مجمع دیوانگان
15K subscribers
701 photos
123 videos
27 files
908 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
یادداشت وارده: در دفاع از نامه بهاره هدایت
#V 119

نویسنده مهمان: نامه بهاره هدایت از داخل زندان تعبیری از آن شعر سایه داشت که می‌گفت «آبی که برآسود زمینش بخورد زود / دریا شود آن رود که پیوسته روان است». اما دریغا از تئوری‌پردازان روی کاغذ که به تعبیری این بار از حافظ کار و بارشان شده «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین» که کماکان منتظرند و امیدوار به کورسویی و نشانه‌ای هر چند کوچک از حکومت، آن هم برای اصلاحاتی حداقلی. مشکل اصلی البته اینجاست که این امیدواران به اصلاح، حجم عظیم مشکلات را می‌دانند و احاله به محال می‌دهند. تجربه‌ی بارها ثابت‌شده را دوباره نسخه پیچی می‌کنند و از خلق به ستوه آمده توقع صبر و انتظار دارند و بسان پیرمردی فقط آه و ناله سر می‌دهند و انذار به حکومتی که هیچ علاقه‌ای نه به خودشان دارد و نه به راهکارهای‌شان.

بهاره هدایت به زعم من با این نامه «مانیفست» جنبش مهسا را تدوین کرد. هر کسی دل در گرو این جنبش دارد خواسته‌هایش را در این نامه متبلور دید. نامه دلالت بر اصل مهمی داشت و آن اینکه «عمل» در مقام غلبه بر ترس و تردید البته در کنار عقلانیت، راه خودش را پیدا خواهد کرد. بهتر است بگویم «عمل شجاعانه». سالها به بهانه‌های متعدد که زبان مشترک حکومت و اصلاح‌طلبان شده بود، مردم را از خشونت‌‎های فزاینده، تجزيه، ویرانی و هزار واژه خوفناک دیگر می ترساندند و بدتر از آن نتیجه‌ای بود که می‌گرفتند: تقليل سیاست‌ورزی به انتخابات صندوق‌محور. تو گویی هیچ عرصه دیگری برای سیاست‌ورزی وجود ندارد که خروجی‌اش عملا «بی عملی» بود یا چشم انتظار حکومت ماندن.

این نامه در ساحتی دیگر نیز در مقام پاسخ است. جنبش مهسا را به الفاظِ متعدد تخفیف و تحریف می‌کردند: مثلا آن را جنبشی غیرسیاسی نامیدند که نمی‌داند چه می‌خواهد. شعارهایش متعدد و بعضاً متناقض است. نرم نرمک اما چهره‌های سیاسی به این جنبش ورود کردند که هم تجربه سیاسی دارند و هم توان چانه‌زنی و گفتگو و هم به نوعی تدوینگر خواسته‌ها و اهداف. بهاره هدایت را می‌توان به عنوان تجلی شعار اصلی جنبش یعنی «زن، زندگی، آزادی» یکی از نمایندگان سیاسی جنبش درنظر گرفت. چهره‌های دیگری در داخل و خارج هم هستند که در ادامه مسیر احتمالا قابلیت نمایندگی را پیدا خواهند کرد.

یکی از بخش‌های قابل توجه نامه انتقاد به میرحسین موسوی بود. همان بخشی که صدای عده‌ای که ژست سیاست سکوت گرفته بودند را هم دوباره درآورد. زندان و حصر قیدی شده بود برای ناجوانمردانه جلوه‌دادن نقد محصورین و دربندان. نظر بعضی‌ها این بود که چون ميرحسين در حصر است نقد او جوانمردانه نیست. هر چند خود زمانی در صف و ستاد او فعالیت می‌کردند اما مزورانه از او عبور کردند. عبور از میرحسین را جوانمردانه و نقد او را ناجوانمردانه جا می زدند.

نقد خود امریست اخلاقی. امریست جهت اصلاح و بهبود. چه در زندان و چه خارج از زندان. می‌توان مواضع سیاسی میرحسین را نقد کرد اما به پاس سال‌ها استقامت و پایداری در مواضع و همراهی با مردم به نشانه احترام به او کلاه از سر برداشت. نقد بهاره با اینکه احتمالا حدس می‌زد آماج حملات دوستان سابق و فعلی‌اش قرار خواهد گرفت از این منظر شجاعانه بود. اما شجاعت اصلی همان موضع‌گیری صریحش بود که این حکومت باید برود. در بند دژخیم سنگدل بودن و چنین موضعی اتخاذ کردن رساندن شجاعت به سرحدات خودش است. نامه بیانیه گونه بهاره به زعم من در تراز این جنبش بود که هم نقد گذشته بود و هم رو به سوی آینده داشت. آینده ای که با عبور از گذشته قابل تحقق است. بعضی از نقدهایی که به نامه بهاره شد از منظر همین عبور بود. مواضع او در انتخابات ۸۸ را برجسته کردند و بیانیه‌های میرحسین را مجددا بازخوانی کردند تا یادآور شوند که میرحسین هيچ‌گاه از انقلاب ۵۷ عبور نکرد که با «جان بیدار»ش به مردم پشت کرده باشد. این نحوه مواجهه با مواضع افراد دقیقا مشابه کسانی است که با لفظ فحش گونه «تجدیدنظر طلب» اصلاح طلبان را مواخذه می‌کنند. قرار نیست در روند ۱۳ ساله حوادث از سال ۸۸ تا ۱۴۰۱ در بر همان پاشنه ۸۸ بچرخد. مگر می‌شود دی ۹۶، آبان ۹۸، فاجعه هواپیمای اوکراینی را دید و در ۸۸ ماند؟

حکومت بطور کامل مسیر اصلاح‌طلبی مسالمت‌آمیز را مسدود کرد و تمام تلاشش را برای به بند کشیدن آزادی بکار گرفت اما ندانست که پرچم آزادی‌خواهی در این کشور روی زمین نخواهد ماند. نسلی که حکومت خیالش از بابت سیاسی نبودنش راحت بود به قولِ بهاره شد نسل پاک‌بازی که پرچم را به دست گرفت.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سه پرسش در باب انقلاب
#V 120

✍️ نویسنده مهمان: شهروند / اسیر

هنگامی که خروجی ماشین جمهوری اسلامی را مرور می‌کنیم با جشنواره‌ای از فساد و تباهی مواجه می‌شویم! با نابودی سیستماتیک تمام منابع مادی و معنوی یک ملت و یک سرزمین. چو نیک بنگریم ستم، استبداد، ناکارآمدی، فساد، تَبَه‌کاری و ماجراجویی در جمهوری اسلامی نه یک استثنا بلکه قاعده و رویه چهار دهه گذشته و نتیجه ضروری قانون اساسی، ساختار سیاسی، جهان‌بینی، هویت و منافع رهبران آن بوده و خواهد بود. ما اگر خواهان گام گذاشتن در راه آزادی، حکومت قانون، توسعه اقتصادی، صلح با جهان و تجربه یک ایران و یک زندگی نرمال هستیم باید از قانون اساسی، گفتمان، رهبران و ساختار مافیایی جمهوری اسلامی عبور کنیم؛ ما باید انقلاب کنیم!

