زمین تر از چسبیدن به تخت ِ بی تخته
به کردن ِ کلونازپام و خوردن ِ شک هام
- «کجای بچگی ام را فرشته ها کردند؟!»
سؤال می شوم از تک تک عروسک هام
کجای بچّگی ام شیر خشک ِ دولتی است؟!
کجاش در صف نان ایستاده با مادر؟!
کجاش شام نخورده به خواب خواهد رفت؟!
کجاش می دود از شوق دوست تا دَم ِ در؟!
.
کنار دختر همسایه خاله بازی کرد
پسر دو تکّه شد و هر طرف به سویی رفت
یکیش گل زده شد در سه کنج دروازه
یکیش با مردی توی دستشویی رفت
تمام مدرسه با چوب، با شلنگ گریست
تمام مدرسه شب بود و زوزه ی ناظم
حدیث از که و متن شعار هفته چه بود؟!
سکوت و صبر ِ امام ِ جواد یا کاظم؟!
.
که پشت میز که در خواب نازک پشه بند
سکوت کرد و فقط جمله ای سؤالی شد
که در خرابه که در پشت بام در حمّام
به هر طریقه و هر شکل، دستمالی شد
فرار از همه ی جمع های در تقسیم
کتاب خواندن ِ در خانه ای مقوّایی
شبانه فکر شدن از کنار ممنوعه
به ترس ِ تجربه کردن میان تنهایی
زمین تر از چسبیدن به یک خدای بزرگ
عقب کشیدن ِ ساعت پس از پشیمان تر
شکنجه کردن ِ یک بغض، داخل حمّام
صدای گریه ی من در عذاب وجدان تر!!
.
نوارقصّه شنیدن کنار انباری
فرار کردن ِ از خانه ای که مهمان داشت
خشونتی که نمی خواستم ولی کردم
به دخترانه ترین حالتی که امکان داشت
نماز اجباری، بی وضو، صف ِ اوّل
به سوت ِ «صاد» کشیدن در اوّل ِ «صلوات»
نماز خواندن و فکری لجوج در مغزت
کدام راه ِ رسیدن؟ کدام راه ِ نجات؟
کتاب خواندن ِ در رختخواب ِ پُر وحشت!
به برّه چسبیدن با خیال ِ گرگ شدن
صدای محو ِ اذان از میان تلویزیون
یواش پشت همین روزها بزرگ شدن
شروع ریش و سبیلی که شکل نفرت بود
شروع مرد شدن در جهان ِ بی مردی!
تمام رؤیایت دکمه ای ست رو به عقب
که از میان دقایق به «قبل» برگردی
تمام رؤیایت بمب منفجر شده ای ست...
■
.
- «کجای بچّگی ام را فرشته ها کردند؟!»
جلوی آینه ام... مشت می زنم به خودم
- «ببین! جواب بده لعنتی! چرا گیجی؟!»
کدام ورد مرا خواند و ناپدید شدم؟!
به خوردن ِ کلونازپام در شبی بی صبح
صدای گنگ ِ زنت پای آخرین تلفن
صدای دختر لوسی در انتهای سرت
صدای تو به خودت: «مرد باش و گریه نکن...»
.
سید مهدی موسوی
@dejaavuu 👈👈 ☕️
به کردن ِ کلونازپام و خوردن ِ شک هام
- «کجای بچگی ام را فرشته ها کردند؟!»
سؤال می شوم از تک تک عروسک هام
کجای بچّگی ام شیر خشک ِ دولتی است؟!
کجاش در صف نان ایستاده با مادر؟!
کجاش شام نخورده به خواب خواهد رفت؟!
کجاش می دود از شوق دوست تا دَم ِ در؟!
.
کنار دختر همسایه خاله بازی کرد
پسر دو تکّه شد و هر طرف به سویی رفت
یکیش گل زده شد در سه کنج دروازه
یکیش با مردی توی دستشویی رفت
تمام مدرسه با چوب، با شلنگ گریست
تمام مدرسه شب بود و زوزه ی ناظم
حدیث از که و متن شعار هفته چه بود؟!
سکوت و صبر ِ امام ِ جواد یا کاظم؟!
.
