نوشتن میتواند راهی برای برقراری ارتباط با دیگران و انتقال افکار و احساسات به آنها باشد. از طریق نوشتهها، افراد میتوانند داستانها، نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را به اشتراک بگذارند.
dastannevis.com
dastannevis.com
⭕️ انجام ندادید
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن!
کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد .
dastannevis.com
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکهی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.
درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کردهای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه میدانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمیگردی.
ملکهی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست، کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.
گفتند: تو خودت اگر میتوانی این کار را بکن!
کریستف ته تخممرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.
همگی زدند زیر خنده که ما هم این را میدانستیم.
گفت: آری شاید میدانستید اما انجام ندادید، من میدانستم و عمل کردم.
انجام دادن چیزی که میدانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد .
dastannevis.com
در یک روز آفتابی، در یک کارگاه کوچک عروسک سازی، یک عروسک کوچک به نام آلیس به دنیا آمد. آلیس بسیار کنجکاو و هنرمند بود و همیشه به دنبال راههای جدید برای ایجاد زیبایی بود.
یک روز، آلیس یک مجموعه از کانواهای رنگی را پیدا کرد. او به همراه آنها به کارگاه برگشت و متوجه شد که میتواند از این کانواها برای ساختن لباسهای زیبا برای عروسکها استفاده کند. آلیس به همراه معلمش، آقای جانسون، شروع به کار کرد.
آلیس با استفاده از کانواهای رنگی، لباسهای مختلفی برای عروسکها طراحی کرد. او از رنگهای زنده و شاد استفاده کرد و الگوهای خلاقانهای روی لباسها نقاشی کرد. هر عروسک که آلیس آن را تکمیل میکرد، به یک شخصیت منحصر به فرد تبدیل میشد.
اولین عروسکی که آلیس ساخت، یک عروسک پرنسس بود. او لباسی با رنگهای صورتی و براق برای عروسک بافت و روی لباس گلهای رنگارنگی نقاشی کرد. عروسک پرنسس آلیس، با لباسی شکوهمند و زیبا، درخششی والا داشت.
بعد از عروسک پرنسس، آلیس یک عروسک قهرمان ساخت. او لباسی با رنگهای قوی و جسورانه طراحی کرد. روی لباس، علامت قهرمانی برجستهای نقاشی شد. این عروسک قهرمان با شجاعت و قدرت، همه را شگفتزده کرد.
آلیس به تدریج عروسکهای مختلفی با کانواهای رنگی ساخت. او یک عروسک خبرنگار با لباسی شیک و یک دوربین کوچک، یک عروسک هنرمند با رنگهای پرطراوت و قلابهای نقاشی شده، و حتی یک عروسک ورزشکار با لباس و توپی رنگارنگ.
یک روز که آلیس کارش در کارگاه تمام شده بود در کارگاه رو قفل کرد و به طرف خانه رفت. عروسک خبرنگار از جاش حرکت کرد و از روی میز افتاد .....
ادامه داستان را بنویس ....
dastannevis.com
یک روز، آلیس یک مجموعه از کانواهای رنگی را پیدا کرد. او به همراه آنها به کارگاه برگشت و متوجه شد که میتواند از این کانواها برای ساختن لباسهای زیبا برای عروسکها استفاده کند. آلیس به همراه معلمش، آقای جانسون، شروع به کار کرد.
آلیس با استفاده از کانواهای رنگی، لباسهای مختلفی برای عروسکها طراحی کرد. او از رنگهای زنده و شاد استفاده کرد و الگوهای خلاقانهای روی لباسها نقاشی کرد. هر عروسک که آلیس آن را تکمیل میکرد، به یک شخصیت منحصر به فرد تبدیل میشد.
اولین عروسکی که آلیس ساخت، یک عروسک پرنسس بود. او لباسی با رنگهای صورتی و براق برای عروسک بافت و روی لباس گلهای رنگارنگی نقاشی کرد. عروسک پرنسس آلیس، با لباسی شکوهمند و زیبا، درخششی والا داشت.
بعد از عروسک پرنسس، آلیس یک عروسک قهرمان ساخت. او لباسی با رنگهای قوی و جسورانه طراحی کرد. روی لباس، علامت قهرمانی برجستهای نقاشی شد. این عروسک قهرمان با شجاعت و قدرت، همه را شگفتزده کرد.
آلیس به تدریج عروسکهای مختلفی با کانواهای رنگی ساخت. او یک عروسک خبرنگار با لباسی شیک و یک دوربین کوچک، یک عروسک هنرمند با رنگهای پرطراوت و قلابهای نقاشی شده، و حتی یک عروسک ورزشکار با لباس و توپی رنگارنگ.
یک روز که آلیس کارش در کارگاه تمام شده بود در کارگاه رو قفل کرد و به طرف خانه رفت. عروسک خبرنگار از جاش حرکت کرد و از روی میز افتاد .....
ادامه داستان را بنویس ....
dastannevis.com
❇️ شرایط داستان خوب
هدف:
نویسنده باید از بیان انواع افکار آنهایی را برگزیند که گذشته از تناسبشان با نیاز خواننده، در میان خود نیز تجانس داشته باشند. فکرها را خوب بپردازند نه آنکه همه افکار را یکجا و شکل نگرفته به ماجرا بسپارند.
