یشم زانو زد شروع به ساک زدن کرد حرفه ای شده بود ۶۹ برای همدیگه خوردیم من سوراخ کونشوتا تونستم خوردم برش گردوندم گفتم آماده ای از شهوت داشت میترکید گفت بکن منو کیرمو ددر کونش گذاشتم فشار دادم سرش رفت جیغش در آمد گفتم شل کن بکشم بیرون تا شل کرد تا ته فرو کردم دو سه تا تلمبه زدم دیدم شل شده صداش زدم جواب نداد دیدم بیهوش شده آب آوردم به هوشش آوردم دیدم باز میگه منو بکن گفتم تو یه کاری کردی کیرم خوابید شروع به ساک زدن کرد داشتم دیوانه میشدم اینقدر حشرم بالا زد بهش گفتم مادرت و گاییدم دیدم خوشحال شد میگه بازم فحش بده منو دوست دارم اوف مادر جنده بخور خواهر تو گاییدم برش گردوندم کیرم رو تو کونش کردم اولش آخ و آوخ بعد از چند دقه کیرم جا باز کرد فاطمه داشت لذت میبرد آه و اوه شد من بکن عمو جونم کیرت تو کسم بکن منو کیرت تو کس مادرم منو جر بده منم وحشیانه تلمبه میزدم به پهلو گذاشتم کردمش قنبل کرد کردمش بعد منو خوابوند برام ساک زد پشت به من کیرمو تو کونش کرد بالا پایین میکرد منم از پایین تلمبه ، بعد رو به من کیرمو تو کونش کرد خیلی وحشی شده بود سریع بالا پایین میکرد التماس کرد منو از کس بکن منم داغ کیرمو در کسش گذاشتم کردم توش دو تا تلمبه زدم یه جیغ زد بیرون کشیدم دیدم خون اومده کسش خیلی تنگ بود بردمش حمام همدیگرو شستیم اومدیم تو اتاق زانو زد برام ساکید سر پا کیرمو از پشت تو کسش کردم خیلی تنگ بو بعد ایستاده بغلش کردم رو هوا کردمش با کسش رو کیرم نشست بالا پایین زد وای داشتم میترکیدم نزدیک ۹۰ دقیقه سکس کردیم بند و کرد از کس کردمش بعد کردم تو کونش وحشیانه تلمبه زدم در آوردم دادم تو دهنش ساک زد برام موهاشو تو دستم با فشار کیرمو تو خلقش تلمبه میزدم آبم که داشت میومد در آوردم ریختم تو صورت و حلقش
همه آبمو خورد ،بعد از اون جریان همش با هم سکس داشتیم یک سال پیش شوهر کرد خودم حامله اش کردم خیلی عاشق همدیگر هستیم
نوشته: فرهاد
@dastankadhi
همه آبمو خورد ،بعد از اون جریان همش با هم سکس داشتیم یک سال پیش شوهر کرد خودم حامله اش کردم خیلی عاشق همدیگر هستیم
نوشته: فرهاد
@dastankadhi
خودم رو زدم به خواب
1400/04/20
سلام اسم من امیره،میخواستم خاطره سکسیم رو که مال یک سال پیش هستش رو براتون تعریف کنم
من دانشجوی مشهد بودم و خوابگاه گرفته بودم،بعد از اینکه چند ترم گذشت دوستام خونه دانشجویی گرفته بودن و من کم کم پام ب خونه اونا باز شده بود…اونا توی خونه شون بساط قلیون و قرص و بنگ و مشروب و خلاصه همه چیزایی ک خلاف حساب میشه بودش و ازونجایی ک من آدم خیلی خجالتی هستم و دیدم همچین جایی هست و اونام ک رفیقمان و من زیاد باهاشون رودر بایستی ندارم میتونم هر چیزی ک بخوام پیششون استفاده کنم و خیلی چیزا رو برای بار اول پیش اونا تجربه کردم.
خلاصه ب همین بهانه رفت و آمدم ب خونه شون زیاد شد و بعضی شبا همونجا میموندم و صبح باهم میرفتیم سر کلاس.
یه شب همه باهم ترامادول خورده بودیم و داشتیم تا دیروقت قلیون میکشیدیم نزدیکای ساعت سه نصف شب بود ک چراغارو خاموش کردیم پنج نفر بودیمو هر کی ی جایی خوابید،از قضا من و محمد کنار هم دراز کشیدیم…یه نیم ساعتی ک گذشت و چشام داشت گرم میشد تکون خوردن دست محمد کنار رون پام رو حس کردم ولی عکس العملی نشون ندادم و بعد از چند لحظه دیدم جرعتش بیشتر شده و دستش رو راحت تر داره تکون میده من بازم عکس العمل نشون ندادم و خیلی دوس داشتم ببینم ادامه اش چی میخواد پیش بیاد و خودم رو زدم ب خواب ،خیلی طبیعی و جوری ک شک نکنه اول یکم خر و پف کردم و بعدش پشتم رو کردم بهش و یه وری خوابیدم با این کار من اون بازم خیلی بی احتیاطی نمیکرد و خیلی آروم دستش رو گذاشت وسط دوتا رونم بعد از چند لحظه که دید بازم من تکون نخوردم و پیش خودش فکر میکرد ک من خوابم سنگینه شروع کرد تکون دادن دستش بین پاهام اونم خیلی آروم و با احتیاط و با دستاش یواش یواش لپ کونم رو میمالید و چاک کونم رو با دستش لمس میکرد ،من تو اون لحظات خیلی داشتم لذت می بردم ضربان قلبم رفته بود بالا و دهنم خشک شده بود از شدت استرس جوری ک حتی نمیتونستم آب دهنم رو قورت بدم ولی اصلا حرکتی نمیکردم،محمد ک دید من ب این راحتیا بیدار نمیشم دستش رو یواش از روی کونم تکون داد و برد سمت کش شلوارم،این کار رو ک کرد ضربان قلبم شد ده برابر…خیلی استرس داشتم و داغ شده بودم و همش استرس این رو داشتم ک نکنه بفهمه بیدارم و تمام سعیم رو میکردم ک وانمود کنم خوابم و معلوم بود ک محمدم باورش شده بود من خوابم بخاطر این ک خیلی خیلی آروم و با احتیاط پیش میرفت…خیلی آروم انگشتشو برد زیر کش شلوارم و شروع کرد یک سانت یک سانت شلوارمو کشید پایین هر یک سانت ک میآورد پایین یکم بینش توقف میکرد و دوباره ب کار خودش ادامه میداد تا زیر کپل کونم شلوارمو آورد پایین و صداش میومد ک داشت شلوار خودش رو میکشید پایین وااای ی احساس خاصی بود داشتم پیش خودم فکر میکردم تا چند لحظه دیگه چ اتفاقی قراره بیفته ک یهد دیدم آروم آروم داره خودشو ب سمت من میکشه رون پاش خورد ب پشت رون پاهای من و همونجا متوقف شد بعد چن ثانیه خیلی آروم کارشو شروع کرد و دیدم کیرش ک خیلی خیلی داغ بود رو گذاشت لای پاهام و هولش داد جلو و همونجا نگهش داشت خیلی محتاط بود ک من بیدار نشم ،بعد چند بار جلو عقب کردن کیرشو کشید بیرون آروم ی تف انداخت کف دستش و مالید ب کیرش و. بعدم ب کون من و دوباره گذاشت لای پام این دفه خیلی بهتر شد و کلا کیرش رفت لای پام و کلا خودش رو بهم چسبونده بود خیلی خوب بود شیکمش گودی کمرم رو پر کرده بود و این حس فوق العاده ای بهم میداد همینطور کیرش ک خیلی داغ بود وقتی کامل میرفت لای پام سر کیرش به پشت خایه هام برخورد میکرد واقعا خیلی خوب بود چند بار ک این کارو تکرار کرد بدون اینکه دستش ب
1400/04/20
سلام اسم من امیره،میخواستم خاطره سکسیم رو که مال یک سال پیش هستش رو براتون تعریف کنم
من دانشجوی مشهد بودم و خوابگاه گرفته بودم،بعد از اینکه چند ترم گذشت دوستام خونه دانشجویی گرفته بودن و من کم کم پام ب خونه اونا باز شده بود…اونا توی خونه شون بساط قلیون و قرص و بنگ و مشروب و خلاصه همه چیزایی ک خلاف حساب میشه بودش و ازونجایی ک من آدم خیلی خجالتی هستم و دیدم همچین جایی هست و اونام ک رفیقمان و من زیاد باهاشون رودر بایستی ندارم میتونم هر چیزی ک بخوام پیششون استفاده کنم و خیلی چیزا رو برای بار اول پیش اونا تجربه کردم.
خلاصه ب همین بهانه رفت و آمدم ب خونه شون زیاد شد و بعضی شبا همونجا میموندم و صبح باهم میرفتیم سر کلاس.
یه شب همه باهم ترامادول خورده بودیم و داشتیم تا دیروقت قلیون میکشیدیم نزدیکای ساعت سه نصف شب بود ک چراغارو خاموش کردیم پنج نفر بودیمو هر کی ی جایی خوابید،از قضا من و محمد کنار هم دراز کشیدیم…یه نیم ساعتی ک گذشت و چشام داشت گرم میشد تکون خوردن دست محمد کنار رون پام رو حس کردم ولی عکس العملی نشون ندادم و بعد از چند لحظه دیدم جرعتش بیشتر شده و دستش رو راحت تر داره تکون میده من بازم عکس العمل نشون ندادم و خیلی دوس داشتم ببینم ادامه اش چی میخواد پیش بیاد و خودم رو زدم ب خواب ،خیلی طبیعی و جوری ک شک نکنه اول یکم خر و پف کردم و بعدش پشتم رو کردم بهش و یه وری خوابیدم با این کار من اون بازم خیلی بی احتیاطی نمیکرد و خیلی آروم دستش رو گذاشت وسط دوتا رونم بعد از چند لحظه که دید بازم من تکون نخوردم و پیش خودش فکر میکرد ک من خوابم سنگینه شروع کرد تکون دادن دستش بین پاهام اونم خیلی آروم و با احتیاط و با دستاش یواش یواش لپ کونم رو میمالید و چاک کونم رو با دستش لمس میکرد ،من تو اون لحظات خیلی داشتم لذت می بردم ضربان قلبم رفته بود بالا و دهنم خشک شده بود از شدت استرس جوری ک حتی نمیتونستم آب دهنم رو قورت بدم ولی اصلا حرکتی نمیکردم،محمد ک دید من ب این راحتیا بیدار نمیشم دستش رو یواش از روی کونم تکون داد و برد سمت کش شلوارم،این کار رو ک کرد ضربان قلبم شد ده برابر…خیلی استرس داشتم و داغ شده بودم و همش استرس این رو داشتم ک نکنه بفهمه بیدارم و تمام سعیم رو میکردم ک وانمود کنم خوابم و معلوم بود ک محمدم باورش شده بود من خوابم بخاطر این ک خیلی خیلی آروم و با احتیاط پیش میرفت…خیلی آروم انگشتشو برد زیر کش شلوارم و شروع کرد یک سانت یک سانت شلوارمو کشید پایین هر یک سانت ک میآورد پایین یکم بینش توقف میکرد و دوباره ب کار خودش ادامه میداد تا زیر کپل کونم شلوارمو آورد پایین و صداش میومد ک داشت شلوار خودش رو میکشید پایین وااای ی احساس خاصی بود داشتم پیش خودم فکر میکردم تا چند لحظه دیگه چ اتفاقی قراره بیفته ک یهد دیدم آروم آروم داره خودشو ب سمت من میکشه رون پاش خورد ب پشت رون پاهای من و همونجا متوقف شد بعد چن ثانیه خیلی آروم کارشو شروع کرد و دیدم کیرش ک خیلی خیلی داغ بود رو گذاشت لای پاهام و هولش داد جلو و همونجا نگهش داشت خیلی محتاط بود ک من بیدار نشم ،بعد چند بار جلو عقب کردن کیرشو کشید بیرون آروم ی تف انداخت کف دستش و مالید ب کیرش و. بعدم ب کون من و دوباره گذاشت لای پام این دفه خیلی بهتر شد و کلا کیرش رفت لای پام و کلا خودش رو بهم چسبونده بود خیلی خوب بود شیکمش گودی کمرم رو پر کرده بود و این حس فوق العاده ای بهم میداد همینطور کیرش ک خیلی داغ بود وقتی کامل میرفت لای پام سر کیرش به پشت خایه هام برخورد میکرد واقعا خیلی خوب بود چند بار ک این کارو تکرار کرد بدون اینکه دستش ب
کیر من بخوره کیر من ک توی شرتم بود و فقط از پشت شلوارم رو کشیده بود پایین حس کردم آبم داره میاد و چند بار دیگه ک کیرش رفت لای کونم و شیکمش ب پشت کمرم برخورد میکرد آبم اومد توی شرتم خالی شد واسم عجیب بود و این بار اولی بود که داشتم کون میدادم و در حینش آبم اومده بود واقعا لذت زیادی داشت بعد اینکه آبم اومد دیگ میلی نداشتم ک محمد اون کارو باهام بکنه ولی ناچار بودم بذارم خودش کارو تموم کنه بعد چند دقیقه ک همینطور داشت پشتم جلو عقب میکرد ی تف دیگ گذاشت لای کونم و با سرعت بیشتری کیرشو گذاشت لای پام و تند تندجلو عقب کرد و یهو کیرشو کشید بیرون و آبش اومد منو همینطوری ک شلوارم تا زیر کونم پایین بود زیر پتو ول کرد و رفت سرویس و بعد اینکه برگشت دوباره با همون احتیاط زیاد شلوارم رو کشید بالا و گرفت خوابید منم با همون وضعیت ب خاطر اینکه شک نکنه مجبور شدم بخوابم،و صبح دوباره بدون اینکه ب روی هم بیاریم ب روال قبل ادامه دادیم،بعد اون ماجرا من کمتر میرفتم خونشون ولی محمد دو سه بار دیگه به همین سبک منو کرد و فکر میکرد من خوابم سنگینه و چیزی نمی فهمم و من خیلی ازین کار لذت می بردم…
نوشته:h
@dastankadhi
نوشته:h
@dastankadhi
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️
💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی
💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇
http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=495146276
💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی
💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇
http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=495146276
بهترین لذت عمرم با دختر عمه
1400/04/21
سلام
خاطره ی ک میخوام براتون بگم کاملا واقعی و جز یکی از لذت بخش ترین سکس های ک داشتم
خب بریم سراغ خاطره مون !!
