مجمع دیوانگان
14.9K subscribers
703 photos
123 videos
28 files
915 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
تبارهای سیاسی
#A 412


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
تبارهای سیاسی
#A 412

آرمان امیری @armanparian - اگر یک ناظر بیرونی به حوادث ایران نگاه کند و صرفا بیانیه‌های سیاسی در باب اهداف و ملزومات انقلاب اخیر را بخواند، آنچه می‌بینید یک همگرایی شگرف است که شاید در کمتر انقلابی در طول تاریخ مشابه داشته. برای سنجش این ادعا، من مقیاس تقسیم‌بندی فضای سیاسی را «نسبت نیروهای سیاسی با انقلاب ۵۷» قرار می‌دهم. با چنین مقیاسی:

در منتها الیه یک سر این طیف، شاهزاده پهلوی قرار دارد. دورترین گزینه‌ی قابل تصور از انقلاب ۵۷. ایشان اساسا نماد و میراث‌دار هرآن چیزی هستند که تمامی نیروهای دخیل در انقلاب ۵۷ را علیه خود متحد کرده بود.

در سوی دیگر این طیف گسترده، میرحسین موسوی قرار دارد. نه فقط در میان نیروهای حامی انقلاب «زن زندگی آزادی»، بلکه شاید در میان تمامی نیروهای سیاسی کشور، میرحسین، بیش از هرکسی، نماد و تجسم تحقق انقلاب ۵۷ و نظام برآمده از دل آن انقلاب است. وقتی می‌گویم بیشتر از هرکسی، رهبری نظام جمهوری اسلامی را از یاد نبرده‌ام، اما همچنان اصرار دارم برای بخش بزرگی از ایرانیان، «نخست‌وزیر امام» به مراتب بیشتر رنگ و بوی انقلاب و دهه‌ی شصت و دوران جنگ را داشت تا آنکسی که بر کرسی رهبری نشسته.

باقی نیروها، از ملیَون و مذهبی‌ها گرفته تا چپ‌های رادیکال و غیرمذهبی، همگی جایی در این طیف گسترده قرار دارند. تا حدودی دخیل در انقلاب بودند و تا حدودی هم قربانی رژیم برآمده از انقلاب شدند. حال کافی است که ناظر بیرونی ما بیانیه‌های اعلام پیش‌شرط و یا طرح راهکارهای پیشنهادی دو سر طیف را کنار هم قرار دارد:

- تاکید بر حفظ تمامیت ارضی / یکپارچگی سرزمینی
- تاکید بر ضرورت گذار از رژیم فعلی همراه با انقلابی با شعار «زن زندگی آزادی»
- تاکید بر لزوم تشکیل یک مجلس ملی/موسسان از نمایندگان همه‌ی مردم برای تعیین نوع رژیم/قانون اساسی حکومت بعدی

✍️ برای مطالعه‌ی ادای‌ی یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
اجماع موثر؛ توفیقِ امروز و تضمینِ فردا

#V 124

✍️ نویسنده: ایمان آقایاری


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
اجماع موثر؛ توفیقِ امروز و تضمینِ فردا

#V 124

✍️ ایمان آقایاری : از جورج واشنگتن اولین رئیس‌جمهور ایالات‌ متحده‌ی آمریکا نقل شده که «ما باید بسیار مراقب رفتارمان باشیم، چون اعمال ما تبدیل به رویه خواهند شد.» بی گمان چنین بصیرتی همراه با پای‌بندی عملی به آن، در پس زمینه‌ی تاریخی کشور آمریکا قابل رویت است. بی‌سبب نیست که «الکسی دوتوکویل» سجایایِ اخلاقیِ پدران بنیانگذار را از ارکان موفقیت دموکراسی آمریکا می‌داند.

جایگاه پدران بنیانگذار آمریکا به عنوان نیروهای موسسِ یک کشور، امری است منحصر به تاریخ آن سرزمین و نیت شبیه سازی ندارم. اما درک موقعیت تاریخی، تمرکز بر مصلحت عمومی، عملگرایی و اجماعِ معقول بر سرِ اصولِ حداقلی اما مطلوب، که بارها در رفتارِ این بنیانگذاران نمود می‌یابد، مدلی است آموختنی و کاربردی.

می‌توان بر بستری از تفاوت‌ها و تعارضات بر سر اصولِ یک ساختار اساسی توافق کرد؛ حتی اگر این تعارضات ناشی از «تبارهای سیاسی» باشد. در شرایطی که قرار نیست بر اشخاص یا جریان‌ها توقف نماییم بلکه می‌خواهیم از یک وضع وحشتناک عبور کنیم، چنین اجماعی لازم است. و به نظر می‌رسد که فشارِ ناشی از عمومی شدنِ چنین مطالبه‌ای این را به امری ناگزیر بدل می‌کند. لازم به ذکر است که این موضوع از بُعد سیاسی شباهتی با انقلاب ۵۷ نمی‌یابد، چرا که در آن مقطع، نیروهای مختلفی با خمینی بیعت کردند، حال آنکه امروز بحثِ دعوت از افراد و جریان‌ها برای اتخاذ رویه‌هایی سالم در جهت اجماع بر سر اصولِ مشترک است.

هرچه در عرصه‌ی سیاست و اجتماع به نقش ساختارها بها دهیم، نقش افراد و تصمیمات را _ آن هم در بزنگاه‌ها _ نمی‌توان نادیده انگاشت. اهمیت اجماع و کنشگریِ صحیح، هم در نیل به پیروزی و موفقیتِ امروز است و هم در آنچه تاسیس می‌شود و به یادگار می‌مانَد. برآیند کنش‌های نیروهای موثر، بدل به الگوهایی برای آینده خواهد شد. به همین خاطر است که امروز از تجربه‌ی انقلاب آمریکا یا جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی در سمتی سخن می‌گوییم و از انقلاب ۵۷ در سمتی دیگر. گرد و خاک ها که فرو نشست و کارها که به سرانجام رسید، باید دید که خروجیِ تصمیماتمان از ما چه ساخته‌اند؛ سرمشق، یا آینه‌ی عبرت؟


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
نقدی بر یادداشت آرمان امیری

#V 125

✍️ نویسنده: امیر محسنی

این یادداشت، در نقد یادداشت «هشداری نسبت به سیاست‌زدایی از امر سیاسی» نوشته شده است.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
نقدی بر یادداشت آرمان امیری
#V 125

به دنبال انتشار یادداشت «هشداری نسبت به سیاست‌زدایی از امر سیاسی»، یکی از خوانندگان کانال زحمت کشیده و نقدی بر موارد مطرح شده در آن یادداشت نوشته است. نقد کامل ایشان را در پی‌وست همین پست می‌توانید مطالعه بفرمایید. اینجا فقط به صورت خلاصه و فهرست‌وار به چند نکته از مواردی که در نقد ایشان ذکر شده پاسخ می‌دهم:

📍 برای مطالعه‌ی کامل نقد ایشان می‌توانید اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.

