#دستاورد_برجام ، افزایش سطح تحصیلات مسافرکشها !!
نشریه آلمانی «هندلزبلات»، بدون استفاده از #عینک گزارش کرد: در حالیکه اقتصاد ایران را #رکود فرا گرفته است ، بسیاری از تحصیلکردگان ایرانی با کمک نرم افزار «اسنپ» که شبیه نسخه آلمانی «اوبر» است راننده تاکسی شدهاند.
#اسنپ در آخرین گزارش رسمیاش در آبان ماه سال جاری تعداد رانندگان خود را ۲۸ هزار نفر اعلام کرد.
این تعداد بر اساس شنیدههای غیر رسمی در دیماه به ۴۰ هزار نفر رسیده است ، به عبارت دیگر رشد نزدیک به پنجاه درصدی متقاضیان مسافرکشی در عرض یکماه و آنهم دقیقا در سالگرد #برجام !!
#عینک_بزنید
http://T.me/joinchat/A3m9KzvhhZZXaVy3Nwx7uA
نشریه آلمانی «هندلزبلات»، بدون استفاده از #عینک گزارش کرد: در حالیکه اقتصاد ایران را #رکود فرا گرفته است ، بسیاری از تحصیلکردگان ایرانی با کمک نرم افزار «اسنپ» که شبیه نسخه آلمانی «اوبر» است راننده تاکسی شدهاند.
#اسنپ در آخرین گزارش رسمیاش در آبان ماه سال جاری تعداد رانندگان خود را ۲۸ هزار نفر اعلام کرد.
این تعداد بر اساس شنیدههای غیر رسمی در دیماه به ۴۰ هزار نفر رسیده است ، به عبارت دیگر رشد نزدیک به پنجاه درصدی متقاضیان مسافرکشی در عرض یکماه و آنهم دقیقا در سالگرد #برجام !!
#عینک_بزنید
http://T.me/joinchat/A3m9KzvhhZZXaVy3Nwx7uA
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️ویدیویی عجیب دربارهی دسترسیهای اپلیکیشن #اسنپ بر روی گوشی مسافران
🔺دسترسی به دفترچه تلفن، اطلاعات کاربر و حتی تماس از طرف کاربر!
t.me/joinchat/AAAAADvhhZbs-NiGqptEpQ
🔺دسترسی به دفترچه تلفن، اطلاعات کاربر و حتی تماس از طرف کاربر!
t.me/joinchat/AAAAADvhhZbs-NiGqptEpQ
گوشهای از دسترسی #شبکه_تغییر به اطلاعات کاربران
#اسنپ
#حریم_خصوصی
#شب_نامه
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
#اسنپ
#حریم_خصوصی
#شب_نامه
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اسنپ!
یه تاکسی می خواستیم بگیریم، با شماره تماسها و گالری عکسامون چیکار داری!؟؟
جاسوسی فقط یه جواب داره! #اسنپ_را_پاک_میکنم
#Delete_Snapp
@didebane_enghelab
یه تاکسی می خواستیم بگیریم، با شماره تماسها و گالری عکسامون چیکار داری!؟؟
جاسوسی فقط یه جواب داره! #اسنپ_را_پاک_میکنم
#Delete_Snapp
@didebane_enghelab
✴️ [ منتظر #اسنپ بودم. فهمیدم اشتباهی رفته یه سمت دیگه دانشگاه. پیداش کردم و همدیگه رو دیدیم. وقتی صندلی عقب ماشین سوار شدم، فهمیدم چند دقیقه ای معطل شده، اونم بخاطر اینکه نگهبانِ درِ ورودیِ دانشگاه، نشانی رو غلط داده.]
🔹 گفت: برسیم دم در، بهش اعتراض می کنم.
🔸 گفتم: لطفاً چیزی نگین، ما اینجا همکاریم. شاید جلوی من چیزی بهش بگین، سبک بشه. من بیشتر با شما حساب می کنم.
