Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇کنار کعبه چه خبر است؟👇
حالا دیگر آفتاب بالا آمده است، مردم مکه متوجّه می شوند که در مسجد الحرام خبرهایی است.
آنها از یکدیگر سؤال می کنند: این کیست که در کنار کعبه ایستاده است وگروهی گرد او را گرفته اند؟
در این میان صدایی در همه جا طنین انداز می شود.
گوش کن!
این صدای جبرئیل است: "ای مردم! این مهدی آل محمّد است، از او پیروی کنید".
همه مردم دنیا این صدا را می شنوند.
عجیب این است که هر کسی این ندا را به زبان خودش می شنود، اگر عرب زبان است به زبان عربی می شنود، اگر فارس زبان است به زبان فارسی.
وقتی مردم این ندا را شنیدند با یکدیگر در مورد ظهور سخن می گویند ومی فهمند که وعده خدا فرا رسیده است.
مردم مکه با شنیدن این ندا به سوی مسجد الحرام هجوم می آورند تا ببینند چه خبر شده است.
آنان می بینند که امام با یارانش جمع شده اند.
اکنون امام می خواهد با مردم سخن بگوید به نظر شما اوّلین سخن امام با مردم چیست؟
امام به کنار کعبه می رود وبه خانه خدا تکیه می زند وچنین می گوید: "ای مردم! من مهدی، فرزند پیامبر هستم.
هر کس می خواهد آدم وابراهیم وموسی وعیسی ومحمّد (علیهم السلام) را ببیند، مرا ببیند! ای مردم من شما را به یاری می طلبم. چه کسی مرا یاری می کند؟".
واکنون یک امتحان بزرگ الهی در پیش روی مردم مکه است؛ زیرا با اینکه امام بیش از هزار سال عمر دارد؛ امّا به شکل یک جوان ظهور کرده است.
مردم مکه در شک وتردید هستند، گروهی از آنها باور نمی کنند که این جوان، همان مهدی (علیه السلام) باشد.
آنها دسیسه می کنند وتصمیم می گیرند تا امام را به قتل برسانند؛ ولی فراموش کرده اند که امام چه یاران باوفایی دارد، یارانی که عهد بسته اند تا آخرین نفس از امام دفاع کنند.
وقتی مردم مکه می بینند که یاران امام آماده دفاع هستند پشیمان می شوند ومسجد الحرام را ترک می کنند.
👈ادامه دارد.....
👉@doolate_zohor
👇کنار کعبه چه خبر است؟👇
حالا دیگر آفتاب بالا آمده است، مردم مکه متوجّه می شوند که در مسجد الحرام خبرهایی است.
آنها از یکدیگر سؤال می کنند: این کیست که در کنار کعبه ایستاده است وگروهی گرد او را گرفته اند؟
در این میان صدایی در همه جا طنین انداز می شود.
گوش کن!
این صدای جبرئیل است: "ای مردم! این مهدی آل محمّد است، از او پیروی کنید".
همه مردم دنیا این صدا را می شنوند.
عجیب این است که هر کسی این ندا را به زبان خودش می شنود، اگر عرب زبان است به زبان عربی می شنود، اگر فارس زبان است به زبان فارسی.
وقتی مردم این ندا را شنیدند با یکدیگر در مورد ظهور سخن می گویند ومی فهمند که وعده خدا فرا رسیده است.
مردم مکه با شنیدن این ندا به سوی مسجد الحرام هجوم می آورند تا ببینند چه خبر شده است.
آنان می بینند که امام با یارانش جمع شده اند.
اکنون امام می خواهد با مردم سخن بگوید به نظر شما اوّلین سخن امام با مردم چیست؟
امام به کنار کعبه می رود وبه خانه خدا تکیه می زند وچنین می گوید: "ای مردم! من مهدی، فرزند پیامبر هستم.
هر کس می خواهد آدم وابراهیم وموسی وعیسی ومحمّد (علیهم السلام) را ببیند، مرا ببیند! ای مردم من شما را به یاری می طلبم. چه کسی مرا یاری می کند؟".
واکنون یک امتحان بزرگ الهی در پیش روی مردم مکه است؛ زیرا با اینکه امام بیش از هزار سال عمر دارد؛ امّا به شکل یک جوان ظهور کرده است.
مردم مکه در شک وتردید هستند، گروهی از آنها باور نمی کنند که این جوان، همان مهدی (علیه السلام) باشد.
آنها دسیسه می کنند وتصمیم می گیرند تا امام را به قتل برسانند؛ ولی فراموش کرده اند که امام چه یاران باوفایی دارد، یارانی که عهد بسته اند تا آخرین نفس از امام دفاع کنند.
وقتی مردم مکه می بینند که یاران امام آماده دفاع هستند پشیمان می شوند ومسجد الحرام را ترک می کنند.
👈ادامه دارد.....
👉@doolate_zohor
Forwarded from دولت ظهور
دولت ظهور:
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇صدای شیطان به گوش می رسد👇
مدّتی است مردم دنیا صدای جبرئیل وندای او را شنیده اند. دل های آنها به سوی امامِ خوبی ها متوجّه شده وهمه دوست دارند امام را ببینند.
درست است که کوفه ومدینه الآن در تصرّف سفیانی است؛ امّا اگر به یکی از این دو شهر بروی، می بینی که سپاهیان سفیانی به حق بودن فرمانده خود شک کرده اند ومی خواهند از بند سپاه سفیانی رها شوند وبه سوی امام بیایند.
از آنجا که شیطان، دشمن سعادت انسان هاست، می خواهد هر طور که شده باعث گمراهی مردم شود. او اکنون نیز در فکر فریب دادن مردم است ومی خواهد مانع پیوستن آنها به امام بشود.
او می داند که با ظهور امام زمان، بندگان خوب خدا در دنیا حکومت خواهند کرد وبرای ناپاکان در زمین جایی نخواهد بود.
به همین دلیل، موقع غروب آفتاب، شیطان با صدای بلند، همه مردم دنیا را مورد خطاب قرار می دهد ومی گوید: "ای مردم، آگاه باشید که سفیانی ویاران او حق هستند".
همه مردم این صدا را می شنوند؛ امّا نمی دانند که صدای شیطان است. عدّه ای به گمراهی می افتند وصدای شیطان آنها را فریب می دهد ومتأسفانه آنها از امام زمان بیزاری می جویند.
من خیلی دلم به حال این مردم می سوزد که چگونه فریب شیطان را می خورند.
در سخنان امامان معصوم (علیهم السلام) آمده بود که در نزدیک روزگار ظهور، دو ندا در آسمان طنین خواهد انداخت.
ندای اوّل که نزدیک طلوع آفتاب به گوش می رسد، ندای جبرئیل است وصدای دوم که نزدیک غروب خورشید به گوش می رسد، صدای شیطان است.
شیعیان که از قبل، این مطلب را می دانستند هرگز فریب نمی خورند. آنها می دانند که حکومت عدل الهی بسیار نزدیک است.
👇لشکری که در دل زمین فرو می رود👇
امشب، شب چهاردهم "مُحرّم" است وآسمان شهر مکه مهتابی است.
چهار شب از ظهور امام زمان می گذرد ودر شهر مکه آرامش برقرار است، البته همچنان بیرون شهر سپاه سفیانی مستقر شده وشهر را در محاصره دارند.
سپاه سفیانی هراس دارد که وارد شهر شود وبا لشکر امام بجنگد.
آنها منتظرند تا نیروی کمکی از مدینه برسد تا بتوانند به جنگ امام بروند.
امشب، سیصد هزار نفر از سربازان سفیانی از مدینه به سوی مکه حرکت می کنند.
سفیانی به آنان دستور داده تا شهر مکه را تصرّف وکعبه را خراب کنند وامام را به قتل برسانند. این نقشه شوم سفیانی است.
به راستی، امام زمان که فقط سیصد وسیزده سرباز دارد، چگونه می خواهد در مقابل لشکری با بیش از سیصد هزار سرباز مقابله کند؟
من می دانم که خدا هرگز ولی خود را تنها نمی گذارد.
سپاه سفیانی از مدینه به سمت مکه حرکت می کند وبعد از اینکه از مدینه خارج شد در سرزمین "بَیدا" مستقر می شود.
می دانید "بَیدا" کجا است؟
حدود پانزده کیلومتر در جاده "مدینه" به سوی "مکه" که پیش بروی به سرزمین "بَیدا" می رسی.
پاسی از شب می گذرد...
آن مرد کیست که سراسیمه به این سمت می آید؟
نگاه کن! ظاهرش نشان می دهد که اهل مکه نیست. او از راهی دور آمده است.
آن مرد سراغ امام را می گیرد، گویا کار مهمّی با آن حضرت دارد.
یاران امام، آن مرد را خدمت امام می آورند.
آن مرد می گوید: "ای سرورم! من مأموریت دارم تا به شما مژده بزرگی بدهم، یکی از فرشتگان الهی به من فرمان داد تا پیش شما بیایم".
من که از ماجرا خبر ندارم، از شنیدن این سخن تعجّب می کنم. چگونه است که این مرد ادّعا می کند فرشتگان را دیده است؟
امام که به همه چیز آگاهی دارد، می گوید: "حکایت خود وبرادرت را تعریف کن ".
آن مرد رو به امام می کند وچنین می گوید:
من آمده ام تا بشارت دهم که سپاه سفیانی نابود شد. من وبرادرم از سربازان سفیانی بودیم وبه دستور سفیانی برای تصرّف مکه حرکت کردیم.
وقتی به سرزمین بَیدا رسیدیم، هوا تاریک شده بود، برای همین، در آن صحرا منزل کردیم.
ناگهان فریادی بلند در آن بیابان پیچید: "ای صحرای بَیدا! این قوم ستمگر را در خود فرو ببر".
من با چشم خود دیدم که زمین شکافته شد وتمام سپاه را در خود فرو برد. فقط من وبرادرم باقی ماندیم وهیچ اثری از آن سپاه بزرگ باقی نماند. من وبرادرم مات ومبهوت مانده بودیم.
ناگهان فرشته ای را دیدم که برادرم را صدا زد وگفت: "اکنون به سوی سفیانی برو وبه او خبر ده که سپاهش در دل زمین فرو رفت".
بعد رو به من کرد وگفت: "به مکه برو وامام زمان را به نابودی دشمنانش بشارت ده وتوبه کن".
حالا دیگر خیلی چیزها برای من روشن شده است.
آری خداوند به وعده خود وفا نمود ودشمنان امام زمان را نابود کرد.
آن مرد که از کرده خود پشیمان است، وقتی مهربانی امام را می بیند توبه می کند وتوبه اش قبول می شود.
آیا می دانی آن فرشته ای که با این مرد سخن گفت که بود؟
آن فریادی که درصحرای "بَیدا" بلند شد چه بود؟
او جبرئیل بود که به امر خدا به یاری لشکر حق آمده بود تا سپاه طاغوت را نابود کند.
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇صدای شیطان به گوش می رسد👇
مدّتی است مردم دنیا صدای جبرئیل وندای او را شنیده اند. دل های آنها به سوی امامِ خوبی ها متوجّه شده وهمه دوست دارند امام را ببینند.
درست است که کوفه ومدینه الآن در تصرّف سفیانی است؛ امّا اگر به یکی از این دو شهر بروی، می بینی که سپاهیان سفیانی به حق بودن فرمانده خود شک کرده اند ومی خواهند از بند سپاه سفیانی رها شوند وبه سوی امام بیایند.
از آنجا که شیطان، دشمن سعادت انسان هاست، می خواهد هر طور که شده باعث گمراهی مردم شود. او اکنون نیز در فکر فریب دادن مردم است ومی خواهد مانع پیوستن آنها به امام بشود.
او می داند که با ظهور امام زمان، بندگان خوب خدا در دنیا حکومت خواهند کرد وبرای ناپاکان در زمین جایی نخواهد بود.
به همین دلیل، موقع غروب آفتاب، شیطان با صدای بلند، همه مردم دنیا را مورد خطاب قرار می دهد ومی گوید: "ای مردم، آگاه باشید که سفیانی ویاران او حق هستند".
همه مردم این صدا را می شنوند؛ امّا نمی دانند که صدای شیطان است. عدّه ای به گمراهی می افتند وصدای شیطان آنها را فریب می دهد ومتأسفانه آنها از امام زمان بیزاری می جویند.
من خیلی دلم به حال این مردم می سوزد که چگونه فریب شیطان را می خورند.
در سخنان امامان معصوم (علیهم السلام) آمده بود که در نزدیک روزگار ظهور، دو ندا در آسمان طنین خواهد انداخت.
ندای اوّل که نزدیک طلوع آفتاب به گوش می رسد، ندای جبرئیل است وصدای دوم که نزدیک غروب خورشید به گوش می رسد، صدای شیطان است.
شیعیان که از قبل، این مطلب را می دانستند هرگز فریب نمی خورند. آنها می دانند که حکومت عدل الهی بسیار نزدیک است.
👇لشکری که در دل زمین فرو می رود👇
امشب، شب چهاردهم "مُحرّم" است وآسمان شهر مکه مهتابی است.
چهار شب از ظهور امام زمان می گذرد ودر شهر مکه آرامش برقرار است، البته همچنان بیرون شهر سپاه سفیانی مستقر شده وشهر را در محاصره دارند.
سپاه سفیانی هراس دارد که وارد شهر شود وبا لشکر امام بجنگد.
آنها منتظرند تا نیروی کمکی از مدینه برسد تا بتوانند به جنگ امام بروند.
