دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.89K photos
112 videos
175 files
3.38K links
Download Telegram
#چشم_تاریخ

گریگوری #راسپوتین  (1869-1917) شیادی بود که از احساسات مذهبی و خرافه باوری روس ها سوء استفاده کرد. او خود را لمس شده ی مریم مقدس معرفی کرد و با زبان بازی و شگردهایی تأثیرگذار، توانست به عوام بقبولاند که از ارتباطات خاص با قدیسان برخوردار است و قدرت شفا دادن و پیش گویی دارد. از آن جا که تفکر درباریان قرن نوزدهم روسیه نیز سرشار از اعتقادات خرافی بود، راسپوتین به سرعت به دربار نفوذ کرد و مرشد و مراد گروهی از درباریان بویژه بانوان اشرافی شد .
در زمان جنگ جهانی اول «نیکولای رومانوف» تزار روسیه تصمیم گرفت خود به فرماندهی مستقیم جنگ بپردازد و بیشتر وقت خود را در جبهه ها می گذراند، در نتیجه پایتخت توسط ملکه اداره می شد. راسپوتین ملکه را قانع کرد که که او با مکاشفات و الهامات غیبی اش می تواند راهکارهای درستی را برای اداره ی مملکت پیشنهاد دهد. نتیجه این که در عمل سکان هدایت حکومت به دست راسپوتین افتاد. نتیجه ی این کار سوء مدیریت کلان و نابسامانی های گسترده بود. وضع به جایی رسید که تنی چند از درباریان که به نقش مخرب راسپوتین پی برده بودند کمر به قتل او بستند و او را از میان بردند اما شیرازه ی امور چنان ازهم پاشیده بود که کمتر از یک سال بعد طومار حکومت رومانوف درهم پیچیده شد و تزار و تمام اعضای خانواده ی او – حتی فرزندان بی گناهش – به دست انقلابیون اعدام شدند. در عکس راسپوتین را نشسته در میان زنان اشرافی می بینید.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Rasputin2.jpg
گروه موسیقی #بانی_ام در سال 1977 #آهنگ ی را با متنی طنز آلود اجرا کردند که ماجرای "معجزات" #راسپوتین را با تمسخر روایت می کنند و در انتهای آن از قتل راسپوتین توسط مردان برجسته ی دربار رومانوف یاد می کنند.

@drsargolzaei
#SIXTEEN_TONS (M. Travis)

performed by Tennessee Ernie Ford (1955)
transcribed by Mark Albert
#آهنگ #شانزده_تن توسط مرل ترویس سروده شده
در 1955 توسط ارنی فورد خوانده شده

متن این آهنگ با ترجمه #دکترسرگلزایی:

Some people say a man is made out of mud
A poor man's made out of muscle and blood
Muscle and blood and skin and bones
A mind that's weak and a back that's strong
مردم میگن آدمیزاد از خاک درست شده
اما بیچاره مرد فقیری که از عضله و خون ساخته شده
عضله و خون و پوست و استخون
ذهنش ضعیفه، پشتش قویه

You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store

تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح منو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning when the sun didn't shine
I picked up my shovel and I walked to the mine
I loaded sixteen tons of number nine coal
And the straw boss said well a bless my soul
من صبح روزی به دنیا اومدم که خورشید تابشی نداشت
بیلم رو برداشتم و رفتم معدن زغال سنگ
شونزده تن زغال نمره نه بار زدم
و رئیس کذاییم گفت ای وللا، خوشم اومد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning it was drizzling rain
Fighting and trouble are my middle name
I was raised in the canebreak by an old mama lion
Ain't no high tone woman make me walk the line
روزی که من به دنیا اومدم بارون ریزی می بارید
اسم میانی من جنگ و مشکلاته
من تو مزرعه نیشکر توسط یه ماده شیر پیر بزرگ شدم
پس جیغ و هوار هیچ زنی نمی تونه منو سر به راه کنه
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
If you see me coming better step aside
A lot of men didn't a lot of men died
One fist of iron the other of steel
If the right one don't get you then the left one will
اگه دیدی دارم میام بهتره از جلوی راهم بری کنار
مردای زیادی که سر راه من وایستادن مرده اند
یه مشتم آهنه یه مشتم فولاد
اگه مشت راستم بهت نخوره مشت چپم بهت خواهد خورد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی من به بهشت ببری
وقتی که من روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام

@drsargolzaei
The road to freedom
Chris de Burgh
#آهنگ

#The_road_to_freedom
#کریس_دی_برگ، خواننده و ترانه‌سرای ایرلندی/بریتانیایی

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#فاشیسم_و_سینما

پیش از این در مقالات متعددی، گذرا به فاشیسم پرداخته بودم که از آن بین مقالات #یونگ_و_فاشیسم، #پیشگویی_داستایوسکی 
و #هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی را می توانم نام ببرم. در این یادداشت به جنبه ی رسانه ای شکل گیری فاشیسم اشاره می کنم.

#فاشیسم #Fascism چیست؟

فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود #هاله_ای_قدسی عطا می کند و ردای مرجعیت دینی به تن می کند. داستایوسکی در رمان #برادران_کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در همین کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
دکتر سروش هم در کتاب "بسط تجربه نبوی" مقاله ای دارد با عنوان #ولایت_سیاسی_و_ولایت_باطنی که به خطر خلط مبحث ولایت باطنی (که در ادبیات عرفانی ما موضوعی رایج و برجسته است) با ولایت سیاسی (که علی القاعده امری مشروط و قراردادی است) پرداخته است.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیست ها #عوام_فریب(Populist) هستند، آن ها لشگری از اوباش بسیج می کنند و با کمک آن ها "نخبگان" را سرکوب می کنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهره یک #الیگارشی (oligarchy) است. مردم در نظام های فاشیستی تنها برای "اطاعت از فرامین" و "ستایش پیشوا" فراخوانده می شوند!
یکی از عوام فریبی های فاشیست ها این است که "کاپیتالیست" هستند ولی شعارهای سوسیالیستی سر می دهند! رهبران حکومت های فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست نشان می دهند اما در نهایت امپراتوری  آن ها بر پایه "رانت های اقتصادی" و انحصارهای بزرگ استقرار می یابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را شاخص فاشیسم می دانند. این حکومت ها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبر گونه پیشوا، ملّی گرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).

#سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم

روی کار آمدن فاشیست ها در اروپا همزمان بود با توسعه صنعت سینما. فاشیست ها به تأثیر گذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این قابلیت را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" می کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که می بیند قرار می گیرد که گویا خود شاهد بی واسطه صحنه های به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند.
سینما ابزار حکومت فاشیستی می شود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستی ها و دشمنی های بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساخته Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای  هژمونی نازی ها می دانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگره ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبر گونه از هیتلر ترسیم می کرد. چشمانی که به آسمان خیره شده اند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
یکی از عقاید و آرمان های نازی ها برنامه "آسان سازی مرگ" بود که به معنای از میان بردن کلیه نوزادان و افراد معلول و افراد مبتلا به بیماری های لاعلاج و عقیم کردن اجباری کلیه افراد مبتلا به بیماری های ارثی بود. پیش از این که هیتلر در ابتدای سپتامبر ۱۹۳۹ این فرمان را صادر کند بستر فرهنگی این فرمان با فیلم مستند #قهرمان_گذشته (۱۹۳۷) فراهم شد و سپس تا سال ۱۹۴۱ پنجاه هزار آلمانی طبق برنامه "آسان سازی مرگ" کشته شدند. در ۱۹۴۱ Volfgang Leibnitz با ساختن فیلم سینمایی #من_متهم_میکنم دستان آلوده نظام فاشیستی را شستشو داد و در دادگاهی نمایشی حکم به برائت جنایتکاران صادر کرد!
قبلا در مقاله #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداخته ام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازه زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانه ها همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است همچون نماینده ویژه #حکومت_توتالیتاریست، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همان طور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی می کند. پیش از این در دو مقاله #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی و #دروغ_بزرگ و راهی که به ترکستان می رسد به این موضوع پرداخته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

مانیفست ۳۴۳ (به فرانسوی: 
le manifeste des 343)
بیانیه‌ای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضا کرده و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. متن این مانیفست توسط #سیمون_دوبووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضا کرده بودند. بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد.

متن بیانیه این طور آغاز می‌شد:

یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام می‌دهند.
آن ها به دلیل محکوم بودن به پنهان‌کاری، خود را در شرایط خطرناک قرار می‌دهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از ساده‌ترین عمل‌ها است.
این زنان در حجاب سکوت فرو می‌روند.
من اعلام می‌کنم یکی از آن ها هستم. من سقط جنین انجام داده‌ام.
ما همان طور که خواستار دسترسی آزاد به کنترل موالید هستیم، خواستار آزادیِ سقط جنین هستیم.

این حرکت یکی از مشهورترین مثال‌های نافرمانی مدنی در کشور فرانسه است. این حرکت الهام بخش مانیفست ۳۳۱ پزشک بود که حمایت خود را از حقوق سقط جنین اعلام کردند. در دسامبر ۱۹۷۴-ژانویه ۱۹۷۵ قانون ویل (Veil) که بنابر نام وزیر بهداشت فرانسه، سیمون ویل نامگذاری شده‌است، تصویب شد که بر اساس آن مجازات پایان دادن داوطلبانه به حاملگی طی ۱۰ هفته نخست بارداری (که بعداً تا ۱۲ هفته نیز افزایش یافت) لغو شد.

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Woman'sRight.jpg
Forwarded from عصر اندیشه
"کارگاه مصاحبه بالینی ( ۱ )"

مدرس : دکتر محمدرضا سرگلزایی
زمان : ۲ ، ۱۶ ، ۲۳ آذر ماه
ساعت : ۱۵ تا ۱۸
سه شنبه ها
هزینه: ۲۶۵۰۰۰ تومان

در صورت تمایل برای ثبت نام، نام و نام خانوادگی خود و عنوان کارگاه را به شماره ۰۹۱۲۲۶۲۳۰۲۹(آقای محمدی) پیامک نمایید.
@asreandishe_org
#مقاله