ب: ماجرا
داستان، شروع و نقطه اوج و پایانی دارد. پیوستگی درست این سه مرحله در گرایش بیشتر خواننده موثر است. ماجرای داستان باید به نظر قابل قبول بیاید، حوادث بی دلیل و بی ربط پیش نیایند. ماجرا دارای اصالت باشد. خواننده در نیمه راه خسته نشود و ماجرا او را با خود ببرد، نه او ماجرا را به جلو بکشد. شروع، نقطه اوج و نتیجه چنان به هم آمیخته باشند که هیچ حادثه ای جدا از این سه نیفتد.
محیط:
موفقیت داستان رابطه مستقیم با محیط مناسب برای جریان ماجرای داستان دارد. مهم نیست محیط مربوط به گذشته، حال یا آینده باشد. دور یا نزدیک، شناخته یا ناشناخته.
ماجرا و محیط از یک سنخ باشند.
د: شخصیت ها
شخصیت ها باید چون شخصیت های واقعی باشند. بسیاری از شخصیت های افسانه ای چنان شکل می گیرند و زندگی می کنند که همیشه ملموس تر از انسانهایی هستند که زندگی می کنند، تصور غیر واقعی بودن آنها مشکل است. شخصیت باید نمونه خاص نبوده و قابل تقلید باشد.
ه: سبک نگارش
گزینش سبکی مناسب در رساندن فکر اصلی داستان و درست جلوه دادن شخصیتها از نکاتی است که باید بر آن دقیق بود. سبک نگارش مکمل اساسی فکر و هدف اصلی داستان و ماجراست. واژه ها، جملات، آهنگ کلام، فلسفه خاص ارائه شده در آن همه به هنرمندی نویسنده ارتباط دارد.
@dastannevisenojavan
هدف:
نویسنده باید از بیان انواع افکار آنهایی را برگزیند که گذشته از تناسبشان با نیاز خواننده، در میان خود نیز تجانس داشته باشند. فکرها را خوب بپردازند نه آنکه همه افکار را یکجا و شکل نگرفته به ماجرا بسپارند.
ب: ماجرا
داستان، شروع و نقطه اوج و پایانی دارد. پیوستگی درست این سه مرحله در گرایش بیشتر خواننده موثر است. ماجرای داستان باید به نظر قابل قبول بیاید، حوادث بی دلیل و بی ربط پیش نیایند. ماجرا دارای اصالت باشد. خواننده در نیمه راه خسته نشود و ماجرا او را با خود ببرد، نه او ماجرا را به جلو بکشد. شروع، نقطه اوج و نتیجه چنان به هم آمیخته باشند که هیچ حادثه ای جدا از این سه نیفتد.
محیط:
موفقیت داستان رابطه مستقیم با محیط مناسب برای جریان ماجرای داستان دارد. مهم نیست محیط مربوط به گذشته، حال یا آینده باشد. دور یا نزدیک، شناخته یا ناشناخته.
ماجرا و محیط از یک سنخ باشند.
د: شخصیت ها
شخصیت ها باید چون شخصیت های واقعی باشند. بسیاری از شخصیت های افسانه ای چنان شکل می گیرند و زندگی می کنند که همیشه ملموس تر از انسانهایی هستند که زندگی می کنند، تصور غیر واقعی بودن آنها مشکل است. شخصیت باید نمونه خاص نبوده و قابل تقلید باشد.
ه: سبک نگارش
گزینش سبکی مناسب در رساندن فکر اصلی داستان و درست جلوه دادن شخصیتها از نکاتی است که باید بر آن دقیق بود. سبک نگارش مکمل اساسی فکر و هدف اصلی داستان و ماجراست. واژه ها، جملات، آهنگ کلام، فلسفه خاص ارائه شده در آن همه به هنرمندی نویسنده ارتباط دارد.
@dastannevisenojavan
تعلیق در داستان
آلفرد هیچکاک زمانی پاسخ جامعی به این سؤال داد که «چه تفاوتی میان تعلیق و تنش ناگهانی در داستان وجود دارد؟"
فرض کنید در یک هتل چند نفر نشستهاند. آنها سرگرم هستند، پوکر بازی میکنند، چای مینوشند و گرم صحبتاند. ناگهان صدای انفجاری میآید و یک میز کوچک متلاشی میشود و افرادی کشته میشوند. این اتفاق ناگهانی و غیرمنتظره رخ دادهاست و بیننده شوکه میشود. چنین احساسی زنده اما کوتاه مدت است.
اما اگر نشان دهید که بمبی زیر میز وجود دارد و بیننده برخلاف شخصیتهای داستان از این ماجرا خبر دارد. او نگران منفجر شدن بمب خواهد بود و اینکه آیا قهرمانان میمیرند یا قادر به جلوگیری از مرگشان هستند، آیا متوجه وجود بمب میشوند یا نه؟ چنین تنشی مؤثرتر است، باعث هول ولایی عمیقتر میشود و ببینده برای دانستن ماجرا کنجکاو است.
پس برای تقویت داستانتان، باید چیزهایی برای مخاطب فاش کنید تا او را با خود همراه و همدل کنید.
dastannevis.com
آلفرد هیچکاک زمانی پاسخ جامعی به این سؤال داد که «چه تفاوتی میان تعلیق و تنش ناگهانی در داستان وجود دارد؟"
فرض کنید در یک هتل چند نفر نشستهاند. آنها سرگرم هستند، پوکر بازی میکنند، چای مینوشند و گرم صحبتاند. ناگهان صدای انفجاری میآید و یک میز کوچک متلاشی میشود و افرادی کشته میشوند. این اتفاق ناگهانی و غیرمنتظره رخ دادهاست و بیننده شوکه میشود. چنین احساسی زنده اما کوتاه مدت است.
