استاد سعید نفیسی :
«حمیدی در میان عده ی معدودی شاعران جوان،این خاصیت آشکار را دارد،که طرفدار جدی اصلاح در مضامین و انواع و اشکال شعر فارسی است،و در ضمن اینکه در اشکال قدیم مخصوصاً در قصیده دست دارد، بیشتر افکار خود را در قالب اشکال تازه میریزد،و در ضمن،مضامین و تصورات و تغییرات و حتی تشبیهات جدید در شعر او بسیار است،به همین جهت [شعر] او چه از حیث مضامین و چه از حیث اشکال،تازگی دارد.»
#سعید_نفیسی
@drhamidi
«حمیدی در میان عده ی معدودی شاعران جوان،این خاصیت آشکار را دارد،که طرفدار جدی اصلاح در مضامین و انواع و اشکال شعر فارسی است،و در ضمن اینکه در اشکال قدیم مخصوصاً در قصیده دست دارد، بیشتر افکار خود را در قالب اشکال تازه میریزد،و در ضمن،مضامین و تصورات و تغییرات و حتی تشبیهات جدید در شعر او بسیار است،به همین جهت [شعر] او چه از حیث مضامین و چه از حیث اشکال،تازگی دارد.»
#سعید_نفیسی
@drhamidi
مهدی برهانی :
«... [دکترحمیدی شیرازی]همان نظری را که در خلوت میگفت،در جلوت هم بیان میداشت،و این کم صفتی نیست.من هرگز نمیگویم داوریهای حمیدی صد در صد صحیح بوده است بلکه معتقدم او آنچه را باور داشت میگفت...آری،اگر معدودی خواص حمیدی را می پسندند و بر او ارج می نهند،بی شک به خاطر داشتن همین صفت صراحت و صداقت او بوده است و چرا ما نباید آن سعه ی صدر را داشته باشیم که بپذیریم فردی پیدا شود دیدگاه خود را مستقلاً بیان کند،هرچند این نظر برخلاف عقاید و اعتقادات و باورهای ذهنیمان باشد.»
#مهدی_برهانی
@drhamidi
«... [دکترحمیدی شیرازی]همان نظری را که در خلوت میگفت،در جلوت هم بیان میداشت،و این کم صفتی نیست.من هرگز نمیگویم داوریهای حمیدی صد در صد صحیح بوده است بلکه معتقدم او آنچه را باور داشت میگفت...آری،اگر معدودی خواص حمیدی را می پسندند و بر او ارج می نهند،بی شک به خاطر داشتن همین صفت صراحت و صداقت او بوده است و چرا ما نباید آن سعه ی صدر را داشته باشیم که بپذیریم فردی پیدا شود دیدگاه خود را مستقلاً بیان کند،هرچند این نظر برخلاف عقاید و اعتقادات و باورهای ذهنیمان باشد.»
#مهدی_برهانی
@drhamidi
در سال 1350 شعر #در_امواج_سند سروده ی دکتر مهدی #حمیدی_شیرازی در بخش فارسی بی.بی.سی لندن که به مناسبت جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی ایران،جهت عرضه ی افتخارات ایران قدیم در قالب شعر ترتیب داده شده بود،مقام اول را کسب نمود و حمیدی به مدت ده روز به لندن دعوت شد.با وجود همه مخالفان و موافقان،در ماهنامه ارمغان چنین نوشته شد :
«ما این حسن انتخاب را به بخش فارسیB.B.Cتبریک گفته و از صمیم قلب خوشحالیم که این مسابقه را کسی برده است که محافل ادبی ایران میتوانند خاطرجمع باشند که همه عمر خود را صرفاً وقف ادبیات فارسی کرده است و علاوه بر آنکه شاعر و نویسنده کمنظیری است آثار منظوم و منثور ایران را آنچنانکه باید میشناسد و میتواند در ضمن سخنرانیهایی که قطعاً در آنجا خواهد داشت حق نظم و نثر را ادا کند.»
حمیدی طی دو جلسه سخنرانی درباره شعر فارسی در لندن، #سلطان_بی_تاج_و_تخت_شعر_فارسی معرفی شد و از این شعر بعنوان یکی از شاهکارهای شعر معاصر یاد شده است که صحنههای به تصویر کشیده شده در آن کمتر از صحنه جنگ رستم و سهراب فردوسی نیست.
@drhamidi
«ما این حسن انتخاب را به بخش فارسیB.B.Cتبریک گفته و از صمیم قلب خوشحالیم که این مسابقه را کسی برده است که محافل ادبی ایران میتوانند خاطرجمع باشند که همه عمر خود را صرفاً وقف ادبیات فارسی کرده است و علاوه بر آنکه شاعر و نویسنده کمنظیری است آثار منظوم و منثور ایران را آنچنانکه باید میشناسد و میتواند در ضمن سخنرانیهایی که قطعاً در آنجا خواهد داشت حق نظم و نثر را ادا کند.»
حمیدی طی دو جلسه سخنرانی درباره شعر فارسی در لندن، #سلطان_بی_تاج_و_تخت_شعر_فارسی معرفی شد و از این شعر بعنوان یکی از شاهکارهای شعر معاصر یاد شده است که صحنههای به تصویر کشیده شده در آن کمتر از صحنه جنگ رستم و سهراب فردوسی نیست.
@drhamidi
از کتاب #آواز_قو
(گزیده اشعار دکتر مهدی #حمیدی_شیرازی با مقدمه ی دکتر محمدرضا #شفیعی_کدکنی)
اگر بخواهیم از شعر سنتی صد سال اخیر ایران سفینه ای فراهم آوریم،بعد از بهار و ایرج و پروین و شهریار،بیشترین حجم انتخاب از شعر حمیدی خواهد بود.
حمیدی در عرصه های گوناگون سخن پارسی شاعری ورزیده و توانا بود که در چندین قالب از قوالب شعر سنتی پارسی شاهکارهای ارجمندی به یادگار گذاشت.از قصایدی مانند :
#گیسوان_سپید و #روزآخرسال و #بر_مرگ_رشیدیاسمی و #آخرین_حرف و #کعبه و #عروس_دشت و #مصاحبه_و_شوخی_با_نیما و #پس_ازمعشوق
و مثنوی هایی مانند :
#جام_شکسته و #گنج و #مرغ_سقا و #بت_شکن_بابل و #موسی و #مرغ_طوفان
تا قطعاتی از قبیل :
#سقراط و #پندشاعرانه و #مرگ_امیدها و #مردم_گیاه و #چندکلمه_برسنگ و #بلای_معلمی و #روزگذشته و #بهارعمر و #بارهاازمن_پرسیده_اند و #دوقطره و #قلب_فرسوده ،
تا چارپاره هایی مانند : #مادرم_درآخرین_روزهای_زندگی و #درامواج_سند و #بیشه و #گل_مریم و #باغبانی_شاعر.....
امتیاز بزرگ حمیدی،برغم اغلب کسانی که در این عصر شعر کلاسیک می سرایند،این بود که تا از حالتی روحی سرشار نمی شد،شعر نمی گفت؛اکثر شعرهای او نوعی بیان حالت عاطفی اوست.از خشم و کیته تا مهر و مرثیه و نوعی بیان حالت عاطفی اوست خشم و کینه تا مهر و مرثیه و نوعی تاملات وجودی.در مجموعه میراث شعری او،شعرهای درخشانی که تصویر کننده این گونه حالات شخصی او باشد کم نیست،و من بارها به هنگام خواندن بعضی از شعرهای او،چندان تاثرعاطفی در خویش احساس کرده ام که قلبم فشرده شده است،و این نتیجه چیزی جز بهره مندی او از صدق عاطفی نبوده است.
شعر حمیدی مبانی #جمال_شناسی خود را در #سبک_خراسانی می جوید.او زبان فرخی و منوچهری و فردوسی و دیگر بزرگان قرن چهارم و پنجم را،با تلفیقی از اجزای زبان عصر،زبان ویژه ی خود کرده،و در این کار "توفیقی چشم گیر به دست آورده است."
شعرهای برجسته او،غالبا محصول نیمه دوم عمر شاعری اوست،وگرنه به هنگام فوران شعرهای جوانی،شعرش اغلب دارای نقص های زبانی آشکار است،اما در نیمه دوم عمر شاعریش،روز به روز بر پختگی و سختگی شعرها افزوده شده و بعضی از شاهکارهای شعری او،#اوج_کاربرد_زبان_سنتی در شعر عصر ماست.مثلا در شعر #ملکه_عریان که آن را در سنین بالای چهل سالگی سروده است.
اگر ارتباط نسل های آینده،با شعر گذشته فارسی حفظ شود،شعرحمیدی در آینده می تواند یکی از مظاهر جمال هنری زبان فارسی در عصر ما باشد؛و اگر ارتباط نسل های آینده از این نوع فرهنگ قطع شود،که متاسفانه بر اثر مساعی تعمدی وزارت آموزش و پرورش،و دانشگاه ها،قراین روز به روز از این انقطاع خبر می دهند،شعر حمیدی و بهار و طبعا،فردوسی و مولوی و سنایی و همه بزرگان کهن، این جمال و جلوه ای را که امروز برای بعضی از ماها دارد،دیگر برای آیندگان نخواهد داشت،و "چنان روزی مباد."
#شفیعی_کدکنی
#حمیدی_درنظردیگران
@drhamidi
(گزیده اشعار دکتر مهدی #حمیدی_شیرازی با مقدمه ی دکتر محمدرضا #شفیعی_کدکنی)
اگر بخواهیم از شعر سنتی صد سال اخیر ایران سفینه ای فراهم آوریم،بعد از بهار و ایرج و پروین و شهریار،بیشترین حجم انتخاب از شعر حمیدی خواهد بود.
حمیدی در عرصه های گوناگون سخن پارسی شاعری ورزیده و توانا بود که در چندین قالب از قوالب شعر سنتی پارسی شاهکارهای ارجمندی به یادگار گذاشت.از قصایدی مانند :
#گیسوان_سپید و #روزآخرسال و #بر_مرگ_رشیدیاسمی و #آخرین_حرف و #کعبه و #عروس_دشت و #مصاحبه_و_شوخی_با_نیما و #پس_ازمعشوق
و مثنوی هایی مانند :
#جام_شکسته و #گنج و #مرغ_سقا و #بت_شکن_بابل و #موسی و #مرغ_طوفان
تا قطعاتی از قبیل :
#سقراط و #پندشاعرانه و #مرگ_امیدها و #مردم_گیاه و #چندکلمه_برسنگ و #بلای_معلمی و #روزگذشته و #بهارعمر و #بارهاازمن_پرسیده_اند و #دوقطره و #قلب_فرسوده ،
تا چارپاره هایی مانند : #مادرم_درآخرین_روزهای_زندگی و #درامواج_سند و #بیشه و #گل_مریم و #باغبانی_شاعر.....