نوید هسم ی پسر 25 ساله، سبزه با قیافه تقریبا مردونه
یه دختر عمه دارم ک هنوز شوهر نکرده اون موقع تقریبا ۳۳ سالش میشد
از بچگیم تو کف این دختر عمه م بودم
سرباز بودم تو شهر خودمون ی روز مامان و بابام رفتن مسافرت بخاطر کاری ک براشون پیش اومد .
منم ک سرباز بودم و نمیتونسم برم خونه
از اونجاییم ک کسی خونه نبود دیگه حال و حوصله خونه رفتن نداشتم.
نزدیکای غروب بود ک دلم گرفت و خیلیم خسته بودم
خودمو قایمکی دزدیم و از پادگان زدم بیرون،رفتم خونه لامپارو روشن کردم لباسامو درآوردم و لخت مادرزاددراز کشیدم و داشتم استراحت میکردم ک یهو زنگ خونمون رو زدن!!
+بله بفرمایید
_سلام نوید خونه ی ؟؟
+به به سلام چطوری اره اومدم ک استراحت کنم
_شام ک نخوردی؟؟
+ن هنو نخوردم ولی شما بیا تو الان ی چی درست میکنم
_ خب پ باشه من برم شام بیارم برات الان برمیگردم
+دستت درد نکنه مامان غذا فریز کرده ،
_نه دیگه صب کن الان شام میارم واست
+چشم ولی بازم تو زحمت افتادی
_فعلاا الان برمیگردم
+باشه پ فعلا
اون رفت و منم رفتم لباس پوشیدم(شلوارک بدون شُرت با یه زیر پیرهن)
دوباره زنگ در به صدا اومد
بدون حرف زدن در رو وا کردم دیدم بله !!!
دخترعمه ی گلم یه ابگوشت محلی اورده ک گوشت بوقلمون بود
+دستت درد نکنه بخدا راضی ب زحمت نبودم
_این حرفا چیه بخور نوش جونت
شروع کردیم به حرف زدن و از اینکه سربازی بهت سخت میگذره یا نه و کلی سوال و جواب دیگه
حین ادامه صحبتامون بودیم ک ی مو ابرو رفت تو چشم و کلی اذیت کرد منم ک نمیتونسم خودم دربیارم
ب ثریا گفتم (دخترعمه م) ثریا یه چی رفته تو چشم ببین میتونی درش بیاری چشمم داره میسوزه
اونم اومد جلو (خیلی باهم فاصله داشتیم) گفت کو من ک چیزی نمیبینم گفتم رفته ته چشمم ی کاری کن دارم کور میشم(اخه خیلی درد داشت ).
گفت اینطوری ک نمیشه دراز بکش باید با زبونم برات درش بیارم
منم دراز کشیدم و اومد رو سرم چشممو وا کرد زبونشو ی دور تو چشم چرخوند چیزی نبود دوباره چرخوند بازم چی نبود
گفت نوید نیس ،گفتم مگه میشه چشم داره میسوزه
گفت بخدا نیس
+ثریا دارم کور میشم ی کاری بکن
_نوید بخدا هرچی نگاه میکنم نیس
+حالا بازم بگرد
اینبار ک داشت با زبونش تو چشممو پاک میکرد پاهاش باز بود روبروی من از بغل ی نگاه انداختم دیدم اوه اوه…
عجب کوسی، پف کرده بود از رو شلوار راحتی ک پوشیده بود
با خودم گفتم پسر این چ گوشتیه یه فکر بکن تا از قفس نپریده.
چشمم هنو داشت میسوخت دیدم یهو گفت بیا درش اوردم
منم ک از شدت درد با اون چشمم هیچی نمیدیدم.
بش گفتم :
+میشه از تو یخچال اون قطره استریل رو بیاری
_باشه صب کن
_چشتو وا کن
+باش
دوباره چشمم ب اون وسط پاهاش افتاد ،خدایا چی میدیدم
چرا انقد تپل بود ؟؟
اونم داشت قطره میریخت
اروم دستمو نزدیک کوسش کردم وایییییی چقد داغ بود و حرارت داشت اصا باورم نمیشد
اروم دستمو گذاشتم روش ،اولش یکم جا خورد یکم فحش داد بی تربیت و از این جور حرفا…
بش گفتم جوووون نوید بذار فقط دستمو بذار روش ،کار دیگه ی نمیکنم
اونم خودشو کشید عقب پاشد رفت قطره رو گذاشت سر جاش دوباره اومد نشست ولی خیلی دور نشست گفت شامتو بخور ک میخوام برم
منم شام و خوردم ظرفارو شستم بش دادم و گفتم :
+ببین ثریا بخدا من قصد بی احترامی نداشتم یهووی شد
_خفه شو بی ترییت بی خانواده
+ثریا جون من چیزی به مامان و بابام نگی
_میگم خفه شو اون سینی رو بده من
خواست بره ک از پشت بغلش کردم
دستمو دور کمرش قفل کردم
در گوشش گفتم
ثریا جو
1400/04/21
سلام
خاطره ی ک میخوام براتون بگم کاملا واقعی و جز یکی از لذت بخش ترین سکس های ک داشتم
خب بریم سراغ خاطره مون !!
نوید هسم ی پسر 25 ساله، سبزه با قیافه تقریبا مردونه
یه دختر عمه دارم ک هنوز شوهر نکرده اون موقع تقریبا ۳۳ سالش میشد
از بچگیم تو کف این دختر عمه م بودم
سرباز بودم تو شهر خودمون ی روز مامان و بابام رفتن مسافرت بخاطر کاری ک براشون پیش اومد .
منم ک سرباز بودم و نمیتونسم برم خونه
از اونجاییم ک کسی خونه نبود دیگه حال و حوصله خونه رفتن نداشتم.
نزدیکای غروب بود ک دلم گرفت و خیلیم خسته بودم
خودمو قایمکی دزدیم و از پادگان زدم بیرون،رفتم خونه لامپارو روشن کردم لباسامو درآوردم و لخت مادرزاددراز کشیدم و داشتم استراحت میکردم ک یهو زنگ خونمون رو زدن!!
+بله بفرمایید
_سلام نوید خونه ی ؟؟
+به به سلام چطوری اره اومدم ک استراحت کنم
_شام ک نخوردی؟؟
+ن هنو نخوردم ولی شما بیا تو الان ی چی درست میکنم
_ خب پ باشه من برم شام بیارم برات الان برمیگردم
+دستت درد نکنه مامان غذا فریز کرده ،
_نه دیگه صب کن الان شام میارم واست
+چشم ولی بازم تو زحمت افتادی
_فعلاا الان برمیگردم
+باشه پ فعلا
اون رفت و منم رفتم لباس پوشیدم(شلوارک بدون شُرت با یه زیر پیرهن)
دوباره زنگ در به صدا اومد
بدون حرف زدن در رو وا کردم دیدم بله !!!
دخترعمه ی گلم یه ابگوشت محلی اورده ک گوشت بوقلمون بود
+دستت درد نکنه بخدا راضی ب زحمت نبودم
_این حرفا چیه بخور نوش جونت
شروع کردیم به حرف زدن و از اینکه سربازی بهت سخت میگذره یا نه و کلی سوال و جواب دیگه
حین ادامه صحبتامون بودیم ک ی مو ابرو رفت تو چشم و کلی اذیت کرد منم ک نمیتونسم خودم دربیارم
ب ثریا گفتم (دخترعمه م) ثریا یه چی رفته تو چشم ببین میتونی درش بیاری چشمم داره میسوزه
اونم اومد جلو (خیلی باهم فاصله داشتیم) گفت کو من ک چیزی نمیبینم گفتم رفته ته چشمم ی کاری کن دارم کور میشم(اخه خیلی درد داشت ).
گفت اینطوری ک نمیشه دراز بکش باید با زبونم برات درش بیارم
منم دراز کشیدم و اومد رو سرم چشممو وا کرد زبونشو ی دور تو چشم چرخوند چیزی نبود دوباره چرخوند بازم چی نبود
گفت نوید نیس ،گفتم مگه میشه چشم داره میسوزه
گفت بخدا نیس
+ثریا دارم کور میشم ی کاری بکن
_نوید بخدا هرچی نگاه میکنم نیس
+حالا بازم بگرد
اینبار ک داشت با زبونش تو چشممو پاک میکرد پاهاش باز بود روبروی من از بغل ی نگاه انداختم دیدم اوه اوه…
عجب کوسی، پف کرده بود از رو شلوار راحتی ک پوشیده بود
با خودم گفتم پسر این چ گوشتیه یه فکر بکن تا از قفس نپریده.
چشمم هنو داشت میسوخت دیدم یهو گفت بیا درش اوردم
منم ک از شدت درد با اون چشمم هیچی نمیدیدم.
بش گفتم :
+میشه از تو یخچال اون قطره استریل رو بیاری
_باشه صب کن
_چشتو وا کن
+باش
دوباره چشمم ب اون وسط پاهاش افتاد ،خدایا چی میدیدم
چرا انقد تپل بود ؟؟
اونم داشت قطره میریخت
اروم دستمو نزدیک کوسش کردم وایییییی چقد داغ بود و حرارت داشت اصا باورم نمیشد
اروم دستمو گذاشتم روش ،اولش یکم جا خورد یکم فحش داد بی تربیت و از این جور حرفا…
بش گفتم جوووون نوید بذار فقط دستمو بذار روش ،کار دیگه ی نمیکنم
اونم خودشو کشید عقب پاشد رفت قطره رو گذاشت سر جاش دوباره اومد نشست ولی خیلی دور نشست گفت شامتو بخور ک میخوام برم
منم شام و خوردم ظرفارو شستم بش دادم و گفتم :
+ببین ثریا بخدا من قصد بی احترامی نداشتم یهووی شد
_خفه شو بی ترییت بی خانواده
+ثریا جون من چیزی به مامان و بابام نگی
_میگم خفه شو اون سینی رو بده من
خواست بره ک از پشت بغلش کردم
دستمو دور کمرش قفل کردم
در گوشش گفتم
ثریا جو
ن من یکم بذار حال کنیم
_برو اونور الان تموم شهرو میریزم اینجا انقد جیغ میزنم
+باشه جیغ بزن ببین آبرو کی میره تو اومدی اینجا من ک نیومدم خونه شما
_چته تو چرا انقد وحشی شدی ،چی میخوای ؟؟
هنو دستم دور کمرش بود اروم گفتم هیچی نمیخوام فقط میخوام باهات لذت ببرم
دستشو گرفتم اوروم نشوندمش شروع کردیم لب گرفتن
هیچی نمیگف ینی زبونش بند اومده بود
منم لباشو میخوردم
اروم خیلی اروم با ولع خاصی
دستمو بردم لا پاهاش دستمو گذاشتم رو کوسش وایییی خدا چرا انقد داغ بود،رفتم وسط پاهاش (خیلی عجول بودم )شلوار وشُرت رو باهم در اوردم گفت:
_من دخترم دس نزنی نوید
+میدونم قربونت برم میدونم
_پ چیکار میخوای بکنی
+میخوام بخورمش برات
لپاش سرخ شد چیزی نگفت ،شلوارشو تا نصفه اوردم پاهاشو دادم بالاا وای خداااا چی میدیدم!!!
یه کوس صاف صاف ک همین امروز اپیلاسیون کرده بود
رفتم رو کار زبونمو گذاشتم روش
لیس میزدم خیلی اروم جوری ک تا نگاش کردم رفت بود تو حس و حال
بش گفتم ثریا حالت خوبه
اره خوبم
منم دوباره شروع کردم
کوسشو که عین یه دستگاه کارتخوان بود (خیلی حجم داشت)
لیس میزدم جوری ک صداش کم کم بلند شد
_آی نوید بسه داره حالم بد میشه
بدون توجه ب اون ادامه میدادم ،یهو پاهاشو بست ،سرم لا پاهاش بود ک یهو ارضا شد
داشت از شدن خجالت اب میشد،گفت:
_نوید بسه جون دایی بس کن
+اخه من هنو ارضا نشدم
_اخه لامصب من دخترم چطو میخوای ارضا شی
+از عقب
_عمرا بذارم،این یبارم خودمم یکم دام خواست وگرنه عمرا نمیذارم دس بزنی بهم
+یبار فقط یبار
_دست بزنی جیغ میزنم
یهو گوشیم زنگ خورد
االو سلام نوید کجایی؟
الو نوید بدو بیا الان احوالتو ازم پرسیدن گفتم احتمااالا تو محوطه س داره میچرخه
یهو تلفن قط شد
الو سعد سعد
به ثریا گفتم ک شانس اوردی باید برم
ولی بابت غذات ازت ممنونم
اونم گفتم منم از ممنون خداییش خیلی حال داد
منم گفتم سری بعد بیشتتر حال میده
گفت که عمرا دیگه چشت ب من نمی افته
سرتونو درد نیارم کلی اضافه خدمت خوردم
دختر عمه م بعد از یک ماه ازدواج کرد رفت سر خونه زندگیش
من موندم و یه عقده ی بزرگ ک هیچوقت دیگه نمیتونم دستمو بهش بزنم
نوشته: نوید
@dastankadhi
_برو اونور الان تموم شهرو میریزم اینجا انقد جیغ میزنم
+باشه جیغ بزن ببین آبرو کی میره تو اومدی اینجا من ک نیومدم خونه شما
_چته تو چرا انقد وحشی شدی ،چی میخوای ؟؟
هنو دستم دور کمرش بود اروم گفتم هیچی نمیخوام فقط میخوام باهات لذت ببرم
دستشو گرفتم اوروم نشوندمش شروع کردیم لب گرفتن
هیچی نمیگف ینی زبونش بند اومده بود
منم لباشو میخوردم
اروم خیلی اروم با ولع خاصی
دستمو بردم لا پاهاش دستمو گذاشتم رو کوسش وایییی خدا چرا انقد داغ بود،رفتم وسط پاهاش (خیلی عجول بودم )شلوار وشُرت رو باهم در اوردم گفت:
_من دخترم دس نزنی نوید
+میدونم قربونت برم میدونم
_پ چیکار میخوای بکنی
+میخوام بخورمش برات
لپاش سرخ شد چیزی نگفت ،شلوارشو تا نصفه اوردم پاهاشو دادم بالاا وای خداااا چی میدیدم!!!
