دخترخاله گلی
1400/05/21
#دختر_خاله #آنال
سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
1400/05/21
#دختر_خاله #آنال
سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
دختر خاله پلنگم
سلام. این اولین داستانمه اگه مشکل خاصی داشت ببخشید.
من علی ۱۹ سالمه. قدم ۱۹۲ هیکلمم خوبه ولی یکم لاغر. کیرمم ۲۰ سانته با اورال سکس ۲۲ سانت
دختر خالمم سارا ۴ ماه ازم کوچیک تره ولی با این سنش بهترین هیکلیو داره که دیدم. سینه ۸۰ باسن بزرگ کاملا گوشتی.
خب بخوام از اول بگم که ما از بچگی با هم بزرگ شدیم دختر خالم پدر نداره و مامانشم معلمه .از همون بچگی شیطون بودیمو همیشه با مال همدیگه ور میرفتیم . تا بزرگ تر شدیم و این عادت ترکمون شد.
ولی خب جلوی هم لباس راحتی میپوشیم همیشه.
خب بریم سر اصل مطلب.حدودا ۶ ماه پیش یه روز که کل خانودمونو با هم یه جا دعوت بودیم بعد از پایان مهمونی مامان بابای من مجبور شدن بمونن اونجا . صاحبخونه اونارو نگه داشت. منم مجبور شدم با خاله و دختر خالم برم خونشون. ما رفتیم و تا رسیدیم خالم رفت حموم. منو دختر خالم تنها شدیم که داشت میرفت که دیدم پشت پاش خاکی شده گفتم وایسا بتکونمش که گفت باشه. وای پشت پاهاش کاملا ورزشکاریو تپله منم که تکوندمش به بهونه خاکی بودن دوتا چکم زدم به کونش که گفتم خب دیگه پاک شد. حالیش شد که از قصد کردم. ولی به رو خودش نیاورد. یه لبخند شیطنت آمیزی زد و تشکر کرد رفت لباسشو عوض کرد یه تاپ مشکی یایه شلوارک مشکی پوشید و اومد وای که بزرگترین کون فامیلو داره با سنش هنو یادش میوفتم کیرم له میزنه.
خالم از حموم اومدو نشستیم دور هم چای خوردیمو تلوزیون میدیدیم.
میدونستم دختر خالم خیلی تو کفمه چون همیشه تو تل و واتساپ اون اول بهم پیام میداد و چیزایه سکسی میفرستاد. ولی همو میدیدیم به رو خودش نمیاورد اصن.
داشتیم تلوزیون میدیدیم که دختر خالم دراز کشید و سرش و گذاشت رو پای خالم. یه چن دقه بعدش گفت علی پای مامانم خسته میشه برو بالشمو از رو تختم بیار.
منم پاشدم رفتم تو اتاقش بالششو ور داشتم و چیزیو دیدم که هنوزم باورم نمیشه. دختر خالم شورتشو گذاشته بود زیر بالشه
یه شرط مشکی نازک بوش کردم بوی کصشو میداد وای که کیرم داشت منفجر میشد دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم . شرطشو گذاشتم تو جیبمو بالشو دادم بهش و رفتم دسشویی.
شرطشو دراوردم باش یه جغ درست و حسابی زدم و آبمو ریختم روش کیرم دیگه نمیخوابید انقدم بزرگه که وقتی خواب باشه هم از رو لباس راحتی معلومه چه برسه وقتی که شقه. بلاخره هرجور میشد جاش کردم تو شرطمو درومدم بیرون تا اومدم رفتم شرطو با همون خیسیش گذاشتم سر جاش. خ خوشحال بودم که بعد از مدتا داشتم دوباره با سارا از این کارا میکردم.
رفتم تو حالو کنارشون نشستم. که دیگه همه پاشدیم بخوابیم. که یهو سارا اروم بم گفت از کادوم راضی بودی و یه لبخندیم بغل لبش بود که منم گفتم بهترین کادوی عمرم بود. که گفت قابل نداره ببخشید کم بود. منم با خنده گفتم خدا بیشتر بده بهت بیشتر به ما بدی. که اونم خندیدو رفت که بخوابه. اونشب همه خسته بودیم . ولی من تا صب خوابم نبرد . هی تصور میکردم که الان میاد و باهم سکس میکنیم. ولی خسته بود و خوابش برد.
تا که صب شد همه پاشدیمو بعد خوردن صبحانه خالم میرفت که مدرسه کلاس آنلاین بزاره برا شاگرداش منم مجبور بودم برم خونه خودمون. ولی دلم پیش سارا بود چون تنها میشد و دیگه اینطور موقعیتی گیرم نمیومد. بعد این که فکر کردم . به این نتیجه رسیدم شارژرمو تو اتاق سارا که جلو چشش باشه جا بزارم.
و با خالم از خونه خارج شدیم. که خالم رفت مدرسه و منم رفتم کوچه پشتی خونشون. منتظر بودم که سارا زنگ بزنه. اما نزد . که دیگه خودم زنگ زدم بهش و گفتم سارا شارژرم مونده اونجا؟
که گفت بزار ببینم. وقتی گشت گفت آره میای. منم از خدا خواسته گفتم آره الان میام میگیرمش که پشت تلفن منتظرم نزاریا زود باش منم از خدا خواسته سریع رفتم زنگ زدمو درو برام باز کرد. که گفتم شارژرم کو گفت بگرد پیداش کن. اصلا به رو خودمون نیاوردیم که دیشب چی شده بود مطمئن بودم شرطش که آبم روش بوده و دیده.
گشتم ولی پیدا نکردم شارژرو که یهو گفت زیر بالشو ببین منم کم کم قلبم داشت وایمیساد اتفاقی که این همه سال منتظرش بودم داشت رخ میداد. بالشو برداشتم دیدم شارژرم اینجاس ولی شرطه نییس. گفتم عه شارژرم. بعدش سریع گفتم یه کادویی که دیشب بهم دادیو گزاشتمش اینجا دیشب. کجا گذاشتیش میخوامش.
که یهو گفت چیکارش کردی دیشب خیلی خوش بو شده بود گفتم اون عطر عشق بود با خنده حالا بهم نمیدیش باز.
گفت مطمئنی میخوایش. منم گفتم آره. که یهو گفت بیا اینجاس شلوارشو داد پایین . وای باورم نمیشد اصلا این همون ساراس که باهم تو بچگی بازی میکردیم اینقد بزرگ شده. گفتم ای جوونم یهترین کادومو تو دادی بهم هیجوقت فراموش نمیکنمش
که گفت نمیخوای بازش کنی کاغز کادورو منم سریع خابوندمش رو تخت و شرطشو دراوردم همون شرطو با آب کیرم که خشک شده بودو کرده بود پاش. وای قشنگ ترین کص دنیا جلوم بود هیچ کصی تو هیچ فیلم سوپری به پاش نمیرسید. شروع کردم بوس کردنش و لیس زدنش زبونمو میند
سلام. این اولین داستانمه اگه مشکل خاصی داشت ببخشید.
من علی ۱۹ سالمه. قدم ۱۹۲ هیکلمم خوبه ولی یکم لاغر. کیرمم ۲۰ سانته با اورال سکس ۲۲ سانت
دختر خالمم سارا ۴ ماه ازم کوچیک تره ولی با این سنش بهترین هیکلیو داره که دیدم. سینه ۸۰ باسن بزرگ کاملا گوشتی.
خب بخوام از اول بگم که ما از بچگی با هم بزرگ شدیم دختر خالم پدر نداره و مامانشم معلمه .از همون بچگی شیطون بودیمو همیشه با مال همدیگه ور میرفتیم . تا بزرگ تر شدیم و این عادت ترکمون شد.
ولی خب جلوی هم لباس راحتی میپوشیم همیشه.
خب بریم سر اصل مطلب.حدودا ۶ ماه پیش یه روز که کل خانودمونو با هم یه جا دعوت بودیم بعد از پایان مهمونی مامان بابای من مجبور شدن بمونن اونجا . صاحبخونه اونارو نگه داشت. منم مجبور شدم با خاله و دختر خالم برم خونشون. ما رفتیم و تا رسیدیم خالم رفت حموم. منو دختر خالم تنها شدیم که داشت میرفت که دیدم پشت پاش خاکی شده گفتم وایسا بتکونمش که گفت باشه. وای پشت پاهاش کاملا ورزشکاریو تپله منم که تکوندمش به بهونه خاکی بودن دوتا چکم زدم به کونش که گفتم خب دیگه پاک شد. حالیش شد که از قصد کردم. ولی به رو خودش نیاورد. یه لبخند شیطنت آمیزی زد و تشکر کرد رفت لباسشو عوض کرد یه تاپ مشکی یایه شلوارک مشکی پوشید و اومد وای که بزرگترین کون فامیلو داره با سنش هنو یادش میوفتم کیرم له میزنه.
خالم از حموم اومدو نشستیم دور هم چای خوردیمو تلوزیون میدیدیم.
میدونستم دختر خالم خیلی تو کفمه چون همیشه تو تل و واتساپ اون اول بهم پیام میداد و چیزایه سکسی میفرستاد. ولی همو میدیدیم به رو خودش نمیاورد اصن.
داشتیم تلوزیون میدیدیم که دختر خالم دراز کشید و سرش و گذاشت رو پای خالم. یه چن دقه بعدش گفت علی پای مامانم خسته میشه برو بالشمو از رو تختم بیار.
منم پاشدم رفتم تو اتاقش بالششو ور داشتم و چیزیو دیدم که هنوزم باورم نمیشه. دختر خالم شورتشو گذاشته بود زیر بالشه
یه شرط مشکی نازک بوش کردم بوی کصشو میداد وای که کیرم داشت منفجر میشد دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم . شرطشو گذاشتم تو جیبمو بالشو دادم بهش و رفتم دسشویی.
شرطشو دراوردم باش یه جغ درست و حسابی زدم و آبمو ریختم روش کیرم دیگه نمیخوابید انقدم بزرگه که وقتی خواب باشه هم از رو لباس راحتی معلومه چه برسه وقتی که شقه. بلاخره هرجور میشد جاش کردم تو شرطمو درومدم بیرون تا اومدم رفتم شرطو با همون خیسیش گذاشتم سر جاش. خ خوشحال بودم که بعد از مدتا داشتم دوباره با سارا از این کارا میکردم.
رفتم تو حالو کنارشون نشستم. که دیگه همه پاشدیم بخوابیم. که یهو سارا اروم بم گفت از کادوم راضی بودی و یه لبخندیم بغل لبش بود که منم گفتم بهترین کادوی عمرم بود. که گفت قابل نداره ببخشید کم بود. منم با خنده گفتم خدا بیشتر بده بهت بیشتر به ما بدی. که اونم خندیدو رفت که بخوابه. اونشب همه خسته بودیم . ولی من تا صب خوابم نبرد . هی تصور میکردم که الان میاد و باهم سکس میکنیم. ولی خسته بود و خوابش برد.
تا که صب شد همه پاشدیمو بعد خوردن صبحانه خالم میرفت که مدرسه کلاس آنلاین بزاره برا شاگرداش منم مجبور بودم برم خونه خودمون. ولی دلم پیش سارا بود چون تنها میشد و دیگه اینطور موقعیتی گیرم نمیومد. بعد این که فکر کردم . به این نتیجه رسیدم شارژرمو تو اتاق سارا که جلو چشش باشه جا بزارم.
و با خالم از خونه خارج شدیم. که خالم رفت مدرسه و منم رفتم کوچه پشتی خونشون. منتظر بودم که سارا زنگ بزنه. اما نزد . که دیگه خودم زنگ زدم بهش و گفتم سارا شارژرم مونده اونجا؟
که گفت بزار ببینم. وقتی گشت گفت آره میای. منم از خدا خواسته گفتم آره الان میام میگیرمش که پشت تلفن منتظرم نزاریا زود باش منم از خدا خواسته سریع رفتم زنگ زدمو درو برام باز کرد. که گفتم شارژرم کو گفت بگرد پیداش کن. اصلا به رو خودمون نیاوردیم که دیشب چی شده بود مطمئن بودم شرطش که آبم روش بوده و دیده.
گشتم ولی پیدا نکردم شارژرو که یهو گفت زیر بالشو ببین منم کم کم قلبم داشت وایمیساد اتفاقی که این همه سال منتظرش بودم داشت رخ میداد. بالشو برداشتم دیدم شارژرم اینجاس ولی شرطه نییس. گفتم عه شارژرم. بعدش سریع گفتم یه کادویی که دیشب بهم دادیو گزاشتمش اینجا دیشب. کجا گذاشتیش میخوامش.
که یهو گفت چیکارش کردی دیشب خیلی خوش بو شده بود گفتم اون عطر عشق بود با خنده حالا بهم نمیدیش باز.
گفت مطمئنی میخوایش. منم گفتم آره. که یهو گفت بیا اینجاس شلوارشو داد پایین . وای باورم نمیشد اصلا این همون ساراس که باهم تو بچگی بازی میکردیم اینقد بزرگ شده. گفتم ای جوونم یهترین کادومو تو دادی بهم هیجوقت فراموش نمیکنمش
که گفت نمیخوای بازش کنی کاغز کادورو منم سریع خابوندمش رو تخت و شرطشو دراوردم همون شرطو با آب کیرم که خشک شده بودو کرده بود پاش. وای قشنگ ترین کص دنیا جلوم بود هیچ کصی تو هیچ فیلم سوپری به پاش نمیرسید. شروع کردم بوس کردنش و لیس زدنش زبونمو میند
اختم لای چاک کصش یه آهی کشید که هیچوقت یادم نمیره سارا پرده داشت. گفت حالا نوبت منه بلند شد و شلوارمو دراورد کیرم که درومد خشکش زد گفت تو این سالا چقد رشد کرده چی دادی پاش منم گفتم اثرات بازی کردن توعه عزیزم یهو یه لیس از تخمام کرد تا نوک کیرم آی آتیش گرفتم آروم آروم شروع کرد خوردنش. هی میخورد و میخورد داشتم دیوونه میشدم که سوتینشو دراورد گفت میخوام با کیرت سینه هامو جون بدی بهشون. کیرم لای سینش بود با تمام سرعت بالا پایین میکردم. داشتدیوونه میشد اونم اولین بارش بود. گفتم بزار بزارمش توت گفت نه پردم پاره میشه منم گفتم فقط میماالونم روش وای کصش خیس خیس بود آب کصش لیز لیز کیرمو گژاشتم لای چاک کصش هی مالوندم داشت دیوونه میشد ولی نمیتونستم بکنم توش که بهش گفتم بخواب رو تخت که منم خوابیدم روشو هی لاپایی رفتم بهش یهو یه تکون شدیدی خورد و یه آه بلندی کشید فهمیدم ارضا شده منم لاپایی رو تند تر کردمو آبمو ریختم رو شکمش. جفتمون خیلی خسته شدیم. اولین بار مون بود من داشتم از ذوق میمردم. بعدش کلی همو بوس کردیمو منم لباس پوشیدمو دراومدم بیرون اونم رفت حموم.
این قضیه پیش جفتمون مونده تا آخر عمرمون. بعد یه مدت سارا رل زد و دیگه زیاد دوس نداشت این کارو کنیم. میدونستم با اون پسره سرگرمه منم زیاد پاپیچ نشدم سر خودمم شلوغ بود آخه.
مرسی که داستان منو خوندین از توجهتون مچکرم.
#پایان
کانال
@dastankadhi
این قضیه پیش جفتمون مونده تا آخر عمرمون. بعد یه مدت سارا رل زد و دیگه زیاد دوس نداشت این کارو کنیم. میدونستم با اون پسره سرگرمه منم زیاد پاپیچ نشدم سر خودمم شلوغ بود آخه.
مرسی که داستان منو خوندین از توجهتون مچکرم.
#پایان
کانال
@dastankadhi
سکس با هما جون
سلام دوستان من اولین بار هست که میخام داستان سکسم را براتون بنویسم و مال دو سال پیش هست که کاملا واقعی هستش داستان از این جا شروع میشه که داشتم تو اینیستا کسچرخ میزدم که چشمم خورد به یه پیج بنام همسفریابی و توی کامنتهاش با یه خانم بنام هما اشنا شدم ویه مدت باهم چت کردیم و قرار شد که من که برای یه سفر کاری میرم کیش همارا هم با خودم ببرم وهزینه هاش به عهده من باشه خلاصه تو همون روز که قرار گذاشته بودیم من با پرواز رفتم پیش هما توشهرشون و ظهرش از اونجا باهم دیگ پرواز کردیم سمت کیش خلاصه بعد از دو ساعت پرواز رسیدیم کیش و یه سوییت توسط دوستم تو کیش اجاره کردیم و وسایلهامونا گذاشتیم و رفتیم تو بازار باهم تا من کارم را انجام بدم وتا شب کارهام را انجام دادم و باهم یکم خرید کردیم و داشتیم میرفتیم سمت سوییت که تو یه مغازه ست فروشی یه شورت توری که جلوش نوشته بود لاو توجهم را جلب کرد و به هما گفتم اگه شب برام میپوشیش بخریم اونم اوکی داد و خریدیم و رفتیم یه شام توپ زدیم یکم تنقلات و ابمیوه گرفتیم و رفتیم تو سوییت یکم که صحبت کردیم بعدش من به هما گفتم من خسته ام بریم برا خواب و استراحت من چون هوا گرم بود لباسام را در اوردم و با شرت رفتم تو اتاق خواب و رو تخت دراز کشیدم و هما هم رفت لباس عوض کرد و اون شرت که خریده بودیم را پوشید و اومد پیشم دراز کشید واقعا اندام معرکه ای داشت یواش یواش شروع کردیم به لب گرفتن و خوردن زبون هما و بعد لاله های گوشش را حسابی میک زدم و گردنش را خوردم اونم سرسینه هاما میخورد بوی حشر کل اتاق را برداشته بود سو تینش را باز کردم و سینه های برنزیش که نوکشون کاملا شق شده بود زد بیرون و حسابی سینه هاشا مخصوصا نوکشونا خوردم و گاز گرفتم سینه هاش فوق العاده بود و بقول خودش که میگفت دوستام میگن به سینه هات حسودیمون میشه .
