با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشهی من ثبت میشود
این لحظهها عزیزترین یادگار تو
ٌ#محمدعلی_بهمنی
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشهی من ثبت میشود
این لحظهها عزیزترین یادگار تو
ٌ#محمدعلی_بهمنی
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
ُ#محمدعلی_بهمنی
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
ُ#محمدعلی_بهمنی
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچهی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا خوبترینم کافیست
ُ#محمدعلی_بهمنی
برگی از باغچهی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا خوبترینم کافیست
ُ#محمدعلی_بهمنی
طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
ُ#محمدعلی_بهمنی
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
ُ#محمدعلی_بهمنی
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
ُ#محمدعلی_بهمنی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
ُ#محمدعلی_بهمنی
آمدم با غزلی ساده ولی تکراری
لطف داری تو اگر دل به دلم بسپاری
من همه دردِ خودم را به تو گفتم جانا
اینکه درمان بکنی یا نکنی مُختاری...
ُ#محمدعلی_بهمنی
لطف داری تو اگر دل به دلم بسپاری
من همه دردِ خودم را به تو گفتم جانا
اینکه درمان بکنی یا نکنی مُختاری...
ُ#محمدعلی_بهمنی
ناشناسی در عبور از سرزمین بی نشانی
گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
ها...شناسم این همان شهر است شهرکودکی ها
خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
ُ#محمدعلی_بهمنی
گرچه ویران خاکش اما آشنا با خشت جانم
ها...شناسم این همان شهر است شهرکودکی ها
خود شکستم تک چراغ روشنش را با کمانم
ُ#محمدعلی_بهمنی
وقتی حصار غربت من تنگ میشود
هرلحظه بین عقل و دلم جنگ ميشود
از بس فرار كرده ام از خویشِ خويشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ ميشود...
ُُ#محمدعلی_بهمنی
هرلحظه بین عقل و دلم جنگ ميشود
از بس فرار كرده ام از خویشِ خويشتن
گاهی دلم برای خودم تنگ ميشود...
ُُ#محمدعلی_بهمنی
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد
#محمدعلی_بهمنی
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد
#محمدعلی_بهمنی
تا توهستی وغزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون توهنوزم بچنین دنیا نیست
ازتو تا ماسخن عشق همانست كه رفت
كه دراین وصف زبان دگری گویا نیست
#محمدعلی_بهمنی
محرمی چون توهنوزم بچنین دنیا نیست
ازتو تا ماسخن عشق همانست كه رفت
كه دراین وصف زبان دگری گویا نیست
#محمدعلی_بهمنی
شب که آرام تر از پلک تو را میبندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم، اما نه
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست!
#محمدعلی_بهمنی
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم، اما نه
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست!
#محمدعلی_بهمنی
در خود، هرآنچه ساخته بودم خراب شد
دریای پُرخروشِ امیدم سراب شد
خورشید مُرد و ابر غریبانهتر گریست
روزم سیاه چون شبِ بیماهتاب شد
#محمدعلی_بهمنی
دریای پُرخروشِ امیدم سراب شد
خورشید مُرد و ابر غریبانهتر گریست
روزم سیاه چون شبِ بیماهتاب شد
#محمدعلی_بهمنی
بی صدا تر ز سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعرهی ماست که در گوشِ شما میماند
بروید ای دلتان نیمه، که در شیوهی ما
مرد با هرچه ستم، هرچه بلا، میماند...
#محمدعلی_بهمنی
نعرهی ماست که در گوشِ شما میماند
بروید ای دلتان نیمه، که در شیوهی ما
مرد با هرچه ستم، هرچه بلا، میماند...
#محمدعلی_بهمنی
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم
تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم
نپرس تازه تر چه داری که هر دقیقه هرآن
بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم...
#محمدعلی_بهمنی
تو را تپنده تر از نبض واژه ها بسرایم
نپرس تازه تر چه داری که هر دقیقه هرآن
بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم...
#محمدعلی_بهمنی
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
#محمدعلی_بهمنی
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
#محمدعلی_بهمنی
همیشه منظر دریاو کوه، روح افزاست
و منظر تو تلاقی کوه با دریاست
نفس ز عمق توو قله ی تو می گیرم
به هر کجا که تو باشی، هوای من آنجاست
#محمدعلی_بهمنی
و منظر تو تلاقی کوه با دریاست
نفس ز عمق توو قله ی تو می گیرم
به هر کجا که تو باشی، هوای من آنجاست
#محمدعلی_بهمنی
ماجرایِ من و تو، باورِ باورها نیست
ماجراییست که در حافظهی دنیا نیست
نَه دروغیم، نَه رویا، نَه خیالیم، نَه وَهْم
ذاتِ عشقیم، که در آینه ها پیدا نیست...
#محمدعلی_بهمنی
ماجراییست که در حافظهی دنیا نیست
نَه دروغیم، نَه رویا، نَه خیالیم، نَه وَهْم
ذاتِ عشقیم، که در آینه ها پیدا نیست...
#محمدعلی_بهمنی
گفتم که با خیال تو دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمیکند
بیسایهتر ز خویش حضوری ندیدهام
حق دارد آفتاب قبولم نمیکند
#محمدعلی_بهمنی
با این عطش سراب قبولم نمیکند
بیسایهتر ز خویش حضوری ندیدهام
حق دارد آفتاب قبولم نمیکند
#محمدعلی_بهمنی
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
#محمدعلی_بهمنی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
#محمدعلی_بهمنی
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چہ رازی که به هر شیوہ تو را میجویم
تازہ مییابم و بازت اثری پیدا نیست
#محمدعلی_بهمنی
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چہ رازی که به هر شیوہ تو را میجویم
تازہ مییابم و بازت اثری پیدا نیست
#محمدعلی_بهمنی