امتیاز بزرگ حمیدی،برغم اغلب کسانی که در این عصر شعر کلاسیک می سرایند،این بود که تا از حالتی روحی سرشار نمی شد،شعر نمی گفت؛اکثر شعرهای او نوعی بیان حالت عاطفی اوست.از خشم و کیته تا مهر و مرثیه و نوعی بیان حالت عاطفی اوست خشم و کینه تا مهر و مرثیه و نوعی تاملات وجودی.در مجموعه میراث شعری او،شعرهای درخشانی که تصویر کننده این گونه حالات شخصی او باشد کم نیست،و من بارها به هنگام خواندن بعضی از شعرهای او،چندان تاثرعاطفی در خویش احساس کرده ام که قلبم فشرده شده است،و این نتیجه چیزی جز بهره مندی او از صدق عاطفی نبوده است.
شعر حمیدی مبانی #جمال_شناسی خود را در #سبک_خراسانی می جوید.او زبان فرخی و منوچهری و فردوسی و دیگر بزرگان قرن چهارم و پنجم را،با تلفیقی از اجزای زبان عصر،زبان ویژه ی خود کرده،و در این کار "توفیقی چشم گیر به دست آورده است."
شعرهای برجسته او،غالبا محصول نیمه دوم عمر شاعری اوست،وگرنه به هنگام فوران شعرهای جوانی،شعرش اغلب دارای نقص های زبانی آشکار است،اما در نیمه دوم عمر شاعریش،روز به روز بر پختگی و سختگی شعرها افزوده شده و بعضی از شاهکارهای شعری او،#اوج_کاربرد_زبان_سنتی در شعر عصر ماست.مثلا در شعر #ملکه_عریان که آن را در سنین بالای چهل سالگی سروده است.
اگر ارتباط نسل های آینده،با شعر گذشته فارسی حفظ شود،شعرحمیدی در آینده می تواند یکی از مظاهر جمال هنری زبان فارسی در عصر ما باشد؛و اگر ارتباط نسل های آینده از این نوع فرهنگ قطع شود،که متاسفانه بر اثر مساعی تعمدی وزارت آموزش و پرورش،و دانشگاه ها،قراین روز به روز از این انقطاع خبر می دهند،شعر حمیدی و بهار و طبعا،فردوسی و مولوی و سنایی و همه بزرگان کهن، این جمال و جلوه ای را که امروز برای بعضی از ماها دارد،دیگر برای آیندگان نخواهد داشت،و "چنان روزی مباد."
#شفیعی_کدکنی
#حمیدی_درنظردیگران
@drhamidi
#ملکه_عریان
کس به در انگشت زد گفتم : که ای؟
بانگ شهوت زای نرمی گفت : من
لذتی در جمله ذراتم دوید
گوشم از هر ذره ای بشنفت : من
هیچ یادم نیست کی برخاستم
کی دویدم،یا چه شد در باز شد
من به او گفتم که بنشین یا نشست
گفتگوها از کجا آغاز شد
گرم،هستی سوز،عریان،شرم روی
ماه خوبان،آفتاب دختران
دختر دلبند نارنج طلا
معنی جاندار از ما بهتران
دید چون جانم سراپا محو خویش
پیش خود پنداشت : پندارم که اوست
سخت غمگین گشت،غافل زانکه من
دانم این آبست،وآن چرکین سبوست
گفت : دانستید من او نیستم؟
یادتان آمد که دیدید از کی ام؟
گفتمش : یعنی که در اویم،نه او
همچو آهنگی که پنهان در نی ام
خوب دانستم که تو،او نیستی
خوب میدانم که دیدم از کی ات
گرچه عریان پیشم امشب امدی
دیده ام دزدانه عمری در وی ات
برق زد چشمش،فروزان شد رخش
چشم ها خندید،چین ها آب شد
بر لبانش خنده ای،چون گل شکفت
باغ شد،شیراز شد،مهتاب شد
گفت : چون ناگفته ام بشناختید
لحظه ای هم گوش بر حرفم کنید
گفتم : از عریانیت گویی که من
آب پاکم،ظرف در ظرفم کنید
دختر طبع تو ام،شعر تو ام
پیش از اینم،بخت سرکش رام بود
بود معشوق توام پیراهنی
جلوه های دم به دم یارام بود
لکه شد پیراهنم چاکش زدم
برهنه بودن به از تردامنی
یا رها کن،یا بپوشان پیکرم
ورنه میمیرم ز بی پیراهنی
غیراز این هم هیچ حرفی داشتی؟
گفت : نه-والله تو جانی،تو دلی
گفتمش : تو نیز ای خورشیدروی
معنی عمر منی-اما...ولی...
شب به پایان رفت و لب خاموش ماند
نه دم از ادبار،نه اقبال زد
گه لبم بوسید،گه اشکم سترد
تا خروس صبحگاهی بال زد
جست از جا سرگران،اندوهگین
گیسوی پرچین به روی شانه ریخت
خواندم ازچشمش که خوانده است از دلم
کان سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
شاعر افسونگر شکر شکن
پیر شد،ای ماه تابان پیر شد
تا تورا دوزد ز نو پیراهنی
دیر شد،ای عمرباقی دیر شد
آفتاب روی بامست ای امید
کاشکی پیراهنت ناپاک نیست
زانکه با این موی چون خاکسترش
دیگرت پیراهنی جز خاک نیست
#حمیدی_شیرازی
#چارپاره_ها
@drhamidi
کس به در انگشت زد گفتم : که ای؟
بانگ شهوت زای نرمی گفت : من
لذتی در جمله ذراتم دوید
گوشم از هر ذره ای بشنفت : من
هیچ یادم نیست کی برخاستم
کی دویدم،یا چه شد در باز شد
من به او گفتم که بنشین یا نشست
گفتگوها از کجا آغاز شد
گرم،هستی سوز،عریان،شرم روی
ماه خوبان،آفتاب دختران
دختر دلبند نارنج طلا
معنی جاندار از ما بهتران
دید چون جانم سراپا محو خویش
پیش خود پنداشت : پندارم که اوست
سخت غمگین گشت،غافل زانکه من
دانم این آبست،وآن چرکین سبوست
گفت : دانستید من او نیستم؟
یادتان آمد که دیدید از کی ام؟
گفتمش : یعنی که در اویم،نه او
همچو آهنگی که پنهان در نی ام
خوب دانستم که تو،او نیستی
خوب میدانم که دیدم از کی ات
گرچه عریان پیشم امشب امدی
دیده ام دزدانه عمری در وی ات
برق زد چشمش،فروزان شد رخش
چشم ها خندید،چین ها آب شد
بر لبانش خنده ای،چون گل شکفت
باغ شد،شیراز شد،مهتاب شد
گفت : چون ناگفته ام بشناختید
لحظه ای هم گوش بر حرفم کنید
گفتم : از عریانیت گویی که من
آب پاکم،ظرف در ظرفم کنید
دختر طبع تو ام،شعر تو ام
پیش از اینم،بخت سرکش رام بود
بود معشوق توام پیراهنی
جلوه های دم به دم یارام بود
لکه شد پیراهنم چاکش زدم
برهنه بودن به از تردامنی
یا رها کن،یا بپوشان پیکرم
ورنه میمیرم ز بی پیراهنی
غیراز این هم هیچ حرفی داشتی؟
گفت : نه-والله تو جانی،تو دلی
گفتمش : تو نیز ای خورشیدروی
معنی عمر منی-اما...ولی...
شب به پایان رفت و لب خاموش ماند
نه دم از ادبار،نه اقبال زد
گه لبم بوسید،گه اشکم سترد
تا خروس صبحگاهی بال زد
جست از جا سرگران،اندوهگین
گیسوی پرچین به روی شانه ریخت
خواندم ازچشمش که خوانده است از دلم
کان سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
شاعر افسونگر شکر شکن
پیر شد،ای ماه تابان پیر شد
تا تورا دوزد ز نو پیراهنی
دیر شد،ای عمرباقی دیر شد
آفتاب روی بامست ای امید
کاشکی پیراهنت ناپاک نیست
زانکه با این موی چون خاکسترش
دیگرت پیراهنی جز خاک نیست
#حمیدی_شیرازی
#چارپاره_ها
@drhamidi
عبدالحسین زرینکوب ادیب اریب و منتقد بزرگ قرن در مورد دکتر مهدی #حمیدی_شیرازی گوید :
«...وی از جهت فکر و بیان، فرزند نظامی است و برادرزاده هوگو.»
#عبدالحسین_زرین_کوب
#حمیدی_درنظردیگران
@drhamidi
«...وی از جهت فکر و بیان، فرزند نظامی است و برادرزاده هوگو.»
#عبدالحسین_زرین_کوب
#حمیدی_درنظردیگران
@drhamidi
طبق گفته حسن امداد : «در اثر بروز حوادث سوم شهریور 1320...حمیدی با قصاید غرا،به زمامداران سازشکار و جداییطلبها و سیاست بیگانگان بویژه انگلستان با کمال رشادت تاخت.حماسهسراییهای #حمیدی_شیرازی در این قصاید که تازگی داشت،نام او را در سراسر ایران پرآوازه کرد.یکی از جمله ی این قصاید #پیام_به_آذربایجان بود که ابتدا در جراید شیراز منتشر شد،و بعد روزنامههای تهران و آذربایجان آن را نقل کردند... [و] آذربایجانیها تلگرافها و نامههای سپاس بسیاری خطاب به دکترحمیدی در جراید و مجلات معتبر چاپ کردند و به او عنوان #شاعرملی دادند.»