خلاصه بعد شروع کردم به لیسیدن شکمش و اومدم پایین تر تا رسیدم به کسش که از زیر شرت خود نمایی میکرد با دندونم شرتش را کشیدم در اومدو بغل روناهاش با لبام بازی میدادم و مدام کسشو بوس میکردم کسش کاملا صاف و بدون مو که تازه اصلاح کرده بود .بعد برش گردوندم و لپای کونشا بوس میکردم واقعا تو اوج لذت بود فرم باسنش فوق العاده بود چون روش کار کرده بود خوش فرم وسفت بود خلاصه اب پرتقال را اوردم و باز کردم از چال کمرش کم کم ریختم تا اومد رو خط کسش از پشت رفتم لای کونش و لیس زدم خط کسش را و مدام اینکارا را انجام دادم هما هم چشماشو بسته بود و لذت میبرد و من هم میریختم تا میرسید دم سوراخ کونش اونجا را لیس میزدم انقد کس و کونشا خوردم که ارضا شد برای بار اول بعد هما خودش گفت میخای برات بخورمش گفتم لبه تخت خوابید منم شرتم را در اوردم کیرم را گذاشتم تو دهن هما چون قبلا سکس داشته بود خیلی حرفه ای میخورد تخمام را هم حسابی خورد نزدیکای ارضا شدن بودم که هما گفت دیگ نمیخای بکنی؟ پاهاشا انداختم رو شونه هام کیرم را گذاشتم نزدیک سوراخ کسش و یواش کردم تو کسش اولش یکم اذیت شد تا کیرم تو کسش جاشو باز کرد و شروع کردم به تلمبه زدن ومن که میزدم سینه های هما به لرزه افتاده بود بعد پوزیشن را عوض کردم که داگ استایل بکنم تا دو باره جا کردم تو کسش هما خوابید و نتونست به حالت داگی بمونه من هم تو همون پوزیشن شروع کردم تلمبه زدن و هما مدام میگفت کاوه بکن که همچین کیری دیگ گیرم نمیاد منم انگیزه گرفته بودم وخوب تو کسش تلمبه میزدم بعد کشیدم بیرون و یکم نوازشش کردم ورفتم سراغ کونش که قبلا قولشا گرفته بودم که اگه از سکسمون راضی باشه اجازه میده بکنم .تو همون حالت که نشسته بودم رو پاهاش لای باسنش را باز کردم و بازبونم با سوراخ کونش ور رفتم و خیسش کردم با انگشت یکم سوراخشا مالیدم بعد سرکیرم را گذاشتم دم کونش و یواش یواش سرشا کردم توش خیلی درد میکشید ولی جیک نمیزد تا اینکه یکم جا باز کرد ولی چون بهش قول داده بودم اگه اذیت بشه در میارم دراودم هما به صورت نیمه داگ روتخت شد و گفت بازم اگه میخای از کس بکن دوباره فرو کردم توکسش و شروع کردم تلمبه زدن هما تو اوج لذت بود من سینهاشا مشت کرده بودم لذت میبردم تا این که گفتم ابم داره میاد گفت بریز رو باسنم بعد تمیز کنم منم از کسش دراوردم و ریختم رو کمر و باسنش. بعد با دستمال پاک کردم و هردو از سکسمون لذت بردیم وبعد هم تو اون دو سه روز مدام سکس میکردیم و بعدش دیگ ازش خبری نشد ولی بهترین دقایق عمرم سکس با هما بوده که حس فوق العاده ای هم داشت
امیدوارم که لذت برده باشین و مطمعن باشین مو به مو داستان کاملا واقعی بود
#پایان
@dastankadhi
سلام دوستان من اولین بار هست که میخام داستان سکسم را براتون بنویسم و مال دو سال پیش هست که کاملا واقعی هستش داستان از این جا شروع میشه که داشتم تو اینیستا کسچرخ میزدم که چشمم خورد به یه پیج بنام همسفریابی و توی کامنتهاش با یه خانم بنام هما اشنا شدم ویه مدت باهم چت کردیم و قرار شد که من که برای یه سفر کاری میرم کیش همارا هم با خودم ببرم وهزینه هاش به عهده من باشه خلاصه تو همون روز که قرار گذاشته بودیم من با پرواز رفتم پیش هما توشهرشون و ظهرش از اونجا باهم دیگ پرواز کردیم سمت کیش خلاصه بعد از دو ساعت پرواز رسیدیم کیش و یه سوییت توسط دوستم تو کیش اجاره کردیم و وسایلهامونا گذاشتیم و رفتیم تو بازار باهم تا من کارم را انجام بدم وتا شب کارهام را انجام دادم و باهم یکم خرید کردیم و داشتیم میرفتیم سمت سوییت که تو یه مغازه ست فروشی یه شورت توری که جلوش نوشته بود لاو توجهم را جلب کرد و به هما گفتم اگه شب برام میپوشیش بخریم اونم اوکی داد و خریدیم و رفتیم یه شام توپ زدیم یکم تنقلات و ابمیوه گرفتیم و رفتیم تو سوییت یکم که صحبت کردیم بعدش من به هما گفتم من خسته ام بریم برا خواب و استراحت من چون هوا گرم بود لباسام را در اوردم و با شرت رفتم تو اتاق خواب و رو تخت دراز کشیدم و هما هم رفت لباس عوض کرد و اون شرت که خریده بودیم را پوشید و اومد پیشم دراز کشید واقعا اندام معرکه ای داشت یواش یواش شروع کردیم به لب گرفتن و خوردن زبون هما و بعد لاله های گوشش را حسابی میک زدم و گردنش را خوردم اونم سرسینه هاما میخورد بوی حشر کل اتاق را برداشته بود سو تینش را باز کردم و سینه های برنزیش که نوکشون کاملا شق شده بود زد بیرون و حسابی سینه هاشا مخصوصا نوکشونا خوردم و گاز گرفتم سینه هاش فوق العاده بود و بقول خودش که میگفت دوستام میگن به سینه هات حسودیمون میشه .
خلاصه بعد شروع کردم به لیسیدن شکمش و اومدم پایین تر تا رسیدم به کسش که از زیر شرت خود نمایی میکرد با دندونم شرتش را کشیدم در اومدو بغل روناهاش با لبام بازی میدادم و مدام کسشو بوس میکردم کسش کاملا صاف و بدون مو که تازه اصلاح کرده بود .بعد برش گردوندم و لپای کونشا بوس میکردم واقعا تو اوج لذت بود فرم باسنش فوق العاده بود چون روش کار کرده بود خوش فرم وسفت بود خلاصه اب پرتقال را اوردم و باز کردم از چال کمرش کم کم ریختم تا اومد رو خط کسش از پشت رفتم لای کونش و لیس زدم خط کسش را و مدام اینکارا را انجام دادم هما هم چشماشو بسته بود و لذت میبرد و من هم میریختم تا میرسید دم سوراخ کونش اونجا را لیس میزدم انقد کس و کونشا خوردم که ارضا شد برای بار اول بعد هما خودش گفت میخای برات بخورمش گفتم لبه تخت خوابید منم شرتم را در اوردم کیرم را گذاشتم تو دهن هما چون قبلا سکس داشته بود خیلی حرفه ای میخورد تخمام را هم حسابی خورد نزدیکای ارضا شدن بودم که هما گفت دیگ نمیخای بکنی؟ پاهاشا انداختم رو شونه هام کیرم را گذاشتم نزدیک سوراخ کسش و یواش کردم تو کسش اولش یکم اذیت شد تا کیرم تو کسش جاشو باز کرد و شروع کردم به تلمبه زدن ومن که میزدم سینه های هما به لرزه افتاده بود بعد پوزیشن را عوض کردم که داگ استایل بکنم تا دو باره جا کردم تو کسش هما خوابید و نتونست به حالت داگی بمونه من هم تو همون پوزیشن شروع کردم تلمبه زدن و هما مدام میگفت کاوه بکن که همچین کیری دیگ گیرم نمیاد منم انگیزه گرفته بودم وخوب تو کسش تلمبه میزدم بعد کشیدم بیرون و یکم نوازشش کردم ورفتم سراغ کونش که قبلا قولشا گرفته بودم که اگه از سکسمون راضی باشه اجازه میده بکنم .تو همون حالت که نشسته بودم رو پاهاش لای باسنش را باز کردم و بازبونم با سوراخ کونش ور رفتم و خیسش کردم با انگشت یکم سوراخشا مالیدم بعد سرکیرم را گذاشتم دم کونش و یواش یواش سرشا کردم توش خیلی درد میکشید ولی جیک نمیزد تا اینکه یکم جا باز کرد ولی چون بهش قول داده بودم اگه اذیت بشه در میارم دراودم هما به صورت نیمه داگ روتخت شد و گفت بازم اگه میخای از کس بکن دوباره فرو کردم توکسش و شروع کردم تلمبه زدن هما تو اوج لذت بود من سینهاشا مشت کرده بودم لذت میبردم تا این که گفتم ابم داره میاد گفت بریز رو باسنم بعد تمیز کنم منم از کسش دراوردم و ریختم رو کمر و باسنش. بعد با دستمال پاک کردم و هردو از سکسمون لذت بردیم وبعد هم تو اون دو سه روز مدام سکس میکردیم و بعدش دیگ ازش خبری نشد ولی بهترین دقایق عمرم سکس با هما بوده که حس فوق العاده ای هم داشت
امیدوارم که لذت برده باشین و مطمعن باشین مو به مو داستان کاملا واقعی بود
#پایان
@dastankadhi
سکس زنم با رئیس پولدار
1400/05/23
#همسر #ضربدری #رئيس
چند وقتی بود تو کارم پیشرفتی نداشتم، مشتری کم بود، به خاطر شرایط بد اقتصادی و کرونا روز به روز هم بدتر می شد. از دوست و آشنا هی می پرسیدم چه کاری بهتره، پرس و جو می کردم تا یه موقیعت کاری خوب برام جور بشه. تا اینکه یکی از دوستان پیشنهاد داد یک شرکتی تو تبریز کار تولید البسه ورزشی می کنه کارش هم خیلی خوبه و نمایندگی میگیره ، یه جورهایی مثل فرانچایز بود. یه شعبه خودشون با توجه به بودجه ت پیدا میکردن تجهیز میکردن و تحویل میدادند. من هم یه سری تحقیق کردم دیدم بد نیست ، خلاصه رفتم پای قرارداد دفتر مرکزی هم تبریز بود.
ماجرای ما از همون روز اول شروع شد
اسمم اشکانه و اسم خانمم ملیسا همدیگه رو خیلی دوست داریم و واقعا بد جوری عاشق هم هستیم
من 39 سالمه و خانمم 33 سالشه جفتمون هم کار خیاطی بلدیم من قدم بلنده حدود 188 و هیکلم نرمال ، خانمم 170 و هیکلش خدادای عین ورزشکارهاست با اینکه اصلا باشگاه نرفته ولی باسن و سینه های توپی داره و بدنش هم نرماله البته از نرمال یه ذره بگی نگی لاغرتره، پوستش سفید و موهای قهوه ای خیلی روشن داره که به بوری نزدیکه ، صورتش هم یه ذره ککی مکی که من عاشق اون کک مکهاش هستم.
خلاصه اینکه رفتیم داخل دفتر برای قرارداد رئیس شرکت که اسمش محمد بود خیلی باهامون صحبت کرد و موقعی که صحبت میکرد خیلی به خانمم نگاه میکرد و جوری صحبت میکرد که خانمم بیشتر جوابش رو میداد. جلسه خوبی بود و ما بعد از یک هفته رفتیم داخل نمایندگی خودمون و مشغول کار شدیم کارشون هم به این صورت بود که برامون خودشون مواد اولیه میفرستادند و ما تولید میکردیم.
ظاهرا همه چی خوب پیش میرفت ولی موقع حساب کتاب همیشه کم میاوردیم پول آب و برق و کرایه و کارگر و هزینه غدای پرسنل جور در نمی اومد.
هرچی هم می خواستیم درستش کنیم نمی شد چون باید تولیدمون رو خیلی بالا می بردیم که بتونیم هزینه های ثابت رو مثل کرایه رو در بیاریم ولی نمی تونستیم توانمون در اون حد نبود، اگر هم ولش میکردیم یه شعبه ورشکسته رو باید واگذار میکردیم که هیچکس از ما نمی خرید. خودمون هم خسته شده بودیم فقط کار می کردیم و پول پرسنل و بقیه چیزها رو میدادیم و خودمون هیچی.
آخرش رفتیم با شرکت صحبت کردیم و با خود محمد، گفت که من نمی تونم کاری بکنم مگر اینکه بسپرید به ما ما خودمون پرسنل اونجا میزاریم حداقل سرپا بمونه تا موقعی که براش مشتری بیاد. ماهم گفتیم بزارید فکرهامون رو بکنیم خبرتون می کنیم.
خلاصه دوباره برگشتیم شعبه مشغول کار شدیم ولی دل و دماغ کار کردن نداشتیم ، پرسنل حقوق می خواستند، قبض برق برامون اخطاریه اومده بود ، اصلا یه وضع بدی بود، من هم ناراحت تو دفترم نشسته بودم که خانمم اومد پیشم یه خورده حرف زدیم گفتیم که به شرکت واگذار کنیم یا نه ، نمی تونستیم بهشون اعتماد کنیم، تا اینکه خانمم گفت من اصلا خودم میرم یکبار دیگه با محمد صحبت می کنم، گفتم چی می خوای بگی گفت دیگه میرم پیشش یه خورده گریه می کنم و میگم از این وضع خسته شدیم تا بهمون کمک کنه، و گفت خودم تنها میرم تو نمی خواد بیای، من هم گفتم برو ببین چیکار می کنی.
ملیسا به محمد پیام داد و یه جا قرار گذاشتند و ساعت 6 بعدازظهر رفت سر قرار، هراز گاهی هم به من پیام میداد نگران نباش همه چی خوب پیش میره، تا اینکه ساعت تقریبا 10 شب بود برگشت شعبه. از اونجا برگشتیم خونه. ملیسا تو راه در مورد قرارشون صحبت کرد رفته بودن تو یه پارک یه خورده قدم زده بودند و بعد داخل یک کافه نشسته بودند و اینکه محمد از این قرار خیلی سر شوق بوده و به ملیسا نظر داره، چندین بار خواسته بود دست ملیسا رو
1400/05/23
#همسر #ضربدری #رئيس
چند وقتی بود تو کارم پیشرفتی نداشتم، مشتری کم بود، به خاطر شرایط بد اقتصادی و کرونا روز به روز هم بدتر می شد. از دوست و آشنا هی می پرسیدم چه کاری بهتره، پرس و جو می کردم تا یه موقیعت کاری خوب برام جور بشه. تا اینکه یکی از دوستان پیشنهاد داد یک شرکتی تو تبریز کار تولید البسه ورزشی می کنه کارش هم خیلی خوبه و نمایندگی میگیره ، یه جورهایی مثل فرانچایز بود. یه شعبه خودشون با توجه به بودجه ت پیدا میکردن تجهیز میکردن و تحویل میدادند. من هم یه سری تحقیق کردم دیدم بد نیست ، خلاصه رفتم پای قرارداد دفتر مرکزی هم تبریز بود.
ماجرای ما از همون روز اول شروع شد
اسمم اشکانه و اسم خانمم ملیسا همدیگه رو خیلی دوست داریم و واقعا بد جوری عاشق هم هستیم
من 39 سالمه و خانمم 33 سالشه جفتمون هم کار خیاطی بلدیم من قدم بلنده حدود 188 و هیکلم نرمال ، خانمم 170 و هیکلش خدادای عین ورزشکارهاست با اینکه اصلا باشگاه نرفته ولی باسن و سینه های توپی داره و بدنش هم نرماله البته از نرمال یه ذره بگی نگی لاغرتره، پوستش سفید و موهای قهوه ای خیلی روشن داره که به بوری نزدیکه ، صورتش هم یه ذره ککی مکی که من عاشق اون کک مکهاش هستم.
خلاصه اینکه رفتیم داخل دفتر برای قرارداد رئیس شرکت که اسمش محمد بود خیلی باهامون صحبت کرد و موقعی که صحبت میکرد خیلی به خانمم نگاه میکرد و جوری صحبت میکرد که خانمم بیشتر جوابش رو میداد. جلسه خوبی بود و ما بعد از یک هفته رفتیم داخل نمایندگی خودمون و مشغول کار شدیم کارشون هم به این صورت بود که برامون خودشون مواد اولیه میفرستادند و ما تولید میکردیم.
ظاهرا همه چی خوب پیش میرفت ولی موقع حساب کتاب همیشه کم میاوردیم پول آب و برق و کرایه و کارگر و هزینه غدای پرسنل جور در نمی اومد.
هرچی هم می خواستیم درستش کنیم نمی شد چون باید تولیدمون رو خیلی بالا می بردیم که بتونیم هزینه های ثابت رو مثل کرایه رو در بیاریم ولی نمی تونستیم توانمون در اون حد نبود، اگر هم ولش میکردیم یه شعبه ورشکسته رو باید واگذار میکردیم که هیچکس از ما نمی خرید. خودمون هم خسته شده بودیم فقط کار می کردیم و پول پرسنل و بقیه چیزها رو میدادیم و خودمون هیچی.
آخرش رفتیم با شرکت صحبت کردیم و با خود محمد، گفت که من نمی تونم کاری بکنم مگر اینکه بسپرید به ما ما خودمون پرسنل اونجا میزاریم حداقل سرپا بمونه تا موقعی که براش مشتری بیاد. ماهم گفتیم بزارید فکرهامون رو بکنیم خبرتون می کنیم.
خلاصه دوباره برگشتیم شعبه مشغول کار شدیم ولی دل و دماغ کار کردن نداشتیم ، پرسنل حقوق می خواستند، قبض برق برامون اخطاریه اومده بود ، اصلا یه وضع بدی بود، من هم ناراحت تو دفترم نشسته بودم که خانمم اومد پیشم یه خورده حرف زدیم گفتیم که به شرکت واگذار کنیم یا نه ، نمی تونستیم بهشون اعتماد کنیم، تا اینکه خانمم گفت من اصلا خودم میرم یکبار دیگه با محمد صحبت می کنم، گفتم چی می خوای بگی گفت دیگه میرم پیشش یه خورده گریه می کنم و میگم از این وضع خسته شدیم تا بهمون کمک کنه، و گفت خودم تنها میرم تو نمی خواد بیای، من هم گفتم برو ببین چیکار می کنی.
ملیسا به محمد پیام داد و یه جا قرار گذاشتند و ساعت 6 بعدازظهر رفت سر قرار، هراز گاهی هم به من پیام میداد نگران نباش همه چی خوب پیش میره، تا اینکه ساعت تقریبا 10 شب بود برگشت شعبه. از اونجا برگشتیم خونه. ملیسا تو راه در مورد قرارشون صحبت کرد رفته بودن تو یه پارک یه خورده قدم زده بودند و بعد داخل یک کافه نشسته بودند و اینکه محمد از این قرار خیلی سر شوق بوده و به ملیسا نظر داره، چندین بار خواسته بود دست ملیسا رو
بگیره که ملیسا نگذاشته بود و موقعی که ملیسا گریه کرده بود خواسته بغلش کنه که باز هم ملیسا یه جوری طفره رفته بود. در مورد کار هم گفته بود اشکالی نداره بسپرید به ما ماهیانه یه مبلغی میدیم برای زندگیتون تا موقعی که شعبه فروش بره.
