داستانکده شبانه
15.6K subscribers
108 photos
9 videos
192 links
Download Telegram
لذت با همکلاسی
1400/05/26

#گی_ #همکلاسی

سلام من امیرم می خواستم از خاطراتم بگم این خاطره کاملا واقعیه بیکار نیستم پشینم از خودم دربارم من الان ۱۶ سالمه من وقتی هشتم بودم یک همکلاسی داشتم به اسم امیرعلی من امیر علی باهام رفیق بودم امیر علی از اون بچه خوشگلا بود یک پسر عمو داشت اونم تو مدرسه ما بود که داستانی که میخوام بگم درباره پسر عمو شه حالا اگه بعدا حال داشتم از امیر علی این که چند بار داد اینا هم میگم خلاصه من از این پسر عمو امیر علی که اسمشم ممد بود اسم واقعی اش (اسم خودم با همکلاسیم فیکه بخاطر این که نمیخوام کسی بفهمه) پشت این ممد خیلی حرف بود یکی میگفت داده اینا سوراخش بازه منم که حشری دنبالش بودم تا به امیرعلی گفتم بهش بگو میخوام ببینمش اینم بگم ممد از اون دعوایی ها بود لات بود ۱۷ سالش بود ریش داشت سفید خوشگل اولش که اومد فکر می‌کرد برای دعواس گفتم نه گوه خورده هر کی پشت حرف زده اینا اونم دید من منظوری نداشتم گفت باشه بعدش رفت چند وقت بعد زنگ زد گفت بیام دنبالت بریم حال کنیم گفتم بیا اومد منو برد خونش گفتم من تا حالا ندادم ها فقط لاپایی اول اون خوابید کونش پر مو بود یکم کردم توش دیدم بازه ولی حال نمیده خیلی پر مو بود کونش گفتم حال نمیده اینا من خوابیدم دمر اون کل سوراخم کرد روغن بچه خالی (اونایی که با روغن بچه سوراخی یا لاپایی کردم میدونن چه حالی میده )خلاصه لیز لیز کرد منم شل کردم اینم بگم کیرش تقریبا بین ۱۵ ۱۶ بود خیلی هم کلف نبود ولی خوب بود گفتم ممد نکنی توم من نداد مو گفت اوکیه امیر بخواب من خرم خوابیدم یکم مالید رو سوراخم خیلی حرفه اي بود چون قبلا هم کون های زیادی کرده هم داده بود کامل بلد بود منم شل گرفتم دیگه گفتم تو نمیکه بعد آروم آروم کرد توم اصلا باورم نشد به خودم اومدم دیدم تاته تومه اصلا درد نداشت چون هم روغن زیاد ریخته بود هم قشنگ تنظیم کرد بود رو سوراخم فکر کنم بخاطر اینا درد نداشت آروم آروم رفت منم مونده بودم من لاپایی زیاد رفتم دوطرفه ولی تا حالا نداده بودم فقط یکم سوزش داشت وگرنه درد نداشت شروع کرد به تلمبه زدن منم مونده بودم چی بگم تلمبه زد منم لذت می‌بردم خیلی حال میده دادن اصلا نمیشه اون لحظه که آدم میده تعریف که اصلا یک حس خاصه خلاصه کرد ابش ریخت رو کمر منم الکی گفتم ممد تو کردی لاپام من ندادم لاپام تنگ کردم فکر کنی سوراخه گفت داداش اوکیه اره تو راست میگی اینا منم میدونستم اون فهمیده ولی خودمون زدم به خر بودن ولی بعدا دیگه بازم باهاش رفتم خلاصه این خاطره کاملا واقعیه بود اگه خواستین بازم خاطره دارم بگم هر کی فحش بده با پدر مادر خودشه و پایان
نوشته: امیر ۷۸
@dastankadhi
من و تو با هم (۱)
1400/09/10