اما اگر نشان دهید که بمبی زیر میز وجود دارد و بیننده برخلاف شخصیتهای داستان از این ماجرا خبر دارد. او نگران منفجر شدن بمب خواهد بود و اینکه آیا قهرمانان میمیرند یا قادر به جلوگیری از مرگشان هستند، آیا متوجه وجود بمب میشوند یا نه؟ چنین تنشی مؤثرتر است، باعث هول ولایی عمیقتر میشود و ببینده برای دانستن ماجرا کنجکاو است.
پس برای تقویت داستانتان، باید چیزهایی برای مخاطب فاش کنید تا او را با خود همراه و همدل کنید.
dastannevis.com
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بچههای بد (انگلیسی: The Bad Guys؛ همچنین رفقای بد؛ دوبلهٔ فارسی: بد سابقهها) یک فیلم پویانمایی رایانهای کمدی-جنایی آمریکایی محصول ۲۰۲۲ است که توسط دریمورکس انیمیشن بر پایهٔ مجموعهکتابهای کودکانه به همین نام از آرون بلبی ساختهشده و توسط یونیورسال پیکچرز توزیع شدهاست.
dastannevis.com
dastannevis.com
داستان
در لس آنجلس بزرگ جایی که انسانها و حیوانات انساننما در کنار هم زندگی میکنند، باندی از حیوانات جنایتکار بدنام ملقب به «بد سابقهها» (شامل آقای گرگ، آقای مار، خانم تارانتولا، آقای کوسه و آقای پیرانیا) با رهبریِ آقای گرگِ خونسرد دست به دزدیهای گستاخانه میزنند و با موفقیت از دست مقامات فرار میکنند؛ مردم شهر آنها را به عنوان حیواناتی ذاتاً «بَد» تعبیر کردهاند.
وُلف پس از اینکه توسط فرماندار دایان فاکسینگتون در تلویزیون زنده مورد توهین قرار میگیرد، باند خود را متقاعد میکند که برای سرقت جایزهٔ ارزشمندی به نام دلفین طلایی از پروفسور مارمالاد، یک خوکچه هندی بشردوست، در جریان مراسم تحلیف او در یک جشن دزدی کنند. وُلف در طول دزدی بهطور ناخواسته به یک زن مسن کمک میکند و به خاطر این کار خوبش مورد ستایش قرار میگیرد اما منجر به رنجبردن از کارهای اشتباهش در گذشته میشود. او پس از افشای باند و دستگیری، با تأیید فاکسینگتون مارمالاد را متقاعد میکند که آنها را «اصلاح» کند اما مخفیانه با تیمش نقشه میکشد که از این تظاهر برای سرقت مجدد جایزه استفاده کند.
مارمالاد باند را به خانهاش دعوت میکند، اما آنها با درسهای او مبارزه میکنند و نمیتوانند خود را با رفتار «خوب» وفق دهند. پس از اینکه یک برنامهٔ «آخرین سرقت برای همیشه» برای نجات یک گله از خوکچههای هندی از یک آزمایشگاه تحقیقاتی به دلیل بلعدین آنها توسط آقای مار، شخص دوم وُلف، شکست میخورد، فاکسینگتون آزمایش را لغو میکند؛ وُلف به او اعتراف میکند که از منفور بودن گونهاش متنفر است، فاکسینگتون نیز اعتراف میکند که درد او را متوجه میشود و به خوبشدن او امیدوار است. وُلف روی این موضوع فکر میکند و گربهای را از درختی نجات میدهد، که ناغافل این صحنه توسط مارمالاد ضبط و منتشر میشود و چهرهٔ عمومی این باند را تغییر میدهد. اِسنِیک با این حال ترس دارد که ارتباطش را با دوست صمیمیاش از دست بدهد.
وُلف هنگامی که باند برای ربودن مجدد جایزه سرقت جدیدی انجام میدهد، نمیتواند خود را مجبور به اتمام نقشه کند. در همین حال شهاب سنگی به سرقت میرود که باعث میشود باند مسئول سرقت آن شناخته شود. مارمالاد هنگامی که آنها دستگیر میشوند بهطور خصوصی با آنها ملاقات میکند و نشان میدهد که او شهاب سنگ را دزدیده و در تمام مدت برنامهریزی میکرد که باند سقوط کند. وُلف در زندان به گروهش توضیح میدهد که دیگر نمیخواهد یک جنایتکار و «بَد» باشد و آنها میتوانند بهتر از این باشند، اما مار قبول نمیکند و معتقد است که دنیا هرگز آنها را بهعنوان چیزی جز هیولا نخواهد دید. دعوای آنها زمانی قطع میشود که یک جنایتکار بدنام دیگر با نام کریمسون پا آنها را نجات میدهد و خود را به عنوان فاکسینگتون رونمایی میکند و توضیح میدهد که وی زمانی اصلاح شد که تلاش کرده بود دلفین طلایی را بدزدد.
