مجمع دیوانگان
15K subscribers
701 photos
123 videos
27 files
908 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
تداوم خشونت و منطق توجیه

#A 285

آرمان امیری @ArmanParian - عباس عبدی، در یادداشتی با عنوان «قتل فجیع و منطق علیل»، به مساله اقدامات بنیادگرایان اسلامی در فرانسه پرداخته است و منطق دولت‌مردان این کشور را بدین‌گونه به چالش کشیده است: «آیا فرانسه قبول می‌کند که مثلا در مدرسه چینی‌ها که کودکان مسیحی حضور دارند، معلم‌های بودایی و چینی، تصاویر کاریکاتوری از مکرون یا عیسی مسیح یا پاپ به دانش‌آموزان ارایه و آموزش دهند؟».

آقای عبدی، احتمالا به صورت بدیهی در نظر داشته‌اند که فرانسوی‌ها تحمل نمی‌کنند که مثلا در مدارس چین جسارتی به ساحت مسیح یا پاپ شود. البته من نمی‌دانم که در مدارس کمونیستی چین در مورد ادیان الاهی چه آموزش‌هایی داده می‌شود؛ اما احتمالا آقای عبدی باید بدانند که در مدارس و دانشگاه‌های خودمان، مثلا در مورد آیین بهاییت و پیشوایان آن چه گفته می‌شود. البته از نگاه مسلمانان، تشبیه وضعیت خودشان با آنچه «فرقه ضاله بهاییت» می‌خوانند پذیرفتنی نیست! پس پیش از آنکه خون بنده نیز حلال شود باید تاکید کنم که من ابدا قصد چنین مقایسه‌ای ندارم. فقط به نظرم با یک منطق حداقلی می‌شود فهمید که برای ناظر بیرونی، این بازی ته ندارد. دنیا پر از ادیان و آیین‌های گوناگون است و هیچ کسی نمی‌تواند درخواست کند که فقط مقدسات خودش مورد استثنا قرار گیرند.

به هر حال، از آموزه‌های مدارس که بگذریم‌، من بسیار در شگفتم که آقای عبدی، چطور تا به حال انبوه کاریکاتورهای عیسی مسیح، موسی، پاپ و یا حتی خود خدا در مطبوعات و رسانه‌های غربی بر نخورده است؟ شاید اگر در یک گوشه این جهان می‌شد از دست خشم مقدس جهادگران عزیز احساس امنیت کرد، من در همین یادداشت با انتشار چند عکس و کاریکاتور برای نمونه از اطاله کلام جلوگیری می‌کردم. اما با توجه به سکونت در ام‌القرای جهان اسلام، به یک خاطره طنزگونه اکتفا می‌کنم.

پنج سال پیش که دوستان اسلام‌گرا، دفتر نشریه شارلی ابدو را به رگبار بستند و در یک سنت جهادی، ۱۲ خبرنگار کافر را به درک واصل کردند، گروهی از کارتونیست‌های جهان با هم قرار گذاشتند که همگی همان صور قبیحه را بازنشر کنند. (لعنت خدا بر ایشان!) در این میان، مسوولان سریال انیمیشنی بسیار معروف «South park» دست به ابتکار جالبی زدند. این انیمیشن در قالب طنز، با زمین و آسمان شوخی‌های بسیار تندی می‌کند و از شخصیت‌های زنده گرفته تا اسطوره‌ها و افسانه‌های کهن هیچ کس از تیغ طنز تندش در امان نیست. ناگفته پیداست که موارد بسیار متعددی هم از تصاویر طنز‌آمیز از عیسی مسیح، حضرت موسی و حتی خود خداوند خلق کرده‌اند. (که لعنت بر این وقاحت‌شان!)

با این حال، وقتی قرار به بازنشر کاریکاتور پیامبر اسلام شد، اهالی این انیمیشن از چنین اقدامی سر باز زدند. به جای آن، یک قسمت جدید ساختند که موضوع‌ش همین بود و نشان می‌داد تمام شخصیت‌های داخل کارتون، از شنیدن این پیشنهاد به وحشت افتاده‌اند و فرار می‌کنند و خلاصه به شوخی و جدی از زیر بار دردسرهای احتمالی شانه خالی کردند.

شاید بد نباشد من هم در طرح استدلال خود یک پرسش مطرح کنم: «چرا در جهانی که این حجم انبوه از شوخی و هجو و حتی توهین به مقدسات مسیحیت وجود دارد، شاهد اعلام جهاد و انتحار مسیحیان افراطی نیستیم؟ و چرا در جهان آزاد با همه کس می‌شود شوخی کرد اما نوبت به پیامبر رحمت که می‌رسد بجز با چند سر بریده غائله ختم نمی‌شود؟»

به باور من، این مساله هیچ ارتباطی به عملکرد دولت کمونیستی در نیم قرن پیش ندارد. من فکر می‌کنم، در بین مسیحیان هم بی‌شک افراطیونی به مانند همتایان مسلمان‌شان وجود دارد. تفاوت در آنجاست که نخبگان جامعه غربی، همچون «جان لاک»، از چهار قرن پیش تا کنون با انتشار متونی مانند «نامه‌ای در باب تساهل» به هم‌کیشان خود نهیب زده‌اند که باید تعصب، جنگ و وزن‌کشی مذهبی را با تساهل و مدارا جایگزین کنیم. به مدد چنین نخبگانی، غرب توانست از وحشت تعصبات مذهبی قرون وسطی عبور کند.

