال گذار" همچون جامعهٔ ما که در مرز بین عصر کشاورزی و عصر صنعت گیر کرده است نمودهای جمعی و فراگیری از اسکیزوفرنی فرهنگی را به نمایش می گذارند که به نمونه ای از آن در مقالهٔ #فمینیسم_شترمرغی اشاره کرده ام و در کتاب #حرفهایی_برای_امروزی ها (انتشارات بهار سبز) به تفصیل به آن پرداخته ام.
در دیدگاه های طرح شده در این مقاله، توسعهٔ فرهنگی معلول رشد اقتصادی و ایجاد ارزش افزوده هستند. قطعاً این دیدگاه همانند هر دیدگاه دیگری در علوم انسانی مورد نقدهای جدّی قرار دارد. پیش از این در یادداشت دیگری با عنوان #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد به ارتباط دوسویهٔ اقتصاد و فرهنگ پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#هرم_نیازهای_مازلو_و_توسعه_فرهنگی
پی نوشت:
این یادداشت به عنوان سخنرانی در اوّلین کنفرانس صنعت سلامت ایران با تمرکز بر دارو که در دوّم دیماه 1395 توسط شرکت روما در مرکز اسناد کتابخانه ملّی ایران برگزار شد ارائه گردیده است. عنوان سخنرانی "هرم نیازها، توسعهٔ فرهنگی و بازار هدف" بود. بخش مربوط به بازاریابی آن سخنرانی از این یادداشت حذف شد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#هرم_نیازهای_مازلو_و_توسعه_فرهنگی
پی نوشت:
این یادداشت به عنوان سخنرانی در اوّلین کنفرانس صنعت سلامت ایران با تمرکز بر دارو که در دوّم دیماه 1395 توسط شرکت روما در مرکز اسناد کتابخانه ملّی ایران برگزار شد ارائه گردیده است. عنوان سخنرانی "هرم نیازها، توسعهٔ فرهنگی و بازار هدف" بود. بخش مربوط به بازاریابی آن سخنرانی از این یادداشت حذف شد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
از سال 384 میلادی که اسقف سیریگیوس با عنوان #پاپ بر سریر رهبری کاتولیک های جهان نشست این مقام یک مقام مادام العمر بوده است. طبق مصوبه ی 1869 شورای واتیکان هنگامی که شورای کاردینال ها یکی از خودشان را به این مقام انتخاب می کنند او تحت حمایت #مسیح و روح القدس در اجرای وظایفش دارای «خطا ناپذیری» (infallibility) می شود بنابراین عزل کسی که به این مقام انتخاب شده غیرممکن می شود! از سال 1415 که پاپ گریگوری دوازدهم از مقام خود استعفا داده بود هیچ پاپی از مقام خود استعفا نداده بود تا این که پس از شش قرن #پاپ_بندیکت_شانزدهم که پس از درگذشت پاپ ژان پل دوّم در سال 2005 به این مقام انتخاب شده بود در سال 2013 از مقام خود استعفا داد. گرچه پاپ علّت استعفای خود را کهولت سن و بیماری اعلام کرده بود ولی نظریات مختلفی در زمینه ی دلیل استعفای پاپ مطرح شدند. امّا آن چه برای من جالب است این است که در سال 2011 «نانی مورتّی» کارگردان ایتالیایی فیلم سینمایی «ما یک پاپ داریم» را ساخت که در آن پاپ صادقانه با خود خلوت می کند و به این نتیجه می رسد که مقام «خطاناپذیری» بیش از توان انسانی اوست و از این مقام استعفا می دهد. حال سؤال این است که آیا این فیلم الهام بخش پاپ برای استعفایش بوده است یا این که استعفای پاپ از پیش برنامه ریزی شده بوده و سازنده ی فیلم مأموریت داشته که افکار عمومی را برای پذیرش آن آماده کند. هرکدام از این دو ایده درست باشد نشان از قدرت شگفت انگیز رسانه دارد.
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Pope2.png
از سال 384 میلادی که اسقف سیریگیوس با عنوان #پاپ بر سریر رهبری کاتولیک های جهان نشست این مقام یک مقام مادام العمر بوده است. طبق مصوبه ی 1869 شورای واتیکان هنگامی که شورای کاردینال ها یکی از خودشان را به این مقام انتخاب می کنند او تحت حمایت #مسیح و روح القدس در اجرای وظایفش دارای «خطا ناپذیری» (infallibility) می شود بنابراین عزل کسی که به این مقام انتخاب شده غیرممکن می شود! از سال 1415 که پاپ گریگوری دوازدهم از مقام خود استعفا داده بود هیچ پاپی از مقام خود استعفا نداده بود تا این که پس از شش قرن #پاپ_بندیکت_شانزدهم که پس از درگذشت پاپ ژان پل دوّم در سال 2005 به این مقام انتخاب شده بود در سال 2013 از مقام خود استعفا داد. گرچه پاپ علّت استعفای خود را کهولت سن و بیماری اعلام کرده بود ولی نظریات مختلفی در زمینه ی دلیل استعفای پاپ مطرح شدند. امّا آن چه برای من جالب است این است که در سال 2011 «نانی مورتّی» کارگردان ایتالیایی فیلم سینمایی «ما یک پاپ داریم» را ساخت که در آن پاپ صادقانه با خود خلوت می کند و به این نتیجه می رسد که مقام «خطاناپذیری» بیش از توان انسانی اوست و از این مقام استعفا می دهد. حال سؤال این است که آیا این فیلم الهام بخش پاپ برای استعفایش بوده است یا این که استعفای پاپ از پیش برنامه ریزی شده بوده و سازنده ی فیلم مأموریت داشته که افکار عمومی را برای پذیرش آن آماده کند. هرکدام از این دو ایده درست باشد نشان از قدرت شگفت انگیز رسانه دارد.
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Pope2.png
#مقاله
#انسان_بالغ
ﺑﻠﻮغ از ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﻲ، ﻋﻼﺋﻤﻲ دارد ﻛﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﺎ ﺑﻪ راﺣﺘﻲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﻳﻢ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ از ﻧﻈﺮ ﺑﺪﻧﻲ ﺑﻪ ﺑﻠﻮغ رﺳﻴﺪه اﺳﺖ، ﺳﺆال اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ «آﻳﺎ ﺑﻠﻮغ از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﻧﻴﺰ ﻋﻼﺋﻤﻲ دارد؟»
اﻓﺮاد زﻳﺎدي از ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ ﺳﺎل ﻫﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﻟﻎ ﺷﺪه اﻧﺪ اﻣﺎ از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﻫﻢﭼﻨﺎن ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ رﻓﺘﺎر ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ «ﭼﻪﻛﺴﻲ ﻫﻨﻮز از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﻛﻮدك اﺳﺖ؟»
#ژان_ﭘﻴﺎژه ﻛﻪ ﺳﺎل ﻫﺎ رﻓﺘﺎرﻫﺎي ﻛﻮدﻛﺎن را ﻣﻮرد ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻗﺮار داده ﺑﻮد، وﻳﮋﮔﻲﻫﺎي ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ را ﺑﺎ دﻗﺖ ﺷﺮح داده اﺳﺖ :
1 - ﺗﻔﻜﺮ ﻋﻴﻨﻲ
ﻛﻮدﻛﺎن ﺑﺮداﺷﺘﻲ «ﻋﻴﻨﻲ» از ﻣﺴﺎﺋﻞ «اﻧﺘﺰاﻋﻲ» دارﻧﺪ. ﺑﺮاي ﻧﻤﻮﻧﻪ اﮔﺮ در ذﻫﻦ ﻛﻮدك «ﺑﻮﺳﻴﺪن» ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻤﺎد «ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ» ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ، ﻛﻮدك، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺳﻴﺪن را ﻧﺸﺎﻧﻪ ي ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲداﻧﺪ، ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﮔﺮ ﻓﺮد ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ، او را ﻧﺒﻮﺳﺪ، از ﻧﻈﺮ ﻛﻮدك ﻣﻬﺮﺑﺎن ﻧﻴﺴﺖ؛ درﺣﺎﻟﻲﻛﻪ ﻓﺮدي ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎن، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻴﺪن ﻛﻮدك، ﺑﺮاﻳﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎن ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻣﻲ شود!
ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺴﺎﻻن ﻫﻢ ﻛﻪ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ دارﻧﺪ، ﭼﻨﻴﻦ ﻃﺮز ﻓﻜﺮي دارﻧﺪ. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ اﻧﺘﺰاﻋﻲ، ﺑﻪﻃﻮر ﻛﺎﻣﻞ در ﭼﺎرﭼﻮب ﻫﺎي ﻋﻴﻨﻲ ﻣﺤﺪود ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ. ﻣﺎ ﻣﻲ داﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺗﺠﻠﻲﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻟﺒﺨﻨﺪ، ﻧﮕﺎه ﻣﻬﺮﺑﺎن، ﺑﻮﺳﻴﺪن، در آﻏﻮش ﮔﺮﻓﺘﻦ، اﻳﺜﺎر و ﻓﺪاﻛﺎري، ﺧﺪﻣﺖ ﻛﺮدن، ﻳﺎري ﻧﻤﻮدن، ﻧﮕﺮان ﻛﺴﻲ ﺑﻮدن، دﻟﺘﻨﮓ ﻛﺴﻲ ﺷﺪن، ﻫﺪﻳﻪ دادن، ﻋﻔﻮ و ﮔﺬﺷﺖ ﻛﺮدن و ﺑﺴﻴﺎري رﻓﺘﺎرﻫﺎي دﻳﮕﺮ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺗﺠﻠﻲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ. اﻣﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﻣﻲﺑﻴﻨﻴﻢ ﺟﻮاﻧﻲ 20 ﺳﺎﻟﻪ ﭘﺪر و ﻣﺎدر ﺧﻮد را ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎن ﻣﻲ داﻧﺪ ﻳﺎ ﺧﺎﻧﻤﻲ، ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮد را ﻓﺎﻗﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲ داﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ اﻳﻦ دﻟﻴﻞ ﻛﻪ ﻳﻚ رﻓﺘﺎر ﺧﺎص ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ او ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﺎد ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ اﺳﺖ را ﺑﺮوز ﻧﺪاده اﻧﺪ. اﻳﻦ ﻧﻮع ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ، ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺴﻴﺎري از ﻣﺸﻜﻼت در رواﺑﻂ ﺑﻴﻦ اﻓﺮاد اﺳﺖ .
2 - ﺗﻔﻜﺮ ﺟﺎدوﻳﻲ
ﻳﻜﻲ دﻳﮕﺮ از وﻳﮋﮔﻲﻫﺎي ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺼﻮر ﻛﻨﻴﻢ اﻓﻜﺎر ﻣﺎ داراي ﻗﺪرﺗﻲ ﺟﺎدوﻳﻲ اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺪون اﻳنﻛﻪ در رﻓﺘﺎر ﻣﺎ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﮔﺬارﻧﺪ، ﺑﻪﻃﻮر ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺑﺎﻋﺚ اﻳﺠﺎد اﺛﺮ در دﻧﻴﺎي ﺧﺎرج ﻣﻲﮔﺮدند. چنین ﺗﻔﻜﺮي را «ﺗﻔﻜﺮ ﺟﺎدوﻳﻲ» ﻣﻲﻧﺎﻣﻴﻢ. ﺟﻬﺎن، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ رﻓﺘﺎرﻫﺎي ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻲ دﻫﺪ. ﺗﺼﻮر اﻳﻦﻛﻪ اﮔﺮ ﺑﻪ ﭼﻴﺰي ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ، در زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ اﺗﻔﺎق ﻣﻲ اﻓﺘﺪ، ﺗﺼﻮري ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ اﺳﺖ. روش ﻫﺎي «ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺳﺎزي ذﻫﻨﻲ» و «ﺗﺠﺴﻢ ﻫﺪاﻳﺖ ﺷﺪه» ﺗﻜﻨﻴﻚﻫﺎﻳﻲ درﻣﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻗﺮار اﺳﺖ اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻣﺎ را دﮔﺮﮔﻮن ﻛﻨﻨﺪ وﻟﻲ ﮔﺮوﻫﻲ ﭼﻨﺎن ﺗﺒﻠﻴﻎ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲ ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺗﺠﺴﻢ، اﺗﻔﺎﻗﺎت ﺑﻴﺮوﻧﻲ زﻧﺪﮔﻲ را ﻣﻲﺗﻮان ﺗﻐﻴﻴﺮ داد! اﻳﻦ ﮔﺮوه ﺑﺮاي روﻧﻖ ﻛﺎﺳﺒﻲ ﺧﻮد ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ ﻣﺮدم را ﺑﻪﺳﻤﺖ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﺳﻮق ﺑﺪﻫﻨﺪ. روش ﻫﺎي «ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺳﺎزي ذﻫﻨﻲ» اﮔﺮ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ دﮔﺮﮔﻮن ﻛﺮدن اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻣﺎ ﺑﺸﻮﻧﺪ، ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ اﻧﺘﺨﺎب ﻫﺎي ﻣﺎ را ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻫﻨﺪ و ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ اﻧﺘﺨﺎب ﻫﺎ، رﻓﺘﺎر ﻣﺎ در زﻧﺪﮔﻲ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻲﻛﻨﺪ و اﮔﺮ اﻳﻦ ﺗﻐﻴﻴﺮات رﻓﺘﺎري ﭼﺸﻤﮕﻴﺮ و ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻃﺒﻴﻌﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ اﺗﻔﺎﻗﺎت ﺑﻴﺮوﻧﻲ و رواﺑﻂ ﻣﺎ ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ﻫﻢ دﺳﺘﺨﻮش ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺷﺪ. اﻣﺎ ﺗﺼﻮر اﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﻦ در ﺟﺎﻳﻲ ﺑﻨﺸﻴﻨﻢ و ﻓﻘﻂ و ﻓﻘﻂ ﭘﻮلدار ﺷﺪن را در ذﻫﻨﻢ ﻣﺠﺴﻢ ﻛﻨﻢ و ﻫﻴﭻ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻋﻤﻠﻲ در زﻧﺪﮔﻲ ام ﻧﺪﻫﻢ و ﺑﺎور داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻳﻘﻲ ﻣﻌﺠﺰه آﺳﺎ، ﺛﺮوت ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﺧﻮاﻫﺪ آﻣﺪ، ﭼﻴﺰي ﺟﺰ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﻧﻴﺴﺖ .
3 - ﻓﺮض ﻋﻠﻴﺖ زﻣﺎﻧﻲ
اﮔﺮ ﻛﻮدﻛﻲ دﺳﺘﺶ را در ﺳﻮراخ ﺑﻴﻨﻲ اش ﻛﻨﺪ و ﻫﻤﺎنﻣﻮﻗﻊ ﻟﻴﻮاﻧﻲ از روي ﻣﻴﺰ ﺑﻴﻔﺘﺪ و ﺑﺸﻜﻨﺪ، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺗﺼﻮر ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻮن ﻫﻤﺎن زﻣﺎن ﻛﻪ دﺳﺖ در بینی ﻛﺮده ﻟﻴﻮان اﻓﺘﺎده، ﭘﺲ ﻋﻠﺖ اﻓﺘﺎدن ﻟﻴﻮان اﻳﻦ ﺑﻮده ﻛﻪ او دﺳﺖ در ﺑﻴﻨﻲ اش ﻛﺮده اﺳﺖ! ﺑﻪ اﻳﻦ وﻳﮋﮔﻲ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ «ﻓﺮض ﻋﻠﻴﺖ زﻣﺎﻧﻲ» ﻣﻲﮔﻮﻳﻴﻢ. در ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺴﺎﻻن ﻫﻢ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻔﻜﺮي را ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻛﻨﻴﺪ؛ ﺑﺮاي ﻧﻤﻮﻧﻪ اﮔﺮ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺲ از اﻳﻦ ﻛﻪ اﺗﻮﻣﺒﻴﻠﻢ را ﺷﺴﺘﻢ، ﺑﺎران ﺷﺮوع ﺷﻮد و ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﺮﺳﻢ ﻛﻪ اﻳﻦ دو ﻣﺎﺟﺮا ﺑﻪ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ رﺑﻂ دارﻧﺪ و ﺑﻌﺪ ﻧﺘﻴﺠﻪﮔﻴﺮي ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻛﺎﺋﻨﺎت ﻣﻲﺧﻮاﻫﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ «ﻧﺸﺎﻧﻪ» ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺖ را ﺗﻤﻴﺰ ﻛﻨﻲ، ﻣﻦ دﭼﺎر ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﻫﺴﺘﻢ .
اﮔﺮ در ﮔﻔﺖوﮔﻮي ﻣﺮدم دﻗﺖ ﻛﻨﻴﺪ، ﻣﻲﺑﻴﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺴﺎﻻن ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ اي را ﺣﻔﻆ ﻛﺮده اند.
