گلشیری همیشه میگفت: «شعر بخوان و داستانت را بنویس.» و من تمام این سی سال پند استاد را آویزۀ گوش کردم و تا بخواهی شعر خواندم. فرقی هم نمیکرد از کی و از کجا. شاعران کلاسیک، یا شاعران امروز، ایرانی و خارجی.»
عباس معروفی
dastannevis.com
عباس معروفی
dastannevis.com
مهم نیست که خودتان فکر میکنید چقدر گرفتارید، باید زمانی را برای خواندن پیدا کنید و یا این که تسلیم یک حماقت خود خواسته شوید.
کنفسیوس
dastannevis.com
کنفسیوس
dastannevis.com
🍂🍁🍂
آقای جغرافی!
مهرداد سلطانپور (م.عطارباشی)
کلاس اول راهنمایی بودم و هیچکدوم از بچه های کلاس رو نمی شناختم . از شانس خوبم همون روز اول رفتم نشسنم پیش عباس و پیمان ، دوتا از شرورترین بچه های مدرسه!
از اونجایی که استعداد کشف نشده ای در زمینه شرارت داشتم ، خیلی زود با اون دونفر اُخت شدم و روزهای خوب و خوشی رو توی مدرسه می گذروندیم .
یه معلم جغرافیا داشتیم که خیلی آدم بی اعصابی بود . اولین روزی که سر کلاس ما اومد ، یه چشم توی کلاس چرخوند و یکی از درشت هیکل ترین بچه های کلاس رو آورد پایین و تا میخورد زدش!!! حالا برحسب تصادف اون بنده خدا جزو بی آزارترین بچه های کلاس هم بود! کلا به شعر "چوب معلم ار بود زمزمه محبتی...." اعتقاد راسخی داشت!
یکی از عادتهاش هم این بود که به هیچ عنوان اجازه دودره کردن و جیم شدن از کلاس رو به کسی نمی داد ، مگر اینکه طرف رو به موت میشد و یا اینکه از دفتر می خواستنش! حتی گلاب به روتون ، روم به دیوار واسه رفتن به دستشویی هم باید کار از کار می گذشت که اجازه بده بری دستشویی!!!
با بچه ها شرط بندی کردیم که ببینیم کی می تونه اجازه بگیره و از کلاس بره بیرون؟!
پیمان پا شد و رفت به بهانه دستشویی اجازه بگیره که با یه پس گردنی سر جاش برگردونده شد!
من یه فکر خلاقانه به ذهنم رسید . یه گچ کوچولو توی طبقه بود . برش داشتم و با کاغذ شروع کردم به شکل دادن به گچ و اونو شبیه یه قرص درست کردم. وسطش هم یه خط انداختم و گذاشتمش کف دستم و رفتم پیش آقای جغرافی و انگشت سبابه رو سیخونکی گرفتم و گفتم : آقا اجازه هست بریم قرص بخوریم؟! گچ کف دستمو نشونش دادم و یه قیافه مریض اندر طبیب بخودم گرفتم . گفت : مریضیت چیه؟! گفتم : اجازه آقا ، گلومون چرک کرده و بی معطلی دهنمو مثل اسب آبی باز کردم! گفت : ببند درِ اون غارو! بدو برو قرص ت رو بخور و زود برگرد .
موقع خارج شدن از در کلاس یه چشمک به پیمان و عباس زدم و فاتحانه رفتم توی حیاط و آب خوردم و یه چرخی توی حیاط زدم و برگشتم .
عباس که هیچ خلاقیتی نداشت و کلک من رو موفق دید ، ازم خواست که قرص کذایی رو بهش بدم تا اونم با همون ترفند اجازه بگیره و بره بیرون!
بهش گفتم : عباس لو میریم ها ، شک می کنه . ولی اصرار کرد که نمی فهمه و گچ رو گذاشت کف دستش و بطرف آقای جغرافی به راه افتاد ....
