مجمع دیوانگان
14.9K subscribers
703 photos
123 videos
28 files
915 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
مساله‌ی آموزش و چالش کهن «حقوق طبیعی»

#A 450

آرمان امیری @armanparian - اندیشه‌ی «حقوق طبیعی»، یکی از قدیمی‌ترین ایده‌های بشری است. تقریبا به قدمتی که ما از تاریخ دانش و دین و فلسفه اطلاع داریم، ایده‌های مشابهی وجود داشته‌اند. خلاصه‌اش هم این است که یک سری حقایق مطلق، ثابت و جهان‌شمولی وجود دارند که می‌توانند مبنای رستگاری یا سعادت انسانی شوند. طبیعتا ایده‌ی وسوسه‌کننده‌ای است: اگر بشود حقیقت را یکجا کشف و سپس اجرایی کرد، از شر اختلاف و زحمت تلاش برای جستجوی مداوم و ابدی خلاص می‌شویم؛ اما به باور من، هرآنچه انسان را از چنین ضرورت‌هایی معاف کرد، تنها مخدری است که به سکون و فلاکت‌ش منجر می‌شود، نه سعادت ابدی!

کاملا قابل انتظار است که بزرگترین حامیان اندیشه‌ی «حقوق طبیعی»، اندیشمندان مذهبی بوده‌اند. آن‌هایی که اصرار داشتند برای کمال مطلق الاهی جایی در چهارچوب نظری خودشان پیدا کنند؛ اما در نهایت چندان هم تفاوتی نمی‌کند که این حقوق طبیعی، مبتنی بر یک مکاشفات و استدلال‌های فلسفی ارائه شوند، یا فرامین مذهبی و کلیسایی. مهم این است که از اساس به گونه‌ای هستند که راه گفتگو و پرسش‌گری را سد می‌کنند و امکان تغییر و به‌روزرسانی را از بین می‌برند شاید دقیقا به همین دلیل است که نیروهای فراوانی مجذوب این ایده می‌شوند! برای اینکه «حرف آخر» را بزنند و وضعیت جهان را به یک «قطعیت تردیدناپذیر» بکشانند.

جالب اینکه به قدمت همین ایده‌ی کهن، جریان دیگری هم در طول تاریخ اندیشه‌ی بشری وجود داشته است که دقیقا در نقطه‌ی مقابل قرار می‌گیرد. تقریبا ۲۵۰۰ سال پیش، پروتاگوراس یونانی گفت «معیار همه‌چیز انسان است».

او به سادگی استدلال می‌کرد که هرگز امکان ندارد که همه‌ی انسان‌ها بر سر حقانیت مطلق یک حقیقت به توافق برسند. بعدها این خط فکری استدلال‌های جدی‌تری هم برای تردید در وجود منبع حقیقت مطلق، و یا دست‌کم امکان کشف و طرح آن پیدا کرد. به هر حال، نتیجه‌ی نهایی این ایده چنان بود که ما نیازمند آن هستیم که در سر هر چالشی با هم گفتگو کنیم. طبیعی است که این مسیر، درهای یک «دموکراسی مداوم» در تمامی عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و حتی معرفی را باز نگه می‌دارد.

در عصر جدید، آشناترین مفهوم مبتنی بر «حقوق طبیعی»، اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر است. فهرستی بلند بالا از حقوقی که برای تمامی انسان‌ها، در سراسر جهان و احتمالا تمام طول تاریخ نگاشته شده و در ظاهر دیگر قابل گفتگو نیستند. با این حال، من حتی گمان می‌کنم ما می‌توانیم با همین اعلامیه نیز به دو صورت مواجه شویم:


برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دو دستاورد از پس ۵۰۰۰ روز مقاومت

#A 451

آرمان امیری @armanparian

نخست:
نقدی تاریخی به برخی رویکردهای سیاسی وارد است که اتفاقا در کشور ما بسیار اهمیت پیدا می‌کند. نقدی که مدعی است: خلط کردن کارکرد اصلی سیاست، از محل مصالحه برای کسب نتیجه، به محل مقاومت بر سر حقانیت، انحرافی در اساس مفهوم و کارکرد امر سیاسی است. از نظرگاه این نقد، بزرگترین آسیب در تاریخ معاصر کشور ما، فقدان شیوه‌ای از سیاست بوده که نتیجه‌گرایی را در راس اولویت‌های خود قرار دهد، و هرگز عرصه‌ی چانه‌زنی مداوم سیاسی را به انسداد تقابل‌گرایی نکشاند. من بدون شک با چنین نظرگاه و نقدی موافقم، اما گمان می‌کنم این مقدمه‌ی قابل قبول و حتی ضروری، امروز به دستمایه‌ای برای وهن اساس و بنیان مفهوم سیاست در کشور ما بدل شده است.