خلاصه ما از فردا دیگه سر کار نرفتیم خود شرکت یک اکیپ جدید فرستاد و مشغول شدند و ما هم هفته ای یکی دوبار به اونجا سر میزدیم.
توی این مدت هم محمد یکسره به ملیسا توی واتساپ پیام میداد، ملیسا هم همه رو به من میگفت جملات عاشقانه و عکسهای سکسی و اینکه خیلی دوستت دارم و تو خیلی جذابی و کلی چیزهای دیگه، ملیسا هم میگفت فقط برای اینکه بتونیم شعبه رو بفروشیم باهاش در ارتباط هستم، من هم میگفتم اشکالی نداره حتی تو هم میتونی پیاز داغش رو زیاد بکنی و بگی من هم دوستت دارم و تو هم براش عکسهای سکسی بفرستی و خلاصه به خودت نزدیک نگهش دار.
ملیسا اول میگفت نه می ترسم کار به جای باریک بکشه اگه یه وقت گفت بیا سر قرار چیکار کنم، من هم گفتم خوب برو سر قرار ، اختیارت دست خودته اگر خوشت نیومد برمیگردی اگر هم خوشت اومد خوب کاری رو که دوست داری انجام میدی و اینکه ما هم یه منفعتی این وسط می کنیم، حداقل شعبه رو به قیمت مناسب واگذار می کنیم، اوایل ملیسا قبول نمیکرد ولی یواش یواش نرم شد و حتی شبها قبل از خواب یکی از فانتزیهامون حرف زدن درباره سکسش با محمد بود.
گذشت تا یک ماه بعد، به ملیسا در حین این پیام بازی ها پیغام داده بود که بیا ببینمت، اون هم قبول کرده بود، روزی که ملیسا رفت سر قرار حسابی به خودش رسید یه لعبتی شده بود. از محمد هم بگم یک مرد میانسال حدود 43 سال سن، بدن تنومندی داره و خیلی شیک لباس میپوشید و یک بنز سی 200 مشکی هم داشت. خلاصه ملیسا رسیده بود سر قرار، از این جا به بعدش رو از قول ملیسا می نویسم:
رسیدم سر قرار سوار ماشین که شدم محمد فقط نگام میکرد. گفتم چته چرا راه نمی افتی گفت دوست دارم فقط نگاهت کنم. خلاصه بعد از یکی دو دقیقه راه افتاد، رفتیم سمت یک هتل شیک از قبل یه میز برای شام رزرو کرده بود. رفتیم نشستیم و یک ساعتی شاممون طول کشید تو این مدت هم فقط از من تعریف میکرد که خیلی خوشگلی و جذابی، چشمهات قشنگه، موهات خوشگله و یکی دوبار هم دستم رو گرفت و بوسید. شام که تموم شد بلند شدیم که بریم، من به سمت درب خروج خواستم برم دستم رو گرفت گفت نه هنوز زوده کلی کار داریم مگه نمی خوایم صحبت کنیم، گفتم چرا؟ گفت پس بریم صحبت کنیم گفتم کجا؟ گفت یه جا که فقط خودمون باشیم، با اکراه قبول کردم و باهاش رفتم، رفتیم سمت درب آسانسور و رفتیم طبقات بالا ، از آسانسور خارج شدیم، رفت جلو یکی از اتاقهای هتل وایستاد و یه کارت از جیبش در آورد و گذاشت روی سنسور و در باز شد و رفتیم تو ، تو این لحظه یک هو گفتم این می خواد امشب کار رو تموم بکنه، یک لحظه حالم بد شد، تا نصفه های اتاق رفتم که یک هو گفتم محمد من حالم بده من رو ببر بیرون، گفت چیزی نیست که من و تو فقط می خوایم صحبت کنیم هیچ اجباری تو هیچ کاری نیست، گریه م گرفت و گفتم منو ببر بیرون سرم رو گذاشت روی سینه ش و گفت باشه عشقم میریم بیرون فقط تو حالت خوب باشه، موقعی که سرم روی سینه ش بود احساس خیلی خوبی بهم دست داده بود، اومدیم بیرون. با عصبانیت کارت هتل رو گذاشت رو پیشخون رسپشن و اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و منو تا خونه رسوند تو مسیر از شدت عصبانیت یک کلمه هم حرف نزد، موقع پیاده شدن ازش عذر خواهی کردم و خداحافطی کردیم و اونهم رفت.
این حرفها رو آخر همون شب ملیسا برام تعریف کرد و گریه میکرد و میگفت چیکار کنم دوست ندا
خلاصه ما از فردا دیگه سر کار نرفتیم خود شرکت یک اکیپ جدید فرستاد و مشغول شدند و ما هم هفته ای یکی دوبار به اونجا سر میزدیم.
توی این مدت هم محمد یکسره به ملیسا توی واتساپ پیام میداد، ملیسا هم همه رو به من میگفت جملات عاشقانه و عکسهای سکسی و اینکه خیلی دوستت دارم و تو خیلی جذابی و کلی چیزهای دیگه، ملیسا هم میگفت فقط برای اینکه بتونیم شعبه رو بفروشیم باهاش در ارتباط هستم، من هم میگفتم اشکالی نداره حتی تو هم میتونی پیاز داغش رو زیاد بکنی و بگی من هم دوستت دارم و تو هم براش عکسهای سکسی بفرستی و خلاصه به خودت نزدیک نگهش دار.
ملیسا اول میگفت نه می ترسم کار به جای باریک بکشه اگه یه وقت گفت بیا سر قرار چیکار کنم، من هم گفتم خوب برو سر قرار ، اختیارت دست خودته اگر خوشت نیومد برمیگردی اگر هم خوشت اومد خوب کاری رو که دوست داری انجام میدی و اینکه ما هم یه منفعتی این وسط می کنیم، حداقل شعبه رو به قیمت مناسب واگذار می کنیم، اوایل ملیسا قبول نمیکرد ولی یواش یواش نرم شد و حتی شبها قبل از خواب یکی از فانتزیهامون حرف زدن درباره سکسش با محمد بود.
گذشت تا یک ماه بعد، به ملیسا در حین این پیام بازی ها پیغام داده بود که بیا ببینمت، اون هم قبول کرده بود، روزی که ملیسا رفت سر قرار حسابی به خودش رسید یه لعبتی شده بود. از محمد هم بگم یک مرد میانسال حدود 43 سال سن، بدن تنومندی داره و خیلی شیک لباس میپوشید و یک بنز سی 200 مشکی هم داشت. خلاصه ملیسا رسیده بود سر قرار، از این جا به بعدش رو از قول ملیسا می نویسم:
رسیدم سر قرار سوار ماشین که شدم محمد فقط نگام میکرد. گفتم چته چرا راه نمی افتی گفت دوست دارم فقط نگاهت کنم. خلاصه بعد از یکی دو دقیقه راه افتاد، رفتیم سمت یک هتل شیک از قبل یه میز برای شام رزرو کرده بود. رفتیم نشستیم و یک ساعتی شاممون طول کشید تو این مدت هم فقط از من تعریف میکرد که خیلی خوشگلی و جذابی، چشمهات قشنگه، موهات خوشگله و یکی دوبار هم دستم رو گرفت و بوسید. شام که تموم شد بلند شدیم که بریم، من به سمت درب خروج خواستم برم دستم رو گرفت گفت نه هنوز زوده کلی کار داریم مگه نمی خوایم صحبت کنیم، گفتم چرا؟ گفت پس بریم صحبت کنیم گفتم کجا؟ گفت یه جا که فقط خودمون باشیم، با اکراه قبول کردم و باهاش رفتم، رفتیم سمت درب آسانسور و رفتیم طبقات بالا ، از آسانسور خارج شدیم، رفت جلو یکی از اتاقهای هتل وایستاد و یه کارت از جیبش در آورد و گذاشت روی سنسور و در باز شد و رفتیم تو ، تو این لحظه یک هو گفتم این می خواد امشب کار رو تموم بکنه، یک لحظه حالم بد شد، تا نصفه های اتاق رفتم که یک هو گفتم محمد من حالم بده من رو ببر بیرون، گفت چیزی نیست که من و تو فقط می خوایم صحبت کنیم هیچ اجباری تو هیچ کاری نیست، گریه م گرفت و گفتم منو ببر بیرون سرم رو گذاشت روی سینه ش و گفت باشه عشقم میریم بیرون فقط تو حالت خوب باشه، موقعی که سرم روی سینه ش بود احساس خیلی خوبی بهم دست داده بود، اومدیم بیرون. با عصبانیت کارت هتل رو گذاشت رو پیشخون رسپشن و اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و منو تا خونه رسوند تو مسیر از شدت عصبانیت یک کلمه هم حرف نزد، موقع پیاده شدن ازش عذر خواهی کردم و خداحافطی کردیم و اونهم رفت.
این حرفها رو آخر همون شب ملیسا برام تعریف کرد و گریه میکرد و میگفت چیکار کنم دوست ندا
رم که تو بعدا بهم احساس بدی پیدا بکنی. من هم که خودم دوست داشتم ملیسا اینکار رو بکنه ولی این جور چیزها رو فقط توی همین دست نوشته ها خونده بودم که واقعا نمی دونستم حتی راسته یا دروغ چون خیلی ها زیرش کامنت میگذاشتن که دروغه و زاییده مغز یه آدم جقی هست، ولی من الآن تو یک موقعیت واقعی بودم نمیدونستم احساسی که الآن دارم آیا بعد از اینکه اون اتفاقی که الان براش خوشحال میشم بعدا هم همچین حسی بهش دارم یا نه، تو ذهنم پر بود از شاید و اما و اگر، ولی ته دلم از اینکه ملیسا با یک نفر دیگه رابطه داشته باشه یه حس خوبی بود برام، مدتی طول کشید تا اینکه خودم واقعا به این یقین رسیدم که این کار میتونه یه شور جدیدی تو روابط خودمون به وجود بیاره، پس شروع کردم با ملیسا حرف زدن و قانع کردن اون برای اینکار، و اونهم بعضی وقتها دوباره قاطی میکرد که نه من اینکار رو نمی کنم ولی دوباره که باهاش صحبت میکردم سریع قانع میشد.
گذشت تا تقریبا یک هفته بعد دوباره پیامهای محمد و ملیسا شروع شد حتی یکبار هم قرار گذاشتند و ملیسا شیک کرد رفت سر قرار ولی گویا برای محمد کاری پیش اومد و پیام داده بود و عذر خواهی کرده بود که نمی تونه بیاد و ملیسا برگشت خونه، و دوباره برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودند اینبار محمد به ملیسا گفته بود که ماساژ دوست داره یا نه؟ ملیسا هم گفته بود خیلی دوست دارم و محمد هم گفته بود پس قرار این هفته میریم به یک مرکز ماساژ، روز قرار شد، دوباره ملیسا خودش رو حسابی شیو کرد و گفت که برای ماساژ میره بدنش هم تمیز و بی مو باشه یه لباس سکسی هم پوشید و رفت سر قرار ساعت 3 بعدازظهر قرار داشتند که هردو سر تایم حاضر بودند، ملیسا پیام داد که محمد اومده و باهم هستیم دیگه خبری ازش نداشتم تا ساعت 10 شب بود پیام داد دارم میام یه چایی آماده کن تا میام گفتم پس چرا اینقدر زود برگشتی گفت دیگه حرفهامون رو زدیم یه مشتری گویا پیدا شه برای شعبه و نهایتا تا یک ماه دیگه فروش میره و بعدش من اومدم.
یکی از نگرانیهام این بود که نکنه بعد از اینکه اون کار رو انجام میده ناراحت بشه و بگه چرا اینکار رو کردم و یه وقت افسردگی نگیره و از این جور فکرها، ولی وقتی پیامش رو داد که چایی آماده کن و از طرفی هم گفت که فقط صحبت کردیم و دارم میام خونه و زود هم برگشت، نگرانیم برطرف شد و فهمیدم که حالش خوبه ولی از طرفی ناراحت بودم که چرا نتونستند کاری بکنند و زود داره برمیگرده.
ملیسا رسید خونه براش یه چایی ریختم رفت یه آبی به سر و صورتش زد و اومد شروع کردن به چای خوردن و در مورد صحبتهاشون باهام صحبت کرد و من هم بی تفاوت گوش میدادم، یه نیم ساعتی حرف زد و بعد ازش پرسیدم ماساژ چطور بود اینو که گفتم یه خنده ای کرد.
از این جا به بعد از زبان ملیسا براتون می نویسم:
بعد از اینکه سوار ماشینش شدم رفتیم یه جا توی مسیر وایستاد و رفت یه چیزی خرید و برگشت، دوباره رفتیم همون هتل ولی یه اتاق دیگه روی کاناپه نشستیم و گفتم اینجا ماساژ میدن؟ محمد هم گفت خودم روغن خردیم خودم ماساژت میدم، نگو اون موقع که وایستاد رفته بود روغن خریده بود، روی کاناپه یه خورده حرف زدیم و محمد شروع کرد به دستمالی ممه هم و پاهام و خوردن و بوسیدن گردنم و گفت اجازه میدی امشب یه ماساژ اساسی بهت بدم ، من هم گفتم آره ماساژ خیلی دوست دارم ولی فقط ماساژ سکس نه، گفت باشه مشکلی نیست پس بریم روی تخت ، رفتیم داخل اتاق خواب، محمد لباسهاش رو درآورد و من لباسهام رو درآوردم ولی لباس زیر هام رو در نیاوردم دمر روی تخت دراز کشیدم و اونهم شروع کرد به ماساژ اینقدر خوب ماساژ میداد د
گذشت تا تقریبا یک هفته بعد دوباره پیامهای محمد و ملیسا شروع شد حتی یکبار هم قرار گذاشتند و ملیسا شیک کرد رفت سر قرار ولی گویا برای محمد کاری پیش اومد و پیام داده بود و عذر خواهی کرده بود که نمی تونه بیاد و ملیسا برگشت خونه، و دوباره برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودند اینبار محمد به ملیسا گفته بود که ماساژ دوست داره یا نه؟ ملیسا هم گفته بود خیلی دوست دارم و محمد هم گفته بود پس قرار این هفته میریم به یک مرکز ماساژ، روز قرار شد، دوباره ملیسا خودش رو حسابی شیو کرد و گفت که برای ماساژ میره بدنش هم تمیز و بی مو باشه یه لباس سکسی هم پوشید و رفت سر قرار ساعت 3 بعدازظهر قرار داشتند که هردو سر تایم حاضر بودند، ملیسا پیام داد که محمد اومده و باهم هستیم دیگه خبری ازش نداشتم تا ساعت 10 شب بود پیام داد دارم میام یه چایی آماده کن تا میام گفتم پس چرا اینقدر زود برگشتی گفت دیگه حرفهامون رو زدیم یه مشتری گویا پیدا شه برای شعبه و نهایتا تا یک ماه دیگه فروش میره و بعدش من اومدم.
یکی از نگرانیهام این بود که نکنه بعد از اینکه اون کار رو انجام میده ناراحت بشه و بگه چرا اینکار رو کردم و یه وقت افسردگی نگیره و از این جور فکرها، ولی وقتی پیامش رو داد که چایی آماده کن و از طرفی هم گفت که فقط صحبت کردیم و دارم میام خونه و زود هم برگشت، نگرانیم برطرف شد و فهمیدم که حالش خوبه ولی از طرفی ناراحت بودم که چرا نتونستند کاری بکنند و زود داره برمیگرده.
ملیسا رسید خونه براش یه چایی ریختم رفت یه آبی به سر و صورتش زد و اومد شروع کردن به چای خوردن و در مورد صحبتهاشون باهام صحبت کرد و من هم بی تفاوت گوش میدادم، یه نیم ساعتی حرف زد و بعد ازش پرسیدم ماساژ چطور بود اینو که گفتم یه خنده ای کرد.