پذیرش رهبری روحانیون در انقلاب ۵۷ و سپردن زمام قدرت سیاسی به آنان و برپایی یک حکومت دینی، بی‌توجه به تمام تجربیات گران‌بهای جوامع مترقی، پیش از هر چیز اشتباه ویرانگر و جمعی خود ما ملت ایران بود که تاوان سنگین چهل ساله‌ای بابت آن پرداخته‌ایم و اکنون زمان آن فرا رسیده تا یک بار برای همیشه به اشتباه خودمان و تَبَه‌کاری روحانیون حاکم بر ایران پایان دهیم.

برای مطالعه‌ی ادامه‌ی این یادداشت اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
بازندگان ازلی و اپوزوسیون ابدی

#A 403

آرمان امیری @armanparian - پیشتر گمان می‌کردم احمقانه‌ترین درسی که یک گروه می‌توانند به زعم خود از تجربه‌ی تاریخی انقلاب ۵۷ بگیرند این است که «دیگر هرگز نباید انقلاب کرد»؛ اما طبق معمول بالاتر از سیاهی هم رنگی پیدا شد و گروهی دیگر کار درس‌گرفتن‌های تاریخی را به آنجا رساندند که «باید مراقب باشیم نفر بعدی هم مثل خمینی ما را گول نزند»! شاید به نظرتان بی‌ربط باشد، اما این دو گزاره، دقیقا دو سر یک طیف از باورهای غیرعلمی هستند!

علوم انسانی، به ویژه جامعه‌شناسی و حتی اقتصاد، تلاشی هستند برای پرهیز از چنین نگاه‌هایی. نخست از آن خوانش جبرگرایانه که فاعلیت انسان‌ها را به کلی منکر می‌شود و برای تحولات سیاسی یا اجتماعی (مثل انقلاب) یک جور ماهیت مستقل و ذاتی قائل می‌شود. دوم، آن خوانش خام‌اندیشانه‌ای که گمان می‌کند انسان‌ها همه چیز را به صورت مستقیم انتخاب می‌کنند، پس اگر نتیجه‌ی اعمال‌شان به دیکتاتوری ختم شده، حتما خودشان یا دیکتاتوری دوست داشته‌اند یا «گول خورده‌اند» و دکمه‌اش را فشار دادند.

در مقابل، عصاره‌ی کلام تمامی رویکردهای علمی را شاید بتوان در آن تعبیر درخشانی جست که می‌گوید: «تاریخ را انسان‌ها می‌سازند، اما نه آنگونه که خود مایل‌اند»! البته که سرنوشت کشور و انقلاب را ما رقم خواهیم زد، اما برای تضمین یک آینده‌ی دموکراتیک، کافی نیست که عین طوطی تکرار کنیم ما آزادی‌خواه و دموکراسی‌طلب هستیم! اگر هنوز تنها شیوه‌ی پرهیز از بازتولید استبداد را در به صدا درآوردن مداوم آژیر خطر جستجو می‌کنید، احتمالا هنوز باور نکرده‌اید که «راه جهنم را با حسن نیت فرش کرده‌اند»!

قضیه‌ی «حمار» را در هندسه احتمالا بشناسیم. ظرافت قضیه در آن ایهام دوگانه‌ای بود که از نام‌ش بر می‌آمد! اگر در زمین هندسه «حمار» هم می‌فهمد که نزدیک‌ترین راه همان مسیر مستقیم است، در زمین پیچیده‌ی سیاست فقط باید «حمار» بود که گمان کرد صرف انتخاب یک هدف برای کسب آن کافی است! یعنی برای کسب نتیجه، نیازمند هیچ ظرافت و دقتی نیستیم بجز اینکه مستقیم برویم توی شکم‌ش!

یکی دو هفته‌ی پیش و پشت‌بند غائله‌ی «ائتلاف»، بسیاری از رفقای چپ‌گرا و دوستان جمهوری‌خواه داد و هوارشان به هوا بلند شد. حسن نیت‌شان در تشخیص خطر قوت گرفتن سلطنت مطلقه البته جای تقدیر داشت، اما توقع من این بود که با فهمی حداقلی از واقعیت شرایط موجود، از نفس نشستن نامزد پادشاهی پای میز مذاکره با نمایندگان دیگر استقبال کنند. یعنی اصالت را به آرامی از یک شخص گرفته و به سمت نهاد هدایت کنند. از آن بعد می‌شد وزن کار گروهی را افزایش داد و البته درخواست کرد دامنه‌ی این ائتلاف با پیوستن اشخاص و گروه‌ها و احزاب بیشتر همین‌طور گسترش هم پیدا کند تا نه با شعار و روضه‌خوانی، بلکه به صورت کاملا عملی، امکان تمرکز قوا در یک فرد یا جریان از بین برود.

فرمول رفقا و مخالفان اما بیشتر پیروی از قواعد هندسی بود! تخته‌گاز رفتند توی شکم ائتلاف و از هر انتقاد مشروع یا مبتذلی (از جمله ایرادهای بند تنبانی به لفظ و معنای «ائتلاف») صرفا چماقی برای تخریب اصل کار درست کردند. به هفته نکشید نتیجه‌ی اعمال‌شان مشخص شد: حالا بفرمایید به جای ایده‌ی ائتلاف، با جنبش «من وکالت می‌دهم» سر و کله بزنید!

من البته از کار جناب شاهزاده پهلوی هم حیرت می‌کنم. نمی‌دانم ایشان چرا همچنان بر ضرورت دموکراسی یا احتمال جمهوری و مشروطیت تاکید دارند. با وضعیتی که من می‌بینم، اگر ایشان صراحتا بگویند «من یک پادشاهی مطلقه‌ی شخصی می‌خواهم و هیچ کسی هم حق نفس کشیدن ندارد»، شاید یکی دو هفته عربده و هیاهو به پا شود، اما با سطح حماقت و ابتذالی که در باقی اردوگاه انقلابیون وجود دارد، به دو هفته نکشیده خلایق مجبور می‌شوند دوباره دست به چرتکه ببرند و ای بسا نتیجه بگیرند «سگ خورد، بیا بردار و خلاص‌مان کن!»

به نظر می‌رسد، دموکرات بودن هم در میان اپوزوسیون می‌رود تا به سرنوشت بسیاری از دیگر جریانات سیاسی بدل شود. همان‌طور که بزرگترین عامل سقوط شاه خودش بود، و همان‌طور که هیچ گروهی به اندازه‌ی خود اصلاح‌طلبان، اصلاح‌طلبی را مبتذل و مفتضح نکردند، و همان‌طور که همین حالا هم خود حکومت بزرگترین عامل و رهبر سرنگونی خودش است، سرنوشت دموکراسی‌خواهی ایرانی هم بیشتر از همه قربانی جماعتی است که مدعیان سینه‌چاک دموکراسی هستند. با این سطح از ادعا در حرف و بدون سر سوزنی تعهد عملی به ضرورت تعامل، یک روز چشم باز می‌کنند و می‌بینند دوباره بازی عوض شده و برای‌شان چیزی باقی نمانده بجز مدال حماقتِ «بازندگان ازلی و اپوزوسیون ابدی»!

