مجمع دیوانگان
14.9K subscribers
703 photos
123 videos
28 files
915 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
Rahnavard.pdf
257 KB
آرمان امیری @armanparian - متن پیوست، جستاری است که در مراسم گرامی‌داشت سومین سال درگذشت «رهنورد زریاب» قرائت کردم. فرضیه‌ای که اینجا طرح شده هنوز خام است، اما گمان می‌کنم در همین حد نیز ارزش طرح داشته باشد تا بتواند مورد نقد قرار گرفته و پخته‌تر شود.

فرضیه‌ی جستار آن است که از منظر روایت‌شناسی، یک گونه‌ی خاص از داستان قاب (Frame Story) وجود دارد که الگوی غالب در داستان‌نویسی مشرق‌زمین بوده و با همتایان غربی خودش به کل متفاوت است. هرچند این الگو در قرن چهارده میلادی از داستان هزار و یک شب به مغرب زمین هم راه پیدا کرد، اما در نهایت تمام مسیر تحول و بلوغ خودش را در مشرق (ایران) طی کرد و چنان به سنت روایی غالب بدل شد که از مرزهای ادبیات هم فراتر رفت و به حوزه‌هایی همچون عرفان، اندیشه و تاریخ‌نگاری نیز راه پیدا کرد.

بخش پایانی جستار، تلاشی است برای سنجش این مدل در یکی از رمان‌های رهنورد زریاب، با این فرض ثانویه که اساسا نویسندگان مدرن افغانستان، برخلاف همتایان ایرانی، همچنان پیوندهای خود با این الگوی کلاسیک قصه‌گویی ایرانی را حفظ کرده‌اند.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Audio
آرمان امیری @armanparian - این فایل صوتی، قرائتی است از همان جستار در باب الگوی داستان‌نویسی کلاسیک ایران که متن کامل‌ش را می‌توانید از طریق این لینک بخوانید. از آنجا که ممکن است شنیدن نسخه‌ی صوتی راحت‌تر و مقدورتر باشد این فایل را هم منتشر می‌کنم، اما باید یادآوری کنم به دلیل محدودیت‌های زمانی جلسه، ناچار شدم از برخی بندهای جستار اصلی صرف‌نظر کنم و این احتمال وجود دارد که در این چشم‌پوشی‌ها بخشی از ایده از بین رفته باشد. در نتیجه اگر علاقمند هستید می‌توانید متن کامل‌تر را از طریق همان فایل پی‌دی‌اف دریافت کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
شاهنامه و سکولاریسم

#A 433


برای مطالعه‌ی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
شاهنامه و سکولاریسم
#A 433
از مجموعه‌‌‌ی #نظریه_تجدد_ایرانی

آرمان امیری @armanparian - بخش‌هایی از متن:

✍️ چرا فردوسی چنین تصمیمی می‌گیرد؟ او در اکثر داستان‌های خودش، به منابعی که مورد استفاده قرار داده وفادار باقی مانده است، و حتی اگر آن‌ها را گسترش داده یا خلاصه کرده، اما به صورت معمول با رویکرد کلی آن‌ها موافق باقی مانده است، ولی در مورد گشتاسپ تصمیم گرفته تا از او تصویری بسازد که (همانگونه که جلوتر اشاره خواهم کرد) اگر بگوییم نخستین سنگ بنای نابودی ایران‌زمین را گذاشته، بیراهه نرفته‌ایم؟

✍️ با روی کار آمدن گشتاسپ و رسمیت دین زرتشت اما، بحران‌های بزرگی آغاز می‌شود. نخست، از جانب کشورهای خارجی که گشتاسپ قصد دارد مذهب جدید را به آنجا هم صادر کند. جنگ‌های ویرانگر بین ایران و توران و سپس چین کمترین پیامدهای خارجی این دین رسمی هستند. پس از آن، نوبت به تفرقه و جدال در داخل کشور می‌رسد. جایی که گشتاسپ به فرزندش اسفندیار دستور می‌دهد به سیستان رفته و رستم را «دست‌بسته» به پایتخت بیاورد، تنها به این بهانه که رستم حاضر نیست دین رسمی را بپذیرد!