ﻣﺸﻜﻞ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﭼﻴﺴﺖ؟
اﺷﻜﺎل ﻛﺎر، اﻳﻦﺟﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﻔﻆ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ، ﺑﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎﻟﻐﺎﻧﻪ ﺗﻌﺎرض دارد. ﺗﻜﺎﻟﻴﻔﻲ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓﺮدي ﺑﺰرﮔﺴﺎل ﺑﻪﻋﻬﺪه دارﻳﻢ -ﭼﻪ در ﺣﻴﻄﻪ ي زﻧﺪﮔﻲ ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ، ﭼﻪ در زﻣﻴﻨﻪ ي ﻛﺴﺐ و ﻛﺎر و ﭼﻪ در زﻣﻴﻨﻪ ي ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖﻫﺎي ﺷﻬﺮوﻧﺪي و اﺟﺘﻤﺎعی، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻔﻜﺮ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻲ و ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ دارﻧﺪ و ﺗﺎ زﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ رﺳﻮﺑﺎت ﺗﻔﻜﺮات ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ از ذﻫﻦ ﻣﺎ ﺷﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ، ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ اﻧﺘﻈﺎر ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪﻫﺎ را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzari
drsargolzaei.com
#انسان_بالغ
ﺑﻠﻮغ از ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﻲ، ﻋﻼﺋﻤﻲ دارد ﻛﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﺎ ﺑﻪ راﺣﺘﻲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻮﻳﻢ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ از ﻧﻈﺮ ﺑﺪﻧﻲ ﺑﻪ ﺑﻠﻮغ رﺳﻴﺪه اﺳﺖ، ﺳﺆال اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ «آﻳﺎ ﺑﻠﻮغ از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﻧﻴﺰ ﻋﻼﺋﻤﻲ دارد؟»
اﻓﺮاد زﻳﺎدي از ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ ﺳﺎل ﻫﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﻟﻎ ﺷﺪه اﻧﺪ اﻣﺎ از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﻫﻢﭼﻨﺎن ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ رﻓﺘﺎر ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ «ﭼﻪﻛﺴﻲ ﻫﻨﻮز از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﻛﻮدك اﺳﺖ؟»
#ژان_ﭘﻴﺎژه ﻛﻪ ﺳﺎل ﻫﺎ رﻓﺘﺎرﻫﺎي ﻛﻮدﻛﺎن را ﻣﻮرد ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻗﺮار داده ﺑﻮد، وﻳﮋﮔﻲﻫﺎي ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ را ﺑﺎ دﻗﺖ ﺷﺮح داده اﺳﺖ :
1 - ﺗﻔﻜﺮ ﻋﻴﻨﻲ
ﻛﻮدﻛﺎن ﺑﺮداﺷﺘﻲ «ﻋﻴﻨﻲ» از ﻣﺴﺎﺋﻞ «اﻧﺘﺰاﻋﻲ» دارﻧﺪ. ﺑﺮاي ﻧﻤﻮﻧﻪ اﮔﺮ در ذﻫﻦ ﻛﻮدك «ﺑﻮﺳﻴﺪن» ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻤﺎد «ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ» ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ، ﻛﻮدك، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺳﻴﺪن را ﻧﺸﺎﻧﻪ ي ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲداﻧﺪ، ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ اﮔﺮ ﻓﺮد ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ، او را ﻧﺒﻮﺳﺪ، از ﻧﻈﺮ ﻛﻮدك ﻣﻬﺮﺑﺎن ﻧﻴﺴﺖ؛ درﺣﺎﻟﻲﻛﻪ ﻓﺮدي ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎن، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻴﺪن ﻛﻮدك، ﺑﺮاﻳﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎن ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻣﻲ شود!
ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺴﺎﻻن ﻫﻢ ﻛﻪ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ دارﻧﺪ، ﭼﻨﻴﻦ ﻃﺮز ﻓﻜﺮي دارﻧﺪ. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ اﻧﺘﺰاﻋﻲ، ﺑﻪﻃﻮر ﻛﺎﻣﻞ در ﭼﺎرﭼﻮب ﻫﺎي ﻋﻴﻨﻲ ﻣﺤﺪود ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ. ﻣﺎ ﻣﻲ داﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺗﺠﻠﻲﻫﺎي ﻣﺘﻨﻮﻋﻲ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻟﺒﺨﻨﺪ، ﻧﮕﺎه ﻣﻬﺮﺑﺎن، ﺑﻮﺳﻴﺪن، در آﻏﻮش ﮔﺮﻓﺘﻦ، اﻳﺜﺎر و ﻓﺪاﻛﺎري، ﺧﺪﻣﺖ ﻛﺮدن، ﻳﺎري ﻧﻤﻮدن، ﻧﮕﺮان ﻛﺴﻲ ﺑﻮدن، دﻟﺘﻨﮓ ﻛﺴﻲ ﺷﺪن، ﻫﺪﻳﻪ دادن، ﻋﻔﻮ و ﮔﺬﺷﺖ ﻛﺮدن و ﺑﺴﻴﺎري رﻓﺘﺎرﻫﺎي دﻳﮕﺮ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺗﺠﻠﻲ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ. اﻣﺎ ﮔﺎﻫﻲ ﻣﻲﺑﻴﻨﻴﻢ ﺟﻮاﻧﻲ 20 ﺳﺎﻟﻪ ﭘﺪر و ﻣﺎدر ﺧﻮد را ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎن ﻣﻲ داﻧﺪ ﻳﺎ ﺧﺎﻧﻤﻲ، ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮد را ﻓﺎﻗﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲ داﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ اﻳﻦ دﻟﻴﻞ ﻛﻪ ﻳﻚ رﻓﺘﺎر ﺧﺎص ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ او ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﺎد ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ اﺳﺖ را ﺑﺮوز ﻧﺪاده اﻧﺪ. اﻳﻦ ﻧﻮع ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ، ﻋﺎﻣﻞ ﺑﺴﻴﺎري از ﻣﺸﻜﻼت در رواﺑﻂ ﺑﻴﻦ اﻓﺮاد اﺳﺖ .
2 - ﺗﻔﻜﺮ ﺟﺎدوﻳﻲ
ﻳﻜﻲ دﻳﮕﺮ از وﻳﮋﮔﻲﻫﺎي ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺼﻮر ﻛﻨﻴﻢ اﻓﻜﺎر ﻣﺎ داراي ﻗﺪرﺗﻲ ﺟﺎدوﻳﻲ اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺪون اﻳنﻛﻪ در رﻓﺘﺎر ﻣﺎ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﮔﺬارﻧﺪ، ﺑﻪﻃﻮر ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺑﺎﻋﺚ اﻳﺠﺎد اﺛﺮ در دﻧﻴﺎي ﺧﺎرج ﻣﻲﮔﺮدند. چنین ﺗﻔﻜﺮي را «ﺗﻔﻜﺮ ﺟﺎدوﻳﻲ» ﻣﻲﻧﺎﻣﻴﻢ. ﺟﻬﺎن، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ رﻓﺘﺎرﻫﺎي ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻲ دﻫﺪ. ﺗﺼﻮر اﻳﻦﻛﻪ اﮔﺮ ﺑﻪ ﭼﻴﺰي ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ، در زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ اﺗﻔﺎق ﻣﻲ اﻓﺘﺪ، ﺗﺼﻮري ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ اﺳﺖ. روش ﻫﺎي «ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺳﺎزي ذﻫﻨﻲ» و «ﺗﺠﺴﻢ ﻫﺪاﻳﺖ ﺷﺪه» ﺗﻜﻨﻴﻚﻫﺎﻳﻲ درﻣﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻗﺮار اﺳﺖ اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻣﺎ را دﮔﺮﮔﻮن ﻛﻨﻨﺪ وﻟﻲ ﮔﺮوﻫﻲ ﭼﻨﺎن ﺗﺒﻠﻴﻎ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲ ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺗﺠﺴﻢ، اﺗﻔﺎﻗﺎت ﺑﻴﺮوﻧﻲ زﻧﺪﮔﻲ را ﻣﻲﺗﻮان ﺗﻐﻴﻴﺮ داد! اﻳﻦ ﮔﺮوه ﺑﺮاي روﻧﻖ ﻛﺎﺳﺒﻲ ﺧﻮد ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ ﻣﺮدم را ﺑﻪﺳﻤﺖ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﺳﻮق ﺑﺪﻫﻨﺪ. روش ﻫﺎي «ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺳﺎزي ذﻫﻨﻲ» اﮔﺮ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ دﮔﺮﮔﻮن ﻛﺮدن اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻣﺎ ﺑﺸﻮﻧﺪ، ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ اﻧﺘﺨﺎب ﻫﺎي ﻣﺎ را ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻫﻨﺪ و ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ اﻧﺘﺨﺎب ﻫﺎ، رﻓﺘﺎر ﻣﺎ در زﻧﺪﮔﻲ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻲﻛﻨﺪ و اﮔﺮ اﻳﻦ ﺗﻐﻴﻴﺮات رﻓﺘﺎري ﭼﺸﻤﮕﻴﺮ و ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻃﺒﻴﻌﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ اﺗﻔﺎﻗﺎت ﺑﻴﺮوﻧﻲ و رواﺑﻂ ﻣﺎ ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ﻫﻢ دﺳﺘﺨﻮش ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺷﺪ. اﻣﺎ ﺗﺼﻮر اﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﻦ در ﺟﺎﻳﻲ ﺑﻨﺸﻴﻨﻢ و ﻓﻘﻂ و ﻓﻘﻂ ﭘﻮلدار ﺷﺪن را در ذﻫﻨﻢ ﻣﺠﺴﻢ ﻛﻨﻢ و ﻫﻴﭻ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻋﻤﻠﻲ در زﻧﺪﮔﻲ ام ﻧﺪﻫﻢ و ﺑﺎور داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻳﻘﻲ ﻣﻌﺠﺰه آﺳﺎ، ﺛﺮوت ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﺧﻮاﻫﺪ آﻣﺪ، ﭼﻴﺰي ﺟﺰ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﻧﻴﺴﺖ .
3 - ﻓﺮض ﻋﻠﻴﺖ زﻣﺎﻧﻲ
اﮔﺮ ﻛﻮدﻛﻲ دﺳﺘﺶ را در ﺳﻮراخ ﺑﻴﻨﻲ اش ﻛﻨﺪ و ﻫﻤﺎنﻣﻮﻗﻊ ﻟﻴﻮاﻧﻲ از روي ﻣﻴﺰ ﺑﻴﻔﺘﺪ و ﺑﺸﻜﻨﺪ، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺗﺼﻮر ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻮن ﻫﻤﺎن زﻣﺎن ﻛﻪ دﺳﺖ در بینی ﻛﺮده ﻟﻴﻮان اﻓﺘﺎده، ﭘﺲ ﻋﻠﺖ اﻓﺘﺎدن ﻟﻴﻮان اﻳﻦ ﺑﻮده ﻛﻪ او دﺳﺖ در ﺑﻴﻨﻲ اش ﻛﺮده اﺳﺖ! ﺑﻪ اﻳﻦ وﻳﮋﮔﻲ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ «ﻓﺮض ﻋﻠﻴﺖ زﻣﺎﻧﻲ» ﻣﻲﮔﻮﻳﻴﻢ. در ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺴﺎﻻن ﻫﻢ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻔﻜﺮي را ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻛﻨﻴﺪ؛ ﺑﺮاي ﻧﻤﻮﻧﻪ اﮔﺮ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺲ از اﻳﻦ ﻛﻪ اﺗﻮﻣﺒﻴﻠﻢ را ﺷﺴﺘﻢ، ﺑﺎران ﺷﺮوع ﺷﻮد و ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﺮﺳﻢ ﻛﻪ اﻳﻦ دو ﻣﺎﺟﺮا ﺑﻪ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ رﺑﻂ دارﻧﺪ و ﺑﻌﺪ ﻧﺘﻴﺠﻪﮔﻴﺮي ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﻛﺎﺋﻨﺎت ﻣﻲﺧﻮاﻫﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ «ﻧﺸﺎﻧﻪ» ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺖ را ﺗﻤﻴﺰ ﻛﻨﻲ، ﻣﻦ دﭼﺎر ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﻫﺴﺘﻢ .
اﮔﺮ در ﮔﻔﺖوﮔﻮي ﻣﺮدم دﻗﺖ ﻛﻨﻴﺪ، ﻣﻲﺑﻴﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺴﺎﻻن ﭼﻨﻴﻦ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ اي را ﺣﻔﻆ ﻛﺮده اند.
ﻣﺸﻜﻞ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ ﭼﻴﺴﺖ؟
اﺷﻜﺎل ﻛﺎر، اﻳﻦﺟﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺣﻔﻆ ﺗﻔﻜﺮ ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ، ﺑﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎﻟﻐﺎﻧﻪ ﺗﻌﺎرض دارد. ﺗﻜﺎﻟﻴﻔﻲ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓﺮدي ﺑﺰرﮔﺴﺎل ﺑﻪﻋﻬﺪه دارﻳﻢ -ﭼﻪ در ﺣﻴﻄﻪ ي زﻧﺪﮔﻲ ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ، ﭼﻪ در زﻣﻴﻨﻪ ي ﻛﺴﺐ و ﻛﺎر و ﭼﻪ در زﻣﻴﻨﻪ ي ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖﻫﺎي ﺷﻬﺮوﻧﺪي و اﺟﺘﻤﺎعی، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻔﻜﺮ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻲ و ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ دارﻧﺪ و ﺗﺎ زﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ رﺳﻮﺑﺎت ﺗﻔﻜﺮات ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ از ذﻫﻦ ﻣﺎ ﺷﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮﻧﺪ، ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ اﻧﺘﻈﺎر ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪﻫﺎ را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzari
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*سلام و عرض ادب
آقای دکتر این سؤال به شدت ذهن من را درگیر کرده است، لطفأ پاسخ بدید.
تو مثلث کارپمن نقش ها منتقل میشن این درست.اما میشه به دلیل تیپ شخصیتی و یا اختلال خاصی و یا تله ای یه آدم بطور معمول با یک نقش وارد مثلث بشه؟
*با سلام و احترام
اگر بخواهم با زبان طبقه بندی روانپزشکی اختلالات شخصیت به پرسش شما پاسخ بدهم کسانی که رگه های شخصیت وابسته dependent personality دارند بیشتر ممکن است وارد نقش قربانی Victim در #مثلث_کارپمن شوند، در حالی که کسانی که رگه های شخصیت نمایشی Histrionic personality دارند بیشتر ممکن است نقش ناجی Rescuer را قبول کنند و کسانی که دارای رگه های خودشیفتگی Narcissistic personality هستند بیشتر وارد نقش دژخیم persecutor می شوند.
اگر منظورتان از "تله ها" همان پیش نویس های زندگی است بازدارنده های "بزرگ نشو" don't grow up و "نکن" Don't افراد را برای نقش قربانی آماده می کنند، دستور "همه را راضی کن" Please others افراد را برای نقش ناجی آماده می کند و دستور "قوی باش" Be strong افراد را برای نقش دژخیم آماده می کند.
در واقع یک عامل منحصر به فرد ما را وارد یک نقش نمی کند بلکه عوامل مختلف زیستی-روانی و اجتماعی با اثر تجمَعی نقش های ما را شکل می دهند.
@drsargolzaei
*سلام و عرض ادب
آقای دکتر این سؤال به شدت ذهن من را درگیر کرده است، لطفأ پاسخ بدید.
تو مثلث کارپمن نقش ها منتقل میشن این درست.اما میشه به دلیل تیپ شخصیتی و یا اختلال خاصی و یا تله ای یه آدم بطور معمول با یک نقش وارد مثلث بشه؟
*با سلام و احترام
اگر بخواهم با زبان طبقه بندی روانپزشکی اختلالات شخصیت به پرسش شما پاسخ بدهم کسانی که رگه های شخصیت وابسته dependent personality دارند بیشتر ممکن است وارد نقش قربانی Victim در #مثلث_کارپمن شوند، در حالی که کسانی که رگه های شخصیت نمایشی Histrionic personality دارند بیشتر ممکن است نقش ناجی Rescuer را قبول کنند و کسانی که دارای رگه های خودشیفتگی Narcissistic personality هستند بیشتر وارد نقش دژخیم persecutor می شوند.
اگر منظورتان از "تله ها" همان پیش نویس های زندگی است بازدارنده های "بزرگ نشو" don't grow up و "نکن" Don't افراد را برای نقش قربانی آماده می کنند، دستور "همه را راضی کن" Please others افراد را برای نقش ناجی آماده می کند و دستور "قوی باش" Be strong افراد را برای نقش دژخیم آماده می کند.
در واقع یک عامل منحصر به فرد ما را وارد یک نقش نمی کند بلکه عوامل مختلف زیستی-روانی و اجتماعی با اثر تجمَعی نقش های ما را شکل می دهند.