وُلف به محض رسیدن به امنیت از سوی دیگر اعضای باند به دلیل خیانتش رها میشود؛ اما زمانی که دیگران به مخفیگاه خود بازمیگردند، متوجه میشوند که مکان بهطور کامل خالی است، زیرا وُلف مکان را به فاکسینگتون به عنوان غرامت برای جنایاتش فاش کردهبود. اسنیک پس از اینکه با کمال میل آخرین دارایی خود را از روی مهربانی به آقای کوسه که گرسنه است، میدهد، دیگران متوجه میشوند که همه میتوانند راه خود را تغییر دهند و به کمک وُلف بروند، اما مار با انکار این امر آنها را رها میکند تا با مارمالاد متحد شود؛ مارمالاد در همین حال قصد دارد از شهاب سنگ برای قدرتدادن به یک دستگاه کنترل ذهن استفاده کند تا ارتشی از خوکچههای هندی را هیپنوتیزم کرده و سرمایههای خیریه را سرقت کند.
وُلف و فاکسینگتون در همین حال وارد خانهٔ مارمالاد میشوند تا شهاب سنگ را بدزدند اما توسط مارمالاد و مار دستگیر میشوند. آنها توسط باقیماندهٔ باند نجات مییابند، سپس شهاب سنگ را میدزدند و اقدام به خنثیسازی دزدی مارمالاد میکنند. آنها سپس به ایستگاه پلیس میرسند تا شهاب سنگ را تحویل دهند اما باند در آخرین لحظه تصمیم میگیرد مار را با وجود خیانتش نجات دهند. مارمالاد در طول تعقیب و گریز به عنوان مزیت به مار خیانت میکند و باند برای نجات او جان خود را به خطر میاندازد در نتیجه مارمالاد شهاب سنگ را پس میرباید.
در لس آنجلس بزرگ جایی که انسانها و حیوانات انساننما در کنار هم زندگی میکنند، باندی از حیوانات جنایتکار بدنام ملقب به «بد سابقهها» (شامل آقای گرگ، آقای مار، خانم تارانتولا، آقای کوسه و آقای پیرانیا) با رهبریِ آقای گرگِ خونسرد دست به دزدیهای گستاخانه میزنند و با موفقیت از دست مقامات فرار میکنند؛ مردم شهر آنها را به عنوان حیواناتی ذاتاً «بَد» تعبیر کردهاند.
وُلف پس از اینکه توسط فرماندار دایان فاکسینگتون در تلویزیون زنده مورد توهین قرار میگیرد، باند خود را متقاعد میکند که برای سرقت جایزهٔ ارزشمندی به نام دلفین طلایی از پروفسور مارمالاد، یک خوکچه هندی بشردوست، در جریان مراسم تحلیف او در یک جشن دزدی کنند. وُلف در طول دزدی بهطور ناخواسته به یک زن مسن کمک میکند و به خاطر این کار خوبش مورد ستایش قرار میگیرد اما منجر به رنجبردن از کارهای اشتباهش در گذشته میشود. او پس از افشای باند و دستگیری، با تأیید فاکسینگتون مارمالاد را متقاعد میکند که آنها را «اصلاح» کند اما مخفیانه با تیمش نقشه میکشد که از این تظاهر برای سرقت مجدد جایزه استفاده کند.
مارمالاد باند را به خانهاش دعوت میکند، اما آنها با درسهای او مبارزه میکنند و نمیتوانند خود را با رفتار «خوب» وفق دهند. پس از اینکه یک برنامهٔ «آخرین سرقت برای همیشه» برای نجات یک گله از خوکچههای هندی از یک آزمایشگاه تحقیقاتی به دلیل بلعدین آنها توسط آقای مار، شخص دوم وُلف، شکست میخورد، فاکسینگتون آزمایش را لغو میکند؛ وُلف به او اعتراف میکند که از منفور بودن گونهاش متنفر است، فاکسینگتون نیز اعتراف میکند که درد او را متوجه میشود و به خوبشدن او امیدوار است. وُلف روی این موضوع فکر میکند و گربهای را از درختی نجات میدهد، که ناغافل این صحنه توسط مارمالاد ضبط و منتشر میشود و چهرهٔ عمومی این باند را تغییر میدهد. اِسنِیک با این حال ترس دارد که ارتباطش را با دوست صمیمیاش از دست بدهد.
وُلف هنگامی که باند برای ربودن مجدد جایزه سرقت جدیدی انجام میدهد، نمیتواند خود را مجبور به اتمام نقشه کند. در همین حال شهاب سنگی به سرقت میرود که باعث میشود باند مسئول سرقت آن شناخته شود. مارمالاد هنگامی که آنها دستگیر میشوند بهطور خصوصی با آنها ملاقات میکند و نشان میدهد که او شهاب سنگ را دزدیده و در تمام مدت برنامهریزی میکرد که باند سقوط کند. وُلف در زندان به گروهش توضیح میدهد که دیگر نمیخواهد یک جنایتکار و «بَد» باشد و آنها میتوانند بهتر از این باشند، اما مار قبول نمیکند و معتقد است که دنیا هرگز آنها را بهعنوان چیزی جز هیولا نخواهد دید. دعوای آنها زمانی قطع میشود که یک جنایتکار بدنام دیگر با نام کریمسون پا آنها را نجات میدهد و خود را به عنوان فاکسینگتون رونمایی میکند و توضیح میدهد که وی زمانی اصلاح شد که تلاش کرده بود دلفین طلایی را بدزدد.