#لز_ #لزبین #همکلاسی

این داستان برای کسانی که به لز علاقه ای ندارن مناسب نیس پس بدون توهین از این صفحه خارج بشید و اینکه فعلا اول داستانمون سکس نداره از قسمت دوم شروع میشه فعلا پارت یک هست
سال سوم دبیرستان بودم طبق معمول حالم از لباس فرم بهم میخورد چیه آخه یه لباس گله گشاد دهاتی؟
دوستای زیادی نداشتم فقط یه آشنا اونم دختر داییم که تو یه مدرسه بودیم و کلاسامون جدا بود میشه گفت تموم وقتمو با اون میگذروندم
یه ماه و ۱۸روز از مدرسه گذشته بود سرکلاس هنر که توش استعداد نداشتم همینجوری مشغول بودم که در کلاسو زدن و معلم یه بفرمایید فرمالیته گفت چون طرف اصن منتظر نموند سریع اومد تو که دیدم معلم پرورشیمونه یه سلام علیک کرد و گفت ببخشید وسط کلاس مزاحم میشم راستش آوا خانوم تازه اومدن این مدرسع کلاسای دیگه تعدادشون زیاد بود فقط شما جا داشتید از امروز توی همین کلاس حاضر میشن بعد با دست به سمت در اشاره کرد سرمو انداختم پایین اصن توجه نداشتم فکرم درگیر مامان و بابام بود بخاطر گوشه نشین بودنم و عصبی شدنم همش باهم جنگ داشتیم شروع کردم خط خطی کل دفتر نقاشی و ذهنم مشغول بود من تنها فرد کلاس بودم که هیچ بغل دستی نداشتم بعد خط خطی کردن کل اون برگه ی بیچاره زنگ خورد اومدم پاشم دیدم یکی بغل دستم نشسته اومدم فوشش بدم چشمم خورد به یه فرشته
واقعا فرشته بود یه صورت تپل و ناز با چشمای قهوه ای روشن پوست سفید و یه بینی کوچولو سربالا و لبایی که واقعا تو چشم بود کل کلاس صورتشون پر از جوش و کک و مک بود ولی اون واقعا میدرخشید همینجوری زل زده بودیم بهم تا اون به خودش اومد و اول با لبخند سلام کرده تو دلم به خودم لعنت فرستادم که کاش زودتر از اون حواسم جم میشد من اول سلام میدادم جواب سلامش رو دادم که گفت من آوا فرهادی ام تازه کوچ کردیم قم سر تکون دادم گفتم شکیبا رحیمی.اونم اومد بیشتر حرف بزنه دیدم صدای شادی دختر داییم داره میاد سریع خواستم از میز دربیام بیرون فهمید و بلند شد آخه من ته کلاس میزم چسبیده به دیوار بود از سر میز اومدم بیرون و با شادی خوش و بش کردم شادی زندگینامه ی منو میدونست،میدونس به دخترا حس دارم و از ته دلم دوس دارم پسر باشم نه هوس نه سن بلکه من خودمو پسر میدونستم تو فامیل و خانواده همه میدونستن با لباس پسرونه میرفتم بیرون و این ور اونور
با شادی رفتیم سر بوفه انقد جمعیت زیاد بود شادی فهمید چون دلم نمیخواد دخترا رو لمس کنم نمیرم خودش رفت و یه شیرموز برا من گرفت یه پفک و بستنی مال خودش میدونس عاشق کوکاکولام و غیر اون فقط شیرموز میخورم
داشتم شیرموز میخوردم که دیدم آوا با آیدا یکی از همکلاسیای واقعا نفهم و بیشعور غیر قابل تحمل میحرفه شیرموز پرید تو گلوم به ورزش علاقه داشتم و سرعتم خیلی زیاد بود دویدم سمتشون شادیم ترسید چرا اینجوری میدوئم اومد دنبالم رسیدم بهشون آوا با تعجب نگام میکرد و آیدا با حرص مچ آوا رو گرفتم و رو به آیدا گفتم کارش دارم و دنبال خودم کشیدمش از آیدا که دور شدیم شادیم دور وایستاد نیومد نزدیک مچ دستشو ول کردم رو به روش وایستادم و گفتم دیگه با اون نگرد آدم درستی نیس
اونم سر تکون داد اومد برم دستمو گرفت و گفت چرا انقدر شبیه پسرایی؟قیافت لحنت حتی صداتم بمه قدت استیل راه رفتنت همش پسرونس با لحن سرد گفتم به تو ربط نداره تازه اومده بود مدرسه اگه رازمو میفهمید تقریبا با خاک یکسان میشدم و کل مدرسه میفهمیدن
دستمو در آوردم اومدم برم که دستشو تو دستم گره زد و گفت میشه دوست باشیم؟
گفتم دستمو ول کنی هم دوستیم .پررو پررو ابرو انداخت بالا و گفت اینجا رو نشونم بده نذاشتی آیدا نشونم بده
منم اومد
لز با یه رفیق کص صورتی
1400/11/05