#ارمایل_و_گرمایل: #نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب

داستان #ضحاک (اژدهاک) یکی از جالب ترین قصه های شاهنامه حکیم ابوالقاسم #فردوسی است:
1- ضحاک عرب است و پایتخت او بیت المقدس است ولی بر ایران زمین سلطه دارد، چه رویای عجیبی است این کابوس اسطوره ای فردوسی!
2- شیطان در هیأت آشپزی در می آید و به استخدام دربار در می آید و برای نخستین بار به ضحاک گوشت می خوراند. طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش می آید و تصمیم به تشویق آشپز جدید می گیرد.
3- ضحاک آشپز مرغ بریان کننده را به حضور می طلبد و از او تمجید می کند و به او می گوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب می کند، آشپز که همان شیطان است می گوید بوسه بر شانه های شاه بهترین پاداش من است! شاه را این تملق خوش می آید و اجازه بوسه می دهد!
4- فردا شانه های شاه زخم می شود و پس از زمانی چند زخم ها باز می شوند و دو مار سیاه از زخم ها بیرون می آیند، مارها تمایل دارند از گوش های طاغوت به داخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیأت حکیمی ظاهر می شود و می گوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانی کند و مغز سر آنان را به خورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشته باشند! ضحاک می پذیرد و امر صادر می کند!
5- هر روز دو پسر جوان ایرانی دستگیر می شوند و به آشپزخانه دربار آورده می شوند، به قید قرعه! عدالت برقرار است! به کسی ظلم نمی شود!
و روزانه مغز سر دو جوان غذای مارهاست، باشد که مغز شاه سالم بماند! قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است
6- هیچکس را جرات مقاومت نیست، ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند: "بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من؟!" و خشنودی هر خانواده ایرانی این است که امروز نوبت جوان آن ها نشده است: "ستون به ستون فرج است!"
7- ارمایل و گرمایل که اداره کننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم  به اقدام می گیرند ، نه اقدامی "رادیکال" بلکه اقدامی "میان دارانه!" 
آن ها فکر می کنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر یک جوان را با مغز سر یک گوسپند مخلوط کنند مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمی شنوند با این حساب آن ها می توانند در سال 365 جوان را نجات دهند!
(جالب است که مارها "مغز" می خواهند، مغز! نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، مغز! هرکس که مغز ندارد خوش بگذراند، مارها فقط مغز طلب می کنند).
8- اقدام "میان دارانه" ارمایل و گرمایل جواب می دهد! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمی دهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده می شوند یکی آزاد می شود! ارمایل و گرمایل خوشنودند که در سال 365 نفر را نجات داده اند، نیمه پر لیوان!
9- ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد می کنند و به او می گویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها می شود و هم سر ارمایل و گرمایل. فردوسی می گوید "کردها" از نسل همان آزاد شده ها هستند، به همین دلیل است که شیفته کوه و دشت هستند و از شهرها فراری!
اما من می گویم اولویت کردها آزادگی است، با افق های باز نسبت دارند و بندگی را بر نمی تابند
10- #کاوه آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند، کاوه "رادیکال" بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سه جوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند!
11- ضحاک مار به دوش تصمیم می گیرد از رعایا نامه ای بگیرد مبنی بر این که سلطانی دادگر است! رعایا اطاعت می کنند! به صف می ایستند تا طوماری را امضاء کنند به نفع دادگری ضحاک! می ایستند و امضاء می کنند، در صف می ایستند و امضاء می کنند! در صف می ایستند و.... !
12- نوبت به کاوه می رسد، امضاء نمی کند، طومار را پاره می کند، فریاد می زند که تو بیدادگری. کاوه نمی ترسد!
13- فریاد کاوه، ضحاک و درباریان را وحشت زده می کند: این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
14- #فروغ می سراید:
"همه می ترسند/ همه می ترسند اما من و تو/ به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم!"

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#بازخوانی_داستان_ضحاک:
#واژه_های_فریبکار- قسمت اول

رابین روبرتسون در کتاب "راهنمای مقدماتی روانشناسی یونگی" ، "کهن الگو" را "داستان های تکرار شونده" تعریف می کند. از دیدگاه روانشناسی آرکی تایپی (کهن الگویی) در داستان های متعدد و متکثر جهان می توان مایه های مشترک و تکرار شونده (موتیف) یافت گرچه در این ایده، مایه ای از "جبر اندیشی" وجود دارد اما تنها با دانستن جبرها و قواعد هستی است که ما به حق انتخاب و اختیار واقعی خود واقف می گردیم. اختیاری که بدون آگاهی از جبرها و محدودیت ها باشد یک اختیار تخیلی و توهمی است، همچون تخیل پرواز در کسی که به قواعد فیزیک و مکانیک همچون جاذبه زمین، اصطکاک و قوانین آئرودینامیک ناآگاه باشد.

اسطوره ها (Myths) همان کهن الگوها یا جان مایه های داستان های زندگی هستند و ما با مرور آن ها می توانیم نگاهی عمیق تر به مسائل روزمره مان داشته باشیم.

یکی از این اسطوره ها در فرهنگ پارسی، افسانه #ضحاک است. حکیم ابوالقاسم #فردوسی در شاهنامه به تفصیل ماجرای پادشاهی ضحاک را شرح می دهد. قبلا در یادداشت دیگری با نام : #ارمایل_و_گرمایل: #نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب بخش دیگری از این داستان را شرح داده بودم. در این یادداشت به جنبه دیگری از این افسانه ی پرعبرت می پردازم.

۱- واژه ضحاک معرب اژی دهاک است. از آنجا که دو مار بزرگ (اژدها) بر شانه های ضحاک روئیده بودند لقب شایسته این پادشاه همان اژی دهاک بود که به معنای "صاحب مارها" است اما انتقال این واژه به زبان عربی آن را تبدیل به ضحاک کرده است که به معنای "خنده رو" است. آیا این تبدیل در درون خود نوعی تطهیر را حمل نمی کند؟ معرب شدن واژه زمینه را برای فریب اذهان فراهم کرده است و حاکمی که علی القاعده باید نام اژدها بر خود داشته باشد به خندان بودن چهره مشهور می گردد! در زمانه ای حکیم توس به کنایه به این "فریبکاری زبانی" اشاره می کند که زبان عربی بر ایران تسلط کامل دارد. آیا فردوسی در این داستان اشاره ای ظریف به "سلطه زبانی" ندارد؟ واژه ها می توانند ابزار سلطه باشند، چنان که #میشل_فوکو فیلسوف فرانسوی می گوید: "زبان، سلطه است!"

واژه ها همان طور که می توانند ابزار انتقال پیام باشند، می توانند ذهن را بفریبند و اطلاعات غلط مخابره کنند. وقتی زنی را "آهو خانم" می نامند شما بی اختیار تصور می کنید که آن زن چشمان درشتی دارد در حال که اگر او را "گیسو" بنامند شما بلافاصله دچار این تخیل می شوید که این زن گیسوان بلندی دارد!

یکی از اولین اقدامات نظام های سلطه گر ابداع واژه هاست، واژه هایی که در ذهن شنوندگان تصویری واژگونه از پادشاه اژدهاوش خلق کنند.

۲- ضحاک عرب است اما "هزار سال" بر ایران استیلا می یابد چرا که "بزرگان ایران" او را برای پادشاهی ایران دعوت کرده اند! سرداران ایرانی چون از زمامداری جمشید که هفتصد سال به درازا کشیده است خسته شده اند به سراغ ضحاک رفته اند و به او برای سرنگونی جمشید یاری داده اند!