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
ترجمه‌ی کتاب
#V 121

مقاومت مدنی
آنچه باید همگان بدانند

نویسنده: اریکا چنووث
مترجم: م. امیری

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
مقاومت_مدنی،_آنچه_همگان_باید_بدانند.pdf
13.7 MB
✍️ فایل پیوست، متن کامل کتاب «مقاومت مدنی / آنچه باید همگان بدانند» است که یکی از همراهان کانال مجمع دیوانگان ترجمه کرده و برای انتشار در اختیار ما قرار داده است.

✍️ اریکا چنووت (Erica Chenoweth) پروفسور در مدرسه کندی هاروارد و استاد موسسه مطالعات پیشرفته رادکلیف است. تحقیقات او بر خشونت سیاسی و بدیل‌های آن متمرکز است. مجله فارین پالیسی در سال ۲۰۱۳ وی را به دلیل تلاش‌هایش برای ترویج مطالعه تجربی مقاومت مدنی در میان ۱۰۰ متفکر برتر جهانی قرار داد.

کتاب «مقاومت مدنی: آنچه همگان باید بدانند» به شیوه‌ای قابل فهم و گفت‌وگومحور به بررسی این موضوع می‌پردازد که مقاومت مدنی چیست؟ چگونه کار می‌کند؟ چرا گاهی اوقات شکست می‌خورد؟ چگونه خشونت و سرکوب بر آن تأثیر می‌گذارد؟ و اثرات چنین مقاومتی درازمدت چیست؟


📚 مقاومت مدنی
آنچه باید همگان بدانند

نویسنده: اریکا چنووث
مترجم: م. امیری

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: ریشه‌های وضع موجود
#V 121
✍️ نویسنده‌ی میهمان: ایمان آقایاری


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: ریشه‌های وضع موجود
#V 121
✍️ نویسنده‌ی میهمان: ایمان آقایاری

«بسیار بی خردانه است که میراث اندوه بار چهل سال گذشته را چیزی بیگانه یا میراثی از خویشاوند دور ببینیم؛ درست برعکس، ما باید این میراث را به عنوان چیزی که خود بر سر خود آورده‌ایم بپذیریم. اگر آن را به این شکل بپذیریم، در خواهیم یافت که وظیفه‌ی همه‌ی ما و فقط ماست که کاری برای حل مشکل بکنیم». (خطابه سال نو - واسلاو هاول)

اشتباه نکنید، نقل قول بالا از مقوله‌ی مردم خودشان مقصرند نیست. اما تاکید بر این مهم دارد که نمی‌توانیم غیر مسوولانه کشورهای خارجی یا گروهی خاص را مسبب همه‌ی بلایای تاریخمان بدانیم. باید حقیقت را با همه‌ی تلخی‌اش پذیرفت. آنچه بر ما رفت و می‌رود محصول مجموعه‌ای از ایده ها و کنش‌های نسنجیده‌ای است که پیشینیانمان داشته‌اند؛ آن هم عموما از سرِ خیرخواهیِ ساده لوحانه.

ارنست کاسیرر در تفسیری درخشان، خروج از جهان اسطوره‌ای و ورود به عرصه عقلانیت را با بهره‌گیری از اسطوره‌ای بابلی شرح می‌دهد. نتیجه‌ای که از آن بحث می‌گیرد این است که اسطوره‌ها از دنیای ما نرفته‌اند، بلکه قدرتشان "به دست نیروهای فراتر مهار شده. مادام که این قدرت‌ها _ قدرت‌های اخلاقی، فکری، هنری _ تمام توان خود را دارند، افسانه رام و فرمانبردار است. اما همین که این قدرت‌ها سستی گرفتند، هیولا بار دیگر پدیدار می‌شود». (افسانه دولت)

زمانی که نیروهای فکری، اخلاقی، هنری که کاسیرر پاسبان فرهنگ و تمدن می‌شناسد، توسط نمایندگانشان در مسیر آرزوهای واهی در پای نیروهای اسطوره‌ای ذبح می‌شوند، نیز چنین لحظه‌ای خلق می‌شود. قهر و (به تعبیر آرنت) «بیزاری عقیدتی» نسبت به واقعیت، آوار آن واقعیات را بر سر بازندگانِ بازیِ قدرت، در همان ابتدای کار و هم در ادامه بر سرِ مردمان می‌بارد.

به روزگارِ پیش از انقلاب ۵۷ که می‌نگریم، می‌بینیم، بابِ گفتن و نوشتن از بلایِ غرب و مدرنیته‌ی غربی را تعدادی از روشنفکران با پس زدن تحفه‌ی فرنگ و تلاش برای احضار روحِ قومی، گشودند. «غرب زدگیِ» آل احمد، «آسیا در برابر غربِ» شایگان، «آنچه خود داشتِ» احسان نراقی، سخنانِ مبهم احمد فردید، با همه‌ی تفاوت‌هایشان، تجلیاتِ هویت‌جویی در مقابل غرب بودند.

کسانی نیز با دغدغه‌های کاملا دینی به این آوردگاه وارد می‌شدند؛ از تلاش برای توضیح و توجیهِ قوانینِ علومِ طبیعی با بهره‌گیری از آیات و احادیث و بالعکس گرفته، تا تحلیلِ اجتماع، اقتصاد، تاریخ و صدورِ نسخه‌های انقلابی، بر حسبِ همان آیات و روایات، محصولِ کارِ ایشان است. بنابر روایت‌هایی در سالیان منتهی به انقلاب ۵۷، استفاده از حجاب اسلامی توسط دختران دانشجو (احتمالا جهتِ معارضه با رژیم) قوّت می‌گیرد. بخشی از این دانشجویان، بی‌شک تحت تاثیر دیدگاه‌های مروجِ اسلام سیاسی بودند، که توسط روشنفکرانی چون شریعتی بیان می‌شد.

روشنفکران و احزاب چپ نیز عموما، در تحلیل نهایی حکومت شاه را دست نشانده و عامل امپریالیسم می‌شناختند و از این دریچه، نوک پیکان انتقادهایشان همواره به سمت غرب بود. اصطلاحاتی چون سرمایه داری، آزادی‌های بورژوایی و دموکراسیِ صوری نیز به مثابه‌ی فحش‌هایی بودند که تلاش می‌شد تا به همراه سلطنت به «زباله‌دانِ تاریخ» افکنده شوند.


آنطور که از مرور آثار هنریِ مربوط به آن دوران در می‌یابیم، قرار گرفتن در مسیر توسعه، بخشی از هنرمندان آوانگارد را به هراس افکنده بود و آنان در مخالفت با این وجه، مضامینِ نقادانه نسبت به ماشینیسم و الیناسیون را در متن آثارشان می‌پروراندند. همچنین از طریق به کارگیریِ مولفه‌هایِ سنتی و بومی، به مقابله با عوارض این توسعه‌ی _ به زعم آنان _ غرب گرایانه می‌رفتند. این احساس هویت باختگی در میان تندبادِ حوادث نیز به آن مایه‌ی رومانتی‌سیسمِ شرقی و مذهبی و قومی افزوده شد.

