سکس من با خاله سکینه
1400/07/23
#خاله #ماساژ #تابو
سلام دوستان خوب هستید،میخواستم یه خاطره را برایتان بگم که بسم اتفاق افتادش،که برمیگرده به ۵ماه پیش من قبلا به این سایت میامدم ولی داستان ها یاخاطرات میخواندم ،وپیش خودم میگفتم دروغ .
من احمدم ۲۱ سالم قدم ۱مترو ۸۷سانتی مترو برنز وهیکلی و،ورزش کار هستم.
من چون خونمون به پدربزگ مادری نزدیک ومادربزرگم فوت کرده پیش پدربزرگم میمونم، این خاله سکینه من که میخوام درباری خاطرم باهاش بگم
۴۶ساله هست خانومی سفید با موهای مشکی قدی ۱۶۵ ووزنش متوسط یکم روبه چاقی ،با سینه های حالا میشه گفت۷۵هستش،من به این خالم نظر داشتم همیشه دوست داشتم یک بار حداقل بکنمش اون منو خیلی دوست داشت وداره،چون حامله نمیشه بچه نداره من به این خالم نظر داشتم بالباس زیراش ور میرفتم وداخل وقتی میرفت حموم از یه سوراخ میدیدمش و با فکرش جق میزدم ،واونم پیش من راحت نه باشرط وتاب بالباس راحتی
بلیز شلوار تنگ این خالم پارسال پاییز سکته کردش والان دست چپش به خودش نمیاد بهتر ولی ازیت میشه فشار میاره بهش، به خاطر سکته دیگه بعضی وقتا سینه بنداشم نمیبست ،وقتی میامد خونه پدربزرگم چون شوهرش نگهبان بود ونبودش وشب میشد پدربزرگم میخوابید وگوشاشم سنگین پدر بزرگم ،خالم میگفت میلاد باروغن سباه دانه کمرمو روغن بزن تا رسید به روز موعود که ۵ماه پیش بود،خالم اومدو شام خوردیم ولی اون یه کمی دل درد داشت ازیتش میکرد شب شد به خودش میپیچیدچای نبات خورد آروم شد ولی یه کمکی درد داشت منم دیدم اوضاع برای کردن خاله اوکی بهش گفتم
خاله میخوای کمرتو روغن بزن اولش گفت نه بعد بعد نیم ساعت نمیدونم چی شد گفت بیاروغن بزن دل دردم زده قلونج شدم کمرشو با آجر گرم کردم وبا روغن ماساژ میدادم ونم نم لباسشو حی میزدم بالا میدونستم کرست نبسته،
گفتم میخوای پهلوهات وشیکمتو آروم روغن بزنم آولش نزاشت تا با یکم
اسرار گفت باش روغنو زدم رو شیکمش وهی ماساژ میدادم ودستمو میبردم بالاتر اونم لباسشو تا دقیقا زیر سینهاش برده بود بالا ودستاشو گزاشته بود روشون من هین ماساژ دستم میزردم بالا تا دیدم خوشش اومده و چشاشو میبست گاهی وقتا میگفت اخ که من هشرم زد بالا خودمو زوری نگه داشته بودم بعد یک دفعه دستمو بیشتر بردم بالا وسینه هاشو میمالیدم یکم نمیزاشت که من بهش گفتم نترس کسی نمیفهم سینه هاتو دیدم خندیدو هیچی نگفت وگزاشت سینه هاشو روغن بزنمو بمالم دیدم هواسش نیستو
چشاشو بسته وبعضی وقتا یه اخی میگه زیر زبونی منم فرصتو دیدمو دستم آروم به حال اینکه شیکمتو دارم ماساژ میدم آوردم زیر شکمش دیدم داره گرم میشه وعین خواب آلودا شده که کنارش دراز کشیدم خودم آماده کردم دست راستمو کردم زیر شرتشو ۲تا انگشتم سریع کردم داخل کسشو از سینه چپش بوس کردم که ترسید خواست بلند شه نزاشتم فوش میداد با دستی که بهتر بود میزد توگوشم ولی چون ریزه میزه بود نمی تونست از دستم در بره هی میگفت بابا بابا منم میدونستم بابا بزرگم نمیشنفه برام مهم نبود ماهم داخل اتاق بودیم دیده نمی شدیم ،که گریش گرفتو گفت ترو خدا نکن به کسی نمیگم منم بهش گفتم میکنمت که مطمعن تر باشم بازم نمیزاشت که از لباش بوس میکردم میگفتم سکینه جون خودم راستی دندوناشم مصنوعی دندوناشو درآوردم لب گرفتم سینه هاشو خردم اومدم پایین کوسشم خوردم که دیدم داره دیگه همکاری میکنه سریع ک.یرمو درآوردم کردم دهنش نمیدونی چه لذتی داره داخل دهنی که دندون نداره کـ.ـیر بکنی چه لذتی میبره میکردم توحلقش درمیاوردم کیر من بزرگ ۱۹سانت وکلفت ، شردع کردم به کردنش از کس چون تنگ بود جیغش خونرو برداشته بود ،میگفت کـ.ـیر شوهرم کوچیک بوده چقدر شوهرش معتاد میگفت کیر
@dastankadhi
1400/07/23
#خاله #ماساژ #تابو
سلام دوستان خوب هستید،میخواستم یه خاطره را برایتان بگم که بسم اتفاق افتادش،که برمیگرده به ۵ماه پیش من قبلا به این سایت میامدم ولی داستان ها یاخاطرات میخواندم ،وپیش خودم میگفتم دروغ .
من احمدم ۲۱ سالم قدم ۱مترو ۸۷سانتی مترو برنز وهیکلی و،ورزش کار هستم.
من چون خونمون به پدربزگ مادری نزدیک ومادربزرگم فوت کرده پیش پدربزرگم میمونم، این خاله سکینه من که میخوام درباری خاطرم باهاش بگم
۴۶ساله هست خانومی سفید با موهای مشکی قدی ۱۶۵ ووزنش متوسط یکم روبه چاقی ،با سینه های حالا میشه گفت۷۵هستش،من به این خالم نظر داشتم همیشه دوست داشتم یک بار حداقل بکنمش اون منو خیلی دوست داشت وداره،چون حامله نمیشه بچه نداره من به این خالم نظر داشتم بالباس زیراش ور میرفتم وداخل وقتی میرفت حموم از یه سوراخ میدیدمش و با فکرش جق میزدم ،واونم پیش من راحت نه باشرط وتاب بالباس راحتی
بلیز شلوار تنگ این خالم پارسال پاییز سکته کردش والان دست چپش به خودش نمیاد بهتر ولی ازیت میشه فشار میاره بهش، به خاطر سکته دیگه بعضی وقتا سینه بنداشم نمیبست ،وقتی میامد خونه پدربزرگم چون شوهرش نگهبان بود ونبودش وشب میشد پدربزرگم میخوابید وگوشاشم سنگین پدر بزرگم ،خالم میگفت میلاد باروغن سباه دانه کمرمو روغن بزن تا رسید به روز موعود که ۵ماه پیش بود،خالم اومدو شام خوردیم ولی اون یه کمی دل درد داشت ازیتش میکرد شب شد به خودش میپیچیدچای نبات خورد آروم شد ولی یه کمکی درد داشت منم دیدم اوضاع برای کردن خاله اوکی بهش گفتم
خاله میخوای کمرتو روغن بزن اولش گفت نه بعد بعد نیم ساعت نمیدونم چی شد گفت بیاروغن بزن دل دردم زده قلونج شدم کمرشو با آجر گرم کردم وبا روغن ماساژ میدادم ونم نم لباسشو حی میزدم بالا میدونستم کرست نبسته،
گفتم میخوای پهلوهات وشیکمتو آروم روغن بزنم آولش نزاشت تا با یکم
اسرار گفت باش روغنو زدم رو شیکمش وهی ماساژ میدادم ودستمو میبردم بالاتر اونم لباسشو تا دقیقا زیر سینهاش برده بود بالا ودستاشو گزاشته بود روشون من هین ماساژ دستم میزردم بالا تا دیدم خوشش اومده و چشاشو میبست گاهی وقتا میگفت اخ که من هشرم زد بالا خودمو زوری نگه داشته بودم بعد یک دفعه دستمو بیشتر بردم بالا وسینه هاشو میمالیدم یکم نمیزاشت که من بهش گفتم نترس کسی نمیفهم سینه هاتو دیدم خندیدو هیچی نگفت وگزاشت سینه هاشو روغن بزنمو بمالم دیدم هواسش نیستو
چشاشو بسته وبعضی وقتا یه اخی میگه زیر زبونی منم فرصتو دیدمو دستم آروم به حال اینکه شیکمتو دارم ماساژ میدم آوردم زیر شکمش دیدم داره گرم میشه وعین خواب آلودا شده که کنارش دراز کشیدم خودم آماده کردم دست راستمو کردم زیر شرتشو ۲تا انگشتم سریع کردم داخل کسشو از سینه چپش بوس کردم که ترسید خواست بلند شه نزاشتم فوش میداد با دستی که بهتر بود میزد توگوشم ولی چون ریزه میزه بود نمی تونست از دستم در بره هی میگفت بابا بابا منم میدونستم بابا بزرگم نمیشنفه برام مهم نبود ماهم داخل اتاق بودیم دیده نمی شدیم ،که گریش گرفتو گفت ترو خدا نکن به کسی نمیگم منم بهش گفتم میکنمت که مطمعن تر باشم بازم نمیزاشت که از لباش بوس میکردم میگفتم سکینه جون خودم راستی دندوناشم مصنوعی دندوناشو درآوردم لب گرفتم سینه هاشو خردم اومدم پایین کوسشم خوردم که دیدم داره دیگه همکاری میکنه سریع ک.یرمو درآوردم کردم دهنش نمیدونی چه لذتی داره داخل دهنی که دندون نداره کـ.ـیر بکنی چه لذتی میبره میکردم توحلقش درمیاوردم کیر من بزرگ ۱۹سانت وکلفت ، شردع کردم به کردنش از کس چون تنگ بود جیغش خونرو برداشته بود ،میگفت کـ.ـیر شوهرم کوچیک بوده چقدر شوهرش معتاد میگفت کیر
@dastankadhi
معلم عمومی (۱)
1400/12/02
#مامان_ #تابو_ #بیغیرتی
داستان ما از اون جایی شروع شد که منو پارسا بعد سه سال دبیرستان رسیده بودیم دوازدهم پشت کنکوری شده بودیم بچه های نسبتا درس خون مدرسه بودیم پارسا پسری خیلی خوشتیپ پوست سفید موهای خرمایی خیلی کم ریش پشم قد بلند منم یک پسر عادی بودم موهای کوتاه بی عرضه تو کس کردن مخ زدن برعکس پارسا
درس هارو خوب میخوندیم تو فیزیک خیلی مشکل داشتیم مامان که خودش دبیر بود با من کار میکرد پارسا پیشرفت رو توی من دیده بود که تقضا کرد اونم با من بیاد خونه که با مامان زهرام که هماهنگ کردن بعد یکم غر زدن که سخته دست پا گیره قبول کرد مامان زهرا من دبیر بود خیلی خوب میتونست بهمون یاد بده از پدرم جدا شده بود پنج سالی موهای بلند سن۴۰ سال ولی خیلی جوون رو به راه ورزشکار باسن بزرگ خوش فرمی داشت سینه های ۸۰ قد۱۶۰ حتی من خیلی موقع ها بدون هیچ نظری بدنشو دیده بودم اتفاقی سینه های نوک قهوه ای .
خلاصه که قرار شد یک روز در میون عصر ها پارسا بیاد خونه ما تا یک ساعت تا دوساعت درس به درس بریم جلو مامان مانتو مشکی مدرسه رو تنش کرد با یک شلوار جین روسری پارسا اومد تو سلامی کرد منم بهش سلام کردم مامان با استقبال بهش خوش امد گفت نشستیم تو پذیرایی مامان برای منو پارسا شربت اورد باهم گپ میزدن
مامان زهرا گفت میثم جان خیلی از شما تعریف میکنه پارسا گفت لطف داره باعث زحمت میشیم گفت نه بابا چه زحمتی انگیزه درس خوندتونم بالا میره باهم باشین
از اکت های صورت پارسا خیلی خوشم نیومده بود پارسا رفت توی اتاق تا ما هم بریم مامان زهرا اومد شروع کردیم به تدریس دو ساعتی طول کشید ولی من همش حواسم به زیر چشمی نگاه کردنای پارسا بهمامان زهرام بود ؛ کونش که توی مانتو افتاده بود رو زیر چشمی نگاه میکرد این موضوع باعث ناراحتیم شده بود روم نمیشد چیزی بگم هی خودمو قانع میکردم داره به تخته نگاه میکنه .
بالاخره درس تموم شد یکم نشستیم با پارسا پی اس بزینم بعد از اون پارسا خواست بره که رفت تو پذیرایی مامان لباسشو عادی کرده بود تیشرت به همراه یک دامن بلند که ساق پاهای سفیدش به نمایش میزاشت پوشیده بود به همراه یک روسری به پارسا گفت شام بخور بعد برو پارسا هم که تا دید مامان زهرا رو گفت زحمت میشه گفت چه زحمتی .
بعد نیم ساعت بازی پس اس زدن مامان شامو اماده کرده بود منو پارسا رو صدا کرد دور میز نشستیم پارسا شروع کرده بود مزه انداختن کارای با مزه ای که باهم تو مدرسه کرده بودیم مامان زهرا هم که میخندید من حسابی ناراحت بودم ؛فقط شام میخوردم بعضی وقتا لبخندی میزدم اون شب گذشت من تا صبح نتونسته بودم بخوابم که همون اول صبح موقع مدرسه گفتم بگو به پارسا که سرت شلوغه نمیتونی کلاس بزاری من روم نمیشه از من جویا شد چرا پارسا خیلی پسر خوبیه؟ کفرم در اومد گفتم تا دیروز که میگفتی نه نیاد دست پا گیر میشه .!!
مامان بهم چپ چپ نگاهی کردو گفت یعنی تو مامانتو اینجوری شناختی درو بست رفت سر کارش من خونه موندم خیلی ناراحت شدم که حتما اشتباه از من بوده فکر بد کردم حساس شدم هی به خودم لعنت میدادم اون روز نرفتم مدرسه و رفتم یک شاخه گل گرفتم موقع برگشت از مدرسه مامانم بهش گل دادم گفتم ببخشید مامان من واقعا اشتباه کردم مامان زهرا منو بغل کرد گفت قربونت برم من میدونم جوونی غیرتی شدی ولی پارسا هم مثل پسر دوممه زشته فکر بدی بکنی درباره مامانت من با شماها کم کم سی سال تفاوت سنی دارم از این جور حرفا ؛ فردا موقع اومدن پارسا؛ بازم یکم استرس داشتم مامان دیگه راحت شده بود یک جین پوشیده بود با یک تیشرت مشکی و روسری فرم باسنش بد تو جین پاش افتاده بود رون هاشو به نمایش میز
1400/12/02
#مامان_ #تابو_ #بیغیرتی
داستان ما از اون جایی شروع شد که منو پارسا بعد سه سال دبیرستان رسیده بودیم دوازدهم پشت کنکوری شده بودیم بچه های نسبتا درس خون مدرسه بودیم پارسا پسری خیلی خوشتیپ پوست سفید موهای خرمایی خیلی کم ریش پشم قد بلند منم یک پسر عادی بودم موهای کوتاه بی عرضه تو کس کردن مخ زدن برعکس پارسا
درس هارو خوب میخوندیم تو فیزیک خیلی مشکل داشتیم مامان که خودش دبیر بود با من کار میکرد پارسا پیشرفت رو توی من دیده بود که تقضا کرد اونم با من بیاد خونه که با مامان زهرام که هماهنگ کردن بعد یکم غر زدن که سخته دست پا گیره قبول کرد مامان زهرا من دبیر بود خیلی خوب میتونست بهمون یاد بده از پدرم جدا شده بود پنج سالی موهای بلند سن۴۰ سال ولی خیلی جوون رو به راه ورزشکار باسن بزرگ خوش فرمی داشت سینه های ۸۰ قد۱۶۰ حتی من خیلی موقع ها بدون هیچ نظری بدنشو دیده بودم اتفاقی سینه های نوک قهوه ای .
خلاصه که قرار شد یک روز در میون عصر ها پارسا بیاد خونه ما تا یک ساعت تا دوساعت درس به درس بریم جلو مامان مانتو مشکی مدرسه رو تنش کرد با یک شلوار جین روسری پارسا اومد تو سلامی کرد منم بهش سلام کردم مامان با استقبال بهش خوش امد گفت نشستیم تو پذیرایی مامان برای منو پارسا شربت اورد باهم گپ میزدن
مامان زهرا گفت میثم جان خیلی از شما تعریف میکنه پارسا گفت لطف داره باعث زحمت میشیم گفت نه بابا چه زحمتی انگیزه درس خوندتونم بالا میره باهم باشین
از اکت های صورت پارسا خیلی خوشم نیومده بود پارسا رفت توی اتاق تا ما هم بریم مامان زهرا اومد شروع کردیم به تدریس دو ساعتی طول کشید ولی من همش حواسم به زیر چشمی نگاه کردنای پارسا بهمامان زهرام بود ؛ کونش که توی مانتو افتاده بود رو زیر چشمی نگاه میکرد این موضوع باعث ناراحتیم شده بود روم نمیشد چیزی بگم هی خودمو قانع میکردم داره به تخته نگاه میکنه .
بالاخره درس تموم شد یکم نشستیم با پارسا پی اس بزینم بعد از اون پارسا خواست بره که رفت تو پذیرایی مامان لباسشو عادی کرده بود تیشرت به همراه یک دامن بلند که ساق پاهای سفیدش به نمایش میزاشت پوشیده بود به همراه یک روسری به پارسا گفت شام بخور بعد برو پارسا هم که تا دید مامان زهرا رو گفت زحمت میشه گفت چه زحمتی .
بعد نیم ساعت بازی پس اس زدن مامان شامو اماده کرده بود منو پارسا رو صدا کرد دور میز نشستیم پارسا شروع کرده بود مزه انداختن کارای با مزه ای که باهم تو مدرسه کرده بودیم مامان زهرا هم که میخندید من حسابی ناراحت بودم ؛فقط شام میخوردم بعضی وقتا لبخندی میزدم اون شب گذشت من تا صبح نتونسته بودم بخوابم که همون اول صبح موقع مدرسه گفتم بگو به پارسا که سرت شلوغه نمیتونی کلاس بزاری من روم نمیشه از من جویا شد چرا پارسا خیلی پسر خوبیه؟ کفرم در اومد گفتم تا دیروز که میگفتی نه نیاد دست پا گیر میشه .!!
مامان بهم چپ چپ نگاهی کردو گفت یعنی تو مامانتو اینجوری شناختی درو بست رفت سر کارش من خونه موندم خیلی ناراحت شدم که حتما اشتباه از من بوده فکر بد کردم حساس شدم هی به خودم لعنت میدادم اون روز نرفتم مدرسه و رفتم یک شاخه گل گرفتم موقع برگشت از مدرسه مامانم بهش گل دادم گفتم ببخشید مامان من واقعا اشتباه کردم مامان زهرا منو بغل کرد گفت قربونت برم من میدونم جوونی غیرتی شدی ولی پارسا هم مثل پسر دوممه زشته فکر بدی بکنی درباره مامانت من با شماها کم کم سی سال تفاوت سنی دارم از این جور حرفا ؛ فردا موقع اومدن پارسا؛ بازم یکم استرس داشتم مامان دیگه راحت شده بود یک جین پوشیده بود با یک تیشرت مشکی و روسری فرم باسنش بد تو جین پاش افتاده بود رون هاشو به نمایش میز
اشت این بیشتر نگرانم میکرد .
پارسا اومد با اتکلن خوش بویی پیرهن سفید شلوار کبریتی مشکی که حسابی خوش تیپ کرده بود گفتم چه خبره عروسیه همه خندیدن گفت میایم خونه رفیقمون باید مرتب بیایم .
بعد یکم پذیرایی رفتیم سراغ درس مامان شروع کرده بود توضیح دادن پارسا هر موقع مامان روبه تخته میشد باچشماش میخوردش با چپ چپ نگاه کردنای من خودشو جمع میکرد مامان از من پرسید مطلبی رو نتونستم بگم گفت حواست کجاس پارسا مثل بلبل مسعله رو حل کرد مامان زهرا یک نگاهی بهم کردو گفت برو یک اب بزن به صورتت بیا منم رفتم بیرون دلم طاقت نمیاورد زیاد تنها باشن سریع اومدم اتاق ولی پارسا داشت تو دفترش مسعله حل میکرد مامان هم لب تخت نشسته بود یکم که نشستم پارسا گفت دیروز این مسعله رسیده بودم هرکاری کردم جوابشو پیدا نکردم خیلی ناراحت بودم مامانم گفت اسونه که یک زنگ به من میزدی بهت میگفتم گفت شماره نداشتم گفت مگه میثم نداد شماره رو منم تو رو دربایستی موندم شماره براش خوندم اونم سیو کرد .
اون روز پارساگفت خیلی زحمت دادم شام امشب مهمون من پیتزا زنگ میزنم بیاد بعد یکم تعارف قبول کردیم مامان چایی با بیسکوییت اورد برامون نشست روسریش دیگه رو گردنش بود بعد چند دیقه برداشت
میثم شروع کرده بود مزه های خاص خودشو میریخت مامان زهرا هم میخنید با نگاه من خودشو کنترل میکرد با خودم میگفتم شاید منظوری نداره ولی نمیتونستم ب تفاوت باشم شام که خوردیم تموم شد مامان گفت خیلی زحمت کشیدی پارسا جان پارسا هم دست داشت بهم میداد گفت نه شما بیشتر زحمت میکشید کاری نکردم به مامان زهرا دست داد رفت خواستم باز معترض نشم مامان ناراحت شه ولی اعصابم خیلی خورد بود .
تو مدرسه درباره چیزی حرف نمیزدیم .
جلسه سوم بود که قرار بود پارسا بیاد؛ مامان قبلش رفت دوشی گرفت خط چشمی کشید با رژ لب تیره همینطوری خیلی زیبا بود ولی الا خیلی خوشگل تر شده بود استرس اینو داشتم که الا ها پارسا میرسه مامان با یک تاپ زرد که تخت سنیش پیدا بود سوتین مشکی زیرش پیدا بود با یک شلوار نازک گشاد بود ولی خوشگل بود من رفتم دم درو باز کنم درو باز کردم مامان سرشو از لای در اورد بیرون سلام احوال پرسی میکرد گفت لباس عوض کنم بیام پارسا گفت بابا راحت باشین منم مث پسر خودتون که مامان با یک لبخند قبول کرد من از تعجب موندم چی بگم بازو های لخت مامان به همراه فرم برجسته سینش اومد بیرون بهم دست دادن عصبی شدم گفتم مامان میتونی لباس عوض کنی که پارسا انداخت رو مسخره بازی گفت بابا مامان تو مث مامان منه مسخره بازیا چیه خنیدیدم منم چیزی نگفتم پای درس بودیم
وسطای درس بود که پارسا سوال کرد زهرا خانم اون موقع که زنگ زدم بهتون دیدم قیافه هاشون انگار تو هم رفت یهو پارسا خواست جمع کنه ادامه داد درباره این سوال … من بهم ریختم چرا زنگ زده من در جریان نیستم گفتم حتما سوالی داشته مشکلی نداره دستشوییم گرفته بود رفتم بیرون ولی دم در وایسادم دیدم پارسا پاشد گفت زخرا خانم اینو ببین کلیپ پخش شد محتوا صداش مثبت ۱۸ خنده دار بود
دیدم باهم خندیدن نشستن رفتمو برگشتم نشستیم پا درس درس که تموم شد متوجه شدم تو واتس اپ تماس گرفته
پارسا دستشویی بود انتهای کار رمز گوشیش رو بلد بودم خودم تو اتاق تنها بودم بازش کردم رفتم دیدم ۱۸ دیقه حرف زدن گفتن چرا اخه انقدر طولانی گفتم حتما توضیح سوال طول کشیده که چت رو دیدم
پارسا کلی جوک سکسی فرستاده مامان منم استیکر خنده داده یه حالی شدم دلم شکسته شده بود گوشیو انداختم از خونه زدم بیرون
پارسا هم داشت میرفت به مامان گفتم میرم برمیگردم
خیلی ناراحت بودم گفتم چرا پارسا
پارسا اومد با اتکلن خوش بویی پیرهن سفید شلوار کبریتی مشکی که حسابی خوش تیپ کرده بود گفتم چه خبره عروسیه همه خندیدن گفت میایم خونه رفیقمون باید مرتب بیایم .