این داستان در عین حال که اشاره به پیروزی اعراب بر ساسانیان دارد یک الگوی تکرار شونده را نیز به ذهن متبادر می کند:
"از چاله در آمدن و به چاه فرو افتادن!"

یکایک از ایران برآمد سپاه
سوی "تازیان" برگرفتند راه
سواران ایران همه شاه جوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
"کی اژدهافش" بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد

۳- در زمانه ضحاک چه بر سر ایرانیان می آید؟ تنبلی و خرافه پرستی! خواهران جمشید (کنایه از ملت ایران) را به خانه ضحاک می برند، ضحاک به آن ها تنبلی و جادو پرستی می آموزد:

دو پاکیزه از خانه جم شید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند
سر بانوان را چون افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهرویی به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان
بدان اژدهافش سپردندشان
بپروندشان از ره بدخوئی
بیاموختشان "تنبل و جادوئی"

بلای دیگری که ضحاک بر سر مردم ایران می آورد این است که هر شب دو مرد جوان را می کشد و مغز آن ها را خوراک مارهای رسته بر شانه هایش می کند. اشاره فردوسی به "مغز" اشاره جالبی است. مارهایی که از بوسه ابلیس بر شانه های ضحاک روییده اند تنها خوراک شان "مغز مردان جوان" است. آیا اشاره فردوسی این نیست که نظام حکومتی ضحاک "اندیشه سلحشوری" را نابود می کرد؟

چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه پهلوان
بکشتی و مغزش برون آختی
مر آن اژدها را خورش ساختی

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#بازخوانی_داستان_ضحاک: #واژه_های_فریبکار- قسمت دوم

۴- #ضحاک خواب می بیند که سه پهلوان وارد کاخ او می شوند، او را با گرز گران می کوبند و به زنجیر می کشند و به خفت و خواری به چاهی در کوه دماوند می اندازند. ضحاک با شهرناز و ارنواز که اکنون هم بستر او هستند کابوسش را در میان می گذارد و با تعبیر موبدان در می یابد که یکی از مردانی که مغز او خوراک مارهایش شده است به نام "آبتین" پسری داشته بنام "فریدون". فرانک، همسر آبتین و مادر فریدون داستان ظلم ضحاک را برای پسر گفته است و کینه او را در دل پسر کاشته، روزی فریدون تخت ضحاک را واژگون خواهد کرد. ضحاک به فکر می افتد که اقدام به تبلیغات گسترده کند، از همه ملت امضا بگیرد که از او هیچ ظلمی سر نزده است! قرار است همه صف بکشند و گواهی دهند که ضحاک عادل و دادگر است! جالب است که تا زمانی که #کاوه آهنگر فریاد برمی آورد و گواهی عدل و داد شاه را پاره می کند و بر زمین می ریزد بسیاری از ایرانیان ترسو گواهی را امضا می کنند:

یکی محضر اکنون بباید نبشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت!
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد بداد اندرون کاستی
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان
در آن محضر اژدها ناگزیز
گواهی نوشتند برنا و پیر

۵- کاوه آهنگر به پیش می افتد و آهنگران در پی او، چرم بر سر نیزه می کنند و پرچم قیام بر می افرازند. فریدون و برادرانش کیانوش و شادکام به این جنبش می پیوندند و سپاهی فراهم می آید. سپاه از "اروند رود" عبور می کند و به "پایتخت ضحاک" روی می آورد. پایتخت ضحاک کجاست؟ بیت المقدس! #فردوسی حکیم باز به فریبکاری واژه ها اشاره می کند، خانه ناپاکی را بیت المقدس نام گذاشته اند، ضحاک هاله ای از تقدس به دور خود کشیده است! 

به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به "بیت المقدس" نهادند روی
به تازی زبان خانه پاک خوان
برآورد ایوان ضحاک دان

افسانه ضحاک مار به دوش و کاوه آهنگر پر از نکته های ظریف و اشارات نهانی است که گفتگو درباره آن ها در یک مقاله نمی گنجد بلکه نیاز به نوشتن کتابی دارد اما آن چه مراد من در این یادداشت است بازخوانی داستانی است که در زندگی جمعی ما تکرار می شود: یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com

 
جلسات کارورزی تربیت رواندرمانگر با نظارت بالینی
#دکترمحمدرضاسرگلزایی

دوشنبه های هر هفته ساعت 17 تا 20

در #انجمن_هیپنوتیزم_بالینی_ایران

میدان ونک - خیابان ملاصدرا - خیابان شیخ بهایی شمالی - کوچه خلیلی شهانقی - پلاک 12
88032039 - 09123336716
#معرفی_کتاب

