اگر از من میپرسی، برای چه باید تلاش کرد؟ رازی را با کلمات ساده و معمولی، برای شما فاش خواهم کرد که اندک اندک در حکمت زندگی برایم آشکار شد: آماده شدن برای آینده به معنای پرداختن جدی به حال است. آرزوی آینده، خیالی بیش نیست. خلاقیت اصیل، گشودن زمان حال در لحظات متفاوت روز است.
آنتوان دو سنت اگزوپری
dastannevis.com
آنتوان دو سنت اگزوپری
dastannevis.com
وقتی با شخصیتها و داستانها در کتاب ارتباط برقرار میکنید و با مشکلات، خواستهها و رویاهای آنها همدردی میکنید، احساس همدردی و همراهی شیرینی را تجربه خواهید کرد.
dastannevis.com
dastannevis.com
#تمرین_نوشتن
صبح یک دفعه از خواب پریدم مثل اینکه دارم با خودم حرف می زنم .....
ادامه داستان رو بنویس
dastannevis.com
صبح یک دفعه از خواب پریدم مثل اینکه دارم با خودم حرف می زنم .....
ادامه داستان رو بنویس
dastannevis.com
#داستانک
با صدای به هم خوردن دروازه برادرم رفت
و مادرم مانند هر شب دیگر در خفا و سکوتی درهم پیچیده، به دوخت و دوز مشغول شد،
و من مشغول خواندن رمان دخترِ هندی بنام برباد رفته شدم رمانی که گویا مرا به زمان اینگلسها و شورششان به هند میکشاند، چه زیبا بود و خواندنی!
خیالِ قهوهی تلخ و شکلاتِ مربعی، دور خیالم می چرخید، لذت قهوهیی خوشبو و دلپذیر کنارش خواستنی بود...
خواهر کوچکتر هم که تمام هم و غمش همان زبان اینگلسی و دیالوگهایش بود،
در میان خواب هی به اینطرف و آنطرف می غلتید و وقتی سردی را جای لحاف چون حریری به دورش می پیچاند به خود می لرزید و صدای به هم خوردن دندانهایش حواسم را پرت می کرد...
و من به داستان، با خیالِ همان قهوهی تلخ ادامه دادم، به جلد سبز کتاب نگاهی انداختم و قطر کتاب چشمانم را کمی گردتر کرد، چه طولانی بود و دور و دراز...
در همان حال، مادرم مشغول دوخت و دوز خطاب به من، مرا از خیال خوشِ قهوه و داستان بیرون کشید و گفت:
هی بهتر است بخوابی، مگر فردا صنف نمی روی؟!
با کمی ملال و تاخیر سری به معنی تایید تکان دادم و سر بر بالشت نهاده و چشمهایم را بستم...
مادرم میدوخت، گویا تمام شب را جای لباس، قصهی دلتنگی هایمان را میدوخت. خواهر کوچکم همچنان در میان لحاف میغلتید.
از پنجره اگر بیرون خیره میشدم می دیدم که برادر هم با قدم های سریعش از دور چون لکهی کوچکی بر لباس سفید دیده میشد.
من داستان دختر هندی اسیر انگلیس را میخواندم و لذت میبردم و خیال قهوه را در سر می پرواندم،
غافل از داستان دخترِ اسیرِ روزگار که داستانش بسی جذابتر از دختر هندی بود...
#معصومه_کریمی
dastannevis.com
با صدای به هم خوردن دروازه برادرم رفت
و مادرم مانند هر شب دیگر در خفا و سکوتی درهم پیچیده، به دوخت و دوز مشغول شد،
و من مشغول خواندن رمان دخترِ هندی بنام برباد رفته شدم رمانی که گویا مرا به زمان اینگلسها و شورششان به هند میکشاند، چه زیبا بود و خواندنی!
خیالِ قهوهی تلخ و شکلاتِ مربعی، دور خیالم می چرخید، لذت قهوهیی خوشبو و دلپذیر کنارش خواستنی بود...