عناصرِ غرب ستیزی، حمله به مظاهرِ تمدن مدرن، بازگشت به خویشتن و امثالهم در جامعه‌ای با صبغه‌ی دینی که در آستانه‌ی تحولات مدرن بود، بالاخره نمایندگان خود را یافت؛ اما نه در میان بانیانش. با سرنگونیِ حکومت شاه، مادی‌ترین یا جسمانی‌ترین مسائل کشور به دست روحانیان افتاد. آخوندهای حاکم، گام به گام تمامی قلمروها را تصرف، مخالفین را معدوم و یا سرکوب کردند، آزادی‌های اجتماعی و فردی را از میان بردند. حجاب برای زنان اجباری شد، کراوات برای مردان ممنوع؛ تا از این طریق سلبِ مالکیتِ افراد بر بدنشان نیز اعلام شود.

صد البته اکثر قریب به اتفاق روشنفکرانی که آتشِ انقلاب را روشن کردند، در زندگی روزمره و عاداتشان نسبتی با آخوندها نداشتند، اما بی ملاحظگی در افروختن آن آتش، دامان آنان را نیز سوزاند و انقلاب همچون کرونوس آنان را بلعید. تصورات واهی از آزادی، به کابوسی از اختناق ختم شد که بیش از چهار دهه آرامش را از چشمانِ ده‌ها میلیون انسان ربوده است.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: انقلاب علیه انقلاب

#V 122
✍️ نویسنده‌ی میهمان: ایمان آقایاری


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت وارده: انقلاب علیه انقلاب
#V 122
✍️ نویسنده‌ی میهمان: ایمان آقایاری

آیزیا برلین در کتاب «چهار مقاله درباره‌ی آزادی» از دو مفهومِ آزادی سخن می‌گوید؛ یکی آزادیِ منفی یا (آزادی از) و دیگری آزادیِ مثبت یا (آزادی در). مراد از آزادی منفی، آزادیِ فرد است از مداخله‌ی ديگران، مثل آزادی از دخالت نهاد دین و دولت و منظور از آزادی مثبت، خودمختاری در تعیین اهداف و غایات است. بر اساس این دیدگاه هر دو آزادی ارزش‌هایی راستین‌اند و انحراف از آن‌ها یا حذف هر کدام به فرو ریختن بنیاد آزادی می‌انجامد.

بی اعتنایی نسبت به آزادی منفی و حتی در مواردی خوار شمردنِ آن، فضایِ ذهنیِ غالب در جریان انقلاب ۵۷ بود. آزادی را برای دست یازیدن به آرمان‌های کلی دانستن و غایاتی از پیش معین را سعادت جامعه پنداشتن، چهره‌ی مسخ شده‌ی آزادیِ مثبت بود که رخ نمود. شکستِ مفهوم آزادی منفی، مرگ تمدن مدرن است و این فاجعه با تحقق جمهوری اسلامی روی داد. جامعه‌‌ای که هنوز در چنبر باورهای مذهبی بود و کم کم داشت تمدنِ مدرن را لمس می‌کرد، می‌توانست با اصلاحات و یا حتی انقلابی سیاسی، صرفا شیوه‌های مدیریتیِ متفاوتی به خود بگیرد، اما ساختن انگاره‌هایِ کلیِ موهوم، نه تنها چیزی به داشته‌هایش نیفزود، بلکه آزادی‌های فردی و دستاوردهایش را نیز تباه کرد.

در مقابل، افرادِ جامعه‌یِ امروزِ ایران، بالاخص نسل جدید، به واسطه‌ی تجربه‌ی تراژیکِ این چهار دهه، تحولِ ترکیبِ جمعیتی از روستایی به شهری و غلبه‌ی فرهنگ شهریِ مدرن، گسترش ابزار ارتباطی و به همین علل تغییر الگوهای هنجارین، فردیتِ نسبتا تحکیم یافته‌ای دارند. بر خلافِ پیشینیان که آزادی‌های فردی‌شان را به مسلخ بردند، به دنبالِ گسترش و صیانت از آزادیِ منفیِ‌شان هستند. این امر لزوما با مطالعه و خود‌آگاهانه روی نداده، بلکه به واسطه‌ی رسوب در رویه و سیاقِ زندگی‌، به بخشی از شخصیتشان بدل شده است.

رویداد ۵۷، با نظریات و روحیه‌ای کلکتیویستی (جمع گرایانه) و یوتوپیایی، "انقلاب" در معنای تقدیس شده‌اش بود. در تقابل با این معنا از انقلاب، خیزشِ امروزِ مردمِ ایران "ضدِ انقلاب" است. به همین خاطر نقدهایی که به ماهیتِ جنبش‌های انقلابی و ایدئولوژی‌های انقلابی وارد می‌آورند، در اینجا محلی از اِعراب ندارند. البته از تخته بندِ واژگان می‌پرهیزم. مساله لفظِ انقلاب یا هر واژه‌ی دیگری نیست، مساله تمایزِ نفس و تفاوتِ مفهومِ حرکتی ایدئولوژیک است که می‌خواست عالَم و آدمی دیگر بسازد، با جنبشی که هدفش باز پس گیریِ زندگی است. مغایرتِ حرکتی در شکل و محتوا انقلابی است، که غایتش بر هم زدن تمامی مناسبات عالم بود، با جنبشی که خواستارِ آرامش و یک زندگی معمولی در پهنه‌ی ایران است. مسأله تضادِ حرکتی علیهِ آزادی‌های فردی، با حرکتی در راستای گشودن فضایی برای این آزادی‌هاست.

اگر انقلاب را سرنگون کردن حکومت مستقر در نظر بگیریم، جنبشِ جاری یک جنبش انقلابی است. اگر انقلاب را نامی برای تحولات فکری و تغییرات پارادایماتیک فرهنگِ اجتماعی بدانیم، این خیزش نتیجه‌ی یک انقلابِ عمیق اجتماعی است. اما انقلاب در معنای تقدیس شده‌ی آن که بر محور آرمان‌خواهی ایدئولوژیک، تعطیل کردن زندگی روزمره تحتِ عنوان ابتذال، تغییر نظم جهانی و تحمیل ارزش‌های انقلابی بر پیکر جامعه، قرار می‌گیرد را نسبتی با ماهیتِ این جنبش نیست.

