مامان شکوفه (۱)
1400/04/03
پشت کامپیوترم نشسته بودم و داشتم با فوتوشاپ کار میکردم. از وقتی 14 سالم بود شروع به یاد گرفتن فوتوشاپ کرده بودم و وقتی 18 سالم بود سفارش میگرفتم و پول درمیاوردم. اونروز هم تو اتاقم نشسته بودم و کار میکردم. سر و صدای بچه ها نمیذاشت تمرکز کنم واسه همین درو بسته بودم. منظورم از بچه ها خواهر 8 ساله و داداش 5 ساله ام بود. همینجوری که سرگرم بودم در اتاقم باز شد، بدون اینکه نگاه کنم داد زدم مگه نگفتم نیاین تو اتاق من؟ یهو مامان گفت چته تو؟ گفتم ببخشید فکر کردم بچه هان. مامان درو بست و با یه بشقاب بیسکوییت و شیر اومد کنارم و گذاشتشون رو میز. گفتم دستت درد نکنه مامانی. مامان خم شد و صورتمو بوسید و گفت قربونت برم. بعد نشست رو تختم. صندلی رو چرخوندم سمتش و گفتم خوب چه خبر؟ گفت هیچی دارم دیوونه میشم. خندیدم و گفتم اخه چرا؟ گفت از دست این توله ها دیگه، گفتم خوب مامان جان تقصیر خودتونه دیگه، سه تا چه خبره اخه؟ گفت بابا من فقط دوتا میخواستم، این اخری اتفاقی درست شد، اونشب بابات هم حوصله نداشت، من اصرار کردم، اگه میذاشتم بخوابه الان اینجوری گرفتار نمیشدم. خندم گرفته بود، خجالت هم میکشیدم چون این اولین بار بود که مامان در مورد همچین چیزایی باهام حرف میزد. گفت تو وقتی زن گرفتی، مواظب باش این بلا سرت نیاد. گفتم چشم. کمی دیگه حرف زدیم و بعد مامان رفت. مامان دلش نمیومد بچه هارو بزنه، بابا هم که راننده تریلیه و خیلی کم تو خونه پیدا میشه ولی من یکی دوبار زده بودمشون واسه همین جرات نمیکردن بیان تو اتاق من.به همین خاطر مامان بعضی وقتها میومد و رو تخت من میخوابید. منم که با کامپیوتر کار میکردم، گاهی نگاهم به مامان میوفتاد. مامان یا شلوار تنگ می پوشید و یا دامن. شلوار که فرم کون بزرگ مامانو به خوبی نشون میداد و دامن هم گاهی بالا میرفت و رونهای سفید و گوشتی و حتی شورتش بعضی وقتها دیده میشد. کم کم در مورد مامان وسواس پیدا کردم، جوری که شروع کردم به فوتوشاپ کردن عکسهای منو و مامان روی عکسهای پورن. یه مجموعه از عکسهای فوتوشاپ شده درست کرده بودم و با اونا جق میزدم. یه روز مامان تازه اومده بود و رو تختم دراز کشیده بود و نگاهم میکرد. منم یه خمیازه کشیدم. مامان گفت خوابت میاد؟ گفتم اره. گفت پاشو بیا مادر و پسر باهم بخوابیم. از جام بلند شدم، مامان خودشو عقب کشید و منم دراز کشیدم، هر دو به پهلو رو به هم دراز کشیده بودیم. کم کم این خوابیدن کنار هم برامون عادت شد. یه روز که تو تخت بودیم. مامان به پهلو پشتش به من بود و کمی هم باهام فاصله داشت . کم کم با تکون های مامان این فاصله رفع شد و کون مامان به کیرم چسبید. اروم دستمو بردم جلو و گذاشتم رو پستون مامان و خودمو به خواب زدم. تو همون حالت مونده بودیم، کیرم که حالا به کون گنده ی مامان چسبیده بود و دستم هم رو پستونش بود. انقدر منتظر موندم تا بلاخره مامان بیدار شد. برخلاف انتظارم قاطی نکرد و حتی دستمو هم از رو پستونش برنداشت. یکی دوبار صدام کرد و بعد تظاهر کردم که دارم بیدار میشم. مامان گفت عزیزم پاشیم به کارامون برسیم؟ گفتم نه همینجوری خوبه. کمی تو همون حالت حرف زدیم، انگار نه انگار که دستم رو پستونشه و کیر شقم به کونش چسبیده. مامان حتی شروع کرد به نوازش اون دستم که رو پستونش بود. بلاخره دستمو برداشتم و مامان هم بلند شد. دیگه کم کم پررو شده بودم و حسابی دستمالیش میکردم. یه بار مامان چرخید و رو شکم خوابید. منم که به پهلو بودم،خیلی اروم جوری که بیدار نشه دامنشو کشیدم بالا روی کمرش. هرچی دامن رو بالا میکشیدم کونش بیشتر نمایان میشد، اول فکر ک
1400/04/03
پشت کامپیوترم نشسته بودم و داشتم با فوتوشاپ کار میکردم. از وقتی 14 سالم بود شروع به یاد گرفتن فوتوشاپ کرده بودم و وقتی 18 سالم بود سفارش میگرفتم و پول درمیاوردم. اونروز هم تو اتاقم نشسته بودم و کار میکردم. سر و صدای بچه ها نمیذاشت تمرکز کنم واسه همین درو بسته بودم. منظورم از بچه ها خواهر 8 ساله و داداش 5 ساله ام بود. همینجوری که سرگرم بودم در اتاقم باز شد، بدون اینکه نگاه کنم داد زدم مگه نگفتم نیاین تو اتاق من؟ یهو مامان گفت چته تو؟ گفتم ببخشید فکر کردم بچه هان. مامان درو بست و با یه بشقاب بیسکوییت و شیر اومد کنارم و گذاشتشون رو میز. گفتم دستت درد نکنه مامانی. مامان خم شد و صورتمو بوسید و گفت قربونت برم. بعد نشست رو تختم. صندلی رو چرخوندم سمتش و گفتم خوب چه خبر؟ گفت هیچی دارم دیوونه میشم. خندیدم و گفتم اخه چرا؟ گفت از دست این توله ها دیگه، گفتم خوب مامان جان تقصیر خودتونه دیگه، سه تا چه خبره اخه؟ گفت بابا من فقط دوتا میخواستم، این اخری اتفاقی درست شد، اونشب بابات هم حوصله نداشت، من اصرار کردم، اگه میذاشتم بخوابه الان اینجوری گرفتار نمیشدم. خندم گرفته بود، خجالت هم میکشیدم چون این اولین بار بود که مامان در مورد همچین چیزایی باهام حرف میزد. گفت تو وقتی زن گرفتی، مواظب باش این بلا سرت نیاد. گفتم چشم. کمی دیگه حرف زدیم و بعد مامان رفت. مامان دلش نمیومد بچه هارو بزنه، بابا هم که راننده تریلیه و خیلی کم تو خونه پیدا میشه ولی من یکی دوبار زده بودمشون واسه همین جرات نمیکردن بیان تو اتاق من.به همین خاطر مامان بعضی وقتها میومد و رو تخت من میخوابید. منم که با کامپیوتر کار میکردم، گاهی نگاهم به مامان میوفتاد. مامان یا شلوار تنگ می پوشید و یا دامن. شلوار که فرم کون بزرگ مامانو به خوبی نشون میداد و دامن هم گاهی بالا میرفت و رونهای سفید و گوشتی و حتی شورتش بعضی وقتها دیده میشد. کم کم در مورد مامان وسواس پیدا کردم، جوری که شروع کردم به فوتوشاپ کردن عکسهای منو و مامان روی عکسهای پورن. یه مجموعه از عکسهای فوتوشاپ شده درست کرده بودم و با اونا جق میزدم. یه روز مامان تازه اومده بود و رو تختم دراز کشیده بود و نگاهم میکرد. منم یه خمیازه کشیدم. مامان گفت خوابت میاد؟ گفتم اره. گفت پاشو بیا مادر و پسر باهم بخوابیم. از جام بلند شدم، مامان خودشو عقب کشید و منم دراز کشیدم، هر دو به پهلو رو به هم دراز کشیده بودیم. کم کم این خوابیدن کنار هم برامون عادت شد. یه روز که تو تخت بودیم. مامان به پهلو پشتش به من بود و کمی هم باهام فاصله داشت . کم کم با تکون های مامان این فاصله رفع شد و کون مامان به کیرم چسبید. اروم دستمو بردم جلو و گذاشتم رو پستون مامان و خودمو به خواب زدم. تو همون حالت مونده بودیم، کیرم که حالا به کون گنده ی مامان چسبیده بود و دستم هم رو پستونش بود. انقدر منتظر موندم تا بلاخره مامان بیدار شد. برخلاف انتظارم قاطی نکرد و حتی دستمو هم از رو پستونش برنداشت. یکی دوبار صدام کرد و بعد تظاهر کردم که دارم بیدار میشم. مامان گفت عزیزم پاشیم به کارامون برسیم؟ گفتم نه همینجوری خوبه. کمی تو همون حالت حرف زدیم، انگار نه انگار که دستم رو پستونشه و کیر شقم به کونش چسبیده. مامان حتی شروع کرد به نوازش اون دستم که رو پستونش بود. بلاخره دستمو برداشتم و مامان هم بلند شد. دیگه کم کم پررو شده بودم و حسابی دستمالیش میکردم. یه بار مامان چرخید و رو شکم خوابید. منم که به پهلو بودم،خیلی اروم جوری که بیدار نشه دامنشو کشیدم بالا روی کمرش. هرچی دامن رو بالا میکشیدم کونش بیشتر نمایان میشد، اول فکر ک
ردم شورت نداره ولی وقتی دامن کامل بالا رفت، دیدم شورتش از این نخی هاست که فقط یه مثلث کوچیک بالاش داره و نخش لای کون مامان قایم شده. بلافاصله کیرم راست شد. دوتا لپ سفید و گرد کونش مثل ماه میدرخشیدن.کمی فکر کردم که چیکار کنم. اروم یه پامو انداختم بین پاهاش، کیرم به یه طرف کونش چسبید و دستمو گذاشتم رو اونیکی لپ کونش. کون مامان مثل پنبه نرم و مثل ابریشم لطیف بود. تو همون حالت موندم و دیگه کاری نکردم. بعد از اینکه سیر کونشو نگاه کردم، خودمو زدم به خواب و منتظر موندم. حدود 45 دقیقه بعد، مامان اروم اروم بیدار شد. صورتشو برگردوند سمتم. کم کم متوجه اوضاع شد. برای اینکه مطمئن بشه دستشو اورد عقب و به کون لختش و دست من دست زد. بعد دوباره دستشو انداخت کنارش و بیحرکت دراز کشید.نمیدونم چی تو سرش میگذشت. چند دقیقه بعد اروم صدام زد و بیدارم کرد. دست و پامو از روش برداشتم، مامان پاهاشو چرخوند و پشت به من لبه ی تخت نشست در حالی که هنوز دامنش رو کمرش مونده بود و کونش دیده میشد، گفت شام چی دوست داری واست بپزم؟ گفتم قورمه سبزی، گفت باشه عزیزم. وقتی بلند شد و شروع کرد به راه رفتن دامنش اروم اروم سر خورد و افتاد سر جاش. با خودم فکر کردم احتمالا میخواسته فکر کنم متوجه نبوده که دامنش بالاست و دیگه پیشم نمیخوابه. روز بعدش هم نیومد و مطمئن شدم که با بالا کشیدن دامنش گند زدم. روز بعدش بعد از نهار مشغول کار بودم که مامان اومد و رو تخت دراز کشید، کمی بعد گفت نمیای بخوابیم؟ گفتم باشه. مامان به پشت خوابیده بود، خودشو کشید سمت دیوار و اینبار من اینطرف خوابیدم. چون مامان به پشت دراز کشیده بود، مجبور بودم به پهلو بخوابم. مامان همینطور دستشو بینمون نگه داشته بود. بعد از کمی حرف زدن در مورد مسایل مختلف کم کم مامان خوابش برد. منم دستمو گذاشتم رو شکمش، کیرم به پشت دستش چسبیده بود. چند دقیقه بعد احساس کردم دست مامان تکون خورد واسه همین خودمو زدم به خواب. دیدم مامان داره پشت دستشو به کیرم میماله. نمیدونستم داره خواب میبینه یا بیداره. کمی بعد بدنش هم شروع کرد به تکون خوردن. وقتی مچ دستمو که رو شکمش بود با دوتا انگشت گرفت، چشممو یذره باز کردم و از بین مژه هام نگاه کردم.مامان دامنشو بالا کشیده بود، دستمو با دوتا انگشت بلند کرد، برد پایین و درست گذاشت رو کوسش. البته همون شورت اونروزی پاش بود. دستمو ول کرد و دستشو گذاشت رو شکمش. کوس داغش زیر دستم بود. چشامو باز کردم تا ببینم واکنشش چیه ولی دیدم زود چشاشو بست. فهمیدم چجوری قراره بازی کنیم. با کف دست و نوک انگشتام شروع کردم به مالیدن کوس داغش از رو شورت. 100 گرم گوشت زیر دستم بود. مامان ساکت و بیحرکت دراز کشیده بود. کمی بعد زدم به سیم اخر و شورتشو از رو کوسش کنار زدم. دستمو گذاشتم رو کوس لخت مامان. مویی نداشت و کوس نرمش زیر دستم بود. اولین بار بود که تو عمرم به یه کوس دست میزدم. شروع کردم به گردوندن انگشتام رو کوسش. مثل کسی که تو تاریکی دنبال چیزی میگرده منم با انگشتام سعی داشتم کوسشو کاوش کنم. انگشتامو لای لبای کوسش بردم و سوراخ کوسش و چوچولش رو پیدا کردم. کمی که کوسشو مالیدم، مامان به پهلو برگشت و کونشو داد عقب. سریع دامنشو کشیدم بالا، شروع کردم به مالیدن کون سفیدش. نخ شورتشو هم کشیدم بیرون و انگشتامو به سوراخ کون و کوسش رسوندم. بدجوری نفس نفس میزدم. کمی بعد کیرمو دراوردم و با دست سر کیرمو لای کونش بالا پایین میکردم. تو همین حال بودیم که خواهرم مامانو از پشت در صدا کرد. من خشکم زد. مامان جواب نداد، ریحانه دوباره صداش کرد. اینبار مامان بلند گ
فت چیه؟ ریحانه گفت بیا. مامان گفت کار دارم برین بخوابین. وقتی ریحانه اصرار کرد مامان آروم گفت اه توله سگ نمیذاره که. بعد بلند شد، شورتشو کشید سر جاش و دامنشو مرتب کرد و از تخت اومد پایین، منم همونجوری با کیر شق دراز کشیده بودم و نگاهش میکردم. قبل از باز کردن در با چشاش به کیرم اشاره کرد. کیرمو انداختم تو شلوارم، مامان درو باز کرد و رفت بیرون. هر چقدر منتظر موندم دیگه نیومد و کیرم خوابید. بلند شدم و پشت سیستم نشستم تا به کارم برسم. عصر بود که از اتاق بیرون اومدم. بچه ها تو اون یکی اتاق داشتن بازی میکردن. رفتم تو اشپزخونه، مامان سر گاز ایستاده بود و داشت سیب زمینی سرخ میکرد. اروم رفتم و از پشت بغلش کردم، دست چپمو گذاشتم رو پستوناش و دست راستمو گذاشتم رو شکمش و کیرمو سفت به کونش فشار دادم، دم گوشش گفتم مامان خوشگلم چطوره؟ گفت خوبم عزیزم. اروم پستونشو تو دستم فشار دادم. بعد دست راستمو بردم پایین و از رو دامن کوسشو گرفتم. مامان گفت حمید یوقت بچه ها میان. گفتم تو اتاق سرشون گرمه. بعد چرخوندمش، مامان دستاشو انداخت دور گردنم و بهم لبخند زد. منم دستامو گذاشتم رو کمرش و به خودم فشارش دادم. دستامو از پشت بردم تو شورتش و کونشو گرفتم و گفتم راستی دیشب یه خواب دیدم، فکر نکنم امشب بتونم تنها بخوابم، میام پیش تو بخوابم. لبخند مامان پهن تر شد و گفت اره؟ چه خوابی دیدی؟ گفتم خواب دیدم ( لباشو بوسیدم) اومدم تو اتاقت( یه بوس دیگه) تو لخت خوابیدی ( بازم بوس) منم اومدم رو تخت (بوس) حسابی کردمت( بوس). همزمان کونشو چنگ میزدم. حالا نوبت مامان بود، گفت آرزو ( لبمو بوسید) بر جوانان ( بوس) عیب نیست( بوس). تو همین لحظه صدای بچه ها رو از راهرو شنیدیم. دستامو از تو شورت مامان بیرون کشیدم و ازش جدا شدم. بچه ها اومدن تو اشپزخونه و همه جا رو گذاشتن رو سرشون. منم برگشتم تو اتاقم. اونشب مامان از ساعت 9 به بچه ها میگفت برین بخوابین و اونا هم میگفتن خوابمون نمیاد. بلاخره ساعت 10 و نیم بود که مامان بردشون تو اتاقشون. منم داشتم از ماهواره فیلم نگاه میکردم. طرفای 11 و نیم بود که همه چی رو خاموش کردم. در اتاقش بسته بود، درو باز کردم، رفتم تو و دوباره درو بستم و محض احتیاط قفل کردم. رفتم کنار تختش. مامان به پشت خوابیده بود و یه ملافه رو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود. مامان خیلی اروم گفت دیر کردی خوابم میاد، برو تو اتاقت بخواب. گفتم اره؟ ملافه رو از روش کنار زدم و دیدم لخته. مامان پستونا و کوسشو با دستاش پوشوند و خیلی یواش شروع کرد به خندیدن. گفتم الان یه کاری میکنم خواب از سرت بپره. سریع لخت شدم و روش خوابیدم. مامان دستاشو انداخت دور گردنم و شروع کردیم به لب گرفتن. پستونای گنده ی مامان به سینه ام چسبیده بود. بدن نرم و لطیف مامان دیوونه ام میکرد. بعد از چند دقیقه لب گرفتن و مکیدن زبون همدیگه، رفتم پایینتر و شروع کردم به بوسیدن گردنش. مامان گفت مواظب باش ردش نمونه. بازم رفتم پایینتر. حالا پستونای گرد مامان جلوی صورتم بود که مثل دوتا بادکنک پر از اب رو سینه اش پهن شده بودن. یکی رو تو دستم گرفتم و نوک اونیکی رو چند بار لیسیدم، بعد گرفتمش تو دهنم و شروع کردم به مکیدن. مامان داشت سرمو نوازش میکرد. کمی بعد رفتم سراغ خوردن اونیکی ممه اش. وقتی حسابی پستوناشو خوردم، بلند شدم و کنارش نشستم. چون بار اولم هم بود دیگه سراغ کوس لیسی نرفتم. در عوض دستمو گذاشتم رو کوس داغش. مامان پاهاشو از هم باز کرد و شروع کردم به مالیدن کوسش. مامان با صدایی که به سختی شنیده میشد شروع کرد به آه و اوف کردن. کم کم دستم از ا
