سکس با دخترخاله عزیزم
1400/05/06
#دختر_خاله #خاطرات_نوجوانی
من اسمم آرشه قدم ۱۸۰ وزنم ۸۰ یه پسر کم رو وخجالتی البته الان یکم بهتر شدم دیگه انقد کم رونیستم الان درحال حاضر ۲۴ سالمه این داستان که میخوام براتون بگم تقریبا برا ۵سال پیش که من ۱۹ سالم بود ،من تقریبا این همه دختر خاله پسرخاله ها که به خاطر رفت وآمد خانوادگی واینا زیاد دختر خالمو یاسمن و میدیدم یاسمنم ۱سال ازمن کوچیکتره و قد بلند رنگ سبزه و تقریبا اندام لاغری داره.
داستان ازاین قرار بود که ما شب رفتیم خونه یاسمن اینا که بمونیم اونجا و قرار بود صبش بریم شمال ینی چون کلن دوتاماشین بودیم قرار شد اول شوهرخالم و خالم و خانواده ما صب برن ساعت ۶اینا و من و یاسمن واون یکی دخترخالم که مام بعدازظهر بریم چون شوهرش ساعت ۶اینا تعطیل میشد از سرکار. خلاصه سرتونو درد نیارم صب شد شوهر خاله وخانواده ما ساعت ۶اینا رفتن. من خواب بودم رفتن. صب ساعت ۹ اینا بود دیدم صدای بسته شدن در اومد سریع پاشدم از پنجره پاینو دیدم که ستاره اون یکی دختر خالم اون بود که رفت دیگه تقریبا من و یاسمن توخونه تنها بودیم ولی من اصلا نمیدونستم که ستاره کجا رفت فقط دلم میخواست که یاسمن بیدار شه ازش بپرسم من با یاسمن زیاد رابطه خوبی نداشتم چون میدونستم دوست پسرای زیادی داره سرهمین زیاد براش فاز نمیگرفتم. خلاصه این که بالاخره درو باز کرد اومد اونم دید که فقط من توخونم شوکه شد و بهم گفت برو نون بخر گفتم پس ستاره کجا رفت گفته رفته دانشگاه ساعت ۴میاد من یهو یه حسه خوبی بهم دست داد چون قرار بود ۶الی ۷ ساعت با یاسمن خونه تنها باشم رفتم نون وگرفتم صبونه رو خردیم نشسته بودیم داشتیم تلوزیون میدیدم با یه بلیز و یه شلوار اسفنجی زیادم تحریک کننده نبود یهو برگشت گفت از فلانی چه خبر از پرستو پرستو دوست دخترم بود یه زمان منم گفتم از فلانی چه خبر از امین امینم دوست پسر اون بود خلاصه همینطور ی بحث وکشوند جلو برگشت به من گفت تو بی عرضه ای زیاد دوست دختر نداری یکم به خودت برس وازاین حرفا همینطوری داشتیم کسشر میگفتیم من دیگه مغرم نکشید بهش گفتم میخوام برم فیلم بینم گفتم رمز کامپیوترو نمیدونم رمزو وگفت رفتم یه دوتا فیلم دیدم یه ۱ساعت بعد دیدم ازتوحموم صدا میاد رفتم اتاق بغلی دیدم در حموم بازه یه لحضه ممه های درشت یاسمنو دیدم همونجا درجا راس کردم گفتم چیه چی شده گفت آرش من حولمو پیدا نکردم میتونی از اتاق بغلی حوله منو بیاری من یکم شک کردم که. چرا ممه هاشو گذاشت ببینم دوهزاریم افتاد که قراره عشق وحال کنم خلاصه حوله رو براش اوردم بهم گفت برو بیرون مرسی که حوله رو اوردی من اومدم بیرون هی باخودم کلانجار رفتم گفتم که یاسمن الان خیلی بامن راحته دوتامونم تنها توخونخ ای کاش بتونم یه حالی باهاش بکنم خلاصه خیلی باخودم کلنجار رفتم خیلی فک کردم که چطوری بتونم باهاش حال کنم خلاصه که من انقد خجالتی ام هرکاری کردم اصلا نتونستم و نفهمیدم چیکار کنم درحالی که اون گوشه چششو نشون داده بود خلاصه ءگذشت رفتیم شمال ویلا برای ادره بود تو رامسر جاش خیلی اوکی همه چی ام داشت از سینما بگیر تا استخر من یه روز که از فوتبال برگشتم تو سوئیت ویلا که همه باهم بودیم هرچقد در زدم درو کسی باز نکرد بعد چند دقیقه یاسمن درو باز کرد بدو بدو هم رفت طبقه بالا ویلا دوبلکس بود من م رفتم بالا ببینم کی هست دیدم هیچ کس نیس دراتاقشو باز کردم دیدم دراز کشیده رو تخت گفتم بقیه کجان گفت همه بیرونن من و گذاشتن اینجا تو پشت درنمونی یهو به مقدمه گفت آرش چند روزه میخوام یه چیزیو بهت م گفتم چی گفت چرا ت به من توجه نمیکنی وازاین حرفا گفتم من قبلا دوست داشتم ولی چون دیدم خیل
1400/05/06
#دختر_خاله #خاطرات_نوجوانی
من اسمم آرشه قدم ۱۸۰ وزنم ۸۰ یه پسر کم رو وخجالتی البته الان یکم بهتر شدم دیگه انقد کم رونیستم الان درحال حاضر ۲۴ سالمه این داستان که میخوام براتون بگم تقریبا برا ۵سال پیش که من ۱۹ سالم بود ،من تقریبا این همه دختر خاله پسرخاله ها که به خاطر رفت وآمد خانوادگی واینا زیاد دختر خالمو یاسمن و میدیدم یاسمنم ۱سال ازمن کوچیکتره و قد بلند رنگ سبزه و تقریبا اندام لاغری داره.
