داستانکده شبانه
24.1K subscribers
64 photos
6 videos
125 links
Download Telegram
روز خوب با نرگس جون
1402/06/23
#مترو #آنال

سلام من حمید هستم 22 ساله و اتفاق مال چند روز پیشه.
قبلش بگم که به سنت شهوانی 19 سانته برام و نسبتا کیرم کلفته و زیاد کون کردم.
صبح بود باید میرفتم سرکار و سوار متروی خط دو از ایستگاه صادقیه تا امام خمینی شدم و به شدت هم شلوغ بود، هیچی جا نبود برای ایستادن و بخش مردان که انگار همه تو هم عین لونه مورچه چپیده بودن.
مجبور شدم برم بخش زنان و خب اونجا یه کوچولو جا بیشتر بود ولی صندلی ها همه پر بود، اما کنار در زرد رنگ انتهایی مترو میتونستم تکیه بدم.
کیر منم که از دیدن داف و کلی دختر و زن خوشگل راست شده بود جوری که دوست داشتم قشنگ کون یکیشون رو فتح کنم.
مترو راه افتاد و رسید ایستگاه دانشگاه شریف، توی لحظه ای که می‌خواست مترو ایست بکنه، یه زن بود که چادری بود و از عقب که نگاه نامحسوس میزدم خدایی کون بدی نداشت و خوب بود کونش. گفتم خدایا من بتونم امروز این فتحش بکنم روزمو ساختم.
بماند، مترو تا خواست بایسته، یهو یه تکون بدجوری خورد مترو و این زنه از عقب پرت شد به سمت دری که من دقیقا روش تکیه دادم بود و ایستاده بودم.
وقتی مترو تکون شدید خورد اینه زنه پرت شد از عقب سمت من.
انگار یکی رو از جلو هلش بدن و تو بی تعادلی بخوره زمین.
خدا رو شکر حداقل افتاد روی من والا ضربه بدی به سرش می‌خورد.
منم که از اول سوار شدن تو مترو کیرم کلفت شده بود داشت انگار شلوارم رو جر میداد. این زنه وقتی پرت شد قشنگ جوری پرت شد که خط کونش از پشت فیت شد روی کیرم.
یهو گفت وای، گفتم خانم چیزی شده یکم نگاه نگاهم کرد، گفت نه چیزی نشده آقا. ولی میدونستم داره تو ذهنش یا خدا این چی بود خورد از پشت به کونم.
باز این مترو تو ایستگاه نواب صفوی تکون شدید داشت، این دفعه جوری بود تکون که مجبور شدم از پشت بگیرمش.