ب کوسش خیس شد. خم شدم رو سرش و کیرمو گرفتم جلوی صورتش. مامان کیرمو گرفت و چندبار مالید، بعد کیرمو گرفت تو دهنش. کمی خودمو پایینتر اوردم تا راحتتر ساک بزنه. مامان زبونشو دور سر کیرم چرخوند، بعد شروع کرد به مکیدن و جلو عقب کردن کیرم تو دهنش. کمی بعد کیرمو از دهنش کشیدم بیرون و بین پاهاش نشستم. تو تاریکی کمی تلاش کردم ولی نتونستم سوراخشو پیدا کنم. مامان کیرمو گرفت و با سوراخ کوسش تنظیم کرد و گفت بکن. شروع کردم به فشار دادن و کیرم اروم اروم تو کوس خیس مامان فرو رفت. حس واقعیم رو نمیتونم توصیف کنم ولی فقط بگم که دستام میلرزید و قلبم هزار تا در دقیقه میزد. وقتی تخمام به کون مامان چسبید، با بی تجربگی تمام مثل فیلمای سوپر شروع کردم به کوبیدن کیرم تو کوس مامان. مامان کمی بلند گفت یواااااش. گفتم ببخشید. دستاشو انداخت دور گردنم و کشیدم پایین و بغلم کرد. دم گوشم گفت میخوای همسایه هارو بیدار کنی؟ خندم گرفت، گفت اروم عقب جلو کن. اروم شروع کردم به تلنبه زدن. مامان گفت اره، همینه، همینجوری بکن. با همون سرعت کم تلنبه میزدم و مامان یواش دم گوشم با هر تلنبه یه آه یا اوف میگفت. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن گفتم مامان 4 دست و پا میشینی؟ گفت باشه. کیرمو کشیدم بیرون و بلند شدم. مامان برگشت و سگی نشست. دستامو گذاشتم رو کون گوشتی و بزرگش، کمی مالیدم و بعد لپ های کونشو بوسیدم. مامان گفت عزیزم بکن، بعدا هم میتونی کونمو بمالی. گفتم چشم. پشتش زانو زدم ولی بازم نتونستم سوراخشو پیدا کنم و مامان از بین پاهاش کیرمو گرفت و هدایتش کرد تو کوسش. کون تپلشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، سرعتمو کمی بیشتر کردم ولی تا ته نمیکردم که سر و صدا نشه. ناله های مامان بیشتر حشریم میکرد. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، مامان دوباره به پشت خوابید. اینبار پاهاشو بلند کرد و با دستاش از پشت زانوها نگهشون داشت. اینبار خودم سوراخشو پیدا کردم و کردم تو. مامان گفت حمید ابتو نریزی تو، دیگه تحمل یه بچه ی دیگه رو ندارم. هردو خندمون گرفت. شروع کردم به تلنبه زدن. مامان هرچی به ارگاسم نزدیکتر میشد، حرکات بدنش هم بیشتر میشد، از یه جایی به بعد با هر تلنبه می گفت اوف حمید، اوف حمید. بعد وقتی خیلی نزدیک شده بود می گفت حمید بکن، حمید بکن. تو یه لحظه بدنش شروع کرد به لرزیدن و کوسش تنگ و سفت شد. کمی نگه داشتم تا اروم بشه. پاهاشو ول کرد و صاف دراز کشید. کمی بعد به تلنبه زدن ادامه دادم و بعد از چندتا تلنبه ی محکم، کیرمو کشیدم بیرون و با یه ناله ابمو پاشیدم رو شکمش. کنارش افتادم، هردو نفس نفس میزدیم. وقتی حالمون جا اومد، نشستم کنارش، خم شدم و کمی ازش لب گرفتم. گفتم قربونت برم مامان، واسه من که خیلی عالی بود. گفت واسه من هم عالی بود عزیزم. گفتم دفعه ی بعد کی باشه؟ مامان خندید و گفت هول نباش، ببینیم چی میشه دیگه. گفتم باشه هرچی تو بگی. گفت حالا پاشو برو بخواب که صبح خیلی کار داریم. یه لب دیگه گرفتم، شب بخیر گفتم بعد لباسامو برداشتم و رفتم تو اتاقم. باورم نمیشد که واقعا مامان رو کرده باشم ولی حقیقت داشت. لباسامو پوشیدم و مثل یه بچه تا صبح خوابیدم.
نوشته: خاقان
@dastankadhi
نوشته: خاقان
@dastankadhi
کردن دختر تپل غریبه در ماشین
1400/05/20
#غریبه #سکس_در_ماشین
با سلام این اولین داستان منه امیدوارم که راضی باشید با لحن عامیانه مینویسمش
سال ۹۹ بود ۴ یا پنج ماه مونده بود تا خدمتم تموم بشه
ی شب که فرمانده ریده بود به اعصابم بعد پست رفتم تو یکی از برنامه های دوستیابی ، و به همه فحش میدادم لابلای کسایی که بهشون فحش دادم ی دختر هم بود
جمله ای که من براش نوشتم این بود
سرکیرمو بدم دستت میخوریش؟
بعد از ۶ یا ۷ دقیقه دیدم ی جواب اومد جواب رو باز کردم دیدم نوشته« آره»
اسم خودم رو اینجا امیر(فیک) میگم و اسم دختر هم یسنا ،تعجب کردم ولی شک هم کردم ،گفتم شاید پسره میخواد تیغ بزنه پول و شارژ و اینا
گفتمش ساک رو بزنی چی میخوای نوشت« هیچ»
شک بیشتر شد ،گفتمش کاری نداری بای
دیدم پیگیره طرف گفت چیشد پس گفتم حس میکنم دروغ میگی که ماجرارو گفت
یسنا از ی شهر دیگه بود و فقط و فقط واسه دیدن مادر بزرگش با خالش اومده بود دزفول ، خانوادش خیلی سخت گیر بودن
و توی شهر خودش حتی اجازه نمیدادن تا دم در بره بخاطر یک سری عقاید
و یسنا توی این چند روزی که دزفول بود فرصت خوبی داشت تا حسابی عقده هاشو خالی کنه
خالش توی بیمارستان پیش مادرربزرگش میموند و یسنا هم با هر بهونه ای میتونست بیاد بیرون
باهاش قرار گذاشتم روز بعدش ساعت ۷ بعد ظهر رفتم دنبالش ،تو خوزستان صبح ها کم قرار میزارن ظهر ها هم کم چون صبح حسش نیست ظهر هم گرمه خیلی گرم
،یسنا خیلی حشری بود ،خیلی خیلی حشری
تا سوار ماشین شد بهم دست داد و ی بوس کوچولو
،بهش گفتم از کجا شروع کنیم ، گفت هرجا تو بگی ،من هم آدمی نبودم که فرصت رو از دست بدم بهش گفتم بیا به قولت عمل کن و بخورش
،یسنا هم یکم دل دل کرد چون میگفت فقط توی فیلما دیده ،راست هم میگفت میگم دلیلشو
چون میدونست بعد سکس و خدافظی دیگه همو نمیبینیم خیلی پرو بود تو اون جلسه
آروم دکمه شلوارمو باز کردم با یک دستم و با دست دیگم رانندگی میکردم
کیرمو در آوردم و یسنا یکم جا خورد انصافا کیرم خیلی خوبه
چون تپل بود مجبور بود صندلیشو ببره عقب که بتونه خم بشه
دستش که بهش خورد انگار کیرم رفت تو پنبه واقعا نرم بود،آروم دهن کوچیکشو باز کرد و سر کیرمو گذاشت داخل دندوناش یکم اذیت میکرد ولی با یکم راهنمایی که از دوست دخترای قبلیم یاد گرفته بودم راش انداختم
خیلی خوب بود ،اون با عشوه میخورد و من هم رانندگی میکردم ،آهنگ هم تتلو گذاشته بودم
همین که میزد رفتیم و رفتیم تا رسیدیم جای خلوت
بهش گفتم بریم صندلی عقب ،
قبول کرد و رفتیم ،
اونجا با ی صحنه خیلی خیلی بد مواجه شدم ،یسنا پریود بود خخخخ
شاید اگه شماها بودید دست بهش نمیزدید ولی من خیلی کثیف تر از این حرفام خخخخ
گذاشتمش دم سوراخ کونش ،خیلی اذیت میشد ولی دوست داشت تجربش کنه سینه هاش واقعا بزرگ بود و خوردنی
من خیلی دیر ابم میاد یعنی حداقل باید ۳۰ دقیقه بکنم تا بیاد
کونش جر خورد زیرم
ولی ناله هاش تو ماشین خودمم شهوتی تر میکرد واقعا عالی بود و کردنی ،
بعد از ۴۰ دقیقه کردن و مالیدن و لب حس کردم ابم داره میاد ،و گفتم به یسنا ،مثل این بود که خدا بهش جون دوباره داده خخخ
گفتم بریزم داخل ،گفت بریز ،
دوست داشت همه چیز رو تجربه کنه منم ریختم داخل وقتی ریختم ی آه بلند کشید و گفت سوختم
منم کیرم قرمز شده بود آخه خیلی تنگ بود
یکم درش اوردم و و سینه میخوردم و لب میگرفتم که چند دقیقه بعدش دیدم داره دوباره راست میشه
یسنا گفت دیگه از پشت نکنمش و من هم ok دادم و گفتم میزارم لای سینش انصافا سینه هاش از کص دست کم نداشت،سینه هاشو جفت کرد و منم گذاشتم لای سینه هاش و اون دوتا سینشو به هم فشار میداد
یکم که حال کردم دیدم یسنا تو اوجه
بهش گفتم
1400/05/20
#غریبه #سکس_در_ماشین
با سلام این اولین داستان منه امیدوارم که راضی باشید با لحن عامیانه مینویسمش
سال ۹۹ بود ۴ یا پنج ماه مونده بود تا خدمتم تموم بشه
ی شب که فرمانده ریده بود به اعصابم بعد پست رفتم تو یکی از برنامه های دوستیابی ، و به همه فحش میدادم لابلای کسایی که بهشون فحش دادم ی دختر هم بود
جمله ای که من براش نوشتم این بود
سرکیرمو بدم دستت میخوریش؟
بعد از ۶ یا ۷ دقیقه دیدم ی جواب اومد جواب رو باز کردم دیدم نوشته« آره»
اسم خودم رو اینجا امیر(فیک) میگم و اسم دختر هم یسنا ،تعجب کردم ولی شک هم کردم ،گفتم شاید پسره میخواد تیغ بزنه پول و شارژ و اینا
گفتمش ساک رو بزنی چی میخوای نوشت« هیچ»
شک بیشتر شد ،گفتمش کاری نداری بای
دیدم پیگیره طرف گفت چیشد پس گفتم حس میکنم دروغ میگی که ماجرارو گفت
یسنا از ی شهر دیگه بود و فقط و فقط واسه دیدن مادر بزرگش با خالش اومده بود دزفول ، خانوادش خیلی سخت گیر بودن
و توی شهر خودش حتی اجازه نمیدادن تا دم در بره بخاطر یک سری عقاید
و یسنا توی این چند روزی که دزفول بود فرصت خوبی داشت تا حسابی عقده هاشو خالی کنه
خالش توی بیمارستان پیش مادرربزرگش میموند و یسنا هم با هر بهونه ای میتونست بیاد بیرون
باهاش قرار گذاشتم روز بعدش ساعت ۷ بعد ظهر رفتم دنبالش ،تو خوزستان صبح ها کم قرار میزارن ظهر ها هم کم چون صبح حسش نیست ظهر هم گرمه خیلی گرم
،یسنا خیلی حشری بود ،خیلی خیلی حشری
تا سوار ماشین شد بهم دست داد و ی بوس کوچولو
،بهش گفتم از کجا شروع کنیم ، گفت هرجا تو بگی ،من هم آدمی نبودم که فرصت رو از دست بدم بهش گفتم بیا به قولت عمل کن و بخورش
،یسنا هم یکم دل دل کرد چون میگفت فقط توی فیلما دیده ،راست هم میگفت میگم دلیلشو
چون میدونست بعد سکس و خدافظی دیگه همو نمیبینیم خیلی پرو بود تو اون جلسه
آروم دکمه شلوارمو باز کردم با یک دستم و با دست دیگم رانندگی میکردم
کیرمو در آوردم و یسنا یکم جا خورد انصافا کیرم خیلی خوبه
چون تپل بود مجبور بود صندلیشو ببره عقب که بتونه خم بشه
دستش که بهش خورد انگار کیرم رفت تو پنبه واقعا نرم بود،آروم دهن کوچیکشو باز کرد و سر کیرمو گذاشت داخل دندوناش یکم اذیت میکرد ولی با یکم راهنمایی که از دوست دخترای قبلیم یاد گرفته بودم راش انداختم
خیلی خوب بود ،اون با عشوه میخورد و من هم رانندگی میکردم ،آهنگ هم تتلو گذاشته بودم
همین که میزد رفتیم و رفتیم تا رسیدیم جای خلوت
بهش گفتم بریم صندلی عقب ،
قبول کرد و رفتیم ،
اونجا با ی صحنه خیلی خیلی بد مواجه شدم ،یسنا پریود بود خخخخ
شاید اگه شماها بودید دست بهش نمیزدید ولی من خیلی کثیف تر از این حرفام خخخخ
گذاشتمش دم سوراخ کونش ،خیلی اذیت میشد ولی دوست داشت تجربش کنه سینه هاش واقعا بزرگ بود و خوردنی
من خیلی دیر ابم میاد یعنی حداقل باید ۳۰ دقیقه بکنم تا بیاد
کونش جر خورد زیرم
ولی ناله هاش تو ماشین خودمم شهوتی تر میکرد واقعا عالی بود و کردنی ،
بعد از ۴۰ دقیقه کردن و مالیدن و لب حس کردم ابم داره میاد ،و گفتم به یسنا ،مثل این بود که خدا بهش جون دوباره داده خخخ
گفتم بریزم داخل ،گفت بریز ،
دوست داشت همه چیز رو تجربه کنه منم ریختم داخل وقتی ریختم ی آه بلند کشید و گفت سوختم
منم کیرم قرمز شده بود آخه خیلی تنگ بود
یکم درش اوردم و و سینه میخوردم و لب میگرفتم که چند دقیقه بعدش دیدم داره دوباره راست میشه
یسنا گفت دیگه از پشت نکنمش و من هم ok دادم و گفتم میزارم لای سینش انصافا سینه هاش از کص دست کم نداشت،سینه هاشو جفت کرد و منم گذاشتم لای سینه هاش و اون دوتا سینشو به هم فشار میداد
یکم که حال کردم دیدم یسنا تو اوجه
بهش گفتم
من خسته شدم دیگه بقیش کار خودته
رفتیم جلو نشستیم و شروع کرد به ساک زدن ساک زد تا دم ی رستوران ،شام خوردیم و بعد از شام جاتون خالی ۲ بار دیگه کردمش و بعد بردمش در بیمارستانی که مامان بزرگش بستری بود
اولین خاطره که من نوشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: پسر دزفیلی
رفتیم جلو نشستیم و شروع کرد به ساک زدن ساک زد تا دم ی رستوران ،شام خوردیم و بعد از شام جاتون خالی ۲ بار دیگه کردمش و بعد بردمش در بیمارستانی که مامان بزرگش بستری بود
اولین خاطره که من نوشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: پسر دزفیلی
سکس با بیتا
1400/05/20
#آنال #زن_مطلقه