امشب، سیصد هزار نفر از سربازان سفیانی از مدینه به سوی مکه حرکت می کنند.
سفیانی به آنان دستور داده تا شهر مکه را تصرّف وکعبه را خراب کنند وامام را به قتل برسانند. این نقشه شوم سفیانی است.
به راستی، امام زمان که فقط سیصد وسیزده سرباز دارد، چگونه می خواهد در مقابل لشکری با بیش از سیصد هزار سرباز مقابله کند؟
من می دانم که خدا هرگز ولی خود را تنها نمی گذارد.
سپاه سفیانی از مدینه به سمت مکه حرکت می کند وبعد از اینکه از مدینه خارج شد در سرزمین "بَیدا" مستقر می شود.
می دانید "بَیدا" کجا است؟
حدود پانزده کیلومتر در جاده "مدینه" به سوی "مکه" که پیش بروی به سرزمین "بَیدا" می رسی.
پاسی از شب می گذرد...
آن مرد کیست که سراسیمه به این سمت می آید؟
نگاه کن! ظاهرش نشان می دهد که اهل مکه نیست. او از راهی دور آمده است.
آن مرد سراغ امام را می گیرد، گویا کار مهمّی با آن حضرت دارد.
یاران امام، آن مرد را خدمت امام می آورند.
آن مرد می گوید: "ای سرورم! من مأموریت دارم تا به شما مژده بزرگی بدهم، یکی از فرشتگان الهی به من فرمان داد تا پیش شما بیایم".
من که از ماجرا خبر ندارم، از شنیدن این سخن تعجّب می کنم. چگونه است که این مرد ادّعا می کند فرشتگان را دیده است؟
امام که به همه چیز آگاهی دارد، می گوید: "حکایت خود وبرادرت را تعریف کن ".
آن مرد رو به امام می کند وچنین می گوید:
من آمده ام تا بشارت دهم که سپاه سفیانی نابود شد. من وبرادرم از سربازان سفیانی بودیم وبه دستور سفیانی برای تصرّف مکه حرکت کردیم.
وقتی به سرزمین بَیدا رسیدیم، هوا تاریک شده بود، برای همین، در آن صحرا منزل کردیم.
ناگهان فریادی بلند در آن بیابان پیچید: "ای صحرای بَیدا! این قوم ستمگر را در خود فرو ببر".
من با چشم خود دیدم که زمین شکافته شد وتمام سپاه را در خود فرو برد. فقط من وبرادرم باقی ماندیم وهیچ اثری از آن سپاه بزرگ باقی نماند. من وبرادرم مات ومبهوت مانده بودیم.
ناگهان فرشته ای را دیدم که برادرم را صدا زد وگفت: "اکنون به سوی سفیانی برو وبه او خبر ده که سپاهش در دل زمین فرو رفت".
بعد رو به من کرد وگفت: "به مکه برو وامام زمان را به نابودی دشمنانش بشارت ده وتوبه کن".
حالا دیگر خیلی چیزها برای من روشن شده است.
آری خداوند به وعده خود وفا نمود ودشمنان امام زمان را نابود کرد.
آن مرد که از کرده خود پشیمان است، وقتی مهربانی امام را می بیند توبه می کند وتوبه اش قبول می شود.
آیا می دانی آن فرشته ای که با این مرد سخن گفت که بود؟
آن فریادی که درصحرای "بَیدا" بلند شد چه بود؟
او جبرئیل بود که به امر خدا به یاری لشکر حق آمده بود تا سپاه طاغوت را نابود کند.
Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇لشکر ده هزار نفری می آید👇
مردم مکه بعد از اینکه خبر نابودی سپاه سفیانی را می شنوند خیلی می ترسند وبرای همین شهر آرام می شود ودیگر کسی به فکر دشمنی با امام نیست.
پایتخت حکومت جهانی امام، شهر کوفه است ومن منتظر هستم تا همراه او به سوی کوفه حرکت کنم.
خیلی دوست دارم بدانم امام چه موقع به سوی کوفه حرکت خواهد کرد، نزد یکی از یاران امام می روم واز او می پرسم: چرا امام به سوی کوفه حرکت نمی کند؟
او در جواب می گوید: امام منتظر است تا همه افراد لشکرش به مکه بیایند.
آری، از وقتی که جبرئیل ندا داد ومردم را به سوی امام فرا خواند، عدّه زیادی حرکت کرده اند. آنان به مکه دعوت شده اند ومأموریت دارند که به امام بپیوندند.
آیا تا به حال دیده ای که پرندگان چگونه به سوی لانه های خود پناه می برند؟
این افراد هم این گونه به مکه پناه می آورند ودر خدمت امام به آرامش واقعی می رسند.
اراده خداوند این است که خروج امام از مکه با همراهی این لشکر ده هزار نفری باشد.
اگر به خارج از مکه بروی می بینی که شیعیان با چه اشتیاقی به سوی مکه می شتابند! مثل اینکه یک مسابقه برگزار شده است، مسابقه ای برای هر چه زودتر رسیدن به مکه برای یاری امام!
این شوقی است که خداوند در دل شیعیان قرار داده است وآنان را این چنین بیقرار نموده است.
آنان با عشقی مقدّس، بیابان ها را پشت سر می گذارند وتمام سختی ها را در راه یاری امام تحمّل می کنند.
وتو خود می دانی که سیصد وسیزده یار به گونه ای دیگر به مکه آمدند. آنان با "طی الارض" ودر شب قبل از ظهور به مکه آمده اند. آنها در واقع، فرماندهان لشکر امام هستند ودر آینده ای نزدیک، هر کدام از طرف امام، حاکم قسمتی از دنیا خواهند شد.
ولی این ده هزار نفری که در راه مکه هستند سربازان لشکر امام می باشند، آنها می آیند تا قائم آل محمد (علیهم السلام) را یاری کنند.
👇شیران پیشه ایمان می آیند👇
کم کم لشکر ده هزار نفری کامل می شود. آنها با یکدیگر بسیار مهربان هستند گویی که همه با هم برادرند.
همسفرم! آیا اجازه می دهی من در مورد ویژگی افراد این لشکر سخن بگویم؟
آنان در مقابل دستور امام تسلیم هستند وسخنان امام را با گوش جان می پذیرند.
افرادی شجاع ودلیری که ذرّه ای ترس در دل ندارند. آری، امام یارانی شجاع وبا یقین کامل می خواهد، افراد ترسو وسست عقیده چه کمکی به این حرکت عظیم می توانند بکنند؟
لشکریان امام چنان در عقیده وایمان خود استوارند که شیطان هرگز نمی تواند آنها را وسوسه کند. اینان شیران بیشه ایمان ویاوران راستین حق وحقیقت هستند.
اگر شب ها به کنارشان بروی، می بینی که مشغول عبادت هستند وصدای گریه ومناجات آنها شنیده می شود.
ودر روز چون شیران دلیر به میدان می آیند واز هیچ چیز واهمه وترس ندارند.
برای شهادت دعا می کنند، آرزویشان این است که در رکاب امام به فیض شهادت برسند. به راستی که چه سعادتی بالاتر از اینکه انسان جان خویش را فدای مولای خود کند!
آیا در این دنیای فانی، آرزویی زیباتر از این سراغ داری؟
خوشا به حال کسانی که چنین آرزوی زیبایی دارند!
وواقعاً که زندگی انسان با داشتن این چنین آرمانی، چقدر لذت بخش می شود.
به هر حال، یاران امام همواره دور امام حلقه زده ودر شرایط سخت، یار ویاور او هستند.
کافی است امام به آنان دستوری بدهد، آن وقت می بینی که چگونه برای انجام آن دستور سر از پا نمی شناسند.
خداوند نیروی جسمی بسیار زیادی به آنها داده است تا بتوانند به خوبی از امام دفاع کنند.
وقتی که آنها از زمینی عبور می کنند آن زمین به سرزمین های دیگر فخر می فروشد واز اینکه یکی از یاران امام زمان از روی او گذاشته است به خود مباهات می کند.
همه از یاران امام فرمانبرداری می کنند حتّی پرندگان وحیوانات وحشی.
👈ادامه دارد.....
👉@doolate_zohor
👇لشکر ده هزار نفری می آید👇
مردم مکه بعد از اینکه خبر نابودی سپاه سفیانی را می شنوند خیلی می ترسند وبرای همین شهر آرام می شود ودیگر کسی به فکر دشمنی با امام نیست.
پایتخت حکومت جهانی امام، شهر کوفه است ومن منتظر هستم تا همراه او به سوی کوفه حرکت کنم.
خیلی دوست دارم بدانم امام چه موقع به سوی کوفه حرکت خواهد کرد، نزد یکی از یاران امام می روم واز او می پرسم: چرا امام به سوی کوفه حرکت نمی کند؟
او در جواب می گوید: امام منتظر است تا همه افراد لشکرش به مکه بیایند.
آری، از وقتی که جبرئیل ندا داد ومردم را به سوی امام فرا خواند، عدّه زیادی حرکت کرده اند. آنان به مکه دعوت شده اند ومأموریت دارند که به امام بپیوندند.
آیا تا به حال دیده ای که پرندگان چگونه به سوی لانه های خود پناه می برند؟
این افراد هم این گونه به مکه پناه می آورند ودر خدمت امام به آرامش واقعی می رسند.
اراده خداوند این است که خروج امام از مکه با همراهی این لشکر ده هزار نفری باشد.
اگر به خارج از مکه بروی می بینی که شیعیان با چه اشتیاقی به سوی مکه می شتابند! مثل اینکه یک مسابقه برگزار شده است، مسابقه ای برای هر چه زودتر رسیدن به مکه برای یاری امام!
این شوقی است که خداوند در دل شیعیان قرار داده است وآنان را این چنین بیقرار نموده است.
آنان با عشقی مقدّس، بیابان ها را پشت سر می گذارند وتمام سختی ها را در راه یاری امام تحمّل می کنند.
وتو خود می دانی که سیصد وسیزده یار به گونه ای دیگر به مکه آمدند. آنان با "طی الارض" ودر شب قبل از ظهور به مکه آمده اند. آنها در واقع، فرماندهان لشکر امام هستند ودر آینده ای نزدیک، هر کدام از طرف امام، حاکم قسمتی از دنیا خواهند شد.
ولی این ده هزار نفری که در راه مکه هستند سربازان لشکر امام می باشند، آنها می آیند تا قائم آل محمد (علیهم السلام) را یاری کنند.
👇شیران پیشه ایمان می آیند👇
کم کم لشکر ده هزار نفری کامل می شود. آنها با یکدیگر بسیار مهربان هستند گویی که همه با هم برادرند.
همسفرم! آیا اجازه می دهی من در مورد ویژگی افراد این لشکر سخن بگویم؟
آنان در مقابل دستور امام تسلیم هستند وسخنان امام را با گوش جان می پذیرند.
افرادی شجاع ودلیری که ذرّه ای ترس در دل ندارند. آری، امام یارانی شجاع وبا یقین کامل می خواهد، افراد ترسو وسست عقیده چه کمکی به این حرکت عظیم می توانند بکنند؟
لشکریان امام چنان در عقیده وایمان خود استوارند که شیطان هرگز نمی تواند آنها را وسوسه کند. اینان شیران بیشه ایمان ویاوران راستین حق وحقیقت هستند.
اگر شب ها به کنارشان بروی، می بینی که مشغول عبادت هستند وصدای گریه ومناجات آنها شنیده می شود.
ودر روز چون شیران دلیر به میدان می آیند واز هیچ چیز واهمه وترس ندارند.
برای شهادت دعا می کنند، آرزویشان این است که در رکاب امام به فیض شهادت برسند. به راستی که چه سعادتی بالاتر از اینکه انسان جان خویش را فدای مولای خود کند!
آیا در این دنیای فانی، آرزویی زیباتر از این سراغ داری؟
خوشا به حال کسانی که چنین آرزوی زیبایی دارند!
وواقعاً که زندگی انسان با داشتن این چنین آرمانی، چقدر لذت بخش می شود.
به هر حال، یاران امام همواره دور امام حلقه زده ودر شرایط سخت، یار ویاور او هستند.
کافی است امام به آنان دستوری بدهد، آن وقت می بینی که چگونه برای انجام آن دستور سر از پا نمی شناسند.
خداوند نیروی جسمی بسیار زیادی به آنها داده است تا بتوانند به خوبی از امام دفاع کنند.
وقتی که آنها از زمینی عبور می کنند آن زمین به سرزمین های دیگر فخر می فروشد واز اینکه یکی از یاران امام زمان از روی او گذاشته است به خود مباهات می کند.
همه از یاران امام فرمانبرداری می کنند حتّی پرندگان وحیوانات وحشی.
👈ادامه دارد.....
👉@doolate_zohor
Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇لباس ضد آتش وعصای شگفت انگیز👇
اکنون همه سربازان ویاران امام در مکه جمع شده اند. آنها آمده اند تا جان خود را فدای امام کنند.
امام لباس رزم بر تن کرده وآماده حرکت به سوی مدینه شده است.
آیا می دانی که لباس رزم امام، همان پیراهن یوسف (علیه السلام) است؟
به راستی چرا امام این لباس را به تن کرده است؟
آیا می دانی لباس امام، لباسی معمولی نیست، بلکه لباسی ضدّ آتش است.
تعجّب نکن، بگذار تاریخ آن را برایت بگویم.
پیراهن یوسف (علیه السلام) در اصل از ابراهیم (علیه السلام) بود.