از این جا به بعد از زبان ملیسا براتون می نویسم:
بعد از اینکه سوار ماشینش شدم رفتیم یه جا توی مسیر وایستاد و رفت یه چیزی خرید و برگشت، دوباره رفتیم همون هتل ولی یه اتاق دیگه روی کاناپه نشستیم و گفتم اینجا ماساژ میدن؟ محمد هم گفت خودم روغن خردیم خودم ماساژت میدم، نگو اون موقع که وایستاد رفته بود روغن خریده بود، روی کاناپه یه خورده حرف زدیم و محمد شروع کرد به دستمالی ممه هم و پاهام و خوردن و بوسیدن گردنم و گفت اجازه میدی امشب یه ماساژ اساسی بهت بدم ، من هم گفتم آره ماساژ خیلی دوست دارم ولی فقط ماساژ سکس نه، گفت باشه مشکلی نیست پس بریم روی تخت ، رفتیم داخل اتاق خواب، محمد لباسهاش رو درآورد و من لباسهام رو درآوردم ولی لباس زیر هام رو در نیاوردم دمر روی تخت دراز کشیدم و اونهم شروع کرد به ماساژ اینقدر خوب ماساژ میداد د
اشت خوابم میبرد و واقعا هم چند لحظه ای خوابم برد وقتی بهم گفت برگرد سینه هات رو ماساژ بدم دیدم سوتین ندارم ، خنده م گرفت و اونهم به خنده من خندید، نفهمیدم کی سوتینم رو درآورده بود و گفت اجازه میدی شورتت رو در بیارم گفتم نه قرار شد سکس نباشه، اونهم گفت باشه و شروع کرد به ماساژ سینه هام اینقدر خوب ماساژ میداد که به زور جلوی حس شهوت خودم رو گرفته بودم ، دوباره دست برد سمت شرتم که درش بیاره من دوباره مانع شدم ولی اون با یه مهارتی دستم رو آزاد کرد و یهو شرتم رو از پام در آورد تا اومدم چیزی بگم، انگشتش رو گذاشت روی لبهام که هیچی نگم و دوباره شروع کرد به ماساژ دادن، دستهاش رو بدنم کار میکرد و من هم چشمهام رو بسته بودم وقتی چشمهام رو باز کردم دیدم هیچی تنش نیست نمی دونم کی شرتش رو در آورده بود. یک بدن سفید و عضلانی داشت و یک کیر خیلی کلفت که چشمهام از روش نمیتونست بگذره دستم رو گرفت و برد سمت کیرش و من هم کیرش رو گرفتم و شروع کردم براش با دستم عقب جلو کردن یه خورده که گذشت اومد خوابید روم یه خورده با کیرش روی چوچولم میمالید و سینه هام رو می خورد، من هم که حسابی آبم راه افتاده بود یک دفعه ای فرو کرد داخل، وای چه کیری داشت کلفت و حسابی سفت، قشنگ به دیواره های واژن فشار میاورد، چند دقیقه ای تلمبه زد و گردنم رو میخورد و همش این جمله رو تکرار میکرد بدنت خیلی قشنگه، بعد خوابید رو تخت و گفت که من بشینم روش، من هم اول خوابیدم روش و کسم رو میمالیدم روی کیرش و گردنش رو میخوردم و اونهم گردنم رو می مکید، تا اینکه دستم رو بردم بین شکمهامون و کیر کلفتش رو با دستم گذاشتم داخل کسم و نشستم روی کیرش و شروع کردم به بالا پایین کردن یه خورده که بالا پایین کردم من رو بلند کرد و گذاشت پایین چون آبش داشت میومد و آبش رو خالی کرد رو شکمش، سریع بلند شد و رفت حمام و دوش گرفت و با حوله دورش دوباره برگشت. نشست روی تخت کنارم و کلی تشکر کرد و کنار هم خوابیدیم اون با دستهاش با ممه های من بازی میکرد و من هم سینه هاش رو شروع کردم به خوردن یه خورده بعد دوباره کیرش راست شد و دوباره خوابید روم و شروع کرد به تلمبه زدن اینبار خیلی محکم تر و باشدت زیادی تلمبه میزد جوری که من هم خیلی احساس خوبی بهم دست داده بود بعد از پنج ، شش دقیقه تلمبه زدن خسته شد و گفت بیا بالا و من نشستم روش البته این مدلیه که من خیلی دوست دارم چون ابتکار عمل دست خودمه موقعی که بالا پایین میکردم از پشت بیضه هاش رو هم دست میزدم کیرش واقعا بزرگ بود و خیلی احساس خوشایندی بود خیلی داشتم کیف میکردم با سرعت خیلی زیاد بالا و پایین می کردم و جیغ میزدم، خیلی سرو صدا کردم موقع سکس کردن و اونهم با من آخ جون آخ جون میکرد و میگفت همینه خوشگلم داد بزن، هر وقت خسته میشدم اون با دستهاش منو یه ذره بالاتر میاورد و خودش تلمبه میزد تا اینکه بدنم شروع کرد به لرزیدن و به چنان ارگاسمی رسیدم که در طول سالهای زیاد زندگی زناشوییمون به چنین ارگاسمی نرسیده بودم تمام بدنم میلرزید ولی در عین حال اون با شدت و سرعت داشت تلمبه میزد و حدود یک دقیقه بعد از من اون هم دوباره ارضا شد و آبش رو روی شکم خودش خالی کرد و دوباره رفت حموم. دوباره بعد از چند دقیقه حوله پیچ برگشت و کنارم دراز کشید من هم که خیلی خسته شده بودم کنارش دراز کشیدم و تو بغل همدیگه خوابمون برد فکر کنم یه یکساعتی محمد که کامل خوابش برد من هم در حالت خواب و بیداری بودم تا اینکه دوباره بیدار شد و شروع کرد به حرف زدن که تو خیلی خوبی و خیلی خوشگل و خوش هیکلی چی میشد اگه مال خودم بودی و از این صحبتها
که من هم خوشم می اومد و می بوسیدمش وقتی اون صحبت میکرد خیلی خوشم اومد و با دستهاش سینه هام رو میمالید من هم با یک دستم کیر اون رو میمالیدم و با یک دستم چوچول خودم رو میمالیدم وقتی دید چوچول خودم رو میمالم خیلی حشری شد و اومد شروع کرد به خوردن شکم و چوچولم و با دستش سینه هام رو میمالید بعد تو همون حالتی که کنار هم خوابیده بودیم از بغل بهش پشت کردم و باسنم رو به کیرش نزدیک کردم و اونهم کیرش رو از پشت گذاشت لای پاهام و فشار داد داخل کسم و شروع کرد به تلمبه زدن و با دستش با سینه هام بازی میکرد و بعضی وقتها کتفم رو از پشت می بوسید، هس خیلی خوبی بود یه چند دقیقه ای به این حالت تلمبه زد بعد دوباره خوابیدم و گفتم بیاد بالا، سینه هام رو به هم چسبوندم و گفتم بزار لای سینه هام، اونهم که انگار قبلا از اینکارها نکرده بود خیلی خوشش می اومد و شروع کرد لای سینه هام عقب جلو کردن و برای بار سوم کیرش حسابی راست شد و شروع کرد دوباره تا ته کرد داخل کسم و عقب جلو میکرد و دوباره هر دو مون بدجور حشری شدیم، محمد که گویا زیاد مدلهای سکس رو نمی شناخت و فقط یه آدم پولدار بود که به فکر کار و پول درآوردن بود، باید من بهش پیشنهاد پوزیشن های دیگه رو میدادم اینبار به حالت داگی استایل ایستادم و گفتم بکن اونهم اولش یه خورده براش سخت بود ولی یاد گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن و چون کیرش بزرگ بود واقعا اینبار دردم گرفت و چون دوبار آبش اومده بود دفعه سوم خیلی طول کشید وسطهای کار گفتم با کف دستت بزن به باسنم که یکی دوبار که اینکار رو کرد خودش هم خوشش اومد بعدش اینقدر به باسنم محکم میزد که قرمز شده بود بین تلمبه زدن سینه هام رو میگرفت و فشار میداد بعضی وقتها زیر شکمم رو میگرفت و بالا میاورد و اون مدلی تلمبه میزد، بعضی وقتها اینقدر محکم تلمبه میزد حالت داگی استایل خراب میشد و زانوهام صاف میشد و بهش میگفتم که اجازه بده دوباره همون حالت داگی استایل وایستم بعضی وقتها به زور سرم رو میچرخوند که لب بگیره و در تمام این لحظات یک لحظه هم از تلمبه زدن دست برنداشت بدن قویی داشت و من حسابی کیف میکردم البته درد هم داشتم ولی لذت بخش بود خلاصه بعد از حدود نیم ساعت برای بار سوم آبش اومد و اینبار ریخت روی کمرم ، محمد که دیگه نا نداشت یه دستمال به من داد و خودش روی تخت ولو شد، اینبار من رفتم حموم ولی چون موهام خیلی زیاد و پر حجمه و خشک کردنشون خیلی زمانبره فقط بدنم روشستم ، می خواستم بیام بیرون که محمد هم اومد داخل حموم ولی واقعا دیگه نا نداشت فقط یه خورده سینه هام رو همونجا خورد و با باسنم و سوراخ باسنم بازی کرد و گفت دفعه بعد باید با اینور بازار هم معامله بکنیم من هم گفتم عمرا، ولی اون گفت سه، چهار ساعت پیش هم گفتی سکس نه ولی تا تهش رفتیم یه خنده ای کردم و اومدم بیرون.
لباسهامون رو پوشیدیم و گفت بریم شام بخوریم که من گفتم نه دیره من باید برم اونهم قبول کرد و منو رسوند.
این مطالب رو موقعی که ملیسا برام تعرف میکرد من همینجوری آبم راه افتاده بود و بدن ملیسا را از سر تا پا می بوسیدم و از اینکه خودش هم احساس خوبی داشت خیلی خوشحال بودم .این داستان رو موقعی دارم می نویسم که حدودا دو ماه از این ماجرا گذشته و این اتفاق یک شور جدیدی به زندگی ما وارد کرده و موقع سکس با هم فوق العاده احساس خیلی خوبی به ما اضافه شده طوری که ملیسا خیلی سریع ارضا میشه و بعضی وقتها تا سه چها بار هم ارضا میشه. بعد از اون شب ملیسا سه چهار بار دوباره با محمد قرار داشت و حتی هنوز هم ادامه داره، محمد هم اونجا رو برامون فروخت ولی هنوز کسب جد
لباسهامون رو پوشیدیم و گفت بریم شام بخوریم که من گفتم نه دیره من باید برم اونهم قبول کرد و منو رسوند.
این مطالب رو موقعی که ملیسا برام تعرف میکرد من همینجوری آبم راه افتاده بود و بدن ملیسا را از سر تا پا می بوسیدم و از اینکه خودش هم احساس خوبی داشت خیلی خوشحال بودم .این داستان رو موقعی دارم می نویسم که حدودا دو ماه از این ماجرا گذشته و این اتفاق یک شور جدیدی به زندگی ما وارد کرده و موقع سکس با هم فوق العاده احساس خیلی خوبی به ما اضافه شده طوری که ملیسا خیلی سریع ارضا میشه و بعضی وقتها تا سه چها بار هم ارضا میشه. بعد از اون شب ملیسا سه چهار بار دوباره با محمد قرار داشت و حتی هنوز هم ادامه داره، محمد هم اونجا رو برامون فروخت ولی هنوز کسب جد
یدی راه اندازی نکردیم،
این داستان تماما عین واقعیته ولی اسمها و مکانها رو عوض کردم. لطفا کامنت خوب بگذارید تا ادامه ماجرا رو وقنی محمد با ملیسا در یکی دو قرار بعدشون آنال سکس انجام میدن براتون بگذارم یه داستان خیلی شهوت انگیز و در عین حال خنده دار.
ممنون که این داستان رو خوندید ایرادهاش رو ندید بگیرید لطفا
نوشته: ......
@dastankadhi
این داستان تماما عین واقعیته ولی اسمها و مکانها رو عوض کردم. لطفا کامنت خوب بگذارید تا ادامه ماجرا رو وقنی محمد با ملیسا در یکی دو قرار بعدشون آنال سکس انجام میدن براتون بگذارم یه داستان خیلی شهوت انگیز و در عین حال خنده دار.
ممنون که این داستان رو خوندید ایرادهاش رو ندید بگیرید لطفا
نوشته: ......
@dastankadhi
دانشجویی که شد عشقم
1400/05/24
#استاد #دانشجویی #عاشقی
حدود 14 ماه از فوت همسرم می گذشت، همسری که عاشقانه دوستش داشتم و اون ماههای آخر که سرطان لامصب تا عمق وجودش رفته بود همیشه کنارش بودم و تمام تلاشم را می کردم تا بهش روحیه بدم. اما بیماری خیلی بیشتر از این حرفا پیش رفته بود و در یک روز بهاری سیمای عزیزم را ازم گرفت. چند ماه اول خیلی افسرده بودم و نمی تونستم با موضوع کنار بیام، اما با گذشت زمانیه کم بهتر شدم. سیما روزای آخر بهم می گفت بعد از من زودتر زن بگیر نمی خوام تنها باشی خیالت راحت باشد که من از ته دل راضیم.
تو ی اتاقم در دانشکده بودم و داشتم یه مقاله را از رو لپ تاپ می خواندم که یک خانمی وارد اتاق شد و سلام کرد. سلام بفرمایید. ببخشین استاد مزاحم شدم می خواستم در مورد پایان نامه ام با شما مشورت کنم. عجیب بود دانشجویی که می خواد پایان نامه بنویسه ولی من تابحال ندیدمش. گفتم شما دانشجوی گروه خودمان هستین؟ گفت شرمنده استاد من دانشجوی دانشگاه… هستم اما بنا به توصیه یکی از دوستانم اومدم سراغ جنابعالی که تو این موضوع خیلی واردین. گفتم باشه در خدمتتونم. خلاصه بعد از حدود نیم ساعت قرار بر این شد که من استاد راهنمای دوم ایشون باشم. بعد از رفتنش یه کم بهش فکر کردم. اسمش نازنین بود سال قدش متوسط حدود 160 اینا با اندامی متناسب و جذاب. خلاصه بیخیال شدم به خواندن مقاله ادامه دادم.
طبق برنامه هفته ای یه روز می اومد دانشکده و حدود 3 ساعت در مورد پایان نامش با هم بحث می کردیم. بعد از مدتی ازش خوشم اومد. دختر باهوشی بود و رو درسش خیلی جدی بود کارها رو خوب پیش می برد. بعضی وقتا آخرای جلسه در مورد مسایل مختلف با هم حرف می زدیم. اینکه همسرم حدود یه سال فوت شده و اینا و اونم از یه نامزدی ناموفق گفت. یواش یواش احساس کردم اونم علاقه مند شده و بیشتر بهش ابراز محبت کردم.
حدود سه ماهی از آشنایی ما می گذشت که دعوتش کردم به ناهار خارج از دانشگاه، قبول کرد و این ناهار مقدمه ای شد برای رابطه جدی ما. دیگه بیشتر با همدیگر حرف می زدیم و هر روز بیشتر به هم علاقه مند می شدیم. قول و قرار ازدواج گذاشتیم البته برای بعد از دفاع از پایان نامه اش. یه روز دعوتش کردم به خونه و چون به همدیگر اعتماد داشتیم پذیرفت. اومدیم خونه بعد از خوردن نوشیدنی و میوه نشستیم با هم یه کم حرف زدیم. از نامزدش پرسیدم گفت اره تقریبا سه ماهی با هم بودیم و بعدش جدا شدیم. گفتم رابطه هم داشتین که سرشو انداخت پایین و آروم گفت آره. دستم بردم زیر چونش و گفتم سرتو بالا کن من که باهاش مشکلی ندارم چرا خجالت میکشی اتفاقا اینجوری بهترم هست دیگه خانوادت با ازدواج ما مخالفت نمی کنن. لبخند زد و گفت آره درسته. آروم دستمو گذاشتم رو صورتش و گفتم نازنین جان من تو رو بیشتر از اینا دوست دارم خیالت راحت باشه. دستمو بوسید و منم بغلش کردم. لبشو بوسیدم و دستمو انداختم دور کمرش و گبه شوخی گفتم پس می تونیم بیشتر از اینا باهم اشنا شیم. نازنین خندید و گفت هرچی استادم بگه. بردمش تو اتاق خواب و نشستیم رو تخت و شروع کردیم به لب گرفتن از همدیگر خیلی لباش خوردنی بود و لذتبخش. دیدم نازنین یه کم خجالت میکشه گفتم نازنین جان اینجا کلاس درس نیستا دستمو بردم طرف زیر تاپش و سینه هاشو گرفتم و یه فشارش دادم و اروم تاپش و در آوردم یه سوتین سبز تنش بود و هنزمان که داشتم سینه هاشو می خوردم سوتینشو باز کردم وای چقدر خوشگل بودن این سینه ها شروع کردم به خوردنشون و یواش یواش اومدم پایین تر و شلوارشو در آوردم عجب ستی کرده بود شورت سبز رنگ رو در آوردم. زبونمو روی کسش کشیدم وای چه حالی میداد. تصور کن بعد از حد
1400/05/24
#استاد #دانشجویی #عاشقی
حدود 14 ماه از فوت همسرم می گذشت، همسری که عاشقانه دوستش داشتم و اون ماههای آخر که سرطان لامصب تا عمق وجودش رفته بود همیشه کنارش بودم و تمام تلاشم را می کردم تا بهش روحیه بدم. اما بیماری خیلی بیشتر از این حرفا پیش رفته بود و در یک روز بهاری سیمای عزیزم را ازم گرفت. چند ماه اول خیلی افسرده بودم و نمی تونستم با موضوع کنار بیام، اما با گذشت زمانیه کم بهتر شدم. سیما روزای آخر بهم می گفت بعد از من زودتر زن بگیر نمی خوام تنها باشی خیالت راحت باشد که من از ته دل راضیم.
تو ی اتاقم در دانشکده بودم و داشتم یه مقاله را از رو لپ تاپ می خواندم که یک خانمی وارد اتاق شد و سلام کرد. سلام بفرمایید. ببخشین استاد مزاحم شدم می خواستم در مورد پایان نامه ام با شما مشورت کنم. عجیب بود دانشجویی که می خواد پایان نامه بنویسه ولی من تابحال ندیدمش. گفتم شما دانشجوی گروه خودمان هستین؟ گفت شرمنده استاد من دانشجوی دانشگاه… هستم اما بنا به توصیه یکی از دوستانم اومدم سراغ جنابعالی که تو این موضوع خیلی واردین. گفتم باشه در خدمتتونم. خلاصه بعد از حدود نیم ساعت قرار بر این شد که من استاد راهنمای دوم ایشون باشم. بعد از رفتنش یه کم بهش فکر کردم. اسمش نازنین بود سال قدش متوسط حدود 160 اینا با اندامی متناسب و جذاب. خلاصه بیخیال شدم به خواندن مقاله ادامه دادم.
طبق برنامه هفته ای یه روز می اومد دانشکده و حدود 3 ساعت در مورد پایان نامش با هم بحث می کردیم. بعد از مدتی ازش خوشم اومد. دختر باهوشی بود و رو درسش خیلی جدی بود کارها رو خوب پیش می برد. بعضی وقتا آخرای جلسه در مورد مسایل مختلف با هم حرف می زدیم. اینکه همسرم حدود یه سال فوت شده و اینا و اونم از یه نامزدی ناموفق گفت. یواش یواش احساس کردم اونم علاقه مند شده و بیشتر بهش ابراز محبت کردم.