که پشت میز که در خواب نازک پشه بند
سکوت کرد و فقط جمله ای سؤالی شد
که در خرابه که در پشت بام در حمّام
به هر طریقه و هر شکل، دستمالی شد
فرار از همه ی جمع های در تقسیم
کتاب خواندن ِ در خانه ای مقوّایی
شبانه فکر شدن از کنار ممنوعه
به ترس ِ تجربه کردن میان تنهایی
زمین تر از چسبیدن به یک خدای بزرگ
عقب کشیدن ِ ساعت پس از پشیمان تر
شکنجه کردن ِ یک بغض، داخل حمّام
صدای گریه ی من در عذاب وجدان تر!!
.
نوارقصّه شنیدن کنار انباری
فرار کردن ِ از خانه ای که مهمان داشت
خشونتی که نمی خواستم ولی کردم
به دخترانه ترین حالتی که امکان داشت
نماز اجباری، بی وضو، صف ِ اوّل
به سوت ِ «صاد» کشیدن در اوّل ِ «صلوات»
نماز خواندن و فکری لجوج در مغزت
کدام راه ِ رسیدن؟ کدام راه ِ نجات؟
کتاب خواندن ِ در رختخواب ِ پُر وحشت!
به برّه چسبیدن با خیال ِ گرگ شدن
صدای محو ِ اذان از میان تلویزیون
یواش پشت همین روزها بزرگ شدن
شروع ریش و سبیلی که شکل نفرت بود
شروع مرد شدن در جهان ِ بی مردی!
تمام رؤیایت دکمه ای ست رو به عقب
که از میان دقایق به «قبل» برگردی
تمام رؤیایت بمب منفجر شده ای ست...
■
.
- «کجای بچّگی ام را فرشته ها کردند؟!»
جلوی آینه ام... مشت می زنم به خودم
- «ببین! جواب بده لعنتی! چرا گیجی؟!»
کدام ورد مرا خواند و ناپدید شدم؟!
به خوردن ِ کلونازپام در شبی بی صبح
صدای گنگ ِ زنت پای آخرین تلفن
صدای دختر لوسی در انتهای سرت
صدای تو به خودت: «مرد باش و گریه نکن...»
.
سید مهدی موسوی
@dejaavuu 👈👈 ☕️
⊱ نیاز داشتم با یک آدم غریبه هم صحبت شوم، با آدمی که چیزی از او ندانم و او هم چیزی از من نداند، سخن گفتن با غریبه ها ما را آزاد می کند، در این گونه موارد نیاز نیست که حرفی را بزنیم که دوستش نداریم یا مجبور به گفتن هیچ حرفی نیستیم.
خاطرات_زن_مطلقه
هیفا_بیطار
@dejaavuu 👈👈 ☕️
خاطرات_زن_مطلقه
هیفا_بیطار
@dejaavuu 👈👈 ☕️
هر بار که در آغوشم میکشی
باز باکره می شوم
و حس می کنم شب عروسیام است.
_غادة السمان
باز باکره می شوم
و حس می کنم شب عروسیام است.
_غادة السمان
چرا نباید هر زنی
زیباترین زن جهان باشد ..؟
دست کم برای یک بار
دست کم برای مدتی
دست کم برای یک جفت چشم
یاروس_لاو_سایفرت
زیباترین زن جهان باشد ..؟
دست کم برای یک بار
دست کم برای مدتی
دست کم برای یک جفت چشم
یاروس_لاو_سایفرت
من
نيمهای دارم كه با من نيست
آن نيمه آيا در كدامين قرن
يا در كدامين فصل
يا در كدامين شب، كدامين روز
خواهد زيست؟
نادر_نادرپور
ذکر_شب
نيمهای دارم كه با من نيست
آن نيمه آيا در كدامين قرن
يا در كدامين فصل
يا در كدامين شب، كدامين روز
خواهد زيست؟
نادر_نادرپور
ذکر_شب
توی سرم همهاش بوی چیپس فلفلی و ماست موسیر میاد .. فکر می کنم که یه شب مستی باز سر راهم باشه ..
