دیوانگارد
3.46K subscribers
2.83K photos
175 videos
27 files
137 links
از دیوانه بترس
Download Telegram
در این ایام نمایشگاه کتابی
چندتا کتاب معرفی بفرمایم خدمتتون؟
دقت بفرمایید
کتابایی رو می‌فرستم که خودم خونده باشم و گزارشی که درموردشون نوشتم رو هم می‌فرستم تا کمک بهتری باشه براتون و اینکه معیارم برای انتخابشون اینه که هنوزم بعد از مدت‌ها به نظرم کتابای خوبی‌ان؛ پس ممکنه از هر ژانری باشن.
Forwarded from Mahsa
سلام دوستان
گزارشمو در مورد کتاب دوجلدی داستان پداگوژیکی خدمتتون عرض می کنم:
اول بگم که من به خاطر حجم کتابم و نثرش یه مقدار سخت تونستم تمومش کنم، جلد اول ۲۷۸ و جلد دوم ۳۱۲ صفحه بود و سال چاپ کتاب ۱۹۷۳ اونا و ۱۳۵۲ ما بود و خب فهمیدن بعضی جمله ها سخت بود برام!
در ادامه باید اعلام کنم که نویسنده داستان واقعی ای رو بیان میکرد از روزگار اتحادیه شوروی و وضعیت کودکان بی سرپرست در اون زمان که بعد از جنگ به وضع اسف باری رسیده بود. راستش شروعش برام خیلی تعجب آور بود چون فکر می کردم آنچه در مقدمه اومده معرفی مولفه نه چیزی که قراره در ادامه بیاد! بهرحال داستان با شروع شکل گیری مرکزی که برای تربیت کودکان بی سرپرست و غالبا دزد که چیزی بهتر از ندامتگاه بود و به نوعی پرورشگاه محسوب میشد که بهشون "کلونی" می گفتند آغاز میشه. جناب آ.ماکارنکو مدیریت یکی از این کلونی ها به نام کلونی گورکی (برگرفته از نام ماکسیم گورکی) رو به عهده می گیره و متوجه میشه باید برای تربیت شاگردانش چیزی غیر از راه تئوریک "پداگوژیکی" که در اون زمان پذیرفته شده بود به کار ببره. به هرصورت اون با تلاش و امیدی وصف نشدنی میتونه به پیشرفت های بزرگی برسه. اون در کتابش از خاطراتش صحبت می کنه، از مشکلاتی که با اونها رو به رو شده بودن، از بچه هایی که به کولونی می آمدند و ... . کتاب جالبیه، تعابیر و ترکیبات بسیار جالبی توش پیدا میشه که آدمو به وجد میاره و گاهی با شخصیت هایی رو به روییم که حقیقی بودنشون هم تعجب برانگیزه هم جالب! بچه هایی رو میبینیم که شاید یه زمانی راهزن بودن حالا کنار هم برای آینده سخت تلاش می کنن، قانون میسازن، بهش عمل می کنن و به موفقیت میرسن و اینا آدمایی هستن که در واقعیت وجود داشتن! در مقدمه جلد اول کتاب آمده: " در کشور شوروی یک قفسه کامل کتاب مختص به سرنوشت دست پروردگان ماکارنکو وجود دارد". اسمی که به روی کولونی آنها گذاشته شده "گورکی" که اون زمان و حتی امروز نویسنده نام آوری محسوب میشه امید بزرگی در دل بچه ها ایجاد می کنه و اونها حتی موفق میشن با او به نامه نگاری بپردازن و بیش از پیش دلگرم بشن. این کتاب به او تقدیم شده. کسی که به ماکارنکو گفت: "شما انسان بزرگ و شگفت انگیزی هستید، و تصادفا از آنهایی که روسیه به وجودشان نیازمند است". که با آنچه در این کتاب می خوانیم قطعا همینطور است.


#گزارش
#داستان_پداگوژیکی
#مه_سا
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#فونتامارا
#اینیاتسیو_سیلونه
#ترجمه_پرویز_داریوش
#مه_سا


فونتامارا اسم روستایی کوهستانی در جنوب ایتالیاست. این کتاب سرگذشت مردم این روستا رو بیان می کنه. تیره روزی ها، بی عدالتی ها و داستان تلخ و در عین حال واقعی زندگی مردم فرودست. با این که قدیمی بود ولی روون بود. نثر ساده و دوست داشتنی ای داشت. قابل درک بود. جالبه که ما تا نیمه های کتاب "قهرمان" نداریم و این برام تازگی داشت و کلا میشه گفت نوع روایت متفاوتی نسبت به دیگر کتاب ها داشت. تجربه خوبی بود.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#فرانی_و_زویی
#ترجمه_میلاد_ذکریا
#مه_سا