نمیدونم چرا همیشه تکونش جوری بود که باید می افتاد رو من. 😂😂😂😂😂😂
دیگه وقتی این حرکتو زدم فهمیدم دوست داره باهاش سکس بکنه و اون کیرمو ساک بزنه و منم بکنم براش.
خلاصه بماند، مترو که به امام خمینی رسید، بهم که از مترو پیاده شدم گفت آقا میشه یه چند لحظه بمونید کارتون دارم.
گفتم بفرما. گفتش که بیا یه گوشه کارت دارم.
گفتم بفرما چیکارم داری.
ناکس بهم گفت که سایزش چنده؟ گفتم 19 س.م
گفت یا خدا یعنی این کیرو همه جا با خودت میبری؟
گفتم خب کیرمه دیگه نمیتونم مال کسی رو که قرص بگیرم 😂😂😂😂😂😂
با یه حالت خنده گفت ای ناقلا حالا ببینمش چقدریه.
گفتم شرط داره نرگس جون. گفت از کجا فهمیدی اسممو؟
گفتم خب دیگه من این کارم. تو گوشیت اسمت رو دیدم نرگسی.
گفت اسم تو چیه؟ گفتم حمید هستم مخلصتم هستم و کون خیلی خوبی داری نرگس جون.
گفت اختیار داری نفرما به کیر تو که نمیرسه حمید جون.
گفتم میدونی شرطم چیه؟ گفت چیه شرطت کیر گنده من.
گفتم شرطم اینه که برام 10 دقیقه خوب ساک بزنی.
البته اینو بگم لب های خوبی هم داشت و قشنگ به درد این می خورد برات ساک بزنه ابتو جانانه بیاره.
گفتش این که چیزی نیست عشقم.
گفتم جون همشو بخوری برام نرگسی.
خلاصه بهم گفت که من تو طرشت خونه خالی دارم، بیا برگردیم طرشت پیاده بشیم یه سکس حسابی داشته باشیم، منم گفتم چی از این بهتر که قرعه شانس بهم افتاده.
رفتیم سمت مترو که میره از امام خمینی به حسن آباد تا طرشت.
گفتم میتونم ازت یه سوال بپرسم؟ گفت بپرس عزیزم.
گفت 21 سالمه و تاحالا عاشق کسی نشدم، اما من عاشق تو شدن وقتی کیرتو دیدم عشقم.
گفتم جون پس هر روز میکنمت. گفت عاشق اینم که هر روز بخورم برات و منو تا جون دارم بکنی کیر کلفت من.
یه بوسه ازش تو مترو گرفتم و سوار مترو شدیم.
دائما توی مترو وقتی کسی حواسش نبود دس
سکس با بیتا
1400/05/20