حکومت جمهوری اسلامی، در پیِ انقلابی با وجوه ایدئولوژیک بر فراز جامعه‌ی ایران قرار گرفت، از ناپسند‌ترین وجوه این جامعه تغذیه کرد، ارزش‌های فرهنگی‌ای که در خدمت زندگی بودند را زدود و گَرد مرگ را همه جا پراکند، مداخله‌ی بی حدش را بر تمام شئون زندگی افراد گسترد، تمامی تلاش‌ها برای گشودن امکان زیستِ شهروندان را در همه‌ی لایه‌ها سرکوب کرد و امروز، مردم برای داشتن یک زندگی نرمال چاره‌ای جز ساقط کردنش ندارند. این شرح واقیعت جنبش امروز ایرانیان است. البته نباید غفلت کرد که خطر غلبه‌ی وجوه ایدئولوژیک همواره در کمین است، نباید فراموش کرد که مشکلات و مسائل اجتماعی، پیچیدگی‌هایی دارند که کلی‌گویی‌های امروز ما حلشان نمی‌کند. اما این ها عوارض احتمالیِ جنبش‌اند نه ماهیتِ آن. تبِ جمهوری اسلامی، شاید به همان سرعتی که ظاهر و فلج کننده شد رفع نشود، اما سرد شده و دیر یا زود خاموش خواهد شد. انقلاب ۵۷ غولی را آزاد کرد که انقلاب امروز _ با تعریف پیش گفته _ باید آن را برای همیشه مهار کند.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 404

از مجموعه‌ی #یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
یادداشت نخست:
به جای مقدمه


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ یادداشت نخست از مجموعه‌ی #یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات

به جای مقدمه
#A 404

آرمان امیری @armanparian - حدفاصل سال‌های ۱۷۸۷ و ۱۷۸۸ دو نشریه‌ی شهر نیویورک مجموعه‌ی ۸۵ مقاله با اسامی مستعار را منتشر کردند. مجموعه‌ای که خیلی زود به نام کلی «مقالات فدرالیست» شهرت یافت و نه تنها به عنوان تفسیریه‌ای جامع بر قانون اساسی اتحادیه‌ی ایالت‌های آمریکا درآمد، بلکه به عنوان یکی از اسناد کلاسیک در تاریخچه‌ی اندیشه‌ی سیاسی به ثبت رسید. برای انتشار این مقالات از نام مستعار «پوبلیوس» استفاده می‌شد که امروزه می‌دانیم نام مشترکی برای سه نگارنده‌ی اصلی مقالات بوده است: الکساندر همیلتون، جیمز مدیسون و جان جی، هر سه از سیاست‌مداران نامدار آمریکایی و از پیشگامان استقلال این کشور.

عنوان مجموعه‌ی حاضر را در ابتدا می‌خواستم «مقالات ضدفدرالیست» بگذارم که آشکارا ادای دینی به آن سند ارزشمند و آن انقلاب درخشان در تاریخ سیاست مدرن است؛ با این تمایز که نام این مجموعه، به تناسب تغییری که در خوانش و فهم عمومی نسبت به «فدرالیسم» ایجاد شده تغییر کرده است. در واقع، نگارنده ادعا دارد که مفهوم «ضدفدرالیست» در فضای امروز، دقیقا همان تعبیر و مفهومی است که نگارندگان «مقالات فدرالیست» تمام تلاش خود را برای تبیین آن به کار گرفتند. ادعایی که در ظاهر کمی عجیب می‌نماید، اما برای خوانندگان آن اثر کاملا قابل فهم است و در اینجا هم تلاش می‌شود که به اختصار در باب این تمایز توضیح داده شود.

در جریان جنگ‌های استقلال، ۱۳ مستعمره انگلستان در خاک آمریکا، علیه دولت مرکزی بریتانیا متحد شدند. تلاش‌ها برای مصالحه‌ای که طرفین را همچنان تحت قیمومیت دولت بریتانیا به توافق برساند به شکست خورد و پس از وقوع جنگ‌های معروف استقلال، این ۱۳ مستعمره توانستند با صدور بیانیه‌ی معروف استقلال، جدایی کامل خود از دولت بریتانیا را به دست بیاورند. این نخستین گام در تشکیل دولت آمریکا، در معنای مدرنی بود که ما امروز می‌شناسیم؛ با این حال، تا این مقطع، این ۱۳ مستعمره‌ی سابق هیچ گونه رابطه یا نسبت مشخصی با یکدیگر نداشتند و صرفا در تقابل با دولت بریتانیا نقش هم‌پیمانی را بازی می‌کردند. نوعی اتحاد که در گام نخست به تشکیل یک «کنفدراسیون» از ایالت‌های مستقل انجامید.

در چنین وضعیتی بود که بنیان‌گذاران آمریکای نوین، پیش‌نویس قانون اساسی یک کشور جدید را نوشتند و از تمامی ایالات ۱۳گانه دعوت کردند تا با پذیرش این قانون، از وضعیت یک اتحاد به شکل «کنفدراسیون»، به سمت تشکیل یک «دولت یگانه» حرکت کنند. طبیعتا، مفاد قانون اساسی جدید، بخش‌هایی از اختیارات این مستعمره‌های مستقل را به سود تشکیل دولت فدرال آمریکا از آن‌ها سلب می‌کرد و اتحادیه‌ی مستعمرات «کنفدراسیون» را به شکل یک دولت واحد «فدرالیستی» در می‌آورد. یعنی، مفهوم فدرالیسم مورد نظر آبای آمریکا، نه اقدامی در راستای تضعیف اختیارات یک دولت مستقر مرکزی به سود ایالت‌ها، بلکه کاملا برعکس، تلاشی برای تجمیع قوای محلی و ایالتی در یک دولت متمرکز فدرالیستی بود.

البته طبیعی بود که وقتی ایالت‌هایی کاملا مستقل قصد داشته باشند وارد اتحاد جدیدی شده که در آن بخشی از اختیارات و استقلال خود را به سود دولت کنار بگذارند، همچنان نیازمند حفظ امتیازاتی هستند که به چنین تصمیمی تشویق شوند. بدین ترتیب، جهش از مرحله‌ی استقلال کامل ایالت‌ها، به سمت تشکیل یک دولت متمرکز غیرفدرال عملا غیرممکن بود. درست به مانند تجربه‌ای که در تشکیل اکثر کشورهای فدرالیستی، به مانند آلمان، یا سوئیس هم تکرار شد و مجموعه‌ای از خرده‌دولت‌های کوچک اما کاملا مستقل، با حرکت به سمت تجمیع قوای دولتی، تشکیل یک دولت فدرال را دادند.

به هر حال، همه‌ی این بحث‌ها پیش از تکمیل مجموعه‌ بلاموضوع شد چرا که جدال بر سر فدرالیسم به یک دعوای سیاسی با صف‌کشی‌های مشخص بدل شد. این مجموعه، همچنان رویکردی ضدفدرالیستی دارد که در موعد خود در باب‌ش توضیح می‌دهد و استدلال می‌کند، با این حال ما به هیچ وجه علاقه نداریم که از این موضع استدلالی، چماقی برای توجیه رویکردهای اقتدارگرایانه فراهم کنیم. پس به همان میزان که در طول مجموعه توضیح خواهیم داد چرا با هرگونه قومیت‌گرایی و چپ‌گرایی هویت‌طلبانه مخالف هستیم، به همان میزان نسبت به رویکردهای اقتدارگرایانه‌ی ناسیونالیستی که از کلیدواژه‌های نظم و امنیت ابزاری برای سرکوب‌های سیاسی فراهم می‌آورند نیز فاصله داریم. در نهایت، ما به همان بن‌مایه‌ی اندیشه‌ای که بدان باور داریم تاکید می‌کنیم و این مجموعه را نیز «یادداشت‌های لیبرال‌دموکرات» می‌نامیم.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 405