🔺 نگاهی از تو آینه کرد و گفت: نه بابا، به خاطر پولش نگفتم. من از تو نقشه می دونستم شما کجائید. بیخودی هی این آقا اصرار کرد که نه، یه جای دیگس؛ شما هم معطل شدین. پس عذر من رو بپذیرین!
🔺 [همین خُلق غیر متعارف، زمینۀ صحبت رو باز کرد. همیشه وقتی کار عجله ای ندارم، تو ماشین با راننده شروع می کنم به گپ زدن و پرسیدن. اینا بیشتر از هر کسی می دونن چه خبره و کی به کیه. یادمه یکی از همکارا می گفت: می خوام مجوز تاکسی فرودگاه بگیرم و هر وقت حال داشتم مسافر بزنم و ببینم دنیا دست کیه و چه خبره، اما دخترام باهام مخالفت کردن و گفتن: بده بابا، ما خوشمون نمیاد.]
🔺 [القصه، راننده اسنپ ما، با ماشین پراید و شلوار لی رنگ و رو رفته و پیراهن چروکش، شد رفیق جدید ما.]
🔹 گفت: مدیریت بازرگانی خونده ام!
🔸 گفتم: کار اصلی تون چیه؟
🔹 گفت: فعلاً، همین. البته تا دو سه سال پیش سرپرست یه #کارخونه_خصوصی بودم، با هفتصد نفر زیر دست. با یه تصمیم بورسی دولت، #ورشکست شدم و رفتم زیر بار بدهی میلیاردی.
🔺 [همین اولِ فیلم، شخصیت اصلی داستان، پتکش رو کوبید تو سرم. هاج و واج موندم و یکه خوردم.]
🔸 گفتم :جدی میگین؟ پس چرا اینقدر راحت تعریف می کنین؟
🔹 گفت: دیگه تصمیم شون رو گرفتن و ما را بدبخت کردن. هر چقدر هم مراجعه کردیم و گفتیم و نامه نوشتیم اثری نکرد. دیگه نه آبرویی موند و نه حال و حوصلهای. اومدم تا اقلاً زندگیم رو تأمین کنم.
🔸گفتم: حالا چه جوری دارین بدهیها رو میدین؟
🔹 گفت: خونه خوبی داشتم تو فرشته، فروختمش، ماشین خوب هم داشتم، اونم فروختم. بقیه ش رو دارم قسطی میدم. خودم هم دو روز و یه شب پشت سر هم کار می کنم و یه شب در میون میرم خونه.
🔸 گفتم:خیلی سخته که...
🔹 گفت: تازه از هفته گذشته هم، مادرم، حالش بد شد و سکته کرد، الآن همون یه شب در میون هم میرم بیمارستان، مراقبت از مادرم.
🔸 گفتم: خانومتون، بچه هاتون...؟
🔹 [حرفم رو قطع کرد و] گفت: همه دار و ندارم این خانم و دختر و پسرمه. از یه زندگی مرفه، تبدیل شدیم به یه آس و پاس تمام عیار. ولی یه آه و آخ نگفتن. من حتی روز عاشورا هم مجبورم کار کنم تا بدهیم رو بدم ولی کوچکترین گلایه ای ازشون نشنیدم.
🔸 گفتم: چه جالب، چه با وفا.
🔹 گفت: آره.... دلیلش رو هم می دونم. من پسرم و دخترم رو جوری بار آوردم که نماز صبح جمعه شون هم قضا نشه...[ برام جالب تر شد. اصلاً این تیپ آدما تو ذهن من، خیلی مقید به نظر نمیان، حالا دارم می شنوم که...] بعدش ادامه داد: یعنی میگن خدا یه روز ما رو اون طور میخواست ببینه، حالا این طور... پس چرا ناراحت باشیم...
🔸 گفتم: بابا دمشون گرم.
🔹 گفت: البته می دونم هرچی دارم از #روضه_حضرت_زهرا و توسل به اون بانوست.