در میان ما اما، تقسیم‌کار به شکل دیگری است. درست در همان زمان که یک گروه زحمت سر بریدن را می‌کشند تا سیاست «النصر بالرعب» زمین نماند، گروه نخبگان قلم به دست می‌گیرند و سعی می‌کنند گناه کار را به گردن زمین و زمان بیندازند و کل مساله را در سطح «چیزی که عوض دارد گله ندارد» تقلیل دهند.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
#A 286

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
چرا طبقه متوسط جدید نماینده سیاسی خود را ندارد؟

#A 286

آرمان امیری @ArmanParian - پیشتر در باب «بحران رهبری در طبقه متوسط جدید» نوشته بودم؛ اما مساله رهبری، با مساله نمایندگی سیاسی تفاوت دارد. رهبران بزرگ گاهی بیش از آنکه به شرایط اجتماعی وابسته باشند، محصول نبوغ و اراده شخصی هستند؛ اما بحث «نمایندگی سیاسی» یکسره مساله‌ای اجتماعی است. یعنی مجموعه‌ای از احزاب، گروه‌ها، اصناف و نهادهای اجتماعی که روی هم رفته بتوانند مطالبات یک قشر یا طبقه اجتماعی را نمایندگی کنند. نمایندگانی که به باورم، طبقه متوسط جدید ایران از آن کاملا محروم است.

شکل‌گیری طبقه متوسط جدید ایرانی، از دوره رضاشاه آغاز شد و در دوره پهلوی دوم اوج گرفت. توسعه بوروکراسی اداری و سپس رشد صنعتی کشور در این دوران طبقه‌ای را پدید آورد که هرچند وامدار توسعه حکومتی بود، اما به رژیم حاکم وفادار باقی نماند. پادشاهان پهلوی با دست خود طبقه‌ای را ایجاد کردند که قصد نداشتند اجازه مشارکت سیاسی را به آن بدهند. وضعیتی که آبراهامیان از آن با عنوان «توسعه نامتوازن» یاد می‌کند و سبب شد تا در نهایت طبقه متوسط نیز به جرگه انقلابیون بپیوندد.

رژیم برآمده از دل انقلاب اما، اشتباه پهلوی را تکرار نکرد. حاکمان جدید، انسداد سیاسی را همراه با یک پروژه بزرگ «مهندسی اجتماعی» پیش بردند. پروژه‌ای برای تغییر لایه‌بندی‌های اجتماعی که «انقلاب فرهنگی» فقط نخستین گام آن بود. با پاکسازی گسترده دانشگاه‌ها، طبقه متوسط جدید از اصلی‌ترین نهاد اجتماعی خود محروم شد. از آن به بعد، طی چهار دهه حکومت تلاش کرد تا با تزریق انواع رانت‌ها، سهمیه‌بندی‌ها، بورسیه‌ها، نهادسازی‌های مشابه و البته حذف و گزینش و ستاره‌دار کردن، مخالفان خود را در یک فشار مداوم اجتماعی و اقتصادی قرار دهد.

همین فرآیند، در دیگر محیط‌های اجتماعی، اقتصادی و اداری کشور نیز دنبال شد. نهادهای وحشتناکی چون «اداره گزینش» و «حراست» بازوهای اصلی این جراحی بزرگ بودند تا حتی منابع مالی غیرخودی‌ها را قطع کنند. سیاست تحمیل حجاب هم، حذف کامل نمادهای زیستی طبقه مدرن را از عرصه اجتماعی دنبال می‌کرد. در کنار این «تضعیف سیستماتیک»، به صورت موازی بخش‌های سرسپرده و وابسته‌ای از اقشار سنتی، خرده دهقانی و حاشیه‌ای فرصت یافتند تا با اعلام وفاداری به جریان حاکم، از پله‌های ترقی بالا بروند و حتی با کرسی‌های رانتی دانشگاهی برای خود وجهه و ویترین موجهی فراهم کنند.

نظام اسلامی، هرآنچه حقوق بدیهی شهروندان یک کشور بود را صرفا به شکل رانت میان دایره‌ای از «خودی‌ها» توزیع کرد تا از وفاداری نیروهایش اطمینان حاصل کند. البته نسل‌های دوم و سوم نیروهای خودی، (معروف به «ژن خوب») متناسب با موقعیت‌های برآمده از دل رانت‌های اقتصادی و اجتماعی، تغییراتی در سبک زندگی را پذیرفتند و جلوه ظاهری‌شان تغییر کرد، اما در نهایت وابستگی و وفاداری به خاستگاه سنتی و قدرت‌ساخته خود را از دست ندادند.

جریان شناخته شده «اصلاح‌طلب»، دقیقا نماینده و بروز سیاسی همین اقشار اجتماعی بودند که سعی کردند خود را نماینده تمامی طبقه متوسط جلوه دهند، در حالی که آشکارا گرایش سنتی داشتند و برای نیمه مدرن طبقه متوسط، در بهترین حالت، صرفا گزینه‌ای «بد» از میان «بدتر»های حکومتی به شمار می‌آمدند.

نیمه مدرن طبقه متوسط، هرچند از پروژه مهندسی اجتماعی به شدت آسیب دید، ولی به کلی نابود نشد و با فضای اندکی که برای تنفس خود ایجاد کرد، توانست به مرور نیروی اجتماعی‌اش را بازسازی کند. آخرین سنگری که اقشار مدرن توانستند همچنان برای خود حفظ کنند، حوزه هنر و جامعه روشنفکری بود که به دلیل خصلت ذاتی خود تا حد زیادی از گزند مشابه‌سازی‌های حکومتی در امان ماندند. بدین ترتیب، نخبگان جامعه روشنفکری، فرهنگی و هنری تا حدودی به تریبون اقشار مدرن بدل شدند و در غیاب نمایندگان سیاسی، بار انتقال مطالبات تجددگرایان را به دوش کشیدند. هرچند در نهایت و در بزنگاه‌هایی چون انتخابات، چاره‌ای نداشتند بجز پذیرش یک ائتلاف سیاسی با یکی از نیروهای حاضر، که غالبا همان اصلاح‌طلبان بودند. با این حال، این ائتلاف، در جریان کودتای ۸۸ به شدت آسیب دید و با سرکوب‌های خونین ۹۸ عملا متلاشی شد.