#حسن_امداد
#حمیدی_درنظردیگران
@drhamidi
#حسن_امداد
#حمیدی_درنظردیگران
@drhamidi
#نامه_ای_به_دخترم
(ازتهران به نیویورک)
نازنین ای سپیدی روزم
واپسین شادی شب افروزم
ای زیک لحظه اشتباه پدر
چون پدر،غرق درگناه پدر
ماهمه کشتگان یک نفسیم
درقفس ماندگان یک هوسیم
چنددربنداین ریابودن
که نبودن به است یابودن؟
ناخوشی ها همه زهستی هاست
دردهستی خمارمستی هاست
ای به غم پیرهن دریده من
مرغ ازآشیان پریده من
دوریت بود درد درهم دل
نامه جانفزات مرهم دل
توندانی وهیچ فرزندی
هجرفرزند دیده چندی
مادرم پیش ازاین حکایتها
داشت ازمن همین شکایتها
آنچه خواندی وآنچه دیدی بس
وانچه ازین وآن شنیدی بس
جان بلب میرسدزتیماری
که خبرمیرسدکه بیماری
آگهم کن که چیست درمانت؟
گرقلم میرود به فرمانت
بی توخوابم برفت وتابم رفت
سحرم رفت و آفتابم رفت
نازنین،ای بهارخندانم
دخترم دلبرم ،سخندانم
من که پرورده ام زکودکیت
بافریبنده لحن رودکیت
رنج بیهوده میکشی،برگرد
شمع من باش وگردمادر گرد
خانه ات جای خوشکلامی هاست
خانه سعدی ونظامی هاست
درجهان شهرگان ایامند
شهره چون حافظندوخیامند
من خودازآن دگرکسان بریم
درپی دعوی پیمبریم
کاش آیی ودل بکارکشم
پایم و رنج روزگارکشم
گرم افسون بودزبی خبری
شاخه های بنفشه طبری
من وگل هردودرهوای توییم
عشق تو،دردتو،دوای توییم
44/12/22تهران
#حمیدی_شیرازی
#مثنویها
(بدلیل طولانی بودن شعر تنها بخشی ازابیات انتخاب شدند)
@drhamidi
(ازتهران به نیویورک)
نازنین ای سپیدی روزم
واپسین شادی شب افروزم
ای زیک لحظه اشتباه پدر
چون پدر،غرق درگناه پدر
ماهمه کشتگان یک نفسیم
درقفس ماندگان یک هوسیم
چنددربنداین ریابودن
که نبودن به است یابودن؟
ناخوشی ها همه زهستی هاست
دردهستی خمارمستی هاست
ای به غم پیرهن دریده من
مرغ ازآشیان پریده من
دوریت بود درد درهم دل
نامه جانفزات مرهم دل
توندانی وهیچ فرزندی
هجرفرزند دیده چندی
مادرم پیش ازاین حکایتها
داشت ازمن همین شکایتها
آنچه خواندی وآنچه دیدی بس
وانچه ازین وآن شنیدی بس
جان بلب میرسدزتیماری
که خبرمیرسدکه بیماری
آگهم کن که چیست درمانت؟
گرقلم میرود به فرمانت
بی توخوابم برفت وتابم رفت
سحرم رفت و آفتابم رفت
نازنین،ای بهارخندانم
دخترم دلبرم ،سخندانم
من که پرورده ام زکودکیت
بافریبنده لحن رودکیت
رنج بیهوده میکشی،برگرد
شمع من باش وگردمادر گرد
خانه ات جای خوشکلامی هاست
خانه سعدی ونظامی هاست
درجهان شهرگان ایامند
شهره چون حافظندوخیامند
من خودازآن دگرکسان بریم
درپی دعوی پیمبریم
کاش آیی ودل بکارکشم
پایم و رنج روزگارکشم
گرم افسون بودزبی خبری
شاخه های بنفشه طبری
من وگل هردودرهوای توییم
عشق تو،دردتو،دوای توییم
44/12/22تهران
#حمیدی_شیرازی
#مثنویها
(بدلیل طولانی بودن شعر تنها بخشی ازابیات انتخاب شدند)
@drhamidi
مرحوم دکتر غلامحسین یوسفی در "چشمه روشن" درباره #حمیدی_شیرازی می گوید :
مهدی حمیدی شیرازی شاعری است سریع التأثیر و آتشین طبع و نستوه و با واکنشهای روحی شدید،در برابر هر چه بر او می گذرد.از عشق و دوستی و محبت یا بی وفایی و مخالفت گرفته تا موضوعات اجتماعی.
این حالات و تجربه ها در شعرهای متنوع او جلوه گر است.به علاوه آنچه را نیز در بیان احوال درونی انسان و مسایل و مصائب بشری سروده و رنگ حکمت و اندیشه ورزی دارد باید بر این مجموعه افزود،خاصه که آثاری است ژرف و پرمعنی در مجموعه آثار او برخی اشعار برجسته نظیر در امواج سند، بت شکن بابل، مرغ سقا، معنای عمر، جام شکسته و امثال آنها کم نیست.
#دکتر_غلامحسین_یوسفی
#حمیدی_درنظردیگران
@drhamidi
مهدی حمیدی شیرازی شاعری است سریع التأثیر و آتشین طبع و نستوه و با واکنشهای روحی شدید،در برابر هر چه بر او می گذرد.از عشق و دوستی و محبت یا بی وفایی و مخالفت گرفته تا موضوعات اجتماعی.
این حالات و تجربه ها در شعرهای متنوع او جلوه گر است.به علاوه آنچه را نیز در بیان احوال درونی انسان و مسایل و مصائب بشری سروده و رنگ حکمت و اندیشه ورزی دارد باید بر این مجموعه افزود،خاصه که آثاری است ژرف و پرمعنی در مجموعه آثار او برخی اشعار برجسته نظیر در امواج سند، بت شکن بابل، مرغ سقا، معنای عمر، جام شکسته و امثال آنها کم نیست.
#دکتر_غلامحسین_یوسفی
#حمیدی_درنظردیگران
@drhamidi
(این قطعه،از بهترین قطعات تاریخ ادبیات فارسی بشمار میرود)
#موسی (علیهالسلام)
چون که خود را دید در خُورد ندا
عشوه آغازید موسی با خدا
آینه،خورشید را در پیش دید
آن جهان نور را در خویش دید
اوست دریا خود نداند یا در او است
قطره در دریاست یا دریا در او است
پای بیرون کرد از حدّ گلیم
رخصت دیدار میجوید کلیم
او به لطف ایزدی خو کرده بود
هر چه این میکرد خود او کرده بود
گرچه درد عشق از درمان بری
گفتهاند از عشق بدتر خوگری است
در دلی کین هر دو هم فرمان شود
اینت آن دردی که بیدرمان شود
سیل عشقش کند بنیاد دها
گفت :کةای از چوب کرده اژدها
آسمانها گشت و موسی پیر گشت
موی مشکینش به خدمت شیر گشت
گر چه خارا موم شد در مشت او
رفت از فرمان او انگشت او
لشگر فرعومون را درهم شکست
لیک از بار زمان کم کم شکست
اندک اندک مرد کم کم پیر شد
دیر شد هنگام دیدن دیر شد
از تو در دل صد غم کاریش هست
جای آن کز خاک برداریش هست
کودکی بودم به آب انداختیم
محبسی بر موج دریا ساختیم
پیش فرعونم به آتش توختی*
خود از آن آتش زبانم سوختی
پس به چوپانی بریدم از کسان
خانه کردم زیر بال کرکسان
گوسفندان را به صحرا هی زدم
آتشی از دردها در نی زدم
نان خشکی،جام آبی داشتم
آفتاب و ماهتابی داشتم
داشتم دور از جهان خاکیان
خرمی از غفلتی چون ماکیان
شانهها آسوده از بار خرد
غافل از آنها که بر من بگذرد
خود تو میدانی که در آن بیخودی
سهمگین بانگی برآمد ایزدی
خاست آوایی،فضایی تار شد
برق زد دستی،عصایی مار شد
گشت چوپانبچه از پیغمبران
گوسفندانش بدل شد با خران
هرشب از دریا غلامک آب برد
وآخرش دریای بیپایاب برد
ناخدا گر جامه را بر تن درد
هر کجا خواهد خدا کشتی برد
هان ز جا برخیز و نیش مار کش
ببر سوزنخورده را تیمار کش
موسم زرع است،گاوان پیش کن
این دو کف خاک جهان را خیش کن
گرچه صد من ارزنک را نی شمار
نی شمار آن را چو میدانی شمار
بندگان را وارهان از بندگی
مردگان را ده صلای زندگی
در شکن اهرام جفت و طاق را
آتش افکن تخته و شلاق را
اشک خون بر تشت مردمتاب ریز
لشکر فرعون را در آب ریز
رهروان را باز گیر از گمرهان
تات بر رخ افکنند آب دهان
تن سپر کن پیش تیر قبطیان*
تا شوی آماج طعن سبطیان*
دیو خویان را دوای درد باش
چون ددان یک عمر صحرا گرد باش
کیمیا کردن به قارون یاد ده
رنج خود از گنج او بر باد ده
سامری را علم و فن تعلیم کن
زآن سپس گوساله را تعظیم کن
وای از این احکم جانفرسای تو
مرد از پیغمبری موسای تو
تو در اینان چیزکی کم ساختی
جان غول و جلد آدم ساختی
گر توانم کوه پیش و پس کنم
کی توانم ناکسان را کس کنم؟
وه ز اسراییل و فرزندان وی
زود بُر و دیرپیوندان وی
تا دمی موسای تو زایشان جداست
باز هم گوسالهشان جای خداست
تا تو را خلق جهان این مردماند
در جهان موسی و جز موسی گماند
هر چه از این پیش جان کندم بس است
بس بود یک حرف گر پیشت کس است
گفت گریان خواجهای را زرخرید
چون به بازاریش با گوهر خرید
چند از عمرم خریدی ای ثنی
گفت چندانی که هستی از منی
گر تو خود آن خواجهای من آن غلام
السلام ای خواجه من والسلام
آن که شد از نیل با نیروی تو
آرزویی دارد اینک روی تو
پشت دو تا کرد و گرم و سرد دید
درد دید و درد دید و درد دید
جز تو از هر دیدنی سیریش ماند
حسرت وصل و غم و پیریش ماند
هست جانش خسته از بار تنش
نیست از پیش تو پای رفتنش
وارهان از خویش و آزادیش ده
غرقه کن در خویشتن،شادیش ده
بود این آوازها در نای او
ناگهان لرزید زیر پای او
پیش چشمش برقی از آن دور زد
سیل نوری آمد و بر طور زد
آسمان ها پر ز رعد و برق شد
کوه در هم ریخت،موسی غرق شد
کس نمیداند که در آن بیخودی
چه ز نیکی دید یا چه از بدی؟
روز سوم کآفتاب از کوه ریخت
صبحدم بر آن تن بشکوه ریخت
جست از جا آفتاب خاوری
جزم در اندیشهی پیغمبری
مویها ژولیده،در هم ریخته
اشک شادی از مژه آویخته
روی خاک آن چهرةی خندان کشید
داشت نانخشکیدهای،دندان کشید
بوسه زد بر آن عصای ظلمسوز
رو به خلق آورد دوشادوش روز
نرم نرم از کوهسار آمد فرود
این خدا بود این دگر موسی نبود
41/12/7تهران
#حمیدی_شیرازی
#مثنویها
توختن : این لغت از اضداد است و معانی متعددی دارد،خواستن،جستن،آرزوکردن،گزاردن،فروکردن،کشیدن،اندوختن،دوختن،سوختن،نمودن و آشکارکردن
قبطیان : گروهی از مردم مصر که آباء واجدادشان در مصر بوده،بر خلاف سبطیان
سبطیان : گروه از یهود،فرزندان یعقوب (ع)...
@drhamidi
#موسی (علیهالسلام)
چون که خود را دید در خُورد ندا
عشوه آغازید موسی با خدا
آینه،خورشید را در پیش دید
آن جهان نور را در خویش دید
اوست دریا خود نداند یا در او است
قطره در دریاست یا دریا در او است
پای بیرون کرد از حدّ گلیم
رخصت دیدار میجوید کلیم
او به لطف ایزدی خو کرده بود
هر چه این میکرد خود او کرده بود
گرچه درد عشق از درمان بری
گفتهاند از عشق بدتر خوگری است
در دلی کین هر دو هم فرمان شود
اینت آن دردی که بیدرمان شود
سیل عشقش کند بنیاد دها
گفت :کةای از چوب کرده اژدها
آسمانها گشت و موسی پیر گشت
موی مشکینش به خدمت شیر گشت
گر چه خارا موم شد در مشت او
رفت از فرمان او انگشت او
لشگر فرعومون را درهم شکست
لیک از بار زمان کم کم شکست
اندک اندک مرد کم کم پیر شد
دیر شد هنگام دیدن دیر شد
از تو در دل صد غم کاریش هست
جای آن کز خاک برداریش هست
کودکی بودم به آب انداختیم
محبسی بر موج دریا ساختیم
پیش فرعونم به آتش توختی*
خود از آن آتش زبانم سوختی
پس به چوپانی بریدم از کسان
خانه کردم زیر بال کرکسان
گوسفندان را به صحرا هی زدم
آتشی از دردها در نی زدم
نان خشکی،جام آبی داشتم
آفتاب و ماهتابی داشتم
داشتم دور از جهان خاکیان
خرمی از غفلتی چون ماکیان
شانهها آسوده از بار خرد
غافل از آنها که بر من بگذرد
خود تو میدانی که در آن بیخودی
سهمگین بانگی برآمد ایزدی
خاست آوایی،فضایی تار شد
برق زد دستی،عصایی مار شد
گشت چوپانبچه از پیغمبران
گوسفندانش بدل شد با خران
هرشب از دریا غلامک آب برد
وآخرش دریای بیپایاب برد
ناخدا گر جامه را بر تن درد
هر کجا خواهد خدا کشتی برد
هان ز جا برخیز و نیش مار کش
ببر سوزنخورده را تیمار کش
موسم زرع است،گاوان پیش کن
این دو کف خاک جهان را خیش کن
گرچه صد من ارزنک را نی شمار
نی شمار آن را چو میدانی شمار
بندگان را وارهان از بندگی
مردگان را ده صلای زندگی
در شکن اهرام جفت و طاق را
آتش افکن تخته و شلاق را
اشک خون بر تشت مردمتاب ریز
لشکر فرعون را در آب ریز
رهروان را باز گیر از گمرهان
تات بر رخ افکنند آب دهان
تن سپر کن پیش تیر قبطیان*
تا شوی آماج طعن سبطیان*
دیو خویان را دوای درد باش
چون ددان یک عمر صحرا گرد باش
کیمیا کردن به قارون یاد ده
رنج خود از گنج او بر باد ده
سامری را علم و فن تعلیم کن
زآن سپس گوساله را تعظیم کن
وای از این احکم جانفرسای تو
مرد از پیغمبری موسای تو
تو در اینان چیزکی کم ساختی
جان غول و جلد آدم ساختی
گر توانم کوه پیش و پس کنم
کی توانم ناکسان را کس کنم؟
وه ز اسراییل و فرزندان وی
زود بُر و دیرپیوندان وی
تا دمی موسای تو زایشان جداست
باز هم گوسالهشان جای خداست
تا تو را خلق جهان این مردماند
در جهان موسی و جز موسی گماند
هر چه از این پیش جان کندم بس است
بس بود یک حرف گر پیشت کس است
گفت گریان خواجهای را زرخرید
چون به بازاریش با گوهر خرید
چند از عمرم خریدی ای ثنی
گفت چندانی که هستی از منی
گر تو خود آن خواجهای من آن غلام
السلام ای خواجه من والسلام
آن که شد از نیل با نیروی تو
آرزویی دارد اینک روی تو
پشت دو تا کرد و گرم و سرد دید
درد دید و درد دید و درد دید
جز تو از هر دیدنی سیریش ماند
حسرت وصل و غم و پیریش ماند
هست جانش خسته از بار تنش
نیست از پیش تو پای رفتنش
وارهان از خویش و آزادیش ده
غرقه کن در خویشتن،شادیش ده
بود این آوازها در نای او
ناگهان لرزید زیر پای او
پیش چشمش برقی از آن دور زد
سیل نوری آمد و بر طور زد
آسمان ها پر ز رعد و برق شد
کوه در هم ریخت،موسی غرق شد
کس نمیداند که در آن بیخودی
چه ز نیکی دید یا چه از بدی؟
روز سوم کآفتاب از کوه ریخت
صبحدم بر آن تن بشکوه ریخت
جست از جا آفتاب خاوری
جزم در اندیشهی پیغمبری
مویها ژولیده،در هم ریخته
اشک شادی از مژه آویخته
روی خاک آن چهرةی خندان کشید
داشت نانخشکیدهای،دندان کشید
بوسه زد بر آن عصای ظلمسوز
رو به خلق آورد دوشادوش روز
نرم نرم از کوهسار آمد فرود
این خدا بود این دگر موسی نبود
41/12/7تهران
#حمیدی_شیرازی
#مثنویها
توختن : این لغت از اضداد است و معانی متعددی دارد،خواستن،جستن،آرزوکردن،گزاردن،فروکردن،کشیدن،اندوختن،دوختن،سوختن،نمودن و آشکارکردن
قبطیان : گروهی از مردم مصر که آباء واجدادشان در مصر بوده،بر خلاف سبطیان
سبطیان : گروه از یهود،فرزندان یعقوب (ع)...
@drhamidi
زندگی نامه
دکتر مهدی حمیدی از شاعران بنام و چهره های درخشان ادبیات معاصر ایران است.وی در سال 1293 شمسی در شیراز پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش مرحوم سید محمد حسن ثقةالاسلام از بازرگانان معروف شیراز بود که در دوره های اول مجلس شورای ملی، از آن شهر به نمایندگی مجلس انتخاب گردید.
مادرش بانو سکینه آغازی یکی از زنان دانشمند و تربیت شده و اصیل بودکه خود شاعره ای سخن سنج به شمار می رفت.وی در حدود چهل سال قبل که فرهنگ ایران و مخصوصاً تعلیم و تربیت دوشیزگان با مخالفتهای زیادی مواجه بود در شیراز به تأسیس مدرسه ای بنام "عفتیه "که در حقیقت مادر تمام مدارس دخترانه فارس محسوب می شود، همت گماشت.
دکتر حمیدی بیش از دو سال و نیم نداشت که پدرش درگذشت و تربیت او به مادرش محول شد. تحصیلات ابتدایی رادر مدرسه شعاعیه و دوره متوسطه در دبیرستان سلطانی شیراز بپایان رسانید و در سال 1313 برای ادامه تحصیلات به تهران آمد، به دانشسرای عالی داخل شد و به سال 1316 در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول به اخذ لیسانس نائل گردید.
#زندگینامه
@drhamidi
دکتر مهدی حمیدی از شاعران بنام و چهره های درخشان ادبیات معاصر ایران است.وی در سال 1293 شمسی در شیراز پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش مرحوم سید محمد حسن ثقةالاسلام از بازرگانان معروف شیراز بود که در دوره های اول مجلس شورای ملی، از آن شهر به نمایندگی مجلس انتخاب گردید.
مادرش بانو سکینه آغازی یکی از زنان دانشمند و تربیت شده و اصیل بودکه خود شاعره ای سخن سنج به شمار می رفت.وی در حدود چهل سال قبل که فرهنگ ایران و مخصوصاً تعلیم و تربیت دوشیزگان با مخالفتهای زیادی مواجه بود در شیراز به تأسیس مدرسه ای بنام "عفتیه "که در حقیقت مادر تمام مدارس دخترانه فارس محسوب می شود، همت گماشت.
دکتر حمیدی بیش از دو سال و نیم نداشت که پدرش درگذشت و تربیت او به مادرش محول شد. تحصیلات ابتدایی رادر مدرسه شعاعیه و دوره متوسطه در دبیرستان سلطانی شیراز بپایان رسانید و در سال 1313 برای ادامه تحصیلات به تهران آمد، به دانشسرای عالی داخل شد و به سال 1316 در رشته ادبیات فارسی با رتبه اول به اخذ لیسانس نائل گردید.