بعد یکم پذیرایی رفتیم سراغ درس مامان شروع کرده بود توضیح دادن پارسا هر موقع مامان روبه تخته میشد باچشماش میخوردش با چپ چپ نگاه کردنای من خودشو جمع میکرد مامان از من پرسید مطلبی رو نتونستم بگم گفت حواست کجاس پارسا مثل بلبل مسعله رو حل کرد مامان زهرا یک نگاهی بهم کردو گفت برو یک اب بزن به صورتت بیا منم رفتم بیرون دلم طاقت نمیاورد زیاد تنها باشن سریع اومدم اتاق ولی پارسا داشت تو دفترش مسعله حل میکرد مامان هم لب تخت نشسته بود یکم که نشستم پارسا گفت دیروز این مسعله رسیده بودم هرکاری کردم جوابشو پیدا نکردم خیلی ناراحت بودم مامانم گفت اسونه که یک زنگ به من میزدی بهت میگفتم گفت شماره نداشتم گفت مگه میثم نداد شماره رو منم تو رو دربایستی موندم شماره براش خوندم اونم سیو کرد .
اون روز پارساگفت خیلی زحمت دادم شام امشب مهمون من پیتزا زنگ میزنم بیاد بعد یکم تعارف قبول کردیم مامان چایی با بیسکوییت اورد برامون نشست روسریش دیگه رو گردنش بود بعد چند دیقه برداشت
میثم شروع کرده بود مزه های خاص خودشو میریخت مامان زهرا هم میخنید با نگاه من خودشو کنترل میکرد با خودم میگفتم شاید منظوری نداره ولی نمیتونستم ب تفاوت باشم شام که خوردیم تموم شد مامان گفت خیلی زحمت کشیدی پارسا جان پارسا هم دست داشت بهم میداد گفت نه شما بیشتر زحمت میکشید کاری نکردم به مامان زهرا دست داد رفت خواستم باز معترض نشم مامان ناراحت شه ولی اعصابم خیلی خورد بود .
تو مدرسه درباره چیزی حرف نمیزدیم .
جلسه سوم بود که قرار بود پارسا بیاد؛ مامان قبلش رفت دوشی گرفت خط چشمی کشید با رژ لب تیره همینطوری خیلی زیبا بود ولی الا خیلی خوشگل تر شده بود استرس اینو داشتم که الا ها پارسا میرسه مامان با یک تاپ زرد که تخت سنیش پیدا بود سوتین مشکی زیرش پیدا بود با یک شلوار نازک گشاد بود ولی خوشگل بود من رفتم دم درو باز کنم درو باز کردم مامان سرشو از لای در اورد بیرون سلام احوال پرسی میکرد گفت لباس عوض کنم بیام پارسا گفت بابا راحت باشین منم مث پسر خودتون که مامان با یک لبخند قبول کرد من از تعجب موندم چی بگم بازو های لخت مامان به همراه فرم برجسته سینش اومد بیرون بهم دست دادن عصبی شدم گفتم مامان میتونی لباس عوض کنی که پارسا انداخت رو مسخره بازی گفت بابا مامان تو مث مامان منه مسخره بازیا چیه خنیدیدم منم چیزی نگفتم پای درس بودیم
وسطای درس بود که پارسا سوال کرد زهرا خانم اون موقع که زنگ زدم بهتون دیدم قیافه هاشون انگار تو هم رفت یهو پارسا خواست جمع کنه ادامه داد درباره این سوال … من بهم ریختم چرا زنگ زده من در جریان نیستم گفتم حتما سوالی داشته مشکلی نداره دستشوییم گرفته بود رفتم بیرون ولی دم در وایسادم دیدم پارسا پاشد گفت زخرا خانم اینو ببین کلیپ پخش شد محتوا صداش مثبت ۱۸ خنده دار بود
دیدم باهم خندیدن نشستن رفتمو برگشتم نشستیم پا درس درس که تموم شد متوجه شدم تو واتس اپ تماس گرفته
پارسا دستشویی بود انتهای کار رمز گوشیش رو بلد بودم خودم تو اتاق تنها بودم بازش کردم رفتم دیدم ۱۸ دیقه حرف زدن گفتن چرا اخه انقدر طولانی گفتم حتما توضیح سوال طول کشیده که چت رو دیدم
پارسا کلی جوک سکسی فرستاده مامان منم استیکر خنده داده یه حالی شدم دلم شکسته شده بود گوشیو انداختم از خونه زدم بیرون
پارسا هم داشت میرفت به مامان گفتم میرم برمیگردم
خیلی ناراحت بودم گفتم چرا پارسا
مامان حتما نیاز جنسی داره پارسا هم پسر خوشگلیه همش چشم چرونی ها پارسا از ذهنم رد میشد
یک حالی میشدم با خودم گفتم خدارو شکر پارسا بازم پسر بدی نیست ابروم نمیبره باید با مامانم صحبت کنم چلی روم نمیشد برگشتم خونه رفتم دوش بگیرم یاد صحنه هایی میوفتم که چشم های پارسا به کس کون ممه ها مامان جذب میشد میدیدم کیرم داره راست میشه نا خواسته دستم رفت رپی کیرم زیر دوش باعث شد جق بزنم
اتقدر بهم حال داد که کف حموم شل شدم اومدم بیرون خیلی ناراحت بودم از حرکت خودم .
فرداش شده بود دیدم هی مامانم تو گوشیش لبخند میزنه روی مبل استراحت میکرد باخودم هی میگفتم حتما پارساعه ولی دوست نداشتم باور کنم میگفت شاید همکاراش هستن جلسه چهارم بود
اصولا دوساعت قبلش باشگاه میرفتمو میومدم ولی اینبار نتونستم برم دو سه روزی بود اعصابم بهم ریخته بود پارسا باز خوشتیپ سکسی اومده بود مامان هم تیرت تنگی موهارو ریخجته بود رو کمرش ساپورت مشکی پاش بود قبلش نظرمو پرسیده بود راجب تیپش ولی من میخواستم ببینم واکنش پارسا چیه موافقت کردم پارسا بغل خیلی سطحی مامانو کرد دست رو بوسی کردن بعد هم با من
حس اینبارم متفاوت بود دوست داشتم بدونم تا چه حدی ادامه میدن
پارسا گفت چقدر خوشگل شدین مامان زهرا گفت خیلی ممنون میخواستم امروز بیشتر تنها بزارمشون یک ساعت نیمی که گذشت به مامان گفتم حتما باید برم کامپویتر رو بگیرم یارو میخواد بره از این جور کسشرا مامان گفت باشه عزیزم گوشی دومیم رو قبلش رو ظبط صدا سر جای معمولش گذاشتم رفتم بیرون گفتم زود برمیگردم .
دل تو دلم نبود ببینم چی میشه نیم ساعت برام خیلی گذشت سیستم رو گرفتم اومدم پارسا داشت خداحافظی میکرد سریع رفتم اتاق گوشی برداشتم با هنزفیری
صدا یکم ضعیف بود ولی میشد فهمید پارسا میگفت زهرا پسرتم رفتا مامان گفت خب بره ما درس میخونیم پارسا گفت اذیت نکن تورو خدا انقدر سکسی میکنی برای من الا که موقعش رسیده ناز نکن
مامان زهرا گفت تو هم توهم زدیا خنیدید صدا یکم ضعیف شد نفهمیدم چی میگه تا رسیدن بغل تخت معلوم بود کنار هم ایستادن پارسا گفت اخه این کون میزاره من درس بخونم مامان گفت نکن پارساخندید
نشستن روی تخت چون صدای تخت اومد بعد مامان گفت اگه میثم از ما بفهمه چی پارسا گفت قرار نیست بفهمه زهرا با خودم گفت هه اره نمیفهمه گاوعه دست پام یخ زده بود ولی برعکس شهوتی هم شده بودم گفت مامانم پس زود تموم کنیم پارسا گفت جیگرتو بخورم سکسی من نفهمیدم چی شد مامان گفت من لخت نمیشما کیر من واقعا داشت شرتمو پاره میکردم کم کم داشتم لذت میبردم پارسا گفت باز اذیت کردی پس چی کار کنیم گفت میخوای. یکم میخورم میثم میاد میفهمه گفت سگ خورد داذم میمیرم زود باش
صدایی دیکه نمیومد یکم صدای تف وسطاش پارسا میکفت بخور جنده بخور مامان گفت داشت میومد بگیا پارسا گفت باشه
بعد دو دیقه صدا بخور لیس بزن ته حلقی پارسا یک اهی کشید
بعد گفت خیلی خوب بود زهرا گفت باشه پاشو برو فعلا لباس عوض کن تا میثم نیومده ابروم بره در اتاق بسته شد
نگاهی که به کیرم کردم دیدم کیرم بدداره پاره میکنه دستی روش کشیدم ابم اومدخوابم رفت.
اومدم بیرون از اتاق نصف شب بود دیدم چراغ اتاق مامان روشنه اروملای درو باز کردم دیدم لباس نپوشیده کونش رو به من بود گوشی دستش بود با هنزفیری یه لحظه موندم مامان متوجه نشد من اومدم تو لای درو کم کردم دیدم داشت مگیفت وقتش نیست اخه پارسا
دیدم دوربین گرفته روی ممه هاش صفحه چتش با پارسا بود داشت تماس تصویری میگرفت
کسش سیاهبود یکم پشم بالاش برعکس طرف من شد ولی در زیاد توی دید نبود برای همین حواسش نبود دستش روی کسش بود
من درو بستم ترسیدم منو ببینه تازه فهمیده بودم مامان چه تیکه ای هستش …
ادامه دارد
نوشته: نویسنده
@dastankadhi
یک حالی میشدم با خودم گفتم خدارو شکر پارسا بازم پسر بدی نیست ابروم نمیبره باید با مامانم صحبت کنم چلی روم نمیشد برگشتم خونه رفتم دوش بگیرم یاد صحنه هایی میوفتم که چشم های پارسا به کس کون ممه ها مامان جذب میشد میدیدم کیرم داره راست میشه نا خواسته دستم رفت رپی کیرم زیر دوش باعث شد جق بزنم
اتقدر بهم حال داد که کف حموم شل شدم اومدم بیرون خیلی ناراحت بودم از حرکت خودم .
فرداش شده بود دیدم هی مامانم تو گوشیش لبخند میزنه روی مبل استراحت میکرد باخودم هی میگفتم حتما پارساعه ولی دوست نداشتم باور کنم میگفت شاید همکاراش هستن جلسه چهارم بود
اصولا دوساعت قبلش باشگاه میرفتمو میومدم ولی اینبار نتونستم برم دو سه روزی بود اعصابم بهم ریخته بود پارسا باز خوشتیپ سکسی اومده بود مامان هم تیرت تنگی موهارو ریخجته بود رو کمرش ساپورت مشکی پاش بود قبلش نظرمو پرسیده بود راجب تیپش ولی من میخواستم ببینم واکنش پارسا چیه موافقت کردم پارسا بغل خیلی سطحی مامانو کرد دست رو بوسی کردن بعد هم با من
حس اینبارم متفاوت بود دوست داشتم بدونم تا چه حدی ادامه میدن
پارسا گفت چقدر خوشگل شدین مامان زهرا گفت خیلی ممنون میخواستم امروز بیشتر تنها بزارمشون یک ساعت نیمی که گذشت به مامان گفتم حتما باید برم کامپویتر رو بگیرم یارو میخواد بره از این جور کسشرا مامان گفت باشه عزیزم گوشی دومیم رو قبلش رو ظبط صدا سر جای معمولش گذاشتم رفتم بیرون گفتم زود برمیگردم .
دل تو دلم نبود ببینم چی میشه نیم ساعت برام خیلی گذشت سیستم رو گرفتم اومدم پارسا داشت خداحافظی میکرد سریع رفتم اتاق گوشی برداشتم با هنزفیری
صدا یکم ضعیف بود ولی میشد فهمید پارسا میگفت زهرا پسرتم رفتا مامان گفت خب بره ما درس میخونیم پارسا گفت اذیت نکن تورو خدا انقدر سکسی میکنی برای من الا که موقعش رسیده ناز نکن
مامان زهرا گفت تو هم توهم زدیا خنیدید صدا یکم ضعیف شد نفهمیدم چی میگه تا رسیدن بغل تخت معلوم بود کنار هم ایستادن پارسا گفت اخه این کون میزاره من درس بخونم مامان گفت نکن پارساخندید
نشستن روی تخت چون صدای تخت اومد بعد مامان گفت اگه میثم از ما بفهمه چی پارسا گفت قرار نیست بفهمه زهرا با خودم گفت هه اره نمیفهمه گاوعه دست پام یخ زده بود ولی برعکس شهوتی هم شده بودم گفت مامانم پس زود تموم کنیم پارسا گفت جیگرتو بخورم سکسی من نفهمیدم چی شد مامان گفت من لخت نمیشما کیر من واقعا داشت شرتمو پاره میکردم کم کم داشتم لذت میبردم پارسا گفت باز اذیت کردی پس چی کار کنیم گفت میخوای. یکم میخورم میثم میاد میفهمه گفت سگ خورد داذم میمیرم زود باش
صدایی دیکه نمیومد یکم صدای تف وسطاش پارسا میکفت بخور جنده بخور مامان گفت داشت میومد بگیا پارسا گفت باشه
بعد دو دیقه صدا بخور لیس بزن ته حلقی پارسا یک اهی کشید
بعد گفت خیلی خوب بود زهرا گفت باشه پاشو برو فعلا لباس عوض کن تا میثم نیومده ابروم بره در اتاق بسته شد
نگاهی که به کیرم کردم دیدم کیرم بدداره پاره میکنه دستی روش کشیدم ابم اومدخوابم رفت.
اومدم بیرون از اتاق نصف شب بود دیدم چراغ اتاق مامان روشنه اروملای درو باز کردم دیدم لباس نپوشیده کونش رو به من بود گوشی دستش بود با هنزفیری یه لحظه موندم مامان متوجه نشد من اومدم تو لای درو کم کردم دیدم داشت مگیفت وقتش نیست اخه پارسا
دیدم دوربین گرفته روی ممه هاش صفحه چتش با پارسا بود داشت تماس تصویری میگرفت
کسش سیاهبود یکم پشم بالاش برعکس طرف من شد ولی در زیاد توی دید نبود برای همین حواسش نبود دستش روی کسش بود
من درو بستم ترسیدم منو ببینه تازه فهمیده بودم مامان چه تیکه ای هستش …
ادامه دارد
نوشته: نویسنده
@dastankadhi
تاوان بی غیرت شدنم (۱)
1400/12/02
#بیغیرتی #مامان #تجاوز
اگه میتونستین برگردین به گذشته چه چیزی رو تغییر میدادین؟منکه همه انتخابهام جور دیگه ای بود.زندگی مجموعه ای از اشتباهات ما و تلاشمون برای جبران اون اشتباهاته…اما اشتباهات من با شما خیلی فرق داره.این ادامه داستان ادامه اشتباهاتم و کونی شدن و بی غیرتیم هست.
جلوی یه نفر دیگه آبروم رفته بود.شاید فکر کنین خب تو که جلوی کلی آدم قبلا آبروت رفته لابد باید برات عادی شده باشه اما نه…اینو از من بشنوین حتی اگه آبروت جلوی تمام مردم دنیا هم رفته باشه و فقط یه نفر مونده باشه بازم تمام تلاشتو میکنی جلوی همون یه نفر آبروتو حفظ کنی.اما من تلاشی نکردم…چرا؟بخاطر این شهوت لعنتی که خیلیامون ازش ضربه خوردیم.
ستاره داشت به من نگاه میکرد…منی که نمیدونستم از شرایط لذت ببرم یا خجالت بکشم…دست کیارش لای باسن من بود و انگشتش توی سوراخ کونم.ستاره با تعجب به کیارش نگاه کرد و کیارش با لبخونی طوری که آیسا متوجه نشه به ستاره گفت…کونیه!من از شدت هیجان و کنجکاوی اینکه عکس العمل ستاره چجوریه داشتم حرصمو رو آیسا خالی میکردم…محکم لای رونای تپل خیسش تلنبه میزدم و از جلو کسشو میمالیدم اونم جیغ میکشید.آیسا یه نگاه به من کرد و بهم پوزخند زد.کیارش که انگار میخواست ستاره رو در جریان همه چی بزاره دستشو گرفت اورد پشت سر من درازش کرد رو سکو و پاهای ستاره رو داد بالا…کیرشو مالید به سوراخ ناز کون تپل ستاره و کرد توی کونش…جیغ ستاره رفت هوا یه لحظه آیسا برگشت و ستاره رو دید و یه اوفففففف گفت و صورتشو برگردوند سمت دیوار.کیارش همونجور که داشت ستاره رو میکرد لپ کون منو چنگ زد و مالید جوری که ستاره تسلط کامل داشت به دیدن کون من.
کیارش محکم تو کون ستاره تلنبه میزد و شالاپ شلوپش باعث شده بود که آیسا به چیزی مشکوک نشه.انگشت کیارش آروم به سمت سوراخ من حرکت کرد و جلوی چشم ستاره فرو رفت داخل کونم.یه آههههههه کشیدم و بعدش یه جووووووون گفتم که به حرف کیارش درباره خودم مهر تاییدی زده باشم.ستاره دیگه مطمئن شده بود من کونیم فقط هنوز کیر کیارش رو توی کونم ندیده بود.کیارش انگشتشو بیرحمانه توی سوراخ من عقب جلو میکرد و کون ستاره رو میگایید.یهو یه صدایی از آیسا بلند شد…اصلا یادم نبود دارم کس آیسارو میمالم.آیسا گفت واییییییییییییییی و شروع کرد لرزیدن…زانوهاشو خم کرد و میلرزید حسابی…آیسا ارضا شده بود…تو همین لحظه ها بود که کیارش انگشت دومشم یهو فرو کرد تو کونم و من یه آخخخخخخخ گفتم و آبم از اعماق وجودم پاشید لای پای آیسا.کیارش و ستاره هم که این صحنه رو دیده بودن به فاصله چند ثانیه بعد از ما ارضا شدن.کیارش آبشو ریخت تو کون ستاره.
هممون گیج و منگ بودیم بجز کیارش.آیسا از اینکه گذاشته بود دوستش و دوس پسر دوستش بدن لختشو ببینن…ستاره از اینکه فهمیده بود رفیق دوس پسرش کونیه!و من از اینکه قراره این بی آبرویی های من تا کجا پیش بره؟اما کیارش شاد و شنگول…چرا شاد نباشه؟هم یه گوشتی مثل ستاره رو زیر دوش حموم از کون گاییده بود آبشم ریخته بود توش!هم منو جلو دوس دخترش انگشت کرده بود…هم بدن لخت آیسا رو از نزدیک دیده بود.دیگه چی میخواست؟اما نه!اینا واسه کیارش کافی نبود…هیچوقت هیچی واسه کیارش کافی نیست.
دو روز دیگه هم توی اون ویلا گذشت اما اتفاق خاصی نیفتاد…سکسهای دو نفره من و کیارش با زیدامون توی اتاقامون.انگار میخواستیم اول از شوک اون سکس موازی دربیایم.تنها اتفاقی که ارزش گفتن داره نگاههای همراه با پوزخند ستاره بمن بود که معذبم میکرد.و البته پچ پچ های ستاره و کیارش که مطمئن بودم درباره منه.
آماده شدیم که برگردیم خونه…روز قبلش بابام رفته ب
1400/12/02
#بیغیرتی #مامان #تجاوز
اگه میتونستین برگردین به گذشته چه چیزی رو تغییر میدادین؟منکه همه انتخابهام جور دیگه ای بود.زندگی مجموعه ای از اشتباهات ما و تلاشمون برای جبران اون اشتباهاته…اما اشتباهات من با شما خیلی فرق داره.این ادامه داستان ادامه اشتباهاتم و کونی شدن و بی غیرتیم هست.
جلوی یه نفر دیگه آبروم رفته بود.شاید فکر کنین خب تو که جلوی کلی آدم قبلا آبروت رفته لابد باید برات عادی شده باشه اما نه…اینو از من بشنوین حتی اگه آبروت جلوی تمام مردم دنیا هم رفته باشه و فقط یه نفر مونده باشه بازم تمام تلاشتو میکنی جلوی همون یه نفر آبروتو حفظ کنی.اما من تلاشی نکردم…چرا؟بخاطر این شهوت لعنتی که خیلیامون ازش ضربه خوردیم.
ستاره داشت به من نگاه میکرد…منی که نمیدونستم از شرایط لذت ببرم یا خجالت بکشم…دست کیارش لای باسن من بود و انگشتش توی سوراخ کونم.ستاره با تعجب به کیارش نگاه کرد و کیارش با لبخونی طوری که آیسا متوجه نشه به ستاره گفت…کونیه!من از شدت هیجان و کنجکاوی اینکه عکس العمل ستاره چجوریه داشتم حرصمو رو آیسا خالی میکردم…محکم لای رونای تپل خیسش تلنبه میزدم و از جلو کسشو میمالیدم اونم جیغ میکشید.آیسا یه نگاه به من کرد و بهم پوزخند زد.کیارش که انگار میخواست ستاره رو در جریان همه چی بزاره دستشو گرفت اورد پشت سر من درازش کرد رو سکو و پاهای ستاره رو داد بالا…کیرشو مالید به سوراخ ناز کون تپل ستاره و کرد توی کونش…جیغ ستاره رفت هوا یه لحظه آیسا برگشت و ستاره رو دید و یه اوفففففف گفت و صورتشو برگردوند سمت دیوار.کیارش همونجور که داشت ستاره رو میکرد لپ کون منو چنگ زد و مالید جوری که ستاره تسلط کامل داشت به دیدن کون من.
کیارش محکم تو کون ستاره تلنبه میزد و شالاپ شلوپش باعث شده بود که آیسا به چیزی مشکوک نشه.انگشت کیارش آروم به سمت سوراخ من حرکت کرد و جلوی چشم ستاره فرو رفت داخل کونم.یه آههههههه کشیدم و بعدش یه جووووووون گفتم که به حرف کیارش درباره خودم مهر تاییدی زده باشم.ستاره دیگه مطمئن شده بود من کونیم فقط هنوز کیر کیارش رو توی کونم ندیده بود.کیارش انگشتشو بیرحمانه توی سوراخ من عقب جلو میکرد و کون ستاره رو میگایید.یهو یه صدایی از آیسا بلند شد…اصلا یادم نبود دارم کس آیسارو میمالم.آیسا گفت واییییییییییییییی و شروع کرد لرزیدن…زانوهاشو خم کرد و میلرزید حسابی…آیسا ارضا شده بود…تو همین لحظه ها بود که کیارش انگشت دومشم یهو فرو کرد تو کونم و من یه آخخخخخخخ گفتم و آبم از اعماق وجودم پاشید لای پای آیسا.کیارش و ستاره هم که این صحنه رو دیده بودن به فاصله چند ثانیه بعد از ما ارضا شدن.کیارش آبشو ریخت تو کون ستاره.
هممون گیج و منگ بودیم بجز کیارش.آیسا از اینکه گذاشته بود دوستش و دوس پسر دوستش بدن لختشو ببینن…ستاره از اینکه فهمیده بود رفیق دوس پسرش کونیه!و من از اینکه قراره این بی آبرویی های من تا کجا پیش بره؟اما کیارش شاد و شنگول…چرا شاد نباشه؟هم یه گوشتی مثل ستاره رو زیر دوش حموم از کون گاییده بود آبشم ریخته بود توش!هم منو جلو دوس دخترش انگشت کرده بود…هم بدن لخت آیسا رو از نزدیک دیده بود.دیگه چی میخواست؟اما نه!اینا واسه کیارش کافی نبود…هیچوقت هیچی واسه کیارش کافی نیست.
دو روز دیگه هم توی اون ویلا گذشت اما اتفاق خاصی نیفتاد…سکسهای دو نفره من و کیارش با زیدامون توی اتاقامون.انگار میخواستیم اول از شوک اون سکس موازی دربیایم.تنها اتفاقی که ارزش گفتن داره نگاههای همراه با پوزخند ستاره بمن بود که معذبم میکرد.و البته پچ پچ های ستاره و کیارش که مطمئن بودم درباره منه.
آماده شدیم که برگردیم خونه…روز قبلش بابام رفته ب
ود ماموریت کاری و مامانم و بچه ها خونه تنها بودن…معمولا مامانم بچه ها رو میبرد خونه عمشون که بازی کنن و حوصلشون سر نره و خودش تنها میموند خونه.میخواستیم بیشتر بمونیم اما باید برمیگشتم که مادرم تنها نباشه.مادرم!تازه یادش افتاده بودم…ینی تو این چند روز چه اتفاقی افتاده؟مادرم اوکی رو داده؟سامان فیلمو پخش کرده؟یهو دلم ریخت پایین…انقد که تو اون ویلای لعنتی اتفاقات عجیب افتاده بود مادرم یادم رفته بود.خلاصه که توی راه برگشت هم اتفاق خاصی نیفتاد و ما رسیدیم خونه.