هنگامی که نمرود می خواست ابراهیم (علیه السلام) را به جرم خداپرستی در آتش اندازد، جبرئیل به زمین آمد تا بزرگ پرچمدار توحید را یاری کند. او همراه خود لباسی از بهشت آورد. به خاطرِ همین لباس، ابراهیم (علیه السلام) در آتش نسوخت.
پس از ابراهیم (علیه السلام)، این لباس به فرزندان او به ارث رسید تا اینکه لباس یوسف (علیه السلام) شد وباعث روشنی چشمان یعقوب!
این لباس نسل به نسل گشت تا پیامبر اسلام وبعد از او امامان معصوم (علیهم السلام)، یکی بعد از دیگری به ارث بردند.
واکنون روشن شد که چرا خداوند این پیراهن را برای امام زمان نگه داشته است؟
همسفرم! مگر آتش نمرود بزرگترین آتش آن روزگار نبود؟
یک بیابان آتش که شعله های آن به آسمان می رسید!
نمرود با امکاناتی که در اختیار داشت آتشی به آن بزرگی ایجاد کرد وابراهیم (علیه السلام) را در میان آن آتش انداخت؛ امّا خدا، پیامبر خود را با آن پیراهن یاری کرد وامروز همان پیراهن در تن امام زمان است.
امام آماده حرکت شده است، من دقّت می کنم تا ببینم امام با چه اسلحه ای می خواهد به جنگ دشمنان برود.
👇امام به جای اسلحه، یک چوب دستی دارد!👇
با خود می گویم که چرا فرمانده این لشکر، این چوب را با خود برداشته است؟
آخر ما می خواهیم به جنگ توپ وتانک وموشک برویم. هر چه فکر می کنم جوابی برای خود نمی یابم؛ برای همین از یکی از یاران امام سؤال می کنم که چرا امام به جای اسلحه این چوب دستی را با خود برداشته است؟
او برایم می گوید: این چوبی که در دست امام قرار دارد، همان عصای موسی (علیه السلام) است.
با این که چوب این عصا هزاران سال پیش، از درخت بریده شده است؛ امّا هنوز تر وتازه است، مثل اینکه همین الآن آن را، از درخت قطع کرده ای.
در زمان موسی (علیه السلام)، بشر در سحر وجادو پیشرفت زیادی کرده بود وبه اصطلاح، فن آوری بشر آن روز، سحر وجادو بود؛ امّا وقتی موسی (علیه السلام) عصای خود را به زمین زد، ناگهان آن عصا به اژدهایی تبدیل شد که همه آن سحر وجادوها را در یک چشم به هم زدن بلعید.
امروز هم بشر هر چه پیشرفت کرده وهر فناوری جدیدی داشته باشد باید بداند که امام زمان با همین عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت.
این عصا، یک عصای شگفت انگیز است که هر دستوری را که امام به آن بدهد، انجام می دهد.
تازه حالا فهمیده ام که این چوب، یک عصای سخن گو هم هست وبا امام سخن می گوید!
آری، آنچه که بشر به دست خود ساخته است توسط این عصا بلعیده می شود، تانک باشد یا هواپیما یا موشک، چه فرق می کند، کافی است امام به عصا امر کند.
قرآن در مورد عصای موسی (علیه السلام) سخن گفته است. آن عصا یک بیابان سحر وجادو را بلعید، این نکته را قبول می کنی چون قرآن این را می گوید. پس دور از ذهن نخواهد بود که این عصا بتواند هواپیما وموشک را هم ببلعد.
هنر بشر آن روز سحر وجادو بود، هنر بشر امروز هر چه می خواهد باشد. این عصا به اذن خدا می تواند مقابل آن بایستد.
آیا می دانی وقتی امام، این عصا را بر زمین بزند، آن عصا تبدیل به چه چیزی می شود؟
من نمی دانم از چه لفظی استفاده کنم؟
آیا می توانم بگویم تبدیل به اژدهایی بزرگ می شود؟
می ترسم بگویی که این نویسنده چه حرف های عجیب وغریبی می زند. واقعاً نمی دانم چه بگویم؟
هیچ چیز بهتر از این نیست که سخن امام باقر (علیه السلام) را برایت بگویم.
تو که دیگر سخن آن حضرت را قبول داری که فرمود: "چون قائم ما، عصای خود را به زمین بزند، آن عصا، شکاف بر می دارد، شکافی به اندازه فاصله زمین تا آسمان! وآن عصا هر چه را که مقابلش باشد، می بلعد".
به راستی که خداوند چه حکمت های زیبایی دارد وبا عصای موسی (علیه السلام)، آخرین ولی خود را یاری می کند.
👈ادامه دارد...
👉@doolate_zohor
👇لباس ضد آتش وعصای شگفت انگیز👇
اکنون همه سربازان ویاران امام در مکه جمع شده اند. آنها آمده اند تا جان خود را فدای امام کنند.
امام لباس رزم بر تن کرده وآماده حرکت به سوی مدینه شده است.
آیا می دانی که لباس رزم امام، همان پیراهن یوسف (علیه السلام) است؟
به راستی چرا امام این لباس را به تن کرده است؟
آیا می دانی لباس امام، لباسی معمولی نیست، بلکه لباسی ضدّ آتش است.
تعجّب نکن، بگذار تاریخ آن را برایت بگویم.
پیراهن یوسف (علیه السلام) در اصل از ابراهیم (علیه السلام) بود.
هنگامی که نمرود می خواست ابراهیم (علیه السلام) را به جرم خداپرستی در آتش اندازد، جبرئیل به زمین آمد تا بزرگ پرچمدار توحید را یاری کند. او همراه خود لباسی از بهشت آورد. به خاطرِ همین لباس، ابراهیم (علیه السلام) در آتش نسوخت.
پس از ابراهیم (علیه السلام)، این لباس به فرزندان او به ارث رسید تا اینکه لباس یوسف (علیه السلام) شد وباعث روشنی چشمان یعقوب!
این لباس نسل به نسل گشت تا پیامبر اسلام وبعد از او امامان معصوم (علیهم السلام)، یکی بعد از دیگری به ارث بردند.
واکنون روشن شد که چرا خداوند این پیراهن را برای امام زمان نگه داشته است؟
همسفرم! مگر آتش نمرود بزرگترین آتش آن روزگار نبود؟
یک بیابان آتش که شعله های آن به آسمان می رسید!
نمرود با امکاناتی که در اختیار داشت آتشی به آن بزرگی ایجاد کرد وابراهیم (علیه السلام) را در میان آن آتش انداخت؛ امّا خدا، پیامبر خود را با آن پیراهن یاری کرد وامروز همان پیراهن در تن امام زمان است.
امام آماده حرکت شده است، من دقّت می کنم تا ببینم امام با چه اسلحه ای می خواهد به جنگ دشمنان برود.
👇امام به جای اسلحه، یک چوب دستی دارد!👇
با خود می گویم که چرا فرمانده این لشکر، این چوب را با خود برداشته است؟
آخر ما می خواهیم به جنگ توپ وتانک وموشک برویم. هر چه فکر می کنم جوابی برای خود نمی یابم؛ برای همین از یکی از یاران امام سؤال می کنم که چرا امام به جای اسلحه این چوب دستی را با خود برداشته است؟
او برایم می گوید: این چوبی که در دست امام قرار دارد، همان عصای موسی (علیه السلام) است.
با این که چوب این عصا هزاران سال پیش، از درخت بریده شده است؛ امّا هنوز تر وتازه است، مثل اینکه همین الآن آن را، از درخت قطع کرده ای.
در زمان موسی (علیه السلام)، بشر در سحر وجادو پیشرفت زیادی کرده بود وبه اصطلاح، فن آوری بشر آن روز، سحر وجادو بود؛ امّا وقتی موسی (علیه السلام) عصای خود را به زمین زد، ناگهان آن عصا به اژدهایی تبدیل شد که همه آن سحر وجادوها را در یک چشم به هم زدن بلعید.
امروز هم بشر هر چه پیشرفت کرده وهر فناوری جدیدی داشته باشد باید بداند که امام زمان با همین عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت.
این عصا، یک عصای شگفت انگیز است که هر دستوری را که امام به آن بدهد، انجام می دهد.
تازه حالا فهمیده ام که این چوب، یک عصای سخن گو هم هست وبا امام سخن می گوید!
آری، آنچه که بشر به دست خود ساخته است توسط این عصا بلعیده می شود، تانک باشد یا هواپیما یا موشک، چه فرق می کند، کافی است امام به عصا امر کند.
قرآن در مورد عصای موسی (علیه السلام) سخن گفته است. آن عصا یک بیابان سحر وجادو را بلعید، این نکته را قبول می کنی چون قرآن این را می گوید. پس دور از ذهن نخواهد بود که این عصا بتواند هواپیما وموشک را هم ببلعد.
هنر بشر آن روز سحر وجادو بود، هنر بشر امروز هر چه می خواهد باشد. این عصا به اذن خدا می تواند مقابل آن بایستد.
آیا می دانی وقتی امام، این عصا را بر زمین بزند، آن عصا تبدیل به چه چیزی می شود؟
من نمی دانم از چه لفظی استفاده کنم؟
آیا می توانم بگویم تبدیل به اژدهایی بزرگ می شود؟
می ترسم بگویی که این نویسنده چه حرف های عجیب وغریبی می زند. واقعاً نمی دانم چه بگویم؟
هیچ چیز بهتر از این نیست که سخن امام باقر (علیه السلام) را برایت بگویم.
تو که دیگر سخن آن حضرت را قبول داری که فرمود: "چون قائم ما، عصای خود را به زمین بزند، آن عصا، شکاف بر می دارد، شکافی به اندازه فاصله زمین تا آسمان! وآن عصا هر چه را که مقابلش باشد، می بلعد".
به راستی که خداوند چه حکمت های زیبایی دارد وبا عصای موسی (علیه السلام)، آخرین ولی خود را یاری می کند.
👈ادامه دارد...
👉@doolate_zohor
Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇هزاران فرشته به کمک آمده اند👇
نگاه کن! یاران امام زمان با چه نظمی زیبا ایستاده اند ومنتظرند تا دستور حرکت داده شود.
آن جوان را می بینی که در جلو لشکر، پرچمی نورانی در دست دارد؟
آیا او را می شناسی؟
او "شُعَیب بن صالح"، پرچمدار این لشکر بزرگ است.
آیا پرچمی را که در دست اوست می شناسی؟ این همان پرچم پیامبر است.
همان پرچمی که جبرئیل در جنگ "بَدْر" برای پیامبر آورد.
آیا می دانی این پرچم تا به حال، فقط دو بار مورد استفاده قرار گرفته است؟
اوّلین بار زمانی بود که جبرئیل آن پرچم را برای پیامبر آورد واو هم در جنگ بدر آن را باز نمود ولشکر اسلام در آن جنگ به پیروزی بزرگی دست یافت.
پیامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع کرد ودیگر در هیچ جنگی آن را باز نکرد وتحویل حضرت علی (علیه السلام) داد. آن حضرت نیز فقط در جنگ جمل، آن پرچم را باز نمود ودیگر از آن استفاده نکرد.
آیا می دانی که این پرچم از جنس پارچه های دنیایی مثل پنبه وکتان وحریر نیست، بلکه از جنس گیاهان بهشتی است.
این پرچم آن قدر نورانی است که می تواند شرق وغرب دنیا را روشن گرداند.
وقتی که این پرچم برافراشته می شود، ترس ووحشت عجیبی در دشمنان پدیدار می گردد به طوری که دیگر نمی توانند هیچ کاری بکنند.
از طرف دیگر با برافراشتن این پرچم، دل های یاران امام زمان چنان از شجاعت پر می شود که گویی این دل ها از جنس آهن است وهیچ ترسی به آنها راه ندارد.
جالب است بدانی که چوب این پرچم از آسمان آمده است وهر وقت امام بخواهد دشمنی را نابود سازد، کافی است با این پرچم به او اشاره کند پس به امر خدا، آن دشمن به هلاکت می رسد.
آیا می دانی هرگاه که این پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به یاری امام می آیند؟
دسته اوّل: فرشتگانی که با نوح (علیه السلام)، در کشتی بودند واو را یاری کردند.
دسته دوم: فرشتگانی که به یاری ابراهیم (علیه السلام) آمدند.
دسته سوم: فرشتگانی که همراه موسی (علیه السلام) بودند زمانی که رود نیل به امر خدا شکافته شد وقوم بنی اسرائیل از رود نیل عبور کردند.
دسته چهارم: فرشتگانی که هنگام رفتن عیسی (علیه السلام) به آسمان، همراه او بودند.
دسته پنجم: چهار هزار فرشته ای که همیشه در رکاب پیامبر اسلام بودند.
دسته ششم: سیصد وسیزده فرشته ای که در جنگ "بَدْر" به یاری پیامبر آمدند.
دسته هفتم: فرشتگانی که برای یاری امام حسین (علیه السلام) به کربلا آمدند.
آمار کل این هفت دسته، سیزده هزار وسیصد وسیزده فرشته است که به یاری امام زمان می آیند.
اگر سمت راست لشکر را نگاه کنی، جبرئیل را می بینی؛ در سمت چپ لشکر هم، میکائیل ایستاده است.
همه نیروی های زمینی وآسمانی آماده اند تا ایشان دستور حرکت بدهد.
وقتی لشکر امام حرکت کند، ترس عجیبی در دل دشمنان ایجاد می شود وبه همین دلیل است که همیشه پیروزی با این لشکر است.