یادداشت دوم از مجموعه‌ی
#یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
فصل اول : لیبرالیسم علیه دولت مداخله‌گر

✍️ تنها تضمین عملی برای دموکراسی چیست؟


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
یادداشت دوم از مجموعه‌ی
#یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
فصل اول : لیبرالیسم علیه دولت مداخله‌گر

✍️ تنها تضمین عملی برای دموکراسی چیست؟
#A 405

آرمان امیری @armanparian - این روزها تعبیر «تضمین» را به وفور در فضای سیاسی می‌شنویم: برخی منتقدان انقلاب می‌گویند «چه تضمینی وجود دارد» که همچون نتایج انقلاب ۵۷، در چاه یک دیکتاتوری بدتر نیفتیم. در نگاه نخست دغدغه‌ی مهمی است، اما مشکل اینجاست که معلوم نیست چنین منتقدانی اساسا چه تصوری از مفهوم «تضمین» در عرصه‌ی سیاست دارند؟

دلواپسانی هم بودند که در زمان مذاکرات برجام می‌پرسیدند: «چه تضمینی وجود دارد غرب تعهداتش را نقض نکند»؟ و امثال جواد ظریف، نه از بابت آنکه در مورد «تضمین سیاسی» دانش کافی نداشتند، بلکه چون نمی‌خواستند الزامات واقعی آن تضمین عملی را شفاف کنند، فریب‌کارانه به فلان و بهمان امضا و تعهد ارجاع می‌دادند. همه‌ هم نتیجه‌ی آن شیّادی تاریخی را به چشم دیدیم.

یک پاسخ به گزاره‌ی «چه تضمینی وجود دارد؟» این است که بگوییم «در سیاست هیچ تضمین عملی وجود ندارد». در یک وجوهی درست است، اما از جنبه‌ی کارکردی دقیق نیست. هر ایده و سیاستی می‌تواند تضمین‌های اجرایی مناسبی داشته باشد، اما جنس این تضمین‌ها از جنس حرف و تعهد و امضای قرارداد نیست؛ اینکه کسی بیاید و شفاف بگوید که فلان کار را نمی‌کند، اگر نشان‌گر شیّادی‌اش نباشد، بیشتر برآمده از نادانی‌اش نسبت به الزامات توازن قواست. ضمانت‌های سیاسی، از جنس ایجاد توازن در معادلات و ابزارهای قدرت است.

در فقره‌ی برجام، خود دولت می‌دانست که «تنها» راه بقای معاهدات بین‌المللی «سود مشترک» است. در نتیجه قصد داشت از ۱۰۰میلیارد پول آزاده شده، سهمی را هم برای چند قرارداد با کمپانی‌های آمریکایی در نظر بگیرد. معروف‌ترین‌ش پیشنهاد خرید به بوئینگ بود. رهبر نظام اما خیلی زود هرگونه تجارت با آمریکایی‌ها را ممنوع کرد. وقتی ترامپ روی کار آمد، با قراردادی مواجه شد که رقبای اروپایی از آن ده‌ها میلیارد دلار سود تجاری می‌بردند و کمپانی‌های آمریکایی به کل بی‌نصیب بودند. با این سطح نامتوازن از توزیع منافع برجامی، اگر کسی پیدا می‌شد که قرارداد را پاره نمی‌کرد باید به عقل سیاسی‌ش شک می‌کردیم!

برای بازگشت به بحث اصلی و پرسش در باب «تضمین دموکراسی»، باز هم می‌توانیم اتفاقا به یکی از تعابیر درستی اشاره کنیم که حسن روحانی به کار برد: «اگر اطلاعات، تفنگ، پول، سرمایه، سایت، روزنامه و خبرگزاری را همه یکجا جمع کنیم ابوذر و سلمان هم فاسد می‌شوند»!

همین روایت ساده، تنها تضمین ازلی و ابدی دموکراسی بوده و هست. هم شرط لازم است و هم شرط کافی: برای ایجاد یک نظام دموکراتیک، جلوی تجمیع این ابزار متکثر قدرت را باید گرفت. اگر چنین کردیم، مطلقه‌ترین پادشاهی‌ها هم دموکراتیک خواهند شد، و اگر چنین نکردیم، انتخابی‌ترین جمهوری‌ها هم به حکومت وحشت بدل می‌شوند.

به گوش همه‌ی ما آشنا است که «قدرت فسادآور است و قدرت مطلق، فساد مطلق می‌آورد». اما متاسفانه ما به صورت معمول این تعبیر کاملا درست را به اشخاص حاضر در قدرت تقلیل می‌دهیم و برای مثال فقط نگران هستیم که هیچ یک از مقامات حکومتی سهم متمرکزی از قدرت حکومت را به خود اختصاص ندهد. مشکل دیکتاتوری اما هیچ فرد مشخصی نیست. مشکل اساسی به ویژه در مخوف‌ترین اشکال دیکتاتوری که به «تمامیت‌خواهی» (توتالیتاریسم) می‌رسد، ذات تجمیق قوا در خود دولت است!

وقتی یک دولت بیش از اندازه در مقابل جامعه‌ی خودش قدرتمند شد، دیگر با هیچ صندوق و انتخاباتی نمی‌توان آن را کنترل و مقید کرد. آمریکایی‌های اولیه با همین فهم دقیق از ضرورت توازن قوا می‌پرسیدند: «اگر یک دولت مرکزی با ارتش مرکزی تشکیل شود، چه کسی جلوی زورگویی‌اش را می‌گیرد»؟ و البته پدران بنیان‌گذار قانون اساسی هم اینقدر فهم داشتند که در پاسخ به برگزاری انتخابات یا امضای قوانین ارجاع ندهند. پاسخ آن‌ها هم کاملا عملی بود: «تنها تضمین حفظ توازن قوا، آزادی حمل اسلحه از جانب شهروندان است که بتوانند در صورت لزوم از خودشان برابر زورگویی دولت مرکزی دفاع کنند»! (من را به یاد ماجرای دفاع مسلحانه‌ی مشروطه‌خواهان در برابر کودتای محمدعلی‌شاه می‌اندازد)

البته در عصر حاضر دیگر نمی‌توان برای جامعه نسخه‌ی مسلح شدن در برابر دولت پیچید؛ اما حداقل می‌توان توصیه کرد حالا که انحصار اسلحه در دست دولت است، انحصار و حتی توان کنترل آن بر رسانه، اطلاعات و ثروت را از دستانش خارج کنیم. نابود کردن یک «دولت مداخله‌گر» و ایجاد یک «دولت حداقلی»، تنها تضمین عملی برای پیش‌گیری از بازتولید یک دیکتاتوری است.