به باور من، در حال حاضر، فضای سیاسی کشور به حدی دو قطبی شده که هر جریانی به ناچار به منتهی‌الیه مواضع سیاسی خود رانده می‌شود. پس از حصر میرحسین موسوی، اصلاح‌طلبان در دوگانه خاستگاه سنتی و محافظه‌کارانه خود با خصلت‌های به ظاهر تحول‌خواهانه، جانب اولی را گرفتند. بدین ترتیب، طبقه متوسط مدرن ایرانی، بیش از هر زمانی خلاء نمایندگی سیاسی خود را در فضای رسمی احساس می‌کند. فقط گذشت زمان نشان می‌دهد که آیا این طبقه، این بار حاضر می‌شود برای یک ائتلاف سیاسی به سراغ چهره‌های شاخص برانداز برود؟

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
#A 287

(تصویر متعلق است به سر بریده شده «مدوسا»، از شخصیت‌های اساطیری یونان، در اثری از نقاش فنلاندی، «پیتر پل رابنسن»)

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
مدارید خشم و مدارید کین
#A 287

آرمان امیری @ArmanParian - آقای علیرضا بهشتی شیرازی، در یادداشتی با عنوان «دروغ می‌گویند»، نسبت به یادداشتی از بنده واکنش نشان داده‌اند. با توجه به احترامی که برای ایشان قائل‌ام، فکر کردم ضروری است که در پاسخ توضیحاتی عرض کنم؛ اما این توضیحات با دو گلایه آغاز می‌شود:

نخست آنکه در نقد گفتار یا نوشتار هرکس، شرط انصاف آن است که یا تمام قول او را ذکر کنیم، یا نشان فرد و متن او را بدهیم که مخاطبان خود مراجعه کنند. این شیوه که کراهت داشته باشیم نام کسی را بیاوریم، اما دست ببریم و بخشی از مطلب‌اش را جدا کنیم و با روایت خودمان به خورد مخاطب بدهیم و حکم محکومیت هم صادر کنیم، مصداق یک طرفه به قاضی رفتن است. (پس به جای ایشان، من خودم لینک یادداشت قبلی با عنوان «تداوم خشونت و منطق توجیه» را منتشر می‌کنم)

دوم آنکه گفتگو و نقد با خشم و پرخاش ناسازگار است؛ چه رسد که اتفاقا موضوع نقد گفتار در باب خشونت باشد! نمی‌دانم چرا احساس می‌کنم یک خشم و پرخاش عجیبی در تیتر مطلب ایشان و از خلال سطورشان احساس می‌شود. شاید اشتباه از من باشد؛ اما مثلا متوجه نشدم «دوستان من» چه کسانی هستند که جناب شیرازی نوشته‌اند: «دوستان‌تان دستان‌مان را بسته‌اند و نمی‌گذارند مثال بزنیم». من امیدوارم هیچ یک از ما دچار وضعیتی نشویم که خود را اسیر و درگیر با دشمنان خیالی ببینیم.

اما در پاسخ به استدلال اصلی ایشان، من سه نکته را به اختصار عرض می‌کنم:

نخست آنکه، خشم، البته بر هر انسانی مستولی می‌شود. این احتمالا مربوط به یک سری فعل و انفعالات بیولوژیک است که هیچ یک از ما به حکم انسان بودن از آن مصون نیستیم. «فوران خشم»، یا آنچه «جنون آنی» خوانده می‌شود چنان شناخته شده و گاه غیرقابل اجتناب است که در دستگاه قضایی مدرن حتما مورد نظر قضات قرار می‌گیرد؛ اما اینکه کسی خبری را بشنود، بعد از خانه‌اش راه بیفتد و یک چاقو هم توی جیب‌ش بگذارد و برود یک معلمی را تعقیب کند و سر فرصت سرش را گوش تا گوش ببرد، بعید است از جانب هیچ انسان خردمندی مصداق این فوران خشم قلمداد شود. چنین رفتاری تنها زاییده یک «عصبیت» است که بر پایه آموزه‌ها و باورهای غلط اعتقادی شکل می‌گیرد.

دوم اینکه باید پرسید رویکرد ما در مواجهه با این خشم‌های احتمالی چیست؟ عیسی مسیح توصیه می‌کند: «اگر کسی یک سیلی به گونه راست تو زد، گونه دیگر را هم نشان‌اش بده». لزوما همه مسیحیان نمی‌توانند تا این مقدار خویشتن‌دار باشند، اما بی‌شک باید گفت اگر جناب پاپ، آنگونه که آقای شیرازی فرموده‌اند، افتخار می‌کند که برای توهین به مادرش یقه جر می‌دهد، مشخصا از تعالیم مسیح فاصله گرفته است.

نصیحت عیسی مسیح، اتفاقا در سنت فرهنگ ما نیز بی‌سابقه نیست، چنان که حضرت سعدی در حکایتی در باب تواضع آورده بود:

غرض زین حدیث آن که گفتار نرم
چو آب است بر آتش مرد گرم
تواضع کن ای دوست با خصم تند
که نرمی کند تیغ برنده کند

و البته همه این روایت‌ها تناظر کافی دارند با آن آیه قرآن که: «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ». به نظرم، آن جمله منتسب به پاپ به همان اندازه با آموزه‌های مسیح در تضاد و تناقض است که این توصیه قرآنی با عملکرد و رویه کسانی که به جای تمرین تساهل و خویشتن‌داری، تلاش می‌کنند رویه جنایت‌پیشگی و خشونت را در پس توجیهاتی چون خشم تخفیف دهند.

سوم و در آخر آنکه به نظر می‌رسد آقای شیرازی، دفاع از «حق آزادی بیان» را با تایید «محتوای کلام» اشتباه گرفته‌اند. من اگر از آزادی بیان دفاع می‌کنم، قطعا قصد «دفاع صریح یا ضمنی» از توهین کنندگان به مقدسات را ندارم و چنین ادعایی اگر یک «بهتان» آشکار نباشد، احتمالا محصول کژفهمی یک کلام ساده است. هنر آن نیست که ما صرفا از بیان مطالبی دفاع کنیم که دقیقا با محتوای کلام موافق هستیم. آزادی بیان، دقیقا جایی اهمیت پیدا می‌کند که ما با محتوای آن مخالف باشیم.