دوسش داشتم. دوسش داشتم. دوسش داشتم و دوسش داشتم. میشه گفت خیلی وقت بود که یه کتاب با چنین نثر روانی نخونده بودم و اگه تو این هفته فرصت داشتم یک روزه و نهایتا دو روزه تمامشو خونده بودم. اول باید بگم که قبلا از این نویسنده مجموعه داستان "دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم" و "ناتوردشت" رو هم نصفه نیمه خونده بودم ولی باید بگم هیچ کدوم برام "این" کتاب نشدن. اصلا دیدمو به سلینجر تغییر داد.
فرانی و زویی در ابتدا دو داستان جدا بوده‌اند که به فاصله دو سال نوشته و چاپ شده بودند. فرانی و زویی دو فرزند آخر خانواده گلاس هستند که به طرز عجیبی هفت فرزند نابغه در خود پرورش داده‌اند. در ابتدای داستان با فرانی مواجهیم که برای تماشای یک بازی به شهری که دوست پسر خود در آن است سفر می‌کند. در این زمان اون تحت تاثیر کتابی به نام "راه زائر" هست که به کلی روی اخلاق، رفتار و حتی وضعیت جسمانی او تاثیر گذاشته...
زویی برادر فرانی یک بازیگر معروف و خوش قیافه با یک شخصیت منحصر به فرد _شخصیتِ محبوب من_ است که قبلا این کتاب را خوانده و در قسمت دوم درحالیکه فرانی به خانه برگشته و روز به روز ضعیف‌تر و درهم‌ریخته‌تر می‌شود‌ تصمیم میگیرد با فرانی صحبت کند....
برای درک بهتر این کتاب که به نگاه انسان به عرفان و دین پرداخته بهتر است مقدمه‌ای از عرفان بدانید.
کتاب کتاب روانی است. شخصیت‌ها، مکالمه‌ها، اصطلاحات، تعبیرات، تشبیهات و صد البته شخصیت پردازی‌ها همه خوب و راحتند و به آدم حس خوبی می‌دهند. حداقل می‌شود گفت که از اول تا آخر به مذاق من خوش آمد! حتی سلینجر معجزه کرده بود پایانِ رها شده هم نداشت!
از این کتاب دو ترجمه در دست هست _ظاهرا_ که من اطلاعی نداشتم کدام بهتر است ولی از این ترجمه راضی بودم.
یک فیلم ایرانی اقتباسی از این کتاب به نام "پری" هم توسط داریوش مهرجویی ساخته شده که من چند سال پیش دیده بودم ولی قصد دارم دوباره آن را ببینم و حتما بعد از دیدنش نظرم را در آن مورد هم خواهم گفت.
Forwarded from Mahsa
#سووشون
#سیمین_دانشور
#گزارش
#مه_سا

کتاب نازنینیه. با یه نثر گرم و دوست‌داشتنی و جذاب. جزء اون دسته از کتابایی که حتی اگه تو لیست کتاب زوریای هفتگی قرارش بدی باز خودش انقدر خوب هست که دلت نیاد به اون چشم نگاهش کنی. خیلی زود دستتو می‌گیره و تو رو میکشونه تو داستان‌، خیلی خوب تو رو وارد زندگی شخصیتا می‌کنه. وقتی شخصیتا دلبر باشن به دلبریت داستان می‌افزایند و این اتفاقیه که توی سووشون افتاده. توش همه‌ چی پیدا میشه؛ عشق، جنگ، شجاعت، ترس، جنون و.... سووشون از اون رمان ایرانیاییه که میشه بهش افتخار کرد. میشه تا آخرش خوند و خسته نشد.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#دلایلی_برای_زنده_ماندن
#مت_هیگ
#مه_سا

این کتاب داستان چگونگی مبارزه نویسنده با افسردگی و اضطرابیه که اون رو تا پای مرگ برده بود.
کتاب روون و جذابیه. یه سیر مشخص نداره. هر جایی هر چیزی که لازم بوده گفته (البته این به معنای پراکندگی مطالب و بی‌ارتباط بودن بخش‌ها به هم نیست) از شیوه‌های مختلفی برای بیان اون چیزی که می‌خواسته استفاده کرده که به نوبه خودش جالبه.
اگر افسردگی دارید این کتاب، کتاب خوبیه. شاید مشکل شما دقیقا اون چیزی نباشه که نویسنده تجربه کرده ولی اگر حس می‌کنید افسرده‌اید به شما کمک می‌کنه.
نکته‌ قابل توجه و دوست‌داشتنیش اینجاست که نویسنده کتاب شخصیت پُری داره. درسته تا یه حد زیادی برای خلاصی از بیماریش خودشو به کتاب خوندن بسته ولی کلا شخصیت خاصی داشته (احتمالا به خاطر رشته دانشگاهیش که نمی‌دونم چی بوده)
توی کتاب شما حتی با یکی از ابیات مولانا روبه‌رو می‌شید!
نویسنده کتاب‌های خوبی معرفی می‌کنه، راهکارهایی که حالشو خوب یا بد می‌کردن و خیلی چیزای دیگه در مورد افسردگی و آدم افسرده که شمارو خسته نمی‌کنه.
خوشحالم که این کتاب رو خریدم با این که مترجمش رو نمی‌شناختم ولی خوب کار کرده (تا حد نسبتا زیادی از ترجمش راضیم و اونطور که متوجه شدم خیلی مقید به متن اصلیه که این خیلی خوبه و با این حال ترجمه خوبیه و این مهمه).
خوندنش من رو نگران، جدی، غمگین و شاد کرد‌ و حتی بهم آرامش داد.
و اینکه بیشتر از این یک بار این کتاب را خواهم خواند.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#دمیان
#هرمان_هسه
#ترجمه_عبدالحسین_شریفیان
#مه_سا