#آنال #زن_مطلقه

از وقتی زن پسر خالم شد تو کفش بودم…من اونموقع 15-16سالم بود بسیار هوسی…چشم اینو گرفته بود…راستش چند باری هم خواستم ب بهانه های مختلف بهش نزدیک بشم …اون ازم چهار سالی بزرگتر بود …ی جواریی هم میترسیدم از واکنشش که نمیدونستم چیه …خلاصه ما اونموقع تا شونه کردن موهاش بیشتر نتونستم پیش برم …روزها گذشت هر چند وقت یک بار میدیدمش گذری…تا اینکه بعد سالها اونو تو بیمارستان دیدم …اونموقع شاید 34-35شده بودم…خلاصه بعد کلی صحبت و خبر گرفتن متوجه شدم 5ساله از این فامیل ما جدا شده همینطور تو بیمارستان صحبت میکردیم که ب بهانه ایی شمارشو گرفتم…اوووف مردم زنده شدم…خلاصه اینکه دیدار اونروز باعث این شد که بخوایم رفت و امد کنیم …من جدا زندگی میکردم …اونم خونه مادرش بود مادرشم بنده خدا خیلی پیر بود و زن خیلی مهربونی بود…بعد از چند ماه بهش گفتم که اون موقع ها چقد بهش حس داشتم .ولی روم نمیشد بگم اونم خیلی حرفها زد البته همه اینا رو دارم تلفنی بهش میگم اونم بعد کلی سوال و جواب …گفت نمیشه باهم باشیم و زشته…خلاصه اینکه از اینکه تونسته بودم رازمو بهش بگم خوشحال بودم و احساس پیروزی میکردم…اها اینم بگم بعد اینکه گفت ن نمیشه منم بهش گفتم اشکال نداره من کاری که باید میکردمو کردم باقیش دیگه ب تو مربوط میشه و این حرفها بعدشم که گوشی قطع کردیم خداحافظی و مواظب خودت باشو اینجا بیا و …من دیگه بعد اونروز بهش زنگ نزدم تا اینکه بعد سه چهار هفته زنگ زد …سلام و احوال پرسیو دیگه پیدات نیست و ازاینجور حرفا …منم گفتم نخواستم مزاحمت بشم و انم گفت ن بابا چ مزلحمتی و مامان سراغتو میگیره و این پسره کجاست خلاصه اش این شد که شب برم خونشون …رفتیم و کلی حرف زدیمو صحبت و اینا دیدم ریز ریز ی نگاههای طولانی بهم میکنه و هر کاری که نظرمو ب خودشو اندامش جلب کنه…لامصب من خاطرتو میخوام اینجوری میکنی داغون میشم …حشرم بزنه بالا عصبی میشم…طاقت نیاوردم گفتم من زودتر برم بهانه گرفتم اونم فهمید رسیدم خونه خودم اس دادم رسیدم…اونم در جا گفت چرا رفتی باهات( قهلم)همراه با دوتا استیکر زبون…دوباره راست کردم …گفتم اونجور که تو میگشتی و با کارات ادمو دیوونه کردی دیگه من مقصر نیستم…اونم در جواب گفت اگه من مقصرم خودم درستش میکنم…با یک استیکر چشمک تموم کرد پیامشو من گفتم باش درستش کن…
دو سه روز بعد گفت میام خونه ات کارت دارم گفتم اوکیه اونم اومد -قبلش بگم منم حموم رفتم و حسابی ب خودم رسیدم و اصلاح کردم-اومدو نشستیم ب صحبت کردن که گفت اصلا درد تو چیه…منم رک گفتم اغوشت.یکم من من کرد داشت دنبال علتش میگشت که من گفتم با اجازت میخواهم مثل اون موقع ها موهاتو شونه بزنم…مخالفتی نکرد …منم اونو جلوی خودم پایین مبل نشودم و خودم نشستم رومبل و شروع کردم ب بازی با موهاش …وای انگار داشتم خواب میدیدم تموم سلولهای بدنم اومده بودن سر انگشتام…ی حس عجیبی بود…بیشتر سکوت بود …من موهاشو بو میکشیدم نفس عمیق…بسیار عمیق…و با ی اااااه بلند میدادم بیزون چند باری رو اینجوری کردم و بعدش بی اختیار گردنشو بوسیدم و بوسیدم خیلی اروووم اروووم میبوسیدم بو میکشیدم …نا خواسته با دوتا دستام از پشت یواش از روپیراهن گذاشتم رو سینه هاش و ماعش میدادم لبام کلا رو گردنش و لاله گوشش در حرکت بود اون کاملا اماده بود و من سالها تشنه این لحظه …لباسشو در اوردم بعدش سوتینش رو دیگه داشتیم رسما لب میگرفتیم باورم نمیشد وقتی نوک سینه شو کردم تو دهنم نا خوداگاه ی جیغ زد و بعدش محکم سرمو ب سینش فشار میداد منم محکمتر میخوردم نوک سینه هاشو …ی خانوم حدودا چهل ساله خوش اندام …وای من خو
دخترخاله گلی
1400/05/21