واقعا کار احمقانه ای کردیم . درست مثل این بود که دو محموله قاچاق رو پشت سر هم بخوای از جلو پاسگاه با یک حربه رد کنی!
عباس رفت پایین و قرص رو نشون داد و آقای جغرافی اولش بهش گفت برو ! هنوز به دم در نرسیده بود که تازه دوزاریش افتاد! گفت : وایسا ببینم . مگه الان نرفتی قرص بخوری؟ اونم نامرد سریع به من اشاره کرد و گفت : آقا اجازه ، اون عطار بود!
آقای جغرافی از پشت میزش بلند شد و بطرف عباس رفت . گفت : ببینم قرص ت رو!!!
جلو چشام داشت سیاهی میرفت . درست عین فیلمهای پارتیزانی که افسر گشتاپو به ماشینی که چندنفر از نیروهای مقاومت رو زیر ماشین جاسازی کرده مشکوک شده باشه، منتظر بودم که گند کار دربیاد! از طرفی مطمئن بودم که عباس اونقدر جسارت نداره که غنی سازی گچ و تبدیل اون به قرص رو به گردن بگیره!!!
دهنم خشک شده بود و کف دستام عرق کرده بود و صحنه تنبیه خودم و عباس رو پایین کلاس مجسم می کردم که بچه ها با ذوق و شوق نظاره گر ماها زیر مشت و لگد آقای جغرافی هستن!
ولی دقیقا عین همون فیلم های پارتیزانی ، تا اومد کف دست عباس رو ببینه ، زنگ مدرسه به صدا دراومد و بچه ها طبق معمول ، دیوانه وار عین گله بوفالوها به سمت در کلاس هجوم آوردن و عباس رو با خودشون بردن!!!
خلاصه اون روز بخیر گذشت ، ولی فکر کنم بدنم به اندازه یه تشت آدرنالین ترشح کرد!!!
😄😄😄😄😄
عطارباشی
dastannevis.com
آقای جغرافی!
مهرداد سلطانپور (م.عطارباشی)
کلاس اول راهنمایی بودم و هیچکدوم از بچه های کلاس رو نمی شناختم . از شانس خوبم همون روز اول رفتم نشسنم پیش عباس و پیمان ، دوتا از شرورترین بچه های مدرسه!
از اونجایی که استعداد کشف نشده ای در زمینه شرارت داشتم ، خیلی زود با اون دونفر اُخت شدم و روزهای خوب و خوشی رو توی مدرسه می گذروندیم .
یه معلم جغرافیا داشتیم که خیلی آدم بی اعصابی بود . اولین روزی که سر کلاس ما اومد ، یه چشم توی کلاس چرخوند و یکی از درشت هیکل ترین بچه های کلاس رو آورد پایین و تا میخورد زدش!!! حالا برحسب تصادف اون بنده خدا جزو بی آزارترین بچه های کلاس هم بود! کلا به شعر "چوب معلم ار بود زمزمه محبتی...." اعتقاد راسخی داشت!
یکی از عادتهاش هم این بود که به هیچ عنوان اجازه دودره کردن و جیم شدن از کلاس رو به کسی نمی داد ، مگر اینکه طرف رو به موت میشد و یا اینکه از دفتر می خواستنش! حتی گلاب به روتون ، روم به دیوار واسه رفتن به دستشویی هم باید کار از کار می گذشت که اجازه بده بری دستشویی!!!
با بچه ها شرط بندی کردیم که ببینیم کی می تونه اجازه بگیره و از کلاس بره بیرون؟!
پیمان پا شد و رفت به بهانه دستشویی اجازه بگیره که با یه پس گردنی سر جاش برگردونده شد!