وقتی از ضرورت حصول توافق در سیاست سخن می‌گوییم، به صورت پیش‌فرض در نظر گرفته‌ایم که جریانات سیاسی متفاوت، نماینده‌ی مطالبات، رویکردها و ارزش‌های متفاوتی هستند. توافق تنها وقتی معنادار است که به عنوان نقطه‌ی توازنی میان «امکانات» با «اهداف» دیده شود. به همان میزان که نادیده گرفتن «امکانات» و تمرکز متعصبانه بر «اهداف» می‌تواند سیاست را به ورطه‌ی «حق‌طلبی انتزاعی» بکشاند، تمرکز بر ضرورت حصول هرگونه «توافق» بدون در نظر گرفتن «اهداف، مقاصد و ارزش‌ها» نیز اصل مساله‌ی سیاست را بلاموضوع می‌کند.

مایی که به چشم دیدیم طی ربع قرن گذشته چطور رویای «اصلاحات»، ابتدا به «اعتدال» نزول یافت و سپس تا سر حد «روزنه‌گشایی» سقوط کرد به خوبی می‌توانیم قضاوت کنیم که بی‌توجهی به پرنسیب‌های سیاسی چطور می‌تواند اصل موضوع سیاست را به ابتذال بکشاند. کافی است از خود بپرسیم که همین امروز، آن جریانات مدعی نتیجه‌گرایی از پس سیاست معطوف به توافق کجا ایستاده‌اند؟ آیا مهره‌هایی اثرگذار در سطح تغییر سیاست‌های کلان کشوری هستند؟ آیا می‌توانند جلوی بحران‌های بزرگ داخلی و خارجی را بگیرند؟ آیا در دل جامعه قدرت نفوذ، اثرگذاری و بسیج نیرویی برایشان باقی مانده؟ یا به کل به مهره‌هایی خنثی، بی‌اراده و بی‌اثر در تمامی ساحت‌های سیاسی و اجتماعی بدل شده‌اند؟

در نقطه‌ی مقابل، این فهم و روش متفاوت میرحسین موسوی از معنا و ساحت سیاست بود که سبب شد در زمانی که منتقدان به ظاهر واقع‌بین‌ش به ورطه‌ی یک سقوط آزاد سیاسی و اجتماعی افتاده‌اند، نام او همچنان به عنوان یک وزنه‌ی اثرگذار و ای بسا آینده‌ساز در سیاست و جامعه‌ی کشور سنگینی کند.

دوم:
در مباحث معطوف به توسعه سیاسی، تعبیری وجود دارد معروف به «جلگه‌ی انتخاب»؛ منظور آنکه هیچ کشوری به تمامی راه‌ها و مسیرهایی که از نظر تئوریک می‌توان متصور شد دست‌رسی ندارد. امکان‌های انتخاب پیش روی هر ملت و جامعه‌ای، محدود به ظرفیت‌هایی است که پیشتر در دل خود فراهم کرده باشد. ما می‌توانیم روی کاغذ از الفاظی چون سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، جمهوری‌خواهی، مشروطه‌خواهی یا غیره سخن بگوییم، اما این ایده‌ها تنها زمانی به عنوان یک «امکان واقعی سیاسی» مطرح هستند که یک نیروی واقعی سیاسی بتواند آن‌ها را نمایندگی کند. با چنین مقدمه‌ای، هرچه تنوع جریانات سیاسی یک کشور گسترده‌تر شود، به نوعی توانایی ذاتی آن کشور برای توسعه‌ی سیاسی افزایش می‌یابد، چرا که دایره‌ی امکانات و جلگه‌ی انتخابش گسترده‌تر و متنوع‌تر می‌شود.

حال می‌توان دریافت که وقتی یک چهره‌ی سیاسی یا حتی یک جریان سیاسی وجاهت، اعتبار و آبروی خود را روی منفعت‌طلبی‌های شتابزده و کوته‌بینانه قمار می‌کند و اعتماد عمومی را از بین می‌برد، این تنها خودش نیست که متضرر می‌شود، بلکه با حذف خودش از دایره‌ی نیروهای اثرگذاری سیاسی و اجتماعی، به کاهش «امکان‌های سیاسی جامعه» و در نتیجه سقوط ظرفیت‌های توسعه‌ی سیاسی هم دامن زده است.