وُلف به محض رسیدن به امنیت از سوی دیگر اعضای باند به دلیل خیانتش رها میشود؛ اما زمانی که دیگران به مخفیگاه خود بازمیگردند، متوجه میشوند که مکان بهطور کامل خالی است، زیرا وُلف مکان را به فاکسینگتون به عنوان غرامت برای جنایاتش فاش کردهبود. اسنیک پس از اینکه با کمال میل آخرین دارایی خود را از روی مهربانی به آقای کوسه که گرسنه است، میدهد، دیگران متوجه میشوند که همه میتوانند راه خود را تغییر دهند و به کمک وُلف بروند، اما مار با انکار این امر آنها را رها میکند تا با مارمالاد متحد شود؛ مارمالاد در همین حال قصد دارد از شهاب سنگ برای قدرتدادن به یک دستگاه کنترل ذهن استفاده کند تا ارتشی از خوکچههای هندی را هیپنوتیزم کرده و سرمایههای خیریه را سرقت کند.
وُلف و فاکسینگتون در همین حال وارد خانهٔ مارمالاد میشوند تا شهاب سنگ را بدزدند اما توسط مارمالاد و مار دستگیر میشوند. آنها توسط باقیماندهٔ باند نجات مییابند، سپس شهاب سنگ را میدزدند و اقدام به خنثیسازی دزدی مارمالاد میکنند. آنها سپس به ایستگاه پلیس میرسند تا شهاب سنگ را تحویل دهند اما باند در آخرین لحظه تصمیم میگیرد مار را با وجود خیانتش نجات دهند. مارمالاد در طول تعقیب و گریز به عنوان مزیت به مار خیانت میکند و باند برای نجات او جان خود را به خطر میاندازد در نتیجه مارمالاد شهاب سنگ را پس میرباید.
باند پس از نجات مار و از بینبردن کلاه ایمنی مارمالاد تسلیم پلیس میشود تا فاکسینگتون مجبور نشود گذشتهٔ جنایتکارانهٔ سابق خود را فاش کند. مارمالاد اعتبار بازیابی این شهاب سنگ را بر عهده میگیرد، اما مشخص میشود که این شهاب سنگ تقلبی است که توسط مار کاشته شده بود که شهاب سنگی اصلی را جعل کردهاست؛ او پس از جابجایی شهاب سنگ با لامپ، شهاب سنگ واقعی را در محوطه مارمالاد رها کرده و آن را بیش از حد شارژ کرد که باعث انفجار آن شده و ترکیب را از بین برد. وقتی شهاب سنگ تقلبی روی مارمالاد میاُفتد، الماسی که او از فاکسینگتون دزدیده بود از جیبش اُفتاده و مقامات تشخیص میدهند که این الماس سالها پیش توسط پنجهزرشکی به سرقت رفته بود؛ مارمالاد که اکنون به عنوان پنجهزرشکی قاب شدهاست، دستگیر شده و اعتبارش از بین میرود.
یک سال بعد، بچههای بد به دلیل رفتار خوبشان از زندان آزاد میشوند؛ آنها با فاکسینگتون شریک میشوند تا حرفهٔ جدید خود را برای مبارزه با جرم و جنایت آغاز کنند.
dastannevis.com
یک سال بعد، بچههای بد به دلیل رفتار خوبشان از زندان آزاد میشوند؛ آنها با فاکسینگتون شریک میشوند تا حرفهٔ جدید خود را برای مبارزه با جرم و جنایت آغاز کنند.
dastannevis.com
اگر اطلاعات مهمی دربارهٔ شخصيت اصلی وجود دارد كه خودش نمیتواند بداند، ولی برای داستان يا روابط متقابل اشخاص ضروری است و خواننده را بايد از آن مطلع كرد، شيوه مؤثر براي اين كار، دادن اطلاعات از زوايه ديد شخصيت فرعی است.
لئونارد بیشاپ
📚درسهایی درباره داستاننویسی
dastannevis.com
لئونارد بیشاپ
📚درسهایی درباره داستاننویسی
dastannevis.com
از طاووسی پرسیدند
زیباترین حیوان در نظرت کیست؟
پاسخ داد:کلاغ
چرا که او
در آسمان هم آزاد است.
#دژم
dastannevis.com
زیباترین حیوان در نظرت کیست؟
پاسخ داد:کلاغ
چرا که او
در آسمان هم آزاد است.
#دژم
dastannevis.com
دوست عزیز اشعار و دلنوشته های خود را برای ما ارسال کنید تا دیگر عزیزان و دوستان نیز استفاده کنند. اثر شما به نام خودتون در کانال منتشر خواهد شد.🌷
dastannevis.com
dastannevis.com
کتابخانهها به ویژه نقش مهمی در ترویج خواندن در کودکان و نوجوانان دارند. با برگزاری برنامهها و فعالیتهای مناسب برای این گروه سنی، کتابخانهها کودکان و نوجوانان را به خواندن تشویق میکنند و علاقه آنها را به کتابها و دنیای مطالعه افزایش میدهند.
dastannevis.com
dastannevis.com
۱. آهسته و با دقت بنویسید.
۲. برای اینکه مطمئن شوید آهسته مینویسید، با دست بنویسید.
۳. فقط در مورد چیزهایی که برایتان جالب است، آهسته و با دست بنویسید.
۴. هنر خود را با سالها مطالعهٔ گسترده، توسعه دهید.
۵. بازنویسی و ویرایش کنید تا بهترین عبارت/جمله/پارگراف/صفحه/فصل /داستان را داشته باشید.
آنی پرولکس
dastannevis.com
۲. برای اینکه مطمئن شوید آهسته مینویسید، با دست بنویسید.
۳. فقط در مورد چیزهایی که برایتان جالب است، آهسته و با دست بنویسید.
۴. هنر خود را با سالها مطالعهٔ گسترده، توسعه دهید.
۵. بازنویسی و ویرایش کنید تا بهترین عبارت/جمله/پارگراف/صفحه/فصل /داستان را داشته باشید.
آنی پرولکس
dastannevis.com
نویسندگان بزرگ چگونه عرق میریزند!
(منبع: «آداب روزانه» نوشتهی میسون کاری)
_
۷۳ تن از ۱۶۲ انسان مشهوری که فرهنگ معاصر غرب را شکل دادهاند، مشخصاً «رماننویس» هستند. یعنی حدود ۴۵ درصد. در میان این ۷۳ نفر، همه جور آدمی با همه جور عادتی هست. اما تقریباً اکثر قریب به اتفاق آنها واجد یک صفت هستند: نظم روزانهی کاری.
لئون تولستوی: «باید هر روز بنویسم و هیچ روزی را از دست ندهم. این کار بیش از آن که برای موفقیت در نوشتن ضروری باشد، یاریام میکند تا مهار برنامهی روزانهام از دست نرود.»
گوستاو فلوبر: «در زندگیات مثل یک بورژوا منظم و مرتب باش تا بتوانی در کارت اصیل و بیرحم باشی.»
هنری میلر: «برای حفظ لحظات راستین شهود هنری، باید بسیار منضبط بود و به زندگی انضباط بخشید.»
هاروکی موراکامی: «بیهیچ تغییری به برنامهی روزانهام (بیدار شدن در ساعتِ چهار صبح/ پنج شش ساعت نوشتن بیوقفه/ ورزش/ مطالعه/ گوش کردن موسیقی/ به بستر رفتن در ساعت ۹ شب) پایبندم. آن چه اهمیت دارد تکرار این کار است، یک جور هیپتونیزم. خود را هیپتونیزم میکنم تا بر ژرفای ذهنیام بیفزایم.»
چاک کلوز: «آماتورها منتظر الهام میمانند، اما ما میرویم سر کار و شروع میکنیم به کار کردن.»
از بین ۷۳ نویسندهی بزرگِ دوران فقط و فقط ۱۲ نفرشان (حدود ۱۶درصد) شبها مینوشتهاند. بقیه آدمِ صبح بودهاند، و راستش را بخواهید، آدمِ صبح خیلی زود. یعنی بیدار شدن در ساعت چهار، پنج یا شش صبح بین آنها کاملاً رایج بوده است.
خوشبختانه شمار معتادان در بین داستاننویسان خیلی کمتر از شمار آنان در سایر بزرگان است. از بین این ۷۳ نفر فقط به ۶ نفر اشاره شده که به مخدرها یا الکل معتاد بودهاند.
نزدیک به ۴۰ درصد بزرگانی که در این کتاب از آنان نام برده شده، اهل فعالیتهای ورزشی روزانه بودهاند. البته در این زمینه، نویسندگان وضعشان بدتر است. از بین ۷۳ نفری که کتاب شرح حالشان را نوشته، فقط در مورد ۱۷ نفر (حدود ۲۳درصد) به صراحت گفته شده که اهل ورزش بودهاند.
جالبترین موردِ معتاد به ورزش در میان نویسندگان کسی است که احتمالاً شما هم با شنیدن نامش مثل من تعجب میکنید؛ فرانتس کافکا. این قهرمان ادبیات مدرن هر روز صبح، ده دقیقه برهنه جلوی آینه ورزش میکرده، بعد لباس میپوشیده و یک ساعت پیادهروی میکرده. تازه به این هم بسنده نمیکرده و همیشه، هم بعد از نوشتن و هم قبل از خواب، باز حداقل ده دقیقه ورزش میکرده است.
حدود ۹۳ درصد از نویسندگان بزرگ، تقریباً هر روز مینوشتهاند. در بین آنها نویسندگانی چون «گرترود استاین» است که فقط روزی نیم ساعت کار میکرده و برخی مانند «جویس کارول اوتس» (نویسندهی بیش از ۵۰ رمان، ۳۶ مجموعهداستان، و تعداد زیادی مجموعهشعر و نمایشنامه و مقاله) که هر روز از ساعت هشت تا یک بعدازظهر و چهار تا هفت بعدازظهر و برخی روزها یکی دو ساعتی هم بعد از شام مینویسد.
«تامس وولف» و «ارنست همینگوی» ایستاده مینوشتهاند. وولف، که نزدیک به دو متر قد داشته، کاغذهایش را روی یخچال میگذاشته و مینوشته و همینگوی روی رحلیِ بالای کتابخانه.
«آنتونی ترولوپ»، که در دورهای سیساله ۴۷ اثر داستانی و ۱۶ کتاب در موضوعات دیگر نوشته، به خدمتکارش پول میداده تا او را هر روز ساعت پنج و نیم صبح به زور بیدار کند. او هر روز تا ساعت هشت و نیم مینوشته. مواردی بوده که مثلاً ساعت هفت رمانش تمام میشده. بلافاصله کاغذ دیگری جلویش میگذاشته و رمان بعدیاش را شروع میکرده و این رمان جدید را تا ساعت هشت و نیم مینوشته.