خواهر کوچکتر هم که تمام هم و غمش همان زبان اینگلسی و دیالوگهایش بود،
در میان خواب هی به اینطرف و آنطرف می غلتید و وقتی سردی را جای لحاف چون حریری به دورش می پیچاند به خود می لرزید و صدای به هم خوردن دندانهایش حواسم را پرت می کرد...
و من به داستان، با خیالِ همان قهوهی تلخ ادامه دادم، به جلد سبز کتاب نگاهی انداختم و قطر کتاب چشمانم را کمی گردتر کرد، چه طولانی بود و دور و دراز...
در همان حال، مادرم مشغول دوخت و دوز خطاب به من، مرا از خیال خوشِ قهوه و داستان بیرون کشید و گفت:
هی بهتر است بخوابی، مگر فردا صنف نمی روی؟!
با کمی ملال و تاخیر سری به معنی تایید تکان دادم و سر بر بالشت نهاده و چشمهایم را بستم...
مادرم میدوخت، گویا تمام شب را جای لباس، قصهی دلتنگی هایمان را میدوخت. خواهر کوچکم همچنان در میان لحاف میغلتید.
از پنجره اگر بیرون خیره میشدم می دیدم که برادر هم با قدم های سریعش از دور چون لکهی کوچکی بر لباس سفید دیده میشد.
من داستان دختر هندی اسیر انگلیس را میخواندم و لذت میبردم و خیال قهوه را در سر می پرواندم،
غافل از داستان دخترِ اسیرِ روزگار که داستانش بسی جذابتر از دختر هندی بود...
#معصومه_کریمی
dastannevis.com
داستان: تفریح جوانان (قسمت چهارم)
نویسنده: علی شعبان نژاد چنانی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17937/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک داستان هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نویسنده: علی شعبان نژاد چنانی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17937/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک داستان هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نثر ادبی: سختی ها گذرا هستند…
نویسنده: ریحانه معظمی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17980/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک نثر های ادبی (دلنوشته و شعر) هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نویسنده: ریحانه معظمی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17980/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک نثر های ادبی (دلنوشته و شعر) هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
داستان: امداد آسمان
نویسنده: امیر علی بزرگی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17990/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک داستان هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نویسنده: امیر علی بزرگی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17990/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک داستان هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نثر ادبی: شهید
نویسنده: امیر علی بزرگی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17992/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک نثر های ادبی (دلنوشته و شعر) هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نویسنده: امیر علی بزرگی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17992/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک نثر های ادبی (دلنوشته و شعر) هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
داستان: امداد آسمان
نویسنده: علی خلیلی یکتا
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17960/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک داستان هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نویسنده: علی خلیلی یکتا
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17960/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک داستان هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
#حکایت
شخصی را قرض بسیار آمده بود، تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان میکند و دستگیر است.
شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر دِرهمی چانه میزند، بازگشت.
تو را که این همه گفتگوی است بر دَرمی
چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی!
خواجه دانست که به کاری آمده است و عقب او برفت و گفت به چه کار آمدهای؟
گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. خواجه به غلامش اشاره کرد و کیسهای هزار دینار زر به او داد. مرد را عجب آمد، گفت:
آن چه بود و این چه؟
خواجه گفت:
آن معامله بود و این مروت.
کوتاهی در معامله بیمزد و منت است و کوتاهی در کار تو دور از فتوت!
dastannevis.com
شخصی را قرض بسیار آمده بود، تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان میکند و دستگیر است.
شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر دِرهمی چانه میزند، بازگشت.
تو را که این همه گفتگوی است بر دَرمی
چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی!
خواجه دانست که به کاری آمده است و عقب او برفت و گفت به چه کار آمدهای؟
گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. خواجه به غلامش اشاره کرد و کیسهای هزار دینار زر به او داد. مرد را عجب آمد، گفت:
آن چه بود و این چه؟
خواجه گفت:
آن معامله بود و این مروت.
