زوري پسر عمم با من
سلام من ستاره 17ساله ام و اهل شمالم ماه قبل اتفاقي برام افتاد كه اميدوارم براي هيچ دختري نيفته .ماه قبل قرار بود براي تفريح بريم بيرون اما از شانس گند من معلم فيزيك مي خواست ازمون امتحان بگيره خلاصه من با كلي ناراحتي موندم خونه تا درس بخونم عمم اينا يه خيابون اونور تر از ما ميشينن مادرمم كه ديد من تنها ام بهشون گفت كه حواسشون به من باشه خلاصه دو سه روزي گذشت و من امتحانمم خوب داده بودم و خوشحال داشتم تلوزيون نگاه ميكردم كه يه هو صداي زنگ اومد آيفونو برداشتم پسر عمم جواب داد منم برات غذا ْوردم منم بي خبر درو باز كردم و رفتم تو اتاقم روي تخت دراز گشيدم و مشغول تلوزيون نگاه كردن شدم صداي بسته شدن در كه اومد داد زدم بزارش تو آشپز خونه ميام ميخورم فكر كردم پسر خالم رفته چون دوباره صداي در اومد بي خيال نشسته بودم كه يه دفعه در اوتاقم باز شد پسر عمم بود برگشتم گفتم مگه تو نرفتي گفت نه هنوز يه كار مونده كه بايد بكنم درو بستو قفل كرد يه دفعه شلوارشو در آورد به كل ماجراپي بردم رفتم پشت تخت و گفتم به خدا اگه بياي جلو ...بهم امان نداد اومد جلو پستونمو گرفتو تا ميتونست فشار داد گفت خفه شو انقدر درد داشت كه دوست داشتم فرياد بزنم به حالت التماس گفتم نكن ديگه باشه به خدا درد داره گفت مگه نگفتم خفه شو بعد دستشو انداخت دور كمرم بلندم كردو خوابوندم رو ي تخت بهش ميگفتم تورو خدا نكن جون هركيو دوست داريولم كن همين طور داشتم التماس ميكردم كه دستشو برد رو شلوارم و خواست بكشتش پايين اما من نميزاشتم عصباني شد بلند شد كابل هاي كامژيوترم باز كردو اول دوستا منو زد و بعد هم با اونا دستو پامو بست ديگه كاري جز التماسو گريه از دستم بر نميومد
اومد جلو و دونه دونه لباسامو در آورد ديگه لخت لخت بودم بعد شروع كرد به لخت كردن خودش ک يرشو كه ديدم درد احساس مي كردم من بر گردوند سوراخ ک ونم باز كرد يه توف حسابي انداخت توش تا حال كسي به سوراخم دست نزده بو د ديگه داشتم زجه ميزدم و التماس ميكردم ام انگار اين كار فقط ش هوتشو زياد ميكرد
بعد يه توف هم كرد رو ک يرشو و اونو گذاشت دم سوراخم داد زدم گفتم نه نكن جون مادرت اما انگار نه انگاربا يه فشارک يرشو تا ته كرد تو ک ونم يه جور جيغ كشيدم كه وحيد داد زد خفه شو ک وني
كوشم رفت بعد شروع كرد تلمبه زدن با هر تلمبه جونم ميرفتو ميومد يه وايساد ک يرشو در آورد خوشحال شدم پاهامو بازكرد گفتم ديگه تموم شده كه يه دفعه برم گردوند پاهامو داد بالا و باز كرد
دستشو گذاشت رو ک سم اونو باز كرد به ک يرش تف زد و گذاشت لب ک سم با التماس گفتم وحيد جون بكن تو همون ک ونم من تحمل ميكنم تو رو خدا پردمو نزن منو بد بخت نكن گفت نه نميشه من از ک س خوشم مياد ک يرشوكمي فشار داد تو هنوز به پرده نرسيده بود
من داشتم ازترس ميمردم كه يه دفعه ک يرشو كرد تو بد جوري در داشت از ک سم خون ميومد منم درد ميكشيدمو گريه مي كردم ديگه كار از التماس گذشته بود و من مجبور بودم تحمل كنم
چندتا تلمبه زد و بعد ک يرشو در آورد گذاشت رو صورتم بهم گفت دهنتو باز كن اما من باز نكردم گفت اگه باز نكني ازت فيلم ميگيرم و پخش مي كنم منم از ترس باز كردم ک يرشو گذاشت تو دهنم چند بار بالا پايين كرد يه دفعه صداي آهش درومد و آبشم اومد همه ي آبشو ريخت تو دهنم خيلي گرم بودو خيليم شور و بد مزه
ک يرشو در آورد خواستم تف كنم بيرون كه نزاشت و مجبو رم كرد كه
آبشو بخورم منم از ترس فيلم خوردم واي كه چه بد مزه بود بهتون توسيه ميكنم اولا خونه تنها نمونيين يا اگرم مونديدن هيچ پسري رو راندين راستي من الان پردمو دوختم.
سلام من ستاره 17ساله ام و اهل شمالم ماه قبل اتفاقي برام افتاد كه اميدوارم براي هيچ دختري نيفته .ماه قبل قرار بود براي تفريح بريم بيرون اما از شانس گند من معلم فيزيك مي خواست ازمون امتحان بگيره خلاصه من با كلي ناراحتي موندم خونه تا درس بخونم عمم اينا يه خيابون اونور تر از ما ميشينن مادرمم كه ديد من تنها ام بهشون گفت كه حواسشون به من باشه خلاصه دو سه روزي گذشت و من امتحانمم خوب داده بودم و خوشحال داشتم تلوزيون نگاه ميكردم كه يه هو صداي زنگ اومد آيفونو برداشتم پسر عمم جواب داد منم برات غذا ْوردم منم بي خبر درو باز كردم و رفتم تو اتاقم روي تخت دراز گشيدم و مشغول تلوزيون نگاه كردن شدم صداي بسته شدن در كه اومد داد زدم بزارش تو آشپز خونه ميام ميخورم فكر كردم پسر خالم رفته چون دوباره صداي در اومد بي خيال نشسته بودم كه يه دفعه در اوتاقم باز شد پسر عمم بود برگشتم گفتم مگه تو نرفتي گفت نه هنوز يه كار مونده كه بايد بكنم درو بستو قفل كرد يه دفعه شلوارشو در آورد به كل ماجراپي بردم رفتم پشت تخت و گفتم به خدا اگه بياي جلو ...بهم امان نداد اومد جلو پستونمو گرفتو تا ميتونست فشار داد گفت خفه شو انقدر درد داشت كه دوست داشتم فرياد بزنم به حالت التماس گفتم نكن ديگه باشه به خدا درد داره گفت مگه نگفتم خفه شو بعد دستشو انداخت دور كمرم بلندم كردو خوابوندم رو ي تخت بهش ميگفتم تورو خدا نكن جون هركيو دوست داريولم كن همين طور داشتم التماس ميكردم كه دستشو برد رو شلوارم و خواست بكشتش پايين اما من نميزاشتم عصباني شد بلند شد كابل هاي كامژيوترم باز كردو اول دوستا منو زد و بعد هم با اونا دستو پامو بست ديگه كاري جز التماسو گريه از دستم بر نميومد
اومد جلو و دونه دونه لباسامو در آورد ديگه لخت لخت بودم بعد شروع كرد به لخت كردن خودش ک يرشو كه ديدم درد احساس مي كردم من بر گردوند سوراخ ک ونم باز كرد يه توف حسابي انداخت توش تا حال كسي به سوراخم دست نزده بو د ديگه داشتم زجه ميزدم و التماس ميكردم ام انگار اين كار فقط ش هوتشو زياد ميكرد
بعد يه توف هم كرد رو ک يرشو و اونو گذاشت دم سوراخم داد زدم گفتم نه نكن جون مادرت اما انگار نه انگاربا يه فشارک يرشو تا ته كرد تو ک ونم يه جور جيغ كشيدم كه وحيد داد زد خفه شو ک وني
كوشم رفت بعد شروع كرد تلمبه زدن با هر تلمبه جونم ميرفتو ميومد يه وايساد ک يرشو در آورد خوشحال شدم پاهامو بازكرد گفتم ديگه تموم شده كه يه دفعه برم گردوند پاهامو داد بالا و باز كرد
دستشو گذاشت رو ک سم اونو باز كرد به ک يرش تف زد و گذاشت لب ک سم با التماس گفتم وحيد جون بكن تو همون ک ونم من تحمل ميكنم تو رو خدا پردمو نزن منو بد بخت نكن گفت نه نميشه من از ک س خوشم مياد ک يرشوكمي فشار داد تو هنوز به پرده نرسيده بود
من داشتم ازترس ميمردم كه يه دفعه ک يرشو كرد تو بد جوري در داشت از ک سم خون ميومد منم درد ميكشيدمو گريه مي كردم ديگه كار از التماس گذشته بود و من مجبور بودم تحمل كنم
چندتا تلمبه زد و بعد ک يرشو در آورد گذاشت رو صورتم بهم گفت دهنتو باز كن اما من باز نكردم گفت اگه باز نكني ازت فيلم ميگيرم و پخش مي كنم منم از ترس باز كردم ک يرشو گذاشت تو دهنم چند بار بالا پايين كرد يه دفعه صداي آهش درومد و آبشم اومد همه ي آبشو ريخت تو دهنم خيلي گرم بودو خيليم شور و بد مزه
ک يرشو در آورد خواستم تف كنم بيرون كه نزاشت و مجبو رم كرد كه
آبشو بخورم منم از ترس فيلم خوردم واي كه چه بد مزه بود بهتون توسيه ميكنم اولا خونه تنها نمونيين يا اگرم مونديدن هيچ پسري رو راندين راستي من الان پردمو دوختم.
دختر داییم زینب
سلام دوستان عزیزم. این خاطره سـ..ـکـ..ـسی من مربوط میشه به ده سال پیش . حقیقتا راست میگم. این اولین تجربه سـ..ـکـ..ـسی من بود که حدودا سه سال از زندگیم رو به پای اون گذاشتم. من اون موقع 18 سالم بود یه دختر دایی باسم زینب دارم که دو سال از خودم بزرگتره. خیلی خوشکل و اندامی بود. قدش حدودا 165 , و وزنش 60 کیلویی بود. طوری کهاکثرا بچه های روستامون بهش توجه میکردن و حرفشو میزدن. ما قبلا در یکی از روستاهای دور افتاده زندگی میکردیم. خونشون دیوار به دیوار ما بود . آشپزخونه اونا دقیقا چسیبده بود به اتاق خواب ما. در روستا که میدونید خونه ها به شکل سیمان و گچ ساخته میشه. یه روزنهکوچک از اتاق خواب ما به اشپزخونه اونا بود که همیشه من اونجا رو دید میزدم. یه روزنه ای که اصلا معلوم نبود فقط با یکی از چشام میتونستم اونجا رو ببینم. من کلا بهش توجه زیاد میکردم ولی اون به من زیاد محل نمیزاشت چون بقول خودش از من بزرگتر بود. همیشه وهر روز به فکرش بودم حتی میرفتم پشت بوم به بهانه درس خوندن تا توو حیاطشون رو دید بزنم. هر وقت میومد اشپزخونه با یه شلوار تنگ و تاپ بود که کـ..ـیـ..ـرمو راست میکرد خیلی توی کفش بودم خیلی. ولی حدودا دو سه سالی به همین شکل زندگی من میگذشت و من همچنان در کف او حرص میخوردمالبته آخر آخرا دیگه زیادی رفتم توو کفش طوری که نه شب داشتم نه روز.من واقعا مثل دیوانه ها جنون گرفتم. تا اینکه خونه ما از اونجا به شهر مهاجرت کرد و بعد ازیک ماهی که ما توو شهر بودیم من رفتم روستا خونه داییم. خوب با زینب سلام واحوال برسی کردم کلی هم تحویل گرفت منو. یجورایی ناراحت بود که بهم پا نداد و ما هماز اونجا که رفته بودیم دیگه خیلی ناراحت بود چون ما خونه هامون واقعا یکی بود همش توو خونه های همدیگه بودیم. اون روز من شب اونجابودم خیلی بهش دید میزدم با هم میگفتیم و میخندیدیم . من متوجه شدم که همون شب رفته حموم کرده و خیلی هم بخودش رسیده بود. خوب وقت خواب که شد اونجا یه پذیرایی بزرگ بود که همه همونجا میخوابن . داییم و زن داییم تقریبا مسن و سالخوردن یه برادر کوچکتر از خودش باسم علی هم داشت که اونجا خواب بود منم کنار برادرش علی خوابیدم. اونم کنار مادرش خوابید. من که اصلا خواب به چشمام نمیرفت واقعا. همش توو فکر زینب بودم که چطور برم بیشش و بشدست بزنم. چون دیدم که با یه دامن بلند و یه بلوز خوابیده. صدای کولر آبی و شب تاریک واقعا یه فضای خاصی بود که نمیتونم بیانش کنم . در اتاق رو همه بسته بودند بخاطر اینکه توو روستا پشه زیاد هست باید در بسته باشه. فقط باندازه نیم وجب باز کرده بودند که باد کولر بتونه بره بیرون و کولر خفه شه بقولی. خوب من دلمو زدم به دریا و بلند شدم رفتم دقیقا کنار زینب. خیلی تاریک بود و من به سختی رفتم بیشش. دراز کشیدم کنارش قلبم تند تند میزد چند ثانیه ای جفتش دراز بودم جرات نکرم بهش دست بزنم و دوباره رفتم سر جام خوابیدم. دوباره رفتم تو کفش گفتم هر چه بادا باد رفتم کنارش درازکشیدم و اروم پامو گذاشتم روکف پاش یکم ماساز دادم. دیدم بیدار نشده دوباره با دستم رو پاشو ماساز دادم باز دیدم خبری نیست. گفتم بزار بلند بشم دستمو اروم بزارم رو روناش اگه یوقت صدایی شد زود برم سر جام بخوابم. همین کار رو کردم باز دیدم اصلا کار نداره. منم این وسط مونده بودم که این خوابه یا خودشو زده به خوابو خلاصه دستمو بیشتر ازرو دامن گذاشتم رو روناش وای چقد گرم بود داشت منو دیونه میکرد دیدم یه تکون خورده به پهلو خوابیده منم دراز کشیدم پشتش یکمچسبیدم به بـ..ـاسنش همش قلبم تند تند میزد کم کم بیشتر خودمو میچسبوندم بهش اماده بودم که اگه حرفی زده زود بلند شم برم سرجام. ولی دیدم اصلا کاری نداره منم پامو بلند کردم گذاشتم رو پاش. دیگه کم کم مطمن شدم که بیداره و کاری بام نداره وای اصلا باورم نمیشد که کـ..ـو.ن زینب جلو کـ..ـیـ..ـرمه دستم گذاشتم واسط بـ..ـاسنش از رو دامن دیگه شروع کردم بهش گفتم این کاری با من نداره سیـ..ـنه هاشو مـ..ـالوندم دست گزاشتم وسط کـ..ـو.نش دامنشواوردم بایین یه شـ..ـورت چسبون پاش بود خوابوندمش رو پشت شـ..ـرته رو اوردم بایین شروع کردم به خوردن کـ..ـسـ..ـش با حرص و ولع خوردم براش انگار جواب جندین سال تلاشم گرفتم ا.بشو کامل خوردم اون اصلا تکون نمیخورد نمیدونم بنظرم روش نمیشد منم اصلادریغ نکردم خوابوندمش به پهلو کـ..ـیـ..ـرمو گذاشتم وسط لمـ..ـبه هاش اخخخخخ چ حالی میداد اینقد زدم تا ا.بم خالی شد حقیقتا نگذاشت بکنم داخل فقط لابایی و سـ..ـینه و لـ..ـیس ا.بمو ریختم وسط کـ..ـو.نش بعد بلند شدم رفتم بیرون.اون روز صب که بیدار شدم اصلا نگا تو چشام نمیکرد تا جندین ماه بام قهر بود ولی وقتی نامزد کرد اشتی کردیم الانم سر خونه و زندگیشه اصلا هم رابـ..ـطه ای نداریم ممنون از نگاهتون
#پایان
سلام دوستان عزیزم. این خاطره سـ..ـکـ..ـسی من مربوط میشه به ده سال پیش . حقیقتا راست میگم. این اولین تجربه سـ..ـکـ..ـسی من بود که حدودا سه سال از زندگیم رو به پای اون گذاشتم. من اون موقع 18 سالم بود یه دختر دایی باسم زینب دارم که دو سال از خودم بزرگتره. خیلی خوشکل و اندامی بود. قدش حدودا 165 , و وزنش 60 کیلویی بود. طوری کهاکثرا بچه های روستامون بهش توجه میکردن و حرفشو میزدن. ما قبلا در یکی از روستاهای دور افتاده زندگی میکردیم. خونشون دیوار به دیوار ما بود . آشپزخونه اونا دقیقا چسیبده بود به اتاق خواب ما. در روستا که میدونید خونه ها به شکل سیمان و گچ ساخته میشه. یه روزنهکوچک از اتاق خواب ما به اشپزخونه اونا بود که همیشه من اونجا رو دید میزدم. یه روزنه ای که اصلا معلوم نبود فقط با یکی از چشام میتونستم اونجا رو ببینم. من کلا بهش توجه زیاد میکردم ولی اون به من زیاد محل نمیزاشت چون بقول خودش از من بزرگتر بود. همیشه وهر روز به فکرش بودم حتی میرفتم پشت بوم به بهانه درس خوندن تا توو حیاطشون رو دید بزنم. هر وقت میومد اشپزخونه با یه شلوار تنگ و تاپ بود که کـ..ـیـ..ـرمو راست میکرد خیلی توی کفش بودم خیلی. ولی حدودا دو سه سالی به همین شکل زندگی من میگذشت و من همچنان در کف او حرص میخوردمالبته آخر آخرا دیگه زیادی رفتم توو کفش طوری که نه شب داشتم نه روز.من واقعا مثل دیوانه ها جنون گرفتم. تا اینکه خونه ما از اونجا به شهر مهاجرت کرد و بعد ازیک ماهی که ما توو شهر بودیم من رفتم روستا خونه داییم. خوب با زینب سلام واحوال برسی کردم کلی هم تحویل گرفت منو. یجورایی ناراحت بود که بهم پا نداد و ما هماز اونجا که رفته بودیم دیگه خیلی ناراحت بود چون ما خونه هامون واقعا یکی بود همش توو خونه های همدیگه بودیم. اون روز من شب اونجابودم خیلی بهش دید میزدم با هم میگفتیم و میخندیدیم . من متوجه شدم که همون شب رفته حموم کرده و خیلی هم بخودش رسیده بود. خوب وقت خواب که شد اونجا یه پذیرایی بزرگ بود که همه همونجا میخوابن . داییم و زن داییم تقریبا مسن و سالخوردن یه برادر کوچکتر از خودش باسم علی هم داشت که اونجا خواب بود منم کنار برادرش علی خوابیدم. اونم کنار مادرش خوابید. من که اصلا خواب به چشمام نمیرفت واقعا. همش توو فکر زینب بودم که چطور برم بیشش و بشدست بزنم. چون دیدم که با یه دامن بلند و یه بلوز خوابیده. صدای کولر آبی و شب تاریک واقعا یه فضای خاصی بود که نمیتونم بیانش کنم . در اتاق رو همه بسته بودند بخاطر اینکه توو روستا پشه زیاد هست باید در بسته باشه. فقط باندازه نیم وجب باز کرده بودند که باد کولر بتونه بره بیرون و کولر خفه شه بقولی. خوب من دلمو زدم به دریا و بلند شدم رفتم دقیقا کنار زینب. خیلی تاریک بود و من به سختی رفتم بیشش. دراز کشیدم کنارش قلبم تند تند میزد چند ثانیه ای جفتش دراز بودم جرات نکرم بهش دست بزنم و دوباره رفتم سر جام خوابیدم. دوباره رفتم تو کفش گفتم هر چه بادا باد رفتم کنارش درازکشیدم و اروم پامو گذاشتم روکف پاش یکم ماساز دادم. دیدم بیدار نشده دوباره با دستم رو پاشو ماساز دادم باز دیدم خبری نیست. گفتم بزار بلند بشم دستمو اروم بزارم رو روناش اگه یوقت صدایی شد زود برم سر جام بخوابم. همین کار رو کردم باز دیدم اصلا کار نداره. منم این وسط مونده بودم که این خوابه یا خودشو زده به خوابو خلاصه دستمو بیشتر ازرو دامن گذاشتم رو روناش وای چقد گرم بود داشت منو دیونه میکرد دیدم یه تکون خورده به پهلو خوابیده منم دراز کشیدم پشتش یکمچسبیدم به بـ..ـاسنش همش قلبم تند تند میزد کم کم بیشتر خودمو میچسبوندم بهش اماده بودم که اگه حرفی زده زود بلند شم برم سرجام. ولی دیدم اصلا کاری نداره منم پامو بلند کردم گذاشتم رو پاش. دیگه کم کم مطمن شدم که بیداره و کاری بام نداره وای اصلا باورم نمیشد که کـ..ـو.ن زینب جلو کـ..ـیـ..ـرمه دستم گذاشتم واسط بـ..ـاسنش از رو دامن دیگه شروع کردم بهش گفتم این کاری با من نداره سیـ..ـنه هاشو مـ..ـالوندم دست گزاشتم وسط کـ..ـو.نش دامنشواوردم بایین یه شـ..ـورت چسبون پاش بود خوابوندمش رو پشت شـ..ـرته رو اوردم بایین شروع کردم به خوردن کـ..ـسـ..ـش با حرص و ولع خوردم براش انگار جواب جندین سال تلاشم گرفتم ا.بشو کامل خوردم اون اصلا تکون نمیخورد نمیدونم بنظرم روش نمیشد منم اصلادریغ نکردم خوابوندمش به پهلو کـ..ـیـ..ـرمو گذاشتم وسط لمـ..ـبه هاش اخخخخخ چ حالی میداد اینقد زدم تا ا.بم خالی شد حقیقتا نگذاشت بکنم داخل فقط لابایی و سـ..ـینه و لـ..ـیس ا.بمو ریختم وسط کـ..ـو.نش بعد بلند شدم رفتم بیرون.اون روز صب که بیدار شدم اصلا نگا تو چشام نمیکرد تا جندین ماه بام قهر بود ولی وقتی نامزد کرد اشتی کردیم الانم سر خونه و زندگیشه اصلا هم رابـ..ـطه ای نداریم ممنون از نگاهتون
#پایان
ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺷﯿﻮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺳ.ﮑ.ﺲ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺣﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﯾﻢ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻣﻮﻗﻊ ﺳ.ﮑ.ﺲ ﺻﺤﺒﺘﺸﻮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ، ﺷﺮﺍﮐﺖ ﺟﻨﺴﯽ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺳﺖ ... ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﺻﺤﺒﺘﺸﻮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﯾﻢ . ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻓﮑﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺷﯿﻮﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰﻣﻮ ﺳﻮﺭﭘﺮﺍﯾﺰ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺬﺗﺶ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﻣﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻩ . ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺷﺒﺶ ﺳ.ﮑ.ﺲ ﮐﻨﯿﻢ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻣﯿﻮﻩ ﺧﺮﯾﺪﻡ : ﻣﻮﺯ ، ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ، ﺳﯿﺐ ﻭ ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻥ . ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﺳﺮﯾﻊ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺣﺎﻻ ﻧﻮﺑﺖ ﺷﯿﻮﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﺣﻤﻮﻡ . ﺣﻤﻮﻣﺶ ﯾﻪ ﺭﺑﻌﯽ ﻃﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺷﺪﻡ؛ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﺳﯿﻨﯽ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ . ﺷﯿﻮﺍ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺧﺸﮏ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ . ﺣﻮﻟﻪ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻨﺶ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮐ.ﯿﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪﻡ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻡ . ﺑﺎﺳﻨﺸﻮ ﺑﻪ ﮐﯿ.ﺮﻡ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ . ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﺮﺩﻧﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﺷﻮ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻥ . ﺑﺎ ﻧﻮﮎ ﺳ.ﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺯﺩﻥ . ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻍ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ . ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﻻﯼ ﭘﺎﻫﺎﺵ ﻭ ﮐ.ﺴﺸﻮ ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﻻﯼ ﮐ.ﺴﺶ ﮐﻪ ﺁﻩ ﺧﻔﯿﻔﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﺁﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ 69 ﺩﺭﺍﻭﻣﺪﻡ ﻭ ﮐ.ﺴﺸﻮ ﻟﯿﺴﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﻢ ﮐ.ﯿﺮﻣﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ . ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﻍ ﺷﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﻮﺭﭘﺮﺍﯾﺰ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺖ ﻭ ﯾﻪ ﻣﻮﺯ ﭘﻮﺳﺖ ﮐﻨﺪﻩ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﭼ.ﻮﭼﻮﻟﺸﻮ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ، ﻣﺎﻟﻮﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐ.ﺴﺶ . ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﺮﻕ ﭘﺮﻭﻧﺪ ... ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﻘﻂ ﺣﺎﻝ ﮐﻦ . ﭼ.ﻮﭼﻮﻟﺸﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﻮﻥ ﻭ ﻣﻮﺯ ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﻧﻔﺴﺶ ﺗﻨﺪ ﺷﺪ . ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﻭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﻮﺩﻥ ... ﺩﻭﺗﺎﺷﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ . ﺑﻪ ﺷﯿﻮﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺎ ﻣﻮﺯ ﭼ.ﻮﭼﻮﻟﺸﻮ ﺑﻤﺎﻟﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﻘﯿﻪ ﺳﻮﺭﭘﺮﺍﯾﺰ ﺭﻭ ﺭﻭ ﮐﻨﻢ . ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﺵ ﭼﯿﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺸﻤﺎﻧﻮ ﺑﺒﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ . ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻧﺎﺭﻭ ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ ﺩﺭ ﮐ.ﺴ.ﺶ . ﯾﻪ ﺁﻩ ﺷ.ﻬﻮﺗﻨﺎﮎ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ... ﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪ . ﺣﺮﮐﺖ ﻣﻮﺯ ﺭﻭ ﺗﻨﺪ ﺗﺮ ﻭ ﺗﻨﺪ ﺗﺮ ﮐﺮﺩ ، ﻣﻨﻢ ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻧﻮ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﻘﺐ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ . ﻧﻮﺑﺖ ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻥ ﺩﻭﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻧﺎﺯﮎ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﺁﺭﻭﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭ ﺑﺎﺳﻨﺶ . ﺁﻫﯽ ﺍﺯ ﺷ.ﻬﻮﺕ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪ . ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻧﻮ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﻮ . ﺟﯿﻎ ﮐﺸﯿﺪ . ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﻭ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺍﺩﻥ ... ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﯼ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐ.ﯿﺮ ﮔﺎﯾ.ﯿ.ﺪﻩ ﻣﯿﺸﯽ ... ﺻﺪﺍﯼ ﺟﯿﻐﺶ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺗﻨﺶ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﺍﺭﺿ.ﺎ ﺷﺪ . 10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺧﺎﻝ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺳﺮﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﺗﻼﻓﯽ ﮐﻨﻢ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻓﮑﺮ ﺍﻭﻧﻮ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻡ !. ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺖ ﻭ ﯾﻪ ﺳﯿﺒﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﻗﺎﭺ ﺷﺪﻩ ﻭ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﮐ.ﯿ.ﺮﻡ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ 2 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﯾﮑﺮﻭﻓﺮ ﺩﺍﻍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺳﺘﺶ . ﺳﺮ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩ . ﺑﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻗﺎﭺ ﺳﯿﺐ ﮐ.ﯿﺮﻣﻮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻭﺭﺯ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪ ﯾﮑﻢ ﺧﻮﺭﺩﺵ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﮐ.ﯿ.ﺮﻡ ﺭﻭ ﻻﯼ ﺳ.ﯿﻨﻪ ﻫﺎﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﺩﺍﻍ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺳﺮ ﮐ.ﯿ.ﺮﻡ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺟ.ﻖ ﺯﺩﻥ . ﺑﺎﺣﺎﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ... ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ؟ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ 69 ﺷﺪﯾﻢ ... ﺍﻭﻥ ﺑﺎﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﺟ.ﻖ ﻣﯽ ﺯﺩ ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻣﺶ . ﻫﺮ ﺩﻭﻣﻮﻥ ﻏﺮﻕ ﻟﺬﺕ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ... ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﺭﺿ.ﺎ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ... ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﮐ.ﯿﺮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ ... ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺑﻤﻮ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺗﺎ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐ.ﯿﺮﻣﻮ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺭﮔ.ﺎﺳﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﺤﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ
حسرت_زندایی
ول از همه از خودم بگم
اسمم حسین ۱۸ سالمه ۱۷۶ قدمه ۶۵ وزنم سایز سالار هم که ۱۵ هستش????