✍️ بی‌شک همچنان هستند اندیشمندانی که اصرار دارند عناصر مذهبی را به عنوان بخشی از ارکان «هویت ایرانی» معرفی کنند؛ یا آنانکه در بازخوانی سنت‌های ایرانشهری، (اغلب با تفاسیری تنگ‌نظرانه از مفهوم «فره ایزدی») تجانس نهاد شهریاری و نهاد مذهب را یکی از ویژگی‌های سنت ایرانشهری قلمداد کنند، اما به گمان من، برای چنین ادعا و روایتی، هر شاهد و مثال تاریخی هم که بتوان عرضه کرد، بدون شک نمی‌توان به شاهنامه استناد کرد؛ الگوی سیاسی خردنامه‌ی فردوسی به کل در تضاد با هرگونه مداخله‌ی دوجانبه‌ی مذهب و سیاست در حریم یکدیگر قرار دارد.

برای مطالعه‌ی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 434


برای مطالعه‌ی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
فردوسی و مشروطیت شهریاری
#A 434
از مجموعه‌‌‌ی #نظریه_تجدد_ایرانی

آرمان امیری @armanparian - بخش‌هایی از متن:

پرهام برای نهاد جهان‌پهلوانی مورد نظر خودش، کارکردها و ویژگی‌های مفصلی بر می‌شمارد که مشروح آن را باید در مقاله‌ی خودش خواند. چند موردش را من اگر به اختصار و در نسبت با نهاد شهریاری مرور کنم چنین است:

الف) پایگاه جهان‌پهلوانی از پایگاه شهریاری جداست و به همین علت است که جهان‌پهلوان هرگز خود را نامزد پادشاهی نمی‌بیند.

ب) جهان‌پهلوان مدافع کشور در برابر تجاوز بیگانه و آزمندان داخلی است.

ج) جهان پهلوان حافظ نهاد شهریاری به عنوان رمز وحدت ملی است و نه مدافع شخص پادشاه! او ممکن است حتی جان خود را برای نجات جان شاه به خطر اندازد (مثل ماجرای نجات کاووس) اما در برابر شخص او پرخاش و تندی و انتقاد کند.

د) جهان پهلوان مراقب اجرای حقوق و موازین شهریاری است و نظارت و مواظبت می‌کند که این موازین به جای آورده شوند.


برای مطالعه‌ی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
احیاگران یک اسطوره
#A 435

آرمان امیری @armanparian - بخش‌هایی از متن:

✍️ مقایسه‌ی شعر کسرایی با نمایش‌نامه‌ی پوریا، نشان می‌دهد که کسرایی آشکارا از آن نمایش‌نامه وام گرفته و حتی در ساختار روایی شعرش نیز تحت تاثیر اثر پوریا قرار داشته است. برای مثال، پوریا، در مقدمه‌ی نمایش‌نامه‌ی خود، قصیده‌ای در ستایش زندگی سروده که در بخشی از آن می‌خوانیم: «آتشی باید روان‌ها را برافروزد چو مهر». چطور می‌توان چنین بیتی را خواند و به یاد بخش آغازین شعر کسرایی نیفتاد که: «زندگی را شعله باید برفروزنده».

✍️ اگر پوریا ناچار شد در قصیده‌ی آغازین خودش، با صراحت و به صورتی مستقیم بر ضرورت احیای روح میهن‌دوستی ایرانیان تاکید کند، سیاوش کسرایی، با هنرمندی تمام، پیام این مقدمه را به درون اثر خودش کشاند.

✍️ پیام این لایه‌ی بیرونی شعر آرش، ای بسا به مراتب مهم‌تر و صریح‌تر از خود شعر است. اگر شعر آرش، شاهکاری تکان‌دهنده از یک حماسه‌ی مدرن است، قاب بیرونی آن، مانیفستی سیاسی است که به مخاطب‌ش هشدار می‌دهد: «هر زمان در مسیر مجادلات سیاسی راه خودت را گم کردی و دچار تردید شدی، به ایران فکر کن! و مصلحت و دغدغه‌ی ایران را چراغ راه خودت قرار ده».