✍️ پاسخ آرمان امیری:

بخش نخست انتقاد به این پرسش ختم می‌شود: «به چه دلیل نقطه عزیمت را بجای اعتصاب غذای میثمی، فعالیت‌های سیاسی اعتراضی نگیریم؟»

نگارنده به خوبی متوجه شده که باید میان اصل حرکت اعتراضی با پیامدهای ناخواسته‌ی آن تمایزگذاری کنیم. مشکل کنش میثمی اما همین است که نفس آن غیرسیاسی است و نه پیامدهای احتمالی‌اش. کنش‌های دیگر (مثل راهپیمایی یا تشکیل گروه سیاسی) یورش بردن به اصل حق و هدف نهایی سیاست هستند؛ «قابل تعمیم» هستند بدین معنا که نه تنها هر شهروندی می‌تواند در کنار زیست روزمره‌ی خودش این اعمال را هم انجام دهد، بلکه اساسا هدف سیاست این است که همین کنش‌ها تعمیم بیابند. اعتصاب غذا اما، نه تنها ناظر بر هیچ یک از حقوق اساسی نیست، بلکه نیازمند چریک‌های ۲۴ساعته‌ای است که خود را وقف یک کنش بی‌ربط به زندگی کنند.

در بخش دوم، نگارنده انتقاد کرده که «فرض درونی استدلال این است که آزادی زندانیان در هر حالتی همسان بوده و ارزش برابر دارد». باز هم یک انتقاد درست است، البته به کنش دکتر میثمی! من در همان یادداشت هم نوشتم که صرف آزادی زندانیان سیاسی، لزوما واجد معنا یا دستاورد سیاسی نیست. این پیش‌بینی اتفاقا حالا محقق شده و توقع می‌رود دکتر میثمی و دوستان‌شان را بیشتر به فکر فرو ببرد:

مانور تبلیغاتی حکومت، عیار سره از ناسره، یعنی مطالبه و کنش سیاسی را از نامطالبات غیرسیاسی و صرفا نمایشی مشخص کرد. گروهی از زندانیان آزاد شدند بدون اینکه سر سوزنی در وضعیت سیاسی کشور گشایش یا تحولی رخ دهد. ما فقط کنشی را می‌توانیم سیاسی قلمداد کنیم که به این سادگی پوچ و بی‌معنا نشود.

یک نکته‌ی دیگری که کنش میثمی را واجد تعبیر «معنازدایی از امر سیاسی» می‌کند آن است که بنابر صلاح‌دیدهای شخصی و طی یک ساز و کار ناشناخته‌ تعیین هدف و مطالبه شده است. هیچ مخاطبی نمی‌فهمد چرا فلان زندانی باید آزاد شود؟ آیا این زندانی قربانی نقض قوانین حاضر شده؟ آیا این زندانی مطابق قوانین محکوم است، اما نفس این قوانین مورد اعتراض است؟ وقتی می‌گوییم مطالبه‌ی سیاسی باید «معنادار» باشد، یعنی اینکه شفاف کنیم اصلا مشکل کار را کجا می‌بینیم؟ نه اینکه حرکتی انجام دهیم که بهترین مدافعان‌اش آن را «نمادین» قلمداد کنند و مثل رمان‌های نمادگرا، فهم سویه‌هایش به یک تصور گنگ و مه‌آلود از نارضایتی عمومی حواله داده شود.



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
عده‌کشی به جای سیاست‌ورزی
#A 413


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
عده‌کشی به جای سیاست‌ورزی
#A 413

آرمان امیری @armanparian - نزدیک به ۳۰۰نفر از فعالین سیاسی کشور با امضای بیانیه‌ای از راهکارهای پیشنهادی میرحسین موسوی برای گذار از وضعیت فعلی حمایت کرده‌اند. (از اینجا بخوانید) با توجه به علاقه‌ای که به موضوع داشتم مشتاقانه به سراغ بیانیه رفتم و در درجه اول از متن آن شگفت‌زده شدم. بی‌اغراق نزدیک به ۱۰ بار پیاپی سعی کردم متن بیانیه را بخوانم اما چون متن نه فعل و فاعل درستی داشت و نه تکلیف نهاد و گزاره‌اش مشخص بود، اساسا امکان روخوانی‌اش هم وجود نداشت. دست آخر ناامید از فهم متن، صرفا کلیدواژه‌های اصلی‌اش را دنبال کردم و متوجه شدم بجز همان تیتر مطلب که اعلام حمایتی بود از بیانیه‌ی میرحسین، عملا باقی متن اتلاف وقت و کاغذ بود؛ اما چون در بین امضاکنندگان، نام تعدادی از دوستان عزیز خودم هم وجود داشت، احساس کردم اینقدر ارزش دارد که در موردش چند سطری بنویسم و نقدی وارد کنم.

نخستین مشکل بیانیه‌ی دوستان همان است که عملا هیچ چیزی نیست بجز یک تیتر و یک فهرست از امضا. در واقع سوال من از دوستان این است که چه شد که فکر کردند باید بیانیه بدهند؟ خب همینکه می‌رفتند پای خبر انتشار بیانیه‌ی مهندس موسوی لایک می‌زدند یا آن را در صفحات‌شان به اشتراک می‌گذاشتند ما از نظر مثبت‌شان مطلع می‌شدیم. (بر فرض که این اطلاع یک ارزش سیاسی یا حداقل خبری به حساب بیاید!) صدور این بیانیه قرار بود چه ارزش اضافه‌ای به بیانیه‌ی موسوی سوار کند؟

برای فهم بهتر این انتقاد، می‌توان به سطور پایانی بیانیه‌ی موسوی ارجاع داد. جایی که میرحسین صادقانه اعتراف کرده که برای اجرایی شدن پیشنهادات‌ش راهکار مشخصی ندارد و چنین راهکاری نیازمند خرد و هم‌اندیشی جمعی است. پس می‌شد تصور کرد این فهرست چندصد نفره از عقلای سیاسی گرد هم جمع شده‌اند تا آن جای خالی راهکار عملی را پر کنند. اما این متن شتاب‌زده و نامفهوم، اگر معنای صریح و ساده‌ی آن بیانیه را مخدوش و منحرف نکرده باشد، هیچ نکته‌ی جدیدی هم بدان اضافه نکرده است.