پوستم سفیده قیافم هم هی خوبه این داستان ماله پارسال هست ک۱۷ سالم بود
و جرقه ی سکس با زن داییم رو تو سرم به وجود اورد...
از زنداییم هم بگم..نسرین ۴۷ ساله سفید قدش هم قد خودم وزنش نمیدونم ولی تو پره
سه تا شکم زاییده دیگه خودتون تصور کنید کسی که سه تا شکم زاییده چطوره هیکلش
ولی انصافا هیکل سکسی داره من در تعجبم واقعا...خیلی به خودش میرسه
ماجرا از اون جایی اغاز میشه که زن داییم و رو خیلی دوس دارم اما اون مثه همه برخورد میکرد با من جلوم با حجاب هست ولی خب من علاقه داشتم وقتی ۱۴ ۱۵ سالم شد فهمیدم کیر چیه کس چیه دیگه کم کم تو فکرم رفت که یه کس عالی جلوته که از اون وقت بود رفتم تو نخ زن دایی عزیزم...خونشون میرفتم به بهونه هایی میگفتم برم دوش بگیرم عرق کردم میرفتم و لباساش تو رختکن حمام میزاشت میرفتم سره سوتین و شرتش حسابی جق میزدن یا میومدن خونه ی ما که دیگه تو کونم عروسی بود صب تا شب جق.
به هر بهونه ای دیدش میزدم یه فیلم سوپر داشتم که داستانش اینجور بود یه پسره داره یه دختر و میکنه که مامانش میرسه و مامانشم میکنه...همیشه اونو فیلم به یاد زن داییم میدیدم
خلاصه گذشت و که فهمیدیم زن دایی ما حاملست ینی بچه سومش...ما ساکن تهرانیم ولی اصالتا ماله گیلانم و فامیلامون همه گیلان هستن..ما رفتیم خونه مادربزرگم که زن داییم اون وقت بچه سومش بدنیا اومده بود حدودا یه ماه و خورده ای داشت..خلاصه خونه مادربزرگم بودیم که زن داییم میره حموم...دسشویی کنار حموم هستش و دراشون شیشه مشجر داره
من میدونستم زن داییم حمومه گفتنم برم شاید یه چیزی دیدیم...خلاصه رفتیم دیدیم که بله زن دایی عزیزم داره میشوره خودشو یه پوست سفید ناز کون درشت سینه های بزرگ و بر خلاف پوستش نوکش قهوه ای دورشم قهوه ای شوخته بود ولی سکسی هنوزم بخاطرش جق میزنم...خلاص ما کونشو از شیشه مشجر دیدم به سه چهار ثانیه نکشید دیدنم که رفتم دسشویی و جق حسابی زدم لباسشم دمه در بود یه سوتین مشکی با شرط سفید...گذشت یه چند روزی که گفتم باید سینه هاشو ببینم از نزدیک بهترین راه هم واسه شیر دادن بود که بتونم ببینم...موقع هایی که میخواست شیر بده دور و برش میچرخیدم تا ببینم که زحمتم بی ثمر نبود و چشم به جمال سینه های قشنگ زندایی افتاد ودیدم اون روز اینقد جق زدم که قشنگ ۱۱ ساعت خوابیدم..تو فکرم گفتم چیکار کنم چیکار نکنم سکس که نمیشه چون دلیل زیاد بود که میدونم نمیشد همین که بزاره سینه هاشو ببینم یا برام جق بزنه کافی بود گفتم اول باید ببینم اصن میاد سمت این کار اهلش هست یا نه بهترینشم این بود که کیرمو ببینه و عکس العملشو ببینم گفتم چیکار کنم چیکار نکنم گفتم وایسا وقتی داره رد میشه من تو اتاق مثلا دارم شرتمو میپوشم این چشمش بیوفته که این کارو کردم حتی با چشمام دیدم که یه نگاهی انداخت و ولی رد شد و کاری نکرد....دیگه الان یه ساله گذشته و من هنوز تو کف زن داییه عزیزم هستم ولی حیف که نمیشه جز جق کاری کرد
مرسی که وقت گذاشتید و خاطرمو خوندید
اگه غلط جایی نوشتم ببخشید
فدای همتون
ول از همه از خودم بگم
اسمم حسین ۱۸ سالمه ۱۷۶ قدمه ۶۵ وزنم سایز سالار هم که ۱۵ هستش????
پوستم سفیده قیافم هم هی خوبه این داستان ماله پارسال هست ک۱۷ سالم بود
و جرقه ی سکس با زن داییم رو تو سرم به وجود اورد...
از زنداییم هم بگم..نسرین ۴۷ ساله سفید قدش هم قد خودم وزنش نمیدونم ولی تو پره
سه تا شکم زاییده دیگه خودتون تصور کنید کسی که سه تا شکم زاییده چطوره هیکلش
ولی انصافا هیکل سکسی داره من در تعجبم واقعا...خیلی به خودش میرسه
ماجرا از اون جایی اغاز میشه که زن داییم و رو خیلی دوس دارم اما اون مثه همه برخورد میکرد با من جلوم با حجاب هست ولی خب من علاقه داشتم وقتی ۱۴ ۱۵ سالم شد فهمیدم کیر چیه کس چیه دیگه کم کم تو فکرم رفت که یه کس عالی جلوته که از اون وقت بود رفتم تو نخ زن دایی عزیزم...خونشون میرفتم به بهونه هایی میگفتم برم دوش بگیرم عرق کردم میرفتم و لباساش تو رختکن حمام میزاشت میرفتم سره سوتین و شرتش حسابی جق میزدن یا میومدن خونه ی ما که دیگه تو کونم عروسی بود صب تا شب جق.
به هر بهونه ای دیدش میزدم یه فیلم سوپر داشتم که داستانش اینجور بود یه پسره داره یه دختر و میکنه که مامانش میرسه و مامانشم میکنه...همیشه اونو فیلم به یاد زن داییم میدیدم
خلاصه گذشت و که فهمیدیم زن دایی ما حاملست ینی بچه سومش...ما ساکن تهرانیم ولی اصالتا ماله گیلانم و فامیلامون همه گیلان هستن..ما رفتیم خونه مادربزرگم که زن داییم اون وقت بچه سومش بدنیا اومده بود حدودا یه ماه و خورده ای داشت..خلاصه خونه مادربزرگم بودیم که زن داییم میره حموم...دسشویی کنار حموم هستش و دراشون شیشه مشجر داره
من میدونستم زن داییم حمومه گفتنم برم شاید یه چیزی دیدیم...خلاصه رفتیم دیدیم که بله زن دایی عزیزم داره میشوره خودشو یه پوست سفید ناز کون درشت سینه های بزرگ و بر خلاف پوستش نوکش قهوه ای دورشم قهوه ای شوخته بود ولی سکسی هنوزم بخاطرش جق میزنم...خلاص ما کونشو از شیشه مشجر دیدم به سه چهار ثانیه نکشید دیدنم که رفتم دسشویی و جق حسابی زدم لباسشم دمه در بود یه سوتین مشکی با شرط سفید...گذشت یه چند روزی که گفتم باید سینه هاشو ببینم از نزدیک بهترین راه هم واسه شیر دادن بود که بتونم ببینم...موقع هایی که میخواست شیر بده دور و برش میچرخیدم تا ببینم که زحمتم بی ثمر نبود و چشم به جمال سینه های قشنگ زندایی افتاد ودیدم اون روز اینقد جق زدم که قشنگ ۱۱ ساعت خوابیدم..تو فکرم گفتم چیکار کنم چیکار نکنم سکس که نمیشه چون دلیل زیاد بود که میدونم نمیشد همین که بزاره سینه هاشو ببینم یا برام جق بزنه کافی بود گفتم اول باید ببینم اصن میاد سمت این کار اهلش هست یا نه بهترینشم این بود که کیرمو ببینه و عکس العملشو ببینم گفتم چیکار کنم چیکار نکنم گفتم وایسا وقتی داره رد میشه من تو اتاق مثلا دارم شرتمو میپوشم این چشمش بیوفته که این کارو کردم حتی با چشمام دیدم که یه نگاهی انداخت و ولی رد شد و کاری نکرد....دیگه الان یه ساله گذشته و من هنوز تو کف زن داییه عزیزم هستم ولی حیف که نمیشه جز جق کاری کرد
مرسی که وقت گذاشتید و خاطرمو خوندید
اگه غلط جایی نوشتم ببخشید
فدای همتون
زن همسایه و شوهر بیغیرتش
سلام کارن هستم 35 سالمه و یکسال میشه که زنم مرده و تنها زندگی میکنم. بعد از زنم خونه رو دادم رهن و رفتم نزدیک قزوین و یه اپارتمان کوچیک خریدم چندروز بود که ساکن شده بودم که یه روز وقتی ازآسانسور اومدم بیرون که برم توی خونه دیدم زن همسایه جلوی در داره با یه زن دیگه حرف میزنه دیدم به به چه کس نازی همسایه دیوار به دیوار منه از اون زنها که وقتی میبینی فقط میخوای بکنیش یه استرج سبز پوشیده بود با یه تیشرت سفید . منم پررو بازی دراوردم و خودم رو قاطی حرفاشون کردم اون یکی زنه که میانسال بود خداحافظی کرد و رفت منم رفتم روی مخ خانم و شماره موبایلشو گرفتم
تا رفتم توی خونه شروع کردم پیام دادن و بهش گفتم که مجردم و تنهایی سخته و خلاصه باهاش رفیق شدم. همون موقع گفت که با شوهرش مشکل داره و از شوهرش بخاطر کتک زدنش شکایت کرده همون شب که شوهرش اومد از سرو صداشون فهمیدم دارن دعوا میکنن منم گوشم رو چسبوندم به دیوار و یه کم به حرفاشون گوش دادم و فهمیدم که بله آقا سوتی داده و خانم خوشگل همسایه مچ شوهرشو با یه زن دیگه گرفته بوده و اصل دعواشون بخاطر خانم بازی شوهرش بوده حدود ساعت یک شب بود که صدای در آپارتمانشون رو شنیدم و چند دقیقه بعد شهره خانم پیام داد و منم شروع کردم نازشو کشیدن و زدن توی سر شوهرش که اصلا لیاقت زن خوشگلی مثل تو رو نداره و از این مخ زنی ها
ساعت حدود 3 شب شده بود که راضیش کردم بیاد پیش من. خودم باورم نمیشد با این سرعت همچین ک.س نازی بهم پا بده . در آپارتمان رو باز کردم و شهره خانم بی سر و صدا اومد پیشم
فوری بغلش کردم و همون جلوی در چادرش رو انداختم زمین و توی بغلم آوردمش روی کاناپه و شروع کردم نوازش موهاش و قربون صدقه رفتنش نشوندمش روی پاهام و س.ینه هاشو چسبوندم به خودم و اروم لبامو گذاشتم زیر گردنش و بوسه های کوچیک از کردنش میگرفتم و یواش یواش گوشهاشو گاز میگرفتم و زیر گوشش از خوشگلی و هیکل نازش حرف میزدم . دستمو بردم زیر تیشرتش و س.ینه هاشو میمالیدم و اونم خودشو ول کرده بود توی بغلم تیشرتش رو درآوردم و سوتینش رو دادم بالا ، س.ینه هاش زیاد بزرگ نبود و نوک خوشگل و صورتی داشت توی همین حال لباسای خودم هم کندم و شلوار شهره جون رو هم دراوردم حالا نشسته بود روی ک.یرم و لب تولب و یک دستم توی ک.ون گرد و خوشگلش حرکت میکرد و یه دستم هم س.ینه های خوشگلش رو میمالیدم حس کردم کس خانم کوچولو داغ شده و وقتی دستم رو بردم روی ک.سش دستم خورد به کس باد کرده و خیس که صدای شهره جون دراومد شورتش رو دراوردم و خوابوندمش روی کاناپه خودم نشستم روی زمین و زبون رو انداحتم لای چاک کس شهره جون دیگه صداش اونقدر رفته بود بالا که مجبور شدم بیفتم روش و لب تو لبش بزارم و اروم آروم سر کی.رم رو با خیسی ک.سش خ.یس کردم و گذاشتم جلوی س.وراخش وای بیچاره ک.س نازنینش از بس گای.یده نشده بود مثل دخترا تن.گ بود که خودش اعتراف کرد 3 ماهه که اصلا حال نکرده . خلاصه فرو کردم توی ک.س شهره جون که فشار ناخن هاش بازوهامو زخم کردش برگردوندمش و پوزیشن مورد علاقه خودم یعنی ک.س از پشت رو اجرا کردم با یه دست س.ینه اش و با دست دیگه هم ک.سش رو می.مالیدم ک.ون خوشگلش هم زیر شکمم بود و حال دنیا رو میکردیم که شهره جون برگشت و گفت باید بش.ینه روی ک.یرم تا بیشتر بهش حال بده و ارض.ا بشه . نشست روی کی.رم بعد چند تا بالا پایین افتاد روم و داغی آب ک.سش رو روی کی.رم حس کردم مثل وحشی ها با ناخن هاش پشتم و س.ینه هامو چنگ انداخت منم نامردی نکردم توی همون حال درازش کردم و پاهاش رو دادم بالا و چند تا تلم.۸به زدم تا آبم اومد میخواست از زیرم بیاد بیرون که محکم بغ.لش کردم و تمام آبم رو توی ک.سش خالی کردم. همونجور روی کاناپه خوابیدیم و صبح ساعت 7 که بیدار میشم برم سرکار بیدارش کردم و فرستادمش خونشون. از اون وقت تا حالا هم 3 بار دیگه کردمش و بار آخر ک.ون تن.گ شهره جون رو هم افتتاح کردم.
#پایان 💦
سلام کارن هستم 35 سالمه و یکسال میشه که زنم مرده و تنها زندگی میکنم. بعد از زنم خونه رو دادم رهن و رفتم نزدیک قزوین و یه اپارتمان کوچیک خریدم چندروز بود که ساکن شده بودم که یه روز وقتی ازآسانسور اومدم بیرون که برم توی خونه دیدم زن همسایه جلوی در داره با یه زن دیگه حرف میزنه دیدم به به چه کس نازی همسایه دیوار به دیوار منه از اون زنها که وقتی میبینی فقط میخوای بکنیش یه استرج سبز پوشیده بود با یه تیشرت سفید . منم پررو بازی دراوردم و خودم رو قاطی حرفاشون کردم اون یکی زنه که میانسال بود خداحافظی کرد و رفت منم رفتم روی مخ خانم و شماره موبایلشو گرفتم
تا رفتم توی خونه شروع کردم پیام دادن و بهش گفتم که مجردم و تنهایی سخته و خلاصه باهاش رفیق شدم. همون موقع گفت که با شوهرش مشکل داره و از شوهرش بخاطر کتک زدنش شکایت کرده همون شب که شوهرش اومد از سرو صداشون فهمیدم دارن دعوا میکنن منم گوشم رو چسبوندم به دیوار و یه کم به حرفاشون گوش دادم و فهمیدم که بله آقا سوتی داده و خانم خوشگل همسایه مچ شوهرشو با یه زن دیگه گرفته بوده و اصل دعواشون بخاطر خانم بازی شوهرش بوده حدود ساعت یک شب بود که صدای در آپارتمانشون رو شنیدم و چند دقیقه بعد شهره خانم پیام داد و منم شروع کردم نازشو کشیدن و زدن توی سر شوهرش که اصلا لیاقت زن خوشگلی مثل تو رو نداره و از این مخ زنی ها
ساعت حدود 3 شب شده بود که راضیش کردم بیاد پیش من. خودم باورم نمیشد با این سرعت همچین ک.س نازی بهم پا بده . در آپارتمان رو باز کردم و شهره خانم بی سر و صدا اومد پیشم
فوری بغلش کردم و همون جلوی در چادرش رو انداختم زمین و توی بغلم آوردمش روی کاناپه و شروع کردم نوازش موهاش و قربون صدقه رفتنش نشوندمش روی پاهام و س.ینه هاشو چسبوندم به خودم و اروم لبامو گذاشتم زیر گردنش و بوسه های کوچیک از کردنش میگرفتم و یواش یواش گوشهاشو گاز میگرفتم و زیر گوشش از خوشگلی و هیکل نازش حرف میزدم . دستمو بردم زیر تیشرتش و س.ینه هاشو میمالیدم و اونم خودشو ول کرده بود توی بغلم تیشرتش رو درآوردم و سوتینش رو دادم بالا ، س.ینه هاش زیاد بزرگ نبود و نوک خوشگل و صورتی داشت توی همین حال لباسای خودم هم کندم و شلوار شهره جون رو هم دراوردم حالا نشسته بود روی ک.یرم و لب تولب و یک دستم توی ک.ون گرد و خوشگلش حرکت میکرد و یه دستم هم س.ینه های خوشگلش رو میمالیدم حس کردم کس خانم کوچولو داغ شده و وقتی دستم رو بردم روی ک.سش دستم خورد به کس باد کرده و خیس که صدای شهره جون دراومد شورتش رو دراوردم و خوابوندمش روی کاناپه خودم نشستم روی زمین و زبون رو انداحتم لای چاک کس شهره جون دیگه صداش اونقدر رفته بود بالا که مجبور شدم بیفتم روش و لب تو لبش بزارم و اروم آروم سر کی.رم رو با خیسی ک.سش خ.یس کردم و گذاشتم جلوی س.وراخش وای بیچاره ک.س نازنینش از بس گای.یده نشده بود مثل دخترا تن.گ بود که خودش اعتراف کرد 3 ماهه که اصلا حال نکرده . خلاصه فرو کردم توی ک.س شهره جون که فشار ناخن هاش بازوهامو زخم کردش برگردوندمش و پوزیشن مورد علاقه خودم یعنی ک.س از پشت رو اجرا کردم با یه دست س.ینه اش و با دست دیگه هم ک.سش رو می.مالیدم ک.ون خوشگلش هم زیر شکمم بود و حال دنیا رو میکردیم که شهره جون برگشت و گفت باید بش.ینه روی ک.یرم تا بیشتر بهش حال بده و ارض.ا بشه . نشست روی کی.رم بعد چند تا بالا پایین افتاد روم و داغی آب ک.سش رو روی کی.رم حس کردم مثل وحشی ها با ناخن هاش پشتم و س.ینه هامو چنگ انداخت منم نامردی نکردم توی همون حال درازش کردم و پاهاش رو دادم بالا و چند تا تلم.۸به زدم تا آبم اومد میخواست از زیرم بیاد بیرون که محکم بغ.لش کردم و تمام آبم رو توی ک.سش خالی کردم. همونجور روی کاناپه خوابیدیم و صبح ساعت 7 که بیدار میشم برم سرکار بیدارش کردم و فرستادمش خونشون. از اون وقت تا حالا هم 3 بار دیگه کردمش و بار آخر ک.ون تن.گ شهره جون رو هم افتتاح کردم.