من از هرمان هسه خوشم میاد. چون سخت‌‌خوانه و چون عجیب غریبه. این کتاب همیشه برام جزء کتابای عجیب غریب بود، از اون روزایی که توی کتابخونه از کنارش رد میشدم و می‌گفتم یه روزی بالاخره می‌خونمش تا اون روزی که توی دستم گرفته بودمش تا شروعش کنم. اسمشم برام جذاب بود، حتی حجم کمش هم! با اینکه قبلا #سیذارتا رو خونده بودم و می‌دونستم نباید فقط به چیزی که در ظاهر توی دستم گرفتم اعتماد کنم.
دمیان اسم یکی از شخصیت‌های این کتابه، البته که راوی نیست ولی با توجه به عنوان کتاب مشخصه که چقدر تاثیرگذاره. اسم کتاب قبلا "سرگذشت جوانی امیل سینکلر" (سینکلر اسم راویه) دوست یه شاعر بوده که اسمش یادم نیست ولی جایی توی این کتاب راوی میگه که کتابی از نامه‌های این شاعر داره می‌خونه.
این کتاب منو یاد حافظ، بوف کور صادق هدایت، ابو سعید ابی الخیر و داستان شیخ صنعان کتاب منطق الطیر عطار انداخت. این چیزیه که آدم وقتی بهش میرسه به نظرش خیلی جذاب میاد اینکه افرادی که توی هر جای دنیا (حتی بی خبر از هم) یه مسیری رو شروع می‌کنن و در نهایت به یه مقصد میرسن اندیشه‌ها و کلماتشون هم مثل هم میشه! مثلا یه قسمتی توی این کتاب هست به این صورت که:
"پیوند ما با دنیای بیرون بریده نشده بود و ما اغلب در میان آن و در میان افکار و اندیشه‌ها و بحث‌های گوناگونمان می‌زیستیم‌. هیچ مرز و حدودی ما را از اکثریت مردم جدا نمی‌ساخت بلکه پندارهای ما بود که چنین می‌کرد"
من بلافاصله بعد از خوندنش یاد این حکایت اسرار‌التوحید انداخت:
شیخ را گفتند: «فلان کس بر روی آب می‏‌رود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود». گفتند: «فلان کس در هوا پرد.» گفت: «مگسی و زغنه‌‏ای می‌‏پرد.» گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می‌شود.»
شیخ گفت:«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‌‏شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد.»
با این‌حال قسمت‌هایی از کتاب‌ هم بود که قابل درک نبود و جمله‌هایی بود که هیچ‌جوره (با توجه به جملات قبل و بعدش) معنی نمیشد و البته کم بودند (شاید به ترجمه‌اش برگرده هرچند ترجمه خوبیه).
در کل چیزی که در این لحظات ابتدایی بعد از پایان این کتاب می‌تونم بگم اینه که چیزی که هرمان هسه می‌خواست از انسان کامل توی کتاب سیذارتا بگه خیلی از روایتی که اینجا داره بیان می‌کنه دور نیست حتی اگه در قالب و داستان کاملا متفاوتی باشه ولی با هم شباهت‌هایی دارن که غیرقابل انکاره و اون هم روایت آدم‌هاییه که در مسیر عرفان قدم برمی‌دارند و پستی بلندی‌هایی رو پشت سر می‌گذرانند و مسائل دیگر. با این حال تفاوت‌هاییم داره و اون بیان مسئله قابیل نشان قابیل و اینکه قابیل حتما بد نبوده و حتی برتر بوده و "آبراکساز" به عنوان خدای کاملی که هم خداست و هم شیطان رو در خودش داره و باز هم حس می‌کنم برمی‌گرده به همون قضیه دوبعدی بودن انسان و اندیشه حافظ و نگاه برزخی به انسان‌‌ (فعلا این چیزیه که در این مورد به نظرم می‌رسه). توی کتاب دوبار از نیچه ستایش میشه و چون من کتابی از نیچه نخوندم نمی‌دونم چقدر ممکنه تحت تاثیر اندیشه‌های اونم باشه. با این حال اینا چیزایی بود که من از این کتاب دریافت کردم‌.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#خیابان_چرینگ_کراس_شماره‌ی_۸۴
#هلین_هانف
#ترجمه_لیلا_کرد
#مه_سا

