در دلم بنشستهای بیرون میا
نی برون آی از دلم در خون میا
چون ز دل بیرون نمیآیی دمی
هر زمان در دیده دیگرگون میا
#عطار
نی برون آی از دلم در خون میا
چون ز دل بیرون نمیآیی دمی
هر زمان در دیده دیگرگون میا
#عطار
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست
در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست
#عطار
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست
در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست
#عطار
کردم ورقِ وجودِّ تو با تو بیان
تا کی باشی در ورق سود و زیان
هر چیز که در هر دو جهان است عیان
در جان تو هست و تو برون شو ز میان
#عطار
تا کی باشی در ورق سود و زیان
هر چیز که در هر دو جهان است عیان
در جان تو هست و تو برون شو ز میان
#عطار
تا بدان هر دیده در دارالسلام
تا ابد دیدار بخشندت مدام
دیدهٔ بیناست جان را زاد راه
از خدای خویش دایم دیده خواه
#عطار
تا ابد دیدار بخشندت مدام
دیدهٔ بیناست جان را زاد راه
از خدای خویش دایم دیده خواه
#عطار
بلبل همهشب شرح وصالت میخوانْد
مَه ، طلعتِ خورشیدِ کمالت میخواند
گل ، پیش رخ تو صد ورق باز گشاد
وز هر ورق ، آیتِ جمالت میخواند
#عطار
مَه ، طلعتِ خورشیدِ کمالت میخواند
گل ، پیش رخ تو صد ورق باز گشاد
وز هر ورق ، آیتِ جمالت میخواند
#عطار
چو به خنده لب گشايی، دو جهان شکر بگيرد
به نظارهی جمالت، همه تن شکر بگيرد
قَدَری ز نور رویت به دو عالم ار در افتد
همه عرصههای عالم به همان قَدَر بگیرد
#عطار
به نظارهی جمالت، همه تن شکر بگيرد
قَدَری ز نور رویت به دو عالم ار در افتد
همه عرصههای عالم به همان قَدَر بگیرد
#عطار
امروز چو جمله عمر، ضایع کردی
فردا چه کنی، به خاک و خون می گردی
چون پرده براوفتد هویدا شَوَدَت
چیزی که به زیر پرده می پروردی
#عطار
فردا چه کنی، به خاک و خون می گردی
چون پرده براوفتد هویدا شَوَدَت
چیزی که به زیر پرده می پروردی
#عطار
جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد
از بُن و بیخش بِکَند قُوّت و غوغای عشق
چون اثر او نماند محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت جملهی اجزای عشق
#عطار
از بُن و بیخش بِکَند قُوّت و غوغای عشق
چون اثر او نماند محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت جملهی اجزای عشق
#عطار
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
#عطار
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
#عطار
چون صبح دمید و دامن شب شد چاک
برخیز و صبوح کن چرائی غمناک ،
می نوش دمی که صبح بسیار دمد
او روی به ما کرده ، و ما روی به خاک...
#عطار
برخیز و صبوح کن چرائی غمناک ،
می نوش دمی که صبح بسیار دمد
او روی به ما کرده ، و ما روی به خاک...
#عطار
ترک این صورتگری و نقش کن
چند رانم بیش ازین با تو سخن؟
تا تویی از صورت خود در نیاز
هم تویی صورتگر و هم پردهباز
#عطار
چند رانم بیش ازین با تو سخن؟
تا تویی از صورت خود در نیاز
هم تویی صورتگر و هم پردهباز
#عطار
سر رفت به باد و من کله میدارم
چشمم بشد و گوش به ره میدارم
در گریه و در گداز مانندهٔ شمع
میسوزم و خویش را نگه میدارم
#عطار
چشمم بشد و گوش به ره میدارم
در گریه و در گداز مانندهٔ شمع
میسوزم و خویش را نگه میدارم
#عطار
عمری است که شرح حال تو میگویم
و اندوه تو با خیال تو میگویم
چون هست محال آنکه کس در تو رسد
باری، سخن وصال تو میگویم
#عطار
و اندوه تو با خیال تو میگویم
چون هست محال آنکه کس در تو رسد
باری، سخن وصال تو میگویم
#عطار
چون تو پیدا میشوی گم میشوم
لطف کن وز وسع من افزون میا
چون به یک مویت ندارم دست رس
دست بر نه برتر از گردون میا
#عطار
لطف کن وز وسع من افزون میا
چون به یک مویت ندارم دست رس
دست بر نه برتر از گردون میا
#عطار