به باورم، اگر هر یک از ما، دقیقا همچون خود آقای بهشتی شیرازی، زیر بار سنت سرکوب و سانسور احساس خفقان می‌کنیم، باید بدانیم تفاوت ما با جهان آزاد، دقیقا تفاوت در دو شیوه نگرش است. اولی به خود حق می‌دهد بر دهانی بکوبد که با کلام‌اش او را آزرده است، و دومی بر پایه اندیشه‌ای بنا شده که می‌گوید: «با حرف تو مخالفم، اما جانم را می‌دهم که آزادانه حرفت را بزنی».

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
#A 288

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
حسرت راسکولنیکوف شدن

#A 288

آرمان امیری @ArmanParian

(برای مطالعه نسخه کامل این یادداشت از ابتدای آن اینجا لیک کرده یا از instant view استفاده کنید)

زندگی گاهی مثل باتلاق می‌شود. هرچه بیشتر دست و پا می‌زنی بیشتر فرو می‌روی. اشتباهی از پی اشتباه قبلی. در هراس مکافات این گناه، سقوط می‌کنی در دام گناهی بزرگتر و وحشتی بیشتر و چنان پیش می‌روی که به حد جنون می‌رسی. هر لحظه فروتر می‌روی و ناگهان می‌بینی تا خرخره در لجن فرو رفته‌ای. از خودت می‌پرسی چطور کارم به اینجا رسید؟ و شاید پاسخ بدهی: «ناگهان، اما به آهستگی»!

آیا گناهکار همواره هویدا و رسوا می‌شود؟ نه لزوما. دست‌کم نه در معنایی که احتمالا به دادگاه و کیفر قضایی پیوند خورده است. «وودی آلن» در فیلم «امتیاز نهایی» (Match Point) روایتی دیدنی از جنایتی ارائه می‌کند که هرگز بر ملا نمی‌شود. با این حال، نگاه داستایوفسکی به دستگاه قضایی نیست. موضوع او انسان است و قهرمان او، بی‌نیاز از آنکه در دام محکمه حکومتی گرفتار شود، در مکافاتی که وجدان انسانی‌اش به همراه آورده گرفتار می‌شود.

پیام داستایوفسکی اینجا هم والاتر است. او همان کسی است که یک روز پیش از آنکه به جوخه اعدام سپرده شود می‌نویسد: «این قرار است آخرین روز زندگی من باشد. دیروز در دادگاه به ما گفتند که همگی ما اعدام خواهیم شد. در همه روزهای بازجویی نه دروغ گفتم و نه انکار کردم. من به بازپرس خود گفتم نمی‌توانم نه به او و نه به خودم دروغ بگویم. زیرا انسانی که به خودش دروغ بگوید و به دروغ‌های خودش گوش فرا دهد سرانجام روزی به جایی خواهد رسید که نمی‌تواند تفاوت حقیقت و دروغ را ببیند و درک کند. نه در درون خویش و نه در جهان بیرون. و اندک اندک، نه احترامی برای خود قائل خواهد شد و نه دیگران. هنوز آنقدر برای خود احترام قائل‌ام که جز حقیقت نگویم».

به باورم، فهم داستایوفسکی از «رهایی»، به مراتب عمیق‌تر از آن روایت جناب وودی آلن است. شاید هر گناه‌کاری بتواند با دروغ از مجازاتی بیرونی بگریزد، اما برای ابد گرفتار مکافاتی در درون خود خواهد شد، و این، تمام آن حقیقتی است که «سونیا» پیش روی راسکولنیکوف قرار می‌دهد.

من همچنان باور دارم که همه ما می‌توانیم راسکولنیکوف باشیم، با رویاهای کوچک و بزرگ، و البته اشتباهات و گناه‌های کوچک و بزرگ؛ اما «حسرت راسکولنیکوف بودن»، یعنی حسرت از آن بلوغ نهایی و آن شهودی که به او دست داد تا راه رهایی واقعی را پیدا کند. اینکه دریابد، هیچ دروغی، هیچ حجاب و پرده‌ای نیست که بتواند حقیقت را، در درون ما خاموش کند. پس تنها رهایی واقعی آن است که بپذیریم، تمام آنچه را که گویی از ازل بدان محکوم بوده‌ایم. تمام ضعف‌هایمان را، تمام کوچکی‌هایمان را، و البته تمام گناهان‌مان را. آن وقت، زمانی که کفاره تمام‌اش را پرداختیم، وقتی پذیرفتیم و پوزش خواستیم و حتی تاوان و مکافات‌اش را هم تحمل کردیم، روزنه‌ای باز خواهد شد که بتوانیم در درون خود احساس آزادی کنیم. احساس سبکی از آنکه بار هیچ گناه پنهانی بر دوش‌مان نیست و دقیقا می‌توانیم همان باشیم که واقعا هستیم. لحظه رهایی و حسرت راسکولنیکوف شدن در همین است.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مجموعه #یادآر - ویدیوی بیست و چهارم
موسیقی: لالایی - خواننده: سارنگ سیفی‌زاده - آهنگ‌ساز: مظهر خالقی

#remember_them

کاری از هما سمیعی @homaSamiei و نیلوفر نوربخش @nilou_nour

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
یادداشت وارده: بچه‌های بی آسمان

#V 091

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
یادداشت وارده: بچه‌های بی‌آسمان

#V 091

نویسنده میهمان: فریبا امیری - در روزهایی که گذشت ماجرای جان گداز غرق شدن خانواده هموطنان‌مان در کانال مانش نه تنها مردم کشور که دل و جان هرکسی که شنونده این اتفاق بود را آزرد. این روزها پدیده مهاجرت به نسخه بی‌بدیلی برای برون رفت از این شرایط دشوار گرانی، بیکاری، اختناق، فساد و در یک کلام بحران امید به زتدگی تبدیل شده است. شاید با کمی اغماض بتوان مردم را به دو دسته کسانی که می‌خواهند بروند و می‌روند و کسانی که می‌خواهند بروند و نمی‌توانند بروند تقسیم کرد!