آری، کسانی که قصد دشمنی با نور خدا را دارند ترسی عجیب وجودشان را فرا می گیرد؛ امّا کسانی که سال های سال در جستجوی نور خدا بوده اند محبّت وعلاقه زیادی به امام پیدا می کنند.
آنها هرگز از این حرکت آسمانی نمی ترسند، بلکه هر لحظه آرزو می کنند که حکومت مهدوی تشکیل شود وعدالت واقعی را به چشم خود ببینند.
👇آنانی که بار دیگر زنده شده اند👇
همه منتظرند تا فرمان حرکت صادر شود، لشکر به گروه هایی منظّم تقسیم شده است.
در این میان متوجّه یک گروه هفت نفری می شوم. جلو می روم واز یکی از آنها می خواهم که درباره خودش سخن بگوید.
او خودش را "تلمیخا" معرّفی می کند.
نمی دانم او را می شناسی یا نه؟
"تلمیخا"، نام یکی از اصحاب کهف است، اصحاب کهف همان هفت نفری هستند که در قرآن قصّه آنها آمده است.
آیا سوره کهف را خوانده ای؟
آن هفت نفر خدا پرست از ترس طاغوت زمان خود به غاری پناه بردند وبیش از سیصد سال در آن غار خواب بودند.
شاید بگویی: آقای نویسنده، عجب حرف هایی می زنی؟ حواست کجاست؟ نکند خیالاتی شده ای؟ اصحاب کهف هزاران سال است از دنیا رفته اند، آخر چطور آنها را در لشکر امام زمان، می بینی؟
من در اینجا فقط یک جمله می گویم:
مگر سخن امام صادق (علیه السلام) را نشنیده ای که فرمود: "هرگاه قائم ما قیام کند خداوند اصحاب کهف را زنده می کند".
آری، در لشکر قائم آل محمّد (علیه السلام) افراد زیادی هستند که بعد از مرگ به امر خدا زنده شده اند تا آن حضرت را یاری کنند.
یکی دیگر از آنها "مقداد" است.
او یکی از بهترین یاران پیامبر وحضرت علی (علیه السلام) بود که اکنون به امر خدا به دنیا بازگشته است.
👇👇👇👇👇👇👇
👇هزاران فرشته به کمک آمده اند👇
نگاه کن! یاران امام زمان با چه نظمی زیبا ایستاده اند ومنتظرند تا دستور حرکت داده شود.
آن جوان را می بینی که در جلو لشکر، پرچمی نورانی در دست دارد؟
آیا او را می شناسی؟
او "شُعَیب بن صالح"، پرچمدار این لشکر بزرگ است.
آیا پرچمی را که در دست اوست می شناسی؟ این همان پرچم پیامبر است.
همان پرچمی که جبرئیل در جنگ "بَدْر" برای پیامبر آورد.
آیا می دانی این پرچم تا به حال، فقط دو بار مورد استفاده قرار گرفته است؟
اوّلین بار زمانی بود که جبرئیل آن پرچم را برای پیامبر آورد واو هم در جنگ بدر آن را باز نمود ولشکر اسلام در آن جنگ به پیروزی بزرگی دست یافت.
پیامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع کرد ودیگر در هیچ جنگی آن را باز نکرد وتحویل حضرت علی (علیه السلام) داد. آن حضرت نیز فقط در جنگ جمل، آن پرچم را باز نمود ودیگر از آن استفاده نکرد.
آیا می دانی که این پرچم از جنس پارچه های دنیایی مثل پنبه وکتان وحریر نیست، بلکه از جنس گیاهان بهشتی است.
این پرچم آن قدر نورانی است که می تواند شرق وغرب دنیا را روشن گرداند.
وقتی که این پرچم برافراشته می شود، ترس ووحشت عجیبی در دشمنان پدیدار می گردد به طوری که دیگر نمی توانند هیچ کاری بکنند.
از طرف دیگر با برافراشتن این پرچم، دل های یاران امام زمان چنان از شجاعت پر می شود که گویی این دل ها از جنس آهن است وهیچ ترسی به آنها راه ندارد.
جالب است بدانی که چوب این پرچم از آسمان آمده است وهر وقت امام بخواهد دشمنی را نابود سازد، کافی است با این پرچم به او اشاره کند پس به امر خدا، آن دشمن به هلاکت می رسد.
آیا می دانی هرگاه که این پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به یاری امام می آیند؟
دسته اوّل: فرشتگانی که با نوح (علیه السلام)، در کشتی بودند واو را یاری کردند.
دسته دوم: فرشتگانی که به یاری ابراهیم (علیه السلام) آمدند.
دسته سوم: فرشتگانی که همراه موسی (علیه السلام) بودند زمانی که رود نیل به امر خدا شکافته شد وقوم بنی اسرائیل از رود نیل عبور کردند.
دسته چهارم: فرشتگانی که هنگام رفتن عیسی (علیه السلام) به آسمان، همراه او بودند.
دسته پنجم: چهار هزار فرشته ای که همیشه در رکاب پیامبر اسلام بودند.
دسته ششم: سیصد وسیزده فرشته ای که در جنگ "بَدْر" به یاری پیامبر آمدند.
دسته هفتم: فرشتگانی که برای یاری امام حسین (علیه السلام) به کربلا آمدند.
آمار کل این هفت دسته، سیزده هزار وسیصد وسیزده فرشته است که به یاری امام زمان می آیند.
اگر سمت راست لشکر را نگاه کنی، جبرئیل را می بینی؛ در سمت چپ لشکر هم، میکائیل ایستاده است.
همه نیروی های زمینی وآسمانی آماده اند تا ایشان دستور حرکت بدهد.
وقتی لشکر امام حرکت کند، ترس عجیبی در دل دشمنان ایجاد می شود وبه همین دلیل است که همیشه پیروزی با این لشکر است.
آری، کسانی که قصد دشمنی با نور خدا را دارند ترسی عجیب وجودشان را فرا می گیرد؛ امّا کسانی که سال های سال در جستجوی نور خدا بوده اند محبّت وعلاقه زیادی به امام پیدا می کنند.
آنها هرگز از این حرکت آسمانی نمی ترسند، بلکه هر لحظه آرزو می کنند که حکومت مهدوی تشکیل شود وعدالت واقعی را به چشم خود ببینند.
👇آنانی که بار دیگر زنده شده اند👇
همه منتظرند تا فرمان حرکت صادر شود، لشکر به گروه هایی منظّم تقسیم شده است.
در این میان متوجّه یک گروه هفت نفری می شوم. جلو می روم واز یکی از آنها می خواهم که درباره خودش سخن بگوید.
او خودش را "تلمیخا" معرّفی می کند.
نمی دانم او را می شناسی یا نه؟
"تلمیخا"، نام یکی از اصحاب کهف است، اصحاب کهف همان هفت نفری هستند که در قرآن قصّه آنها آمده است.
آیا سوره کهف را خوانده ای؟
آن هفت نفر خدا پرست از ترس طاغوت زمان خود به غاری پناه بردند وبیش از سیصد سال در آن غار خواب بودند.
شاید بگویی: آقای نویسنده، عجب حرف هایی می زنی؟ حواست کجاست؟ نکند خیالاتی شده ای؟ اصحاب کهف هزاران سال است از دنیا رفته اند، آخر چطور آنها را در لشکر امام زمان، می بینی؟
من در اینجا فقط یک جمله می گویم:
مگر سخن امام صادق (علیه السلام) را نشنیده ای که فرمود: "هرگاه قائم ما قیام کند خداوند اصحاب کهف را زنده می کند".
آری، در لشکر قائم آل محمّد (علیه السلام) افراد زیادی هستند که بعد از مرگ به امر خدا زنده شده اند تا آن حضرت را یاری کنند.
یکی دیگر از آنها "مقداد" است.
او یکی از بهترین یاران پیامبر وحضرت علی (علیه السلام) بود که اکنون به امر خدا به دنیا بازگشته است.
👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇شعار لشکر امام زمان چیست؟👇
امام زمان برنامه لشکر خود را معین نموده است، اوّلین هدف این لشکر، رهایی شهر مدینه از دست طاغوت است.
درست است که سیصد هزار نفر از سپاه سفیانی در بیابان "بَیدا" به زمین فرو رفتند؛ امّا هنوز گروهی از طرفداران سفیانی در مدینه باقی مانده اند واین شهر را در تصرّف خود دارند.
گوش کن! آیا این صدا را می شنوی؟
- هیچ کس همراه خود آب وغذا برندارد.
این دستور امام است که به لشکر ابلاغ می شود.
این تنها لشکر دنیاست که به "واحد تدارکات" نیاز ندارد!
آخر مگر می شود لشکری با بیش از ده هزار سرباز در این گرمای عربستان هیچ آب وغذایی همراه نداشته باشد.
امام برای رفع تشنگی لشکر خود چه برنامه ای دارد؟
چه می شد اگر هر کسی مقداری آب وغذا با خود برمی داشت؟
دوست خوب من! آیا موافقی همراه این لشکر برویم؟
تو خود می دانی که ما هم باید این دستور را عمل کنیم وآب وغذا با خود برنداریم.
ظاهراً موافقی که به سفر خود ادامه بدهیم باشد؛ امّا به من قول بده اگر تشنه ات شد، از من آب نخواهی!
لشکر بزرگ حق، آماده حرکت است...
هر لشکر وسپاهی برای خود، یک شعاری را انتخاب می کند به نظر شما شعار این لشکر چیست؟
گوش کن! همه لشکر یک صدا فریاد می زنند: یا لَثاراتِ الحُسَینِ؛ ای خون خواهان حسین (علیه السلام)!
امام می داند که صدها سال است شیعه برای امام حسین (علیه السلام) اشک ریخته است. آری، این نام حسین (علیه السلام) است که دل ها را منقلب می کند.
من در این میان به فکر فرو می روم که این لشکر چگونه شعار خود را خون خواهی امام حسین (علیه السلام) قرار می دهد در حالی که بیش از هزار سال است که یزید وسپاهیان او مرده اند؟
این یک قانون الهی است که اگر خون مظلومی در شرق دنیا ریخته شود وکسی در غرب زمین به این کار راضی باشد، او هم شریک جرم محسوب می شود.
اگر چه یزید ویزیدیان مرده اند؛ امّا امروز گروه های بسیاری هستند که به کار یزید افتخار می کنند!
سفیانی وسپاهیان او، ادامه دهنده راه یزید هستند، اگر یزید، امام حسین (علیه السلام) را شهید کرد، امروز سفیانی که در شهر کوفه است، هر کس را که نامش حسین است، شهید می کند.
👇بانوانی که پرستاری می کنند👇
گروهی از بانوان، در کمال حیا وعفّت، لشکر امام زمان را همراهی می کنند.
سؤال می کنی: این لشکر برای جنگ می رود، پس این بانوان کجا می روند؟
آیا شنیده ای هرگاه پیامبر به جنگ می رفتند، جمعی از بانوان همراه آن حضرت بودند وبه پرستاری مجروحان می پرداختند؟
اکنون امام می خواهد به شیوه پیامبر عمل کند وجمعی از بانوان را برای مداوای مجروحان همراه خود می برد.
امام صادق (علیه السلام) خبر داده اند که در جمع این بانوان، سمیه هم هست. همان که مادر عمّار یاسر بود واوّل زن شهید اسلام.
او شیر زنی بود که در زیر شکنجه های "ابوجهل" به شهادت رسید؛ ولی حاضر نشد از عقیده خود دست بردارد.
اکنون خداوند می خواهد پاداش ایستادگی او را بدهد، برای همین او را زنده کرده است تا شاهد عزّت اسلام باشد.
یکی دیگر از آن بانوان "أمّ أَیمَن" است.
آیا او را می شناسی؟
أمّ ایمن در جنگ اُحُد وحُنَین وخَیبَر در لشکر اسلام همراه پیامبر بود وبه پرستاری مجروحان می پرداخت.
اکنون او هم به امر خدا زنده شده است تا این بار در لشکر فرزند پیامبر به مداوای مجروحان بپردازد.
👇آن سنگ بزرگ را بیاورید!👇
امام یکی از یاران نزدیک خود را به عنوان فرماندار مکه وجانشین خود معین می نماید ودستور حرکت به سوی مدینه را صادر می کند.
لشکر به سمت مدینه به پیش می رود.
هوا خیلی گرم است وکم کم تشنگی بر همه غلبه می کند.
من که خیلی تشنه هستم ودر این فکرم که چگونه در این بیابان خشک، آب پیدا کنم. آیا تو هم تشنه شده ای؟
امام تشنگی وگرسنگی یارانش را می بیند، دستور می دهد تا لشکر در وسط بیابان منزل کند.
اینجا یک بیابان خشک است، نه آبی، نه گیاهی! فقط عطش است وگرمای سوزان صحرای حجاز!
آن طرف چه خبر است؟ چرا همه نگاه ها متوجّه آنجا شده است؟
امام دستور داده است سنگ بزرگی را پیش او بیاورند.
این سنگ کجا بوده است؟
گویا از زمانی که از مکه حرکت کرده ایم، این سنگ همراه این لشکر بوده است.
اکنون، امام با عصایش به این سنگ می زند. ناگهان همه فریاد می زنند: آب! آب!