توقع دیگری که می‌شد از چنین بیانیه‌ای داشت این بود که با بسط و گسترش روایت خلاصه‌سازی شده‌ی میرحسین، به انتقادات فراوانی که جامعه در مواجهه با موضع‌گیری ایشان داشته پاسخ بدهند. موسوی فردی است که از روز اول در انقلاب و نظام نقش داشته، سال‌ها در بالاترین رده‌های اجرایی بوده و همواره یکی از ارکان حکومت به شمار می‌آمده، جامعه حق دارد از ایشان بپرسد که اگر با تمام تفاسیر شما از انسداد فعلی موافق باشیم (که البته هستیم)، لطفا توضیح بدهید که چرا کار به اینجا کشیده شد؟

این صحبت من ابدا از آن جنس نیست که می‌گوید «میرحسین باید اول به خاطر گذشته‌اش مجازات شود و بعدا داعیه‌ی سیاسی کند». از نگاه من اشخاص و جریان‌های سیاسی سرمایه‌های یک کشور هستند. اگر بتوانند از اشتباهات‌شان درس بگیرند، برای سرنوشت کشور و جامعه بسیار مفید خواهند بود. اما اگر از بیانیه‌ی خلاصه‌ی موسوی این توقع نمی‌رفت، دست‌کم از «صدها» امضاکننده‌ای که ظاهرا جناح سیاسی حامیان ایشان را تشکیل می‌دهند توقع می‌رفت موضوع را کمی بازتر کنند و توضیح بدهند مشکل کار را در کجا دیده‌اند؟ نسبت‌شان با انقلاب ۵۷ چیست؟ نسبت‌شان با رهبر کاریزماتیک آن انقلاب چیست؟ نسبت‌شان با حکومت مذهبی چیست؟ چرا پیشتر فکر می‌کردند با همین قانون می‌شود کشورداری کرد و حالا به این نتیجه رسیده‌اند که نمی‌شود؟ اصلا منظورشان از ضرورت تغییر قانون چیست؟ کجای قانون را می‌خواهند عوض کنند؟

این بدیهی‌ترین توقع از یک «جریان سیاسی» است که روایت خودش را از دلایل مشکلات فعلی مطرح کند تا تازه برسیم به سرفصل ارائه‌ی راهکار. مگر می‌شود بدون توضیح دادن در مورد دلایل بحران، کسی مدعی ارائه‌ی مسیر برون‌رفت از آن شود؟

بیانیه‌ی شتابزده‌ی اخیر اما، به هیچ یک از این انتظارات پاسخی نمی‌دهد؛ چون از اساس کارکردش از جنس «تدبیر سیاسی» نیست. با احترام تمام به همه‌ی بزرگواران و به ویژه دوستان خودم، این بیانیه صرفا یک جور «عده‌کشی» سیاسی، آن هم به کلاسیک‌ترین شیوه‌ی خودش که صرفا متکی به افزایش عدد و رقم (چند صد نفر!!!) است و نه ارائه‌ی تحلیل یا استدلال و برهانی که نشان‌گر سر سوزنی مزیت نسبت به باقی جریانات موجود باشد. تداومی واضح از سنت سیاسی شکست‌خورده‌ی اصلاح‌طلبان، که با همین رویکرد گعده‌ای و گله‌ای، اعتبار خود را از پشتوانه‌ی میلیونی مردم تا سرحد افتضاح ۳درصدی تقلیل دادند.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پول که هَه!

#A 414


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پول که هَه!

#A 414

آرمان امیری @armanparian - چند تشکل صنفی منشوری از مطالبات خود را در ۱۲بند منتشر کرده‌اند. (از اینجا بخوانید) طبیعی است هر خواننده‌ای هم تمرکز اصلی خود را بر بررسی همین ۱۲ بند قرار دهد، اما اگر از من بپرسید کلیدی‌ترین عبارت برای فهم ذهنیت نگارندگان‌ش کجاست؟ به عباراتی در انتهای متن ارجاع می‌دهم که نوشته:

«از نظر ما مطالبات حداقلی فوق با توجه به وجود ثروت‌های زیر زمینی بالقوه و بالفعل در کشور و ... به فوریت قابل تحقق و اجراست». تصویرش برای من این شکلی می‌شود که رفقای کمونیست‌مان همینجوری که یله داده و رویاهای‌شان برای نجات بشر از فقر و فلاکت را فهرست کرده و برنامه پشت برنامه ردیف می‌کرده‌اند، به محض دریافت هر پیشنهاد جدید نگاهی به هم می‌انداخته‌اند و در حال خلال کردن دندان‌ها سری به نشانه‌ی تصویب تکان داده و زیر لب می‌گفته‌اند «پول که هَه»!

نیم قرن پیش، تصور اسلاف کمونیست رفقای ما این بود که به مصداق «گنج دره‌ی جنی» در داستان جناب گلستان، چاه‌های نفت یک پول یامفتی است که همینجوری از زمین می‌جوشد، (که انصافا تا اینجای کار تحلیل‌شان چندان بی‌راه هم نبود) اما این شاه فلان‌فلان‌شده، پول‌ها را یا می‌چاپد و خرج اعطینا کرده، یا دودستی تقدیم ارباب آمریکایی‌ش می‌کند. به مدد تبلیغات هرمی و گلدکوئیستی رفقا، بخشی هم از خلایق مومن و دل‌پاک انقلابی باور کرده بودند که غروب به غروب باید یک پولی درب منزل تحویل‌شان می‌شد اما قطاع‌الطریق حکومتی همه را بین راه چپاول کرده‌اند.