در رابطه با پدیده مهاجرت نخبگان یا فرار مغزها مطالب زیادی گفته شده است. روی سخن من اما در این یادداشت با کسانی است که به شکل غیرقانونی و چشم‌بسته دست به نوعی اقدام انتحاری می‌زنند و به مهاجرت به چشم پدیده مرگ و زندگی نگاه می‌کنند. آنچه می‌خواهم بدان بپردازم و حلقه مفقوده این ماجرا می‌دانم مساله «حق برکودک» و اعتراض به نوعی از رفتار والدین است که من گمان می‌کنم می‌تواند مصداقی از «کودک آزاری» به حساب آید.

آیا ما به عنوان پدر و مادر حق داریم با فرزند خود مثل یک شی بی‌جان و وسیله شخصی رفتار کنیم و بدون توجه به اینکه شرایط پیش رو تا چه اندازه می‌تواند جان و روح کودک را به مخاطره اندازد در مورد او تصمیم بگیرم؟ آیا اینکه می‌خواهیم دنیای بهتری را در آینده بعد برای او فراهم کنیم این اجازه را به ما می‌دهد که کودکان را بدون چشم‌اندازی مشخص از آغوش دوستان و محیط خانوادگی و مدرسه و ... بیرون کشیده و در شرایط رعب و وحشت قرار دهیم و با جان آنان قمار کنیم؟ و تازه اگر از این قمار مرگ و زندگی جان به در بردیم تا چند سال فضای بدون محبت و آسایش، نگاه‌های تحقیرآمیز و رنج آواره‌گی و تحقیر را بر آن‌ها تحمیل کنیم؟ آیا انسان‌هایی که بدین ترتیب دنیای خوش کود کی آن‌ها را نابود کرده و نقد امروزشان را با نسیه فردا معاوضه کرده‌ایم جوانانی خوشبخت و سربلند و متکی به نفس خواهند بود؟

شاید بتوان این بحث را به خانواده‌هایی که با امکانات قانونی دست به مهاجرت می‌زنند هم تعمیم داد. در آن حالت هم کودکان برای همیشه از کانون‌های خانوادگی و یا زیستن در سرزمین مادری محروم می‌شوند؛ اما از آنجا که با توجه به شرایط زندگی در ایران بعید به نظر می‌رسد این کودکان از مهاجرت خانواده‌شان شکایتی داشته باشند، بحث را بر همان مواردی متمرکز می‌کنم که نمی‌توانند از فرصت مهاجرت قانونی بهره ببرند.

در یک گزارش تلویزیونی که از شبکه بی‌بی‌سی فارسی پخش شد، برخی از مهاجران از تجربیات خود می‌گفتند. یکی از آن‌ها با صدایی که کماکان آثار این خاطره رعب‌آور از آن مشهود بود به بیان جزییات پروسه سفر و رفتار غیرانسانی قاچاقچیان انسان در ضبط هرگونه وسیله ارتباطی و گوشی تلفن پرداخت. هنگامی که راوی شرایط تاریکی شب و قایق و تصویر وحشت‌آور دریا را بیان می‌کرد تا عمق استخوانم از تصور چهره وحشت زده دو کودک سردشتی می‌سوخت که در ساعت‌ها یا دقایق پایانی چه رنجی را تحمل کرده‌اند. در گزارش مرگ آن‌ها آمده است که پدر خانواده در اثر غرق شدن در آب و مادر و دو کودک دیگر بر اساس ایست قلبی فوت کرده‌اند!

خانواده ایران‌نژاد متاسفانه اسیر خوان دریا و قایق و شب شدند و فرصت این را پیدا نکردند که به خوان بعدی که کمتر از قبلی تاسف بار نیست برسند. مهاجران ایرانی دیگری وضعیت زندگی تحقیرآمیز و پررنج خود را از پس مهاجرت غیرقانونی روایت می‌کنند. به روایت آن‌ها، نه تنها از سوی دولت یا نهادهای میزبان هیچ کمکی به آن‌ها نمی‌شود، بلکه حتی ارائه سرویس از سوی مردم (مثلا تاکسی) از نظر قانون تخلف حساب شده و شخص ارائه دهنده خدمت با جریمه روبرو خواهد بود.

در گزارشی دیگری مادری می‌گوید فرزند خردسال‌اش عینک خود را در طول سفر از دست داده و پس از گذشت هشت ماه، تلاش آن‌ها برای تهیه عینک به جایی نرسیده است. به عنوان یک انسان، یک ایرانی و یک کرد به هیچ وجه قصد قضاوت و محکوم کردن این خانواده‌ها و به ویژه نمک پاشیدن بر زخم بازماندگان خانواده محترم ایران‌نژاد را ندارم، اما گفتن و توجه به این مطلب به جهت تفکر در مورد میزان اختیار در به مخاطره انداختن کودکان و از آن فراتر تعمق بیشتر نسبت به مفهوم خوشبختی و آزادی.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مجموعه #یادآر - ویدیوی بیست و پنجم
موسیقی: موسم گل - خواننده: سولماز بدری

#remember_them

کاری از هما سمیعی @homaSamiei و نیلوفر نوربخش @nilou_nour

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
#A 289

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
گفتگویی در باب مدارا و خشونت


هفته گذشته و به دنبال وقایع تروریستی اخیر فرانسه، عباس عبدی یادداشتی نوشت با عنوان: «قتل فجیع و منطق علیل». آقای عبدی در این یادداشت، ضمن محکوم کردن جنایاتی که در فرانسه رخ داده بود، منطق امانوئل مکرون، رییس جمهور فرانسه را در دفاع از سیاست‌های آزادی بیان در این کشور زیر سوال برده بود.

در پاسخ، آرمان امیری در مطلب «تداوم خشونت و منطق توجیه» به نقد یادداشت آقای عبدی پرداخت و انتقاد کرد که زیر سوال بردن مبانی آزادی بیان، می‌تواند به تقلیل کراهت جنایت و در نتیجه تداوم آن بینجامد.