چه آب گوارایی از این سنگ جاری می شود! خدایا این سنگ واین عصا چه حکایتی دارند؟
اصل ماجرا به زمان موسی (علیه السلام)، برمی گردد، آن زمانی که قوم موسی در بیابانی بدون آب، گرفتار شده بودند ونزدیک بود از تشنگی هلاک شوند، پس موسی (علیه السلام) عصای خود را بر سنگی زد ودوازده چشمه آب از آن سنگ جاری شد.
👇👇👇👇👇👇👇
👇شعار لشکر امام زمان چیست؟👇
امام زمان برنامه لشکر خود را معین نموده است، اوّلین هدف این لشکر، رهایی شهر مدینه از دست طاغوت است.
درست است که سیصد هزار نفر از سپاه سفیانی در بیابان "بَیدا" به زمین فرو رفتند؛ امّا هنوز گروهی از طرفداران سفیانی در مدینه باقی مانده اند واین شهر را در تصرّف خود دارند.
گوش کن! آیا این صدا را می شنوی؟
- هیچ کس همراه خود آب وغذا برندارد.
این دستور امام است که به لشکر ابلاغ می شود.
این تنها لشکر دنیاست که به "واحد تدارکات" نیاز ندارد!
آخر مگر می شود لشکری با بیش از ده هزار سرباز در این گرمای عربستان هیچ آب وغذایی همراه نداشته باشد.
امام برای رفع تشنگی لشکر خود چه برنامه ای دارد؟
چه می شد اگر هر کسی مقداری آب وغذا با خود برمی داشت؟
دوست خوب من! آیا موافقی همراه این لشکر برویم؟
تو خود می دانی که ما هم باید این دستور را عمل کنیم وآب وغذا با خود برنداریم.
ظاهراً موافقی که به سفر خود ادامه بدهیم باشد؛ امّا به من قول بده اگر تشنه ات شد، از من آب نخواهی!
لشکر بزرگ حق، آماده حرکت است...
هر لشکر وسپاهی برای خود، یک شعاری را انتخاب می کند به نظر شما شعار این لشکر چیست؟
گوش کن! همه لشکر یک صدا فریاد می زنند: یا لَثاراتِ الحُسَینِ؛ ای خون خواهان حسین (علیه السلام)!
امام می داند که صدها سال است شیعه برای امام حسین (علیه السلام) اشک ریخته است. آری، این نام حسین (علیه السلام) است که دل ها را منقلب می کند.
من در این میان به فکر فرو می روم که این لشکر چگونه شعار خود را خون خواهی امام حسین (علیه السلام) قرار می دهد در حالی که بیش از هزار سال است که یزید وسپاهیان او مرده اند؟
این یک قانون الهی است که اگر خون مظلومی در شرق دنیا ریخته شود وکسی در غرب زمین به این کار راضی باشد، او هم شریک جرم محسوب می شود.
اگر چه یزید ویزیدیان مرده اند؛ امّا امروز گروه های بسیاری هستند که به کار یزید افتخار می کنند!
سفیانی وسپاهیان او، ادامه دهنده راه یزید هستند، اگر یزید، امام حسین (علیه السلام) را شهید کرد، امروز سفیانی که در شهر کوفه است، هر کس را که نامش حسین است، شهید می کند.
👇بانوانی که پرستاری می کنند👇
گروهی از بانوان، در کمال حیا وعفّت، لشکر امام زمان را همراهی می کنند.
سؤال می کنی: این لشکر برای جنگ می رود، پس این بانوان کجا می روند؟
آیا شنیده ای هرگاه پیامبر به جنگ می رفتند، جمعی از بانوان همراه آن حضرت بودند وبه پرستاری مجروحان می پرداختند؟
اکنون امام می خواهد به شیوه پیامبر عمل کند وجمعی از بانوان را برای مداوای مجروحان همراه خود می برد.
امام صادق (علیه السلام) خبر داده اند که در جمع این بانوان، سمیه هم هست. همان که مادر عمّار یاسر بود واوّل زن شهید اسلام.
او شیر زنی بود که در زیر شکنجه های "ابوجهل" به شهادت رسید؛ ولی حاضر نشد از عقیده خود دست بردارد.
اکنون خداوند می خواهد پاداش ایستادگی او را بدهد، برای همین او را زنده کرده است تا شاهد عزّت اسلام باشد.
یکی دیگر از آن بانوان "أمّ أَیمَن" است.
آیا او را می شناسی؟
أمّ ایمن در جنگ اُحُد وحُنَین وخَیبَر در لشکر اسلام همراه پیامبر بود وبه پرستاری مجروحان می پرداخت.
اکنون او هم به امر خدا زنده شده است تا این بار در لشکر فرزند پیامبر به مداوای مجروحان بپردازد.
👇آن سنگ بزرگ را بیاورید!👇
امام یکی از یاران نزدیک خود را به عنوان فرماندار مکه وجانشین خود معین می نماید ودستور حرکت به سوی مدینه را صادر می کند.
لشکر به سمت مدینه به پیش می رود.
هوا خیلی گرم است وکم کم تشنگی بر همه غلبه می کند.
من که خیلی تشنه هستم ودر این فکرم که چگونه در این بیابان خشک، آب پیدا کنم. آیا تو هم تشنه شده ای؟
امام تشنگی وگرسنگی یارانش را می بیند، دستور می دهد تا لشکر در وسط بیابان منزل کند.
اینجا یک بیابان خشک است، نه آبی، نه گیاهی! فقط عطش است وگرمای سوزان صحرای حجاز!
آن طرف چه خبر است؟ چرا همه نگاه ها متوجّه آنجا شده است؟
امام دستور داده است سنگ بزرگی را پیش او بیاورند.
این سنگ کجا بوده است؟
گویا از زمانی که از مکه حرکت کرده ایم، این سنگ همراه این لشکر بوده است.
اکنون، امام با عصایش به این سنگ می زند. ناگهان همه فریاد می زنند: آب! آب!
چه آب گوارایی از این سنگ جاری می شود! خدایا این سنگ واین عصا چه حکایتی دارند؟
اصل ماجرا به زمان موسی (علیه السلام)، برمی گردد، آن زمانی که قوم موسی در بیابانی بدون آب، گرفتار شده بودند ونزدیک بود از تشنگی هلاک شوند، پس موسی (علیه السلام) عصای خود را بر سنگی زد ودوازده چشمه آب از آن سنگ جاری شد.
👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇لشکر به سوی مکه باز می گردد👇
ما هنوز از شهر مکه فاصله زیادی نگرفته ایم که خبر ناگواری از آن شهر به ما می رسد.
به امام خبر می رسد مردم مکه شورش وانقلاب کرده اند وفرماندار شهر را به قتل رسانده اند.
اکنون امام دستور می دهد تا لشکر به سوی مکه باز گردد.
خبر به مردم مکه می رسد. آنها می دانند که نمی توانند با این لشکر مقابله کنند، بنابراین با گریه، خدمت امام می رسند ومی گویند: "ای مهدی آل محمّد، توبه ما را بپذیر".
شما فکر می کنید آیا امام توبه آنها را می پذیرد؟
آری درست حدس زده اید، او فرزند همان کسی است که وقتی نگاهش به "ابن مُلجَم" افتاد به پسرش، امام حسن (علیه السلام) فرمود: "پسرم با او مهربان باش ودر حقّ او احسان کن، مبادا او گرسنه بماند".
علی (علیه السلام) در حالی که فرقش با شمشیر ابن ملجم شکافته شده بود، سفارش قاتل خویش را به فرزندش می کرد!
امام زمان فرزند همان علی (علیه السلام) است. او تمام مردم مکه را می بخشد!
به راستی، کدامین حکومت است که چنین عطوفت ومهربانی داشته باشد؟
آیا تا به حال شنیده ای که مردم شهری قیام کنند وفرماندار را که نماینده حکومت است به قتل برسانند؛ امّا آن حکومت همه مردم را ببخشد؟
آنانی که مردم را از امام زمان ودوران ظهور می ترسانند، ندانسته آب به آسیاب دشمن می ریزند.
چرا ما ندانسته، چنین عمل می کنیم؟
چرا به جای آنکه شوق واشتیاق مردم را به ظهور زیاد کنیم، آنان را بیشتر می ترسانیم، این همان چیزی است که دشمنان مکتب تشیع می خواهند.
امام زمان ما، مظهر رحمت ومهربانی خداوند است.
او می آید تا مردم دنیا، مهر ومحبّت را در وجود او بیابند.
به هر حال امام، تمام مردم مکه را می بخشد؛ فرمانداری جدید برای شهر مشخص وسپس به سوی مدینه حرکت می کند.
هنوز چند منزل از مکه دور نشده ایم که خبر جدیدی می رسد: مردم مکه بار دیگر انقلاب کرده وفرماندار جدید را هم کشته اند.
امام این بار تصمیم می گیرد تا شهر مکه را از وجود آن ظالم ها پاک کند. او گروهی از یاران خود را به مکه می فرستد تا در این شهر امنیت وآرامش را برقرار کنند.
👇انتقام از دشمنان مهتاب👇
لشکر امام زمان به مدینه، شهر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزدیک می شود.
اگر چه تعداد زیادی از سپاه سفیانی، در سرزمین "بَیدا" هلاک شدند؛ امّا هنوز گروهی از آنان شهر مدینه را در تصرّف دارند.
آنان در شهر مدینه جنایت های زیادی کرده اند ومسجد وحرم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ویران کرده اند.
لشکر امام وارد مدینه می شود وشهر به تصرّف امام در می آید.
امام وارد مسجد وحرم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می شود ودستور تعمیر آنجا را می دهد.
آری، اینجا، مدینه است، شهر حزن واندوه!
در مدینه بود که گروهی جمع شدند ودرب خانه وحی را آتش زدند، هنوز صدای گریه فاطمه (علیها السلام) در شهر طنین انداز است، قدم به قدم این شهر، شاهد مظلومیت فاطمه (علیها السلام) است.
امام می خواهد تا از دشمنان مادر مظلومش انتقام بگیرد. اگر دیروز نامردهایی، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، امروز به امر خدا، آنان زنده می شوند تا محاکمه شوند ودر آتشی بس بزرگ سوزانده شوند.
واینجاست که دل هر شیعه ای شاد ومسرور می شود.
آری، امروز دشمنانِ فاطمه (علیها السلام) در آتش می سوزند وبه سزای عمل ننگین خود می رسند وهمه دوستان خدا شاد می شوند.
امام بعد از اینکه برنامه های خود را در شهر مدینه انجام داد به سوی شهر کوفه حرکت می کند؛ زیرا خداوند چنین خواسته است که پایتخت حکومت مهدوی، کوفه باشد.
👇پیش به سوی کوفه👇
آیا تاکنون نام "سیدحَسَنی" را شنیده ای؟
او از فرزندان امام حسن (علیه السلام) است که در "خراسان" قیام می کند ومردم را به یاری امام زمان دعوت می کند.
سیدحسنی شنیده است که کوفه در تصرّف سُفیانی است برای همین با لشکر خود به سمت کوفه حرکت کرده تا سفیانی را شکست دهد وکوفه را آزاد کند.
او پرچم هایی به رنگ سیاه برای لشکر خود انتخاب می کند وبا دوازده هزار نفر به سمت کوفه به پیش می تازد.
وقتی این خبر به سفیانی می رسد از کوفه بیرون می رود واین شهر به تصرّف سیدحسنی در می آید.
فرار سفیانی از کوفه، یک تاکتیک نظامی است؛ زیرا هدف اصلی او جنگ با امام زمان است، برای همین او می خواهد قوای خود را برای آن جنگ اصلی نگاه دارد.
هنوز به کوفه نرسیده ایم که خبر فتح کوفه به دست سیدحسنی به ما می رسد.
حالا دیگر لشکر حق به راحتی می تواند وارد این شهر شود.
خیلی دلم می خواهد مسجد کوفه را ببینم.
لحظه شماری می کنم تا هر چه زودتر وارد کوفه شویم؛ امّا لشکر متوقّف می شود.
به راستی چه خبر است؟
امام دستور داده اند که لشکر، همین جا بیرون کوفه متوقف شود.
آن طرف را نگاه کن!
👇👇👇👇👇👇👇
👇لشکر به سوی مکه باز می گردد👇
ما هنوز از شهر مکه فاصله زیادی نگرفته ایم که خبر ناگواری از آن شهر به ما می رسد.
به امام خبر می رسد مردم مکه شورش وانقلاب کرده اند وفرماندار شهر را به قتل رسانده اند.
اکنون امام دستور می دهد تا لشکر به سوی مکه باز گردد.
خبر به مردم مکه می رسد. آنها می دانند که نمی توانند با این لشکر مقابله کنند، بنابراین با گریه، خدمت امام می رسند ومی گویند: "ای مهدی آل محمّد، توبه ما را بپذیر".
شما فکر می کنید آیا امام توبه آنها را می پذیرد؟
آری درست حدس زده اید، او فرزند همان کسی است که وقتی نگاهش به "ابن مُلجَم" افتاد به پسرش، امام حسن (علیه السلام) فرمود: "پسرم با او مهربان باش ودر حقّ او احسان کن، مبادا او گرسنه بماند".
علی (علیه السلام) در حالی که فرقش با شمشیر ابن ملجم شکافته شده بود، سفارش قاتل خویش را به فرزندش می کرد!
امام زمان فرزند همان علی (علیه السلام) است. او تمام مردم مکه را می بخشد!