آه من این کتابو خیلی دوست داشتم! خیلی تاثیرگذار بود :(
مدت‌ها بود که کتابی که بشه یه سره خوند به دست نگرفته بودم. تجربه قشنگی بود.
این کتاب مجموعه نامه‌های رد و بدل شده بین نویسنده یعنی خانم هلین هانف نمایشنامه‌نویس آمریکایی و کتاب‌فروشی مارکس و شرکا واقع در شماره ۸۴ خیابان چرینگ کراس لندنه؛ جایی که کتاب‌‌های دست دومی که می‌خواست رو براش پیدا می‌کردن و می‌فرستادن. این نامه‌ها حول محور کتاب‌هایی که این خانم سفارش میده شکل می‌گیره و بعد موارد جذاب‌تری رو هم دربرمی‌گیره...
داستان، نامه‌ها، آدم‌ها و اسامی واقعی و دوست‌داشتنین. داشتم به این فکر می‌کردم اگه واقعی نبودنم جذاب میشدن و بعد با به یادآوردن اینکه این شخصیت‌ها، آدم‌های واقعی و این داستان یه داستان واقعی بوده یه جورایی حیرت زده شدم!
مثل اینکه فیلمش هم ساخته شده و مطمئنا با اشتیاق اونو هم خواهم دید‌.
در کل تجربه جذاب و لذت‌بخشی بود :)
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#از_دو_که_حرف_می‌زنم_از_چه_حرف_می‌زنم
#هاروکی_موراکامی
#ترجمه_مجتبی_ویسی
#مه_سا

من ۵ مهر شروع به خوندن این کتاب کردم و حالا که دقیقا بعد از ۳ ماه تونستم تمومش کنم_با اینکه مدت‌ زیادیه که نتونستم به‌طور منظم و هدفمند کتاب بخونم_ از اینکه کنار نذاشتمش و بالاخره تمومش کردم خوشحالم!
شاید اصلا خصلت خود این کتاب باشه، تلاش کردن و تلاش کردن برای به انتها رسیدن، برای لذت بردن نه رکورد زدن!
هرچند دوست‌داشتنی و روون بودن خود کتاب هم بی‌تاثیر نیست.
این کتاب یه جور شرح‌حال نویسی از هاروکی موراکامی نویسنده ژاپنیه که در اون از ورزشی که سال‌ها با علاقه و هدفمند داره دنبال میکنه صحبت می‌کنه: "دو" و البته این همه ماجرا نیست؛ چیزی که این کتاب رو خواندنی می‌کنه انگیزه و تلاشیه که به تصویر کشیده میشه و البته مهم‌تر از همه حقیقی و واقعیه! یه جورایی خوندنش به آدم امید ادامه دادن و تلاش کردن میده؛ اونم بیشتر از چیزی که _شاید طبیعتا_ تا الان انجام میداده. از طرفی وقتی روایت زندگی یه نویسنده هم باشه خود به خود به جذابیتش اضافه می‌کنه؛ هرچند نه اونقدر زیاد که بخواد به این هدف مطالعه بشه.
همانطور که گفتم کتاب روونیه و این تاخیر طولانی خونده شدنش به خودش نه بلکه به خواننده‌اش برمی‌گرده و بنابراین چیزی از ارزش‌هاش کم نمیکنه که هیچ نشون میده که اونقدر خوندنی بوده که بعد از گذشت این مدت کنار گذاشته نشه و یه کتاب دیگه جاشو نگیره فلذا اوصیکم به خوندنش.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#ناتور_دشت
#جی_دی_سلینجر
#ترجمه_محمد_نجفی
#مه_سا

هولدن کالفید پسر خوبیه؛ این چیزیه که خیلی زود متوجهش می‌شید. اتفاقات بی‌ربط زیادی افسرده‌اش می‌کنن؛ چون افسرده است. میگه که کلمات زیادی بلد نیست‌ ولی از تنهایی‌اش نمیگه؛ چیزی که با تکرار همون کلماتی کمی که بلده به‌خوبی نشونش میده. آدمی که چون کسیو نداره انگار هیچ‌جایی نداره؛ تنهایی‌ای که آدمو سرگردون می‌کنه؛ تنهایی‌ای که همه‌چیو افسرده‌کننده می‌کنه.
میگه زیاد با آدما نمی‌جوشه ولی بهشون توجه می‌کنه، بهشون اهمیت میده و حتی براشون دل می‌سوزونه.
هولدن کالفید اونیه که تو کلمه‌هاشه، همونی که فقط تو ذهنش میگذره نه اونی که آدمای بیرون می‌بینن؛ مثل همه ما.
شخصیت‌پردازی این کتابو خیلی دوست داشتم؛ خیلی خوب نشون داد که یه آدم می‌تونه چقدر با تصورات ما متفاوت باشه و چقدر هم که شخصیت خوبی برای اینکار انتخاب شده بود.
یه کتاب روون که خوندنش لذ‌ت‌بخشه و با اینکه یه روایت ساده به‌ نظر می‌رسه می‌تونه یه جایی برای فکرکردن به‌ خودش تو ذهنتون باز کنه.
ماجرای اسم کتابم خیلی قشنگه؛ نمی‌گم که لذتش تو همون کتاب باقی بمونه.