هم‌تباران روحانی رفقای کمونیست هم این حرف‌ها به گوش‌شان جالب آمد و اگرچه نتوانستند بر سر «توحیدی» بودن یا نبودن «جامعه‌ی بی‌طبقه» به توافق برسند، دست‌کم بر سر ضرورت «آب و برق مجانی» به اتحاد رسیدند. اینکه چرا نتیجه‌ی انقلابی با آن رویکردهای کمونیستی، به سرنوشت شوروی یا کره‌ی شمالی ختم نشد را باید در نیمه‌ی غیرکمونیستی انقلاب جستجو کرد! البته در این زمانه‌ی عمامه‌پرانی، بخشیدن سر سوزنی کردیت به این صنف دل شیر می‌خواهد، اما بنده، شرمسارانه در دادگاه تاریخ شهادت می‌دهم که: شانس آوردیم آخوند حداقل از کمونیست عاقل‌تر بود و ظرف همان ده سال اول که کف‌گیر به ته دیگ خورد فهمید که اقتصاد اینقدرها هم مال خر نیست و مملکت‌ یک چیزهایی هم لازم دارد به نام جدول برنامه‌ی بودجه! همتایان کمونیست‌شان همان زمان‌ها برای حل بحران‌های مشابه نسخه‌ی کم کردن ۵۰میلیون نفر از جمعیت را اجرایی می‌کردند!

این البته مال زمانی بود که هنوز دلارهای نفتی می‌جوشید و آخوند همچنان وقت داشت از روی شکم‌سیری بر ضرورت‌های علم اقتصاد تبصره‌ی فقهی بزند. چند سال بعد که امپریالیسم جهان‌خوار بالاخره به فریادهای «مرگ بر این و مرگ بر آن» گوش داد و تصمیم گرفت روابط تماما سلطه‌جویانه و استعماری‌اش با امت اسلام را قطع کند، فوران دلارهای نفتی هم فروکش کرد و «اقتصاد اسلامی» به وضعیت پدر معتادی شبیه شد که فرش زیر پای زن و بچه‌اش را می‌فروشد تا خرج یک شبه‌اش را جور کند؛ اسم‌ش را هم گذاشتند: مولّدسازی!

کمونیست‌های منشوری ما اما همچنان معتقدند «پول که هَه»! حتما این بار آخوندها بالا کشیده‌اند. البته که باز هم بخشی از ادعا بی‌راه نیست و بودجه‌ی مملکت سوراخ سنبه زیاد دارد و فساد مالی هم که صدای همه را درآورده؛ اما این تعابیر صرفا پای منقل و روی همان مخدّه‌ مشکلات اقتصادی کشور را توضیح می‌دهد؛ وگرنه یک نظر کوچک به طراز بودجه و ارقام حیرت‌انگیز یارانه‌هایی که فقط و فقط در بخش انرژی مصرف می‌شوند نشان می‌دهد که بالاترین تصوری که می‌توان برای مفاسد اقتصادی مملکت داشت را اگر ضرب در ده هم بکنیم، همین یک فقره کسری بودجه ناشی از یارانه‌ی انرژی را هم جواب نمی‌دهد. باقی خرج‌تراشی‌های رفقا پیش‌کش!

این روزها بازار پند و اندرزهای تاریخی و سخن‌رانی در ضرورت عبرت گرفتن از تجربه‌ی ۵۷ بسیار داغ است. منشور رفقای کمونیست ما هم اوج پندآموزی تاریخی‌شان را عیان کرده:

- اولا «پول که هَه»!
- دویما اون شاه عقل‌ش نمی‌رسید. دزد بود. همه رو خودش خورد.
- سیوما این آخوندا هم تک‌خوری کردن. چیزی به ملت نماسید.
- فلذا پیشنهاد می‌شود پول به عموم مردم داده بشود، بسیار هم زیاد!

بنده‌ی کمترین اما به هرکسی که هنوز جای وعده‌ی «آب و برق مجانی‌اش» درد می‌کند پیشنهاد می‌کنم حتی اگر هم حوصله‌ی مطالعه‌ی تاریخ جهان و سرنوشت‌ کشورهایی که از «مالکیت شورایی» دم می‌زدند را ندارد، به نزدیک‌ترین مرجع اقتصادخوانده‌ی اطراف خودش مراجعه کند و نظرش را در باب بندهای سخاوتمندانه‌ی منشوری که وعده افزایش حقوق کارمند و معلم و کارگر را در کنار ضرورت مصادره‌ی اموال دولت می‌دهد جویا شود.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
قطعه‌ای از پازلِ حکومتی نامتعارف

#V 126


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
قطعه‌ای از پازلِ حکومتی نامتعارف
#V 126

✍️ایمان آقایاری - خانم معلم نیز عذرخواهی _ یا بخوانید اعتراف_ کرد. معلمی که برای شادی دانش آموزانش ترتیب همسرایی آهنگی را در سر کلاس داده بود، همچون هر فعال مدنی، فعال سیاسی، هنرمند، بازاری، دلال، معترضِ کف خیابان و خلاصه هر متهمی با هر اتهامی که به چنگ نیروهای امنیتیِ نظام می‌افتد، باید اعتراف کند تا شاید مورد رافت اسلامی قرار گرفته و دست از سرش بردارند.

حتما بسیاری از ما در مواجهه با چنین رویدادهایی از خود پرسیده‌ایم که چرا علیرغم اینکه این دست پروژه‌های نخ نما کارکردشان را از دست داده‌اند و نتیجه‌ای معقول به بار نمی‌آورند، رژیم همچنان اصرار بر ادامه‌ی این مسیر دارد. به نظرم پاسخ به این پرسش مستلزم تجدیدنظر در پاره‌ای از پیش فرض‌هاست.

امر معقول، آنچنان که در فهم عمومی ظاهر می‌شود در بسیاری از اعمال جمهوری اسلامی نمودی ندارد، چرا که امر نامعقول در اینجا کار می‌کند. و این به ماهیت غیر نرمال رژیم باز‌ می‌گردد. دوگانه‌های دوست_دشمنِ خارجی، محبوب_مغضوبِ داخلی، سیستم شکنجه و اعتراف و مواردی از این دست، بر مبنای شکاف مفهومی جمهوری اسلامی با امر حکمرانی به معنای متعارف آن بنا شده‌اند. حاکم، خوب یا بد مقتضیات را می‌سنجد و عملکردش بر حسب واقعیات است؛ لیکن رژیم‌های نامتعارف واقعیات را به قامتِ امیالشان در می‌آورند.