یه کوس صاف صاف ک همین امروز اپیلاسیون کرده بود
رفتم رو کار زبونمو گذاشتم روش
لیس میزدم خیلی اروم جوری ک تا نگاش کردم رفت بود تو حس و حال
بش گفتم ثریا حالت خوبه
اره خوبم
منم دوباره شروع کردم
کوسشو که عین یه دستگاه کارتخوان بود (خیلی حجم داشت)
لیس میزدم جوری ک صداش کم کم بلند شد
_آی نوید بسه داره حالم بد میشه
بدون توجه ب اون ادامه میدادم ،یهو پاهاشو بست ،سرم لا پاهاش بود ک یهو ارضا شد
داشت از شدن خجالت اب میشد،گفت:
_نوید بسه جون دایی بس کن
+اخه من هنو ارضا نشدم
_اخه لامصب من دخترم چطو میخوای ارضا شی
+از عقب
_عمرا بذارم،این یبارم خودمم یکم دام خواست وگرنه عمرا نمیذارم دس بزنی بهم
+یبار فقط یبار
_دست بزنی جیغ میزنم
یهو گوشیم زنگ خورد
االو سلام نوید کجایی؟
الو نوید بدو بیا الان احوالتو ازم پرسیدن گفتم احتمااالا تو محوطه س داره میچرخه
یهو تلفن قط شد
الو سعد سعد
به ثریا گفتم ک شانس اوردی باید برم
ولی بابت غذات ازت ممنونم
اونم گفتم منم از ممنون خداییش خیلی حال داد
منم گفتم سری بعد بیشتتر حال میده
گفت که عمرا دیگه چشت ب من نمی افته
سرتونو درد نیارم کلی اضافه خدمت خوردم
دختر عمه م بعد از یک ماه ازدواج کرد رفت سر خونه زندگیش
من موندم و یه عقده ی بزرگ ک هیچوقت دیگه نمیتونم دستمو بهش بزنم
نوشته: نوید
@dastankadhi
فاطمه منشی متاهل
1400/04/21
حدود دو ماهی بود که مدام در حال چت کردن و شیطونی کردن در محل کار بودیم ولی اونروز به نظر میومد خیلی متفاوت باشه. من که برای انجام یه سری از کارهای عقب افتاده مجبور بودم دو سه ساعت بیشتر تو دفتر بمونم، مطمئن بودم بعد از ساعت ۵ دیگه تو دفتر تنهام.
وقتی همه خداحافظی کردن و رفتن فاطمه هم همراه اونا رفت. فاطمه منشی خوش برخورد و مودبی بود. خانمی با پوست سفید و چشمای رنگی. ولی بیشتر از هر چیزی سایز سینه ها و ساق دستش تو چشم بود. صورت بی نقص و زیبایی داشت. که اگر مستقیما بهت نگاه میکرد و لبخند میزد، غیر ممکن بود دلت نلرزه.
فاطمه دو سالی بود ازدواج کرده بود، اتفاقا اونجوری که شنیده بودم شوهرشم آدم خوبی بود. ولی خب کار از کار گذشته بود و من و فاطمه دو ماهی میشد باهم چت میکردیم و اون اواخر دل و زده بودم به دریا و بهش گفتم من مرتباً با هیکل و خنده های تو تحریک میشم. و ازش خواستم فقط برای یکبار بهم اجازه بده تا این بار سنگین تحریک رو روش خالی کنم تا هم اون بتونه تمرکز کنه هم من. قبول کرد ولی گفت یکم صبر کن.
راستش اونروزی که تنها بودم توی دفتر خیلی دلم میخواست اونم باهام میموند. یعنی میتونستم خود بهشت رو تصور کنم.
حدود بیست دقیقه بعد از رفتن همکارا، زنگ زدم به فاطمه، اگه نرسیدی خونه میشه برگردی دفتر من تنهام باهات حرف دارم.
حدود یک ربع بعد فاطمه اومد تو. یه هیجان و استرس غیر قابل توصیفی بهم دست داد. حس میکردم زیادی سنگینم و به زور خودمو جابجا میکنم. شدت شهوت بقدری بود که دستام خود به خود عرق میکردن.
نشست پشت میزش، آروم نزدیک شدم، چقد چشمات قشنگه لامصب، لبخندی زدو دیگه نتونستم خودمو نگه دارم. رفتم سمت لباش و بوسیدمش. اونم ادامه داد، بعد از مدتی زبونم بود که داشت داخل دهن کوچیکش میچرخید. رو سریش وا رفت، موهای طلاییش بینظیر بود، وقتی سفیدی زیر گردنشو دیدم خودمو از لباش جدا کردمو شروع کردم به لیسیدنش گردنش، دیوونه شده بود، چشاشو بسته بود و دهنش باز مونده بود. حالا وقت رسیدن به رویاهام بود، سینه هاش، دکمه های مانتوشو با عجله باز کردم و داخل یه سوتین آبی رنگ، به حق دو تا قرص ماه نگه داشته بود، به اندازه ای بزرگ بود که داخل یه دست جا نشه، دو دستی گرفتمو مکشون زدم. یکم که گذشت بهش گفتم خواهش میکنم بذار بندازم توش، اولش مخالفت کرد ولی بعدش راضی شد از پشت باشه تا همچنان جلو برای شوهرش بمونه و خیانت حساب نشه. منم از خدا خواسته، دکمه ی شلوارشو باز کردمو بلند شدو دستاشو چسبوند به دیوار، به طرز ناشیانه ای باسنشو به عقب داد، من که بیرون کشیدم با کمی آب دهن خیسش کردم، وقتی گذاشتم دم سوراخش حس کردم انقدری تنگ باشه که در این فرصت اندک نتونم از پشت کارمو انجام بدم. خودمو زدم به اون راهو سوراخ جلو شو پیدا کردم، وقتی میخواستم هول بدم داخل بره گفت، کجا میزنی جلو نزن، ولی بهش گفتم حرف نزنه و بیشتر خم بشه، جلو موهای ریز و بور رنگی داشت، حقیقتا بهشت زیبایی بود، یک هول کوچولو کافی بود تا تماما داخل فاطمه جا بشه. جوری ناله میکرد که واقعا شک میکردم به سایز خودم. وقتی همه چیز جای خودش بود سینه هاشو گرفتمو شروع کردم به تلمبه زدن، فاطمه فقط داشت ناله میکرد، بعد از یه مدت احساس کردم تمام سنگینی وزنم در حال انتقال به سمت آلتم هستش، کشیدم بیرون، شورت مشکی فاطمه به طرز وحشتناکی پر شد از آب، اون تمام حجم استرس های من بود که فاطمه با اون چشمای سبزش ازم کشید بیرون.
نوشته: دلقک
@dastankadhi
1400/04/21
حدود دو ماهی بود که مدام در حال چت کردن و شیطونی کردن در محل کار بودیم ولی اونروز به نظر میومد خیلی متفاوت باشه. من که برای انجام یه سری از کارهای عقب افتاده مجبور بودم دو سه ساعت بیشتر تو دفتر بمونم، مطمئن بودم بعد از ساعت ۵ دیگه تو دفتر تنهام.
وقتی همه خداحافظی کردن و رفتن فاطمه هم همراه اونا رفت. فاطمه منشی خوش برخورد و مودبی بود. خانمی با پوست سفید و چشمای رنگی. ولی بیشتر از هر چیزی سایز سینه ها و ساق دستش تو چشم بود. صورت بی نقص و زیبایی داشت. که اگر مستقیما بهت نگاه میکرد و لبخند میزد، غیر ممکن بود دلت نلرزه.
فاطمه دو سالی بود ازدواج کرده بود، اتفاقا اونجوری که شنیده بودم شوهرشم آدم خوبی بود. ولی خب کار از کار گذشته بود و من و فاطمه دو ماهی میشد باهم چت میکردیم و اون اواخر دل و زده بودم به دریا و بهش گفتم من مرتباً با هیکل و خنده های تو تحریک میشم. و ازش خواستم فقط برای یکبار بهم اجازه بده تا این بار سنگین تحریک رو روش خالی کنم تا هم اون بتونه تمرکز کنه هم من. قبول کرد ولی گفت یکم صبر کن.
راستش اونروزی که تنها بودم توی دفتر خیلی دلم میخواست اونم باهام میموند. یعنی میتونستم خود بهشت رو تصور کنم.
حدود بیست دقیقه بعد از رفتن همکارا، زنگ زدم به فاطمه، اگه نرسیدی خونه میشه برگردی دفتر من تنهام باهات حرف دارم.
حدود یک ربع بعد فاطمه اومد تو. یه هیجان و استرس غیر قابل توصیفی بهم دست داد. حس میکردم زیادی سنگینم و به زور خودمو جابجا میکنم. شدت شهوت بقدری بود که دستام خود به خود عرق میکردن.
نشست پشت میزش، آروم نزدیک شدم، چقد چشمات قشنگه لامصب، لبخندی زدو دیگه نتونستم خودمو نگه دارم. رفتم سمت لباش و بوسیدمش. اونم ادامه داد، بعد از مدتی زبونم بود که داشت داخل دهن کوچیکش میچرخید. رو سریش وا رفت، موهای طلاییش بینظیر بود، وقتی سفیدی زیر گردنشو دیدم خودمو از لباش جدا کردمو شروع کردم به لیسیدنش گردنش، دیوونه شده بود، چشاشو بسته بود و دهنش باز مونده بود. حالا وقت رسیدن به رویاهام بود، سینه هاش، دکمه های مانتوشو با عجله باز کردم و داخل یه سوتین آبی رنگ، به حق دو تا قرص ماه نگه داشته بود، به اندازه ای بزرگ بود که داخل یه دست جا نشه، دو دستی گرفتمو مکشون زدم. یکم که گذشت بهش گفتم خواهش میکنم بذار بندازم توش، اولش مخالفت کرد ولی بعدش راضی شد از پشت باشه تا همچنان جلو برای شوهرش بمونه و خیانت حساب نشه. منم از خدا خواسته، دکمه ی شلوارشو باز کردمو بلند شدو دستاشو چسبوند به دیوار، به طرز ناشیانه ای باسنشو به عقب داد، من که بیرون کشیدم با کمی آب دهن خیسش کردم، وقتی گذاشتم دم سوراخش حس کردم انقدری تنگ باشه که در این فرصت اندک نتونم از پشت کارمو انجام بدم. خودمو زدم به اون راهو سوراخ جلو شو پیدا کردم، وقتی میخواستم هول بدم داخل بره گفت، کجا میزنی جلو نزن، ولی بهش گفتم حرف نزنه و بیشتر خم بشه، جلو موهای ریز و بور رنگی داشت، حقیقتا بهشت زیبایی بود، یک هول کوچولو کافی بود تا تماما داخل فاطمه جا بشه. جوری ناله میکرد که واقعا شک میکردم به سایز خودم. وقتی همه چیز جای خودش بود سینه هاشو گرفتمو شروع کردم به تلمبه زدن، فاطمه فقط داشت ناله میکرد، بعد از یه مدت احساس کردم تمام سنگینی وزنم در حال انتقال به سمت آلتم هستش، کشیدم بیرون، شورت مشکی فاطمه به طرز وحشتناکی پر شد از آب، اون تمام حجم استرس های من بود که فاطمه با اون چشمای سبزش ازم کشید بیرون.
نوشته: دلقک
@dastankadhi
علی و عمه
1400/04/21
سلام من علی هستم اهل خرم اباد ٢٥ سالمه
این داستان واقعی واقعیه من اولش خاستم بنویسم چند تا از این داستان های اینجا رو خوندم همه ساخته ذهن بودن اما من واقعا داستانمو عین واقعیت میگم و الان هم خیلی دوس دارم یکی رو داشته باشم واسه سکس و سینگلم چ مجازی و چ واقعی نیاز دارم و خیلی خوش قیافه و خوش هیکلم.
خوب داستان من با عمه خودم از ١٢ سالگیم شروع میشه ک ی روز داشتم کمکش برنج محلی پاک میکردم که نفس زدن هاش کنار من اون بوی دهنش بهم ک میخورد دوس داشتم و هی نگاه لباش میکردم عمه ام ی دختر بود سبز و قیافه معمولی و قد کوتاه و واقعا هم من و دوسم داشت ب عنوان یه برادر زاده اونقدر که شبا من و بغل میکرد منم عادی بغلش میخوابیدم .
شب اول که داستان ما شروع شد اینجا شروع شده بود ک باور کنید تا اون سن نمیدونستم جق زدن و ارزا شدن چیه وما فیلم دیده بودم روی سی دی یا دی وی دی اون موقع هم سن هام میدونن چی میگم روی تلویزیون های ٢٤ اینچ کیرمم کوچیک و استخونی بود اندازه ٦ یا ٨ سانت اونشب رو ب روم بود خابم گرفته بود یهو نصب شب چشام وا شد دیدم دماغ جفتمون چسبیده ب هم نفسامون میخورد بهم منم یواش لبمو گذاشتم رو لباش یواش بوسش کردم نفسم بند اومده بود کیرم راست شده بود درد گرفته بود هی خودمو عقب جلو میکردم رو قالی یهو گفتم نوک زبونمو ب وسط لبش بزنم و خودمو میمالیدم یه ٥ دیقیقه شد بدنم ب لرزه افتاد تا ی دقیقه کله کوجولو کیرم درد گرفته بود یه قطره ازش اومد فقط اونم اب بود فقط.
شب دوم منو بغل کرد و خودمو ب خواب زدم تا بخوابه یواش یکم فاصله گرفتم ازش دیدم اروم پشتشو بهم کرد خوابش هم یکم سنگین بود خدایی اروم از پشت چسبوندم ب کونش اما هیکم من ریز تر بود کلا اندازه نصف کونش نمیشدم ینی کیرم به نصف کونش میمالیدم یکم دست راستمو بردن زیر تودم تا کیرم تو خط کونش بیوفته عمم هم یه شلوار شل پاش بود شرط هم نمیپوشید عادت نداشت چون میگفت پیش مامانم اینا ک اذیتش میکنه
خلاصه کیرم رو خط کونش گذاشتم اروم فشار دادم دیدم نوک کیرم ب سوراخ کونش خورد یه تکون خورد دهنم سرد شده بود و خشک وایستادم دیدم ی فشار دو خط کونش یهو جمع شده بود لپ کونش ب کیرم اورد ینی بهترین حس بود میترسیدمم بفهمه کلا ابرومو ببره اما یکم فشاد میدادم فقط قد کیرم اجازه میداد ک کله کیرم فقط داخل بره یه ١٠ دقیقه اروم عقب جلو میکردم تا ابم ریخت درو شلوارم تا مدتی این کارم بود تا یه شب از خواب بیدار شد و فهمید گفت گمشو برو اونور گفتم نمیخوام تو زن منی گفت بیشعور اشغال من عمتم گفتم ک عمم باشی عاشقت شدم ی نفس کشید و یه ٥ دقیقه هیچی نگفت و زیر زیر گوشم و پشتش کرد و گفت امشبو کارتو بکن تا فردا برات دارم
منم ترسیده بودم اروم چسبیدم بش خلاصه کارمو کردم دیدم بیداره اروم نگاه کردم دیدم اروم اشکش اومد پایین با دستم پاک کردم چشمشو بوسیدم چشمشو صورتشم بوسیدم گفتم بش که تو مال منی.
واقعا الان ب اون موقع فکر میکنم میکنم چقدر بیشور بودم خخخخخخخخخ
خلاصه تا دو سه روز هیچ پیشم نیومد ی روز خونه کسی نبود اومد پیشم منم داشتم نگاه فیلم میکردم اومد و کنارم گفت بیا بغلم منم پا شدم نشتم رو پاهاش تکیه داده بودم ب شیکمش پاهامم دراز کرده رو پاهاش کلمو هم رو شونش کنا ر کلش گذاشتم دیدم داره خوابم میره اروم دستشو برد زیر شلوارم کیرمو گرفت بدنم ی تکونی خورد گفت ساکت هیششششش نفسم بند اومده بود حتی نفس خودشم بالا نیومده استرس داش ضربان قلبش یادم نمیره از پایین داش کیرمو میمالید ک سیخ شه یهو نگام ب چشاش افتاد نفس خورد بهم یاد نفساش افتادم خلاصه اروم زبونشو دراورد لبامو لیس ز
1400/04/21
سلام من علی هستم اهل خرم اباد ٢٥ سالمه
این داستان واقعی واقعیه من اولش خاستم بنویسم چند تا از این داستان های اینجا رو خوندم همه ساخته ذهن بودن اما من واقعا داستانمو عین واقعیت میگم و الان هم خیلی دوس دارم یکی رو داشته باشم واسه سکس و سینگلم چ مجازی و چ واقعی نیاز دارم و خیلی خوش قیافه و خوش هیکلم.
خوب داستان من با عمه خودم از ١٢ سالگیم شروع میشه ک ی روز داشتم کمکش برنج محلی پاک میکردم که نفس زدن هاش کنار من اون بوی دهنش بهم ک میخورد دوس داشتم و هی نگاه لباش میکردم عمه ام ی دختر بود سبز و قیافه معمولی و قد کوتاه و واقعا هم من و دوسم داشت ب عنوان یه برادر زاده اونقدر که شبا من و بغل میکرد منم عادی بغلش میخوابیدم .
شب اول که داستان ما شروع شد اینجا شروع شده بود ک باور کنید تا اون سن نمیدونستم جق زدن و ارزا شدن چیه وما فیلم دیده بودم روی سی دی یا دی وی دی اون موقع هم سن هام میدونن چی میگم روی تلویزیون های ٢٤ اینچ کیرمم کوچیک و استخونی بود اندازه ٦ یا ٨ سانت اونشب رو ب روم بود خابم گرفته بود یهو نصب شب چشام وا شد دیدم دماغ جفتمون چسبیده ب هم نفسامون میخورد بهم منم یواش لبمو گذاشتم رو لباش یواش بوسش کردم نفسم بند اومده بود کیرم راست شده بود درد گرفته بود هی خودمو عقب جلو میکردم رو قالی یهو گفتم نوک زبونمو ب وسط لبش بزنم و خودمو میمالیدم یه ٥ دیقیقه شد بدنم ب لرزه افتاد تا ی دقیقه کله کوجولو کیرم درد گرفته بود یه قطره ازش اومد فقط اونم اب بود فقط.
شب دوم منو بغل کرد و خودمو ب خواب زدم تا بخوابه یواش یکم فاصله گرفتم ازش دیدم اروم پشتشو بهم کرد خوابش هم یکم سنگین بود خدایی اروم از پشت چسبوندم ب کونش اما هیکم من ریز تر بود کلا اندازه نصف کونش نمیشدم ینی کیرم به نصف کونش میمالیدم یکم دست راستمو بردن زیر تودم تا کیرم تو خط کونش بیوفته عمم هم یه شلوار شل پاش بود شرط هم نمیپوشید عادت نداشت چون میگفت پیش مامانم اینا ک اذیتش میکنه
خلاصه کیرم رو خط کونش گذاشتم اروم فشار دادم دیدم نوک کیرم ب سوراخ کونش خورد یه تکون خورد دهنم سرد شده بود و خشک وایستادم دیدم ی فشار دو خط کونش یهو جمع شده بود لپ کونش ب کیرم اورد ینی بهترین حس بود میترسیدمم بفهمه کلا ابرومو ببره اما یکم فشاد میدادم فقط قد کیرم اجازه میداد ک کله کیرم فقط داخل بره یه ١٠ دقیقه اروم عقب جلو میکردم تا ابم ریخت درو شلوارم تا مدتی این کارم بود تا یه شب از خواب بیدار شد و فهمید گفت گمشو برو اونور گفتم نمیخوام تو زن منی گفت بیشعور اشغال من عمتم گفتم ک عمم باشی عاشقت شدم ی نفس کشید و یه ٥ دقیقه هیچی نگفت و زیر زیر گوشم و پشتش کرد و گفت امشبو کارتو بکن تا فردا برات دارم
منم ترسیده بودم اروم چسبیدم بش خلاصه کارمو کردم دیدم بیداره اروم نگاه کردم دیدم اروم اشکش اومد پایین با دستم پاک کردم چشمشو بوسیدم چشمشو صورتشم بوسیدم گفتم بش که تو مال منی.
واقعا الان ب اون موقع فکر میکنم میکنم چقدر بیشور بودم خخخخخخخخخ
خلاصه تا دو سه روز هیچ پیشم نیومد ی روز خونه کسی نبود اومد پیشم منم داشتم نگاه فیلم میکردم اومد و کنارم گفت بیا بغلم منم پا شدم نشتم رو پاهاش تکیه داده بودم ب شیکمش پاهامم دراز کرده رو پاهاش کلمو هم رو شونش کنا ر کلش گذاشتم دیدم داره خوابم میره اروم دستشو برد زیر شلوارم کیرمو گرفت بدنم ی تکونی خورد گفت ساکت هیششششش نفسم بند اومده بود حتی نفس خودشم بالا نیومده استرس داش ضربان قلبش یادم نمیره از پایین داش کیرمو میمالید ک سیخ شه یهو نگام ب چشاش افتاد نفس خورد بهم یاد نفساش افتادم خلاصه اروم زبونشو دراورد لبامو لیس ز
د گفت دهنتو ببند صورتو تف مالی کرده بود یادش میوفتم خیلی حشری بود اونم بار اولش بود گفت بلند شو رو ز زمین دراز بکش اومد از پشت داشت کون و خایه هامو میخورد محکم و وحشیانه رومو رو ب هوا کرد کیرمو خورد و لیس میزد تا ابم اومد ابم و خورد و در گوشم گفت دیگ من زن توم
یه بار دیگ سکس باش داشتم جلوش کلوز یا همون بسته بود اما کیرم و تا نصفه تو سوراخ کونش کردم
خونمون جدا شد تا ٨ سال ندیدمش تا ٢٠ سالگیم یه اومد خونمون من و شوهرم صدا کرد منم مردی شده بودم یکم غیرتی گفتم برو بابا
گفت که اگ ی بار با من سکس نکنی ب همه میگم
خلاصه مجبورم کرد یه سکس کامل کردیم
خونش رفت خارج کشور شوهر کرد من ندیدمش دیگ اما کاش مال من بود همیشه میکردمش.
داستان واقعیه دوباره میگم امیدوارم لذت برده باشید
من الان دنبال یه تک پرم ک باهاش خودارضایی کنیم با هم مجازی و واقعی فرقی نداره خاستی کامنت بزار .
نوشته: علی
@dastankadhi
یه بار دیگ سکس باش داشتم جلوش کلوز یا همون بسته بود اما کیرم و تا نصفه تو سوراخ کونش کردم
خونمون جدا شد تا ٨ سال ندیدمش تا ٢٠ سالگیم یه اومد خونمون من و شوهرم صدا کرد منم مردی شده بودم یکم غیرتی گفتم برو بابا
گفت که اگ ی بار با من سکس نکنی ب همه میگم
خلاصه مجبورم کرد یه سکس کامل کردیم
خونش رفت خارج کشور شوهر کرد من ندیدمش دیگ اما کاش مال من بود همیشه میکردمش.
داستان واقعیه دوباره میگم امیدوارم لذت برده باشید
من الان دنبال یه تک پرم ک باهاش خودارضایی کنیم با هم مجازی و واقعی فرقی نداره خاستی کامنت بزار .
نوشته: علی
@dastankadhi
آشنایی با مرد چاق تو استخر
1402/06/14
#گی #ساک_زدن #چاق
سلام من آراد هستم و این داستان آشنایی من با اردلان هستش.
این داستان گی هست و اگه دوست ندارید نخوانید مخصوصا اگر به چاق ها حس خوبی ندارید .
داستان برای تیرماه هستش چون هوا خیلی گرم بود به پیشنهاد یکی از همکار ها بعد از میرفتیم استخر و تقریبا کارمون شده بود هفته ای دوبار بریم ، تا اینکه یک روز جمعه بود و همه رفتن برای خودشون بیرون و من بیکار بودم تصمیم گرفتم تنها برم . برای خودم کمد گرفتم و لباسم را عوض کردم وقتی داشتم میرفتم سمت آب دیدم یک مرد تقریبا 40ساله با چهره معمولی ولی هیکل درشت و چاق وارد شد برای چند لحظه محو بدنش شدم تا اینکه دیدم بهم داره نگاه میکنه که سریع رفتم سمت آب ، از خودم بگم بدن به نسبت تپلی دارم ولی به خاطر پیاده روی زیاد رون و ساق خوش فرمی دارم و بدنم کم مو هست .چون روز جمعه بود خیلی شلوغ نبود استخر و تقریبا همه با فاصله از هم بودن برای خودم رفته بودم سمت پر عمق ولی چون شنام خیلی خوب نیست دستم را به لبه استخر گرفته بودم که دیدم همون مرده داره طول استخر را کرال میره بدن در مویی داشت با ران های گوشتی و بازو های بزرگ ولی شکمش تقریبا شل و گرد بود چند بار رفت و برگشت و من همینجوری داشتم نگاهش میکردم ، که دیدم داره میاد سمت من که شروع کردم به حرکت کردن ، ازم پرسید چرا همش تکیه دادی و شنا نمیکنی الان که خلوته بهش ماجرا را گفتم و شروع کردیم راجع همه چیز صحبت کردم و بهم گفت بیا بریم وسط کمکت میکنم چند بار به هوای کمک کردن دستش را میکشید روی رون و باسنم که باعث میشد منم حشری بشم ، یکم که گذشت خسته شدیم و پیشنهاد داد که بریم آب گرم وقتی از آب آمدیم بیرون تازه متوجه کیرش شدم حتی از روی مایو هم مشخص بود چقدر کلفته و چه خایه های بزرگی داره وقتی متوجه شد شروع کرد به گفتن اینکه همیشه به خاطر کیرش و خایه هاش شلوارش بد می ایسته و مجبوره زود به زود خالی کنه و نمیتونه شرت تنگ بپوشه چون بهش فشار میاد وقتی توی آب گرم بودیم وقتی نشسته بود بالا تنش بیرون از آب بود و شکمش تقریبا پیدا بود یکم جابهجا شد انگار شرتش را داد پایین و یه آه کشید و آب را میریخت روی سینه هاش توی اون لحظه من شق کرده بودم و فقط دوست داشتم برم توی بغلش و سرم را بزارم روی سینه هاش و کیرش را روی کونم حس کنم توی همین فکر ها بودم که دیدم داره پاهاش را بهم میماله یکم که گذشت نتونستم تحمل کنم و گفتم برم دستشویی خودم را خالی کنم وقتی از آب آمدم بیرون مشخص بود شق کردم ولی سریع رفتم سمت دستشویی و رفتم روی فرنگی نشستم شروع کردم به جق زدن که دیدم آمده دنبالم داشت صدام میکرد ، گفت فکر کردم حالت بد شده آمدم ببینم خوبی یا نه منم مایوم را دوباره پوشیدم ولی هر کاری میکردم شق بودن کیرم مشخص بود دیگه بیخیال شدم و رفتم بیرون که دیدم هنوز ایستاده و با چشماش اشاره میکنه به کیرم و خندید منم با خجالت داشتم دست هام را میشستم که درب دستشویی را بست و آمدم کنارم و گفت بیا با هم الان جق بزنیم از تعجب خشک شدم و زبانم بند آمد داشتم نگاهش میکردم که کیرش را یکم جابه جا کرد و گفت الان میام رفت و آمد گوشیش را آورده بود و دوباره درب را بست و مایوش را در آورد یه مرد چاق و گوشتی با کیر و خایه درشت جلوم لخت بود دوست داشتم همون جا جلوش زانو بزنم و کیرش را بکنم تو دهنم یه فیلم سوپر پلی کرد و دستش را کشید رو کونم و مایوم را کشید پایین که گفتم زشته یکی میاد گفت خوب بریم تو فرنگی هم بزرگه هم میتونم گوشی را بذاریم روش با هم رفتیم داخل ولی وقتی روبه روی هم ایستادیم کیرش میمالید به رون هام توی فضا بودم که اعتراض کرد این
1402/06/14
#گی #ساک_زدن #چاق
سلام من آراد هستم و این داستان آشنایی من با اردلان هستش.
این داستان گی هست و اگه دوست ندارید نخوانید مخصوصا اگر به چاق ها حس خوبی ندارید .