+ رفتم و یه دور دیگه داستان «اقیانوس پر از گوی‌های بولینگ» از کتاب #داستان‌های_پس_از_مرگ همین نویسنده رو خوندم تا یه سری چیزارو دوباره چک کنم -می‌گفتن که اون داستان پیش‌درآمدی بر این کتابه- باید بگم که نمیشه دقیقا بهش گفت پیش درآمد -درسته که وقایع برای قبل از این کتابه ولی شاید بشه گفت اینم از همون کاراییه که سلینجر با شخصیت‌های مورد علاقه‌اش می‌کنه؛ مثل ماجرایی که سر شخصیت‌های #فرانی_و_زویی اومده؛ منظورم دنباله‌دار نوشتن ازشونه.
خب یه تفاوت‌هایی هم وجود داشت:
- «الی» برادر کوچکتر هولدن توی کتاب «ناتور دشت»، «کنت» توی داستان «اقیانوس پر از گوی‌های بولینگ» بوده؛ همینطور که «د.ب» برادر بزرگش «وینسنت» بوده.
- «جین» دوست هولدن توی ناتور دشت «هلن» دوست‌دختر وینسته.
دیگه اینکه اگه بگیم مترجم «اقیانوس پر از گوی‌های بولینگ» خیلی خوب ترجمه‌اش کرده میشه گفت که این داستان پختگی کمتری نسبت به «ناتور دشت» داره.
راوی «ناتور دشت» هولدنه و راوی «اقیانوس پر از گوی‌های بولینگ» ویسنت؛ شخصا خوشحالم که لحنشون با هم متفاوت بود ولی چیزی که وجود داشت این بود که توی داستان «اقیانوس پر از گوی‌های بولینگ» نامه‌ای از هولدن خونده میشه که یه مقدار شاید لحنش متفاوت به نظر برسه که ممکنه به‌خاطر تفاوت مترجم این دو کتاب باشه.

در نهایت من این کتابو دوست داشتم و به شما هم -اگه نخوندینش تا الان- پیشنهادش می‌کنم.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#فرسودگی
#کریستیان_بوبن
#ترجمۀ_پیروز_سیار
#انتشارات_دوستان
#مه_سا

دوسش داشتم. دوسش داشتم. دوسش داشتم. حالا حتی فکر می‌کنم یه نویسندۀ محبوب جدید هم پیدا کردم!

یه کتاب کم‌حجم و جذاب، مختصر و مفید که می‌تونه زمینه‌ساز ملاقات با خود درونیتون باشه. ساده‌ است و ساده نیست؛ سهل است و ممتنع! حرف خوب می‌زنه و کم حرف خوب نمی‌زنه؛ ضمن اینکه خوب حرف خوب می‌زنه.
هرچی که بخوام ازش بگم، نمی‌تونه اونی که هست رو بیان کنه. بخونیدش و لذت ببرید.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#طاهره_طاهره‌ی_عزیزم
#غلامحسین_ساعدی
#نشر_مشکی
#مه_سا

چقدر این نامه‌ها قشنگن ... چقدر این کلمه‌ها واقعی‌ان ... چقدر از هر شعر و متن عاشقانه‌ای که این روزا می‌خونیم حقیقی‌ترن؛ حتی چقدر شبیه آثار عاشقانه‌ای هستن که توی کشور ما وجود ندارن؛ همه‌ و همه‌اش شاید برای اینکه اینا نامه‌های واقعی یه عاشق به معشوقشن.
آدم با خوندن این نامه‌ها، با دلتنگی‌های ساعدی همراه میشه، با اینکه می‌دونه اینا فقط نامه‌های ساعدیه، بازم دلش می‌خواد بخونه و بشنوه جواب‌های طاهره رو؛ طاهره‌ای که دیربه‌دیر نامه میده و خواننده رو هم از ساعدی بی‌نصیب‌تر می‌ذاره.
دیدن این انتظار، این حجم از تمنای ساعدی از طاهره برای نوشتن نامه -نامه‌هایی که انقدر کمیاب و ارزشمندن که ماهیت دیگه‌ای به خودشون گرفتن- باعث میشه که به این فکر کنم که رسیدن هر نامه، خوندن هر کلمه، چقدر هیجان‌انگیز و دلنشین بوده براش؛ احساساتی که توی زندگی این روزای ما گم شدن انگاری.
و در نهایت دیدن معشوقی که فقط یه الهۀ دور از دسترس پرستیدنی نیست؛ اونیه که به عاشقش محبت داره و مهم‌تر از اون، همراهشه توی مسیر حرفه‌ای زندگیش؛ اونی که پای ثابت خوندن داستانا و کتاباشه؛ کسی که می‌تونه راحت باهاش درموردشون صبحت کنه.

