ما باده پرستان غم بیهوده نداریم
اندیشه ای از بوده و نابوده نداریم
پاکیزه تر از چشمه ی خورشید منیریم
چون شام سیه، دامن آلوده نداریم...
#رهی_معیری
اندیشه ای از بوده و نابوده نداریم
پاکیزه تر از چشمه ی خورشید منیریم
چون شام سیه، دامن آلوده نداریم...
#رهی_معیری
هر لاله آتشین دل سوخته ای است
هر شعله برق جان افروخته ای است
نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر
بیننده چشم از جهان دوخته ای است
#رهی_معیری
هر شعله برق جان افروخته ای است
نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر
بیننده چشم از جهان دوخته ای است
#رهی_معیری
هزار شکر که از رنج زندگی آسود
وجود خسته و جان ستم کشیده من
به روی تربت من برگ لاله افشانید
به یاد سینه خونین داغ دیده من
#رهی_معیری
وجود خسته و جان ستم کشیده من
به روی تربت من برگ لاله افشانید
به یاد سینه خونین داغ دیده من
#رهی_معیری
در عشق تو پروای بداندیشم نیست
سرمستم و اندیشه و تشویشم نیست
تا چند زیاران، خبر از من پرسی
ای بی خبر از من، خبر از خویشتنم نیست
#رهی_معیری
سرمستم و اندیشه و تشویشم نیست
تا چند زیاران، خبر از من پرسی
ای بی خبر از من، خبر از خویشتنم نیست
#رهی_معیری
چشم مستت چه کند با مـنِ بیمار امشب
این دل تنگ من و این دل تب دار امشب
آخـر ای اشــک دل سـوخـتـه ام را مـددی
که به جز نـاله مرا نیست پرستار امشب...
#رهی_معیری
این دل تنگ من و این دل تب دار امشب
آخـر ای اشــک دل سـوخـتـه ام را مـددی
که به جز نـاله مرا نیست پرستار امشب...
#رهی_معیری
آمد بر من نگار خوی کرده ز می
او ز آتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم گل من ، لعل لبت کی بوسم
خندید و به عشوه گفت وقت گل نی
#رهی_معیری
او ز آتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم گل من ، لعل لبت کی بوسم
خندید و به عشوه گفت وقت گل نی
#رهی_معیری