در خونه رو باز کردم و اومدم تو دیدم مامانم توی آشپزخونس…منو که دید اومد سمتم و منو بغل کرد.ولی این بغلش فرق داشت انگار دلش گرفته بود!منم بغلش کردم و بوسیدمش…چندثانیه ای که تو بغل هم بودیم حس کردم اتفاقی افتاده.ولی خب چیزی نپرسیدم تا بعد خودم ته توشو دربیارم.حس میکردم سامان بالاخره با تهدیداش مامانمو راضی کرده.ولی باید یه راهی پیدا میکردم تا مطمئن شم.اما چه راهی؟یه لحظه فکرم رفت سمت کیارش اما نه فکر احمقانه ای بود.به کیارش چی بگم؟بگم ببین پسرخالت مامانمو کرده یا نه؟نمیشد.اما اگه از طریق کیارش میتونستم به گوشی سامان برسم چی؟چون مطمئن بودم اگه سامان مادرمو کرده باشه حتما ازش فیلم گرفته.
توی همین فکرا اون شبم سپری شد و فرداش هم تا شب اتفاق خاصی نیفتاد تا وقتی که من و مامانم رفتیم باشگاه.اما اونجام چیز مشکوکی ندیدم…برخورد مامانم و سامان عادی بود…ینی سامان کاری نکرده؟یا دارن فیلم بازی میکنن؟شاید مامانم شرط گذاشته باید کاملا طبیعی رفتار کنن و هیشکی هیچی نفهمه…وای من باید اون فیلمو ببینم…باید بفهمم با مادرم چیکار کرده…البته اگه فیلمی در کار باشه.یه لحظه به فکرم رسید که گوشی مامانمو چک کنم.رمزشو بلد بودم پس باید صبر میکردم بره حموم تا وقت کافی داشته باشم…و همین اتفاقم افتاد و صبح روز بعد از باشگاه که مامانم رفته بود حموم گوشیشو برداشتم و رفتم توی تلگرام ولی خبری نبود…رفتم توی واتساپ اما اونجا هم خبری نبود…نا امید شده بودم که اینستا به فکرم رسید.رفتم اونجا دیدم سامان اومده دایرکت مامانم و کلی تو این چند روز حرف زدن.منم شروع کردم از اول تا آخرشو خوندم.
م.مامان
س.سامان
س.سلام
م.سلام
س.خوبی؟
م.مهمه واسط؟
س.ببین الهه شاید فکر کنی من یه متجاوز بی شرف که واسه رسیدن به هدفش دست به هرکاری میزنه اما واقعیت اینه که تو بالاخره مال من میشدی من فقط زمان رسیدن بهتو کوتاه کردم
م.من شوهر دارم بفهم…این کار تو هم از لحاظ اخلاقی هم از لحاظ قانونی هم از لحاظ شرعی تجاوز به حساب میاد…من واقعا راضی نیستم
س.ینی زمان بیشتری میخوای واسه فکر کردن؟
م.هرچقدم زمان بگذره جواب من مشخصه…ولی واسه تو که مهم نیست تو نشون دادی واسه رسیدن به خواستت پا روی آبروی طرفت هم میزاری
س.شاید الان ناراضی باشی و حتی نتونی تو صورتم نگاه کنی ولی بهت قول میدم چند ماه دیگه خودت بهم زنگ میزنی و قرارهامونو تنظیم میکنی.
م.سامان توروخدا من پسر بزرگ دارم اگه بفهمه چی…اگه شوهرم بفهمه چی؟اگه کیارش بفهمه و به آرمین بگه چی؟یکم فکر کن.جلوی شهوتتو بگیر.میدونی حکمش اعدامه؟
س.واسه بدست آوردنت حاضرم اعدام هم بشم.درمورد آبروتم مطمئن باش هیشکی از این اتفاق چیزی نمیفهمه چون ما قراره حواسمونو کاملا جمع کنیم.
از اینجا به بعدش فقط صحبت و حرفای تکراریه.چقدم که حواسشونو جمع کردن من نفهمم.ولی آخرش متوجه شدم چرا اون شب مامانم بیدار نمیشد…سامان اون شب که اومده بود واسه عذرخواهی از مامانم تو شرابش دارو ریخته بود…همون وقتی که من داشتم با سارا میرفتم اتاقم و پشت به ما داشت شراب میریخت
در خونه رو باز کردم و اومدم تو دیدم مامانم توی آشپزخونس…منو که دید اومد سمتم و منو بغل کرد.ولی این بغلش فرق داشت انگار دلش گرفته بود!منم بغلش کردم و بوسیدمش…چندثانیه ای که تو بغل هم بودیم حس کردم اتفاقی افتاده.ولی خب چیزی نپرسیدم تا بعد خودم ته توشو دربیارم.حس میکردم سامان بالاخره با تهدیداش مامانمو راضی کرده.ولی باید یه راهی پیدا میکردم تا مطمئن شم.اما چه راهی؟یه لحظه فکرم رفت سمت کیارش اما نه فکر احمقانه ای بود.به کیارش چی بگم؟بگم ببین پسرخالت مامانمو کرده یا نه؟نمیشد.اما اگه از طریق کیارش میتونستم به گوشی سامان برسم چی؟چون مطمئن بودم اگه سامان مادرمو کرده باشه حتما ازش فیلم گرفته.
توی همین فکرا اون شبم سپری شد و فرداش هم تا شب اتفاق خاصی نیفتاد تا وقتی که من و مامانم رفتیم باشگاه.اما اونجام چیز مشکوکی ندیدم…برخورد مامانم و سامان عادی بود…ینی سامان کاری نکرده؟یا دارن فیلم بازی میکنن؟شاید مامانم شرط گذاشته باید کاملا طبیعی رفتار کنن و هیشکی هیچی نفهمه…وای من باید اون فیلمو ببینم…باید بفهمم با مادرم چیکار کرده…البته اگه فیلمی در کار باشه.یه لحظه به فکرم رسید که گوشی مامانمو چک کنم.رمزشو بلد بودم پس باید صبر میکردم بره حموم تا وقت کافی داشته باشم…و همین اتفاقم افتاد و صبح روز بعد از باشگاه که مامانم رفته بود حموم گوشیشو برداشتم و رفتم توی تلگرام ولی خبری نبود…رفتم توی واتساپ اما اونجا هم خبری نبود…نا امید شده بودم که اینستا به فکرم رسید.رفتم اونجا دیدم سامان اومده دایرکت مامانم و کلی تو این چند روز حرف زدن.منم شروع کردم از اول تا آخرشو خوندم.
م.مامان
س.سامان
س.سلام
م.سلام
س.خوبی؟
م.مهمه واسط؟
س.ببین الهه شاید فکر کنی من یه متجاوز بی شرف که واسه رسیدن به هدفش دست به هرکاری میزنه اما واقعیت اینه که تو بالاخره مال من میشدی من فقط زمان رسیدن بهتو کوتاه کردم
م.من شوهر دارم بفهم…این کار تو هم از لحاظ اخلاقی هم از لحاظ قانونی هم از لحاظ شرعی تجاوز به حساب میاد…من واقعا راضی نیستم
س.ینی زمان بیشتری میخوای واسه فکر کردن؟
م.هرچقدم زمان بگذره جواب من مشخصه…ولی واسه تو که مهم نیست تو نشون دادی واسه رسیدن به خواستت پا روی آبروی طرفت هم میزاری
س.شاید الان ناراضی باشی و حتی نتونی تو صورتم نگاه کنی ولی بهت قول میدم چند ماه دیگه خودت بهم زنگ میزنی و قرارهامونو تنظیم میکنی.
م.سامان توروخدا من پسر بزرگ دارم اگه بفهمه چی…اگه شوهرم بفهمه چی؟اگه کیارش بفهمه و به آرمین بگه چی؟یکم فکر کن.جلوی شهوتتو بگیر.میدونی حکمش اعدامه؟
س.واسه بدست آوردنت حاضرم اعدام هم بشم.درمورد آبروتم مطمئن باش هیشکی از این اتفاق چیزی نمیفهمه چون ما قراره حواسمونو کاملا جمع کنیم.
از اینجا به بعدش فقط صحبت و حرفای تکراریه.چقدم که حواسشونو جمع کردن من نفهمم.ولی آخرش متوجه شدم چرا اون شب مامانم بیدار نمیشد…سامان اون شب که اومده بود واسه عذرخواهی از مامانم تو شرابش دارو ریخته بود…همون وقتی که من داشتم با سارا میرفتم اتاقم و پشت به ما داشت شراب میریخت
.اینم به مامانم گفته بود.نمیدونم چند دیقه طول کشید ولی صدای دوش قطع شد و من فهمیدم مامانم داره میاد پس رفتم آخر پیاما و فهمیدم هنوز باهم قرار نزاشتن چون مامانم امروز فردا میکرد اما حالا که بابام رفته بود دیگه مامانم بهونه ای نداشت.
روزها میگذشتن و اتفاق خاصی نمیفتاد نه از طرف کیارش و ستاره و نه از طرف سامان…انگار میخواستن به من و مامان زمان بدن که وقایع رو هضم کنیم.تا اینکه یروز صبح مامانم بهم گفت بچه هارو ببرم خونه عمم اینا و خودمم برم بیرون تا بهم زنگ بزنه چون دور همی زنونه با دوستاش دارن!من شک کردم و گفتم امروز همون روزیه که منتظرش بودم…استرس شدید داشتم از اینکه چجوری ببینم چه اتفاقی قراره بیفته و…عصر شد و من بچه هارو بردم خونه عمم اینا و خودمم به مامانم گفتم با کیارشم تا اونا با خیال راحت به کارشون برسن.عذاب وجدان داشتم از اینکه مامانمو تو این وضعیت قرار دادم اما ظاهرا بازم زور شهوت به بقیه حس هام میچربید!میتونستم جلوی اتفاقات بدترو بگیرم چون از سامان عکس داشتم اما مطمئن نبودم اون عکس چقد میتونه مدرک به حساب بیاد.تقریبا ده دیقه ای رو سر کوچمون ایستادم.کوچه ما طوریه که یه سرش با جدول بلوار بسته میشه و یه سرش بازه…من اون طرف بن بستش بودم و پشت یه درخت ایستاده بودم و خونمون رو تحت نظر داشتم.دیدم سامان داره پیاده میاد…احتمالا ماشینشو نیورد که اگه من برگشتم ماشینشو نبینم.شاید یه کوچه بالاتر پارک کرده باشه.واقعا میخواست احتیاط کنه و این یکم خیالمو راحت تر کرد که قصد آبروریزی نداره.آیفون رو زد و بعد از چند ثانیه در باز شد و سامان رفت تو…دست و پام از شدت استرس میلرزید…این اولین باره که مامانم توی بیداری و در عین نارضایتی خودش قرار بود مورد تجاوز یه نفر دیگه قرار بگیره…ولی آیا مامانم میتونست جلوی خوش تیپی و خوش قیافگی سامان دووم بیاره؟میتونست هیکل ورزشکاری و سکسی سامان رو ببینه و مقاومت کنه؟
رفتم دم در اما هنوز شک داشتم برم داخل یا نه…اگه منو میدیدن چی؟خب ببینن اونا باید بترسن نه من…ولی من نمیخوام شرمندگی مادرمو ببینم!آخرش تصمیم گرفتم برم داخل اما با احتیاط کامل.کلید انداختم و درو آروم باز کردم و بعد آروم بستمش…چون داخل کولر روشن بود اگه صدایی هم درمیومد احتمالا نمیشنیدن…رفتم داخل و در حال رو باز کردم و رفتم تو.هر لحظه سرعت زدن قلبم بیشتر میشد.توی اتاق بودن صدای حرف زدنشون میومد.
م.سامان توروخدا هیچ راهی نیست که بیخیال بشی؟
س.چرا یه راه هست…اینکه فیلمتو پخش کنم.
در اتاق مامانم باز بود منم آروم سرمو از گوشه در بردم تا ببینم چه خبره.مامانم بغض کرده بود و هیچی نمیگفت…سامان دستشو برد سمت صورت مامانم و گونشو نوازش کرد شستشو کشید رو لب مامانم…
س.شاید اولش سخت باشه عزیزم ولی قول میدم عادت میکنی.
م.من هیچوقت به خیانت به شوهرم عادت نمیکنم.
س.اولا کدوم شوهر؟کسی که همش ماموریته و پیشت نیست و به نیازهات نمیرسه اسمش شوهره؟دوما اگه این موضوع عذاب وجدانتو کم میکنه باید بگم که من دارم تورو وادار به این کار میکنم پس خیانت حساب نمیشه.
م.گفتنش واسه تو راحته تو نه زنی نه متاهل
سامان صورتشو برد نزدیک مامانم و لپشو بوسید و گفت…تو انقد زیبایی که نمیزاری من به چیز دیگه ای فکر کنم.
مامانم با چشمای خیس داشت به سامان نگاه میکرد و هیچی نمیگفت.سامان دستشو گذاشت رو پهلوی مامانم و صورتشو برد نزدیک ولی لبشو نزاشت رو لب مامانم فقط نزدیک صورتش نفس میکشید.مامانم نفس هاش تند تر شده بود.دست سامان روی بدن مامانم حرکت میکرد…پهلو و شکم و کمر مامانمو لمس میکرد.100
سامان گوشه لب مامانمو بوسید
روزها میگذشتن و اتفاق خاصی نمیفتاد نه از طرف کیارش و ستاره و نه از طرف سامان…انگار میخواستن به من و مامان زمان بدن که وقایع رو هضم کنیم.تا اینکه یروز صبح مامانم بهم گفت بچه هارو ببرم خونه عمم اینا و خودمم برم بیرون تا بهم زنگ بزنه چون دور همی زنونه با دوستاش دارن!من شک کردم و گفتم امروز همون روزیه که منتظرش بودم…استرس شدید داشتم از اینکه چجوری ببینم چه اتفاقی قراره بیفته و…عصر شد و من بچه هارو بردم خونه عمم اینا و خودمم به مامانم گفتم با کیارشم تا اونا با خیال راحت به کارشون برسن.عذاب وجدان داشتم از اینکه مامانمو تو این وضعیت قرار دادم اما ظاهرا بازم زور شهوت به بقیه حس هام میچربید!میتونستم جلوی اتفاقات بدترو بگیرم چون از سامان عکس داشتم اما مطمئن نبودم اون عکس چقد میتونه مدرک به حساب بیاد.تقریبا ده دیقه ای رو سر کوچمون ایستادم.کوچه ما طوریه که یه سرش با جدول بلوار بسته میشه و یه سرش بازه…من اون طرف بن بستش بودم و پشت یه درخت ایستاده بودم و خونمون رو تحت نظر داشتم.دیدم سامان داره پیاده میاد…احتمالا ماشینشو نیورد که اگه من برگشتم ماشینشو نبینم.شاید یه کوچه بالاتر پارک کرده باشه.واقعا میخواست احتیاط کنه و این یکم خیالمو راحت تر کرد که قصد آبروریزی نداره.آیفون رو زد و بعد از چند ثانیه در باز شد و سامان رفت تو…دست و پام از شدت استرس میلرزید…این اولین باره که مامانم توی بیداری و در عین نارضایتی خودش قرار بود مورد تجاوز یه نفر دیگه قرار بگیره…ولی آیا مامانم میتونست جلوی خوش تیپی و خوش قیافگی سامان دووم بیاره؟میتونست هیکل ورزشکاری و سکسی سامان رو ببینه و مقاومت کنه؟
رفتم دم در اما هنوز شک داشتم برم داخل یا نه…اگه منو میدیدن چی؟خب ببینن اونا باید بترسن نه من…ولی من نمیخوام شرمندگی مادرمو ببینم!آخرش تصمیم گرفتم برم داخل اما با احتیاط کامل.کلید انداختم و درو آروم باز کردم و بعد آروم بستمش…چون داخل کولر روشن بود اگه صدایی هم درمیومد احتمالا نمیشنیدن…رفتم داخل و در حال رو باز کردم و رفتم تو.هر لحظه سرعت زدن قلبم بیشتر میشد.توی اتاق بودن صدای حرف زدنشون میومد.
م.سامان توروخدا هیچ راهی نیست که بیخیال بشی؟
س.چرا یه راه هست…اینکه فیلمتو پخش کنم.
در اتاق مامانم باز بود منم آروم سرمو از گوشه در بردم تا ببینم چه خبره.مامانم بغض کرده بود و هیچی نمیگفت…سامان دستشو برد سمت صورت مامانم و گونشو نوازش کرد شستشو کشید رو لب مامانم…
س.شاید اولش سخت باشه عزیزم ولی قول میدم عادت میکنی.
م.من هیچوقت به خیانت به شوهرم عادت نمیکنم.
س.اولا کدوم شوهر؟کسی که همش ماموریته و پیشت نیست و به نیازهات نمیرسه اسمش شوهره؟دوما اگه این موضوع عذاب وجدانتو کم میکنه باید بگم که من دارم تورو وادار به این کار میکنم پس خیانت حساب نمیشه.
م.گفتنش واسه تو راحته تو نه زنی نه متاهل
سامان صورتشو برد نزدیک مامانم و لپشو بوسید و گفت…تو انقد زیبایی که نمیزاری من به چیز دیگه ای فکر کنم.