در یادداشت‌های بعدی، در مورد چیستی، چگونگی و الزامات این دولت حداقلی بیشتر خواهیم نوشت.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 406

✍️ اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی

یادداشت سوم از مجموعه‌ی
#یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
فصل اول : لیبرالیسم علیه دولت مداخله‌گر

📍تصویر پست متعلق است به تابلویی از انقلاب شکوهمند انگلستان با عنوان «پذیرش اعلامیه‌ی حقوق از جانب ویلیام سوم»

📣 عنوان یادداشت برگرفته از نام کتابی است به قلم فرید زکریا

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی

یادداشت سوم از مجموعه‌ی
#یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
فصل اول : لیبرالیسم علیه دولت مداخله‌گر
#A 406

آرمان امیری @armanparian - حکومتی را تصور کنید که در اعتقادات و باورهای شما (مذهبی یا غیرمذهبی) دخالتی نمی‌کند. این حکومت در آزادی‌های فردی و حریم خصوصی شما (که حجاب یا ازدواج یا روابط جنسی بدیهی‌ترین آن‌هاست) هم دخالت نمی‌کند. در حکومت فرضی ما، جان و مال شما، به مانند باقی حقوق انسانی‌تان مصون از مداخله‌ی دولت است. اگر هم حتی مقامات حکومتی حقی از شما ضایع کنند، یک دادگستری مستقل وجود دارد که شما حق دارید بدان شکایت کنید. این حکومت انحصار رسانه‌ها را در اختیار ندارد. تلویزیون و اینترنت و موبایل و ماهواره هم کاملا آزاد و رقابتی و بدون فیلتر است. در نتیجه منتقدان حکومت هم می‌توانند مثل اصحاب قدرت و حاضران در دولت آزادانه با مردم صحبت کنند.

در نگاه نخست، چنین حکومتی همان هدف مطلوب از پروژه‌ی کلان «دموکراسی‌خواهی» است؛ اما یک تذکر: «در هیچ کجای این ملاک‌ها، کوچکترین اشاره‌ای به انتخابات یا دموکراسی یا هرگونه شیوه‌ی دیگری برای دخالت مردم در تعیین حاکمان نشده است»!

در واقع، آنچه در فهرست بالا بدان اشاره شد، صرفا مبانی و تعاریف یک «دولت لیبرال» است و نه «دولت دموکراتیک». اینکه چقدر مبانی لیبرالیسم با مطلوبات و تصورات ما از یک دولت دموکراتیک منطبق است جای تعجب ندارد؛ دلیل آن این است که دولت‌هایی که ما به نام دموکراتیک می‌شناسیم، همگی در بستر یک نظام لیبرال شکل گرفته‌اند. البته نسخه‌های «دموکراسی غیرلیبرال» هم به وفور یافت می‌شوند؛ اما این کشورها از آن تصوری که ما نسبت به دموکراسی داریم فقط نام‌ش را یدک می‌کشند: جمهوری دموکراتیک کره (شمالی)، جمهوری دموکراتیک کنگو، جمهوری خلق چین و جمهوری کوبا!

اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی در درجه‌ی نخست یک بحث تاریخی است. یعنی هیچ رژیمی در طول تاریخ نتوانسته به تصوری که ما امروز از معنای درست «دموکراسی» داریم دست پیدا کند، مگر آنکه پیشتر توانسته باشد یک «دولت لیبرال» تشکیل بدهد. به صورت تاریخی نیز، اساسا احساس نیاز به دموکراسی، و تلاش‌های اغلب انقلابی برای رسیدن آن، صرفا محصول خیزش‌هایی بوده است برای دفاع از مبانی لیبرالیسم! یعنی بشر در ابتدا فقط همان دولت‌های نخستین را می‌خواست، اما وقتی پادشاهان مطلقه، به مرور تلاش کردند برخی از حقوق ابتدایی را نقض کنند، خیزش‌هایی برای مقاومت شکل گرفت. این خیزش‌ها در انگلستان به «انقلاب شکوهمند» انجامید و به مرور پادشاه را محدود و مشروطه کرد. در آمریکا هم مقاومت بر سر تحمیل‌های اقتصادی و فشارهای مالیاتی دولت بریتانیا به جنبش انقلابی استقلال ختم شد.

البته در تاریخ، واکنش‌های انقلابی دیگری هم به خودکامگی دولت‌های استبدادی داشته‌ایم. من هیچ تردیدی ندارم که انقلابیون بلشویک در روسیه، یا انقلابیون کوبا، در حسن نیت، فداکاری، ظلم‌ستیزی و عدالت‌خواهی دست‌کمی از انقلابیون آمریکا و انگلستان و فرانسه نداشته‌اند. آن‌ها هم (ای بسا به مانند بسیاری از انقلابیون ۵۷) تصور می‌کردند که در برابر خودکامگی پادشاه مطلقه، باید جامعه‌ای آباد، آزاد و عادلانه برپا کنند. اما این اهداف والا به کارشان نیامد تا به قول معروف «راه دوزح را با حسن نیّت فرش کنند». تمامی این انقلاب‌هایی که به فاجعه ختم شد در یک نقطه مشترک بودند: «به جای تلاش برای دفاع از حقوق لیبرال، در جهت معکوس لیبرالیسم حرکت کردند»!

البته امروزه دموکراسی به خودی خود واجد ارزش‌هایی قلمداد می‌شود که قابل دفاع هستند. حتی به صورت متقابل، می‌توان گفت که انقلاب‌های دموکراتیک، به مرور برخی از ارزش‌های خود را وارد مبانی لیبرالیسم کلاسیک کردند و حالا دیگر اصول دموکراسی هم بخشی جدایی‌ناپذیر از اصول «لیبرالیسم سیاسی» هم به حساب می‌آید؛ اما معنای دوم اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی، دقیقا همین است که پیش از شروع هرگونه بساط رای‌گیری یا رفراندوم، اول این تضمین را بگیرید که «کسی حق ندارد حقوق طبیعی و شخصی من را موضوع رای‌گیری قرار دهد». در ثانی، برای آنکه دوباره و به صورت خزنده دولت برآمده از انقلاب اینقدر قدرت نگیرد که همان راه پادشاهان خودکامه را برود، باید تا حد امکان دست‌ش را از مداخله‌گری و متولی‌گری در امورات جامعه و اشخاص کوتاه کرد.

همه‌ی این‌ها تکرار یک تعبیر ساده است که با عقل سلیم نیز قابل فهم است: «اگر قرار است که یک حرکتی به دموکراسی ختم شود، پیشاپیش باید به سمت لیبرالیسم حرکت کند». اگر انتخابی غیر از این کردیم، آن وقت شک نکنید بار دیگر روزی را خواهیم دید که یک مقام دولتی مقابل دوربین‌ها به ما و نوادگان‌مان پوزخند می‌زند و در پاسخ به فلاکت و بدبختی ملت می‌گوید: «ما خودمان انتخاب کردیم جور دیگری زندگی کنیم».