#پایان 💦
شیطونی من که به تجاوز ختم شد
1397/11/3
طنز تجاوز خاطرات نوجوانی
اینا داستان نیست اینا سوالایه زندگیه منه که عین کیرتون راسته و هرگز جوابشون رو پیدا نکردم
اولا از همینجا ی سلامی عرض کنم خدمت درز عقب و طول چاک کس عمه سازنده برازرس و پورن هاب با این داستاناشون . دلیلشم الان شرح میدم
سیزده سالم تموم نشده بود ک ی روز ی کونکشی مارو با پدیده ای به نام جق اشنا کرد و تمام مسیر زندگی ما از افلاک به سمت فاک کج شد.
شروع کردم به کشفیات زندگیم و از جق سرعتی بگیر تا کیسه فریزر پر اب گرم تاااا کردن کیر لایه پتویه گلبافت و پوست موز
دیگ نتیجه اصلا نمیداد جقو این چیزا
دیگ کم کم مرد شدیم و فوش ناموسی یاد گرفتیمو سیگار کشیدیم و حس شاخ بودن میکردمو همه چی طبق روال پیش میرفتو رسیدیم به 16 سال ک دیگه زده بود بالا اصلا بدجور
از دنبال کردن گربه های ماده محل بگیر تااا انگشت کردن قلی پسر همسایه رو تست کردیم ولی هیچ کودومش به ارضا شدن هم نمیرسید
کم کم یاد حرف امام راحل افتادیم که میفرمود حریم شخصی مال خر است
ماهم گفتیم چی بهتر از مال خر؟ رفتیم سراغ فیلم گرفتن از دختر همسایه و عمه بگیر تااا مخفی کردن گوشی تو اتاق وقتی اشناها میخواستن لباسی چیزی عوض کنن تو مهمونیا
ولی بازم ب جق ختم میشد چون تخم کاری با کسیو نداشتم
یعنی داشتمم فایده نداشتا
سیکیم فیس سیکیم فیس بودم و هنوزم هستم
دیگه کار روزو شب شده بود دیدن پورنو گرافی و سرچ کردن خضیب لیسیو توپک معقدی تویه ویکی پدیا ک گفتم بابا کیر تو زندگی برم کصی چیزی جور کنم
17 سالم بود که با ی دختره دوتا کوچه اونور تر رل زدم که رل چ عرض کنم لز زدم چون تنها استفاده ای که بلد بودم از کیرم بکنم مالشش بود لایه بالش
بگزریم اوردیمش خونه وقتی ننه بابا نبودن گفتیم خووووووب
این همه فیلم دیدیم بزار عملی کنیم
ازینجا به بعدش مو به مو میگم عین واقعیت
دختره 19 سالش بود از من سیکیم فیس تر قدش اندازه اجاز گاز خونمون ازش لب میگرفتم دقیقا حس میکردم با عباسه اقا مصطفی خدا بیامرز لب میگرفتم از بس سیبیل داشت رفتیم بالا تنه رو ولش کن پایین بهشته
لباسشو با التماسو قول ازدواجو میام با ننت حرف میزنم در اوردیم که دیدم عه پسره
یعنی ممه های من از اون گنده تر بود
سریع دس کردم تو شورتش دیدم نه کیر نداره یکم خیالم راحت شد
گفتیم ولش کن ممه هم مهم نیست مهم لایه پایه ک اون دیگه بهشت نباشه مث ایران خودمون که ابو برقش مجانیه و عالیه و اینطورا هستش
اقا نمیدونم با پدیده ای به نام واجبین یا ژیلت اشنا نشده بود چی بود که کشیدم پایین شورتو فک کردم کله دوستم ممده که اینقدر موهاش فره
گفتم ولش کن چیکار ب قیافش دارم
خواستم یکم تریپ لاو بردارم یکم از بدنش تعریف کردمو چشمتون روز بد نبینه شورتشو برداشتم مث این پورنا ک چشاشونو میبندن شورتو بو میکشن بو کنم ک ی بویه عمیقی ک کشیدم یهو حس کردم امونیاک غنی شده وارد ریم شد
فک کردم اشتباهی پوشک داداش کوچیکشو پوشیده ک بو اسهال میده
خلاصه بعد ی رب حالم جا اومد گفتم برم یکم براش بخورم حال کنه ک بهم حال بده
میدونستم بو میده ولی نمیخواستم تو ذوقش بزنم با خودم گفتم وقتی میخورم بو نمیکشم دیگه.چه خیالیه؟
خلاصه زبونم به چوچولش رسید ی لیس محکم زدم ک حس کردم دبه های سیر ترشی مامان بزرگ خدابیامرزمو تو دهنم باز کردن
بویه زنا ک میگن دقیقا اینه لعنتی
میخواستم معرفیش کنم به ارگان های دولتی که از کصش مواد شیمایی برای جنگ با اسرائیل درست کنن که به فرموده رهبر عظیم شئن مسلمین تا 25 ساله دیگه نابودش کنن که البته با بوی کص این میشد امریکارو 3 روزه فتح کرد ولی خلاصه گفتیم مردمش گناه دارن منصرف شدیم
گفتم عزیزم هوس لب کردم بیا لب بگیریم
لب گرفتن با اون سیبیلاش بهتر از لیسیدن کصش با اون موهاش بود
خلاصه گفتم بخواب از پشت بکنمتو قول میدم سرشو بکنمو بدت اومد در میارمو قبلا ی خرس کردم هنوز ک هنوزه هر هفته برام عسل میاره و اینا و بقیشم نمیگم چون خودتون کصکش عالمین میدونین
خلاصه گفتیم گشاد کنیم گفتم مث این پورنا با انگشت بکنیم توش گشاد شه
انگشت اول سفید رفت تو زرد برگشت
دوباره رفت توش هویجی برگشت
دوباره رفت توش اسهال برگشت
دیگ انگشت نکردم ترسیدم دفه بعدش یکی از شعب فاضلاب تهران بزرگ باشه که بیخیالش شدم
گفتم ولش کن میدم دهنش ساک بزنه اصن
ازین بچه های شهوانی شنیده بودم که ساک میزنن ادم میره تو ابرا و این کسشعرا که کیرمو کرد تو دهنش فقط 3 ثانیه گرمایه اولش خوب بود یهو حس کردم زمبه بهم حمله کرده داره از کیرم منو گاز میگیره ک بخوره
مث گزار یوبس شده نعره زدم گفتم کندی پوستشو لعنتی که شروع کرد از خودش تعریف کردن ک دفه اولمه و پاکمو بلد نیستمو این کسشعرا که گفتم باشه نکنیمون مریم مقدس
گفتم داگی شو
سرش رفت تو عین پیکان 60 که تو دنده استارت میزنی رفت جلو
گفتم تخمی مقام بیا عقب اروم میکنم.
1397/11/3
طنز تجاوز خاطرات نوجوانی
اینا داستان نیست اینا سوالایه زندگیه منه که عین کیرتون راسته و هرگز جوابشون رو پیدا نکردم
اولا از همینجا ی سلامی عرض کنم خدمت درز عقب و طول چاک کس عمه سازنده برازرس و پورن هاب با این داستاناشون . دلیلشم الان شرح میدم
سیزده سالم تموم نشده بود ک ی روز ی کونکشی مارو با پدیده ای به نام جق اشنا کرد و تمام مسیر زندگی ما از افلاک به سمت فاک کج شد.
شروع کردم به کشفیات زندگیم و از جق سرعتی بگیر تا کیسه فریزر پر اب گرم تاااا کردن کیر لایه پتویه گلبافت و پوست موز
دیگ نتیجه اصلا نمیداد جقو این چیزا
دیگ کم کم مرد شدیم و فوش ناموسی یاد گرفتیمو سیگار کشیدیم و حس شاخ بودن میکردمو همه چی طبق روال پیش میرفتو رسیدیم به 16 سال ک دیگه زده بود بالا اصلا بدجور
از دنبال کردن گربه های ماده محل بگیر تااا انگشت کردن قلی پسر همسایه رو تست کردیم ولی هیچ کودومش به ارضا شدن هم نمیرسید
کم کم یاد حرف امام راحل افتادیم که میفرمود حریم شخصی مال خر است
ماهم گفتیم چی بهتر از مال خر؟ رفتیم سراغ فیلم گرفتن از دختر همسایه و عمه بگیر تااا مخفی کردن گوشی تو اتاق وقتی اشناها میخواستن لباسی چیزی عوض کنن تو مهمونیا
ولی بازم ب جق ختم میشد چون تخم کاری با کسیو نداشتم
یعنی داشتمم فایده نداشتا
سیکیم فیس سیکیم فیس بودم و هنوزم هستم
دیگه کار روزو شب شده بود دیدن پورنو گرافی و سرچ کردن خضیب لیسیو توپک معقدی تویه ویکی پدیا ک گفتم بابا کیر تو زندگی برم کصی چیزی جور کنم
17 سالم بود که با ی دختره دوتا کوچه اونور تر رل زدم که رل چ عرض کنم لز زدم چون تنها استفاده ای که بلد بودم از کیرم بکنم مالشش بود لایه بالش
بگزریم اوردیمش خونه وقتی ننه بابا نبودن گفتیم خووووووب
این همه فیلم دیدیم بزار عملی کنیم
ازینجا به بعدش مو به مو میگم عین واقعیت
دختره 19 سالش بود از من سیکیم فیس تر قدش اندازه اجاز گاز خونمون ازش لب میگرفتم دقیقا حس میکردم با عباسه اقا مصطفی خدا بیامرز لب میگرفتم از بس سیبیل داشت رفتیم بالا تنه رو ولش کن پایین بهشته
لباسشو با التماسو قول ازدواجو میام با ننت حرف میزنم در اوردیم که دیدم عه پسره
یعنی ممه های من از اون گنده تر بود
سریع دس کردم تو شورتش دیدم نه کیر نداره یکم خیالم راحت شد
گفتیم ولش کن ممه هم مهم نیست مهم لایه پایه ک اون دیگه بهشت نباشه مث ایران خودمون که ابو برقش مجانیه و عالیه و اینطورا هستش
اقا نمیدونم با پدیده ای به نام واجبین یا ژیلت اشنا نشده بود چی بود که کشیدم پایین شورتو فک کردم کله دوستم ممده که اینقدر موهاش فره
گفتم ولش کن چیکار ب قیافش دارم
خواستم یکم تریپ لاو بردارم یکم از بدنش تعریف کردمو چشمتون روز بد نبینه شورتشو برداشتم مث این پورنا ک چشاشونو میبندن شورتو بو میکشن بو کنم ک ی بویه عمیقی ک کشیدم یهو حس کردم امونیاک غنی شده وارد ریم شد
فک کردم اشتباهی پوشک داداش کوچیکشو پوشیده ک بو اسهال میده
خلاصه بعد ی رب حالم جا اومد گفتم برم یکم براش بخورم حال کنه ک بهم حال بده
میدونستم بو میده ولی نمیخواستم تو ذوقش بزنم با خودم گفتم وقتی میخورم بو نمیکشم دیگه.چه خیالیه؟
خلاصه زبونم به چوچولش رسید ی لیس محکم زدم ک حس کردم دبه های سیر ترشی مامان بزرگ خدابیامرزمو تو دهنم باز کردن
بویه زنا ک میگن دقیقا اینه لعنتی
میخواستم معرفیش کنم به ارگان های دولتی که از کصش مواد شیمایی برای جنگ با اسرائیل درست کنن که به فرموده رهبر عظیم شئن مسلمین تا 25 ساله دیگه نابودش کنن که البته با بوی کص این میشد امریکارو 3 روزه فتح کرد ولی خلاصه گفتیم مردمش گناه دارن منصرف شدیم
گفتم عزیزم هوس لب کردم بیا لب بگیریم
لب گرفتن با اون سیبیلاش بهتر از لیسیدن کصش با اون موهاش بود
خلاصه گفتم بخواب از پشت بکنمتو قول میدم سرشو بکنمو بدت اومد در میارمو قبلا ی خرس کردم هنوز ک هنوزه هر هفته برام عسل میاره و اینا و بقیشم نمیگم چون خودتون کصکش عالمین میدونین
خلاصه گفتیم گشاد کنیم گفتم مث این پورنا با انگشت بکنیم توش گشاد شه
انگشت اول سفید رفت تو زرد برگشت
دوباره رفت توش هویجی برگشت
دوباره رفت توش اسهال برگشت
دیگ انگشت نکردم ترسیدم دفه بعدش یکی از شعب فاضلاب تهران بزرگ باشه که بیخیالش شدم
گفتم ولش کن میدم دهنش ساک بزنه اصن
ازین بچه های شهوانی شنیده بودم که ساک میزنن ادم میره تو ابرا و این کسشعرا که کیرمو کرد تو دهنش فقط 3 ثانیه گرمایه اولش خوب بود یهو حس کردم زمبه بهم حمله کرده داره از کیرم منو گاز میگیره ک بخوره
مث گزار یوبس شده نعره زدم گفتم کندی پوستشو لعنتی که شروع کرد از خودش تعریف کردن ک دفه اولمه و پاکمو بلد نیستمو این کسشعرا که گفتم باشه نکنیمون مریم مقدس
گفتم داگی شو
سرش رفت تو عین پیکان 60 که تو دنده استارت میزنی رفت جلو
گفتم تخمی مقام بیا عقب اروم میکنم.
خلاصه با توکل بر ارمان های امام راحل پدرمون در اومد تا ته کردیم توش ک 30 ثانیه نشد ابمون اومد
ای بر پدرت لعنت جانی سینز چطوری ابت نمیاد؟
گفتیم ولش کن هرچی بود بهتر از جق بود همینشم بد نبود لاقل از کلید جناب روحانی دردش کمتر بود که هنوز کیرمو نکشیده بودم بیرون ک صدای گوزی بود که اومد و مث اتش فشان فعال شده خانوم شروع کرد به ریدن و داد زدن که نمیتونم خودمو جمع کنم ک 10 ثانیه نشد فرش شد پر از گوه و اب منی
منو میگی؟ عین کرگردن یتیم شده زل زده بودم ب افق گریمم نمیومد
اینو کجای دلم بزارم؟
جنده خانومو فرستادم دیدم ساعت 4 ظهره ننمم ساعت 9 نهاتیش خونس
قالی شویی که فرش کثیف میگیره نه فرش اسهالی اونم در این حجم و ابعاد گوه
خلاصه عنارو جمع کردم ریختم تو پلاستیک از پنجره انداختم وسط خیابون که هواسم نبود اشغال خشک نیست و اسهاله
عین بمب هیروشیما صاف خورد وسط کوچه زارت ترکید کوچه رو گوه برداشت
کوچه خلوت بود کسی متوجه نشد اون لحظه ولی کنتر از 5 دقیقه همه دورش جمع شدن و هرکی ی نظریه میداد
یکی میگفت گاو ها پرواز کردن یاد گرفتن یکی میگفت ابو برق مفتیه امامه یکی میگفت جناب روحانی تحریمارو شکسته این شیرینیشه
خلاصه گفتم ب ک یرمو فرشو جمع کردم بردم پشت بوم که بشورم
فرش 9 متری بود تمام عضله هام تیکه تیکه شد تا بردمش بالا
حالا مگه پاک میشد؟
فقط همون ی قسمت رو شستمو اوردمش پایین بستمش به سشوار گرفتن
بعد 2 ساعت و نیم اون قسمت خشک شد و فرش نو نو شد و گفتیم بفرما اینم نسل کوروش ببین چقدر باهوشم
خلاصه ساعت 9 شد زنگ در خونه به صدا در اومد با خوشحالی درو باز کردم که ننم 3 قدم تو نیومده بود ک گفت الهی بمیرم برات کی ام اس گرفتی؟
گفتم مامان ام اس چیه چی میگی؟
گفت عزیزم با من راحت باش من مادرتم خونه رو بو گوه گرفته معلومه اختیار خودتو نداری مادر جان بگو بهم چی شده چند وقته پاهات بی حسه شده
تازه متوجه سوتیمون شده بودیم که چون مشام من پر ز بویه گوه بوده بو رو نمیفهمیدم ولی ننم ک از بیرون اومده قشنگ حس کرده خونه پر از بویه گوهه
اون شب ننم با گریه خوابید ک ما بی اختیاریه معقدی گرفتیم و بعد یکی دو روز فهمید مشکل از من نبوده بیخیال شد
گفتم ولش کن کون لق دختر بازی اصلا این چیزا ب ما نمیاد
گفتیم بریم همجنس بازی ک فازش عالیه
ولی اخه با کی؟
رفیقام ک ادم نبودن
یکی اصغر سیبیل بود که از دور میدیدیش انگار میرزا کوچک خان زنده شده
علی پشمی هم مالی نبود بدنشم عین گوریل انگوری بود
ی رفیق افغانی داشتم تمیزا .سفیده سفید
اینو مخ کردیمو گفت باهم تریپ لاو برداریمو گیو این چیزا
خونه ک جور نشد گفتیم بریم بالا پشته بودم خونه ما
خلاصه رفتیمو اول گفت براش س اک بزنم
مام عین الکسیس س اک زدیم براشو دیگ توضیح نمیدم چقدر ک یری بود ولی شق درد آدمو وادار به هر کاری میکنه
گفتم داگی شو نوبت منه
ک یرمو با ی حرکت زیبا عین هلو فرستادم تو ک ونش که ی اهی کشیدو گفت اروم
هنوز 3 دقیقه نشد ک ی دستیو رویه شونم حس کردم
ک یر مبارکم ب 2 ثانیه نکشید ک شد عین موش اومد بیرون از ک ون رفیقم
دیدم پسر همسایه بالای که مجرده و گه گاهی سلام علیک داشتیم مارو دیده
همونجا خطو نشونارو کشید ک ندین بکنم به همه میگمو اینا که گفتیم بابا بیا بکن
ی دست اساسی رفیقمو گ ایید ک رفیقم با اشک و گریه رفت خونه و قطع رابطه کامل شد به منم گفت فردا بیا خونمون ساعت 6 ظهر و منم از روی ناچاری گفتم باشه
فرداش داد دهنم ی س اک مشتی براش زدم و ک ونمو با گریه باز کرد و تا 2 روز راه نمیتونستم برم
از 17 سالگی تا 19 سالگی که ک ونیش بودم و باباش راننده کامیون بود و هرگز نبود ننش هم اکثرا بعد از ظهرا نبود و 2 سال متوالی ترتیبمو میداد
دیگ این اخریاش اختیار گوزمو اصلا نداشتم چون سوراختم کامل باز بود
هفته ای 2 بار حتما کون دادنو داشتم
افسرده شده بودم و دل و دمغ برای زندگی نداشتم
که از اونجا رفتیمو من خلاص شدم
الان 24 سالمه و هنوزم فکر ب اون اتفاقا خیلی ناراحتم میکنه و پیشنهاد میکنم سمت این چیزا نرین
این بود خاطرات تلخ و شیرین نوجوانیه من
امید وارم درس عبرت بگیرین هرچند میدونم به کی رتونه
نوشته: بدبخت
ای بر پدرت لعنت جانی سینز چطوری ابت نمیاد؟
گفتیم ولش کن هرچی بود بهتر از جق بود همینشم بد نبود لاقل از کلید جناب روحانی دردش کمتر بود که هنوز کیرمو نکشیده بودم بیرون ک صدای گوزی بود که اومد و مث اتش فشان فعال شده خانوم شروع کرد به ریدن و داد زدن که نمیتونم خودمو جمع کنم ک 10 ثانیه نشد فرش شد پر از گوه و اب منی
منو میگی؟ عین کرگردن یتیم شده زل زده بودم ب افق گریمم نمیومد
اینو کجای دلم بزارم؟
جنده خانومو فرستادم دیدم ساعت 4 ظهره ننمم ساعت 9 نهاتیش خونس
قالی شویی که فرش کثیف میگیره نه فرش اسهالی اونم در این حجم و ابعاد گوه
خلاصه عنارو جمع کردم ریختم تو پلاستیک از پنجره انداختم وسط خیابون که هواسم نبود اشغال خشک نیست و اسهاله
عین بمب هیروشیما صاف خورد وسط کوچه زارت ترکید کوچه رو گوه برداشت
کوچه خلوت بود کسی متوجه نشد اون لحظه ولی کنتر از 5 دقیقه همه دورش جمع شدن و هرکی ی نظریه میداد
یکی میگفت گاو ها پرواز کردن یاد گرفتن یکی میگفت ابو برق مفتیه امامه یکی میگفت جناب روحانی تحریمارو شکسته این شیرینیشه
خلاصه گفتم ب ک یرمو فرشو جمع کردم بردم پشت بوم که بشورم
فرش 9 متری بود تمام عضله هام تیکه تیکه شد تا بردمش بالا
حالا مگه پاک میشد؟
فقط همون ی قسمت رو شستمو اوردمش پایین بستمش به سشوار گرفتن
بعد 2 ساعت و نیم اون قسمت خشک شد و فرش نو نو شد و گفتیم بفرما اینم نسل کوروش ببین چقدر باهوشم
خلاصه ساعت 9 شد زنگ در خونه به صدا در اومد با خوشحالی درو باز کردم که ننم 3 قدم تو نیومده بود ک گفت الهی بمیرم برات کی ام اس گرفتی؟
گفتم مامان ام اس چیه چی میگی؟
گفت عزیزم با من راحت باش من مادرتم خونه رو بو گوه گرفته معلومه اختیار خودتو نداری مادر جان بگو بهم چی شده چند وقته پاهات بی حسه شده
تازه متوجه سوتیمون شده بودیم که چون مشام من پر ز بویه گوه بوده بو رو نمیفهمیدم ولی ننم ک از بیرون اومده قشنگ حس کرده خونه پر از بویه گوهه
اون شب ننم با گریه خوابید ک ما بی اختیاریه معقدی گرفتیم و بعد یکی دو روز فهمید مشکل از من نبوده بیخیال شد
گفتم ولش کن کون لق دختر بازی اصلا این چیزا ب ما نمیاد
گفتیم بریم همجنس بازی ک فازش عالیه
ولی اخه با کی؟
رفیقام ک ادم نبودن
یکی اصغر سیبیل بود که از دور میدیدیش انگار میرزا کوچک خان زنده شده
علی پشمی هم مالی نبود بدنشم عین گوریل انگوری بود
ی رفیق افغانی داشتم تمیزا .سفیده سفید
اینو مخ کردیمو گفت باهم تریپ لاو برداریمو گیو این چیزا
خونه ک جور نشد گفتیم بریم بالا پشته بودم خونه ما
خلاصه رفتیمو اول گفت براش س اک بزنم
مام عین الکسیس س اک زدیم براشو دیگ توضیح نمیدم چقدر ک یری بود ولی شق درد آدمو وادار به هر کاری میکنه
گفتم داگی شو نوبت منه
ک یرمو با ی حرکت زیبا عین هلو فرستادم تو ک ونش که ی اهی کشیدو گفت اروم
هنوز 3 دقیقه نشد ک ی دستیو رویه شونم حس کردم
ک یر مبارکم ب 2 ثانیه نکشید ک شد عین موش اومد بیرون از ک ون رفیقم
دیدم پسر همسایه بالای که مجرده و گه گاهی سلام علیک داشتیم مارو دیده
همونجا خطو نشونارو کشید ک ندین بکنم به همه میگمو اینا که گفتیم بابا بیا بکن
ی دست اساسی رفیقمو گ ایید ک رفیقم با اشک و گریه رفت خونه و قطع رابطه کامل شد به منم گفت فردا بیا خونمون ساعت 6 ظهر و منم از روی ناچاری گفتم باشه
فرداش داد دهنم ی س اک مشتی براش زدم و ک ونمو با گریه باز کرد و تا 2 روز راه نمیتونستم برم
از 17 سالگی تا 19 سالگی که ک ونیش بودم و باباش راننده کامیون بود و هرگز نبود ننش هم اکثرا بعد از ظهرا نبود و 2 سال متوالی ترتیبمو میداد
دیگ این اخریاش اختیار گوزمو اصلا نداشتم چون سوراختم کامل باز بود
هفته ای 2 بار حتما کون دادنو داشتم
افسرده شده بودم و دل و دمغ برای زندگی نداشتم
که از اونجا رفتیمو من خلاص شدم
الان 24 سالمه و هنوزم فکر ب اون اتفاقا خیلی ناراحتم میکنه و پیشنهاد میکنم سمت این چیزا نرین
این بود خاطرات تلخ و شیرین نوجوانیه من
امید وارم درس عبرت بگیرین هرچند میدونم به کی رتونه
نوشته: بدبخت
اولین قرار کاری
تا ساعتي پيش هنوز از يك سك س جانانه با فؤاد بيحال بودم و حالا كه مشغول رسيدگي به بعضي كارهايم و نيز چك كردن ايميلهايم هستم بد نديدم از چگونگي روابطم با فؤاد بگويم. 4 سال پيش به پيشنهاد و اصرار وكيل و مشاور ماليام خودم شخصاً مديريت شركت بازرگاني به ارث مانده از پدرم را به عهده گرفتم و بديهي بود كه بيشتر روابط تجاري ما در صادرات كشورهاي حوزه خليج فارس و در رآس آنها كويت و امارات بود. در اولين سفر تجاريام به دبي در 3 سال پيش كه به همراهي وكيلم صورت ميگرفت با فؤاد آشنا شدم كه تاجري هندي و بسيار موفق در سطح آسيا است. ناگفته نماند كه قبلاً سفرهاي تفريحي زيادي به كشورهاي اروپايي و آسيايي داشتم ولي اولين بار بود كه به عنوان تاجر و براي يك قرارداد صادرات وارد دبي ميشدم. وقتي در لابي هتل كريمي(وكيلم) مرا به فؤاد معرفي كرد قبل از هر چيز هيكل رشيد و چهارشانه و چهره جذاب اين بازرگان 42 ساله هندي توجهم را به خود جلب كرد و كريمي كه متوجه نگاههاي حريصانه من به فؤاد شد آرام زير گوشم زمزمه كرد: مواظب باش تو براي تجارت اومدي نه براي سك س. اگرچه بارها جلوي كريمي لخت مادرزاد ايستادهام ولي هيچگاه با او سك س نداشته و ندارم چرا كه او عضو خانواده ما محسوب ميشود و پس از مرگ والدينم خود را در برابر من مسئول ميداند ولي در سبك سريهاي سك سيام حريفم نميشود. به هرحال كريمي ما را تنها گذاشت و فؤاد مرا به شام دعوت كرد. شب لباس شب بسيار بدننما و نيمهبرهنهاي پوشيدم جوري كه در رستوران هتل نه تنها فؤاد را مبهوت كردم بلكه نگاههاي حريصانه زيادي را روي تن و بدنم احساس ميكردم و لذت ميبردم. وقتي با فؤاد مشغول رقص شدم مرا تنگ در آغوش خود فشرد و با مخلوطي از هندي و انگليسي و فارسي گفت: مواظب باش من تو سك س خيلي درنده و وحشيام، حاضري به جاي هتل به ويلاي من برويم؟
من از خدا خواسته با او رفتم و كمتر از نيمساعت بعد در ويلاي شخصياش لباسم را كه زير آن حتي شورت هم نداشتم در آوردم. فؤاد با ديدن من سوتي كشيد و خودش هم لخت شد كه من با ديدن ك ير بزرگ و كلفت و شقشدهاش جيغي از خوشحالي كشيدم و به طرف كيرش هجوم بردم و تا به خودش بيايد كيرش توي دهنم بود و من حريصانه آن را ساك ميزدم، ميليسيدم و به صورت و پستانهايم ميكشيدم. او فقط مرا نگاه ميكرد و از شهوت و لذت آه و اووه ميكرد. چند دقيقه بعد مرا پس زد و لبانش را روي لبانم گذاشت و مشغول خوردن و مكيدن لبهايم شد. از شدت شهوت داشتم ميمردم كه مرا روي زمين نشاند و خود روبرويم نشست و خيلي آرام گفت: اول چند مسئله را بين خودمان حل كنيم، 1ـ روابط سك سيمان از روابط تجاريمان كاملاً جدا خواهد بود 2ـ من خيلي وحشيانه سك س ميكنم و بيشتر دوست دارم تجاوز كنم 3ـ در كنار من بخصوص موقع سك س از هيچ مرد ديگري حرف نميزني اگرچه اوج لذتم در سك س موقعي است كه در حضور چند مرد وحشيانه به تو تجاوز: كنم و يا از نگاه حريصانه و شهوتبار مردان روي بدن برهنهات لذت ببرم 4ـ ك سليسي و كونليسي اصلاً در كار من نيست اما ك ونتو بارها و بارها پاره ميكنم
و بعد وحشيانه به جانم افتاد آن چنان نوك پستانهايم را گاز ميگرفت كه من جيغ ميكشيدم و دست و پا ميزدم و از جاي دندانهايش خون ميامد كه از كنار لبانش روي پستانم ميچكيد . با دستش ك سم را چنان چنگي زد كه فرو رفتن ناخنهايش را در ك سم و خراش خوردنش را احساس كردم و وقتي مرا زير هيكل رشيد و سنگين خود انداخت در حالي كه مرتب با يك دست ك سم را چنگ ميزد با دست ديگر ك يرش را روي بدنم ميماليد و از لاي دندوناش ميگفت: التماس كن جند:ه تا اين ك يرو تو كست فرو كنم... التماس كن جند:ه... جند:ه...ك ير ميخواي؟... بيا اما مثل سگ بايد له له بزني و التماس بكني...