در نهایت باید بگم کتاب خوب و کم حجم و قشنگیه و حتی می‌تونم بگم که بیشتر از #مثل_خون_در_رگ‌های_من دوسش دارم فقط حیف که با چنین ویراستاری‌ای و در حقیقت انگار بدون ویراستاری چاپ شده که از این نظر واقعا تلخ و بد و ناامیدکننده است؛ حیف و صد حیف.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#داستان‌نویسی_به‌مثابه_شغل
#هاروکی_موراکامی
ترجمۀ #آیت_حسینی
#انتشارات_پرنده
#مه_سا

اول از مترجم بگم که می‌شناختمش و دلیل آشنایی با این کتاب و اعتماد و خوندنش بود. مترجم این کتاب، استاد زبان و ادبیات ژاپنی دانشگاه تهرانه که من از مدت‌ها قبل دنبالش می‌کردم و به همین دلیل هم خیلی زود از انتشار چنین کتابی خبردار شدم؛ چون اونقدری که نویسنده و مترجم رو می‌شناختم ناشرش رو نمی‌شناختم و از اونجایی که تازه‌های نشر رو همیشه دنبال نمی‌کنم شاید اگر آشنایی‌ام با مترجم نبود حالاحالاها از وجود این کتاب با خبر نمیشدم. این از این.

درمورد نویسنده که گفتن نداره. همه می‌شناسیدش. حالا این وسط عده‌ای به داستان‌هاش علاقه دارن و اونا رو دنبال می‌کنن و عده‌ای مثل من خیلی نمی‌تونن باهاشون ارتباط برقرار کنن اما این موضوع شامل حال کتاب‌های زندگی‌نامه‌طور خودنوشتش نمیشه و بعد از خوندن کتاب زیبای #از_دو_که_حرف_می‌زنم_از_چه_حرف_می‌زنم فهمیدم می‌تونم به کتابایی که تو این سبک می‌نویسه اعتماد کنم. خصوصاً وقتی که پای چنین عنوان جذابی درمیون باشه. اینم از این‌.
برسیم به خود کتاب که برای هر فرد علاقه‌مند به نویسندگی کتاب ارزشمندی خواهد بود. خیلی جاها باهاش همذات‌پنداری کردم، جاهای زیادی هم بود که ازش درس گرفتم و در کل کتابی بود که از ابتدا تا انتها نسبت به انتخابش مطمئن و خرسند بودم.
کتاب ۳۴۶ صفحه متن داره (در مشخصاتش کل صفحات ۳۶۱ ذکر شده)، جلد نرم و صفحات نازکی داره اما به شدت و مؤکداً به شدت گرفتنش توی دست، با این قطع و جنسی که داره لذت‌بخشه؛ این می‌تونه حسی باشه که موقع خوندن خیلی از کتابا نمی‌گیریم و چه حیف!
من همیشه به پانوشت‌ها چه از مترجم باشه یا نویسنده، نحوۀ قرارگیریشون و در کل ویراستاری متن توجه نشون میدم و اکثر اوقات اگه در جای درستشون نیومده باشن باب خرده‌گیری رو باز می‌کنم اما اینجا، با اینکه نیومدن پانوشت‌ها -که تماماً کار مترجم بود- در زیر همون صفحه آدمو به زحمت مینداخت [در پایان هر فصل آورده شده بودند] اما وقتی به کتاب، صفحه‌آراییش، نویسنده‌اش و هرچیزی که در این مجموعۀ به‌خصوص دخیل بود نگاه مینداختی، یه‌جورایی درک می‌کردی که این اطلاعات اضافی هم حتماً به دلیل خاصی -و البته به‌جا- در پایان هر بخش قرار گرفتن و این باعث میشد به‌جای معترض بودن، از این همه دقت و تشکر برای محافظت از روح کتاب تشکر کنی. ویراستاریش هم خوب بود، یکی دوجا اشتباه تایپی دیدم که توی چاپ طبیعیه ولی در کل راضی‌کننده بود‌.
درمورد محتوای خود کتاب هم همونطور که از اسمش مشخصه درمورد داستان‌نویسیه از یه نویسندۀ معتبر و البته خوشبختانه زنده؛ چون باعث میشه آدم احساس خاصی موقع خوندنش داشته باشه (نسبت به کتابای دیگه‌ای که در زمینۀ نویسندگی تالیف یا ترجمه شده). همۀ فصل‌ها درمورد تجربۀ به‌خصوص و فردی نویسنده در همین مورده به‌جز فصل آخر که ذکر یادی از یه روانشناس معروف ژاپنیه که اون هم به‌نوعی با دنیای نویسندگی در ارتباطه.
در نهایت مجدداً عرض می‌کنم که این کتاب محتوای ارزشمندی داره و خوندنش رو به شما «اگر به نوشتن و نویسنده‌شدن علاقه‌مندید» توصیه می‌کنم.
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#زندگی_خوب (۳۰ گام فلسفی برای کمال‌بخشیدن به هنر زیستن)
#مارک_ورنون
ترجمۀ #پژمان_طهرانیان
#نشر_نو

اول بگم که من این کتاب رو با همۀ ضعفا و گیروگوراش دوست داشتم؛ چون هرچقدر کم و ناقص این اجازه رو بهم داد که نسبت به بعضی از مسائل دید تازه‌ای پیدا کنم.