از وقتی زن پسر خالم شد تو کفش بودم…من اونموقع 15-16سالم بود بسیار هوسی…چشم اینو گرفته بود…راستش چند باری هم خواستم ب بهانه های مختلف بهش نزدیک بشم …اون ازم چهار سالی بزرگتر بود …ی جواریی هم میترسیدم از واکنشش که نمیدونستم چیه …خلاصه ما اونموقع تا شونه کردن موهاش بیشتر نتونستم پیش برم …روزها گذشت هر چند وقت یک بار میدیدمش گذری…تا اینکه بعد سالها اونو تو بیمارستان دیدم …اونموقع شاید 34-35شده بودم…خلاصه بعد کلی صحبت و خبر گرفتن متوجه شدم 5ساله از این فامیل ما جدا شده همینطور تو بیمارستان صحبت میکردیم که ب بهانه ایی شمارشو گرفتم…اوووف مردم زنده شدم…خلاصه اینکه دیدار اونروز باعث این شد که بخوایم رفت و امد کنیم …من جدا زندگی میکردم …اونم خونه مادرش بود مادرشم بنده خدا خیلی پیر بود و زن خیلی مهربونی بود…بعد از چند ماه بهش گفتم که اون موقع ها چقد بهش حس داشتم .ولی روم نمیشد بگم اونم خیلی حرفها زد البته همه اینا رو دارم تلفنی بهش میگم اونم بعد کلی سوال و جواب …گفت نمیشه باهم باشیم و زشته…خلاصه اینکه از اینکه تونسته بودم رازمو بهش بگم خوشحال بودم و احساس پیروزی میکردم…اها اینم بگم بعد اینکه گفت ن نمیشه منم بهش گفتم اشکال نداره من کاری که باید میکردمو کردم باقیش دیگه ب تو مربوط میشه و این حرفها بعدشم که گوشی قطع کردیم خداحافظی و مواظب خودت باشو اینجا بیا و …من دیگه بعد اونروز بهش زنگ نزدم تا اینکه بعد سه چهار هفته زنگ زد …سلام و احوال پرسیو دیگه پیدات نیست و ازاینجور حرفا …منم گفتم نخواستم مزاحمت بشم و انم گفت ن بابا چ مزلحمتی و مامان سراغتو میگیره و این پسره کجاست خلاصه اش این شد که شب برم خونشون …رفتیم و کلی حرف زدیمو صحبت و اینا دیدم ریز ریز ی نگاههای طولانی بهم میکنه و هر کاری که نظرمو ب خودشو اندامش جلب کنه…لامصب من خاطرتو میخوام اینجوری میکنی داغون میشم …حشرم بزنه بالا عصبی میشم…طاقت نیاوردم گفتم من زودتر برم بهانه گرفتم اونم فهمید رسیدم خونه خودم اس دادم رسیدم…اونم در جا گفت چرا رفتی باهات( قهلم)همراه با دوتا استیکر زبون…دوباره راست کردم …گفتم اونجور که تو میگشتی و با کارات ادمو دیوونه کردی دیگه من مقصر نیستم…اونم در جواب گفت اگه من مقصرم خودم درستش میکنم…با یک استیکر چشمک تموم کرد پیامشو من گفتم باش درستش کن…
دو سه روز بعد گفت میام خونه ات کارت دارم گفتم اوکیه اونم اومد -قبلش بگم منم حموم رفتم و حسابی ب خودم رسیدم و اصلاح کردم-اومدو نشستیم ب صحبت کردن که گفت اصلا درد تو چیه…منم رک گفتم اغوشت.یکم من من کرد داشت دنبال علتش میگشت که من گفتم با اجازت میخواهم مثل اون موقع ها موهاتو شونه بزنم…مخالفتی نکرد …منم اونو جلوی خودم پایین مبل نشودم و خودم نشستم رومبل و شروع کردم ب بازی با موهاش …وای انگار داشتم خواب میدیدم تموم سلولهای بدنم اومده بودن سر انگشتام…ی حس عجیبی بود…بیشتر سکوت بود …من موهاشو بو میکشیدم نفس عمیق…بسیار عمیق…و با ی اااااه بلند میدادم بیزون چند باری رو اینجوری کردم و بعدش بی اختیار گردنشو بوسیدم و بوسیدم خیلی اروووم اروووم میبوسیدم بو میکشیدم …نا خواسته با دوتا دستام از پشت یواش از روپیراهن گذاشتم رو سینه هاش و ماعش میدادم لبام کلا رو گردنش و لاله گوشش در حرکت بود اون کاملا اماده بود و من سالها تشنه این لحظه …لباسشو در اوردم بعدش سوتینش رو دیگه داشتیم رسما لب میگرفتیم باورم نمیشد وقتی نوک سینه شو کردم تو دهنم نا خوداگاه ی جیغ زد و بعدش محکم سرمو ب سینش فشار میداد منم محکمتر میخوردم نوک سینه هاشو …ی خانوم حدودا چهل ساله خوش اندام …وای من خو
1400/05/20
#آنال #زن_مطلقه
از وقتی زن پسر خالم شد تو کفش بودم…من اونموقع 15-16سالم بود بسیار هوسی…چشم اینو گرفته بود…راستش چند باری هم خواستم ب بهانه های مختلف بهش نزدیک بشم …اون ازم چهار سالی بزرگتر بود …ی جواریی هم میترسیدم از واکنشش که نمیدونستم چیه …خلاصه ما اونموقع تا شونه کردن موهاش بیشتر نتونستم پیش برم …روزها گذشت هر چند وقت یک بار میدیدمش گذری…تا اینکه بعد سالها اونو تو بیمارستان دیدم …اونموقع شاید 34-35شده بودم…خلاصه بعد کلی صحبت و خبر گرفتن متوجه شدم 5ساله از این فامیل ما جدا شده همینطور تو بیمارستان صحبت میکردیم که ب بهانه ایی شمارشو گرفتم…اوووف مردم زنده شدم…خلاصه اینکه دیدار اونروز باعث این شد که بخوایم رفت و امد کنیم …من جدا زندگی میکردم …اونم خونه مادرش بود مادرشم بنده خدا خیلی پیر بود و زن خیلی مهربونی بود…بعد از چند ماه بهش گفتم که اون موقع ها چقد بهش حس داشتم .ولی روم نمیشد بگم اونم خیلی حرفها زد البته همه اینا رو دارم تلفنی بهش میگم اونم بعد کلی سوال و جواب …گفت نمیشه باهم باشیم و زشته…خلاصه اینکه از اینکه تونسته بودم رازمو بهش بگم خوشحال بودم و احساس پیروزی میکردم…اها اینم بگم بعد اینکه گفت ن نمیشه منم بهش گفتم اشکال نداره من کاری که باید میکردمو کردم باقیش دیگه ب تو مربوط میشه و این حرفها بعدشم که گوشی قطع کردیم خداحافظی و مواظب خودت باشو اینجا بیا و …من دیگه بعد اونروز بهش زنگ نزدم تا اینکه بعد سه چهار هفته زنگ زد …سلام و احوال پرسیو دیگه پیدات نیست و ازاینجور حرفا …منم گفتم نخواستم مزاحمت بشم و انم گفت ن بابا چ مزلحمتی و مامان سراغتو میگیره و این پسره کجاست خلاصه اش این شد که شب برم خونشون …رفتیم و کلی حرف زدیمو صحبت و اینا دیدم ریز ریز ی نگاههای طولانی بهم میکنه و هر کاری که نظرمو ب خودشو اندامش جلب کنه…لامصب من خاطرتو میخوام اینجوری میکنی داغون میشم …حشرم بزنه بالا عصبی میشم…طاقت نیاوردم گفتم من زودتر برم بهانه گرفتم اونم فهمید رسیدم خونه خودم اس دادم رسیدم…اونم در جا گفت چرا رفتی باهات( قهلم)همراه با دوتا استیکر زبون…دوباره راست کردم …گفتم اونجور که تو میگشتی و با کارات ادمو دیوونه کردی دیگه من مقصر نیستم…اونم در جواب گفت اگه من مقصرم خودم درستش میکنم…با یک استیکر چشمک تموم کرد پیامشو من گفتم باش درستش کن…
دو سه روز بعد گفت میام خونه ات کارت دارم گفتم اوکیه اونم اومد -قبلش بگم منم حموم رفتم و حسابی ب خودم رسیدم و اصلاح کردم-اومدو نشستیم ب صحبت کردن که گفت اصلا درد تو چیه…منم رک گفتم اغوشت.یکم من من کرد داشت دنبال علتش میگشت که من گفتم با اجازت میخواهم مثل اون موقع ها موهاتو شونه بزنم…مخالفتی نکرد …منم اونو جلوی خودم پایین مبل نشودم و خودم نشستم رومبل و شروع کردم ب بازی با موهاش …وای انگار داشتم خواب میدیدم تموم سلولهای بدنم اومده بودن سر انگشتام…ی حس عجیبی بود…بیشتر سکوت بود …من موهاشو بو میکشیدم نفس عمیق…بسیار عمیق…و با ی اااااه بلند میدادم بیزون چند باری رو اینجوری کردم و بعدش بی اختیار گردنشو بوسیدم و بوسیدم خیلی اروووم اروووم میبوسیدم بو میکشیدم …نا خواسته با دوتا دستام از پشت یواش از روپیراهن گذاشتم رو سینه هاش و ماعش میدادم لبام کلا رو گردنش و لاله گوشش در حرکت بود اون کاملا اماده بود و من سالها تشنه این لحظه …لباسشو در اوردم بعدش سوتینش رو دیگه داشتیم رسما لب میگرفتیم باورم نمیشد وقتی نوک سینه شو کردم تو دهنم نا خوداگاه ی جیغ زد و بعدش محکم سرمو ب سینش فشار میداد منم محکمتر میخوردم نوک سینه هاشو …ی خانوم حدودا چهل ساله خوش اندام …وای من خو
دمو رو ابرها می دیدم که با خواهش و اصرار که میگفت میثم کیرتو بکن تو کسم…جالبش اینجا بود من نمیخواستم اینقدر زود انجام بشه هنوز میخواستم بخورمش…رفتم سراغ کسش …خوردم خوردم همراه با ترشح…چ ابی افتاده بود…نمیتونستم از خوردن دست بکشم بیچاره با اه و ناله التماس میکرد بکنمش اما من هنوز میخواثتم بخورمش …در ی لحظه منو پرت کرد اومد روم کیرمو با دستش گرفت کرد تو کسش…اینقد داغ بود که گر گرفتم اونم واسه خودش رو کیرم بازی میکرد بعد حدود یک ربع دیدم میگه سینه هامو بخور میخوام ارضا بشم که با ی شدت زیاد و لرزشهای شدید دیدم داره میلرزه و ارضا شد ی پنج دقیقه ای همونجور موند بعدش پاشد گفت بریم بشوریم بیایم ادامش …با این حرفش دوباره جون گرفتم …بهش گفتم من کون میخوام اولش کمی مخالفت کرد اما بعد که دید من اصرار دارم قبول کرد .-البته بعد اینکه کرم بی حس کننده رو بهش نشون دادم قبول کرد …خلاصه من مشغول اماده سازی ی فتح بزرگ شدم حسابی ب سوراخ کونش کرم زدم مالیدم مالیدم حدودا ده دقیقه تا یک ربع لب و سینه و خلاصه کونش اماده شد کیرمو گذاشتم تو دهنش ی ساک مشتی برام زد و تو پوزیشن داگ استیل کله کیرمو کردم توش ی اخی کشید و درد میادو…ازاین جور حرفها که گوشم بدهکار نبود من با حرفه هرچه تمام تر اروم اروم کیرمو کردم تو کونش تا رسید ب خایه هام یکی دودقیقه شایدم کمتر مکث کردم اروم اروم شروع کردم ب در اوردن کیرم از سوراخ کونش دوباره کرم بی حسی زدم سر سوراخ کونش اینبار با کیرم حل دادم تو سوراخش اینبار کمی راحت تر رفت و این کارو چند بار دیگه انجام دادم که دیگه سوراخ کونش حسابی باز باز شده بود ب طوری که با یک ضرب کل کیرم تو کونش میکردم دوباره در میاوردم دوباره میکردم …کرم بی حس کبننده حسابی کیرمو بی حس کرده بود بعد دوساعت هنوز ارضا نشده بودم اون روز سکسمون دقیقا دو سافت و چهل دقیقه طول کشید که یکی از بهترین ساعات عمرم بود …از اون موقع 6سال میگذره هنوزم با هم هستیم و کلی فانتزی ب سکسمون اضافه کردیم …شاید از اوناهم یک روزی بنویسم…ببخشید اگه اشتباه نوشتاری یا دستوری یا هر چی خوش باشین و شادی را بهم هدیه دهیم.
نوشته: میثم
@dastankadhi
نوشته: میثم
@dastankadhi
مشتری سکسی (۱)
1400/05/19
#زن_شوهردار #خیانت #مشتری
سلام خدمت دوستان شهوانی… من اولین باری که پامو تو شهوانی گذاشتم هشت سال پیش بود… تو این مدت یه بار داستان سکسیمو گذاشتم اما چون سکسش ب اون حد لازم نرسید، داستانم منتشر نشد.این داستانی ک میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه و فقط اسامیشونو تغییر دادم. هر جا که واستون گُنگ و غیر قابل باور بود بگین تا من تو کامنتا واستون قضیه رو روشن کنم.
اسمم عرفانه(امیر زیاد شنیدیم تو داستانا) تقریبا 27 سالمه،از دوازده سالگی به خاطر الودگی و تنگی نفس مادرم اومدیم مازندران، قد 178،فوق دیپلم رشته نرم افزار.این داستانی ک میگم برمیگرده به سه سال پیش که به عنوان نرم افزار کار ،رفتم تو یه مغازه ی تعمیرات موبایل، کار کنم.کار من اونجا تعمیرات نرم افزاری گوشی(فلش گوشی) و فیلم و اهنگ ریختن بود… به گونه ای کارای کلوپم میکردم.و صاحبکارم ک اسمش حسن بود به عنوان سخت افزار کار اونجا فعالیت میکرد
اونجا مشتریای خانم زیاد به پستمون میخوره، که 30 درصدشون وقتی ک میان تو مغازه، قشنگ متوجه میشی ک آمارن…
بگذریم…
یه شب ک مغازه بودم و داشتم کار چند تا گوشی رو میرسیدم یه خانم قد بلند… با قیافه متوسط… و تپل وارد مغازه شد.
ازم خواست یه سی دی واسش رایت کنم.طبق معمول یه پوشه گلچین داشتم همونا رو رایت کردم واسش و رفت.
وقتی رفت حسن گفت عجب جنسی بود عرفان… از دستش نده.
گفتم کصشرنگو حسن… ندیدی پسرش تو ماشینش نشسته بود؟! (مغازمون لب خیابون بود و مشتریا دقیقا جلوی مغازمون ماشیناشونو پارک میکردن)
گفت تو با پسرش چیکار داری؟ندیدی یکسره زل زده بود بهت!
گفتم حالا هرچی… من سمت شوهردار نمیرم
گفت:کصخلی، حیف ک من زن دارم، وگرنه خودم نونو میچسبوندم به تنور
خلاصه گذشت و شب بعدش دوباره اومد، نه سلامی نه علیکی، مستقیم بهم گفت:اینا چی بود که تو واسم زدی؟!
گفتم خانوم، اهنگ یه چیز سلیقه ایه… من مطابق با سلیقه خودم و عُموم مردم واستون اهنگ ریختم، حالا سلیقه شما خاصه تقصیر من نیست!!
بعد اینکه جملم تموم شد حسن گفت:شما اگه اهنگ خاصی مد نظرتونه شماره همکارمو بگیرید واسشون بفرستید تو تلگرام… (همونجا تو دلم گفتم دهنت سرویس)
خلاصه شمارمو گرفت و تو تلگرام همون شب اسم چند تا خواننده با اسم اهنگشونو واسم فرستاد… و با یه اوکی فردا شب سی دیت امادست، بیا بِبَر چتمونو تموم کردم…
فرداش اهنگاشو اماده کردم و اومد سیدیشو گرفت گفت:ببخشیدا اذیتتون کردیم… گفتم خواهش میکنم… پیش میاد
این رفت تا دو روز بعد بهم ی دفعه ای با یه اموجی ناراحت پیام داد :چرا دیگه بهم پیام نمیدی؟
اون لحظه پشمام ریخته بود از حرفش، میخواستم اَدای جنتلمنا رو در بیارم و بگم بلههههه؟؟ چ دلیلی داره من به شما پیام بدم اصلا؟؟
ولی خب خیلی وقت بود ک سکس نداشتم… تقریبا 6 ماه از رابطم با دوست دختر سابقم میگذشت.
نمیدونم اون لحظه چرا کیرم شق شد و بهش گفتم :ببخشید دیگه، این چند وقته سرم شلوغ بود.
بابت کم کاریم شرمنده…
گفت:حالا عب نداره… از خودت بگو برام
باهم صحبت کردیم و گفت اسمش معصومست، شوهرش اصلا اینو نمیخواد و با کسای دیگه رابطه پنهانی داره و اینم بو برده و فقط به خاطر پسرشه ک باهاش داره زندگی میکنه.
واسه اینکه خودمو تو دلش جا کنم و راحت تر باهام راه بیاد کلی قربون صدقش رفتم و بهش حق دادم
چند روز اولو با هم صحبتای معمولی کردیم و بعد چند روز خودش یه عکس با تاپ و شلوارک از خودش فرستاد… وای چی میدیدم… ممه ی 85 که میخواست سوتینشو جر بده…با یه کون قلمبه ک دلم میخواست بیفتم به جونش… با فرستادن عکسش خیلی هوسی شدم و فهمیدم اینم خیلی حشریه که خودش خواسته بحث سکسو باز کنه… گفتم: جون چ بدنی
1400/05/19
#زن_شوهردار #خیانت #مشتری
سلام خدمت دوستان شهوانی… من اولین باری که پامو تو شهوانی گذاشتم هشت سال پیش بود… تو این مدت یه بار داستان سکسیمو گذاشتم اما چون سکسش ب اون حد لازم نرسید، داستانم منتشر نشد.این داستانی ک میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه و فقط اسامیشونو تغییر دادم. هر جا که واستون گُنگ و غیر قابل باور بود بگین تا من تو کامنتا واستون قضیه رو روشن کنم.