در منطقِ عامِ حکومت، مصلحت عمومی کمابیش واجد جایگاهی است. به مخاطره افتادنِ زندگیِ افرادِ تحت حکومت می‌تواند خدشه به اصل حکومت وارد کند. حفظ قدرت مستلزم سَیّاسی و ملاحظات بسیاری است که مشاهده‌ و پذیرش واقعیات و محاسبه‌‌‌ی خیر و شر، تصمیمات را ایجاب می‌کند. اما زمانی که مبنای عمل، توهماتی باشد که بقایشان بقای حکومت است و دامنه‌ی اِعمال آن‌ها تا درون اتاق خواب شهروندان نیز گسترده است، نحوه‌ی محاسبه نیز از اساس دگرگون می‌شود.

لذا باید جایگاه مباحثی چون شکنجه و اعتراف‌گیری را در الهیات سیاسی جمهوری اسلامی جست. پیشتر در متن "پارادوکس عذاب آور وضعیت استثنایی" نوشته بودم که جمهوری اسلامی حتی جایگاه قاعده و استثنا را نیز کاملا عوض کرده است. این مسائل جملگی گواه آن است که ما با حکومتی ایدئولوژیک مواجهیم. اما مکرر باید گفت که مراد ما از ایدئولوژی نه مقوله‌ای ذهنی بلکه منبع اقتداری عینی و ایمان به آن نه در معنای خلوص قلبی بلکه در حفظ وضعیت نابهنجارِ موجود است.

در چنین وضعی پروپاگاندا دیگر صرفا وسیله‌ای برای نیل به اهداف نیست، بلکه ضمنا خود تبدیل به غایت فی نفسه می‌شود. اخذ اعتراف فقط برای شکستنِ فردِ مُعترف یا اقناعِ مخاطب نیست، بلکه همچون مناسکی واجب است. چیزی شبیه به "گناه اصیل" که بدون غایت و لذت، بلکه صرفا به خاطر بار معصیت مرتکبش شوند؛ البته با ذکر این تفاوت که در اینجا این افعالِ موحِش، در بافتی معنادار با هم جفت و جور شده‌اند. توبه و استغفار بر درگاه نظام، حتی اگر توبه کننده و توبه پذیر هر دو در دل به این مضحکه‌ی دردناک بخندند، همچون عمودِ پوسیده‌ی این خیمه‌ی فرسوده پابرجاست. هر حکومتی در کنار واقعیت‌ها نمود و نمایشی نیز دارد، اما جمهوری اسلامی جز اینکه می‌خواهد باقی بماند، سراسر نمود است و در این نمایش تنها عناصر نمایشی است که واقعیت دارند؛ عناصری که به آن موجودیت و به وجودش استمرار می‌بخشند.

جمهوری اسلامی زمانی ماشین پروپاگاندایش را خاموش می‌کند یا نمایش اعتراف‌گیری‌اش را خاتمه می‌دهد، که روابطش با تمامی کشورهای دنیا را به حالت کاملا عادی در آورد، که به اجباری بودن حجاب خاتمه دهد، که احکام قصاص اسلامی را کنار نهد، که به تحریم انواع تفریحات روزانه‌ای که قریب به اتفاق مردم دنیا از آن برخوردارند پایان دهد و قس علی هذا. آیا کسی می‌داند که این روز چه روزی است؟

نباید به حرکات و سکنات حکومت جمهوری اسلامی به صورت مفرداتی بی ربط نگریست، بلکه باید آن‌ها را در قالب یک کلیتِ به هم پیوسته نگاه کرد. تنها در این صورت می‌توان به پیکربندی درستی از آنچه هست رسید. به قول مولانا در حکایت فیلی که در تاریکی لمسش می‌کردند:

در کف هرکس اگر شمعی بُدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده:
تورم پایدار، احساس ناامنی و وضعیت طبیعی

#V 126

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
تورم پایدار، احساس ناامنی و وضعیت طبیعی

#V 126

نویسنده‌ی میهمان - سعید پایدارفرد @saeidpaidar : در این سال‌ها با وجود تورم شدید و پایدار، سفره‌ی همه‌ی ما کوچک شده، تفریحاتمان کم شده، دیگر نمی‌توانیم سفر برویم، به پزشک مراجعه نمی‌کنیم، کسب و کارمان کساد شده و در یک کلام فقیرتر شده‌ایم. اما ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود، تجربه‌ی تورم شدید و طولانی‌مدت، آثار دیگری بر حیات اجتماعی-اخلاقی و سلامت روان مردم یک جامعه نیز خواهد گذاشت.

زندگی در وضعیت تورمی، به زبان ساده چنین است: شما تنها زمانی پیشرفت می‌کنید که درآمدتان بالاتر از تورم کالاهای ضروری (مسکن و پوشاک و خوراک و آموزش و...) باشد و زمانی ثبات اقتصادی را تجربه خواهید کرد که درآمدتان به اندازه‌ی تورم کالاهای ضروری، افزایش یابد. در غیر از این دو حالت، شما هر سال فقیرتر از قبل خواهید شد، حتی اگر به همان میزان و بلکه بیشتر کار کنید، یعنی موقعیتی که اکثریت مطلق مردم در آن به سر می‌برند.

وضعیت تورمی، ثبات را از بین می‌برد، از ثبات اقتصادی و اجتماعی تا ثبات روانی. وقتی ثبات نباشد، پیش‌بینی و برنامه‌ریزی مختل می‌شود و نبود این دو، یعنی زندگی در جهانی ناامن. امنیت (ثبات و امکان پیش‌بینی) آن‌قدر مهم است که تمام مظاهر تمدن انسانی، از جمله علم تجربی، حول آن شکل گرفته است. در واقع تلاش بشر در طول تاریخ برای گذار از زندگی ابتدایی (وضعیت طبیعی) به یکجانشینی، انقلاب کشاورزی، ایجاد امپراتوری، گسترش علوم تجربی، عقد پیمان‌های جهانی و... از میل به ثبات (امنیت) نشأت گرفته است.

کلاین روانکاو بزرگ بریتانیایی می‌گوید که نوزاد انسان پس از تولد، با پیش‌فرضی تکاملی و مانند نوزاد دیگر حیوانات، جهان را مکانی ناامن و بی‌ثبات تلقی می‌کند و به همین سبب هر اتفاقی برای او می‌تواند در حکم یک تروما باشد. کلاین این وضعیت را «پارانویید_اسکیزوئید» نامگذاری کرد و گذار از آن را در پس سالیان، منوط به حضور والدین خوب، امن و در دسترس می‌داند، والدینی که به کودک نشان داده‌اند جهان و انسان‌ها می‌توانند امن و قابل اعتماد باشند. با این وجود همه‌ی انسان‌ها حتی اگر موفق به گذار از این موضع شده باشند، هنگام ناامنی به صورت موقت به آن بازمی‌گردند، تا وظیفه‌ای که تکامل بر دوش آن‌ها گذاشته است را انجام دهند، یعنی دفاع از خود به منظور بقا. تمام اختلالات روانی، به شکست در گذار از این موضع یا بازگشت طولانی مدت به آن در اثر ناامنی برمی‌گردد.