🔸 گفتم: چطور...؟
🔹 گفت: بخاطر کار زیاد و خواب کم، مشکلات بینایی دارم یه روز کنار خیابون، پشت رول داشتم فکر می کردم اگه این چشمام از کار بیفته چه جوری نون در بیارم. تو فکرش بودم که خوابم برد. تو خواب حضرت رو دیدم، اومد دست کشید رو چشام از خواب پریدم ... هم کیف زیاد کرده بودم و هم مبهوت بودم. دیدم چشام بدون هیچ دردیه... سلامتش برگشته بود. قربونش برم. نه ویزیتی داره، نه نوبتی، نه دوایی، دست میکشه و درمون میکنه. من تا اینو دارم، هیچ گلایهای ندارم. با همین بزرگوار پیش میرم...
🔸 گفتم: خوش بحالت، خوش به حالتون... چه توفیقی دارین شماها. راستی تو وضعیت جدید، چیزی بوده ناراحتتون بکنه؟
🔹گفت: راستش فهمیدم خانمم میخواد بره خونه مردم کار کنه. برای ماها که دستمون تو جیب خودمون بوده و تو کار خیر، خیلی سخته... اصلا
👇👇 #ادامه_مطلب 👇👇
🔹 گفت: برسیم دم در، بهش اعتراض می کنم.
🔸 گفتم: لطفاً چیزی نگین، ما اینجا همکاریم. شاید جلوی من چیزی بهش بگین، سبک بشه. من بیشتر با شما حساب می کنم.
🔺 نگاهی از تو آینه کرد و گفت: نه بابا، به خاطر پولش نگفتم. من از تو نقشه می دونستم شما کجائید. بیخودی هی این آقا اصرار کرد که نه، یه جای دیگس؛ شما هم معطل شدین. پس عذر من رو بپذیرین!
🔺 [همین خُلق غیر متعارف، زمینۀ صحبت رو باز کرد. همیشه وقتی کار عجله ای ندارم، تو ماشین با راننده شروع می کنم به گپ زدن و پرسیدن. اینا بیشتر از هر کسی می دونن چه خبره و کی به کیه. یادمه یکی از همکارا می گفت: می خوام مجوز تاکسی فرودگاه بگیرم و هر وقت حال داشتم مسافر بزنم و ببینم دنیا دست کیه و چه خبره، اما دخترام باهام مخالفت کردن و گفتن: بده بابا، ما خوشمون نمیاد.]
🔺 [القصه، راننده اسنپ ما، با ماشین پراید و شلوار لی رنگ و رو رفته و پیراهن چروکش، شد رفیق جدید ما.]
🔹 گفت: مدیریت بازرگانی خونده ام!
🔸 گفتم: کار اصلی تون چیه؟
🔹 گفت: فعلاً، همین. البته تا دو سه سال پیش سرپرست یه #کارخونه_خصوصی بودم، با هفتصد نفر زیر دست. با یه تصمیم بورسی دولت، #ورشکست شدم و رفتم زیر بار بدهی میلیاردی.
🔺 [همین اولِ فیلم، شخصیت اصلی داستان، پتکش رو کوبید تو سرم. هاج و واج موندم و یکه خوردم.]
🔸 گفتم :جدی میگین؟ پس چرا اینقدر راحت تعریف می کنین؟
🔹 گفت: دیگه تصمیم شون رو گرفتن و ما را بدبخت کردن. هر چقدر هم مراجعه کردیم و گفتیم و نامه نوشتیم اثری نکرد. دیگه نه آبرویی موند و نه حال و حوصلهای. اومدم تا اقلاً زندگیم رو تأمین کنم.
🔸گفتم: حالا چه جوری دارین بدهیها رو میدین؟
🔹 گفت: خونه خوبی داشتم تو فرشته، فروختمش، ماشین خوب هم داشتم، اونم فروختم. بقیه ش رو دارم قسطی میدم. خودم هم دو روز و یه شب پشت سر هم کار می کنم و یه شب در میون میرم خونه.