اسمم عرفانه(امیر زیاد شنیدیم تو داستانا) تقریبا 27 سالمه،از دوازده سالگی به خاطر الودگی و تنگی نفس مادرم اومدیم مازندران، قد 178،فوق دیپلم رشته نرم افزار.این داستانی ک میگم برمیگرده به سه سال پیش که به عنوان نرم افزار کار ،رفتم تو یه مغازه ی تعمیرات موبایل، کار کنم.کار من اونجا تعمیرات نرم افزاری گوشی(فلش گوشی) و فیلم و اهنگ ریختن بود… به گونه ای کارای کلوپم میکردم.و صاحبکارم ک اسمش حسن بود به عنوان سخت افزار کار اونجا فعالیت میکرد
اونجا مشتریای خانم زیاد به پستمون میخوره، که 30 درصدشون وقتی ک میان تو مغازه، قشنگ متوجه میشی ک آمارن…
بگذریم…
یه شب ک مغازه بودم و داشتم کار چند تا گوشی رو میرسیدم یه خانم قد بلند… با قیافه متوسط… و تپل وارد مغازه شد.
ازم خواست یه سی دی واسش رایت کنم.طبق معمول یه پوشه گلچین داشتم همونا رو رایت کردم واسش و رفت.
وقتی رفت حسن گفت عجب جنسی بود عرفان… از دستش نده.
گفتم کصشرنگو حسن… ندیدی پسرش تو ماشینش نشسته بود؟! (مغازمون لب خیابون بود و مشتریا دقیقا جلوی مغازمون ماشیناشونو پارک میکردن)
گفت تو با پسرش چیکار داری؟ندیدی یکسره زل زده بود بهت!
گفتم حالا هرچی… من سمت شوهردار نمیرم
گفت:کصخلی، حیف ک من زن دارم، وگرنه خودم نونو میچسبوندم به تنور
خلاصه گذشت و شب بعدش دوباره اومد، نه سلامی نه علیکی، مستقیم بهم گفت:اینا چی بود که تو واسم زدی؟!
گفتم خانوم، اهنگ یه چیز سلیقه ایه… من مطابق با سلیقه خودم و عُموم مردم واستون اهنگ ریختم، حالا سلیقه شما خاصه تقصیر من نیست!!
بعد اینکه جملم تموم شد حسن گفت:شما اگه اهنگ خاصی مد نظرتونه شماره همکارمو بگیرید واسشون بفرستید تو تلگرام… (همونجا تو دلم گفتم دهنت سرویس)
خلاصه شمارمو گرفت و تو تلگرام همون شب اسم چند تا خواننده با اسم اهنگشونو واسم فرستاد… و با یه اوکی فردا شب سی دیت امادست، بیا بِبَر چتمونو تموم کردم…
فرداش اهنگاشو اماده کردم و اومد سیدیشو گرفت گفت:ببخشیدا اذیتتون کردیم… گفتم خواهش میکنم… پیش میاد
این رفت تا دو روز بعد بهم ی دفعه ای با یه اموجی ناراحت پیام داد :چرا دیگه بهم پیام نمیدی؟
اون لحظه پشمام ریخته بود از حرفش، میخواستم اَدای جنتلمنا رو در بیارم و بگم بلههههه؟؟ چ دلیلی داره من به شما پیام بدم اصلا؟؟
ولی خب خیلی وقت بود ک سکس نداشتم… تقریبا 6 ماه از رابطم با دوست دختر سابقم میگذشت.
نمیدونم اون لحظه چرا کیرم شق شد و بهش گفتم :ببخشید دیگه، این چند وقته سرم شلوغ بود.
بابت کم کاریم شرمنده…
گفت:حالا عب نداره… از خودت بگو برام
باهم صحبت کردیم و گفت اسمش معصومست، شوهرش اصلا اینو نمیخواد و با کسای دیگه رابطه پنهانی داره و اینم بو برده و فقط به خاطر پسرشه ک باهاش داره زندگی میکنه.
واسه اینکه خودمو تو دلش جا کنم و راحت تر باهام راه بیاد کلی قربون صدقش رفتم و بهش حق دادم
چند روز اولو با هم صحبتای معمولی کردیم و بعد چند روز خودش یه عکس با تاپ و شلوارک از خودش فرستاد… وای چی میدیدم… ممه ی 85 که میخواست سوتینشو جر بده…با یه کون قلمبه ک دلم میخواست بیفتم به جونش… با فرستادن عکسش خیلی هوسی شدم و فهمیدم اینم خیلی حشریه که خودش خواسته بحث سکسو باز کنه… گفتم: جون چ بدنی
داری تو عزیزم…
گفت :چه فایده، شوهرم که نمیخواد
گفتم:واقعا کصخله، بدن به این نازی رو مگه میشه گذاشت کنار و ازش استفاده نکرد
بدون اینکه بگم بعد پنج دقیقه عکس کصشو فرستاد… وای چی میدیدم… یه کص تپل بدون مو که وسطش یکم معلوم بود و به صورتی میزد… گفتم اخ معصومه قربون کصت برم…حالمو بد کردی… الان دلم میخواست پیشت بودم و میکردمت…
گفت فردا شب بیا به این ادرسی ک میگم، بغل دست خونمون یه کوچه باغه که دربسته و مال عمومه…داخل کوچه کنار یه دیوار بلوکی هستش میریم اونجا کسی نمیبینه.
راستش اون لحظه یه حس ترس و شهوت بهم دست داد
گفتم:مطمئنی کسی نمیاد؟
گفت:اره… نکنه میترسی؟! اگه میترسی نمیخواد بیای
یه لحظه بهم بر خورد
گفتم:نه عزیزم… مگه میشه از تو گذشت؟؟ حتما میام
گفت :از همین الان باید قرص خوردنو شروع کنم
با این حرفش شهوتم بیشتر شد و تو دلم گفتم پس بریزم توش مشکلی نداره
فرداشبش یه کاندوم تاخیری دار خریدم واسه اینکه تایم سکسم بره بالا و ابروریزی نشه، وقتی هوا تاریک شد یه آژانس گرفتم رفتم محلشون.
چون ادرسشو دقیق نداشتم سر خیابونشون پیاده شدم و بهش پیام دادم گفتم:من سر خیابون محمدیانم
گفت همونو بیا بالا به دومین پیچ رسیدی کنارش یه کوچه باغه… برو تو کوچه باغ یه دیوار بلوکی میبینی… اونجا باش تا من بیام.
خیابونشون یه خاکی تاریک بود که توش دو سه تا سگ بود.چراغ گوشیمُ روشن کردم ، خایه کُنان از کنارشون گذشتم. رفتم تو کوچه باغ کنج دیوار بلوکی منتظرش موندم… بعد پنج دقیقه با چادر اومد پیشم…
چسبید بهم، چادرشو زد کنار دیدم لخت مادرزاده… هیچ چی تنش نبود
تا بدن عریانشو دیدم سینشو گرفتم تو چنگم و اونم با آخ و اوخ شروع به لب گرفتن کرد.
از عطش زیادش کپ کرده بودم،که باعث شده بود اون فعالتر از من باشه
همینجوری که داشتیم لب همیدیگه رو میخوردیم دست انداخت کمربندمو باز کرد و منم کمکش کردم تا شلوارمو تا زانوم بکشم پایین
کیرمو گرفت تو دستش و منم همونجوری سرپا محکم بغلش کردمو سوراخ کونشو از پشت میمالیدم… جفتمون آخ و اوخمون در اومده بود.
بعد کلی مالیدن و خوردن دراز کشیدم رو زمین(کونم خاکی شد) تا بیاد روم. قبل از اینکه بشینه روش سریع کاندومو از جیبم دراوردم با دندونم باز کردم کشیدم رو کیرم… تا خواست بشینه روش کیرم خوابید، انگار دنیا رو سرم خراب شد
نمیدونم واسه چی بود، ولی بهش گفتم ببخشید عزیزم به خاطر استرسه… یکم بمال تا بلند شه
پنج دقیقه از رو کاندوم مالید دید فرجی نمیشه، کاندومو دراورد کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن… چند ثانیه کیرمو میخورد چند ثانیه تخمامو… تا ب حال همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم. انگار یه سکس جداگونه بود… دوباره سالار بلند شد و معصومه نشست روش و همشو یه دفعه ای کرد تو کصش. وای بچه ها میشه گفت داغ ترین کصو داشتم میکردم…تند تند خودشو همراه با آخ و اوخ بالا پایین میکرد. منم همش رو این تمرکز داشتم ک آبم نیاد. سینه هاشو گرفته بودم و با نهایت قدرت کیرمو توش عقب جلو میکردم.بعد پنج دقیقه بهش گفتم داره میاد… هیچی نگفت و منم تا اخرین قطره رو ریختم توش.
ولو شد روم
با ناراحتی گفت:عرفان چرا کاندوم گذاشتی… میترسیدی مریضی بگیری ازم؟
گفتم: نه عزیزم، فقط خواستم تایم سکسمون بره بالا
همینجوری ک روم خوابیده بود با دستم یکم مالیدمش و بعد لباسامونو پوشیدیم و با فاصله ده دقیقه ای از هم اون مکانو ترک کردیم…
بعد اون قضیه یه بار دیگه تو خونمون کردمش و بعدش کم کم محو شد… حس میکنم اون لذت کافی رو ازم نبرد، که بیخیالم شده بود(اینم بگم ک سیر کردن اون کار هرکسی نبود)
پایان
@dastankadhi
گفت :چه فایده، شوهرم که نمیخواد
گفتم:واقعا کصخله، بدن به این نازی رو مگه میشه گذاشت کنار و ازش استفاده نکرد
بدون اینکه بگم بعد پنج دقیقه عکس کصشو فرستاد… وای چی میدیدم… یه کص تپل بدون مو که وسطش یکم معلوم بود و به صورتی میزد… گفتم اخ معصومه قربون کصت برم…حالمو بد کردی… الان دلم میخواست پیشت بودم و میکردمت…
گفت فردا شب بیا به این ادرسی ک میگم، بغل دست خونمون یه کوچه باغه که دربسته و مال عمومه…داخل کوچه کنار یه دیوار بلوکی هستش میریم اونجا کسی نمیبینه.
راستش اون لحظه یه حس ترس و شهوت بهم دست داد
گفتم:مطمئنی کسی نمیاد؟
گفت:اره… نکنه میترسی؟! اگه میترسی نمیخواد بیای
یه لحظه بهم بر خورد
گفتم:نه عزیزم… مگه میشه از تو گذشت؟؟ حتما میام
گفت :از همین الان باید قرص خوردنو شروع کنم
با این حرفش شهوتم بیشتر شد و تو دلم گفتم پس بریزم توش مشکلی نداره
فرداشبش یه کاندوم تاخیری دار خریدم واسه اینکه تایم سکسم بره بالا و ابروریزی نشه، وقتی هوا تاریک شد یه آژانس گرفتم رفتم محلشون.
چون ادرسشو دقیق نداشتم سر خیابونشون پیاده شدم و بهش پیام دادم گفتم:من سر خیابون محمدیانم
گفت همونو بیا بالا به دومین پیچ رسیدی کنارش یه کوچه باغه… برو تو کوچه باغ یه دیوار بلوکی میبینی… اونجا باش تا من بیام.
خیابونشون یه خاکی تاریک بود که توش دو سه تا سگ بود.چراغ گوشیمُ روشن کردم ، خایه کُنان از کنارشون گذشتم. رفتم تو کوچه باغ کنج دیوار بلوکی منتظرش موندم… بعد پنج دقیقه با چادر اومد پیشم…
چسبید بهم، چادرشو زد کنار دیدم لخت مادرزاده… هیچ چی تنش نبود
تا بدن عریانشو دیدم سینشو گرفتم تو چنگم و اونم با آخ و اوخ شروع به لب گرفتن کرد.
از عطش زیادش کپ کرده بودم،که باعث شده بود اون فعالتر از من باشه
همینجوری که داشتیم لب همیدیگه رو میخوردیم دست انداخت کمربندمو باز کرد و منم کمکش کردم تا شلوارمو تا زانوم بکشم پایین
کیرمو گرفت تو دستش و منم همونجوری سرپا محکم بغلش کردمو سوراخ کونشو از پشت میمالیدم… جفتمون آخ و اوخمون در اومده بود.
بعد کلی مالیدن و خوردن دراز کشیدم رو زمین(کونم خاکی شد) تا بیاد روم. قبل از اینکه بشینه روش سریع کاندومو از جیبم دراوردم با دندونم باز کردم کشیدم رو کیرم… تا خواست بشینه روش کیرم خوابید، انگار دنیا رو سرم خراب شد
نمیدونم واسه چی بود، ولی بهش گفتم ببخشید عزیزم به خاطر استرسه… یکم بمال تا بلند شه
پنج دقیقه از رو کاندوم مالید دید فرجی نمیشه، کاندومو دراورد کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن… چند ثانیه کیرمو میخورد چند ثانیه تخمامو… تا ب حال همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم. انگار یه سکس جداگونه بود… دوباره سالار بلند شد و معصومه نشست روش و همشو یه دفعه ای کرد تو کصش. وای بچه ها میشه گفت داغ ترین کصو داشتم میکردم…تند تند خودشو همراه با آخ و اوخ بالا پایین میکرد. منم همش رو این تمرکز داشتم ک آبم نیاد. سینه هاشو گرفته بودم و با نهایت قدرت کیرمو توش عقب جلو میکردم.بعد پنج دقیقه بهش گفتم داره میاد… هیچی نگفت و منم تا اخرین قطره رو ریختم توش.
ولو شد روم
با ناراحتی گفت:عرفان چرا کاندوم گذاشتی… میترسیدی مریضی بگیری ازم؟
گفتم: نه عزیزم، فقط خواستم تایم سکسمون بره بالا
همینجوری ک روم خوابیده بود با دستم یکم مالیدمش و بعد لباسامونو پوشیدیم و با فاصله ده دقیقه ای از هم اون مکانو ترک کردیم…
بعد اون قضیه یه بار دیگه تو خونمون کردمش و بعدش کم کم محو شد… حس میکنم اون لذت کافی رو ازم نبرد، که بیخیالم شده بود(اینم بگم ک سیر کردن اون کار هرکسی نبود)
پایان
@dastankadhi
کُس همکلاسی
1400/05/21
#دانشجویی #دوست_دختر
مانی هستم 22 ساله و این خاطره مال پارساله که سال آخر دانشگاه من بود. دو سال پایین تر از ما یک دختری به اسم ستاره بود که من ازش خیلی خوشم می اومد و دختر خوشگلی بود اما این قدر که شنیده بودم به کسی پا نمی ده نزدیکش نشده بودم و فقط به عنوان یه سال بالایی و سال پایینی با هم سلام علیک داشتیم و گاهی هم سر یکی دو تا درس عمومی که باهم داشتیم می دیدمش. یک روز سر یکی از کلاس های عمومی دیدم که داره به من جور عجیبی نگاه می کنه، البته نگاهش اینطوری نبود که فکر کنم از من خوشش میاد بیشتر جوری بود که انگار خطایی از من سر زده! خلاصه بعد از کلاس یه کم منتظر بودم ببینم چیزی می گه یا نه، و ازش پرسیدم که موضوع چیه، اونم با کلی ناراحتی به من گفت شنیده م که شما پشت سر من حرف زدین و… اصرار کردم تا بالاخره گفت که نسترن بهش گفته، این نسترن دوست دختر سابق من بود و خیلی هم رابطه ی خاصی نداشتیم اما انگار فهمیده بود من از ستاره خوشم اومده خواسته بود دست پیش بگیره و نذاره که من با ستاره دوست بشم. خلاصه بعد از یکساعت ماجرا رو براش تعریف کردم، هم ناراحت بودم و هم خوشحال از این که بالاخره به ستاره فهموندم که ازش خوشم میاد. آخرم شماره شو ازش گرفتم و باهاش یه قرار برای فرداش گذاشتم (و تو کونم عروسی بود!)
خلاصه که فردا با ستاره رفتیم یه کافی شاپ و یه کم حرف زدیم، دست شو گرفتم و یه کم احساسات بازی درآوردم و بهش گفتم اگه دعوتت کنم خونه م ناراحت می شی؟ اونم یه کم من من کرد و گفت به هرحال ما دو ساله که چشم تو چم همدیگه ایم و این طوری نیست که اعتمادی بهت نداشته باشم، اگر هم تو دوست پسر منی من با خونه ی تو اومدن مشکلی ندارم اما یه کم زوده و بذار بیشتر همدیگرو بشناسیم و … اینو که گفت فهمیدم داره ناز می کنه، کم کم راضیش کردم و قرار خونه رو برای چند روز بعد گذاشتم. تمام اون چند روز هم جلوی نسترن دوتایی می گشتیم و حرصشو درمی آوردیم !