خب. حالا:

نویسنده‌اش در رشته‌های فیزیک و الهیات تحصیل کرده و دکترای فلسفه داره؛ توجه به این مسئله مهمه چون به‌عنوان مثال نگاهش به دین در نگارش این کتاب کاملا تاثیرگذار بوده؛ همچنین که شناختش از فلسفه و فیزیک هم قابل مشاهده است.
با این حساب مطالبی که برای یک فرد خداباور قائل به دین می‌تونه جالب و قابل توجه باشه، فرد مخالف دیدن رو از همون ابتدا می‌تونه وارد گارد کنه و بسته به عقایدش تا حد زیادی جلوی پذیرش و باز گذاشتن ذهنش نسبت به دریافت اونی که داره ارائه میشه رو بگیره؛ اینه که باعث میشه منِ خداباورِ قائل به دین خیلی راحت اونی که میگه رو بخونم و بپذیرم و یه جاهایی حتی چیزای جدیدی رو یاد بگیرم که جز با این زمینه شاید متوجهشون نمیشدم و در نقطۀ مقابلم اونی باشه که نتونه اونی که روبه‌روشه رو تحمل کنه و در نهایت حتی حاضر به تمام کردن این کتاب نباشه.
این از این
مسئلۀ دوم باز در ادامۀ اونیه که در ابتدای گزارشم گفتم. شاید فرق این کتاب با کتابای انگیزشی و توسعۀ فردی این باشه که اونا راهکارهایی برای رسیدن به برنامه‌ها و فعالیت و جنب و جوش بیشتر در دنیای مادی ارائه میدن و کل حرفشون حول محور زندگی و موفقیت توی مسابقه‌ای به اسم زندگیه درحالی‌که این کتاب به نظرم هدفش بیشتر تغییر نگاه به خیلی از مسائلیه که به‌طور معمول باهاشون روبه‌رو بوده و هستیم.
همین میشه که نویسنده میاد و توی هر بخش یه فضیلت رو عنوان می‌کنه، یه فیلسوف یا شخصیت قابل توجهی که در این زمینه حرفی برای گفتن داشته رو معرفی می‌کنه، دیدگاهشو می‌گه و اینطور نیست که بخواد فقط این افراد و اندیشه‌هاشون رو معرفی کنه بلکه صحبت‌های خودش رو هم اضافه می‌کنه، معمولا این وسط نقل‌های مناسب و جالبی از بقیه رو هم ذکر می‌کنه و در آخر با بخش جذابی به نام «گامی دیگر» که یه نوع راهکار عملی دادن برای به‌کار گرفتن اون دیدگاه و فضیلت توی زندگی عادیه، بحث رو جمع می‌کنه.
حالا
از هرچه بگذریم سخن نقد خوش‌تر است:
من توی نظراتش خونده بودم که ترجمه‌ یه جاهایی خوب نیست و گنگه و اینا و درست هم بود؛ تقریبا نیمۀ ابتدایی کتاب به نظرم نسبت به نیمۀ پایانی‌اش ترجمۀ بهتر و قابل‌فهم‌تری داشت؛ اما از نیمۀ دوم به بعد یا حداقل در بخش‌های پایانی این ضعف ترجمه خودش رو نشون میداد و چه حیف بود؛ مثلا یادمه تو یکی از فصلا کلمه‌ای به‌عنوان «عطوفت» ترجمه شده بود که هرچقدر فکر می‌کردی نمی‌تونستی با معنایی که از عطوفت توی ذهنت داشتی اونو تطبیق بدی و بفهمی که متن واقعا درمورد چی داره حرف می‌زنه؛ اینجوری میشه که متن آسیب می‌بینه و خواننده هم مایوس میشه، ضمن اینکه نمی‌تونه بهرۀ کافی رو از این کتاب ببره.
یه نکتۀ دیگه‌ای رو اضافه کنم و اون اینه که وقتی بخشای اولیۀ کتاب رو می‌خوندم، معرفی نویسنده از‌ شخصیت مورد نظر هر بخش رو کم و ناکافی می‌دونستم و ترجیح می‌دادم و آرزو می‌کردم که مترجم این ضعف رو با توضیحات بیشترش درمورد اون شخصیت جبران می‌کرد؛ ولی هرچقدر که به پایان کتاب نزدیک‌تر شدم، این خواسته برام کمرنگ‌تر و کم‌اهمیت‌تر شد؛ شاید به این دلیل که به مرور مفهومی که دریافت می‌کردم رو ارجح‌تر از آشنایی با اون شخص دیده بودم یا هرچیز دیگه‌ای؛ در هر صورت این هم چیزی بود که دوست داشتم در این زمینه بهش اشاره کنم.
همین.