حال دوباره وضعیت تورمی را نظر بگیرید، وضعیتی که مشخصه‌ی اصلی آن «احساس ناامنی» است. بهای زندگی در چنین وضعیتی به مدت طولانی، چیزی جز بازگشت به موضع پارانویید_اسکیزوئید نخواهد بود، موضعی که دفاع از خود به قصد بقا، بر هرچیزی مقدم است، از جمله بر اعتماد، صداقت، همدلی، مصالح جمعی و...، درست مانند انسان شکارچی در وضعیت طبیعی که زندگی‌اش معادل است با: شکار نشدن و شکار کردن.

بنابراین در وضعیت تورمی پایدار، منطقی و طبیعی است که هر فرد بی‌توجه به مصالح جمعی، شخصا برای تأمین امنیت (حفظ ثبات) خود و خانواده‌اش اقدام کند، با صف کشیدن برای خرید دلار، با ثبت‌نام برای خرید زباله‌های ایران‌خودرو، خرید زمین و در یک کلمه با دلالی (به عنوان تنها روش برای حفظ ثبات در زندگی شخصی). سرزنش انسان‌ها برای چنین رفتاری همان‌قدر احمقانه است که سرزنش حیوانات یا انسان‌های نخستین برای زندگی به شیوه‌ی جنگ و گریز. زندگی در چنین شرایطی، یعنی نزاع برای بقا، نزدیک شدن تدریجی به وضعیت حیوانی و دور شدن از «مقام انسانیت».


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
جن‌زدگان ابدی
#A 415

آرمان امیری @armanparian - «در ضمن، حافظ پير خراباتی را به زبان اصلی خواندن، لذتی دارد که مپرس».

* * *

شُکری، پسر یعقوب، چریک بود. از آن چریک‌های پاک‌باخته و کارکشته. از آن‌ها که خیلی زود میان هم‌قطاران‌شان اسطوره شدند، حتی پیش از آنکه کشته شوند. انقلاب که شد اما، شکری به تردید افتاد. دچار «شک» شد. از آن شک‌ها که از نظر تشکیلات مثل ویروس بود و باید با «انتقاد از خود» درمان می‌شد؛ اما نشد!

در روایتی که سیامک ایثاری از فرجام کار چریک‌های انقلابی ارائه کرده، وجهی از تاریخ مبارزات و آموزه‌های چریکی به میان کشیده شده که من ندیدم به این شکل مورد توجه قرار بگیرد: بیگانگی آن نسل با تاریخ و جغرافیای زیسته‌شان!

مارکسیست‌های ایرانی، چه چریک می‌شدند و چه نمی‌شدند، به پیروی از همتایان جهانی‌شان همواره مدعی دانش و فلسفه‌ی تاریخی بودند. مارکس، اصلی‌ترین بنیان نظریه‌اش را بر پایه‌های «ماتریالیسم تاریخی» بناکرده بود؛ اما ایثاری در داستان خودش تلنگری به این تصویر کلاسیک می‌زند که رد پای آن را می‌توان در برخی مجادلات نظری در تاریخچه‌ی مارکسیسم هم مشاهده کرد.

قهرمان داستان ایثاری به تمامی آموزه‌های تئوریک سازمان خودش مسلط است، اما به ناگاه متوجه می‌شود که هیچ نسبتی با شهر و جغرافیای زیستی خودش ندارد. شکری «به صورت سیستماتیک کل فلسفه و اقتصاد مارکسیستی را از بر بود، ولی وجه تسمیه‌ی شهر زادگاه‌ش را نمی‌دانست»! چراکه «از نظر تشکیلات اینجور مطالب ضرورتی نداشت». او اهل دزفول است و بعد از سال‌ها مبارزه تازه سعی می‌کند با تاریخ شهر خودش بیشتر آشنا شود. در این سیر و سلوک، قهرمان ما هرچه در جغرافیا و تاریخ دزفول پیشتر می‌رود، بیشتر در می‌یابد که تاریخ و فرهنگ‌ سرزمینش هیچ نسبتی با آموزه‌های کمونیستی‌اش ندارد.

اینکه از همان زمان طرح نظریات جناب مارکس، برخی خرده گرفتند که این روایت‌ها با تاریخچه مشرق‌زمین سازگاری ندارد، اینکه حتی خود مارکس هم تایید کرد که نظریه‌اش صرفا مستند به تاریخ اروپاست، اینکه بعدها انگلس به این صرافت افتاد که در مورد تاریخ مشرق‌زمین بیشتر مطالعه کند و هرچه بیشتر خواند نظرش به موردی شگفت‌انگیز به نام «ایران» بیشتر جلب شد و حتی تلاش کرد فارسی یاد بگیرد تا در مورد تاریخ ایران بیشتر بخواند موضوع یادداشت من نیست. همه‌ی این‌ها برای من همچنان از همان دریچه‌ی رمان‌گونه‌ای معنا و زیبایی خودش را حفظ می‌کنند که بیش از یک سال پیش در روایت سیامک ایثاری خواندم و امروز، البته در عین شگفتی، دوباره شاهد بروز و ظهورش هستم.

این روزها که تعابیر شگفت‌انگیزی همچون «مرزهای جعلی ایران»، یا بحث «ستم‌های ملی» بر «ملل ایرانی» را می‌شنوم، احساس می‌کنم نسلی از هم‌پالگی‌های جناب شکری، سوار بر یک ماشین شگفت‌انگیز زمان، نیم قرن را طی کرده‌اند و به ناگاه به عصر جدید پرتاب شده‌اند؛ اما بر خلاف شکری داستان ما، حتی در مواجهه با شگفتی‌های جهان جدید هم هیچ شک و تردیدی در آن تصلب عقایدشان ایجاد نشده. شاید زیر بار سنگین اسفار زرّینی که حمل می‌کنند کمر خم کرده باشند، اما نه تنها گفتار و کلام و نسخه‌های اعجاب‌آورشان هیچ نسبت و سنخیتی با جغرافیا و زیست‌بوم‌شان ندارد، بلکه حتی بعید نیست همچنان وجه تسمیه‌ی نام زادگاه‌شان را هم ندانند!