برای مطالعه‌ی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دوگانه‌ی کاذب شرق و غرب
#A 436

آرمان امیری @armanparian - بخش‌هایی از متن:

✍️ «یک جوان ایرانی به اسم جلال آل‌احمد مقاله‌ای در مجله‌ی تازه‌ای دارد به عنوان «غرب‌زدگی»، با نظریات عجیب و خواندنی. می‌فرستم که ملاحظه فرمایید و برایم پس بفرستید. تشنّج فکری در میان جوانان ما زیاد شده است و علامت خوبی است ولی متاسفانه بیشتر همان تشنّج است تا حرکت به طرف مقصد و مقصودی».
بخشی از نامه‌ی محمدعلی جمال‌زاده به امیرمهدی بدیع،۲۸تیرماه ۱۳۴۱

✍️ «بعد از ۲۵۰۰ سال که ایرانی به جانب مغرب می‌نگرد وقت آن نیست که قطارش را به قافله‌ی چین و هند ببندیم. غرب‌زدگی را شرق‌زدگی، آن هم شرق‌زدگی عوام‌فریبانی چون «Malraux» دارو و مرهم نیست و نیز با بت‌شکستن، خواه بتِ نادرشاه افشار باشد خواه آقای فروزانفر رفع بلا نمی‌شود کرد. چه سلطان محمود هم در سومناب بت زیاد شکست. وقت آن است که از برای آخرین بار مردگان را در گور کنیم و بدانیم که هرچند ماه یک بار نعش این مردگان را به میدان کشیدن تلف وقت است و تفرقه‌ی فکر. وقت آن است که تمدّن را ارث پدری اروپائیانی که در تشنّج فترت و زوال افتاده و اصول اصلی تمدّن را فراموش کرده یا اصلا یاد نگرفته‌اند ندانیم».
از پاسخ امیرمهدی بدیع ۳۱تیرماه۱۳۴۱

✍️ رویکردی که مهدی بدیع در دهه‌ی چهل در پیش گرفته بود (به ویژه در آن کتاب معروف «یونانیان و بربرها»)، درست به مانند مقدمه‌ی توکلی طرقی، برای من یادآوری هستند از دیوارنگاره‌ی معروف «مکتب آتن» که رافائل در قرن ۱۶ بر بخشی از اقامتگاه پاپ در واتیکان کشید. (تصویری که در اسلاید نخست دیده می‌شود)

رافائل در این دیوارنگاره، شماری از سرشناس‌ترین متفکران تاریخ را در کنار یکدیگر قرار داده است، از سقراط و افلاطون و ارسطو و فیثاغورث، تا ابن‌رشد، ابن‌سینا و حتی زرتشت. نشانه‌ای آشکار که دست‌کم اروپاییان نیز در بخشی از تاریخ خود، سیر اندیشه را محصولی جهانی و مشترک قلمداد می‌کردند که شرقی و غربی نداشت و هربخشی از جهان به اندازه‌ی خود سهمی در تکامل تاریخچه‌ و دستاوردهای بشری ایفا کرده بود.


برای مطالعه‌ی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
ادبیات در برابر جعلیات!
#A 436

آرمان امیری @armanparian - بخش‌هایی از متن:

حکایت «قحطی بزرگ ایران» (سال‌های ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸ خورشیدی) را تاریخ‌نگاران به اشکال مختلفی ثبت کرده‌اند. فاجعه‌ای که همزمان با جنگ جهانی نخست از راه رسید و به مرگ و میر گسترده‌ای در کشور منجر شد. آمار تلفات دقیق آن فاجعه، درست به مانند شمار نفوس ایرانیان در آن زمان به درستی مشخص نیست. گویا رای غالب بین یک تا سه میلیون تلفات را تخمین می‌زند، اما همین ابهام سبب شده تا جعلیات حکومتی ما فرصت کند با اغراق‌های عجیب و غریب، ابتدا شمار تلفات را با ارقام نجومی ۸ و ۹ میلیون برساند که در نسبت با جمعیت حدودا ۲۰میلیون نفری آن زمان، بیش از ۴۰درصد جمعیت کل کشور را تشکیل می‌دهد.