مامانم با چشمای خیس داشت به سامان نگاه میکرد و هیچی نمیگفت.سامان دستشو گذاشت رو پهلوی مامانم و صورتشو برد نزدیک ولی لبشو نزاشت رو لب مامانم فقط نزدیک صورتش نفس میکشید.مامانم نفس هاش تند تر شده بود.دست سامان روی بدن مامانم حرکت میکرد…پهلو و شکم و کمر مامانمو لمس میکرد.100
سامان گوشه لب مامانمو بوسید
و پشت سر هم نقاط مختلف صورتشو میبوسید و مامانم بی حرکت مونده بود ولی معلوم بود هم استرس زیادی داره هم احتمالا شهوتش زیاد شده بود…دست سامان رفت رو کمر مامانم و قوص کمرشو میمالید و همزمان با رفتن دستش رو باسن مامانم لبشم گذاشت رو لبش و یه بوسه ی عاشقانه عمیق از مامانم گرفت…مامانم چشاشو بسته بود و اشک ازشون میومد…انگار داشت با حجب و حیا و غرورش خداحافظی میکرد.سامان باسن مادرمو چنگ میزد و لباشو میخورد.تا اینجای کار همکاری ای از مامانم ندیده بودم فقط بی حرکت ایستاده بود.سامان انقد کس بازی کرده بود که بدونه چجوری مامانمو شل کنه.اون یکی دست سامان رفت رو سینه چپ مامانم و همزمان مامانم یه نفس عمیق کشید و یکم لرزید.سامان انقد سینه و باسن مامانمو مالید که آخرین مقاومت های مامانم شکسته شد.دست سامان رفت رو شونه مامانم و بهش اشاره کرد باید جلوی بکن جدیدش زانو بزنه…مامانم رو دو زانو نشست روبه روی کیر سامان…سامان منتظر بود و اشاره میکرد به کیرش…مامان شروع کرد کمربند و دکمه های شلوار سامان رو باز کرد…اینکارو با احتیاط و آروم انجام میداد که بگه زیادم مشتاق نیست اما هر ۳تامون میدونستیم که اینطور نیست…مامان شلوار و شورت سامان رو کشید پایین که یهو کیر تقریبا ۲۰سانتی سامان که کاملا شق شده بود پرید بیرون.یه کیر صورتی تمیز بدون مو که حتی منم هوسشو کردم!25
مامان یه نگاه به سامان انداخت و دهنشو باز کرد و سر کیر سامان وارد دهن مامانم شد و بالاخره سکسشون شروع شد.مامان سر کیر سامان رو میمکید و کم کم زبونشو وارد کار کرد.زبونشو دور سر کیر سامان تاب میداد.هر لحظه قسمتهای بیشتری از کیر سامان وارد دهن مامانم میشد.تقریبا دو سوم کیر سامان وارد دهن مامانم میشد و مامانم به طرز باورنکردنی با صدا و پرتف کیر سامان رو میخورد…انقد حشری شدم دست کردم تو شلوارم و شروع کردم کیرمو مالیدن.سامان که گوشیش دستش بود از بالا یه عکس از ساک زدن مامانم گرفت طوری که مامانم متوجه شد ولی چیزی نگفت و به ساک زدنش ادامه داد…سامان سر مامانمو گرفت و کیرشو فشار داد تو حلقش طوری که مامانم سرفه کرد و اوق زد.سامان سرشو ول کرد مامانم یه نفس کشید و دوباره به ساک زدن ادامه داد.40
هر چندلحظه یکبار سامان اینکارو تکرار میکرد و باعث میشد مامانم یه سرفه بکنه و یکم اوق بزنه و باز ادامه بده…اینجوری حسابی دهن مامانمو گایید و کیرشو خیس خیس کرد.آب از لب و لوچه مامانم راه افتاده بود و کیر و تخمای سامان رو لیز کرده بود…سامان مامانمو بلندش کرد یه لب خیس ازش گرفت و شروع کرد به دراوردن لباسش که تاپ و شلوار مامانم بود.حالا مامانم با شورت و سوتین جلوی مربی باشگاهش بود.سامان مامانمو به پشت خوابوند رو تخت و پاهاشو باز کرد…شورت مامانمو کنار زد و خصوصی ترین جای مامانمو دید…سرشو برد لای پاش و شروع کرد لیسیدن کس مامانم.مامان که تا اینجارو با تعجب و شوک نگاه میکرد یهو لبشو گاز گرفت و نفساش تند تر شد.53
سامان زبونشو میکشید لای کس تر و تمیز مامانم…کسش بدون مو و تمیز بود پس نشون میداد که اونم خودشو واسه سکس با سامان آماده کرده.بالاخره صدای مامانم دراومد و با گفتن وووویییییی اولین صدای سکسیشو نشون داد.سامان سرشو بلند کرد و گفت جوووووووون و شورت مامانمو از پاش دراورد و کسشو اورد لب تخت ایستاد و کیرشو گذاشت رو کس مامانم…مامانم با نگاه ملتمسانه خیره شده بود به سامان…نگاهی پر از تردید و شهوت…سامان کیرشو میمالید به کس خیس و آبدار مامانم و مامان هم با صداهای سکسی جوابشو میداد که یهو فرو کرد تو کس مامانم و آروم آروم تا ته جاش داد…دهن مامانم باز موند
مامان یه نگاه به سامان انداخت و دهنشو باز کرد و سر کیر سامان وارد دهن مامانم شد و بالاخره سکسشون شروع شد.مامان سر کیر سامان رو میمکید و کم کم زبونشو وارد کار کرد.زبونشو دور سر کیر سامان تاب میداد.هر لحظه قسمتهای بیشتری از کیر سامان وارد دهن مامانم میشد.تقریبا دو سوم کیر سامان وارد دهن مامانم میشد و مامانم به طرز باورنکردنی با صدا و پرتف کیر سامان رو میخورد…انقد حشری شدم دست کردم تو شلوارم و شروع کردم کیرمو مالیدن.سامان که گوشیش دستش بود از بالا یه عکس از ساک زدن مامانم گرفت طوری که مامانم متوجه شد ولی چیزی نگفت و به ساک زدنش ادامه داد…سامان سر مامانمو گرفت و کیرشو فشار داد تو حلقش طوری که مامانم سرفه کرد و اوق زد.سامان سرشو ول کرد مامانم یه نفس کشید و دوباره به ساک زدن ادامه داد.40
هر چندلحظه یکبار سامان اینکارو تکرار میکرد و باعث میشد مامانم یه سرفه بکنه و یکم اوق بزنه و باز ادامه بده…اینجوری حسابی دهن مامانمو گایید و کیرشو خیس خیس کرد.آب از لب و لوچه مامانم راه افتاده بود و کیر و تخمای سامان رو لیز کرده بود…سامان مامانمو بلندش کرد یه لب خیس ازش گرفت و شروع کرد به دراوردن لباسش که تاپ و شلوار مامانم بود.حالا مامانم با شورت و سوتین جلوی مربی باشگاهش بود.سامان مامانمو به پشت خوابوند رو تخت و پاهاشو باز کرد…شورت مامانمو کنار زد و خصوصی ترین جای مامانمو دید…سرشو برد لای پاش و شروع کرد لیسیدن کس مامانم.مامان که تا اینجارو با تعجب و شوک نگاه میکرد یهو لبشو گاز گرفت و نفساش تند تر شد.53
سامان زبونشو میکشید لای کس تر و تمیز مامانم…کسش بدون مو و تمیز بود پس نشون میداد که اونم خودشو واسه سکس با سامان آماده کرده.بالاخره صدای مامانم دراومد و با گفتن وووویییییی اولین صدای سکسیشو نشون داد.سامان سرشو بلند کرد و گفت جوووووووون و شورت مامانمو از پاش دراورد و کسشو اورد لب تخت ایستاد و کیرشو گذاشت رو کس مامانم…مامانم با نگاه ملتمسانه خیره شده بود به سامان…نگاهی پر از تردید و شهوت…سامان کیرشو میمالید به کس خیس و آبدار مامانم و مامان هم با صداهای سکسی جوابشو میداد که یهو فرو کرد تو کس مامانم و آروم آروم تا ته جاش داد…دهن مامانم باز موند
ه بود و صدایی ازش نمیومد…مثل وقتی که آب سرد میریزن رو سرت و نفس عمیق میکشی مامانمم همونطور شده بود…یه نفس عمیق کشید و گفت آیییییییییییی.سامان پاهای مامانمو هفتی باز کرد و شروع کرد آروم به تلنبه زدن.مامان هم شروع کرد به آخ و اوخ و آه و اوه که صداهای سکسیش من و سامان رو به جنون کشیده بود.من کیرمو میمالیدم و سامان تو کس مامانم تلنبه میزد.72
سامان خم شد رو مامانم و همینجور که تلنه میزد لبای مامانمو میخورد…سینه هاشو از تو سوتین دراورد چند تا سیلی آروم به صورت مامانم و سینه هاش زد و ممه های تپل و نازشو کرد تو دهنش…گاهی نوکشونو گاز میگرفت و باعث جیغ زدن مامانم میشد.من نزدیک بود آبم بیاد با این کارای سامان اما مثل دفه قبل دوس داشتم تا آخرشو ببینم.سامان کیرشو که با آب کس مامانم خیس شده بود در اورد مامانمو برگردوند به حالت سجده دراورد و از پشت کیرشو کرد تو کس مامانم.محکم و تند تند تو کس مامانم تلنبه میزد…کس خیس مامان شالاپ شلوپ میکرد و مامان با جیغهای سکسیش داشت میگفت داره لذت میبره…سامان محکم شروع کرد اسپنک کردن مامان و جیغ مامان رو بیشتر درمیورد با اینکار…جای دستاش روی باسن تپل مامان مونده بود و گاهی با انگشت شستش سوراخ کون مامانو میمالید…مامان انقد جیغ زد و لرزید که ارضا شد اما سامان ول نکرد و ادامه داد.همینطور که از کس مامان آب میومد سامان هم کسشو میگایید و بش در کونی میزد تا مامانم به فاصله ۳۰ثانیه دوباره ارضا شد.سامان هم چندثانیه بعدش کیرشو دراورد و داد زد و ارضا شد رو کمر و کون سفید مامان و منم توی شورتم ارضا شدم!93
سامان به مامانم گفت دیدی بالاخره مال من شدی؟از این به بعد فقط لذت ببر.مامان که بعد از ارضا شدن احتمالا احساس پشیمونی میکرد هیچی نگفت.سامان کیر خودش و کمر و کون مامانو با دستمال تمیز کرد.مامان هنوز تو حال قمبل بود و تکون نمیخورد…آروم صدای گریه کردنش میومد.سامان کون مامانمو بوسید و پاشد شروع کرد لباس پوشیدن و اونجا بود که من فهمیدم نمایش دیگه تموم شده…
ادامه دارد
نوشته: Armin
@dastankadhi
سامان خم شد رو مامانم و همینجور که تلنه میزد لبای مامانمو میخورد…سینه هاشو از تو سوتین دراورد چند تا سیلی آروم به صورت مامانم و سینه هاش زد و ممه های تپل و نازشو کرد تو دهنش…گاهی نوکشونو گاز میگرفت و باعث جیغ زدن مامانم میشد.من نزدیک بود آبم بیاد با این کارای سامان اما مثل دفه قبل دوس داشتم تا آخرشو ببینم.سامان کیرشو که با آب کس مامانم خیس شده بود در اورد مامانمو برگردوند به حالت سجده دراورد و از پشت کیرشو کرد تو کس مامانم.محکم و تند تند تو کس مامانم تلنبه میزد…کس خیس مامان شالاپ شلوپ میکرد و مامان با جیغهای سکسیش داشت میگفت داره لذت میبره…سامان محکم شروع کرد اسپنک کردن مامان و جیغ مامان رو بیشتر درمیورد با اینکار…جای دستاش روی باسن تپل مامان مونده بود و گاهی با انگشت شستش سوراخ کون مامانو میمالید…مامان انقد جیغ زد و لرزید که ارضا شد اما سامان ول نکرد و ادامه داد.همینطور که از کس مامان آب میومد سامان هم کسشو میگایید و بش در کونی میزد تا مامانم به فاصله ۳۰ثانیه دوباره ارضا شد.سامان هم چندثانیه بعدش کیرشو دراورد و داد زد و ارضا شد رو کمر و کون سفید مامان و منم توی شورتم ارضا شدم!93
سامان به مامانم گفت دیدی بالاخره مال من شدی؟از این به بعد فقط لذت ببر.مامان که بعد از ارضا شدن احتمالا احساس پشیمونی میکرد هیچی نگفت.سامان کیر خودش و کمر و کون مامانو با دستمال تمیز کرد.مامان هنوز تو حال قمبل بود و تکون نمیخورد…آروم صدای گریه کردنش میومد.سامان کون مامانمو بوسید و پاشد شروع کرد لباس پوشیدن و اونجا بود که من فهمیدم نمایش دیگه تموم شده…
ادامه دارد
نوشته: Armin
@dastankadhi
ﺳﮑﺲ ﺑﺎ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﭘﺪﺭﯼ
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ﻫﻤﺶ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺣﻘﯿﻘﺘﻪ ﺳﺎﻝ 94 ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺗﺮﺧﯿﺺ ﺷﺪﻡ ﺧﺪﻣﺘﻢ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 5 ﺻﺒﺢ ﺭﺳﯿﺪﻡ به اﺻﻔﻬﺎﻥ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﻬﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺟﺎﺭﻭﺑﺮﻗﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺣﺪﻭﺩ ﺳﻦ 24 ﺳﺎﻝ ﺳﺒﺰﻩ ﻗﺪ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﮐﻮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺷﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻬﺶ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮑﻢ ﺯﯾﺮ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﺭﺩ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻓﮑﺮ ﺳﮑﺲ ﺩﺭ ﺳﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺍﻇﻬﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﻣﯽ ﺭﺳﻮﻧﯽ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﻬﻮﺕ ﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﯿﺮﻡ ﺳﻔﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﺍﻭﻝ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﻟﻄﯿﻔﺶ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺍﻇﻬﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺿﻤﻨﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﻣﻮﻥ ﻟﯿﻼ ﺑﻮﺩ ﻟﯿﻼ ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺵ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻣﻦ ﻭ ﻟﯿﻼ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻧﺘﻮﺷﻮ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺑﻬﺶ ﭼﺴﺒﯿﺪﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻟﯿﻼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺗﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ ﻟﺒﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻣﺒﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺷﻮﺭﺗﺶ ﮐﺲ ﺷﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ ﮐﺴﺶ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻟﯿﻼ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺍﺥ ﻭﺍﻭﻑ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻭﺭﺩ ﻭﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺎﮎ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻋﺠﺐ ﺑﺪﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺲ ﺷﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ 69 ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻟﯿﻼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﺻﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﺴﻤﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻦ ﻣﻦ ﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﺑﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮ ﮔﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﺑﮑﻨﻢ ﺑﺮ ﮔﺸﺖ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺍﺯ ﻫﻮﺍ ﮐﺮﺩ ﺟﺎﻥ ﻋﺠﺐ ﮐﻮﻧﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺍﻭﻝ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﻟﯿﺲ ﺯﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﻻﯼ ﻗﺎﭺ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻡ ﮐﺮﻡ ﺯﺩﻡ ﻭﺍﺭﻭﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩﮐﻪ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﻫﻤﺸﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﮑﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺗﻮﯼ ﻭﺍﻥ ﺣﻤﻮﻡ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻟﯿﻼ ﺑﻮﺩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﮕﺎﺭﺵ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻋﯿﺐ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ .
#داسـتانـهاے_جدید_آنلایــن_فقط_در
@dastankadhi
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ﻫﻤﺶ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺣﻘﯿﻘﺘﻪ ﺳﺎﻝ 94 ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺗﺮﺧﯿﺺ ﺷﺪﻡ ﺧﺪﻣﺘﻢ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 5 ﺻﺒﺢ ﺭﺳﯿﺪﻡ به اﺻﻔﻬﺎﻥ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﻬﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺟﺎﺭﻭﺑﺮﻗﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺣﺪﻭﺩ ﺳﻦ 24 ﺳﺎﻝ ﺳﺒﺰﻩ ﻗﺪ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﮐﻮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺷﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻬﺶ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮑﻢ ﺯﯾﺮ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﺭﺩ ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻓﮑﺮ ﺳﮑﺲ ﺩﺭ ﺳﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺍﻇﻬﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﻣﯽ ﺭﺳﻮﻧﯽ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﻬﻮﺕ ﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﯿﺮﻡ ﺳﻔﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﺍﻭﻝ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﻟﻄﯿﻔﺶ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺍﻇﻬﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﺿﻤﻨﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﺳﻢ ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﻣﻮﻥ ﻟﯿﻼ ﺑﻮﺩ ﻟﯿﻼ ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺵ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺮﻩ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻣﻦ ﻭ ﻟﯿﻼ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻧﺘﻮﺷﻮ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺑﻬﺶ ﭼﺴﺒﯿﺪﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﻟﯿﻼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﺘﻮﻥ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺗﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺵ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻡ ﻟﺒﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﻟﺒﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻣﺒﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺷﻮﺭﺗﺶ ﮐﺲ ﺷﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﯿﺪﻥ ﮐﺴﺶ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻟﯿﻼ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺍﺥ ﻭﺍﻭﻑ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻭﺭﺩ ﻭﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩﻥ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺎﮎ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻋﺠﺐ ﺑﺪﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺲ ﺷﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ 69 ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻟﯿﻼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﺻﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﺴﻤﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻦ ﻣﻦ ﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﺩﺭﺩﺳﺮ ﺑﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮ ﮔﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﺑﮑﻨﻢ ﺑﺮ ﮔﺸﺖ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺍﺯ ﻫﻮﺍ ﮐﺮﺩ ﺟﺎﻥ ﻋﺠﺐ ﮐﻮﻧﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺍﻭﻝ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﻟﯿﺲ ﺯﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﻻﯼ ﻗﺎﭺ ﮐﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻡ ﮐﺮﻡ ﺯﺩﻡ ﻭﺍﺭﻭﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩﮐﻪ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﻫﻤﺸﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﮑﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺗﻮﯼ ﻭﺍﻥ ﺣﻤﻮﻡ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻟﯿﻼ ﺑﻮﺩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﮕﺎﺭﺵ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻋﯿﺐ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ .
#داسـتانـهاے_جدید_آنلایــن_فقط_در
@dastankadhi
نصب_لوستر
سلام من مهدی هستم 36 سالمه و برقکارم چند ماه پیش رفته بودم تو یه خنه برای اینکه لوستری که خریده بودن رو نصب کنم کارم یکم طول کشید واسه همین هم نهار اونجا موندم حین کار متوجه زن صاحب خونه شدم که اسمش لیلا بود یه زن جوون و خوش اندام که معلوم بود حسابی هم ورزش میکنه چون سینه های بالا و باسن فرم گرفته ای داشت و خیلی هم زیبا بود البته یکم قدش کوتاه بود شوهرش توی بانک کار میکرد و اون روز مرخصی گرفته بود که من میام خونه باشه همون روز متوجه خسیس بودن شوهره و فشار اوردن به لیلا واسه همه مسایل بود از این بابت مرتب سرش داد میزد منم واسه اینکه دعوا بالا نگیره به محض اینکه میرسیدم نزدیک لیلا خانم یواشکی یه دلداری ریز میکردم میگفتم بی خیال اشکال نداره ببخشش یا اینکه تقصیر من بود واسه همین سریع جذب هم شدیم وقع رفتن دیدم یه چشمک خوشکل بهم زد وگفت اوسا مهدی این ایفنمون هم یه نیگا میندازی خرابه
شوهره گفت چی شده باز کی زده خرابش کرده ؟من گفتم اشکالی نداره یه نیگا میندازم وقتی چک کردم دیدم موردی نداره من تو خونه بودم بهش گفتم اقا شما برید تو حیاط وقتی من در رو میزنم ببینید صدا میده یا نه بعد دوباره ببندید تا من دوباره امتحان کنم اونم رفت ولی لیلا رو هم الکی صدا کرد که ما تنها تو خونه نمونیم وقتی چک کردم دیدم مشکلی نداره از همون تو ایفون گفتم اقا حالا ببندید درو دوباره زنگو بزنید وقتی زنگ زدن ایفون رو که دیدم برق از سرم پرید لیلا رفته بود تو کوچه زنگو زده بود شوهره هم پشت در از همونجا گفتم مشکلی ...
تا اومدم بگم نداره لیلا روسریشو کشید پایین و یه چشمک زد و گفت دیدین مشکل داره من که کپ کرده بودم نمیدونستم چی بگم گوشیو گذاشتمو اومدم تو حیاط
لیلا و شوهرش تو حیاط بودن که دیدم لیلا نذاشت من حرف بزنم فوری گفت اوسا کی درستش میکنی چند روز دیگه روزه داریم
گفتم فردا میام درستش میکنم
فردا که رفتم به امید دیدن لیلا جونم رفتم ولی ازز شانس بد دیدم بازم شوهرش بود تو نگو شک کرده بود منم دیدم هوا پسه گفتم اینجا درست نمیشه باید بازش کنم بدم درستش کنن بعد بیارم نصبش کنم شوهر لیلا هم نفس راحتی کشید و گفت اره منم دیرم شده باید برم سر کار
فرداش شوهره زنگ زد گفت چی شد درست نشد منم به دروغ گفتم نه هنوز بهم ندادن ولی به محض اینکه بدن میام نصب میکنم اونم گفت باشه ولی قبلش زنگ بزن که من خونه باشم منم بهش گفتم که دست من نیست منم که وقتم ازاد نیست هروقت درست شد میارم صبح یا عصرشو نمیدونم اکه میخواین که اینطوری بیام اگر هم نه که بیارمش پس دیدم بند هخدا گفت باشه ولی تا جایی که بشه هماهگ باش منم یه چشم ابدارگفتمو رفتم
فردا صبح رفتمو در زدم لیلا درو باز کرد اومد دم در و تا دید منم گل از گلش شکفت گفت اوس مهدی خیلی طولش دادی
اذیتمون نکن
منم گفتم چشم لیلا خانوم ما نوکر شما هم هستیم حالا در خدمتیم اومدیم نصبش کنیم
با خنده گفت فقط ایفونو نصب میکنید منم تا اینو گفت سینشو گرفتم تو دستمو گفتم نه عزیزم همه رو با هم نصب میکنم
حسابی زوق کردو خندیدیم
منم گرفتمش تو بغلمو بوسیدم ای بوسیدم که نگو
هینطور که میبوسیدمش تو همون پارکینگ لختش کردم و خودمم لخت شدم لیلا که انگار کیر ندیده بود کیر کوچولوی منو گرفته بود انگار میخواد فرار کنه
تا ته کردش تو دهنش
وای که چه ساکی میزد
منم همونطوری برعکسش خوابیدمو کسشو کردم تو حلقم حسابی لیس میزدم صدای اخ واوخ لیلا هوا بود گفت مهدی منو بکن بکنش تو کسم میخوامت اوسا
منم امونش ندادم کیرمو کردم تو کسش و حساب یا ون روز کس کردم دو بار هم لیلا رو خالی کردم و به ارضا رسوندم بعدش زود ایفونو نصب کردمو رفتم
ظهر شوهرش زنگ زد و تشکر کرد منم گفتم که قابلی نداره بریزین به حساب که دیدم لیلا از پشت گوشی داد زد اوسا باید یه تخفیف حسابی بدین که مشتری بشیم منم الکی چند تا ناز کردم و گفتم که از همه جا کمتر حساب کردم ولی بخاطر اینکه کاراتونو به دیگری ندین چشم
اینم از خاطره من و نصب لوستر امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: اوس مهدی
پایان
@dastankadhi
سلام من مهدی هستم 36 سالمه و برقکارم چند ماه پیش رفته بودم تو یه خنه برای اینکه لوستری که خریده بودن رو نصب کنم کارم یکم طول کشید واسه همین هم نهار اونجا موندم حین کار متوجه زن صاحب خونه شدم که اسمش لیلا بود یه زن جوون و خوش اندام که معلوم بود حسابی هم ورزش میکنه چون سینه های بالا و باسن فرم گرفته ای داشت و خیلی هم زیبا بود البته یکم قدش کوتاه بود شوهرش توی بانک کار میکرد و اون روز مرخصی گرفته بود که من میام خونه باشه همون روز متوجه خسیس بودن شوهره و فشار اوردن به لیلا واسه همه مسایل بود از این بابت مرتب سرش داد میزد منم واسه اینکه دعوا بالا نگیره به محض اینکه میرسیدم نزدیک لیلا خانم یواشکی یه دلداری ریز میکردم میگفتم بی خیال اشکال نداره ببخشش یا اینکه تقصیر من بود واسه همین سریع جذب هم شدیم وقع رفتن دیدم یه چشمک خوشکل بهم زد وگفت اوسا مهدی این ایفنمون هم یه نیگا میندازی خرابه
شوهره گفت چی شده باز کی زده خرابش کرده ؟من گفتم اشکالی نداره یه نیگا میندازم وقتی چک کردم دیدم موردی نداره من تو خونه بودم بهش گفتم اقا شما برید تو حیاط وقتی من در رو میزنم ببینید صدا میده یا نه بعد دوباره ببندید تا من دوباره امتحان کنم اونم رفت ولی لیلا رو هم الکی صدا کرد که ما تنها تو خونه نمونیم وقتی چک کردم دیدم مشکلی نداره از همون تو ایفون گفتم اقا حالا ببندید درو دوباره زنگو بزنید وقتی زنگ زدن ایفون رو که دیدم برق از سرم پرید لیلا رفته بود تو کوچه زنگو زده بود شوهره هم پشت در از همونجا گفتم مشکلی ...
تا اومدم بگم نداره لیلا روسریشو کشید پایین و یه چشمک زد و گفت دیدین مشکل داره من که کپ کرده بودم نمیدونستم چی بگم گوشیو گذاشتمو اومدم تو حیاط
لیلا و شوهرش تو حیاط بودن که دیدم لیلا نذاشت من حرف بزنم فوری گفت اوسا کی درستش میکنی چند روز دیگه روزه داریم
گفتم فردا میام درستش میکنم
فردا که رفتم به امید دیدن لیلا جونم رفتم ولی ازز شانس بد دیدم بازم شوهرش بود تو نگو شک کرده بود منم دیدم هوا پسه گفتم اینجا درست نمیشه باید بازش کنم بدم درستش کنن بعد بیارم نصبش کنم شوهر لیلا هم نفس راحتی کشید و گفت اره منم دیرم شده باید برم سر کار
فرداش شوهره زنگ زد گفت چی شد درست نشد منم به دروغ گفتم نه هنوز بهم ندادن ولی به محض اینکه بدن میام نصب میکنم اونم گفت باشه ولی قبلش زنگ بزن که من خونه باشم منم بهش گفتم که دست من نیست منم که وقتم ازاد نیست هروقت درست شد میارم صبح یا عصرشو نمیدونم اکه میخواین که اینطوری بیام اگر هم نه که بیارمش پس دیدم بند هخدا گفت باشه ولی تا جایی که بشه هماهگ باش منم یه چشم ابدارگفتمو رفتم
فردا صبح رفتمو در زدم لیلا درو باز کرد اومد دم در و تا دید منم گل از گلش شکفت گفت اوس مهدی خیلی طولش دادی
اذیتمون نکن
منم گفتم چشم لیلا خانوم ما نوکر شما هم هستیم حالا در خدمتیم اومدیم نصبش کنیم
با خنده گفت فقط ایفونو نصب میکنید منم تا اینو گفت سینشو گرفتم تو دستمو گفتم نه عزیزم همه رو با هم نصب میکنم
حسابی زوق کردو خندیدیم
منم گرفتمش تو بغلمو بوسیدم ای بوسیدم که نگو
هینطور که میبوسیدمش تو همون پارکینگ لختش کردم و خودمم لخت شدم لیلا که انگار کیر ندیده بود کیر کوچولوی منو گرفته بود انگار میخواد فرار کنه
تا ته کردش تو دهنش
وای که چه ساکی میزد
منم همونطوری برعکسش خوابیدمو کسشو کردم تو حلقم حسابی لیس میزدم صدای اخ واوخ لیلا هوا بود گفت مهدی منو بکن بکنش تو کسم میخوامت اوسا
منم امونش ندادم کیرمو کردم تو کسش و حساب یا ون روز کس کردم دو بار هم لیلا رو خالی کردم و به ارضا رسوندم بعدش زود ایفونو نصب کردمو رفتم
ظهر شوهرش زنگ زد و تشکر کرد منم گفتم که قابلی نداره بریزین به حساب که دیدم لیلا از پشت گوشی داد زد اوسا باید یه تخفیف حسابی بدین که مشتری بشیم منم الکی چند تا ناز کردم و گفتم که از همه جا کمتر حساب کردم ولی بخاطر اینکه کاراتونو به دیگری ندین چشم
اینم از خاطره من و نصب لوستر امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: اوس مهدی
پایان
@dastankadhi
نگاهی_که_کار_دستم_داد
سلام تو فامیل ما یه زنه جون هست که صورته جذابی داره. یه روز امده بودن خونه ما داشت تو اتاق خوابه خونمون به بچش شیر میداد. وقتی شیر دادنش تموم شد سینش رو توکرستش نکرده بود و بیرون مونده بود. من داشتم از جلوی اتاق رد میشدم که چشمم به سینه های مریم افتاد. سینه های بزرگ با نوک بلند . بی اختیار یه مکث کردم و اون هم متوجه شد خنده ملیحی کرد و من از اونجا گذشتم. باخودم گفتم اگه ناراحت شده بود نمی خندید.شب رو خونه ما موندن فردا صبح همگی اهل خونه رفتن دنبال کاراشون و مریم خونه ما تنها موند. به یه بهانه بین روز اومدم خونه تا یه امتحانی بکنم ببینم راه میده یا نه. اومدم زنگ رو زدم دیدم مریم درو باز کرد. رفتم تو دیدم بچش رو خوابونده و داره ماهواره نگاه میکنه. به من گفت مجید کانالهاتون هیچی نداره؟ گفتم (با شیطونی)اونایی هم که داره قفل کردیم. گفت که چی داره که قفله؟ گفتم شیطنت داره کمر به پایینه. گفت خودت نگاه میکنی؟ گفتم آره! گفت خیلی فیلماش ناجوره؟ گفتم اگه میخوای بازش کن ببین. گفت منکه رمزشو بلد نیستم.گفتم رمزشو میگم من میرم تو اتاق. تو بشین نگاه کن. گفت تو هم باشی اشکال نداره. فقط صداشو کم کن بچه بیدار نشه. منم از خدا خواسته سریع زدم رو شبکه اسپایس. از شانس اول فیلم بود اونم چه فیلمی! زود کیرم بلند شد. مریم هم غرقه فیلم بود مخصوصا بلند شدم که کیر راست شدم از رو شلوار توجهش رو جلب کنه همینطور هم شد. باخنده گفت چه زود روت تاثیر گذاشت منم گفتم مجردی بد دردیه حالا تا بخوابه مکافات دارم. گفت خوب چرا خودت رو خالی نمکنی؟ گفتم اینجا که نمیشه شما نشستی وگرنه خودمو خالی میکردم. یه دفه گفت یعنی جق میزدی ؟ اینو که گفت خیالم راحت شد که میتونم روش کار کنم. منم گفتم آره خوب باید جق میزدم گفت خوب اگه دوست داری بزن. گفتم جلوی شما؟ گفت دوس داری من ببینمت چطوری جق میزنی؟ گفتم اگه کمکم کنی تو زدن آره! خودش اومد جلو و دستش رو گذاشت رو کیرم شروع به مالوندن کرد. منم سریع شلوارمو کشیدم پایین. از دیدن کیرم تعجب کرد. گفت چقدر صاف وایستاده! گفتم قابل شما رو نداره. بادستهای لطیفش شروع کرد برام جق زدن. چقدر دستهاش گرم و لطیف بود. گفتم مریم میذاری بکنمت؟ انگار منتظر پیشنهاده من بود گفت نکنه کسی بیاد خونه؟ گفتم نه نترس تا ظهر کسی نمیاد گفت باشه پس معطل نکن. شروع کردم به خوردن لبهاش. آروم پپیراهنش رو در اوردم یه کرست مشکی تنش بود بدنش مثل الماس میدرخشید. خودش شلوارش رو در آورد وگفت اونجامو بخور. شورتشو زدم کنار. خدای من هیچ مویی نداشت چقدر زیبا و دوست داشتنی بود! یه کسه جمعو جور . با زبونم شروع به خوردن کسش کردن مثله مار به خودش میپیچید. چه صحنه رمانتیکی بود کسش حسابی خیس شد شرتش رو کامل در اوردم تا اومدم بکنم تو گفت نمیخوای من ساک بزنم. گفتم همش مال شماست. دهنش برای کیرم کوچیک بود ولی حسابی بهم حال میداد. بعد سعی کردم کیرمو بکنم تو کسش ولی تنگ بود. با دستش کمکم میکرد که کیرم بره تو. بالاخره رفت تو مریم چشمهاش رو بست و یه اخه بلند گفت پرسیدم درد داری گفت اولشه بکن کیرت خیلی خوبه منم سرعتمو زیاد کردم با التماس میگفت بکن پاره کن.نازکی صداش و اون نازه بیانش منو وادار میکرد تند تر بکنم یه دفعه ای ای گفتانش تند تر شد گفتم چیه؟ گفت دارم ارضا میشم تندتر بکنم. من همینکارو هم کردم که یه دفعه شروع به لرزیدن کرد شدت ارضا شدنش اینقدر زیاد بود که منم به ارضا شدن نزدیک شدم. سریع کیرمو در اوردم دادم دسته مریم شروع کرد برام جق زدن. گفتم داره میاد که یه دفعه همه کیرمو کرد تو دهنش و ابم با فشار تو دهنش خالی شد. بهش گفتم خوش به حاله شوهرت که اب کیر میخوری ! گفت بار اولمه اینقدر سکس باتو حال داد که بی اختیار اینکارو کردم بعد خودمونو جمعو جور کردیم و من دوباره از خونه زدم بیرون...