و چند لحظه بعد من كه هم از نوك پستانهايم خون مياوومد و هم ك سم زخمي و خوني شده بود از شدت شهو:ت داشتم ديوانه ميشدم و طبق خواسته او نالان و بيرمق سعي ميكردم ك يرش را بگيرم و واقعاً التماس ميكردم كه ك يرش را فرو كند توي ك سم... هرچه بيشتر التماس ميكردم حريصتر و حشريتر ميشد و بالاخره موهايم را چنگ زد و سرم را بالا آورد و گفت: ك يرمو ميخواي جنده؟
با نالهاي شبيه زوزه ناليدم: بكن ديگه... ك سمو پاره كن... ك ونمو پاره كن... بده... ك يرتو بكن تو ك س و ك ونم... مردم... بكن ديگه...
اون قدري با ك ونم بازي كرد و با آب كس خودم اونو خيس كرد و يكي يكي انگشتاشو تو كونم فرو ميكرد تا ك ونم باز بشه وقتي سوراخ كونم كمي باز شد همون جور كه طاقباز روي زمين خوابيده بودم لنگهايم را بالا برد و روي شونههاش گذاشت و ناگهان چيزي را تا ته توي ك ونم فرو كرد كه از شدت درد جيغ كشيدم و بيحال شدم وقتي كمي به خودم اومدم فكر كردم ك يرشو توي ك ونم فرو كرده كه متوجه شدم يك ك ير مصنوعي حتي بزرگتر از ك ير خودشو تو ك ونم فرو كرده و بعد هم گ
تا ساعتي پيش هنوز از يك سك س جانانه با فؤاد بيحال بودم و حالا كه مشغول رسيدگي به بعضي كارهايم و نيز چك كردن ايميلهايم هستم بد نديدم از چگونگي روابطم با فؤاد بگويم. 4 سال پيش به پيشنهاد و اصرار وكيل و مشاور ماليام خودم شخصاً مديريت شركت بازرگاني به ارث مانده از پدرم را به عهده گرفتم و بديهي بود كه بيشتر روابط تجاري ما در صادرات كشورهاي حوزه خليج فارس و در رآس آنها كويت و امارات بود. در اولين سفر تجاريام به دبي در 3 سال پيش كه به همراهي وكيلم صورت ميگرفت با فؤاد آشنا شدم كه تاجري هندي و بسيار موفق در سطح آسيا است. ناگفته نماند كه قبلاً سفرهاي تفريحي زيادي به كشورهاي اروپايي و آسيايي داشتم ولي اولين بار بود كه به عنوان تاجر و براي يك قرارداد صادرات وارد دبي ميشدم. وقتي در لابي هتل كريمي(وكيلم) مرا به فؤاد معرفي كرد قبل از هر چيز هيكل رشيد و چهارشانه و چهره جذاب اين بازرگان 42 ساله هندي توجهم را به خود جلب كرد و كريمي كه متوجه نگاههاي حريصانه من به فؤاد شد آرام زير گوشم زمزمه كرد: مواظب باش تو براي تجارت اومدي نه براي سك س. اگرچه بارها جلوي كريمي لخت مادرزاد ايستادهام ولي هيچگاه با او سك س نداشته و ندارم چرا كه او عضو خانواده ما محسوب ميشود و پس از مرگ والدينم خود را در برابر من مسئول ميداند ولي در سبك سريهاي سك سيام حريفم نميشود. به هرحال كريمي ما را تنها گذاشت و فؤاد مرا به شام دعوت كرد. شب لباس شب بسيار بدننما و نيمهبرهنهاي پوشيدم جوري كه در رستوران هتل نه تنها فؤاد را مبهوت كردم بلكه نگاههاي حريصانه زيادي را روي تن و بدنم احساس ميكردم و لذت ميبردم. وقتي با فؤاد مشغول رقص شدم مرا تنگ در آغوش خود فشرد و با مخلوطي از هندي و انگليسي و فارسي گفت: مواظب باش من تو سك س خيلي درنده و وحشيام، حاضري به جاي هتل به ويلاي من برويم؟
من از خدا خواسته با او رفتم و كمتر از نيمساعت بعد در ويلاي شخصياش لباسم را كه زير آن حتي شورت هم نداشتم در آوردم. فؤاد با ديدن من سوتي كشيد و خودش هم لخت شد كه من با ديدن ك ير بزرگ و كلفت و شقشدهاش جيغي از خوشحالي كشيدم و به طرف كيرش هجوم بردم و تا به خودش بيايد كيرش توي دهنم بود و من حريصانه آن را ساك ميزدم، ميليسيدم و به صورت و پستانهايم ميكشيدم. او فقط مرا نگاه ميكرد و از شهوت و لذت آه و اووه ميكرد. چند دقيقه بعد مرا پس زد و لبانش را روي لبانم گذاشت و مشغول خوردن و مكيدن لبهايم شد. از شدت شهوت داشتم ميمردم كه مرا روي زمين نشاند و خود روبرويم نشست و خيلي آرام گفت: اول چند مسئله را بين خودمان حل كنيم، 1ـ روابط سك سيمان از روابط تجاريمان كاملاً جدا خواهد بود 2ـ من خيلي وحشيانه سك س ميكنم و بيشتر دوست دارم تجاوز كنم 3ـ در كنار من بخصوص موقع سك س از هيچ مرد ديگري حرف نميزني اگرچه اوج لذتم در سك س موقعي است كه در حضور چند مرد وحشيانه به تو تجاوز: كنم و يا از نگاه حريصانه و شهوتبار مردان روي بدن برهنهات لذت ببرم 4ـ ك سليسي و كونليسي اصلاً در كار من نيست اما ك ونتو بارها و بارها پاره ميكنم
و بعد وحشيانه به جانم افتاد آن چنان نوك پستانهايم را گاز ميگرفت كه من جيغ ميكشيدم و دست و پا ميزدم و از جاي دندانهايش خون ميامد كه از كنار لبانش روي پستانم ميچكيد . با دستش ك سم را چنان چنگي زد كه فرو رفتن ناخنهايش را در ك سم و خراش خوردنش را احساس كردم و وقتي مرا زير هيكل رشيد و سنگين خود انداخت در حالي كه مرتب با يك دست ك سم را چنگ ميزد با دست ديگر ك يرش را روي بدنم ميماليد و از لاي دندوناش ميگفت: التماس كن جند:ه تا اين ك يرو تو كست فرو كنم... التماس كن جند:ه... جند:ه...ك ير ميخواي؟... بيا اما مثل سگ بايد له له بزني و التماس بكني...
و چند لحظه بعد من كه هم از نوك پستانهايم خون مياوومد و هم ك سم زخمي و خوني شده بود از شدت شهو:ت داشتم ديوانه ميشدم و طبق خواسته او نالان و بيرمق سعي ميكردم ك يرش را بگيرم و واقعاً التماس ميكردم كه ك يرش را فرو كند توي ك سم... هرچه بيشتر التماس ميكردم حريصتر و حشريتر ميشد و بالاخره موهايم را چنگ زد و سرم را بالا آورد و گفت: ك يرمو ميخواي جنده؟
با نالهاي شبيه زوزه ناليدم: بكن ديگه... ك سمو پاره كن... ك ونمو پاره كن... بده... ك يرتو بكن تو ك س و ك ونم... مردم... بكن ديگه...
اون قدري با ك ونم بازي كرد و با آب كس خودم اونو خيس كرد و يكي يكي انگشتاشو تو كونم فرو ميكرد تا ك ونم باز بشه وقتي سوراخ كونم كمي باز شد همون جور كه طاقباز روي زمين خوابيده بودم لنگهايم را بالا برد و روي شونههاش گذاشت و ناگهان چيزي را تا ته توي ك ونم فرو كرد كه از شدت درد جيغ كشيدم و بيحال شدم وقتي كمي به خودم اومدم فكر كردم ك يرشو توي ك ونم فرو كرده كه متوجه شدم يك ك ير مصنوعي حتي بزرگتر از ك ير خودشو تو ك ونم فرو كرده و بعد هم گ
فت: حالا نوبت ك سته كه مثل كونت پاره بشه جنده... آخ نميدوني د
يدن پاره شدن ك ونت كه الانم داره از كنارههاش خون مياد چه كيفي داره... خب جنده خانوم حالا ك ستو آماده كن..
تا اومدم چيزي بگم ك يرشو با يك ضربه فرستاد تا ته ك سم كه احساس كردم واقعاً جر خوردم از شدت درد داشتم ميمردم. اونهايي كه همزمان از ك س و ك ون دادن ميدونن چقدر درد وحشتناكي داره كه دوتا كير كلفت همزمان تا ته توي كس و كون بمونند. فؤاد كير مصنوعي را تا ته فرو داده بود توي كونم جوري كه احساس ميكردم رودههام داره از دهنم بيرون ميزنه و كير خودشم تا ته توي ك سم كرده بود و چند لحظه صبر كرد و همونطور كه ك ير مصنوعي را توي كونم نگه داشته بود با كير خودش مشغول گاييدن ك سم شد و تلمبه ميزد... وقتي تلمبه ميزد آن چنون اين كار را با شدت و وحشيانه انجام ميداد كه واقعاً داشتم ميمردم بخصوص كه اون ك ير مصنوعيام همچنان تا تهِ كونم اون تو بود. قدري كه تلمبه زد بالاخره آبش داشت مياومد كه ك يرشو به سرعت از تو كسم بيرون كشيد و اونو چپوند تو دهنم و همه آبشو خالي كرد توي دهنم و بعد هم با دستش دهنمو محكم بست و مجبورم كرد كه همه اون آبو قورت بدم و سپس كنارم دراز كشيد. وقتي با تن و بدن درب و داغون خواستم ك ير مصنوعي را از تو كونم بيرون بكشم با دست محكم روي دستم كوبيد و گفت: هر وقت من گفتم... فهميدي جنده؟ هر وقت من خواستم...
بيحال روي شكم دراز كشيدم نوك زخمي پستانها و كس جرخوردهم بشدت ميسوخت اما نميدانم چرا خيلي لذت ميبردم. فؤاد دست برد و سر ك ير مصنوعي را گرفت فكر كردم ميخواهد آن را بيرون بكشد كه متوجه شدم مشغول تلمبه زدن با اون توي ك ونم شد درد و لذتي دوباره در تمام تنم دويد اول آروم تلمبه ميزد بعد سرعتش را وحشيانه زياد كرد تا بالاخره من هم در اوج درد و لذت ارضا شدم.
جوري بيحال شده بودم كه بيرون كشيدن اون ك يرو از توي كونم نفهميدم و وقتي بيدار شدم متوجه شدم 6 ساعتي از شدت خستگي و درد خواب بودم.
وقتي لنگان لنگان به كمك فؤاد به حمام رفتم از ديدن پستانهاي زخم و زيلي شدهم توي آيينه حمام جا خوردم. فؤاد كه در رختخواب آنقدر وحشي و وقيح بود اينجا با مهرباني و لطف كمكم كرد و با نوازشي نرم بدنم را شست و با ماساژي آرام و حسابي خستگي را از تنم در آورد و اين شروع روابط سك سي من و او بود و مجسم كنيد بعدها چه خشونتها و وقاحتهايي توي سك س با من داشت. او مردي بسيار مؤدب و مهربان ولي در سك س ببري وحشي و درنده است....
يدن پاره شدن ك ونت كه الانم داره از كنارههاش خون مياد چه كيفي داره... خب جنده خانوم حالا ك ستو آماده كن..
تا اومدم چيزي بگم ك يرشو با يك ضربه فرستاد تا ته ك سم كه احساس كردم واقعاً جر خوردم از شدت درد داشتم ميمردم. اونهايي كه همزمان از ك س و ك ون دادن ميدونن چقدر درد وحشتناكي داره كه دوتا كير كلفت همزمان تا ته توي كس و كون بمونند. فؤاد كير مصنوعي را تا ته فرو داده بود توي كونم جوري كه احساس ميكردم رودههام داره از دهنم بيرون ميزنه و كير خودشم تا ته توي ك سم كرده بود و چند لحظه صبر كرد و همونطور كه ك ير مصنوعي را توي كونم نگه داشته بود با كير خودش مشغول گاييدن ك سم شد و تلمبه ميزد... وقتي تلمبه ميزد آن چنون اين كار را با شدت و وحشيانه انجام ميداد كه واقعاً داشتم ميمردم بخصوص كه اون ك ير مصنوعيام همچنان تا تهِ كونم اون تو بود. قدري كه تلمبه زد بالاخره آبش داشت مياومد كه ك يرشو به سرعت از تو كسم بيرون كشيد و اونو چپوند تو دهنم و همه آبشو خالي كرد توي دهنم و بعد هم با دستش دهنمو محكم بست و مجبورم كرد كه همه اون آبو قورت بدم و سپس كنارم دراز كشيد. وقتي با تن و بدن درب و داغون خواستم ك ير مصنوعي را از تو كونم بيرون بكشم با دست محكم روي دستم كوبيد و گفت: هر وقت من گفتم... فهميدي جنده؟ هر وقت من خواستم...
بيحال روي شكم دراز كشيدم نوك زخمي پستانها و كس جرخوردهم بشدت ميسوخت اما نميدانم چرا خيلي لذت ميبردم. فؤاد دست برد و سر ك ير مصنوعي را گرفت فكر كردم ميخواهد آن را بيرون بكشد كه متوجه شدم مشغول تلمبه زدن با اون توي ك ونم شد درد و لذتي دوباره در تمام تنم دويد اول آروم تلمبه ميزد بعد سرعتش را وحشيانه زياد كرد تا بالاخره من هم در اوج درد و لذت ارضا شدم.
جوري بيحال شده بودم كه بيرون كشيدن اون ك يرو از توي كونم نفهميدم و وقتي بيدار شدم متوجه شدم 6 ساعتي از شدت خستگي و درد خواب بودم.
وقتي لنگان لنگان به كمك فؤاد به حمام رفتم از ديدن پستانهاي زخم و زيلي شدهم توي آيينه حمام جا خوردم. فؤاد كه در رختخواب آنقدر وحشي و وقيح بود اينجا با مهرباني و لطف كمكم كرد و با نوازشي نرم بدنم را شست و با ماساژي آرام و حسابي خستگي را از تنم در آورد و اين شروع روابط سك سي من و او بود و مجسم كنيد بعدها چه خشونتها و وقاحتهايي توي سك س با من داشت. او مردي بسيار مؤدب و مهربان ولي در سك س ببري وحشي و درنده است....
داستان
#اقای_رییس
من مونا هستم 24 سالمه، خاطره من برمی گرده به 18 سالگیم، اولین سکسی که داشتم با رئیسم بود که جزو بدترین خاطراتمه، رئیسم تقریبا 34 سالش بود،اولین باری که پا مو تو دفترش گذاشتم برقو تو چشاش دیدم ، چند تا سوال ازم پرسیدو بعدش گفت که استخدامی منم داشتم از خوشحالی بال در م یآوردم، 1 ماه از کار کردنم تو اون شرکت می گذشت که یه روز بهم زنگ زدو گفت می خواد باهام دردو دل کنه منم قبول کردم چند بار باهم صحبت کردیم تا اینکه ازم خواست برم خونش گفت که خیلی احساس تنهایی می کنم فقط می خوام که کنارم باشی و از این صحبتا، منم قبول کردم ، اولین باری که رفتم خونش برای جلب اطمینان من اصلا کاری باهام نداشت ، فقط قلیون کشیدیمو گفتیم و خندیدیم، بار دوم که رفتم خونش اومد سمتم کمکم کرد تا مانتومو در بیارم نگاهش یه جوری شده بود یهو نگاهم افتاد به کیرش که از زیر شلوارش قلمبه شده بود راستش خیلی ترسیده بودم ، رفت سمت اتاق خواب لباساشو عوض کرد یه شلوارک تنش کردو اومد رو کاناپه کنارم نشست دستشو انداخت دور گردنم شروع کرد به بوسیدنم مقاومت کردم اما زورم بهش نمیرسید دستشو برد سمته سینه هام همزمان ازم لب می گرفت راستش دروغ چرا خودمم حشری شده بودم دلو زدم به دریا و باهاش همراهی کردم، شرتمو از تنم در آورد بعد سوتینمو باز کرد شروع کرد به مالیدنو مکیدن سینه هام ، منم بدم نمیومد داشتم حال می کردم بعد شلوارمو در آوردو شروع کرد به خوردن کوسم ، شلوارکشو از تنش در آورد نمی دونین چه کیره گنده ای داشت :O بهم پیشنهاد داد که براش ساک بزنم گفتم نمی تونم گفت چشماتو ببندی می تونی گفت درست اسمش بده ولی خوراکش خوبه :D ، راستم می گفت شروع کردم ساک زدن ، بعدش گفت برگرد گفتم نهههههههههه از پشت اصلا گفت خیالت راحت یه جوری می کنم که دردت نیاد چشمتون روز بد نبیهه او ن روز انقدر داد زدم که هنوز صدای خودم تو گوشمه، کارشو کردو دوتایی رفتیم حموم یه دوش گرفتیم. یه هفته بعد از اوکراین بهم زنگ زد گفت که هیچ وقت سکس با من رو فرا موش نمی کنه ....ومن دیگه هیچ وقت ندیدمش
مرسی که خوندین
نوشته: مونا
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
#اقای_رییس
من مونا هستم 24 سالمه، خاطره من برمی گرده به 18 سالگیم، اولین سکسی که داشتم با رئیسم بود که جزو بدترین خاطراتمه، رئیسم تقریبا 34 سالش بود،اولین باری که پا مو تو دفترش گذاشتم برقو تو چشاش دیدم ، چند تا سوال ازم پرسیدو بعدش گفت که استخدامی منم داشتم از خوشحالی بال در م یآوردم، 1 ماه از کار کردنم تو اون شرکت می گذشت که یه روز بهم زنگ زدو گفت می خواد باهام دردو دل کنه منم قبول کردم چند بار باهم صحبت کردیم تا اینکه ازم خواست برم خونش گفت که خیلی احساس تنهایی می کنم فقط می خوام که کنارم باشی و از این صحبتا، منم قبول کردم ، اولین باری که رفتم خونش برای جلب اطمینان من اصلا کاری باهام نداشت ، فقط قلیون کشیدیمو گفتیم و خندیدیم، بار دوم که رفتم خونش اومد سمتم کمکم کرد تا مانتومو در بیارم نگاهش یه جوری شده بود یهو نگاهم افتاد به کیرش که از زیر شلوارش قلمبه شده بود راستش خیلی ترسیده بودم ، رفت سمت اتاق خواب لباساشو عوض کرد یه شلوارک تنش کردو اومد رو کاناپه کنارم نشست دستشو انداخت دور گردنم شروع کرد به بوسیدنم مقاومت کردم اما زورم بهش نمیرسید دستشو برد سمته سینه هام همزمان ازم لب می گرفت راستش دروغ چرا خودمم حشری شده بودم دلو زدم به دریا و باهاش همراهی کردم، شرتمو از تنم در آورد بعد سوتینمو باز کرد شروع کرد به مالیدنو مکیدن سینه هام ، منم بدم نمیومد داشتم حال می کردم بعد شلوارمو در آوردو شروع کرد به خوردن کوسم ، شلوارکشو از تنش در آورد نمی دونین چه کیره گنده ای داشت :O بهم پیشنهاد داد که براش ساک بزنم گفتم نمی تونم گفت چشماتو ببندی می تونی گفت درست اسمش بده ولی خوراکش خوبه :D ، راستم می گفت شروع کردم ساک زدن ، بعدش گفت برگرد گفتم نهههههههههه از پشت اصلا گفت خیالت راحت یه جوری می کنم که دردت نیاد چشمتون روز بد نبیهه او ن روز انقدر داد زدم که هنوز صدای خودم تو گوشمه، کارشو کردو دوتایی رفتیم حموم یه دوش گرفتیم. یه هفته بعد از اوکراین بهم زنگ زد گفت که هیچ وقت سکس با من رو فرا موش نمی کنه ....ومن دیگه هیچ وقت ندیدمش
مرسی که خوندین
نوشته: مونا
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
زن داداش بیقرار
سلام خدمت دوستان عزیز سایت میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.
اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.
من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم
#پایان
سلام خدمت دوستان عزیز سایت میخوام چندتایی از خاطرات سکسیمو واستون بنویسم البته در نوشتن به شما دوستان عزیز نمی رسم ولی سعی میکنم اتقاقاتی ک واسم افتاده بنویسم چون اصلا از خالی بندی خوشم نمیاد فدای شما دوستان عزیز.
اسم من سروش 25 سالمه ی داداش دارم بنام رضا ک دو سه سالی از من کوچیک تره ی دوست دختر داشت بنام رعنا(قد165 سینه70کمرباریک کون نسبتا بزرگ موهای خرمایی چشم عسلی) ک بعد دوسال از رفاقتشون باهم ازدواج کردن بابام دوماه بعدعروسیشون ی خونه واسه ی رضا خرید منم توی اسباب کشی خونه کمکشون کردم تا از اداره اومدم نهارخوردیم بعد شروع کردیم ب نقل مکان خونه رضا وسایل ریختیم توی کامیون رفتیم خونه جدید تا وسایل اوردیم خونه شب شد شام خوردیم حسابی خسته شده بودم خواستم برم خونه ک رضا گفت بمون شب فردا ک جمعه است فردا کمکمون میدی ماهم ک تنهاییم دهن سرویس مارو با کارگر افغانی اشتباه گرفته بود منم قبول کردم ک بمونم خلاصه شام خوردیم ی پتویی پهن کردیم قرارشد سه تایی رو پتو بخوابیم قبل خواب ی کم کس شعر گفتیمو خوابیدیم من خوابیدم رضا وسط خوابید رعنا اونطرف رضا خوابید.
من ی چیزی تو مایه های خواب و بیدار بودم ک حس کردم ی نفر دستش برد وسط پاهام کیرم گرفت اولش ترسیدم بعدش گفتم یعنی میشه رضا باشه (راستی این بگو ک خداییش اصلا تو نخ سکس با رعنا نبودم) شاید داره شوخی میکنه بعد ک دستم گذاشتم روی دستش فهمیدم ک رعنا اومده پایین پام داره با کیرم بازی میکنه حسابی شوکه شدم یواش بهش گفتم داری چکار میکنی من سروشم رضا نیستم گفت خودم میدونم خاک تو سر رضا دیدم فایده ای نداره بلندش کردم رفتیم تئی اتاق اخری گفت سروش رضا نسبت بمن خیلی سرده ب نیاز من توجهی نداره من ارضا نمیشم با رضا من میکنه ابس ک میاد بیخیال خواسته های من میشه داشتم میگفتم ک خودم باهاش صحبت میکنم ک دستش گذاشت رو دهنم گفت دوست داری ب غریبه ها بدم خوب تو منو ب اوج لذتم برسون بعد لباش رو لبام گذاشت شروع کرد ب خوردن لبام نمیدونستم چکارکنم اگه رضا بیدار میشد چی افکارم خیلی مشغول شده بود خلاصه دل ب دریا زدم همراهیش کردم زبونم کردم تو دهنش شروع کردم ب مکیدن لباش امان از این ماهیچه غیر ارادی م وقتی بلند میشه دیگه نمیخوابه بعد لبام رو بردم کنارگوشش شروع کردم ب مکیدن اونم با دستش با کیرم بازی میکرد پیرهنش دادم بالا مثل سینه ندیده ها سینه هاش مک زدم ی جورایی ناله اش دراومده بود مجبوربودم ی دستم بذارم رو دهتش ک صداش بیرون نره ی صندلی تو اتاق بود ک گفتم بشین روش بعد شلوارش دراوردم با سر رفتم تو کسش چقدر خیس شده بود واقعاخوشمزه بود با دستام کسش بازکردم شروع کردم ب مکیدن کسش بادستاش موهام چنگ میزد سرم فشار میداد ب کسش ی 5 دقیقه ای خوردم تا ارضا شد بعدش گفتم ک بیا کیرم بخور ک گفت خوشم نمیاد حالم بد میشه منم اصراری نکردم کیرم مالیدم ب کسش تا خیس بشه بعدش اروم سرش گذاشتم رو سوراخ کسش فشار دادم تو واااااااااااااییییییییی ک چ کس تنگ و داغی داره ی کم عقب جلو کردم تا کسش ب کیرم بعد تا ته کردم تو کیرم پاهاش دور کمرم حلقه کرده بود با دستاش کمرم گرفته بود کمرم چنگ میزد جوری ک کمرم زخم شده بود میگفت دوست دارم بکن منو تو من نکنی کی من بکنه دردت بجونم منم با حرفاش تحریک میشدم تندتر میزدم ده دقیقه ایی کیرم تو کسش بود ک گفتم ابم داره میاد گفت بریز تو گفتم نه من محکم گرفته بود منم ک تو حال خودم نبودم همه ابم خالی کردم تو کسش ی 5 دقیقه ای طول کشید تا خودمون پاک کردیم بهش گفتم برو بخواب منم همینجا میخوابم صبح ک رضا بیدار شد اومد گفت چرا اومدی اینجا خوابیدی گفتم شما زن وشوهرید درست نبود من اونجا بخوابم خلاصه بعد اون شب رعنا با من خیلی مهربون تر شده بود از اون شب به بعد من دو بار دیگه باهاش سکس کردم اگه مایل بودید بگید تا واستون بنویسم شرمنده اگه بد نوشتم
#پایان
مهسا_همکارم
سلام به همه من علی هستم باور کنید این داستان کاملا واقعیه داستان از اونجایی شروع میشه که من از کارم اخراج شده بودم یک روز برادرم گفت برات کار پیدا کردم منم رفتم ببینم کارش چطوریه خلاصه من رفتم کارو دیدم که چشمم خورد به یه دختره که اسمش مهسا بود خیلی لاغر بود جوری که من با یک دست بلندش میکردم وزنش ۴۰کیلو بود قدش ۱۶۰سنشم ۱۷ من بخاطره کردن این دختره قبول کردم اونجا کار کنم ۱هفته اونجا مشغول کار بودم تو این مدت فهمیدم طلبه شده باهام رفیق شه ولی بدبخت خبر نداشت قرار چه بلایی سرش بیارم با بدبختی بهش شماره دادم اونم با کله شماررو قبول کرد ولی تا ۲روز زنگ نزد خار کسه چس کلاس گذاشت بگذریم ما چند روز بود که با هم حرف میزدیم تو این مدت اصلا راه نداد حتی حرف سکسو بیارم چند بارم رفتیم سفره خونه که اونجا فهمیدم خانم تو محلشون واسه خودش شاه کسی هست منم سو استفاده کردم چند بار بادستم کسشو مالیدم که با مخالفتش مواجه شدم ولی باز مالیدم اون روز بهش فهموندم که باید بده ولی مکانشو نداشتم بعد چند روز صاحب کارم گفت باید تعطیلی ها رو بیای سر کار آخه ۳روز پشت سر هم تعطیل بود و بچه های کارگاه هم رفته بودن شهرستان و هیچ کس هم نبود که با من کار کنه جز مهسا و مادرش
تو اون روز من با مهسا قرار گذاشتم که بیاد تو دستشویی که بهم بده وقت ناهار شد به مهسا گفتم بیاد دستشویی اونم اومد باورم نمیشد میخواد بده منم حشری شده بودمو میخواستم سریع بکنمش تا اومد تو دستشویی چسبیدم بهش ازش لب گرفتم زود شلوارشو در آوردم نذاشت از کون بکنمش گفت بذار لای پام منم گذاشتم لای پاش این قدر لاغر بود که کیرم از اون ور پاش زده بود بیرون بهم حال نداد هنوز تو کف کونش بودم خلاصه اون روز هول هولکی کردمش آبمم ریختم رو شورتش از دستشویی که اومدم بیرون خیس آب بودم آخه تابستونم بود و منم سر پایی کرده بودمو کلی انرژی مصرف کرده بودم از دستشویی که زدم بیرون دیدم مامانش جلومه قفل کردم گفت مهسا رو ندیدی گفتم تو سالنه تا رفت تو سالن مهسا رو فراری دادم ولی فک کنم ننش بو برده بود بعد اون روز چند بار برام ساک زد ساک زن قهاری بود یه روزم بردمش مکان اونجا فهمیدم که طرف پرده نداره و باهاش بهم زدم گفتم شاید بخواد خودشو بندازه ولی کسشو فتح کردم خیلی هم عالی بود علی از تهران ۲۳ساله فقط فش ناموسی ندین داستان دیگه ایی هم دارم که اونم براتون مینویسم الن خسته ام باور کنید کاملا واقعیه
نوشته: علی
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
سلام به همه من علی هستم باور کنید این داستان کاملا واقعیه داستان از اونجایی شروع میشه که من از کارم اخراج شده بودم یک روز برادرم گفت برات کار پیدا کردم منم رفتم ببینم کارش چطوریه خلاصه من رفتم کارو دیدم که چشمم خورد به یه دختره که اسمش مهسا بود خیلی لاغر بود جوری که من با یک دست بلندش میکردم وزنش ۴۰کیلو بود قدش ۱۶۰سنشم ۱۷ من بخاطره کردن این دختره قبول کردم اونجا کار کنم ۱هفته اونجا مشغول کار بودم تو این مدت فهمیدم طلبه شده باهام رفیق شه ولی بدبخت خبر نداشت قرار چه بلایی سرش بیارم با بدبختی بهش شماره دادم اونم با کله شماررو قبول کرد ولی تا ۲روز زنگ نزد خار کسه چس کلاس گذاشت بگذریم ما چند روز بود که با هم حرف میزدیم تو این مدت اصلا راه نداد حتی حرف سکسو بیارم چند بارم رفتیم سفره خونه که اونجا فهمیدم خانم تو محلشون واسه خودش شاه کسی هست منم سو استفاده کردم چند بار بادستم کسشو مالیدم که با مخالفتش مواجه شدم ولی باز مالیدم اون روز بهش فهموندم که باید بده ولی مکانشو نداشتم بعد چند روز صاحب کارم گفت باید تعطیلی ها رو بیای سر کار آخه ۳روز پشت سر هم تعطیل بود و بچه های کارگاه هم رفته بودن شهرستان و هیچ کس هم نبود که با من کار کنه جز مهسا و مادرش
تو اون روز من با مهسا قرار گذاشتم که بیاد تو دستشویی که بهم بده وقت ناهار شد به مهسا گفتم بیاد دستشویی اونم اومد باورم نمیشد میخواد بده منم حشری شده بودمو میخواستم سریع بکنمش تا اومد تو دستشویی چسبیدم بهش ازش لب گرفتم زود شلوارشو در آوردم نذاشت از کون بکنمش گفت بذار لای پام منم گذاشتم لای پاش این قدر لاغر بود که کیرم از اون ور پاش زده بود بیرون بهم حال نداد هنوز تو کف کونش بودم خلاصه اون روز هول هولکی کردمش آبمم ریختم رو شورتش از دستشویی که اومدم بیرون خیس آب بودم آخه تابستونم بود و منم سر پایی کرده بودمو کلی انرژی مصرف کرده بودم از دستشویی که زدم بیرون دیدم مامانش جلومه قفل کردم گفت مهسا رو ندیدی گفتم تو سالنه تا رفت تو سالن مهسا رو فراری دادم ولی فک کنم ننش بو برده بود بعد اون روز چند بار برام ساک زد ساک زن قهاری بود یه روزم بردمش مکان اونجا فهمیدم که طرف پرده نداره و باهاش بهم زدم گفتم شاید بخواد خودشو بندازه ولی کسشو فتح کردم خیلی هم عالی بود علی از تهران ۲۳ساله فقط فش ناموسی ندین داستان دیگه ایی هم دارم که اونم براتون مینویسم الن خسته ام باور کنید کاملا واقعیه
نوشته: علی
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
پاره شدن پرده بکارتم
این داستان اولین سک سمه وقتی که ۱۹ سالم بود. بهترین خاطره زندگیمه. امیدوارم خوشتون بیاد. وقتی داستانای اینجا رو خوندم دلم واستون سوخت گفتم بیام یه چیز بنویسم حداقل کس شر نباشه.
تازه وارد دانشگاه شده بودم و خیلی افسرده، چون تو یه شهر دیگه قبول شده بودم و واقعا داغون بودم. همون روزای اول بود که یه پسر خیلی خوش قیافه و خوشگل رو دیدم . یه کم عجیب بود چون پسرای دانشگاه ما خیلی بیخود بودن. اما این چشممو بدجور گرفت. اما دیگه ندیدمش. تا اینکه یه روز اونم منو دید و خیلی آمار میداد و معلوم بود کرم داره. خلاصه رفتم تو کارش با هزار بدبختی شمارشو گیر اوردم و باش دوست شدم. فکر میکردم خیلی لاشی باشه به خاطر اینکه به قیافش اینجوری میخورد. اما وقتی باهاش حرف زدم دیدم اصلآ اینطوری نیستو دقیقا همون پسریه که من میخواستم. خلاصه کلی ذوق کردمو همش با هم حرف میزدیم. هر روز میرفتیم بیرون. عاشقش بودم. از همه نظر دوستش داشتم. صدای مردونه قشنگش، قیافه فوق العاده خوشگلش و اخلاق خیلی خوبش. واقعا دیوونش بودم. هروقت میدیدمش نمیتونستم خودمو کنترل کنم و میخواستم بپرم بغلش. اما متاسفانه نمیتونستم بخاطر اینکه تو این مملکت سگ دونی جنده بازی اشکال نداره اما نمیشه عشقتو تو خیابون بغل کنی. واسه همین به فکر افتادم که یه جوری باش سک س کنم (دقت کنید من بودم که میخواستم خونه خالی جور کنم!) واسم هیچی مهم نبود، این اعتقادات مزخرف که دختر باید آفتاب مهتاب ندیده باشه و این ک س شرا رو اصلآ قبول نداشتم. اما اینجوری هم نبودم که هر کی پیدا شد بش بدم. من تا اون موقع سک س نداشتم چون اون شخص مورد نظرم رو پیدا نکرده بودم. نه اینکه بخوام دست نخورده بمونم و از این ک س شرا. دختر که مسواک نیست.
خلاصه بش گفتم برو دنبال خونه. من خوابگاهی بودم اون هم درسش داشت تموم میشد دیگه خونه نمیخواست. اونم رفت واسم یه خونه پیدا کرد.
همون اول دعوتش نکردم که بیاد گفتم پر رو میشه بذار یه کم بگذره ازش مطمئن شم. یکی دو ماه که گذشت منم حسابی خودمو آماده کردم براش. میخواستم دفعه اولم واقعا خاطره انگیز باشه. رفتم حمام همه جامو صافو و صوف کردم. موهامو ریختم دورم و یه آرایش خوشگل و ملایم کردم.(از اینا که خودشونو مثل جنده ها درست میکنن خوشم نمیاد) به تموم بدنم لوسیون زدم. یه لباس زیر خوشگل سفید با یه لباس خواب صورتی هم پوشیدم. روز بعدش کلاس نداشتم میخواستم یه شب تا صبح با هم باشیم.
ساعت حدودا هشت شب بود که در زد. خیلی استرس داشتم. میدونستم خیلی درد داره. اما هیجان زده هم بودم. قلبم دویست تا میزد. جفتمون توافق کرده بودیم که دفه اول بدون کاندوم سک س کنیم. واسه همین از چند روز قبلش قرص میخوردم.
وقتی درو باز کردم منو دید گفت عزیزم چقد خوشگل شدی. (من یه کم تپلم، پوستم هم سفیده. نمیخوام از خودم تعریف کنم فقط بدونید انقد قیافم خوب هست که خوشگلترین پسر دانشگاهو تور کنم) یه کم بغلش کردم. بعدش نشستیم رو مبل یه کم حرف زدیم. سرشو گذشت رو شونم منم گردنشو نوازش میکردم، بعد دستامو حلقه کردم دورش چسبوندمش به خودم. اونم دستشو اورد پشت کمرم و محکم بغلم کرد. وای بهترین لذت دنیا همینه که عشقتو بغل کنی. باور کن! بعد لباشو گذاشت رو لبم. زبونمو میمکید، لبامو گاز میگرفت، دستاشو میکشید تو موهام. حدود نیم ساعت داشتیم از هم لب میگرفتیم. بعد من گردنشو خوردم، گوششو لیس میزدم با دستم بدنشو میمالیدم. بم گفت بریم رو تخت؟ گفتم بریم
منو بلند کرد برد تو اتاق منو خوابوند رو تختم. خودشم اومد خوابید روم. باز شروع کرد به خوردن لبم. بعد صورتمو نوازش کرد.منم تو چشای سبز عسلی خوشگلش نگاه میکردم. پوست روشنی داشت با موهای خرمایی.قد بلند و هیکل مردونه و صدای مردونه تر... واقعن عاشقش بودم و هستم.
دستشو گذاشت رو سینم. آروم آروم شروع کرد به مالیدنشون. لباسامو در اورد و سوتینمو کشید پایین. نوک سینم که صورتی کمرنگ بود رو گرفت تو دستش بعد لباشو گذاشت روش شروع کرد به خوردن. لیس میزد و میمکید و گاهی وقتا گاز میگرفت که من یه جیغ کوچولو میزدم.
منم آه میکشیدم و لذت میبردم. پیرهنشو در اوردم و بدنشو لیس زدم.بعد اون شورتمو در اورد و ک سمو خورد. زبونشو میکشید لای ک سم و من داشتم میمردم انقد که حشری شده بودم. بش گفتم بسه بذار من مال تورو بخورم. شلوارشو از پاش در اوردم دیدم به به چه کیری داره. شورتش داشت پاره میشد گفتم یا علی جر خوردم.
هیچوقت خوشم نمیومد ساک بزنم و تو فیلما که میدیدم اصلآ خوشم نمیومد. اما خیلی دوسش داشتمو عاشق تموم وجودش بودم. واسه همین با لذت تا جایی که تونستم ک یرشو کردم تو دهنم. دورشو لیس میزدم. نوکشو میمکیدم. تو دهنم جلو عقبش میکردم. تا اینکه دیگه خسته شدم باز دراز کشیدم. اومد نشست رو شکمم. کیرشو یه کم مالید به سینه هام. بعد اومد جلو تر گذاشتش تو دهنم. خودشو جلو عقب. میکرد داشتم خفه میشدم. بعد از چند دیقه پا شد.نمیدو
این داستان اولین سک سمه وقتی که ۱۹ سالم بود. بهترین خاطره زندگیمه. امیدوارم خوشتون بیاد. وقتی داستانای اینجا رو خوندم دلم واستون سوخت گفتم بیام یه چیز بنویسم حداقل کس شر نباشه.
تازه وارد دانشگاه شده بودم و خیلی افسرده، چون تو یه شهر دیگه قبول شده بودم و واقعا داغون بودم. همون روزای اول بود که یه پسر خیلی خوش قیافه و خوشگل رو دیدم . یه کم عجیب بود چون پسرای دانشگاه ما خیلی بیخود بودن. اما این چشممو بدجور گرفت. اما دیگه ندیدمش. تا اینکه یه روز اونم منو دید و خیلی آمار میداد و معلوم بود کرم داره. خلاصه رفتم تو کارش با هزار بدبختی شمارشو گیر اوردم و باش دوست شدم. فکر میکردم خیلی لاشی باشه به خاطر اینکه به قیافش اینجوری میخورد. اما وقتی باهاش حرف زدم دیدم اصلآ اینطوری نیستو دقیقا همون پسریه که من میخواستم. خلاصه کلی ذوق کردمو همش با هم حرف میزدیم. هر روز میرفتیم بیرون. عاشقش بودم. از همه نظر دوستش داشتم. صدای مردونه قشنگش، قیافه فوق العاده خوشگلش و اخلاق خیلی خوبش. واقعا دیوونش بودم. هروقت میدیدمش نمیتونستم خودمو کنترل کنم و میخواستم بپرم بغلش. اما متاسفانه نمیتونستم بخاطر اینکه تو این مملکت سگ دونی جنده بازی اشکال نداره اما نمیشه عشقتو تو خیابون بغل کنی. واسه همین به فکر افتادم که یه جوری باش سک س کنم (دقت کنید من بودم که میخواستم خونه خالی جور کنم!) واسم هیچی مهم نبود، این اعتقادات مزخرف که دختر باید آفتاب مهتاب ندیده باشه و این ک س شرا رو اصلآ قبول نداشتم. اما اینجوری هم نبودم که هر کی پیدا شد بش بدم. من تا اون موقع سک س نداشتم چون اون شخص مورد نظرم رو پیدا نکرده بودم. نه اینکه بخوام دست نخورده بمونم و از این ک س شرا. دختر که مسواک نیست.
خلاصه بش گفتم برو دنبال خونه. من خوابگاهی بودم اون هم درسش داشت تموم میشد دیگه خونه نمیخواست. اونم رفت واسم یه خونه پیدا کرد.
همون اول دعوتش نکردم که بیاد گفتم پر رو میشه بذار یه کم بگذره ازش مطمئن شم. یکی دو ماه که گذشت منم حسابی خودمو آماده کردم براش. میخواستم دفعه اولم واقعا خاطره انگیز باشه. رفتم حمام همه جامو صافو و صوف کردم. موهامو ریختم دورم و یه آرایش خوشگل و ملایم کردم.(از اینا که خودشونو مثل جنده ها درست میکنن خوشم نمیاد) به تموم بدنم لوسیون زدم. یه لباس زیر خوشگل سفید با یه لباس خواب صورتی هم پوشیدم. روز بعدش کلاس نداشتم میخواستم یه شب تا صبح با هم باشیم.
ساعت حدودا هشت شب بود که در زد. خیلی استرس داشتم. میدونستم خیلی درد داره. اما هیجان زده هم بودم. قلبم دویست تا میزد. جفتمون توافق کرده بودیم که دفه اول بدون کاندوم سک س کنیم. واسه همین از چند روز قبلش قرص میخوردم.