من یه فکر خلاقانه به ذهنم رسید . یه گچ کوچولو توی طبقه بود . برش داشتم و با کاغذ شروع کردم به شکل دادن به گچ و اونو شبیه یه قرص درست کردم. وسطش هم یه خط انداختم و گذاشتمش کف دستم و رفتم پیش آقای جغرافی و انگشت سبابه رو سیخونکی گرفتم و گفتم : آقا اجازه هست بریم قرص بخوریم؟! گچ کف دستمو نشونش دادم و یه قیافه مریض اندر طبیب بخودم گرفتم . گفت : مریضیت چیه؟! گفتم : اجازه آقا ، گلومون چرک کرده و بی معطلی دهنمو مثل اسب آبی باز کردم! گفت : ببند درِ اون غارو! بدو برو قرص ت رو بخور و زود برگرد .
موقع خارج شدن از در کلاس یه چشمک به پیمان و عباس زدم و فاتحانه رفتم توی حیاط و آب خوردم و یه چرخی توی حیاط زدم و برگشتم .
عباس که هیچ خلاقیتی نداشت و کلک من رو موفق دید ، ازم خواست که قرص کذایی رو بهش بدم تا اونم با همون ترفند اجازه بگیره و بره بیرون!
بهش گفتم : عباس لو میریم ها ، شک می کنه . ولی اصرار کرد که نمی فهمه و گچ رو گذاشت کف دستش و بطرف آقای جغرافی به راه افتاد ....
واقعا کار احمقانه ای کردیم . درست مثل این بود که دو محموله قاچاق رو پشت سر هم بخوای از جلو پاسگاه با یک حربه رد کنی!
عباس رفت پایین و قرص رو نشون داد و آقای جغرافی اولش بهش گفت برو ! هنوز به دم در نرسیده بود که تازه دوزاریش افتاد! گفت : وایسا ببینم . مگه الان نرفتی قرص بخوری؟ اونم نامرد سریع به من اشاره کرد و گفت : آقا اجازه ، اون عطار بود!
آقای جغرافی از پشت میزش بلند شد و بطرف عباس رفت . گفت : ببینم قرص ت رو!!!
جلو چشام داشت سیاهی میرفت . درست عین فیلمهای پارتیزانی که افسر گشتاپو به ماشینی که چندنفر از نیروهای مقاومت رو زیر ماشین جاسازی کرده مشکوک شده باشه، منتظر بودم که گند کار دربیاد! از طرفی مطمئن بودم که عباس اونقدر جسارت نداره که غنی سازی گچ و تبدیل اون به قرص رو به گردن بگیره!!!
دهنم خشک شده بود و کف دستام عرق کرده بود و صحنه تنبیه خودم و عباس رو پایین کلاس مجسم می کردم که بچه ها با ذوق و شوق نظاره گر ماها زیر مشت و لگد آقای جغرافی هستن!
ولی دقیقا عین همون فیلم های پارتیزانی ، تا اومد کف دست عباس رو ببینه ، زنگ مدرسه به صدا دراومد و بچه ها طبق معمول ، دیوانه وار عین گله بوفالوها به سمت در کلاس هجوم آوردن و عباس رو با خودشون بردن!!!
خلاصه اون روز بخیر گذشت ، ولی فکر کنم بدنم به اندازه یه تشت آدرنالین ترشح کرد!!!
😄😄😄😄😄
عطارباشی
dastannevis.com
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶
سه شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰
dastannevis.com
سه شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰
dastannevis.com
مقاومت مغز، یعنی حاضر باشیم هر کاری را انجام دهیم جز کاری که باید انجام بدهیم و آن را مدام به بعد موکول کنیم و یا از انجام آن سر باز بزنیم.
نویسندهای را در نظر بگیرید که هر هفته باید ۵ مقاله بنویسد و در پایان هفته حتی ۳ مورد را هم کامل نکرده است. فروشنده ای که قرار بوده ۳۰ ویزیت در طول هفته برای محصولش داشته باشد؛ اما در پایان هفته به این عدد نرسید. طراحی که قرار بوده تا پایان همین هفته طرحی را کامل کند و روز چهارشنبه همچنان در نقطه شروع ماجرا قرار دارد.
هر کاری که قدرت آن را دارید شروع کنید و بدانید که این شروع نبوغ، اعجاز و قدرت را به همراه دارد. پس هم اکنون دست به کار شوید.