پس از آن هم طبیعتا گناه فاجعه باید به گردن متهم ردیف اول تمامی بدبختی‌های معاصر کشور افتاد و کار پروپاگاندا به آنجا رسید که که ادعای «نسل‌کشی ایرانیان توسط انگلیس» را مطرح کنند. بهانه‌ی هم ورود نظامیان خارجی (انگلیس و روس و عثمانی) به خاک ایران بوده است که تهیه‌ی ارزاق آن‌ها هم در مدت جنگ باید از منابع داخل ایران انجام می‌شد و بنابر ادعاهای حکومتی، این ارتش‌ها اینقدر ارزاق مملکت ما را خریدند و خوردند که چیزی به مردم نرسید و قحطی آمد.

برای فهم مبنای سست این روایت کافی است بدانیم که تعداد سربازان انگلیسی در ایران به روایت اسناد این کشور حدود ۵۱هزار نفر برآورد شده است. تعداد سربازان روس حدود ۲۰هزار نفر بوده اما گویا در مقطعی تا ۸۰ هزار نفر هم بالا گرفته است. در نهایت بین ۵ تا ۲۵ هزار نفر هم سربازان عثمانی بوده‌اند که در مقاطعی وارد ایران شده‌اند.

اگر تمامی آمارهای فوق را دست بالا حساب کنیم، در مجموع ۱۵۰ هزار نیروی خارجی وارد خاک ایران شده‌اند. این تعداد، در مقایسه با جمعیت حدودا ۲۰ میلیون نفری ایران در آن زمان، معادل کمتر از ۱درصد افزایش نفوس است، یعنی باید بپذیریم که یک مملکتی با افزایش ۱درصدی در مصرف ارزاق دچار بحران قحطی و مرگ و میر گسترده شد!


برای مطالعه‌ی متن کامل یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
زندگی نرمال و دشمنان آن!
#A 437

آرمان امیری @armanparian - «پروسه‌ای که برای تربیت یک کارگر و تبدیل او به نیروی انقلابی منضبط طی می‌شود، پیچیده، مشکل و طولانی است. تجربه ما نشان می‌دهد که کارگران، حتی کارگران جوان، با همه نارضائی خویش از وضعی که در آن به سر می‌برند، رغبت چندانی به آموزش‌های سیاسی از خود نشان نمی‌دهند ... ناآگاهی آنان موجب شده است تا به پذیرش فرهنگ مسلط جامعه تا حدی تمکین یابند. به ویژه کارگران جوان، حتی ساعات محدود بیکاری و اندوخته‌های حقیر خود را صرف تفریحات مبتذل خرده‌بورژوائی می‌کنند». (ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه و رد تئوری بقا / امیرپرویز پویان)

* * *

محمدرضا نیکفر، در یادداشت اخیر خود، تحلیل مفصلی از ریشه‌ها و عوامل موثر در انقلاب ارائه داده تا بار دیگر با تکرار روایتی مارکسیستی از تاریخ معاصر ما، به جنگ روایتی برود که خود آن را «لیبرالیسم جبون» می‌خواند. بهانه‌ی این یادداشت، صرفا یک بند مشخص از نوشته‌ی جناب نیکفر است که در آن آمده:

«قانون مفهوم مرکزی انقلاب مشروطیت است. قانون‌مداری این انقلاب ثمر نبخشید، چون به مفهوم حق مجهز نبود، حقوق شهروندان را مبنا نگذاشت و این اجازه را داد که قانون بدون حق مستقر شود و هیچ‌گاه سامان استواری نیابد. انقلاب ۱۳۵۷، حق‌خواه بود. ایده‌ی حق از آغاز انقلاب رواج یافت و اکنون جایگاهی در مجموع استوار در گفتمان عمومی دارد».