#بهای_سنگین_مادی_گرایی

نویسنده: تیم کاسر
مترجمین: میلاد سبزه آرا
مصطفی محمدی
انتشارات: ققنوس- 1394


#کارل_مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه داری کالاها تبدیل به "فتیش" می شوند. کلمه ی #فتیش به معنای بُت است: شیئی بی جان که مردمان بَدَوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی #کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیّت" ندارند بلکه "موضوعیّت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم. به خریدهای سالیانه ی خود نگاهی بیندازید. اگر سبد کالای شما با پرستیژ کالاها پر می شود تا کارکرد آن ها یعنی در تار عنکبوت "خدای جامعه ی سرمایه داری" گرفتار شده اید!
برخلاف آن چه "مذهب سرمایه داری" تبلیغ می کند ما در دنیایی با امکانات نامحدود زندگی نمی کنیم! در زمینی که ما زندگی می کنیم امکانات و منابع محدودند و هرگاه ما چیزی بیش از نیاز مصرف می کنیم حقّی از کسی در جایی که ممکن است هرگز ندانیم ضایع می شود. در کنار هر کاخ صدها کوخ می رویند و برای این که کسی در جایی از دنیا سوار بر اتوموبیل هشت سیلندر به ماه عسل برود باید در جای دیگری از دنیا آتش جنگی بی معنا روشن شود!
آن قدر «واعظان بی عمل» راجع به قناعت سخن گفته اند و خود مرسدس بنز سوار شده اند که هرگاه از قناعت می گوییم مردم کهیر می زنند! آن قدر ارزش ها مورد استفاده ی ابزاری قرار گرفته اند که بازگویی از آن ها بسیاری از مخاطبان را دلزده می کند. امّا آن چه باعث شد دوباره در این زمینه بنویسم خواندن کتاب «بهای سنگین مادی گرایی» است. نویسنده ی این کتاب یک واعظ مذهبی یا یک فیلسوف سوسیالیست نیست، «تیم کاسر» یک پژوهشگر برجسته ی #روانشناسی است. او دکترای روان شناسی خود را از دانشگاه روچستر نیویورک دریافت کرده و اکنون پروفسور روان شناسی در کالج ناکس ایلینویز است. تیم کاسر و همکارانش پژوهش های متعددی را روی صدها آمریکایی انجام دادند، علاوه بر آن، نتایج پژوهش های مرتبط را از چهل و یک کشور جهان جمع آوری نموده اند. نتیجه ی پژوهش هایی که تیم کاسر در این کتاب آورده است این است: کسانی که اولویت اوّل زندگی شان «مصرف گرایی» است نسبت به کسانی که اولویت اوّل شان «خدمت و مفید بودن» است یا اولویت اوّل شان «آزادگی و خودانگیزی» است هم بیشتر دچار بیماری های جسمانی می شوند، هم بیشتر دچار بیماری های روان شناختی می شوند، هم بیشتر دست به خشونت می زنند و هم بیشتر گرفتار مصرف مواد می گردند! از نظر تیم کاسر و همکارانش بیماری مصرف گرایی با این علائم خود را نشان می دهد:

رقابت بر سر داشتن اموال بیشتر

اکراه از به اشتراک گذاشتن دارایی های خود یا استفاده از امکانات شراکتی

درگیری ذهنی زیاد با مُد، زیبایی و جذّابیّت جسمی

اهمیت دادن زیاد به شهرت و معروفیّت

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HighPriceOfMaterialism.jpg
#یادداشت_هفته
#بتهای_خودفروش_و_بت_پرستان_خیانتکار

بخش اعظم ستاره های #سینما و #تلویزیون دچار ویژگی های «نارسیسیستیک - هیستریونیک» هستند. من نمی دانم این افراد این ویژگی های شخصیتی را پیش از ستاره شدن هم داشته اند یا این ویژگی ها محصول ومعلول شهرت هستند. افراد هیستریونیک نارسیسیست به شدّت نیاز به توجه و ستایش دارند، آن ها از خود تصویری درخشان و با شکوه به دیگران ارائه می دهند و همان طور که دیگران سناریوی آن ها را باور می کنند خودشان هم کم کم بازیچهٔ بازی خودشان می شوند، هویت اصیل و مستقل خود را از دست می دهند و تبدیل به یک کاراکتر نمایشی می شوند چنان که انگار در تمام زندگی جلوی دوربین فیلمبرداری هستند!
مردمی هم که درگیری ذهنی با ستاره های تلویزیون و سینما و فوتبال دارند ویژگی های وابسته و منفعل دارند. آنها نیاز به پیشوایانی دارند که گلّه ی گوسفند مانند آنان را هدایت کنند و نیاز به بت هایی برای ستایش و پرستش دارند. در عصر سینما، این ستاره های زیبا و شیک پوش و قوی و ثروتمند بت های چنین مردمی می شوند. در واقع بت پرستانِ بُت از دست داده در روزگار غیبت خدایان، حاکمان مستبد و هنرپیشه های مشهور را می پرستند و با این پرستش از آن ها طلب می کنند که «لطفاً مثل خدایان زندگی کنید!» این پرستندگانِ ستایشگر آرام آرام از حاکمان و ستارگانشان می خواهند که نقص های بشری شان را پنهان کنند تا توهّم و تخیّل بت پرستانه ی پرستندگان پاره نشود!
می بینید که این بازی متقابل «سیکل معیوبی» را ایجاد می کند که مرتب «خود اَفزاست» و نتیجه ی آن برای هر دو طرف مخرّب و ویرانگر است.
با چنین داستانی وقتی نواقص بشری ستاره ها از پرده بیرون می افتد پرستندگان به گونه ای رفتار می کنند که انگار به آنان خیانت شده و یک نا-خدا خود را به عنوان خدا جا زده است! آن ها دچار خشمی منفعلانه می شوند و با ترویج نقص برون افتاده و اشاعه ی راز های شخصی ستاره ها از آنان انتقام می گیرند!
ستاره های خودشیفتهٔ نمایشگر هم که به شدّت نیازمند تأیید و ستایش هستند از این که اکنون ستایشگران به اشاعهٔ ضعف ها و شکست های آن ها پرداخته اند شاکی و شگفت زده می شوند و  چون هویت شان به تصویر وهم آلودی که در ذهن تماشاگران القا می کردند وابسته بوده دچار فروپاشی و سر در گمی هویتی می شوند.