#دختر_خاله #آنال

سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
منِ‌ حشری
1400/07/07

#دکتر #آنال

سلام اسم من کیاناعه و ۱۸ سالمه این داستانم واقعیه ولی لزومی نداره حتما باور کنین راحت باشید
همیشه توی همه داستانا یه اتفاقی هس که همه چی ازون شروع میشع
و خب اتفاق داستان من شکستن دستم بود با بابام روی موتور تصادف کردیم و دست من شکست ولی اون خداروشکر طوریش نشده بود بعد یه ماه گچ و مسخره بازی و درد دستم تقریبا اوکی شده بود ولی تکون نمیخورد و دکتر ده جلسه فیزیوتراپی نوشت
هر کلینیک و دکتری رفتیم جلسه ای ۶۵ هزینه اش میشد و خب ده جلسش یکم زیاد میشد برا مایی که زیر خط فقریم تا اینکه دوست بابام یه مرکز تازه کار معرفی کرد که جلسه ای ۵۵ میگرفت و میگفت کارش خوبه فقط فیزیوتراپیست مرده بابام با تموم سخت گیریاش گف چون مچ دستمه و لازم به دیدن بدنم نیست اوکیه و اینطوری شد که فرداش اولین جلسه رو رفتم ساختار مطب طوری بود که یه اتاق کوچولو داش با میز منشی بعد درو که باز میکردی سه تا کابین که برا مریضا بود گزاشته بودن و همه کاملا پوشیده بودن
به جز من یه پسر حدودا۹ ساله هم اونجا بود و هردو منتظر آقای دکتر بودیم
کمی که گذشت یه مرد میانسال که بهش میخورد۳۵یا۳۶سالش باشه اومد و خودشو دکتر معرفی کرد من رفتم تو یکی از کابینا و روی تخت نشستم که دکتر اومد بهم گف میتونم مانتومو درآرم و راحت باشم منم که چشم بابامو دور دیده بودم مانتومو درآوردم با یه بلوز جذب و شلوار قد نود و شال روی سرم دراز کشیدم
دکتر اومد و بعد از احوال پرسیای معمولی جریان برق رو به دستم وصل کرد که حدود چهل دقیقه طول کشید و حین کار بین کابین من و اون یکی مریضش در رفت و آمد بود
برق که تموم شد اومد و از حرفاش فهمیدم که اون یکی مریض کارش تموم شده
نشست روبروم و دستمو نرم ماساژ میداد که نگاهشو روی خشتک شلوارم دیدم
تپلیم بدجور خودنمایی میکرد و چون لباسم کوتاه بود اقای دکتر داش فیض میبرد شیطون درونم بیدار شد و یهو خودمو انداختم بغل دکتر و گفتم دردم گرفت و سعی کردم کیرشو فشار بدم
اونم معلوم بود زده بالا ولی حرکتی نزد و آرومم کرد ولی همش به یه بهونه ای به ممه هام دست میزد
با شیطنت گفتم آقای دکتر راسته که میگن مالیدن ممه تو ترمیم شکستگی تاثیر داره؟
بلوزمو با یه حرکت داد بالا و سوتین صورتیمو باز کرد و گفت امتحانش میکنیم
سینه های هفتاد و پنج گرد و سفیدمو میک میزد و من از لذت آه میکشیدم گه جون کشداری گفت و ازم جدا شد رفت بیرون و چیزی به منشی گفت و برگشت یهو شلوارمو درآورد و بلوزمم خودم در آوردم
حسابی نانازمو مالید و ممه هامو خورد داشتم از شدت لذت جیغ میکشیدم که سرشو برد بین پاهام و نانازمو خورد بعد منو برگردوند و سوراخ کونمو تف زد
میخاستم مخالفت کنم ولی با دست جلوی دهنمو گرفته بود کیرشو توی کونم جا داد و جیغای من بود که خفه میشد دردش خیلی زیاد بود ولی اون انگار خیلی حال میکرد چون تلمبه های شلاقی میزد و مردونه آه میکشید
کمرمو محکم چسبید و چارتا تلمبه محکم زد که جونم دراومد و ارضا شد
به خاطر سختگیری خانوادم و اینکه میدونستم بفهمن دارم میزنن هیچی به کسی نگفتم فقط گفتم فیزیوتراپی درد داره و دیگه نمیرم…
نمیدونم تجاوز بود یا ن تقصیر خودم بودم یا ن ولی هرچی بود دست تقدیر بود با دخالت منِ حشری😁
نوشته: هرمیونم
@dastankadhi
دخترخاله گلی
1400/05/21