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
اين موضوع كه براي بيان آركه تايپ ها و ديگر پديدههاي مربوط به روان، از سمبلها يا نوعي رمز استفاده ميشود، اين سؤال را به ذهن متبادر ميكند كه چرا سمبوليسم اين چنين با روانشناسي در آميخته است؟ آيا اين مسئله ربطي به احساس ناامني دارد؟ یعنی موضوعی از سر ترس سانسور و رازآلود می شود؟!
*پاسخ : خير، این ماجرا ربطی به رمزگذاری برای حفظ امنیت مطالب محرمانه ندارد بلکه این سمبولیسم تلاشی است برای نزدیک شدن به فهم آن چه برای ذهن ما غیر قابل فهم است!
میدانید که اگر جهان هستی را به شکل دایره و دورانی در نظر بگیریم، در این دایره نسبت محیط دایره به قطر آن، بيانگر تبدیل جهان حلقوی-دَوَرانی به جهان خطی است. از نقطه نظر ریاضی، نسبت محیط به قطر دايره مساوی است با عدد پی یا همان3/14. در زمان ارشمیدس که عدد پی را محاسبه می کردند به 3/14 می رسیدند، غیاث الدین جمشید کاشانی عدد پی را تا شانزده رقم اعشار محاسبه کرد، چند قرن بعد ویلیام شانکس آن را تا حدود هفتصد رقم اعشار محاسبه کرد ولی امروز با سوپر کامپیوتر دانشگاه توکیو عدد پی تا 206 میلیارد رقم اعشاری محاسبه می شود! بنابراین ما به یک بینهایت میرسیم و بینهایت یعنی تعریف نشده! پس تبدیل دنیای حلقوی به خطی همیشه منجر میشود به چیزی تعریف نشده. اما ما به جای آن مسأله ی تعریف نشده، قرارداد میگذاریم که از یک کد استفاده كنيم؛ مثلاً پی مساوی است با 3/14. این یک قرارداد است. سمبولیسمي که در روان ما وجود دارد نيز چنين ماجرايي دارد. یک دنیای بیانتها و formless قرار است به یک دنیای تبلور یافته، تعریف پذیر و dichotomy تبديل شود؛ بنابراین چارهای نیست جز این که با نمادهای قراردادی بیان شود. چنين به نظر مي رسد که ذهن فعلی ما قادر به ادراک حلقوی نیست بنابراین هروقت این ذهن بخواهد از نگرش خطی که dichotomy است به سمت نگرش حلقوی یا طیفی یا spectral برود، باز در نگرش خطی دیگري مي افتد. به نظر میرسد شیوۀ فکری بشر فعلی تا آن جا پیش رفته است که فقط میداند که ممكن است شیوۀ فکر کردن حلقوی هم وجود داشته باشد ولی در عمل نمیتواند بهشکل بی واسطه و اصیل آن را تجربه کند مگر این که یک موتاسیون دیگر هم در ژن بشر رخ دهد که منجر به ایجاد فرابشری شود که بتواند حلقوی ببیند و مبتنی بر این نگاه زندگی کند. حال اين سؤال مطرح ميشود كه اين قراردادها چگونه وضع ميشوند؟ وقتي از سمبل هايي مثل عدد پي صحبت ميكنيم موضوع مشخص است، این یک نماد قراردادی است، ولی ارتباط ما با ناخودآگاه مقولهٔ متفاوتي است. در واقع وقتی کارل گوستاو #یونگ راجع به سمبلها صحبت میکند به سمبلهای فرازمانی و فرامکانی اشاره دارد؛ یعنی او اعتقاد دارد که این سمبلها ازلی هستند نه فرهنگی یا قراردادی. گويي یک تصویر ازلی غیرقابل فهم برای ذهن بشر، به ذهن او نازل شده و در این نزول، کیفیت و زبان خود را تغییر داده و رمزگذاری (Encoding) شده است. سمبولیسمی که در روانکاوی از آن صحبت میکنیم همان زبان رؤیاهاست که از طريق آن یک فضای formless مجبور میشود خود را به سطح تصاویر موجود فروبکاهد. مثلاً براي بيان پدیده ای که از یک طرف به سبکی پرنده است و از یک طرف به سنگینی ببر و از طرف دیگر به زیبایی یاس، ما در رؤيا حیوانی را می بینیم به شكل ببر که مثل پرنده بال دارد و به جای پشم، گل های یاس بر آن روئیده اند! يعني فرایند رؤیا چیزی را که تجربۀ ناگفتنی من است با یک سمبل بیان میکند. این سمبوليسم یا زبان رویاها جهانی است.
*پرسش: آيا اين سمبلها میخواهند به ما کمک کنند تا از دیدگاه خطی به حلقوی برسیم؟
*پاسخ: در واقع این سمبلها نمیخواهند به ما کمک کنند، سمبول ها تنها چارۀ بشر هستند. مثل اینکه شما یک مکعب دارید، اما قدرت لمس ندارید؛ چشم شما هم سه بعدی نیست و دو بعدی میبیند پس عمق را نمیبینید؛ در نتیجه تنها چارۀ ذهن شما این است که دو مربع متداخل ببیند، این تنها چارۀ ذهن بشر است.
براي مطالعه بيشتر در اين زمينه كتابهاي زير را پيشنهاد مي کنم:
-کتاب صفر، تولّد و مرگ در فیزیک جدید: دکتر مسعود ناصری
-کتاب بینش مینوی: جیمز ردفیلد
-کتاب شفای کوانتومی: دیپک چوپرا
-کتاب جهان هولوگرافیک: مایکل تالبوت
-کتاب قدرت اسطوره: جوزف کمبل
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
*پرسش:
اين موضوع كه براي بيان آركه تايپ ها و ديگر پديدههاي مربوط به روان، از سمبلها يا نوعي رمز استفاده ميشود، اين سؤال را به ذهن متبادر ميكند كه چرا سمبوليسم اين چنين با روانشناسي در آميخته است؟ آيا اين مسئله ربطي به احساس ناامني دارد؟ یعنی موضوعی از سر ترس سانسور و رازآلود می شود؟!
*پاسخ : خير، این ماجرا ربطی به رمزگذاری برای حفظ امنیت مطالب محرمانه ندارد بلکه این سمبولیسم تلاشی است برای نزدیک شدن به فهم آن چه برای ذهن ما غیر قابل فهم است!
میدانید که اگر جهان هستی را به شکل دایره و دورانی در نظر بگیریم، در این دایره نسبت محیط دایره به قطر آن، بيانگر تبدیل جهان حلقوی-دَوَرانی به جهان خطی است. از نقطه نظر ریاضی، نسبت محیط به قطر دايره مساوی است با عدد پی یا همان3/14. در زمان ارشمیدس که عدد پی را محاسبه می کردند به 3/14 می رسیدند، غیاث الدین جمشید کاشانی عدد پی را تا شانزده رقم اعشار محاسبه کرد، چند قرن بعد ویلیام شانکس آن را تا حدود هفتصد رقم اعشار محاسبه کرد ولی امروز با سوپر کامپیوتر دانشگاه توکیو عدد پی تا 206 میلیارد رقم اعشاری محاسبه می شود! بنابراین ما به یک بینهایت میرسیم و بینهایت یعنی تعریف نشده! پس تبدیل دنیای حلقوی به خطی همیشه منجر میشود به چیزی تعریف نشده. اما ما به جای آن مسأله ی تعریف نشده، قرارداد میگذاریم که از یک کد استفاده كنيم؛ مثلاً پی مساوی است با 3/14. این یک قرارداد است. سمبولیسمي که در روان ما وجود دارد نيز چنين ماجرايي دارد. یک دنیای بیانتها و formless قرار است به یک دنیای تبلور یافته، تعریف پذیر و dichotomy تبديل شود؛ بنابراین چارهای نیست جز این که با نمادهای قراردادی بیان شود. چنين به نظر مي رسد که ذهن فعلی ما قادر به ادراک حلقوی نیست بنابراین هروقت این ذهن بخواهد از نگرش خطی که dichotomy است به سمت نگرش حلقوی یا طیفی یا spectral برود، باز در نگرش خطی دیگري مي افتد. به نظر میرسد شیوۀ فکری بشر فعلی تا آن جا پیش رفته است که فقط میداند که ممكن است شیوۀ فکر کردن حلقوی هم وجود داشته باشد ولی در عمل نمیتواند بهشکل بی واسطه و اصیل آن را تجربه کند مگر این که یک موتاسیون دیگر هم در ژن بشر رخ دهد که منجر به ایجاد فرابشری شود که بتواند حلقوی ببیند و مبتنی بر این نگاه زندگی کند. حال اين سؤال مطرح ميشود كه اين قراردادها چگونه وضع ميشوند؟ وقتي از سمبل هايي مثل عدد پي صحبت ميكنيم موضوع مشخص است، این یک نماد قراردادی است، ولی ارتباط ما با ناخودآگاه مقولهٔ متفاوتي است. در واقع وقتی کارل گوستاو #یونگ راجع به سمبلها صحبت میکند به سمبلهای فرازمانی و فرامکانی اشاره دارد؛ یعنی او اعتقاد دارد که این سمبلها ازلی هستند نه فرهنگی یا قراردادی. گويي یک تصویر ازلی غیرقابل فهم برای ذهن بشر، به ذهن او نازل شده و در این نزول، کیفیت و زبان خود را تغییر داده و رمزگذاری (Encoding) شده است. سمبولیسمی که در روانکاوی از آن صحبت میکنیم همان زبان رؤیاهاست که از طريق آن یک فضای formless مجبور میشود خود را به سطح تصاویر موجود فروبکاهد. مثلاً براي بيان پدیده ای که از یک طرف به سبکی پرنده است و از یک طرف به سنگینی ببر و از طرف دیگر به زیبایی یاس، ما در رؤيا حیوانی را می بینیم به شكل ببر که مثل پرنده بال دارد و به جای پشم، گل های یاس بر آن روئیده اند! يعني فرایند رؤیا چیزی را که تجربۀ ناگفتنی من است با یک سمبل بیان میکند. این سمبوليسم یا زبان رویاها جهانی است.