پایان
@dastankadhi
سلام تو فامیل ما یه زنه جون هست که صورته جذابی داره. یه روز امده بودن خونه ما داشت تو اتاق خوابه خونمون به بچش شیر میداد. وقتی شیر دادنش تموم شد سینش رو توکرستش نکرده بود و بیرون مونده بود. من داشتم از جلوی اتاق رد میشدم که چشمم به سینه های مریم افتاد. سینه های بزرگ با نوک بلند . بی اختیار یه مکث کردم و اون هم متوجه شد خنده ملیحی کرد و من از اونجا گذشتم. باخودم گفتم اگه ناراحت شده بود نمی خندید.شب رو خونه ما موندن فردا صبح همگی اهل خونه رفتن دنبال کاراشون و مریم خونه ما تنها موند. به یه بهانه بین روز اومدم خونه تا یه امتحانی بکنم ببینم راه میده یا نه. اومدم زنگ رو زدم دیدم مریم درو باز کرد. رفتم تو دیدم بچش رو خوابونده و داره ماهواره نگاه میکنه. به من گفت مجید کانالهاتون هیچی نداره؟ گفتم (با شیطونی)اونایی هم که داره قفل کردیم. گفت که چی داره که قفله؟ گفتم شیطنت داره کمر به پایینه. گفت خودت نگاه میکنی؟ گفتم آره! گفت خیلی فیلماش ناجوره؟ گفتم اگه میخوای بازش کن ببین. گفت منکه رمزشو بلد نیستم.گفتم رمزشو میگم من میرم تو اتاق. تو بشین نگاه کن. گفت تو هم باشی اشکال نداره. فقط صداشو کم کن بچه بیدار نشه. منم از خدا خواسته سریع زدم رو شبکه اسپایس. از شانس اول فیلم بود اونم چه فیلمی! زود کیرم بلند شد. مریم هم غرقه فیلم بود مخصوصا بلند شدم که کیر راست شدم از رو شلوار توجهش رو جلب کنه همینطور هم شد. باخنده گفت چه زود روت تاثیر گذاشت منم گفتم مجردی بد دردیه حالا تا بخوابه مکافات دارم. گفت خوب چرا خودت رو خالی نمکنی؟ گفتم اینجا که نمیشه شما نشستی وگرنه خودمو خالی میکردم. یه دفه گفت یعنی جق میزدی ؟ اینو که گفت خیالم راحت شد که میتونم روش کار کنم. منم گفتم آره خوب باید جق میزدم گفت خوب اگه دوست داری بزن. گفتم جلوی شما؟ گفت دوس داری من ببینمت چطوری جق میزنی؟ گفتم اگه کمکم کنی تو زدن آره! خودش اومد جلو و دستش رو گذاشت رو کیرم شروع به مالوندن کرد. منم سریع شلوارمو کشیدم پایین. از دیدن کیرم تعجب کرد. گفت چقدر صاف وایستاده! گفتم قابل شما رو نداره. بادستهای لطیفش شروع کرد برام جق زدن. چقدر دستهاش گرم و لطیف بود. گفتم مریم میذاری بکنمت؟ انگار منتظر پیشنهاده من بود گفت نکنه کسی بیاد خونه؟ گفتم نه نترس تا ظهر کسی نمیاد گفت باشه پس معطل نکن. شروع کردم به خوردن لبهاش. آروم پپیراهنش رو در اوردم یه کرست مشکی تنش بود بدنش مثل الماس میدرخشید. خودش شلوارش رو در آورد وگفت اونجامو بخور. شورتشو زدم کنار. خدای من هیچ مویی نداشت چقدر زیبا و دوست داشتنی بود! یه کسه جمعو جور . با زبونم شروع به خوردن کسش کردن مثله مار به خودش میپیچید. چه صحنه رمانتیکی بود کسش حسابی خیس شد شرتش رو کامل در اوردم تا اومدم بکنم تو گفت نمیخوای من ساک بزنم. گفتم همش مال شماست. دهنش برای کیرم کوچیک بود ولی حسابی بهم حال میداد. بعد سعی کردم کیرمو بکنم تو کسش ولی تنگ بود. با دستش کمکم میکرد که کیرم بره تو. بالاخره رفت تو مریم چشمهاش رو بست و یه اخه بلند گفت پرسیدم درد داری گفت اولشه بکن کیرت خیلی خوبه منم سرعتمو زیاد کردم با التماس میگفت بکن پاره کن.نازکی صداش و اون نازه بیانش منو وادار میکرد تند تر بکنم یه دفعه ای ای گفتانش تند تر شد گفتم چیه؟ گفت دارم ارضا میشم تندتر بکنم. من همینکارو هم کردم که یه دفعه شروع به لرزیدن کرد شدت ارضا شدنش اینقدر زیاد بود که منم به ارضا شدن نزدیک شدم. سریع کیرمو در اوردم دادم دسته مریم شروع کرد برام جق زدن. گفتم داره میاد که یه دفعه همه کیرمو کرد تو دهنش و ابم با فشار تو دهنش خالی شد. بهش گفتم خوش به حاله شوهرت که اب کیر میخوری ! گفت بار اولمه اینقدر سکس باتو حال داد که بی اختیار اینکارو کردم بعد خودمونو جمعو جور کردیم و من دوباره از خونه زدم بیرون...
پایان
@dastankadhi
ﺳﮑﺲ ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ
ﻣﻦ ﺷﻬﺮﺍﻡ 28 ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺯﻧﻢ 24 ﺳﺎﻟﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺯﻧﻢ ﺩﻭ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺮ ﺍﺻﻠﻪ ﻣﻄﻠﺐ ﺯﻧﻢ ﮐﻤﯽ ﺗﭙﻞ ﺍﺳﺖ ﻭﺳﯿﻨﻪ ﮔﻨﺪﻩ ﻭﺑﺎﺳﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﮐﻤﯽ ﻻﻏﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺣﺸﺮﺵ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﮐﺴﺶ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺳﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﻭﻣﯿﮕﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺎﺯﯼ ﮐﯿﻪ ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﺴﻤﺎﻥ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯿﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﻣﺎﻫﯽ ﺍﺳﺖ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﺳﮑﺴﻬﺎﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺣﺸﺮﯼ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﺎ ﺍﺑﺶ ﺑﯿﺎﺩ
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﯾﻪ ﺣﺎﻟﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺍﻣﺪﻡ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺍﻣﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﺳﺮ ﺣﺮﻑ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺗﻮ ﺑﺎ ﮐﺴﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺸﺮﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﮑﺎﺭ ﺍﻭﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﺠﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﻃﻮﯼ ﺣﺮﻓﺶ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﺭ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺖ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺧﻢ ﻫﺎﺵ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻔﺖ ﺳﺮﺗﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯﺭ ﻧﺎﺯﯼ ﺍﻣﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﮑﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺳﯿﺪ ﮐﯿﺮ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻧﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﺯﯼ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺷﺒﺤﺎﻟﺖ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﯽ ﺑﯿﺎﻡ ﺑﺒﺮﻣﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺐ ﺑﯿﺎ ﻭ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﺣﺎﻻ ﺷﺐ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﭘﺮﻭ ﻧﺸﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﺯﺟﺮ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﺭﺵ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻭ ﻣﻦ ﯾﻊ ﺣﺎﻝ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺒﺮﻩ ﻭ ﻣﺎ ﺳﮑﺴﻤﺎﻥ ﺗﻨﻮﻋﯽ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﺴﺶ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﻣﻦ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﺎﺯﯼ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﮕﻮ ﺑﯿﺎﺕ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺳﯿﺮ ﮐﺲ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺳﯿﺮ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺗﺎ ﮔﯿﺮﻩ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﻧﻘﺸﻪ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻫﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﻪ ﺍﻣﺪ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺣﺸﺮﯾﺶ ﺑﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻟﺨﺖ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻡ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻃﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺱ ﺍﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻣﺪﻡ ﻭ ﻃﺒﻖ ﻧﻘﺸﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻃﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭﻟﺨﺖ ﻟﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﭼﯽ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﭼﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻧﻘﻠﯽ ﭼﻪ ﮐﻮﻥ ﮔﺮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﺟﯿﻎ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺶ ﻭ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺯﻧﻢ ﺍﻣﺪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻨﻪ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﯽ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺭ ﮐﯿﺮﺵ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﻧﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﯿﺪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﯿﺮﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﮐﺲ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺗﭙﻞ ﺷﺪﯼ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺭ ﺗﺎ ﺗﭙﻞ ﺷﯽ ﻧﺎﺯﯼ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻟﻪ ﻣﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺟﺮﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎﻥ ﮐﺲ ﺗﻨﮕﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﻭﺯﻧﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﮐﯿﺮﺵ ﺑﺨﻮﺭ ﺷﺐ ﻣﺎﻟﻪ ﻣﻨﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺲ ﻣﻨﻢ ﺟﺮ ﺑﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺟﺮﺕ ﻣﯿﺪﻡ ﺣﺎﻻ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﺲ ﻧﺎﺯﯼ ﺟﺮ ﺑﺪﻡ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﺯﯼ ﺯﻧﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﺲ ﺗﻨﮕﺶ ﺟﺮ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﻧﺎﺯﯼ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﮐﻪ ﯾﻊ ﺩﻧﺪﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﻪ ﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﺶ ﻣﻦ ﻗﺮﺹ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﺪﻡ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﺶ ﺟﺎﺗﻮﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﺧﻼﺻﻪ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﺯﻧﻢ ﻧﺎﺯﯼ رو کردم.
پایان
@dastankadhi
ﻣﻦ ﺷﻬﺮﺍﻡ 28 ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺯﻧﻢ 24 ﺳﺎﻟﻪ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺯﻧﻢ ﺩﻭ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺮ ﺍﺻﻠﻪ ﻣﻄﻠﺐ ﺯﻧﻢ ﮐﻤﯽ ﺗﭙﻞ ﺍﺳﺖ ﻭﺳﯿﻨﻪ ﮔﻨﺪﻩ ﻭﺑﺎﺳﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﮐﻤﯽ ﻻﻏﺮ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻫﺴﺘﻢ ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺣﺸﺮﺵ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﮐﺴﺶ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺳﻢ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﻭﻣﯿﮕﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺎﺯﯼ ﮐﯿﻪ ﮔﻔﺖ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﮑﺴﻤﺎﻥ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯿﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﻣﺎﻫﯽ ﺍﺳﺖ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﺳﮑﺴﻬﺎﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺣﺸﺮﯼ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﺎ ﺍﺑﺶ ﺑﯿﺎﺩ
ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﯾﻪ ﺣﺎﻟﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺍﻣﺪﻡ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺍﻣﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﺳﺮ ﺣﺮﻑ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺗﻮ ﺑﺎ ﮐﺴﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺣﺸﺮﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﮑﺎﺭ ﺍﻭﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﺠﺎﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﻃﻮﯼ ﺣﺮﻓﺶ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﺭ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺖ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻪ ﺗﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺧﻢ ﻫﺎﺵ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻔﺖ ﺳﺮﺗﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯﺭ ﻧﺎﺯﯼ ﺍﻣﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ ﻣﻨﻢ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﮑﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺳﯿﺪ ﮐﯿﺮ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻧﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﺯﯼ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺷﺒﺤﺎﻟﺖ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﯽ ﺑﯿﺎﻡ ﺑﺒﺮﻣﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺐ ﺑﯿﺎ ﻭ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺎﺩ ﺣﺎﻻ ﺷﺐ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﭘﺮﻭ ﻧﺸﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﺯﺟﺮ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯿﺎﺭﺵ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻭ ﻣﻦ ﯾﻊ ﺣﺎﻝ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺒﺮﻩ ﻭ ﻣﺎ ﺳﮑﺴﻤﺎﻥ ﺗﻨﻮﻋﯽ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﺴﺶ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﻣﻦ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﮐﺲ ﻧﺎﺯﯼ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﺎﺵ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﮕﻮ ﺑﯿﺎﺕ ﮔﻔﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺳﯿﺮ ﮐﺲ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺳﯿﺮ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺗﺎ ﮔﯿﺮﻩ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﻧﻘﺸﻪ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻫﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﻪ ﺍﻣﺪ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺣﺸﺮﯾﺶ ﺑﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻟﺨﺖ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﯽ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻮﻡ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻃﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺱ ﺍﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻣﺪﻡ ﻭ ﻃﺒﻖ ﻧﻘﺸﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻃﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭﻟﺨﺖ ﻟﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﭼﯽ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﭼﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻧﻘﻠﯽ ﭼﻪ ﮐﻮﻥ ﮔﺮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﺟﯿﻎ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺶ ﻭ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺯﻧﻢ ﺍﻣﺪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻨﻪ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﯽ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺭ ﮐﯿﺮﺵ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﻧﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﯿﺪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﯿﺮﻭ ﮐﯿﺮﻡ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻨﻢ ﮐﺲ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺗﭙﻞ ﺷﺪﯼ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺭ ﺗﺎ ﺗﭙﻞ ﺷﯽ ﻧﺎﺯﯼ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻟﻪ ﻣﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺟﺮﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎﻥ ﮐﺲ ﺗﻨﮕﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺍﺯ ﮐﻮﻥ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﻭﺯﻧﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﮐﯿﺮﺵ ﺑﺨﻮﺭ ﺷﺐ ﻣﺎﻟﻪ ﻣﻨﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺲ ﻣﻨﻢ ﺟﺮ ﺑﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺟﺮﺕ ﻣﯿﺪﻡ ﺣﺎﻻ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﺲ ﻧﺎﺯﯼ ﺟﺮ ﺑﺪﻡ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﺯﯼ ﺯﻧﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﺲ ﺗﻨﮕﺶ ﺟﺮ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﻧﺎﺯﯼ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﮐﻪ ﯾﻊ ﺩﻧﺪﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﻪ ﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻦ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﺶ ﻣﻦ ﻗﺮﺹ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﺪﻡ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﺶ ﺟﺎﺗﻮﻥ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﺧﻼﺻﻪ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﺯﻧﻢ ﻧﺎﺯﯼ رو کردم.
پایان
@dastankadhi
کسخلهای_محلمون+خودم
با دوستام تو محل وایساده بودیم دیدیم داره میاد .
کفشای جلوباز کیری که انگشتای کج و کوله و ناخنای کثیفش حال آدمو از هرچی کوسه بهم میزد .
نمیدونم چه اجباریه حالا کفش جلوباز میپوشید یا حداقل یه لاک میزد رو ناخنای پاش تا چرکش معلوم نباشه . از قیافه کیریش دیگه نمیگم حالتون بیشتر از این بهم نخوره ولی انصافا خوب بدنی داشت . قد بلند و کمر باریک و کون درشت با ممه های به قول دوستام بادکنکی . به حدی گرد و قلمبه بود هیشکی باور نمیکرد واقعی باشه ولی خوب....
حوصله ندارم شرایط خونوادگی دختره رو شرح بدم فقط همینقدر بدونین تازه امدن محله ما و پدرش هم چند ماهیه به رحمت خدا رفته و ایشونم دختر بزرگه .
جدای از قیافه و وضعیت بهداشتیش طرز راه رفتن بشدت تخمی ایی داشت که به خیال خودش فکر میکرد لونده ولی بیش از اندازه بی کلاس و بدفرم جلوه میداد و حرف زدنش و صدای جیغش هم حسن ختامی بود بر احوالاتش .
حالا شما فرض بفرما با این وجنات وقتی میرسید بهت لب هم ورمیچید و یه ایشی میگفت دلت ریش میشد . یه بار حین ایش گفتن آب دهنش از گوشه لباش ریخت رو مانتوش . یعنی حشرزده ای که از سوراخ فاضلاب حموم هم نمیگذشت با دیدن این حرکات اخته روحی میشد .
حالا برسیم به بچه محلامون و خود من . ما یه نیم دوجین بچه 16 17 ساله شر و شور بودیم که دنیا کیرمون بود از صب که پامیشدیم تو محل ول میگشتیم یا توپارک رو چمنا مثه بز میچریدیم و تخمه میخوردیم کون سگ و گربه های محلو دید میزدیم حتی یه بارم سکس دوتا گربه زیریه ماشین برامون در ظاهر شده بود مایه ی خنده ولی پنهونی رفته بودیم تو کف و رضا دیگه نمیتونست کنترل کنه از همون رو شلوار کیر کج و کولشو میمالید .
رضا بچه سوم از یه خونواده فقیر بود که 8 نفر بود خونوادشون و تو یه خونه کهنه 60 متری زندگی میکردن و همیشه خدا مهمون داشتن نمیدونم با اینهمه مهمون چجوری زندگیشون میگذشت . پدرش چاه کن بود و مادرش هم تو خونه نون میپخت و میفروخت به سوپر مارکتای اطراف محلمون .
رضا و امیر بهترین دوستای من بودن بین بچه ها جوری که اگه میومدم بیرون حداقل باید یکیشون میبود تا میرفتم پیششون و اگه نبودن منم پیش بچه ها نمیرفتم . کیر رضا رو یه بار که گشادیش میشد از پارک بره تا خونه بشاشه و همونجا رفت دم یه درخت و زیپشو باز کرد بشاشه دیدیم . البته نه اینکه جلو چش ما بشاشه پشت به ما بود و اون عطای موذی گفت میخواین کیر رضا رو ببینین ؟ گفتیم چطور گفت نگاه کنین فقط .
عطا داد زد سلام اسمال آقا . اسمال آقا بابای رضا بود . یهو رضا مثه سکته زده ها برگشت و درهمون حال هم میشاشید رنگش مثه آب منی سفید شده بود . دید باباش نیست همون طور که کیرش رو با دوتا انگشتش گرفته بود گفت عطاکونی نشاشم بهت مرد نیستم و همون جور که کیرش تو دستاش بود افتاد دنبال عطا . خوب بود پارک خلوت بود و کسی صحنه رو ندید و الا باس دور پارکو خط میکشیدیم .
کیر کج و کوله رضا رو اون بار بود که دیدیم یه کیر باریک نسبتا دراز که انگار از وسط شکسته باشه . البته باز کیر رضا خوب بود نسبت به کیر محسن . محسن از بچه های قدیمی محل بود که من زیاد باهاش راحت نبودم . از اون بچه های گوشت تلخ نچسب بود که همیشه شوخیای مسخره میکرد و هیچکی هم نمیخندید فقط خودش میخندید . یه اخلاق بدی هم داشت که من یکی دوباری باهاش سر همین قضیه درگیر شدم این بود که با همه شوخی میکرد ولی اگه کسی باهاش شوخی میکرد ناراحت میشد و فحش میداد یا قهر میکرد .
این محسن بچه ها توت فرنگی صداش میزدن . منم میگفتم بابا توت فرنگی چیه هیچکی هیچی نمیگفت و برام سوال بود همیشه .
یه بار عرق سگی خریدیم با بچه ها و نشستیم به خوردن دو پیک خوردیم سرمون گرم شد . محسن نبود باهامون گفتم وجدانا قضیه این توت فرنگی چیه ؟
یکی از بچه گفت :" بابا دو سال پیش رفته بودیم کوه با بچه ها عرق هم برده بودیم بعد این محسن کونده هم باهامون بود ما نفری 3 یا 4 پیک خوردیم این میگفت شما بچه این 4 پیک تا معده هم نمیرسه . داریوش یه چشمکی به ما زد و گفت محسن جون اونارو ول کن ظرفیتشون کمه بیا خودم پایتم داداش خودمم ساقیت میشم (داریوش از اون هفت خطای روزگار بود که به قولی یکی از گربه های محل رو هم کرده بود و دستش به چندتا از پسرای سن پایین هم رسیده بود . 5 سال بعد از این قضیه داریوش زنداییشو خفت میکنه و وقتی که میخواد لباسای زنداییشو بکنه و این جیغ و داد میکنه داییش میرسه و با آچار فرانسه میزنه تو سر داریوش که جابجا ضربه مغزی میشه و میمیره ) این کسکش برای محسن پیک سنگین میریخت و برا خودش آب میریخت و تقریبا 10 پیک به خورد محسن داده بود جوری که پیک آخرو خورد همونجا یه وری افتاد زمین و بیهوش شد .
گفتیم نمیره چیکار کنیم که داریوش گفت این کونده رو باس بچزونیم دیگه گنده گوزی نکنه گفتیم چجور گفت شلوارشو بکشیم پایین ماژیک د
با دوستام تو محل وایساده بودیم دیدیم داره میاد .
کفشای جلوباز کیری که انگشتای کج و کوله و ناخنای کثیفش حال آدمو از هرچی کوسه بهم میزد .
نمیدونم چه اجباریه حالا کفش جلوباز میپوشید یا حداقل یه لاک میزد رو ناخنای پاش تا چرکش معلوم نباشه . از قیافه کیریش دیگه نمیگم حالتون بیشتر از این بهم نخوره ولی انصافا خوب بدنی داشت . قد بلند و کمر باریک و کون درشت با ممه های به قول دوستام بادکنکی . به حدی گرد و قلمبه بود هیشکی باور نمیکرد واقعی باشه ولی خوب....
حوصله ندارم شرایط خونوادگی دختره رو شرح بدم فقط همینقدر بدونین تازه امدن محله ما و پدرش هم چند ماهیه به رحمت خدا رفته و ایشونم دختر بزرگه .
جدای از قیافه و وضعیت بهداشتیش طرز راه رفتن بشدت تخمی ایی داشت که به خیال خودش فکر میکرد لونده ولی بیش از اندازه بی کلاس و بدفرم جلوه میداد و حرف زدنش و صدای جیغش هم حسن ختامی بود بر احوالاتش .
حالا شما فرض بفرما با این وجنات وقتی میرسید بهت لب هم ورمیچید و یه ایشی میگفت دلت ریش میشد . یه بار حین ایش گفتن آب دهنش از گوشه لباش ریخت رو مانتوش . یعنی حشرزده ای که از سوراخ فاضلاب حموم هم نمیگذشت با دیدن این حرکات اخته روحی میشد .