کوتاهی در معامله بیمزد و منت است و کوتاهی در کار تو دور از فتوت!
dastannevis.com
داستان: همسایه (قسمت بیستم)
نویسنده: معصومه سادات جلالی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17996/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک داستان هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نویسنده: معصومه سادات جلالی
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17996/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک داستان هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نثر ادبی: شطرنج زندگی است.
نویسنده: نفس نوین
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17998/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک نثر های ادبی (دلنوشته و شعر) هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
نویسنده: نفس نوین
برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇
https://dastannevis.com/17998/
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما هم میتونید از طریق این لینک نثر های ادبی (دلنوشته و شعر) هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃:
https://dstn.ir/new-post
آنچه در آغاز نیاز دارید، این است که بنویسید تا راهی پیدا کنید که زنده بمانید و بنویسید. چیز دیگری نمیتوان گفت. در ابتدا نباید زیاد وسواس به خرج بدهید چراکه کتابی که آرزو داشتید هیچگاه به دست نمیآید. اگر کتابی شما را از جایی به جای دیگر برد و چیزی دیدید که قبلا ندیده بودید به نقطه درستی رسیدهاید و این مایه دلگرمی است و نوشتن دارد کارش را درست انجام میدهد.
جیمز بالدوین
dastannevis.com
جیمز بالدوین
dastannevis.com
برای جمع آوری داستانهای شب، میتوانید از روشهای زیر استفاده کنید:
۱- خودتان بنویسید: داستانهای شب را خودتان بنویسید. میتوانید از تجربهها، خیالات و ایدههای خود برای ساخت داستان استفاده کنید.
۲- از منابع مختلف استفاده کنید: به دنبال داستانهای شب در کتابخانه، اینترنت، کتابفروشی یا منابع دیگر بگردید. ممکن است به عنوان نمونه از کتاب "هزار و یکشب" یا "داستان های شبح" استفاده کنید.
۳- از دوستان و خانواده سؤال کنید: از دوستان و خانواده بپرسید که آیا دارای داستان شب جالب و جذاب هستند؟ آنها ممکن است با شما تجربیات و داستانهای خود را به اشتراک بگذارند.
۴- در گروه های تعاملی شرکت کنید: در گروههای تعاملی مانند کلاسهای داستان نویسی، گروه های خواندن و نوشتن یا انجمن های ادبی شرکت کنید. در اینجا میتوانید از تجربیات و داستانهای دیگران بهره ببرید.
۵- از رویدادها و تجربیات شخصی استفاده کنید: به خاطرات و تجربیات شخصی خود فکر کنید. ممکن است در طول زندگی خود تجارب جالب و جذاب داشته باشید که میتوانید آنها را به عنوان داستان شب به اشتراک بگذارید.
۶- استفاده از الگو: از الگوهای قالب دار برای ساخت داستان استفاده کنید.
dastannevis.com
۱- خودتان بنویسید: داستانهای شب را خودتان بنویسید. میتوانید از تجربهها، خیالات و ایدههای خود برای ساخت داستان استفاده کنید.
۲- از منابع مختلف استفاده کنید: به دنبال داستانهای شب در کتابخانه، اینترنت، کتابفروشی یا منابع دیگر بگردید. ممکن است به عنوان نمونه از کتاب "هزار و یکشب" یا "داستان های شبح" استفاده کنید.
۳- از دوستان و خانواده سؤال کنید: از دوستان و خانواده بپرسید که آیا دارای داستان شب جالب و جذاب هستند؟ آنها ممکن است با شما تجربیات و داستانهای خود را به اشتراک بگذارند.
۴- در گروه های تعاملی شرکت کنید: در گروههای تعاملی مانند کلاسهای داستان نویسی، گروه های خواندن و نوشتن یا انجمن های ادبی شرکت کنید. در اینجا میتوانید از تجربیات و داستانهای دیگران بهره ببرید.