#دختر_خاله #آنال

سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
بعد از سکس باهاش، عاشقش شدم
1400/09/11

#آنال #عاشقی #دانشجویی

به نام خدا
من اسمم نگینه، بیست ساله هستم و در دانشگاه … روانشناسی می خونم.
داستانی که می خوام بگم واقعیه ولی کمی جزئیات رو تغییر دادم. دو هفته ی پیش باید برای یه کاری می رفتم دانشگاه. ولی خونه مون تا اونجا یکم راهش زیاد بود برای همین گفتم از این فرصت استفاده کنم یه چند ساعتی هم توی کتابخونه درس بخونم. بنابراین قرار شد ناهار رو توی دانشگاه بخورم.
من دختر حشری نیستم ولی یکی از پسرای دانشگاه هست که از سال اول روش کراش داشتم. هیچ وقت باهاش صحبت خاصی نکردم ولی گاهی پیش میومد که خیلی طولانی مدت بهش زل می زدم. اینو دوستام می گفتن. هروقت این پسر رو می دیدم شدیدا هیجان زده می شدم و یسری ترشحات لزج از واژنم بیرون میومد که خیلی عجیب بود. یه بار ازم یه سوالی داشت برای همین اومد نزدیکم و چون شلوغ بود یکم نزدیک تر از حالت عادی اومد و منم خشکم زده بود و عقب نرفتم . قدش بلنده حدودا باید صد و هشتاد باشه . صورتم رو بالا گرفتم و گفتم چیشده سهیل؟ سعی کردم لحنم جذاب باشه تا تاثیر خوبی روش بذارم . یه لبخند خوشگل زد و قبل از اینکه سوال اصلیش رو بپرسه گفت شما چقدر خوشگلید. اون لحظه یهو تپش قلب شدیدی گرفتم و مقدار زیادی مایع بی رنگ شبیه آب از واژنم ریخت بیرون و شرتم کامل خیس شد. چون مانتوم بلند بود و تا نزدیک زانوم اومده بود نمی ترسیدم که خیسی شلوارم دیده بشه. ولی سریع سوالشو جواب دادم و رفتم دستشویی.
خلاصه که خیلی هاته. خیلی خیلی هاته. اسمشم سهیله دیگه گفتم. قد بلند با یه صورت جذاب، یکم خسته و پوکر . و وقتی به من میرسید با یه لبخند و لحن مردونه ولی صمیمانه و جذاب سلام میکرد.
دو هفته پیش خفن ترین اتفاق جنسی زندگیم رقم خورد و بعدش من عاشق سهیل شدم.
بعد از اینکه کار اصلیم رو توی قسمت دفتری دانشکده انجام دادم رفتم سمت کتابخونه و همینطور که داشتم می رفتم که وارد قسمت خودمون بشم دیدم سهیل با یه چهره ی عجیب و ناامیدکننده پشت به دیوار، ولو شده روی زمین. سریع رفتم پیشش با به صدای عجیب و نازک از روی نگرانی که خودمم ازش تعجب کردم گفتم سهیل؟ چی شده؟ سهیل بالا سرش رو بالا آورد.
یاد اون خاطره افتادم که قبل از شروع کرونا سهیل ازم یه سوالی پرسیده بود. اون موقع من داشتم به بالا نگاه می کردم و حالا سهیل داشت به بالا نگاه می کرد.
همین که سرش رو بالا آورد فهمیدم که چقدر داغون شده و از زندگی ناامیده. می دونستم نباید ازش توضیح بخوام. چون قطعا این کار حالش رو بدتر می کرد. برام واضح بود که حالش خیلی بده. چیزی نگفت و دوباره سرش رو انداخت پایین . من یه لحظه با خودم فکر کردم. می دونستم که از من خوشش میاد و ممکنه از وقت گذروندن با من حالش بهتر بشه. بهش پیشنهاد دادم که باهم بریم کافه. دیدم داره من من میکنه‌ . یه لحظه دور و اطراف رو نگاه کردم دیدم کسی نیست. همونجور که وایساده بودم دستم رو آروم چسبوندم به صورتش. دوباره سرش رو بالا آورد و این دفعه صاف توی چشمام نگاه کرد.
سکانس بعدی رو یادم میاد که داشتم دستش رو میکشیدم و همراه خودم از فضای کتابخونه بیرون می بردمش. اونم هی میگفت نکن. ول کن زشته. بعد از اینکه از ساختمون بیرون رفتیم روی پله ها دستشو ول کردم . بهش گفتم نمی خوام برام تعریف کنی که چی شده . فقط بیا بریم کافه. و اونم با بی میلی قبول کرد.
توی کافه ای که نزدیک دانشگاه بود نشستیم. مثل همیشه یکم فضا رو رمانتیک کرده بودن. یه خانومی اومد و گفت چی میل دارید. منم گفتم دو تا کاپوچینو با کیک بدید.
یکم نشستیم و از فرط سکوتی که بین مون برقرار بود شروع کردم به چرت و پرت گفتن. یه مشت سم و جوک های بی مزه تع
من و مادر زن توی پادگان
1400/11/05