به راستی، کدامین حکومت است که چنین عطوفت ومهربانی داشته باشد؟
آیا تا به حال شنیده ای که مردم شهری قیام کنند وفرماندار را که نماینده حکومت است به قتل برسانند؛ امّا آن حکومت همه مردم را ببخشد؟
آنانی که مردم را از امام زمان ودوران ظهور می ترسانند، ندانسته آب به آسیاب دشمن می ریزند.
چرا ما ندانسته، چنین عمل می کنیم؟
چرا به جای آنکه شوق واشتیاق مردم را به ظهور زیاد کنیم، آنان را بیشتر می ترسانیم، این همان چیزی است که دشمنان مکتب تشیع می خواهند.
امام زمان ما، مظهر رحمت ومهربانی خداوند است.
او می آید تا مردم دنیا، مهر ومحبّت را در وجود او بیابند.
به هر حال امام، تمام مردم مکه را می بخشد؛ فرمانداری جدید برای شهر مشخص وسپس به سوی مدینه حرکت می کند.
هنوز چند منزل از مکه دور نشده ایم که خبر جدیدی می رسد: مردم مکه بار دیگر انقلاب کرده وفرماندار جدید را هم کشته اند.
امام این بار تصمیم می گیرد تا شهر مکه را از وجود آن ظالم ها پاک کند. او گروهی از یاران خود را به مکه می فرستد تا در این شهر امنیت وآرامش را برقرار کنند.
👇انتقام از دشمنان مهتاب👇
لشکر امام زمان به مدینه، شهر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزدیک می شود.
اگر چه تعداد زیادی از سپاه سفیانی، در سرزمین "بَیدا" هلاک شدند؛ امّا هنوز گروهی از آنان شهر مدینه را در تصرّف دارند.
آنان در شهر مدینه جنایت های زیادی کرده اند ومسجد وحرم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ویران کرده اند.
لشکر امام وارد مدینه می شود وشهر به تصرّف امام در می آید.
امام وارد مسجد وحرم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می شود ودستور تعمیر آنجا را می دهد.
آری، اینجا، مدینه است، شهر حزن واندوه!
در مدینه بود که گروهی جمع شدند ودرب خانه وحی را آتش زدند، هنوز صدای گریه فاطمه (علیها السلام) در شهر طنین انداز است، قدم به قدم این شهر، شاهد مظلومیت فاطمه (علیها السلام) است.
امام می خواهد تا از دشمنان مادر مظلومش انتقام بگیرد. اگر دیروز نامردهایی، درِ خانه فاطمه را آتش زدند، امروز به امر خدا، آنان زنده می شوند تا محاکمه شوند ودر آتشی بس بزرگ سوزانده شوند.
واینجاست که دل هر شیعه ای شاد ومسرور می شود.
آری، امروز دشمنانِ فاطمه (علیها السلام) در آتش می سوزند وبه سزای عمل ننگین خود می رسند وهمه دوستان خدا شاد می شوند.
امام بعد از اینکه برنامه های خود را در شهر مدینه انجام داد به سوی شهر کوفه حرکت می کند؛ زیرا خداوند چنین خواسته است که پایتخت حکومت مهدوی، کوفه باشد.
👇پیش به سوی کوفه👇
آیا تاکنون نام "سیدحَسَنی" را شنیده ای؟
او از فرزندان امام حسن (علیه السلام) است که در "خراسان" قیام می کند ومردم را به یاری امام زمان دعوت می کند.
سیدحسنی شنیده است که کوفه در تصرّف سُفیانی است برای همین با لشکر خود به سمت کوفه حرکت کرده تا سفیانی را شکست دهد وکوفه را آزاد کند.
او پرچم هایی به رنگ سیاه برای لشکر خود انتخاب می کند وبا دوازده هزار نفر به سمت کوفه به پیش می تازد.
وقتی این خبر به سفیانی می رسد از کوفه بیرون می رود واین شهر به تصرّف سیدحسنی در می آید.
فرار سفیانی از کوفه، یک تاکتیک نظامی است؛ زیرا هدف اصلی او جنگ با امام زمان است، برای همین او می خواهد قوای خود را برای آن جنگ اصلی نگاه دارد.
هنوز به کوفه نرسیده ایم که خبر فتح کوفه به دست سیدحسنی به ما می رسد.
حالا دیگر لشکر حق به راحتی می تواند وارد این شهر شود.
خیلی دلم می خواهد مسجد کوفه را ببینم.
لحظه شماری می کنم تا هر چه زودتر وارد کوفه شویم؛ امّا لشکر متوقّف می شود.
به راستی چه خبر است؟
امام دستور داده اند که لشکر، همین جا بیرون کوفه متوقف شود.
آن طرف را نگاه کن!
👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇سفیانی توبه می کند👇
در این مدتی که امام در کوفه بودند هفتاد هزار نفر به لشکر او پیوسته اند.
هدف اصلی امام برقراری عدالت وامنیت است وبرای همین امام تصمیم می گیرد تا به جنگ سفیانی برود. این خبر به سفیانی می رسد.
سفیانی به فکر فرو می رود. او به یاد سیصد هزار نفری می افتد که در سرزمین "بَیدا" به دل زمین فرو رفتند.
او می ترسد که خودش هم به چنین سرنوشتی دچار شود.
اکنون، سفیانی تصمیم می گیرد توبه کند وجان خویش را نجات دهد.
به راستی آیا امام توبه او را می پذیرد؟
نگاه کن! این سفیانی است که از لشکر خود جدا شده وتنهای تنها به سوی امام می آید. چون او تنها آمده وسلاحی همراه خود ندارد، یاران به او اجازه می دهند تا نزدیک شود.
سفیانی نزد امام می رود وبا او گفتگو می کند.
من بی صبرانه منتظر می مانم ببینم نتیجه چه می شود، آیا امام او را می پذیرد.
هیچ کس فراموش نمی کند که سفیانی جنایت های زیادی کرده است وهزاران نفر از شیعیان را به شهادت رسانده است.
آیا درست می بینم؟ این سفیانی است که با امام بیعت می کند! امام توبه سفیانی را پذیرفته است.
جان به فدای تو ای امامِ مهربانی ها!
تو آن قدر مهربانی که سفیانی را که قاتلِ هزاران نفر است را نیز می بخشی!
پس چرا عدّه ای به دروغ مرا از شمشیر تو ترسانده اند؟ برای چه من این سخنان دروغ را باور کرده ام؟ چرا؟
اکنون سفیانی که با امام بیعت کرده است به سوی لشکر خود باز می گردد.
وقتی سفیانی به لشکر خود می رسد، سربازانش به او می گویند:
- جناب فرمانده! سرانجام کار شما چه شد؟
- من تسلیم شدم وبا امام بیعت کردم.
- چه کار اشتباهی کردید وذلّت را برای خود خریدید.
- منظور شما چیست؟
- شما فرمانده لشکری بزرگ بودید وما همه گوش به فرمان تو بودیم؛ امّا اکنون سربازی بیش نیستی که باید از فرمانده خود اطاعت کنی!
آری سربازان سفیانی از نقطه ضعف او باخبرند ومی دانند که او تشنه قدرت است. آنها این گونه با احساسات او بازی می کنند.
سفیانی ساعتی به فکر فرو می رود ومتأسفانه، سخنان آنان کار خودش را می کند وسرانجام سفیانی را از تصمیم خود پشیمان می کند.
او اکنون بیعت خود را با امام می شکند وتصمیم می گیرد تا به شهر کوفه یورش ببرد وبا امام بجنگد.
👇جنگ سختی در پیش است👇
سفیانی بسیار مغرور شده است؛ زیرا تعداد سپاه او دو برابر لشکر امام است.
او خبر دارد که آمار یاران امام به این شرح است:
- ده هزار سربازی که از مکه با امام به کوفه آمده اند.
- دوازده هزار سربازی که با سیدحسنی از خراسان، آمده اند.
- هفتاد هزار سربازی که در کوفه به امام ملحق شده اند.
در سپاه سفیانی، صد وهفتاد هزار سرباز وجود دارد واو با امید پیروزی قطعی به سمت کوفه حرکت می کند.
او نمی داند که هزاران فرشته، در رکاب مولایمان می باشند واو را یاری می کنند.
اکنون به امام خبر می رسد که سپاه سفیانی به قصد جنگ به سوی کوفه به می آید.
لشکر امام از شهر کوفه خارج شده و موضع می گیرد.
اکنون هر دو لشکر روبروی هم قرار گرفته اند.
امام زمان به سپاه سفیانی نزدیک می شود وبا آنان سخن می گوید وآنها را نصیحت می کند.
یاران سفیانی به امام می گویند: "از همان راهی که آمده ای باز گرد".
امام به سخن گفتن با آنها ادامه می دهد وبه آنان می گوید: "آیا می دانید که من فرزند پیامبر هستم".
نمی دانم چه می شود که سفیانی فعلا از جنگ منصرف می شود، شاید می ترسد که اگر امروز جنگ را آغاز کند، سربازانش دیگر آن شجاعت لازم را برای حمله نداشته باشند؛ زیرا آنان سخنان امام را شنیده اند واحتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پیدا کرده باشد.
سفیانی می خواهد برای مدّتی جنگ را عقب بیاندازد تا اثر سخنان امام از بین برود. او دستور عقب نشینی می دهد.
سپاه سفیانی از میدان جنگ عقب نشینی می کند واوضاع آرام می شود.
خورشید روز جمعه طلوع می کند. به امام خبر می رسد که سفیانی یکی از یاران امام را به شهادت رسانده است.
گویا سفیانی تصمیم دارد به کوفه حمله کند.
امام آماده دفاع می شود ومیان دو لشکر، جنگ سختی در می گیرد.
سفیانی آغازگر جنگ می شود وگروهی از یاران امام به شهادت می رسند.
خوشا به حال آنها که به آرزویشان رسیدند!
اکنون دیگر وعده خدا فرا می رسد. سفیانی در وسط میدان ایستاده است واز زیادی سربازانش خیلی خوشحال است.
ناگهان او می بیند که سربازان یکی بعد از دیگری برروی زمین می افتند!
سفیانی نمی داند که فرشتگان زیادی به یاری امام آمده اند. سفیانی هرگز پیش بینی نمی کرد که سپاهیان او این گونه تار ومار شوند.
سفیانی که اوضاع را چنین می بیند می فهمد که دیگر مقاومت هیچ فایده ای ندارد، او با تنی چند از یاران خود فرار می کند.
👇👇👇👇👇👇👇
👇سفیانی توبه می کند👇
در این مدتی که امام در کوفه بودند هفتاد هزار نفر به لشکر او پیوسته اند.
هدف اصلی امام برقراری عدالت وامنیت است وبرای همین امام تصمیم می گیرد تا به جنگ سفیانی برود. این خبر به سفیانی می رسد.
سفیانی به فکر فرو می رود. او به یاد سیصد هزار نفری می افتد که در سرزمین "بَیدا" به دل زمین فرو رفتند.
او می ترسد که خودش هم به چنین سرنوشتی دچار شود.
اکنون، سفیانی تصمیم می گیرد توبه کند وجان خویش را نجات دهد.
به راستی آیا امام توبه او را می پذیرد؟
نگاه کن! این سفیانی است که از لشکر خود جدا شده وتنهای تنها به سوی امام می آید. چون او تنها آمده وسلاحی همراه خود ندارد، یاران به او اجازه می دهند تا نزدیک شود.
سفیانی نزد امام می رود وبا او گفتگو می کند.
من بی صبرانه منتظر می مانم ببینم نتیجه چه می شود، آیا امام او را می پذیرد.
هیچ کس فراموش نمی کند که سفیانی جنایت های زیادی کرده است وهزاران نفر از شیعیان را به شهادت رسانده است.
آیا درست می بینم؟ این سفیانی است که با امام بیعت می کند! امام توبه سفیانی را پذیرفته است.
جان به فدای تو ای امامِ مهربانی ها!
تو آن قدر مهربانی که سفیانی را که قاتلِ هزاران نفر است را نیز می بخشی!
پس چرا عدّه ای به دروغ مرا از شمشیر تو ترسانده اند؟ برای چه من این سخنان دروغ را باور کرده ام؟ چرا؟
اکنون سفیانی که با امام بیعت کرده است به سوی لشکر خود باز می گردد.
وقتی سفیانی به لشکر خود می رسد، سربازانش به او می گویند:
- جناب فرمانده! سرانجام کار شما چه شد؟
- من تسلیم شدم وبا امام بیعت کردم.
- چه کار اشتباهی کردید وذلّت را برای خود خریدید.
- منظور شما چیست؟
- شما فرمانده لشکری بزرگ بودید وما همه گوش به فرمان تو بودیم؛ امّا اکنون سربازی بیش نیستی که باید از فرمانده خود اطاعت کنی!
آری سربازان سفیانی از نقطه ضعف او باخبرند ومی دانند که او تشنه قدرت است. آنها این گونه با احساسات او بازی می کنند.
سفیانی ساعتی به فکر فرو می رود ومتأسفانه، سخنان آنان کار خودش را می کند وسرانجام سفیانی را از تصمیم خود پشیمان می کند.
او اکنون بیعت خود را با امام می شکند وتصمیم می گیرد تا به شهر کوفه یورش ببرد وبا امام بجنگد.
👇جنگ سختی در پیش است👇
سفیانی بسیار مغرور شده است؛ زیرا تعداد سپاه او دو برابر لشکر امام است.
او خبر دارد که آمار یاران امام به این شرح است:
- ده هزار سربازی که از مکه با امام به کوفه آمده اند.
- دوازده هزار سربازی که با سیدحسنی از خراسان، آمده اند.