من همچنان فکر می‌کنم می‌شود آرمان‌خواهی نسلی از چریک‌های دهه‌ی پنجاه را ستود، هرچند به فرجام شوم اعمال‌شان باور داشت. هنوز برای بسیاری از شخصیت‌های پاکباخته‌ی آن نسل علاقه و احترامی شخصی قائل هستم، هرچند از اوج کوته‌بینی‌هایشان به وحشت می‌افتم. حتی این را هم می‌دانم که نیم قرن قبل از آن نسل سودازده، داستایفسکی فرجام کارشان را تصویر کرده بود و آن‌ها هم «می‌توانستند» بخوانند و یاد بگیرند، اما کوتاهی کردند چون بزرگان‌شان «هنر ایده‌آلیستی» را تکفیر کرده بودند و فقط مجاز به مطالعه‌ی «رئالیسم سوسیالیستی» بودند.

با این حال، حتی اگر بتوانیم همه‌ی آن اشتباهات را با خوش‌دلی درک کنیم و حتی ببخشیم، از تکرار همان جنون در قرن اخیر دیگر نمی‌توان به سادگی گذشت. اگر سودازدگان عصر داستایفسکی فقط «جن‌زدگان» بودند، نسل جدیدی که همان حماقت‌ها را تکرار می‌کنند را باید «جن‌زدگان» ابدی خواند؛ و من هم به مانند داستایفسکی: «به ارابه‌هایی که برای بشریت نان حمل می‌کنند اعتقادی ندارم. زیرا این گاری‌های نان‌آور اگر حرکت‌شان بر اساس اخلاق استوار نباشد قسمت بزرگی از بشریت را در عین خونسردی با نانی که می‌آورند از لذت سیری محروم می‌کنند ... اگر احساس خودخواهی این دوستان بشریت را بیازارید حاضرند از سر انتقام‌جویی حقیر خود دنیا را از چهارسو به آتش بکشند».

* * *

تا یادم نرفته، جمله‌ی آغازین این نوشته در مورد حافظ، بخشی از نامه‌ی فردریش انگلس است خطاب به کارل مارکس!


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
در ستایش شرم
#V 128


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
در ستایش شرم
#V 128

✍️ایمان آقایاری @Imraz6768 - امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه‌ی جمهوری اسلامی با مقایسه‌ی حکومت پهلوی با رژیم نازی، مدعی شده که به وزرای امور خارجه‌ی کشورهای اروپایی و آنتونیو گوترش گفته است: «آیا آلمانی‌ها می‌پذیرند فرزند هیتلر امروز صدراعظم آلمان شود؟» این اظهارات سخیف از چند جهت قابل پاسخگویی است.

اولا سوال به لحاظ منطقِ اولیه‌ی گفتگو دچار مشکل است. یعنی ایشان باید این سوال را از مردم آلمان بپرسد و نه دبیر کل سازمان ملل و یا وزرای دیگر کشورها. ثانیا احراز منصبی چون صدراعظمی چه دخلی به اصل و نسب فرد دارد؟ ایشان هنوز نمی‌داند که در جوامع مترقیِ جهان افراد بر حسبِ اعمالِ خودشان سنجیده می‌شوند و نه آبا و اجدادشان. ثالثا به فرض که مردم آلمان نپذیرند فرزند خیالیِ هیتلر صدراعظم شود، در نتیجه‌ی این مقایسه باز هم به پاسخِ معقولی درباره‌ی ایران نمی‌رسیم، چون باید از مردم ایران بپرسیم که آیا می‌خواهند فرزندِ شاهِ پیشین بر مصدرِ امور بنشیند یا نه، و نه از دبیر کل سازمان ملل متحد.

صرف نظر از ایرادات فراوانِ مترتب بر اظهارات وزیری که به لحاظِ سطح سوادِ دیپلماتیک و آداب دانی روی وزرای پیشین را سفید کرده، بیان این نکته نیز خالی از لطف نیست که نماینده‌ی جمهوری اسلامی همچون برادرِ بزرگتر یعنی روسیه‌ی پوتین، مخالفین خود را به نازی‌ها و هیتلر تشبیه می‌کند. که البته هر شنونده‌ی عاقلی نیز هربار پس از شنیدن این سخنان از سرِ درد می‌خندد.

نماینده‌ی رژیمی که برای انکار هولوکاست تدارک کنفرانس می‌دهد، همواره علیه ملت‌های مختلف شعار سر داده، بهائیان را به سبب دینشان مهدور‌الدم می‌داند، اقلیت‌های جنسی و جنسیتی را بیمار و مجرم می‌نامد، بر حسبِ اصول و فروعِ دین و چارچوب‌های ایدئولوژیک انسان‌ها را گزینش و حتی قالبِ پوششِ افراد را نیز تعیین می‌کند، در نکوهش هیتلر سخن می‌رانَد. بیچاره هیتلر که حتی از هم کیشانِ خود نیز نصیبی جز بد و بیراه نمی‌بَرَد.

بنا به گزارش رسانه‌ها آقای وزیر همچنین از «ده‌ها هزار نفر» کشته شده توسط حکومت پهلوی سخن گفته‌اند. با توجه به آمارهای حتی رسمی، یا باید (زبانم لال) وزیر جمهوری اسلامی را دروغگو خواند، یا تصور کرد که او مجموع مرگ و میرِ ثبت شده طی آن سال‌ها را به پای حکومتِ وقت نوشته و یا نگران بود که مبادا بیان این ارقام ناشی از تمایلی ناخودآگاهانه به این ابعاد از قتلِ عام در ضمیرِ ایشان و حکومتِ متبوعشان باشد.

این سخنان در حالی بیان می‌شود که جمهوری اسلامی تنها در عرض چند ماهِ اخیر و در جریانِ جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» نه تنها صدها نفر را کشته و مجروح کرده، چشمهای بازِ بسیاری را کور کرده، هزاران نفر را به زندان انداخته و انواع فشارها را بر جامعه تحمیل کرده، بلکه معترضین و همینطور خبرنگاران خارج از کشور را نیز تحت فشارها و تهدیدهای خود قرار داده است. تنها سخنی که رواست از جانب ایران به گوش مسوولان و نمایندگان کشورها و نهادهای بین‌المللی برسد، سخنِ مردمِ دردمند ایران است که به هزار زبان گفته‌اند و می‌گویند که این حکومت نماینده‌ی ما نیست، بلکه گروگانگیر ماست، به عواملش تریبون ندهید.