🔸 گفتم:خیلی سخته که...
🔹 گفت: تازه از هفته گذشته هم، مادرم، حالش بد شد و سکته کرد، الآن همون یه شب در میون هم میرم بیمارستان، مراقبت از مادرم.
🔸 گفتم: خانومتون، بچه هاتون...؟
🔹 [حرفم رو قطع کرد و] گفت: همه دار و ندارم این خانم و دختر و پسرمه. از یه زندگی مرفه، تبدیل شدیم به یه آس و پاس تمام عیار. ولی یه آه و آخ نگفتن. من حتی روز عاشورا هم مجبورم کار کنم تا بدهیم رو بدم ولی کوچکترین گلایه ای ازشون نشنیدم.
🔸 گفتم: چه جالب، چه با وفا.
🔹 گفت: آره.... دلیلش رو هم می دونم. من پسرم و دخترم رو جوری بار آوردم که نماز صبح جمعه شون هم قضا نشه...[ برام جالب تر شد. اصلاً این تیپ آدما تو ذهن من، خیلی مقید به نظر نمیان، حالا دارم می شنوم که...] بعدش ادامه داد: یعنی میگن خدا یه روز ما رو اون طور میخواست ببینه، حالا این طور... پس چرا ناراحت باشیم...
🔸 گفتم: بابا دمشون گرم.
🔹 گفت: البته می دونم هرچی دارم از #روضه_حضرت_زهرا و توسل به اون بانوست.
🔸 گفتم: چطور...؟
🔹 گفت: بخاطر کار زیاد و خواب کم، مشکلات بینایی دارم یه روز کنار خیابون، پشت رول داشتم فکر می کردم اگه این چشمام از کار بیفته چه جوری نون در بیارم. تو فکرش بودم که خوابم برد. تو خواب حضرت رو دیدم، اومد دست کشید رو چشام از خواب پریدم ... هم کیف زیاد کرده بودم و هم مبهوت بودم. دیدم چشام بدون هیچ دردیه... سلامتش برگشته بود. قربونش برم. نه ویزیتی داره، نه نوبتی، نه دوایی، دست میکشه و درمون میکنه. من تا اینو دارم، هیچ گلایهای ندارم. با همین بزرگوار پیش میرم...
🔸 گفتم: خوش بحالت، خوش به حالتون... چه توفیقی دارین شماها. راستی تو وضعیت جدید، چیزی بوده ناراحتتون بکنه؟
🔹گفت: راستش فهمیدم خانمم میخواد بره خونه مردم کار کنه. برای ماها که دستمون تو جیب خودمون بوده و تو کار خیر، خیلی سخته... اصلا
👇👇 #ادامه_مطلب 👇👇
نام خلیج عرب Arabian Gulf در نقشهی اسنپ !!!
یه عمر الکی دنبال دشمن میگشتیم.
#اسنپ_انگلیسی
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
یه عمر الکی دنبال دشمن میگشتیم.
#اسنپ_انگلیسی
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
▪️یعنی هلاک قوانینیام که خودتون نوشتید و ذرهای بهش پایبند نیستید...!
#اسنپ
#تحریم_اسنپ
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
#اسنپ
#تحریم_اسنپ
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴📽 سعید عابد، راننده قانونمدار اسنپ مهمان برنامه صبحگاهی شبکه 3 شد!☝️
🔺جزئیات ماجرای پیاده کردن زن بدحجاب از اسنپ به روایت خود راننده در پخش زنده تلویزیون
#اسنپ
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
🔺جزئیات ماجرای پیاده کردن زن بدحجاب از اسنپ به روایت خود راننده در پخش زنده تلویزیون
#اسنپ
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
✖️کاربران اسنپ معتقدند تا رسما از راننده تقدیر نشود هرگز مسافر #اسنپ نخواهند شد.
#تحریم_اسنپ
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ
#تحریم_اسنپ
t.me/joinchat/AAAAADvhhZYvrpKUO5XpTQ