جیمز جویس هفت سال پیوسته روی اولیس کار کرد. طبق محاسبات خودش، این شاهکار بیست هزار ساعت از او وقت گرفت و طی آن هشت بیماری، ۱۹ تغییر آدرس (از اتریش گرفته تا سوئیس، ایتالیا و فرانسه) را پشت سر گذراند.
جان چیور هر روز صبح همزمان با سایر کارمندان مجتمع مسکونیای که در آن ساکن بوده، حمام میکرده و صبحانه میخورده و کت و شلوار تن میکرده و سوار آسانسور میشده. اما از ساختمان خارج نمیشده. به انباری میرفته، کت و شلوارش را در میآورده و با لباس زیر تا ظهر مینوشته. بعد کت و شلوارش را میپوشیده و برای ناهار برمیگشته به آپارتمان خودش.
برنامهی روزانهی انوره دوبالزاک؛ اعجوبهای که طی ۳۲ سال نوشتن، ۹۰ رمان و ۲۰ اثر غیرداستانی به نگارش در آورد: ساعت شش بعدازظهر: خوردن شام سبک و بعد خواب/ بیدار شدن در ساعت یک نیمه شب/ هفت ساعت نوشتن/ خواب از ساعت هشت تا نه و نیم/ نوشتن از ساعت نه و نیم تا چهار بعدازظهر/ پیادهروی/ دوش/ ملاقات با دوستان تا ساعت شش/ بعد خوردن شامی سبک و رفتن به بستر.
-
توضیحات:
آنچه خواندید، پارههایی است تلگرامیشده (!) از یادداشت محمدحسن شهسواری، که آن را بر پایهی اطلاعات کتاب «آداب روزانه» نوشتهی میسون کاری نگاشته است.
_
dastannevis.com
(منبع: «آداب روزانه» نوشتهی میسون کاری)
_
۷۳ تن از ۱۶۲ انسان مشهوری که فرهنگ معاصر غرب را شکل دادهاند، مشخصاً «رماننویس» هستند. یعنی حدود ۴۵ درصد. در میان این ۷۳ نفر، همه جور آدمی با همه جور عادتی هست. اما تقریباً اکثر قریب به اتفاق آنها واجد یک صفت هستند: نظم روزانهی کاری.
لئون تولستوی: «باید هر روز بنویسم و هیچ روزی را از دست ندهم. این کار بیش از آن که برای موفقیت در نوشتن ضروری باشد، یاریام میکند تا مهار برنامهی روزانهام از دست نرود.»
گوستاو فلوبر: «در زندگیات مثل یک بورژوا منظم و مرتب باش تا بتوانی در کارت اصیل و بیرحم باشی.»
هنری میلر: «برای حفظ لحظات راستین شهود هنری، باید بسیار منضبط بود و به زندگی انضباط بخشید.»
هاروکی موراکامی: «بیهیچ تغییری به برنامهی روزانهام (بیدار شدن در ساعتِ چهار صبح/ پنج شش ساعت نوشتن بیوقفه/ ورزش/ مطالعه/ گوش کردن موسیقی/ به بستر رفتن در ساعت ۹ شب) پایبندم. آن چه اهمیت دارد تکرار این کار است، یک جور هیپتونیزم. خود را هیپتونیزم میکنم تا بر ژرفای ذهنیام بیفزایم.»
چاک کلوز: «آماتورها منتظر الهام میمانند، اما ما میرویم سر کار و شروع میکنیم به کار کردن.»
از بین ۷۳ نویسندهی بزرگِ دوران فقط و فقط ۱۲ نفرشان (حدود ۱۶درصد) شبها مینوشتهاند. بقیه آدمِ صبح بودهاند، و راستش را بخواهید، آدمِ صبح خیلی زود. یعنی بیدار شدن در ساعت چهار، پنج یا شش صبح بین آنها کاملاً رایج بوده است.
خوشبختانه شمار معتادان در بین داستاننویسان خیلی کمتر از شمار آنان در سایر بزرگان است. از بین این ۷۳ نفر فقط به ۶ نفر اشاره شده که به مخدرها یا الکل معتاد بودهاند.
نزدیک به ۴۰ درصد بزرگانی که در این کتاب از آنان نام برده شده، اهل فعالیتهای ورزشی روزانه بودهاند. البته در این زمینه، نویسندگان وضعشان بدتر است. از بین ۷۳ نفری که کتاب شرح حالشان را نوشته، فقط در مورد ۱۷ نفر (حدود ۲۳درصد) به صراحت گفته شده که اهل ورزش بودهاند.
جالبترین موردِ معتاد به ورزش در میان نویسندگان کسی است که احتمالاً شما هم با شنیدن نامش مثل من تعجب میکنید؛ فرانتس کافکا. این قهرمان ادبیات مدرن هر روز صبح، ده دقیقه برهنه جلوی آینه ورزش میکرده، بعد لباس میپوشیده و یک ساعت پیادهروی میکرده. تازه به این هم بسنده نمیکرده و همیشه، هم بعد از نوشتن و هم قبل از خواب، باز حداقل ده دقیقه ورزش میکرده است.