#زندگینامه
@drhamidi
مهرگان خنده زد از مردن شهریور من
باد پائیز بجنبید و بجنبد سر من
برگ ریز آمد و در برگ خزانی خواندم
كه یكی برگ دگر كنده شد از دفتر من
كودكی بودم و ناگاه مرا كرد جوان
مرگ اسفند مه و زادن شهریور من
بیم آن است كه تا چشم زنم پیر شوم
خستگی آید و پیری و نشیند بر من
رخت بربندد شادی و جوانی و نشاط
تیرگی راهنما گردد و غم رهبر من
موی كافوری و قوز كمر و چین جبین
زینت آرای سر من شود و پیكر من
پیش آئینه هراس آیدم از دیدن خویش
چون ز كافور سخن گوید مشك تر من
روزی آید كه من و دلبرم از هم پرسیم
كه چه حسن تو برانگیخت شبی خاطر من؟
هیچم از رنج شب پیری اندیشه نبود
گر چو من پیر نمیشد بت افسونگر من
ای دریغا كه بدو نیز نپاید گیتی
خرد و بشكسته شود نوش لب لاغر من
روزگاری شود آن طره پیچنده سفید
خبر از مرگ دهد شاخك سیسنبر من
پشت او خم شود از خستگی سال و مهان
فروردین ها ببرد تاب و تف آذر من
برسد عاقبت كار بدانجا كه شبی
من ز پیش او بگریزم و او از بر من
گاه لطف آرد و آن چهره بگیرد كه ببوس
گویمش حاشا كلا كه تویی مادر من
كی زنم بوسه بر آن چهره ی پر چین و شكن
كاتش عشق كشد شعله ز خاكستر من
گرچه پیرم چه بسا نرگس شهلا كه مراست
نوز جوینده در این كشور پهناور من
دلبر عهد جوانی منا بوسه مخواه
روز پیری ز لبم زین لب پر شكر من
تو ندانی كه مرا خستگی و پیری نیست
تا همی جنبد دریای پر از گوهر من
پسرانند مرا دختركانند مرا
كه جوان داشته در پیری من منظر من
نتوان گفت مرا كت پسر و دختر نیست
نظم و نثر است مرا خود پسر و دختر من
هر چه بر عمر جهان بگذرد ارزنده تر است
این نكویان درخشنده تر از اختر من
از پس مرگ من اینان سخن از من گویند
پر ز آوازه كنند از من بوم و بر من
وای بر من چكنم گر بشب پیری من
دست از عشق كشد طبع سخن پرور من
در خیالش همه شب خسبم و هر صبح پگاه
بوی نسرین و سمن خیزد از بستر من
گر مرا هیچ كسی هیچ كسی انگارد
هست دستی كه از او باز كشد كیفر من
عشق اگر نیست مرا زندگی و شادی نیست
طایر قدسم و از عشق بود شهپر من
من همینم كه مرا دیده و بینند كسان
چون مرا زاد چنین زاد مرا مادر من
گر بمیرم پس از این آرزرویی نیست مرا
كه بنازد به نكونامی من كشور من
1319/05/20
#حمیدی_شیرازی
#قصیده_ها
#پس_ازیك_سال
@drhamidi
باد پائیز بجنبید و بجنبد سر من
برگ ریز آمد و در برگ خزانی خواندم
كه یكی برگ دگر كنده شد از دفتر من
كودكی بودم و ناگاه مرا كرد جوان
مرگ اسفند مه و زادن شهریور من
بیم آن است كه تا چشم زنم پیر شوم
خستگی آید و پیری و نشیند بر من
رخت بربندد شادی و جوانی و نشاط
تیرگی راهنما گردد و غم رهبر من
موی كافوری و قوز كمر و چین جبین
زینت آرای سر من شود و پیكر من
پیش آئینه هراس آیدم از دیدن خویش
چون ز كافور سخن گوید مشك تر من
روزی آید كه من و دلبرم از هم پرسیم
كه چه حسن تو برانگیخت شبی خاطر من؟
هیچم از رنج شب پیری اندیشه نبود
گر چو من پیر نمیشد بت افسونگر من
ای دریغا كه بدو نیز نپاید گیتی
خرد و بشكسته شود نوش لب لاغر من
روزگاری شود آن طره پیچنده سفید
خبر از مرگ دهد شاخك سیسنبر من
پشت او خم شود از خستگی سال و مهان
فروردین ها ببرد تاب و تف آذر من
برسد عاقبت كار بدانجا كه شبی
من ز پیش او بگریزم و او از بر من
گاه لطف آرد و آن چهره بگیرد كه ببوس
گویمش حاشا كلا كه تویی مادر من
كی زنم بوسه بر آن چهره ی پر چین و شكن
كاتش عشق كشد شعله ز خاكستر من
گرچه پیرم چه بسا نرگس شهلا كه مراست
نوز جوینده در این كشور پهناور من
دلبر عهد جوانی منا بوسه مخواه
روز پیری ز لبم زین لب پر شكر من
تو ندانی كه مرا خستگی و پیری نیست
تا همی جنبد دریای پر از گوهر من
پسرانند مرا دختركانند مرا
كه جوان داشته در پیری من منظر من
نتوان گفت مرا كت پسر و دختر نیست
نظم و نثر است مرا خود پسر و دختر من
هر چه بر عمر جهان بگذرد ارزنده تر است
این نكویان درخشنده تر از اختر من
از پس مرگ من اینان سخن از من گویند
پر ز آوازه كنند از من بوم و بر من
وای بر من چكنم گر بشب پیری من
دست از عشق كشد طبع سخن پرور من
در خیالش همه شب خسبم و هر صبح پگاه
بوی نسرین و سمن خیزد از بستر من
گر مرا هیچ كسی هیچ كسی انگارد
هست دستی كه از او باز كشد كیفر من
عشق اگر نیست مرا زندگی و شادی نیست
طایر قدسم و از عشق بود شهپر من
من همینم كه مرا دیده و بینند كسان
چون مرا زاد چنین زاد مرا مادر من
گر بمیرم پس از این آرزرویی نیست مرا
كه بنازد به نكونامی من كشور من
1319/05/20
#حمیدی_شیرازی
#قصیده_ها
#پس_ازیك_سال
@drhamidi
#زندگینامه 2
حمیدی پس از اخذ لیسانس به کارمندی فرهنگ در آمد و برای انجام خدمت سربازی به تهران مراجعت کرد و به دانشکده افسری واردشد و یک سال بعد با درجه ى ستوان دومی برای خدمت افسری به شیراز برگشت.
او در سال 1325 از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسى موفق به اخذ دکترا و در رشته الهیات به تدریس مشغول شد.
در دوران معلمى عاشق یکى از دانش آموزان خود شد و غزل معروف «گر تو شاه دخترانى من خداى شاعرانم» را سرود که نام حمیدى را بر سر زبانها انداخت.
این حادثه که منجر به ناکامی شد، کتابهای "عشق دربدر" و "اشک معشوق" را که محصول این عشق سوزان اوست به وجود آورد.کتابهای "پس از یکسال" و "سبکسریهای قلم"نیز در این مدت منتشر شد.
اولین مجموعه شعرش را در سال 1321 با عنوان «از یاد رفته» منتشر کرد که تماماً در قالب غزل بود.
حمیدى شاعرى بود که در جبهه مخالف نیما یوشیج و نوگرایان ایستاد و در پایان سال 1321 دومین دفتر شعرش را به نام «عصیان» به دست چاپ سپرد.
حمیدى در سال 1324 قصیده «مصاحبه با نیما پیشواى نوپردازان» را منتشر کرده بود که در جبهه شعرای کلاسیک و مخالفان نیما یوشیج او را در صف اول قرار داد.او بعد از شهریور 20 با قصاید غرا و حماسى پیرامون شرایط نابسامان سیاسى و اجتماعى ایران و در حمله به اشغالگران بیگانه و جدایى خواهان آذربایجان، مورد توجه خاص و عام واقع شد و به او لقب #شاعرملى داده بودند.
در همین سال مجموعه اشعاری به نام "شکوفه ها" را انتشار داد و عده ای از شعر شناسان با انتشار این دیوان ظهور شاعری بزرگ را مژده داده اند.
پس از آثار مزبور "شاعر در آسمان" و "فرشتگان زمین" و "عصیان" که در حقیقتا متمم دیوان اشک معشوق است به وسیله دکتر حمیدی انتشار یافت.
مجموعه این آثار که نظم و نثر را به منتهای دلفریبی و زیبایی رسانده بود از عموم نقاط ایران چشمها را به شیراز مهد سعدی و حافظ متوجه ساخت .
«شکوفه ها و نغمه هاى جدید» و «سالهاى سیاه» شامل اشعار وطنى و سیاسى- انتقادى، «پس از یک سال» و «اشک معشوق» شامل اشعار عاشقانه که همچنان تجدید چاپ میشود، «ده فرمان» و «طلسم شکسته» عناوین بخشى از آثار اوست.
@drhamidi
حمیدی پس از اخذ لیسانس به کارمندی فرهنگ در آمد و برای انجام خدمت سربازی به تهران مراجعت کرد و به دانشکده افسری واردشد و یک سال بعد با درجه ى ستوان دومی برای خدمت افسری به شیراز برگشت.
او در سال 1325 از دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبیات فارسى موفق به اخذ دکترا و در رشته الهیات به تدریس مشغول شد.
در دوران معلمى عاشق یکى از دانش آموزان خود شد و غزل معروف «گر تو شاه دخترانى من خداى شاعرانم» را سرود که نام حمیدى را بر سر زبانها انداخت.
این حادثه که منجر به ناکامی شد، کتابهای "عشق دربدر" و "اشک معشوق" را که محصول این عشق سوزان اوست به وجود آورد.کتابهای "پس از یکسال" و "سبکسریهای قلم"نیز در این مدت منتشر شد.
اولین مجموعه شعرش را در سال 1321 با عنوان «از یاد رفته» منتشر کرد که تماماً در قالب غزل بود.
حمیدى شاعرى بود که در جبهه مخالف نیما یوشیج و نوگرایان ایستاد و در پایان سال 1321 دومین دفتر شعرش را به نام «عصیان» به دست چاپ سپرد.
حمیدى در سال 1324 قصیده «مصاحبه با نیما پیشواى نوپردازان» را منتشر کرده بود که در جبهه شعرای کلاسیک و مخالفان نیما یوشیج او را در صف اول قرار داد.او بعد از شهریور 20 با قصاید غرا و حماسى پیرامون شرایط نابسامان سیاسى و اجتماعى ایران و در حمله به اشغالگران بیگانه و جدایى خواهان آذربایجان، مورد توجه خاص و عام واقع شد و به او لقب #شاعرملى داده بودند.
در همین سال مجموعه اشعاری به نام "شکوفه ها" را انتشار داد و عده ای از شعر شناسان با انتشار این دیوان ظهور شاعری بزرگ را مژده داده اند.
پس از آثار مزبور "شاعر در آسمان" و "فرشتگان زمین" و "عصیان" که در حقیقتا متمم دیوان اشک معشوق است به وسیله دکتر حمیدی انتشار یافت.
مجموعه این آثار که نظم و نثر را به منتهای دلفریبی و زیبایی رسانده بود از عموم نقاط ایران چشمها را به شیراز مهد سعدی و حافظ متوجه ساخت .
«شکوفه ها و نغمه هاى جدید» و «سالهاى سیاه» شامل اشعار وطنى و سیاسى- انتقادى، «پس از یک سال» و «اشک معشوق» شامل اشعار عاشقانه که همچنان تجدید چاپ میشود، «ده فرمان» و «طلسم شکسته» عناوین بخشى از آثار اوست.