حالا برسیم به بچه محلامون و خود من . ما یه نیم دوجین بچه 16 17 ساله شر و شور بودیم که دنیا کیرمون بود از صب که پامیشدیم تو محل ول میگشتیم یا توپارک رو چمنا مثه بز میچریدیم و تخمه میخوردیم کون سگ و گربه های محلو دید میزدیم حتی یه بارم سکس دوتا گربه زیریه ماشین برامون در ظاهر شده بود مایه ی خنده ولی پنهونی رفته بودیم تو کف و رضا دیگه نمیتونست کنترل کنه از همون رو شلوار کیر کج و کولشو میمالید .
رضا بچه سوم از یه خونواده فقیر بود که 8 نفر بود خونوادشون و تو یه خونه کهنه 60 متری زندگی میکردن و همیشه خدا مهمون داشتن نمیدونم با اینهمه مهمون چجوری زندگیشون میگذشت . پدرش چاه کن بود و مادرش هم تو خونه نون میپخت و میفروخت به سوپر مارکتای اطراف محلمون .
رضا و امیر بهترین دوستای من بودن بین بچه ها جوری که اگه میومدم بیرون حداقل باید یکیشون میبود تا میرفتم پیششون و اگه نبودن منم پیش بچه ها نمیرفتم . کیر رضا رو یه بار که گشادیش میشد از پارک بره تا خونه بشاشه و همونجا رفت دم یه درخت و زیپشو باز کرد بشاشه دیدیم . البته نه اینکه جلو چش ما بشاشه پشت به ما بود و اون عطای موذی گفت میخواین کیر رضا رو ببینین ؟ گفتیم چطور گفت نگاه کنین فقط .
عطا داد زد سلام اسمال آقا . اسمال آقا بابای رضا بود . یهو رضا مثه سکته زده ها برگشت و درهمون حال هم میشاشید رنگش مثه آب منی سفید شده بود . دید باباش نیست همون طور که کیرش رو با دوتا انگشتش گرفته بود گفت عطاکونی نشاشم بهت مرد نیستم و همون جور که کیرش تو دستاش بود افتاد دنبال عطا . خوب بود پارک خلوت بود و کسی صحنه رو ندید و الا باس دور پارکو خط میکشیدیم .
کیر کج و کوله رضا رو اون بار بود که دیدیم یه کیر باریک نسبتا دراز که انگار از وسط شکسته باشه . البته باز کیر رضا خوب بود نسبت به کیر محسن . محسن از بچه های قدیمی محل بود که من زیاد باهاش راحت نبودم . از اون بچه های گوشت تلخ نچسب بود که همیشه شوخیای مسخره میکرد و هیچکی هم نمیخندید فقط خودش میخندید . یه اخلاق بدی هم داشت که من یکی دوباری باهاش سر همین قضیه درگیر شدم این بود که با همه شوخی میکرد ولی اگه کسی باهاش شوخی میکرد ناراحت میشد و فحش میداد یا قهر میکرد .
این محسن بچه ها توت فرنگی صداش میزدن . منم میگفتم بابا توت فرنگی چیه هیچکی هیچی نمیگفت و برام سوال بود همیشه .
یه بار عرق سگی خریدیم با بچه ها و نشستیم به خوردن دو پیک خوردیم سرمون گرم شد . محسن نبود باهامون گفتم وجدانا قضیه این توت فرنگی چیه ؟
یکی از بچه گفت :" بابا دو سال پیش رفته بودیم کوه با بچه ها عرق هم برده بودیم بعد این محسن کونده هم باهامون بود ما نفری 3 یا 4 پیک خوردیم این میگفت شما بچه این 4 پیک تا معده هم نمیرسه . داریوش یه چشمکی به ما زد و گفت محسن جون اونارو ول کن ظرفیتشون کمه بیا خودم پایتم داداش خودمم ساقیت میشم (داریوش از اون هفت خطای روزگار بود که به قولی یکی از گربه های محل رو هم کرده بود و دستش به چندتا از پسرای سن پایین هم رسیده بود . 5 سال بعد از این قضیه داریوش زنداییشو خفت میکنه و وقتی که میخواد لباسای زنداییشو بکنه و این جیغ و داد میکنه داییش میرسه و با آچار فرانسه میزنه تو سر داریوش که جابجا ضربه مغزی میشه و میمیره ) این کسکش برای محسن پیک سنگین میریخت و برا خودش آب میریخت و تقریبا 10 پیک به خورد محسن داده بود جوری که پیک آخرو خورد همونجا یه وری افتاد زمین و بیهوش شد .
گفتیم نمیره چیکار کنیم که داریوش گفت این کونده رو باس بچزونیم دیگه گنده گوزی نکنه گفتیم چجور گفت شلوارشو بکشیم پایین ماژیک د
ارم رو لمبرای کونش مینویسم خیلی تنگ بود مرسی . بعد که شلوارشو کندیم یهو کیرش افتاد بیرون . فک کن یه کیر با تنه خیلی باریک اندازه انگشت کوچیکه دست ولی در عوض سر کیرش قد یه گردو میشد . ماهم که قاطی مزه ها توت فرنگی داشتیم یکی از بچه ها گفت این نسناس که توت فرنگی داشت چرا توت فرنگی آوردیم با خودمون ."
مرده بودم از خنده سر بساط مشروب خوری .پس قضیه محسن توت فرنگی این بود . دیگه یادم رفت بپرسم رو کونش نوشتین یا نه .
حالا داستان اصلی که میخواستم براتون بگم راجب اون دختره بود که اول گفتم . این خانوم سروگوشش میجنبید به کررات کون داده بود ولی همچنان دختر بود و فقط کون میداد . شنیده بودم از بچه ها که یکی دونفر کونش گذاشتن ولی نمیدونستم کیا بودن . مطمئن بودم داریوش یکیشون بوده چون حتی میوه هارو هم گاییده بود امیر یه بار دیده بود یه گوجه فرنگی دزدیده بود سوراخش کرده بود و باهاش جق زده بود تو یکی از خرابه های اطراف .
یه روز امیر اومد و گفت رضا خیلی تو کف این دخترس و میخواد بکندش . منم گفتم بابا ول کنین این دختره شپشو کثیف رو کردن نداره . حالا تو دلمم داشتم نحوه کردنشو مرور میکردم فقط داشتم جلو امیر قپی میومدم که مثلا اره و اینا من برا کیرم ارزش قائلم در حالی که میمردم فقط یه بار یه دستی به کونش ولو از رو مانتو بکشم .
امیر گفت والا من خودمم دلم درامده کیرم به جای پوست دستم یه پوست دیگه رو لمس کنه تورو نمیدونم . اینو که گفت یه سکوتی بینمون حکمفرما شد بعد چند ثانیه گفتم منم هستم .
با امیر و رضا یه دوماهی خیلی ناشیانه در حال مخ زدن بودیم که داستانش خیلی طولانی و در ضمن کیریه که ازش میگذریم و میرسیم به کردن . ناگفته نماند رضا تورش کرد .
من و امیر تو مکان منتظر بودیم و رضا داشت منیر رو می آورد . بله اسم خانم منیر بود . زنگ خونه رو زدن و امیر رفت درو باز کرد اول منیر امد تو و رضا هم پشت سرش . رضا از بس تو کف بود همونجا تو حیاط درو که بست از پشت پرید رو کول منیر . حالا رضا قدش از منیر کوتاهتر و لاغر تر ولی بحدی یهویی و تند پرید رو کول منیر بیچاره با صورت خورد کف حیاط رضا هم از بالا مثلا میخواست نخوره رو سرو کله منیر با پا امد رو زمین و یه پاش رفت رو دست منیر که انگشت سبابش شکست .
حالا یکی بیاد شیون منیر رو جمع کنه رضا شوکه شده بود از اتفاقات پیش آمده و مثل بچه ای که تو خودش ریده از جاش تکون نمیخورد منم مات و مبهوت داشتم صحنه رو نگاه میکردم و امیر هم که مکان خونه شون بود پرید جلو دهن منیر رو بگیره که داشت مثه آژیر آمبولانس ونگ میزد .
با هر کلکی بود منیر رو بردیم تو خونه دست و صورتشو شستیم و آرومش کردیم مرتبش کردیم چیکار کنیم چیکار نکنیم این با انگشت شکسته چجوری ببریمش بیمارستان اینو باما تو محل ببینن خیلی برامون بد میشه .
زنگ درو زدن همه ساکت شدیم . قرار نبود کسی بیاد خونواده امیر رفته بودن ده و تا شب برنمیگشتن . امیر گفت ساکت باشین من میرم و میام .
رفت و برگشت گفتیم چی شده گفت یکی از همسایه ها صدای اینو (خطاب به منیر) شنیده امده فضولی دست بسرش کردم .
بعد از کلی اینور اونور و حرف تو گوشی و اینا قرار بر این شد پول بدیم به منیر خودش بره بیمارستان برای همه بهتر بود .
منیر رفت و من موندم و امیر و رضا . امیر گفت خوب رضا جون . منیر رو که بگا دادی قنبل کن من امروز تا یکی رو نکنم آروم نمیگیرم . رضا هم نشسته بود گفت میخوای بکنی ؟ باشه حرفی نیست . بیا اینو بکن تو دهنت و کیرشو از رو شلوار با دستش گرفت امیر و رضا افتادن به جون هم و منم پاشدم امدم بیرون از خونشون دیدم منیر سر کوچه داره با یکی حرف میزنه و باهم رفتن تو خونه .فوری زنگ خونه امیر رو زدم امیر امد دم در . گفتم منیر الان رفت تو اون خونه .
گفت کدوم خونه . با انگشت نشون دادم گفت ای کیرم تو قبر هقت جد و آبادت گفتم چی شد .
گفت این همونی بود که امده بود دم در !
نوشته: شیرمرد
@dastankadhi
مرده بودم از خنده سر بساط مشروب خوری .پس قضیه محسن توت فرنگی این بود . دیگه یادم رفت بپرسم رو کونش نوشتین یا نه .
حالا داستان اصلی که میخواستم براتون بگم راجب اون دختره بود که اول گفتم . این خانوم سروگوشش میجنبید به کررات کون داده بود ولی همچنان دختر بود و فقط کون میداد . شنیده بودم از بچه ها که یکی دونفر کونش گذاشتن ولی نمیدونستم کیا بودن . مطمئن بودم داریوش یکیشون بوده چون حتی میوه هارو هم گاییده بود امیر یه بار دیده بود یه گوجه فرنگی دزدیده بود سوراخش کرده بود و باهاش جق زده بود تو یکی از خرابه های اطراف .
یه روز امیر اومد و گفت رضا خیلی تو کف این دخترس و میخواد بکندش . منم گفتم بابا ول کنین این دختره شپشو کثیف رو کردن نداره . حالا تو دلمم داشتم نحوه کردنشو مرور میکردم فقط داشتم جلو امیر قپی میومدم که مثلا اره و اینا من برا کیرم ارزش قائلم در حالی که میمردم فقط یه بار یه دستی به کونش ولو از رو مانتو بکشم .
امیر گفت والا من خودمم دلم درامده کیرم به جای پوست دستم یه پوست دیگه رو لمس کنه تورو نمیدونم . اینو که گفت یه سکوتی بینمون حکمفرما شد بعد چند ثانیه گفتم منم هستم .
با امیر و رضا یه دوماهی خیلی ناشیانه در حال مخ زدن بودیم که داستانش خیلی طولانی و در ضمن کیریه که ازش میگذریم و میرسیم به کردن . ناگفته نماند رضا تورش کرد .
من و امیر تو مکان منتظر بودیم و رضا داشت منیر رو می آورد . بله اسم خانم منیر بود . زنگ خونه رو زدن و امیر رفت درو باز کرد اول منیر امد تو و رضا هم پشت سرش . رضا از بس تو کف بود همونجا تو حیاط درو که بست از پشت پرید رو کول منیر . حالا رضا قدش از منیر کوتاهتر و لاغر تر ولی بحدی یهویی و تند پرید رو کول منیر بیچاره با صورت خورد کف حیاط رضا هم از بالا مثلا میخواست نخوره رو سرو کله منیر با پا امد رو زمین و یه پاش رفت رو دست منیر که انگشت سبابش شکست .
حالا یکی بیاد شیون منیر رو جمع کنه رضا شوکه شده بود از اتفاقات پیش آمده و مثل بچه ای که تو خودش ریده از جاش تکون نمیخورد منم مات و مبهوت داشتم صحنه رو نگاه میکردم و امیر هم که مکان خونه شون بود پرید جلو دهن منیر رو بگیره که داشت مثه آژیر آمبولانس ونگ میزد .
با هر کلکی بود منیر رو بردیم تو خونه دست و صورتشو شستیم و آرومش کردیم مرتبش کردیم چیکار کنیم چیکار نکنیم این با انگشت شکسته چجوری ببریمش بیمارستان اینو باما تو محل ببینن خیلی برامون بد میشه .
زنگ درو زدن همه ساکت شدیم . قرار نبود کسی بیاد خونواده امیر رفته بودن ده و تا شب برنمیگشتن . امیر گفت ساکت باشین من میرم و میام .
رفت و برگشت گفتیم چی شده گفت یکی از همسایه ها صدای اینو (خطاب به منیر) شنیده امده فضولی دست بسرش کردم .
بعد از کلی اینور اونور و حرف تو گوشی و اینا قرار بر این شد پول بدیم به منیر خودش بره بیمارستان برای همه بهتر بود .
منیر رفت و من موندم و امیر و رضا . امیر گفت خوب رضا جون . منیر رو که بگا دادی قنبل کن من امروز تا یکی رو نکنم آروم نمیگیرم . رضا هم نشسته بود گفت میخوای بکنی ؟ باشه حرفی نیست . بیا اینو بکن تو دهنت و کیرشو از رو شلوار با دستش گرفت امیر و رضا افتادن به جون هم و منم پاشدم امدم بیرون از خونشون دیدم منیر سر کوچه داره با یکی حرف میزنه و باهم رفتن تو خونه .فوری زنگ خونه امیر رو زدم امیر امد دم در . گفتم منیر الان رفت تو اون خونه .
گفت کدوم خونه . با انگشت نشون دادم گفت ای کیرم تو قبر هقت جد و آبادت گفتم چی شد .
گفت این همونی بود که امده بود دم در !
نوشته: شیرمرد
@dastankadhi
سكس با آبجی مريمم
سلام دوستان اسم من فرزامه( اسمها واقعی نیست) و ٢٧ سالمه و متاهلم، هيكل معمولي و قيافه معمولي دارم، يه آبجي دارم به اسم مريم كه ٣٠ سالشه و متاهل ولي قيافش فوق العاده خوشگل و نازه و اندامشم خوبه و ٢ تا هم بچه داره كه ابتدايي درس ميخونن يكي پنجم و يكي چهارم، قضيه سكس ما برميگرده به دو سال پيش كه تا الان هم ادامه داره و هر دو راضي هستيم، سكس منو آبجي از طريق اس ام اس اتفاق افتاد، يعني اس ام اس هاي عادي كه در ادامه به سكسي تبديل شدن و كم كم ديگه از هم ميپرسيديم تو سكس چيا دوس داري و اين جور مسايل، ديگه مثل قبل خجالت نداشتيم و از سكسامون ميگفتيم كه اون چطور به شوهرش حال ميده و من چطور زنمو ميكنم تا اينكه حرفا كشيده شد به سمت سكس اس كه قشنگ باهم لاس ميزديمو سكس ميكرديم، همينطور ادامه داشت سكسامون كه آبجيم گفت دوس داري واقعيشم انجام بديم؟ گفتم آره گفت پشيمون نميشي؟ گفتم تو ميشي گفت نميدونم، ميخواي يه بار انجام بديم اگه خوب بود ادامه ميديم، اوكي دادمو قرارمون شد سه شنبه صبح ساعت ٩ خونشون كه شوهرش ادارس و بچه ها هم مدرسه، دوشنبه شب اس داد كه فردا مياي، نوشتم آره آمادگيشو داري؟ گفت نميدونم، تو بيا من ميرم اتاق و پتورو ميكشم روم تا خجالت نكشيم، خلاصه صبح رفتم دوش گرفتمو اصلاح كردمو نزديكاي ساعت ٩ رسيدم زنگو زدم درو باز كرد بدون اينكه بپرسه، رفتم بالا در باز بود، يكم استرس داشتم، تو حال نبود و در اتاق باز بود، رفتم درو باز كردم ديدم پتو روشه و پاهاش بيرونه، نشستم لب تخت و دستمو آروم كشيدم رو ساق پاش، يه ساپورت نازك پوشيده بود كه حشريم ميكرد، اوووووف اولين بار بود باهوس دستم به آبجيم ميخورد، يكم ماليدم پاهاشو پتورو تا كمرش دادم بالا، باسنش اومد جلو چشمم، روناشو بادستم ميماليدمو نوازش ميكردم، سرمو بردم سمت كونشو از روساپورت بوس كردمو بو كشيدم، جوووونم نرموتپل بود، كونشو ماليدمو آروم ساپورتو كشيدم پايين، خودشم كونشو داد بالا تا راحت دربياد، اوووووف يه شورت مشكي لاي كونشو پوشونده بود، آخخخخخ داغه داغه بودم، كپلاي كونش تو دستم بود، صداش در نميومد، جوووونم يه گاز كوچولو از كپلاش گرفتمو آروم شورتو دادم پايين، اووووف كون لخت خواهرم جلوي چشمم بود لاشو بازكردم و سرمو بردم لاي كونشو شروع كردم به بو كشيدنو ليس زدن، اووووف زبونم رو سوراخ كون تنگش بود، پاهاشو يكم بازتر كردمو كوس صورتيشو ديدم آخخخخخخ كيرم شق شده بود لبلسامو در آوردم و دوباره شروع كردم اينبار از كوسش ليس زدم تا سوراخ كونش سرم لاي كونش بود كه دستشو از پشت گذاشت رو سرمو فشار داد، اووووف مثل اس سكسامون كه ميگفت اين حالتو دوس داشت، لاي كون خواهرم داشتم خفه ميشدم، تند تند براش ليس ميزدم، آروم كونشو داد بالا و به كمر خوابيد، اوووووف كوسش افتاد جلوم، يه كوس صورتي كه داغترم ميكرد، سرمو بردم لاشو براش قشنگ ليس ميزدم و با سينه هاي لختش بازي ميكردم، كوس خواهر نازم تو دهنم بود اووووووف ترشحات كوسش قشنگ رو صورتم بود و من داشتم با تنها خواهرم عشق بازي ميكردم، موهامو گرفت و كشيد بالا دوس داشت سينه هاشو بخورم افتادم به جون سينه هاشو كيرمو ميكشيدم رو روناي گوشتيش، جوووونم سينه هاش محشربودن، پتو فقط صورتشو پوشونده بود خواستم اونم آروم بكشم كنار ولي نذاشت اون زير داشت ناله ميكرد، افتاده بودم روش كه دستشو برد رو باسنمو فشار داد به خودش، اون كيرمو ميخواست، اووووف چسبوندم به كوسشو لاي كوسش بالا پايين ميكردم، خيسيه كوس تنگش رو كيرم بود، دوس ذاشتم صداشو بشنوم واسه همين نكردم توشو فقط رو كوسش بالا پايين ميكشيدم كه آروم با صداي حشري گفت بككككككنننن، جووووونم ديووونه شدم آخخخخ خواهرم كيرمو ميخواست، سر كيرموفشار دادم توشو نگه داشتم جووونم تنگ بود، افتادم روشو سرمو بردم پايين و گفتم خوبه؟ گفت بكن فقط، آخخخخ خواهرم داغ بود آروم همشو كردم تو كوسشو شروع كردم به تلمبه زدن، مثل كوره داغ بود، دستاش رو كمرم بودو باهام همواهي ميكرد و نفس نفس ميزد، گفتم كجاته؟ گفت تو كوسم بكنننننن، اووووف سرعتو بيشتر كردم گفتم ميخواد بياد، گفت بريز تووووووش، آخخخخخخ خيس عرق بودم تند تند ميزدمو سينه هاشو ميخوردم، كيرم تو كوس آبجي مريمم بود، جووووونم، آبم داشت ميومد اومدم بالا و سبنه هاشو فشار دادم و كيرمو تا ته تو كوسش نگه داشتمو همه آبمو ريختم توش اوووووف كوس خواهرم با آب كير من پر شده بود، نا نداشتم، افتادم روشو چشمامو بستم، چند ديقه همينطور بوديم آروم گفت مرسي داداشم قشنگ بود، ولي هنوزم زير پتو بود سرش، گفتم حال داد؟ گفت خيلي به تو چي؟ گفتم خيلي و ازروش بلند شدم و دستمال كاغذيو گذاشتم لاي كوسش، رفتم خودمو شستم و اومدم و ديدم همونطور دراز كشيده، لباسامو پوشيدمو يه بوس از دستش كردمو رفتم، بعداز ظهر بهم اس داد كه چطور بود؟ گفتم عالي بود،
پایان
@dastankadhi
سلام دوستان اسم من فرزامه( اسمها واقعی نیست) و ٢٧ سالمه و متاهلم، هيكل معمولي و قيافه معمولي دارم، يه آبجي دارم به اسم مريم كه ٣٠ سالشه و متاهل ولي قيافش فوق العاده خوشگل و نازه و اندامشم خوبه و ٢ تا هم بچه داره كه ابتدايي درس ميخونن يكي پنجم و يكي چهارم، قضيه سكس ما برميگرده به دو سال پيش كه تا الان هم ادامه داره و هر دو راضي هستيم، سكس منو آبجي از طريق اس ام اس اتفاق افتاد، يعني اس ام اس هاي عادي كه در ادامه به سكسي تبديل شدن و كم كم ديگه از هم ميپرسيديم تو سكس چيا دوس داري و اين جور مسايل، ديگه مثل قبل خجالت نداشتيم و از سكسامون ميگفتيم كه اون چطور به شوهرش حال ميده و من چطور زنمو ميكنم تا اينكه حرفا كشيده شد به سمت سكس اس كه قشنگ باهم لاس ميزديمو سكس ميكرديم، همينطور ادامه داشت سكسامون كه آبجيم گفت دوس داري واقعيشم انجام بديم؟ گفتم آره گفت پشيمون نميشي؟ گفتم تو ميشي گفت نميدونم، ميخواي يه بار انجام بديم اگه خوب بود ادامه ميديم، اوكي دادمو قرارمون شد سه شنبه صبح ساعت ٩ خونشون كه شوهرش ادارس و بچه ها هم مدرسه، دوشنبه شب اس داد كه فردا مياي، نوشتم آره آمادگيشو داري؟ گفت نميدونم، تو بيا من ميرم اتاق و پتورو ميكشم روم تا خجالت نكشيم، خلاصه صبح رفتم دوش گرفتمو اصلاح كردمو نزديكاي ساعت ٩ رسيدم زنگو زدم درو باز كرد بدون اينكه بپرسه، رفتم بالا در باز بود، يكم استرس داشتم، تو حال نبود و در اتاق باز بود، رفتم درو باز كردم ديدم پتو روشه و پاهاش بيرونه، نشستم لب تخت و دستمو آروم كشيدم رو ساق پاش، يه ساپورت نازك پوشيده بود كه حشريم ميكرد، اوووووف اولين بار بود باهوس دستم به آبجيم ميخورد، يكم ماليدم پاهاشو پتورو تا كمرش دادم بالا، باسنش اومد جلو چشمم، روناشو بادستم ميماليدمو نوازش ميكردم، سرمو بردم سمت كونشو از روساپورت بوس كردمو بو كشيدم، جوووونم نرموتپل بود، كونشو ماليدمو آروم ساپورتو كشيدم پايين، خودشم كونشو داد بالا تا راحت دربياد، اوووووف يه شورت مشكي لاي كونشو پوشونده بود، آخخخخخ داغه داغه بودم، كپلاي كونش تو دستم بود، صداش در نميومد، جوووونم يه گاز كوچولو از كپلاش گرفتمو آروم شورتو دادم پايين، اووووف كون لخت خواهرم جلوي چشمم بود لاشو بازكردم و سرمو بردم لاي كونشو شروع كردم به بو كشيدنو ليس زدن، اووووف زبونم رو سوراخ كون تنگش بود، پاهاشو يكم بازتر كردمو كوس صورتيشو ديدم آخخخخخخ كيرم شق شده بود لبلسامو در آوردم و دوباره شروع كردم اينبار از كوسش ليس زدم تا سوراخ كونش سرم لاي كونش بود كه دستشو از پشت گذاشت رو سرمو فشار داد، اووووف مثل اس سكسامون كه ميگفت اين حالتو دوس داشت، لاي كون خواهرم داشتم خفه ميشدم، تند تند براش ليس ميزدم، آروم كونشو داد بالا و به كمر خوابيد، اوووووف كوسش افتاد جلوم، يه كوس صورتي كه داغترم ميكرد، سرمو بردم لاشو براش قشنگ ليس ميزدم و با سينه هاي لختش بازي ميكردم، كوس خواهر نازم تو دهنم بود اووووووف ترشحات كوسش قشنگ رو صورتم بود و من داشتم با تنها خواهرم عشق بازي ميكردم، موهامو گرفت و كشيد بالا دوس داشت سينه هاشو بخورم افتادم به جون سينه هاشو كيرمو ميكشيدم رو روناي گوشتيش، جوووونم سينه هاش محشربودن، پتو فقط صورتشو پوشونده بود خواستم اونم آروم بكشم كنار ولي نذاشت اون زير داشت ناله ميكرد، افتاده بودم روش كه دستشو برد رو باسنمو فشار داد به خودش، اون كيرمو ميخواست، اووووف چسبوندم به كوسشو لاي كوسش بالا پايين ميكردم، خيسيه كوس تنگش رو كيرم بود، دوس ذاشتم صداشو بشنوم واسه همين نكردم توشو فقط رو كوسش بالا پايين ميكشيدم كه آروم با صداي حشري گفت بككككككنننن، جووووونم ديووونه شدم آخخخخ خواهرم كيرمو ميخواست، سر كيرموفشار دادم توشو نگه داشتم جووونم تنگ بود، افتادم روشو سرمو بردم پايين و گفتم خوبه؟ گفت بكن فقط، آخخخخ خواهرم داغ بود آروم همشو كردم تو كوسشو شروع كردم به تلمبه زدن، مثل كوره داغ بود، دستاش رو كمرم بودو باهام همواهي ميكرد و نفس نفس ميزد، گفتم كجاته؟ گفت تو كوسم بكنننننن، اووووف سرعتو بيشتر كردم گفتم ميخواد بياد، گفت بريز تووووووش، آخخخخخخ خيس عرق بودم تند تند ميزدمو سينه هاشو ميخوردم، كيرم تو كوس آبجي مريمم بود، جووووونم، آبم داشت ميومد اومدم بالا و سبنه هاشو فشار دادم و كيرمو تا ته تو كوسش نگه داشتمو همه آبمو ريختم توش اوووووف كوس خواهرم با آب كير من پر شده بود، نا نداشتم، افتادم روشو چشمامو بستم، چند ديقه همينطور بوديم آروم گفت مرسي داداشم قشنگ بود، ولي هنوزم زير پتو بود سرش، گفتم حال داد؟ گفت خيلي به تو چي؟ گفتم خيلي و ازروش بلند شدم و دستمال كاغذيو گذاشتم لاي كوسش، رفتم خودمو شستم و اومدم و ديدم همونطور دراز كشيده، لباسامو پوشيدمو يه بوس از دستش كردمو رفتم، بعداز ظهر بهم اس داد كه چطور بود؟ گفتم عالي بود،
پایان
@dastankadhi
عاطفه در بوتیڪ
ﺍﺳﻤﻪ ﻣﻦ ﻣﺤﺴﻨﻪ 23 ﺳﺎﻟﻤﻪ ، ﻭﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ 10 ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯﺧﺪﻣﺖ ﻣﻘﺪﺱ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺧﻼﺹ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﯼ ﻫﺸﺖ ﺭﻭﺯﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻌﺪﺑﺎﺍﺳﺮﺍﺭﺯﯾﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﻫﻤﺶ ﯾﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﺯﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﺑﻮﺩ ، ﺍﺳﻤﺸﻢ ﺳﻌﯿﺪﻩ ، ﺳﻌﯿﺪ ﻗﻔﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﮐﺎﺭﮐﻨﯿﻢ ، ﺍﻭﻥ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭﮐﺎﺭﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﮐﺎﺭﺵ ﭘﻮﺷﺎﮎ ﺍﺳﭙﺮﺕ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﻮﺩﺑﻪ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﯿﺎﺩﻣﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻭﺍﯾﺴﺎﻓﺮﻭﺷﻨﺪﮔﯽ ﮐﻦ ، ﻣﻨﻢ ﺍﺻﻼﺗﺠﺮﺑﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﺑﻮﻧﻢ ﻣﺎﺭﺭﻭﺍﺯﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ، ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪﻩ ﭼﻨﺪﻭﻗﺖ ﻗﻠﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺳﺘﻢ ، ﻓﮑﺮﮐﻨﻢ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺑﻮﺩﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺳﻌﯿﺪ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﺎﻫﺎﺭﺑﮕﯿﺮﻩ ﻣﻨﻢ ﺗﻮﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻮﺱ ﻣﻮﺵ ﭼﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺗﺎﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻧﻮﻡ ﺩﺍﻑ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮﺑﻌﺪﺵ . ﯼ ﭘﺴﺮﻩ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺍﺧﻞ ، ﺧﻼﺻﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭﺟﯿﻦ ﺧﺮﯾﺪﻭﻣﻮﻗﻌﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﻭﭘﺮﻭﻑ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﮑﯽ ﺍﺯﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﺭﻓﺘﺶ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ ، ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﮐﻼ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﻧﺦ ﻣﻦ . ﺩﯾﺪﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺸﻮ ﻣﺨﺸﻮﮐﺎﺭﮔﺮﻓﺘﻢ ، ﮐﺎﺭﺕ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺸﻮ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺯﺧﺪﺍﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﮐﺎﺭﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﻗﺎﭘﯿﺪ ، ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺷﻤﺎﺭﻣﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺑﺮﻥ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻣﯿﺲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ، ﺧﻼﺻﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺳﻤﺶ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺑﻮﺩ 2 ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺧﻮﺩﻡ ﮐﻮﭼﯿﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﮑﻨﻤﺶ ...
7 ﻣﺎﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﻣﺨﺶ ﺗﯿﺮﯾﭗ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺗﺎﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻣﺎﺩﺭﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺍﺧﻼﻗﺸﻢ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ، ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﺣﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﻗﻬﺎ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ، ﺑﻌﺪﺍﺯﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﺸﮏ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺮﻭﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ، ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺩﻣﻪ ﭘﺎﺭﮎ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﺍﺭﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻮﺍﺯﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﭼﯿﺰﺍ ، ﺍﻭﻧﻢ ﮔﺮﯾﺶ ﮔﺮﻓﺘﻮﺭﻓﺖ ، ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯﻫﻤﻮﻧﺠﺎﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺳﺮﮐﺎﺭ ،، ﮐﻪ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺩﻭﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪﺍﺯﺍﻭﻥ ﻗﻀﯿﻪ ﮐﻪ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﺯﻧﮓ ﺯﺩ ، ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﮕﺬﺭﻡ ، ﺑﺎﺷﻪ ، ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﻧﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻮﺩﺩﻭﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﮕﺶ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﺍﺭﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻﺵ ، ﺧﻼﺻﻠﻪ ﺑﺎﮐﻠﯽ ﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﻌﺪﻋﺎﻃﻔﻪ ﺭﻭﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺳﺮﺩﺑﻮﺩﻧﮕﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﻟﺒﻤﻮﺑﻪ ﻟﺒﺎﺵ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ . ﮔﻔﺖ ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﺎﺷﯽ؟ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯿﻪ ﻋﺰﯾﺰﻣﻮﻭﻭﻧﺬﺍﺷﺖ ﺣﺮﻓﻢ ﺗﻤﻮﻡ . ﺷﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺟﻠﻮﺗﺮﻟﺐ ﺩﺍﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺶ ﻗﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺻﯿﻔﻪ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﺑﻪ ﻏﯿﺮﺍﺯﺷﺮﺗﺸﻮ ، ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﺸﯿﺪﺑﻌﺪﺵ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭﻋﺮﺽ ﯾﮏ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﺭﻭﺗﺨﺘﻮﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭﮔﺮﺩﻧﺸﻮﺧﻮﺭﺩﻡ ﺩﺳﺘﻤﻮﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﻮﺳﺶ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻡ ، ﺍﺯﺵ ﯾﻪ ﻟﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮﺭﻓﺘﻢ ﺳﯿﻨﻬﺎﺷﻮﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﻭﺗﺎﭘﺮﺗﻐﺎﻝ ﺑﻮﺩﻣﯿﮏ ﺯﺩﻡ ﺍﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﺶ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪﻩ ، ﯼ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﮐﺴﺶ ﺑﻮﺩﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺭﺿﺎﺷﺪﻩ ، ﺷﺮﺗﺸﻮﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻣﻮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﮐﻮﺳﺸﻮﻟﯿﺲ ﺯﺩﻡ ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩﮐﻮﺱ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ، ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩﻣﺰﻩ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﺎﻟﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻠﻨﺪﻣﯿﺸﺪ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﮔﺎﺑﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺠﻨﺒﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭﻣﯿﻮﻭﺭﺩﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻮﺑﺘﻪ ﺗﻮﻋﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﻧﮕﺶ ﺳﻔﯿﺪﺷﺪﮔﻔﺖ ﺯﯾﺎﺩﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻣﺎﺍ ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﯿﺮﻣﻦ 17 ﺳﺎﻧﺘﻪ ، ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻩ ﮐﻼﺳﯿﮏ ،، ﺧﻼﺻﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺯﯾﺮﺷﮑﻤﺶ ﯾﻪ ﺑﺎﻟﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﻭﻣﺪﺑﺎﻻ ، ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺭﻧﮕﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﻣﺜﻠﻪ ﻏﻨﭽﻪ ﺯﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻬﻢ ﻣﺤﺴﻦ ﺗﺮﻭﺧﺪﺍﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺵ ، ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯾﺖ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻧﺘﺮﺱ ! ﺗﻒ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺳﺮﮐﯿﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ ﺩﻣﻪ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﺍﺭﻭﻡ ﻓﺸﺎﺭﺩﺍﺩﻡ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩﮐﻠﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﻗﺮﻣﺰﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﺭﻓﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﺯﺗﻮﯼ ﮐﯿﻔﺶ ﯾﻪ ﮐﺮﻡ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩﻣﻨﻢ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭﮐﯿﺮﻡ ، ﮐﻠﺸﻮﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﻣﻪ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﻓﺸﺎﺭﺩﺍﺩﻡ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﺩﯾﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺶ ﺯﯾﺎﺩﺷﺪ ، ﯼ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﯼ ﻓﺸﺎﺭﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺩﻡ 3 ﺳﺎﻧﺖ ﺩﯾﮕﺶ ﺭﻓﺖ ﻟﺒﺎﺷﻮﺑﻬﻢ ﺑﺴﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺍﺩﮐﺸﯿﺪﺩﺳﺘﻤﻮﮔﺮﻓﺖ ، ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﺭﺩﺩﺍﺷﺖ ﺩﺳﺘﻤﻮﻓﺸﺎﺭﺑﺪﻩ ، ﻣﻨﻢ ﺗﺎﺩﺳﺘﻪ ﺍﺭﻭﻡ ﻓﺮﻭﮐﺮﺩﻡ ﭼﻨﺪﻟﺤﻈﻪ ﺻﺒﺮﮐﺮﺩﻡ ﺟﺎﺑﺎﺯﮐﻨﻪ ﺑﻌﺪﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﺣﺪﻭﺩ 20 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪﺧﺎﻟﯿﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﻮﻧﺶ ، ﮐﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩ ، ﺧﻼﺻﻪ ﺯﻭﺩﺟﻤﻊ ﻭﺟﻮﺭﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯﺧﻮﻧﻪ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﺑﻌﺪﻫﺎﺑﺎﺯﻡ ﺳﮑﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ، ﺍﻻﻧﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺮﻩ . ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﺮﻡ ﺩﻭﻣﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯾﺶ ، ﻣﻨﻢ ﺗﻮﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﻡ.
،،پایاݧ،،
@dastankadhi
ﺍﺳﻤﻪ ﻣﻦ ﻣﺤﺴﻨﻪ 23 ﺳﺎﻟﻤﻪ ، ﻭﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ 10 ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯﺧﺪﻣﺖ ﻣﻘﺪﺱ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺧﻼﺹ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﯼ ﻫﺸﺖ ﺭﻭﺯﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻌﺪﺑﺎﺍﺳﺮﺍﺭﺯﯾﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﻫﻤﺶ ﯾﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﺯﻡ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﺑﻮﺩ ، ﺍﺳﻤﺸﻢ ﺳﻌﯿﺪﻩ ، ﺳﻌﯿﺪ ﻗﻔﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﮐﺎﺭﮐﻨﯿﻢ ، ﺍﻭﻥ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭﮐﺎﺭﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﺟﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﮐﺎﺭﺵ ﭘﻮﺷﺎﮎ ﺍﺳﭙﺮﺕ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﻮﺩﺑﻪ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﯿﺎﺩﻣﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻭﺍﯾﺴﺎﻓﺮﻭﺷﻨﺪﮔﯽ ﮐﻦ ، ﻣﻨﻢ ﺍﺻﻼﺗﺠﺮﺑﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﺑﻮﻧﻢ ﻣﺎﺭﺭﻭﺍﺯﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ، ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪﻩ ﭼﻨﺪﻭﻗﺖ ﻗﻠﻘﻪ ﮐﺎﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺳﺘﻢ ، ﻓﮑﺮﮐﻨﻢ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺑﻮﺩﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺳﻌﯿﺪ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﺎﻫﺎﺭﺑﮕﯿﺮﻩ ﻣﻨﻢ ﺗﻮﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻮﺱ ﻣﻮﺵ ﭼﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺗﺎﺩﺧﺘﺮﺧﺎﻧﻮﻡ ﺩﺍﻑ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮﺑﻌﺪﺵ . ﯼ ﭘﺴﺮﻩ ﻫﻢ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺍﺧﻞ ، ﺧﻼﺻﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭﺟﯿﻦ ﺧﺮﯾﺪﻭﻣﻮﻗﻌﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺷﻠﻮﺍﺭﻭﭘﺮﻭﻑ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﮑﯽ ﺍﺯﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﺭﻓﺘﺶ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ ، ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﮐﻼ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﻧﺦ ﻣﻦ . ﺩﯾﺪﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺸﻮ ﻣﺨﺸﻮﮐﺎﺭﮔﺮﻓﺘﻢ ، ﮐﺎﺭﺕ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺸﻮ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺯﺧﺪﺍﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﮐﺎﺭﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﻗﺎﭘﯿﺪ ، ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺷﻤﺎﺭﻣﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺑﺮﻥ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻣﯿﺲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ، ﺧﻼﺻﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺳﻤﺶ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺑﻮﺩ 2 ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺧﻮﺩﻡ ﮐﻮﭼﯿﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﮑﻨﻤﺶ ...
7 ﻣﺎﻩ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮﻣﺨﺶ ﺗﯿﺮﯾﭗ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺗﺎﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻣﺎﺩﺭﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ، ﺍﺧﻼﻗﺸﻢ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ، ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﺣﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﻗﻬﺎ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ، ﺑﻌﺪﺍﺯﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺧﺸﮏ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺮﻭﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ، ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺩﻣﻪ ﭘﺎﺭﮎ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﺍﺭﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻮﺍﺯﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﭼﯿﺰﺍ ، ﺍﻭﻧﻢ ﮔﺮﯾﺶ ﮔﺮﻓﺘﻮﺭﻓﺖ ، ﺧﻼﺻﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯﻫﻤﻮﻧﺠﺎﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﺳﺮﮐﺎﺭ ،، ﮐﻪ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺩﻭﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪﺍﺯﺍﻭﻥ ﻗﻀﯿﻪ ﮐﻪ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﺯﻧﮓ ﺯﺩ ، ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﮕﺬﺭﻡ ، ﺑﺎﺷﻪ ، ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﻧﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻮﺩﺩﻭﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﮕﺶ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﺍﺭﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺩﻣﺶ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻﺵ ، ﺧﻼﺻﻠﻪ ﺑﺎﮐﻠﯽ ﻣﮑﺎﻓﺎﺕ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﻌﺪﻋﺎﻃﻔﻪ ﺭﻭﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺳﺮﺩﺑﻮﺩﻧﮕﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﻟﺒﻤﻮﺑﻪ ﻟﺒﺎﺵ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ . ﮔﻔﺖ ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﺎﺷﯽ؟ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯿﻪ ﻋﺰﯾﺰﻣﻮﻭﻭﻧﺬﺍﺷﺖ ﺣﺮﻓﻢ ﺗﻤﻮﻡ . ﺷﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺟﻠﻮﺗﺮﻟﺐ ﺩﺍﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭﺩﻗﯿﻘﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺶ ﻗﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺻﯿﻔﻪ ﺍﺭﻭﻡ ﺍﺭﻭﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺒﺎﺳﺎﺷﻮﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻡ ﺑﻪ ﻏﯿﺮﺍﺯﺷﺮﺗﺸﻮ ، ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﺸﯿﺪﺑﻌﺪﺵ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭﻋﺮﺽ ﯾﮏ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﺭﻭﺗﺨﺘﻮﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭﮔﺮﺩﻧﺸﻮﺧﻮﺭﺩﻡ ﺩﺳﺘﻤﻮﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐﻮﺳﺶ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻡ ، ﺍﺯﺵ ﯾﻪ ﻟﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮﺭﻓﺘﻢ ﺳﯿﻨﻬﺎﺷﻮﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﻭﺗﺎﭘﺮﺗﻐﺎﻝ ﺑﻮﺩﻣﯿﮏ ﺯﺩﻡ ﺍﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﺶ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪﻩ ، ﯼ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﮐﺴﺶ ﺑﻮﺩﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺭﺿﺎﺷﺪﻩ ، ﺷﺮﺗﺸﻮﺩﺭﺍﻭﺭﺩﻣﻮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺑﯽ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﮐﻮﺳﺸﻮﻟﯿﺲ ﺯﺩﻡ ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﻡ ﺑﻮﺩﮐﻮﺱ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ، ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺩﻣﺰﻩ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﺎﻟﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻠﻨﺪﻣﯿﺸﺪ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﮔﺎﺑﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺠﻨﺒﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭﻣﯿﻮﻭﺭﺩﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻮﺑﺘﻪ ﺗﻮﻋﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭﺻﻮﺭﺗﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺭﻧﮕﺶ ﺳﻔﯿﺪﺷﺪﮔﻔﺖ ﺯﯾﺎﺩﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻣﺎﺍ ، ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﯿﺮﻣﻦ 17 ﺳﺎﻧﺘﻪ ، ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻩ ﮐﻼﺳﯿﮏ ،، ﺧﻼﺻﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺯﯾﺮﺷﮑﻤﺶ ﯾﻪ ﺑﺎﻟﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻮﻧﺶ ﺍﻭﻣﺪﺑﺎﻻ ، ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺭﻧﮕﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﻣﺜﻠﻪ ﻏﻨﭽﻪ ﺯﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻬﻢ ﻣﺤﺴﻦ ﺗﺮﻭﺧﺪﺍﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺵ ، ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯾﺖ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻧﺘﺮﺱ ! ﺗﻒ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺳﺮﮐﯿﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ ﺩﻣﻪ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﺍﺭﻭﻡ ﻓﺸﺎﺭﺩﺍﺩﻡ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩﮐﻠﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﻗﺮﻣﺰﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﺭﻓﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﺯﺗﻮﯼ ﮐﯿﻔﺶ ﯾﻪ ﮐﺮﻡ ﺑﻬﻢ ﺩﺍﺩﻣﻨﻢ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺭﻭﮐﯿﺮﻡ ، ﮐﻠﺸﻮﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﻣﻪ ﺳﻮﺭﺍﺧﺶ ﻓﺸﺎﺭﺩﺍﺩﻡ ﺳﺮﺵ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﺩﯾﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺶ ﺯﯾﺎﺩﺷﺪ ، ﯼ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﯼ ﻓﺸﺎﺭﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺩﻡ 3 ﺳﺎﻧﺖ ﺩﯾﮕﺶ ﺭﻓﺖ ﻟﺒﺎﺷﻮﺑﻬﻢ ﺑﺴﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺍﺩﮐﺸﯿﺪﺩﺳﺘﻤﻮﮔﺮﻓﺖ ، ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺩﺭﺩﺩﺍﺷﺖ ﺩﺳﺘﻤﻮﻓﺸﺎﺭﺑﺪﻩ ، ﻣﻨﻢ ﺗﺎﺩﺳﺘﻪ ﺍﺭﻭﻡ ﻓﺮﻭﮐﺮﺩﻡ ﭼﻨﺪﻟﺤﻈﻪ ﺻﺒﺮﮐﺮﺩﻡ ﺟﺎﺑﺎﺯﮐﻨﻪ ﺑﻌﺪﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﺣﺪﻭﺩ 20 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐﺮﺩﻣﺶ ﺍﺑﻢ ﺍﻭﻣﺪﺧﺎﻟﯿﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﮐﻮﻧﺶ ، ﮐﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩ ، ﺧﻼﺻﻪ ﺯﻭﺩﺟﻤﻊ ﻭﺟﻮﺭﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯﺧﻮﻧﻪ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﺑﻌﺪﻫﺎﺑﺎﺯﻡ ﺳﮑﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ، ﺍﻻﻧﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺮﻩ . ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺗﺮﻡ ﺩﻭﻣﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯾﺶ ، ﻣﻨﻢ ﺗﻮﺩﻟﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﻡ.
،،پایاݧ،،
@dastankadhi
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺳﻤﯿﻪ
ﺳﻼﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ . ﻣﯿﺨﺎﻡ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﮕﻢ . ﺧﺐ . ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﮕﻢ . ﻣﻦ ﺍﺳﻤﻢ ﺗﯿﻤﻮﺭﻩ . ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﻢ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﺗﻮﯼ ﭘﺎﻡ ﺗﯿﻤﻮﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺳﻢ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻡ 21. ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭﺑﭽﻪ ﯾﮕﻮﺷﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ . ﺑﺎ ﻗﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ 186 ﺳﺎﻧﺖ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻬﻦ ﻭ ﮐﻤﺮ ﺑﺎﺭﯾﮏ . ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﻫﯿﮑﻞ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﻭ ﻣﺎﻧﮑﻦ . ﺧﺪﺍﯾﺶ ﺧﻮﺷﺘﯿﭙﻢ . ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﺗﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺩﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ 91 ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ . ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﯼ ﺗﺎﺯﺳﺖ . ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﺯ 1 ﯾﺎ 2 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ 3 ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ .
ﻣﺎ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯾﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﺭﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯿﻢ . ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻨﺎﻣﻮﻥ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺳﻤﯿﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﻓﺎﺏ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻪ . ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﺍﻣﺎﺭﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﺮﺷﺐ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﭘﯿﺶ ﺯﻥ ﺻﯿﻘﻪ ﺍﯾﺶ . ﺳﻤﯿﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺷﺒﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻣﯿﺨﺎﺑﻪ . ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ ﺳﻤﯿﻪ ﺧﺎﻧﻤﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺳﺒﺰﻩ 30 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﻗﺪ 160 ﺳﺎﻧﺖ ﻫﯿﮑﻞ ﮐﭙﻞ ﻭ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺒﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﮊﻟﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﮔﺎﻭﯼ ﻭ ﺩﺭﺷﺖ ﻟﺒﺎﯼ ﭘﻔﮑﯽ ﻭ ﭘﻮﺳﺘﻪ ﻧﺮﻣﻪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯿﻪ ﯾﺒﺎﺭ ﺑﺒﯿﻨﯿﺶ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﮕﻐﺘﻢ . ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻧﻢ . ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ . ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﺎ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺳﻤﯿﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻣﺎﺑﺎﻫﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﺎﺳﺖ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻧﻤﻮ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﻢ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮﻡ ﺑﻮﺩ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﺷﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﻤﻮ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺧﺤﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺑﺪﻣﺶ . ﯾﺮﻭﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ . ﺗﻮﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺍﺱ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺰﻧﻤﻮ ﺑﻬﺶ ﻫﻤﭽﯿﻮ ﺑﮕﻢ . ﺑﻬﺶ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻡ ﯾﭽﯿﺰﯼ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ . ﺍﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﺎﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﺎﺩ ﺑﮕﻮ . ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﮔﻔﺘﻤﻮ ﺍﺯﺵ ﺧﺎﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺸﺶ . ﺍﻭﻝ ﻓﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 3-2 ﺭﻭﺯ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ . ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﺸﻮﻧﻮ ﭼﺠﻮﺭ ﺭﻓﺘﻢ . ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮﯼ ﺑﻐﻠﺸﻮ ﺍﻭﻝ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻢ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﺜﻞ ﻭﺣﺸﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺵ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩﻣﺸﻮﻥ . ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﯾﺸﺐ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻭ ﺷﺐ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﺷﺪ . ﻭﻗﺖ ﺧﺎﺏ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺳﻤﯿﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﺎﺑﯿﺪ . ﻣﻦ ﺍﺻﺎﺑﻢ ﺗﺨﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺷﻖ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﻤﺮﺩﻡ . ﻫﻤﻪ ﮐﻪ ﺧﺎﺑﺸﻮﻥ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺳﻤﯿﻪ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﻩ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻗﻢ . ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻩ . ﯾﻬﻮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺸﻪ . ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺭﺍﺿﯿﺶ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﺍﻭﻣﺪ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻗﺎ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺘﺮﮐﯿﺪ . ﻣﻨﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺧﺎﺑﻮﻧﺪﻣﺸﻮ ﺷﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ . ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﺧﺪﺍ . ﭼﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻨﻮ ﭘﻔﮑﯿﻮ ﺩﺭﺷﺘﯽ . ﺳﻤﯿﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﺩﺭﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﭙﯿﭽﯿﺪﻭ ﻫﻤﺒﻦ ﻣﻨﻮ ﺣﺸﺮﯼ ﺗﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺣﺎﺿﺮﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﺲ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻭ ﺗﭙﻠﺸﻮ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺑﻮ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﻧﺎﺯ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﺷﻮ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻦ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺶ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻮﯼ ﺑﺪﻧﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ . ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﺟﻔﺖ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﮐﺴﺶ ﯾﻪ ﮐﯿﺮ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺩﺭﺍﺯﻭ ﻣﯿﻄﻠﺒﻪ . ﻧﻤﯿﺨﺎﺳﺘﻢ ﯾﺠﻮﺭ ﺑﮑﻨﻤﺶ ﮐﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﺸﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺸﻨﺶ ﮐﻨﻢ . ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺗﻒ ﺯﺩﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﺴﺶ . ﯾﺬﺭﻩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﮐﺴﺶ ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯ ﺑﺸﻪ . ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻘﺪ ﺗﻨﮓ ﻭ ﺩﺍﺍﺍﺍﺍﻍ ﺑﻮﺩ 3-2. ﺑﺎﺭ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﺯﺩﻣﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺧﺎﺑﯿﺪﻡ ﺭﻭﺷﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺵ . ﯾﻬﻮ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺑﻐﺾ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﺟﺮ ﺑﺪﯼ؟ / ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﻧﺪﺍﺩﻣﻮ ﺏ ﮐﺎﺭﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ . ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﺍﻧﮕﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻡ . ﺳﻤﯿﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﻤﺮﺩ . ﻧﺎﻣﻨﻈﻢ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ . ﺳﯿﺎﻫﯽ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻭ ﻫﻤﺶ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺨﺎﻡ . ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﯼ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ 2 ﻟﯿﺘﺮ ﻣﺸﺮﻭﺑﻮ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ . ﺍﻻﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﯿﻤﻮﺭﺧﺎﻥ ﮐﺎﺭﺷﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻪ . ﯾﮑﻢ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﺎ ﺍﺏ ﮐﺲ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻭﻥ ﺧﯿﺲ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺭﻭﻡ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺗﻮﻧﻞ ﮔﺮﻣﺎ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﯾﻬﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻥ ﻭ ﺗﺨﺘﻢ ﺧﯿﺲ ﺷﺪ . ﺍﺏ ﺳﻤﯿﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺯﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺭﺿﺎﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺏ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﺸﻮ ﯾﮑﻢ ﺗﻮﯼ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﺎﺑﯿﺪﯾﻢ . ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺵ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺑﺶ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ 1 ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯿﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﯿﻠﯿﺎﻗﺘﺶ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﺗﺶ . ﺍﺯﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻫﺮﻓﺮﺻﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﻓﻀﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ .
پایان
@dastankadhi
ﺳﻼﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ . ﻣﯿﺨﺎﻡ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﮕﻢ . ﺧﺐ . ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﮕﻢ . ﻣﻦ ﺍﺳﻤﻢ ﺗﯿﻤﻮﺭﻩ . ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺳﻢ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﯼ ﺗﻮﯼ ﭘﺎﻡ ﺗﯿﻤﻮﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺳﻢ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻡ 21. ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭﺑﭽﻪ ﯾﮕﻮﺷﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﻢ . ﺑﺎ ﻗﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ 186 ﺳﺎﻧﺖ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻬﻦ ﻭ ﮐﻤﺮ ﺑﺎﺭﯾﮏ . ﯾﻌﻨﯽ ﯾﻪ ﻫﯿﮑﻞ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﻭ ﻣﺎﻧﮑﻦ . ﺧﺪﺍﯾﺶ ﺧﻮﺷﺘﯿﭙﻢ . ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﺗﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺩﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ 91 ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ . ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﯼ ﺗﺎﺯﺳﺖ . ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﺯ 1 ﯾﺎ 2 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ . ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ 3 ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ .
ﻣﺎ ﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯾﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﺭﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯿﻢ . ﺍﯾﻦ ﺍﺷﻨﺎﻣﻮﻥ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺳﻤﯿﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﻓﺎﺏ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻪ . ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﺍﻣﺎﺭﺷﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﺮﺷﺐ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﭘﯿﺶ ﺯﻥ ﺻﯿﻘﻪ ﺍﯾﺶ . ﺳﻤﯿﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺷﺒﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻣﯿﺨﺎﺑﻪ . ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ ﺳﻤﯿﻪ ﺧﺎﻧﻤﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ . ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺳﺒﺰﻩ 30 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﻗﺪ 160 ﺳﺎﻧﺖ ﻫﯿﮑﻞ ﮐﭙﻞ ﻭ ﺳﮑﺴﯽ ﺑﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﺒﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﮊﻟﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﮔﺎﻭﯼ ﻭ ﺩﺭﺷﺖ ﻟﺒﺎﯼ ﭘﻔﮑﯽ ﻭ ﭘﻮﺳﺘﻪ ﻧﺮﻣﻪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯿﻪ ﯾﺒﺎﺭ ﺑﺒﯿﻨﯿﺶ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﮕﻐﺘﻢ . ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻧﻢ . ﺍﻭﻧﻢ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﯽ . ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﺎ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺳﻤﯿﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻣﺎﺑﺎﻫﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﺎﺳﺖ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻧﻤﻮ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﻢ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮﻡ ﺑﻮﺩ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﺷﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﻤﻮ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺧﺤﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺑﺪﻣﺶ . ﯾﺮﻭﺯ ﻇﻬﺮ ﺑﻮﺩ . ﺗﻮﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺍﺱ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺰﻧﻤﻮ ﺑﻬﺶ ﻫﻤﭽﯿﻮ ﺑﮕﻢ . ﺑﻬﺶ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻡ ﯾﭽﯿﺰﯼ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ . ﺍﻭﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﺎﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﺎﺩ ﺑﮕﻮ . ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﮔﻔﺘﻤﻮ ﺍﺯﺵ ﺧﺎﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺸﺶ . ﺍﻭﻝ ﻓﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 3-2 ﺭﻭﺯ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ . ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﺸﻮﻧﻮ ﭼﺠﻮﺭ ﺭﻓﺘﻢ . ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺗﻮﯼ ﺑﻐﻠﺸﻮ ﺍﻭﻝ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻢ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﺜﻞ ﻭﺣﺸﯽ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺵ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩﻣﺸﻮﻥ . ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﯾﺸﺐ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻭ ﺷﺐ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﺷﺪ . ﻭﻗﺖ ﺧﺎﺏ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺳﻤﯿﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺧﺎﺑﯿﺪ . ﻣﻦ ﺍﺻﺎﺑﻢ ﺗﺨﻤﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺷﻖ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﻤﺮﺩﻡ . ﻫﻤﻪ ﮐﻪ ﺧﺎﺑﺸﻮﻥ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺳﻤﯿﻪ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﻩ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻗﻢ . ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻩ . ﯾﻬﻮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺸﻪ . ﺧﻼﺻﻪ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺭﺍﺿﯿﺶ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﺍﻭﻣﺪ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺑﺮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻗﺎ ﺗﯿﻤﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺘﺮﮐﯿﺪ . ﻣﻨﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺧﺎﺑﻮﻧﺪﻣﺸﻮ ﺷﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ . ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﺧﺪﺍ . ﭼﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻨﻮ ﭘﻔﮑﯿﻮ ﺩﺭﺷﺘﯽ . ﺳﻤﯿﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﺩﺭﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﺯ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﭙﯿﭽﯿﺪﻭ ﻫﻤﺒﻦ ﻣﻨﻮ ﺣﺸﺮﯼ ﺗﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺣﺎﺿﺮﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﺲ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﻭ ﺗﭙﻠﺸﻮ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺑﻮ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﻧﺎﺯ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﺷﻮ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻦ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺶ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻮﯼ ﺑﺪﻧﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ . ﺳﺮﯾﻊ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﺟﻔﺖ ﭘﺎﻫﺎﺷﻮ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﮐﺴﺶ ﯾﻪ ﮐﯿﺮ ﺩﺍﻍ ﻭ ﺩﺭﺍﺯﻭ ﻣﯿﻄﻠﺒﻪ . ﻧﻤﯿﺨﺎﺳﺘﻢ ﯾﺠﻮﺭ ﺑﮑﻨﻤﺶ ﮐﻪ ﺯﺩﻩ ﺑﺸﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺸﻨﺶ ﮐﻨﻢ . ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺗﻒ ﺯﺩﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﺴﺶ . ﯾﺬﺭﻩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﮐﺴﺶ ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯ ﺑﺸﻪ . ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﮐﻪ ﭼﻘﺪ ﺗﻨﮓ ﻭ ﺩﺍﺍﺍﺍﺍﻍ ﺑﻮﺩ 3-2. ﺑﺎﺭ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﺯﺩﻣﻮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺧﺎﺑﯿﺪﻡ ﺭﻭﺷﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺵ . ﯾﻬﻮ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺑﻐﺾ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﺎﯼ ﻣﻨﻮ ﺟﺮ ﺑﺪﯼ؟ / ﺟﻮﺍﺑﺸﻮ ﻧﺪﺍﺩﻣﻮ ﺏ ﮐﺎﺭﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ . ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﺍﻧﮕﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻡ . ﺳﻤﯿﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﻤﺮﺩ . ﻧﺎﻣﻨﻈﻢ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ . ﺳﯿﺎﻫﯽ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻭ ﻫﻤﺶ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﮐﯿﺮ ﻣﯿﺨﺎﻡ . ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮﯼ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ 2 ﻟﯿﺘﺮ ﻣﺸﺮﻭﺑﻮ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ . ﺍﻻﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﯿﻤﻮﺭﺧﺎﻥ ﮐﺎﺭﺷﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻪ . ﯾﮑﻢ ﺳﺮﺷﻮ ﺑﺎ ﺍﺏ ﮐﺲ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻭﻥ ﺧﯿﺲ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺭﻭﻡ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺗﻮﻧﻞ ﮔﺮﻣﺎ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺮﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻨﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﯾﻬﻮ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻥ ﻭ ﺗﺨﺘﻢ ﺧﯿﺲ ﺷﺪ . ﺍﺏ ﺳﻤﯿﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﻨﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺯﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺭﺿﺎﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺏ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﺸﻮ ﯾﮑﻢ ﺗﻮﯼ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﺎﺑﯿﺪﯾﻢ . ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺵ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺑﺶ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ 1 ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯿﺸﺪﻩ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﯿﻠﯿﺎﻗﺘﺶ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﺗﺶ . ﺍﺯﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺳﻤﯿﻪ ﺟﻮﻥ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﻫﺮﻓﺮﺻﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﻓﻀﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ .
پایان
@dastankadhi
سکس مریم با پیرمرد
سلام دوستان اینم یه فانتزی دیگه امیدوارم لذت ببرید ؛)
مریم همیشه معمولی بود و هیچ چیز خیلی خاصی در موردش وجود نداشت. تو مدرسه بهترین شاگرد نبود، بدترین شاگرد هم نبود. خیلی خوشگل نبود اما زشت هم نبود. خیلی پولدار نبود اما بی پول هم محسوب نمیشد، خلاصه اینکه به معنی واقعی کلمه معمولی بود. شاید باورتون نشه اما همه ی اینها وقتی که مریم ۱۹ ساله از شهرستانشون اومد تهران وارد دانشگاه شد تغییر کرد.
وقتی مریم دید که دخترای دانشگاه آزاد به خودشون میرسن و صد قلم آرایش میکنن و صد جور عمل جراحی پلاستیک انجام میدن و از هر طرف پسرا واسشون غش و ضعف میرن، اون هم تصمیم گرفت که عقب نمونه و دست به کار شد. اول از عمل بینی شروع کرد وتا پایان سال اول دانشگاهش دیگه کسی نمیتونست بشناستش.در همین حین باشگاه هم میرفت و یه بدن خیلی خوب ساخته بود. خلاصه جونم براتون بگه اون مریم معمولی تبدیل شده بود به یه داف اسمی با سینه های پروتزی ۸۵، کمر باریک، بینی سر بالا و لبای قشنگ و باد کرده که خودش دوست داشت همیشه با یه رژ لب صورتی رنگشون کنه.مریمی که هیچ پسری بهش توجه نمیکرد حالا شده بود مرکز توجه کل دانشگاه.
دقیقا همین زمان بود که مریم با اولین دوست پسرش-علی- آشنا شد. علی یه پسر خوشتیپ و خوش رفتار بود که با حرفاش حسابی دل مریمو به دست آورده بود و خامش کرده بود و مریم که با وجود قیافه ی دافش هنوز سادگی دخترونشو حفظ کرده بود، خام حرفای علی شد.همه چیز اول از یه لاپایی ساده شروع شد و به تدریج پیشرفت کرد تا مریم حاضر شد اجازه بده که علی پردشو بزنه چون معتقد بود که عشق واقعی وجود داره و علی برای اون ساخته شده و تا ابد مال همدیگن. خلاصه علی پرده ی مریمو زد و یه مدت با کسش حال کرد و جلو همه ی دانشگاه پز داد که این دافه زیر من میخوابه ولی بعد چند ماه که کس مریم واسش خسته کننده و تکراری شد و آپشنای بهتری پیدا کرد که هم کس میدادن هم کون، مریم بی نوا رو رها کرد و رفت.
مریم هم که حسابی افسرده شده بود سعی کرد ناراحتیشو با سکس درمان کنه و در عرض چند ماه با ۱۰ تا پسر دیگه خوابید و اون موقع تازه فهمید که چقد کیر های بهتری از کیر علی وجود داره. مریم دوست داشت انواع کیر ها رو امتحان کنه: کیر های بلند و نازک، کیر های کلفت، کیر های نسبتن کوچیک، نسبتن بزرگ خلاصه هر کیری جاذبه ی خاص خودشو داشت براش.
یه روز پاییزی مریم توی یه کافه با یه پسر جدید به نام امیر آشنا شد و درسته که خودش هم نمیتونست باور کنه که دوباره بتونه عاشق بشه اما امیر آروم آروم زیر پوستش نفوذ کرد و دلش رو به دست آورد. این دفعه اما یه مشکل خیلی بزرگ وجود داشت و اونم این بود که مریم نمیتونست به یه دونه کیر راضی بشه. این بود که تصمیم گرفت مشکلشو با امیر در میون بذاره و در اوج ناباوری امیر خیلی منطقی با این اعتراف مریم کنار اومد و پیشنهاد داد که میتونن یه رابطه ی باز داشته باشن، یعنی اینکه به لحاظ احساسی فقط همدیگرو دوست داشته باشن اما هرکدومشون میتونن با هرکس خواستن رابطه جنسی برقرار کنن(به شرط اینکه رابطه جنسی با استفاده از کاندوم و وسایل پیشگیری از بیماری های مقاربتی باشه). مریم هم از خداخواسته قبول کرد و اینطوری شد که رابطه ی باز مریم و امیر شروع شد.
در عرض دوسالی که مریم و امیر با هم بودن شاید مریم با بیشتر از ۳۰ تا پسر به غیر از امیر خوابیده بود و هم از کون هم از کس بهشون داده بود اما عشقش نسبت به امیر روز به روز بیشتر میشد و خودش رو خوشحال ترین دختر دنیا میدونست.چون پدر مادر مریم شهرستان بودن و نمیتونستن سر از کارش در بیارن با امیر یه خونه تو پایین شهر گرفته بودن و زندگی نسبت خوبی رو داشتن. امیر سر کار میرفت و درآمدش بد نبود، مریم هم با اینکه هنوز دانشجو بود کار های پاره وقت میکرد و زندیگیشون از همه لحاظ مثل یه زوج معمولی بود به جز اینکه مریم به مردای دیگه کس میداد و امیر هم هر از چند گاهی دخترای دیگه رو میکرد.
همه چیز خوب بود تا اینکه یه روز امیر با ناراحتی اومد خونه و هرچی مریم ازش میپرسید چی شده جواب نمیداد. اوضاع برای چند روز به همین منوال پیش رفت تا اینکه مریم دیگه صبرشو از دست داد و به امیر گفت اگه نگه چرا اینقد افسرده و سرد شده مجبوره که باهاش بهم بزنه. امیر هم که دیگه از پنهان کاری خسته شده بود گفت که به یه نفر قرض زیادی داره که نمیتونه بده و یارو هم گفته اگه تا چند روز دیگه باهاش تصفیه نکنه ازش شکایت میکنه و میندازتش زندان. مریم یکم فکر کرد و بالاخره یه راه چاره ی خیلی خوب به ذهنش رسید. به امیر گفت اصلن غمت نباشه فقط آدرسو طرفو بده به من تا مشکلتو حل کنم. امیر هم که مستاصل شده بود قبول کرد و آدرس مغازه ی عطاری کسی که بهش قرض داشت رو به مریم داد.
فردای اون روز مریم با یه مانتوی تنگ و آرایش سکسی رفت به ادرسی که امیر بهش داده بود. وقتی برای اولین بار طرفو دید موهای بدنش راست شد چون ط
سلام دوستان اینم یه فانتزی دیگه امیدوارم لذت ببرید ؛)
مریم همیشه معمولی بود و هیچ چیز خیلی خاصی در موردش وجود نداشت. تو مدرسه بهترین شاگرد نبود، بدترین شاگرد هم نبود. خیلی خوشگل نبود اما زشت هم نبود. خیلی پولدار نبود اما بی پول هم محسوب نمیشد، خلاصه اینکه به معنی واقعی کلمه معمولی بود. شاید باورتون نشه اما همه ی اینها وقتی که مریم ۱۹ ساله از شهرستانشون اومد تهران وارد دانشگاه شد تغییر کرد.
وقتی مریم دید که دخترای دانشگاه آزاد به خودشون میرسن و صد قلم آرایش میکنن و صد جور عمل جراحی پلاستیک انجام میدن و از هر طرف پسرا واسشون غش و ضعف میرن، اون هم تصمیم گرفت که عقب نمونه و دست به کار شد. اول از عمل بینی شروع کرد وتا پایان سال اول دانشگاهش دیگه کسی نمیتونست بشناستش.در همین حین باشگاه هم میرفت و یه بدن خیلی خوب ساخته بود. خلاصه جونم براتون بگه اون مریم معمولی تبدیل شده بود به یه داف اسمی با سینه های پروتزی ۸۵، کمر باریک، بینی سر بالا و لبای قشنگ و باد کرده که خودش دوست داشت همیشه با یه رژ لب صورتی رنگشون کنه.مریمی که هیچ پسری بهش توجه نمیکرد حالا شده بود مرکز توجه کل دانشگاه.
دقیقا همین زمان بود که مریم با اولین دوست پسرش-علی- آشنا شد. علی یه پسر خوشتیپ و خوش رفتار بود که با حرفاش حسابی دل مریمو به دست آورده بود و خامش کرده بود و مریم که با وجود قیافه ی دافش هنوز سادگی دخترونشو حفظ کرده بود، خام حرفای علی شد.همه چیز اول از یه لاپایی ساده شروع شد و به تدریج پیشرفت کرد تا مریم حاضر شد اجازه بده که علی پردشو بزنه چون معتقد بود که عشق واقعی وجود داره و علی برای اون ساخته شده و تا ابد مال همدیگن. خلاصه علی پرده ی مریمو زد و یه مدت با کسش حال کرد و جلو همه ی دانشگاه پز داد که این دافه زیر من میخوابه ولی بعد چند ماه که کس مریم واسش خسته کننده و تکراری شد و آپشنای بهتری پیدا کرد که هم کس میدادن هم کون، مریم بی نوا رو رها کرد و رفت.
مریم هم که حسابی افسرده شده بود سعی کرد ناراحتیشو با سکس درمان کنه و در عرض چند ماه با ۱۰ تا پسر دیگه خوابید و اون موقع تازه فهمید که چقد کیر های بهتری از کیر علی وجود داره. مریم دوست داشت انواع کیر ها رو امتحان کنه: کیر های بلند و نازک، کیر های کلفت، کیر های نسبتن کوچیک، نسبتن بزرگ خلاصه هر کیری جاذبه ی خاص خودشو داشت براش.
یه روز پاییزی مریم توی یه کافه با یه پسر جدید به نام امیر آشنا شد و درسته که خودش هم نمیتونست باور کنه که دوباره بتونه عاشق بشه اما امیر آروم آروم زیر پوستش نفوذ کرد و دلش رو به دست آورد. این دفعه اما یه مشکل خیلی بزرگ وجود داشت و اونم این بود که مریم نمیتونست به یه دونه کیر راضی بشه. این بود که تصمیم گرفت مشکلشو با امیر در میون بذاره و در اوج ناباوری امیر خیلی منطقی با این اعتراف مریم کنار اومد و پیشنهاد داد که میتونن یه رابطه ی باز داشته باشن، یعنی اینکه به لحاظ احساسی فقط همدیگرو دوست داشته باشن اما هرکدومشون میتونن با هرکس خواستن رابطه جنسی برقرار کنن(به شرط اینکه رابطه جنسی با استفاده از کاندوم و وسایل پیشگیری از بیماری های مقاربتی باشه). مریم هم از خداخواسته قبول کرد و اینطوری شد که رابطه ی باز مریم و امیر شروع شد.
در عرض دوسالی که مریم و امیر با هم بودن شاید مریم با بیشتر از ۳۰ تا پسر به غیر از امیر خوابیده بود و هم از کون هم از کس بهشون داده بود اما عشقش نسبت به امیر روز به روز بیشتر میشد و خودش رو خوشحال ترین دختر دنیا میدونست.چون پدر مادر مریم شهرستان بودن و نمیتونستن سر از کارش در بیارن با امیر یه خونه تو پایین شهر گرفته بودن و زندگی نسبت خوبی رو داشتن. امیر سر کار میرفت و درآمدش بد نبود، مریم هم با اینکه هنوز دانشجو بود کار های پاره وقت میکرد و زندیگیشون از همه لحاظ مثل یه زوج معمولی بود به جز اینکه مریم به مردای دیگه کس میداد و امیر هم هر از چند گاهی دخترای دیگه رو میکرد.
همه چیز خوب بود تا اینکه یه روز امیر با ناراحتی اومد خونه و هرچی مریم ازش میپرسید چی شده جواب نمیداد. اوضاع برای چند روز به همین منوال پیش رفت تا اینکه مریم دیگه صبرشو از دست داد و به امیر گفت اگه نگه چرا اینقد افسرده و سرد شده مجبوره که باهاش بهم بزنه. امیر هم که دیگه از پنهان کاری خسته شده بود گفت که به یه نفر قرض زیادی داره که نمیتونه بده و یارو هم گفته اگه تا چند روز دیگه باهاش تصفیه نکنه ازش شکایت میکنه و میندازتش زندان. مریم یکم فکر کرد و بالاخره یه راه چاره ی خیلی خوب به ذهنش رسید. به امیر گفت اصلن غمت نباشه فقط آدرسو طرفو بده به من تا مشکلتو حل کنم. امیر هم که مستاصل شده بود قبول کرد و آدرس مغازه ی عطاری کسی که بهش قرض داشت رو به مریم داد.
فردای اون روز مریم با یه مانتوی تنگ و آرایش سکسی رفت به ادرسی که امیر بهش داده بود. وقتی برای اولین بار طرفو دید موهای بدنش راست شد چون ط