آنچه در پی می‌آید، گفتگویی مکتوب میان آقایان عبدی و امیری است که در ادامه همین یادداشت‌ها انجام گرفته است و یکجا تقدیم می‌شود. تنها توضیح لازم این است که در متن گفتگوها، گاهی استدلال‌های متفاوتی مطرح شده که طرف دیگر به صورت مجزا به هر یک از این موارد پاسخ داده است. برای آنکه مخاطب بتواند به راحتی متوجه شود هر یک از استدلال‌ها در پاسخ به چه مبحثی مطرح شده، در طول این متن ما از شماره‌گذاری استفاده کرده‌ایم و تقریبا می‌توان گفت هر مطلبی که با یک شماره مشخص شده، عملا پاسخی به یک مطلب با شماره مشابه است.

* * *

عباس عبدی: برای آغاز گفتگو و پاسخ به انتقادات شما، ابتدا به این پرسش من پاسخ دهید که چرا در کشور آلمان، تحقیق یا رد مساله هولوکاست جرم‌انگاری شده است؟

امیری: از نظر من، مساله انکار یا تشکیک در موارد جنایت‌های آشکار بشری، مساله تخفیف و تقلیل اصل جنایت است ... وقتی شما مشغول گمانه زنی می‌شوید که نخیر، ۶ میلیون نفر نبوده، نهایت ۶۰۰هزار نفر بوده»، دقیقا به صورت ضمنی دارید اصل جنایت را تخفیف می‌دهید. کراهت‌ش را می‌ریزید. حالا انگار ۶۰۰ هزار نفر باشد فاجعه سبک‌تر بوده! اصلا شما بگو ۶۰۰ نفر! چه فرقی می‌کند؟

عبدی: من معتقدم این مساله اگر به گونه‌ای که شما مطرح کردید باشد در انگلستان و آمریکا هم باید ممنوع می‌شد که نشده. بنابراین دلیل مساله آن چیزی که شما گفتید نیست. به نظرم منطق اصلی آن محدودیت «امنیت» است. یعنی آلمانی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که اگر ما جلوی این ماجرا را نگیریم دوباره به همان وضعیت سابق بر می‌گردد. من هم از همین زاویه فکر می‌کنم که ممنوعیت قابل دفاع است. وگرنه جنایت‌های دیگری هم در تاریخ بشر وجود دارد که نفی آن‌ها ممنوعیت قانونی ندارد ...


امیری: اگر با منطق شما درخواست کنیم که حالا بیایید و برای پیامبر اسلام یک استثنا قائل شویم چون مسلمانان اروپا تحمل نمی‌کنند و دست به خشونت می‌زنند و امنیت بر هم می‌خورد، در واقع داریم توصیه می‌کنیم که در مقابل سیاست «النصر بالرعب» کوتاه بیایید.

عبدی: در واقعیت ما باید نقطه بهینه‌ای را انتخاب کنیم که بر حسب شرایط توهین باشد. در ابتدا در این مورد توضیح داده‌ام که این مساله به شدت نسبی است. بعلاوه در همان کشورهای غربی نفرت پراکنی ممنون است من نمی‌دانم چرا نباید توهین را مصداق نفرت پراکنی دانست؟

متن کامل این گفتگو را از این لینک بخوانید یا از instant view استفاده کنید)

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مجموعه #یادآر - ویدیوی بیست و ششم
موسیقی: لای‌لای - ثمین قربانی

#remember_them

کاری از هما سمیعی @homaSamiei و نیلوفر نوربخش @nilou_nour

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
#A 290

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
از تتلو تا پارسا، چرا دومینوی رسوایی‌ها تمام نمی‌شود؟
#A 290

آرمان امیری @ArmanParian - از پیشینه و ماجرای جناب «تتلو» احتمالا باخبر باشید. اگر خانم «ریحانه پارسا» را نمی‌شناسید و از حواشی اخیرش بی‌اطلاع هستید، به اختصار بگویم ایشان بازیگر جوانی هستند که چندی پیش در توییتر خود نوشتند زن‌ها نباید حق طلاق داشته باشند و مردانی که به زن خود چنین حقی می‌دهند مرد نیستند! (نقل به مضمون) اظهاراتی که از یک طرف با واکنش منفی فضای عمومی مواجه شد و از طرف دیگر با استقبال ماشین تبلیغات حکومتی. پارسا بلافاصله به تلویزیون دعوت شد تا به عنوان یک «سلبریتی» که دست بر قضا همسری مطلوب مطابق با استانداردهای حکومتی است تشویق و تبلیغ شود. سرانجام کار اما، بی‌شباهت به قمار انتخاباتی اصول‌گرایان بر روی تتلو نشد: خانم پارسا چندی پیش از کشور خارج شد؛ خیلی زود کشف حجاب کرد و سپس در برنامه‌ای مشترک به درد دل با مسیح علی‌نژاد پرداخت.

پرسش این یادداشت همین است: اولا چرا اصول‌گرایان حکومتی برای تبلیغات خود به سراغ این دست سلبریتی‌ها می‌روند؟ و در ثانی، چرا فرجام کار معمولا به رسوایی می‌انجامد؟

به گمان من، ریشه مساله، در درک غلط حضرات نهفته که باعث شده جای علت و معلول را وارونه بگیرند. اینان تصور می‌کنند که در جامعه فعلی، مرجعیت رای مردم به سمت سلبریتی‌ها چرخیده است و بخش بزرگی از شهروندان سلایق و انتخاب‌هایشان را از سلبریتی‌ها وام می‌گیرند. به قول معروف، «کافر همه را به کیش خود پندارد». پس طبیعی است جماعتی که تمام ذهنیت و پیشینه سنتی‌اش بر پایه فرهنگ «تقلید» بنا شده، جامعه را هم به شکل یک مشت مقلد کور ببیند. با چنین تحلیلی، جریان اصول‌گرا چاره محبوبیت از دست رفته خود را در اجرایی کردن دو پروژه موازی دید:

پروژه نخست، حمله گسترده به سلبریتی‌ها بود. پرونده‌سازی، اعمال فشار، تخریب سازمان‌یافته، حملات سایبری و انتشار برچسب‌هایی همچون «سلبریتی بی‌سواد»، همگی تلاش‌هایی بودند برای خنثی کردن ابزارهای اجتماعی و در نتیجه انتخاباتی رقیب.