حدود سه ماهی از آشنایی ما می گذشت که دعوتش کردم به ناهار خارج از دانشگاه، قبول کرد و این ناهار مقدمه ای شد برای رابطه جدی ما. دیگه بیشتر با همدیگر حرف می زدیم و هر روز بیشتر به هم علاقه مند می شدیم. قول و قرار ازدواج گذاشتیم البته برای بعد از دفاع از پایان نامه اش. یه روز دعوتش کردم به خونه و چون به همدیگر اعتماد داشتیم پذیرفت. اومدیم خونه بعد از خوردن نوشیدنی و میوه نشستیم با هم یه کم حرف زدیم. از نامزدش پرسیدم گفت اره تقریبا سه ماهی با هم بودیم و بعدش جدا شدیم. گفتم رابطه هم داشتین که سرشو انداخت پایین و آروم گفت آره. دستم بردم زیر چونش و گفتم سرتو بالا کن من که باهاش مشکلی ندارم چرا خجالت میکشی اتفاقا اینجوری بهترم هست دیگه خانوادت با ازدواج ما مخالفت نمی کنن. لبخند زد و گفت آره درسته. آروم دستمو گذاشتم رو صورتش و گفتم نازنین جان من تو رو بیشتر از اینا دوست دارم خیالت راحت باشه. دستمو بوسید و منم بغلش کردم. لبشو بوسیدم و دستمو انداختم دور کمرش و گبه شوخی گفتم پس می تونیم بیشتر از اینا باهم اشنا شیم. نازنین خندید و گفت هرچی استادم بگه. بردمش تو اتاق خواب و نشستیم رو تخت و شروع کردیم به لب گرفتن از همدیگر خیلی لباش خوردنی بود و لذتبخش. دیدم نازنین یه کم خجالت میکشه گفتم نازنین جان اینجا کلاس درس نیستا دستمو بردم طرف زیر تاپش و سینه هاشو گرفتم و یه فشارش دادم و اروم تاپش و در آوردم یه سوتین سبز تنش بود و هنزمان که داشتم سینه هاشو می خوردم سوتینشو باز کردم وای چقدر خوشگل بودن این سینه ها شروع کردم به خوردنشون و یواش یواش اومدم پایین تر و شلوارشو در آوردم عجب ستی کرده بود شورت سبز رنگ رو در آوردم. زبونمو روی کسش کشیدم وای چه حالی میداد. تصور کن بعد از حد
ود 20 ماه داشتم کس یه زن رو می خوردم خیلی حشری شده بودم و زودتر می خواستم بکنمش. نازنین هم تی شرت منو در آورد و دستشو گذاشت رو کیرم و گفت اووف چه خبره گفتم آره دیگه تو این مدت کاری نکرده. خندید و بعد شلوار و شورتم کشید پایین و زبونشو گذاشت سر کیرم و شروع کرد به ساک زدن، همزمان منم داشتم سینه ها و موهاشو نوازش می کردم. خوابوندمش به پشت و افتادم روش و یه کم دیگه سینه هاشو خوردم و کیرمو به کسش می مالیدم. دیدم دیگه قشنگ خیس شده. کیرمو فرستادم تو کسش اوووف چقد. داغ بود
بعد از چند بار تلمبه زدن آبم داره میاد درش آوردم و ریختم رو شکمش. گفتم شرمنده خیلی وقت بود کس ندیده بود خندید و گفت می فهمم مهم نیست. بعد دوباره شروع کردم به خوردن سینه هاش و شکمش و کیرم دوباره زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردم شق شد دوباره افتادم روش و اینبار بیشتر تلمبه زدم خیلی حال می داد بهدش حالت داگیش کردم و یه کم دیگه تو اون حالت گاییدم صدای نازنین در اومده بود و اه و اووفش باند شده بود داشت ارضا میشد، بعد از چند دقیقه دوباره آبم خواست بیاد این دفعه ریختم رو کمرش و بعد با دستمال پاکش کردم و کنار هم دراز کشیدیم. نازنین گفت استاد فکر کنم دیگه نمره پایان نامم 20 شه گفتم تو خیلی قبلتر از اینا 20 رو گرفتی از من. تون روز برای ما خیلی روز خاصی شد.
بعد از 4 ماه نازنین با بهترین نمره از پایان نامه اش دفاع کرد و یه ماه بعدش به صورت رسمی رفتم خواستگاریش و الان هم منتظریم تا 3 ماه دیگه پسرمون به دنیا بیاد.
نوشته: استاد
@dastankadhi
بعد از چند بار تلمبه زدن آبم داره میاد درش آوردم و ریختم رو شکمش. گفتم شرمنده خیلی وقت بود کس ندیده بود خندید و گفت می فهمم مهم نیست. بعد دوباره شروع کردم به خوردن سینه هاش و شکمش و کیرم دوباره زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردم شق شد دوباره افتادم روش و اینبار بیشتر تلمبه زدم خیلی حال می داد بهدش حالت داگیش کردم و یه کم دیگه تو اون حالت گاییدم صدای نازنین در اومده بود و اه و اووفش باند شده بود داشت ارضا میشد، بعد از چند دقیقه دوباره آبم خواست بیاد این دفعه ریختم رو کمرش و بعد با دستمال پاکش کردم و کنار هم دراز کشیدیم. نازنین گفت استاد فکر کنم دیگه نمره پایان نامم 20 شه گفتم تو خیلی قبلتر از اینا 20 رو گرفتی از من. تون روز برای ما خیلی روز خاصی شد.
بعد از 4 ماه نازنین با بهترین نمره از پایان نامه اش دفاع کرد و یه ماه بعدش به صورت رسمی رفتم خواستگاریش و الان هم منتظریم تا 3 ماه دیگه پسرمون به دنیا بیاد.
نوشته: استاد
@dastankadhi
دانه
1400/04/06
انگار که تحمل فضای اتاق براش غیرممکن شده باشه ، چسبیده بود بهم و دستش رو حلقه کرده بود توی دستم و انگشتاش گره خورده بود توی انگشتام.
چتری های مشکیش رو از صورتش کنار زدم و سعی کردم جوری که ناراحت نشه دستم رو از دستش بیارم بیرون .
فهمید قصدم چیه و محکم تر بهم چسبید.
قرمز شده بودم و هیچ جوره نمیتونستم بهش بفهمونم که احساس ناامنیش کاذبه .
خودم رو لعنت کردم که هرچی بوده و نبوده از گذشتم رو بهش گفتم.
کارفرمای سابقم خیلی تابلو زوم کرده بود به گره ی دستامون و منتظر توضیح بود.
دوستش، که یه جورایی کارمندش هم میشد ، روبروی من و کوچکم نشسته بود و با تمسخر نگاهمون میکرد وپوزخند مسخره ای روی لباش بود.
بوی سیگار میومد ومشخصبود قبل اومدن ما حسابی خودشون روخفه کرده بودن. روش هم یک اسپری زده بودن که بشوره وببره.
سکوت سنگین اتاق بالاخره شکسته شد .
_:« خب ، خانم زند ، بعداز اینکه اونجوری از پیش ما رفتید ، توقع داشتم دیگه نبینمتون!»
حرومزاده ، خبر از حرومزادگی رفیقش نداشت وضر میزد .
لبخندی زدم و دانه ی چاپلوس درونم رو روشن کردم و جواب داد :« نفرمایید جناب مقدم ، بی لیاقتی از من بوده که افتخار خدمتگذاری براتونرو به دلیل پوزیشن نامناسب و شرایط بد روحیم از دست دادم.»
مردک عقده ای ، با تعریفم لبخندش گله گشاد شد و گاردش رو انداخت.
نازنین آدامس نعنایی ای از کیفش در اورد و توی دهنش انداخت و بلافاصله بعداز تموم شدنکارش دستم روچسبید و به پسری که روبرومون نشسته بود چپ چپ نگاه کرد.
_:« خب خانم زند عزیز ، دوستتون که مشخصه خیلی شمارو دوست داره ، سابقه کار داره؟»
+:« نه آقای دکتر ، ولی باهوشه ، همه چیرویاد میگیره ، اصلا خودم یکماه بالاسرش وامیسم و هرآنچه که لازمه رو بهش آموزش میدم.»
نازنین هم که دید اینجوری هواش رو دارم ، یکم استرسش کم شد صدای شنیدن نفس عمیقش ، جو سنگین اتاق رو کم تر کرد.
نگاهش که کردم ، نتونست جلوی احساساتش روبگیره ، گفت:« الهی من فدای تو بشم که بخاطر من همه کار میکنی.»
بعدش روی صورتم خم شد و لبم رو بوسید .
و من خون توی رگهام یخ زد.
میدونم کارش عمدی بود ، نمیخواستم باور کنم.
علیرغم تاکید غیر مستقیمم بهش ، چیزی که نباید، اتفاق افتاد .
بهش گفته بودم که پسری که روبروی منه ، جزئی از گذشته ی من بوده ، گذشته گذشته وحالا تمام روحو جسمم برای توعه.
قبول نکرده بود و برای ارضای حس حسادت و رقابت مسخره اش ، این کار رو جلوی جمع کرد ، اونم موقعی که مطمئن بودم اینجا استخدام میشه و من یکماه باید بیام و برم وچشم توچشم کسی باشم که قبلا عاشقش بودم.
فکر کرده بود عشق و تعلق خاطر ، نیاز به اثبات به دیگران داره؟
آخه مگه داره؟
نگاه متعجب سروش روی من ، تا عمق مغزم رسوخ میکردو میسوزوندم.
صدای قهقهه ی کارفرمای بی اخلاق ولی خوش تیپم ، گوشم رو اذیت کرد.
_:« این چیزارو فقط تو پاتایا دیده بودم.مگه تو ایرانم هست؟؟
اصلا خانوم زند ، شما مگه همجنس باز بودی؟»
میدونستم نازنین روی این حرفا حساسه و دهنش رو که باز کنه همه چیز روخراب میکنه .
بااینکه حال خودم خراب بود و از صورتم حرارت میزد بیرون، دستش رو فشار دادم روگفتم :« آقای دکتر عزیز ، ناز از فردا بیاد دفتر دیگه؟»
آدامسش رو تویدهنش جابجا کرد و مشتاق گفت:« آره آره.حتما.
خودتم بیا و بهش آموزش بده . باید جالب باشید .»
صدای کوبیده شدن در اتاق ، بهم فهموند که فرداها قرار نیست آسون باشن …
نوشته: مریوکس
@dastankadhi
1400/04/06
انگار که تحمل فضای اتاق براش غیرممکن شده باشه ، چسبیده بود بهم و دستش رو حلقه کرده بود توی دستم و انگشتاش گره خورده بود توی انگشتام.
چتری های مشکیش رو از صورتش کنار زدم و سعی کردم جوری که ناراحت نشه دستم رو از دستش بیارم بیرون .
فهمید قصدم چیه و محکم تر بهم چسبید.
قرمز شده بودم و هیچ جوره نمیتونستم بهش بفهمونم که احساس ناامنیش کاذبه .
خودم رو لعنت کردم که هرچی بوده و نبوده از گذشتم رو بهش گفتم.
کارفرمای سابقم خیلی تابلو زوم کرده بود به گره ی دستامون و منتظر توضیح بود.
دوستش، که یه جورایی کارمندش هم میشد ، روبروی من و کوچکم نشسته بود و با تمسخر نگاهمون میکرد وپوزخند مسخره ای روی لباش بود.
بوی سیگار میومد ومشخصبود قبل اومدن ما حسابی خودشون روخفه کرده بودن. روش هم یک اسپری زده بودن که بشوره وببره.
سکوت سنگین اتاق بالاخره شکسته شد .
_:« خب ، خانم زند ، بعداز اینکه اونجوری از پیش ما رفتید ، توقع داشتم دیگه نبینمتون!»
حرومزاده ، خبر از حرومزادگی رفیقش نداشت وضر میزد .
لبخندی زدم و دانه ی چاپلوس درونم رو روشن کردم و جواب داد :« نفرمایید جناب مقدم ، بی لیاقتی از من بوده که افتخار خدمتگذاری براتونرو به دلیل پوزیشن نامناسب و شرایط بد روحیم از دست دادم.»
مردک عقده ای ، با تعریفم لبخندش گله گشاد شد و گاردش رو انداخت.
نازنین آدامس نعنایی ای از کیفش در اورد و توی دهنش انداخت و بلافاصله بعداز تموم شدنکارش دستم روچسبید و به پسری که روبرومون نشسته بود چپ چپ نگاه کرد.
_:« خب خانم زند عزیز ، دوستتون که مشخصه خیلی شمارو دوست داره ، سابقه کار داره؟»
+:« نه آقای دکتر ، ولی باهوشه ، همه چیرویاد میگیره ، اصلا خودم یکماه بالاسرش وامیسم و هرآنچه که لازمه رو بهش آموزش میدم.»
نازنین هم که دید اینجوری هواش رو دارم ، یکم استرسش کم شد صدای شنیدن نفس عمیقش ، جو سنگین اتاق رو کم تر کرد.
نگاهش که کردم ، نتونست جلوی احساساتش روبگیره ، گفت:« الهی من فدای تو بشم که بخاطر من همه کار میکنی.»
بعدش روی صورتم خم شد و لبم رو بوسید .
و من خون توی رگهام یخ زد.
میدونم کارش عمدی بود ، نمیخواستم باور کنم.
علیرغم تاکید غیر مستقیمم بهش ، چیزی که نباید، اتفاق افتاد .
بهش گفته بودم که پسری که روبروی منه ، جزئی از گذشته ی من بوده ، گذشته گذشته وحالا تمام روحو جسمم برای توعه.
قبول نکرده بود و برای ارضای حس حسادت و رقابت مسخره اش ، این کار رو جلوی جمع کرد ، اونم موقعی که مطمئن بودم اینجا استخدام میشه و من یکماه باید بیام و برم وچشم توچشم کسی باشم که قبلا عاشقش بودم.
فکر کرده بود عشق و تعلق خاطر ، نیاز به اثبات به دیگران داره؟
آخه مگه داره؟
نگاه متعجب سروش روی من ، تا عمق مغزم رسوخ میکردو میسوزوندم.
صدای قهقهه ی کارفرمای بی اخلاق ولی خوش تیپم ، گوشم رو اذیت کرد.
_:« این چیزارو فقط تو پاتایا دیده بودم.مگه تو ایرانم هست؟؟
اصلا خانوم زند ، شما مگه همجنس باز بودی؟»
میدونستم نازنین روی این حرفا حساسه و دهنش رو که باز کنه همه چیز روخراب میکنه .
بااینکه حال خودم خراب بود و از صورتم حرارت میزد بیرون، دستش رو فشار دادم روگفتم :« آقای دکتر عزیز ، ناز از فردا بیاد دفتر دیگه؟»
آدامسش رو تویدهنش جابجا کرد و مشتاق گفت:« آره آره.حتما.
خودتم بیا و بهش آموزش بده . باید جالب باشید .»
صدای کوبیده شدن در اتاق ، بهم فهموند که فرداها قرار نیست آسون باشن …
نوشته: مریوکس
@dastankadhi
عشق و غرور (۱)
1400/04/06
صبح شده بود و بعد کلی اینور اونور تو تختو
هی مالوندن چشام، بلند شدمو رو تخت نشستم، یه نگاه به ساعتم انداختم که ساعت 9 شده، سریع خدمو جم کردم و رفتم تو خونه که چشم خورد به ریختو پاش مهمونی دیشب
کل خونه بهم ریخته بود
سرمو چرخوندم لباس الهامو اونجا دیدم
رفتم نشستم رو صندلی ک یادم افتاد دیشب چجوری داشتم میکردمش زیادی مشروب خورده بودم اصلا حالیم نبود ولی قشنگ سکسمون رو یادم بود
مهمونی که تموم شد دستمو گرفت رفتیم تو اتاق همینکه وارد اتاق شدیم درو قفل کردو
چسبوندمش به دیوار لبامو گذاشتم رویه گردنش اروم اروم گردنشو میخوردم اونم کامل خدشو اختیار من گذاشته بود جز این راهی نداشت اومدم بالا رویه لباش یه نگاه تو چشاش کردم
چشاش معصوم و خوشگل بود بیشتر حرصیم میکرد شروع کردم لباشو میخوردم اونم لبامو اروم میخورد
دستمو کم کم بردم رو دلش یکم مالوندم بعد اروم اروم بردم زیر شلوارش گذاشتم رو کصش خیس خیس بود داشتم براش میمالوندم که سرشو برد عقب گفت: ارتین بسه میخام امشب جرم بدی دوس دارم زیرت جون بدم اون چشای سیاه و غرور مردونت همیشه منو جذب خدش میکرد الان باید حسابی بکنی منو، اینارو ک میگفت سرم داغ کرده بود پرتش کردم رو تخت محکم
لباساشو پاره کردم شلوار خدمم دراوردم از روی تخت انداختمش زمین کیرمو دراوردم گفتم چیه فک کردی همینجوری میکنمت باید حسابی لیسش بزنی کیرمو خایه هامو شاید دلم سوخت کردمت، شروع کرد خوردن کیرم از پایین تا بالا لیس میزد کیرمو، مصل کسی ک هیچی نخورده باشه
تند تند میخورد و اومممم اومممم میکرد دستم رو موهاش بود از بالا نگاش میکردم اون چشاش ک داشت چشامو نگا میکرد کیرمو از دهنش دراورد و میگفت جووون من میمیرم واسه خوردن این کیرت ارتین دوس دارم همش دهنم باشه یه چک زدم رو صورتش و گفتم هیس حرف نباشه جنده کوچولو
انداختمش رو تخت به پشت خابوندمش همیشه دوس داشتم موقع سکس طرف کاملا زیرم باشه حس قدرت بم میده
افتادم روش و دستامو گذاشتم رو دستاش کیرمو تا ته زدم تو کصش یه عاحححح بلند کشید و گفت جوووون جرمممم دادی ارتین کصم پاره شد
تلمبه هامو محکم تر میکردمو ناله هاش بیشتر میشد خم شدم رو بدنش در گوشش گفتم: دوس داری دارم میگامت توله اره
دوسش داری مگ نه
عاح میکشید و میگف اره همیشه تو شرکت خدمو زیرت تصور میکردم، کصافت الان داری واقعا جرم میدی داری میگایی منو تن تر بکن منو ارتین میخام زیرت جر بخورم امشب کصمو پر کن با اون کیرت جووون اومممم
حرفاش دیونم کرده بود داشت ابم میومد ک کشیدم بیرون ازش سریع جلوم زانو زد میگف اب کیر میخام ارتین بده بخورم کیرتو
یهو همه کیرمو تا ته کرد دهنش و همون موقع تو دهنش ارضا شدم و همه ابمو میک میزد ولو شدیم رو تخت و چیزی یادم نیس خابم گرفت.
یه تکون به خدم دادمو یادم افتاد که باید برم شرکت و دباره تو شرکت چشم به چش الهام میوفته.
زنگ زدم به خانوم حمتی که بیاد خونه و چیزارو جم کنه
خدم رفتم تو اتاق یه حموم کردمو رفتم جلو آینه یه کت شلوار شیک جذب پوشیدمو موهامو بالا دادم یه نگاه تو اینه کردم ، یه پسر 25 ساله مغرور ک جز خدش هیشکیو نمیدید چشام که به مامانم رفته بود کاملا سیاه سیاه و یه چش ابروی کشیده.