اما سود این بازی بیمارگونه بین ستاره ها و شیفتگانشان به جیب رسانه های کم عمق و زرد می رود که سوژه ای داغ برای سرتیترشان پیدا کرده اند و یک روز توهّم می فروشند و روز دیگر ضدّ توهّم! برای «#الیگارشی حاکم» هم چیزی بهتر از این نیست که عوام مشغول نشخوار زندگی خصوصی بت های بازاری باشند و تأمّل و تدبیری راجع به موضوعات عمیق همچون مشروعیّت سیاسی حاکمان، عدالت اجتماعی و کیفیّت مدیریت کلان جامعه نداشته باشند. 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com

 
#پرسش_و_پاسخ

*جناب آقای #دکترسرگلزایی

با احترام من در کانال تلگرا م شما مطالب مرتبط با بحران معنا را خواندم . از آنجائی که این مسئله دغدغه من برای پسر 25 ساله و خودم 55 ساله می باشد. لطفا در این رابطه در دوره جوانی و علائم ماندن در آن بدون پشت سر  گذاشتن موفقیت آمیز آن و بحران هویت در دوره میانسالی بیشتر توضیح بدهید. یا منابع مطالعاتی  که تخصصی  هم نباشد اعلام نمایید با تشکر از دلسوزی شما نسبت به هموطنانتان.


*با سلام و احترام

در کانال تلگرام بنده دو #فایل_صوتی وجود دارد که یکی مربوط به #تحلیل_فیلم #هشت_ونیم فدریکو فللینی است و دیگری #تحلیل_فیلم #آینه آندره تارکوفسکی، در این دو جلسه به طور مفصّل راجع به بحران معنا، علائم و عوارض آن و چگونگی مدیریت آن صحبت کرده ام. در کتاب #انسان_فلسفه_عرفان هم به این موضوع پرداخته ام. این کتاب را انتشارات بهار سبز منتشر کرده است.

تندرست باشید

@drsargolzaei
#مقاله
#اگر_ماشین_بخار_اختراع_نشده_بود

ماشین بخار ابزاری است که انرژی گرمایی را تبدیل به انرژی مکانیکی می کند. گرچه انسان ها هزاران سال از چوب و زغال سنگ برای تولید گرما استفاده کرده بودند اما برای حرکت دادن اشیا و حمل بار تنها از انرژی مکانیکی حاصل از عضلات انسان و حیوانات استفاده می شد، بنابراین از مزرعه گرفته تا کارخانه، تعداد کارگران تعیین کننده ی میزان تولید بود. بالطبع در چنین فضایی به نفع صاحبان قدرت است که به جای "خرید کالا" به "خرید نیروی کار" فکر کنند. چنین فرایندی موجب شکل گیری "برده داری" شد. در برده داری، برده یکی از ابزارهای تولید است و برده دار صاحب اختیار و اراده ي برده است همان طور که صاحب اختیار و اراده بیل و داس و اسب و گاو آهن خود است.
چنین بود که هزاران سال انسان ها خرید و فروش می شدند. چه کودکی که از پدر و مادرش خریده شده بود، چه اسیری که در جنگ به اسارت گرفته شده بود جزو مایملک صاحبش محسوب می شد و ارباب درباره ي  همه ي ابعاد زندگی او تصمیم می گرفت. طبیعی است که ارباب ها با همان نظام تربیتی که برای رام کردن حیوانات داشتند رفتار برده ها را نیز کنترل می کردند؛ نظام پاداش و کیفر یا همان سیاست هویج و چماق! مذاهب طرفدار نظام طبقاتی (کاست ها) هم در بخش بزرگی از جهان ترویج می کردند که اگر کسی در خانواده برده متولد شده است خواست خدایان بوده که برده باشد و هر نوع عصیان و اعتراض او به ارباب، عصیان و اعتراض به کل نظام آفرینش و در نتیجه کفر است و کیفر الهی را در پی خواهد داشت! این چنین بود که قرن ها سه گانه زر و زور و تزویر یا پاداش و کیفر و فریب باعث تداوم برده داری بود. 
طبیعی است که همیشه هم بردگان مقهور نظام سرکوب روانی و فیزیکی اربابان نمی شدند و گاهی دست به قیام های بزرگی می زدند همچون قیام #اسپارتاکوس. اسپارتاکوس برده و برده زاده ای بود که به عنوان گلادیاتور به اربابان سادیستی که از تماشای جنگ تن به تن بردگان لذت می بردند خدمت می کرد. قیام اسپارتاکوس در سال 73 پیش از میلاد آغاز شد و هزاران برده به او پیوستند اما علیرغم پیروزی بردگان در چند جنگ پی در پی، در نهایت بعد از دو سال سپاه بردگان شکست خورد و هزاران برده خاطی به صلیب کشیده شدند.
بنابراین نظام برده داری همچنان به قوت خود باقی مانده بود زیرا در نهایت برده داران قدرت و ثروت بیشتری داشتند و جالب این جاست که مأموریت سرکوب بردگان را نیز خود بردگان به عهده داشتند! کافی بود به گروهی از بردگان امتیازات بیشتری بدهند تا آن ها برای حفظ آن امتیازات سایر بردگان را به قتل برسانند یا شکنجه کنند، سیاستی که همچنان در بخش هایی از جهان ادامه دارد! به گمان من، برده داری هیچ وقت عملأأ لغو نمی شد اگر ماشین بخار اختراع نشده بود! 
اولین ماشین بخار در ۱۶۹۸ اختراع شد ولی سرانجام جیمز وات اسکاتلندی در ۱۷۸۱ موفق به تولید ماشین بخاری با راندمان بالا شد. علیرغم قرن ها اعتراض به برده داری، واردات برده از ۱۸۰۷ در انگلستان و از ۱۸۰۸ در آمریکا ممنوع شد و در نهایت نیز دو دهه بعد برده داری در بریتانیا در کل ممنوع شد که به تدریج این سیاست به سایر کشورها نیز سرایت کرد. در واقع، پیش از این که برده داری به لحاظ قانونی ممنوع شود ماشین بخار ثابت کرده بود که می تواند جای برده ها را در مزرعه ها و کارخانه ها پر کند و مقرون به صرفه تر از برده ها هم باشد! این جاست که گاهی از اوقات اختراع یک ماشین کاری را از پیش می برد که قیام هزاران برده نتوانسته بود! این جاست که من به احترام جیمز وات از جا بر می خیزم  و او را به قدر #آبراهام_لینکلن در لغو برده داری موثر می دانم. ضمنأ جالب است بدانید علیرغم لغو کامل برده داری در #انگلستان از ۱۸۲۷ و در #آمریکا از ۱۸۶۵ در ایران تا سال ۱۹۲۸ میلادی برده داری آزاد بود و #ایران پس از #افغانستان (۱۹۲۳) و عراق (۱۹۲۴) برده داری را لغو کرد! 
در روز ۱۸ بهمن ۱۳۰۷ لایحه دو فوریتی زیر در مجلس شورای ملی به تصویب رسید:
" ماده واحده- در مملکت ایران هیچکس به عنوان برده شناخته نشده و هر برده ای به مجرد ورود به خاک یا آب های ساحلی ایران آزاد خواهد بود. هر کس انسانی را به عنوان برده خرید و فروش کند یا رفتار مالکانه دیگری نسبت به انسانی بنماید یا واسطه دیگری در حمل و نقل برده بشود محکوم به یک تا سه سال حبس تادیبی خواهد بود."
نمی دانم هیچوقت تبیینی قانونی از "رفتار مالکانه" در ایران به عمل آمده یا نه!
گرچه بردگی به معنای "انسان به عنوان اموال" در بخش بزرگی از دنیا وجود ندارد ولی تا زمانی که نظام های مبتنی بر "زر-زور-تزویر" انسان را به مثابه حیوان "رام" می کنند و بزرگسالان را همچون کودکان با پاداش - کیفر - فریب مخاطب قرار می دهند نمی توان برده داری را لغو شده دانست.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/SteamEngine.jpg
#چشم_تاریخ

آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی بلافاصله پس از #کودتای28مرداد طی تلگرافی بازگشت شاه به قدرت را به وی تبریک گفت. وی کمتر از ۳ هفته پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت محمد #مصدق در گفتگو با روزنامه مصری اخبار الیوم دیدگاه های خود را درباره دولت مصدق و کودتای ۲۸ مرداد تشریح کرد.  او اشتباه بزرگ مصدق را تلاش برای برقراری جمهوریت شمرد و گفت: «مصدق برای برقراری جمهوریت می‌کوشید. او شاه را مجبور کرد ایران را ترک کند؛ اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت. ملت شاه را دوست دارد.»
کاشانی در جواب روزنامهٔ مصری که پرسیده بود آیا عقیده دارید مصدق مستحق همین سرنوشتی بود که به او رسید؟ گفت:«خداوند عادل است و آن چه امروز بر مصدق گذشته‌است نتیجهٔ عدل خداوندی است.» او هم‌چنین در این مصاحبه مصدق را به مرگ محکوم کرد: «این مصدق راه را گم کرده و مستحق چنین عاقبتی بوده‌است. تمام هم و غم او این شده بود که مردم فریاد بزنند زنده باد مصدق. مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است.»
#آیت_الله_کاشانی در ادامه این گفت و گو، محمد مصدق را به داشتن جنون متهم کرد: «مصدق برای کشور کاری نکرد. نه یک خرابی را تعمیر کرد نه خیابانی را افتتاح کرد نه خزانه را نجات داد و نه ملت را متحد ساخت. حتی در مورد نفت که او ادعا داشت صاحب فکر ملی ساختن می‌باشد اگر این اتحادی که من در صفوف ملت بوجود آوردم نبود هرگز ملی نمی‌شد. او خیانت کرد. به من و کشور خیانت کرد. قبل از این که من با مصدق مخالفت کنم، ملت با او بود ولی پس از این که من با او مخالفت کردم ملت از دور او پراکنده شدند. مقام و کرسی صدارت مصدق را مسحور کرده بود. او دستخوش نوعی جنون شده بود.»

جالب این جاست که با وجود طرفداری آیت الله کاشانی از پادشاهی پهلوی و کودتای «آمریکایی» 28 مرداد، بزرگراهی به نام او در تهران وجود دارد ولی هیچ کوچه ای به نام دکتر مصدّق وجود ندارد!

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/mosadegh.jpg
#مقاله
#بازیهای_کامپیوتری_و_کودکان_ما

بچه ها «تبلت» در دست مشغول بازی کامپیوتری هستند و من با دقت به بازی هاشان نگاه می کنم. قهرمان بازی- که بچه ها مسئول هدایتش هستند- باید به سرعت حرکت کند و حواسش به موانعی که هرلحظه با سرعت به او نزدیک می شوند باشد. در این شرایط در مغز بچه ها چه اتفاقاتی می افتد؟
1-من انسان را «حیوان تئاتریکال» تعریف می کنم. یعنی حیوانی که به شدت در نقش هایش فرو می رود و نقش ها نه تنها عملکرد ارادی که حتی عملکردهای فیزیولوژیک اتونوم او را نیز تحت تاثیر قرار می دهند. در وضعیت «انگار که» (as if) که در صحنه نمایش، هنگام تماشای فیلم و در حین بازی پیش می آید، فیزیولوژی ما نمی تواند خطر واقعی را از خطر مجازی تفکیک نماید و چنان واکنش نشان می دهد که گویا واقعأ در میدان جنگ یا در شرایط بحرانی و اورژانسی دیگر قرار دارد. بنابراین در حین این قبیل بازی های کامپیوتری، مقدار زیادی اپی نفرین در جریان خون بچه ها و مقدار زیادی نوراپی نفرین در شکاف سیناپس های مغز آن ها آزاد می گردند.
2-از نقطه نظر شناختی، این حیوانات کوچک تئاتریکال، در وضعیت آماده باش قرار دارند چون قرار است هر لحظه با خطری مواجه شوند و به آن واکنش نشان دهند. این وضعیت «آماده باش» را از نظر عملکرد مغزی Hyper Vigilance می نامیم که «ترّصد مفرط» ترجمه شده است. مغز در حالت اماده باشی دچار توجه میدانی می شود. در شرایط «توّجه میدانی» مغز به جای تمرکز بر یک نقطه، بر نقاط زیادی تمرکز می کند و در عوض مدت و عمق توجه اش به هر نقطه کاهش می یابد، یعنی به همه جا اندک زمانی توجه می کند و سپس آن را رها می کند. تکرار دراز مدت این وضعیت که به علّت  اعتیاد به بازی های کامپیوتری رخ می دهد (در بند بعد توضیح می دهم) باعث می شود مغز این وضعیت خطر را دائمی ارزیابی کند  و وضعیت معمول خود را با این حالت تطبیق دهد. این وضعیت شبیه همان حالتی است که در مغز کودکان دچار
(Attention Defecit Disorder) ADD
رخ می دهد! مغز کودکان ADD (بیش فعال / کم توجه) دچار توجه میدانی است. آن ها مدت کوتاهی روی یک محرک تمرکز می کنند و به سرعت به نقطه دیگر می پرند. از آنجا که تمرکز (Concentration) را، توانایی حفظ توجه (Attention) تعریف می کنيم این کودکان را فاقد توانایی تمرکز می دانیم. توانایی نشستن در کلاس درس، توجه طولانی به درس دادن معلم و سپس توانایی تمرکز طولانی روی انجام تکالیف درسی برای این کودکان ممکن نیست. از دیدگاه تئوری، انجام دراز مدت این قبیل بازی های کامپیوتری باعث می شود مغز کودکان شبیه به مغز کودکان ADD گردد!
3-تنش روانی زیاد موقع انجام این قبیل بازی های کامپیوتری و سپس پایان ناگهانی تنش موقع اتمام هر مرحله از بازی، مغز را در وضعیت
Tension-Relaxation
قرار می گیرد و رفع آنی تنش منجر به آزاد شدن مقدار زیادی دوپامین در «هسته آکومبنس» مغز می گردد که مرکز پاداش مغز و در ضمن «کانون اعتیاد مغز» است با این مکانیزم، این قبیل بازی های کامپیوتری اعتیاد آورند.

بنابراین ملاحظه می فرمائید که این قبیل بازی های کامپیوتری در نهایت، چه از نظر تغییرات شناختی که در مغز ایجاد می کنند و چه از نظر اعتیادزایی و وقتی که صرف خود می کنند مخل فعالیت درسی و تحصیلی کودکان هستند. اگر استفاده از این نوع بازی ها محدود نشود جمعّیت زیادی از کودکان محصل را باید با تشخیص «بیش فعالی/کمبود توجه» تحت درمان قرار دهیم!
در پایان ذکر این نکته ضروری است که همه بازی های کامپیوتری دارای این ویژگی ها نیستند حتی به تازگی نرم افزارهای درمانگری تولید شده اند که می توانند در درمان کودکان ADD کمک کننده باشند. فهرست و کارکرد این نوع بازی ها را روانشناسان و روانپزشکانی که در قلمرو درمان های تکنولوژیک کار می کنند به شما معرفی خواهند کرد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

#بفرمائید_نوبت_شماست!

نویسنده:#دکترمحمدرضاسرگلزایی
انتشارات: بهار سبز - ۱۳۹۴
* * *
این کتاب، آموزش مهارت های زندگی اجتماعی به زبان ساده است و مخاطب آن نوجوانان هستند. نوجوانی دوره "استقلال یابی" است. در این دوره نوجوان از زیر چتر مراقبت والدین بیرون می آید و شروع به تمرین زندگی اجتماعی می کند. پیش از این دوران پدر و مادر در تمام موارد به جای فرزندانشان تصمیم می گرفتند اما نوجوان میل به کنترل بر زندگی خود دارد، او در مقابل تصمیمات والدین مقاومت می کند و این مقاومت گاهی تبدیل به مقابله، عصیان و سرکشی می گردد.
در این دوران، نوجوان به گفته ها و سلیقه های دوستانش بیش از عقیده ها و چارچوب های والدینش اهمیت می دهد و به شکلی افراطی احساس توانمندی و هوشمندی می کند. همه این ها خبرهای خوبی هستند چرا که نشان می دهند این نوجوان پتانسیل به دوش گرفتن مسئولیت زندگی خود و ورود به جامعه را دارد اما اگر این نوجوان مورد آموزش لازم قرار نگیرد این خبرهای خوب به سرعت تبدیل به خبرهای بد می شوند!
آموزش دادن نوجوانان درباره تهدیدها و چالش های زندگی بیرون از خانواده، ظرافت خاصی را می طلبد. اگر این آموزش چیزی شبیه به صفحه حوادث روزنامه ها باشد محصول آن تربیت نوجوانی بدبین، عبوس، افسرده و منزوی خواهد بود.
در کتاب "بفرمائید، نوبت شماست" تلاش کرده ام این ظرافت را رعایت کنم و از ایجاد فضای ترس و گفتمان "بچه ها مواظب باشید!" پرهیز نمایم.
این کتاب چند ویژگی خاص دیگر نیز دارد:
یکی این که در پایان هر مبحث نمونه هایی از کار گروهی و موضوع بحث و گفتگو پیشنهاد کرده ام. بنابراین این کتاب را می توان به عنوان یک "کتاب کار" در کلاس های درس مهارت های زندگی مورد استفاده قرار داد.
دیگر این که با در نظر داشتن کم حوصلگی نوجوانان در زمانه بازی های رایانه ای و شبکه های اجتماعی مجازی، این کتاب را در حداقل حجم ممکن و در نهایت اختصار نوشته ام و به این منظور تلاش کرده ام ضروری ترین و فوری ترین مهارت ها را در کتاب بگنجانم و اولویت های بعدی را برای فرصت های بعدی بگذارم.

تلفکس انتشارات بهار سبز ۳-۲۲۶۲۲۹۰۱ است و ایمیل آن info@baharesabz.ir
می باشد.

سبز و بهاری باشید

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/book/nobat.jpg