@drhamidi
(این قطعه،از بهترین قطعات تاریخ ادبیات بشمار میرود)
#بت_شکن_بابل
افعی شهر از تب دیوانگی
حلقه میزد گرد مرغ خانگی
خلق را خونخوارگی اصل خوشیست
شادی مخلوق از مردمکشیست
کودکان از کشتن موران خوشند
مردمان از کودکی مردمکشند
خاک را گویی به گاه بیختن
الفتی دادند با خون ریختن
بر زمین بی گفتهی نوح نبی
جنبش دریایی از گول و غبی
یعنی از هر گوشه خلقی دیوخوی
پایکوبان سوی دیر آورده روی
گر نباشد بندگان را نذرها
سوزد از خشم خدایان بذرها
باید آنجا حلقه بستن دفزنان
دختری را ذبح کردن کفزنان
رعدها دنبال برق دشنهاند
نیست ابری تا خدایان تشنهاند
خون قربان حالها را به کند
دانه را پر گاو را فربه کند
اول سال است و روز خیرهاست
روز رحمتخواستن از دیرهاست
بدرَوَد مرد آنچه روزی کشتهاست
زن همان پوشد که وقتی رشتهاست
لاجرم در دیر نزدیکان دور
تنگ کرده جای جنبیدن به مور
پایکوبان کفزنان افروخته
چشمها برصید قربان دوخته
دختری در دفتر صاحبدلی
طرفهی بغداد سحر بابلی
بر سر دوشی چو خوابی دلنواز
گیسویی پیچنده چون یلدا دراز
وان تن عریان که جان را داده قوت
در حریری همچو تار عنکبوت
ریخته زان صافی و برجستگی
خسته را از دوش بار خستگی
دستها در بند همچون جانیان
بر سکویی خاصهی قربانیان
خلق را از گوسفندان رامتر
از سر گیسوی ناآرامتر
زانوان لرزنده جان در پیچ و تاب
از رخ و لب رفته رنگ و رفته آب
چیست حال آن که باید کشتنش
با تبر انداختن سر از تنش
کشتنش از جُرم ساق مرمرین
پیش سنگیندل بتان آزرین
پیشتر از کشتنش گیسو زدن
گفتنش زیر تبر زانو زدن
ماندنش آنجا که جان را حالهاست
عمر هر یک لحظهای چون سالهاست
دادنش در بوی عود و بانگ رود
انتظار آن که تیغ آید فرود
زنگها آهنگ آسودن زند
دست پایین آید و گردن زند
لیک ما خوابیم و مرگ ما رسد
دیر و زودی گر کند اما رسد
عاقبت آن وقت جانفرسا رسید
روز آن گیسوی مشکآسا رسید
"آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت"
آنهمه چین و شکن از شانه ریخت
خواست فریادی کشد یارا نداشت
ناخن برّیدن خارا نداشت
خم شد آنجایی که میباید سرش
لرزلرزان همچو بیدی پیکرش
خلق یکدم چشم گشت و گوش گشت
جان هر جنبندهای خاموش گشت
ذوق خون مخلوق را بفشرد نای
وان تبرزن پیش و پس بنهاد پای
برق زد در نور مشعل آهنی
نالهای برخاست از پیراهنی
استخوانها خرد شد رگها پرید
از تبر خون ریخت از رگها پرید
گردنی چون عاج از تن دور گشت
باز معبد غرق عیش و سور گشت
مردمان از خرمیها کف زدند
پای کوبیدند و نای و دف زدند
هر کس آنجا بر سر غم خاک زد
جز یکی کز غم گریبان چاک زد
کبک و بوتیمار تن بیند در آب
"هرکه نقش خویشتن بیند در آب"
ریخت چندان سیبها روی زمین
لیک یکتن یافت نیروی زمین
گرچه هر بینندهای آن بیم دید
کس ندید آنها که ابراهیم دید
دانه چون در خاک خفت و آب خورد
نور مهر و پرتو مهتاب خورد
کم کمک در خاک آبستن شود
پرورد جانی که خصم تن شود
هرچه تن ازمهر قوت افزایدش
جان سرکش قهر افزون زایدش
عاقبت جان پایتاسر تن خورد
طفل نوزا مام آبستن خورد
مغز را از خوردن تن چاره نیست
تنخوری چون مغزها پتیاره نیست
هر گیاهی کز زمین جوشیدهاست
هست و بود دانهای نوشیدهاست
اینهمه شاخی که جای لانههاست
نیست عین دانهها و دانههاست
وین درختانی کزینسان پُر برند
گرچه آن مادر نیاند آن مادرند
اصل اول زیستن را بروریست
خوردن تن از پی جانپروریست
میوه و گل چیست؟ جان ریشه است
جان پاک هر تنی اندیشه است
شعله ای باید که تن را جان کند
سنگ را میراند و مرجان کند
خرما روزا که این میرد در آن
شعلهای سوزان شود گیرد در آن
زانچه ابراهیم در آن روز دید
معنی این شعلهی جانسوز دید
برق زد چون پیش چشم آن آهنش
آتشی افتاد در پیراهنش
ور به صورت رفت از معبد تنی
رفت در معنی ز آتش خرمنی
پای تا سر شعلهی سوزنده شد
هر دمی صد بار مرد و زنده شد
قوم نمرود آتشی افروختند
جان ابراهیم در وی سوختند
کس نگفت این آتش سرکش در اوست
او در آتش نیست این آتش در اوست
هرچه زان پس دیده بست و باز کرد
پیش او آن پیرهن آواز کرد
هر چه در هر کوی و برزن ایستاد
پیش چشمش آن تبرزن ایستاد
شکّر دیوان به کامش تلخ گشت
معبدش دیوانسرای بلخ گشت
خشمگین بگریخت از همسایهاش
لیک همچون کودکی کز سایهاش
رو به کوه آورد و ترک شهر کرد
لیک زهری را دوای زهر کرد
درد مردان درد از نامردم است
درد این نامردمان درد دم است
گر تواند روبه از مردم گریخت
لیک نتواند ز درد دم گریخت
ور گریزد آنکه سوزد محملش
چون گریزد آنکه میسوزد دلش؟
شیر را ننگ است گر بیدم زید
مرد را گر خالی از مردم زید
گرچه میباید ز درد دم دوید
سوی مردم باید از مردم دوید
مهر و مه تابید و هردم بیش سوخت
عشق و مهر این دو را درخویش سوخت
گرچه اول هردو را آگاه یافت
دید آخر کاین دو را گهگاه یافت
آنکه گه پیداست گه پیداش نیست
شاید ار امروز شد فرداش نیست
#بت_شکن_بابل
افعی شهر از تب دیوانگی
حلقه میزد گرد مرغ خانگی
خلق را خونخوارگی اصل خوشیست
شادی مخلوق از مردمکشیست
کودکان از کشتن موران خوشند
مردمان از کودکی مردمکشند
خاک را گویی به گاه بیختن
الفتی دادند با خون ریختن
بر زمین بی گفتهی نوح نبی
جنبش دریایی از گول و غبی
یعنی از هر گوشه خلقی دیوخوی
پایکوبان سوی دیر آورده روی
گر نباشد بندگان را نذرها
سوزد از خشم خدایان بذرها
باید آنجا حلقه بستن دفزنان
دختری را ذبح کردن کفزنان
رعدها دنبال برق دشنهاند
نیست ابری تا خدایان تشنهاند
خون قربان حالها را به کند
دانه را پر گاو را فربه کند
اول سال است و روز خیرهاست
روز رحمتخواستن از دیرهاست
بدرَوَد مرد آنچه روزی کشتهاست
زن همان پوشد که وقتی رشتهاست
لاجرم در دیر نزدیکان دور
تنگ کرده جای جنبیدن به مور
پایکوبان کفزنان افروخته
چشمها برصید قربان دوخته
دختری در دفتر صاحبدلی
طرفهی بغداد سحر بابلی
بر سر دوشی چو خوابی دلنواز
گیسویی پیچنده چون یلدا دراز
وان تن عریان که جان را داده قوت
در حریری همچو تار عنکبوت
ریخته زان صافی و برجستگی
خسته را از دوش بار خستگی
دستها در بند همچون جانیان
بر سکویی خاصهی قربانیان
خلق را از گوسفندان رامتر
از سر گیسوی ناآرامتر
زانوان لرزنده جان در پیچ و تاب
از رخ و لب رفته رنگ و رفته آب
چیست حال آن که باید کشتنش
با تبر انداختن سر از تنش
کشتنش از جُرم ساق مرمرین
پیش سنگیندل بتان آزرین
پیشتر از کشتنش گیسو زدن
گفتنش زیر تبر زانو زدن
ماندنش آنجا که جان را حالهاست
عمر هر یک لحظهای چون سالهاست
دادنش در بوی عود و بانگ رود
انتظار آن که تیغ آید فرود
زنگها آهنگ آسودن زند
دست پایین آید و گردن زند
لیک ما خوابیم و مرگ ما رسد
دیر و زودی گر کند اما رسد
عاقبت آن وقت جانفرسا رسید
روز آن گیسوی مشکآسا رسید
"آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت"
آنهمه چین و شکن از شانه ریخت
خواست فریادی کشد یارا نداشت
ناخن برّیدن خارا نداشت
خم شد آنجایی که میباید سرش
لرزلرزان همچو بیدی پیکرش
خلق یکدم چشم گشت و گوش گشت
جان هر جنبندهای خاموش گشت
ذوق خون مخلوق را بفشرد نای
وان تبرزن پیش و پس بنهاد پای
برق زد در نور مشعل آهنی
نالهای برخاست از پیراهنی
استخوانها خرد شد رگها پرید
از تبر خون ریخت از رگها پرید
گردنی چون عاج از تن دور گشت
باز معبد غرق عیش و سور گشت
مردمان از خرمیها کف زدند
پای کوبیدند و نای و دف زدند
هر کس آنجا بر سر غم خاک زد
جز یکی کز غم گریبان چاک زد
کبک و بوتیمار تن بیند در آب
"هرکه نقش خویشتن بیند در آب"
ریخت چندان سیبها روی زمین
لیک یکتن یافت نیروی زمین
گرچه هر بینندهای آن بیم دید
کس ندید آنها که ابراهیم دید
دانه چون در خاک خفت و آب خورد
نور مهر و پرتو مهتاب خورد
کم کمک در خاک آبستن شود
پرورد جانی که خصم تن شود
هرچه تن ازمهر قوت افزایدش
جان سرکش قهر افزون زایدش
عاقبت جان پایتاسر تن خورد
طفل نوزا مام آبستن خورد
مغز را از خوردن تن چاره نیست
تنخوری چون مغزها پتیاره نیست
هر گیاهی کز زمین جوشیدهاست
هست و بود دانهای نوشیدهاست
اینهمه شاخی که جای لانههاست
نیست عین دانهها و دانههاست
وین درختانی کزینسان پُر برند
گرچه آن مادر نیاند آن مادرند
اصل اول زیستن را بروریست
خوردن تن از پی جانپروریست
میوه و گل چیست؟ جان ریشه است
جان پاک هر تنی اندیشه است
شعله ای باید که تن را جان کند
سنگ را میراند و مرجان کند
خرما روزا که این میرد در آن
شعلهای سوزان شود گیرد در آن
زانچه ابراهیم در آن روز دید