تو راه شرکت بودم، حواصم رفت پیش الهام یه دختر مهربون و ساده 20 ساله و البته خیلیم خوشگل
کلا کم پیش میاد از یکی خوشم بیاد ولی چشای این دختر دیونم میکرد البته هیچوخ جلوی خدش نشون ندادم
سر مهمونی دیشب که دوتامون مست بودم حسابی از خجالت اون خوشگلیش و بدنش در اومدم اولین بارم بود که با یه دختر سکس میکردم
تو همین فکرا بودم که به شرکت رسیدم یه بوق به نگهبانی
1400/04/06
صبح شده بود و بعد کلی اینور اونور تو تختو
هی مالوندن چشام، بلند شدمو رو تخت نشستم، یه نگاه به ساعتم انداختم که ساعت 9 شده، سریع خدمو جم کردم و رفتم تو خونه که چشم خورد به ریختو پاش مهمونی دیشب
کل خونه بهم ریخته بود
سرمو چرخوندم لباس الهامو اونجا دیدم
رفتم نشستم رو صندلی ک یادم افتاد دیشب چجوری داشتم میکردمش زیادی مشروب خورده بودم اصلا حالیم نبود ولی قشنگ سکسمون رو یادم بود
مهمونی که تموم شد دستمو گرفت رفتیم تو اتاق همینکه وارد اتاق شدیم درو قفل کردو
چسبوندمش به دیوار لبامو گذاشتم رویه گردنش اروم اروم گردنشو میخوردم اونم کامل خدشو اختیار من گذاشته بود جز این راهی نداشت اومدم بالا رویه لباش یه نگاه تو چشاش کردم
چشاش معصوم و خوشگل بود بیشتر حرصیم میکرد شروع کردم لباشو میخوردم اونم لبامو اروم میخورد
دستمو کم کم بردم رو دلش یکم مالوندم بعد اروم اروم بردم زیر شلوارش گذاشتم رو کصش خیس خیس بود داشتم براش میمالوندم که سرشو برد عقب گفت: ارتین بسه میخام امشب جرم بدی دوس دارم زیرت جون بدم اون چشای سیاه و غرور مردونت همیشه منو جذب خدش میکرد الان باید حسابی بکنی منو، اینارو ک میگفت سرم داغ کرده بود پرتش کردم رو تخت محکم
لباساشو پاره کردم شلوار خدمم دراوردم از روی تخت انداختمش زمین کیرمو دراوردم گفتم چیه فک کردی همینجوری میکنمت باید حسابی لیسش بزنی کیرمو خایه هامو شاید دلم سوخت کردمت، شروع کرد خوردن کیرم از پایین تا بالا لیس میزد کیرمو، مصل کسی ک هیچی نخورده باشه
تند تند میخورد و اومممم اومممم میکرد دستم رو موهاش بود از بالا نگاش میکردم اون چشاش ک داشت چشامو نگا میکرد کیرمو از دهنش دراورد و میگفت جووون من میمیرم واسه خوردن این کیرت ارتین دوس دارم همش دهنم باشه یه چک زدم رو صورتش و گفتم هیس حرف نباشه جنده کوچولو
انداختمش رو تخت به پشت خابوندمش همیشه دوس داشتم موقع سکس طرف کاملا زیرم باشه حس قدرت بم میده
افتادم روش و دستامو گذاشتم رو دستاش کیرمو تا ته زدم تو کصش یه عاحححح بلند کشید و گفت جوووون جرمممم دادی ارتین کصم پاره شد
تلمبه هامو محکم تر میکردمو ناله هاش بیشتر میشد خم شدم رو بدنش در گوشش گفتم: دوس داری دارم میگامت توله اره
دوسش داری مگ نه
عاح میکشید و میگف اره همیشه تو شرکت خدمو زیرت تصور میکردم، کصافت الان داری واقعا جرم میدی داری میگایی منو تن تر بکن منو ارتین میخام زیرت جر بخورم امشب کصمو پر کن با اون کیرت جووون اومممم
حرفاش دیونم کرده بود داشت ابم میومد ک کشیدم بیرون ازش سریع جلوم زانو زد میگف اب کیر میخام ارتین بده بخورم کیرتو
یهو همه کیرمو تا ته کرد دهنش و همون موقع تو دهنش ارضا شدم و همه ابمو میک میزد ولو شدیم رو تخت و چیزی یادم نیس خابم گرفت.
یه تکون به خدم دادمو یادم افتاد که باید برم شرکت و دباره تو شرکت چشم به چش الهام میوفته.
زنگ زدم به خانوم حمتی که بیاد خونه و چیزارو جم کنه
خدم رفتم تو اتاق یه حموم کردمو رفتم جلو آینه یه کت شلوار شیک جذب پوشیدمو موهامو بالا دادم یه نگاه تو اینه کردم ، یه پسر 25 ساله مغرور ک جز خدش هیشکیو نمیدید چشام که به مامانم رفته بود کاملا سیاه سیاه و یه چش ابروی کشیده.
تو راه شرکت بودم، حواصم رفت پیش الهام یه دختر مهربون و ساده 20 ساله و البته خیلیم خوشگل
کلا کم پیش میاد از یکی خوشم بیاد ولی چشای این دختر دیونم میکرد البته هیچوخ جلوی خدش نشون ندادم
سر مهمونی دیشب که دوتامون مست بودم حسابی از خجالت اون خوشگلیش و بدنش در اومدم اولین بارم بود که با یه دختر سکس میکردم
تو همین فکرا بودم که به شرکت رسیدم یه بوق به نگهبانی
زدم ک سریع درو باز کرد و رفتم داخل.
محمدو دیدم از رفیقای علی بود نمیدونم واسه چی اومده بود ماشینو پارک کردم پیاده شدم که اومد پیشم و یه سلام علیک کردیم و میگفت که مهمونی دیشب عالی بوده و منم داشتم تایید میکردم که حرفش عوض شد و بهم یه پیشنهاد همکاری با شرکتم رو داد منم یه قرار صحبت باهاش گذاشتم و اونم رفت
تو اسانسور بودم داشتم به این فک میکردم که اگ الهام منو ببینه چه واکنشی نشون میده چون دیشب اصلا نمیدونم کی از خونه رفته بود
در اسانسور باز شد چشم خورد به منشی دفترم حدیث یه دختر 28 ساله جلف با یه ارایش زیاد که مصل بز نگام میکردو منم هر دفعه اصن نگاشم نمیکردم
سریع جلوم بلند شد یه خش امد گویی و سلام علیک اقا ارتین کرد از لحنش عصبی شدمو رفتم جلوش تو چشاش نگا کردم گفتم اقا ارتین؟
سریع قیافش عوض شد و گفت ببخشید رئیس منظوری نداشتم
اومدم اینور بهش گفتم یه قهوه تلخ بگو بیارن دفتر من
و یه راس رفتم تو اتاقم
نشستم رو صندلی و پاهامو گذاشتم رو میز و یه سیگار روشن کردم و گذاشتم کنج لبم داشتم بیرون پنجره و نگا میکردم منظره دلگیری داشت، منم دوسش داشتم.
تو حس خدم بودم که یهو حدیث در زد و گفت ببخشید قهوه تون رو اوردم
گفتم بیا داخل قهوه گذاشت رو میزم و بدون اینکه حتی یه زره نگاش کنم با اشاره دستم بهش گفتم که بره
سیگارمو خاموش کردم دیدم گوشیم زنگ میخوره نگا کردم دیدم الهامع
سرد جواب دادم
من:الو بفرما
الهام:سلام ارتین خوبی
من:خوبم
الهام :حالت خوبه!
من: خوبم
الهام: زنگ زدم واسه دیشب که بی خبر از خونه رفتم حالم اصلا خوب نبود نمیدونستم چی خوبه چی بد شوکه شده بودم ببخشید رفتم الان دارم میام شرکت
من:واسم مهم نیس دیگ
اینو گفتمو گوشیو قط کردم
انگار از سکسی که کرده بودیم زیادم خوشحال نبود و منم اصلا برام مهم نیس
تو این مدت ک باهم اشنا شدیم بعلاوه اینکه دختر ساده و خوشگلیه فهمیدم خیلیم حشریه
البته واصم حکم یه عروسک و داره که یه مدت باهاش بازی کنم بعدش ولش کنم
فک نکنم دیگ حسی واسه این پصر مونده باشه که بخاد عاشق بشه یا کسیو دوس داشته باشه بعد از اینکه مامان بابام مردن و این شرکت به من دیگ به هیچی حسی ندارم
تو فکر بودم که تلفن شرکت زنگ خورد و حدیث منشیم بود گفت الهام خانوم اومدن میخان با شما حرف بزنن رئیس اجازه میدین!
گفتم بگو بیان داخل… ادامه دارد…
اگه دوس داشتین نظر بدین بقیشو بنویسم چون اولین داستانمه تشکر
نوشته: .....
@dastankadhi
محمدو دیدم از رفیقای علی بود نمیدونم واسه چی اومده بود ماشینو پارک کردم پیاده شدم که اومد پیشم و یه سلام علیک کردیم و میگفت که مهمونی دیشب عالی بوده و منم داشتم تایید میکردم که حرفش عوض شد و بهم یه پیشنهاد همکاری با شرکتم رو داد منم یه قرار صحبت باهاش گذاشتم و اونم رفت
تو اسانسور بودم داشتم به این فک میکردم که اگ الهام منو ببینه چه واکنشی نشون میده چون دیشب اصلا نمیدونم کی از خونه رفته بود
در اسانسور باز شد چشم خورد به منشی دفترم حدیث یه دختر 28 ساله جلف با یه ارایش زیاد که مصل بز نگام میکردو منم هر دفعه اصن نگاشم نمیکردم
سریع جلوم بلند شد یه خش امد گویی و سلام علیک اقا ارتین کرد از لحنش عصبی شدمو رفتم جلوش تو چشاش نگا کردم گفتم اقا ارتین؟
سریع قیافش عوض شد و گفت ببخشید رئیس منظوری نداشتم
اومدم اینور بهش گفتم یه قهوه تلخ بگو بیارن دفتر من
و یه راس رفتم تو اتاقم
نشستم رو صندلی و پاهامو گذاشتم رو میز و یه سیگار روشن کردم و گذاشتم کنج لبم داشتم بیرون پنجره و نگا میکردم منظره دلگیری داشت، منم دوسش داشتم.
تو حس خدم بودم که یهو حدیث در زد و گفت ببخشید قهوه تون رو اوردم
گفتم بیا داخل قهوه گذاشت رو میزم و بدون اینکه حتی یه زره نگاش کنم با اشاره دستم بهش گفتم که بره
سیگارمو خاموش کردم دیدم گوشیم زنگ میخوره نگا کردم دیدم الهامع
سرد جواب دادم
من:الو بفرما
الهام:سلام ارتین خوبی
من:خوبم
الهام :حالت خوبه!
من: خوبم
الهام: زنگ زدم واسه دیشب که بی خبر از خونه رفتم حالم اصلا خوب نبود نمیدونستم چی خوبه چی بد شوکه شده بودم ببخشید رفتم الان دارم میام شرکت
من:واسم مهم نیس دیگ
اینو گفتمو گوشیو قط کردم
انگار از سکسی که کرده بودیم زیادم خوشحال نبود و منم اصلا برام مهم نیس
تو این مدت ک باهم اشنا شدیم بعلاوه اینکه دختر ساده و خوشگلیه فهمیدم خیلیم حشریه
البته واصم حکم یه عروسک و داره که یه مدت باهاش بازی کنم بعدش ولش کنم
فک نکنم دیگ حسی واسه این پصر مونده باشه که بخاد عاشق بشه یا کسیو دوس داشته باشه بعد از اینکه مامان بابام مردن و این شرکت به من دیگ به هیچی حسی ندارم
تو فکر بودم که تلفن شرکت زنگ خورد و حدیث منشیم بود گفت الهام خانوم اومدن میخان با شما حرف بزنن رئیس اجازه میدین!
گفتم بگو بیان داخل… ادامه دارد…
اگه دوس داشتین نظر بدین بقیشو بنویسم چون اولین داستانمه تشکر
نوشته: .....
@dastankadhi
جزیره فمدام (۱)
1400/04/07
این داستان فانتزی و تخیلیه. به نظر من که فرقی نمی کنه داستان واقعی یا ساختگی باشه مهم اون حسی هست که منتقل می کنه. قبل از شروع لازمه این نکته رو هم اضافه کنم که این داستان زن سروری یا فمدامه. ولی صحنه های خشن فمدام های متعارف رو نداره.
اسم من دانیاله. همیشه دوست داشتم ملوان بشم و دریانوردی کنم. زمانی که 19 سالم شد یه قایق تفریحی کوچک اجاره کردم و زدم به دل آب. مسیر و نقشه هارو از قبل آماده کرده بودم. بعد از سه روز دریانوردی به یه جزیره رسیدم که تو نقشه نبود. جزیره کوچک و قشنگی بود و دورش رو مه غلیظ گرفته بود.
وقتی به ساحل رسیدم لنگر رو انداختم و پیاده شدم. در کمال ناباوری دیدم چند صد متر اون طرف تر چند نفر نزدیک ساحل نشستن. فکر کردم یعنی چند نفر دیگه هم قبل من اینجا اومدن؟! نزدیک تر که رفتم دیدم سه تا دختر اند. دستمو تکون دادم و نزدیک تر رفتم تا در مورد جزیره سوال کنم. یهو تا منو دیدن به طرفم دویدن انگار که آدم ندیده بودن. هر سه تاشون شورت و تاپ سیاه و عجیبی پوشیده بودن به نظر چرم می اومد.
بعد از اینکه فاصله به چند ده متر رسید یهو یه نیزه طرفم پرت کردن که اگه جا خالی نداده بودم بهم می خورد. پشمام ریخت و رنگم پرید. فکر کردم اینا میخوان منو بکشن و بعدش قایقمو رو بردارن برن. گفتم بهتره فرار کنم چون هر سه تاشون مسلح بودن.
به سمت داخل جزیره دویدم چون پر از درخت بود. اون سه نفر هم دنبالم دویدم. پیش خودم گفتم عجب آدم های ول نکنی! بعدش حس کردم یه چیز تیز داخل گردنم فرو رفت. دستمو کشیدم دیدم یه وسیله سوزن ماننده. بعدش در عرض چند ثانیه چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم.
به هوش که اومدم دیدم لختم و فقط شورت پاهام بود. دست و پاهام و دهتمو بسته بودن و منو میبردن. از ترس رنگم سفید شده بود. یکیشون گفت: “وایسید بیدار شد.” یهو شورتمو کشید پایین و کیرمو گرفت دستشو و شروع کرد به بررسی کردن. چون خیلی ترسیده بودن و مغزم جایی برای شهوت نداشت و کیرم سیخ نشد. یکی گفت: “طفلکی خیلی ترسیده. الهام سینه هاتو نشونش بده.” بعدش دختری که اسمش الهام بود گفت “چشم فرمانده صبا” بعد.
تاپشو درآورد و سوتینشو داد کنار. لعنتی ممه هاش خیلی بزرگ بود. حیف که دستام بسته بوده. به خودم اومدم دیدم شهوت ناشی از سینه های الهام به ترسم غلبه کرده و کیرم مثل سنگ سفت شد. فرمانده که حالا فهمیده بودم اسمش ناهیده گفت: “آفرین پسر خوب. حالا همینجور نگهش دار” فرمانده صبا کیرمو گرفت دستش و باهاش بازی می کرد. بعدش دهنش رو آورد جلو اولش یه بوس کرد و بعد شروع کرد به ساک زدن. تا اون موقع کسی کیرمو تو دهنش نکرده بود. من سریع بعد چند ثانیه ارضا شدم ولی آبی بیرون نریخت چون همش رو فرمانده صبا خورد. الهام که ظاهرا خیلی حشری شده بود گفت: “ژوون. میشه ببریم یه مدت خودمون ازش استفاده کنیم؟”
ناهید گفت: “نه. آبش خیلی خوشمزه بود ولی باکره است. اول باید بریم پیش ملکه تا افتتاح بشه” دختر سومی که اسمش ستاره بود گفت: “کیرش که هنوز راسته لطفا حداقل بزارید ماهم طعم آبمیوه اش رو بچشیم” فرمانده صبا گفت: “باشه فقط سریع باشید”
اول ستاره اومد جلو و شروع کرد به ساک زدن ایندفعه بیشتر طول کشید ولی اینم تا ته آبم رو خورد. بعد از تموم شدن کارش گفت: “لعنتی این خود دودول طلاست” دفعه آخرم که نوبت الهام بود ولی کیر من شل شده بود. الهام گفت: “من همیشه دوست داشتم مزه شیر یه باکره رو بچشم. به نفعته که برای منم نگه داشته باشی” کیرمو گرفت و مالید به سینه هاش یهو انگار که جادو کرده باشی کیرم مثل فنر سیخ شد. بعدش شروع کرد به ساک زدن و پروسه قبلی تکرار شد.
1400/04/07
این داستان فانتزی و تخیلیه. به نظر من که فرقی نمی کنه داستان واقعی یا ساختگی باشه مهم اون حسی هست که منتقل می کنه. قبل از شروع لازمه این نکته رو هم اضافه کنم که این داستان زن سروری یا فمدامه. ولی صحنه های خشن فمدام های متعارف رو نداره.
اسم من دانیاله. همیشه دوست داشتم ملوان بشم و دریانوردی کنم. زمانی که 19 سالم شد یه قایق تفریحی کوچک اجاره کردم و زدم به دل آب. مسیر و نقشه هارو از قبل آماده کرده بودم. بعد از سه روز دریانوردی به یه جزیره رسیدم که تو نقشه نبود. جزیره کوچک و قشنگی بود و دورش رو مه غلیظ گرفته بود.
وقتی به ساحل رسیدم لنگر رو انداختم و پیاده شدم. در کمال ناباوری دیدم چند صد متر اون طرف تر چند نفر نزدیک ساحل نشستن. فکر کردم یعنی چند نفر دیگه هم قبل من اینجا اومدن؟! نزدیک تر که رفتم دیدم سه تا دختر اند. دستمو تکون دادم و نزدیک تر رفتم تا در مورد جزیره سوال کنم. یهو تا منو دیدن به طرفم دویدن انگار که آدم ندیده بودن. هر سه تاشون شورت و تاپ سیاه و عجیبی پوشیده بودن به نظر چرم می اومد.
بعد از اینکه فاصله به چند ده متر رسید یهو یه نیزه طرفم پرت کردن که اگه جا خالی نداده بودم بهم می خورد. پشمام ریخت و رنگم پرید. فکر کردم اینا میخوان منو بکشن و بعدش قایقمو رو بردارن برن. گفتم بهتره فرار کنم چون هر سه تاشون مسلح بودن.
به سمت داخل جزیره دویدم چون پر از درخت بود. اون سه نفر هم دنبالم دویدم. پیش خودم گفتم عجب آدم های ول نکنی! بعدش حس کردم یه چیز تیز داخل گردنم فرو رفت. دستمو کشیدم دیدم یه وسیله سوزن ماننده. بعدش در عرض چند ثانیه چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم.
به هوش که اومدم دیدم لختم و فقط شورت پاهام بود. دست و پاهام و دهتمو بسته بودن و منو میبردن. از ترس رنگم سفید شده بود. یکیشون گفت: “وایسید بیدار شد.” یهو شورتمو کشید پایین و کیرمو گرفت دستشو و شروع کرد به بررسی کردن. چون خیلی ترسیده بودن و مغزم جایی برای شهوت نداشت و کیرم سیخ نشد. یکی گفت: “طفلکی خیلی ترسیده. الهام سینه هاتو نشونش بده.” بعدش دختری که اسمش الهام بود گفت “چشم فرمانده صبا” بعد.