داستان ازاین قرار بود که ما شب رفتیم خونه یاسمن اینا که بمونیم اونجا و قرار بود صبش بریم شمال ینی چون کلن دوتاماشین بودیم قرار شد اول شوهرخالم و خالم و خانواده ما صب برن ساعت ۶اینا و من و یاسمن واون یکی دخترخالم که مام بعدازظهر بریم چون شوهرش ساعت ۶اینا تعطیل میشد از سرکار. خلاصه سرتونو درد نیارم صب شد شوهر خاله وخانواده ما ساعت ۶اینا رفتن. من خواب بودم رفتن. صب ساعت ۹ اینا بود دیدم صدای بسته شدن در اومد سریع پاشدم از پنجره پاینو دیدم که ستاره اون یکی دختر خالم اون بود که رفت دیگه تقریبا من و یاسمن توخونه تنها بودیم ولی من اصلا نمیدونستم که ستاره کجا رفت فقط دلم میخواست که یاسمن بیدار شه ازش بپرسم من با یاسمن زیاد رابطه خوبی نداشتم چون میدونستم دوست پسرای زیادی داره سرهمین زیاد براش فاز نمیگرفتم. خلاصه این که بالاخره درو باز کرد اومد اونم دید که فقط من توخونم شوکه شد و بهم گفت برو نون بخر گفتم پس ستاره کجا رفت گفته رفته دانشگاه ساعت ۴میاد من یهو یه حسه خوبی بهم دست داد چون قرار بود ۶الی ۷ ساعت با یاسمن خونه تنها باشم رفتم نون وگرفتم صبونه رو خردیم نشسته بودیم داشتیم تلوزیون میدیدم با یه بلیز و یه شلوار اسفنجی زیادم تحریک کننده نبود یهو برگشت گفت از فلانی چه خبر از پرستو پرستو دوست دخترم بود یه زمان منم گفتم از فلانی چه خبر از امین امینم دوست پسر اون بود خلاصه همینطور ی بحث وکشوند جلو برگشت به من گفت تو بی عرضه ای زیاد دوست دختر نداری یکم به خودت برس وازاین حرفا همینطوری داشتیم کسشر میگفتیم من دیگه مغرم نکشید بهش گفتم میخوام برم فیلم بینم گفتم رمز کامپیوترو نمیدونم رمزو وگفت رفتم یه دوتا فیلم دیدم یه ۱ساعت بعد دیدم ازتوحموم صدا میاد رفتم اتاق بغلی دیدم در حموم بازه یه لحضه ممه های درشت یاسمنو دیدم همونجا درجا راس کردم گفتم چیه چی شده گفت آرش من حولمو پیدا نکردم میتونی از اتاق بغلی حوله منو بیاری من یکم شک کردم که. چرا ممه هاشو گذاشت ببینم دوهزاریم افتاد که قراره عشق وحال کنم خلاصه حوله رو براش اوردم بهم گفت برو بیرون مرسی که حوله رو اوردی من اومدم بیرون هی باخودم کلانجار رفتم گفتم که یاسمن الان خیلی بامن راحته دوتامونم تنها توخونخ ای کاش بتونم یه حالی باهاش بکنم خلاصه خیلی باخودم کلنجار رفتم خیلی فک کردم که چطوری بتونم باهاش حال کنم خلاصه که من انقد خجالتی ام هرکاری کردم اصلا نتونستم و نفهمیدم چیکار کنم درحالی که اون گوشه چششو نشون داده بود خلاصه ءگذشت رفتیم شمال ویلا برای ادره بود تو رامسر جاش خیلی اوکی همه چی ام داشت از سینما بگیر تا استخر من یه روز که از فوتبال برگشتم تو سوئیت ویلا که همه باهم بودیم هرچقد در زدم درو کسی باز نکرد بعد چند دقیقه یاسمن درو باز کرد بدو بدو هم رفت طبقه بالا ویلا دوبلکس بود من م رفتم بالا ببینم کی هست دیدم هیچ کس نیس دراتاقشو باز کردم دیدم دراز کشیده رو تخت گفتم بقیه کجان گفت همه بیرونن من و گذاشتن اینجا تو پشت درنمونی یهو به مقدمه گفت آرش چند روزه میخوام یه چیزیو بهت م گفتم چی گفت چرا ت به من توجه نمیکنی وازاین حرفا گفتم من قبلا دوست داشتم ولی چون دیدم خیل