- هفتاد هزار سربازی که در کوفه به امام ملحق شده اند.
در سپاه سفیانی، صد وهفتاد هزار سرباز وجود دارد واو با امید پیروزی قطعی به سمت کوفه حرکت می کند.
او نمی داند که هزاران فرشته، در رکاب مولایمان می باشند واو را یاری می کنند.
اکنون به امام خبر می رسد که سپاه سفیانی به قصد جنگ به سوی کوفه به می آید.
لشکر امام از شهر کوفه خارج شده و موضع می گیرد.
اکنون هر دو لشکر روبروی هم قرار گرفته اند.
امام زمان به سپاه سفیانی نزدیک می شود وبا آنان سخن می گوید وآنها را نصیحت می کند.
یاران سفیانی به امام می گویند: "از همان راهی که آمده ای باز گرد".
امام به سخن گفتن با آنها ادامه می دهد وبه آنان می گوید: "آیا می دانید که من فرزند پیامبر هستم".
نمی دانم چه می شود که سفیانی فعلا از جنگ منصرف می شود، شاید می ترسد که اگر امروز جنگ را آغاز کند، سربازانش دیگر آن شجاعت لازم را برای حمله نداشته باشند؛ زیرا آنان سخنان امام را شنیده اند واحتمال دارد قلب آنها به امام علاقه پیدا کرده باشد.
سفیانی می خواهد برای مدّتی جنگ را عقب بیاندازد تا اثر سخنان امام از بین برود. او دستور عقب نشینی می دهد.
سپاه سفیانی از میدان جنگ عقب نشینی می کند واوضاع آرام می شود.
خورشید روز جمعه طلوع می کند. به امام خبر می رسد که سفیانی یکی از یاران امام را به شهادت رسانده است.
گویا سفیانی تصمیم دارد به کوفه حمله کند.
امام آماده دفاع می شود ومیان دو لشکر، جنگ سختی در می گیرد.
سفیانی آغازگر جنگ می شود وگروهی از یاران امام به شهادت می رسند.
خوشا به حال آنها که به آرزویشان رسیدند!
اکنون دیگر وعده خدا فرا می رسد. سفیانی در وسط میدان ایستاده است واز زیادی سربازانش خیلی خوشحال است.
ناگهان او می بیند که سربازان یکی بعد از دیگری برروی زمین می افتند!
سفیانی نمی داند که فرشتگان زیادی به یاری امام آمده اند. سفیانی هرگز پیش بینی نمی کرد که سپاهیان او این گونه تار ومار شوند.
سفیانی که اوضاع را چنین می بیند می فهمد که دیگر مقاومت هیچ فایده ای ندارد، او با تنی چند از یاران خود فرار می کند.
👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇حرکت به سوی فلسطین👇
بعد از کشته شدن سفیانی ونابود شدن لشکر او، امام تصمیم می گیرد تا لشکریانی را به سرتاسر جهان بفرستد.
فرماندهی هر لشکر به یکی از سیصد وسیزده نفر واگذار ودستورات لازم به آنان داده می شود.
امام از آنان می خواهد که هر جا مسأله تازه ای برای آنها پیش آمد که راه حلّ آن را نمی دانستند به کف دست خود نگاه کنند؛ زیرا این گونه می توانند جواب سؤال خود را بیابند.
👇اکنون موقع خداحافظی است! 👇
این سیصد وسیزده یار باوفا می خواهند از امام جدا شوند.
اینجاست که امام تک تک آنها را به نزد خود فرا می خواند ودست خود را به سینه آنها می کشد.
آیا می دانی علّت این کار امام چیست؟
این سیصد وسیزده نفر نمایندگان امام زمان در سرتاسر جهان هستند وآنها باید نماینده همه خوبی ها باشند.
امام با کشیدن دست به سینه آنان، آمادگی آنها را برای این مأموریت مهم زیادتر می کند.
همه یاران همراه با گروهی از نیروهای خود به سوی کشورهای مختلف حرکت می کنند تا هر چه زودتر حکومت جهانی مهدوی تشکیل شود.
یاران امام قدرت عجیبی دارند وحتّی می توانند از روی آب عبور کنند، برای همین برای پیمودن دریاها، نیازی به کشتی ندارند.
امام کسی را به فلسطین نمی فرستد.
تو تعجّب می کنی وعلت را می پرسی.
نگاه کن! امام خودش می خواهد به فلسطین برود، زیرا آنجا حوادث مهمّی روی خواهد داد وباید امام آنجا باشد.
بنابراین امام زمان با گروهی از یاران خود به سوی قُدس حرکت می کند.
مدّتی می گذرد...
امام به قُدس می رسد وچند روز در آن شهر اقامت می کند تا روز جمعه فرا برسد.
وتو نمی دانی که آن روز جمعه چقدر سرنوشت ساز است! در آن روز، عدّه زیادی از مسیحیان در این شهر جمع خواهند شد. قرار است اتّفاق مهمّی روی بدهد.
روز جمعه فرا می رسد. چه اجتماع باشکوهی!! همه منتظر هستند.
آنجا را نگاه کن! بالای سرت را می گویم، آسمان را ببین!
آیا آن ابر سفید را می بینی؟ آن جوان کیست که بر فراز آن ابر قرار گرفته است؟
آیا آن دو فرشته را می بینی که در کنار او ایستاده اند؟
آن ابر به سوی زمین می آید. در بیت المقدس غوغایی برپا شده است! شوری در میان مسیحیان برپا می شود.
شاید آن جوان، عیسی (علیه السلام) باشد!
آری، درست حدس زدم، او عیسی (علیه السلام) است.
آن ابر سفید، کنار قُدس قرار می گیرد وعیسی (علیه السلام) از آن پیاده می شود.
مسیحیان که از شادی در پوست خود نمی گنجند به طرف او می روند ومی گویند که ما همه یاران وانصار تو هستیم.
شما فکر می کنید که عیسی (علیه السلام) چه جوابی به آنها می دهد؟
عیسی (علیه السلام) می فرماید: "شما یاران من نیستید".
همه مسیحیان تعجّب می کنند. عیسی (علیه السلام)، بدون توجّه به آنان، حرکت می کند.
او به کجا می رود؟ آن طرف را نگاه کن!
امام زمان در محراب "مسجد الأقصی" ایستاده وهمه یارانش پشت سر او به صف نشسته اند ومنتظرند تا وقت نماز شود.
عیسی (علیه السلام) به سوی محراب می رود. او به امام نزدیک می شود وبه امام سلام می کند وبا او دست می دهد.
امام زمان به او رو کرده ومی فرماید: "ای عیسی! جلو بایست وامامِ جماعت ما باش".
عیسی (علیه السلام) می گوید: "من به زمین آمده ام تا وزیر تو باشم، نیامده ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما می خوانم".
نماز بر پا می شود، همه مسیحیان با تعجّب نگاه می کنند. عیسی (علیه السلام) در صف نماز مسلمانان حاضر شده وبا آنها نماز می خواند.
اینجاست که بسیاری از آنها مسلمان شده وبه جمع یاران امام زمان می پیوندند.
همسفرم! امام برنامه دیگری هم در اینجا دارد وآن ماجرای "صندوق مقدّس" است.
آیا می دانی "صندوق مقدّس" چیست؟
حتماً شنیده ای که چون موسی (علیه السلام) به دنیا آمد، مادرش، او را در میان صندوقی نهاد وآن را به دریا انداخت.
اکنون آن صندوق نزد امام است واو این صندوق را همراه خود به اینجا آورده است، شاید که این صندوق وسیله هدایت یهودیان بشود!
آیا می دانی که این صندوق، نزد یهودیان، بسیار مقدّس است؟
آیا خبر داری که این صندوق، بزرگ ترین نماد مذهبی یهودیان می باشد.
موسی (علیه السلام)، قبل از مرگ خود، تورات اصلی را (که بر لوح های گِل نوشته شده بود) در میان همین صندوق قرار داد وبه جانشین خود "یوشع" سپرد.
تا زمانی که این صندوق میان یهودیان بود، آنان عزیز بودند؛ امّا از آن زمانی که آن صندوق از میان آنها رفت عزّت آنها هم رفت.
آری، آنان حرمت آن صندوق را نگاه نداشتند وخداوند آن صندوق را از آنها گرفت.
خوب است سؤال دیگری را مطرح کنم:
آیا می دانی وقتی یکی از پیامبران بنی اسرائیل از دنیا می رفت چه کسی جانشین او می شد؟
هر کس که این صندوق نزد او یافت می شد، پیامبر بعدی بود ویهودیان در مقابل او تسلیم می شدند.
👇👇👇👇👇👇👇
👇حرکت به سوی فلسطین👇
بعد از کشته شدن سفیانی ونابود شدن لشکر او، امام تصمیم می گیرد تا لشکریانی را به سرتاسر جهان بفرستد.
فرماندهی هر لشکر به یکی از سیصد وسیزده نفر واگذار ودستورات لازم به آنان داده می شود.
امام از آنان می خواهد که هر جا مسأله تازه ای برای آنها پیش آمد که راه حلّ آن را نمی دانستند به کف دست خود نگاه کنند؛ زیرا این گونه می توانند جواب سؤال خود را بیابند.
👇اکنون موقع خداحافظی است! 👇
این سیصد وسیزده یار باوفا می خواهند از امام جدا شوند.
اینجاست که امام تک تک آنها را به نزد خود فرا می خواند ودست خود را به سینه آنها می کشد.
آیا می دانی علّت این کار امام چیست؟
این سیصد وسیزده نفر نمایندگان امام زمان در سرتاسر جهان هستند وآنها باید نماینده همه خوبی ها باشند.
امام با کشیدن دست به سینه آنان، آمادگی آنها را برای این مأموریت مهم زیادتر می کند.
همه یاران همراه با گروهی از نیروهای خود به سوی کشورهای مختلف حرکت می کنند تا هر چه زودتر حکومت جهانی مهدوی تشکیل شود.
یاران امام قدرت عجیبی دارند وحتّی می توانند از روی آب عبور کنند، برای همین برای پیمودن دریاها، نیازی به کشتی ندارند.
امام کسی را به فلسطین نمی فرستد.
تو تعجّب می کنی وعلت را می پرسی.
نگاه کن! امام خودش می خواهد به فلسطین برود، زیرا آنجا حوادث مهمّی روی خواهد داد وباید امام آنجا باشد.
بنابراین امام زمان با گروهی از یاران خود به سوی قُدس حرکت می کند.
مدّتی می گذرد...
امام به قُدس می رسد وچند روز در آن شهر اقامت می کند تا روز جمعه فرا برسد.
وتو نمی دانی که آن روز جمعه چقدر سرنوشت ساز است! در آن روز، عدّه زیادی از مسیحیان در این شهر جمع خواهند شد. قرار است اتّفاق مهمّی روی بدهد.
روز جمعه فرا می رسد. چه اجتماع باشکوهی!! همه منتظر هستند.
آنجا را نگاه کن! بالای سرت را می گویم، آسمان را ببین!
آیا آن ابر سفید را می بینی؟ آن جوان کیست که بر فراز آن ابر قرار گرفته است؟
آیا آن دو فرشته را می بینی که در کنار او ایستاده اند؟
آن ابر به سوی زمین می آید. در بیت المقدس غوغایی برپا شده است! شوری در میان مسیحیان برپا می شود.
شاید آن جوان، عیسی (علیه السلام) باشد!
آری، درست حدس زدم، او عیسی (علیه السلام) است.
آن ابر سفید، کنار قُدس قرار می گیرد وعیسی (علیه السلام) از آن پیاده می شود.
مسیحیان که از شادی در پوست خود نمی گنجند به طرف او می روند ومی گویند که ما همه یاران وانصار تو هستیم.
شما فکر می کنید که عیسی (علیه السلام) چه جوابی به آنها می دهد؟
عیسی (علیه السلام) می فرماید: "شما یاران من نیستید".
همه مسیحیان تعجّب می کنند. عیسی (علیه السلام)، بدون توجّه به آنان، حرکت می کند.
او به کجا می رود؟ آن طرف را نگاه کن!
امام زمان در محراب "مسجد الأقصی" ایستاده وهمه یارانش پشت سر او به صف نشسته اند ومنتظرند تا وقت نماز شود.
عیسی (علیه السلام) به سوی محراب می رود. او به امام نزدیک می شود وبه امام سلام می کند وبا او دست می دهد.
امام زمان به او رو کرده ومی فرماید: "ای عیسی! جلو بایست وامامِ جماعت ما باش".
عیسی (علیه السلام) می گوید: "من به زمین آمده ام تا وزیر تو باشم، نیامده ام تا فرمانده باشم، من نماز خود را پشت سر شما می خوانم".
نماز بر پا می شود، همه مسیحیان با تعجّب نگاه می کنند. عیسی (علیه السلام) در صف نماز مسلمانان حاضر شده وبا آنها نماز می خواند.
اینجاست که بسیاری از آنها مسلمان شده وبه جمع یاران امام زمان می پیوندند.
همسفرم! امام برنامه دیگری هم در اینجا دارد وآن ماجرای "صندوق مقدّس" است.
آیا می دانی "صندوق مقدّس" چیست؟
حتماً شنیده ای که چون موسی (علیه السلام) به دنیا آمد، مادرش، او را در میان صندوقی نهاد وآن را به دریا انداخت.
اکنون آن صندوق نزد امام است واو این صندوق را همراه خود به اینجا آورده است، شاید که این صندوق وسیله هدایت یهودیان بشود!