وقتی درو باز کردم منو دید گفت عزیزم چقد خوشگل شدی. (من یه کم تپلم، پوستم هم سفیده. نمیخوام از خودم تعریف کنم فقط بدونید انقد قیافم خوب هست که خوشگلترین پسر دانشگاهو تور کنم) یه کم بغلش کردم. بعدش نشستیم رو مبل یه کم حرف زدیم. سرشو گذشت رو شونم منم گردنشو نوازش میکردم، بعد دستامو حلقه کردم دورش چسبوندمش به خودم. اونم دستشو اورد پشت کمرم و محکم بغلم کرد. وای بهترین لذت دنیا همینه که عشقتو بغل کنی. باور کن! بعد لباشو گذاشت رو لبم. زبونمو میمکید، لبامو گاز میگرفت، دستاشو میکشید تو موهام. حدود نیم ساعت داشتیم از هم لب میگرفتیم. بعد من گردنشو خوردم، گوششو لیس میزدم با دستم بدنشو میمالیدم. بم گفت بریم رو تخت؟ گفتم بریم
منو بلند کرد برد تو اتاق منو خوابوند رو تختم. خودشم اومد خوابید روم. باز شروع کرد به خوردن لبم. بعد صورتمو نوازش کرد.منم تو چشای سبز عسلی خوشگلش نگاه میکردم. پوست روشنی داشت با موهای خرمایی.قد بلند و هیکل مردونه و صدای مردونه تر... واقعن عاشقش بودم و هستم.
دستشو گذاشت رو سینم. آروم آروم شروع کرد به مالیدنشون. لباسامو در اورد و سوتینمو کشید پایین. نوک سینم که صورتی کمرنگ بود رو گرفت تو دستش بعد لباشو گذاشت روش شروع کرد به خوردن. لیس میزد و میمکید و گاهی وقتا گاز میگرفت که من یه جیغ کوچولو میزدم.
منم آه میکشیدم و لذت میبردم. پیرهنشو در اوردم و بدنشو لیس زدم.بعد اون شورتمو در اورد و ک سمو خورد. زبونشو میکشید لای ک سم و من داشتم میمردم انقد که حشری شده بودم. بش گفتم بسه بذار من مال تورو بخورم. شلوارشو از پاش در اوردم دیدم به به چه کیری داره. شورتش داشت پاره میشد گفتم یا علی جر خوردم.
هیچوقت خوشم نمیومد ساک بزنم و تو فیلما که میدیدم اصلآ خوشم نمیومد. اما خیلی دوسش داشتمو عاشق تموم وجودش بودم. واسه همین با لذت تا جایی که تونستم ک یرشو کردم تو دهنم. دورشو لیس میزدم. نوکشو میمکیدم. تو دهنم جلو عقبش میکردم. تا اینکه دیگه خسته شدم باز دراز کشیدم. اومد نشست رو شکمم. کیرشو یه کم مالید به سینه هام. بعد اومد جلو تر گذاشتش تو دهنم. خودشو جلو عقب. میکرد داشتم خفه میشدم. بعد از چند دیقه پا شد.نمیدو
نم چیکار کر
ده بود آبش اصلآ نمیومد. بعد فهمیدم کلن اینجوریه و دیر آبش میاد. خیلی هم آدم هاتیه.
دیگه وقتش بود. خیلی میترسیدم. پاهامو از هم باز کردم و زانو هامو خم کردم. یه بالشت هم گذاشت زیر کمرم تا ک سم بیاد بالا. قلبم تند میزد. سر ک یرشو گذاشت رو ک سم هی میمالید بهش. از بالا تا پایین. دیگه داشتم میمردم گفتم بکن توش دیگه زود باش. سرشو گذاشت رو سوراخ ک سمو فشار داد. حالا نمیرفت تو که. خیلی ک سم تنگ بود ک یر اینم گنده. اونم نا مردی نکردو تا جایی که میتونست محکم فشار داد تو. فقط میتونم بگم تو ک سم آتیش روشن کردن. خیلی میسوخت. خیلی هم درد داشت. ک یرش خونی شده بود. گفت دختر کوچولوی خودم خانوم شد. خانوم خودم.
باز کرد تو (به زور) از درد داشتم میمردم. اصلآ فکرشو نمیکردم انقد درد داشته باشه. فقط داشتم از درد ناله میکردم. اونم بیشتر ح شری میشد و محکم تر تلمبه میزد. پاهامو با دستش گرفت و منو به سمت خودش کشید. دیگه ک یرش تا ته تو ک سم بود. یه کم که بیشتر جلو عقب کرد دردش کمتر شد و منم کم کم داشتم لذت میبردم. صدای اه و اوهم بلند شده بود. یه کم که گذشت ک یرشو در اورد گفت به پهلو بخواب اونم اومد پشت سرم خوابید. از پشت ک یرشو کرد تو ک سم باز شروع کرد جلو عقب کردن. دستشو حلقه کرده بود دور بدنم و س ینه هامو فشار میداد. من هنوز درد داشتم اما درد با لذت. از اینکه میدیدم عشقم داره با ک یرش منو جر میده حس خوبی داشتم. باز دوباره پا شد اومد روم خوابید. یه کم ازم لب گرفت باز ک یرشو کرد تو ک سم. دهنمو سرویس کرد یعنی. دیگه کم کم بالاخره داشت آبش میومد. گفت میخوام آبمو بریزم تو شکمت دوس داری؟ گفتم اره قربونت برم همش ماله خودمه همشو بریز تو ک سم. یه کم تلمبه زد بعد بدنش شل شد یه آه بلند کشید و همونجوری ولو شد روم. چند دیقه تو همون حالت موندیم. بعد لپمو بوس کردو ک یرشو کشید بیرون. رفتیم دسشویی یه کم خودمونو پاک کردیم. بعد رفتیم رو تخت. یه کم ک س شر رومانتیک گفتیمو همدیگرو بغل کردیم. تا صبح خوابیدم تو بغلش. وای نمیدونین بهترین خواب زندگیم بود.
هنوز هم با همیم. و من هر روز بیشتر عاشقش میشم. امیدوارم شما هم یکیو پیدا کنید و ببینید چقد سک س با عشق حال میده.........
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
ده بود آبش اصلآ نمیومد. بعد فهمیدم کلن اینجوریه و دیر آبش میاد. خیلی هم آدم هاتیه.
دیگه وقتش بود. خیلی میترسیدم. پاهامو از هم باز کردم و زانو هامو خم کردم. یه بالشت هم گذاشت زیر کمرم تا ک سم بیاد بالا. قلبم تند میزد. سر ک یرشو گذاشت رو ک سم هی میمالید بهش. از بالا تا پایین. دیگه داشتم میمردم گفتم بکن توش دیگه زود باش. سرشو گذاشت رو سوراخ ک سمو فشار داد. حالا نمیرفت تو که. خیلی ک سم تنگ بود ک یر اینم گنده. اونم نا مردی نکردو تا جایی که میتونست محکم فشار داد تو. فقط میتونم بگم تو ک سم آتیش روشن کردن. خیلی میسوخت. خیلی هم درد داشت. ک یرش خونی شده بود. گفت دختر کوچولوی خودم خانوم شد. خانوم خودم.
باز کرد تو (به زور) از درد داشتم میمردم. اصلآ فکرشو نمیکردم انقد درد داشته باشه. فقط داشتم از درد ناله میکردم. اونم بیشتر ح شری میشد و محکم تر تلمبه میزد. پاهامو با دستش گرفت و منو به سمت خودش کشید. دیگه ک یرش تا ته تو ک سم بود. یه کم که بیشتر جلو عقب کرد دردش کمتر شد و منم کم کم داشتم لذت میبردم. صدای اه و اوهم بلند شده بود. یه کم که گذشت ک یرشو در اورد گفت به پهلو بخواب اونم اومد پشت سرم خوابید. از پشت ک یرشو کرد تو ک سم باز شروع کرد جلو عقب کردن. دستشو حلقه کرده بود دور بدنم و س ینه هامو فشار میداد. من هنوز درد داشتم اما درد با لذت. از اینکه میدیدم عشقم داره با ک یرش منو جر میده حس خوبی داشتم. باز دوباره پا شد اومد روم خوابید. یه کم ازم لب گرفت باز ک یرشو کرد تو ک سم. دهنمو سرویس کرد یعنی. دیگه کم کم بالاخره داشت آبش میومد. گفت میخوام آبمو بریزم تو شکمت دوس داری؟ گفتم اره قربونت برم همش ماله خودمه همشو بریز تو ک سم. یه کم تلمبه زد بعد بدنش شل شد یه آه بلند کشید و همونجوری ولو شد روم. چند دیقه تو همون حالت موندیم. بعد لپمو بوس کردو ک یرشو کشید بیرون. رفتیم دسشویی یه کم خودمونو پاک کردیم. بعد رفتیم رو تخت. یه کم ک س شر رومانتیک گفتیمو همدیگرو بغل کردیم. تا صبح خوابیدم تو بغلش. وای نمیدونین بهترین خواب زندگیم بود.
هنوز هم با همیم. و من هر روز بیشتر عاشقش میشم. امیدوارم شما هم یکیو پیدا کنید و ببینید چقد سک س با عشق حال میده.........
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
سلام
من میلاد هستم الان که داستان رو مینویسم ۲۴ سالمه و دختری که دوسش دارم ۲۰ سالشه و اسمش نگاره....این داستان مربوط میشه دوهفته قبل ...من نگار سه ساله که باهم دوستیم، و من خیلی دوستش دارم و میدونم ک اون هم همینطوره ..
یه روز وقتی خونمون خالی شده بود(پدر و مادرم برای دیدن خاله مریضم به شهر دیگه رفته بودن) برای اولین بار دلم میخواست سکس با دختری که دوسش داشتم رو تجربه کنم.
وقتی بهش گفتم که بیاد خونمون کمی ابراز ناراحتی کرد ،اما وقتی پافشاری من رو دید قبول کرد که فقط برای یک ساعت بیاد خونمون.
کلی هیجان داشتم باورم نمیشد داشتم به آرزوم میرسیدم !!!
سریع پریدم تو حموم و بعد از کلی تمیز کاری اومدم بیرون.
نمیخوام مثل داستانا از هیکل خودم تعریف کنم میگم نه ورزشکاری بودم نه هیکل بهم ریخته حتی پهلو هم ندارم. قدمم (۱۸۰) و کمی لاغرم اما نه نه استخونی...
خلاصه ...وقتی زنگ در رو زدن قلبم داشتم از جاش کنده میشد سعی کردم زیاد به روی خودم نیارم تا فکر نکنه خبریه اما در واقع خبری بود........
وقتی در رو باز کردم به خوبی بهش سلام دادم و دعوتش کردم داخل و تعارف کردم بشینه . رفتم تو آشپزخونه تا چیزی برای این که بخوره.بیارم .اُپن آشپزخونه رو به سمت حال بود و بلندی اُپن باعث میشه وقتی که خم شم دیده نشم.
در حالی که شیرینی ها رو توی سینی میچیدم و چایی میریختم زیر چشمی نگاهش کردم.
مانتوی آلبالویی آستین بلندی پوشیده بود و کمی سر آستین هاشو تا کرده بود و شال نباتی رنگی با نوشته های نستعلیق آلبالویی سرش کرده بود با شلوار لی . رو صورتش دقیق شدم به چشمهای خرمایی و لب های نازکش خیره شدم پوست سفید و بی نقصی داشت کم کم حالم داشت عوض میشد اما سریع خودمو جمع و جور کردم .
سینی به دست وارد اتاق شدم معلوم بود کمی استرس داره چون مدام با انگشتهاش بازی میکرد .تا منو دید بهم گفت خونه ی قشنگی دارین ،به دیوار های سفیدمون که توی طرح کاغد دیواریش گل های صورتی کمرنگ داشت و با مبل های صورتی کمرنگمون ست بود نگاه کردم ،و ازش تشکر کردم .
جو بسیار سنگین خونه رو دوست نداشتم از حال و احوالشو و خانوادشو و اینا پرسیدم اما دوست داشتم کار به جایی که براش دعوتش کرده بودم برسه برای همین گفتم می خوای خونه رو نشون بدم؟که اون هم با اشتیاق پذیرفت.
به نظر می اومد کم کم یخش داره باز میشه برای همین در دستشویی و حمومو باز کردم که گفت خونه ی قشنگی دارین تشکری کردم که گفت من عاشق حموم های شیشه ایم منم خنده ای کردم گفتم آره حال میده دونفری بری حموم و رفتم سمت اتاق خوابم دیگه نگاش نکردم نمیدونستم ک چه حسی داره!!
وقتی به اتاق خوابم رسیدم گفتم اینممم از اتاق خواب منن و رفتم رو تخت نشستم می دونستم که باید از یه جایی شروع کنم چون دیگه طاقت نداشتم .
اومده بود و کنارم نشسته بود .بهش گفتم که همیشه دلم میخواس اولین رابطه ام با دختری که واقعا دوسش دارم باشه و روی این تختم باشه..
لپاش اول کمی سرخ شد و بعد ازم پرسید تو منو چه قدر دوست داری؟ و منم با اشتیاق گفتم از ته قلبم و دیگ فرصت حرف زدن بهش ندادم و نزدیک شدم و بوسیدمش تو اینترنت و اینا اینقد گشته بودم همه چی یاد داشتم و با شناختی ک از نگار داشتم میدونستم اونم خیلی میدونه فقط شاید چون دفعه اولشه کمی خجالت میکشه. کمی که لباشو بوسیدم دیدم همراهی نمیکنه ازش جدا شدم و پرسیدم چیزی شده نگار؟
که گفت میلاد من چون دفعه اولمه کمی استرس دارم اما امیدوارم برات رابطه ی خوبی بسازم .با این حرفش اولش بهت زده اما بعدش کلی خوشحال شدم
و دوباره شرو کردم بوسیدنش اول پیشونیش و بعد گونه هاش و بهدم لباش ایندفعه همراهیم می کرد من لب بالاش رو میخوردم و اون لب پایینمو زبونمو به زبونش میپیچیدم و زبونش رو میک می زدم همین طور که دستام دور کمرش بود سرم رو تو گودی گردنش فرو کردم و شروع کردم به لیس زدن و بوسه های کوچیک .نفس های نامنظمش داشت رنگ صدا رو به خودش۰ میگرفت اروم لباس هاشو در آوردم اونم لباس هایه منو با سوتین و شورت جلوم بود .
کیرم آروم آروم داشت بالا میومد . عاشق این حس زیبا شدم . سینه هاشو تو دست گرفتم و مالوندم و از رو سوتین نوکشو پیدا کردم و گاز گرفتم ک آخخ کشدااااری گفت و دیگه طاقت نیاوردم و سوتینشو باز کردم بوسه ای به لباش زدم و خوابوندمش سینه هاش به نظر میومد بزرگه شاید ۸۰ تا ۸۵ بود .
بوسه ای به سر قهوه ای دوتا سینش زدم ..انگار تو بهشت بودم .زیر پام احساس میکردم خالی میشه و الان میوفتم.
دیگه کم کم داشت آه و ناله میکرد منم سینه های بزرگش رو محکم فشار میدادم و میلیسیدم و از عمق وجودم بوسه ای بهشون میزدم و با هر بوسه احساس میکردم قلبم خالی میشه
من میلاد هستم الان که داستان رو مینویسم ۲۴ سالمه و دختری که دوسش دارم ۲۰ سالشه و اسمش نگاره....این داستان مربوط میشه دوهفته قبل ...من نگار سه ساله که باهم دوستیم، و من خیلی دوستش دارم و میدونم ک اون هم همینطوره ..
یه روز وقتی خونمون خالی شده بود(پدر و مادرم برای دیدن خاله مریضم به شهر دیگه رفته بودن) برای اولین بار دلم میخواست سکس با دختری که دوسش داشتم رو تجربه کنم.
وقتی بهش گفتم که بیاد خونمون کمی ابراز ناراحتی کرد ،اما وقتی پافشاری من رو دید قبول کرد که فقط برای یک ساعت بیاد خونمون.
کلی هیجان داشتم باورم نمیشد داشتم به آرزوم میرسیدم !!!
سریع پریدم تو حموم و بعد از کلی تمیز کاری اومدم بیرون.
نمیخوام مثل داستانا از هیکل خودم تعریف کنم میگم نه ورزشکاری بودم نه هیکل بهم ریخته حتی پهلو هم ندارم. قدمم (۱۸۰) و کمی لاغرم اما نه نه استخونی...
خلاصه ...وقتی زنگ در رو زدن قلبم داشتم از جاش کنده میشد سعی کردم زیاد به روی خودم نیارم تا فکر نکنه خبریه اما در واقع خبری بود........
وقتی در رو باز کردم به خوبی بهش سلام دادم و دعوتش کردم داخل و تعارف کردم بشینه . رفتم تو آشپزخونه تا چیزی برای این که بخوره.بیارم .اُپن آشپزخونه رو به سمت حال بود و بلندی اُپن باعث میشه وقتی که خم شم دیده نشم.
در حالی که شیرینی ها رو توی سینی میچیدم و چایی میریختم زیر چشمی نگاهش کردم.
مانتوی آلبالویی آستین بلندی پوشیده بود و کمی سر آستین هاشو تا کرده بود و شال نباتی رنگی با نوشته های نستعلیق آلبالویی سرش کرده بود با شلوار لی . رو صورتش دقیق شدم به چشمهای خرمایی و لب های نازکش خیره شدم پوست سفید و بی نقصی داشت کم کم حالم داشت عوض میشد اما سریع خودمو جمع و جور کردم .
سینی به دست وارد اتاق شدم معلوم بود کمی استرس داره چون مدام با انگشتهاش بازی میکرد .تا منو دید بهم گفت خونه ی قشنگی دارین ،به دیوار های سفیدمون که توی طرح کاغد دیواریش گل های صورتی کمرنگ داشت و با مبل های صورتی کمرنگمون ست بود نگاه کردم ،و ازش تشکر کردم .
جو بسیار سنگین خونه رو دوست نداشتم از حال و احوالشو و خانوادشو و اینا پرسیدم اما دوست داشتم کار به جایی که براش دعوتش کرده بودم برسه برای همین گفتم می خوای خونه رو نشون بدم؟که اون هم با اشتیاق پذیرفت.
به نظر می اومد کم کم یخش داره باز میشه برای همین در دستشویی و حمومو باز کردم که گفت خونه ی قشنگی دارین تشکری کردم که گفت من عاشق حموم های شیشه ایم منم خنده ای کردم گفتم آره حال میده دونفری بری حموم و رفتم سمت اتاق خوابم دیگه نگاش نکردم نمیدونستم ک چه حسی داره!!
وقتی به اتاق خوابم رسیدم گفتم اینممم از اتاق خواب منن و رفتم رو تخت نشستم می دونستم که باید از یه جایی شروع کنم چون دیگه طاقت نداشتم .
اومده بود و کنارم نشسته بود .بهش گفتم که همیشه دلم میخواس اولین رابطه ام با دختری که واقعا دوسش دارم باشه و روی این تختم باشه..
لپاش اول کمی سرخ شد و بعد ازم پرسید تو منو چه قدر دوست داری؟ و منم با اشتیاق گفتم از ته قلبم و دیگ فرصت حرف زدن بهش ندادم و نزدیک شدم و بوسیدمش تو اینترنت و اینا اینقد گشته بودم همه چی یاد داشتم و با شناختی ک از نگار داشتم میدونستم اونم خیلی میدونه فقط شاید چون دفعه اولشه کمی خجالت میکشه. کمی که لباشو بوسیدم دیدم همراهی نمیکنه ازش جدا شدم و پرسیدم چیزی شده نگار؟
که گفت میلاد من چون دفعه اولمه کمی استرس دارم اما امیدوارم برات رابطه ی خوبی بسازم .با این حرفش اولش بهت زده اما بعدش کلی خوشحال شدم
و دوباره شرو کردم بوسیدنش اول پیشونیش و بعد گونه هاش و بهدم لباش ایندفعه همراهیم می کرد من لب بالاش رو میخوردم و اون لب پایینمو زبونمو به زبونش میپیچیدم و زبونش رو میک می زدم همین طور که دستام دور کمرش بود سرم رو تو گودی گردنش فرو کردم و شروع کردم به لیس زدن و بوسه های کوچیک .نفس های نامنظمش داشت رنگ صدا رو به خودش۰ میگرفت اروم لباس هاشو در آوردم اونم لباس هایه منو با سوتین و شورت جلوم بود .
کیرم آروم آروم داشت بالا میومد . عاشق این حس زیبا شدم . سینه هاشو تو دست گرفتم و مالوندم و از رو سوتین نوکشو پیدا کردم و گاز گرفتم ک آخخ کشدااااری گفت و دیگه طاقت نیاوردم و سوتینشو باز کردم بوسه ای به لباش زدم و خوابوندمش سینه هاش به نظر میومد بزرگه شاید ۸۰ تا ۸۵ بود .
بوسه ای به سر قهوه ای دوتا سینش زدم ..انگار تو بهشت بودم .زیر پام احساس میکردم خالی میشه و الان میوفتم.
دیگه کم کم داشت آه و ناله میکرد منم سینه های بزرگش رو محکم فشار میدادم و میلیسیدم و از عمق وجودم بوسه ای بهشون میزدم و با هر بوسه احساس میکردم قلبم خالی میشه
.دیگه طاقت نداشتم وقتی رفتم پایین دیدم رنگ شورت آبیش اینقدر خیس شده به صورمه ای میزنه از روی شورت شروع کردم لیسیدن بعداز چند بار لیسیدن با تموم قوا شورتشو در آوردم.
باورم نمیشد انگار خواب بودم..کس سفیدش کمی قرمز شده بود سرمو بردم بین پاهاش که شروع کرد به آه و ناله های بلند و اسممو صدا میزد و میگفت بخورش جووونی گفتمو سرمو بردم بین پاهاش بوسه ای به اطراف کسش زدم و بعدم شروع کردم به لیسیدن.
از پایین به بالا .زبونمو میکردم تو کسشو بیرون می آوردم و بین لب های ک سش میگردوندمو بالا پایین میکردم.در یه حرکت موهامو چنگ زد و سرمو محکم به بین پاهاش فشار داد و با لذت میگفت آههه میلاد..بخورش بکن توش ........آخخخ تروخدا.....و منم با لذت بیشتری میخوردم نمیخواشتم ازضا شه واسه همین دیگه بس کردم و بلند شدم و چهار زانو نشستم و بهش گفتم بیا بخور که ملتمسانه نگاهم کرد .خیلی زد حال خوردم ولی هیچی نگفتمو با خودم گفتم تلافی میکنم.
خوابوندمش و به آرومی کیرمو داخل کس قشنگش کردم که از درد جیغی کشید کهدستمو گذاشتم رو دهنش و نذاشتم ادامه بده میدونستم پردشو زدم چون ملافه خونی شده بود قطره اشکی از چشمش چکید اما من بس نکردم و آروم آروم عقل جلو میکردم و کم کم تند کردمش دیگه درد جاشو به لذت داده بود و دوباره آه و ناله هاش شروع شده بود ک میگفت جوون میلاد .....جرم بدهه...اوووووف.....میلاااااد.بدو......تند تر.......و منم هی تند ترش کردم تا اینکه ارضا شد..
اما من هنوز مونده بودم برای همین کیرمو کشیدم بیرون و نگار رو که بیحال افتاده بود دمر خوابوندم تا فهمید که چیکار میخوام بکنم شروع کرد به جیغ جیغ کردن و خواست بلند شه ک نذاشتم و محکم گرفتمش شروع کرد به التماس ولی من گوشم بدهکار نبود چون من براش لیسیدم ولی اون برام ساک نزد برای همین بلاخره باید از جایه دیگه تلافی میشد و به خاطر زد حالش باید کمی تلافی میکردم و چون اگه ولش میکردم فرار میکرد بیخیال کرم شدم و هیچی برام مهم نبود از همون بالا یه تف انداختم که روی یکم از سر کیرم افتاد .نگار کمکم داشت گریه میکرد که گفتم هنوز مونده گریه کنی ...