*پرسش: آيا اين سمبلها میخواهند به ما کمک کنند تا از دیدگاه خطی به حلقوی برسیم؟
*پاسخ: در واقع این سمبلها نمیخواهند به ما کمک کنند، سمبول ها تنها چارۀ بشر هستند. مثل اینکه شما یک مکعب دارید، اما قدرت لمس ندارید؛ چشم شما هم سه بعدی نیست و دو بعدی میبیند پس عمق را نمیبینید؛ در نتیجه تنها چارۀ ذهن شما این است که دو مربع متداخل ببیند، این تنها چارۀ ذهن بشر است.
براي مطالعه بيشتر در اين زمينه كتابهاي زير را پيشنهاد مي کنم:
-کتاب صفر، تولّد و مرگ در فیزیک جدید: دکتر مسعود ناصری
-کتاب بینش مینوی: جیمز ردفیلد
-کتاب شفای کوانتومی: دیپک چوپرا
-کتاب جهان هولوگرافیک: مایکل تالبوت
-کتاب قدرت اسطوره: جوزف کمبل
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#عشق_های_خنده_دار
نویسنده: میلان کوندرا
ترجمه: فروغ پور یاوری
انتشارات: روشنگران و مطالعات زنان
* * *
کتاب عشق های خنده دار مجموعه ای از چهار داستان است که وجه مشترک آن ها عشق جنسی است. این که چرا #میلان_کوندرا (رمان نویس چک) نام این مجموعه را عشق های خنده دار گذاشته است از جملات زیر معلوم می شود:
"اگر آن چه اجباری است غیر جدی (خنده دار) است، شاید آن چه غیر اجباری است جدی باشد."
پس خنده دار بودن عشق غیر جدی از دیدگاه میلان کوندرا به این سبب است که این عشق ماهیتی جبری دارد و توصیه میلان کوندرا این است که حوزه ای را که در آن انتخاب گر نیستیم جدی نگیریم. با وجود این وجه مشترک، هر یک از چهار داستان این کتاب وجه منحصر به فردی هم دارد. در داستان اول این کتاب (هیچکس نخواهد خندید) یک نفر به قصد شوخی و سبکسری ماجرایی را آغاز می کند اما به سرعت سرنخ و افسار ماجرا از دستش در می رود و خود را در میانه یک ماجرای غیرقابل کنترل می یابد. همین موضوع را میلان کوندرا در رمان "شوخی" نیز می پروراند. شاید بر خلاف نام و وجه مشترک داستان ها پیام این داستان و رمان شوخی میلان کوندرا این است که نمی توان زندگی را به شوخی و سبکسری برگزار کرد. هر انتخاب، ما را وارد یک بازی کنترل نشده و غیر قابل پیش بینی می کند حتی اگر آن انتخاب از سر سبکسری و لاقیدی صورت گرفته باشد.
در داستان دوم کتاب (بازی اتواستاپ) زوج جوانی برای سرگرمی و تفنن نقش کسان دیگر و شرایط ارتباطی دیگری را بازی می کنند ولی همان طور که ژاکوب مورنو (پایه گذار سایکودرام) می گوید: "سایکودرام دروغی است که حقیقتی را آشکار می سازد"، نمایش دو نفره این زوج وجوه بالقوه آن ها را بیرون می کشد و احساسات آن ها را نسبت به هم تغییر می دهد، در این داستان هم بازی خودمختار می شود و کنترل را در دست می گیرد و انسان ها در جبر انتخاب متفنّنانه و سبکسرانه خودشان زندانی می شوند!
در داستان "مرده های قدیم باید برای مرده های جدید جا باز کنند" زن و مردی پس از پانزده سال به طور اتفاقی همدیگر را می بینند و رابطه ای که سال ها پیش قطع شده بود با روندی جدید آغاز می شود. نکته این قصه تفاوت بین طرح ذهنی ما از روابط و واقعیت روابط است این موضوع را بعدها میلان کوندرا در رمان "جهالت" هم مد نظر قرار می دهد: ما داستان های ذهنی مان را در روابط جستجو می کنیم در حالی که روابط مسیر خودمختار خود را طی می کنند.
"زندگی این گونه می گذرد: انسان تصور می کند که در نمایش نامه ای معیّن نقش خود را ایفا می کند و هیج ظن نمی برد که در این اثنا، بی آن که به او خبر دهند، صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد."
و بالاخره در داستان "ادوارد و خدا" موضوعات دینی و ساختارهای سیاسی، در رابطه خصوصی یک مرد با زنان نقشی تعیین کننده پیدا می کنند. میلان کوندرا در این داستان به ظرافت به این موضوع می پردازد که خصوصی ترین احساسات و روابط ما تحت تاثیر سناریوهای کلان و عمومی قرار دارند.
کتابی که من خواندم مجروح از برش های تیغ سانسور است و مترجم محترم نیز در انتقال اندیشه های پیچیده و تحلیل های فلسفی و روان شناختی میلان کوندرا توانمند نبوده است. امیدوارم شما به ترجمه ای بهتر و متنی سانسور نشده از این کتاب فوق العاده دست پیدا کنید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/LaughableLoves.jpg
#عشق_های_خنده_دار
نویسنده: میلان کوندرا
ترجمه: فروغ پور یاوری
انتشارات: روشنگران و مطالعات زنان
* * *
کتاب عشق های خنده دار مجموعه ای از چهار داستان است که وجه مشترک آن ها عشق جنسی است. این که چرا #میلان_کوندرا (رمان نویس چک) نام این مجموعه را عشق های خنده دار گذاشته است از جملات زیر معلوم می شود:
"اگر آن چه اجباری است غیر جدی (خنده دار) است، شاید آن چه غیر اجباری است جدی باشد."
پس خنده دار بودن عشق غیر جدی از دیدگاه میلان کوندرا به این سبب است که این عشق ماهیتی جبری دارد و توصیه میلان کوندرا این است که حوزه ای را که در آن انتخاب گر نیستیم جدی نگیریم. با وجود این وجه مشترک، هر یک از چهار داستان این کتاب وجه منحصر به فردی هم دارد. در داستان اول این کتاب (هیچکس نخواهد خندید) یک نفر به قصد شوخی و سبکسری ماجرایی را آغاز می کند اما به سرعت سرنخ و افسار ماجرا از دستش در می رود و خود را در میانه یک ماجرای غیرقابل کنترل می یابد. همین موضوع را میلان کوندرا در رمان "شوخی" نیز می پروراند. شاید بر خلاف نام و وجه مشترک داستان ها پیام این داستان و رمان شوخی میلان کوندرا این است که نمی توان زندگی را به شوخی و سبکسری برگزار کرد. هر انتخاب، ما را وارد یک بازی کنترل نشده و غیر قابل پیش بینی می کند حتی اگر آن انتخاب از سر سبکسری و لاقیدی صورت گرفته باشد.