#لز #همکلاسی

سلام.من یاسمنم.یه دختر حشری ک همیشه دسش تو شورشته یه دختر لزبین کلاس نهمی که عشق لز داره.خب بریم سراغ داستان.
سال هفتم تو یه روز کلاس بودیم بغل دستیم داشت میمالیدم ناله ریزی داشتم دم گوشم گفت خونمون امروز خالیه. از رفیقم بگم اسمش نازی بود خیلی سکسی و سفید ک همون روز اول عاشقش شدم و فهمیدم مث خودم لزبینه اوایل زیاده روی نکردم و در حد بوس های کوچیک و کوتاه بود کم کم فهمیدم دوس داره بوسه هامون طولانی تر بشه از اون روز دست هام هم حرکت میکردن و فقط میرفتن رو سینه هاش و به اون کص صورتیه حق نمیرسید یه روز ک رفته بودم خونشون و تنها بود(فرزند طلاقه و پیش مامانش زندگی میکنه و بیشتر وقتا بخاطره کار مامانش تنهاس تا شب.
یه روز به بهونه درس رفتم خونشون در زدم درو باز کرد و دویید توی اتاق و گفت وقتی بهت گفتم بیا منم قبول کردم یکم گذشت منم دل تو دلم نبود صدای نازمو شنیدم گفت:عشقم بیا.😃🤤 منم سریع رفتم تو اتاق دیدم لخت مادر زاد رو تخت خوابیده خودش دسمو گرفت کشید پایین و لباشو تو لبام قفل کرد مثل وحشیا لبای همو می‌خوردیم.یه چند دقیقه گذشت و نفهمیدم کی لخت شدم و دیدم داره از لاله گوش تا کصم رو لیس میزنه و میمکه خیلی خوب بود داشتم لذت می‌بردم ک یه زبونش رو روی کنم حس کردم یه لیس و یه میک لازم بود تا تو دهنش ارضا بشم و اونم با رضایت کامل کل آب کنم رو قورت بده و بگه وای خیلی خوب بود تا اومدم برم سراغ خودش صدای زنگ خونه اومد سریع لباسمون رو پوشیدیم درو باز کرد مامانش بود خیلی عادی رفتار کردم ولی یهو دیدم شرتش رو تخت افتاده و خیسه سریع برش داشتم گذاشتم توی کیفم و در کیفمو بسم سریع خدافظی کردم و رفتم چون همیشه حشری ام با شرتش یکم جق زدم خیلی خوب بود از اونجا رابطه ما به لز رسید‌‌.اون روز گفت مامانم ماموریت هسش و خالم هم میاد فقط غدا برام درست میکنه و میره(این نازی خانوم یه بچِ مستقل بود)گفتم باشه اون روز بعد از مدرسه مستقیم رفتم خونشون به مامانم گفته بودم و خیالم راحت بود.رفتیم تو دیدم خالش اونجاس ولی داره میره و کارش تموم شده خالش وقتی رفت کم صبر کردیم ک مطمئن بشیم رفته سریع رفت درو قفل کرد و افتادیم به جون هم این دفعه نوبت من بود حسابی براش خوردم و انگشتش کردم دیگه خودش گفت ۶۹ بشیم من خیلی هاتم زود ابم میاد گفتم باشه یکم کصمو خورد و دسمالی کرد ک ابم پاچید تو صورتش فهمیدم اونم آبش نزدیکه سرعمتو بیشتر کردم سریع جا به جا شدم و دهنمو گذاشتم رو کصش و تمام ابشو با ولع خوردم خیلی بهش حال داد یه چند دقیقه همون جوری بودم و از کصش سیر نمیشدم گفت بسه بلندم کرد حسابی لب ازم گرفت گفت بریم ناهار بعدش برنامه دارم برات بعد ناهار رفتم تو اتاقش یه ویبراتور در آورد و باز افتاد به جونم حسابی برام با ویبراتور مالید چون قبلش ابم اومده بود یکم بیشتر طول کشید تا بیاد وقتی اومد واقعا پاچید بعد من با همون ویبراتور افتادم به جونش و اونم ارضا کردم.
مرسی که خوندین ببخشید طولانی شد.اگر هم بد بود بار اولمه ببخشید دیگه‌
نوشته: یاسی حشری
@dastankadhi
از پیشنهاد به سارا تا کون سفید صفورا (۱)
1400/11/13