شاید در پاسخ به این تعبیر عجیب از انقلاب مشروطه، کافی بود از آقای نیکفر بخواهیم که دست‌کم یک بار زحمت مطالعه‌ی قانون اساسی مشروطه را به خودشان بدهند تا انبوه مواردی که ضامن مشارکت سیاسی و اجتماعی شهروندان و تضمین حقوق تجاری و اقتصادی آنان می‌شود را ببینند.

برای مثال، دومین اصل قانون اساسی مشروطه این است: «مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اھالی مملکت ایران است که در امور معاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند».

اما به گمان من، ایراد کار در نخواندن قانون اساسی نیست، بلکه در خوانش و فهم خاص نیکفر و اندیشه‌ی چپ‌گرا از مفهوم «حق» است.


برای خواندن ادامه‌ی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به شباهت‌های «آئورا» اثر کارلوس فوئنتس با «بوف‌کور» صادق هدایت


#A 438

آرمان امیری @armanparian - رمان کوتاه (نوولای) «آئورا» را کارلوس فوئنتس در سال ۱۹۶۲ در مکزیک منتشر کرد و ترجمه‌ی انگلیسی آن در سال ۱۹۶۵ به اروپا رسید. نخستین چاپ «بوف کور» هدایت به ۱۹۳۶ باز می‌گردد و در سال ۱۹۵۷ نیز نخستین ترجمه‌ی آن به زبان انگلیسی منتشر شد. این یادداشت، تلاشی است برای مرور برخی تشابهات که میان این دو اثر ماندگار در تاریخ ادبیات جهان به چشم می‌خورد.

داستان آئورا با سه شخصیت آغاز می‌شود. ابتدا «فلیپه مونترو»، تاریخ‌دان جوانی که با دیدن یک آگهی استخدام به خانه‌ی «یورنته» می‌رود. سپس «کونسوئلو یورنته»، بانوی کهن‌سال خانه که از فلیپه می‌خواهد خاطرات شوهر مرحوم‌ش را ویرایش و برای انتشار آماده کند. و در نهایت «آئورا»، برادرزاده‌ی جوان خانم کونسوئلو که فلیپه خیلی زود عاشق‌ش می‌شود.

از این سه شخصیت حاضر، خیلی زود در می‌یابیم که آئورا به نوعی تحت کنترل عمه‌ی خودش قرار دارد. در ابتدا تصور می‌شود که از طریق جادو به کنترل او درآمده (گه‌گاه هم گویا به وسیله‌ی همان جادو به شکل خرگوش در می‌آید) اما در نهایت می‌توان دریافت که اساسا آئورا کسی نیست جز تجسدی از دوران جوانی خانم کونسوئلو؛ درست به همان‌گونه که فیلیپه نیز در نهایت به نسخه‌ای دیگر از شوهر مرحوم او، ژنرال یورنته بدل می‌شود.

این شیوه‌ی تبدیل شخصیت‌ها، یا «این‌همانی» آن‌ها، اصلی‌ترین دست‌مایه‌ای است که هدایت نیز در بوف‌کور به کار گرفته است به نحوی که رمان او، علی‌رغم داشتن شخصیت‌های به ظاهر متعدد، در اغلب موارد تنها با سه شخصیت ساخته و پرداخته می‌شود:

نخست خود راوی است که در نهایت به «پیرمرد خنزرپنزری» بدل می‌شود؛ دوم همین پیرمرد قوزی است که بارها و در اشکال مختلف دیگری هم دیده می‌شود. یک بار به شکل عموی راوی که به قصد تجارت به خانه‌ی او می‌آید: «عمویم پیرمردی بود قوزکرده، شالمه‌ی هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پاره‌ای روی دوشش بود و ...». اگر آن صدای خنده‌ی خشک و کشداری که مو را به تن آدمی سیخ می‌کند را هم به این توصیفات اضافه کنیم، آنگاه در جای‌جای رمان شاهد تکرار همین تصویر خواهیم بود: سیمای پیرمرد گاری‌چی و قبرکن، پیرمرد خنزرپنزری، و حتی در موردی شوهرعمه‌ی راوی دوم (در داستان گذشته) به همان شکل می‌خندد. در نهایت، و خیلی پیش از آنکه راوی دوم به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل شود، این راوی نخست است که گمان می‌کند تصویر پیرمردی که عمویش است باید تصویر خودش باشد: «یک شباهت مضحکی با من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینه‌ی دق افتاده باشد».

از سوی دیگر، ما تصویر زن اثیری را داریم که ابتدا روی جلد قلمداد نقاشی شده، سپس در یک اتفاق عجیب از بالای رف دیده می‌شود و در نهایت به پای خود وارد خانه‌ی راوی می‌شود و خودش را به او تسلیم می‌کند. به نظر می‌رسد این زن اثیری نیز که تصویرش از قرن‌ها پیش روی یک گلدان راغه نقش بسته، به نوعی همان زن لکاته در روایت دوم باشد، که البته او هم شباهتی عجیب به مادر خودش (عمه‌ی راوی) دارد و همچنین با برادر کوچکترش مثل سیبی هستند که از وسط دو نیم شده‌اند و حتی عادت‌هایی مشابه (مکیدن انگشت) دارند.

در اینکه هر دو رمان، به شدت متکی بر ایده‌ی این‌همانی شخصیت‌ها هستند جای تردیدی نیست، اما این ایده، متناسب با خاستگاه و فرهنگی که هر یک از این دو رمان در آن شکل گرفته‌اند به شکلی متفاوت بروز پیدا می‌کند. در «آئورا»، متناسب با روح «رئالیسم جادویی» که سبک غالب اکثر نویسندگان هم‌دوره‌ی خودش بود، فوئنتس نیز برای توجیه تبدیل شخصیت‌ها گوشه‌ی چشمی به سازوکارهای جادویی دارد که در حرکات و مناسک کولنسوئلو می‌توانیم آن را ببینیم.


برای خواندن ادامه‌ی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ ریشه‌های تاریخی یک شخصیت ماندگار
#A 439

آرمان امیری @armanparian - ادبیات مدرن فارسی، کمتر توانسته شخصیتی ماندگار خلق کند که از قالب تنگ داستانی خودش بیرون بزند و راهی ادبیات و فرهنگ عامه و حتی رسمی بشود. چنین شخصیت‌هایی را ما اغلب در ادبیات حماسی و اسطوره‌ای سراغ داریم و یا موارد پراکنده‌ای در ادبیات میانه همچون «ملانصرالدین»؛ همین حقیقت شاید بتواند بخشی از بزرگی کار ایرج پزشکزاد در خلق شخصیت «دایی‌جان ناپلئون» را نشان دهد.

زوج ماندگار «دایی‌جان ناپلئون – مش‌قاسم»، بی‌شک به شدت تحت تاثیر زوج کلاسیک «دن‌کیشوت-سانچو پانزا» در شاهکار سروانتس هستند، اما اگر پزشکزاد می‌خواست فقط با نسخه‌ای ترجمه‌ای از دن‌کیشوت شخصیت خودش را خلق کند، قطعا نتیجه‌ی کار تا بدین حد برای مخاطب ایرانی ملموس و آشنا از آب در نمی‌آمد.

برای چنین اقتباس هنرمندانه‌ای، پزشکزاد نمی‌توانست فقط به نبوغ هنری خودش متکی باقی بماند. او نیازمند دست‌مایه‌ای بومی بود پرورده‌ی فکر و سنت جامعه‌ی ایرانی، تا آمادگی پذیرش این ردای جدید را داشته باشد؛ یعنی شخصیتی که نطفه‌های آن پیشتر شکل گرفته و به مرور در بستر فرهنگی جامعه‌ی ایرانی چنان رشد کرده باشد که به محاسن و حتی رذایل اخلاقی جامعه آغشته شود. پزشکزاد چنین فرمولی را در یک تیپ تکرار شوند از انقلابیون مشروطه پیدا کرد!