در داستان دوم کتاب (بازی اتواستاپ) زوج جوانی برای سرگرمی و تفنن نقش کسان دیگر و شرایط ارتباطی دیگری را بازی می کنند ولی همان طور که ژاکوب مورنو (پایه گذار سایکودرام) می گوید: "سایکودرام دروغی است که حقیقتی را آشکار می سازد"، نمایش دو نفره این زوج وجوه بالقوه آن ها را بیرون می کشد و احساسات آن ها را نسبت به هم تغییر می دهد، در این داستان هم بازی خودمختار می شود و کنترل را در دست می گیرد و انسان ها در جبر انتخاب متفنّنانه و سبکسرانه خودشان زندانی می شوند!
در داستان "مرده های قدیم باید برای مرده های جدید جا باز کنند" زن و مردی پس از پانزده سال به طور اتفاقی همدیگر را می بینند و رابطه ای که سال ها پیش قطع شده بود با روندی جدید آغاز می شود. نکته این قصه تفاوت بین طرح ذهنی ما از روابط و واقعیت روابط است این موضوع را بعدها میلان کوندرا در رمان "جهالت" هم مد نظر قرار می دهد: ما داستان های ذهنی مان را در روابط جستجو می کنیم در حالی که روابط مسیر خودمختار خود را طی می کنند.
"زندگی این گونه می گذرد: انسان تصور می کند که در نمایش نامه ای معیّن نقش خود را ایفا می کند و هیج ظن نمی برد که در این اثنا، بی آن که به او خبر دهند، صحنه را تغییر داده اند و او نادانسته خود را وسط اجرایی متفاوت می یابد."
و بالاخره در داستان "ادوارد و خدا" موضوعات دینی و ساختارهای سیاسی، در رابطه خصوصی یک مرد با زنان نقشی تعیین کننده پیدا می کنند. میلان کوندرا در این داستان به ظرافت به این موضوع می پردازد که خصوصی ترین احساسات و روابط ما تحت تاثیر سناریوهای کلان و عمومی قرار دارند.
کتابی که من خواندم مجروح از برش های تیغ سانسور است و مترجم محترم نیز در انتقال اندیشه های پیچیده و تحلیل های فلسفی و روان شناختی میلان کوندرا توانمند نبوده است. امیدوارم شما به ترجمه ای بهتر و متنی سانسور نشده از این کتاب فوق العاده دست پیدا کنید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/LaughableLoves.jpg
#چشم_تاریخ
جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ #فرانسه به مجموعه حوادثی اطلاق میشود که در طول ۴ هفته در ماه مه سال ۱۹۶۸ در فرانسه رخ داد، نقطه اوج این جنبش در فاصله یک هفتهای سوم تا دهم ماه مه به وقوع پیوست، خیزشی که از اعتراض یک گروه دانشجویی شروع شده بود، میلیونها نفر از مردم شهرنشین فرانسه را به میدان مبارزه کشاند. هرچند رویدادهای مه ۱۹۶۸ فرانسه هرگز به عنوان انقلاب شناخته نشد ولی تأثیر آن بر روابط انسانی و زندگی مدنی جامعه از هیچ انقلابی کمتر نبود. در مورد جنبش ۱۹۶۸ نظرات و عقاید متفاوت و متضادی مطرح میشود، برخی آن را گسترش دامنه آزادی و شکوفایی و بالندگی انقلاب کبیر فرانسه تعبیر کردند و در برابر برخی دیگر جنبش را غوغای عوام، روانپریشی تودهای یا کارناوال نام نهادند. در روز دهم ماه می در پی تصمیم وزارت جنگ برای حمله ی نیروهای مسلّح به کوی دانشگاه دانشجویان اقدام به سنگربندی کرتیه لاتین (محله اصلی خوابگاه دانشجویان) نمودند. دستوری مبنی برساختن سنگر صادر نشده بود اما دانشجویان به طور خودجوش به آن پرداخته بودند. سنگرها شامل اتومبیلهای واژگون شده و خرده سنگ و چوب و شیشه تلنبار شده پشت آن بود. قبل از روشن شدن هوا تقریباً شصت سنگر آماده شده بود. آن شب که سرآغاز انقلاب بود، #شب_سنگرها نام گرفت. پسران و دختران به طرز غیر قابل باوری خود را به صحنه نبرد میرسانند و جانفشانی میکردند. برای خیلی از جوانان این یک موقعیت استثنایی بود که شجاعانه خود را به انقلاب بسپارند و یاد #فرانتس_فانون، #چه_گوارا و #دبره را تجدید کنند.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/barricades.jpg
جنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ #فرانسه به مجموعه حوادثی اطلاق میشود که در طول ۴ هفته در ماه مه سال ۱۹۶۸ در فرانسه رخ داد، نقطه اوج این جنبش در فاصله یک هفتهای سوم تا دهم ماه مه به وقوع پیوست، خیزشی که از اعتراض یک گروه دانشجویی شروع شده بود، میلیونها نفر از مردم شهرنشین فرانسه را به میدان مبارزه کشاند. هرچند رویدادهای مه ۱۹۶۸ فرانسه هرگز به عنوان انقلاب شناخته نشد ولی تأثیر آن بر روابط انسانی و زندگی مدنی جامعه از هیچ انقلابی کمتر نبود. در مورد جنبش ۱۹۶۸ نظرات و عقاید متفاوت و متضادی مطرح میشود، برخی آن را گسترش دامنه آزادی و شکوفایی و بالندگی انقلاب کبیر فرانسه تعبیر کردند و در برابر برخی دیگر جنبش را غوغای عوام، روانپریشی تودهای یا کارناوال نام نهادند. در روز دهم ماه می در پی تصمیم وزارت جنگ برای حمله ی نیروهای مسلّح به کوی دانشگاه دانشجویان اقدام به سنگربندی کرتیه لاتین (محله اصلی خوابگاه دانشجویان) نمودند. دستوری مبنی برساختن سنگر صادر نشده بود اما دانشجویان به طور خودجوش به آن پرداخته بودند. سنگرها شامل اتومبیلهای واژگون شده و خرده سنگ و چوب و شیشه تلنبار شده پشت آن بود. قبل از روشن شدن هوا تقریباً شصت سنگر آماده شده بود. آن شب که سرآغاز انقلاب بود، #شب_سنگرها نام گرفت. پسران و دختران به طرز غیر قابل باوری خود را به صحنه نبرد میرسانند و جانفشانی میکردند. برای خیلی از جوانان این یک موقعیت استثنایی بود که شجاعانه خود را به انقلاب بسپارند و یاد #فرانتس_فانون، #چه_گوارا و #دبره را تجدید کنند.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/barricades.jpg
#یادداشت_هفته
#کوزه_چشم_حریصان_پرنشد!
در اسطوره های یونان باستان در ابتدای جهان تنها آشوب وجود داشت که نام آن خائو (chaos) بود. پس از آن، گایا (Gaia) ایزدبانوی زمین و مادر اعظم از تاریکی خائو سر برآورد. گایا خود به خود باردار شد و پسری به نام اورانوس (آسمان) به دنیا آورد. سپس اورانوس همسر گایا شد و آنها صاحب فرزندان بسیار شدند اما اورانوس از بیم از دست دادن قدرت، فرزندان خود را در ژرفای دوزخ زندانی می کرد تا این که گایا از این رسم اورانوس برآشفت و داسی را به جوان ترین پسرش کرونوس داد تا پدر را مثله و اخته کند و این چنین شد که اورانوس از سلطنت جهان خلع شد. اما کرونوس که به جای پدر بر تخت سلطنت نشست همان شیوه پدر را در پیش گرفت و فرزندانی را که از ازدواج او و "رئا" زاده می شدند می خورد تا این که "رئا" او را فریب داد و آخرین پسرش #زئوس را پنهان کرد و کرونوس قطعه سنگی را که رئا در قنداق پیچیده بود به جای پسرش خورد و زئوس قدرت را از چنگ پدر درآورد.
باز هم همان داستان تکرار شد، زئوس (خدای خدایان) برای تصاحب قدرت بیشتر برادرانش پوزیدون و هادس را فریب داد، همسرش میتیس را بلعید تا کسی از خودش عاقل تر نباشد و از ازدواج با تتیس سر باز زد زیرا پرومته پیشگویی کرد که پسری که از این ازدواج به دنیا آید از پدر قدرتمندتر خواهد بود.
چیزی که در این اسطوره ها برجسته است جاه طلبی و تمامیت خواهی مفرط اورانوس، کرونوس و زئوس است که با این که هر کدام علیه این "انحصار قدرت" به پا خواسته اند اما خود همان شیوه را تکرار می کنند.