خلاصه اون روز رسید و ستاره اومد خونه ی من. براش یه کم خوراکی و مشروب و … آوردم و نشستیم به حرف زدن. ستاره هم انگار دید من همچین عجله ای ندارم خیالش راحت تر شده بود. کم کم داشت شب می شد و ستاره گفت باید برگرده خوابگاه… خلاصه راضیش کردم زنگ بزنه و بگه خونه ی همکلاسی هاشه و دارن درس می خونن و… و شب بمونه. زنگ زدم شام آوردن و خلاصه داشت کلی خوش می گذشت. بعد گفت که لباس راحتی نیاورده، منم یکی از شلوارک هامو بهش دادم بپوشه وای چقدرم بانمک شده بود شلوارک براش گشاد بود و بندشو تا آخر کشیده بود و جمع شده بود… بعد از شام یه کم پتو و تشک آوردم جلوی تلویزیون پهن کردم و یه فیلم گذاشتم و چراغ هارو خاموش کردم و باهم دیدیم. یه کم در طول فیلم خودمونو چسبونده بودیم به هم و من دستشو هرازگاهی نوازش می کردم.فیلم که تموم شد سرمو برگردوندم سمتش و لباشو بوسیدم. اونم مقاومتی نکرد ولی تا دستم رفت سمت سینه هاش یه کم من من کرد منم زود دستمو برداشتم و همین طوری به بوسیدن ادامه دادم. دستمو می کشیدم روی کمرش و تا زیر تی شرتش می بردم و سوتینشو لمس می کردم. کم کم شروع کردم به نرم فشار دادن سینه هاش، دیگه چیزی نگفت و خودشو چسبونده بود به من. آروم دست کردم زیر تی شرتش و سوتینشو دادم بالا، سینه هاش توی دستم جا می شدن و یه کم سفت شده بودن، و چقدر لذت بخش بود فشار دادن شون… کم کم تی شرت و سوتین شو درآوردم، تنها نور اتاق نور صفحه ی تلویزیون بود (که چون فیلم تموم شده بود همون طوری آبی بود) و خلاصه خیلی تصویر سکس ای درست کرده بود نور آبی و سینه هاش. سینه هاشو یه کم لیس زدم و کم کم دستمو بردم پایین. احتم
1400/05/21
#دانشجویی #دوست_دختر
مانی هستم 22 ساله و این خاطره مال پارساله که سال آخر دانشگاه من بود. دو سال پایین تر از ما یک دختری به اسم ستاره بود که من ازش خیلی خوشم می اومد و دختر خوشگلی بود اما این قدر که شنیده بودم به کسی پا نمی ده نزدیکش نشده بودم و فقط به عنوان یه سال بالایی و سال پایینی با هم سلام علیک داشتیم و گاهی هم سر یکی دو تا درس عمومی که باهم داشتیم می دیدمش. یک روز سر یکی از کلاس های عمومی دیدم که داره به من جور عجیبی نگاه می کنه، البته نگاهش اینطوری نبود که فکر کنم از من خوشش میاد بیشتر جوری بود که انگار خطایی از من سر زده! خلاصه بعد از کلاس یه کم منتظر بودم ببینم چیزی می گه یا نه، و ازش پرسیدم که موضوع چیه، اونم با کلی ناراحتی به من گفت شنیده م که شما پشت سر من حرف زدین و… اصرار کردم تا بالاخره گفت که نسترن بهش گفته، این نسترن دوست دختر سابق من بود و خیلی هم رابطه ی خاصی نداشتیم اما انگار فهمیده بود من از ستاره خوشم اومده خواسته بود دست پیش بگیره و نذاره که من با ستاره دوست بشم. خلاصه بعد از یکساعت ماجرا رو براش تعریف کردم، هم ناراحت بودم و هم خوشحال از این که بالاخره به ستاره فهموندم که ازش خوشم میاد. آخرم شماره شو ازش گرفتم و باهاش یه قرار برای فرداش گذاشتم (و تو کونم عروسی بود!)
خلاصه که فردا با ستاره رفتیم یه کافی شاپ و یه کم حرف زدیم، دست شو گرفتم و یه کم احساسات بازی درآوردم و بهش گفتم اگه دعوتت کنم خونه م ناراحت می شی؟ اونم یه کم من من کرد و گفت به هرحال ما دو ساله که چشم تو چم همدیگه ایم و این طوری نیست که اعتمادی بهت نداشته باشم، اگر هم تو دوست پسر منی من با خونه ی تو اومدن مشکلی ندارم اما یه کم زوده و بذار بیشتر همدیگرو بشناسیم و … اینو که گفت فهمیدم داره ناز می کنه، کم کم راضیش کردم و قرار خونه رو برای چند روز بعد گذاشتم. تمام اون چند روز هم جلوی نسترن دوتایی می گشتیم و حرصشو درمی آوردیم !
خلاصه اون روز رسید و ستاره اومد خونه ی من. براش یه کم خوراکی و مشروب و … آوردم و نشستیم به حرف زدن. ستاره هم انگار دید من همچین عجله ای ندارم خیالش راحت تر شده بود. کم کم داشت شب می شد و ستاره گفت باید برگرده خوابگاه… خلاصه راضیش کردم زنگ بزنه و بگه خونه ی همکلاسی هاشه و دارن درس می خونن و… و شب بمونه. زنگ زدم شام آوردن و خلاصه داشت کلی خوش می گذشت. بعد گفت که لباس راحتی نیاورده، منم یکی از شلوارک هامو بهش دادم بپوشه وای چقدرم بانمک شده بود شلوارک براش گشاد بود و بندشو تا آخر کشیده بود و جمع شده بود… بعد از شام یه کم پتو و تشک آوردم جلوی تلویزیون پهن کردم و یه فیلم گذاشتم و چراغ هارو خاموش کردم و باهم دیدیم. یه کم در طول فیلم خودمونو چسبونده بودیم به هم و من دستشو هرازگاهی نوازش می کردم.فیلم که تموم شد سرمو برگردوندم سمتش و لباشو بوسیدم. اونم مقاومتی نکرد ولی تا دستم رفت سمت سینه هاش یه کم من من کرد منم زود دستمو برداشتم و همین طوری به بوسیدن ادامه دادم. دستمو می کشیدم روی کمرش و تا زیر تی شرتش می بردم و سوتینشو لمس می کردم. کم کم شروع کردم به نرم فشار دادن سینه هاش، دیگه چیزی نگفت و خودشو چسبونده بود به من. آروم دست کردم زیر تی شرتش و سوتینشو دادم بالا، سینه هاش توی دستم جا می شدن و یه کم سفت شده بودن، و چقدر لذت بخش بود فشار دادن شون… کم کم تی شرت و سوتین شو درآوردم، تنها نور اتاق نور صفحه ی تلویزیون بود (که چون فیلم تموم شده بود همون طوری آبی بود) و خلاصه خیلی تصویر سکس ای درست کرده بود نور آبی و سینه هاش. سینه هاشو یه کم لیس زدم و کم کم دستمو بردم پایین. احتم
ال می دادم مقاومت کنه که کرد، منم بند شلوارکو شل کردم فقط و دستمو بردم تو پاچه ی گشاد شلوارک (که براش شده بود مثل دامن انقد پاچه ها براش گشاد بودن!) و کونشو از روی شرت از پشت گرفتم تو دستم… کونشو آروم ماشاژ می دادم و اونم دستشو آورد سمت دکمه های پیرهن من و اونا رو باز کرد. انگشتامو کم کم از پشت چاک کونش رسوندم به کسش، و از روی شرت یه کم کسشو مالوندم. سرمو برد سمت لباش و شروع کرد به لب گرفتن خیلی شدید از من… و دیدم که شرتش هم نم دار شده… کیرم داشت شورتمو پاره می کرد، شلوارک و شورتمو درآوردم و دوباره دستمو کردم توی پاچه ی شلوارک، و نوک انگشتامو از لبه ی شورتش کردم تو. درست فهمیده بودم کسش کم کم داشت خیس می شد، صدای نفس هاشم تند شده بود ولی انگار داشت جلوی خودشو می گرفت که زیاد سرو صدا نکنه. شلوارکو از پاش درآوردم، و سرمو بردم نزدیک کسش و از روی شورت با کسش ور رفتم. کسش برجسته بود و قلمبه و تپل بودنش کامل از زیر شورت و توی اون نور سکسی داشت دیوونه م می کرد……… شروع کردم به زبون زدن کسش، نوک زبونمو آروم می کوبیدم به چوچوله ش و با انگشت شست سوراخشو می مالوندم… دوباره انگشتمو از لای شورت کردم تو و این بار آروم فرو کردم توی سوراخ کسش…. بی قراری از تو حرکاتش معلوم بود اما هیچی نمی گفت، فقط دستشو برد سمت یه بالش و کشید به سمت خودش و گاز گرفت گوشه ی بالشو…. این حرکتش واقعا دیوونم کرد و شورتشو درآوردم… کسش پف کرده و قلمبه بود، تمیز تمیز نبود (احتمالا حدس نمی زده روز اولی که میاد خونه م بخوام بکنمش!!) ولی زیادهم مو نداشت انگار که چند روز پیش موهاشو زده باشه، شروع کردم به خوردن و زبونمو می کردم تو… واقعا خوشمزه بود…. من عاشق لیسیدن کس های تپلی ام و کس ستاره هم درست یکی از همون کس ها بود! نیم خیز شدم و با نگاه ازش پرسیدم که ساک می زنه یا نه، سرشو آورد جلو و کیرمو کرد تو دهنش اما خیلی وارد نبود، منم عجله داشتم که سریع تر بکنمش… پاهاشو باز کردم و کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش… و آروم و یواش کردم تو، کسش تنگ تنگ بود و داغ داغ، و شروع کردم همون جور که تلمبه می زدم با سینه هاش ور رفتن… با هر بار تلمبه ی من سینه هاش موج خوشگلی برمیداشت… بعد از چند دقیقه آبم داشت می اومد، کیرمو کشیدم بیرون و آبم ریخت روی شکمش… گشتم دنبال دستمال و دیدم چند متر اون ور تر روی میزه! مجبور شدم بلند شم و بیارمش نمی دونم چرا از جام که بلند شدم جفتمون خنده مون گرفت… شکمشو تمیز کردم و دراز کشیدم کنارش و بوسیدمش… بهش گفتم اومدی؟ اونم با یه لبخند گفت آره، ولی یه سوال! تو چرا ازم نپرسیدی که دختر بودم یا نه و همین طوری کردی تو؟!
وحشت کردم و توی اون نور کم، روی ملافه ها دنبال رد خون گشتم! داشتم فک می کردم که آره خیلی تنگ بود… نکنه واقعا دختر بود؟ و خواستم پاشم چراغو روشن کنم که گفت دراز بکش بابا… من دختر نبودم…اگر بودم هم نباید می ترسیدی من خودم برای زندگیم تصمیم می گیرم نه آدم های کوته فکر دورو برم… من با دوست پسر قبلیم سکس داشتم اما خب به هم خورد رابطه مون. من هم بیشتر برای همین بود که با کسی دوست نمیشدم تو دانشگاه چون خیلی ها نمی فهمن که سکس دوطرفه ست و هنوز مثل صد سال پیش بین یه دختر آزاد که دوست داره از زندگیش لذت ببره و مثل همه ی دخترای دنیا زندگی معمولی داشته باشه با یک جنده فرق قائل نیستن…
خوشحال شدم از حرفاش چون می دیدم که بالاخره دختری رو پیدا کردم که همه چیز رو در اون پرده بکارت نمی بینه و نمی خواد کسی رو گول بزنه، خیلی از دخترا رو دیده بودم که با صد نفر سکس داشتن از پشت ولی پرده رو نگه داشت
وحشت کردم و توی اون نور کم، روی ملافه ها دنبال رد خون گشتم! داشتم فک می کردم که آره خیلی تنگ بود… نکنه واقعا دختر بود؟ و خواستم پاشم چراغو روشن کنم که گفت دراز بکش بابا… من دختر نبودم…اگر بودم هم نباید می ترسیدی من خودم برای زندگیم تصمیم می گیرم نه آدم های کوته فکر دورو برم… من با دوست پسر قبلیم سکس داشتم اما خب به هم خورد رابطه مون. من هم بیشتر برای همین بود که با کسی دوست نمیشدم تو دانشگاه چون خیلی ها نمی فهمن که سکس دوطرفه ست و هنوز مثل صد سال پیش بین یه دختر آزاد که دوست داره از زندگیش لذت ببره و مثل همه ی دخترای دنیا زندگی معمولی داشته باشه با یک جنده فرق قائل نیستن…
خوشحال شدم از حرفاش چون می دیدم که بالاخره دختری رو پیدا کردم که همه چیز رو در اون پرده بکارت نمی بینه و نمی خواد کسی رو گول بزنه، خیلی از دخترا رو دیده بودم که با صد نفر سکس داشتن از پشت ولی پرده رو نگه داشت
ه بودن!! خیلی بیشتر از ستاره خوشم اومد… تا آخر دوره ی دانشجوییم باهم بودیم و بعد رابطه مون تموم شد، و امیدوارم الان هرجا هست آزاد باشه و خوشحال….
نوشته: مانی
@dastankadhi
نوشته: مانی
@dastankadhi
دخترخاله گلی
1400/05/21
#دختر_خاله #آنال
سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
1400/05/21
#دختر_خاله #آنال
سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
دختر خاله پلنگم
سلام. این اولین داستانمه اگه مشکل خاصی داشت ببخشید.
من علی ۱۹ سالمه. قدم ۱۹۲ هیکلمم خوبه ولی یکم لاغر. کیرمم ۲۰ سانته با اورال سکس ۲۲ سانت
دختر خالمم سارا ۴ ماه ازم کوچیک تره ولی با این سنش بهترین هیکلیو داره که دیدم. سینه ۸۰ باسن بزرگ کاملا گوشتی.
خب بخوام از اول بگم که ما از بچگی با هم بزرگ شدیم دختر خالم پدر نداره و مامانشم معلمه .از همون بچگی شیطون بودیمو همیشه با مال همدیگه ور میرفتیم . تا بزرگ تر شدیم و این عادت ترکمون شد.
ولی خب جلوی هم لباس راحتی میپوشیم همیشه.
خب بریم سر اصل مطلب.حدودا ۶ ماه پیش یه روز که کل خانودمونو با هم یه جا دعوت بودیم بعد از پایان مهمونی مامان بابای من مجبور شدن بمونن اونجا . صاحبخونه اونارو نگه داشت. منم مجبور شدم با خاله و دختر خالم برم خونشون. ما رفتیم و تا رسیدیم خالم رفت حموم. منو دختر خالم تنها شدیم که داشت میرفت که دیدم پشت پاش خاکی شده گفتم وایسا بتکونمش که گفت باشه. وای پشت پاهاش کاملا ورزشکاریو تپله منم که تکوندمش به بهونه خاکی بودن دوتا چکم زدم به کونش که گفتم خب دیگه پاک شد. حالیش شد که از قصد کردم. ولی به رو خودش نیاورد. یه لبخند شیطنت آمیزی زد و تشکر کرد رفت لباسشو عوض کرد یه تاپ مشکی یایه شلوارک مشکی پوشید و اومد وای که بزرگترین کون فامیلو داره با سنش هنو یادش میوفتم کیرم له میزنه.
خالم از حموم اومدو نشستیم دور هم چای خوردیمو تلوزیون میدیدیم.
میدونستم دختر خالم خیلی تو کفمه چون همیشه تو تل و واتساپ اون اول بهم پیام میداد و چیزایه سکسی میفرستاد. ولی همو میدیدیم به رو خودش نمیاورد اصن.
داشتیم تلوزیون میدیدیم که دختر خالم دراز کشید و سرش و گذاشت رو پای خالم. یه چن دقه بعدش گفت علی پای مامانم خسته میشه برو بالشمو از رو تختم بیار.
منم پاشدم رفتم تو اتاقش بالششو ور داشتم و چیزیو دیدم که هنوزم باورم نمیشه. دختر خالم شورتشو گذاشته بود زیر بالشه
یه شرط مشکی نازک بوش کردم بوی کصشو میداد وای که کیرم داشت منفجر میشد دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم . شرطشو گذاشتم تو جیبمو بالشو دادم بهش و رفتم دسشویی.
شرطشو دراوردم باش یه جغ درست و حسابی زدم و آبمو ریختم روش کیرم دیگه نمیخوابید انقدم بزرگه که وقتی خواب باشه هم از رو لباس راحتی معلومه چه برسه وقتی که شقه. بلاخره هرجور میشد جاش کردم تو شرطمو درومدم بیرون تا اومدم رفتم شرطو با همون خیسیش گذاشتم سر جاش. خ خوشحال بودم که بعد از مدتا داشتم دوباره با سارا از این کارا میکردم.
رفتم تو حالو کنارشون نشستم. که دیگه همه پاشدیم بخوابیم. که یهو سارا اروم بم گفت از کادوم راضی بودی و یه لبخندیم بغل لبش بود که منم گفتم بهترین کادوی عمرم بود. که گفت قابل نداره ببخشید کم بود. منم با خنده گفتم خدا بیشتر بده بهت بیشتر به ما بدی. که اونم خندیدو رفت که بخوابه. اونشب همه خسته بودیم . ولی من تا صب خوابم نبرد . هی تصور میکردم که الان میاد و باهم سکس میکنیم. ولی خسته بود و خوابش برد.
تا که صب شد همه پاشدیمو بعد خوردن صبحانه خالم میرفت که مدرسه کلاس آنلاین بزاره برا شاگرداش منم مجبور بودم برم خونه خودمون. ولی دلم پیش سارا بود چون تنها میشد و دیگه اینطور موقعیتی گیرم نمیومد. بعد این که فکر کردم . به این نتیجه رسیدم شارژرمو تو اتاق سارا که جلو چشش باشه جا بزارم.
و با خالم از خونه خارج شدیم. که خالم رفت مدرسه و منم رفتم کوچه پشتی خونشون. منتظر بودم که سارا زنگ بزنه. اما نزد . که دیگه خودم زنگ زدم بهش و گفتم سارا شارژرم مونده اونجا؟
که گفت بزار ببینم. وقتی گشت گفت آره میای. منم از خدا خواسته گفتم آره الان میام میگیرمش که پشت تلفن منتظرم نزاریا زود باش منم از خدا خواسته سریع رفتم زنگ زدمو درو برام باز کرد. که گفتم شارژرم کو گفت بگرد پیداش کن. اصلا به رو خودمون نیاوردیم که دیشب چی شده بود مطمئن بودم شرطش که آبم روش بوده و دیده.
گشتم ولی پیدا نکردم شارژرو که یهو گفت زیر بالشو ببین منم کم کم قلبم داشت وایمیساد اتفاقی که این همه سال منتظرش بودم داشت رخ میداد. بالشو برداشتم دیدم شارژرم اینجاس ولی شرطه نییس. گفتم عه شارژرم. بعدش سریع گفتم یه کادویی که دیشب بهم دادیو گزاشتمش اینجا دیشب. کجا گذاشتیش میخوامش.