#مه_سا
Forwarded from Mahsa
#گزارش
#انعطاف‌پذیری_هیجانی
#سوزان_دیوید
ترجمۀ #سوما_فتحی
#نشر_میلکان
#مه_سا

همین که چشمم به عنوان این کتاب افتاد، معرفی‌ای که ازش جلوی چشمم بود رو خونده و نخونده تصمیم گرفتم که بخرمش و انجام این کار ،تمام مدتی که به تعویق افتاده بود اونقدر توی ذهنم جولون داد و از پیش چشمم کنار نرفت تا آخر یه روز در برابر اونی که درونم بود و بهش نیاز داشت سر تسلیم فرود آوردم و سفارشش دادم و چه کار خوبی کردم و چه خوبه اگه آدم بتونه با همۀ اونایی که بهشون نیاز داره روبه‌رو بشه.

نویسندۀ این کتاب «سوزان دیوید» عضو هیئت علمی گروه روان‌شناسی دانشگاه هاروارده؛ پس ما اینجا با چیزی بیشتر از شرح و تفصیل محتویات سخنرانی‌های انگیزشی و تجربی روبه‌روییم.

همونطور که از اسم کتاب برمیاد، درمورد انعطاف‌پذیری هیجانی و راه‌هایی که به یادگیری و به‌کارگیری‌اش توی زندگی کمک می‌کنه صحبت شده؛ انعطاف‌پذیری هیجانی و مسیر رسیدن بهش و چیزایی که خلافشه و خیلیامون خیلی عادی تو زندگیمون به‌کار می‌گیریمشون و نمی‌دونیم که چه تاثیرات مخربی می‌تونه رومون داشته باشه.

این کتاب، کتاب ارزشمندی بود اما توجهی که بهش شده (نمی‌دونم باید به ترجمه گیر بدم یا ضعفش رو به نداشتن ویراستار نسبت بدم) ناامیدم کرد. یه جاهایی واقعا انگار هیچ‌کسی نبوده تا دوباره بعضی از اون جمله‌ها رو بخونه و ببینه اصلا قادرن معنایی که قراره منتقل کنن رو برسونن یا نه؟ و همین بود که این کتاب رو تبدیل به کتابی کرده بود که خوندنش رو -جدا از زمانی که برای تفکر نیاز داشت- طولانی‌تر می‌کرد.

نکتۀ دیگه توضیحات اضافه‌ای بود در برای هر فصل وجود داشت و در انتهای کتاب آورده شده بود و شامل توضیحات و ارجاعات به منابع خارجی بود و میشد اون توضیحات فارسی رو در پانوشت آورد و ارجاعات رو همونجا باقی گذاشت؛ اینطوری خوندنش راحت‌تر بود.

در نهایت این کتاب برای من کتاب ارزشمندی بود چون در مورد موضوع مهم و ارزشمندی صحبت می‌کرد و چون چیزهای ارزشمندی رو بهم یاد داد. مطالعۀ این کتاب رو به شما، به‌عنوان انسانی که برای بهبود زندگی خودش ارزش و اهمیت قائله، پیشنهاد می‌کنم.
سعی کردم گزارش کتابایی رو بفرستم که به نظرم اگه بخریدشون پولتون رو تلف نکردید
وگرنه کتابای قشنگی مثل «بیلی» و «می‌خواستم نویسنده شوم آشپز شدم»، «هنر زندگی آسوده»، «پاتوق‌ها» و ... بود که هنوزم دوسشون دارم ولی اونقدر ضروری نیستن که حتما بهشون اشاره کنم
کتابایی بود که می‌دونستم توی نمایشگاه نیست پس اسمشون رو نیاوردم
مثل کتاب بسیار ارزشمندی که محمد بهارلو نوشته به نام «نامه‌های صادق هدایت»
درمورد آثار صادق هدایت چون خودم نسخه‌های قدیمی رو خوندم و نمیدونم توی نمایشگاه چجوری عرضه میشه (با سانسور یا نه) چیزی نگفتم
یه سری کتابا هم بود که می‌شناسینشون و نیازی به تکرار دوباره نداشت
مثل خداحافظ گاری کوپر از رومن گاری یا ۱۹۸۴ جورج اورول و ... که اگه می‌خواید یه سیاسی جذاب بخونید اون فونتامارایی که گزارشش رو گذاشتم کتاب خوبیه
و اگه به خودم بود همۀ آثار هرمان هسه رو اضافه می‌کردم.
همین دیگه
امیدوارم این گزارشا کمکتون کنه.
دیوانگارد
سلام دوستان گزارشمو در مورد کتاب دوجلدی داستان پداگوژیکی خدمتتون عرض می کنم: اول بگم که من به خاطر حجم کتابم و نثرش یه مقدار سخت تونستم تمومش کنم، جلد اول ۲۷۸ و جلد دوم ۳۱۲ صفحه بود و سال چاپ کتاب ۱۹۷۳ اونا و ۱۳۵۲ ما بود و خب فهمیدن بعضی جمله ها سخت بود برام!…
مثلاً اینو ببینین
از بس دوسش داشتم گذاشتمش
البته ضروری نیست خریدنش و فقط گذاشتمش که اگه جایی دیدین بخونیدش
هرچند الان نشر نیلوفر مجددا چاپش کرده و نمی‌دونم چقدر با اون نسخۀ قدیمی‌ای که من خوندم میتونه تفاوت داشته باشه.