بیخیال کرم و تف شدم ، دستمو گذاشتم رو دهنش و با یه فشار کیر کلفتتتت و خیلی درازمو فرو کردم تو ک ونش .که با این که دستم رو دهنش بود از صداش میشد فهمید چه دردیی داشته ....
آرووم ک یرمو کشیدم بیرون و نگار که همینطور ناله میکرد و اشک میریخت خودشو کمی شل کرد. با دردی که داشت کار نداشتم .
یکی محکم به باسنش زدم که رد انگشتام موند و بازم جیغ کشید اما دستمو ازرو دهنش بر نداشتم.
اون دستم که رو باسنش بود رو بردم طرف سرش و موهای بلندشو که تا کمرش بود رو دور دستم پیچیدم و کشیدم فهمیدم دردش اومد واسه همین کمی قربون صدقش رفتم و جوونی گفتم و کیرمو محکم فرو کردم داخل کونش .اینقدر داغ تنگ بود که این لذت رو هیچ کس نمیتونست از بگیره خودمو محکم عقب جلو میکردم و با یه دستم صدای جیغ ها و گریشو
خفه میکردم و با دست دیگم موهاش به طرف خودم میکشیدم بعد از مدت کمی اضا شم و افتا دم روش ...
شروع کرد به فحش دادن بی توجه به اون چشمامو بستم و خواب رفتم.
وقتی بلند شدم رفته بود .نگاهم به ملحفه ی خونه افتاد و سریع بردم و انداختمش .الان دوهفتست که جواب تلفن هامو نمیده و به نظرم خطشو عوض کرده!!!!
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
باورم نمیشد انگار خواب بودم..کس سفیدش کمی قرمز شده بود سرمو بردم بین پاهاش که شروع کرد به آه و ناله های بلند و اسممو صدا میزد و میگفت بخورش جووونی گفتمو سرمو بردم بین پاهاش بوسه ای به اطراف کسش زدم و بعدم شروع کردم به لیسیدن.
از پایین به بالا .زبونمو میکردم تو کسشو بیرون می آوردم و بین لب های ک سش میگردوندمو بالا پایین میکردم.در یه حرکت موهامو چنگ زد و سرمو محکم به بین پاهاش فشار داد و با لذت میگفت آههه میلاد..بخورش بکن توش ........آخخخ تروخدا.....و منم با لذت بیشتری میخوردم نمیخواشتم ازضا شه واسه همین دیگه بس کردم و بلند شدم و چهار زانو نشستم و بهش گفتم بیا بخور که ملتمسانه نگاهم کرد .خیلی زد حال خوردم ولی هیچی نگفتمو با خودم گفتم تلافی میکنم.
خوابوندمش و به آرومی کیرمو داخل کس قشنگش کردم که از درد جیغی کشید کهدستمو گذاشتم رو دهنش و نذاشتم ادامه بده میدونستم پردشو زدم چون ملافه خونی شده بود قطره اشکی از چشمش چکید اما من بس نکردم و آروم آروم عقل جلو میکردم و کم کم تند کردمش دیگه درد جاشو به لذت داده بود و دوباره آه و ناله هاش شروع شده بود ک میگفت جوون میلاد .....جرم بدهه...اوووووف.....میلاااااد.بدو......تند تر.......و منم هی تند ترش کردم تا اینکه ارضا شد..
اما من هنوز مونده بودم برای همین کیرمو کشیدم بیرون و نگار رو که بیحال افتاده بود دمر خوابوندم تا فهمید که چیکار میخوام بکنم شروع کرد به جیغ جیغ کردن و خواست بلند شه ک نذاشتم و محکم گرفتمش شروع کرد به التماس ولی من گوشم بدهکار نبود چون من براش لیسیدم ولی اون برام ساک نزد برای همین بلاخره باید از جایه دیگه تلافی میشد و به خاطر زد حالش باید کمی تلافی میکردم و چون اگه ولش میکردم فرار میکرد بیخیال کرم شدم و هیچی برام مهم نبود از همون بالا یه تف انداختم که روی یکم از سر کیرم افتاد .نگار کمکم داشت گریه میکرد که گفتم هنوز مونده گریه کنی ...
بیخیال کرم و تف شدم ، دستمو گذاشتم رو دهنش و با یه فشار کیر کلفتتتت و خیلی درازمو فرو کردم تو ک ونش .که با این که دستم رو دهنش بود از صداش میشد فهمید چه دردیی داشته ....
آرووم ک یرمو کشیدم بیرون و نگار که همینطور ناله میکرد و اشک میریخت خودشو کمی شل کرد. با دردی که داشت کار نداشتم .
یکی محکم به باسنش زدم که رد انگشتام موند و بازم جیغ کشید اما دستمو ازرو دهنش بر نداشتم.
اون دستم که رو باسنش بود رو بردم طرف سرش و موهای بلندشو که تا کمرش بود رو دور دستم پیچیدم و کشیدم فهمیدم دردش اومد واسه همین کمی قربون صدقش رفتم و جوونی گفتم و کیرمو محکم فرو کردم داخل کونش .اینقدر داغ تنگ بود که این لذت رو هیچ کس نمیتونست از بگیره خودمو محکم عقب جلو میکردم و با یه دستم صدای جیغ ها و گریشو
خفه میکردم و با دست دیگم موهاش به طرف خودم میکشیدم بعد از مدت کمی اضا شم و افتا دم روش ...
شروع کرد به فحش دادن بی توجه به اون چشمامو بستم و خواب رفتم.
وقتی بلند شدم رفته بود .نگاهم به ملحفه ی خونه افتاد و سریع بردم و انداختمش .الان دوهفتست که جواب تلفن هامو نمیده و به نظرم خطشو عوض کرده!!!!
#پایان
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
اولین قرار کاری
تا ساعتي پيش هنوز از يك سك س جانانه با فؤاد بيحال بودم و حالا كه مشغول رسيدگي به بعضي كارهايم و نيز چك كردن ايميلهايم هستم بد نديدم از چگونگي روابطم با فؤاد بگويم. 4 سال پيش به پيشنهاد و اصرار وكيل و مشاور ماليام خودم شخصاً مديريت شركت بازرگاني به ارث مانده از پدرم را به عهده گرفتم و بديهي بود كه بيشتر روابط تجاري ما در صادرات كشورهاي حوزه خليج فارس و در رآس آنها كويت و امارات بود. در اولين سفر تجاريام به دبي در 3 سال پيش كه به همراهي وكيلم صورت ميگرفت با فؤاد آشنا شدم كه تاجري هندي و بسيار موفق در سطح آسيا است. ناگفته نماند كه قبلاً سفرهاي تفريحي زيادي به كشورهاي اروپايي و آسيايي داشتم ولي اولين بار بود كه به عنوان تاجر و براي يك قرارداد صادرات وارد دبي ميشدم. وقتي در لابي هتل كريمي(وكيلم) مرا به فؤاد معرفي كرد قبل از هر چيز هيكل رشيد و چهارشانه و چهره جذاب اين بازرگان 42 ساله هندي توجهم را به خود جلب كرد و كريمي كه متوجه نگاههاي حريصانه من به فؤاد شد آرام زير گوشم زمزمه كرد: مواظب باش تو براي تجارت اومدي نه براي سك س. اگرچه بارها جلوي كريمي لخت مادرزاد ايستادهام ولي هيچگاه با او سك س نداشته و ندارم چرا كه او عضو خانواده ما محسوب ميشود و پس از مرگ والدينم خود را در برابر من مسئول ميداند ولي در سبك سريهاي سك سيام حريفم نميشود. به هرحال كريمي ما را تنها گذاشت و فؤاد مرا به شام دعوت كرد. شب لباس شب بسيار بدننما و نيمهبرهنهاي پوشيدم جوري كه در رستوران هتل نه تنها فؤاد را مبهوت كردم بلكه نگاههاي حريصانه زيادي را روي تن و بدنم احساس ميكردم و لذت ميبردم. وقتي با فؤاد مشغول رقص شدم مرا تنگ در آغوش خود فشرد و با مخلوطي از هندي و انگليسي و فارسي گفت: مواظب باش من تو سك س خيلي درنده و وحشيام، حاضري به جاي هتل به ويلاي من برويم؟
من از خدا خواسته با او رفتم و كمتر از نيمساعت بعد در ويلاي شخصياش لباسم را كه زير آن حتي شورت هم نداشتم در آوردم. فؤاد با ديدن من سوتي كشيد و خودش هم لخت شد كه من با ديدن ك ير بزرگ و كلفت و شقشدهاش جيغي از خوشحالي كشيدم و به طرف كيرش هجوم بردم و تا به خودش بيايد كيرش توي دهنم بود و من حريصانه آن را ساك ميزدم، ميليسيدم و به صورت و پستانهايم ميكشيدم. او فقط مرا نگاه ميكرد و از شهوت و لذت آه و اووه ميكرد. چند دقيقه بعد مرا پس زد و لبانش را روي لبانم گذاشت و مشغول خوردن و مكيدن لبهايم شد. از شدت شهوت داشتم ميمردم كه مرا روي زمين نشاند و خود روبرويم نشست و خيلي آرام گفت: اول چند مسئله را بين خودمان حل كنيم، 1ـ روابط سك سيمان از روابط تجاريمان كاملاً جدا خواهد بود 2ـ من خيلي وحشيانه سك س ميكنم و بيشتر دوست دارم تجاوز كنم 3ـ در كنار من بخصوص موقع سك س از هيچ مرد ديگري حرف نميزني اگرچه اوج لذتم در سك س موقعي است كه در حضور چند مرد وحشيانه به تو تجاوز: كنم و يا از نگاه حريصانه و شهوتبار مردان روي بدن برهنهات لذت ببرم 4ـ ك سليسي و كونليسي اصلاً در كار من نيست اما ك ونتو بارها و بارها پاره ميكنم
و بعد وحشيانه به جانم افتاد آن چنان نوك پستانهايم را گاز ميگرفت كه من جيغ ميكشيدم و دست و پا ميزدم و از جاي دندانهايش خون ميامد كه از كنار لبانش روي پستانم ميچكيد . با دستش ك سم را چنان چنگي زد كه فرو رفتن ناخنهايش را در ك سم و خراش خوردنش را احساس كردم و وقتي مرا زير هيكل رشيد و سنگين خود انداخت در حالي كه مرتب با يك دست ك سم را چنگ ميزد با دست ديگر ك يرش را روي بدنم ميماليد و از لاي دندوناش ميگفت: التماس كن جند:ه تا اين ك يرو تو كست فرو كنم... التماس كن جند:ه... جند:ه...ك ير ميخواي؟... بيا اما مثل سگ بايد له له بزني و التماس بكني...
و چند لحظه بعد من كه هم از نوك پستانهايم خون مياوومد و هم ك سم زخمي و خوني شده بود از شدت شهو:ت داشتم ديوانه ميشدم و طبق خواسته او نالان و بيرمق سعي ميكردم ك يرش را بگيرم و واقعاً التماس ميكردم كه ك يرش را فرو كند توي ك سم... هرچه بيشتر التماس ميكردم حريصتر و حشريتر ميشد و بالاخره موهايم را چنگ زد و سرم را بالا آورد و گفت: ك يرمو ميخواي جنده؟
با نالهاي شبيه زوزه ناليدم: بكن ديگه... ك سمو پاره كن... ك ونمو پاره كن... بده... ك يرتو بكن تو ك س و ك ونم... مردم... بكن ديگه...
اون قدري با ك ونم بازي كرد و با آب كس خودم اونو خيس كرد و يكي يكي انگشتاشو تو كونم فرو ميكرد تا ك ونم باز بشه وقتي سوراخ كونم كمي باز شد همون جور كه طاقباز روي زمين خوابيده بودم لنگهايم را بالا برد و روي شونههاش گذاشت و ناگهان چيزي را تا ته توي ك ونم فرو كرد كه از شدت درد جيغ كشيدم و بيحال شدم وقتي كمي به خودم اومدم فكر كردم ك يرشو توي ك ونم فرو كرده كه متوجه شدم يك ك ير مصنوعي حتي بزرگتر از ك ير خودشو تو ك ونم فرو كرده و بعد هم گ
تا ساعتي پيش هنوز از يك سك س جانانه با فؤاد بيحال بودم و حالا كه مشغول رسيدگي به بعضي كارهايم و نيز چك كردن ايميلهايم هستم بد نديدم از چگونگي روابطم با فؤاد بگويم. 4 سال پيش به پيشنهاد و اصرار وكيل و مشاور ماليام خودم شخصاً مديريت شركت بازرگاني به ارث مانده از پدرم را به عهده گرفتم و بديهي بود كه بيشتر روابط تجاري ما در صادرات كشورهاي حوزه خليج فارس و در رآس آنها كويت و امارات بود. در اولين سفر تجاريام به دبي در 3 سال پيش كه به همراهي وكيلم صورت ميگرفت با فؤاد آشنا شدم كه تاجري هندي و بسيار موفق در سطح آسيا است. ناگفته نماند كه قبلاً سفرهاي تفريحي زيادي به كشورهاي اروپايي و آسيايي داشتم ولي اولين بار بود كه به عنوان تاجر و براي يك قرارداد صادرات وارد دبي ميشدم. وقتي در لابي هتل كريمي(وكيلم) مرا به فؤاد معرفي كرد قبل از هر چيز هيكل رشيد و چهارشانه و چهره جذاب اين بازرگان 42 ساله هندي توجهم را به خود جلب كرد و كريمي كه متوجه نگاههاي حريصانه من به فؤاد شد آرام زير گوشم زمزمه كرد: مواظب باش تو براي تجارت اومدي نه براي سك س. اگرچه بارها جلوي كريمي لخت مادرزاد ايستادهام ولي هيچگاه با او سك س نداشته و ندارم چرا كه او عضو خانواده ما محسوب ميشود و پس از مرگ والدينم خود را در برابر من مسئول ميداند ولي در سبك سريهاي سك سيام حريفم نميشود. به هرحال كريمي ما را تنها گذاشت و فؤاد مرا به شام دعوت كرد. شب لباس شب بسيار بدننما و نيمهبرهنهاي پوشيدم جوري كه در رستوران هتل نه تنها فؤاد را مبهوت كردم بلكه نگاههاي حريصانه زيادي را روي تن و بدنم احساس ميكردم و لذت ميبردم. وقتي با فؤاد مشغول رقص شدم مرا تنگ در آغوش خود فشرد و با مخلوطي از هندي و انگليسي و فارسي گفت: مواظب باش من تو سك س خيلي درنده و وحشيام، حاضري به جاي هتل به ويلاي من برويم؟
من از خدا خواسته با او رفتم و كمتر از نيمساعت بعد در ويلاي شخصياش لباسم را كه زير آن حتي شورت هم نداشتم در آوردم. فؤاد با ديدن من سوتي كشيد و خودش هم لخت شد كه من با ديدن ك ير بزرگ و كلفت و شقشدهاش جيغي از خوشحالي كشيدم و به طرف كيرش هجوم بردم و تا به خودش بيايد كيرش توي دهنم بود و من حريصانه آن را ساك ميزدم، ميليسيدم و به صورت و پستانهايم ميكشيدم. او فقط مرا نگاه ميكرد و از شهوت و لذت آه و اووه ميكرد. چند دقيقه بعد مرا پس زد و لبانش را روي لبانم گذاشت و مشغول خوردن و مكيدن لبهايم شد. از شدت شهوت داشتم ميمردم كه مرا روي زمين نشاند و خود روبرويم نشست و خيلي آرام گفت: اول چند مسئله را بين خودمان حل كنيم، 1ـ روابط سك سيمان از روابط تجاريمان كاملاً جدا خواهد بود 2ـ من خيلي وحشيانه سك س ميكنم و بيشتر دوست دارم تجاوز كنم 3ـ در كنار من بخصوص موقع سك س از هيچ مرد ديگري حرف نميزني اگرچه اوج لذتم در سك س موقعي است كه در حضور چند مرد وحشيانه به تو تجاوز: كنم و يا از نگاه حريصانه و شهوتبار مردان روي بدن برهنهات لذت ببرم 4ـ ك سليسي و كونليسي اصلاً در كار من نيست اما ك ونتو بارها و بارها پاره ميكنم
و بعد وحشيانه به جانم افتاد آن چنان نوك پستانهايم را گاز ميگرفت كه من جيغ ميكشيدم و دست و پا ميزدم و از جاي دندانهايش خون ميامد كه از كنار لبانش روي پستانم ميچكيد . با دستش ك سم را چنان چنگي زد كه فرو رفتن ناخنهايش را در ك سم و خراش خوردنش را احساس كردم و وقتي مرا زير هيكل رشيد و سنگين خود انداخت در حالي كه مرتب با يك دست ك سم را چنگ ميزد با دست ديگر ك يرش را روي بدنم ميماليد و از لاي دندوناش ميگفت: التماس كن جند:ه تا اين ك يرو تو كست فرو كنم... التماس كن جند:ه... جند:ه...ك ير ميخواي؟... بيا اما مثل سگ بايد له له بزني و التماس بكني...
و چند لحظه بعد من كه هم از نوك پستانهايم خون مياوومد و هم ك سم زخمي و خوني شده بود از شدت شهو:ت داشتم ديوانه ميشدم و طبق خواسته او نالان و بيرمق سعي ميكردم ك يرش را بگيرم و واقعاً التماس ميكردم كه ك يرش را فرو كند توي ك سم... هرچه بيشتر التماس ميكردم حريصتر و حشريتر ميشد و بالاخره موهايم را چنگ زد و سرم را بالا آورد و گفت: ك يرمو ميخواي جنده؟
با نالهاي شبيه زوزه ناليدم: بكن ديگه... ك سمو پاره كن... ك ونمو پاره كن... بده... ك يرتو بكن تو ك س و ك ونم... مردم... بكن ديگه...
اون قدري با ك ونم بازي كرد و با آب كس خودم اونو خيس كرد و يكي يكي انگشتاشو تو كونم فرو ميكرد تا ك ونم باز بشه وقتي سوراخ كونم كمي باز شد همون جور كه طاقباز روي زمين خوابيده بودم لنگهايم را بالا برد و روي شونههاش گذاشت و ناگهان چيزي را تا ته توي ك ونم فرو كرد كه از شدت درد جيغ كشيدم و بيحال شدم وقتي كمي به خودم اومدم فكر كردم ك يرشو توي ك ونم فرو كرده كه متوجه شدم يك ك ير مصنوعي حتي بزرگتر از ك ير خودشو تو ك ونم فرو كرده و بعد هم گ
فت: حالا نوبت ك سته كه مثل كونت پاره بشه جنده... آخ نميدوني د
يدن پاره شدن ك ونت كه الانم داره از كنارههاش خون مياد چه كيفي داره... خب جنده خانوم حالا ك ستو آماده كن..
تا اومدم چيزي بگم ك يرشو با يك ضربه فرستاد تا ته ك سم كه احساس كردم واقعاً جر خوردم از شدت درد داشتم ميمردم. اونهايي كه همزمان از ك س و ك ون دادن ميدونن چقدر درد وحشتناكي داره كه دوتا كير كلفت همزمان تا ته توي كس و كون بمونند. فؤاد كير مصنوعي را تا ته فرو داده بود توي كونم جوري كه احساس ميكردم رودههام داره از دهنم بيرون ميزنه و كير خودشم تا ته توي ك سم كرده بود و چند لحظه صبر كرد و همونطور كه ك ير مصنوعي را توي كونم نگه داشته بود با كير خودش مشغول گاييدن ك سم شد و تلمبه ميزد... وقتي تلمبه ميزد آن چنون اين كار را با شدت و وحشيانه انجام ميداد كه واقعاً داشتم ميمردم بخصوص كه اون ك ير مصنوعيام همچنان تا تهِ كونم اون تو بود. قدري كه تلمبه زد بالاخره آبش داشت مياومد كه ك يرشو به سرعت از تو كسم بيرون كشيد و اونو چپوند تو دهنم و همه آبشو خالي كرد توي دهنم و بعد هم با دستش دهنمو محكم بست و مجبورم كرد كه همه اون آبو قورت بدم و سپس كنارم دراز كشيد. وقتي با تن و بدن درب و داغون خواستم ك ير مصنوعي را از تو كونم بيرون بكشم با دست محكم روي دستم كوبيد و گفت: هر وقت من گفتم... فهميدي جنده؟ هر وقت من خواستم...
بيحال روي شكم دراز كشيدم نوك زخمي پستانها و كس جرخوردهم بشدت ميسوخت اما نميدانم چرا خيلي لذت ميبردم. فؤاد دست برد و سر ك ير مصنوعي را گرفت فكر كردم ميخواهد آن را بيرون بكشد كه متوجه شدم مشغول تلمبه زدن با اون توي ك ونم شد درد و لذتي دوباره در تمام تنم دويد اول آروم تلمبه ميزد بعد سرعتش را وحشيانه زياد كرد تا بالاخره من هم در اوج درد و لذت ارضا شدم.
جوري بيحال شده بودم كه بيرون كشيدن اون ك يرو از توي كونم نفهميدم و وقتي بيدار شدم متوجه شدم 6 ساعتي از شدت خستگي و درد خواب بودم.
وقتي لنگان لنگان به كمك فؤاد به حمام رفتم از ديدن پستانهاي زخم و زيلي شدهم توي آيينه حمام جا خوردم. فؤاد كه در رختخواب آنقدر وحشي و وقيح بود اينجا با مهرباني و لطف كمكم كرد و با نوازشي نرم بدنم را شست و با ماساژي آرام و حسابي خستگي را از تنم در آورد و اين شروع روابط سك سي من و او بود و مجسم كنيد بعدها چه خشونتها و وقاحتهايي توي سك س با من داشت. او مردي بسيار مؤدب و مهربان ولي در سك س ببري وحشي و درنده است....
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
يدن پاره شدن ك ونت كه الانم داره از كنارههاش خون مياد چه كيفي داره... خب جنده خانوم حالا ك ستو آماده كن..
تا اومدم چيزي بگم ك يرشو با يك ضربه فرستاد تا ته ك سم كه احساس كردم واقعاً جر خوردم از شدت درد داشتم ميمردم. اونهايي كه همزمان از ك س و ك ون دادن ميدونن چقدر درد وحشتناكي داره كه دوتا كير كلفت همزمان تا ته توي كس و كون بمونند. فؤاد كير مصنوعي را تا ته فرو داده بود توي كونم جوري كه احساس ميكردم رودههام داره از دهنم بيرون ميزنه و كير خودشم تا ته توي ك سم كرده بود و چند لحظه صبر كرد و همونطور كه ك ير مصنوعي را توي كونم نگه داشته بود با كير خودش مشغول گاييدن ك سم شد و تلمبه ميزد... وقتي تلمبه ميزد آن چنون اين كار را با شدت و وحشيانه انجام ميداد كه واقعاً داشتم ميمردم بخصوص كه اون ك ير مصنوعيام همچنان تا تهِ كونم اون تو بود. قدري كه تلمبه زد بالاخره آبش داشت مياومد كه ك يرشو به سرعت از تو كسم بيرون كشيد و اونو چپوند تو دهنم و همه آبشو خالي كرد توي دهنم و بعد هم با دستش دهنمو محكم بست و مجبورم كرد كه همه اون آبو قورت بدم و سپس كنارم دراز كشيد. وقتي با تن و بدن درب و داغون خواستم ك ير مصنوعي را از تو كونم بيرون بكشم با دست محكم روي دستم كوبيد و گفت: هر وقت من گفتم... فهميدي جنده؟ هر وقت من خواستم...