این مقدمه‌ی به ظاهر نظری، مساله‌ای است که اتفاقا امروز هر شهروند ایرانی با پوست و گوشت و استخوان‌ش می‌تواند آن را لمس کند، در تک‌تک لحظاتی که از خود می‌پرسد: «برای تغییر مسیر آینده چه گزینه‌هایی وجود دارد؟»

اینجا جایی است که دوست و دشمن، مخالف و موافق ناچار به اعتراف هستند که نام «میرحسین موسوی» همچنان به عنوان یک گزینه‌ی غیرقابل انکار، و در نتیجه یک انتخاب و یک مسیر سیاست‌ورزی پیش روی جامعه‌ی ایرانی قرار دارد، چرا که او بر خلاف بسیاری دیگر حاضر نشد با تکرارهای مداوم راه‌های شکست خورده، با وجاهت سیاسی خود و اعتماد متقابل اجتماعی بازی کند، و حال می‌تواند نتیجه‌ی این پایداری را به شکل یک امکان انتخاب، به جلگه‌ی انتخاب سیاسی کشور تقدیم کند و همه‌ی ما را به اندکی گسترده‌تر شدن ظرفیت‌های توسعه‌ی سیاسی کشور امیدوار نگه دارد.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
منطق سودمندی و چالش «حق طبیعی»

#A 452

آرمان امیری @armanparian - جرمی بنتهام معتقد بود که بهترین اعمال آن است که بیشترین شادی و کمترین درد را برای بیشترین مردم به همراه بیاورد. در مکتب فایده‌گرایی که او بنیان گذاشت، این «بهترین عمل»، نه تنها بهترین تصمیم سیاسی، بلکه در عین حال یک تصمیم «اخلاقی» حساب می‌شد!

صراحت بنتهام به قدری عریان بود که مخاطبان بسیاری را به وحشت انداخت. در طول تاریخی که اغلب دست بالا با مذاهب دنیاگریز بوده، هرگونه تلاش برای تئوریزه کردن «لذت‌گرایی» نه فقط یک کفرگویی مذهبی، بلکه نوعی «وقاحت بی‌شرمانه‌ی اجتماعی» محسوب می‌شد.

دشوار نیست که حدس بزنیم حتی منتقدان او نیز در عمل به گونه‌ای رفتار می‌کردند که لذت و منافع خود را بیشتر کنند، (به یاد بیاوریم که کلیسا برای قرن‌ها یکی از بزرگترین کانون‌های ثروت و قدرت بود و حتی در مفاسد اخلاقی پیشگام به حساب می‌آمد) اما بنتهام چیزی را به زبان آورده بود که همچون «راز مگو» همه پنهان می‌کردند.

ایده‌ای که به انسان‌ها وعده‌ی «لذت» می‌دهد، در عین جذابیت ظاهری، ترس‌های خاص خودش را به همراه می‌آورد؛ انسان شاید بیش از آن میزان که لذت‌جو باشد، ترس‌خورده است! هراس از آنکه لذت‌جویی دیگران اصل بقای ما را به خطر بیندازد، آدمی را به این اندیشه سوق می‌دهد که تا حد امکان محدودیت‌ها را بیشتر کنیم!

نگرانی آشنا که: اگر لذت‌جویی به بالهوسی و فساد منجر شد چه؟ در پیوند با هراس از «اراده‌ی اکثریت» تشدید شد: اگر اکثریت خواستند اموال من را تصاحب کنند چه؟ اگر اکثریت خواستند اقلیت را قتل‌عام کنند چه؟

این نگرانی‌ها، با پس‌زمینه‌ی همیشگی آموزه‌های دینی که در طول تاریخ اندیشه همواره بر نظرات انسانی سایه افکنده‌اند، بسیاری از اندیشمندان را به این فکر انداخت که برای آدمیان یک سری «حقوق طبیعی» قائل شوند. حقوقی که محصول توافق اجتماعی نیست، بلکه در عالمی برتر (عالم مُثُل – بارگاه الاهی – یا کتاب طبیعت!) ثبت و ضبط شده و انسان‌ها حق تخطی از آن را ندارند. اما این قوانین طبیعی چه هستند؟ و چگونه قرار است از عالم برتر به دست ما برسند؟

اینجا دوباره جایی بود که هر اندیشمندی مساله را به سود خودش تفسیر کرد: افلاطون گفت که فقط ما فلاسفه بلدیم این را کشف کنیم! کشیش‌ها مدعی شدند که فقط کلیسا می‌تواند مصادیق‌ش را فهرست کند و برخی دیگر (که بیشتر شبیه تصور ما از دانشمندان علمی بودند) مدعی شدند یک سری فرمول‌های پیشرفته‌ی علمی/عقلی وجود دارد که اگر خوب تربیت بشوید و «اهل» بشوید می‌توانید آن را دریابید.