استیون پرسفیلد
📚نبرد هنرمند
dastannevis.com
نویسندهای را در نظر بگیرید که هر هفته باید ۵ مقاله بنویسد و در پایان هفته حتی ۳ مورد را هم کامل نکرده است. فروشنده ای که قرار بوده ۳۰ ویزیت در طول هفته برای محصولش داشته باشد؛ اما در پایان هفته به این عدد نرسید. طراحی که قرار بوده تا پایان همین هفته طرحی را کامل کند و روز چهارشنبه همچنان در نقطه شروع ماجرا قرار دارد.
هر کاری که قدرت آن را دارید شروع کنید و بدانید که این شروع نبوغ، اعجاز و قدرت را به همراه دارد. پس هم اکنون دست به کار شوید.
استیون پرسفیلد
📚نبرد هنرمند
dastannevis.com
دیگه آخرای کاره! 🧐
فقط ۳ روز دیگر برای ارسال آثار مسابقات پاییزی داستان نویس نوجوان فرصت دارید. 😱
زودتر عجله کنید.
توضیحات و ارسال آثار (صفحه مسابقه):
https://dastannevis.com/competitions/fall1400/
داستان نویس نوجوان 😎
dastannevis.com
فقط ۳ روز دیگر برای ارسال آثار مسابقات پاییزی داستان نویس نوجوان فرصت دارید. 😱
زودتر عجله کنید.
توضیحات و ارسال آثار (صفحه مسابقه):
https://dastannevis.com/competitions/fall1400/
داستان نویس نوجوان 😎
dastannevis.com
چطور نوشتن را شروع کردم؟
چیزی که باعث شد دست به نوشتن ببرم اتفاقی بود که در لحظه تولدم افتاد. اینکه من در این دنیا متولد شدهام و تصمیم گرفتم که میخواهم درباره آن بنویسم. من این دنیا را دوست نداشتم، پس تصمیم گرفتم آن را بهتر کنم. مشکلم این بود که من از دنیا راضی نبودم و نارضایتی از طبیعت، نویسندگان و هنرمندان را به وجود می آورد. اگر در دنیایی متولد شدهاید که در آن خوشحال هستید از اینکه بانکدار یا یک فوتبالیست شوید، از آن لذت ببرید. اما اگر ناراضی هستید، جهان را به نوعی بازسازی کنید، بازنویسیاش کنید، مجددا تصورش کنید و دوباره دنیا را ثبت کنید. کارهای هنری خود را در برابر خدا انجام دهید تا دنیایی دیگر ایجاد کنید. من چنین چیزی را میخواستم و تنها چیزی که من در آن خوب بودم استفاده از کلمات بود. بنابراین تصمیم گرفتم که نویسنده شوم و در دانشگاه رشتهٔ ادبیات را مطالعه کردم. اما این طور نبود که بلافاصله رمان نوشتم، بلکه مدتها آنها را برای ناشران ارسال میکردم و رد میشد. زمانی طولانی فقط مینوشتم چرا که من یک آموزش ادبی کلاسیک داشتم و جز رمانهای عالی چیزی نمیخواندم.
dastannevis.com
چیزی که باعث شد دست به نوشتن ببرم اتفاقی بود که در لحظه تولدم افتاد. اینکه من در این دنیا متولد شدهام و تصمیم گرفتم که میخواهم درباره آن بنویسم. من این دنیا را دوست نداشتم، پس تصمیم گرفتم آن را بهتر کنم. مشکلم این بود که من از دنیا راضی نبودم و نارضایتی از طبیعت، نویسندگان و هنرمندان را به وجود می آورد. اگر در دنیایی متولد شدهاید که در آن خوشحال هستید از اینکه بانکدار یا یک فوتبالیست شوید، از آن لذت ببرید. اما اگر ناراضی هستید، جهان را به نوعی بازسازی کنید، بازنویسیاش کنید، مجددا تصورش کنید و دوباره دنیا را ثبت کنید. کارهای هنری خود را در برابر خدا انجام دهید تا دنیایی دیگر ایجاد کنید. من چنین چیزی را میخواستم و تنها چیزی که من در آن خوب بودم استفاده از کلمات بود. بنابراین تصمیم گرفتم که نویسنده شوم و در دانشگاه رشتهٔ ادبیات را مطالعه کردم. اما این طور نبود که بلافاصله رمان نوشتم، بلکه مدتها آنها را برای ناشران ارسال میکردم و رد میشد. زمانی طولانی فقط مینوشتم چرا که من یک آموزش ادبی کلاسیک داشتم و جز رمانهای عالی چیزی نمیخواندم.