#فانتزی #آنال #سربازی

از بین مهمونا ۵ نفر مونده بودیم، ۴ تا دختر و من خودم. البته هنوز رفت و آمد بود و افراد می اومدند و می رفتند ولی ما ۵ نفر خیلی وقت بود اونجا بودیم و کسی هم بنا نداشت جلسه رو ترک کنه.
یکی از دخترا که یکمی هم تکیده تر بود و نسبتا لاغر با چشم های نافذ به دلم نشسته بود و روش کراش زده بودم اسمش یادم نیست برای همین اینجا اسمشو مهسا می ذارم. حواسم بهش بود و زیر چشمی نگاهش می کردم اونم احتمالا متوجه شده بود و گاه بی گاه بر می گشت و نگاهم می کرد، شایدم نگاهش عادی بود و من اونطور برداشت می کردم ولی حس غریبی بهش داشتم حسی که فراتر از کراش معمولی بود و دوست داشتم باهاش سکس کنم.
یکی از دخترای دیگه هم یکم سبزه تر و توپر تر بود نزدیک شد بهم، بقدری خودشو نزدیکم کرد که عطرشو حس می کردم، یه عطر تلخی داشت که جذاب ترش کرده بود اسمش نوشین بود.
خیلی بهم نزدیک شد و دستشو گذاشت روی صورتم، لابد اونم روی من کراش داشت ولی با جرات تر از من بود. لبشو گذاشت روی لبم منم ناخودآگاه همراهیش کردم. ولی مدام حواسم به مهسا بود که برنگرده ما رو توی این حال ببینه. دوست نداشتم اگه یه وقت تونستم بهش نزدیک بشم این رابطه بی مقدمه و بی اختیار رو به روم بیاره.
ولی نوشین کارشو بلد بود و خیلی زود تونست کاری کنه که وا بدم. توی چند لحظه هر دومونو لخت کرد، دو تا دختر دیگه حواسشون به کار خودشون بود و اصلا انگار توجهی به ما نداشتند و من همچنان حواسم به مهسا بود.
نوشین کیرمو گرفت دستش و شروع کرد با عمق وجود ساک زدن خیلی کارشو بلد بود معلوم بود تجربه داشت ساکش واقعا بی نقص بود همین باعث شد احتمال پس زدنش توسط من دیگه به صفر برسه، اما همچنان استرس اینو داشتم که مهسا ما رو نبینه و البته توقع مسخره ای بود چون کافی بود برگرده و اون وقت همه چیو میدید.
نوشین دست از خوردن کیرم کشید و اومد بالا و قمبل کرد به سمت من، تابحال سکس بی مقدمه نداشتم ولی این یکی خیلی بی مقدمه بود کیرمو روی سوراخ کونش که با آب کسش لیز شده بود تنظیم کردم آروم فرو کردم تو. کونش مکش عجیبی داشت تمام سطح کیرم با جداره های کونش تماس عجیبی داشت انگار که تار و پود بوده باشن. چند باری به آرامی تلنبه زدم تا اینکه مهسا برگشت به سمت ما.
نگاهمو دوختم به نگاهش، خیلی آروم و بی تفاوت نگاه می کرد با چشمم اشاره کردم بیاد سمت ما اونم بلافاصله پاشد و اومد کنارم نشست.
کیرمو از کون نوشین درآوردم و دست مهسا رو گرفتم و گذاشتم روی کیرم. نگاهش به نگاهم دوخته شده بود و کیرمو آروم آروم میمالید. لذتی که داشتم تجربه می کردم غیر قابل وصف بود. نوشین هم شاید متوجه شده بود که اصل کاری مهساست و نباید مزاحم کار بشه اونم دست مهسا رو گرفت و با احتیاط کشید سمت خودش.
دوتاشونم برگشتند و قمبل کردند کون مهسا سفید و برجسته بود سوراخ کونش قهوه ای کمرنگ بود و چین های دورش نظم زیبایی داشت. کسش مثل یه کلوچه کوچیک لای پاش جا خوش کرده بود. بجاش کون نوشین سبزه بود و سوراخش تیره تر بود و کون گوشتی ای داشت.
کیرمو با آب کس نوشین که سرازیر شده بود خیس کردم و مالیدم به سوراخ کون مهسا. آهی کشید و پاهاشو کمی بیشتر باز کرد. کمی با کیرم به دور سوراخش ماساژ دادم بعد از کمی بازی کردن آروم فرو کردم تو. اثری از درد نبود، دردی که توی رابطه های آنال ازش حرف زده میشه نه توی مهسا حس کردم نه نوشین. از تنگی کون مهسا معلوم بود که قبلا از کون نداده بود. چند بار که تلنبه زدم کیرمو در آوردم و کردم توی کون نوشین. این کارو چند بار تکرار کردم، نمی دونم تجربه سکس با دو نفر رو داشتید یا نه ولی لذت غیر قابل وصفی
از پیشنهاد به سارا تا کون سفید صفورا (۱)
1400/11/13