#همکلاسی #عاشقی #آنال

سلام دوستان وقت همگیتون بخیر
داستان کمی طولانیه ممکنه تو چند پارت روایت کنم.
14 سال پیش شمال دانشجو بودم. تیپ و قیافه ام خوب بود شاگرد اول کلاسم بود بخاطر همین زیاد تو کانون توجه بودم ولی اهل دختر بازی و وقت گذاشتن واسه این کوس کلک بازیا نبودم.
یه همکلاسی داشتم خیلی زیبا و ناز و مودب بود اهل شیراز بود جز خوشگلترین دخترای دانشگاه و اسمش سارا بود . من کم کم بهش علاقمند شده بودم و همش به این فکر میکردم چطوری باهاش این حسمو مطرح کنم و بهش پیشنهاد بدم. هرچی که میگذشت این حس علاقه و دوست داشتن بیشتر میشد. تا اینکه یه روز دل رو به دریا زدم و رفتم بهش گفتم. آقا اینم نه گذاشت و نه برداشت گفت آقای فلانی ببخشید من نامزد دارم و بزودی قراره عقد کنم، البته راست میگفت و این اتفاق هم چند ماه بعدش افتاد. من چنان شکست عشقی خوردم که خودمم باورم نمیشد اینقدر داغون بشم. خلاصه این قضیه پیشنهاد دادن من به سارا تو کلاس کم کم پیچید ، فکر میکنم یکی از دوستای صمیمی سارا که قضیه رو بهش گفته بود که نیما به من پیشنهاد داده اونم بازگو کرده بود و کم کم نقل محافل شده بود که نیما به سارا پبشنهاد داده و سارا قبول نکرده . منم داغون تر از قبل آش نخورده و دهن سوخته. خیلی پکر و تو خودم بودم. یه ماهی از این قضیه گذشته بود
لب ساحل نشسته بودم که یه اکیپ از دختر پسرای همکلاسی و هم دانشگاهی داشتن قدم میزدن و بگو بخند میکردن اومدن نشستن پیش من و سلام علیکی رد و بدل شد و به کسشعر گفتناشون ادامه دادن. من زیاد تو مودشون نبودم نه اینکه آدم یوبسی باشم ، اتفاقا سر زبون خوبی داشتم و گرم و اجتماعی بودم ولی بخاطر مسائلی که پیش اومده بود زیاد حال و حوصله نداشتم. هندزفری تو گوشم بود یه گوشی سونی اریکسون k750 داشتم اونموقع هنوز این گوشیای هوشمند نیومده بود و آهنگ الهه ناز معین رو گوش میدادم. یهو یه سنگینی نگاهو رو خودم حس کردم. دیدم صفورا که اصفهانی بود و همکلاسی خودم بود با لبخند بهم زل زده، منم یه لبخند زدم و دوباره به ساحل چشم دوختم ، هر از گاهی نگا میکردم و یکی از گوشیای هندزفری رو درآورده بودم و تو بحث بچه ها با جوابای کوتاه شرکت میکردم. این صفورا خانوم چت کرده بود رو من. از صفورا بگم یه دختر سفید و چش عسلی کمی تپل و تیپشم معمولی بود ، کون خوش فرمی داشت ولی سینه هاش کوچیک بود و به اندامش نمیخورد یه جورایی تو ذوق میزد.من پا شدم و از بچه ها خداحفظی کردم و اونام تازه حرفاشون گل انداخته بود و مشغول بودن. قدم زنان از بچه ها دور شدم صد متری نرفته بودم دیدم کسی صدام میزنه از پشت گفت نیما، آقا نیما برگشتم دیدم صفوراست، تعجب کردم آخه من کلا با همه دخترای کلاسمون رسمی بودم و هیچکیو به اسم کوچیک صدا نمیزدم حتی تو اکیپای دوستانه.
گفتم بفرمایید خانوم فلانی گفت وای این بچه ها چقده حرف میزنن حوصله منم سر رفت ، گفتم بیام با شما قدم بزنم. من باز تعجب کردم ولی سعی کردم حساس نشم. گفتم خواهش میکنم. چند دقیقه ای هم قدم شدیم و بحث درسا و تکالیف و اساتید رو کردیم، یهو سر و کله چندتا از این بسیجا پیدا شد، لباس پلنگی پوشیده بودن و کم سن و سال ۱۸ ساله میزدن ، یکیشونم یه مرد میانسال بود که لباس شخصی تنش بود معلوم بود چوپون گله اشونه. گفتن چه نسبتی دارید . گفتم هیچ
این صفورا هم بد جور رنگش پرید.
یکیشون گفت هیچ نسبتی ندارید اینجوری دست همو گرفتید دارید هر هر و کرکر میکنید؟
گفتم آقا چرا حرف الکی میزنی ایشون همکلاسی من هستن یه قدم هم فاصله امونه تو محیط عمومی این همه آدم اینجاست کجا دست همو گرفتیم داشتیم قدم میزدیم اینجا اتفاقی
سریال من و همکلاسی (۱)
1401/04/15