داستان برای تیرماه هستش چون هوا خیلی گرم بود به پیشنهاد یکی از همکار ها بعد از میرفتیم استخر و تقریبا کارمون شده بود هفته ای دوبار بریم ، تا اینکه یک روز جمعه بود و همه رفتن برای خودشون بیرون و من بیکار بودم تصمیم گرفتم تنها برم . برای خودم کمد گرفتم و لباسم را عوض کردم وقتی داشتم میرفتم سمت آب دیدم یک مرد تقریبا 40ساله با چهره معمولی ولی هیکل درشت و چاق وارد شد برای چند لحظه محو بدنش شدم تا اینکه دیدم بهم داره نگاه میکنه که سریع رفتم سمت آب ، از خودم بگم بدن به نسبت تپلی دارم ولی به خاطر پیاده روی زیاد رون و ساق خوش فرمی دارم و بدنم کم مو هست .چون روز جمعه بود خیلی شلوغ نبود استخر و تقریبا همه با فاصله از هم بودن برای خودم رفته بودم سمت پر عمق ولی چون شنام خیلی خوب نیست دستم را به لبه استخر گرفته بودم که دیدم همون مرده داره طول استخر را کرال میره بدن در مویی داشت با ران های گوشتی و بازو های بزرگ ولی شکمش تقریبا شل و گرد بود چند بار رفت و برگشت و من همینجوری داشتم نگاهش میکردم ، که دیدم داره میاد سمت من که شروع کردم به حرکت کردن ، ازم پرسید چرا همش تکیه دادی و شنا نمیکنی الان که خلوته بهش ماجرا را گفتم و شروع کردیم راجع همه چیز صحبت کردم و بهم گفت بیا بریم وسط کمکت میکنم چند بار به هوای کمک کردن دستش را میکشید روی رون و باسنم که باعث میشد منم حشری بشم ، یکم که گذشت خسته شدیم و پیشنهاد داد که بریم آب گرم وقتی از آب آمدیم بیرون تازه متوجه کیرش شدم حتی از روی مایو هم مشخص بود چقدر کلفته و چه خایه های بزرگی داره وقتی متوجه شد شروع کرد به گفتن اینکه همیشه به خاطر کیرش و خایه هاش شلوارش بد می ایسته و مجبوره زود به زود خالی کنه و نمیتونه شرت تنگ بپوشه چون بهش فشار میاد وقتی توی آب گرم بودیم وقتی نشسته بود بالا تنش بیرون از آب بود و شکمش تقریبا پیدا بود یکم جابهجا شد انگار شرتش را داد پایین و یه آه کشید و آب را میریخت روی سینه هاش توی اون لحظه من شق کرده بودم و فقط دوست داشتم برم توی بغلش و سرم را بزارم روی سینه هاش و کیرش را روی کونم حس کنم توی همین فکر ها بودم که دیدم داره پاهاش را بهم میماله یکم که گذشت نتونستم تحمل کنم و گفتم برم دستشویی خودم را خالی کنم وقتی از آب آمدم بیرون مشخص بود شق کردم ولی سریع رفتم سمت دستشویی و رفتم روی فرنگی نشستم شروع کردم به جق زدن که دیدم آمده دنبالم داشت صدام میکرد ، گفت فکر کردم حالت بد شده آمدم ببینم خوبی یا نه منم مایوم را دوباره پوشیدم ولی هر کاری میکردم شق بودن کیرم مشخص بود دیگه بیخیال شدم و رفتم بیرون که دیدم هنوز ایستاده و با چشماش اشاره میکنه به کیرم و خندید منم با خجالت داشتم دست هام را میشستم که درب دستشویی را بست و آمدم کنارم و گفت بیا با هم الان جق بزنیم از تعجب خشک شدم و زبانم بند آمد داشتم نگاهش میکردم که کیرش را یکم جابه جا کرد و گفت الان میام رفت و آمد گوشیش را آورده بود و دوباره درب را بست و مایوش را در آورد یه مرد چاق و گوشتی با کیر و خایه درشت جلوم لخت بود دوست داشتم همون جا جلوش زانو بزنم و کیرش را بکنم تو دهنم یه فیلم سوپر پلی کرد و دستش را کشید رو کونم و مایوم را کشید پایین که گفتم زشته یکی میاد گفت خوب بریم تو فرنگی هم بزرگه هم میتونم گوشی را بذاریم روش با هم رفتیم داخل ولی وقتی روبه روی هم ایستادیم کیرش میمالید به رون هام توی فضا بودم که اعتراض کرد این
جوری سخته و نمیتونم بیا تو که لاغر تری وایسا جلو من پشتت که هم بتونیم دو تایی فیلم ببینم هم راحت جق بزنیم منم از خدا خواسته پشتم را کردم بهش و شروع کردم مالیدن کیرم وقتی پشتم ایستاد شکم روی گودی کمرم قرار گرفت و با هر تکونش مثل موج میخورد به کمرم یکم رو به جلو خم شده بود که بتونه صفحه گوشی را ببینه و نفس هاش میخورد به گردنم هر چند از گاهی هم یا کونم را میمالوند و دست میکشید روش چند دقیقه که از فیلم گذشت گفت من اینو دوست ندارم و بذار عوضش کنم خودش را انداخت رو من کیرش رفت لای کونم و به بهونه فیلم خوب داشت طولش میداد و کیرش را عقب و جلو میکرد وقتی دید من هیچی نمیگم و اعتراض نمیکنم با دستش شروع کرد سینه هام را لمس کردن و گوشی را گذاشت کنار و بدون اینکه حتی همدیگه را نگاه کنیم و حرف بزنیم داشت بهم تلمبه میزد ازم پرسید دوست داری بخوریش منم با سر تایید کردم نشست روی لبه فرنگی و پاهاش را باز کرد دستمو گرفت کشید سمت خودش اول ازم یه لب گرفت که طعم خون را توی دهنم حس کردم و بعد سرم را هل داد سمت کیرش شروع کردم به لیسیدن خایه هاش و مکیدنشون که گفت اینجوری زود ابم میاد زبان را کشیدم روی کیرش تا کلاهکش چندبار سرش را کردم تو دهنم زبان زدم که نالش در آمد و شروع کرد آه کشیدن منم بیشتر میکردمش تو دهنم و با دستم خایه هاش را میمالیدم چند دقیقه داشتم کیرش را میخوردم که دستش سرم رافشار داد پایین و کیرش تا ته رفت تو حلقم داشت نفسم بند می آمد که ول میکرد دوباره همون کار را انجام داد و اینبار پاش را دورم حلقه کرد و هر چی تقلا میکردم که خودم را آزاد کنم نمیشد تا دید دارم اوق میزنم یکم شل میکرد و به اندازه که بتونم نفس بکشم کیرش را در می آورد از سنگینی رون پاش روم یه لذت خاصی داشت مخصوصا وقتی کیرش را میکرد تو حلقم صورتم با شکمش پوشونده میشد داشتم آرام کیرش را میخوردم که شروع کرد تو دهنم تلمبه زدن و پاش. را سفت تر کردن دورم نفس کشیدن برام سخت شده بود و از دهنم آب شره کرده بود و چشمام می سوخت هر چقدر تلاش میکردم تازه بد تر میشد و داشتم زیرش خفه میشدم که یهو کیرش را نگه داشت و ته حلقم آب داغش را حس کردم چند ثانیه نگه داشت سرم و مجبور شدم که آبش. را قورت بدم بعد سرم را بلند کرد ولی پاش را برنداشت که بلند شم صورتم چسبیده بود به کیرش همینجوری که آب دهنم و کیرش ازش شره میکرد میمالید به صورتم و بهم گفت سر کیرش را مک بزنم تا خالی بشه کامل منم همون کار را کردم یکم که گذشت حالش جا آمد پاشد و گفت بریم زیر دوش خودمون را مرتب کنیم بریم وقتی از دستشویی آمدم بیرون توش را نگاه کردم کف زمین پر آب منی بود
شرمنده دوستان اگه طولانی شد
اگه دوست داشتین بقیه رابطمون را هم میگذارم
نوشته: آراد
@dastankadhi
شرمنده دوستان اگه طولانی شد
اگه دوست داشتین بقیه رابطمون را هم میگذارم
نوشته: آراد
@dastankadhi
خاطرات تلخ زهرا
1402/06/14
#تجاوز #پسردایی
خاطرات تلخ زهرا
سلام زهرا هستم این اولین داستانیه که مینویسم راستش زیاد دست به نوشتنم خوب نیست فقط دلم خواست چیزهایی رو که تجربه کردم با شما به اشتراک بزارم. از خودم چیزی نمیگم چون دختر رویایی نیستم فقط اینکه یه قیافه معمولی دارم تپل هستم قدم 153 وزنمم 68 سینه هام برخلاف اندامم کوچیک سایزش 65 . راستش داستان زیاد چیزهای سکسی نداره همش تجربه های تلخ زندگیمه چند تا مورد از تجاوزهایی از هزاران تجاوز پسر داییم تو دوران بچگی و نوجونیمه که خیلیاش رو بازگو نکردم.داستان من از شش ، هفت سالگیم شروع شد وقتی که پسر داییم به هر بهونهای منو بغلش میکرد هر جایی که میتونست بهم دست درازی میکرد منم تو عالم بچگی چیزی نمیفهمیدم( آرش ده سالی از من بزرگتره)
وقتایی که میرفتم دم خونشون کسی نبود منو میکشید توی خونه با همه جام بازی میکرد کیرشو میداد تو دستم میگفت باهاش بازی کنم یا لیس بزنم براش این کارا تا ده سالگیم ادامه داشت تا اینکه کم کم آرش اذیت کردنش تموم شد منم خیالم راحت شده بود ولی متاسفانه خوش خیالیم زیاد طول نکشید وقتی 14 سالم شده بود از مدرسه اومدم خونه در حیاطمون بازی بود وقتی وارد خونه شدم پشت در آرش رو دیدم که وایستاده گفت کسی خونه نیست رفتن بیرون کلید رو دادن به آرش برام بیاره خلاصه من فهمیدم باز قراره بگا برم . آرش منو برد خونه شلوار مدرسمو از تنم کند شرت هم نپوشیده بودم مثل همیشه با موهای کصم کمی بازی کرد حرفای سکسی میزد ولی من متوجه حرفاش نمیشدم به گریه افتاده بودم چشامو بسته بودم زودتر تموم بشه نمیدیدم چیکار میکنه ولی کیرشو لای کصم حس میکردم تند تند میمالید به کصم سینه هامو سفت گرفته بود میخورد اینقدر کیرشو لای کصم مالید تا آبش اومد ریخت رو لباسام . این اتفاقا خیلی برام افتاد همیشه از ترسم ازش اطاعت کردم چیزی نگفتم تا همین دو سال پیش که گفت حتما باید بیای خونمون وگرنه میرم به داداشت میگم منم از ترسم فرداش ظهر رفتم پیشش فکر کردم مثل همیشه فقط قراره در حد مالیدن کیرش باشه . رفتم خونشون بدون مقدمه منو برد توی رختخواب شروع کرد لب گرفتن در عین حال شلوارمم دراورد این سری کمی کصمو مالید بعد سردی یه چیزی رو روی سوراخ کونم حس کردم ترسیدم خواستم بلند شم که وزنشو انداخت روم شروع کرد کونم رو انگشت کردن با همون یک انگشتش هم از درد به گریه افتادم آرش شروع کرد به خوردن سینه هام وحشیانه گاز گرفتن من هیچ لذتی نمیبردم فقط درد میکشیدم التماس میکردم ولم کنه اما ول کن نبود بعد چند دقیقه انگشتش رو از کونم درآورد سر کیرشو گذاشت دم سوراخم با کلی فشار و زور زدن سرشو کرد تو شروع کردم جیغ کشیدن گریه کردن جوری می سوخت کونم که نتونستم تحمل کنم ولی آرش با نامردی کیرشو توی کونم نگه داشت درنمی آورد وقتی دید جدی دارم درد میکشم کشید بیرون به لاپایی زدن اکتفا کرد آبشو وسط کصم خالی کرد بعد از اون ماجرا من دیگه هیچوقت از خونه بیرون نرفتم تا حد توانم از خانواده و فامیل دوری کردم ببخشید داستانم طولانی شد و میدونم خیلی خوب توضیح ندادم فقط دوست داشتم جایی این حرف هارو که چند ساله توی قلبم نگه داشتم بزنم تا حداقل کمی دلم سبک بشه ممنون که خوندید❤️
نوشته: Zara
@dastankadhi
1402/06/14
#تجاوز #پسردایی
خاطرات تلخ زهرا
سلام زهرا هستم این اولین داستانیه که مینویسم راستش زیاد دست به نوشتنم خوب نیست فقط دلم خواست چیزهایی رو که تجربه کردم با شما به اشتراک بزارم. از خودم چیزی نمیگم چون دختر رویایی نیستم فقط اینکه یه قیافه معمولی دارم تپل هستم قدم 153 وزنمم 68 سینه هام برخلاف اندامم کوچیک سایزش 65 . راستش داستان زیاد چیزهای سکسی نداره همش تجربه های تلخ زندگیمه چند تا مورد از تجاوزهایی از هزاران تجاوز پسر داییم تو دوران بچگی و نوجونیمه که خیلیاش رو بازگو نکردم.داستان من از شش ، هفت سالگیم شروع شد وقتی که پسر داییم به هر بهونهای منو بغلش میکرد هر جایی که میتونست بهم دست درازی میکرد منم تو عالم بچگی چیزی نمیفهمیدم( آرش ده سالی از من بزرگتره)
وقتایی که میرفتم دم خونشون کسی نبود منو میکشید توی خونه با همه جام بازی میکرد کیرشو میداد تو دستم میگفت باهاش بازی کنم یا لیس بزنم براش این کارا تا ده سالگیم ادامه داشت تا اینکه کم کم آرش اذیت کردنش تموم شد منم خیالم راحت شده بود ولی متاسفانه خوش خیالیم زیاد طول نکشید وقتی 14 سالم شده بود از مدرسه اومدم خونه در حیاطمون بازی بود وقتی وارد خونه شدم پشت در آرش رو دیدم که وایستاده گفت کسی خونه نیست رفتن بیرون کلید رو دادن به آرش برام بیاره خلاصه من فهمیدم باز قراره بگا برم . آرش منو برد خونه شلوار مدرسمو از تنم کند شرت هم نپوشیده بودم مثل همیشه با موهای کصم کمی بازی کرد حرفای سکسی میزد ولی من متوجه حرفاش نمیشدم به گریه افتاده بودم چشامو بسته بودم زودتر تموم بشه نمیدیدم چیکار میکنه ولی کیرشو لای کصم حس میکردم تند تند میمالید به کصم سینه هامو سفت گرفته بود میخورد اینقدر کیرشو لای کصم مالید تا آبش اومد ریخت رو لباسام . این اتفاقا خیلی برام افتاد همیشه از ترسم ازش اطاعت کردم چیزی نگفتم تا همین دو سال پیش که گفت حتما باید بیای خونمون وگرنه میرم به داداشت میگم منم از ترسم فرداش ظهر رفتم پیشش فکر کردم مثل همیشه فقط قراره در حد مالیدن کیرش باشه . رفتم خونشون بدون مقدمه منو برد توی رختخواب شروع کرد لب گرفتن در عین حال شلوارمم دراورد این سری کمی کصمو مالید بعد سردی یه چیزی رو روی سوراخ کونم حس کردم ترسیدم خواستم بلند شم که وزنشو انداخت روم شروع کرد کونم رو انگشت کردن با همون یک انگشتش هم از درد به گریه افتادم آرش شروع کرد به خوردن سینه هام وحشیانه گاز گرفتن من هیچ لذتی نمیبردم فقط درد میکشیدم التماس میکردم ولم کنه اما ول کن نبود بعد چند دقیقه انگشتش رو از کونم درآورد سر کیرشو گذاشت دم سوراخم با کلی فشار و زور زدن سرشو کرد تو شروع کردم جیغ کشیدن گریه کردن جوری می سوخت کونم که نتونستم تحمل کنم ولی آرش با نامردی کیرشو توی کونم نگه داشت درنمی آورد وقتی دید جدی دارم درد میکشم کشید بیرون به لاپایی زدن اکتفا کرد آبشو وسط کصم خالی کرد بعد از اون ماجرا من دیگه هیچوقت از خونه بیرون نرفتم تا حد توانم از خانواده و فامیل دوری کردم ببخشید داستانم طولانی شد و میدونم خیلی خوب توضیح ندادم فقط دوست داشتم جایی این حرف هارو که چند ساله توی قلبم نگه داشتم بزنم تا حداقل کمی دلم سبک بشه ممنون که خوندید❤️
نوشته: Zara
@dastankadhi
بیغیرتی رو زنم با دوستم
1402/06/14
#بیغیرتی #همسر
سلام من تازه عضو شدم فعلا زیاد آشنایی ندارم
پس خودتون ببخشید
این داستان که میخوام تعریف کنم
داستان بی غیرتی من رو زنم
من پدرام ۳۱سالم قدم ۱۸۳اندازه کیرم ۱۹یا ۱۸سانت
اسم زنمم الهه از خودم بزرگتر ۳۶سالش قدش ۱۶۶.کون بسیار بزرگ و کردنی داره سایز سینه هاشم ۸۰.اسما تغییر دادم.زنم یکم تپل و بشدت کیر شق کن .اندامش حسابی کیر مردا راست میکنه.
