یه احساس عدم تعلق عجیبی دارم انگار به هیچ جمعی تعلق ندارم هیچجایی رو برای من نساختن و حتی نمیتونم یه محدوده امن دورم بسازم
فقط یه سری تلاش ناموفق برای جا کردن خودم توی هر سوراخی که گیرم میاد کردم و واقعا نشده فقط یه سری خاطره مونده که روز به روز کمرنگتر میشن و تجربهم که روز به روز بیشتر میشه
نمیتونم اثرات تنها زندگی کردنمه یا دوستام کمتر دوستم دارن یا همش تا الان یه مشت دروغ بوده که ثانیه به ثانیه تو کله خودم میکردم ولی درد داره اونقدری که حتی فکرشم نمیکنم