تاپشو درآورد و سوتینشو داد کنار. لعنتی ممه هاش خیلی بزرگ بود. حیف که دستام بسته بوده. به خودم اومدم دیدم شهوت ناشی از سینه های الهام به ترسم غلبه کرده و کیرم مثل سنگ سفت شد. فرمانده که حالا فهمیده بودم اسمش ناهیده گفت: “آفرین پسر خوب. حالا همینجور نگهش دار” فرمانده صبا کیرمو گرفت دستش و باهاش بازی می کرد. بعدش دهنش رو آورد جلو اولش یه بوس کرد و بعد شروع کرد به ساک زدن. تا اون موقع کسی کیرمو تو دهنش نکرده بود. من سریع بعد چند ثانیه ارضا شدم ولی آبی بیرون نریخت چون همش رو فرمانده صبا خورد. الهام که ظاهرا خیلی حشری شده بود گفت: “ژوون. میشه ببریم یه مدت خودمون ازش استفاده کنیم؟”
ناهید گفت: “نه. آبش خیلی خوشمزه بود ولی باکره است. اول باید بریم پیش ملکه تا افتتاح بشه” دختر سومی که اسمش ستاره بود گفت: “کیرش که هنوز راسته لطفا حداقل بزارید ماهم طعم آبمیوه اش رو بچشیم” فرمانده صبا گفت: “باشه فقط سریع باشید”
اول ستاره اومد جلو و شروع کرد به ساک زدن ایندفعه بیشتر طول کشید ولی اینم تا ته آبم رو خورد. بعد از تموم شدن کارش گفت: “لعنتی این خود دودول طلاست” دفعه آخرم که نوبت الهام بود ولی کیر من شل شده بود. الهام گفت: “من همیشه دوست داشتم مزه شیر یه باکره رو بچشم. به نفعته که برای منم نگه داشته باشی” کیرمو گرفت و مالید به سینه هاش یهو انگار که جادو کرده باشی کیرم مثل فنر سیخ شد. بعدش شروع کرد به ساک زدن و پروسه قبلی تکرار شد.
من که دیگه جونی واسم نمونده بود فکر کردم عجب وضعیت کسشعری گیر افتادم و بعدش خوابم برد.
وقتی بیدار شدم دیدم تو یه جایی مثل شهر هستم دارن منو به سمت یه ساختمون سفید می برن. باور نکردنی بود ولی انگار یه تمدن تو این جزیره وجود داشت. عجیب تر از اینا همه جای شهر پر بود از پسرهای نیمه لختی که به عنوان برده داشتن خرید و فروش می شدن و یا مثل حیوان خونگی چهار دست و پا دنبال صحابشون می رفتن.
سرانجام منو پیش ملکه بردن. با دیدن ملکه اون مقدار ناچیز پشمی که برام مونده بود هم ریخت. ملکه زنی بود با قد حدود 2 متر که لباس تماما قرمز پوشیده بود. جلوی لباسش یه چاک بزرگ داشت که تا کمر ادامه داشت. معلوم بود شورت نپوشیده ولی پارچه قرمز لای پاهاش رو پوشونده بود. سینه هاش انگار 90 بود و هیکل شهوانیش هر نه تنها آدمها بلکه هر موجود مذکری رو تحت تاثیر میذاشت. خدمتگزارن ملکه که پسر های 16 و 17ساله بودن برای ملکه لیوان هایی عجیبی که انگار داخلش اسپرم بود می آوردن و اون با ولع سر می کشید.
فرمانده صبا اومد جلو و تو گوش من گفت: “طناب هاتو باز میکنم ولی در حضور ملکه هیچ حرفی نمی زنی وگرنه بلایی سرت میارم که از مرد بودنت پشیمون بشی” من به نشانه تایید سرمو تکون دادم. بعد از باز کردن طناب ها ناهید سرمو به سمت کف سالن فشار داد و گفت: “منتظر باش ملکه اومد پاهاش رو ببوس”. من فکر کردم شاید بهتره همین الان فلنگو ببندم ولی وقتی سعی کردم فرار کنم با ضربه محکم فرمانده صبا که به تخمام خورد مواجه شدم.
ملکه نزدیک تر اومد و پاش رو سرم گذاشت بعدش کف پاش رو بوسیدم. ملکه گفت: “خب پس اینجا یه باکره دیگه داریم. امیدوارم دخترهای من خیلی ازت کار نکشیده باشن. خخخ …” بعد ادامه داد: “ببین پسرک جقی زود انزال. خیلی سریع توضیح میدم. جزیره ما یه جزیره مخفیه که هر سال فقط 10 تا مرد اتفاقی پیداش می کنن. تو تا چهار سال آینده به عنوان تعمین کننده اسپرم این جزیره اینجا زندگی می کنی بعدش آزاد میشی. البته حافظه ات بعدش پاک میشه” وی افزود: “تو فردا به بازار برده فروشی میری ولی من قبلش ازت تست میگیرم تا قدرت اسپرم سازیت مشخص بشه. هر زنی که خریدت صاحبت میشه و به نفعته که هرچی گفت اطلاعت کنی به دخترهای دیگه این جزیره هم میگی میسترس”
ملکه به دخترها دستور داد منو آماده کنند.
دست ها و پاهای منو به تخت بستن جوری که هرگونه اختیار عملی ازم صلب شد. بعدش ملکه اومد نزدیک یه چاقو تو دستش بود. من از ترس نزدیک بود بیهوش بشم. گفتم:“خواهش می کنم …”
چاقو رو برد سمت شورتم و با یه حرکت شرتمو پاره کرد. بعدش گفت: “نترس پسر کوصخل. دیگه بهش احتیاج نداشتی. به جزیره زن سروی خوش اومدی.” بعدش دامنشو دادبالا و کص کلوچه ایش معلوم شد کاملا خیس شده بود. اون صحنه هر کسی رو دیوانه میکرد. کیر من در سیخ ترین حالت بود. انگار داشت برای اون کس لعنتی له له میزد. یهو بدون هیچ مقدمه ای نشست روم و کیرم تا انتها وارد کسش شد. من درهمون ثانیه اول ارضا شدم و کسش پر از آب شد. صدای خنده هم بلند شد. ملکه گفت: “تو هول ترین پسری هستی که تا الان دیدم”.
کیرم هنوز شق بود. انگار نه انگار که همین چند ثانیه پیش آبم اومده. روی تابلویی که روی تخت وصل بود نوشته شد راند 2. ملکه شروع کرد تو پوزیشن ..... به ادامه دادن. تا راند سوم ادامه دادم و کیرم دیگه مثل شلنگ شل شده بود. ملکه گفت: “تا اینجا عالی بود مثل اینکه به حد نهایی مرحله اول رسیدیم میریم سراغ مرحله دوم” گفتم: “خواهش می کنم تمومش کنید. واقعا نمی تونم”
یهو کل لباساشو درآورد و سینه هاش افتاد بیرون. دیدن اون سینه های برج
وقتی بیدار شدم دیدم تو یه جایی مثل شهر هستم دارن منو به سمت یه ساختمون سفید می برن. باور نکردنی بود ولی انگار یه تمدن تو این جزیره وجود داشت. عجیب تر از اینا همه جای شهر پر بود از پسرهای نیمه لختی که به عنوان برده داشتن خرید و فروش می شدن و یا مثل حیوان خونگی چهار دست و پا دنبال صحابشون می رفتن.
سرانجام منو پیش ملکه بردن. با دیدن ملکه اون مقدار ناچیز پشمی که برام مونده بود هم ریخت. ملکه زنی بود با قد حدود 2 متر که لباس تماما قرمز پوشیده بود. جلوی لباسش یه چاک بزرگ داشت که تا کمر ادامه داشت. معلوم بود شورت نپوشیده ولی پارچه قرمز لای پاهاش رو پوشونده بود. سینه هاش انگار 90 بود و هیکل شهوانیش هر نه تنها آدمها بلکه هر موجود مذکری رو تحت تاثیر میذاشت. خدمتگزارن ملکه که پسر های 16 و 17ساله بودن برای ملکه لیوان هایی عجیبی که انگار داخلش اسپرم بود می آوردن و اون با ولع سر می کشید.
فرمانده صبا اومد جلو و تو گوش من گفت: “طناب هاتو باز میکنم ولی در حضور ملکه هیچ حرفی نمی زنی وگرنه بلایی سرت میارم که از مرد بودنت پشیمون بشی” من به نشانه تایید سرمو تکون دادم. بعد از باز کردن طناب ها ناهید سرمو به سمت کف سالن فشار داد و گفت: “منتظر باش ملکه اومد پاهاش رو ببوس”. من فکر کردم شاید بهتره همین الان فلنگو ببندم ولی وقتی سعی کردم فرار کنم با ضربه محکم فرمانده صبا که به تخمام خورد مواجه شدم.
ملکه نزدیک تر اومد و پاش رو سرم گذاشت بعدش کف پاش رو بوسیدم. ملکه گفت: “خب پس اینجا یه باکره دیگه داریم. امیدوارم دخترهای من خیلی ازت کار نکشیده باشن. خخخ …” بعد ادامه داد: “ببین پسرک جقی زود انزال. خیلی سریع توضیح میدم. جزیره ما یه جزیره مخفیه که هر سال فقط 10 تا مرد اتفاقی پیداش می کنن. تو تا چهار سال آینده به عنوان تعمین کننده اسپرم این جزیره اینجا زندگی می کنی بعدش آزاد میشی. البته حافظه ات بعدش پاک میشه” وی افزود: “تو فردا به بازار برده فروشی میری ولی من قبلش ازت تست میگیرم تا قدرت اسپرم سازیت مشخص بشه. هر زنی که خریدت صاحبت میشه و به نفعته که هرچی گفت اطلاعت کنی به دخترهای دیگه این جزیره هم میگی میسترس”
ملکه به دخترها دستور داد منو آماده کنند.
دست ها و پاهای منو به تخت بستن جوری که هرگونه اختیار عملی ازم صلب شد. بعدش ملکه اومد نزدیک یه چاقو تو دستش بود. من از ترس نزدیک بود بیهوش بشم. گفتم:“خواهش می کنم …”
چاقو رو برد سمت شورتم و با یه حرکت شرتمو پاره کرد. بعدش گفت: “نترس پسر کوصخل. دیگه بهش احتیاج نداشتی. به جزیره زن سروی خوش اومدی.” بعدش دامنشو دادبالا و کص کلوچه ایش معلوم شد کاملا خیس شده بود. اون صحنه هر کسی رو دیوانه میکرد. کیر من در سیخ ترین حالت بود. انگار داشت برای اون کس لعنتی له له میزد. یهو بدون هیچ مقدمه ای نشست روم و کیرم تا انتها وارد کسش شد. من درهمون ثانیه اول ارضا شدم و کسش پر از آب شد. صدای خنده هم بلند شد. ملکه گفت: “تو هول ترین پسری هستی که تا الان دیدم”.
کیرم هنوز شق بود. انگار نه انگار که همین چند ثانیه پیش آبم اومده. روی تابلویی که روی تخت وصل بود نوشته شد راند 2. ملکه شروع کرد تو پوزیشن ..... به ادامه دادن. تا راند سوم ادامه دادم و کیرم دیگه مثل شلنگ شل شده بود. ملکه گفت: “تا اینجا عالی بود مثل اینکه به حد نهایی مرحله اول رسیدیم میریم سراغ مرحله دوم” گفتم: “خواهش می کنم تمومش کنید. واقعا نمی تونم”
یهو کل لباساشو درآورد و سینه هاش افتاد بیرون. دیدن اون سینه های برج
سته باعث شد دوباره شق کنم. ملکه موهامو گرفت و گفت گفت: “چه پسر خوبی. مثل اینکه خیلی ممه دوست داری.” یک راند دیگه هم با سینه های لخت خانم ملکه تموم شد و من دوباره ارضا شدم. ولی دیگه جون نداشتم. دیگه واقعا کیرم راست نمی شد. گفتم: “لطفا التماس می کنم. ادامه ندید. دارم میمیرم”
ملکه ممه های لختش رو داخل دهنم گذاشت. ملکه گفت: “ولی شومبولت چیز دیگه ای میگه.”
لعنتی انگار مسخ شدم. دوباره کیرم سیخ شده بود. روحم ارضا شده بود ولی بدنم همراهی نمی کرد و با خوردن سینه هاش دوباره اغوا شد. راند پنجم هم تموم شد دوباره آبم تو کس ملکه خالی کردم و بعدش از هوش رفتم. فکر کنم 300 سی سی اسپرم از دست دادم. تختی که روش بودم کاملا خیس شده بود.
وقتی بیدار شدم دیدم میسترس ستاره بالای سرمه. میسترس ستاره گفت: "پسر تو کارخونه اسپرم هستی. رکوردها رو جا به جا کردی قراره به دختر یکی از خاندان های اشرافی با قیمت بالا بفروشمت. میشی یه حیوون خونگی "
پایان قسمت اول
نوشته: اتو
@dastankadhi
ملکه ممه های لختش رو داخل دهنم گذاشت. ملکه گفت: “ولی شومبولت چیز دیگه ای میگه.”
لعنتی انگار مسخ شدم. دوباره کیرم سیخ شده بود. روحم ارضا شده بود ولی بدنم همراهی نمی کرد و با خوردن سینه هاش دوباره اغوا شد. راند پنجم هم تموم شد دوباره آبم تو کس ملکه خالی کردم و بعدش از هوش رفتم. فکر کنم 300 سی سی اسپرم از دست دادم. تختی که روش بودم کاملا خیس شده بود.
وقتی بیدار شدم دیدم میسترس ستاره بالای سرمه. میسترس ستاره گفت: "پسر تو کارخونه اسپرم هستی. رکوردها رو جا به جا کردی قراره به دختر یکی از خاندان های اشرافی با قیمت بالا بفروشمت. میشی یه حیوون خونگی "
پایان قسمت اول
نوشته: اتو
@dastankadhi
رها و مربی آموزشگاه رانندگی
1400/04/06
گاهی وقتا که خانومش خونه نبود به من میگفت میرفتم پیشش, بعضی وقتا برای ناهار, گاهی برای سرزدن بهش که میگفت تنهاست و برم بشینیم چندساعتی رو بگذرونیم, من بااینکه از قیافش خوشم نمیومد چون خیلی اصرار میکرد و منم توخونه تنها بودم میرفتم, خیلی هم کمکم کرد تابالاخره گواهینامه مو گرفتم, ۴۰ سالش بود و من ۲۵ سالم, فقط هم به عنوان سرگرمی بهش نگاه میکردم, همونطوری که اون این نظر رو شاید رومن داشت, من چهرم متوسطه, سعید بهم میگه اندامت از صورتت قشنگتره, اندام نسبتا خوبی دارم که هر مردی رو حشری میکنه, تا الان که با هر پسری بودم خیلی تعریف کرده و نسبتا هم تنوع طلبم, باسعید قبلا چندبار سکس داشتم, به بهونه های مختلف منو کشونده خونش و شروع کرده رابطه رو, ازن خاطره ای که میخوام براتون بگم برای دیروز بعدازظهره, زنگ زد بهم گفت برم خونش قبول نمیکردم ولی انقدر گفت تا رفتم, طبق معمول خانومش خونه نبود, رفتم رو مبل نشستم و برام قهوه اورد, من رغبت زیادی بهش ندارم فقط بخاطر اینکه کمبود سکس داشتم و حوصلم سررفته بود قبول کردم برم وگرنه کارداشته باشم اونطور نیست که از کارم بزنم براش, خلاصه اومد نشست پیشم من داشتم باگوشی ور میرفتم بادوستام چت میکردم و اینستامو چک میکردم, تقریبا بیست دقیقه ای گذشت, بهش نگاه کردم دیدم داره نگاه میکنه گفت تموم شد؟گفتم چی؟گفت گوشی بازیت گفتم نه هنوز مونده.گفت بقیشو ببر خونه.گفت پاشو بریم اتاق اینجا گرمه.منم دنبالش راه افتادم رفتم .رختخوابشونو اصلا جمع نمیکردن همیشه ی خدا پهن بود, دراز کشیدم لباسمو دراورد, من چندان میلی نداشتم بهش فقط بخاطر کمکهایی که کرده بود چندباری باهاش سکس میکردم, به خودشم گفته بودم, یه حسه بدی داره با کسی که دوسش نداری یا ازش خوشت نمیاد سکس کنی, سینه هامو یه ربعی خورد و ور رفت , رفت پایین طرف کسم, کسم رو خیلی خوب میخورد, هربار کسم رو میخورد ارضا میشدم انقدر که ماهرانه این کارو میکرد, اینبار هم چنددقیقه ای خورد تا ارضا شدم بعد کیرشو گرفت جلوی لبم تا براش بخورم, خوردم گفت تخمامم بخور, چندبار زبون زدم زیاد نخوردم, پاشد پامو باز کرد کیرشو داشت میکرد تو کسم گفتم کاندوم نزاره, آخرش گذاشت کاندوم رو, گفت خطرناکه, منم گفتم سریع باید آبت بیاد حالا که کاندوم گذاشتی, چون اصلا از کاندوم خوشم نمیاد, تواون حالت چنددقیقه کرد بعد برعکسم کرد رو شکم خوابیدم چند دقیقه هم اینطوری ادامه داد باز برعکسم کرد چند تاتلمبه محکم زد و ارضا شد, من تو سکسام یکبار ارضا میشم بخاطر همین دیگه نذاشتم برای بار دوم سکس کنه, چون خودم ارضا شده بودم, پاشدم رفتم دستشویی گفتم دیرم شده باید برم خونه, لباسامو پوشیدم اومدم خونه اونم گذاشتم تو خماری, امروز هم زنگ زد کار داشتم نرفتم, بنظرم بلاکش کنم بهتره چون خوشم هم ازش نمیاد.