معنی این شعلهی جانسوز دید
برق زد چون پیش چشم آن آهنش
آتشی افتاد در پیراهنش
ور به صورت رفت از معبد تنی
رفت در معنی ز آتش خرمنی
پای تا سر شعلهی سوزنده شد
هر دمی صد بار مرد و زنده شد
قوم نمرود آتشی افروختند
جان ابراهیم در وی سوختند
کس نگفت این آتش سرکش در اوست
او در آتش نیست این آتش در اوست
هرچه زان پس دیده بست و باز کرد
پیش او آن پیرهن آواز کرد
هر چه در هر کوی و برزن ایستاد
پیش چشمش آن تبرزن ایستاد
شکّر دیوان به کامش تلخ گشت
معبدش دیوانسرای بلخ گشت
خشمگین بگریخت از همسایهاش
لیک همچون کودکی کز سایهاش
رو به کوه آورد و ترک شهر کرد
لیک زهری را دوای زهر کرد
درد مردان درد از نامردم است
درد این نامردمان درد دم است
گر تواند روبه از مردم گریخت
لیک نتواند ز درد دم گریخت
ور گریزد آنکه سوزد محملش
چون گریزد آنکه میسوزد دلش؟
شیر را ننگ است گر بیدم زید
مرد را گر خالی از مردم زید
گرچه میباید ز درد دم دوید
سوی مردم باید از مردم دوید
مهر و مه تابید و هردم بیش سوخت
عشق و مهر این دو را درخویش سوخت
گرچه اول هردو را آگاه یافت
دید آخر کاین دو را گهگاه یافت
آنکه گه پیداست گه پیداش نیست
شاید ار امروز شد فرداش نیست
کیست آن کامروز را فردا کند؟
هستی پیدا ز ناپیدا کند
سالها بگذشت و در این حرف ماند
جان به تن جوشید و در این ظرف ماند
میوه نوشد شاخ را گر نارساست
افتد آن روزی که نوشیدن بساست
کمکمک اندیشه رنگ و رو گرفت
با گذشت سالها نیرو گرفت
گرچه جز این شاخهها در بیشه نیست
هیچ شاخی نیست کان را ریشه نیست
جوجه را در پوست میدان تنگ شد
لاجرم با پوست گرم جنگ شد
پتکهای روز و شب سندان شکست
مرغ با منقارها زندان شکست
این همه پیدا ز ناپیداییاست
اصل پنهانیست یا پیداییاست؟
سوخت این اندیشه زانسان خرمنش
کاندرون خویش آتش زد منش
پایتاسر غرق در این یاد شد
نعره شد آواز شد فریاد شد
گرد خود چون مار پیچیدن گرفت
از درخت عمر بر چیدن گرفت
لحظهای چشمش به موی سر نشست
آتشی سوزان به خاکستر نشست
بانگ بر خود زد که هان پیری رسید
نوبت بیزاری و سیری رسید
بتشکن! برخیز بام و در شکن
بت شکن بتخانه و بتگر شکن
چیستند اینها که خود سازیمشان
سر به پای از حمق اندازیمشان
یاد از آن معبد پُرعود کن
خاک در کاس سر نمرود کن
ناگهان از کوه بانگی ژرف خاست
از دهان درهها این حرف خاست
آری ابراهیم آری زود باش
در پی آنها که جان فرمود باش
چونکه ابراهیم این آوا شنید
ایستاد و خیره گشت و واشنید
نعره زد کای بانگ شاهی کیستی؟
کیستی هان ای سیاهی کیستی؟
چون طنین بانگ او خاموش گشت
آن صدا برخاست این بیهوش گشت
یکنفس یا بیش رفت و کم نبود
زانکه چون آمد از این عالم نبود
در تن پُرمایه زور پیل داشت
در دل جوشنده رود نیل داشت
دید جز یکتن اگر در کوه نیست
کم ز صدها لشکر انبوه نیست
در نهان بیشاست در صورت کماست
هرچه در عالم بُوَد در آدم است
نیست بالاتر از او فرماندهی
نیست از آنسوی عبّادان دهی
چون دوای خاکیان درمان اوست
هرچه در خاکاست در فرمان اوست
این نه آن قطرهست کز دریا جداست
هستهی جوشیده در هستی خداست
لحظهای استاد و لختی چاره کرد
شهر و کوه و دشت را نظاره کرد
نیمهی شب بود و مه پرتوفشان
خیمهی پیروزهگون گوهرنشان
آسمان بر کوهها پهلو زده
کوهها جمازهی زانو زده
باز هرجا دید هرجا بنگریست
آن تبرزن ایستاد آن زن گریست
از درون نالید کای زن آمدم
های ای مرد تبرزن آمدم
رو به دیر آورد و کوهی پشت او
وان تبرزین کلان در مشت او
رفت و یکتن رفت و چون یککوه رفت
رفت و تنها رفت و یکانبوه رفت
نه بت و نه معبد و نه عود ماند
نه تبرزن ماند نه نمرود ماند
#حمیدی_شیرازی
#مثنویها
@drhamidi
هستی پیدا ز ناپیدا کند
سالها بگذشت و در این حرف ماند
جان به تن جوشید و در این ظرف ماند
میوه نوشد شاخ را گر نارساست
افتد آن روزی که نوشیدن بساست
کمکمک اندیشه رنگ و رو گرفت
با گذشت سالها نیرو گرفت
گرچه جز این شاخهها در بیشه نیست
هیچ شاخی نیست کان را ریشه نیست
جوجه را در پوست میدان تنگ شد
لاجرم با پوست گرم جنگ شد
پتکهای روز و شب سندان شکست
مرغ با منقارها زندان شکست
این همه پیدا ز ناپیداییاست
اصل پنهانیست یا پیداییاست؟
سوخت این اندیشه زانسان خرمنش
کاندرون خویش آتش زد منش
پایتاسر غرق در این یاد شد
نعره شد آواز شد فریاد شد
گرد خود چون مار پیچیدن گرفت
از درخت عمر بر چیدن گرفت
لحظهای چشمش به موی سر نشست
آتشی سوزان به خاکستر نشست
بانگ بر خود زد که هان پیری رسید
نوبت بیزاری و سیری رسید
بتشکن! برخیز بام و در شکن
بت شکن بتخانه و بتگر شکن
چیستند اینها که خود سازیمشان
سر به پای از حمق اندازیمشان
یاد از آن معبد پُرعود کن
خاک در کاس سر نمرود کن
ناگهان از کوه بانگی ژرف خاست
از دهان درهها این حرف خاست
آری ابراهیم آری زود باش
در پی آنها که جان فرمود باش
چونکه ابراهیم این آوا شنید
ایستاد و خیره گشت و واشنید
نعره زد کای بانگ شاهی کیستی؟
کیستی هان ای سیاهی کیستی؟
چون طنین بانگ او خاموش گشت
آن صدا برخاست این بیهوش گشت
یکنفس یا بیش رفت و کم نبود
زانکه چون آمد از این عالم نبود
در تن پُرمایه زور پیل داشت
در دل جوشنده رود نیل داشت
دید جز یکتن اگر در کوه نیست
کم ز صدها لشکر انبوه نیست
در نهان بیشاست در صورت کماست
هرچه در عالم بُوَد در آدم است
نیست بالاتر از او فرماندهی
نیست از آنسوی عبّادان دهی
چون دوای خاکیان درمان اوست
هرچه در خاکاست در فرمان اوست
این نه آن قطرهست کز دریا جداست
هستهی جوشیده در هستی خداست
لحظهای استاد و لختی چاره کرد
شهر و کوه و دشت را نظاره کرد
نیمهی شب بود و مه پرتوفشان
خیمهی پیروزهگون گوهرنشان
آسمان بر کوهها پهلو زده
کوهها جمازهی زانو زده
باز هرجا دید هرجا بنگریست
آن تبرزن ایستاد آن زن گریست
از درون نالید کای زن آمدم
های ای مرد تبرزن آمدم
رو به دیر آورد و کوهی پشت او
وان تبرزین کلان در مشت او
رفت و یکتن رفت و چون یککوه رفت
رفت و تنها رفت و یکانبوه رفت
نه بت و نه معبد و نه عود ماند
نه تبرزن ماند نه نمرود ماند
#حمیدی_شیرازی
#مثنویها
@drhamidi
آثار دکتر #حمیدی_شیرازی
آثار منظوم :
1-شکوفه ها
2-پس از یکسال (شامل دو کتاب : گمشده من و من گمشده)
3-اشک معشوق
4-سالهای سیاه (شامل دو کتاب : سقوط و انفجار،"اشعار سیاسی")
5-طلسم شکسته
6-صد رباعی از حمیدی
7-ده فرمان (مقدمه بقلم استاد مظاهر مصفا)
8-زمزمه بهشت (گزیده آثار،به انتخاب شاعر)
آثار منثور :
1-سبکسریهای قلم
2-عشق دربدر(3جلد)
3-عروض حمیدی
4-شعر در عصر قاجار (گزیده آثار و شرح احوال ده شاعر دوره قاجار)
5-فنون شعر و کالبدهاى پولادین آن (فن شعر)
6-دریای گوهر (گزیده آثار شعراء و نویسندگان معاصر،3جلد)
7-بهشت سخن (منتخب اشعار و شرح احوال شعراء پنج قرن اول،2جلد)
8-شاهکارهای فردوسی
9-ماه و شش پنی (ترجمه)
10-عطار در مثنوی های گزیده او و گزیده مثنوی های او
11-زمزمه بهشت(ترجمه)
@drhamidi
آثار منظوم :
1-شکوفه ها
2-پس از یکسال (شامل دو کتاب : گمشده من و من گمشده)
3-اشک معشوق
4-سالهای سیاه (شامل دو کتاب : سقوط و انفجار،"اشعار سیاسی")
5-طلسم شکسته
6-صد رباعی از حمیدی
7-ده فرمان (مقدمه بقلم استاد مظاهر مصفا)
8-زمزمه بهشت (گزیده آثار،به انتخاب شاعر)
آثار منثور :
1-سبکسریهای قلم
2-عشق دربدر(3جلد)
3-عروض حمیدی
4-شعر در عصر قاجار (گزیده آثار و شرح احوال ده شاعر دوره قاجار)
5-فنون شعر و کالبدهاى پولادین آن (فن شعر)
6-دریای گوهر (گزیده آثار شعراء و نویسندگان معاصر،3جلد)
7-بهشت سخن (منتخب اشعار و شرح احوال شعراء پنج قرن اول،2جلد)
8-شاهکارهای فردوسی
9-ماه و شش پنی (ترجمه)
10-عطار در مثنوی های گزیده او و گزیده مثنوی های او
11-زمزمه بهشت(ترجمه)
@drhamidi
اگر به عهد توام نیست اعتماد درستی
گناه عهد شکستن به من نبندی و سستی
تو بوی عشق نهفتی، تو تار بسته گسستی
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشتی
گریستی و از آن گریهام قرار نباشد
حدیث عشق نهفتن طریق یار نباشد
کنون بکار چه کوشم که جای کار نباشد
بنای مهر نهادی که پایدار نباشد
مرا ببند ببستی، خود از کمند بجستی
هزار بار ز عشقت بگفتم و بشنفتی
حکایتی که دلت گفته بود باز نگفتی
هر آنچه را که نهفتن سزا نبود نهفتی
خلاف شرط مودت دلم شکستی و رفتی
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
مرا بخواهی و راهی بسوی من نگشایی
بچشم خوانی و آنگاه پشت گوش بخایی
بکشتنی اگر ای مه ! چرا درنگ نمایی؟
گرم عذاب نمائی بدرد و داغ جدایی
شکنجه تاب ندارم بریز خونم و رستی
بریز خون دل ما،حلال باشد خونت
بکش،که ما نتوانیم سرکشی ز فنونت
مرو،که ما نرمیم از کشندگیّ و جنونت
بیا، که ما سر هستیّ و کبریا و رعونت
به زیر پای نهادیم و پای بر سر هستی
توانگرا! چه غمت گر گرسنهاند فقیران؟
جوان چگونه بداند شکسته حالی پیران؟
کجا کنی باسیران نظر ز سوی امیران؟
گرت بگوشه ی چشمی نظر بود باسیران
دوای درد من اول که بیگناه بخستی
گلی چو روی تو در صد هزار قرن نروید
مشام جان من آنکس که با تو هست ببوید
کسی که راه تو گیرد ره بهشت بپوید
هر آنکست که ببیند روا بود که بگوید
که من بهشت بدیدم براستی و درستی
بجز تو راه نپویم، بجز تو هیچ نپایم
کسی بجز تو نگیرم،دری به کس نگشایم
بجز ترا نپرستم، بجز ترا نستایم
گرت کسی بپرستد ملامتش ننمایم
تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
دلم به یاد تو چون ابر نو بهار بنالد
خوش آنکه در هوس یار گلعذار بنالد
به اشک دوست بگرید،پی نگار بنالد
عجب مدار که سعدی ز هجر یار بنالد
که عشق موجب گریه است و خمر علت مستی
#حمیدی_شیرازی
#مخمسها (تضمین غزل سعدی)
@drhamidi
گناه عهد شکستن به من نبندی و سستی
تو بوی عشق نهفتی، تو تار بسته گسستی
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی
مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشتی
گریستی و از آن گریهام قرار نباشد
حدیث عشق نهفتن طریق یار نباشد
کنون بکار چه کوشم که جای کار نباشد
بنای مهر نهادی که پایدار نباشد
مرا ببند ببستی، خود از کمند بجستی
هزار بار ز عشقت بگفتم و بشنفتی
حکایتی که دلت گفته بود باز نگفتی
هر آنچه را که نهفتن سزا نبود نهفتی
خلاف شرط مودت دلم شکستی و رفتی
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی
مرا بخواهی و راهی بسوی من نگشایی
بچشم خوانی و آنگاه پشت گوش بخایی
بکشتنی اگر ای مه ! چرا درنگ نمایی؟
گرم عذاب نمائی بدرد و داغ جدایی
شکنجه تاب ندارم بریز خونم و رستی
بریز خون دل ما،حلال باشد خونت
بکش،که ما نتوانیم سرکشی ز فنونت
مرو،که ما نرمیم از کشندگیّ و جنونت
بیا، که ما سر هستیّ و کبریا و رعونت
به زیر پای نهادیم و پای بر سر هستی
توانگرا! چه غمت گر گرسنهاند فقیران؟
جوان چگونه بداند شکسته حالی پیران؟
کجا کنی باسیران نظر ز سوی امیران؟
گرت بگوشه ی چشمی نظر بود باسیران
دوای درد من اول که بیگناه بخستی
گلی چو روی تو در صد هزار قرن نروید
مشام جان من آنکس که با تو هست ببوید
کسی که راه تو گیرد ره بهشت بپوید
هر آنکست که ببیند روا بود که بگوید
که من بهشت بدیدم براستی و درستی
بجز تو راه نپویم، بجز تو هیچ نپایم
کسی بجز تو نگیرم،دری به کس نگشایم
بجز ترا نپرستم، بجز ترا نستایم
گرت کسی بپرستد ملامتش ننمایم
تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی
دلم به یاد تو چون ابر نو بهار بنالد
خوش آنکه در هوس یار گلعذار بنالد
به اشک دوست بگرید،پی نگار بنالد
عجب مدار که سعدی ز هجر یار بنالد
که عشق موجب گریه است و خمر علت مستی
#حمیدی_شیرازی
#مخمسها (تضمین غزل سعدی)
@drhamidi
#عروس_دشت
چه در چشم من نغز و زیبا نشیند
درختی که بر دشت،تنها نشیند
گریزد ز مردم به دامان کوهی
همه عمر با سنگ خارا نشیند
گهی پرزنان،خسته و نغمه خوانان
بر او مرغکی ناشکیبا نشیند
گهی بچه چوپانکی نای بر لب
چو زآنجا گذر کرد،آنجا نشیند
سر از پای او برکشد جویباری
به صحرا گراید،به صحرا نشیند
نهانی خزد لابلای علف ها
به دریای مینا گهرها نشیند
فریبا شب از آسمان چون برآید
دو مه بر دو تخت فریبا نشیند
نشیند بر آن آبها نقش انجم
چو گوهر که بر لوح مینا نشیند
نبینی که شب از بر آسمانی
برآید بدین دلبری یا نشیند
سپیدهدمان چون بمیرد سیاهی
دو خرچنگ روی دو دریا نشیند
نبینی دو خورشید رخشان کز این سان
ز بالا و پایین رود تا نشیند
درخت من آنجا به تاریک و روشن
مه و مهر را در تماشا نشیند
سکوتی گران گرد او حلقه بندد
به سنگینسکوتی گوارا نشیند
ز خاموشی روز و تاریکی شب
نه از جا گریزد نه از پا نشیند
کشد سایه آهسته بر فرش مینا
به مینا چو یک زان دو رعنا نشیند
به ثبت گذر کردن عمر گیتی
چو مردی خردمند و دانا نشیند
رصدبان پیری است گویی که تنها
شب و روز در زیج بیدا نشیند
چه نغز است خاموشی و دوردستی
خوش آن دوردستا که عنقا نشیند
#حمیدی_شیرازی
#قصیده_ها
@drhamidi
چه در چشم من نغز و زیبا نشیند
درختی که بر دشت،تنها نشیند
گریزد ز مردم به دامان کوهی
همه عمر با سنگ خارا نشیند
گهی پرزنان،خسته و نغمه خوانان
بر او مرغکی ناشکیبا نشیند
گهی بچه چوپانکی نای بر لب
چو زآنجا گذر کرد،آنجا نشیند
سر از پای او برکشد جویباری
به صحرا گراید،به صحرا نشیند
نهانی خزد لابلای علف ها
به دریای مینا گهرها نشیند
فریبا شب از آسمان چون برآید
دو مه بر دو تخت فریبا نشیند
نشیند بر آن آبها نقش انجم
چو گوهر که بر لوح مینا نشیند
نبینی که شب از بر آسمانی
برآید بدین دلبری یا نشیند
سپیدهدمان چون بمیرد سیاهی
دو خرچنگ روی دو دریا نشیند
نبینی دو خورشید رخشان کز این سان
ز بالا و پایین رود تا نشیند
درخت من آنجا به تاریک و روشن
مه و مهر را در تماشا نشیند
سکوتی گران گرد او حلقه بندد
به سنگینسکوتی گوارا نشیند
ز خاموشی روز و تاریکی شب
نه از جا گریزد نه از پا نشیند
کشد سایه آهسته بر فرش مینا
به مینا چو یک زان دو رعنا نشیند
به ثبت گذر کردن عمر گیتی
چو مردی خردمند و دانا نشیند
رصدبان پیری است گویی که تنها
شب و روز در زیج بیدا نشیند
چه نغز است خاموشی و دوردستی
خوش آن دوردستا که عنقا نشیند
#حمیدی_شیرازی
#قصیده_ها
@drhamidi
سالی فزون سرشک به دامن فشانده ایم
خطی ز خون به صفحه کاغذ کشانده ایم
در دفتر زمانه حدیثی نوشته ایم
بر دامن طبیعت اشکی فشانده ایم
از جان گذشته ایم و به هجران رسیده ایم
بانگ بلا به گوش خدایان رسانده ایم
در دست و پای اسب خیالی شکسته ایم
تا مرکب خیال به هر سو دوانده ایم
با مرغ شب نشسته و آهی کشیده ایم
با خون دیده آتش هجری نشانده ایم
چون کودکان به خاطر مرغ پریده ای
نالیده ایم و باز امیدی پرانده ایم
بس خون دل که با غم مجنون چشیده ایم
تا ساغری ز عشق به لیلا چشانده ایم
داند خدا که در پی ما اشک رانده اند
ما دیده و به یاد وفا اشک رانده ایم
اول به ناز پنجه ی عذرا شکسته ایم
زان پس به عشق قصه ی وامق شکانده ایم
پیراهن دریده چو یوسف نشسته ایم
با تهمتی که پیرهنی را درانده ایم
هر محنتی زسیلی استاد برده ایم
با عشق ها سرشته و با خون چکانده ایم
بسیار گفته ایم و کسی بیش از این نگفت
با این همه نه گفته حدیثی نه خوانده ایم
سوزیم صبح و شام و از این سوختن خوشیم
نفعی اگر به عالم دانش رسانده ایم
نا گفته نگذریم که گر خورده ایم خون
خون دلی به دلبر شوخی خورانده ایم
ای یار شوخ چشم تو دانی و ما که باز
از صد یک حدیث تو حرفی نرانده ایم
دفتر تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصل تو مانده ایم
#حمیدی_شیرازی
#قصیده_ها
#اشک_معشوق
@drhamidi
خطی ز خون به صفحه کاغذ کشانده ایم
در دفتر زمانه حدیثی نوشته ایم
بر دامن طبیعت اشکی فشانده ایم
از جان گذشته ایم و به هجران رسیده ایم
بانگ بلا به گوش خدایان رسانده ایم
در دست و پای اسب خیالی شکسته ایم
تا مرکب خیال به هر سو دوانده ایم
با مرغ شب نشسته و آهی کشیده ایم
با خون دیده آتش هجری نشانده ایم
چون کودکان به خاطر مرغ پریده ای
نالیده ایم و باز امیدی پرانده ایم
بس خون دل که با غم مجنون چشیده ایم
تا ساغری ز عشق به لیلا چشانده ایم
داند خدا که در پی ما اشک رانده اند
ما دیده و به یاد وفا اشک رانده ایم
اول به ناز پنجه ی عذرا شکسته ایم
زان پس به عشق قصه ی وامق شکانده ایم
پیراهن دریده چو یوسف نشسته ایم
با تهمتی که پیرهنی را درانده ایم
هر محنتی زسیلی استاد برده ایم
با عشق ها سرشته و با خون چکانده ایم
بسیار گفته ایم و کسی بیش از این نگفت
با این همه نه گفته حدیثی نه خوانده ایم
سوزیم صبح و شام و از این سوختن خوشیم
نفعی اگر به عالم دانش رسانده ایم
نا گفته نگذریم که گر خورده ایم خون
خون دلی به دلبر شوخی خورانده ایم
ای یار شوخ چشم تو دانی و ما که باز
از صد یک حدیث تو حرفی نرانده ایم
دفتر تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصل تو مانده ایم
#حمیدی_شیرازی
#قصیده_ها
#اشک_معشوق
@drhamidi