که یهو گفت چیکارش کردی دیشب خیلی خوش بو شده بود گفتم اون عطر عشق بود با خنده حالا بهم نمیدیش باز.
گفت مطمئنی میخوایش. منم گفتم آره. که یهو گفت بیا اینجاس شلوارشو داد پایین . وای باورم نمیشد اصلا این همون ساراس که باهم تو بچگی بازی میکردیم اینقد بزرگ شده. گفتم ای جوونم یهترین کادومو تو دادی بهم هیجوقت فراموش نمیکنمش
که گفت نمیخوای بازش کنی کاغز کادورو منم سریع خابوندمش رو تخت و شرطشو دراوردم همون شرطو با آب کیرم که خشک شده بودو کرده بود پاش. وای قشنگ ترین کص دنیا جلوم بود هیچ کصی تو هیچ فیلم سوپری به پاش نمیرسید. شروع کردم بوس کردنش و لیس زدنش زبونمو میند
سلام. این اولین داستانمه اگه مشکل خاصی داشت ببخشید.
من علی ۱۹ سالمه. قدم ۱۹۲ هیکلمم خوبه ولی یکم لاغر. کیرمم ۲۰ سانته با اورال سکس ۲۲ سانت
دختر خالمم سارا ۴ ماه ازم کوچیک تره ولی با این سنش بهترین هیکلیو داره که دیدم. سینه ۸۰ باسن بزرگ کاملا گوشتی.
خب بخوام از اول بگم که ما از بچگی با هم بزرگ شدیم دختر خالم پدر نداره و مامانشم معلمه .از همون بچگی شیطون بودیمو همیشه با مال همدیگه ور میرفتیم . تا بزرگ تر شدیم و این عادت ترکمون شد.
ولی خب جلوی هم لباس راحتی میپوشیم همیشه.
خب بریم سر اصل مطلب.حدودا ۶ ماه پیش یه روز که کل خانودمونو با هم یه جا دعوت بودیم بعد از پایان مهمونی مامان بابای من مجبور شدن بمونن اونجا . صاحبخونه اونارو نگه داشت. منم مجبور شدم با خاله و دختر خالم برم خونشون. ما رفتیم و تا رسیدیم خالم رفت حموم. منو دختر خالم تنها شدیم که داشت میرفت که دیدم پشت پاش خاکی شده گفتم وایسا بتکونمش که گفت باشه. وای پشت پاهاش کاملا ورزشکاریو تپله منم که تکوندمش به بهونه خاکی بودن دوتا چکم زدم به کونش که گفتم خب دیگه پاک شد. حالیش شد که از قصد کردم. ولی به رو خودش نیاورد. یه لبخند شیطنت آمیزی زد و تشکر کرد رفت لباسشو عوض کرد یه تاپ مشکی یایه شلوارک مشکی پوشید و اومد وای که بزرگترین کون فامیلو داره با سنش هنو یادش میوفتم کیرم له میزنه.
خالم از حموم اومدو نشستیم دور هم چای خوردیمو تلوزیون میدیدیم.
میدونستم دختر خالم خیلی تو کفمه چون همیشه تو تل و واتساپ اون اول بهم پیام میداد و چیزایه سکسی میفرستاد. ولی همو میدیدیم به رو خودش نمیاورد اصن.
داشتیم تلوزیون میدیدیم که دختر خالم دراز کشید و سرش و گذاشت رو پای خالم. یه چن دقه بعدش گفت علی پای مامانم خسته میشه برو بالشمو از رو تختم بیار.
منم پاشدم رفتم تو اتاقش بالششو ور داشتم و چیزیو دیدم که هنوزم باورم نمیشه. دختر خالم شورتشو گذاشته بود زیر بالشه
یه شرط مشکی نازک بوش کردم بوی کصشو میداد وای که کیرم داشت منفجر میشد دیگه نمیتونستم خودمو نگه دارم . شرطشو گذاشتم تو جیبمو بالشو دادم بهش و رفتم دسشویی.
شرطشو دراوردم باش یه جغ درست و حسابی زدم و آبمو ریختم روش کیرم دیگه نمیخوابید انقدم بزرگه که وقتی خواب باشه هم از رو لباس راحتی معلومه چه برسه وقتی که شقه. بلاخره هرجور میشد جاش کردم تو شرطمو درومدم بیرون تا اومدم رفتم شرطو با همون خیسیش گذاشتم سر جاش. خ خوشحال بودم که بعد از مدتا داشتم دوباره با سارا از این کارا میکردم.
رفتم تو حالو کنارشون نشستم. که دیگه همه پاشدیم بخوابیم. که یهو سارا اروم بم گفت از کادوم راضی بودی و یه لبخندیم بغل لبش بود که منم گفتم بهترین کادوی عمرم بود. که گفت قابل نداره ببخشید کم بود. منم با خنده گفتم خدا بیشتر بده بهت بیشتر به ما بدی. که اونم خندیدو رفت که بخوابه. اونشب همه خسته بودیم . ولی من تا صب خوابم نبرد . هی تصور میکردم که الان میاد و باهم سکس میکنیم. ولی خسته بود و خوابش برد.
تا که صب شد همه پاشدیمو بعد خوردن صبحانه خالم میرفت که مدرسه کلاس آنلاین بزاره برا شاگرداش منم مجبور بودم برم خونه خودمون. ولی دلم پیش سارا بود چون تنها میشد و دیگه اینطور موقعیتی گیرم نمیومد. بعد این که فکر کردم . به این نتیجه رسیدم شارژرمو تو اتاق سارا که جلو چشش باشه جا بزارم.
و با خالم از خونه خارج شدیم. که خالم رفت مدرسه و منم رفتم کوچه پشتی خونشون. منتظر بودم که سارا زنگ بزنه. اما نزد . که دیگه خودم زنگ زدم بهش و گفتم سارا شارژرم مونده اونجا؟
که گفت بزار ببینم. وقتی گشت گفت آره میای. منم از خدا خواسته گفتم آره الان میام میگیرمش که پشت تلفن منتظرم نزاریا زود باش منم از خدا خواسته سریع رفتم زنگ زدمو درو برام باز کرد. که گفتم شارژرم کو گفت بگرد پیداش کن. اصلا به رو خودمون نیاوردیم که دیشب چی شده بود مطمئن بودم شرطش که آبم روش بوده و دیده.
گشتم ولی پیدا نکردم شارژرو که یهو گفت زیر بالشو ببین منم کم کم قلبم داشت وایمیساد اتفاقی که این همه سال منتظرش بودم داشت رخ میداد. بالشو برداشتم دیدم شارژرم اینجاس ولی شرطه نییس. گفتم عه شارژرم. بعدش سریع گفتم یه کادویی که دیشب بهم دادیو گزاشتمش اینجا دیشب. کجا گذاشتیش میخوامش.
که یهو گفت چیکارش کردی دیشب خیلی خوش بو شده بود گفتم اون عطر عشق بود با خنده حالا بهم نمیدیش باز.
گفت مطمئنی میخوایش. منم گفتم آره. که یهو گفت بیا اینجاس شلوارشو داد پایین . وای باورم نمیشد اصلا این همون ساراس که باهم تو بچگی بازی میکردیم اینقد بزرگ شده. گفتم ای جوونم یهترین کادومو تو دادی بهم هیجوقت فراموش نمیکنمش
که گفت نمیخوای بازش کنی کاغز کادورو منم سریع خابوندمش رو تخت و شرطشو دراوردم همون شرطو با آب کیرم که خشک شده بودو کرده بود پاش. وای قشنگ ترین کص دنیا جلوم بود هیچ کصی تو هیچ فیلم سوپری به پاش نمیرسید. شروع کردم بوس کردنش و لیس زدنش زبونمو میند
اختم لای چاک کصش یه آهی کشید که هیچوقت یادم نمیره سارا پرده داشت. گفت حالا نوبت منه بلند شد و شلوارمو دراورد کیرم که درومد خشکش زد گفت تو این سالا چقد رشد کرده چی دادی پاش منم گفتم اثرات بازی کردن توعه عزیزم یهو یه لیس از تخمام کرد تا نوک کیرم آی آتیش گرفتم آروم آروم شروع کرد خوردنش. هی میخورد و میخورد داشتم دیوونه میشدم که سوتینشو دراورد گفت میخوام با کیرت سینه هامو جون بدی بهشون. کیرم لای سینش بود با تمام سرعت بالا پایین میکردم. داشتدیوونه میشد اونم اولین بارش بود. گفتم بزار بزارمش توت گفت نه پردم پاره میشه منم گفتم فقط میماالونم روش وای کصش خیس خیس بود آب کصش لیز لیز کیرمو گژاشتم لای چاک کصش هی مالوندم داشت دیوونه میشد ولی نمیتونستم بکنم توش که بهش گفتم بخواب رو تخت که منم خوابیدم روشو هی لاپایی رفتم بهش یهو یه تکون شدیدی خورد و یه آه بلندی کشید فهمیدم ارضا شده منم لاپایی رو تند تر کردمو آبمو ریختم رو شکمش. جفتمون خیلی خسته شدیم. اولین بار مون بود من داشتم از ذوق میمردم. بعدش کلی همو بوس کردیمو منم لباس پوشیدمو دراومدم بیرون اونم رفت حموم.
این قضیه پیش جفتمون مونده تا آخر عمرمون. بعد یه مدت سارا رل زد و دیگه زیاد دوس نداشت این کارو کنیم. میدونستم با اون پسره سرگرمه منم زیاد پاپیچ نشدم سر خودمم شلوغ بود آخه.
مرسی که داستان منو خوندین از توجهتون مچکرم.
#پایان
کانال
@dastankadhi
این قضیه پیش جفتمون مونده تا آخر عمرمون. بعد یه مدت سارا رل زد و دیگه زیاد دوس نداشت این کارو کنیم. میدونستم با اون پسره سرگرمه منم زیاد پاپیچ نشدم سر خودمم شلوغ بود آخه.
مرسی که داستان منو خوندین از توجهتون مچکرم.
#پایان
کانال
@dastankadhi
سکس با هما جون
سلام دوستان من اولین بار هست که میخام داستان سکسم را براتون بنویسم و مال دو سال پیش هست که کاملا واقعی هستش داستان از این جا شروع میشه که داشتم تو اینیستا کسچرخ میزدم که چشمم خورد به یه پیج بنام همسفریابی و توی کامنتهاش با یه خانم بنام هما اشنا شدم ویه مدت باهم چت کردیم و قرار شد که من که برای یه سفر کاری میرم کیش همارا هم با خودم ببرم وهزینه هاش به عهده من باشه خلاصه تو همون روز که قرار گذاشته بودیم من با پرواز رفتم پیش هما توشهرشون و ظهرش از اونجا باهم دیگ پرواز کردیم سمت کیش خلاصه بعد از دو ساعت پرواز رسیدیم کیش و یه سوییت توسط دوستم تو کیش اجاره کردیم و وسایلهامونا گذاشتیم و رفتیم تو بازار باهم تا من کارم را انجام بدم وتا شب کارهام را انجام دادم و باهم یکم خرید کردیم و داشتیم میرفتیم سمت سوییت که تو یه مغازه ست فروشی یه شورت توری که جلوش نوشته بود لاو توجهم را جلب کرد و به هما گفتم اگه شب برام میپوشیش بخریم اونم اوکی داد و خریدیم و رفتیم یه شام توپ زدیم یکم تنقلات و ابمیوه گرفتیم و رفتیم تو سوییت یکم که صحبت کردیم بعدش من به هما گفتم من خسته ام بریم برا خواب و استراحت من چون هوا گرم بود لباسام را در اوردم و با شرت رفتم تو اتاق خواب و رو تخت دراز کشیدم و هما هم رفت لباس عوض کرد و اون شرت که خریده بودیم را پوشید و اومد پیشم دراز کشید واقعا اندام معرکه ای داشت یواش یواش شروع کردیم به لب گرفتن و خوردن زبون هما و بعد لاله های گوشش را حسابی میک زدم و گردنش را خوردم اونم سرسینه هاما میخورد بوی حشر کل اتاق را برداشته بود سو تینش را باز کردم و سینه های برنزیش که نوکشون کاملا شق شده بود زد بیرون و حسابی سینه هاشا مخصوصا نوکشونا خوردم و گاز گرفتم سینه هاش فوق العاده بود و بقول خودش که میگفت دوستام میگن به سینه هات حسودیمون میشه .
خلاصه بعد شروع کردم به لیسیدن شکمش و اومدم پایین تر تا رسیدم به کسش که از زیر شرت خود نمایی میکرد با دندونم شرتش را کشیدم در اومدو بغل روناهاش با لبام بازی میدادم و مدام کسشو بوس میکردم کسش کاملا صاف و بدون مو که تازه اصلاح کرده بود .بعد برش گردوندم و لپای کونشا بوس میکردم واقعا تو اوج لذت بود فرم باسنش فوق العاده بود چون روش کار کرده بود خوش فرم وسفت بود خلاصه اب پرتقال را اوردم و باز کردم از چال کمرش کم کم ریختم تا اومد رو خط کسش از پشت رفتم لای کونش و لیس زدم خط کسش را و مدام اینکارا را انجام دادم هما هم چشماشو بسته بود و لذت میبرد و من هم میریختم تا میرسید دم سوراخ کونش اونجا را لیس میزدم انقد کس و کونشا خوردم که ارضا شد برای بار اول بعد هما خودش گفت میخای برات بخورمش گفتم لبه تخت خوابید منم شرتم را در اوردم کیرم را گذاشتم تو دهن هما چون قبلا سکس داشته بود خیلی حرفه ای میخورد تخمام را هم حسابی خورد نزدیکای ارضا شدن بودم که هما گفت دیگ نمیخای بکنی؟ پاهاشا انداختم رو شونه هام کیرم را گذاشتم نزدیک سوراخ کسش و یواش کردم تو کسش اولش یکم اذیت شد تا کیرم تو کسش جاشو باز کرد و شروع کردم به تلمبه زدن ومن که میزدم سینه های هما به لرزه افتاده بود بعد پوزیشن را عوض کردم که داگ استایل بکنم تا دو باره جا کردم تو کسش هما خوابید و نتونست به حالت داگی بمونه من هم تو همون پوزیشن شروع کردم تلمبه زدن و هما مدام میگفت کاوه بکن که همچین کیری دیگ گیرم نمیاد منم انگیزه گرفته بودم وخوب تو کسش تلمبه میزدم بعد کشیدم بیرون و یکم نوازشش کردم ورفتم سراغ کونش که قبلا قولشا گرفته بودم که اگه از سکسمون راضی باشه اجازه میده بکنم .تو همون حالت که نشسته بودم رو پاهاش لای باسنش را باز کردم و بازبونم با سوراخ کونش ور رفتم و خیسش کردم با انگشت یکم سوراخشا مالیدم بعد سرکیرم را گذاشتم دم کونش و یواش یواش سرشا کردم توش خیلی درد میکشید ولی جیک نمیزد تا اینکه یکم جا باز کرد ولی چون بهش قول داده بودم اگه اذیت بشه در میارم دراودم هما به صورت نیمه داگ روتخت شد و گفت بازم اگه میخای از کس بکن دوباره فرو کردم توکسش و شروع کردم تلمبه زدن هما تو اوج لذت بود من سینهاشا مشت کرده بودم لذت میبردم تا این که گفتم ابم داره میاد گفت بریز رو باسنم بعد تمیز کنم منم از کسش دراوردم و ریختم رو کمر و باسنش. بعد با دستمال پاک کردم و هردو از سکسمون لذت بردیم وبعد هم تو اون دو سه روز مدام سکس میکردیم و بعدش دیگ ازش خبری نشد ولی بهترین دقایق عمرم سکس با هما بوده که حس فوق العاده ای هم داشت
امیدوارم که لذت برده باشین و مطمعن باشین مو به مو داستان کاملا واقعی بود
#پایان
@dastankadhi
سلام دوستان من اولین بار هست که میخام داستان سکسم را براتون بنویسم و مال دو سال پیش هست که کاملا واقعی هستش داستان از این جا شروع میشه که داشتم تو اینیستا کسچرخ میزدم که چشمم خورد به یه پیج بنام همسفریابی و توی کامنتهاش با یه خانم بنام هما اشنا شدم ویه مدت باهم چت کردیم و قرار شد که من که برای یه سفر کاری میرم کیش همارا هم با خودم ببرم وهزینه هاش به عهده من باشه خلاصه تو همون روز که قرار گذاشته بودیم من با پرواز رفتم پیش هما توشهرشون و ظهرش از اونجا باهم دیگ پرواز کردیم سمت کیش خلاصه بعد از دو ساعت پرواز رسیدیم کیش و یه سوییت توسط دوستم تو کیش اجاره کردیم و وسایلهامونا گذاشتیم و رفتیم تو بازار باهم تا من کارم را انجام بدم وتا شب کارهام را انجام دادم و باهم یکم خرید کردیم و داشتیم میرفتیم سمت سوییت که تو یه مغازه ست فروشی یه شورت توری که جلوش نوشته بود لاو توجهم را جلب کرد و به هما گفتم اگه شب برام میپوشیش بخریم اونم اوکی داد و خریدیم و رفتیم یه شام توپ زدیم یکم تنقلات و ابمیوه گرفتیم و رفتیم تو سوییت یکم که صحبت کردیم بعدش من به هما گفتم من خسته ام بریم برا خواب و استراحت من چون هوا گرم بود لباسام را در اوردم و با شرت رفتم تو اتاق خواب و رو تخت دراز کشیدم و هما هم رفت لباس عوض کرد و اون شرت که خریده بودیم را پوشید و اومد پیشم دراز کشید واقعا اندام معرکه ای داشت یواش یواش شروع کردیم به لب گرفتن و خوردن زبون هما و بعد لاله های گوشش را حسابی میک زدم و گردنش را خوردم اونم سرسینه هاما میخورد بوی حشر کل اتاق را برداشته بود سو تینش را باز کردم و سینه های برنزیش که نوکشون کاملا شق شده بود زد بیرون و حسابی سینه هاشا مخصوصا نوکشونا خوردم و گاز گرفتم سینه هاش فوق العاده بود و بقول خودش که میگفت دوستام میگن به سینه هات حسودیمون میشه .
خلاصه بعد شروع کردم به لیسیدن شکمش و اومدم پایین تر تا رسیدم به کسش که از زیر شرت خود نمایی میکرد با دندونم شرتش را کشیدم در اومدو بغل روناهاش با لبام بازی میدادم و مدام کسشو بوس میکردم کسش کاملا صاف و بدون مو که تازه اصلاح کرده بود .بعد برش گردوندم و لپای کونشا بوس میکردم واقعا تو اوج لذت بود فرم باسنش فوق العاده بود چون روش کار کرده بود خوش فرم وسفت بود خلاصه اب پرتقال را اوردم و باز کردم از چال کمرش کم کم ریختم تا اومد رو خط کسش از پشت رفتم لای کونش و لیس زدم خط کسش را و مدام اینکارا را انجام دادم هما هم چشماشو بسته بود و لذت میبرد و من هم میریختم تا میرسید دم سوراخ کونش اونجا را لیس میزدم انقد کس و کونشا خوردم که ارضا شد برای بار اول بعد هما خودش گفت میخای برات بخورمش گفتم لبه تخت خوابید منم شرتم را در اوردم کیرم را گذاشتم تو دهن هما چون قبلا سکس داشته بود خیلی حرفه ای میخورد تخمام را هم حسابی خورد نزدیکای ارضا شدن بودم که هما گفت دیگ نمیخای بکنی؟ پاهاشا انداختم رو شونه هام کیرم را گذاشتم نزدیک سوراخ کسش و یواش کردم تو کسش اولش یکم اذیت شد تا کیرم تو کسش جاشو باز کرد و شروع کردم به تلمبه زدن ومن که میزدم سینه های هما به لرزه افتاده بود بعد پوزیشن را عوض کردم که داگ استایل بکنم تا دو باره جا کردم تو کسش هما خوابید و نتونست به حالت داگی بمونه من هم تو همون پوزیشن شروع کردم تلمبه زدن و هما مدام میگفت کاوه بکن که همچین کیری دیگ گیرم نمیاد منم انگیزه گرفته بودم وخوب تو کسش تلمبه میزدم بعد کشیدم بیرون و یکم نوازشش کردم ورفتم سراغ کونش که قبلا قولشا گرفته بودم که اگه از سکسمون راضی باشه اجازه میده بکنم .تو همون حالت که نشسته بودم رو پاهاش لای باسنش را باز کردم و بازبونم با سوراخ کونش ور رفتم و خیسش کردم با انگشت یکم سوراخشا مالیدم بعد سرکیرم را گذاشتم دم کونش و یواش یواش سرشا کردم توش خیلی درد میکشید ولی جیک نمیزد تا اینکه یکم جا باز کرد ولی چون بهش قول داده بودم اگه اذیت بشه در میارم دراودم هما به صورت نیمه داگ روتخت شد و گفت بازم اگه میخای از کس بکن دوباره فرو کردم توکسش و شروع کردم تلمبه زدن هما تو اوج لذت بود من سینهاشا مشت کرده بودم لذت میبردم تا این که گفتم ابم داره میاد گفت بریز رو باسنم بعد تمیز کنم منم از کسش دراوردم و ریختم رو کمر و باسنش. بعد با دستمال پاک کردم و هردو از سکسمون لذت بردیم وبعد هم تو اون دو سه روز مدام سکس میکردیم و بعدش دیگ ازش خبری نشد ولی بهترین دقایق عمرم سکس با هما بوده که حس فوق العاده ای هم داشت
امیدوارم که لذت برده باشین و مطمعن باشین مو به مو داستان کاملا واقعی بود
#پایان
@dastankadhi
سکس زنم با رئیس پولدار
1400/05/23
#همسر #ضربدری #رئيس
چند وقتی بود تو کارم پیشرفتی نداشتم، مشتری کم بود، به خاطر شرایط بد اقتصادی و کرونا روز به روز هم بدتر می شد. از دوست و آشنا هی می پرسیدم چه کاری بهتره، پرس و جو می کردم تا یه موقیعت کاری خوب برام جور بشه. تا اینکه یکی از دوستان پیشنهاد داد یک شرکتی تو تبریز کار تولید البسه ورزشی می کنه کارش هم خیلی خوبه و نمایندگی میگیره ، یه جورهایی مثل فرانچایز بود. یه شعبه خودشون با توجه به بودجه ت پیدا میکردن تجهیز میکردن و تحویل میدادند. من هم یه سری تحقیق کردم دیدم بد نیست ، خلاصه رفتم پای قرارداد دفتر مرکزی هم تبریز بود.
ماجرای ما از همون روز اول شروع شد
اسمم اشکانه و اسم خانمم ملیسا همدیگه رو خیلی دوست داریم و واقعا بد جوری عاشق هم هستیم
من 39 سالمه و خانمم 33 سالشه جفتمون هم کار خیاطی بلدیم من قدم بلنده حدود 188 و هیکلم نرمال ، خانمم 170 و هیکلش خدادای عین ورزشکارهاست با اینکه اصلا باشگاه نرفته ولی باسن و سینه های توپی داره و بدنش هم نرماله البته از نرمال یه ذره بگی نگی لاغرتره، پوستش سفید و موهای قهوه ای خیلی روشن داره که به بوری نزدیکه ، صورتش هم یه ذره ککی مکی که من عاشق اون کک مکهاش هستم.
خلاصه اینکه رفتیم داخل دفتر برای قرارداد رئیس شرکت که اسمش محمد بود خیلی باهامون صحبت کرد و موقعی که صحبت میکرد خیلی به خانمم نگاه میکرد و جوری صحبت میکرد که خانمم بیشتر جوابش رو میداد. جلسه خوبی بود و ما بعد از یک هفته رفتیم داخل نمایندگی خودمون و مشغول کار شدیم کارشون هم به این صورت بود که برامون خودشون مواد اولیه میفرستادند و ما تولید میکردیم.
ظاهرا همه چی خوب پیش میرفت ولی موقع حساب کتاب همیشه کم میاوردیم پول آب و برق و کرایه و کارگر و هزینه غدای پرسنل جور در نمی اومد.
هرچی هم می خواستیم درستش کنیم نمی شد چون باید تولیدمون رو خیلی بالا می بردیم که بتونیم هزینه های ثابت رو مثل کرایه رو در بیاریم ولی نمی تونستیم توانمون در اون حد نبود، اگر هم ولش میکردیم یه شعبه ورشکسته رو باید واگذار میکردیم که هیچکس از ما نمی خرید. خودمون هم خسته شده بودیم فقط کار می کردیم و پول پرسنل و بقیه چیزها رو میدادیم و خودمون هیچی.
آخرش رفتیم با شرکت صحبت کردیم و با خود محمد، گفت که من نمی تونم کاری بکنم مگر اینکه بسپرید به ما ما خودمون پرسنل اونجا میزاریم حداقل سرپا بمونه تا موقعی که براش مشتری بیاد. ماهم گفتیم بزارید فکرهامون رو بکنیم خبرتون می کنیم.
خلاصه دوباره برگشتیم شعبه مشغول کار شدیم ولی دل و دماغ کار کردن نداشتیم ، پرسنل حقوق می خواستند، قبض برق برامون اخطاریه اومده بود ، اصلا یه وضع بدی بود، من هم ناراحت تو دفترم نشسته بودم که خانمم اومد پیشم یه خورده حرف زدیم گفتیم که به شرکت واگذار کنیم یا نه ، نمی تونستیم بهشون اعتماد کنیم، تا اینکه خانمم گفت من اصلا خودم میرم یکبار دیگه با محمد صحبت می کنم، گفتم چی می خوای بگی گفت دیگه میرم پیشش یه خورده گریه می کنم و میگم از این وضع خسته شدیم تا بهمون کمک کنه، و گفت خودم تنها میرم تو نمی خواد بیای، من هم گفتم برو ببین چیکار می کنی.
ملیسا به محمد پیام داد و یه جا قرار گذاشتند و ساعت 6 بعدازظهر رفت سر قرار، هراز گاهی هم به من پیام میداد نگران نباش همه چی خوب پیش میره، تا اینکه ساعت تقریبا 10 شب بود برگشت شعبه. از اونجا برگشتیم خونه. ملیسا تو راه در مورد قرارشون صحبت کرد رفته بودن تو یه پارک یه خورده قدم زده بودند و بعد داخل یک کافه نشسته بودند و اینکه محمد از این قرار خیلی سر شوق بوده و به ملیسا نظر داره، چندین بار خواسته بود دست ملیسا رو
1400/05/23
#همسر #ضربدری #رئيس
چند وقتی بود تو کارم پیشرفتی نداشتم، مشتری کم بود، به خاطر شرایط بد اقتصادی و کرونا روز به روز هم بدتر می شد. از دوست و آشنا هی می پرسیدم چه کاری بهتره، پرس و جو می کردم تا یه موقیعت کاری خوب برام جور بشه. تا اینکه یکی از دوستان پیشنهاد داد یک شرکتی تو تبریز کار تولید البسه ورزشی می کنه کارش هم خیلی خوبه و نمایندگی میگیره ، یه جورهایی مثل فرانچایز بود. یه شعبه خودشون با توجه به بودجه ت پیدا میکردن تجهیز میکردن و تحویل میدادند. من هم یه سری تحقیق کردم دیدم بد نیست ، خلاصه رفتم پای قرارداد دفتر مرکزی هم تبریز بود.
ماجرای ما از همون روز اول شروع شد
اسمم اشکانه و اسم خانمم ملیسا همدیگه رو خیلی دوست داریم و واقعا بد جوری عاشق هم هستیم
من 39 سالمه و خانمم 33 سالشه جفتمون هم کار خیاطی بلدیم من قدم بلنده حدود 188 و هیکلم نرمال ، خانمم 170 و هیکلش خدادای عین ورزشکارهاست با اینکه اصلا باشگاه نرفته ولی باسن و سینه های توپی داره و بدنش هم نرماله البته از نرمال یه ذره بگی نگی لاغرتره، پوستش سفید و موهای قهوه ای خیلی روشن داره که به بوری نزدیکه ، صورتش هم یه ذره ککی مکی که من عاشق اون کک مکهاش هستم.
خلاصه اینکه رفتیم داخل دفتر برای قرارداد رئیس شرکت که اسمش محمد بود خیلی باهامون صحبت کرد و موقعی که صحبت میکرد خیلی به خانمم نگاه میکرد و جوری صحبت میکرد که خانمم بیشتر جوابش رو میداد. جلسه خوبی بود و ما بعد از یک هفته رفتیم داخل نمایندگی خودمون و مشغول کار شدیم کارشون هم به این صورت بود که برامون خودشون مواد اولیه میفرستادند و ما تولید میکردیم.
ظاهرا همه چی خوب پیش میرفت ولی موقع حساب کتاب همیشه کم میاوردیم پول آب و برق و کرایه و کارگر و هزینه غدای پرسنل جور در نمی اومد.
هرچی هم می خواستیم درستش کنیم نمی شد چون باید تولیدمون رو خیلی بالا می بردیم که بتونیم هزینه های ثابت رو مثل کرایه رو در بیاریم ولی نمی تونستیم توانمون در اون حد نبود، اگر هم ولش میکردیم یه شعبه ورشکسته رو باید واگذار میکردیم که هیچکس از ما نمی خرید. خودمون هم خسته شده بودیم فقط کار می کردیم و پول پرسنل و بقیه چیزها رو میدادیم و خودمون هیچی.
آخرش رفتیم با شرکت صحبت کردیم و با خود محمد، گفت که من نمی تونم کاری بکنم مگر اینکه بسپرید به ما ما خودمون پرسنل اونجا میزاریم حداقل سرپا بمونه تا موقعی که براش مشتری بیاد. ماهم گفتیم بزارید فکرهامون رو بکنیم خبرتون می کنیم.
خلاصه دوباره برگشتیم شعبه مشغول کار شدیم ولی دل و دماغ کار کردن نداشتیم ، پرسنل حقوق می خواستند، قبض برق برامون اخطاریه اومده بود ، اصلا یه وضع بدی بود، من هم ناراحت تو دفترم نشسته بودم که خانمم اومد پیشم یه خورده حرف زدیم گفتیم که به شرکت واگذار کنیم یا نه ، نمی تونستیم بهشون اعتماد کنیم، تا اینکه خانمم گفت من اصلا خودم میرم یکبار دیگه با محمد صحبت می کنم، گفتم چی می خوای بگی گفت دیگه میرم پیشش یه خورده گریه می کنم و میگم از این وضع خسته شدیم تا بهمون کمک کنه، و گفت خودم تنها میرم تو نمی خواد بیای، من هم گفتم برو ببین چیکار می کنی.
ملیسا به محمد پیام داد و یه جا قرار گذاشتند و ساعت 6 بعدازظهر رفت سر قرار، هراز گاهی هم به من پیام میداد نگران نباش همه چی خوب پیش میره، تا اینکه ساعت تقریبا 10 شب بود برگشت شعبه. از اونجا برگشتیم خونه. ملیسا تو راه در مورد قرارشون صحبت کرد رفته بودن تو یه پارک یه خورده قدم زده بودند و بعد داخل یک کافه نشسته بودند و اینکه محمد از این قرار خیلی سر شوق بوده و به ملیسا نظر داره، چندین بار خواسته بود دست ملیسا رو
بگیره که ملیسا نگذاشته بود و موقعی که ملیسا گریه کرده بود خواسته بغلش کنه که باز هم ملیسا یه جوری طفره رفته بود. در مورد کار هم گفته بود اشکالی نداره بسپرید به ما ماهیانه یه مبلغی میدیم برای زندگیتون تا موقعی که شعبه فروش بره.
خلاصه ما از فردا دیگه سر کار نرفتیم خود شرکت یک اکیپ جدید فرستاد و مشغول شدند و ما هم هفته ای یکی دوبار به اونجا سر میزدیم.
توی این مدت هم محمد یکسره به ملیسا توی واتساپ پیام میداد، ملیسا هم همه رو به من میگفت جملات عاشقانه و عکسهای سکسی و اینکه خیلی دوستت دارم و تو خیلی جذابی و کلی چیزهای دیگه، ملیسا هم میگفت فقط برای اینکه بتونیم شعبه رو بفروشیم باهاش در ارتباط هستم، من هم میگفتم اشکالی نداره حتی تو هم میتونی پیاز داغش رو زیاد بکنی و بگی من هم دوستت دارم و تو هم براش عکسهای سکسی بفرستی و خلاصه به خودت نزدیک نگهش دار.
ملیسا اول میگفت نه می ترسم کار به جای باریک بکشه اگه یه وقت گفت بیا سر قرار چیکار کنم، من هم گفتم خوب برو سر قرار ، اختیارت دست خودته اگر خوشت نیومد برمیگردی اگر هم خوشت اومد خوب کاری رو که دوست داری انجام میدی و اینکه ما هم یه منفعتی این وسط می کنیم، حداقل شعبه رو به قیمت مناسب واگذار می کنیم، اوایل ملیسا قبول نمیکرد ولی یواش یواش نرم شد و حتی شبها قبل از خواب یکی از فانتزیهامون حرف زدن درباره سکسش با محمد بود.
گذشت تا یک ماه بعد، به ملیسا در حین این پیام بازی ها پیغام داده بود که بیا ببینمت، اون هم قبول کرده بود، روزی که ملیسا رفت سر قرار حسابی به خودش رسید یه لعبتی شده بود. از محمد هم بگم یک مرد میانسال حدود 43 سال سن، بدن تنومندی داره و خیلی شیک لباس میپوشید و یک بنز سی 200 مشکی هم داشت. خلاصه ملیسا رسیده بود سر قرار، از این جا به بعدش رو از قول ملیسا می نویسم:
رسیدم سر قرار سوار ماشین که شدم محمد فقط نگام میکرد. گفتم چته چرا راه نمی افتی گفت دوست دارم فقط نگاهت کنم. خلاصه بعد از یکی دو دقیقه راه افتاد، رفتیم سمت یک هتل شیک از قبل یه میز برای شام رزرو کرده بود. رفتیم نشستیم و یک ساعتی شاممون طول کشید تو این مدت هم فقط از من تعریف میکرد که خیلی خوشگلی و جذابی، چشمهات قشنگه، موهات خوشگله و یکی دوبار هم دستم رو گرفت و بوسید. شام که تموم شد بلند شدیم که بریم، من به سمت درب خروج خواستم برم دستم رو گرفت گفت نه هنوز زوده کلی کار داریم مگه نمی خوایم صحبت کنیم، گفتم چرا؟ گفت پس بریم صحبت کنیم گفتم کجا؟ گفت یه جا که فقط خودمون باشیم، با اکراه قبول کردم و باهاش رفتم، رفتیم سمت درب آسانسور و رفتیم طبقات بالا ، از آسانسور خارج شدیم، رفت جلو یکی از اتاقهای هتل وایستاد و یه کارت از جیبش در آورد و گذاشت روی سنسور و در باز شد و رفتیم تو ، تو این لحظه یک هو گفتم این می خواد امشب کار رو تموم بکنه، یک لحظه حالم بد شد، تا نصفه های اتاق رفتم که یک هو گفتم محمد من حالم بده من رو ببر بیرون، گفت چیزی نیست که من و تو فقط می خوایم صحبت کنیم هیچ اجباری تو هیچ کاری نیست، گریه م گرفت و گفتم منو ببر بیرون سرم رو گذاشت روی سینه ش و گفت باشه عشقم میریم بیرون فقط تو حالت خوب باشه، موقعی که سرم روی سینه ش بود احساس خیلی خوبی بهم دست داده بود، اومدیم بیرون. با عصبانیت کارت هتل رو گذاشت رو پیشخون رسپشن و اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و منو تا خونه رسوند تو مسیر از شدت عصبانیت یک کلمه هم حرف نزد، موقع پیاده شدن ازش عذر خواهی کردم و خداحافطی کردیم و اونهم رفت.
این حرفها رو آخر همون شب ملیسا برام تعریف کرد و گریه میکرد و میگفت چیکار کنم دوست ندا
خلاصه ما از فردا دیگه سر کار نرفتیم خود شرکت یک اکیپ جدید فرستاد و مشغول شدند و ما هم هفته ای یکی دوبار به اونجا سر میزدیم.
توی این مدت هم محمد یکسره به ملیسا توی واتساپ پیام میداد، ملیسا هم همه رو به من میگفت جملات عاشقانه و عکسهای سکسی و اینکه خیلی دوستت دارم و تو خیلی جذابی و کلی چیزهای دیگه، ملیسا هم میگفت فقط برای اینکه بتونیم شعبه رو بفروشیم باهاش در ارتباط هستم، من هم میگفتم اشکالی نداره حتی تو هم میتونی پیاز داغش رو زیاد بکنی و بگی من هم دوستت دارم و تو هم براش عکسهای سکسی بفرستی و خلاصه به خودت نزدیک نگهش دار.
ملیسا اول میگفت نه می ترسم کار به جای باریک بکشه اگه یه وقت گفت بیا سر قرار چیکار کنم، من هم گفتم خوب برو سر قرار ، اختیارت دست خودته اگر خوشت نیومد برمیگردی اگر هم خوشت اومد خوب کاری رو که دوست داری انجام میدی و اینکه ما هم یه منفعتی این وسط می کنیم، حداقل شعبه رو به قیمت مناسب واگذار می کنیم، اوایل ملیسا قبول نمیکرد ولی یواش یواش نرم شد و حتی شبها قبل از خواب یکی از فانتزیهامون حرف زدن درباره سکسش با محمد بود.
گذشت تا یک ماه بعد، به ملیسا در حین این پیام بازی ها پیغام داده بود که بیا ببینمت، اون هم قبول کرده بود، روزی که ملیسا رفت سر قرار حسابی به خودش رسید یه لعبتی شده بود. از محمد هم بگم یک مرد میانسال حدود 43 سال سن، بدن تنومندی داره و خیلی شیک لباس میپوشید و یک بنز سی 200 مشکی هم داشت. خلاصه ملیسا رسیده بود سر قرار، از این جا به بعدش رو از قول ملیسا می نویسم:
رسیدم سر قرار سوار ماشین که شدم محمد فقط نگام میکرد. گفتم چته چرا راه نمی افتی گفت دوست دارم فقط نگاهت کنم. خلاصه بعد از یکی دو دقیقه راه افتاد، رفتیم سمت یک هتل شیک از قبل یه میز برای شام رزرو کرده بود. رفتیم نشستیم و یک ساعتی شاممون طول کشید تو این مدت هم فقط از من تعریف میکرد که خیلی خوشگلی و جذابی، چشمهات قشنگه، موهات خوشگله و یکی دوبار هم دستم رو گرفت و بوسید. شام که تموم شد بلند شدیم که بریم، من به سمت درب خروج خواستم برم دستم رو گرفت گفت نه هنوز زوده کلی کار داریم مگه نمی خوایم صحبت کنیم، گفتم چرا؟ گفت پس بریم صحبت کنیم گفتم کجا؟ گفت یه جا که فقط خودمون باشیم، با اکراه قبول کردم و باهاش رفتم، رفتیم سمت درب آسانسور و رفتیم طبقات بالا ، از آسانسور خارج شدیم، رفت جلو یکی از اتاقهای هتل وایستاد و یه کارت از جیبش در آورد و گذاشت روی سنسور و در باز شد و رفتیم تو ، تو این لحظه یک هو گفتم این می خواد امشب کار رو تموم بکنه، یک لحظه حالم بد شد، تا نصفه های اتاق رفتم که یک هو گفتم محمد من حالم بده من رو ببر بیرون، گفت چیزی نیست که من و تو فقط می خوایم صحبت کنیم هیچ اجباری تو هیچ کاری نیست، گریه م گرفت و گفتم منو ببر بیرون سرم رو گذاشت روی سینه ش و گفت باشه عشقم میریم بیرون فقط تو حالت خوب باشه، موقعی که سرم روی سینه ش بود احساس خیلی خوبی بهم دست داده بود، اومدیم بیرون. با عصبانیت کارت هتل رو گذاشت رو پیشخون رسپشن و اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و منو تا خونه رسوند تو مسیر از شدت عصبانیت یک کلمه هم حرف نزد، موقع پیاده شدن ازش عذر خواهی کردم و خداحافطی کردیم و اونهم رفت.
این حرفها رو آخر همون شب ملیسا برام تعریف کرد و گریه میکرد و میگفت چیکار کنم دوست ندا
رم که تو بعدا بهم احساس بدی پیدا بکنی. من هم که خودم دوست داشتم ملیسا اینکار رو بکنه ولی این جور چیزها رو فقط توی همین دست نوشته ها خونده بودم که واقعا نمی دونستم حتی راسته یا دروغ چون خیلی ها زیرش کامنت میگذاشتن که دروغه و زاییده مغز یه آدم جقی هست، ولی من الآن تو یک موقعیت واقعی بودم نمیدونستم احساسی که الآن دارم آیا بعد از اینکه اون اتفاقی که الان براش خوشحال میشم بعدا هم همچین حسی بهش دارم یا نه، تو ذهنم پر بود از شاید و اما و اگر، ولی ته دلم از اینکه ملیسا با یک نفر دیگه رابطه داشته باشه یه حس خوبی بود برام، مدتی طول کشید تا اینکه خودم واقعا به این یقین رسیدم که این کار میتونه یه شور جدیدی تو روابط خودمون به وجود بیاره، پس شروع کردم با ملیسا حرف زدن و قانع کردن اون برای اینکار، و اونهم بعضی وقتها دوباره قاطی میکرد که نه من اینکار رو نمی کنم ولی دوباره که باهاش صحبت میکردم سریع قانع میشد.
گذشت تا تقریبا یک هفته بعد دوباره پیامهای محمد و ملیسا شروع شد حتی یکبار هم قرار گذاشتند و ملیسا شیک کرد رفت سر قرار ولی گویا برای محمد کاری پیش اومد و پیام داده بود و عذر خواهی کرده بود که نمی تونه بیاد و ملیسا برگشت خونه، و دوباره برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودند اینبار محمد به ملیسا گفته بود که ماساژ دوست داره یا نه؟ ملیسا هم گفته بود خیلی دوست دارم و محمد هم گفته بود پس قرار این هفته میریم به یک مرکز ماساژ، روز قرار شد، دوباره ملیسا خودش رو حسابی شیو کرد و گفت که برای ماساژ میره بدنش هم تمیز و بی مو باشه یه لباس سکسی هم پوشید و رفت سر قرار ساعت 3 بعدازظهر قرار داشتند که هردو سر تایم حاضر بودند، ملیسا پیام داد که محمد اومده و باهم هستیم دیگه خبری ازش نداشتم تا ساعت 10 شب بود پیام داد دارم میام یه چایی آماده کن تا میام گفتم پس چرا اینقدر زود برگشتی گفت دیگه حرفهامون رو زدیم یه مشتری گویا پیدا شه برای شعبه و نهایتا تا یک ماه دیگه فروش میره و بعدش من اومدم.
یکی از نگرانیهام این بود که نکنه بعد از اینکه اون کار رو انجام میده ناراحت بشه و بگه چرا اینکار رو کردم و یه وقت افسردگی نگیره و از این جور فکرها، ولی وقتی پیامش رو داد که چایی آماده کن و از طرفی هم گفت که فقط صحبت کردیم و دارم میام خونه و زود هم برگشت، نگرانیم برطرف شد و فهمیدم که حالش خوبه ولی از طرفی ناراحت بودم که چرا نتونستند کاری بکنند و زود داره برمیگرده.
ملیسا رسید خونه براش یه چایی ریختم رفت یه آبی به سر و صورتش زد و اومد شروع کردن به چای خوردن و در مورد صحبتهاشون باهام صحبت کرد و من هم بی تفاوت گوش میدادم، یه نیم ساعتی حرف زد و بعد ازش پرسیدم ماساژ چطور بود اینو که گفتم یه خنده ای کرد.
از این جا به بعد از زبان ملیسا براتون می نویسم:
بعد از اینکه سوار ماشینش شدم رفتیم یه جا توی مسیر وایستاد و رفت یه چیزی خرید و برگشت، دوباره رفتیم همون هتل ولی یه اتاق دیگه روی کاناپه نشستیم و گفتم اینجا ماساژ میدن؟ محمد هم گفت خودم روغن خردیم خودم ماساژت میدم، نگو اون موقع که وایستاد رفته بود روغن خریده بود، روی کاناپه یه خورده حرف زدیم و محمد شروع کرد به دستمالی ممه هم و پاهام و خوردن و بوسیدن گردنم و گفت اجازه میدی امشب یه ماساژ اساسی بهت بدم ، من هم گفتم آره ماساژ خیلی دوست دارم ولی فقط ماساژ سکس نه، گفت باشه مشکلی نیست پس بریم روی تخت ، رفتیم داخل اتاق خواب، محمد لباسهاش رو درآورد و من لباسهام رو درآوردم ولی لباس زیر هام رو در نیاوردم دمر روی تخت دراز کشیدم و اونهم شروع کرد به ماساژ اینقدر خوب ماساژ میداد د
گذشت تا تقریبا یک هفته بعد دوباره پیامهای محمد و ملیسا شروع شد حتی یکبار هم قرار گذاشتند و ملیسا شیک کرد رفت سر قرار ولی گویا برای محمد کاری پیش اومد و پیام داده بود و عذر خواهی کرده بود که نمی تونه بیاد و ملیسا برگشت خونه، و دوباره برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودند اینبار محمد به ملیسا گفته بود که ماساژ دوست داره یا نه؟ ملیسا هم گفته بود خیلی دوست دارم و محمد هم گفته بود پس قرار این هفته میریم به یک مرکز ماساژ، روز قرار شد، دوباره ملیسا خودش رو حسابی شیو کرد و گفت که برای ماساژ میره بدنش هم تمیز و بی مو باشه یه لباس سکسی هم پوشید و رفت سر قرار ساعت 3 بعدازظهر قرار داشتند که هردو سر تایم حاضر بودند، ملیسا پیام داد که محمد اومده و باهم هستیم دیگه خبری ازش نداشتم تا ساعت 10 شب بود پیام داد دارم میام یه چایی آماده کن تا میام گفتم پس چرا اینقدر زود برگشتی گفت دیگه حرفهامون رو زدیم یه مشتری گویا پیدا شه برای شعبه و نهایتا تا یک ماه دیگه فروش میره و بعدش من اومدم.
یکی از نگرانیهام این بود که نکنه بعد از اینکه اون کار رو انجام میده ناراحت بشه و بگه چرا اینکار رو کردم و یه وقت افسردگی نگیره و از این جور فکرها، ولی وقتی پیامش رو داد که چایی آماده کن و از طرفی هم گفت که فقط صحبت کردیم و دارم میام خونه و زود هم برگشت، نگرانیم برطرف شد و فهمیدم که حالش خوبه ولی از طرفی ناراحت بودم که چرا نتونستند کاری بکنند و زود داره برمیگرده.
ملیسا رسید خونه براش یه چایی ریختم رفت یه آبی به سر و صورتش زد و اومد شروع کردن به چای خوردن و در مورد صحبتهاشون باهام صحبت کرد و من هم بی تفاوت گوش میدادم، یه نیم ساعتی حرف زد و بعد ازش پرسیدم ماساژ چطور بود اینو که گفتم یه خنده ای کرد.
از این جا به بعد از زبان ملیسا براتون می نویسم:
بعد از اینکه سوار ماشینش شدم رفتیم یه جا توی مسیر وایستاد و رفت یه چیزی خرید و برگشت، دوباره رفتیم همون هتل ولی یه اتاق دیگه روی کاناپه نشستیم و گفتم اینجا ماساژ میدن؟ محمد هم گفت خودم روغن خردیم خودم ماساژت میدم، نگو اون موقع که وایستاد رفته بود روغن خریده بود، روی کاناپه یه خورده حرف زدیم و محمد شروع کرد به دستمالی ممه هم و پاهام و خوردن و بوسیدن گردنم و گفت اجازه میدی امشب یه ماساژ اساسی بهت بدم ، من هم گفتم آره ماساژ خیلی دوست دارم ولی فقط ماساژ سکس نه، گفت باشه مشکلی نیست پس بریم روی تخت ، رفتیم داخل اتاق خواب، محمد لباسهاش رو درآورد و من لباسهام رو درآوردم ولی لباس زیر هام رو در نیاوردم دمر روی تخت دراز کشیدم و اونهم شروع کرد به ماساژ اینقدر خوب ماساژ میداد د
اشت خوابم میبرد و واقعا هم چند لحظه ای خوابم برد وقتی بهم گفت برگرد سینه هات رو ماساژ بدم دیدم سوتین ندارم ، خنده م گرفت و اونهم به خنده من خندید، نفهمیدم کی سوتینم رو درآورده بود و گفت اجازه میدی شورتت رو در بیارم گفتم نه قرار شد سکس نباشه، اونهم گفت باشه و شروع کرد به ماساژ سینه هام اینقدر خوب ماساژ میداد که به زور جلوی حس شهوت خودم رو گرفته بودم ، دوباره دست برد سمت شرتم که درش بیاره من دوباره مانع شدم ولی اون با یه مهارتی دستم رو آزاد کرد و یهو شرتم رو از پام در آورد تا اومدم چیزی بگم، انگشتش رو گذاشت روی لبهام که هیچی نگم و دوباره شروع کرد به ماساژ دادن، دستهاش رو بدنم کار میکرد و من هم چشمهام رو بسته بودم وقتی چشمهام رو باز کردم دیدم هیچی تنش نیست نمی دونم کی شرتش رو در آورده بود. یک بدن سفید و عضلانی داشت و یک کیر خیلی کلفت که چشمهام از روش نمیتونست بگذره دستم رو گرفت و برد سمت کیرش و من هم کیرش رو گرفتم و شروع کردم براش با دستم عقب جلو کردن یه خورده که گذشت اومد خوابید روم یه خورده با کیرش روی چوچولم میمالید و سینه هام رو می خورد، من هم که حسابی آبم راه افتاده بود یک دفعه ای فرو کرد داخل، وای چه کیری داشت کلفت و حسابی سفت، قشنگ به دیواره های واژن فشار میاورد، چند دقیقه ای تلمبه زد و گردنم رو میخورد و همش این جمله رو تکرار میکرد بدنت خیلی قشنگه، بعد خوابید رو تخت و گفت که من بشینم روش، من هم اول خوابیدم روش و کسم رو میمالیدم روی کیرش و گردنش رو میخوردم و اونهم گردنم رو می مکید، تا اینکه دستم رو بردم بین شکمهامون و کیر کلفتش رو با دستم گذاشتم داخل کسم و نشستم روی کیرش و شروع کردم به بالا پایین کردن یه خورده که بالا پایین کردم من رو بلند کرد و گذاشت پایین چون آبش داشت میومد و آبش رو خالی کرد رو شکمش، سریع بلند شد و رفت حمام و دوش گرفت و با حوله دورش دوباره برگشت. نشست روی تخت کنارم و کلی تشکر کرد و کنار هم خوابیدیم اون با دستهاش با ممه های من بازی میکرد و من هم سینه هاش رو شروع کردم به خوردن یه خورده بعد دوباره کیرش راست شد و دوباره خوابید روم و شروع کرد به تلمبه زدن اینبار خیلی محکم تر و باشدت زیادی تلمبه میزد جوری که من هم خیلی احساس خوبی بهم دست داده بود بعد از پنج ، شش دقیقه تلمبه زدن خسته شد و گفت بیا بالا و من نشستم روش البته این مدلیه که من خیلی دوست دارم چون ابتکار عمل دست خودمه موقعی که بالا پایین میکردم از پشت بیضه هاش رو هم دست میزدم کیرش واقعا بزرگ بود و خیلی احساس خوشایندی بود خیلی داشتم کیف میکردم با سرعت خیلی زیاد بالا و پایین می کردم و جیغ میزدم، خیلی سرو صدا کردم موقع سکس کردن و اونهم با من آخ جون آخ جون میکرد و میگفت همینه خوشگلم داد بزن، هر وقت خسته میشدم اون با دستهاش منو یه ذره بالاتر میاورد و خودش تلمبه میزد تا اینکه بدنم شروع کرد به لرزیدن و به چنان ارگاسمی رسیدم که در طول سالهای زیاد زندگی زناشوییمون به چنین ارگاسمی نرسیده بودم تمام بدنم میلرزید ولی در عین حال اون با شدت و سرعت داشت تلمبه میزد و حدود یک دقیقه بعد از من اون هم دوباره ارضا شد و آبش رو روی شکم خودش خالی کرد و دوباره رفت حموم. دوباره بعد از چند دقیقه حوله پیچ برگشت و کنارم دراز کشید من هم که خیلی خسته شده بودم کنارش دراز کشیدم و تو بغل همدیگه خوابمون برد فکر کنم یه یکساعتی محمد که کامل خوابش برد من هم در حالت خواب و بیداری بودم تا اینکه دوباره بیدار شد و شروع کرد به حرف زدن که تو خیلی خوبی و خیلی خوشگل و خوش هیکلی چی میشد اگه مال خودم بودی و از این صحبتها