آیا می دانی که این صندوق، نزد یهودیان، بسیار مقدّس است؟
آیا خبر داری که این صندوق، بزرگ ترین نماد مذهبی یهودیان می باشد.
موسی (علیه السلام)، قبل از مرگ خود، تورات اصلی را (که بر لوح های گِل نوشته شده بود) در میان همین صندوق قرار داد وبه جانشین خود "یوشع" سپرد.
تا زمانی که این صندوق میان یهودیان بود، آنان عزیز بودند؛ امّا از آن زمانی که آن صندوق از میان آنها رفت عزّت آنها هم رفت.
آری، آنان حرمت آن صندوق را نگاه نداشتند وخداوند آن صندوق را از آنها گرفت.
خوب است سؤال دیگری را مطرح کنم:
آیا می دانی وقتی یکی از پیامبران بنی اسرائیل از دنیا می رفت چه کسی جانشین او می شد؟
هر کس که این صندوق نزد او یافت می شد، پیامبر بعدی بود ویهودیان در مقابل او تسلیم می شدند.
👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from دولت ظهور
#کتاب_داستان_زیبایی_های_ظهور
👇بازگشت به کوفه👇
خبر می رسد که کشورها یکی پس از دیگری توسط یاران امام زمان فتح شده اند.
وجالب آنکه بسیاری از کشورها بدون هیچ گونه مقاومتی تسلیم شده اند واز جان ودل حکومت عدل مهدوی را پذیرفته اند ویاران امام فقط با سیزده شهر وگروه جنگ کرده اند.
آری در سرتاسر جهان، حکومت واحدی تشکیل شده است.
ودر جای جای دنیا صدای توحید ویکتاپرستی طنین انداز است وهمه شهرهای دنیا پر از انسان هایی است که محبّت اهل بیت (علیهم السلام) را در سینه دارند.
تنها دین جهان، دین اسلام است واین همان وعده ای بود که خدا به پیامبرش داده بود.
از روزی که امام زمان در مکه ظهور کرد تا امروز که حکومت واحد جهانی تشکیل شده است، فقط هشت ماه گذشته است.
اکنون دیگر امام، اسلحه خود را بر زمین می گذارد؛ زیرا در سرتاسر زمین امنیت برقرار شده است.
امام کوفه را به عنوان محل سکونت وزندگی خود انتخاب می کند واین شهر پایتخت حکومت جهانی می شود.
مسجد کوفه دیگر گنجایش مردم را ندارد به همین دلیل، امام اقدام به ساختن چند مسجد جدید در شهر کوفه می کند.
امام، مسجد سهله را به عنوان منزل خود اختیار می کند. این مسجد خانه ادریس (علیه السلام) وخانه ابراهیم (علیه السلام) بوده است.
درست است که همه دنیا در اختیار امام زمان است وهمه ثروت های جهان در دست اوست؛ امّا روش زندگی او بسیار ساده وبی آلایش است.
آری، امام به روش جدّ خود حضرت علی (علیه السلام) عمل می کند که در زمان حکومت، غذای او همواره نان جو بود.
امام هر کجا که می رود ابری بالای سر او سایه انداخته است، این یک ابر سخنگو است وبا صدایی زیبا ندا می دهد: "این مهدی است".
هر چه از زمان بگذرد، در جوانی امام، تغییری ایجاد نمی شود وآن حضرت هرگز پیر نمی شود.
👇بهشت روی زمین👇
اکنون می خواهم از چگونگی زندگی در روزگار ظهور سخن بگویم، آیا موافق هستید؟
شما عالم زیبای ظهور را این گونه می یابید:
همه خوبی ها در این زمان می باشد.
همه اهل آسمان ها وتمام مردم زمین در شادی ونشاط هستند؛ زیرا حکومت عدل برقرار شده است.
از ظلم وستم هیچ خبری نیست.
فقر از میان رفته است به طوری که مردم، فقیری را نمی یابند تا به او صدقه بدهند.
همه مردم به جای عشق به دنیا، عاشق عبادت هستند وکمال خویش را در عبادت وبندگی خدا جستجو می کنند وهرگز گناه نمی کنند.
فرشتگان همواره بر انسان ها سلام می کنند؛ با آنها معاشرت دارند ودر مجالس آنها شرکت می کنند.
آری قلب مردم آن قدر پاک شده است که می توانند فرشتگان را ببینند.
خداوند دست رحمت خویش را بر مردمان می کشد وعقل همه انسان ها کامل می شود.
علم ودانش رشد زیادی پیدا کرده است به طوری که دانش بشر، بیش از ده برابر شده است.
خداوند قوای بینایی وشنوایی مردم را زیاد می کند تا آنجا که مردم بدون هیچ گونه وسیله ای، در هر کجای دنیا که باشند می توانند امام را ببینند وکلام او را بشنوند.
افرادی که دوست دارند خدمت امام برسند به وسیله فرشتگان به کوفه برده می شوند وسپس به وطن خود بازگردانده می شوند.
مؤمن آنقدر مقام پیدا کرده است که امام، هر مؤمنی را به عنوان نماینده خود در میان صد هزار فرشته قرار می دهد.
در هیچ جای دنیا، شخص بیماری دیده نمی شود وهمه در سلامت کامل زندگی می کنند.
هیچ اختلافی در سرتاسر دنیا به چشم نمی خورد ومردم از هر قبیله وقومی که باشند در صلح وصفا با هم زندگی می کنند.
هیچ کس با دیگری دشمنی ندارد ومردم به هم حسادت نمیورزند وهمه با هم صمیمی هستند.
در این زمان، دیگر دوستی ها راستین است وبرای همین به امر امام دوست از دوست خود ارث می برد.
تمام جهان از امنیت کامل برخوردار شده است به طوری که حیوانات وحشی هم، دیگر به انسان ها آزار نمی رسانند وحتّی گرگ هم به گوسفند حمله نمی کند.
باران رحمت الهی زیاد می بارد وسرتاسر دنیا، سرسبز وخرّم است.
این همان ظهور زیبایی است که همه انبیاء واولیای الهی، منتظر آن بودند.
ظهوری که آرزوی دل همه انسان ها بوده است...
👉@doolate_zohor
👇صفحه رسمی دولت ظهور در اینستاگرام👇
instagram.com/doolate_zohor
👇بازگشت به کوفه👇
خبر می رسد که کشورها یکی پس از دیگری توسط یاران امام زمان فتح شده اند.
وجالب آنکه بسیاری از کشورها بدون هیچ گونه مقاومتی تسلیم شده اند واز جان ودل حکومت عدل مهدوی را پذیرفته اند ویاران امام فقط با سیزده شهر وگروه جنگ کرده اند.
آری در سرتاسر جهان، حکومت واحدی تشکیل شده است.
ودر جای جای دنیا صدای توحید ویکتاپرستی طنین انداز است وهمه شهرهای دنیا پر از انسان هایی است که محبّت اهل بیت (علیهم السلام) را در سینه دارند.
تنها دین جهان، دین اسلام است واین همان وعده ای بود که خدا به پیامبرش داده بود.
از روزی که امام زمان در مکه ظهور کرد تا امروز که حکومت واحد جهانی تشکیل شده است، فقط هشت ماه گذشته است.
اکنون دیگر امام، اسلحه خود را بر زمین می گذارد؛ زیرا در سرتاسر زمین امنیت برقرار شده است.
امام کوفه را به عنوان محل سکونت وزندگی خود انتخاب می کند واین شهر پایتخت حکومت جهانی می شود.
مسجد کوفه دیگر گنجایش مردم را ندارد به همین دلیل، امام اقدام به ساختن چند مسجد جدید در شهر کوفه می کند.
امام، مسجد سهله را به عنوان منزل خود اختیار می کند. این مسجد خانه ادریس (علیه السلام) وخانه ابراهیم (علیه السلام) بوده است.
درست است که همه دنیا در اختیار امام زمان است وهمه ثروت های جهان در دست اوست؛ امّا روش زندگی او بسیار ساده وبی آلایش است.
آری، امام به روش جدّ خود حضرت علی (علیه السلام) عمل می کند که در زمان حکومت، غذای او همواره نان جو بود.
امام هر کجا که می رود ابری بالای سر او سایه انداخته است، این یک ابر سخنگو است وبا صدایی زیبا ندا می دهد: "این مهدی است".
هر چه از زمان بگذرد، در جوانی امام، تغییری ایجاد نمی شود وآن حضرت هرگز پیر نمی شود.
👇بهشت روی زمین👇
اکنون می خواهم از چگونگی زندگی در روزگار ظهور سخن بگویم، آیا موافق هستید؟
شما عالم زیبای ظهور را این گونه می یابید:
همه خوبی ها در این زمان می باشد.
همه اهل آسمان ها وتمام مردم زمین در شادی ونشاط هستند؛ زیرا حکومت عدل برقرار شده است.
از ظلم وستم هیچ خبری نیست.
فقر از میان رفته است به طوری که مردم، فقیری را نمی یابند تا به او صدقه بدهند.
همه مردم به جای عشق به دنیا، عاشق عبادت هستند وکمال خویش را در عبادت وبندگی خدا جستجو می کنند وهرگز گناه نمی کنند.
فرشتگان همواره بر انسان ها سلام می کنند؛ با آنها معاشرت دارند ودر مجالس آنها شرکت می کنند.
آری قلب مردم آن قدر پاک شده است که می توانند فرشتگان را ببینند.
خداوند دست رحمت خویش را بر مردمان می کشد وعقل همه انسان ها کامل می شود.
علم ودانش رشد زیادی پیدا کرده است به طوری که دانش بشر، بیش از ده برابر شده است.
خداوند قوای بینایی وشنوایی مردم را زیاد می کند تا آنجا که مردم بدون هیچ گونه وسیله ای، در هر کجای دنیا که باشند می توانند امام را ببینند وکلام او را بشنوند.
افرادی که دوست دارند خدمت امام برسند به وسیله فرشتگان به کوفه برده می شوند وسپس به وطن خود بازگردانده می شوند.
مؤمن آنقدر مقام پیدا کرده است که امام، هر مؤمنی را به عنوان نماینده خود در میان صد هزار فرشته قرار می دهد.
در هیچ جای دنیا، شخص بیماری دیده نمی شود وهمه در سلامت کامل زندگی می کنند.
هیچ اختلافی در سرتاسر دنیا به چشم نمی خورد ومردم از هر قبیله وقومی که باشند در صلح وصفا با هم زندگی می کنند.
هیچ کس با دیگری دشمنی ندارد ومردم به هم حسادت نمیورزند وهمه با هم صمیمی هستند.
در این زمان، دیگر دوستی ها راستین است وبرای همین به امر امام دوست از دوست خود ارث می برد.
تمام جهان از امنیت کامل برخوردار شده است به طوری که حیوانات وحشی هم، دیگر به انسان ها آزار نمی رسانند وحتّی گرگ هم به گوسفند حمله نمی کند.
باران رحمت الهی زیاد می بارد وسرتاسر دنیا، سرسبز وخرّم است.
این همان ظهور زیبایی است که همه انبیاء واولیای الهی، منتظر آن بودند.
ظهوری که آرزوی دل همه انسان ها بوده است...
👉@doolate_zohor
👇صفحه رسمی دولت ظهور در اینستاگرام👇
instagram.com/doolate_zohor
#فصل_یازدهم_کانال_دولت_ظهور
👇👇آن سوی مرگ👇👇
👈کتاب آن سوی مرگ اثری است از جمال صادقی به کوشش محمدحسین حاجی ده آبادی و چاپ انتشارات ماه و خورشید.
کتاب حاضر دربردارندۀ سه خاطره دربارۀ تجربۀ مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی است که حیات پس از مرگ را تجربه کرده، به برزخ رفته و برگشته اند.
مجموعه ای بسیار جالب و حیرت انگیز که ممکن است بخش هایی از آن برای بیماران قلبی و روان های آسیب پذیر، نامناسب باشد.
در ادامه مرور کتاب به احتمام حجت الاسلام امینیخواه را خواهید شنید .
از نکات مثبت این مباحث اضافه کردن آیات ، احادیث و روایات مشابه در زمان مرور کتاب بوده و برخی مسائل را با توضیحات بیشتر شفاف می کنند.
👇👇آن سوی مرگ👇👇
👈کتاب آن سوی مرگ اثری است از جمال صادقی به کوشش محمدحسین حاجی ده آبادی و چاپ انتشارات ماه و خورشید.
کتاب حاضر دربردارندۀ سه خاطره دربارۀ تجربۀ مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی است که حیات پس از مرگ را تجربه کرده، به برزخ رفته و برگشته اند.
مجموعه ای بسیار جالب و حیرت انگیز که ممکن است بخش هایی از آن برای بیماران قلبی و روان های آسیب پذیر، نامناسب باشد.
در ادامه مرور کتاب به احتمام حجت الاسلام امینیخواه را خواهید شنید .
از نکات مثبت این مباحث اضافه کردن آیات ، احادیث و روایات مشابه در زمان مرور کتاب بوده و برخی مسائل را با توضیحات بیشتر شفاف می کنند.
آنسوی مرگ-10
امینی خواه
#آن_سوی_مرگ
👆👆قسمت دهم👆👆
👉@doolate_zohor
👇صفحه رسمی دولت ظهور در اینستاگرام👇
instagram.com/doolate_zohor
👆👆قسمت دهم👆👆
👉@doolate_zohor
👇صفحه رسمی دولت ظهور در اینستاگرام👇
instagram.com/doolate_zohor