هاینریش بُل می‌نویسد: «بعد از هیتلر همه‌‌ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می‌فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلماتِ شریف، دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت». دقیقا در این روزها که ایران به مکانی تقریبا غیر قابلِ زیست تبدیل شده است و این از چشم هیچ باشنده و ایضا ناظری پنهان نیست، سخنان وزیر جمهوری اسلامی، جملاتِ بُل را به ذهن متبادر می‌سازد. آقای وزیر، جمهوری اسلامی در این مورد هم همچون هیتلر عمل کرد، به جانِ مفاهیم و کلمات نیز دستبرد زد؛ از این رو است که شما می‌توانید چنین بی پروا بیهوده‌گویی کنید.



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم*

#V 129


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم*

#V 129

✍️ایمان آقایاری @Imraz6768 - داستان «مسمومیت‌های سریالی» دختران یا همانطور که عده‌ای به درستی نام گذاری کرده‌اند «حمله‌ی شیمیایی» به مدارس و خوابگاه‌های دخترانه، مانند بسیاری از پرونده‌های دیگر در جمهوری اسلامی با ابهامات بسیاری همراه است. هنوز به درستی نمی‌دانیم که این حملات از جانب کدام نهاد و با چه اهداف مشخصی پی ریزی شده و پیگیری می‌شوند. اگر به برآيند افکار عمومی آنچنان که در فضای مجازی بازتاب یافته اعتنا کنیم «کار کارِ خودشان است». احتمالا این بار هم حدس عمومی که مبتنی بر شناختی بی واسطه از حکومت است درست باشد.

جمهوری اسلامی در تمام حوزه‌های داخلی و خارجی به بن بست رسیده است. البته این مساله‌ی کاملا جدیدی نیست، اما به صحنه آمدن کثیری از مردم در داخل و خارجِ ایران با هدف مشخصِ پایان دادن به تمامیت وضع موجود و کوتاه نیامدن طرفین، مختصات جدیدی را پدید آورده است. این موقعیتِ خطیر، خطرات بیشتری را برای نظام به همراه دارد. از آغاز جنبش زن-زندگی-آزادی حکومت از اِعمالِ هیچ فشار و سرکوبی خودداری نکرده، اما علیرغم آرام‌تر شدن التهابات، هر دو طرفِ منازعه می‌دانند که این حتی «صلحِ مسلح» نیز نیست، بلکه وقفه‌ای در میانه‌ی نبرد است.

حال حکومتی که بیگانگی ذاتی‌اش با امرِ کفایت و کاردانی بر احدی پوشیده نیست و پایه‌های حکومتش همواره روی سلطه بر ذهن و بدن شهروندان استوار بوده چه ترفندی را باید در پیش بگیرد؟ کانون‌های خیزش و اعتراض، به جز خیابان که فعلا کمابیش در تصرف قلدران جمهوری اسلامی است، کجاها بوده؟ شعارهای محوری چه دلالت‌هایی داشته؟ کدام اقشار پیش قراولان جنبش بوده‌اند؟

قتل مهسا امینی یا بهتر بگویم قربانی کردن مهسای ایران در پای «خدای دهه‌ی شصت» جرقه‌ی آغاز اعتراضاتی بود که شعار زن-زندگی-آزادی را سرلوحه قرار داد و امروز جمهوری اسلامی دقیقا زن، زندگی و آزادی را آماج حملاتِ بی امان و مجددِ خود قرار داده است. با این اوصاف، اگرچه مستندات درخوری وجود ندارد اما بنا به دلایلی گمان می‌کنم که این حملات به صورت سازمان یافته و با چند هدف دنبال می‌شود:

اولا سرکوب‌های شدید، گسترده و چند لایه در کنار فشارهای کمرشکن معیشتی، جامعه را به وضع بدی دچار کرده که جمهوری اسلامی می‌تواند با افزودن بر حجم مسائل و آوار آن‌ها از جوانب دیگر بر سر مردم نوعی کرختی را بر جامعه تحمیل کند. ضمنا توجیهاتی را بر امنیتی کردن فضا بیفزاید.

دوم اینکه وقتی این فجایع از جانب نهادی نامرئی رقم می‌خورند بر ابهام و گنگی می‌افزایند و اگرچه مردم منشا شرارت‌ها را می‌شناسند، اما چون بر خلاف سرکوبِ عریانِ خیابانی، حضور فیزیکی‌اش لمس نمی‌شود هم به آشفتگی در فضای ذهنی جامعه می‌انجامد و هم زبان دولت‌های خارجی و نهادهای بین‌المللی را در محکومیت دچار لکنت می‌کند.

سوم اینکه چنین اقداماتی حاوی پیامی ضمنی به داخل و خارج نیز هست؛ یعنی رونمایی از آنچه در صورت لزوم و در وقت مقتضی، در سطح وسیع و با شدت بیشتر انجام خواهد شد.

و در آخر اینکه فصل گرما در پیش است. بهار و تابستان می‌تواند برای جمهوری اسلامی همان زمستانی باشد که دیگران را به رسیدنش تهدید می‌نمود. از کاهش لباس تا افزایش محافل، از مطبوع شدنِ هوا برای گردِ هم آمدن در خیابان تا گردهمایی‌های دانشجویی، همواره برای حکومت جمهوری اسلامی تهدیداتی بالقوه بوده‌اند، چه رسد به حالا که مردم در معنای تام و تمامِ آن دیگر جانشان از دست این جانیان به لب رسیده است.

به نظر می‌رسد که جمهوری اسلامی وضعیت را به خوبی دریافته، نیک آگاه است که به سرحدّاتِ خود رسیده و نمی‌تواند به پیش رَوَد، هر گام به پس را نیز سقوط خود تلقی می‌‌نماید؛ بنابراين تقلا می‌کند بازی را در لب مرز ادامه دهد و این برزخ را _ که البته برای مردم به منزله‌ی زیستن در دوزخ است _ حفظ کند.

پانویس:
* برگرفته از سخنان هوشنگ گلشیری در مراسم محمد مختاری: «آن‌قدر عزا بر سرمان ریخته‌اند که فرصت زاری کردن نداریم، پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم».



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.