داستان از اونجا شروع شد که من با رفیقم زیاد راجب ازدواج خودم حرف میزدم اون متاهل بود .خلاصه بعد ازدواج اون هی به شوخی از رابطمون اینا میپرسید .من اولش بدم میومد یکبار گفتم بذار منم از رابطه اون بپرسم ببینم بدش میاد یا نه.پرسیدم از رابطه جنسی با زنش قشنگ واسم تعریف کرد.دیگه رومون بهم باز شده بود یکبار که باهم از سکس زنامون و اینا سکس با کسی دیگه تعریف میکردیم حسابی حالمون بد شده بود بعدش رفتیم به سمت باغ دوستم که به باغش سر بزنه پاییز بود و جاده خلوت گفت پدرام کیرت اندازش چقدر در بیار ببینم .منم کیرم کشیدم بیرون یهو گفت اوف زنت چی میکشه.گفتم مال تو چقدره کیرش درآورد یهو من بی اختیار شدم پشت فرمون کیرشو براش حسابی خوردم اونم اصلا تعجب کرده بود فکرش نمیکرد براش بخوام بخورم .راستی من یک دوست دیگه داشتم که برای همدیگه ساک میزدیم .ولی این دوستم شد دومین نفر.خلاصه آبش که اومد گفتم توم برام بخور اومد پایین که برام ساک بزنه یهو برگشت بالا گفت اصلا نمیتونم خلاصه منم اصرار نکردم گذشت دفعه بعد که من دید روش باز تر شده بود یهو گفت بریم شمال زنامون مست کنیم بذاریمشون کنار هم کیر بندازیم تو کس زنا همدیگه گفتم آخ آخ تو راضی گفت آره ولی زنامون از اوناش نیستن که بخوان بدن گفت تو راضی گفتم اگر تو بذاری منم زنت بکنم آره منم راضیم .گفت میای بریم باغ گفتم بریم رفتیم باغش منم تازه کلا شیو کرده بودم رسیدیم باغ یکم عرق خوردیم کیرش درآورد شروع کردم ساک زدن گفت بهم میدی گفتم تا حالا ندادم چون خیلی حشری شده بودم از سکس حرف زده بودیم قمبل کردم کیرش گذاشت در کونم با توف بهش گفتم آروم آروم بکن بازی کن با سوراخم که بدم نیاد زده بشم از دادن چون کیرش خیلی کلفته خیلی. کیر منم کلفت و بلند کیر اون متوسط و کلفت.یهو گفت اسم زنت چی بود گفتم الهه گفت زنتو گاییدم کیرشو تا آخر کرد تو کونم کونم داشت میسوخت داشت جر میخورد چون درشته هیکل من محکم گرفت نذاشت از زیرش در برم شروع کرد تلمبه زدن و از زنم هی میگفت .گفت زن جندتو گایدم زنتو بیار با این کیر کلفت بگام همینجوری که تلمبه میزد کیر منم میمالید گفتم نمال ابم بیاد دیگه نمیتونم بدم یهو نعره زد و کل آبش خالی کرد تو کونم من سری رفتم دستشویی آبش خالی کنم دیدم ازم خون میاد خودم شستم اومدم بیرون گفتم ازم خون میاد خندید گفت حالا با این کیر فکر کن زنتو بکنم .گفتم کیرت کلفته بهش مزه میده فکر کن منم با این کیر درازم زنتو بگام گفت آخ آخ .خلاصه ما برگشتیم دفعه بعد رفتم مغازش شروع کردیم باز از زنامون و سکس اینا حرف زدیم گفت بریم طبقه بالا مغازه برام بخور گفتم باشه دلم میخواد برات ساک بزنم رفتیم طبقه بالا گفت عکس زنت ببینم عکس زنم نشونش دادم شروع کردم ساک زدن اونم داشت عکس زنم نگاه میکرد میگفت اوف عجب کسی آخ قربانت برم الهه آخ زن جندت گایدم پدرام گفت میاری بکنمش .منم کیرش دهنم بود با سر به نشونه نه گفتم نه بعدش گفت چرا گفتم .ساک زدم برات کونم گذاشتی .عکس زنم دیدی .فقط گفتی زنت میدی بکنم اونم فقط حرف حتی برام ساکم نزدی گفت حالا بخور.برات جبران میکنم یا کون میدم بهت یا زنمو میکنی منم با جون و دل براش خوردم گفتم پس زن من
1402/06/14
#بیغیرتی #همسر
سلام من تازه عضو شدم فعلا زیاد آشنایی ندارم
پس خودتون ببخشید
این داستان که میخوام تعریف کنم
داستان بی غیرتی من رو زنم
من پدرام ۳۱سالم قدم ۱۸۳اندازه کیرم ۱۹یا ۱۸سانت
اسم زنمم الهه از خودم بزرگتر ۳۶سالش قدش ۱۶۶.کون بسیار بزرگ و کردنی داره سایز سینه هاشم ۸۰.اسما تغییر دادم.زنم یکم تپل و بشدت کیر شق کن .اندامش حسابی کیر مردا راست میکنه.
داستان از اونجا شروع شد که من با رفیقم زیاد راجب ازدواج خودم حرف میزدم اون متاهل بود .خلاصه بعد ازدواج اون هی به شوخی از رابطمون اینا میپرسید .من اولش بدم میومد یکبار گفتم بذار منم از رابطه اون بپرسم ببینم بدش میاد یا نه.پرسیدم از رابطه جنسی با زنش قشنگ واسم تعریف کرد.دیگه رومون بهم باز شده بود یکبار که باهم از سکس زنامون و اینا سکس با کسی دیگه تعریف میکردیم حسابی حالمون بد شده بود بعدش رفتیم به سمت باغ دوستم که به باغش سر بزنه پاییز بود و جاده خلوت گفت پدرام کیرت اندازش چقدر در بیار ببینم .منم کیرم کشیدم بیرون یهو گفت اوف زنت چی میکشه.گفتم مال تو چقدره کیرش درآورد یهو من بی اختیار شدم پشت فرمون کیرشو براش حسابی خوردم اونم اصلا تعجب کرده بود فکرش نمیکرد براش بخوام بخورم .راستی من یک دوست دیگه داشتم که برای همدیگه ساک میزدیم .ولی این دوستم شد دومین نفر.خلاصه آبش که اومد گفتم توم برام بخور اومد پایین که برام ساک بزنه یهو برگشت بالا گفت اصلا نمیتونم خلاصه منم اصرار نکردم گذشت دفعه بعد که من دید روش باز تر شده بود یهو گفت بریم شمال زنامون مست کنیم بذاریمشون کنار هم کیر بندازیم تو کس زنا همدیگه گفتم آخ آخ تو راضی گفت آره ولی زنامون از اوناش نیستن که بخوان بدن گفت تو راضی گفتم اگر تو بذاری منم زنت بکنم آره منم راضیم .گفت میای بریم باغ گفتم بریم رفتیم باغش منم تازه کلا شیو کرده بودم رسیدیم باغ یکم عرق خوردیم کیرش درآورد شروع کردم ساک زدن گفت بهم میدی گفتم تا حالا ندادم چون خیلی حشری شده بودم از سکس حرف زده بودیم قمبل کردم کیرش گذاشت در کونم با توف بهش گفتم آروم آروم بکن بازی کن با سوراخم که بدم نیاد زده بشم از دادن چون کیرش خیلی کلفته خیلی. کیر منم کلفت و بلند کیر اون متوسط و کلفت.یهو گفت اسم زنت چی بود گفتم الهه گفت زنتو گاییدم کیرشو تا آخر کرد تو کونم کونم داشت میسوخت داشت جر میخورد چون درشته هیکل من محکم گرفت نذاشت از زیرش در برم شروع کرد تلمبه زدن و از زنم هی میگفت .گفت زن جندتو گایدم زنتو بیار با این کیر کلفت بگام همینجوری که تلمبه میزد کیر منم میمالید گفتم نمال ابم بیاد دیگه نمیتونم بدم یهو نعره زد و کل آبش خالی کرد تو کونم من سری رفتم دستشویی آبش خالی کنم دیدم ازم خون میاد خودم شستم اومدم بیرون گفتم ازم خون میاد خندید گفت حالا با این کیر فکر کن زنتو بکنم .گفتم کیرت کلفته بهش مزه میده فکر کن منم با این کیر درازم زنتو بگام گفت آخ آخ .خلاصه ما برگشتیم دفعه بعد رفتم مغازش شروع کردیم باز از زنامون و سکس اینا حرف زدیم گفت بریم طبقه بالا مغازه برام بخور گفتم باشه دلم میخواد برات ساک بزنم رفتیم طبقه بالا گفت عکس زنت ببینم عکس زنم نشونش دادم شروع کردم ساک زدن اونم داشت عکس زنم نگاه میکرد میگفت اوف عجب کسی آخ قربانت برم الهه آخ زن جندت گایدم پدرام گفت میاری بکنمش .منم کیرش دهنم بود با سر به نشونه نه گفتم نه بعدش گفت چرا گفتم .ساک زدم برات کونم گذاشتی .عکس زنم دیدی .فقط گفتی زنت میدی بکنم اونم فقط حرف حتی برام ساکم نزدی گفت حالا بخور.برات جبران میکنم یا کون میدم بهت یا زنمو میکنی منم با جون و دل براش خوردم گفتم پس زن من
م برا تو .آبش اومد سری کشید بیرون ریخت تو دستمال دیگه الان چند هفته مغازش نرفتم .ولی از سکس خودم و زنم عکس و فیلم گرفتم ایندفعه خواستم کیرش بخورم بهش نشون بدم حسابی حشری بشه و تو کف کس و کون زنم بمونه .