به صورت موازی اما، پروژه دومی هم در دستور کار قرار داشت که تولید یا جذب سلبریتی‌های وابسته را پی‌گیری می‌کرد. پروژه‌ای که اگر نگوییم رسوایی پس از رسوایی به بار آورد، دست‌کم می‌توان گفت تا به حال نتوانسته سر سوزنی شکاف روزافزون جامعه با حکومت را کاهش دهد.

مشکل این پروژه‌ها، همان درک نادرست از فرآیند سلبریتی شدن بود. بر خلاف تصور اصول‌گرایان، این مردم نیستند که کورکورانه از سلبریتی‌ها پیروی می‌کنند؛ بلکه این چهره‌های فرهنگی، هنری و حتی ورزشی هستند که وقتی حرف دل مردم را می‌زنند به ناگاه در کانون توجه قرار گرفته و به سلبریتی اثرگذار بدل می‌شوند. در نقطه مقابل، آن جماعتی که به جریانات حکومتی نزدیک شوند، ولو اینکه پیشتر در اوج محبوبیت هم قرار داشته‌اند، به ناگاه چنان مورد خشم و نفرت عمومی قرار می‌گیرند که خیلی زود فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند و ای بسا برای ترمیم این اشتباه خود، ده مرتبه بیشتر هم علیه استانداردهای حکومت رفتار کنند و رسوایی به بار آورند.

پیشتر در یادداشتی (اینجا بخوانید) اشاره کردم که با سرکوب سیستماتیک حکومتی، طبقه متوسط جدید سال‌ها است که از داشتن نمایندگان واقعی خود در فضای سیاسی محروم مانده است و در این مدت، به ناچار مطالبات خود را از طریق بخش‌هایی از جامعه روشنفکری و چهره‌های شاخص هنری بیان می‌کند. این بدان معنا نیست که چنین نمایندگانی را می‌توان گروگان گرفت یا شبیه‌سازی کرد و از این طریق جامعه را فریب داد. این چهره‌ها، جایگاه و کارکرد «نمایندگی سیاسی» را بر عهده ندارند که بتوان از طریق آن‌ها با جامعه وارد تعامل دوجانبه شد. اینان صرفا تریبون‌هایی برای بازتاب یا طرح یک طرفه مطالبات اجتماعی هستند.

البته، این توهم و تحلیل اشتباه، فقط مختص جریان اصول‌گرا نیست. برخی اصلاح‌طلبان هم که نتوانستند ائتلاف و همراهی مصلحت‌اندیشانه طبقه متوسط جدید را به درستی درک کنند، به مرور دچار این توهم شدند که سلبریتی‌ها، مشروعیت‌شان را از همراهی‌های انتخاباتی با دستبندهای سبز و بنفش می‌گیرند. در چند مورد که برخی از سلبریتی‌ها به عملکرد حضرات انتقاد یا از رای پیشین خود ابراز پشیمانی کردند، حضرات اصلاح‌طلب، به جای آنکه زنگ هشدار سقوط محبوبیت اجتماعی خود را بشنوند، پیاده نظام رسانه‌ای خود را برای تخریب و سرکوب این چهره‌ها بسیج کردند. ناگفته پیداست که اگر اصول‌گرایان توانستند از این شیوه برخورد طرفی ببندند، اصلاح‌طلبان هم خواهند توانست با توهم اعمال فشار به سلبریتی‌ها، شکاف ایجاد شده بین خود و طبقه متوسط جدید را پر کنند.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از مجموعه #یادآر - ویدیوی بیست و هفتم
موسیقی: یکی بود که می‌خوند - سپیده وحیدی

#remember_them

کاری از هما سمیعی @homaSamiei و نیلوفر نوربخش @nilou_nour

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
#V 092

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
یادداشت وارده: درنگی بر یک گفتگو

#V 092

نویسنده مهمان: ایمان آقایاری @Mehrgan96 - مناظره مکتوب منتشر شده در مجمع دیوانگان، (از اینجا بخوانید) میان آرمان امیری و عباس عبدی، نگارنده را برانگیخت تا نکاتی را پیرامون آن بحث طرح کرده و با مخاطبین به اشتراک بگذارد. تمرکز این نوشته بر چند مطلب و مدعا از جانب آقای عبدی است، که به عقیده نگارنده مبانی استدلالی ضعیفی دارند.

🖌 حق آزادی بیان را اگر بتوان با بهانه‌های امنیتی یا مذهبی محدود ساخت و با سیال خواندن اصل آزادی، این امر را توجیه نمود، چه معیاری برای سنجش تفاوت میان آزادی و ناآزادی وجود خواهد داشت؟ اتفاقا همین اهمیت، بسیاری را بر آن داشته که بگویند آزادی‌های اساسی غیرقابل انتقال و محدودیت ناپذیرند.

🖍 نژاد، جنسیت و سایر خصلت‌های بیولوژیک، اموری انتخابی نیستند، خوب و بد ندارند، به ذات انسانی فرد باز می‌گردند و اگر ملاک قضاوت ارزشی قرار گیرند، جایگاهی ناعادلانه برایش می‌سازند؛ اما باورها قابل تغییر یا تعدیل هستند. بنابر تعریف، احتمال صدق و کذب و خوب و بد در آن‌ها می‌رود. اگر اعتقادات فردی را زیر سوال ببریم، لزوما جایگاه انسانی یا شان اجتماعی‌اش را مخدوش نمی‌سازیم. قائل شدن تفکیک میان انسان و عقاید، گامی متمدنانه برای بشر بوده و بهتر است که او را به عقب فرا نخوانیم. افراد می‌توانند بابت توهینی که فردی به اجزای صورت یا شخصیت‌شان کرده اقامه دعوی کنند، اما نمی‌توانند فردی را بابت مخالفت با چیزی که در باورشان بوده به دادگاه بکشانند. مرز میان آنچه ایشان توهین به عقاید می‌خوانند و نفرت‌پراکنی نیز در گرو «موضوع» طنز یا هجو است. اینکه افراد باورمند به عقیده‌ای موضوع طنز قرار گیرند با اینکه خود عقیده، مورد انتقاد یا دستمایه طنز باشد متفاوت است. مثلا نقد یا طعن و تعریض به مسیحیت با تمسخر مسیحیان فرق می‌کند. اولی طبق قانون مجاز و مشمول حق آزادی بیان و دومی قابل شکایت قانونی است.

