This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این اولین گفتگوی همسر و دختر #شهید_حمید_رضا_الداغی است.
با افتخار همسرش رو #شهید_غیرت میدونه تا کور بشن همه اونایی که میلیون ها دلار پول گرفتند که مرد رو بی غیرت کنند و زن رو بی حیا. بی تابی دختر شهید وصف ناشدنی...
@didebane_enghelab
با افتخار همسرش رو #شهید_غیرت میدونه تا کور بشن همه اونایی که میلیون ها دلار پول گرفتند که مرد رو بی غیرت کنند و زن رو بی حیا. بی تابی دختر شهید وصف ناشدنی...
@didebane_enghelab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از زمانی که خبر شهادت شهید الداغی منتشر شد حتی یک فرد یا رسانه مذهبی نگفت که این شهید بسیجی و سپاهی و حزباللهی بوده و همه با عنوان #شهید_غیرت از او یاد کردند
اما براندازان بعد از دو روز سکوت، بلافاصله بعد از انتشار عکسهای شهید و همسرش که حجاب کاملی نداشت، زبان باز کردند و برای مصادره این شهید بزرگوار گفتند ببینید، حجاب همسرش کامل نیست، برای دختران ایرانی هم جان میدهد پس با ماست و علیه جمهوری اسلامی است و اصلا اعتقادی به دین و اسلام ندارد
اما صبح امروز مصاحبهای از همسر شهید منتشر شد و او نیز همسرش را باغیرت و مرد خواند و از مصادرههای بیجای جریانات سیاسی گله کرد.
جالب اینکه براندازانی که تا دیروز هشتگ #من_بی_ناموسم میزدند امروز میخواهند #شهید_غیرت را مصادره سیاسی کنند!
@didebane_enghelab
اما براندازان بعد از دو روز سکوت، بلافاصله بعد از انتشار عکسهای شهید و همسرش که حجاب کاملی نداشت، زبان باز کردند و برای مصادره این شهید بزرگوار گفتند ببینید، حجاب همسرش کامل نیست، برای دختران ایرانی هم جان میدهد پس با ماست و علیه جمهوری اسلامی است و اصلا اعتقادی به دین و اسلام ندارد
اما صبح امروز مصاحبهای از همسر شهید منتشر شد و او نیز همسرش را باغیرت و مرد خواند و از مصادرههای بیجای جریانات سیاسی گله کرد.
جالب اینکه براندازانی که تا دیروز هشتگ #من_بی_ناموسم میزدند امروز میخواهند #شهید_غیرت را مصادره سیاسی کنند!
@didebane_enghelab
🔻شهادت روی پیادهرو
توصیف اولیه از غیرتمندی مردی اهل دیار سربداران؛ شهید مهندس حمیدرضا الداغی: «بر اساس شنیده ها»
🔹ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!
🔹چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند.
🔹پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟!
🔹خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.
🔹دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند.
🔹خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد میکند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.
🔹یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:
- کمک
🔹یک نفر زنگ می زند ۱۱۵. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى كما.
🔹آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید:
بابا نیومده کجاست؟
🔹یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟»
همسر حمید می گوید: «نه چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟»..
#شهید_غیرت
@didebane_enghelab
توصیف اولیه از غیرتمندی مردی اهل دیار سربداران؛ شهید مهندس حمیدرضا الداغی: «بر اساس شنیده ها»
🔹ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!
🔹چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند.
🔹پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟!
🔹خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.
🔹دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند.
🔹خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد میکند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.
🔹یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:
- کمک
🔹یک نفر زنگ می زند ۱۱۵. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى كما.
🔹آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید:
بابا نیومده کجاست؟
🔹یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟»
همسر حمید می گوید: «نه چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟»..
#شهید_غیرت
@didebane_enghelab
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 خواهش میکنم غم مارا بیشتر از این نکنید، راه حمید راه عزت بود
🔹اولین گفتوگو با همسر و دختر حمیدرضا الداغی:به همسر خودم افتخار میکنم و از خدا تشکر میکنم که این عزت را به او داد.
🔹هیچکس هیچ جوری نمیتواند راهی که حمید رفت را به چیز دیگری بچسباند، راه حمید راه غیرت و جوان مردی بود.
🔹اگر میخواهید چیزی یاد بگیرید و حقیقت را ببینید فیلم ضربه خوردن حمید را بارها و بارها نگاه کنید.
#شهید_غیرت
@didebane_enghelab
🔹اولین گفتوگو با همسر و دختر حمیدرضا الداغی:به همسر خودم افتخار میکنم و از خدا تشکر میکنم که این عزت را به او داد.
🔹هیچکس هیچ جوری نمیتواند راهی که حمید رفت را به چیز دیگری بچسباند، راه حمید راه غیرت و جوان مردی بود.
🔹اگر میخواهید چیزی یاد بگیرید و حقیقت را ببینید فیلم ضربه خوردن حمید را بارها و بارها نگاه کنید.
#شهید_غیرت
@didebane_enghelab
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 #انیمیشن | واکنش برخی سلبریتی های مجازی به شهید غیرت؛
✍️ گفتنی است بعد از انتشار تصاویر همسر شهید حمیدرضا الداغی، جماعت برانداز تصمیم گرفتند از کنار این سوژه سوت زنان رد نشده و او را طوری روایت کنند که خودشان هستند اما جنس صحبت های همسر شهید، مانع بزرگی بر سر راهشان شد.
🔹بی شک این روزها آنها سعی خواهند کرد با هجمه های بی امان مجازی نگاه و شناخت وی را تغییر دهند، اینجاست که لزوم مراقبت روانی و شناختی از خانواده این شهید عزیز اهمیت مضاعفی پیدا میکند!
یاد همه شهدا گرامی....
#شهید_غیرت
#غیرت
@didebane_enghelab
✍️ گفتنی است بعد از انتشار تصاویر همسر شهید حمیدرضا الداغی، جماعت برانداز تصمیم گرفتند از کنار این سوژه سوت زنان رد نشده و او را طوری روایت کنند که خودشان هستند اما جنس صحبت های همسر شهید، مانع بزرگی بر سر راهشان شد.
🔹بی شک این روزها آنها سعی خواهند کرد با هجمه های بی امان مجازی نگاه و شناخت وی را تغییر دهند، اینجاست که لزوم مراقبت روانی و شناختی از خانواده این شهید عزیز اهمیت مضاعفی پیدا میکند!
یاد همه شهدا گرامی....
#شهید_غیرت
#غیرت
@didebane_enghelab