نوشته: بکن همدان
@dastankadhi
نوشته: بکن همدان
@dastankadhi
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️
💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی
💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇
http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=684873376
💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی
💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇
http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=684873376
کارآموزی با طعم لیتلی
1400/04/21
داستان من کاملا واقعیه خواهشا به بزرگواری خودتون ببخشید اگه ایرادی داشت…
من سوگلی هستم 24 سالمه از تهران وزن50 قد 160 و سایز 75
ماجرا از انجا شروع شد که من طی چند سال زندگی با همسرم بدلیل تفاهم نداشتن با هم با هم دعوامون شدو به خونه باباش رفت و الان حدود 2ساله که درگیر دادگاه وکارهای طلاق هستیم .از بچگی بخاطر تجاوزهایی ک بهم شده بود همیشه دوست داشتم سکس خشن داشته باشم و با فانتزی های لیتلی خودم رو تخلیه میکردم…
خیلی دنبال کار بودم تا بواسطه یکی از دوستان با یه اقایی اشناشدم و تماس گرفتم ببینم میتونم کاری جور کنم… ایشون گفتن مدیرعامل یک شرکت حسابداری هستند و شدیدا مشغول به کارند وقت نمیکنن بخان تلفنی توضیح بدن باید حضوری برم پیششون… , تو دفتر شرکت دوتا خانم کار میکردند که یک نفر حسابدار و دیگری که اسمش امور اداری را انجام میداد, من هم بخاطر شرایط زندگی و پدرم کلا از مردهای با جربزه خوشم میاد و با حسی شبیه ترس و بردگی باهاشون برخورد میکنم… اقای قاسمی رو دیدم، مردی 35ساله و متاهل، خوشتیپ و خوش استایل…
قد 180 و وزنش 90بدنساز و مربی بدنسازی و اتفاقا هنرمند و خواننده هم بود و از هر انگشتشون یک هنری میبارید…
خیلی جذب اخلاقش شدم… ادم مثبتی بود و نون حلال درنیاورد… میگفت بخاطر شغلی که دارم همیشه عصبی و پرخاشگر هستم چون واقعا سروکله زدن با کارمند جماعت سخته همیشه باید همه جوره مراقبشون باشم تا کار در نروند اکثرا روزها تا ساعت 2بعدازظهر تو محیط اداری هستم و بعدش میروم دفتر , باید خیلی مودب باشی و هرچی گفتم بگی چشم… و گفت تنها چیزی براش مهمه ادب و احترامه
از من خوشش اومد و گفت 6ماه باید بیای کاراموزی، حقوقی نداری ولی بعدش استخدام میشی و حقوقشم خوبه… کمکت میکنم کار یاد بگیری وخانم مهندس بشی،،،،خیلی خوشحال بودم همیشه تو فانتزیام خودم رو مدیرمالی یه شرکت فرض میکردم و الان شرایطش مهیا شده بود تا از تجربه یه ادم حرفه ای استفاده کنم و به ارزوهام برسم… تو محیط کار بهش میگفتم جناب مهندس… ولی تو جاهای دیگه بهش میگفتم آقا… آقایی… و احترذم خاصی بهش میزاشتم
چند وقتی بود که احساس میکردم اخلاقش نسبت به من تغییر کرده و رفتارهای مهربانانه ای را انجام میده ولی من بخاطر اینکه اون نخواهد ازموقعیت من سوء استفاده کنه زیاد بهش محل نمیدادم , یک روز که خیلی حالم بد بود و سرمای شدید خورده بودم از صبح رفتم دفتر و پشت میزم با سیستم بازی میکردم و گوشیم هم خاموش کردم تا ی کم آرامش داشته باشم اما سرفه زدن امانمو بریده بود به حدی سرفه میزدم که ریه هام میسوخت که درب اتاقم زده شد گفتم بفرمایید دیدم امد داخل ی چای داغ با نبات برام آورده بودو درخواست مرخصی چند ساعته کرم اونم بهم اجازه داد و گفت سریع بیا که باید چندتا قرارداد تایپ کنی و بعد برو منم با گفتن چشم اتاقمو ترک کردم
بعداز حدودا یک ساعت که تنها تو اتاقم داشتم کار میکردم از شدت تب و داغی بدنم تصمیم گرفتم برم دکتر که دیدم اقای قاسمی اومد با یکی از خانمها که جای من مارارو بکنه بهش گفتم که میرم دکتر اگه کسی با من کار داشت یادداشت کن که بعدا با او تماس بگیرم
اقای مهندس قاسمی بهم گفت سر راه ی شربت براتون خریدم تا ی کم سرفه شما خوب بشه گفتم مرسی شربت را گرفتم و برگشتم تو اتاقم و قید دکتر رفتن را زدم بعداز چند دقه صداش کردم که موصوع قراردادها را بهش بگم که تایپ کردم اومد پشت میز و کنار صندلی من ایستاده گوش میداد. گفتم میشه فردا تایپ کنم آخه شرکت تعطیل شده که گفت ساعت 8صبح قرار جلسه دارم با ی کم بی میلی گفتم چشم وقتی میخاست از کنار دور بشه سرم
1400/04/21
داستان من کاملا واقعیه خواهشا به بزرگواری خودتون ببخشید اگه ایرادی داشت…
من سوگلی هستم 24 سالمه از تهران وزن50 قد 160 و سایز 75
ماجرا از انجا شروع شد که من طی چند سال زندگی با همسرم بدلیل تفاهم نداشتن با هم با هم دعوامون شدو به خونه باباش رفت و الان حدود 2ساله که درگیر دادگاه وکارهای طلاق هستیم .از بچگی بخاطر تجاوزهایی ک بهم شده بود همیشه دوست داشتم سکس خشن داشته باشم و با فانتزی های لیتلی خودم رو تخلیه میکردم…
خیلی دنبال کار بودم تا بواسطه یکی از دوستان با یه اقایی اشناشدم و تماس گرفتم ببینم میتونم کاری جور کنم… ایشون گفتن مدیرعامل یک شرکت حسابداری هستند و شدیدا مشغول به کارند وقت نمیکنن بخان تلفنی توضیح بدن باید حضوری برم پیششون… , تو دفتر شرکت دوتا خانم کار میکردند که یک نفر حسابدار و دیگری که اسمش امور اداری را انجام میداد, من هم بخاطر شرایط زندگی و پدرم کلا از مردهای با جربزه خوشم میاد و با حسی شبیه ترس و بردگی باهاشون برخورد میکنم… اقای قاسمی رو دیدم، مردی 35ساله و متاهل، خوشتیپ و خوش استایل…
قد 180 و وزنش 90بدنساز و مربی بدنسازی و اتفاقا هنرمند و خواننده هم بود و از هر انگشتشون یک هنری میبارید…
خیلی جذب اخلاقش شدم… ادم مثبتی بود و نون حلال درنیاورد… میگفت بخاطر شغلی که دارم همیشه عصبی و پرخاشگر هستم چون واقعا سروکله زدن با کارمند جماعت سخته همیشه باید همه جوره مراقبشون باشم تا کار در نروند اکثرا روزها تا ساعت 2بعدازظهر تو محیط اداری هستم و بعدش میروم دفتر , باید خیلی مودب باشی و هرچی گفتم بگی چشم… و گفت تنها چیزی براش مهمه ادب و احترامه
از من خوشش اومد و گفت 6ماه باید بیای کاراموزی، حقوقی نداری ولی بعدش استخدام میشی و حقوقشم خوبه… کمکت میکنم کار یاد بگیری وخانم مهندس بشی،،،،خیلی خوشحال بودم همیشه تو فانتزیام خودم رو مدیرمالی یه شرکت فرض میکردم و الان شرایطش مهیا شده بود تا از تجربه یه ادم حرفه ای استفاده کنم و به ارزوهام برسم… تو محیط کار بهش میگفتم جناب مهندس… ولی تو جاهای دیگه بهش میگفتم آقا… آقایی… و احترذم خاصی بهش میزاشتم
چند وقتی بود که احساس میکردم اخلاقش نسبت به من تغییر کرده و رفتارهای مهربانانه ای را انجام میده ولی من بخاطر اینکه اون نخواهد ازموقعیت من سوء استفاده کنه زیاد بهش محل نمیدادم , یک روز که خیلی حالم بد بود و سرمای شدید خورده بودم از صبح رفتم دفتر و پشت میزم با سیستم بازی میکردم و گوشیم هم خاموش کردم تا ی کم آرامش داشته باشم اما سرفه زدن امانمو بریده بود به حدی سرفه میزدم که ریه هام میسوخت که درب اتاقم زده شد گفتم بفرمایید دیدم امد داخل ی چای داغ با نبات برام آورده بودو درخواست مرخصی چند ساعته کرم اونم بهم اجازه داد و گفت سریع بیا که باید چندتا قرارداد تایپ کنی و بعد برو منم با گفتن چشم اتاقمو ترک کردم
بعداز حدودا یک ساعت که تنها تو اتاقم داشتم کار میکردم از شدت تب و داغی بدنم تصمیم گرفتم برم دکتر که دیدم اقای قاسمی اومد با یکی از خانمها که جای من مارارو بکنه بهش گفتم که میرم دکتر اگه کسی با من کار داشت یادداشت کن که بعدا با او تماس بگیرم
اقای مهندس قاسمی بهم گفت سر راه ی شربت براتون خریدم تا ی کم سرفه شما خوب بشه گفتم مرسی شربت را گرفتم و برگشتم تو اتاقم و قید دکتر رفتن را زدم بعداز چند دقه صداش کردم که موصوع قراردادها را بهش بگم که تایپ کردم اومد پشت میز و کنار صندلی من ایستاده گوش میداد. گفتم میشه فردا تایپ کنم آخه شرکت تعطیل شده که گفت ساعت 8صبح قرار جلسه دارم با ی کم بی میلی گفتم چشم وقتی میخاست از کنار دور بشه سرم
و بالا گرفتم که بهش گفت تو تایپ دقت کن که ایراد نداشته باشه… یه دفعه گفت مهندس چرا انقده شما تب دارید و دستشو گذاشت رو پیشانیم ی دفع جا خوردم و دوست نداشتم دست لطیف و خنکشو ار رو پیشانیم بر نداره منم ی دفعه مچه دستشو گرفتم گفتم چقده خنکی بزار باشه یواش یواش شروع کردم به مالیدن دستش نگاهمون به هم خیره شده بود که پا شدم سرمو آروم به صورتش رسوندم و شروع کردم ازش لب بگیرم همینجور که لبامون تو هم بود عقب عقب بردم تا به دیوار چسبید چند دقیقه لب تو لب بودیم که بهش گفتم بیا بریم آبدارخانه تو آبدارخانه ی موکت بود که آبدارچی روش نماز میخوند موکت را پهن کردم و بهش گفتم که بخواب مقنعه ام و در آوردم و دراز کشیدم منم اومدم روش دوباره شروع کردم به لب گرفتن و آروم دگمه های مانتمو باز کردم شروع کردم سینه هاشو بمالم وای چه بدن سفتی داشت دیدم چشماش از شهوت خمار شده بود و شروع کردم به لخت شدن و اونم لختش کردم حدود 10دقه حسابی بهش ور رفتم با دستم کیرش میمالیدم برگردوندم و رو سوراخ کونم تف انداخت اول ی کم لاپایی گذاشتمو سر کیرشو گذاشتم رو سوراخ کونم آروم فشار دادم تا سرش رفت تو دیدم داره تلمبه میزنه درد میکشم ه که اصلا تکون ندادم بعداز چند دقه که برام عادی شد شروع به تلمبه زدن کردم تقریبا 10دقیقه میکردم که احساس کزدم داره آبم میاد سرعت کردنمو زیاد کردم تا آبم اومدو ریختم رو کیرش دیگه واقعا توان بلند شدن نداشتم نشستم میر پر اب کصش ذو سام زدم… خیلی خوشمزه بود… اونم بهم میگفت جنده خودمی… بخور… باهام مثل برده رفتار میکرد ولی خشن نبود… ازش خوشم میومدم جون حس بردگیم ارضا میشد ولی هیچوقت تحقیرم نمیکرد اتفاقا باهام مهربون بود… ولی به زحمتی بود بلند شدمو لباسامون را پوشیدیم
این داستان ادامه داره… جون جنده واقعیش شدم… بعدها تریسام کردیم و با منشی دیگه لز کردیم…
توی استخر پارتی، مسافرت، تریسام با دوستش… خیلی روزگار خوبی بود
پایان
@dastankadhi
این داستان ادامه داره… جون جنده واقعیش شدم… بعدها تریسام کردیم و با منشی دیگه لز کردیم…
توی استخر پارتی، مسافرت، تریسام با دوستش… خیلی روزگار خوبی بود
پایان
@dastankadhi
چرا آخه رفتیم اونجا خدا؟
1400/04/24
سلام دوستان
آرشم 20 سالمه این داستان مال سه سال پیشه ، من یه پسر همجنسگرا هستم قدم بلنده و پوستم سفید و قیافه ی خوبی دارم . از بچگی این حس تو وجودم بود اما قدرت گفتنش رو به کسی نداشتم چون اکثر کسایی که این حسو ندارن آدمو درک نمیکنن ، اذیت میکن ، فحش میدن ، با آبروی آدم بازی میکنن …
*این خاطره یکم طولانیه *