"مراقب آدم های صبور باشید. وقتی صبر آنها به پایان برسد بندرها را به آتش می کشند نه کشتی ها را"
Forwarded from Amir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکی که اینجوری حسودی کنه برامون
یکی از بهترین توصیف ها از دلتنگی رو جمال ثریا کرده «دلتنگی اتفاق عجیبی است، گویی خواهی مرد اما نمیمیری».
از رفتنت همیشه خبر دادهای، ولی
یک بار هم بدون خبر، ناگهان بمان ...
مجید_ترکابادی
ذکر_روز
یک بار هم بدون خبر، ناگهان بمان ...
مجید_ترکابادی
ذکر_روز
۱۴۰۰ سال قبل، لشگر یزید ۷۲ نفر رو کشت و یزید شد یزید. از محرم پارسال یه ۱۵۰۰ نفر کشتن، یه ۱۷۶ نفر، دهها نفر رو اعدام کردن و صدها نفر رو شکنجه کردن و قدرت خدا هنوز حکومتش حکومت امام زمانه!
دخترا دنبال پسرى ميگردن كه آينده خوبى داره؛ پسرا هم دنبال دخترى ان كه گذشته ى خوبى داشته.
اين وسط فقط من دنبال اينم پيتزاى كدوم فست فود بهتره 🤓
اين وسط فقط من دنبال اينم پيتزاى كدوم فست فود بهتره 🤓
Forwarded from Pic art نقاشی عکس هنر
#عکس
+ تهران یکی از شهرهایی هست که بیشتر تعداد کتابفروشی را دارد و ما هم هر روز بی تفاوت از کنارشان عبور می کنیم اما یکی از عجیب ترین و متفاوت ترین کتابفروشی های پایتخت، کتابفروشی قورخانه در خیابان خیام است. این کتابخانه متفاوت در جایی قرار دارد که قبلا قورخانه بود و محل تولید سلاح و مهمات و همچنین وسایل آتش بازی. کتابفروشی قورخانه در پیاده رو و قفسه هایش در دل دیوار قرار دارد و در همسایگی ورودی مترو میدان امام خمینی. این کتابفروشی متفاوت در سال ۱۳۴۰ تاسیس شده و اکنون۵۹ سال است که به همین شکل به فعالیت خود ادامه می دهد. اغلب کتاب های این کتابفروشی کوچک دست دوم و قدیمی هستند. صاحب این کتابفروشی که شغل پدرش را ادامه می دهد از کم شدن رونق بازار کتاب شاکی بود و می گفت با توجه به گرانی، اینجا فقط برای بسیاری از نظر متفاوت بودن جذابیت دارد و خیلی ها هم بی تفاوت از کنارش می گذرند.
.
.
@piicxii 👁
+ تهران یکی از شهرهایی هست که بیشتر تعداد کتابفروشی را دارد و ما هم هر روز بی تفاوت از کنارشان عبور می کنیم اما یکی از عجیب ترین و متفاوت ترین کتابفروشی های پایتخت، کتابفروشی قورخانه در خیابان خیام است. این کتابخانه متفاوت در جایی قرار دارد که قبلا قورخانه بود و محل تولید سلاح و مهمات و همچنین وسایل آتش بازی. کتابفروشی قورخانه در پیاده رو و قفسه هایش در دل دیوار قرار دارد و در همسایگی ورودی مترو میدان امام خمینی. این کتابفروشی متفاوت در سال ۱۳۴۰ تاسیس شده و اکنون۵۹ سال است که به همین شکل به فعالیت خود ادامه می دهد. اغلب کتاب های این کتابفروشی کوچک دست دوم و قدیمی هستند. صاحب این کتابفروشی که شغل پدرش را ادامه می دهد از کم شدن رونق بازار کتاب شاکی بود و می گفت با توجه به گرانی، اینجا فقط برای بسیاری از نظر متفاوت بودن جذابیت دارد و خیلی ها هم بی تفاوت از کنارش می گذرند.
.
.
@piicxii 👁
کاش برگردیم به اون موقع که دبیر انگلیسی میگفت هرچی سوال دارین ازم بپرسین، ازش میپرسیدیم "پرز قالی به انگلیسی چی میشه؟"
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر #لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … #من_نیستم ...
نظامی
@dejaavuu 👈👈 ☕️
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر #لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … #من_نیستم ...
نظامی
@dejaavuu 👈👈 ☕️