dastannevis.com
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶
چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۰
dastannevis.com
چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۰
dastannevis.com
🍂🍁🍂
در مسير زندگی بجای شناور بـودن، شناگر باش.
افکار از چنان قــدرتی برخوردارند که میتوانند سازنده یا ویرانگر باشند.
بنابراین باید بیاموزیم که افکارمان را هوشمندانه کنترل کنیم تا در اهداف
خود به موفقیتها و کامیابیهای
بــزرگی دست یابیم.
dastannevis.com
در مسير زندگی بجای شناور بـودن، شناگر باش.
افکار از چنان قــدرتی برخوردارند که میتوانند سازنده یا ویرانگر باشند.
بنابراین باید بیاموزیم که افکارمان را هوشمندانه کنترل کنیم تا در اهداف
خود به موفقیتها و کامیابیهای
بــزرگی دست یابیم.
dastannevis.com
نزدیک به دو دهه است که من با شاگردان کار کردهام و تحول زندگیشان از راه نوشتن را مشاهده کردهام. من دیدهام شاگردان خجول و کم رو حقشان را طلب کردهاند. شاگردان لافزن گزافه گو کم کم بادشان را کم کردهاند و اعضای دوستانه قبیله بشری شدهاند. من دیدهام آدمها خودشان را به روی روابط عمیقتر گشودهاند. خودشان را از شر روابط دشوار خلاص کردهاند. شغلشان را تغییر دادهاند و هویتشان را دگرگون ساختهاند. من دیدهام نوشتن بیشتر داروست تا ابزار. دارویی که همه ما میتوانیم بسازیم و برای خودمان استفاده کنیم.
جولیا کامرون
📚حق نوشتن
dastannevis.com
جولیا کامرون
📚حق نوشتن
dastannevis.com
ادوارد ابی معتقد بود:«نمیتوان از نهادها توقع داشت حقیقت را بگویند، بنابراین باید از نویسندهها توقع بیان حقیقت را داشت. نویسنده باید زبان اخلاق جامعهاش باشد.» یک راه برای شناخت خودتان این است که ببینید چه چیز کفر شما را درمیآورد یا وحشت زدهتان میکند و بعد درباره آنها بنویسید.
اگر شخصیت دیدگاه اخلاقی شما را داشته باشد و دست به فعالیتهای شدید بزند تا از هدفش دفاع کند مطمئن باشید رمان شما سرشار از احساس و صحنههای نمایشی خواهد شد: موضوعی که اعصاب شما را بهم میریزد پیدا کنید اما باید از جمله مسائلی باشد که مردم را خشمگین کرده است. موضع خود را مشخص کنید و روی کاغذ بیاورید.
قدم بعدی این است که استدلالهای مخالفان را هم پیدا کنید و ارائه دهید. مسائل سیاه و سفید در این دنیا کم است حتی مسائلی که سیاه و سفید بنظر میرسد نیز هستند کسانی که حس میکنند موضع سیاه یا سفیدشان درباره مسائل منطقی است. در نتیجه سعی کنید تصویر بزرگ و کامل هر مسئله را ببینید. به همه شخصیت های مخالف خوددر داستان منصفانه بپردازیدو حرفهای آنها را هم صادقانه بیان کنید.