من دوست و رفیق زیاد داشتم تو مدرسه همه باهام دوست میشدن چون خیلی مهربون و خوش اخلاق بودم ولی دوستام همه فکر میکردن استریتم چون خیلی عادی مثل همه آدما رفتار میکردم ولی درونم غوغا بود نیاز داشتم به یک همجنس که به هم عشق بورزیم برای هم زندگی کنیم و در کنارش نیاز جنسیمون رو هم تامین کنیم . اول مهر بود رفتم مدرسه (پیاده تا مدرسه مون چهارتا کوچه فاصله بود ) طبق روال با دوستام که چند ماه ندیده بودمشون احوال پرسی میکردم … رفتیم سر کلاس یه معلم اومد سر کلاس لیست حضور غیابو درآورد و شروع کردن به خوندن اسم بچه ها چند نفری جدید بودن بین اونا یه نفر بود اسمش سهیل خیلی خوشتیپ و جذاب ، چشام بهش دوخته شده بود سر کلاسا همش حواسم پیشش بود اصلا به درس گوش نمیدادم . همین جوری روزا گذشت و گذشت یه روز دنبالش رفتم ببینم خونش کجاس زیاد از ما دور نبود ، باهاش سلام علیک داشتم اما صمیمی نبودم نمی شد برم تو روش بگم من دوست دارم با خودم کلنجاز میرفتم چطور شماره شو گیر بیارم از طریق تلگرام بهش بگم ، خلاصه با یکی از بچه ها خیلی رفیق بود ازش کمک خواستم اونم شماره رو داد نفهمیدم چطور خودمو رسوندم خونه بهش پیام دادم ولی خودمو معرفی نکردم کامل توضیح دادم قضیه چیه منتظر بودم سین کنه تو دلم میگفتم خدایا خواهش میکنم دست رد به سینه م نزنه سین کرد اما جواب نداد یه روز گذشت جواب نداد دوباره پیام دادم گفتم منتظر جوابم فقط نوشت نه دنیا رو سرم خراب شد داشتم روانی میشدم خدایا اینهمه تنهایی حالام که یکی رو دوس دارم اینجوری شد چند هفته گذشت بیخیال رابطه شدم ولی همچنان تو دلم دوسش داشتم یادم رفته بود بلاکش کنم یا پی ویش رو پاک کنم یه عکس قشنگ از خودم گذاشتم پروفایلم بعد چند ساعت سهیل پیام منم حواسم نبود قضیه چیه نوشت پس تویی آرش و چندتا استکیر خنده تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره گفتم اره آرشم خب که چی میخوای آبرومو ببری برو ببر هر کار دلت میخواد بکن من ازت نمیترسم ، مال این حرفا نیستی عمو تازه اومدی این محل شیر شدی واسه من چون بهم نه گفته بود مثل طلبکارا جوابشو دادم از دستش عصبانی بودم ، یه ویس فرستاد گفت هوییییی آروم باش کوصخول چته چرا دعوا داری دیوونه ، با خودم گفتم زیاده روی کردی جوابشو ندادم گوشیو پرت کردم رو تختم کلافه تو اتاقم راه میرفتم و شاکی از همه چی حتی خدا باهاش دعوا میکردم چرا اینجوری منو آفریدی که تنها باشم … گوشی رو برداشتم رفتم تو تلگرام دیدم پیام داده آرش جان نیم ساعت دیگه پارک کنار مدرسه منتظرم زود بیای و یه استیکر بوس فرستاده بود . با خودم گفتم برم نرم چیکار کنم چه غلطی کردم بهش گفتم نکنه میخواد اخاذی کنه یا تهدیدم کنه چون یکم غرور داشتم گفتم نباید بترسم میرم ، سریع رفتم دیدم رو صندلی تو سایه نشسته سرش تو گوشیشه کنارش نشستم بدون سلام گفتم فرمایش ولی تو دلم میخواستم بپرم بغلش … گفت علیک سلام تو روانی هستی گفتم حرف دهنتو بفهم بچه پرووو شاخ شدیا ، گفت آرش آروم باش میخوام حرف بزنم ، من کوصخل گفتم حرفی ندارم بلند شدم برم سهیل عصبانی شد دستمو گرفت گفت کصکش بشین لات بازی درنیار گوش کن بهم گفتم بگو ، گفت آرش منم همجنسگرام و سرشو انداخت پایین انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم هر دومون
1400/04/24
سلام دوستان
آرشم 20 سالمه این داستان مال سه سال پیشه ، من یه پسر همجنسگرا هستم قدم بلنده و پوستم سفید و قیافه ی خوبی دارم . از بچگی این حس تو وجودم بود اما قدرت گفتنش رو به کسی نداشتم چون اکثر کسایی که این حسو ندارن آدمو درک نمیکنن ، اذیت میکن ، فحش میدن ، با آبروی آدم بازی میکنن …
*این خاطره یکم طولانیه *
من دوست و رفیق زیاد داشتم تو مدرسه همه باهام دوست میشدن چون خیلی مهربون و خوش اخلاق بودم ولی دوستام همه فکر میکردن استریتم چون خیلی عادی مثل همه آدما رفتار میکردم ولی درونم غوغا بود نیاز داشتم به یک همجنس که به هم عشق بورزیم برای هم زندگی کنیم و در کنارش نیاز جنسیمون رو هم تامین کنیم . اول مهر بود رفتم مدرسه (پیاده تا مدرسه مون چهارتا کوچه فاصله بود ) طبق روال با دوستام که چند ماه ندیده بودمشون احوال پرسی میکردم … رفتیم سر کلاس یه معلم اومد سر کلاس لیست حضور غیابو درآورد و شروع کردن به خوندن اسم بچه ها چند نفری جدید بودن بین اونا یه نفر بود اسمش سهیل خیلی خوشتیپ و جذاب ، چشام بهش دوخته شده بود سر کلاسا همش حواسم پیشش بود اصلا به درس گوش نمیدادم . همین جوری روزا گذشت و گذشت یه روز دنبالش رفتم ببینم خونش کجاس زیاد از ما دور نبود ، باهاش سلام علیک داشتم اما صمیمی نبودم نمی شد برم تو روش بگم من دوست دارم با خودم کلنجاز میرفتم چطور شماره شو گیر بیارم از طریق تلگرام بهش بگم ، خلاصه با یکی از بچه ها خیلی رفیق بود ازش کمک خواستم اونم شماره رو داد نفهمیدم چطور خودمو رسوندم خونه بهش پیام دادم ولی خودمو معرفی نکردم کامل توضیح دادم قضیه چیه منتظر بودم سین کنه تو دلم میگفتم خدایا خواهش میکنم دست رد به سینه م نزنه سین کرد اما جواب نداد یه روز گذشت جواب نداد دوباره پیام دادم گفتم منتظر جوابم فقط نوشت نه دنیا رو سرم خراب شد داشتم روانی میشدم خدایا اینهمه تنهایی حالام که یکی رو دوس دارم اینجوری شد چند هفته گذشت بیخیال رابطه شدم ولی همچنان تو دلم دوسش داشتم یادم رفته بود بلاکش کنم یا پی ویش رو پاک کنم یه عکس قشنگ از خودم گذاشتم پروفایلم بعد چند ساعت سهیل پیام منم حواسم نبود قضیه چیه نوشت پس تویی آرش و چندتا استکیر خنده تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره گفتم اره آرشم خب که چی میخوای آبرومو ببری برو ببر هر کار دلت میخواد بکن من ازت نمیترسم ، مال این حرفا نیستی عمو تازه اومدی این محل شیر شدی واسه من چون بهم نه گفته بود مثل طلبکارا جوابشو دادم از دستش عصبانی بودم ، یه ویس فرستاد گفت هوییییی آروم باش کوصخول چته چرا دعوا داری دیوونه ، با خودم گفتم زیاده روی کردی جوابشو ندادم گوشیو پرت کردم رو تختم کلافه تو اتاقم راه میرفتم و شاکی از همه چی حتی خدا باهاش دعوا میکردم چرا اینجوری منو آفریدی که تنها باشم … گوشی رو برداشتم رفتم تو تلگرام دیدم پیام داده آرش جان نیم ساعت دیگه پارک کنار مدرسه منتظرم زود بیای و یه استیکر بوس فرستاده بود . با خودم گفتم برم نرم چیکار کنم چه غلطی کردم بهش گفتم نکنه میخواد اخاذی کنه یا تهدیدم کنه چون یکم غرور داشتم گفتم نباید بترسم میرم ، سریع رفتم دیدم رو صندلی تو سایه نشسته سرش تو گوشیشه کنارش نشستم بدون سلام گفتم فرمایش ولی تو دلم میخواستم بپرم بغلش … گفت علیک سلام تو روانی هستی گفتم حرف دهنتو بفهم بچه پرووو شاخ شدیا ، گفت آرش آروم باش میخوام حرف بزنم ، من کوصخل گفتم حرفی ندارم بلند شدم برم سهیل عصبانی شد دستمو گرفت گفت کصکش بشین لات بازی درنیار گوش کن بهم گفتم بگو ، گفت آرش منم همجنسگرام و سرشو انداخت پایین انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سرم هر دومون
ساکت شدیم منم تو هنگ ، خلاصه تعریف کرد برام از خودش گفت و منم از خودم براش گفتم یه ساعتی گذشت منو سهیل با هم اوکی شدیم اون تاپ بود و من بات یا همون مفعول دستشو گرفتم دلم میخواست بغلش کنم ولی نمی شد تو پارک اینقدر حشری بودم که بد رفتاریم یادم رفته بود چشمم افتاد به شمشادای پارک که خیلی بلند شده بودن پشتش از هیجا دید نداشت گفتم سهیل بریم اونجا من طاقت ندارم گفت کسی ببینه دردسر میشه صبر کن یه جای امن پیدا کنیم گفتم نه امنه بیا الان ظهره هوا گرم کسی تو پارک نیست دستشو گرفتم بردمش پشت شمشادا رو چمن بغلش کردم سفت چسبیدمش انگار هزار سال گمش کرده بودم تازه پیداش کردم نیم ساعتی رو چمنا بهم پیچیدیم و لب گرفتیم کیر جفتمون داشت میترکید یهو صدای جاروی پاکبان اومد که خودمون رو جمع کردیم و رفتیم شده بودیم دوتا مرغ عشق … دیوانه وار همو دوست داشتیم ولی مکان برا سکس نداشتیم یه خونه نیمه ساز تو کوچه مون بود صاحبش ورشکست شده بود همینجوری ول کرده بود نیمه ساز اصلا سرم نمیزد به ساختمون به سهیل گفتم بهترین جاس یه پتو از خونه کش رفتم و از دیوار رفتیم تو ، طبقه سوم یه جای ساکت و امن سکسمون رو اونجا انجام میدادیم شده بود پاتوقمون روزا ساعت ها تو اون ساختمون نیمه کاره بودیم .
مثل دوتا مار بهم میپیچیدیم و لب میگرفتیم سهیل منو لخت میکرد و شروع میکرد بدنمو خوردن از بس هر روز بدنمو میخورد از گردن به پایین کبود کبود تو خونه جرات نداشتم پیرهنم رو در بیارم سهیل برام ساک میزد و آبمو میارود بعد من شروع میکردم ساک زدن سهیل دیرانزال بود چند دقیقه با کیر سفیدش تو دهنم تلمبه میزد به حدی که حالم بد میشد میگفتم بسه الان بالا میارم اونم میومد سراغ کونم و حسابی زبون میزد و برام میخورد سوراخمو این کارش هم حشریم میکرد هم سوراخمو آماده برا ورود کیر نازش میکرد کیرشو میزاشت دم سوراخم آروم تلمبه میزد تا جا باز کنه و منم درد تموم بدنم رو میگرفت هی میگفتم سهیل مردم آروم بکن جون مادرت آروم اونم لج میکرد محکم تر تلمبه میزد اوایل که یه بار کم مونده بود گرریه کنم کم کم کونم به کیر عادت کرد و اون دردا تبدیل به لذت شد آبش که میومد می ریختش رو کونم و رو زمین مثل جنازه میوفتاد کارمون شده بود عشقبازی و سکس تو خونه نیمه ساز مردم … یه روز سهیل پیام داد آرش یه ساعت دیگه تو ساختمون باش میام منم صبر نکردم همون موقع رفتم با خودم گفتم
منتظر میشم تا بیاد تو خونه حوصلم سر رفته بود رفتم اونجا رو پتویی که قبلا برده بودیم دراز کشیدم تو گوشیم بودم که یهو دیدم صدا میاد فکر کردم سهیله بلند گفتم کثافت تو که گفتی یه ساعت دیگه میام یهو دیدم یکی دیگه اومد تو خشکم زد نمیتونستم تکون بخورم مِن من میکردم گفت تخم سگا میاین اینجا کون هم میزارین پسره حدود 28 سالش بود ، با ترس گفتم چی میگی برا خودت اومد جلو چنان زد تو گوشم که تا یه هفته گوشم درد میکرد ، گفت خودم چند بار دیدمتون از دیوار میاین بالا مشکوک شدم یواشکی اومدم دیدم چیکار میکنین ، داشتم سکته میکردم اونم که زد تو گوشم گریم گرفته بود داشتم اشک میریختم گفت کو دوستت چیزی نگفتم شاید سهیل بیاد بفهمه این اینجاس یه کاری بکنه ، همینجوری سرم داد میکشید منم گفتم ولم کن تورو خدا برم ، بلند گفت گوه نخور کونی دیدم با کیرش ور میره فهمیدم میخواد چیکار کنه هی میخواستم فرار کنم نمیزاشت گوشیم رو هم گرفت ازم ، منو بزور نشوند جلو خودش کیرشو کرد تو دهنم محکم تلمبه میزد و هی محکم میزد تو گوشم اینقدر کیرشو میکرد تو دهنم که اوق میزدم خرکیرم بود بهش گفتم برات ساک میزنم تورو خدا اینقدر نزن منو ، گفت
مثل دوتا مار بهم میپیچیدیم و لب میگرفتیم سهیل منو لخت میکرد و شروع میکرد بدنمو خوردن از بس هر روز بدنمو میخورد از گردن به پایین کبود کبود تو خونه جرات نداشتم پیرهنم رو در بیارم سهیل برام ساک میزد و آبمو میارود بعد من شروع میکردم ساک زدن سهیل دیرانزال بود چند دقیقه با کیر سفیدش تو دهنم تلمبه میزد به حدی که حالم بد میشد میگفتم بسه الان بالا میارم اونم میومد سراغ کونم و حسابی زبون میزد و برام میخورد سوراخمو این کارش هم حشریم میکرد هم سوراخمو آماده برا ورود کیر نازش میکرد کیرشو میزاشت دم سوراخم آروم تلمبه میزد تا جا باز کنه و منم درد تموم بدنم رو میگرفت هی میگفتم سهیل مردم آروم بکن جون مادرت آروم اونم لج میکرد محکم تر تلمبه میزد اوایل که یه بار کم مونده بود گرریه کنم کم کم کونم به کیر عادت کرد و اون دردا تبدیل به لذت شد آبش که میومد می ریختش رو کونم و رو زمین مثل جنازه میوفتاد کارمون شده بود عشقبازی و سکس تو خونه نیمه ساز مردم … یه روز سهیل پیام داد آرش یه ساعت دیگه تو ساختمون باش میام منم صبر نکردم همون موقع رفتم با خودم گفتم
منتظر میشم تا بیاد تو خونه حوصلم سر رفته بود رفتم اونجا رو پتویی که قبلا برده بودیم دراز کشیدم تو گوشیم بودم که یهو دیدم صدا میاد فکر کردم سهیله بلند گفتم کثافت تو که گفتی یه ساعت دیگه میام یهو دیدم یکی دیگه اومد تو خشکم زد نمیتونستم تکون بخورم مِن من میکردم گفت تخم سگا میاین اینجا کون هم میزارین پسره حدود 28 سالش بود ، با ترس گفتم چی میگی برا خودت اومد جلو چنان زد تو گوشم که تا یه هفته گوشم درد میکرد ، گفت خودم چند بار دیدمتون از دیوار میاین بالا مشکوک شدم یواشکی اومدم دیدم چیکار میکنین ، داشتم سکته میکردم اونم که زد تو گوشم گریم گرفته بود داشتم اشک میریختم گفت کو دوستت چیزی نگفتم شاید سهیل بیاد بفهمه این اینجاس یه کاری بکنه ، همینجوری سرم داد میکشید منم گفتم ولم کن تورو خدا برم ، بلند گفت گوه نخور کونی دیدم با کیرش ور میره فهمیدم میخواد چیکار کنه هی میخواستم فرار کنم نمیزاشت گوشیم رو هم گرفت ازم ، منو بزور نشوند جلو خودش کیرشو کرد تو دهنم محکم تلمبه میزد و هی محکم میزد تو گوشم اینقدر کیرشو میکرد تو دهنم که اوق میزدم خرکیرم بود بهش گفتم برات ساک میزنم تورو خدا اینقدر نزن منو ، گفت