در اسطوره های ایرانی #شاهنامه نیز رسم "پسر کشی" آشکار است: کیکاووس فرزندش سیاوش را در شرایطی قرار می دهد که پناهندگی به سرزمین دشمن، غربت و کشته شدن در آن سرزمین را برگزیند، گشتاسب فرزندش اسفندیار را به جنگی می فرستد که می داند بازگشت از آن ممکن نیست و بالاخره رستم - پهلوان پهلوانان - فرزندش سهراب را با نیرنگ شکست می دهد و او را به قتل می رساند.
داستان پسرکشی، داستان سنت در برابر تجدد است و داستان تمرکز قدرت و افزون طلبی در برابر قناعت. این داستان نه فقط در اسطوره ها و افسانه ها که در درون ذهن و روابط انسانی ما جاری است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#کوزه_چشم_حریصان_پرنشد!
در اسطوره های یونان باستان در ابتدای جهان تنها آشوب وجود داشت که نام آن خائو (chaos) بود. پس از آن، گایا (Gaia) ایزدبانوی زمین و مادر اعظم از تاریکی خائو سر برآورد. گایا خود به خود باردار شد و پسری به نام اورانوس (آسمان) به دنیا آورد. سپس اورانوس همسر گایا شد و آنها صاحب فرزندان بسیار شدند اما اورانوس از بیم از دست دادن قدرت، فرزندان خود را در ژرفای دوزخ زندانی می کرد تا این که گایا از این رسم اورانوس برآشفت و داسی را به جوان ترین پسرش کرونوس داد تا پدر را مثله و اخته کند و این چنین شد که اورانوس از سلطنت جهان خلع شد. اما کرونوس که به جای پدر بر تخت سلطنت نشست همان شیوه پدر را در پیش گرفت و فرزندانی را که از ازدواج او و "رئا" زاده می شدند می خورد تا این که "رئا" او را فریب داد و آخرین پسرش #زئوس را پنهان کرد و کرونوس قطعه سنگی را که رئا در قنداق پیچیده بود به جای پسرش خورد و زئوس قدرت را از چنگ پدر درآورد.
باز هم همان داستان تکرار شد، زئوس (خدای خدایان) برای تصاحب قدرت بیشتر برادرانش پوزیدون و هادس را فریب داد، همسرش میتیس را بلعید تا کسی از خودش عاقل تر نباشد و از ازدواج با تتیس سر باز زد زیرا پرومته پیشگویی کرد که پسری که از این ازدواج به دنیا آید از پدر قدرتمندتر خواهد بود.
چیزی که در این اسطوره ها برجسته است جاه طلبی و تمامیت خواهی مفرط اورانوس، کرونوس و زئوس است که با این که هر کدام علیه این "انحصار قدرت" به پا خواسته اند اما خود همان شیوه را تکرار می کنند.
در اسطوره های ایرانی #شاهنامه نیز رسم "پسر کشی" آشکار است: کیکاووس فرزندش سیاوش را در شرایطی قرار می دهد که پناهندگی به سرزمین دشمن، غربت و کشته شدن در آن سرزمین را برگزیند، گشتاسب فرزندش اسفندیار را به جنگی می فرستد که می داند بازگشت از آن ممکن نیست و بالاخره رستم - پهلوان پهلوانان - فرزندش سهراب را با نیرنگ شکست می دهد و او را به قتل می رساند.
داستان پسرکشی، داستان سنت در برابر تجدد است و داستان تمرکز قدرت و افزون طلبی در برابر قناعت. این داستان نه فقط در اسطوره ها و افسانه ها که در درون ذهن و روابط انسانی ما جاری است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
مهندس مهدی #بازرگان (۱۲۸۶ در تهران — ۳۰ دی ۱۳۷۳ در زوریخ) سیاستمدار، عضو جبهه ملی ایران، مؤسس حزب نهضت آزادی ایران، استاد دانشگاه، پژوهشگر قرآن و مدتی نخست وزیر ایران بود. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسه سلطانیه تهران و متوسطه را در دارالمعلمین مرکزی به پایان رساند و سپس در سال ۱۳۰۶ در میان نخستین گروه محصلان ممتاز اعزامی دولت پهلوی قرار گرفت و به کشور فرانسه رفت. او در مدرسه حرفه و فن شهر پاریس در رشتهٔ ترمودینامیک و نساجی تحصیل کرد و پس هفت سال در سال ۱۳۱۳ به ایران بازگشت. او نخستین دانشیار دانشگاه تهران و مدتی بعد استاد و رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران شد.
بازرگان در ابتدا مخالف دخالت در سیاست بود اما با تشکیل دولت محمد #مصدق وارد فعالیت سیاسی شد. او در ابتدا به عنوان معاون وزیر فرهنگ کابینه اول مصدق برگزیده شد و سپس از طرف مصدق به عنوان رئیس هیأت خلع ید از شرکت نفت انگلیس انتخاب شد. وی در اواخر دولت دوم مصدق، اولین شبکه لوله کشی آب تهران را تأسیس کرد. پس از سقوط دولت مصدق در جریان کودتای ۲۸ مرداد، فعالیت های سیاسی بازرگان گسترش بیش تری یافت. مهدی بازرگان به همراه چهره هایی از جمله سید رضا زنجانی اقدام به تأسیس نهضت مقاومت ملی کردند و در آن بسیاری از طرفداران مصدق نظیر داریوش فروهر و محمود طالقانی را برای مبارزه سیاسی سازمان دادند.
بعد از شکست نهضت مقاومت ملی، بازرگان به همراه اللهیار صالح، باقر کاظمی، غلامحسین صدیقی و کریم سنجابی، از مؤسسان جبهه ملی دوم بود و کمی بعد با تأیید محمد مصدق و با همراهی یدالله سحابی و محمود طالقانی اقدام به تأسیس حزب نهضت آزادی کرد.
مهدی بازرگان به عنوان اولین نخستوزیر ایران پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ (رئیس دولت موقت) معرفی شد و نه ماه بعد پس از اشغال سفارت آمریکا از این مقام استعفا کرد. بازرگان از سیاستمدارانی بود که پس از فتح خرمشهر، با ادامه جنگ ایران و عراق مخالفت کرده بود.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/bazargan1.jpg
مهندس مهدی #بازرگان (۱۲۸۶ در تهران — ۳۰ دی ۱۳۷۳ در زوریخ) سیاستمدار، عضو جبهه ملی ایران، مؤسس حزب نهضت آزادی ایران، استاد دانشگاه، پژوهشگر قرآن و مدتی نخست وزیر ایران بود. وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسه سلطانیه تهران و متوسطه را در دارالمعلمین مرکزی به پایان رساند و سپس در سال ۱۳۰۶ در میان نخستین گروه محصلان ممتاز اعزامی دولت پهلوی قرار گرفت و به کشور فرانسه رفت. او در مدرسه حرفه و فن شهر پاریس در رشتهٔ ترمودینامیک و نساجی تحصیل کرد و پس هفت سال در سال ۱۳۱۳ به ایران بازگشت. او نخستین دانشیار دانشگاه تهران و مدتی بعد استاد و رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران شد.
بازرگان در ابتدا مخالف دخالت در سیاست بود اما با تشکیل دولت محمد #مصدق وارد فعالیت سیاسی شد. او در ابتدا به عنوان معاون وزیر فرهنگ کابینه اول مصدق برگزیده شد و سپس از طرف مصدق به عنوان رئیس هیأت خلع ید از شرکت نفت انگلیس انتخاب شد. وی در اواخر دولت دوم مصدق، اولین شبکه لوله کشی آب تهران را تأسیس کرد. پس از سقوط دولت مصدق در جریان کودتای ۲۸ مرداد، فعالیت های سیاسی بازرگان گسترش بیش تری یافت. مهدی بازرگان به همراه چهره هایی از جمله سید رضا زنجانی اقدام به تأسیس نهضت مقاومت ملی کردند و در آن بسیاری از طرفداران مصدق نظیر داریوش فروهر و محمود طالقانی را برای مبارزه سیاسی سازمان دادند.
بعد از شکست نهضت مقاومت ملی، بازرگان به همراه اللهیار صالح، باقر کاظمی، غلامحسین صدیقی و کریم سنجابی، از مؤسسان جبهه ملی دوم بود و کمی بعد با تأیید محمد مصدق و با همراهی یدالله سحابی و محمود طالقانی اقدام به تأسیس حزب نهضت آزادی کرد.
مهدی بازرگان به عنوان اولین نخستوزیر ایران پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ (رئیس دولت موقت) معرفی شد و نه ماه بعد پس از اشغال سفارت آمریکا از این مقام استعفا کرد. بازرگان از سیاستمدارانی بود که پس از فتح خرمشهر، با ادامه جنگ ایران و عراق مخالفت کرده بود.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/bazargan1.jpg