در یکی از دیالوگ‌های ماندگارش، پزشکزاد از زبان آقاجان به دایی‌جان کنایه می‌زند که «حالا دیگه قزاق‌های کلنل لیاخوف هم از مجاهدین مشروطه شدند»!

با همین کنایه‌ی گذرا ما خیلی زود در می‌یابیم که دایی‌جان در خیالات خود نسبت به کارنامه و جایگاه‌ش فقط دچار اغراق و زیاده‌گویی نشده، بلکه به مرور زمان نقش تاریخی خودش در دوران مشروطه را نیز تغییر داده و به قول معروف: صف عوض کرده است.

این «صف عوض کردن»، در جامعه‌ای که شتاب حوادث سیاسی‌اش عمر دولت‌ها را چنان کوتاه کرده بود که «اَصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً» بی‌شک امری آشنا و شناخته شده بوده است؛ با این حال، تدارک دیدن یک مصداق مدرن از این روایت کهن، کاری دشوار بود که تنها به مدد چند تجربه به نسخه‌ی تکامل‌یافته‌ی خود رسید. مسیری که به گمان من با داستانی از محمدعلی جمال‌زاده آغاز شد.

داستان «قلتشن‌دیوان» را جمال‌زاده در سال ۱۳۲۵ نوشت و نقش منفی داستانش را به همان شخصیت اصلی سپرد که تاریخچه‌ی بدکرداری‌هایش به دوران مشروطه باز می‌گشت. به روایت راوی داستان، جناب «افراسیاب‌خان قلتشن‌دیوان» در اوایل جنبش «چون درست معلوم نبود که ترازو از چه طرفی خواهد چربید و کدام دسته خواهند برد، لهذا جناب خان بدون آنکه رو نشان بدهد هر روز از منزلش دو سینی خوراک چرب و نرم برای مستبدین به میدان توپخانه و دو سینی دیگر برای مشروطه‌طلبان و سربازان ملی به مسجد سپهسالار می‌فرستاد. همینکه استبداد صغیر شروع شد بدون یک دقیقه تردید از فرق تا قدم غرق سلاح شد و تفنگ و رندل را به دوش نوکرهایش انداخت و خودش را با طمطراق هرچه تمام‌تر جلوی آن‌ها افتاده به باغ شاه رفت».

اینجا قلتشن یک کاری هم می‌کند که به نظر می‌رسد در تنظیم نوع روایت کتاب جمالزاده نقش مهمی داشته: «همان‌وقت بود که با همه‌ی آشنایی و سابقه‌ای که با پدرم داشت حق نان و نمک و همسایگی را زیر پا نهاده و خانه‌شاگرد خرسال ما را گرفته و به قزاقخانه برد و به دست قساوت قاسم‌خان قزاق سپرد».

به این موضوع بر می‌گردیم اما اصل ماجرا اینکه «همین جلاد ابد و ازل، همینکه دید باز آفتاب استبداد رو به زوال است و مجاهدین و بختیاری‌ها دارند به پایتخت نزدیک می‌شوند فورا موزر به کمر بست و کلاه مجاهدی بر سر خود و بستگانش گذاشت و به آواز زنده‌باد مشروطه‌ی ایران چهار نعله از طهران بیرون جسته به استقبال سپاه مظفر ملی به طرف مهرآباد روان گردید».

خلاصه آنکه «مانند فرفره‌ی کودکان که مدام به وزش باد می‌چرخد و یکایک پره‌های خود را از مقابل باد می‌گذارند قلتشن‌دیوان هم امروز مشروطه بود و فردا مستبد می‌شد».
برای خواندن ادامه‌ی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ نگاهی به نوولای «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش»
رهاش کن بره رییس!
#A 440


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.