حدود ۹۳ درصد از نویسندگان بزرگ، تقریباً هر روز مینوشتهاند. در بین آنها نویسندگانی چون «گرترود استاین» است که فقط روزی نیم ساعت کار میکرده و برخی مانند «جویس کارول اوتس» (نویسندهی بیش از ۵۰ رمان، ۳۶ مجموعهداستان، و تعداد زیادی مجموعهشعر و نمایشنامه و مقاله) که هر روز از ساعت هشت تا یک بعدازظهر و چهار تا هفت بعدازظهر و برخی روزها یکی دو ساعتی هم بعد از شام مینویسد.
«تامس وولف» و «ارنست همینگوی» ایستاده مینوشتهاند. وولف، که نزدیک به دو متر قد داشته، کاغذهایش را روی یخچال میگذاشته و مینوشته و همینگوی روی رحلیِ بالای کتابخانه.
«آنتونی ترولوپ»، که در دورهای سیساله ۴۷ اثر داستانی و ۱۶ کتاب در موضوعات دیگر نوشته، به خدمتکارش پول میداده تا او را هر روز ساعت پنج و نیم صبح به زور بیدار کند. او هر روز تا ساعت هشت و نیم مینوشته. مواردی بوده که مثلاً ساعت هفت رمانش تمام میشده. بلافاصله کاغذ دیگری جلویش میگذاشته و رمان بعدیاش را شروع میکرده و این رمان جدید را تا ساعت هشت و نیم مینوشته.
جیمز جویس هفت سال پیوسته روی اولیس کار کرد. طبق محاسبات خودش، این شاهکار بیست هزار ساعت از او وقت گرفت و طی آن هشت بیماری، ۱۹ تغییر آدرس (از اتریش گرفته تا سوئیس، ایتالیا و فرانسه) را پشت سر گذراند.
جان چیور هر روز صبح همزمان با سایر کارمندان مجتمع مسکونیای که در آن ساکن بوده، حمام میکرده و صبحانه میخورده و کت و شلوار تن میکرده و سوار آسانسور میشده. اما از ساختمان خارج نمیشده. به انباری میرفته، کت و شلوارش را در میآورده و با لباس زیر تا ظهر مینوشته. بعد کت و شلوارش را میپوشیده و برای ناهار برمیگشته به آپارتمان خودش.
برنامهی روزانهی انوره دوبالزاک؛ اعجوبهای که طی ۳۲ سال نوشتن، ۹۰ رمان و ۲۰ اثر غیرداستانی به نگارش در آورد: ساعت شش بعدازظهر: خوردن شام سبک و بعد خواب/ بیدار شدن در ساعت یک نیمه شب/ هفت ساعت نوشتن/ خواب از ساعت هشت تا نه و نیم/ نوشتن از ساعت نه و نیم تا چهار بعدازظهر/ پیادهروی/ دوش/ ملاقات با دوستان تا ساعت شش/ بعد خوردن شامی سبک و رفتن به بستر.
-
توضیحات:
آنچه خواندید، پارههایی است تلگرامیشده (!) از یادداشت محمدحسن شهسواری، که آن را بر پایهی اطلاعات کتاب «آداب روزانه» نوشتهی میسون کاری نگاشته است.
_
dastannevis.com
شخصیت نمایشی خوب، موقعیتهای مهیج و سرشار از هیجان و خطهای داستانی مبتکرانه، تصادفی و شانسی به وجود نمیآیند. نویسندگان بزرگ، فنونِ حرفهٔ خود را یاد میگیرند تا تمام قدرت و عمقِ تخیل و تجربیات خود را روی کاغذ بیاورند.
📚جرأت کن و نویسنده بزرگی شو
لئونارد بیشاپ
dastannevis.com
📚جرأت کن و نویسنده بزرگی شو
لئونارد بیشاپ
dastannevis.com
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶
یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲
dastannevis.com
یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲
dastannevis.com
استفاده از تغییرات غیرمنتظره و رویدادهای ناگهانی میتواند جذابیت و هیجان را به داستان اضافه کند. توصیه میکنیم در نوشتن داستانهای مهیج از این عوامل استفاده کنید تا داستان شما جذاب، هیجانانگیز و مشوق باشد. همچنین، میتوانید از عناصری مانند پیچیدگیها، رازها، تعقیب و گریز، خیانت، نبرد و رقابت، ماجراجویی و ترس و وحشت نیز بهره ببرید تا داستان را از طریق تنش و هیجان به اوج برسانید. این عوامل میتوانند به داستان شما عمق و تنوع ببخشند و خواننده را به خود جذب کنند.
dastannevis.com
dastannevis.com
استفاده از توصیفات واضح و زیبا برای توصیف صحنهها، شخصیتها و موقعیتها میتواند جذابیت و هیجان به داستان اضافه کند. توصیفات قوی و زنده میتواند خواننده را به دنیای داستان کشانده و او را در داستان به نقشآفرینی وادار کند.
dastannevis.com
dastannevis.com
ایجاد تعارض و تنش بین شخصیتها و وقوع رویدادهای غیرمنتظره مهیجیت داستان را افزایش میدهد. میتوانید شخصیتها را در مواجهه با چالشها، تهدیدها و موانع قرار دهید تا تنش و تعارض در داستان ایجاد شود.
dastannevis.com
dastannevis.com