#همکلاسی #عاشقی #آنال

سلام دوستان وقت همگیتون بخیر
داستان کمی طولانیه ممکنه تو چند پارت روایت کنم.
14 سال پیش شمال دانشجو بودم. تیپ و قیافه ام خوب بود شاگرد اول کلاسم بود بخاطر همین زیاد تو کانون توجه بودم ولی اهل دختر بازی و وقت گذاشتن واسه این کوس کلک بازیا نبودم.
یه همکلاسی داشتم خیلی زیبا و ناز و مودب بود اهل شیراز بود جز خوشگلترین دخترای دانشگاه و اسمش سارا بود . من کم کم بهش علاقمند شده بودم و همش به این فکر میکردم چطوری باهاش این حسمو مطرح کنم و بهش پیشنهاد بدم. هرچی که میگذشت این حس علاقه و دوست داشتن بیشتر میشد. تا اینکه یه روز دل رو به دریا زدم و رفتم بهش گفتم. آقا اینم نه گذاشت و نه برداشت گفت آقای فلانی ببخشید من نامزد دارم و بزودی قراره عقد کنم، البته راست میگفت و این اتفاق هم چند ماه بعدش افتاد. من چنان شکست عشقی خوردم که خودمم باورم نمیشد اینقدر داغون بشم. خلاصه این قضیه پیشنهاد دادن من به سارا تو کلاس کم کم پیچید ، فکر میکنم یکی از دوستای صمیمی سارا که قضیه رو بهش گفته بود که نیما به من پیشنهاد داده اونم بازگو کرده بود و کم کم نقل محافل شده بود که نیما به سارا پبشنهاد داده و سارا قبول نکرده . منم داغون تر از قبل آش نخورده و دهن سوخته. خیلی پکر و تو خودم بودم. یه ماهی از این قضیه گذشته بود
لب ساحل نشسته بودم که یه اکیپ از دختر پسرای همکلاسی و هم دانشگاهی داشتن قدم میزدن و بگو بخند میکردن اومدن نشستن پیش من و سلام علیکی رد و بدل شد و به کسشعر گفتناشون ادامه دادن. من زیاد تو مودشون نبودم نه اینکه آدم یوبسی باشم ، اتفاقا سر زبون خوبی داشتم و گرم و اجتماعی بودم ولی بخاطر مسائلی که پیش اومده بود زیاد حال و حوصله نداشتم. هندزفری تو گوشم بود یه گوشی سونی اریکسون k750 داشتم اونموقع هنوز این گوشیای هوشمند نیومده بود و آهنگ الهه ناز معین رو گوش میدادم. یهو یه سنگینی نگاهو رو خودم حس کردم. دیدم صفورا که اصفهانی بود و همکلاسی خودم بود با لبخند بهم زل زده، منم یه لبخند زدم و دوباره به ساحل چشم دوختم ، هر از گاهی نگا میکردم و یکی از گوشیای هندزفری رو درآورده بودم و تو بحث بچه ها با جوابای کوتاه شرکت میکردم. این صفورا خانوم چت کرده بود رو من. از صفورا بگم یه دختر سفید و چش عسلی کمی تپل و تیپشم معمولی بود ، کون خوش فرمی داشت ولی سینه هاش کوچیک بود و به اندامش نمیخورد یه جورایی تو ذوق میزد.من پا شدم و از بچه ها خداحفظی کردم و اونام تازه حرفاشون گل انداخته بود و مشغول بودن. قدم زنان از بچه ها دور شدم صد متری نرفته بودم دیدم کسی صدام میزنه از پشت گفت نیما، آقا نیما برگشتم دیدم صفوراست، تعجب کردم آخه من کلا با همه دخترای کلاسمون رسمی بودم و هیچکیو به اسم کوچیک صدا نمیزدم حتی تو اکیپای دوستانه.
گفتم بفرمایید خانوم فلانی گفت وای این بچه ها چقده حرف میزنن حوصله منم سر رفت ، گفتم بیام با شما قدم بزنم. من باز تعجب کردم ولی سعی کردم حساس نشم. گفتم خواهش میکنم. چند دقیقه ای هم قدم شدیم و بحث درسا و تکالیف و اساتید رو کردیم، یهو سر و کله چندتا از این بسیجا پیدا شد، لباس پلنگی پوشیده بودن و کم سن و سال ۱۸ ساله میزدن ، یکیشونم یه مرد میانسال بود که لباس شخصی تنش بود معلوم بود چوپون گله اشونه. گفتن چه نسبتی دارید . گفتم هیچ
این صفورا هم بد جور رنگش پرید.
یکیشون گفت هیچ نسبتی ندارید اینجوری دست همو گرفتید دارید هر هر و کرکر میکنید؟
گفتم آقا چرا حرف الکی میزنی ایشون همکلاسی من هستن یه قدم هم فاصله امونه تو محیط عمومی این همه آدم اینجاست کجا دست همو گرفتیم داشتیم قدم میزدیم اینجا اتفاقی