۵- از رویدادها و تجربیات شخصی استفاده کنید: به خاطرات و تجربیات شخصی خود فکر کنید. ممکن است در طول زندگی خود تجارب جالب و جذاب داشته باشید که میتوانید آنها را به عنوان داستان شب به اشتراک بگذارید.
۶- استفاده از الگو: از الگوهای قالب دار برای ساخت داستان استفاده کنید.
dastannevis.com
گلستان سعدی
باب سوم
حکایت سوم
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه میسوخت و رقعه بر خرقه همیدوخت و تسکین خاطر مسکین را همیگفت:
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق
کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش! که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن.
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت
#گلستان_سعدی
#حکایات_کهن_پارسی
#متوسطه_اول
#متوسطه_دوم
dastannevis.com
باب سوم
حکایت سوم
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه میسوخت و رقعه بر خرقه همیدوخت و تسکین خاطر مسکین را همیگفت:
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق
کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش! که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن.
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت
#گلستان_سعدی
#حکایات_کهن_پارسی
#متوسطه_اول
#متوسطه_دوم
dastannevis.com
#داستان_شب 🌙⭐️
بهرام ناصری فرد، میلیاردر ایرانی
بزرگترین نخلستان خصوصی جهان در دشتستان برازجان را با بیش از ۲۰۰ هزار نخل وقف خیریه نموده است.
♦️ او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است بازگو میکند.
🔸 میگويد: " من در خانوادهای بسیار فقیر در روستای «شول برازجان» زندگی میکردم به حدی که هنگامیکه از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند، خانوادهام به رغم گریههای شدید من از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلم من که برازجانی بود، به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم. دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم. در این زمان به یاد آن «معلم برازجانی» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد صدقه بود یا جایزه؟؟؟
به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم: نیّتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود. تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد او را یافتم در حالیکه در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم: "استاد عزیز، تو حق بزرگی به گردن من داری". او گفت: " اصلاً به گردن کسی حقی ندارم." من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمدهای که آن یک ریال را پس بدهی". من گفتم: " آری" و با اصرار زیاد، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم: " استاد، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادامالعمر حقوق ماهیانهای نزد من داری. " استاد خیلی شگفت زده شد و گفت: "اما این خیلی زیاد است."
من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس میکنم.
🍅 مرد شدن شاید تصادفی باشد، اما مرد ماندن و مردانگی کردن کار هر کسی نیست.
🍅 ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ...
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" ﺷﻮﻧﺪ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است
ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
dastannevis.com
بهرام ناصری فرد، میلیاردر ایرانی
بزرگترین نخلستان خصوصی جهان در دشتستان برازجان را با بیش از ۲۰۰ هزار نخل وقف خیریه نموده است.
♦️ او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است بازگو میکند.
🔸 میگويد: " من در خانوادهای بسیار فقیر در روستای «شول برازجان» زندگی میکردم به حدی که هنگامیکه از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند، خانوادهام به رغم گریههای شدید من از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلم من که برازجانی بود، به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم. دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم. در این زمان به یاد آن «معلم برازجانی» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد صدقه بود یا جایزه؟؟؟
به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم: نیّتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود. تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد او را یافتم در حالیکه در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم: "استاد عزیز، تو حق بزرگی به گردن من داری". او گفت: " اصلاً به گردن کسی حقی ندارم." من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمدهای که آن یک ریال را پس بدهی". من گفتم: " آری" و با اصرار زیاد، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم: " استاد، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادامالعمر حقوق ماهیانهای نزد من داری. " استاد خیلی شگفت زده شد و گفت: "اما این خیلی زیاد است."
من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس میکنم.
🍅 مرد شدن شاید تصادفی باشد، اما مرد ماندن و مردانگی کردن کار هر کسی نیست.
🍅 ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ...
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" ﺷﻮﻧﺪ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است
ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ
dastannevis.com
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶
دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲
dastannevis.com
دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲
dastannevis.com