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 407

✍️ دموکراسی و ضرورت اقتصاد آزاد

یادداشت چهارم از مجموعه‌ی
#یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
فصل اول : لیبرالیسم علیه دولت مداخله‌گر


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ دموکراسی و ضرورت اقتصاد آزاد
#A 407
یادداشت چهارم از مجموعه‌ی
#یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
فصل اول : لیبرالیسم علیه دولت مداخله‌گر

«بگذار این حقایق از یادمان نرود که ما بدون آنکه آزاد باشیم نمی‌توانیم خوشبخت باشیم؛ و بدون تأمین امنیت دارایی‌مان نمی‌توانیم آزاد باشیم». جان دیکینسون / نگارنده‌ی پیش‌نویس اصول کنفدراسیون آمریکا
* * *
✍️ این یادداشت با اشاره به جدولی نوشته شده که در پیوست این پست قابل مشاهده است. در نتیجه برای مطالعه‌ی متن کامل یادداشت و جدول مربوط به آن باید اینجا کلیک کرده و یا از گزینه‌ی INSTANT VIEW استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
آیا تجزیه‌طلبی بد است؟
#A 408
یادداشت پنجم از مجموعه‌ی
#یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
فصل دوم : لیبرالیسم علیه فدرالیسم


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ آیا تجزیه‌طلبی بد است؟
#A 408
یادداشت پنجم از مجموعه‌ی
#یادداشت‌های_لیبرال‌دموکرات
فصل دوم : #لیبرالیسم_علیه_فدرالیسم

در کشور اسکاتلند یک رفراندوم برگزار می‌شود که آیا مایل به استقلال کامل از بریتانیا هستیم یا خیر؟ بحث‌های فراوانی میان موافقان و مخالفان در می‌گیرد و در نهایت با اختلافی ناچیز اکثریت جامعه به استقلال کامل رای منفی می‌دهند. تصویر بسیار زیبا و دلنشینی از «احتمال تجزیه‌طلبی» است. اما اگر کسی پرسید «چرا رای مردم در نهایت منفی شد؟» شاید بتوان پاسخ را به همین شکل خلاصه کرد: «چون تصویرش زیادی زیبا بود!»
* * *
کشور یوگوسلاوی در سال ۱۹۹۲ متلاشی شد. به نسبت کشورهای اروپایی، نسبتا بزرگ و به نسبت کشورهای غیراروپایی نسبتا هم توسعه‌یافته بود. به هر حال به مدد حضور در قلب اروپا، از بسیاری عوارض جهان سوم مصون بود اما چه کسی است که میراث جنگ‌های وحشتناک پس از فروپاشی را از یاد برده باشد؟ نسل‌کشی‌های پیاپی میان اقوام صرب، کروات و بوسنیایی. جنایاتی که با هیچ توحشی بجز نسل‌کشی‌های نازی قابل مقایسه نبود و به شهادت بسیاری از ناظران گاه حتی از آن هم پیشی گرفته بود. البته در نهایت، جنگ‌ها به مدد دخالت ناتو متوقف شد اما با آن سطح از خشونت راه‌حلی بجز تجزیه‌ی کامل کشور باقی نمانده بود. کمترین هزینه، صدها هزار کشته بود، اما باقی کشورها همینقدر هم شانس نداشتند که در ناف اروپا باشند تا دیگران برای توقف جنگ پا وسط بگذارند.

شوروی کمونیستی دو سال قبل از یوگوسلاوی متلاشی شده بود، اما جنگ‌های پیاپی پس از تجزیه هنوز هم پایان نیافته است. حتی اگر جنگ‌های گرجستان و اوستیا را دنبال نکرده باشید، حتما در جریان جنگ‌های مداوم آذربایجان و ارمنستان و البته لشکرکشی‌های پیاپی روسیه به اوکراین هستید. قدمت مجادلات پاکستان و هندوستان حتی نیم قرن از تجزیه‌ی شوروی هم بیشتر است اما هنوز تکلیف کشمیر روشن نشده است. طرفین فعلا به مدد بمب‌های اتم جلوی درگیری‌های بیشتر را گرفته‌اند اما از وضعیت جنگی خارج نشده‌اند. اگر باز هم در تاریخ عقب‌تر برویم، آنگاه در خواهیم یافت تمامی مجادلات بر سر فلسطین و اسرائیل و جنگ‌های منطقه‌ای و نسل‌کشی‌هایی از آن جنس که ارامنه‌ متحمل شدند ریشه در تجزیه‌ی دولت عثمانی دارد.

نگرش‌های ناسیونالیستی، در مخالفت با ایده‌های تجزیه‌طلبانه منطق خاص خودشان را دارند. از نظرگاه ناسیونالیست، خود «کشور»ها یک اصالتی دارند که مقدس است و حتی بر «انسان‌ها» اولویت دارد. پس اگر لازم باشد، برای حفظ کشورها باید انسان‌ها را هم سرکوب کرد. لیبرالیسم با این نگرش موافق نیست. در لیبرالیسم، تنها مبنایی که قداست دارد انسان‌ها هستند. پس نمی‌توان برای حفظ کشورها، انسان‌ها را قربانی کرد؛ اما این به معنای موافقت لیبرالیسم با تجزیه‌طلبی نیست.

فهرست تجزیه‌های تاریخی را می‌توانید تا هرقدر که خواستید ادامه بدهید و مرور کنید. خوش‌بینانه‌ترین مواردش آن‌هایی بوده که با چند سال کشتار و نسل‌کشی به ثبات نسبی رسیده‌اند و این دقیقا فاجعه‌ای است که با نگاهی لیبرالی باید از آن پرهیز کرد. لیبرالیسم با نفس «مرزکشی بیشتر میان انسان‌ها» هم مخالف است. لیبرالیسم از همگرایی شهروندان جهانی در مقابل واگرایی و مرزکشی‌های هویت‌طلبانه و قومیت‌گرا حمایت می‌کند. یعنی هرچند رویای آرمان‌گرایانه برای برداشتن تمامی مرزهای جهان به دلایل مسائل کاملا اجرایی دور از دسترس است لیبرالیسم، با حفظ احترام برای تمامی فرهنگ‌ها، و حقوق قطعی و غیرقابل تخطی شهروندان، تنها می‌تواند کل‌گرایی هویت‌های ملی را به جای جزءگرایی قومیت‌گرا به رسمیت بشناسد.

نفس تجزیه‌طلبی، یعنی دمیدن در آتش اختلافات کاذب و تاکید بر تمایزهای قومی و نژادی. یعنی ایجاد کینه و نفرت. یعنی تلاش به سمت تخاصم و جنگ. نمونه‌های به ظاهر زیبا و مدرنی همچون رفراندوم اسکاتلند، دقیقا از این جهت به شکست می‌خورند که انسان‌ها چنین احساسات تندی علیه یکدیگر ندارند. اگر زمینه‌هایی وجود داشت که شهروندان اینقدر از هم بیزار می‌شدند، احتمالا کار به همین سادگی هم پیش نمی‌رفت. فهم اینکه در کشور ما و منطقه‌ی ما، فرجام کار تجزیه‌طلبی بیشتر از جنس سرنوشت کشورهای همسایه‌مان باشد و نه الگوهایی نظیر اسکاتلند چندان کار سختی نیست. البته نسخه‌ی لیبرالیسم، حتی برای جدایی اسکاتلند از بریتانیا، یا برای جدایی خود بریتانیا از اتحادیه‌ی اروپا همواره رای «منفی» است، اما برای مخالفت با تجزیه‌طلبی در دیگر مناطق جهان، این رای منفی به مراتب پررنگ‌تر و هشدارآمیزتر خواهد بود.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.