بدین ترتیب، طرح ایده‌ی «حقوق طبیعی»، نه تنها اصل مشکل بیم و هراس‌های عمومی را برطرف نکرد، بلکه یک مشکل هم به مساله‌ی اصلی اضافه کرد: تصویب حدود قوانین و حقوق مردم، از دست‌رس اجماع عمومی خارج شد و به انحصار گروه‌های خاصی از اقلیت/نخبگان حاکم درآمد.

البته در اذهان استبدادزده‌ای که «امنیت» را مترادف «نظم استبدادی» قلمداد می‌کردند و «دموکراسی» را نشانگر «هرج و مرج و بی‌ثباتی» می‌دانستند، این ایده همواره سطحی از آرامش‌بخشی را با خود به همراه داشت، به ویژه اینکه خصلت ایستا و مطلق‌گرای این حقوق با خوی غالبا محافظه‌کار عمومی که همواره تحولات آینده را با دیده‌ی تردید می‌نگرد سازگاری خوبی داشت.

توماس هابز، بدبین‌ترین فیلسوف تاریخ اندیشه، یکی از حامیان ایده‌ی حقوق طبیعی بود. او با تعبیر معروف‌ش که می‌گفت: «انسان گرگ انسان است»، تجسم کاملی از هراس‌هایی را به نمایش گذاشت که انسان‌ها از کاهش قیدوبندها احساس می‌کردند؛ اما همین بدبین‌ترین فیلسوف تاریخ هم همچنان اینقدری برای انسان‌ها عقلانیت قائل بود که وقتی اوضاع ناشی از هرج‌ومرج بی‌قانونی را می‌بینند، خودشان تصمیم می‌گیرند که دستگاهی از قواعد و قوانین را بنا کنند که نام‌ش می‌شود: «دولت» و صرفا محصول توافق یا «قرارداد اجتماعی» است.

با این حال هابز بدبین، باز هم طاقت نیاورد و در عین حال که دولت را از هرگونه نظارت و پاسخ‌گویی عمومی معاف کرد، همچنان دایره‌ی فعالیت‌هایش را به یک سری «حقوق طبیعی» محدود اسخت. آن هم حقوقی که که مصادیق‌ش را فقط خود هابز تعیین می‌کرد!


برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
در دفاع از «ادبیّت» در ادبیات داستانی

گفتاری در کارکردها و ظرفیت‌های زبان و ادبیت در رمان.


#A 452

آرمان امیری @armanparian - به تازگی جناب کتر مرتضی مردیها، استاد گرانقدر علوم سیاسی در صفحه‌ی اینستاگرام خود اظهاراتی در مورد ادبیات داستانی کردند که به اختصار می‌توان گفت جای تاسف داشتند. استاد گرانقدر، با استناد به تعبیری از پوپر در حوزه‌ی اندیشه‌ی سیاسی که نسبت به پیچیده‌گویی برخی اندیشمندان انتقاد دارد، تعمیمی نابجا به حوزه‌ی ادبیات انجام دادند که نتیجه‌اش زیر سوال بردن بخش بزرگی از شاهکارهای تاریخ ادبیات بود به بهانه‌ی اینکه این‌ها «پیچیده‌گویی» کرده‌اند.

در جلسه‌ی نقد رمانی تازه از آریل دورفمن، فرصتی دست داد که با نگاهی به اظهارات اخیر این استاد گرانقدر، طرح بحثی را مطرح کنم در دفاع از «ادبیت» آثار داستانی و کارکردها و دلایل پیچیدگی‌های زبان در رمان. هرچند همان‌گونه که در متن این گفتار هم اشاره می‌شود، ضرورت اصلی این طرح بحث از نگاه من، پاسخ دادن و ای بسا مقاوپمت در برابر موج بزرگتری است که این روزها شاهد هستیم و بسیاری از مبانی فرهنگی و هنری ما را هدف قرار داده است. نوعی تقابل و حتی می‌توان گفت «تهاجم» از جانب دستگاه فکری غیرمدنی و ای بسا «پیشامدنی»، به دستاوردهای فرهنگی و هنری جهان مدرن، که به دلایلی بسیار عجیب و اغلب سیاست‌زده در فضای سال‌های اخیر اوج گرفته است.

فایل صوتی گفتار مورد نظر را در زیر منتشر می‌کنم، اما اصل نسخه‌ی مکتوب این گفتار که دقیق‌تر و منسجم‌تر است را نیز در ادامه می‌توانیم به صورت یک فایل پی‌دی‌اف دریافت کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.