نوشته: رها
@dastankadhi
1400/04/06
گاهی وقتا که خانومش خونه نبود به من میگفت میرفتم پیشش, بعضی وقتا برای ناهار, گاهی برای سرزدن بهش که میگفت تنهاست و برم بشینیم چندساعتی رو بگذرونیم, من بااینکه از قیافش خوشم نمیومد چون خیلی اصرار میکرد و منم توخونه تنها بودم میرفتم, خیلی هم کمکم کرد تابالاخره گواهینامه مو گرفتم, ۴۰ سالش بود و من ۲۵ سالم, فقط هم به عنوان سرگرمی بهش نگاه میکردم, همونطوری که اون این نظر رو شاید رومن داشت, من چهرم متوسطه, سعید بهم میگه اندامت از صورتت قشنگتره, اندام نسبتا خوبی دارم که هر مردی رو حشری میکنه, تا الان که با هر پسری بودم خیلی تعریف کرده و نسبتا هم تنوع طلبم, باسعید قبلا چندبار سکس داشتم, به بهونه های مختلف منو کشونده خونش و شروع کرده رابطه رو, ازن خاطره ای که میخوام براتون بگم برای دیروز بعدازظهره, زنگ زد بهم گفت برم خونش قبول نمیکردم ولی انقدر گفت تا رفتم, طبق معمول خانومش خونه نبود, رفتم رو مبل نشستم و برام قهوه اورد, من رغبت زیادی بهش ندارم فقط بخاطر اینکه کمبود سکس داشتم و حوصلم سررفته بود قبول کردم برم وگرنه کارداشته باشم اونطور نیست که از کارم بزنم براش, خلاصه اومد نشست پیشم من داشتم باگوشی ور میرفتم بادوستام چت میکردم و اینستامو چک میکردم, تقریبا بیست دقیقه ای گذشت, بهش نگاه کردم دیدم داره نگاه میکنه گفت تموم شد؟گفتم چی؟گفت گوشی بازیت گفتم نه هنوز مونده.گفت بقیشو ببر خونه.گفت پاشو بریم اتاق اینجا گرمه.منم دنبالش راه افتادم رفتم .رختخوابشونو اصلا جمع نمیکردن همیشه ی خدا پهن بود, دراز کشیدم لباسمو دراورد, من چندان میلی نداشتم بهش فقط بخاطر کمکهایی که کرده بود چندباری باهاش سکس میکردم, به خودشم گفته بودم, یه حسه بدی داره با کسی که دوسش نداری یا ازش خوشت نمیاد سکس کنی, سینه هامو یه ربعی خورد و ور رفت , رفت پایین طرف کسم, کسم رو خیلی خوب میخورد, هربار کسم رو میخورد ارضا میشدم انقدر که ماهرانه این کارو میکرد, اینبار هم چنددقیقه ای خورد تا ارضا شدم بعد کیرشو گرفت جلوی لبم تا براش بخورم, خوردم گفت تخمامم بخور, چندبار زبون زدم زیاد نخوردم, پاشد پامو باز کرد کیرشو داشت میکرد تو کسم گفتم کاندوم نزاره, آخرش گذاشت کاندوم رو, گفت خطرناکه, منم گفتم سریع باید آبت بیاد حالا که کاندوم گذاشتی, چون اصلا از کاندوم خوشم نمیاد, تواون حالت چنددقیقه کرد بعد برعکسم کرد رو شکم خوابیدم چند دقیقه هم اینطوری ادامه داد باز برعکسم کرد چند تاتلمبه محکم زد و ارضا شد, من تو سکسام یکبار ارضا میشم بخاطر همین دیگه نذاشتم برای بار دوم سکس کنه, چون خودم ارضا شده بودم, پاشدم رفتم دستشویی گفتم دیرم شده باید برم خونه, لباسامو پوشیدم اومدم خونه اونم گذاشتم تو خماری, امروز هم زنگ زد کار داشتم نرفتم, بنظرم بلاکش کنم بهتره چون خوشم هم ازش نمیاد.
نوشته: رها
@dastankadhi
کردن زن مافوق چادری
1400/04/07
من تو زمان خدمتونم یجا افتادیم مافوقمون خانم بود که البته بگم زیاد بودن و مثل منم چند نفر بودن بعد گذشت چند وقت بردن اینور انور باهم میگفتیم میخندیدم رومون ب هم وا شد بود ولی حرفای زشت نمیزدیم ی چند وقتی بود درگیر یسری از برنامه شدیم و سرمون شلوغ بود تا ساعت 9 10 شب در گیر کار بودیم خلاصه شبایه اخر خدمت از این خانم نگفتم براتون ی خانم قد بلند شاید 175 قد وزن 70 تو پر سینه ها 75 کون نصبتا فرمی کوچیک ولی چهره سکسی و چادری.
شب بود تو مسیر میرفتیم مسافت تا خونه 20 15 دیقه بود میرسوندمش اکثر اوقات عقب میشست با هم حرف میزدیم که من خیلی دوست داشتم ترتیب اینو بدم دل دل میکردم ی حرکت ببینم ازش که سر ی مسائلی شک کرده بودم دلش میخواد. بعد گذشتو دیدم خندید گفتم چی شد گفت ی جک خندم گرفت گفتم بگو ما هم بخندیم اونم درنگ کرد و گفت جک سکسی بود منم خندم گرفتو کیرم بلند شد منم یکی براش گفتم و پاره شده بود بهش گفتم شب اخر خدمتمه بیا بشین جلو از خدا خواسته اومد جلو گفت بازم جک داری بگو منم یکی دوتا گفتم بعد گفت اگ شب اخر یه ذره الکی بچرخیم. منم تو کونم عروسی گفتم باش یذره چرخ زدیم کیرم داشت میترکید ک هی دستمو میبردم روش میگرفتم دید گفت مشکلی پیش اومد گفتم نه گفت پس چرا هی میمالی کیرتو؟ تا گفت کیر گفتم شق شد که گفت جون دستشو گذاشت رو کیرم منم دیگ کم نیوردم دست انداختم رو پاش چون منطقه رو خوب میشناختم رفتیم ی بیابونی کیرمو در اورد شروع کرد خوردن داشت ابم میومد گفتم بسته چادر و مانتشو در اوردم بردمش صندلی عقب ی دستمو گذاشتم رو کونش واااایی چ کونی نرم نرم میزدی زیرش یساعت میلرزید باز بهم گفت کیر میخوام دادم بهش خورد که دیگ طاقتم طاق شد شلوارشو کشیدم پایین شورتشو در نیوردم رو شورت کصشو مالیدم خوردم خیس خیس بود یه ذره لاپایی زدم بعد داد پایین شورتشو تف انداخت رو کیرم کردم تو کصش سرش که رفت ی جیغ کوچیک کشید گفتم همه خدمتم ب کنار امشب ب کنار تمام خستگیام در رفت چنان کردمش ارضا شد بعد فشارش افتاد چند تا شکلات داشتم دادم خورد یه ذره اب دادم خورد حالش اوکی شد یبار دیگه ساک زد برام و رفتیم تو راهم کلی خندیدیم.
نوشته: مجید
@dastankadhi
1400/04/07
من تو زمان خدمتونم یجا افتادیم مافوقمون خانم بود که البته بگم زیاد بودن و مثل منم چند نفر بودن بعد گذشت چند وقت بردن اینور انور باهم میگفتیم میخندیدم رومون ب هم وا شد بود ولی حرفای زشت نمیزدیم ی چند وقتی بود درگیر یسری از برنامه شدیم و سرمون شلوغ بود تا ساعت 9 10 شب در گیر کار بودیم خلاصه شبایه اخر خدمت از این خانم نگفتم براتون ی خانم قد بلند شاید 175 قد وزن 70 تو پر سینه ها 75 کون نصبتا فرمی کوچیک ولی چهره سکسی و چادری.
شب بود تو مسیر میرفتیم مسافت تا خونه 20 15 دیقه بود میرسوندمش اکثر اوقات عقب میشست با هم حرف میزدیم که من خیلی دوست داشتم ترتیب اینو بدم دل دل میکردم ی حرکت ببینم ازش که سر ی مسائلی شک کرده بودم دلش میخواد. بعد گذشتو دیدم خندید گفتم چی شد گفت ی جک خندم گرفت گفتم بگو ما هم بخندیم اونم درنگ کرد و گفت جک سکسی بود منم خندم گرفتو کیرم بلند شد منم یکی براش گفتم و پاره شده بود بهش گفتم شب اخر خدمتمه بیا بشین جلو از خدا خواسته اومد جلو گفت بازم جک داری بگو منم یکی دوتا گفتم بعد گفت اگ شب اخر یه ذره الکی بچرخیم. منم تو کونم عروسی گفتم باش یذره چرخ زدیم کیرم داشت میترکید ک هی دستمو میبردم روش میگرفتم دید گفت مشکلی پیش اومد گفتم نه گفت پس چرا هی میمالی کیرتو؟ تا گفت کیر گفتم شق شد که گفت جون دستشو گذاشت رو کیرم منم دیگ کم نیوردم دست انداختم رو پاش چون منطقه رو خوب میشناختم رفتیم ی بیابونی کیرمو در اورد شروع کرد خوردن داشت ابم میومد گفتم بسته چادر و مانتشو در اوردم بردمش صندلی عقب ی دستمو گذاشتم رو کونش واااایی چ کونی نرم نرم میزدی زیرش یساعت میلرزید باز بهم گفت کیر میخوام دادم بهش خورد که دیگ طاقتم طاق شد شلوارشو کشیدم پایین شورتشو در نیوردم رو شورت کصشو مالیدم خوردم خیس خیس بود یه ذره لاپایی زدم بعد داد پایین شورتشو تف انداخت رو کیرم کردم تو کصش سرش که رفت ی جیغ کوچیک کشید گفتم همه خدمتم ب کنار امشب ب کنار تمام خستگیام در رفت چنان کردمش ارضا شد بعد فشارش افتاد چند تا شکلات داشتم دادم خورد یه ذره اب دادم خورد حالش اوکی شد یبار دیگه ساک زد برام و رفتیم تو راهم کلی خندیدیم.
نوشته: مجید
@dastankadhi
خواندن این داستان جرم است! (۱)
1400/04/08
ملودی:هیچوقت نگفتی این سوختگی رو دستت چیه داستانش.
من:قبل تو با یه دختره دوس بودم انقد اینجارو میک زد که جاش مونده ( میدونستم حرف زدن از روابط قبلیم دیوونش میکنه واس همین زیاد کرم میریختم و ازین داستانای ساختگی درست میکردم تا حرصش دربیاد خیلی لذت بخشه برام )یه مشت تو سینم زد و گفت:
_هه مسخره ، این جای سوختگیه نه کبودی.
-بچه بودم خونه واحد بغلی آتیش گرفت زن و بچه تو خونه بودن زنه اومده بود بیرون بابچش تو راه پله منم دویدم ببینم چی شده دیدم داره جیغ میزنه چنتا از مدارک شناساییش رو مبل بود آتیشم از آشپزخونه بود منم قهرمان بازیم گل کرد رفتم اونا رو بیارم حرارت زد رو دستم .( سوختگیم پشت مچ چپمه زیادم نیس واس همین با ی تتو کمان کاورش کردم)
_خخخخ جوگیر خوبه به کشتن ندادی خودتو
-نه دیگه ارزششو داشت بعد اون داستان خانوم همسایه برای تشکر حسابی جبران کرد( بازم الکی گفتم)
یه دفعه پرید روم لاله گوشمو جوری گاز گرفت که آخم دراومد
آروم دم گوشم گفت : که حسابی جبران کرد آره؟؟؟
منم یکم مظلوم شدم گفتم : خب خانوم با شعوری بود دیگ…
حرفم تموم نشد که حرارت لباش لبامو سوزوند ، هردفعه انگار ۲۲۰ ولت برق وصل میشه بهم
لب بالاییش با لب پایین خودم میبوسیدم یه دفعه دستمو بردم سمت پهلوش و برش گردوندم حالا جاهامون عوض شده بود من بالا بودم اون پایین ( درستشم همینه )
لبشو گاز گرفتم از رو اقتدار رفتم سمت گوشش آروم گفتم :ولی تو از خانوم همسایمون سکسی تری
میدونستم عاشق اینه ازش تعریف کنم و بهش بگم حسابی سر تره وقتی هم اسم ببرم از شخصی که دیگه هیچ.
دست راستش رفت پشت گردنم دست چپش لای موهام
خب دیگه رفته بودیم فرانسه( منظورم فرنچ کیسِ)
عاشق طعم دهنش بودم زبونمو تو دهنش میچرخوندم ، حس قاطی شدن آب دهنمون خیلی تحریکم میکرد بهش گفتم: تشنمه
اونم آروم مقداری آب دهنش که جمع کرده بود آروم ریخت دهنم منم نگهش داشتم ریختم دهن خودش جفتمون عاشق این کار بودیم عاشق این حل شدن تو هم .
تاپشو دراوردم یه تاپ مشکی با عکس عروسکی kitty وسطش زیرش یه سوتین سفید بود.
سوتینش ازینا بود که از جلو باز میشن
-عاشق این لحظم
چشمک زد
سوتینشو پرت کردم افتاد رو تاج تخت.
سایزش هفتاد و پنج کاپ a با نیپل صورتی.
نوک سمت راستشو لای دندون فشار دادم تا اخش دراومد بعد شروع کردم به میک زدنش همزمان با دست چپ سینه چپشو میمالیدم حسابی حساس بود رو سینه هاش مثل بقیه حتی وقت هایی که میرفتم خونشون و وقت نبود با بازی و خوردن سینه هاش ارضاش میکردم
با دوتا دست جمعشون کردم زبونمو کشیدم لای چاک سینش عاشق بوی تنش بودم همه چیش دوس داشتم، عرق تنشم تحریکم میکردم و خب این وسط هی آه و نالش بود
یهو انگار جون گرفت خودشو کشید بالا تیشرتمو دراورد دستاشو پشتم قفل کرد زبونشو کشید رو نوک سینم که آهم بلند شد عوضی میدونه عاشق این کارشم با زبونش با سینه هام بازی میکرد بعضی وقت ها هم میک میزد اینو تو بچگی تو پورن های ژاپنی زیاد میدیم و تا الان مونده روم حسابی ازین که ی زن بخوره واسم لذت میبردم که ملودی خوب وظیفشو انجام میداد
هولم داد که پخش زمین شدم
همزمان که شلوارکمو در میاورد گفت :
_ نوید کوچولو کجا قایم شده
-اون قایم نشده منتظر توعه
-الهی بچم منتظره
این جمله هارو وقتی از رو شرت داشت کیر برانگیخته شدمو لمس میکرد میگفت ، شرتمو دراورد و
-آخخخخخ
سرشو کرد دهنش بعد دراورد و زبونشو کشید دور کلاهک بعد با فشار یهو سرشو میک زد و رفت داخل دهنش همزمان ی صدایی هم داد که آخم در اومد
-یواش بخور بزار واس بعدنتم بمونه
_خخخ فکر نکنم اتفاقی واسش بیوفته
تا ته میکرد تو حلقش و
1400/04/08
ملودی:هیچوقت نگفتی این سوختگی رو دستت چیه داستانش.
من:قبل تو با یه دختره دوس بودم انقد اینجارو میک زد که جاش مونده ( میدونستم حرف زدن از روابط قبلیم دیوونش میکنه واس همین زیاد کرم میریختم و ازین داستانای ساختگی درست میکردم تا حرصش دربیاد خیلی لذت بخشه برام )یه مشت تو سینم زد و گفت:
_هه مسخره ، این جای سوختگیه نه کبودی.
-بچه بودم خونه واحد بغلی آتیش گرفت زن و بچه تو خونه بودن زنه اومده بود بیرون بابچش تو راه پله منم دویدم ببینم چی شده دیدم داره جیغ میزنه چنتا از مدارک شناساییش رو مبل بود آتیشم از آشپزخونه بود منم قهرمان بازیم گل کرد رفتم اونا رو بیارم حرارت زد رو دستم .( سوختگیم پشت مچ چپمه زیادم نیس واس همین با ی تتو کمان کاورش کردم)
_خخخخ جوگیر خوبه به کشتن ندادی خودتو
-نه دیگه ارزششو داشت بعد اون داستان خانوم همسایه برای تشکر حسابی جبران کرد( بازم الکی گفتم)
یه دفعه پرید روم لاله گوشمو جوری گاز گرفت که آخم دراومد
آروم دم گوشم گفت : که حسابی جبران کرد آره؟؟؟
منم یکم مظلوم شدم گفتم : خب خانوم با شعوری بود دیگ…
حرفم تموم نشد که حرارت لباش لبامو سوزوند ، هردفعه انگار ۲۲۰ ولت برق وصل میشه بهم
لب بالاییش با لب پایین خودم میبوسیدم یه دفعه دستمو بردم سمت پهلوش و برش گردوندم حالا جاهامون عوض شده بود من بالا بودم اون پایین ( درستشم همینه )
لبشو گاز گرفتم از رو اقتدار رفتم سمت گوشش آروم گفتم :ولی تو از خانوم همسایمون سکسی تری
میدونستم عاشق اینه ازش تعریف کنم و بهش بگم حسابی سر تره وقتی هم اسم ببرم از شخصی که دیگه هیچ.
دست راستش رفت پشت گردنم دست چپش لای موهام
خب دیگه رفته بودیم فرانسه( منظورم فرنچ کیسِ)
عاشق طعم دهنش بودم زبونمو تو دهنش میچرخوندم ، حس قاطی شدن آب دهنمون خیلی تحریکم میکرد بهش گفتم: تشنمه
اونم آروم مقداری آب دهنش که جمع کرده بود آروم ریخت دهنم منم نگهش داشتم ریختم دهن خودش جفتمون عاشق این کار بودیم عاشق این حل شدن تو هم .
تاپشو دراوردم یه تاپ مشکی با عکس عروسکی kitty وسطش زیرش یه سوتین سفید بود.
سوتینش ازینا بود که از جلو باز میشن
-عاشق این لحظم
چشمک زد
سوتینشو پرت کردم افتاد رو تاج تخت.
سایزش هفتاد و پنج کاپ a با نیپل صورتی.
نوک سمت راستشو لای دندون فشار دادم تا اخش دراومد بعد شروع کردم به میک زدنش همزمان با دست چپ سینه چپشو میمالیدم حسابی حساس بود رو سینه هاش مثل بقیه حتی وقت هایی که میرفتم خونشون و وقت نبود با بازی و خوردن سینه هاش ارضاش میکردم
با دوتا دست جمعشون کردم زبونمو کشیدم لای چاک سینش عاشق بوی تنش بودم همه چیش دوس داشتم، عرق تنشم تحریکم میکردم و خب این وسط هی آه و نالش بود
یهو انگار جون گرفت خودشو کشید بالا تیشرتمو دراورد دستاشو پشتم قفل کرد زبونشو کشید رو نوک سینم که آهم بلند شد عوضی میدونه عاشق این کارشم با زبونش با سینه هام بازی میکرد بعضی وقت ها هم میک میزد اینو تو بچگی تو پورن های ژاپنی زیاد میدیم و تا الان مونده روم حسابی ازین که ی زن بخوره واسم لذت میبردم که ملودی خوب وظیفشو انجام میداد
هولم داد که پخش زمین شدم
همزمان که شلوارکمو در میاورد گفت :
_ نوید کوچولو کجا قایم شده
-اون قایم نشده منتظر توعه
-الهی بچم منتظره
این جمله هارو وقتی از رو شرت داشت کیر برانگیخته شدمو لمس میکرد میگفت ، شرتمو دراورد و
-آخخخخخ
سرشو کرد دهنش بعد دراورد و زبونشو کشید دور کلاهک بعد با فشار یهو سرشو میک زد و رفت داخل دهنش همزمان ی صدایی هم داد که آخم در اومد
-یواش بخور بزار واس بعدنتم بمونه
_خخخ فکر نکنم اتفاقی واسش بیوفته
تا ته میکرد تو حلقش و