متن کامل این یادداشت را از این لینک بخوانید یا از instant view استفاده کنید)



کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
#A 291

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.
در باب مدارا

#A 291

آرمان امیری @ArmanParian - حدود دو دهه پیش بود. در نخستین آشنایی‌های دانشجویی به طرز جالبی متوجه شدیم در بین بیست نفر ورودی هم رشته‌ای ما، بجز اکثریت که طبیعتا مسلمان و اهل تشیع بودند، یک نفر زرتشتی، یک نفر مسیحی و یکی دو نفر هم اهل سنت حضور دارند. همین موضوع باعث شد که نخستین گفتگوهای مفصل ما در دوران دانشجویی، به جای مباحث سیاسی، حول همین موضوع مذهب شکل بگیرد. با اشتیاق می‌خواستیم از چند و چون باورهای یکدیگر آگاه شویم و در مقابل، از نظرگاه متفاوت آن‌ها، به باورهای خودمان بنگریم. آن سال‌ها، هنوز دوران «گفتگوی تمدن‌ها» بود. کمی قبل‌تر یا بعدتر هم مجله‌ای با عنوان «گفتگوی ادیان» منتشر شد. خلاصه، ما هم بعد از مدتی که بحث‌هامان جذاب‌تر شد و نظر دانشجویان دیگری را هم به خود جلب کرد، به این فکر افتادیم که یک گروه رسمی با عنوان «گفتگوی ادیان» تشکیل دهیم.

متاسفانه، پیشنهاد گروه ما در شورای فرهنگی دانشگاه رد شد. هیچ وقت آن جلسه را که برای دفاع از طرح گروه به شورا دعوت شدم فراموش نمی‌کنم. یک نفر به خوبی از ما حمایت کرد که بعدها فهمیدم نماینده انجمن اسلامی دانشگاه بود. یک نفر با شدت و عصبانیت تمام به پیشنهاد ما حمله کرد و می‌گفت: «در این گروه به دین ما توهین خواهد شد». بعدها فهمیدم که او «مهرداد بذرباش»، نماینده بسیج دانشگاه بود. جالب اینکه فقط یک نفر وارد جزییات و دغدغه‌های ما شد و با صبوری سعی کرد حرف‌های ما را بشنود. بعدها فهمیدم که «حاج آقا مرتضوی»، نماینده دفتر ولی فقیه در دانشگاه بود. به هر حال، طرح ما رد شد و آن گروه تشکیل نشد، بعدها هم کم‌کم اوضاع تغییر کرد و دوران گفتگو جای خودش را به پرخاش و تخاصم داد.

به تازگی، کتاب «مدارا در ادیان ایران زمین» (از انتشارات روزنه) را خواندم و یاد همان گفتگوهای دانشجویی افتادم. کتاب، به کوشش سیدعلیرضا حسینی بهشتی گردآوری شده و متشکل است از مجموعه مقالاتی که هر کدام به واکاوی ریشه‌های «مدارا یا نامداراگری» در یکی از مذاهب رسمی کشور اختصاص دارد. مدارا در دین زرتشت، یهود، کلیسای مسیحیت، اسلام اهل سنت و البته اسلام اهل تشیع. خوشبختانه، هر مقاله، به یکی از متخصصان، اندیشمندان یا اهالی همان مذهب سپرده شده است تا به قول معروف حرف هر کسی را از دهان خودش بشنویم. چنین رویکردی برای من، بارقه‌ای از احیای همان سنت گفتگوی فرهنگی بود که بسیار برایم ارزشمند است؛ به ویژه که موضوع این گفتگو نیز، مفهوم، ریشه‌ها و ظرفیت‌های «مدارا» انتخاب شده است.

به نظرم خواندن این کتاب برای آنان که دغدغه پرهیز از تنش‌های موجود و ایجاد فرصت‌های تفاهم و گفتگو را دارند بسیار لذت‌بخش خواهد بود. تنها دغدغه شخصی خودم که البته می‌دانم امکان انتشار آن در کتاب‌های رسمی وجود ندارد، جای خالی برخی مذاهب و آیین‌های کشور در چنین گفتگوهایی است. با توجه به اینکه دغدغه کتاب، واکاوی مدارا در سنت ادیان کشور است، طبیعتا می‌توان از ریشه‌های مدارا در میان ناخداباوران کشور صرف‌نظر کرد. این بحث البته در جای خودش بسیار جذاب خواهد بود و سنتی است که می‌توان در تاریخ فرهنگ و ادب جستجوی‌اش کرد و ای بسا از اشعار و آثار بزرگانی همچون خیام هم در این راه بهره برد.

با این حال، در همین دایره مذهبی، به گمان‌ام جای خالی اندیشه‌های دراویش و اهل تصوف بسیار احساس می‌شود. یا مثلا مسلک «یارسان» که در غرب کشور پیروان فراوانی دارد و اتفاقا آموزه‌هایش در باب تساهل و مدارا بسیار می‌تواند مورد توجه باشد. از سوی دیگر، دشوار است که از مدارای مذهبی سخن بگوییم، اما همچنان آیین بهایی‌گری را حتی در سطح یک اظهار نظر نیز تحمل نکنیم. طبیعتا، این موارد را با توجه به محدودیت‌های قانونی نمی‌توان به پای تقصیر کتاب موجود گذاشت. بلکه صرفا زمینه‌هایی بودند که به گمانم می‌توان در فضاهای دیگر همچون همین فضای مجازی بدان‌ها پرداخت تا پایه‌های این گفتگوی در باب مدارا تقویت شوند.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام
@divanesara_
.