بعد بپرسید چه نوع شخصیتی مدافع سرسخت هر یک از طرفین ماجرا است. حتما میتوانید شخصیت های احتمالی مختلفی را پیدا کنید بعدا از میان آنها بهترین شخصیت را انتخاب کنید. با اینهمه یادتان باشد داستان محل موعظه وسخنرانی نیست کار شما ارائه یک داستان گیرا است نه سخنرانی پر آب و تاب و کلمات قلمبه سلمبه.
جیمز اسکات بل
📚طرح و ساختار رمان
dastannevis.com
اگر شخصیت دیدگاه اخلاقی شما را داشته باشد و دست به فعالیتهای شدید بزند تا از هدفش دفاع کند مطمئن باشید رمان شما سرشار از احساس و صحنههای نمایشی خواهد شد: موضوعی که اعصاب شما را بهم میریزد پیدا کنید اما باید از جمله مسائلی باشد که مردم را خشمگین کرده است. موضع خود را مشخص کنید و روی کاغذ بیاورید.
قدم بعدی این است که استدلالهای مخالفان را هم پیدا کنید و ارائه دهید. مسائل سیاه و سفید در این دنیا کم است حتی مسائلی که سیاه و سفید بنظر میرسد نیز هستند کسانی که حس میکنند موضع سیاه یا سفیدشان درباره مسائل منطقی است. در نتیجه سعی کنید تصویر بزرگ و کامل هر مسئله را ببینید. به همه شخصیت های مخالف خوددر داستان منصفانه بپردازیدو حرفهای آنها را هم صادقانه بیان کنید.
بعد بپرسید چه نوع شخصیتی مدافع سرسخت هر یک از طرفین ماجرا است. حتما میتوانید شخصیت های احتمالی مختلفی را پیدا کنید بعدا از میان آنها بهترین شخصیت را انتخاب کنید. با اینهمه یادتان باشد داستان محل موعظه وسخنرانی نیست کار شما ارائه یک داستان گیرا است نه سخنرانی پر آب و تاب و کلمات قلمبه سلمبه.
جیمز اسکات بل
📚طرح و ساختار رمان
dastannevis.com
🔴 آخرین روزها را غنیمت بشمارید!
🔸 بمب هیجان در راه است! 😍
فقط ۲ روز تا پایان مهلت ارسال داستان برای مسابقات پاییزی داستان نویس نوجوان!
ارسال داستان در مسابقه:
https://dastannevis.com/competitions/fall1400/
داستان نویس نوجوان 😎
dastannevis.com
🔸 بمب هیجان در راه است! 😍
فقط ۲ روز تا پایان مهلت ارسال داستان برای مسابقات پاییزی داستان نویس نوجوان!
ارسال داستان در مسابقه:
https://dastannevis.com/competitions/fall1400/
داستان نویس نوجوان 😎
dastannevis.com
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶
پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰
dastannevis.com
پنجشنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰
dastannevis.com
صبح یعنی پروازقد کشیدن در باد
چه کسی میگویدپشت این ثانیهها
تاریک است؟ گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است...
👤سهراب سپهری
dastannevis.com
چه کسی میگویدپشت این ثانیهها
تاریک است؟ گام اگر برداریم
روشنی نزدیک است...
👤سهراب سپهری
dastannevis.com
🍂🍁🍂
گنجطلایی نویسنده
«هیچ عناصری در نویسندگی به اندازه نظم و «مهلت و ضرب الاجل» در اتمام کار مؤثر نیست. نویسنده در گوشه های تنگ و زمان دار و استرس برای تحویل کار است که به زوایای خلاق خود پی می برد و اثری می نگارد که شاید برای خودش هم تعجب آور باشد. آن گوشه خلوت و زمان دار برای نویسنده، کنج طلایی گنج است. من دوسال هر پنج هفته یکبار مجبور بودم سی صفحه نوشته تازه به علاوه ویرایش نوشته های قبلی و دو جستار مدون روی دو کتابی که خوانده بودم تحویل دهم. هیچ موقعیتی جز این زمان فشرده نمی توانست مرا در دنیای نویسندگی به جلو پرتاب کند.»
