DEMOnCRACY
1.53K subscribers
752 photos
7 videos
122 files
29 links
شب هم یک خورشید است
Download Telegram
شرّ
آرتور رمبو

آن‌دم که تُف‌های سرخِ بمب‌های خوشه‌ای
تمامیِ روز را در بی‌نهایتِ آسمانِ آبی سوت می‌زنند؛
که چه سرخ‌جامگان چه سبزها، نزدِ شاهی که به ریش‌شان می‌خندد،
گُردان‌ها جملگی در آتش فرو می‌ریزند؛

آن‌دم که جنونی دهشتناک، می‌ساید
و به توده‌ی دودی بدل می‌کند صدها هزار آدم را؛
ـ بیچاره مردگان! در تابستان، در چمن، در شادیِ تو،
ای طبیعت! آه تو که این آدمیان را مقدّس ساختی!...ـ

ـ خدایی‌ست، که می‌خندد به قماش‌های دمشقیِ
محراب‌ها، به بخورات و به جام‌های بزرگ طلا؛
او که در لالایی هوشیعانا به خواب می‌رود،

و بیدار می‌شود، هرگاه مادرانی، گرد‌هم‌آمده
از تشویش، و گریانْ به زیرِ کهنه کلاه‌های سیاه‌شان، به او
پاپاسیِ دُرشتی را می‌بخشند که در دستمال‌های‌شان پیچیده‌اند.
***
ـ شرّ ـ
سروده‌ی آرتور #رمبو،
از شعرهای مورخه‌ی 1870.
ت:ع.س.
***
[عکس‌ها: رمبوی نوجوان، نسخه‌ی فارسی، متن اصلی و ترجمه‌ی انگلیسی این شعر از والاس فاولی].
@demonkratia
‏«خشونت آن‌چیزی‌ست که حرف نمی‌زند. آنجا که بین بزدلی و خشونت فقط یک انتخاب وجود دارد، من خشونت را توصیه می‌کنم. استعمارْ ماشینی متفکر نیست، بدنی بهره‌مند از خرد [هم] نیست. [استعمار] در حالت طبیعی خودش [همان] خشونت است و جز دربرابر خشونتی بزرگتر سرِ تعظیم فرود نمی‌آورد.»

#دلوز
@demonkratia
#نیچه
_خواست قدرت.
@demonkratia
*
برهنه. خوابِ تنْ شفّافْ چون درختی از شیشه‌. نزدِ خویش شایعه‌ی وحشیانه‌ی آرزویی آشفته را می‌شنوی. شبْ کورمالْ مالِ من. تو از من دورتری. وحشتِ تو را جُستن در فضای پر از ضجه‌ی شعرم. نامِ تو مرضِ چیزهاست در نیمه‌شب. سکوتی را به من وعده دادند. چهره‌ات از چهره‌ام به من نزدیک‌تر است. خاطره‌‌‌ی خیالین. چه دوست دارم به قتل رسانم‌ات ـ

سروده‌ای از آلخاندرا پیسارنیک
از «اشعارِ فرانسوی».
ت: ع.س.
[تصویر شاعر، متن اصلی، نسخه‌ی دست‌نویس و ترجمه‌های فارسی و انگلیسی، #پیسارنیک]

@demonkratia
ـ مُرده‌ی زنده‌‌ی من ـ
پل الوار:

در غم‌ام، هیچ‌چیزی در حرکت نیست
منتظرـ‌ام، هیچ‌کسی نمی‌آید
نه روزی و نه شبی
نه حتی دیگر اویی که خودِ من بود

چشم‌های من از چشم‌های تو جدا شده‌اند
چشم‌هایم اطمینان خویش را می‌بازند، نور خویش را می‌بازند
دهان من از دهان تو جدا شده است
دهان من از لذت جدا شده‌ است
و از معنای عشق و از معنای زندگی
دست‌های من از دست‌های تو جدا شده‌اند
دست‌هایم می‌گذارند همه چیز از دست برود
قدم‌های من از قدم‌های تو جدا شده‌اند
قدم‌هایم پیش نمی‌روند دیگر، راهی نیست دیگر
قدم‌هایم دیگر نه بارِ مرا می‌شناسند، نه راحتم را

مرا هدیه این شده بود که ببینم پایان‌گرفتنِ زندگی‌ام را
با زندگیِ تو
زندگی‌ من به توانِ تو را
که بی‌نهایت[اش] می‌پنداشتم

و آینده، تنها امیدِ منْ مزارِ من است
نظیرِ مزارِ تو که با جهانی بی‌تفاوت احاطه شده

من آنقدر نزدیکِ تو بودم که نزدیکِ دیگران سردم است.


پل #الوار،
«مُرده‌ی زنده‌ی من»، 1947.
از مجموعه‌ی «آخرین شعرهای عاشقانه».
***
[پی‌نوشت: الوار این شعر پر از ماتم را در سوگ معشوقه و همسر خویش «نوش» نوشت.
عکس چهارم، پرتره‌ی نوش، اثر پیکاسو].
***
@demonkratia