#دانشجویی #همکلاسی #دوست_دختر

سلام احسان هستم 23 ساله و خواستم داستان های سکس با همکلاسیم رو براتون تعریف کنم این داستان صد درصد واقعیه خودم یه پسر معمولی با قد 180 و فیس خوب و کیر معمولی 16 سانتی نه مس بچه ها که ماشالا زیر 25 سانت ندارن من رشتمو تغییر داده بودم و تو این رشته جدید تعداد پسرا خیلی کم بود به طوری که فقد دوتا پسر بودیم و ده تا دختر هفته اول کلاسارو رفتم و شماره بچه ها و نماینده رو داشتم که یهو کورونا اومد و اموزش مجازی شد بچه ها تو واتس اپ گگروه ساختن و من فضولیم گل کرد که عکس دخترا رو ببینم از یکیشون که اسمش زیزی (زهرا) بود خیلی خوشم اومد موهای مشکلی داشت یکمی تو پر بود و پوست سفید و باسن بزرگی داشت تصمیم گفتم باهاش دوست شم پیام دادم و بعد از چند وقت باهم رفیق شده بودیم بیرون میرفتیم کافی شاپ و دور دور حتی منو تو اکیپ خودشون برده بود زی زی یه دوست پسر داشت که باهاش سکس میکرد و منم که دوست صمیمیش بودم برام میومد تعریف میکرد با اینکه من دوست معمولی بودم اما یه شیطنت های ریزی میکردیم گاهی در حد سینه و شوخی دستی همیشه میگفت که پسره از سکس انال بدش میاد اما زیزی گولش میزده و بدون اینکه یارو بفهمه از کون بهش میداده واقعا نمیدونم پسره اسکل چجوری متوجه نشده بود ئ گذشت یه مدت تا یارو دوزاریش افتاده بود که داشته کون میکرده و کص نه بعد از یه دعوای حسابی باهم بهش گفته اگه میخوای باهم باشیم باید از جلو سکس کنیم نه از عقب اومده بود با من مشورت کنه که چکار کنه طبیعتا منم بهش گفتم نکن اینکارو و ان اسکل پردتو میزنه بگا میری اما به حرفم گوش نداد و رفت کص داد خودش اما راضی بود چون به گفته خودش از کون دادن اصن لذت نمیبره .امتحانا رو مجازی دادیم و من تو امتحانا حسابی به دوست تبلم کمک کردم و عملا جاش امتحان میدام گذشت تابستون شد و ما کمتر همو میدیدیم من اونموقع تو یه مغازه شاگرد بودم و کار میکردم که دیدم اینستا پست گذاشته رفته بودن جنوب و یه لباس ساحلی خریده بود که نصف سینه هاش بیرون بود پیش خودم فک کردم یه سانت بکشن پایین این لباسو ممه هاش میوفته بیرون اما نمیدونستم من اونیم که قراره اینکارو کنه برگشت از مسافرت و من بعد یه مدت پیام دادم بهش حال و احوال کردم داشتم کارای مغازه رو میکردم و تنها بودم تو مغازه که پیام داد یه چیزی بپرسم بین خودمون میمونه گفتم اره اسکل رفیقتما مگه غیر این بوده تا الان که پرسید کیرت چقده احسان؟ منم چون یه عکس تو گالری داشتم که تو سکس چتام استفاده میکردم فرستادم براش و بهم گفت دروغ میگی و این مال تو نیست درسته کیرم 16 سانت بیشتر نیست اما نسبتا کلفته بهم برخورد که باور نکرده و رفتم تو انباری براش فیلم گرفتم فرستادم جند دقیقه جوابی نیومد اما بعد ده دقیقه پیام اومد که میشه بکنیش؟ بزگام ریخته بود از جنده بازیش بهش گفتم شدن که میشه اما مگه بی اف نداری گفت ده روزه تهرانه و من نیاز دارم گفتمش عزیزم جا ندارم من گفت خانوادش رفتن باغ و خونشون خالیه با هزرتا خایمالی از صاحب کارم اجازه گرفتم که شب زودتر برم و رفتم سمت خونشون تا درو باز کرد دیدم همون ساحلی سکسی رو پوشیده و بغلش کردم بهش گفتم چایی دارید چون خیلی خسته بودم از کار واسم چایی ریخت و بعدش دستمو گرفت برد تو اتاق یکمی استرس داشتم ازش پرسیدم خانواده کی میان گفت خیالت راحت شب جمعس رفتن باغ احتمالا تا صبح نمیان و به مامانم زنگیدم گفتم راه افتادن زنگ بزنه منم تو کونم عروسی شد و لب بازیرو شروع کردم و انداختمش رو تخت اولین بار بود بدنش رو میدیدم یه بدن گوشتی نرم و سفید داشت اما اونقدرم چربی نداشت که زشت بشه تو پر بود