dastannevis.com
گنجطلایی نویسنده
«هیچ عناصری در نویسندگی به اندازه نظم و «مهلت و ضرب الاجل» در اتمام کار مؤثر نیست. نویسنده در گوشه های تنگ و زمان دار و استرس برای تحویل کار است که به زوایای خلاق خود پی می برد و اثری می نگارد که شاید برای خودش هم تعجب آور باشد. آن گوشه خلوت و زمان دار برای نویسنده، کنج طلایی گنج است. من دوسال هر پنج هفته یکبار مجبور بودم سی صفحه نوشته تازه به علاوه ویرایش نوشته های قبلی و دو جستار مدون روی دو کتابی که خوانده بودم تحویل دهم. هیچ موقعیتی جز این زمان فشرده نمی توانست مرا در دنیای نویسندگی به جلو پرتاب کند.»
dastannevis.com
نوشتن متن ایدهآل
گاهی در قسمتی از نوشتن داستان، در اوج یا پایان بندی متوقف میشویم و با خودمان میگوییم: «این قسمت باید عالی دربیاید. باید قبل از نوشتنش، به همه چیز کاملاً فکر کنم. افکارم را جمع کنم و بعد بنویسمش...» اما روزها به همین منوال میگذرد و ما همچنان در حال فکر کردنیم. اگر بخواهیم صادق باشیم، ما فقط داریم از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنیم. ما جرات ادامه دادنش را نداریم.
بنابراین هر وقت که فکر میکنم برای نوشتن بخش بعدی خیلی زود است، پیش نویسی مینویسم، یا طرح داستانم را دوباره روی کاغذ میآورم، در حالی که چیزی با لجاجت توی سرم میگوید که این داستان باید عالی نوشته شود، من دیگر به او توجهی نمیکنم:
چون میدانم هر چقدر که آن را بهتر بنویسم، هنوز هم برایم ناقص به نظر میرسد. پس نباید نوشتن آن را برای شکل گرفتن یک متن ایدهآل به تعویق بیندازم. گاهی وقتها فقط باید قلم را برداریم و یک دفتر باز کنیم و به نوشتن ادامه دهیم؛ آن وقت افکار درست به خودی خود شکل میگیرند.
✍️ معصومه حامیدوست
dastannevis.com
گاهی در قسمتی از نوشتن داستان، در اوج یا پایان بندی متوقف میشویم و با خودمان میگوییم: «این قسمت باید عالی دربیاید. باید قبل از نوشتنش، به همه چیز کاملاً فکر کنم. افکارم را جمع کنم و بعد بنویسمش...» اما روزها به همین منوال میگذرد و ما همچنان در حال فکر کردنیم. اگر بخواهیم صادق باشیم، ما فقط داریم از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنیم. ما جرات ادامه دادنش را نداریم.
بنابراین هر وقت که فکر میکنم برای نوشتن بخش بعدی خیلی زود است، پیش نویسی مینویسم، یا طرح داستانم را دوباره روی کاغذ میآورم، در حالی که چیزی با لجاجت توی سرم میگوید که این داستان باید عالی نوشته شود، من دیگر به او توجهی نمیکنم:
چون میدانم هر چقدر که آن را بهتر بنویسم، هنوز هم برایم ناقص به نظر میرسد. پس نباید نوشتن آن را برای شکل گرفتن یک متن ایدهآل به تعویق بیندازم. گاهی وقتها فقط باید قلم را برداریم و یک دفتر باز کنیم و به نوشتن ادامه دهیم؛ آن وقت افکار درست به خودی خود شکل میگیرند.
✍️ معصومه حامیدوست
dastannevis.com
نویسندگان باید به نوشتن ادامه دهند؛ اگر بخواهند رشد کنند. مانند کرمها که بیوقفه برگها را میجوند.
هاروکی موراکامی
dastannevis.com
هاروکی موراکامی
dastannevis.com