@ddrreamm
#حزین_لاهیجی
گریبان پاره میآیم به کویت هر سحر، ترسم
که مستم محتسب پندارد و انکار نتوانم
#حزین_لاهیجی
گریبان پاره میآیم به کویت هر سحر، ترسم
که مستم محتسب پندارد و انکار نتوانم
👍2
🕊3
@ddrreamm
#مولانا
#فیه__فی_ما_فیه
تن، همچون مریم است
و هر یک عیسیایی در درون داریم.
اگر ما را دردش پیدا شود،
عیسی ما متولد شود
و اگر درد نباشد،
عیسی هم از آن راه نهانی که آمد،
باز به اصل خود بازگردد ...
#مولانا
#فیه__فی_ما_فیه
تن، همچون مریم است
و هر یک عیسیایی در درون داریم.
اگر ما را دردش پیدا شود،
عیسی ما متولد شود
و اگر درد نباشد،
عیسی هم از آن راه نهانی که آمد،
باز به اصل خود بازگردد ...
👍2
@ddrreamm
شهر آرام
خانه ها خاموش
جلوه گاه سکوت و زیبایی
نیمه شب
زیر این سپهر کبود
من و آغوش باز تنهایی ...
#فریدون_مشیری
شهر آرام
خانه ها خاموش
جلوه گاه سکوت و زیبایی
نیمه شب
زیر این سپهر کبود
من و آغوش باز تنهایی ...
#فریدون_مشیری
👍1
@ddrreamm
ماجرای نبش قبر #رودکی :
در سال ۱۹۴۰ یعنی هزار سال پس از مرگ
#رودکی، صدرالدین عینی، بنیانگذار ادبیات
فارسی ، تاجیکی برآن شد که از شواهد
موجود در تاریخ سمرقند قبر وی را بیابد. سرانجام پس از سالها تلاش موفق شد،
قبر وی را چنان که در تمامی تذکرهها
آمده در یک گورستان قدیمی در پنجرود
شناسایی نماید. در سال ۱۹۶۵ گروهی باستانشناس روسی به رهبری #گراسیموف پیکرتراش نامی روس قبر وی را شکافتند.
پس از تحقیقاتی که بر پیکر وی انجام شد
و با مبنا قرار دادن اشعار خود شاعر چهرهٔ
وی را ترسیم نمودند. نتیجهٔ پژوهشها این
شد که کسی چشمان شاعر را درنیاورده
است بلکه سر وی را روی آتش یا زغال
گداخته گرفتهاند که موجب سوختن و
کوری چشم وی گشتهاست.
همچنین شکستگیهای متعدد در ستون
مهرهها و دندههای وی از شکنجه شدنش
پیش از مرگ حکایت میکند!.
@ddrreamm
ماجرای نبش قبر #رودکی :
در سال ۱۹۴۰ یعنی هزار سال پس از مرگ
#رودکی، صدرالدین عینی، بنیانگذار ادبیات
فارسی ، تاجیکی برآن شد که از شواهد
موجود در تاریخ سمرقند قبر وی را بیابد. سرانجام پس از سالها تلاش موفق شد،
قبر وی را چنان که در تمامی تذکرهها
آمده در یک گورستان قدیمی در پنجرود
شناسایی نماید. در سال ۱۹۶۵ گروهی باستانشناس روسی به رهبری #گراسیموف پیکرتراش نامی روس قبر وی را شکافتند.
پس از تحقیقاتی که بر پیکر وی انجام شد
و با مبنا قرار دادن اشعار خود شاعر چهرهٔ
وی را ترسیم نمودند. نتیجهٔ پژوهشها این
شد که کسی چشمان شاعر را درنیاورده
است بلکه سر وی را روی آتش یا زغال
گداخته گرفتهاند که موجب سوختن و
کوری چشم وی گشتهاست.
همچنین شکستگیهای متعدد در ستون
مهرهها و دندههای وی از شکنجه شدنش
پیش از مرگ حکایت میکند!.
😢1
@ddrreamm
دل من دیر زمانیست که میپندارد
دوستی نیز گلیست
مثل نیلوفر و ناز،
ساقهی ترد ظریفی دارد
بیگمان سنگدل است آن که روا میدارد
جان این ساقهی نازک را
دانسته بیازارد!
#فریدون_مشیری
@ddrreamm
دل من دیر زمانیست که میپندارد
دوستی نیز گلیست
مثل نیلوفر و ناز،
ساقهی ترد ظریفی دارد
بیگمان سنگدل است آن که روا میدارد
جان این ساقهی نازک را
دانسته بیازارد!
#فریدون_مشیری
👍2
@ddrreamm
ز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانی
تو نهای ز جنس خلقان تو ز خلق آسمانی
دو هزار خنب باده نرسد به جرعه تو
ز کجا شراب خاکی ز کجا شراب جانی
#مولانــــا
ز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانی
تو نهای ز جنس خلقان تو ز خلق آسمانی
دو هزار خنب باده نرسد به جرعه تو
ز کجا شراب خاکی ز کجا شراب جانی
#مولانــــا
👍2
@ddrreamm
آنروز که بنده آوریدی به وجود
میدانستی که بنده چون خواهد بود
یا رب تو گناه بنده بر بنده مگیر
کین بنده همین کند که تقدیر تو بود
#ابوسعید_ابوالخیر
آنروز که بنده آوریدی به وجود
میدانستی که بنده چون خواهد بود
یا رب تو گناه بنده بر بنده مگیر
کین بنده همین کند که تقدیر تو بود
#ابوسعید_ابوالخیر
👍1
@ddrreamm
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر دُر نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
#مولانا
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر دُر نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
#مولانا
👍2❤1