بيحال روي شكم دراز كشيدم نوك زخمي پستانها و كس جرخوردهم بشدت ميسوخت اما نميدانم چرا خيلي لذت ميبردم. فؤاد دست برد و سر ك ير مصنوعي را گرفت فكر كردم ميخواهد آن را بيرون بكشد كه متوجه شدم مشغول تلمبه زدن با اون توي ك ونم شد درد و لذتي دوباره در تمام تنم دويد اول آروم تلمبه ميزد بعد سرعتش را وحشيانه زياد كرد تا بالاخره من هم در اوج درد و لذت ارضا شدم.
جوري بيحال شده بودم كه بيرون كشيدن اون ك يرو از توي كونم نفهميدم و وقتي بيدار شدم متوجه شدم 6 ساعتي از شدت خستگي و درد خواب بودم.
وقتي لنگان لنگان به كمك فؤاد به حمام رفتم از ديدن پستانهاي زخم و زيلي شدهم توي آيينه حمام جا خوردم. فؤاد كه در رختخواب آنقدر وحشي و وقيح بود اينجا با مهرباني و لطف كمكم كرد و با نوازشي نرم بدنم را شست و با ماساژي آرام و حسابي خستگي را از تنم در آورد و اين شروع روابط سك سي من و او بود و مجسم كنيد بعدها چه خشونتها و وقاحتهايي توي سك س با من داشت. او مردي بسيار مؤدب و مهربان ولي در سك س ببري وحشي و درنده است....
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
سلام به همه ي دوستان.
من اولين باره كه اينجا خاطره مينويسم اونم به پيشنهاد يكي از دوستان واسه اين كه تو خودم نريزم.. اسم من نسيم و اسم دوست صميميم صدف هستش (اسم ها مستعارن). من يه دختره ١٧ ساله خوشگل با قيافه معصوم.. دوستم صدف هم ١٨ سالشه.. داستان از اونجايي شروع شد كه ما شباي ماه رمضان مثل خيلي از دختر پسرا تا صحر بيرون بوديم و دور دور همه چي خوب بود..
تا اينكه يه شب ما تو دور دور شماره گرفتيم از يه پسره و چون اسمشو نگفت من شمارشو كوپه (همون جنسيس كوپه) سيو كردم و گذشت تا شب احيا.. ماشين مامان دوستم تميرگاه بود و ما چون بي وسيله بوديم زنگ زديم به همون كوپه.. ميخواستم بياد مارو برسونه خونه حديث دوستم كه دور هم باشيم و اينا.. من خودم دوس پسر داشتم ولي زياد باهم اوكي نبوديم يعني اون با صد نفر ديگه بود.. خلاصه به اون كوپه زنگ زدم گفت مياي خونمون با يكي از دوستامم تو هم دوستتو بيار دور هم باشيم.. منم الكي گفتم اوكي كه بياد و مارو برسونه خونه دوستم حديث. خلاصه اين اومد ما هم سوار شديم رفتيم وسط هاي راه گفتم سروش من حالم بده قلبم درد ميكنه اگه ميشه مارو بزار خونه مادر بزرگم يه شب ديگه هماهنگ ميكنيم. دوستم صدف هِي ميخنديد كه اوسكلشون كرديم و اينا يه دفعه پسره انگار فهميد قاطي كرد گفت گوشيتو بده من :| بعد من گوشيمو ندادم اخه دوس پسرم داشت زنگ ميزد يه دفعه سروش دستشو اورد بالا كه منو بزنه منم از ترسم گوشي و دادم. بعد شيشه ماشين و داد پايين گفت پسوردتو بگو منم از ترس اينكه گوشيمو نندازه بيرون گفتم. رفت تو ميس كال ديد دوس پسر دارم زنگ زد گفت داداش اين ديگه از امشب ماله من اونم فك كرده بود من گوشيو دادم كه سروش زنگ بزنه و بپيچونمش گفت واسه خودت داداش من ديگه استفادمو كردم.!!!! در صورتي كه ما اصلا هم ديگرو شايد سه يا چهار بار ديده بوديم چه استفاده اي اخه؟!؟! خلاصه اين سروش تو شماره هام ميگشت به دفعه ديد اسمش كوپه سيو شده داد زد كوپه دوس داره جنده...؟؟ من فقط اشك ميريختم ساكت بودم اومدم بگم اخه نگفتي اسمتو كه يهو برگشت گفت الان ميبرم ميزارمت جاجرود پيادتون ميكنم كه بفهمي با كي طرفي و منو اسكل نكني.. بعد فهميدم پسره كيه و باباش كله گنده ي شهرك غربه.. فقط اشك ميريختم و ميگفتم توروخدا ما رو پياده كن.. مثله باد ميرفت.. كه مارو بزاره جاجرود و بره.. دوستش ميگفت چرا اعصابه سروش و بهم ريختبن و شبمون و خراب كردين.. چرا اينكارو با سروش كردين.. مدام اين جمله رو تكرار ميكرد كه با اعصابه سروش بازي كنه.. ديگه اشك ريختنم تبديل شد به هق هق.. سروش حتي نميزاشت حرف بزنم ميگفت صدات دراد دادمت دسته پليس.. رفت يكي ديگه از دوستاشو سوار كرد.. كلي التماسش كردم تا راضي شد يه لحظه پياده شه باهاش حرف بزنم.. پياده شديم من و بغل كرد من گريه ميكردم كه بزار بريم گفت بيا خونمون من به مرگ مادرم و پدرم دست بهت نميزنم ميدونم دختري و سالم با من اومدي سالمم با من برميگردي.. اشكامو پاك كرد و رفتيم نشستيم تو ماشين رفتيم سمت شريعتي جنوبي.. يعني ته ته شريتي.. پياده شديم رفتيم سمت يه ساختمون خرابه كه در دو لنگه داشت من يهو از شدت ترس سرم گيج رفت سره اولين پله فشارم افتاد خوردم زمين.. تو زندگيم همچين جايي نرفته بودم.. سروش كمكم كرد وايسم دست و پام داشت ميلرزيد كاملا سست شده بودم.. رفتيم طبقه اول در خونه از اين در چوبي سفيد هايي كه چوبش كنده شده.. سروش در و زد يه مرد سن بالا و ترسناك درو باز كرد.. من رنگ گچ شده بودم.. صدف هم ماتش برده بود.. رفتيم تو يه خونه ي ٦٠ متري تقريباً كه سه يا چهار تا مرد ترسناك از اين خلاف كارا نشسته بودن رو زمين داشتن تخته و ورق بازي ميكردن و مشروب ميخوردن.. سروش گفت ما بريم تو اتاق اينا زياد جالب نيستن نشينيم بهتره.. ما هم قبول كرديم رفتيم تو اتاق.. يا تشك بود رو زمين كنارش روغن بچه و سه تا صندلي.. من و سروش و دوستش(اشكان) و ساينا نشستيم. سروش هرچي ميگفت من ميخنديدم كه عصباني نشه خيلي ترسيده بودم گفت بيا بشين رو پام اخه سه تا صندلي بود. يكي صدف نشست يكي اشكان يكي هم منو سروش. سروش گفت ده دقيقه بشينيم زشته بعد ميريم . من خدا خدا ميكردم راست بگه.. يه دفعه گفت صدف بيا بشين اينجا.. رو اون يكي پاش.. من گفتم واااا سروش غيرتيييم من.. كه مثلا با دوستم كاري نداشته باشه و اصلا كار به جايي نكشه.. يه دفعه گفت خفه شو :|. صدف نشت رو اون پاش فقط زل زده بود تو چشام و با چشاش التماس ميكرد يه كاري كنم.. منم دستو پام ميلرزيد.. يه دفعه سروش گفت پاشين ماهم خوشحال پاشديم رفت اب بياره ديديم در قفله دستگيرشو هم از اونور دراوردن.. سروش برگشت گفت گوشياتون و بدين.. مجبور شديم بديم از ترس اينكه بلايي سرمون نياره.. بعد به اشكان گفت : اشكان ايفون فايو ميخواي يا فور اس؟ بعد خنديد
من اولين باره كه اينجا خاطره مينويسم اونم به پيشنهاد يكي از دوستان واسه اين كه تو خودم نريزم.. اسم من نسيم و اسم دوست صميميم صدف هستش (اسم ها مستعارن). من يه دختره ١٧ ساله خوشگل با قيافه معصوم.. دوستم صدف هم ١٨ سالشه.. داستان از اونجايي شروع شد كه ما شباي ماه رمضان مثل خيلي از دختر پسرا تا صحر بيرون بوديم و دور دور همه چي خوب بود..
تا اينكه يه شب ما تو دور دور شماره گرفتيم از يه پسره و چون اسمشو نگفت من شمارشو كوپه (همون جنسيس كوپه) سيو كردم و گذشت تا شب احيا.. ماشين مامان دوستم تميرگاه بود و ما چون بي وسيله بوديم زنگ زديم به همون كوپه.. ميخواستم بياد مارو برسونه خونه حديث دوستم كه دور هم باشيم و اينا.. من خودم دوس پسر داشتم ولي زياد باهم اوكي نبوديم يعني اون با صد نفر ديگه بود.. خلاصه به اون كوپه زنگ زدم گفت مياي خونمون با يكي از دوستامم تو هم دوستتو بيار دور هم باشيم.. منم الكي گفتم اوكي كه بياد و مارو برسونه خونه دوستم حديث. خلاصه اين اومد ما هم سوار شديم رفتيم وسط هاي راه گفتم سروش من حالم بده قلبم درد ميكنه اگه ميشه مارو بزار خونه مادر بزرگم يه شب ديگه هماهنگ ميكنيم. دوستم صدف هِي ميخنديد كه اوسكلشون كرديم و اينا يه دفعه پسره انگار فهميد قاطي كرد گفت گوشيتو بده من :| بعد من گوشيمو ندادم اخه دوس پسرم داشت زنگ ميزد يه دفعه سروش دستشو اورد بالا كه منو بزنه منم از ترسم گوشي و دادم. بعد شيشه ماشين و داد پايين گفت پسوردتو بگو منم از ترس اينكه گوشيمو نندازه بيرون گفتم. رفت تو ميس كال ديد دوس پسر دارم زنگ زد گفت داداش اين ديگه از امشب ماله من اونم فك كرده بود من گوشيو دادم كه سروش زنگ بزنه و بپيچونمش گفت واسه خودت داداش من ديگه استفادمو كردم.!!!! در صورتي كه ما اصلا هم ديگرو شايد سه يا چهار بار ديده بوديم چه استفاده اي اخه؟!؟! خلاصه اين سروش تو شماره هام ميگشت به دفعه ديد اسمش كوپه سيو شده داد زد كوپه دوس داره جنده...؟؟ من فقط اشك ميريختم ساكت بودم اومدم بگم اخه نگفتي اسمتو كه يهو برگشت گفت الان ميبرم ميزارمت جاجرود پيادتون ميكنم كه بفهمي با كي طرفي و منو اسكل نكني.. بعد فهميدم پسره كيه و باباش كله گنده ي شهرك غربه.. فقط اشك ميريختم و ميگفتم توروخدا ما رو پياده كن.. مثله باد ميرفت.. كه مارو بزاره جاجرود و بره.. دوستش ميگفت چرا اعصابه سروش و بهم ريختبن و شبمون و خراب كردين.. چرا اينكارو با سروش كردين.. مدام اين جمله رو تكرار ميكرد كه با اعصابه سروش بازي كنه.. ديگه اشك ريختنم تبديل شد به هق هق.. سروش حتي نميزاشت حرف بزنم ميگفت صدات دراد دادمت دسته پليس.. رفت يكي ديگه از دوستاشو سوار كرد.. كلي التماسش كردم تا راضي شد يه لحظه پياده شه باهاش حرف بزنم.. پياده شديم من و بغل كرد من گريه ميكردم كه بزار بريم گفت بيا خونمون من به مرگ مادرم و پدرم دست بهت نميزنم ميدونم دختري و سالم با من اومدي سالمم با من برميگردي.. اشكامو پاك كرد و رفتيم نشستيم تو ماشين رفتيم سمت شريعتي جنوبي.. يعني ته ته شريتي.. پياده شديم رفتيم سمت يه ساختمون خرابه كه در دو لنگه داشت من يهو از شدت ترس سرم گيج رفت سره اولين پله فشارم افتاد خوردم زمين.. تو زندگيم همچين جايي نرفته بودم.. سروش كمكم كرد وايسم دست و پام داشت ميلرزيد كاملا سست شده بودم.. رفتيم طبقه اول در خونه از اين در چوبي سفيد هايي كه چوبش كنده شده.. سروش در و زد يه مرد سن بالا و ترسناك درو باز كرد.. من رنگ گچ شده بودم.. صدف هم ماتش برده بود.. رفتيم تو يه خونه ي ٦٠ متري تقريباً كه سه يا چهار تا مرد ترسناك از اين خلاف كارا نشسته بودن رو زمين داشتن تخته و ورق بازي ميكردن و مشروب ميخوردن.. سروش گفت ما بريم تو اتاق اينا زياد جالب نيستن نشينيم بهتره.. ما هم قبول كرديم رفتيم تو اتاق.. يا تشك بود رو زمين كنارش روغن بچه و سه تا صندلي.. من و سروش و دوستش(اشكان) و ساينا نشستيم. سروش هرچي ميگفت من ميخنديدم كه عصباني نشه خيلي ترسيده بودم گفت بيا بشين رو پام اخه سه تا صندلي بود. يكي صدف نشست يكي اشكان يكي هم منو سروش. سروش گفت ده دقيقه بشينيم زشته بعد ميريم . من خدا خدا ميكردم راست بگه.. يه دفعه گفت صدف بيا بشين اينجا.. رو اون يكي پاش.. من گفتم واااا سروش غيرتيييم من.. كه مثلا با دوستم كاري نداشته باشه و اصلا كار به جايي نكشه.. يه دفعه گفت خفه شو :|. صدف نشت رو اون پاش فقط زل زده بود تو چشام و با چشاش التماس ميكرد يه كاري كنم.. منم دستو پام ميلرزيد.. يه دفعه سروش گفت پاشين ماهم خوشحال پاشديم رفت اب بياره ديديم در قفله دستگيرشو هم از اونور دراوردن.. سروش برگشت گفت گوشياتون و بدين.. مجبور شديم بديم از ترس اينكه بلايي سرمون نياره.. بعد به اشكان گفت : اشكان ايفون فايو ميخواي يا فور اس؟ بعد خنديد
ن و گوشيامونو گذاشت تو جيبش.. بعد باز قيافش جدي شد گفت چه قد جونتونو دوس دا
رين بعد من بي اختيار زدم زير گريه يكي خوابوند زير گوشم بعد بغلم كرد گفت جنده جيك بزني دادمت او مردايه بيرون تيكه پارت كنن بعد موهامو گرفت پرتم كرد روي تشك بعد به صدف گفت لخت شو.. منم لخت كرد اشكان افتاده بود رو صدف و داشت كيرشو ميكرد تو از جلو تو صدف كه صدف گفت به قران دخترم از جلو نكن توروخدا بعد سروش اومد دستشو فشار داد رو ك سمون گفت هردو پرده دارن كاري نداشته باش با جلو.. بعد سروش اومد رو من داشت كيرشو روغن بچه ميزد.. در گوشش گفتم پس قولت چي؟ گفت يه كلمه ديگه كافيه حرف بزني تا لخت پرتت كنم بينه شش تا كير توي حال.. منم ساكت شدم فقط اشك از بغل چشام ميريخت.. اومد بكنه تو ديد نميره دلش سوخت گفت دفعه اولته گفتم اره به قران گفت فقط سرش و ميكنم تو.. ك يرش خيلي بزرگ بود به سانت نميدونم اما خيلي بزرگ بود از اشكان بزرگتر.. صدف هم دقيقا كنارم داشت گاييده ميشد.. از ديدن اين صحنه ها تو شك بودم ميخواستم فقط زودتر تموم شه كه يه دفعه اشكانِ لاشي گفت : سروش يادته دفعه قبلي دختره خودشو از شيشه پنجره پرت كرد پايين؟ روحش شاد و فلان.. بعد نگا كردم ديدم اره شيشه دقيقا اندازه يه ادم كه پريده شكسته.. ديگه فقط التماس ميكردم مارو سالم برسونه خونه.. سروش كليد ماشينشو داد گفت اين دست كه باور كني ميرسونمت.. فك ميكردم مارو ميكشن كه حرفي نزنيم.. بعد اشكان پاشد اومد به من گفت سگي بخواب منو برگردوند كرد تا ته توم كه من جيغ زدم دهنمو گرفت.. بعد موهام كه تا رونم بلنده رو گرفت دو دور، دور دستش پيچيد و كشيد عقب و تند تند عقب جلو كرد.. ابش كه اومد ريخت تو.. وقتي عقب جلو ميكرد فقط يه جمله رو مدام تو گوشم ميگفت : چرا شب ما رو خراب كردين؟ چرا شب مارو خراب كردين؟ داشتم ديوونه ميشدم.. سروشم داشت صدف و ميكرد.. بعد كار اشكان كه تموم شد در زدن اون يكي دوستشون هم كه تو راه سوار كردن اومد.. اسمش پيمان بود بوي گه ميداد..بعد گفت من ك س ميخوام يكيتون به انتخاب خودتون بياد جلو .. ما هم التماس ميكرديم.. كيرش از سروشم گنده تر بود.. گفت بياين بخورين.. بعد به من گفت تو خوب ساك نميزني و ميكنمت از پشت.. من ديگه انقد پشتم درد ميكرد و ميسوخت كه قيد پردمو زدم و گفتم خودم ميزنم پردمو بعد هركاري خواستي بكن.. سروش دلش سوخت اومد مثلا كمكم كنه.. گفت بيا روم بخواب من لاپات ميزارم تو اخ و اوخ كن فك كنن پردتو زدم.. منم اشك ميريختم گفتم باشه. همون كارو كرديم صدف هم واسه اين كه پيمان منو از جلو نكنه تند تند ميخورد كه ابش بيادو بيخيال شه.. همينطور شد.. اونا هم فكر كردن ديگه من اوپن شدم انگار عقدشون خالي شد.. اشكان دوباره اومد اين سري صدف و كرد و ابش و ريخت توش.. بعد سروش به من گفت تو ديگه بسته بپوش لباساتو.. منم سريع پاشدم پوشيدم و نشستم داشتم صدف و كه واسه سروش س اك ميزنه رو ميديدم و گريه ميكردم.. اب سروشم اومد پاشيد تو صورت صدف و لباس پوشيدن و رفتيم.. سروش تو ماشين گفت يكيتون بايد گوشيشو بده وگرنه نميرسونمتون خونه.. صدفم گفت لپتاپمو ميدم با گوشيم هم قيمته قرار شد بريم دم خونه من بمونم تا صدف بياره لپتاپو كه خداروشكر نظرشون برگشت و بيخيال شدن.. رسيديم خونه دوستم پياده شديم رفتيم خونشون..... مرسي كه خونديد ببخشيد طولاني شد چيزي جز حقيقت نبود.. خدانگهدار..
نوشته: دخترک
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
رين بعد من بي اختيار زدم زير گريه يكي خوابوند زير گوشم بعد بغلم كرد گفت جنده جيك بزني دادمت او مردايه بيرون تيكه پارت كنن بعد موهامو گرفت پرتم كرد روي تشك بعد به صدف گفت لخت شو.. منم لخت كرد اشكان افتاده بود رو صدف و داشت كيرشو ميكرد تو از جلو تو صدف كه صدف گفت به قران دخترم از جلو نكن توروخدا بعد سروش اومد دستشو فشار داد رو ك سمون گفت هردو پرده دارن كاري نداشته باش با جلو.. بعد سروش اومد رو من داشت كيرشو روغن بچه ميزد.. در گوشش گفتم پس قولت چي؟ گفت يه كلمه ديگه كافيه حرف بزني تا لخت پرتت كنم بينه شش تا كير توي حال.. منم ساكت شدم فقط اشك از بغل چشام ميريخت.. اومد بكنه تو ديد نميره دلش سوخت گفت دفعه اولته گفتم اره به قران گفت فقط سرش و ميكنم تو.. ك يرش خيلي بزرگ بود به سانت نميدونم اما خيلي بزرگ بود از اشكان بزرگتر.. صدف هم دقيقا كنارم داشت گاييده ميشد.. از ديدن اين صحنه ها تو شك بودم ميخواستم فقط زودتر تموم شه كه يه دفعه اشكانِ لاشي گفت : سروش يادته دفعه قبلي دختره خودشو از شيشه پنجره پرت كرد پايين؟ روحش شاد و فلان.. بعد نگا كردم ديدم اره شيشه دقيقا اندازه يه ادم كه پريده شكسته.. ديگه فقط التماس ميكردم مارو سالم برسونه خونه.. سروش كليد ماشينشو داد گفت اين دست كه باور كني ميرسونمت.. فك ميكردم مارو ميكشن كه حرفي نزنيم.. بعد اشكان پاشد اومد به من گفت سگي بخواب منو برگردوند كرد تا ته توم كه من جيغ زدم دهنمو گرفت.. بعد موهام كه تا رونم بلنده رو گرفت دو دور، دور دستش پيچيد و كشيد عقب و تند تند عقب جلو كرد.. ابش كه اومد ريخت تو.. وقتي عقب جلو ميكرد فقط يه جمله رو مدام تو گوشم ميگفت : چرا شب ما رو خراب كردين؟ چرا شب مارو خراب كردين؟ داشتم ديوونه ميشدم.. سروشم داشت صدف و ميكرد.. بعد كار اشكان كه تموم شد در زدن اون يكي دوستشون هم كه تو راه سوار كردن اومد.. اسمش پيمان بود بوي گه ميداد..بعد گفت من ك س ميخوام يكيتون به انتخاب خودتون بياد جلو .. ما هم التماس ميكرديم.. كيرش از سروشم گنده تر بود.. گفت بياين بخورين.. بعد به من گفت تو خوب ساك نميزني و ميكنمت از پشت.. من ديگه انقد پشتم درد ميكرد و ميسوخت كه قيد پردمو زدم و گفتم خودم ميزنم پردمو بعد هركاري خواستي بكن.. سروش دلش سوخت اومد مثلا كمكم كنه.. گفت بيا روم بخواب من لاپات ميزارم تو اخ و اوخ كن فك كنن پردتو زدم.. منم اشك ميريختم گفتم باشه. همون كارو كرديم صدف هم واسه اين كه پيمان منو از جلو نكنه تند تند ميخورد كه ابش بيادو بيخيال شه.. همينطور شد.. اونا هم فكر كردن ديگه من اوپن شدم انگار عقدشون خالي شد.. اشكان دوباره اومد اين سري صدف و كرد و ابش و ريخت توش.. بعد سروش به من گفت تو ديگه بسته بپوش لباساتو.. منم سريع پاشدم پوشيدم و نشستم داشتم صدف و كه واسه سروش س اك ميزنه رو ميديدم و گريه ميكردم.. اب سروشم اومد پاشيد تو صورت صدف و لباس پوشيدن و رفتيم.. سروش تو ماشين گفت يكيتون بايد گوشيشو بده وگرنه نميرسونمتون خونه.. صدفم گفت لپتاپمو ميدم با گوشيم هم قيمته قرار شد بريم دم خونه من بمونم تا صدف بياره لپتاپو كه خداروشكر نظرشون برگشت و بيخيال شدن.. رسيديم خونه دوستم پياده شديم رفتيم خونشون..... مرسي كه خونديد ببخشيد طولاني شد چيزي جز حقيقت نبود.. خدانگهدار..
نوشته: دخترک
📚باما باشید با : جدیدترین داستانها📚
❥❥❥◈═❧═──
Forwarded from ایردراپ_درامددلاری💸
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM