شب عروسی با زنم
سلام من سامانم 29 سالمه و 1 ساله که ازدواج کردم ، قدم 178 و کیرمم تقریبا 18 سانته ، این قضیه برای 1 سال پیشه یعنی موقع ای که عروسی کردم ! از دوران دانشگاه سارا (زنم) ـو میشناختم خیلی با هم صمیمی بودیم ، اما بگم که با چند تا دختر دیگه هم بودم ، بالاخره بعد از چند سال تصمیم به ازدواج گرفتیم و... با هم رابطه نداشتیم ، من مشتاق بودم اما اون میگفتتا قبل نامزدی نه ، البته چند باری از هم لب گرفته بودیم و وقتی هم مست میشد و میفتاد تو بغلم ی خورده میمالوندمش!
خلاصه گذشت تا شب عروسی ، بعد از آتلیه با ماشین رفتیم تو باغی که مراسم بود ، طبق معمول دیر کرده بودم ! مهمونا قرار بود از ساعت 7:30 بیان و تازه 8:45 بود که ما رسیده بودیم ، همینطور تا وسطای مراسم گذشت تا گفتن وقت رقصه تانگوئه عروس و دوماده!! منم که البته بلد نبودم باس میرفتم دست سارا رو میگرفتم میاوردم وسط ، به هر سختی ای که بود رقصیدم و آخرش یهو دی جی ـهه برگشت گفت داماد باید عروسو ببوسه ، منم آروم لپای سارا رو بوسیدم اون خیلی خجالت کشید اما بعد دی جی گفت: از اینا نه! از اوناش و ی چشمک به من زد ! منم دلو جرئتمو جمع کردمو لباشو بوسیدم ، سارا که دیگه داشت از خجالت آب میشد!! به محض اینکه لبمو از رو لباش برداشتم رفت اونور باغ البته خیلی عادی و ریلکس رفت تا کسی فکر نکنه ناراحت شده ، اما من فهمیده بودم که ناراحت شده ، منم رفتم دنبالش ، گفتم چی شد؟ گفت آبرومونو بردی ! گفتم چرا؟ گفت خر خودتی اما لحن حرف زدنش جوری بود که معلوم بود حشری شده ، منم که نمیخواستم شبمون خراب بشه دستاشو گرفتم و بوس کردم و گفتم ببخشید فک نمیکردم ناراحت بشی عزیزم ، اونم به من با کلی اکراه دستمو گرفتو و رفتیم و مراسم ساعت 1 بود که مراسم تموم شد و ما برگشتیم خونه ی خودمون ، مامان و بابای من و اون تا نزدیکای 2 - 2:30 خونه ما بودن اما بعد رفتن و شب نموندن ، من سریع لباسامو عوض کردم و رفتم تو تخت ، سارا قبلا لباسای خونشو پوشیده بود و اومد کنار من خوابید ، دست راستشو گذاشت رو شونه ی راست بدنمو ی لب ازم گرفت منم خیلی داغ شدم و دستاشو گرفتمو کشیدمش رو خودم ، هی از هم لب میگرفتیم و تو اون حالت قشنگ چاک سینه هاش معلوم بود و سوتینم نداشت ، با خوشحالی بلوزشو در آوردم اول گردنشو خوردم تا رسیدم به سینه هاش سینه هاشو هم میمالوندم هم نوکشونو گاز میگرفتم ، که یهو آروم با کلی آه و ناله در گوشیم گفت جرم بده ناکس ، منم شلوار و شورتشو با هم کشیدم پایین چرخوندمش اول کسشو هی میخوردم تا اینکه دوباره گفت ناکس جرم بده ، زودباش! منم نامردی نکردم بلند شدم ، گفتم پشت کن به من ، گقت از کس نه از کون ، گفتم پشت کن حرف نباشه! برگشت و من کیرمو آروم از پشت گذاشتم دم کسش و آه و ناله هاش زیاد شد با دستش کسشو ی خورده باز تر کرد منم کیرمو فشار دادم به چیزی نخورد و دفعه بعد که آوردم بیرون و بردم تو ی جیغه خیلی بلند زد و از بغل کیرم خون میومد و فهمیدم پردش پاره شد بعد شروع کردم پشت سر هم تلمبه زدن ، حدودا 15 ربع تلمبه زدم گفتم بریزم توش؟ گفت گه خوردی بده بخورمش ، درآوردم کیرمو کرد تو دهنش چند تا جلق هم برام زد و تمام آبمو خورد . ی لب دیگه ازش گرفتمو گفتم عاشقتم ، اونم هیچی نگفت و گفتنم میخوام از پشت جرت بدم ، عزیزم ، معلوم بود دوست نداره اما گفت فقط یه امشب! با دستش باز کرد سوراخ کونشو و کیرمو فشار دادم تو خیلییییییییییی تنگ و داغ بود ، داشتم دیوونه میشدم ! میگفت نکن کسکش نکن درد داره و آه و ناله میکرد و من هی محکم تر تلبمه میزدم ، اونم با کسش ور میرفت اول آب اون اومد و بعد من 2 بار آبم اومدو هر 2 بار آبمو ریختم تو کسش ، بعدشم ی دور کسشو خوردم تا آبش اومد ، گفتم عزیزم دیگه فقط برا خودمی! تا صبح کنار هم لخت خوابیدیم و بعد از چند ماه که هر شب سکس داشتیم تصمیم به بچه دار شدن کردیم ، الانم زنم حاملس و منتظر پسرمونیم
نوشته:سامان
@dastankadhi
سلام من سامانم 29 سالمه و 1 ساله که ازدواج کردم ، قدم 178 و کیرمم تقریبا 18 سانته ، این قضیه برای 1 سال پیشه یعنی موقع ای که عروسی کردم ! از دوران دانشگاه سارا (زنم) ـو میشناختم خیلی با هم صمیمی بودیم ، اما بگم که با چند تا دختر دیگه هم بودم ، بالاخره بعد از چند سال تصمیم به ازدواج گرفتیم و... با هم رابطه نداشتیم ، من مشتاق بودم اما اون میگفتتا قبل نامزدی نه ، البته چند باری از هم لب گرفته بودیم و وقتی هم مست میشد و میفتاد تو بغلم ی خورده میمالوندمش!
خلاصه گذشت تا شب عروسی ، بعد از آتلیه با ماشین رفتیم تو باغی که مراسم بود ، طبق معمول دیر کرده بودم ! مهمونا قرار بود از ساعت 7:30 بیان و تازه 8:45 بود که ما رسیده بودیم ، همینطور تا وسطای مراسم گذشت تا گفتن وقت رقصه تانگوئه عروس و دوماده!! منم که البته بلد نبودم باس میرفتم دست سارا رو میگرفتم میاوردم وسط ، به هر سختی ای که بود رقصیدم و آخرش یهو دی جی ـهه برگشت گفت داماد باید عروسو ببوسه ، منم آروم لپای سارا رو بوسیدم اون خیلی خجالت کشید اما بعد دی جی گفت: از اینا نه! از اوناش و ی چشمک به من زد ! منم دلو جرئتمو جمع کردمو لباشو بوسیدم ، سارا که دیگه داشت از خجالت آب میشد!! به محض اینکه لبمو از رو لباش برداشتم رفت اونور باغ البته خیلی عادی و ریلکس رفت تا کسی فکر نکنه ناراحت شده ، اما من فهمیده بودم که ناراحت شده ، منم رفتم دنبالش ، گفتم چی شد؟ گفت آبرومونو بردی ! گفتم چرا؟ گفت خر خودتی اما لحن حرف زدنش جوری بود که معلوم بود حشری شده ، منم که نمیخواستم شبمون خراب بشه دستاشو گرفتم و بوس کردم و گفتم ببخشید فک نمیکردم ناراحت بشی عزیزم ، اونم به من با کلی اکراه دستمو گرفتو و رفتیم و مراسم ساعت 1 بود که مراسم تموم شد و ما برگشتیم خونه ی خودمون ، مامان و بابای من و اون تا نزدیکای 2 - 2:30 خونه ما بودن اما بعد رفتن و شب نموندن ، من سریع لباسامو عوض کردم و رفتم تو تخت ، سارا قبلا لباسای خونشو پوشیده بود و اومد کنار من خوابید ، دست راستشو گذاشت رو شونه ی راست بدنمو ی لب ازم گرفت منم خیلی داغ شدم و دستاشو گرفتمو کشیدمش رو خودم ، هی از هم لب میگرفتیم و تو اون حالت قشنگ چاک سینه هاش معلوم بود و سوتینم نداشت ، با خوشحالی بلوزشو در آوردم اول گردنشو خوردم تا رسیدم به سینه هاش سینه هاشو هم میمالوندم هم نوکشونو گاز میگرفتم ، که یهو آروم با کلی آه و ناله در گوشیم گفت جرم بده ناکس ، منم شلوار و شورتشو با هم کشیدم پایین چرخوندمش اول کسشو هی میخوردم تا اینکه دوباره گفت ناکس جرم بده ، زودباش! منم نامردی نکردم بلند شدم ، گفتم پشت کن به من ، گقت از کس نه از کون ، گفتم پشت کن حرف نباشه! برگشت و من کیرمو آروم از پشت گذاشتم دم کسش و آه و ناله هاش زیاد شد با دستش کسشو ی خورده باز تر کرد منم کیرمو فشار دادم به چیزی نخورد و دفعه بعد که آوردم بیرون و بردم تو ی جیغه خیلی بلند زد و از بغل کیرم خون میومد و فهمیدم پردش پاره شد بعد شروع کردم پشت سر هم تلمبه زدن ، حدودا 15 ربع تلمبه زدم گفتم بریزم توش؟ گفت گه خوردی بده بخورمش ، درآوردم کیرمو کرد تو دهنش چند تا جلق هم برام زد و تمام آبمو خورد . ی لب دیگه ازش گرفتمو گفتم عاشقتم ، اونم هیچی نگفت و گفتنم میخوام از پشت جرت بدم ، عزیزم ، معلوم بود دوست نداره اما گفت فقط یه امشب! با دستش باز کرد سوراخ کونشو و کیرمو فشار دادم تو خیلییییییییییی تنگ و داغ بود ، داشتم دیوونه میشدم ! میگفت نکن کسکش نکن درد داره و آه و ناله میکرد و من هی محکم تر تلبمه میزدم ، اونم با کسش ور میرفت اول آب اون اومد و بعد من 2 بار آبم اومدو هر 2 بار آبمو ریختم تو کسش ، بعدشم ی دور کسشو خوردم تا آبش اومد ، گفتم عزیزم دیگه فقط برا خودمی! تا صبح کنار هم لخت خوابیدیم و بعد از چند ماه که هر شب سکس داشتیم تصمیم به بچه دار شدن کردیم ، الانم زنم حاملس و منتظر پسرمونیم
نوشته:سامان
@dastankadhi
من عاشق ساک زدنم
من غزلم 19سالمه
راستش من عاشق ساک زدن و خوردن آب مردام...حدود دوسالی هس که با یه پسر دوستم اسمش ابوالفضله...همه چیش خوبه فقط یه مشکل بزرگ داریم اونم اینه که همیشه با کمبود مکان مواجه ایم
واسه همین همیشه تو پارکای خلوت قرار میذاریم و به هزار زور و زحمت میتونیم یه لب بگیریم!
دفعه پیش حسابی حشر بودیم کیف کولمو گذاشتم رو پاش کمربندشو باز کردم و کیرشو دراوردم زیاد بزرگ نبود اما خوش حالت بود...اول یه ذره با دست مالیدم تا حسابی حشری شه بعد کردمش تو دهنم و تا میتونستم مکیدمش اونم حسابی خوشش اومده بود و بلند بلند آه میکشید از دهنم دراوردم و تو چشاش نگاه کردم و گفتم عزییییییییزززممم حال میکنیی؟
اونم با یه لحنی که حشر ازش میبارید گفت خیلییییی بخور بدو...قربون لبای صورتیت بشم....همشو بکن تو دهنت
منم واسه اینکه حال کنه سر کیرشو زبون میزدم و زبونمو میکردم تو چاک سرش!
بعد گفت عشقم؟؟؟همشو میکنی تو دهنت؟؟
منم یه نفس عمیق کشیدم چون میدونستم اگه تا ته بکنم تو دهنم تا چند دقیقه نمیذاره در بیارمش
آروم آروم شروع کردم به فرو کردن کیرش تو دهنم تا جایی که تخماش رو با لبام حس میکردم اونم سرمو گرفت و محکم نگه داشت و شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن یکم تحمل کردم اما بعدش دیگه نفس کم آوردم
درآورد از دهنم گفتم آروم عزیزم خفم کردی
گفت میخوام یجوری کیر بخوری که تا آخر عمرت دیگه هوس نکنی
منم که از خدا خواسته گفتم پس پاشو وایسا تو دهنم تلمبه بزن
اول ابوالفضل باورش نمیشد چون من کلا آدم وسواسی هستم فکر کرد خوشم نمیاد گفت نه بسه گلم تا همینجاشم اذیت شدی میدونم بدت میاد
گفتم ببین من الان حشرم تو ندی میرم یکیو پیدا میکنم براش ساک بزنم تا آبش بیاد
با بهت و ناباوری رفتیم تو یه کوچه خلوت شلوارشو تا روناش کشیدم پایین و شروع کردم محکم ساک زدن
انقدر محکم که میترسیدم کیرش کنده شه بمونه تو دهنم!
دوباره حشری شد سرمو با دستاش گرفت و شروع کرد تلمبه زدن همون موقع حس کردم یه آبی که یه ذره شور و تلخ بود اومد تو دهنم گفتم این چی بود؟گفت پیش منیم بود
دوباره کیرشو تا ته کردم تو دهنم و اونم تلمبه زد
گفت قربون هیکل نازت بشم پاشو وایسا سینه هاتو درآر و خودش شروع کرد دکمه های مانتومو باز کردن اون یکی دستشم کرد تو شرتم و با چوچولم بازی کرد منم همزمان کیرشو میمالیدم سینمو درآورد افتاد روش میمکید گاز میزد بش گفتم من رو سینه هام حساس نیستم واقعا هم حسی ندارم فک کنم چون سینه هام خیلی بزرگن!
اونم نهایت استفادرو کرد و حسابی سینه هامو مکید و گاز گرفت طوری که نوک سینه هام تا یه هفته کبود بودن
شونه هامو فشار داد که بشینم نشستم کیرشو کرد تو دهنمو و محکم تر و تندتر از دفعه پیش تلمبه زد میگفت آره دارم دهنتو میگام قربون این دهنت بشم همه کیرمو بخور ببینم و یهو محکم تلمبه زد که کیرش تا ته رفت تو دهنم یکم دردم اومد و ناله کردم اما اون فکر کرد خوشم ومده شروع کرد تند تند تلمبه زدن
نمیدونم چرا آبش نمیومد حدود بیست دقیقه تلمبه زد آخرم آبش نیومد
بش گفتم چرا نمیاد آبت؟؟
میگفت شرایطش نیست اینجوری استرس دارم یکی بیاد واسه همین آبم نمیاد
اما فکر کنم اسپریی قرصی چیزی مصرف کرده بود
مجبور شدم تندتر و محکم تر بزنم انقدرخوردم که دهنم بی حس شد و به معنای واقعی حسه گاییده شدن دهن رو درک کردم چند لحظه بعد جیغش دراومد یهو گفت سرتو بکش الان آبم میاد اما من کونشو بغل کردم که آبش بریزه تو دهنم
یهو یه مایع داغ تلخ که یه بویه خاصی میداد دهنمو پر کرد فکر کنم خیلی وقت بود جلق نزده بود چون واقعا زیاد بود
با لذت آبشو رو دادم همونجوری سرمو بردم بالا و دهنمو باز کردم که ببینه آبشو تماما خوردم!
فکر کنم تازه یادش افتاده بود خجالت بکشه شروع کرد معذرت خواهی منم پاشدم بغلش کردم اونم یه دستشو از پشت برد با کونم بازی کرد و با اون یکی دستش شروع کرد ناز کردنم و قربون صدقم میرفت!
خیلی اون بار بهم چسبید اما حیف دیگه موقعیتش پیش نیومد براش ساک بزنم
نوشته: غزل
@dastankadhi
#پایان
من غزلم 19سالمه
راستش من عاشق ساک زدن و خوردن آب مردام...حدود دوسالی هس که با یه پسر دوستم اسمش ابوالفضله...همه چیش خوبه فقط یه مشکل بزرگ داریم اونم اینه که همیشه با کمبود مکان مواجه ایم
واسه همین همیشه تو پارکای خلوت قرار میذاریم و به هزار زور و زحمت میتونیم یه لب بگیریم!
دفعه پیش حسابی حشر بودیم کیف کولمو گذاشتم رو پاش کمربندشو باز کردم و کیرشو دراوردم زیاد بزرگ نبود اما خوش حالت بود...اول یه ذره با دست مالیدم تا حسابی حشری شه بعد کردمش تو دهنم و تا میتونستم مکیدمش اونم حسابی خوشش اومده بود و بلند بلند آه میکشید از دهنم دراوردم و تو چشاش نگاه کردم و گفتم عزییییییییزززممم حال میکنیی؟
اونم با یه لحنی که حشر ازش میبارید گفت خیلییییی بخور بدو...قربون لبای صورتیت بشم....همشو بکن تو دهنت
منم واسه اینکه حال کنه سر کیرشو زبون میزدم و زبونمو میکردم تو چاک سرش!
بعد گفت عشقم؟؟؟همشو میکنی تو دهنت؟؟
منم یه نفس عمیق کشیدم چون میدونستم اگه تا ته بکنم تو دهنم تا چند دقیقه نمیذاره در بیارمش
آروم آروم شروع کردم به فرو کردن کیرش تو دهنم تا جایی که تخماش رو با لبام حس میکردم اونم سرمو گرفت و محکم نگه داشت و شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن یکم تحمل کردم اما بعدش دیگه نفس کم آوردم
درآورد از دهنم گفتم آروم عزیزم خفم کردی
گفت میخوام یجوری کیر بخوری که تا آخر عمرت دیگه هوس نکنی
منم که از خدا خواسته گفتم پس پاشو وایسا تو دهنم تلمبه بزن
اول ابوالفضل باورش نمیشد چون من کلا آدم وسواسی هستم فکر کرد خوشم نمیاد گفت نه بسه گلم تا همینجاشم اذیت شدی میدونم بدت میاد
گفتم ببین من الان حشرم تو ندی میرم یکیو پیدا میکنم براش ساک بزنم تا آبش بیاد
با بهت و ناباوری رفتیم تو یه کوچه خلوت شلوارشو تا روناش کشیدم پایین و شروع کردم محکم ساک زدن
انقدر محکم که میترسیدم کیرش کنده شه بمونه تو دهنم!
دوباره حشری شد سرمو با دستاش گرفت و شروع کرد تلمبه زدن همون موقع حس کردم یه آبی که یه ذره شور و تلخ بود اومد تو دهنم گفتم این چی بود؟گفت پیش منیم بود
دوباره کیرشو تا ته کردم تو دهنم و اونم تلمبه زد
گفت قربون هیکل نازت بشم پاشو وایسا سینه هاتو درآر و خودش شروع کرد دکمه های مانتومو باز کردن اون یکی دستشم کرد تو شرتم و با چوچولم بازی کرد منم همزمان کیرشو میمالیدم سینمو درآورد افتاد روش میمکید گاز میزد بش گفتم من رو سینه هام حساس نیستم واقعا هم حسی ندارم فک کنم چون سینه هام خیلی بزرگن!
اونم نهایت استفادرو کرد و حسابی سینه هامو مکید و گاز گرفت طوری که نوک سینه هام تا یه هفته کبود بودن
شونه هامو فشار داد که بشینم نشستم کیرشو کرد تو دهنمو و محکم تر و تندتر از دفعه پیش تلمبه زد میگفت آره دارم دهنتو میگام قربون این دهنت بشم همه کیرمو بخور ببینم و یهو محکم تلمبه زد که کیرش تا ته رفت تو دهنم یکم دردم اومد و ناله کردم اما اون فکر کرد خوشم ومده شروع کرد تند تند تلمبه زدن
نمیدونم چرا آبش نمیومد حدود بیست دقیقه تلمبه زد آخرم آبش نیومد
بش گفتم چرا نمیاد آبت؟؟
میگفت شرایطش نیست اینجوری استرس دارم یکی بیاد واسه همین آبم نمیاد
اما فکر کنم اسپریی قرصی چیزی مصرف کرده بود
مجبور شدم تندتر و محکم تر بزنم انقدرخوردم که دهنم بی حس شد و به معنای واقعی حسه گاییده شدن دهن رو درک کردم چند لحظه بعد جیغش دراومد یهو گفت سرتو بکش الان آبم میاد اما من کونشو بغل کردم که آبش بریزه تو دهنم
یهو یه مایع داغ تلخ که یه بویه خاصی میداد دهنمو پر کرد فکر کنم خیلی وقت بود جلق نزده بود چون واقعا زیاد بود
با لذت آبشو رو دادم همونجوری سرمو بردم بالا و دهنمو باز کردم که ببینه آبشو تماما خوردم!
فکر کنم تازه یادش افتاده بود خجالت بکشه شروع کرد معذرت خواهی منم پاشدم بغلش کردم اونم یه دستشو از پشت برد با کونم بازی کرد و با اون یکی دستش شروع کرد ناز کردنم و قربون صدقم میرفت!
خیلی اون بار بهم چسبید اما حیف دیگه موقعیتش پیش نیومد براش ساک بزنم
نوشته: غزل
@dastankadhi
#پایان
سودابه_عزیزم
ادش بخیر زمانی که دانشجو بودم به طور اتفاقی و توی سوپری سر کوچه با یه خانم چادری که همچین چپ چپ منو می پایید آشنا شدم .شماره تلفن خونه رو بهش دادم . راستش بخواید فکر نمی کردم بهم زنگ بزنه ولی زنگ زد اسمش سودابه بود و مدتی تلفنی باهم صحبت میکردیم . درددل میکرد که شوهرش آدم خوبی نیستو از این صحبتا و منم که خدای کس کلاس گذاشتنو و بچه مثبت بازی بودم حسابی توی دل ایشون جا باز کرده بودم که بعد از مدتی به زیر دلش هم کشیده شد . شوهر سودابه خانم توی اداره برق شیفت اتفاقات برق بود . بعد از مدتی ازش خواستم که از نزدیک ببینمش و اونم قبول کرد که موقعی که حاج آقا شیفت شبه برم اونجا .
ساعت 10 شب بود که دفعه اول رفتم اونجا و توی حیاط نشستیم , یه لباس تنگ و یه شلوارک پوشیده بود که خداییش هیکل خوبی داشت . پایین تنه اش خیلی خوش استیل بود ولی نمیدونم چرا سینه هاش کوچیک بود . خیلی باهاش لاس زدم ولی نتونستم بکنمش . بعد از مدتی که باهاش صحبت می کردم بهش گفتم دوست دارم بکنمش که یه طوری گفت نه که هوس از حرفش میبارید . یکی از شبهایی که رفته بودم اونجا خیلی ازش لب گرفتم و به زور هم که شده بود با کسش رو شلوار بازی کردم و حدود 1 ساعت باهاش حال کردم تا تونستم دستمو برسونم به چوچولش . اینقدر کسش صاف بود که دستم روش لیز میخورد . خلاصه اینقدر با چوچولش بازی کردم که داشت میمرد و خودش گفت بریم توی اتاق . توی اتاق همینکه که خم شد که ضبط رو روشن بکنه بهش چسبیدم و روش خوابیدم . سودابه خیلی زور زیادی داشت منو کنار زد و گفت علی جون من باهات شوخی ندارم چرا اینکار میکنی و زد زیر خنده . لباسشو توی نور کم لامپای بیرون در اورد . داشتم میمردم , سودابه از بس هوسی بود کس شعراش گل کرده بود . خلاصه رفتم سر وقت سینه هاش که گفت نه , سینه رو با کس میده و جدا شرمنده ام . روش خوابیدم کیرم آروم گذاشتم تو کسش و دستمو روی سینهاش . بعدشم همونطور که کیرم تو کسش بود با زبون روی سینهاش میکشیدم و میمکیدمشون . سودابه دقیقاً وحشی شده بود و اینقدر لرزید که آبش اومد و موقعی که ابش اومد جیغ میزد .شما تجسم کنید من هم داشتم حال میکردم و هم ترسیده بودم . از یه طرف میترسیدم شوهرش اتفاقی بیاد خونه و از طرف دیگه از حالت هوسی اون .
وقتی آبش اومد گفت هنوزم میخواد که بکنمش که بهش گفتم لامصب من هنوز آبم نیومده و مطمئن باش کردنم ادامه داره . خلاصه بعد حدود 20 تلمبه زدن آبم اومد و ریختم تو کس داغش . از بس ترسیده بودم لباسامو ÷وشیدم که برم خونه ولی اون با همون حالت لختش اومد توی حیاط بر خداحافظی که وقتی دوباره هیکلشو دیدم کیرم بلند شد و موقعی که بهش چسبیدم که خداحافظی کنم دوباره کیرمو از تو شلوار در آوردم و گذاشتم لای ÷اش . سودابه گفت علی مگه سیر نشدی ؟ گفتم راتش بخوای میخوام یه بار دیگه اینجا بکنمت . قبول کرد . خم شد , وای که چه کس بزرگی داشت . از پشت گذاشتم داخل کسش و اونم دستشو به میله گاراز گرفته , اینقدر تلمبه زدم که آبم اومد و اونم مثل وحشیا حال میکرد . ازش خداحافشی کردمو رفتم خونه , ساعت 1 شب بود و نای راه رفتن نداشتم . بعد از اون هم بارها کردمش , ولی بعد از مذتی که با زنهای دیگه دوست شدم و سودابه تکراری شده بود ازش جدا شدم . ولی واقعاً کس نازی بود و کمتر برام پیش اومد که یکی اینقدر موقع سکس حال بده .
نوشته: علی
#پایان
@dastankadhi
ادش بخیر زمانی که دانشجو بودم به طور اتفاقی و توی سوپری سر کوچه با یه خانم چادری که همچین چپ چپ منو می پایید آشنا شدم .شماره تلفن خونه رو بهش دادم . راستش بخواید فکر نمی کردم بهم زنگ بزنه ولی زنگ زد اسمش سودابه بود و مدتی تلفنی باهم صحبت میکردیم . درددل میکرد که شوهرش آدم خوبی نیستو از این صحبتا و منم که خدای کس کلاس گذاشتنو و بچه مثبت بازی بودم حسابی توی دل ایشون جا باز کرده بودم که بعد از مدتی به زیر دلش هم کشیده شد . شوهر سودابه خانم توی اداره برق شیفت اتفاقات برق بود . بعد از مدتی ازش خواستم که از نزدیک ببینمش و اونم قبول کرد که موقعی که حاج آقا شیفت شبه برم اونجا .
ساعت 10 شب بود که دفعه اول رفتم اونجا و توی حیاط نشستیم , یه لباس تنگ و یه شلوارک پوشیده بود که خداییش هیکل خوبی داشت . پایین تنه اش خیلی خوش استیل بود ولی نمیدونم چرا سینه هاش کوچیک بود . خیلی باهاش لاس زدم ولی نتونستم بکنمش . بعد از مدتی که باهاش صحبت می کردم بهش گفتم دوست دارم بکنمش که یه طوری گفت نه که هوس از حرفش میبارید . یکی از شبهایی که رفته بودم اونجا خیلی ازش لب گرفتم و به زور هم که شده بود با کسش رو شلوار بازی کردم و حدود 1 ساعت باهاش حال کردم تا تونستم دستمو برسونم به چوچولش . اینقدر کسش صاف بود که دستم روش لیز میخورد . خلاصه اینقدر با چوچولش بازی کردم که داشت میمرد و خودش گفت بریم توی اتاق . توی اتاق همینکه که خم شد که ضبط رو روشن بکنه بهش چسبیدم و روش خوابیدم . سودابه خیلی زور زیادی داشت منو کنار زد و گفت علی جون من باهات شوخی ندارم چرا اینکار میکنی و زد زیر خنده . لباسشو توی نور کم لامپای بیرون در اورد . داشتم میمردم , سودابه از بس هوسی بود کس شعراش گل کرده بود . خلاصه رفتم سر وقت سینه هاش که گفت نه , سینه رو با کس میده و جدا شرمنده ام . روش خوابیدم کیرم آروم گذاشتم تو کسش و دستمو روی سینهاش . بعدشم همونطور که کیرم تو کسش بود با زبون روی سینهاش میکشیدم و میمکیدمشون . سودابه دقیقاً وحشی شده بود و اینقدر لرزید که آبش اومد و موقعی که ابش اومد جیغ میزد .شما تجسم کنید من هم داشتم حال میکردم و هم ترسیده بودم . از یه طرف میترسیدم شوهرش اتفاقی بیاد خونه و از طرف دیگه از حالت هوسی اون .
وقتی آبش اومد گفت هنوزم میخواد که بکنمش که بهش گفتم لامصب من هنوز آبم نیومده و مطمئن باش کردنم ادامه داره . خلاصه بعد حدود 20 تلمبه زدن آبم اومد و ریختم تو کس داغش . از بس ترسیده بودم لباسامو ÷وشیدم که برم خونه ولی اون با همون حالت لختش اومد توی حیاط بر خداحافظی که وقتی دوباره هیکلشو دیدم کیرم بلند شد و موقعی که بهش چسبیدم که خداحافظی کنم دوباره کیرمو از تو شلوار در آوردم و گذاشتم لای ÷اش . سودابه گفت علی مگه سیر نشدی ؟ گفتم راتش بخوای میخوام یه بار دیگه اینجا بکنمت . قبول کرد . خم شد , وای که چه کس بزرگی داشت . از پشت گذاشتم داخل کسش و اونم دستشو به میله گاراز گرفته , اینقدر تلمبه زدم که آبم اومد و اونم مثل وحشیا حال میکرد . ازش خداحافشی کردمو رفتم خونه , ساعت 1 شب بود و نای راه رفتن نداشتم . بعد از اون هم بارها کردمش , ولی بعد از مذتی که با زنهای دیگه دوست شدم و سودابه تکراری شده بود ازش جدا شدم . ولی واقعاً کس نازی بود و کمتر برام پیش اومد که یکی اینقدر موقع سکس حال بده .
نوشته: علی
#پایان
@dastankadhi
سکس با زن فامیل
سلام دوستان این داستانی که مینویسم واقعیه و واسه خودم اتفاق افتاده و اگرم دقت کنید چیز خارق العاده ای نداره که بگید دروغه...من مهرانم و 20 سالمه
خب از اینجا بگم که یکی از فامیلهای دورمون میخواستن بیان شهر ما و با پدرم صحبت کردن و قرار شد که مستاجر ما بشن...یه اقا(رضا) و خانومش(فاطی) و یه پسر 2 ساله.
خلاصه اسباب کشی کردن و اومدن.این فاطی خانوم قصه ما قیافش به شدت تخمی بود...درحدی که میدیدم کیرم میخوابید جوری که انگار تا حالا بیدار نشده!!!(اینم شانس ما)
از همون اول که اومدن یه چیزایی فهمیدم که این میخاره و ... از نگاه کردنش و بقیه رفتاراش.ولی چون اون موقع دوس دختر داشتم اصلا نگاشم نمیکردم.بازم میگم قیافش خیلی کیری بود...! اما بعدا که بیشتر توجه کردم فهمیدم بدن قابل قبولی داره.خلاصه یه چند ماهی گذشت و اون همچنان امار میداد و من دایورت میکردم... تا اینکه بعد چند وقت من با دوست دخترم به هم زده بودم و بد جور تنها شده بودم و افتاده بودم تو فکر فاطی خانوم..
از خودم بگم که قیافه معمولی دارم. قدم185 و ورنم 70 یکم لاغرم ولی بدنسازی کار میکنم.
خلاصه تصمیم گرفتم که هم یه حالی به فاطی خانوم بدم که خیلی میخاره هم خودم که چند ماهی میشد تنها بودم یه حالی کنم...
شوهرش صبح میرفت سر کار تا 6 غروب.بچشم که 2 سالش بود و هیچی نمیفهمید.کم کم مهربون تر نگاهش میکردم و امار بازی میکردیم.ولی منتظر بودم که اون پیش دستی کنه..!
خلاصه هرروز پشمای سالار(کیرمو عرض میکنم) رو تمیز میکردم که قافلگیر نشم. تا اینکه یه روز اومد دم خونمون و به مامانم گفت که رفته بیرون و کلید رو داخل جا گذاشته.مامانمم صدام کرد گفت بیا برو ببین میتونی بازش کنی.منم که فهمیدم نقشه کشیده به مامانم گفتم کارم که تموم شد میرم پارک.تا به اندازه کافی وقت داشته باشم.خلاصه رفتم پایین و یکم با در ور رفتم که با یه لبخند مرموز با اون قیافه کیریش گفت برو اون ور کیلید دارم....! رفتیم داخل گفت بزار بچه رو بخوابونم میام پیشت.رفت و برگشت نشست پیشم.لبمو بوسید احساس کردم دارم بالا میارم!!سریع خودمو زدم به اون راه که انقد حشری ش
دم نمیتونم جلو خودمو بگیرم!!!دست انداختم دارزش کردم رو مبل با یه حرکت شلوارشو کشیدم پایین و با حرکت دوم تا خایه کردم توش.سعی میکردم سقفو نگاه کنم تا لذت ببرم!!! من کمرم زیاد سفت نیست و معمولا7_8 دقیقه ای ابم میاد.اما این دفه حداقل یه ربع کردم!! تا ابم اومد.بس که این زن تخمی بود خخخ.خلاصه ابم اومد و پا شدم زدم بیرون که مثلا خجالت کشیدم.بعد از اونم یه چند باری اس ام اس داد که بیا پیشم ولی من بهونه کردم که تو شوهر داری و نرفتم خخخ خلاصه تجربه خوب و تخمی بود...
مرسی که وقت گذاشتید
@dastankadhi
#پایان
سلام دوستان این داستانی که مینویسم واقعیه و واسه خودم اتفاق افتاده و اگرم دقت کنید چیز خارق العاده ای نداره که بگید دروغه...من مهرانم و 20 سالمه
خب از اینجا بگم که یکی از فامیلهای دورمون میخواستن بیان شهر ما و با پدرم صحبت کردن و قرار شد که مستاجر ما بشن...یه اقا(رضا) و خانومش(فاطی) و یه پسر 2 ساله.
خلاصه اسباب کشی کردن و اومدن.این فاطی خانوم قصه ما قیافش به شدت تخمی بود...درحدی که میدیدم کیرم میخوابید جوری که انگار تا حالا بیدار نشده!!!(اینم شانس ما)
از همون اول که اومدن یه چیزایی فهمیدم که این میخاره و ... از نگاه کردنش و بقیه رفتاراش.ولی چون اون موقع دوس دختر داشتم اصلا نگاشم نمیکردم.بازم میگم قیافش خیلی کیری بود...! اما بعدا که بیشتر توجه کردم فهمیدم بدن قابل قبولی داره.خلاصه یه چند ماهی گذشت و اون همچنان امار میداد و من دایورت میکردم... تا اینکه بعد چند وقت من با دوست دخترم به هم زده بودم و بد جور تنها شده بودم و افتاده بودم تو فکر فاطی خانوم..
از خودم بگم که قیافه معمولی دارم. قدم185 و ورنم 70 یکم لاغرم ولی بدنسازی کار میکنم.
خلاصه تصمیم گرفتم که هم یه حالی به فاطی خانوم بدم که خیلی میخاره هم خودم که چند ماهی میشد تنها بودم یه حالی کنم...
شوهرش صبح میرفت سر کار تا 6 غروب.بچشم که 2 سالش بود و هیچی نمیفهمید.کم کم مهربون تر نگاهش میکردم و امار بازی میکردیم.ولی منتظر بودم که اون پیش دستی کنه..!
خلاصه هرروز پشمای سالار(کیرمو عرض میکنم) رو تمیز میکردم که قافلگیر نشم. تا اینکه یه روز اومد دم خونمون و به مامانم گفت که رفته بیرون و کلید رو داخل جا گذاشته.مامانمم صدام کرد گفت بیا برو ببین میتونی بازش کنی.منم که فهمیدم نقشه کشیده به مامانم گفتم کارم که تموم شد میرم پارک.تا به اندازه کافی وقت داشته باشم.خلاصه رفتم پایین و یکم با در ور رفتم که با یه لبخند مرموز با اون قیافه کیریش گفت برو اون ور کیلید دارم....! رفتیم داخل گفت بزار بچه رو بخوابونم میام پیشت.رفت و برگشت نشست پیشم.لبمو بوسید احساس کردم دارم بالا میارم!!سریع خودمو زدم به اون راه که انقد حشری ش
دم نمیتونم جلو خودمو بگیرم!!!دست انداختم دارزش کردم رو مبل با یه حرکت شلوارشو کشیدم پایین و با حرکت دوم تا خایه کردم توش.سعی میکردم سقفو نگاه کنم تا لذت ببرم!!! من کمرم زیاد سفت نیست و معمولا7_8 دقیقه ای ابم میاد.اما این دفه حداقل یه ربع کردم!! تا ابم اومد.بس که این زن تخمی بود خخخ.خلاصه ابم اومد و پا شدم زدم بیرون که مثلا خجالت کشیدم.بعد از اونم یه چند باری اس ام اس داد که بیا پیشم ولی من بهونه کردم که تو شوهر داری و نرفتم خخخ خلاصه تجربه خوب و تخمی بود...
مرسی که وقت گذاشتید
@dastankadhi
#پایان
من و همسایه جنده مون مامان محمد
این داستان من مال دوران دبیرستانمه زمانی که از شدت حشر به کیرم رحم نمیکردم هی جق میزدم خیلی جق میزدم
اینم داستان من با همسایه جندمون صابرینه
اون زمانا 18 سالم بود یه پسر خوش تیپ قد بلند ورزشکار . یه روز بعد مدرسه برگشتم نهار خوردم که بعدش بخوابم به بقیه درسام برسم که خواب دیدیم دارم همسایمون مامان محمد رو که یه سوپری سر کوچه دارن میکنم وای یه زن زیبای تپل با اون کون ژله ایش یه بار که رفته بودم خیارشور بخرم خم شد تا شیشه خیارشور رو برام تو کیسه بزاره منم اون سینه های تپل قشنگشو دید میزدم کیرم از فشار زیاد شق کرده بود اونم یه نگاه بهش کرد یه نیش خندی کرد
من همیشه خواب مامان محمد میدیدم که باهاش سکس میکنم با اون کون تپول کس داغش غیر از خواب میومد پیش مادرم و اوقاتی که بیکارن با هم صحبت میکردن خودش مامانم یه بار یواشکی به حرفاشون گوش میدادم بهش میگفت با یه صدای سکسی میگفت پسرت هانی بزرگ قوی شده ..... کیرشم خیلی بزرگ شده ...... یلا دختر دیگه باید زنش بدی ازش خلاص شی .... مادرم هم میخندید آروم میزدش تا ساکت بشه
البته من زیاد فال گوش وا میستادم حرفاشون درباره تراشیدن موی کس حموم کرداناشون منو حشری میکرد .
ارتباط بصری قویی بین من و مامان محمد وجود داشت طوری که وقتی تو خوابم میکردمش آب منیم با فشار میپاشید رو لحاف تشک منم هروز صبح باید میرفتم حموم خودمو تمیز میکردم
یه روز صبح با صدای در زدن بلندی از خواب بیدار شدم هیچ کس به غیر از من تو خونه نبود به همین دلیل فکر کردم مادرمه رفته بیرون و کلیداشو یادش رفته منم با عجله رفتم تا رو براش باز کنم اصلا هواسم نبود که رو خودم خراب کاری کرده بودم آب منیم حتا روی پاهام ریخته بود بوی بدی ازم یاد
درو باز کردم دیدم مامان محمده همون همسایه که شبا خوابشو میبینم همونی که پیش مادرم غیبتمو میکنه
سلام کردم
پرسید مامانت کجاست
گفت نیستش رفته بیرون
باشه منتظرش میشم تا بیاد
امد داخ منم هول شدم
ازم پرسید چته هول کردی از چی ترسیدی ؟
من کاری کردم ؟
بعدش جنده خانوم بدون اجازه رفت تو اتاقم وقتی بوی اتاق به دماغش زد آب منی خش شدم رو لحاف دید دهنش از تعجب باز مونده بود
هانی این خیسی ، آب منی چیه که رو لباساته ؟
من هول کردم از خجالت دستمو گذاشتم رو کیرم
اونم مثل گرگ بو میکشید بدش نیومده بود با یه شیطنت خاصی میخندید
چشمو انداخته بود رو کیرم که شق کرده بود با خنده میگفت پسر جون این آبا رو حروم کی کردی .... دیگه بسه ... تو خری نه تو اسبی
گذاشتم هرچی میخواد بهم بگه منم سرمو انداخته بودم پایین
منو فرستاد حموم اوندم دنبال یه نشونه از دختری که من بخاطرش این کارو کردم میگشت از حموم امدم بیرون دیدم ملحفه تختمو داشت عوض میکرد
بهم رو کرد گفت اگه یه کاری ازت بخوام برام میکنی
گفتم : اگه بتونم برات انجام میدم
اونم با خنده گفت حتما میتونی شک نکن
ضربان قلبم با حرفاش بالا رفت کیرم دوباره داشت شق میشد
با جدیدت گفتم تو دقیقا چی میخوای ؟
با ناز عشوه گفت منم خسته شدم پسر جون .... من خیلی وقته خسته ... میتونی خستگیمو رفع کنی ....
از چی راحتت کنم
بهم نزدید شد گفت من یه مدت پیش انجامش دادم
با تعجب پرسیدم : چکار کردی
... نمی فهمم
جنده خانوم خندید دم گوشم آهسته گفت : خودت میدونی
منم با تعجب بهش نگاه کردم
یعنی با من بخوابی ..... همون کاری که یه مرد با یه زن میکنه
برقی تو چشمام درخشید بهش نگاه کردم دم گوشش گفتم : یعنی ... یعنی .. بکنمت خونم جوش امد گفتم راست میگی؟
اونم پاهاشو باز کرد شروع کرد از رو لباس با کسش ور رفتن منم مثل این ندیده ها بهش حمله کردم پستوناشو گاز میگرفتم نمیدونستم باید چکار کنم
همینه که لباسشو کند برای بار اول یه کس واقعی دیدیم آبم امد
دوباره کیرم شق کرد رفتم مامان محمدو رو تختم بکنم
یه دست
دو دست
سه دست
تمام آبمو تو کسش خالی کرد برای بار اول بود که گرمای کس شیرینشو میچشیدم
بعد از بار سوم کیرمو گرفت برام ساک میزد تا آبم تو صورتش بپاشم کیرمو تو دستش گرفته بود برام جق میزد آروم دم گوشم به کیرم میگفت : خدا برام نگهت داره .... بعد از این همه مدت آرومم کردی
@dastankadhi
#پایان
این داستان من مال دوران دبیرستانمه زمانی که از شدت حشر به کیرم رحم نمیکردم هی جق میزدم خیلی جق میزدم
اینم داستان من با همسایه جندمون صابرینه
اون زمانا 18 سالم بود یه پسر خوش تیپ قد بلند ورزشکار . یه روز بعد مدرسه برگشتم نهار خوردم که بعدش بخوابم به بقیه درسام برسم که خواب دیدیم دارم همسایمون مامان محمد رو که یه سوپری سر کوچه دارن میکنم وای یه زن زیبای تپل با اون کون ژله ایش یه بار که رفته بودم خیارشور بخرم خم شد تا شیشه خیارشور رو برام تو کیسه بزاره منم اون سینه های تپل قشنگشو دید میزدم کیرم از فشار زیاد شق کرده بود اونم یه نگاه بهش کرد یه نیش خندی کرد
من همیشه خواب مامان محمد میدیدم که باهاش سکس میکنم با اون کون تپول کس داغش غیر از خواب میومد پیش مادرم و اوقاتی که بیکارن با هم صحبت میکردن خودش مامانم یه بار یواشکی به حرفاشون گوش میدادم بهش میگفت با یه صدای سکسی میگفت پسرت هانی بزرگ قوی شده ..... کیرشم خیلی بزرگ شده ...... یلا دختر دیگه باید زنش بدی ازش خلاص شی .... مادرم هم میخندید آروم میزدش تا ساکت بشه
البته من زیاد فال گوش وا میستادم حرفاشون درباره تراشیدن موی کس حموم کرداناشون منو حشری میکرد .
ارتباط بصری قویی بین من و مامان محمد وجود داشت طوری که وقتی تو خوابم میکردمش آب منیم با فشار میپاشید رو لحاف تشک منم هروز صبح باید میرفتم حموم خودمو تمیز میکردم
یه روز صبح با صدای در زدن بلندی از خواب بیدار شدم هیچ کس به غیر از من تو خونه نبود به همین دلیل فکر کردم مادرمه رفته بیرون و کلیداشو یادش رفته منم با عجله رفتم تا رو براش باز کنم اصلا هواسم نبود که رو خودم خراب کاری کرده بودم آب منیم حتا روی پاهام ریخته بود بوی بدی ازم یاد
درو باز کردم دیدم مامان محمده همون همسایه که شبا خوابشو میبینم همونی که پیش مادرم غیبتمو میکنه
سلام کردم
پرسید مامانت کجاست
گفت نیستش رفته بیرون
باشه منتظرش میشم تا بیاد
امد داخ منم هول شدم
ازم پرسید چته هول کردی از چی ترسیدی ؟
من کاری کردم ؟
بعدش جنده خانوم بدون اجازه رفت تو اتاقم وقتی بوی اتاق به دماغش زد آب منی خش شدم رو لحاف دید دهنش از تعجب باز مونده بود
هانی این خیسی ، آب منی چیه که رو لباساته ؟
من هول کردم از خجالت دستمو گذاشتم رو کیرم
اونم مثل گرگ بو میکشید بدش نیومده بود با یه شیطنت خاصی میخندید
چشمو انداخته بود رو کیرم که شق کرده بود با خنده میگفت پسر جون این آبا رو حروم کی کردی .... دیگه بسه ... تو خری نه تو اسبی
گذاشتم هرچی میخواد بهم بگه منم سرمو انداخته بودم پایین
منو فرستاد حموم اوندم دنبال یه نشونه از دختری که من بخاطرش این کارو کردم میگشت از حموم امدم بیرون دیدم ملحفه تختمو داشت عوض میکرد
بهم رو کرد گفت اگه یه کاری ازت بخوام برام میکنی
گفتم : اگه بتونم برات انجام میدم
اونم با خنده گفت حتما میتونی شک نکن
ضربان قلبم با حرفاش بالا رفت کیرم دوباره داشت شق میشد
با جدیدت گفتم تو دقیقا چی میخوای ؟
با ناز عشوه گفت منم خسته شدم پسر جون .... من خیلی وقته خسته ... میتونی خستگیمو رفع کنی ....
از چی راحتت کنم
بهم نزدید شد گفت من یه مدت پیش انجامش دادم
با تعجب پرسیدم : چکار کردی
... نمی فهمم
جنده خانوم خندید دم گوشم آهسته گفت : خودت میدونی
منم با تعجب بهش نگاه کردم
یعنی با من بخوابی ..... همون کاری که یه مرد با یه زن میکنه
برقی تو چشمام درخشید بهش نگاه کردم دم گوشش گفتم : یعنی ... یعنی .. بکنمت خونم جوش امد گفتم راست میگی؟
اونم پاهاشو باز کرد شروع کرد از رو لباس با کسش ور رفتن منم مثل این ندیده ها بهش حمله کردم پستوناشو گاز میگرفتم نمیدونستم باید چکار کنم
همینه که لباسشو کند برای بار اول یه کس واقعی دیدیم آبم امد
دوباره کیرم شق کرد رفتم مامان محمدو رو تختم بکنم
یه دست
دو دست
سه دست
تمام آبمو تو کسش خالی کرد برای بار اول بود که گرمای کس شیرینشو میچشیدم
بعد از بار سوم کیرمو گرفت برام ساک میزد تا آبم تو صورتش بپاشم کیرمو تو دستش گرفته بود برام جق میزد آروم دم گوشم به کیرم میگفت : خدا برام نگهت داره .... بعد از این همه مدت آرومم کردی
@dastankadhi
#پایان
فاطمه
سلام من يه بسر ٢٢ ساله هستم
ميخوام جريان سكس با دختر عموم رو براتون بنويسم.
دختر عموم اسمش فاطمه س پدر و مادرش از هم طلاق كرفتن واين اتفاق باعث شد كه عموم بجه هاشو بياره بيش مادرش وخونواده برادراش
وخودش هم براي كار راهي يكي از كشور هاي عربي شد
وبجه هاشو بيش مادرش و ما كذاشت ورفت عموم سالي يه دفعه به مدت دوماه مي يومد ايران وبه بجه هاش سر ميزد و دوباره ميرفت
جرياني كه ميخوام براتون تعريف كنم حدودا مال سال ٨٦ هست
ما توي يه خونه اي زندي ميكرديم كه ٧تا اتاق داشت يه اتاقش مال من و داداشم بود
يه اتاقش هم مال بسر عمو هام بود
يه اتاق هم مال مادر بزركم بود
يه اتاق هم مال دختر عمو هام بود
ويه اتاق هم مال مادر و بدرم بود
ويه اتاق هم مال خواهرم بود
يكي از اتاق ها هميشه خالي بود
من با فاطمه خيلي صميمي بودم فاطمه هم بامن خيلي راحت بود
شبي كه عموم برا كار خارج از كشور رفت فاطمه خيلي كريه ميكرد من رفتم و يه كمي آرومش كردم تا اون وقت هيج حسي بهش نداشتم تا اين كه از رفتن عموم حدود دو سه ماهي ميكذشت كه منو داداشم وخواهرم يه شب واسه فيلم نكاه كردن رفتيم تو اتاق فاطمه.
داداشم و خواهرم وخواهر برادراى فاطمه همه جلو تر از من و فاطمه نشسته بودن و من و فاطمه بشت سر همه بوديم .
همه داشتن فيلم نكاه ميكردن بجز من آخه من داشتم به سينه هاي فاطمه نكاه ميكردم كه يه دفعه متوجه شدم فاطمه داره بهم اشاره ميكنه و ميكه كجا رو نيكاه ميكني منم با برويي تمام با اشاره بهش فهموندم دارم اون سينه هاي قشنكت رو ديد ميزنم و بعد رفتم كنارش نشستم و شروع كردم باهاش شوخي كردن ولي اون زود از جاش بلند شد و از اتاق رفت بيرون منم از دنبالش بيرون رفتم ديدم بشت در اتاق منتظر ايستاده تا منو ديد كفت جرا اين كارا رو ميكني منم هيج جوابي بهش ندادم وفورا اونو توبغلم كرفتم شروع كردم به ماج كردنش بعد سينه هاشو تو دستم كرفتم اون داشت مقاومت ميكرد اما فايده اي نداشت همينتور كه توبغلم بود بلندش كردم ديكه كاملا بهم جسبيده بود من كيرم حسابي شق شده بود همين كه بلندش كردم كيرم لاي باهاش رفت واي جه رون هاي نرمي بود خيلي اصرار ميكرد كه ولش كنم منم ديدم داره خيلي طولاني ميشه ولش كردم
فردا صبح ش كه از خواب بيدار شدم نمي دونستم جه جوري با فاطمه رو برو بشم واقعا اتفاق ديشب اصلا دست خودم نبود اما من بايد با فاطمه رو برو ميشدم جون تو يه خونه زندكي ميكرديم وقتي از اتاقم او مدم بيرون رفتم رو حياط ديدم فاطمه كنار حوض داره دست وصورت شو ميشوره رفتم كنارش تا اومدم باهاش حرف بزنم كفت راجب ديشب هيجي نكو،منم كفتم يعني از من ناراحت نيستي؟ هيجي نكفت! اما من متوجه يه جيز ديكه شدم واقعا دارم درست ميبينم اون داشت لبخند ميزد مثل اين كه اونم بدش نيومده بود.
حدود يكي دو هفته بعد از اين جريان همه بجز فاطمه و مادربزركم همه رفتيم خونه عمه من هم از اين موقعيت استفاده كردم و ازخونه عمم جيم شدم و اومدم خونه خودمون بيش فاطمه جونم!
در زدم فاطمه درو باز كرد كفت جرا بركشتي؟ كفتم دلم هواي تورو كرده بود
فاطمه كفت ديونه شدي اين جه حرفيه كه ميزني
منم رفتم داخل دستشو كرفتم بردم توي يه اتاق كه هميشه خالي بود فاطمه ميكفت منو اينجا اوردي جيكار كه ديكه نذاشتم حرف بزنه ازش لب كرفتم اولش ممانعت ميكرد اما بعدش خودش رام شد ديكه ممانعت نمي كرد همين طور كه داشتم سينه هاشو ميماليدم لباسش رو از تنش در اوردم واي جه سينه هاي سفيدي داشت يكم سينه هاشو خوردم ديكه حسابي حشري شده بود شلوارشو با شورتش از تنش در اوردم شرتش حسابي خيس شده بود واي جه كس داشت سفيد سفيد با دستم سروع كردم به ماليدنش ديكه داشت صداي اه وناله ش در ميومد خوابوندمش كف اتاق با هاشو از هم باز كردم واي جه
صحنه اي هيج وقت ازيادم نميره رفتم لاي دوتا باهاش كيرمو لاي درز كسش مي كشيدم كه فاطمه كفت معتل نكن بكن توش ديكه منم بدون اين كه معتلش كنم يه دفعه كيرمو هل دادم تو كسش يه جيغ كوتاه زد ديدم كيرم كيرم خونيه من پرده بكارت شو باره كردم
نوشته: محسن
@dastankadhi
#پایان
سلام من يه بسر ٢٢ ساله هستم
ميخوام جريان سكس با دختر عموم رو براتون بنويسم.
دختر عموم اسمش فاطمه س پدر و مادرش از هم طلاق كرفتن واين اتفاق باعث شد كه عموم بجه هاشو بياره بيش مادرش وخونواده برادراش
وخودش هم براي كار راهي يكي از كشور هاي عربي شد
وبجه هاشو بيش مادرش و ما كذاشت ورفت عموم سالي يه دفعه به مدت دوماه مي يومد ايران وبه بجه هاش سر ميزد و دوباره ميرفت
جرياني كه ميخوام براتون تعريف كنم حدودا مال سال ٨٦ هست
ما توي يه خونه اي زندي ميكرديم كه ٧تا اتاق داشت يه اتاقش مال من و داداشم بود
يه اتاقش هم مال بسر عمو هام بود
يه اتاق هم مال مادر بزركم بود
يه اتاق هم مال دختر عمو هام بود
ويه اتاق هم مال مادر و بدرم بود
ويه اتاق هم مال خواهرم بود
يكي از اتاق ها هميشه خالي بود
من با فاطمه خيلي صميمي بودم فاطمه هم بامن خيلي راحت بود
شبي كه عموم برا كار خارج از كشور رفت فاطمه خيلي كريه ميكرد من رفتم و يه كمي آرومش كردم تا اون وقت هيج حسي بهش نداشتم تا اين كه از رفتن عموم حدود دو سه ماهي ميكذشت كه منو داداشم وخواهرم يه شب واسه فيلم نكاه كردن رفتيم تو اتاق فاطمه.
داداشم و خواهرم وخواهر برادراى فاطمه همه جلو تر از من و فاطمه نشسته بودن و من و فاطمه بشت سر همه بوديم .
همه داشتن فيلم نكاه ميكردن بجز من آخه من داشتم به سينه هاي فاطمه نكاه ميكردم كه يه دفعه متوجه شدم فاطمه داره بهم اشاره ميكنه و ميكه كجا رو نيكاه ميكني منم با برويي تمام با اشاره بهش فهموندم دارم اون سينه هاي قشنكت رو ديد ميزنم و بعد رفتم كنارش نشستم و شروع كردم باهاش شوخي كردن ولي اون زود از جاش بلند شد و از اتاق رفت بيرون منم از دنبالش بيرون رفتم ديدم بشت در اتاق منتظر ايستاده تا منو ديد كفت جرا اين كارا رو ميكني منم هيج جوابي بهش ندادم وفورا اونو توبغلم كرفتم شروع كردم به ماج كردنش بعد سينه هاشو تو دستم كرفتم اون داشت مقاومت ميكرد اما فايده اي نداشت همينتور كه توبغلم بود بلندش كردم ديكه كاملا بهم جسبيده بود من كيرم حسابي شق شده بود همين كه بلندش كردم كيرم لاي باهاش رفت واي جه رون هاي نرمي بود خيلي اصرار ميكرد كه ولش كنم منم ديدم داره خيلي طولاني ميشه ولش كردم
فردا صبح ش كه از خواب بيدار شدم نمي دونستم جه جوري با فاطمه رو برو بشم واقعا اتفاق ديشب اصلا دست خودم نبود اما من بايد با فاطمه رو برو ميشدم جون تو يه خونه زندكي ميكرديم وقتي از اتاقم او مدم بيرون رفتم رو حياط ديدم فاطمه كنار حوض داره دست وصورت شو ميشوره رفتم كنارش تا اومدم باهاش حرف بزنم كفت راجب ديشب هيجي نكو،منم كفتم يعني از من ناراحت نيستي؟ هيجي نكفت! اما من متوجه يه جيز ديكه شدم واقعا دارم درست ميبينم اون داشت لبخند ميزد مثل اين كه اونم بدش نيومده بود.
حدود يكي دو هفته بعد از اين جريان همه بجز فاطمه و مادربزركم همه رفتيم خونه عمه من هم از اين موقعيت استفاده كردم و ازخونه عمم جيم شدم و اومدم خونه خودمون بيش فاطمه جونم!
در زدم فاطمه درو باز كرد كفت جرا بركشتي؟ كفتم دلم هواي تورو كرده بود
فاطمه كفت ديونه شدي اين جه حرفيه كه ميزني
منم رفتم داخل دستشو كرفتم بردم توي يه اتاق كه هميشه خالي بود فاطمه ميكفت منو اينجا اوردي جيكار كه ديكه نذاشتم حرف بزنه ازش لب كرفتم اولش ممانعت ميكرد اما بعدش خودش رام شد ديكه ممانعت نمي كرد همين طور كه داشتم سينه هاشو ميماليدم لباسش رو از تنش در اوردم واي جه سينه هاي سفيدي داشت يكم سينه هاشو خوردم ديكه حسابي حشري شده بود شلوارشو با شورتش از تنش در اوردم شرتش حسابي خيس شده بود واي جه كس داشت سفيد سفيد با دستم سروع كردم به ماليدنش ديكه داشت صداي اه وناله ش در ميومد خوابوندمش كف اتاق با هاشو از هم باز كردم واي جه
صحنه اي هيج وقت ازيادم نميره رفتم لاي دوتا باهاش كيرمو لاي درز كسش مي كشيدم كه فاطمه كفت معتل نكن بكن توش ديكه منم بدون اين كه معتلش كنم يه دفعه كيرمو هل دادم تو كسش يه جيغ كوتاه زد ديدم كيرم كيرم خونيه من پرده بكارت شو باره كردم
نوشته: محسن
@dastankadhi
#پایان
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️
💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی
💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇
http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=684873376
💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی
💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇
http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=684873376
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻭ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ
ﺳﻼﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﭽﻪ ﺷﺮﻕ ﺗﻬﺮﺍﻥ 25 ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﻣﯿﮕﻢ ﺍﻻﻑ ﻧﺸﯿﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﻣﯿﻨﯿﻮﯾﺴﻢ ﺧﻮﺍﻫﺸﻦ ﻓﻬﺶ ﻧﺪﯾﺪ ﺧﺎﯾﺸﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻧﻨﯿﻮﯾﺴﯿﺪ ﻓﺤﺶ . ﺑﮕﺰﺭﯾﻢ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﺭﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺒﺮﻣﺶ ﻧﯿﺎﻭﺭﺍﻥ ﺍﻗﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺯﺑﻮﻥ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻮﺱ ﯾﺎ ﻧﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻠﻪ 6 ﻣﺎﻩ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﯿﻮﺱ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ 175 ﻗﺪ ﺳﯿﻨﻪ 75 ﺑﺎﺳﻦ ﺗﻮﺑﺮ ﺍﻗﺎ ﻭ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻣﺦ ﺯﺩﻣﻪ ﺷﻤﺎﺭﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﺴﮑﺶ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ . 1 ﻣﺎﻫﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﻠﻔﻦ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﺍﺯﺍﻧﺲ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺩﺭﺱ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺮﻩ ﻧﺎﺯﯼ ﺍﺑﺎﺩ ﺗﺎ ﺍﺩﺭﺳﻮ ﮔﻔﺖ 2 ﺯﺍﺭﯾﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻓﺮﺯﺍﻧﺲ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻮﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ 15 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﺍﺵ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺑﺠﯿﻢ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺷﺐ ﮐﺎﺭﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻢ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺎ ﺍﺑﺠﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﻢ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﯿﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﺭﻭ ﺍﻭﺳﮑﻞ ﮐﺮﺩﯼ ﭼﺮﺍ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﯼ 1000 ﺗﺎ ﮐﺴﻮ ﺷﻌﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺰﺍﺭ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺩﻣﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺰﺍﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ ﺑﻌﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﺎﻻ ﯾﻪ ﯾﺮﻭﺏ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻡ ﺩﻣﻪ ﺩﺭ ﺑﻌﺪ ﺯ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺑﺠﯽ ﻧﮕﻮ ﮐﺲ ﮐﺲ ﮐﺲ ﺣﯿﻒ ﺣﯿﻒ ﻣﺘﻬﻞ ﺑﻮﺩ ﻗﻠﯿﻮﻧﻮ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﻩ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺯﺩ ﮐﺎﻧﺎﻟﻪ ﺳﮑﺲ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﺳﮑﺲ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﯽ ﺟﻨﺒﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺠﯿﺶ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺷﺒﺰﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺳﺮﯼ ﯾﻪ ﻟﺐ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﺣﻮﻝ ﻧﺒﺎﺵ ﺍﻻﻥ ﺑﺮﯾﻮﺩﻡ ﺑﺰﺍﺭ 4 ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮕﯿﺪﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﻭﻟﯽ ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺑﯿﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﯿﻨﺖ ﻣﻨﻢ 2 ﺗﺎ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺭﻓﺘﻢ ﺯﻧﮕﻮ ﺯﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ .... ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﺎﺏ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﻣﺸﺮﻭﺑﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﯾﺨﺘﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻥ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻪ ﺗﻮ ﻫﯿﻦ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻧﺎﺯﯼ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺗﺎﺏ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺯﻩ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺗﺎﺑﺸﻮ ﮐﻨﺪ ﻣﻨﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﺭﻭ ﮐﺮﺳﺖ ﯾﻪ ﺑﻮﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺭﻩ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺘﮑﺎ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺍﺭﺿﺎﺕ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﺧﺮ ﻋﻤﺮﺕ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﯾﯿﺎﺩ ﻧﺒﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯿﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﺪﺵ ﺳﻮﺗﯿﻨﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺟﻮﺭﯼ ﺳﯿﻨﺸﻮ ﻣﯿﮏ ﻣﯿﺰﺩﻣﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﯾﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺭﻭﻧﺎﺷﻮ ﺍﻭﻝ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﺷﺮﺕ ﮐﺴﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﺗﺸﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﭼﻮﭼﻮﻟﮑﺸﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺯﺑﻮﻧﻤﻮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﺩﺭ ﻣﯿﻮﺭﺩﻡ ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﺍ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺑﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﻧﻮﺑﺖ ﺍﻭﻧﻪ ﮐﺴﮑﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺳﺎﮎ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻨﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯽ ﺑﻮﺷﯿﺪﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﺑﯿﺎ ﯾﻪ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺴﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﯿﺎ ﺑﮑﻦ ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﺷﺮﻭ ﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻠﻦ ﺍﺑﻢ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﺩ 3 ﺑﺎﺭ ﺍﺑﺸﻮ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻣﺪﻟﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﮕﯽ ﻗﻨﺒﻠﯽ ... ﮔﻔﺖ ﺍﺑﺖ ﺑﺲ ﮐﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﺠﺎ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﺰ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻗﺪﯾﻤﯿﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﺩﻫﻨﺘﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻧﮑﺮﺩ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺍﺑﻤﻮ ﻫﻤﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﺳﮑﺴﻤﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﺧﺮﺷﯽ ﺗﻮ ﺳﮑﺲ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺎﮐﺮﺗﻢ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﮔﻮﺷﮑﻮﺑﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺧﺎﻡ ﯾﻪ ﺭﺍﻧﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﻨﻢ ﺗﯿﺰ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﮔﻮﺷﯿﻤﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ ﻣﯿﺰﻧﮕﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﻟﯽ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﯿﻢ ﺍﺯﺵ ﺑﺮﺳﯿﺪﻡ ﻣﯿﮕﻦ ﻣﺴﺘﯿﻮ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻻﻥ ﺗﻮ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻦ ﺳﮑﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺴﺮﺍ ﺑﺒﯿﭽﻮﻧﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﭽﻮﻧﻦ ﻣﯿﺮﻥ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺘﺲ ﯾﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻌﺘﺎﺩﻩ ﻣﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻃﺮﻫﻤﻮ ﺧﻮﻧﺪﯾﺪ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﺳﮑﺴﻬﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﺪﺭﻭﺩ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ ﻧﻈﺮ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﻣﺤﻤﺪ
@dastankadhi
#پایان
ﺳﻼﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﭽﻪ ﺷﺮﻕ ﺗﻬﺮﺍﻥ 25 ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﻣﯿﮕﻢ ﺍﻻﻑ ﻧﺸﯿﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﻣﯿﻨﯿﻮﯾﺴﻢ ﺧﻮﺍﻫﺸﻦ ﻓﻬﺶ ﻧﺪﯾﺪ ﺧﺎﯾﺸﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻧﻨﯿﻮﯾﺴﯿﺪ ﻓﺤﺶ . ﺑﮕﺰﺭﯾﻢ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﺭﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺒﺮﻣﺶ ﻧﯿﺎﻭﺭﺍﻥ ﺍﻗﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺯﺑﻮﻥ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻮﺱ ﯾﺎ ﻧﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻠﻪ 6 ﻣﺎﻩ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﯿﻮﺱ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ 175 ﻗﺪ ﺳﯿﻨﻪ 75 ﺑﺎﺳﻦ ﺗﻮﺑﺮ ﺍﻗﺎ ﻭ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻣﺦ ﺯﺩﻣﻪ ﺷﻤﺎﺭﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﺴﮑﺶ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ . 1 ﻣﺎﻫﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﻠﻔﻦ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﺍﺯﺍﻧﺲ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺩﺭﺱ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺑﺮﻩ ﻧﺎﺯﯼ ﺍﺑﺎﺩ ﺗﺎ ﺍﺩﺭﺳﻮ ﮔﻔﺖ 2 ﺯﺍﺭﯾﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻓﺮﺯﺍﻧﺲ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻮﺍﺭﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ 15 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﺍﺵ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺑﺠﯿﻢ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺷﺐ ﮐﺎﺭﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻢ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺎ ﺍﺑﺠﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﻢ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﯿﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﺭﻭ ﺍﻭﺳﮑﻞ ﮐﺮﺩﯼ ﭼﺮﺍ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﯼ 1000 ﺗﺎ ﮐﺴﻮ ﺷﻌﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺧﻮﻧﺸﻮﻥ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺰﺍﺭ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺩﻣﻪ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺰﺍﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ ﺑﻌﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﺎﻻ ﯾﻪ ﯾﺮﻭﺏ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻡ ﺩﻣﻪ ﺩﺭ ﺑﻌﺪ ﺯ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺑﺠﯽ ﻧﮕﻮ ﮐﺲ ﮐﺲ ﮐﺲ ﺣﯿﻒ ﺣﯿﻒ ﻣﺘﻬﻞ ﺑﻮﺩ ﻗﻠﯿﻮﻧﻮ ﮐﺸﯿﺪﯾﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﻩ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺯﺩ ﮐﺎﻧﺎﻟﻪ ﺳﮑﺲ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﺳﮑﺲ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﯽ ﺟﻨﺒﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺯﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺠﯿﺶ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﺍﺷﺒﺰﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺳﺮﯼ ﯾﻪ ﻟﺐ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻓﺮﺯﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﺣﻮﻝ ﻧﺒﺎﺵ ﺍﻻﻥ ﺑﺮﯾﻮﺩﻡ ﺑﺰﺍﺭ 4 ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺍﻭﻧﺸﺐ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮕﯿﺪﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﯿﺎ ﻭﻟﯽ ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺑﯿﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﯿﻨﺖ ﻣﻨﻢ 2 ﺗﺎ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﺎﻋﺖ 10 ﺭﻓﺘﻢ ﺯﻧﮕﻮ ﺯﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ .... ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﺎﺏ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻤﻮ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﻣﺸﺮﻭﺑﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﯾﺨﺘﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻥ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻪ ﺗﻮ ﻫﯿﻦ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻧﺎﺯﯼ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺗﺎﺏ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺯﻩ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺗﺎﺑﺸﻮ ﮐﻨﺪ ﻣﻨﻢ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﺯ ﺭﻭ ﮐﺮﺳﺖ ﯾﻪ ﺑﻮﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺳﮑﺲ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺭﻩ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺘﮑﺎ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺷﻠﻮﺍﺭﻣﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺍﺭﺿﺎﺕ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺍﺧﺮ ﻋﻤﺮﺕ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﯾﯿﺎﺩ ﻧﺒﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯿﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ 10 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﺪﺵ ﺳﻮﺗﯿﻨﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺟﻮﺭﯼ ﺳﯿﻨﺸﻮ ﻣﯿﮏ ﻣﯿﺰﺩﻣﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﯾﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﺴﺶ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺭﻭﻧﺎﺷﻮ ﺍﻭﻝ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﺷﺮﺕ ﮐﺴﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﺗﺸﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﭼﻮﭼﻮﻟﮑﺸﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺯﺑﻮﻧﻤﻮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺶ ﺩﺭ ﻣﯿﻮﺭﺩﻡ ﺣﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﺍ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺑﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﻧﻮﺑﺖ ﺍﻭﻧﻪ ﮐﺴﮑﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺳﺎﮎ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻨﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯽ ﺑﻮﺷﯿﺪﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ ﺑﯿﺎ ﯾﻪ 5 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺳﺎﮎ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺴﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﯿﺎ ﺑﮑﻦ ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪﻩ ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭﺵ ﺷﺮﻭ ﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻠﻦ ﺍﺑﻢ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﺩ 3 ﺑﺎﺭ ﺍﺑﺸﻮ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻣﺪﻟﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﮕﯽ ﻗﻨﺒﻠﯽ ... ﮔﻔﺖ ﺍﺑﺖ ﺑﺲ ﮐﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﺠﺎ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﺰ ﺭﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻗﺪﯾﻤﯿﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﺩﻫﻨﺘﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻧﮑﺮﺩ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﺍﺑﻤﻮ ﻫﻤﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﺳﮑﺴﻤﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﺍﺧﺮﺷﯽ ﺗﻮ ﺳﮑﺲ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺎﮐﺮﺗﻢ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﮔﻮﺷﮑﻮﺑﺶ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺧﺎﻡ ﯾﻪ ﺭﺍﻧﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﻨﻢ ﺗﯿﺰ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﮔﻮﺷﯿﻤﻮ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﻩ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﻞ ﺑﺸﻪ ﻣﯿﺰﻧﮕﻢ ﺟﻨﺪﻩ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﻭﻟﯽ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﯿﻢ ﺍﺯﺵ ﺑﺮﺳﯿﺪﻡ ﻣﯿﮕﻦ ﻣﺴﺘﯿﻮ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﻃﻼﻕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻻﻥ ﺗﻮ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻦ ﺳﮑﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺴﺮﺍ ﺑﺒﯿﭽﻮﻧﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﭽﻮﻧﻦ ﻣﯿﺮﻥ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺘﺲ ﯾﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻌﺘﺎﺩﻩ ﻣﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻃﺮﻫﻤﻮ ﺧﻮﻧﺪﯾﺪ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ ﺳﮑﺴﻬﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﺍﺳﺘﻮﻥ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﺑﺪﺭﻭﺩ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ ﻧﻈﺮ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﻣﺤﻤﺪ
@dastankadhi
#پایان
سلام من شهنازم الان 33 سالمه هات و حشری مثه شما
میخوام داستانی بگم که از خاطره هامه.عروسی دایی زادم بود .من اونموقع تازه عقد بودم.سکس نداشتم از کون میدادم .خیلی هم نه .نامزدم بکن نبود مذهبی بود میگفت گناه داره.
عروسی بود دیگه مختلط بود نامزدم نیومد بیرون تبریک گفت رفت ما موندیم و یه عالمه مرد و پسر که مشروب هم میخوردن.
من لباسم بلند بود اما سینه هام چاکش معلوم بود مردا میرفتن تو نخم.پسرا میومدن کنارم اما من چشمم یه مرد مسنو گرفت.جو گندمی.باحال صدای خندش ادمو دیوونه میکرد هیکلی.چشم چرون.باحااااااااال
رفتم تو نخ چشماش که به همه زنها نخ میداد موقع رقص دختر داییم که عروس بود منو مجبور کرد برم تو دایره رقص.اون مرد هم بعد یک دوتا اهنگ خودشو رسوند کنار دستم وقتی میرقصید خودشو میمالوند.شلوغ شد میخاستم از جمعیت بیام بیرون برم بشینم که زیر گوشم گفت سالن غذاخوری
رفتم نشستم پیش مامان اما دلم پیشش بود .استرس داشتم.تو جمعیت نبود هر چی چشم گردوندم ندیدمش .به بهونه دسشویی پیچوندم رفتم تو سالن که هنوز برا شام اماده نبود.هر چی نگا کردم ندیدمش.داشتم میمودم بیرون که یهو جلوم ظاهرشد اونقد مست بودم که نفهمیدم چجوری بغلم کردم چسبوندم سینه دیوار پشتو یه ستون تا تونست لب گرفت ازم داشتم ارضا میشدم اینقد دستاش قوی کار میکرد .پستونامو انداخت بیرون مثه ادمای وشی میزد.منم تا میتونستم لباشو خوردم.عطر تنش و لباساش حتی عرقش محشر بود یه مرد سکسی به تمام معنا بود دستم رو کیرش بود که با تمام زورش میچشبوند به رونم بود و بازی میکرد
که یه دفعه گفت بریم پشت سالن یه مکانه میخوام بکنمت نمیتونم نگهش دارم
کثافت اونقد صداش تحریک کننده بود که میخواستم همونجا شورتمو بکشم پایین.
دنبالش دویدم یه جا بود کلی صندلی مندی ردپو کرده بودن.شلوارشو تا زانو کشید پایین.کیر کلفت و خیسشو در اورد .ناله کرد و گفت بکن تو اون دهن خوشگلت میخوام اب دهنت اتیششو سرد کنه
وقتی دهنمو باز کردم چپوند تو دهنم ناله ای کرد که فکر کردم ابش اومده یه کم ساک زدم.کوسم داشت اتیش میگرفت منم خجالتو گذاشتم کنارو گفتم.چوچولم بادکرده برام میخوریش؟؟
یکی دوتا صندلیارو جابجا کرد منو بلند کرد و گذاشتم رو صندلی شورتمو دراورد من از حشر داشتم میمردم.نگاهی انداخت به کس خیسم وگفت ازون جنده هایی چه کس تپلیه ابمو میاره
دهنشو گذاشت رو چوچولم که مثه سنگ شده بود اونقد حشرم بالا زده بود که هر چی میخورد سفت تر میشد .سشو اود بالاترو گفت خوشگله این چوچوله یا کیر چرا اینقد سفته ؟اینجوری ابت نمیاد بزار کیر کنم تو کست
گفتم دخترم
گفت دارم میترکم این چوچول باد کرده حیفه بزار ابمو بیارم تو کست بزار حال کنم دارم میمیرم
من مستش بودم لنگای سفید و نازمو تا اخر باز کردم و اون مرد حشری کیر کلفت اروم اروم پردمو زد وقتی درد میکشیدم چوچولم اروماروم دل دل میزد حشرم اروم میشد وقتی تا دسته رفت توش یکی دوبار بالاپایین کرد یهووناله طولانی ومن جیغ کشیدم خیس عرق بودیم همه اب کیر نازشو فرستاد تو کس نازم چوچولم اب کیر میخواس ارو مشد
اروم اروم
نوشته: شهناز
@dastankadhi
#پایان
میخوام داستانی بگم که از خاطره هامه.عروسی دایی زادم بود .من اونموقع تازه عقد بودم.سکس نداشتم از کون میدادم .خیلی هم نه .نامزدم بکن نبود مذهبی بود میگفت گناه داره.
عروسی بود دیگه مختلط بود نامزدم نیومد بیرون تبریک گفت رفت ما موندیم و یه عالمه مرد و پسر که مشروب هم میخوردن.
من لباسم بلند بود اما سینه هام چاکش معلوم بود مردا میرفتن تو نخم.پسرا میومدن کنارم اما من چشمم یه مرد مسنو گرفت.جو گندمی.باحال صدای خندش ادمو دیوونه میکرد هیکلی.چشم چرون.باحااااااااال
رفتم تو نخ چشماش که به همه زنها نخ میداد موقع رقص دختر داییم که عروس بود منو مجبور کرد برم تو دایره رقص.اون مرد هم بعد یک دوتا اهنگ خودشو رسوند کنار دستم وقتی میرقصید خودشو میمالوند.شلوغ شد میخاستم از جمعیت بیام بیرون برم بشینم که زیر گوشم گفت سالن غذاخوری
رفتم نشستم پیش مامان اما دلم پیشش بود .استرس داشتم.تو جمعیت نبود هر چی چشم گردوندم ندیدمش .به بهونه دسشویی پیچوندم رفتم تو سالن که هنوز برا شام اماده نبود.هر چی نگا کردم ندیدمش.داشتم میمودم بیرون که یهو جلوم ظاهرشد اونقد مست بودم که نفهمیدم چجوری بغلم کردم چسبوندم سینه دیوار پشتو یه ستون تا تونست لب گرفت ازم داشتم ارضا میشدم اینقد دستاش قوی کار میکرد .پستونامو انداخت بیرون مثه ادمای وشی میزد.منم تا میتونستم لباشو خوردم.عطر تنش و لباساش حتی عرقش محشر بود یه مرد سکسی به تمام معنا بود دستم رو کیرش بود که با تمام زورش میچشبوند به رونم بود و بازی میکرد
که یه دفعه گفت بریم پشت سالن یه مکانه میخوام بکنمت نمیتونم نگهش دارم
کثافت اونقد صداش تحریک کننده بود که میخواستم همونجا شورتمو بکشم پایین.
دنبالش دویدم یه جا بود کلی صندلی مندی ردپو کرده بودن.شلوارشو تا زانو کشید پایین.کیر کلفت و خیسشو در اورد .ناله کرد و گفت بکن تو اون دهن خوشگلت میخوام اب دهنت اتیششو سرد کنه
وقتی دهنمو باز کردم چپوند تو دهنم ناله ای کرد که فکر کردم ابش اومده یه کم ساک زدم.کوسم داشت اتیش میگرفت منم خجالتو گذاشتم کنارو گفتم.چوچولم بادکرده برام میخوریش؟؟
یکی دوتا صندلیارو جابجا کرد منو بلند کرد و گذاشتم رو صندلی شورتمو دراورد من از حشر داشتم میمردم.نگاهی انداخت به کس خیسم وگفت ازون جنده هایی چه کس تپلیه ابمو میاره
دهنشو گذاشت رو چوچولم که مثه سنگ شده بود اونقد حشرم بالا زده بود که هر چی میخورد سفت تر میشد .سشو اود بالاترو گفت خوشگله این چوچوله یا کیر چرا اینقد سفته ؟اینجوری ابت نمیاد بزار کیر کنم تو کست
گفتم دخترم
گفت دارم میترکم این چوچول باد کرده حیفه بزار ابمو بیارم تو کست بزار حال کنم دارم میمیرم
من مستش بودم لنگای سفید و نازمو تا اخر باز کردم و اون مرد حشری کیر کلفت اروم اروم پردمو زد وقتی درد میکشیدم چوچولم اروماروم دل دل میزد حشرم اروم میشد وقتی تا دسته رفت توش یکی دوبار بالاپایین کرد یهووناله طولانی ومن جیغ کشیدم خیس عرق بودیم همه اب کیر نازشو فرستاد تو کس نازم چوچولم اب کیر میخواس ارو مشد
اروم اروم
نوشته: شهناز
@dastankadhi
#پایان
خانوم_جناب_سرهنگ
می خوام از کس های که به طور اتفاقی کردم رو بگم البته شاید طول بکشه ولی من زیاد بلد نیستم خلاصه گویی کنم به بزرگواری خودتون ببخشید.. داستان ما مربوط به دوران دانشجویی بود وبه چندین سال پیش (6 سال) بر میگرده.در یکی از شهر های جنوبی کشور دانشجو بودم ، اواخر اسفند ماه بود و همه دانشجو های شهرستانی داشتند آماده می شدند ک که یواش یواش بر گردند خونه هاشون و همه همخونه های ما هم رفته بودن.من طبق معمول بر خلاف این روزها، دنبال خلاف کردن بودم..با یکی از هم خونه هام قرار گذاشتیم که ظهر یه مشروبی و یا تریاکی ، حشیشی بزنیم(هر کدوم که شد فقط می خواستیم به قول خودمون کله مون داغ باشه و یا خطی بندازیم روش) و بریم تو شهر و کسی رو تور کنیم و انتظار کس کردن رو تو اون روز اصلا" نداشتیم.دانشجو های یه شهر کوچیک که توش بودیم به قول معروف تابلو اند و همه میدونن که اینها دانشجوند از ثیپ و قافیه هاشون هم میشه فهمید.خلاصه ما بعد از ساعتها کس چرخ زدن و ترس و لرز دادن چند شماره و متلک موفق نشدیم با کسی هم صحبت بشیم.خلاصه فاصله خونه دانشجویی ما تا مرکز شهر زیاد نبود و ما با پیاده هم به مرکز شهر می رفتیم و می اومدیم یه بلوار بود.خلاصه رفیمون بعد از کس چرخ زدن قول و قرار ی که با بچه های دانشجو تو شهر داشت (البته همشهری هاش)جداشد ورفت و منم تنها راهی خونه شدم که قرار شد بعد از شامبرم پیش اونا.تو مسیر برگشت بودم که یه ماشین جلوم وایساد و یه فرشته پیاده شد.البته بعد از دید زدن مسافر خوشگلش پیاده شد.ما هم ادای آدمای باشخصیت رو در اوردیم و به راهمون ادامه دادیم.بعد فرشته خوشگل ازم پرسید شما آقا فرهاد نیستی ، مثل اینکه یه چیزی رو می خواست بهانه کنه و با من صحبت کنه.از خر شانسی ام بود.من کما کان تو فاز و تریپ شخصیت غوطه ور بودم.و فکر نمی کردم یارو کس باشه.خلاصه من با طرف هم صحبت و هم کلام شدیم.بعد فرشته قصه ما گفت که اومده خونه از شهر همجواری که نزدیک هم بود اومده خونه دختر خاله اش و نمی خواد بره اونجا ناسلامتی زن دوم جناب سرهنگ فرمانده انتظامی شهر بود که نخواسته تن به این کار داده بود و سر یک دعوای زن و شوهری گذاشته و رفته و به جناب سرهنگ هم گفته که تا یه هفته نمی یادو می خواد بره خونه دختر خاله صمیمی اش و تا قدرشو بدونه.
بعد من هم شرح حال خودمو گفتم و دانشجو هستم وتنهام وکمکی هم از دستم بر میاد می تونم مشکلت حل کنم و روانشاسی می خونم و از این کس شعر ها هم تحویلش دادم قدی هم باهاش شوخی کردم و خلاصه جای خودمو تو دلش کردم
بعد شماره رد وبدل کردیم جای خونه رو نشونش دادم وقرار شد فردا زنگ بزنه و گفت اطمیان از تماس شوهرش که اومده خونه دختر خاله که برنامه رو گذاشت واسه فردا و ما رفقیمون رو دک کردیم وهمه چی اماده بهره برداری شد.بعد فرداش زنگ زد که بیاد...من اماده سکس و طرف هم ردیف و انصاف به من میخورد قد بلند و موها و چشای مشکی دارم و خوش تیپ و فرشته قصه ما هم چیزی از خوشگلی کم نداشت قد بلند جوان کمر باریک چشای عسلی یه چیزی تو مایه های ایشواریا هندی.البته از زمانی که شماره دادیم چند تا اس ام اس و خلاصه تک زنگ هم زدیم که ما دوست داریم. بردمش خونه و بعد از اینکه کردمش برنامه رو گذاشتیم تو این یک هفته ای که اینجاست البته به دلیل سکس زیاد به هشت روز انجامید. دختر خاله جند ه اش رو بعدا" هم کردم..البت ه بهش گفته بود که میاد پیش من و من رو ندیده بود که در جلسات بعدی که با هم آشنا شدیم .طرح و برنامه کردنش رو ریختم. خلاصه فرشته ما یعنی زن جناب سرهنگ صبح ساعت 8 تا 6 عصر می اومد و میداد و می رفت و شب میرفت خونه که شوهر دختر خاله اش بهش شک نکنه.
خلاصه هر چی دلق دلی سر مامور بازی از زمان نوجوانی و جونی داشتکم سر این زن بیچاره از دست جناب سرهنگ دراوردم. باور کن تو این مدت اینقدر از لج گاییئدمش که کس اون فکر کنم زخم شده بود و از هرچی کس ناز وتوپل بود بدم می اومد .داستان سکسی بازم دارم اگه مایل بودین می گم ولی باید رو خلاصه گویی و کس طرف و اصل حال زوم کنم..ببخشید توراخدا.
نوشته: اصل
@dastankadhi
#پایان
می خوام از کس های که به طور اتفاقی کردم رو بگم البته شاید طول بکشه ولی من زیاد بلد نیستم خلاصه گویی کنم به بزرگواری خودتون ببخشید.. داستان ما مربوط به دوران دانشجویی بود وبه چندین سال پیش (6 سال) بر میگرده.در یکی از شهر های جنوبی کشور دانشجو بودم ، اواخر اسفند ماه بود و همه دانشجو های شهرستانی داشتند آماده می شدند ک که یواش یواش بر گردند خونه هاشون و همه همخونه های ما هم رفته بودن.من طبق معمول بر خلاف این روزها، دنبال خلاف کردن بودم..با یکی از هم خونه هام قرار گذاشتیم که ظهر یه مشروبی و یا تریاکی ، حشیشی بزنیم(هر کدوم که شد فقط می خواستیم به قول خودمون کله مون داغ باشه و یا خطی بندازیم روش) و بریم تو شهر و کسی رو تور کنیم و انتظار کس کردن رو تو اون روز اصلا" نداشتیم.دانشجو های یه شهر کوچیک که توش بودیم به قول معروف تابلو اند و همه میدونن که اینها دانشجوند از ثیپ و قافیه هاشون هم میشه فهمید.خلاصه ما بعد از ساعتها کس چرخ زدن و ترس و لرز دادن چند شماره و متلک موفق نشدیم با کسی هم صحبت بشیم.خلاصه فاصله خونه دانشجویی ما تا مرکز شهر زیاد نبود و ما با پیاده هم به مرکز شهر می رفتیم و می اومدیم یه بلوار بود.خلاصه رفیمون بعد از کس چرخ زدن قول و قرار ی که با بچه های دانشجو تو شهر داشت (البته همشهری هاش)جداشد ورفت و منم تنها راهی خونه شدم که قرار شد بعد از شامبرم پیش اونا.تو مسیر برگشت بودم که یه ماشین جلوم وایساد و یه فرشته پیاده شد.البته بعد از دید زدن مسافر خوشگلش پیاده شد.ما هم ادای آدمای باشخصیت رو در اوردیم و به راهمون ادامه دادیم.بعد فرشته خوشگل ازم پرسید شما آقا فرهاد نیستی ، مثل اینکه یه چیزی رو می خواست بهانه کنه و با من صحبت کنه.از خر شانسی ام بود.من کما کان تو فاز و تریپ شخصیت غوطه ور بودم.و فکر نمی کردم یارو کس باشه.خلاصه من با طرف هم صحبت و هم کلام شدیم.بعد فرشته قصه ما گفت که اومده خونه از شهر همجواری که نزدیک هم بود اومده خونه دختر خاله اش و نمی خواد بره اونجا ناسلامتی زن دوم جناب سرهنگ فرمانده انتظامی شهر بود که نخواسته تن به این کار داده بود و سر یک دعوای زن و شوهری گذاشته و رفته و به جناب سرهنگ هم گفته که تا یه هفته نمی یادو می خواد بره خونه دختر خاله صمیمی اش و تا قدرشو بدونه.
بعد من هم شرح حال خودمو گفتم و دانشجو هستم وتنهام وکمکی هم از دستم بر میاد می تونم مشکلت حل کنم و روانشاسی می خونم و از این کس شعر ها هم تحویلش دادم قدی هم باهاش شوخی کردم و خلاصه جای خودمو تو دلش کردم
بعد شماره رد وبدل کردیم جای خونه رو نشونش دادم وقرار شد فردا زنگ بزنه و گفت اطمیان از تماس شوهرش که اومده خونه دختر خاله که برنامه رو گذاشت واسه فردا و ما رفقیمون رو دک کردیم وهمه چی اماده بهره برداری شد.بعد فرداش زنگ زد که بیاد...من اماده سکس و طرف هم ردیف و انصاف به من میخورد قد بلند و موها و چشای مشکی دارم و خوش تیپ و فرشته قصه ما هم چیزی از خوشگلی کم نداشت قد بلند جوان کمر باریک چشای عسلی یه چیزی تو مایه های ایشواریا هندی.البته از زمانی که شماره دادیم چند تا اس ام اس و خلاصه تک زنگ هم زدیم که ما دوست داریم. بردمش خونه و بعد از اینکه کردمش برنامه رو گذاشتیم تو این یک هفته ای که اینجاست البته به دلیل سکس زیاد به هشت روز انجامید. دختر خاله جند ه اش رو بعدا" هم کردم..البت ه بهش گفته بود که میاد پیش من و من رو ندیده بود که در جلسات بعدی که با هم آشنا شدیم .طرح و برنامه کردنش رو ریختم. خلاصه فرشته ما یعنی زن جناب سرهنگ صبح ساعت 8 تا 6 عصر می اومد و میداد و می رفت و شب میرفت خونه که شوهر دختر خاله اش بهش شک نکنه.
خلاصه هر چی دلق دلی سر مامور بازی از زمان نوجوانی و جونی داشتکم سر این زن بیچاره از دست جناب سرهنگ دراوردم. باور کن تو این مدت اینقدر از لج گاییئدمش که کس اون فکر کنم زخم شده بود و از هرچی کس ناز وتوپل بود بدم می اومد .داستان سکسی بازم دارم اگه مایل بودین می گم ولی باید رو خلاصه گویی و کس طرف و اصل حال زوم کنم..ببخشید توراخدا.
نوشته: اصل
@dastankadhi
#پایان
سکسهای_بعداز_طلاقم
اولین سکسم با شهرام
اسم من تینا است،سنم ۴۴ این داستان واقعی زندگیمه در جریان طلاقم بودم اون موقع من ۴۲ سالم بود حال روحیم خوب نبود یه کاری باید میکردم خودمو از این وضعیت نجات بدم تو شبکه های مجازی چت میکردم برام سرگرمی شده بود تا اینکه با شهرام آشنا شدم تو بیتاک شهرام ۳۸ سالش بودو مجرد بود ،ازش بدم نیومد با هم یه مدتی فقط چت میکردیم بعد تلفنی حرف زدیم پسر بدی نبود حرفاش آرومم میکرد بهم دلداری میداد بهش گفتم دارم طلاق میگیرم تا طلاق نگیرم نمیخوام رودررو بشیم اونم نظرش همین بودتا اینکه من طلاقمو گرفتم بعدش همدیگرو دیدیم باهم بیشتر جلو رفتیم ،اغلب تو این شبکه ها تا با یکی چت میکنی حرف سکس و پیش میکشن و من زنی نبودم که فوری وا بدم شهرامم در وهله اول حرفی از سکس که بخواهیم داشته باشیم نزد
برای همین بدم نمیومد با شهرام دوست بشم یه هفته ایی از رابطمون گذشت ،اینم بگم من زن هات و سکسی هستم پوست سفید ،تو پرم ،قدم ۱۷۵،با چشم و موهای مشکی ،شهرامم قدش ۱۹۰،چهرش معمولی پوست سبزه و خیلی لاغر بود و شیطون ،شهرام خونه ی مجردی داشت بعد از چند بار بیرون رفتن منو دعوت کرد خونش اول دو دل بودم با این حال قبول کردم
میدونستم بی منظور منو دعوت نکرده ،چون یه حرفهایی غیر مستقیم بهم گفته بود که من خیلی سکسیم و...رفتم خونش بساط مشروب مزه مشروب رو میزش بود بعد از اینکه یکم مشروب خوردیم جفتمون داغ شدیم شیطونیش گل کرد که موهات چقدر قشنگه و دست کشید تو موهامو و خودشو کشید طرفم منم بدم نمیومد چون مدتها بود هیچ رابطه ایی با مردی نداشتم و حسابی داغ بودم بعد سرشو برد تو گردنم و شروع کرد گردنمو بوسیدن من یکم مشروب خورده بودم حسابی داغ و حشری شده بودم
آهنگ گذاشت دستمو گرفت که برقصیم در حین رقص حس کردم یه چیز سفت میخوره به رونام ،چشممو انداختم پایین دیدم وای یه کیر بزرگ شق شده داره شلوارشو پاره میکنه چشمام گرد شده بود واااو تا حالا همچین کیر گنده ایی ندیده بودم اونم فهمید من دیدم شلوارکشو کشید پایین کیر بزرگ ۲۴ سانتیشو نشون من داد در همین حین داشت سینه های منو میمالید که جوون چه سینه های بزرگ و سفیدی داری
منم که انقدر حشری شده بودم کسم خیس خیس شده بود ،همین طور که میرقصیدیم دستشو انداخت به کمرمو من و به خودش چسبوند و بوسید من دیگه حال خودم نبودم بعد از اینکه کلی منو بوسید منو برد رو تختش ،بهم گفت من خیلی از تو خوشم اومده و خیلی وقته سکس نداشتم بهم گفت معلومه که تو هم نداشتی گفتم نه منم نداشتم
اول بلوزمو در آورد چشمش به سینه هام افتاد دیونه شد شروع کرد به مالیدن و خوردن سینه هام بعد خوابیدیم رو تختش بعد لب و سینه هام رفت سراغ کس سفید و داغ و خیسم شروع کرد به لیس زدن و خوردن منم به شدت حشری شدم و حال کردم بعدش نوبت من شد کیرشو ساک زدم ولی انقدر بزرگ بود تو دهنم جا نمیشد ولی کلی حال کرد بعد گفت اینجوری نمیشه به صورت69 شدیم و دوتایی با هم میخوردیم بعد شهرام اومد روم کیرش تو کسم نمیرفت چون من خیلی وقت بود سکس نداشتم تنگ بودم آروم آروم کرد تو کسم که خیلی درد داشت ولی بعد عادت کردم ،تا دسته نمیتونست بکنه تو کسم چون خیلی هم بزرگ بود هم من دردم میگرفت و لذت نمیبردم
بعد شهرام شروع کرد تلمبه زدن بهش گفتم انقدر کیرشو فشار نده تو کسم دردم میاد اونم حواسش بود ،بعد اینکه یکم تلمبه زد گفت چون خیلی وقته سکس نداشنه زود ارضا شد کیرشو سریع درآورد آبشو ریخت رو سینم ،من هنوز ارضا نشده بودم افتاد رو کسم و خوردن و لیسیدن چوچولم بعد کیرش زود شق شد دوباره کرد تو کسم حدود ۳۰ دقیقه کیرش تو کسم بود ولی آبش نمیومد من ارضا شدم ولی اون نه کسم درد گرفته بود گفتم چرا ارضا نمیشی گفت من بدنم اینطوریه ،مدل داگ استایل کرد منو دوباره تلمبه میزد محکم منم جیغ میکشیدم تا اینکه ارضا شد آبشو ریخت رو کونم جفتمون بیحال افتادیم کنار هم ،خوابمون برد وسطای شب دیدم دستشو میکشه رو کونم بهم گفت بیداری کیرم شق شده کستو میخواد دوباره سکس کردیم تا صبح دو دفعه سکس داشتیم صبح هم بعد از صبحانه بازم سکس داشتیم ،بعدش که اومدم خونه تا چند روز زیر دل درد داشتم به خاطره کیر بزرگ شهرام
نوشته: تینا
#پایان
@dastankadhi
اولین سکسم با شهرام
اسم من تینا است،سنم ۴۴ این داستان واقعی زندگیمه در جریان طلاقم بودم اون موقع من ۴۲ سالم بود حال روحیم خوب نبود یه کاری باید میکردم خودمو از این وضعیت نجات بدم تو شبکه های مجازی چت میکردم برام سرگرمی شده بود تا اینکه با شهرام آشنا شدم تو بیتاک شهرام ۳۸ سالش بودو مجرد بود ،ازش بدم نیومد با هم یه مدتی فقط چت میکردیم بعد تلفنی حرف زدیم پسر بدی نبود حرفاش آرومم میکرد بهم دلداری میداد بهش گفتم دارم طلاق میگیرم تا طلاق نگیرم نمیخوام رودررو بشیم اونم نظرش همین بودتا اینکه من طلاقمو گرفتم بعدش همدیگرو دیدیم باهم بیشتر جلو رفتیم ،اغلب تو این شبکه ها تا با یکی چت میکنی حرف سکس و پیش میکشن و من زنی نبودم که فوری وا بدم شهرامم در وهله اول حرفی از سکس که بخواهیم داشته باشیم نزد
برای همین بدم نمیومد با شهرام دوست بشم یه هفته ایی از رابطمون گذشت ،اینم بگم من زن هات و سکسی هستم پوست سفید ،تو پرم ،قدم ۱۷۵،با چشم و موهای مشکی ،شهرامم قدش ۱۹۰،چهرش معمولی پوست سبزه و خیلی لاغر بود و شیطون ،شهرام خونه ی مجردی داشت بعد از چند بار بیرون رفتن منو دعوت کرد خونش اول دو دل بودم با این حال قبول کردم
میدونستم بی منظور منو دعوت نکرده ،چون یه حرفهایی غیر مستقیم بهم گفته بود که من خیلی سکسیم و...رفتم خونش بساط مشروب مزه مشروب رو میزش بود بعد از اینکه یکم مشروب خوردیم جفتمون داغ شدیم شیطونیش گل کرد که موهات چقدر قشنگه و دست کشید تو موهامو و خودشو کشید طرفم منم بدم نمیومد چون مدتها بود هیچ رابطه ایی با مردی نداشتم و حسابی داغ بودم بعد سرشو برد تو گردنم و شروع کرد گردنمو بوسیدن من یکم مشروب خورده بودم حسابی داغ و حشری شده بودم
آهنگ گذاشت دستمو گرفت که برقصیم در حین رقص حس کردم یه چیز سفت میخوره به رونام ،چشممو انداختم پایین دیدم وای یه کیر بزرگ شق شده داره شلوارشو پاره میکنه چشمام گرد شده بود واااو تا حالا همچین کیر گنده ایی ندیده بودم اونم فهمید من دیدم شلوارکشو کشید پایین کیر بزرگ ۲۴ سانتیشو نشون من داد در همین حین داشت سینه های منو میمالید که جوون چه سینه های بزرگ و سفیدی داری
منم که انقدر حشری شده بودم کسم خیس خیس شده بود ،همین طور که میرقصیدیم دستشو انداخت به کمرمو من و به خودش چسبوند و بوسید من دیگه حال خودم نبودم بعد از اینکه کلی منو بوسید منو برد رو تختش ،بهم گفت من خیلی از تو خوشم اومده و خیلی وقته سکس نداشتم بهم گفت معلومه که تو هم نداشتی گفتم نه منم نداشتم
اول بلوزمو در آورد چشمش به سینه هام افتاد دیونه شد شروع کرد به مالیدن و خوردن سینه هام بعد خوابیدیم رو تختش بعد لب و سینه هام رفت سراغ کس سفید و داغ و خیسم شروع کرد به لیس زدن و خوردن منم به شدت حشری شدم و حال کردم بعدش نوبت من شد کیرشو ساک زدم ولی انقدر بزرگ بود تو دهنم جا نمیشد ولی کلی حال کرد بعد گفت اینجوری نمیشه به صورت69 شدیم و دوتایی با هم میخوردیم بعد شهرام اومد روم کیرش تو کسم نمیرفت چون من خیلی وقت بود سکس نداشتم تنگ بودم آروم آروم کرد تو کسم که خیلی درد داشت ولی بعد عادت کردم ،تا دسته نمیتونست بکنه تو کسم چون خیلی هم بزرگ بود هم من دردم میگرفت و لذت نمیبردم
بعد شهرام شروع کرد تلمبه زدن بهش گفتم انقدر کیرشو فشار نده تو کسم دردم میاد اونم حواسش بود ،بعد اینکه یکم تلمبه زد گفت چون خیلی وقته سکس نداشنه زود ارضا شد کیرشو سریع درآورد آبشو ریخت رو سینم ،من هنوز ارضا نشده بودم افتاد رو کسم و خوردن و لیسیدن چوچولم بعد کیرش زود شق شد دوباره کرد تو کسم حدود ۳۰ دقیقه کیرش تو کسم بود ولی آبش نمیومد من ارضا شدم ولی اون نه کسم درد گرفته بود گفتم چرا ارضا نمیشی گفت من بدنم اینطوریه ،مدل داگ استایل کرد منو دوباره تلمبه میزد محکم منم جیغ میکشیدم تا اینکه ارضا شد آبشو ریخت رو کونم جفتمون بیحال افتادیم کنار هم ،خوابمون برد وسطای شب دیدم دستشو میکشه رو کونم بهم گفت بیداری کیرم شق شده کستو میخواد دوباره سکس کردیم تا صبح دو دفعه سکس داشتیم صبح هم بعد از صبحانه بازم سکس داشتیم ،بعدش که اومدم خونه تا چند روز زیر دل درد داشتم به خاطره کیر بزرگ شهرام
نوشته: تینا
#پایان
@dastankadhi
Forwarded from تکست غم_بیوغمگین ()
ایردراپ ولت ارزشمند و معتبر Vertus
توکن این کیف پول قراره با قیمت بالایی لیست بشه و این برای ما خبر خوبیه.
ایردراپ vertus بخاطر رونمایی از ساخت کیف پول نسل web3 خودش هست.
حدود یک ماه دیگه لانچ میشه و زمان کافی رو داریم تا توضیع ایردراپ.
بسیار راحته استخراج کردنش.
لینک ورود به ربات
لینک ورود به ربات
توکن این کیف پول قراره با قیمت بالایی لیست بشه و این برای ما خبر خوبیه.
ایردراپ vertus بخاطر رونمایی از ساخت کیف پول نسل web3 خودش هست.
حدود یک ماه دیگه لانچ میشه و زمان کافی رو داریم تا توضیع ایردراپ.
بسیار راحته استخراج کردنش.
لینک ورود به ربات
لینک ورود به ربات
سودابه_عزیزم
ادش بخیر زمانی که دانشجو بودم به طور اتفاقی و توی سوپری سر کوچه با یه خانم چادری که همچین چپ چپ منو می پایید آشنا شدم .شماره تلفن خونه رو بهش دادم . راستش بخواید فکر نمی کردم بهم زنگ بزنه ولی زنگ زد اسمش سودابه بود و مدتی تلفنی باهم صحبت میکردیم . درددل میکرد که شوهرش آدم خوبی نیستو از این صحبتا و منم که خدای کس کلاس گذاشتنو و بچه مثبت بازی بودم حسابی توی دل ایشون جا باز کرده بودم که بعد از مدتی به زیر دلش هم کشیده شد . شوهر سودابه خانم توی اداره برق شیفت اتفاقات برق بود . بعد از مدتی ازش خواستم که از نزدیک ببینمش و اونم قبول کرد که موقعی که حاج آقا شیفت شبه برم اونجا .
ساعت 10 شب بود که دفعه اول رفتم اونجا و توی حیاط نشستیم , یه لباس تنگ و یه شلوارک پوشیده بود که خداییش هیکل خوبی داشت . پایین تنه اش خیلی خوش استیل بود ولی نمیدونم چرا سینه هاش کوچیک بود . خیلی باهاش لاس زدم ولی نتونستم بکنمش . بعد از مدتی که باهاش صحبت می کردم بهش گفتم دوست دارم بکنمش که یه طوری گفت نه که هوس از حرفش میبارید . یکی از شبهایی که رفته بودم اونجا خیلی ازش لب گرفتم و به زور هم که شده بود با کسش رو شلوار بازی کردم و حدود 1 ساعت باهاش حال کردم تا تونستم دستمو برسونم به چوچولش . اینقدر کسش صاف بود که دستم روش لیز میخورد . خلاصه اینقدر با چوچولش بازی کردم که داشت میمرد و خودش گفت بریم توی اتاق . توی اتاق همینکه که خم شد که ضبط رو روشن بکنه بهش چسبیدم و روش خوابیدم . سودابه خیلی زور زیادی داشت منو کنار زد و گفت علی جون من باهات شوخی ندارم چرا اینکار میکنی و زد زیر خنده . لباسشو توی نور کم لامپای بیرون در اورد . داشتم میمردم , سودابه از بس هوسی بود کس شعراش گل کرده بود . خلاصه رفتم سر وقت سینه هاش که گفت نه , سینه رو با کس میده و جدا شرمنده ام . روش خوابیدم کیرم آروم گذاشتم تو کسش و دستمو روی سینهاش . بعدشم همونطور که کیرم تو کسش بود با زبون روی سینهاش میکشیدم و میمکیدمشون . سودابه دقیقاً وحشی شده بود و اینقدر لرزید که آبش اومد و موقعی که ابش اومد جیغ میزد .شما تجسم کنید من هم داشتم حال میکردم و هم ترسیده بودم . از یه طرف میترسیدم شوهرش اتفاقی بیاد خونه و از طرف دیگه از حالت هوسی اون .
وقتی آبش اومد گفت هنوزم میخواد که بکنمش که بهش گفتم لامصب من هنوز آبم نیومده و مطمئن باش کردنم ادامه داره . خلاصه بعد حدود 20 تلمبه زدن آبم اومد و ریختم تو کس داغش . از بس ترسیده بودم لباسامو ÷وشیدم که برم خونه ولی اون با همون حالت لختش اومد توی حیاط بر خداحافظی که وقتی دوباره هیکلشو دیدم کیرم بلند شد و موقعی که بهش چسبیدم که خداحافظی کنم دوباره کیرمو از تو شلوار در آوردم و گذاشتم لای ÷اش . سودابه گفت علی مگه سیر نشدی ؟ گفتم راتش بخوای میخوام یه بار دیگه اینجا بکنمت . قبول کرد . خم شد , وای که چه کس بزرگی داشت . از پشت گذاشتم داخل کسش و اونم دستشو به میله گاراز گرفته , اینقدر تلمبه زدم که آبم اومد و اونم مثل وحشیا حال میکرد . ازش خداحافشی کردمو رفتم خونه , ساعت 1 شب بود و نای راه رفتن نداشتم . بعد از اون هم بارها کردمش , ولی بعد از مذتی که با زنهای دیگه دوست شدم و سودابه تکراری شده بود ازش جدا شدم . ولی واقعاً کس نازی بود و کمتر برام پیش اومد که یکی اینقدر موقع سکس حال بده .
نوشته: علی
#پایان
@dastankadhi
ادش بخیر زمانی که دانشجو بودم به طور اتفاقی و توی سوپری سر کوچه با یه خانم چادری که همچین چپ چپ منو می پایید آشنا شدم .شماره تلفن خونه رو بهش دادم . راستش بخواید فکر نمی کردم بهم زنگ بزنه ولی زنگ زد اسمش سودابه بود و مدتی تلفنی باهم صحبت میکردیم . درددل میکرد که شوهرش آدم خوبی نیستو از این صحبتا و منم که خدای کس کلاس گذاشتنو و بچه مثبت بازی بودم حسابی توی دل ایشون جا باز کرده بودم که بعد از مدتی به زیر دلش هم کشیده شد . شوهر سودابه خانم توی اداره برق شیفت اتفاقات برق بود . بعد از مدتی ازش خواستم که از نزدیک ببینمش و اونم قبول کرد که موقعی که حاج آقا شیفت شبه برم اونجا .
ساعت 10 شب بود که دفعه اول رفتم اونجا و توی حیاط نشستیم , یه لباس تنگ و یه شلوارک پوشیده بود که خداییش هیکل خوبی داشت . پایین تنه اش خیلی خوش استیل بود ولی نمیدونم چرا سینه هاش کوچیک بود . خیلی باهاش لاس زدم ولی نتونستم بکنمش . بعد از مدتی که باهاش صحبت می کردم بهش گفتم دوست دارم بکنمش که یه طوری گفت نه که هوس از حرفش میبارید . یکی از شبهایی که رفته بودم اونجا خیلی ازش لب گرفتم و به زور هم که شده بود با کسش رو شلوار بازی کردم و حدود 1 ساعت باهاش حال کردم تا تونستم دستمو برسونم به چوچولش . اینقدر کسش صاف بود که دستم روش لیز میخورد . خلاصه اینقدر با چوچولش بازی کردم که داشت میمرد و خودش گفت بریم توی اتاق . توی اتاق همینکه که خم شد که ضبط رو روشن بکنه بهش چسبیدم و روش خوابیدم . سودابه خیلی زور زیادی داشت منو کنار زد و گفت علی جون من باهات شوخی ندارم چرا اینکار میکنی و زد زیر خنده . لباسشو توی نور کم لامپای بیرون در اورد . داشتم میمردم , سودابه از بس هوسی بود کس شعراش گل کرده بود . خلاصه رفتم سر وقت سینه هاش که گفت نه , سینه رو با کس میده و جدا شرمنده ام . روش خوابیدم کیرم آروم گذاشتم تو کسش و دستمو روی سینهاش . بعدشم همونطور که کیرم تو کسش بود با زبون روی سینهاش میکشیدم و میمکیدمشون . سودابه دقیقاً وحشی شده بود و اینقدر لرزید که آبش اومد و موقعی که ابش اومد جیغ میزد .شما تجسم کنید من هم داشتم حال میکردم و هم ترسیده بودم . از یه طرف میترسیدم شوهرش اتفاقی بیاد خونه و از طرف دیگه از حالت هوسی اون .
وقتی آبش اومد گفت هنوزم میخواد که بکنمش که بهش گفتم لامصب من هنوز آبم نیومده و مطمئن باش کردنم ادامه داره . خلاصه بعد حدود 20 تلمبه زدن آبم اومد و ریختم تو کس داغش . از بس ترسیده بودم لباسامو ÷وشیدم که برم خونه ولی اون با همون حالت لختش اومد توی حیاط بر خداحافظی که وقتی دوباره هیکلشو دیدم کیرم بلند شد و موقعی که بهش چسبیدم که خداحافظی کنم دوباره کیرمو از تو شلوار در آوردم و گذاشتم لای ÷اش . سودابه گفت علی مگه سیر نشدی ؟ گفتم راتش بخوای میخوام یه بار دیگه اینجا بکنمت . قبول کرد . خم شد , وای که چه کس بزرگی داشت . از پشت گذاشتم داخل کسش و اونم دستشو به میله گاراز گرفته , اینقدر تلمبه زدم که آبم اومد و اونم مثل وحشیا حال میکرد . ازش خداحافشی کردمو رفتم خونه , ساعت 1 شب بود و نای راه رفتن نداشتم . بعد از اون هم بارها کردمش , ولی بعد از مذتی که با زنهای دیگه دوست شدم و سودابه تکراری شده بود ازش جدا شدم . ولی واقعاً کس نازی بود و کمتر برام پیش اومد که یکی اینقدر موقع سکس حال بده .
نوشته: علی
#پایان
@dastankadhi
سکس با زن فامیل
سلام دوستان این داستانی که مینویسم واقعیه و واسه خودم اتفاق افتاده و اگرم دقت کنید چیز خارق العاده ای نداره که بگید دروغه...من مهرانم و 20 سالمه
خب از اینجا بگم که یکی از فامیلهای دورمون میخواستن بیان شهر ما و با پدرم صحبت کردن و قرار شد که مستاجر ما بشن...یه اقا(رضا) و خانومش(فاطی) و یه پسر 2 ساله.
خلاصه اسباب کشی کردن و اومدن.این فاطی خانوم قصه ما قیافش به شدت تخمی بود...درحدی که میدیدم کیرم میخوابید جوری که انگار تا حالا بیدار نشده!!!(اینم شانس ما)
از همون اول که اومدن یه چیزایی فهمیدم که این میخاره و ... از نگاه کردنش و بقیه رفتاراش.ولی چون اون موقع دوس دختر داشتم اصلا نگاشم نمیکردم.بازم میگم قیافش خیلی کیری بود...! اما بعدا که بیشتر توجه کردم فهمیدم بدن قابل قبولی داره.خلاصه یه چند ماهی گذشت و اون همچنان امار میداد و من دایورت میکردم... تا اینکه بعد چند وقت من با دوست دخترم به هم زده بودم و بد جور تنها شده بودم و افتاده بودم تو فکر فاطی خانوم..
از خودم بگم که قیافه معمولی دارم. قدم185 و ورنم 70 یکم لاغرم ولی بدنسازی کار میکنم.
خلاصه تصمیم گرفتم که هم یه حالی به فاطی خانوم بدم که خیلی میخاره هم خودم که چند ماهی میشد تنها بودم یه حالی کنم...
شوهرش صبح میرفت سر کار تا 6 غروب.بچشم که 2 سالش بود و هیچی نمیفهمید.کم کم مهربون تر نگاهش میکردم و امار بازی میکردیم.ولی منتظر بودم که اون پیش دستی کنه..!
خلاصه هرروز پشمای سالار(کیرمو عرض میکنم) رو تمیز میکردم که قافلگیر نشم. تا اینکه یه روز اومد دم خونمون و به مامانم گفت که رفته بیرون و کلید رو داخل جا گذاشته.مامانمم صدام کرد گفت بیا برو ببین میتونی بازش کنی.منم که فهمیدم نقشه کشیده به مامانم گفتم کارم که تموم شد میرم پارک.تا به اندازه کافی وقت داشته باشم.خلاصه رفتم پایین و یکم با در ور رفتم که با یه لبخند مرموز با اون قیافه کیریش گفت برو اون ور کیلید دارم....! رفتیم داخل گفت بزار بچه رو بخوابونم میام پیشت.رفت و برگشت نشست پیشم.لبمو بوسید احساس کردم دارم بالا میارم!!سریع خودمو زدم به اون راه که انقد حشری ش
دم نمیتونم جلو خودمو بگیرم!!!دست انداختم دارزش کردم رو مبل با یه حرکت شلوارشو کشیدم پایین و با حرکت دوم تا خایه کردم توش.سعی میکردم سقفو نگاه کنم تا لذت ببرم!!! من کمرم زیاد سفت نیست و معمولا7_8 دقیقه ای ابم میاد.اما این دفه حداقل یه ربع کردم!! تا ابم اومد.بس که این زن تخمی بود خخخ.خلاصه ابم اومد و پا شدم زدم بیرون که مثلا خجالت کشیدم.بعد از اونم یه چند باری اس ام اس داد که بیا پیشم ولی من بهونه کردم که تو شوهر داری و نرفتم خخخ خلاصه تجربه خوب و تخمی بود...
مرسی که وقت گذاشتید
#پایان
@dastankadhi
سلام دوستان این داستانی که مینویسم واقعیه و واسه خودم اتفاق افتاده و اگرم دقت کنید چیز خارق العاده ای نداره که بگید دروغه...من مهرانم و 20 سالمه
خب از اینجا بگم که یکی از فامیلهای دورمون میخواستن بیان شهر ما و با پدرم صحبت کردن و قرار شد که مستاجر ما بشن...یه اقا(رضا) و خانومش(فاطی) و یه پسر 2 ساله.
خلاصه اسباب کشی کردن و اومدن.این فاطی خانوم قصه ما قیافش به شدت تخمی بود...درحدی که میدیدم کیرم میخوابید جوری که انگار تا حالا بیدار نشده!!!(اینم شانس ما)
از همون اول که اومدن یه چیزایی فهمیدم که این میخاره و ... از نگاه کردنش و بقیه رفتاراش.ولی چون اون موقع دوس دختر داشتم اصلا نگاشم نمیکردم.بازم میگم قیافش خیلی کیری بود...! اما بعدا که بیشتر توجه کردم فهمیدم بدن قابل قبولی داره.خلاصه یه چند ماهی گذشت و اون همچنان امار میداد و من دایورت میکردم... تا اینکه بعد چند وقت من با دوست دخترم به هم زده بودم و بد جور تنها شده بودم و افتاده بودم تو فکر فاطی خانوم..
از خودم بگم که قیافه معمولی دارم. قدم185 و ورنم 70 یکم لاغرم ولی بدنسازی کار میکنم.
خلاصه تصمیم گرفتم که هم یه حالی به فاطی خانوم بدم که خیلی میخاره هم خودم که چند ماهی میشد تنها بودم یه حالی کنم...
شوهرش صبح میرفت سر کار تا 6 غروب.بچشم که 2 سالش بود و هیچی نمیفهمید.کم کم مهربون تر نگاهش میکردم و امار بازی میکردیم.ولی منتظر بودم که اون پیش دستی کنه..!
خلاصه هرروز پشمای سالار(کیرمو عرض میکنم) رو تمیز میکردم که قافلگیر نشم. تا اینکه یه روز اومد دم خونمون و به مامانم گفت که رفته بیرون و کلید رو داخل جا گذاشته.مامانمم صدام کرد گفت بیا برو ببین میتونی بازش کنی.منم که فهمیدم نقشه کشیده به مامانم گفتم کارم که تموم شد میرم پارک.تا به اندازه کافی وقت داشته باشم.خلاصه رفتم پایین و یکم با در ور رفتم که با یه لبخند مرموز با اون قیافه کیریش گفت برو اون ور کیلید دارم....! رفتیم داخل گفت بزار بچه رو بخوابونم میام پیشت.رفت و برگشت نشست پیشم.لبمو بوسید احساس کردم دارم بالا میارم!!سریع خودمو زدم به اون راه که انقد حشری ش
دم نمیتونم جلو خودمو بگیرم!!!دست انداختم دارزش کردم رو مبل با یه حرکت شلوارشو کشیدم پایین و با حرکت دوم تا خایه کردم توش.سعی میکردم سقفو نگاه کنم تا لذت ببرم!!! من کمرم زیاد سفت نیست و معمولا7_8 دقیقه ای ابم میاد.اما این دفه حداقل یه ربع کردم!! تا ابم اومد.بس که این زن تخمی بود خخخ.خلاصه ابم اومد و پا شدم زدم بیرون که مثلا خجالت کشیدم.بعد از اونم یه چند باری اس ام اس داد که بیا پیشم ولی من بهونه کردم که تو شوهر داری و نرفتم خخخ خلاصه تجربه خوب و تخمی بود...
مرسی که وقت گذاشتید
#پایان
@dastankadhi
🔘زندایی خوش هیکل
با سلام من آرتين 21ساله هستم با قد 180و وزن 110كيلو اصلأ هم از اون پسر هاى نيستم كه دختره واسم خود كشى كنه ولى پسر تخسى هستم كه تو محل وفاميل همه از دستم فرارى هستن چه از پسر ،زن ، همسايه افغانى تا بقيه همكلاسى ها از مالوندن گرفته تا كردن ولى بيشتر از همه من با همسايه اى به اسم اعظم و زندايى به اسم گلاره حال مى كنم و كردم اما داستان با زندايى از زمانى شروع ميشه كه دختردايى من به دنيا اومد كه من اون موقع19ساله بودم من زمانى كه مى خواستم دختر دايى رو بغلم بگيرم با سينه زنداييم بازى ميكردم اوايل يه اخمى بهم مى كرد ولى من پروتر از اون چيزى بودم كه فكر مى كرد و چون تازه به جمع ما وارد شده بود كمى خجالتی بود حالا بذاريد از سرو وضع زنداييم بگم گلاره زن سبزه رو خوش هيكل ولى صورت جالبى نداره چشم هاى ژاپنى با لثه هاى بدجور ولى حالا بريم سراغ ادامه داستان سينه ماليدن من به همون منوال ادامه داشت تا اينكه ى شب اومدن خونه ما رفتن بخوابن جعبه دستمال كلنكس رو با خودشون بردن اتاق منم ساعت 1يا 1/30بود كه رفتم دستمال رو بردام چون سرما خورده بودم كه نزديك اتاق بودم كه صداى آه و اوه اونا داشت ميومد فكر كنم داييم داشت آبش ميومد كه گفت دستمال رو بيار منم از اون به بعد بيشتر رفتم تو كف گلاره جونم كه الهى من فداشم منم ديگه شروع كرده بودم مثلأ اتفاقى هستش خودمو بهش ميمالوندم تا اينكه كم كم مالوندنم آشكار شد خوش كون منم بدش نمى اومد منم گلاره رو بيشتر خونه مادر بزرگم كه بيشتر اونجا جمع بوديم بود اين قضايا گذشت تا اينكه من ى روز بچه كوچك ها رو بردم بگردونم و چندتا عكس بگيرم كه ديدم گلارهم اومد بچش رو آورد تا عكس بگيرم منم چون بچه ها رو برده بودم تو دشت فرصتو غنيمت شمردم كه هر جورى شده گلاره راضی كنم بعد از اينكه بهم رسيد منم سريع پريدم بچه رو ازش گرفتم كه تو همون حال سينه گلاره رو گرفتم گلاره هم سريع پريد بهم كه اين چكارى مى كنى نمى خواستم جلو داييت بهت چيزى بگم منم از ترس ريدم به خودم بعد منم سريع قيافه حق به جانب گرفتم شروع كردم به كس شعر گفتن بعد من چندتا ازش آتو داشتم بهش گفتم اونم ترس دلشو برداشت بهم گفت تو به كسى نگو من به داييت نمى گم من گفتم به كسى نمى گم به شرطى بزارى كه با سينه هات بازى كنم ديدم يدفعه پريد بهم كه تو فكر كردى كه چى فكر كردى من چه كاره ام منم گفتم هچى فقط نمى خوام با دايى بهم بريزيد وگرنه نمى خواى هچى گفت نه تورو خدا نگو به داييت بيا سريع بمال سينه منو ولى خيلى اوزى منم از خدا خواسته پريدم سمتش با سينه هاش بازى كردم ولى خيلى بى حس بود اشك تو چشماش جمع شده بود من يه لحظه نگاهش كردم بغضش تركيد زد زير گريه من اينقدر ضد حال خوردم كه كيرم در جا خوابيد ولش كردم فكر كرد مى خوام به داييم بگم گفت بخدا دست خودم نيست بيا كارتو بكن هر كارى هم بخواى برات ميكنم فقط تو رو خدا به داييت نگو بهش گفتم به دايى نمى گم بهم با گريه كردنت خيلى ضد حال زدى بهم فقط بچه رو بگير برو جلوم نباش كه باز دوباره ببينمت تحريك بشم اونم بچه رو گرفت جورى فرار كرد كه انگارى سگ دنبالش كرده باشه منم بعد از نيم ساعت رفتم خونه اونم انگار كه نه انگار چيزى شده منم تا به الان ديگه نه اذيتش كردم نه به داييم چيزى گفتم.
#پایان
@dastankadhi
با سلام من آرتين 21ساله هستم با قد 180و وزن 110كيلو اصلأ هم از اون پسر هاى نيستم كه دختره واسم خود كشى كنه ولى پسر تخسى هستم كه تو محل وفاميل همه از دستم فرارى هستن چه از پسر ،زن ، همسايه افغانى تا بقيه همكلاسى ها از مالوندن گرفته تا كردن ولى بيشتر از همه من با همسايه اى به اسم اعظم و زندايى به اسم گلاره حال مى كنم و كردم اما داستان با زندايى از زمانى شروع ميشه كه دختردايى من به دنيا اومد كه من اون موقع19ساله بودم من زمانى كه مى خواستم دختر دايى رو بغلم بگيرم با سينه زنداييم بازى ميكردم اوايل يه اخمى بهم مى كرد ولى من پروتر از اون چيزى بودم كه فكر مى كرد و چون تازه به جمع ما وارد شده بود كمى خجالتی بود حالا بذاريد از سرو وضع زنداييم بگم گلاره زن سبزه رو خوش هيكل ولى صورت جالبى نداره چشم هاى ژاپنى با لثه هاى بدجور ولى حالا بريم سراغ ادامه داستان سينه ماليدن من به همون منوال ادامه داشت تا اينكه ى شب اومدن خونه ما رفتن بخوابن جعبه دستمال كلنكس رو با خودشون بردن اتاق منم ساعت 1يا 1/30بود كه رفتم دستمال رو بردام چون سرما خورده بودم كه نزديك اتاق بودم كه صداى آه و اوه اونا داشت ميومد فكر كنم داييم داشت آبش ميومد كه گفت دستمال رو بيار منم از اون به بعد بيشتر رفتم تو كف گلاره جونم كه الهى من فداشم منم ديگه شروع كرده بودم مثلأ اتفاقى هستش خودمو بهش ميمالوندم تا اينكه كم كم مالوندنم آشكار شد خوش كون منم بدش نمى اومد منم گلاره رو بيشتر خونه مادر بزرگم كه بيشتر اونجا جمع بوديم بود اين قضايا گذشت تا اينكه من ى روز بچه كوچك ها رو بردم بگردونم و چندتا عكس بگيرم كه ديدم گلارهم اومد بچش رو آورد تا عكس بگيرم منم چون بچه ها رو برده بودم تو دشت فرصتو غنيمت شمردم كه هر جورى شده گلاره راضی كنم بعد از اينكه بهم رسيد منم سريع پريدم بچه رو ازش گرفتم كه تو همون حال سينه گلاره رو گرفتم گلاره هم سريع پريد بهم كه اين چكارى مى كنى نمى خواستم جلو داييت بهت چيزى بگم منم از ترس ريدم به خودم بعد منم سريع قيافه حق به جانب گرفتم شروع كردم به كس شعر گفتن بعد من چندتا ازش آتو داشتم بهش گفتم اونم ترس دلشو برداشت بهم گفت تو به كسى نگو من به داييت نمى گم من گفتم به كسى نمى گم به شرطى بزارى كه با سينه هات بازى كنم ديدم يدفعه پريد بهم كه تو فكر كردى كه چى فكر كردى من چه كاره ام منم گفتم هچى فقط نمى خوام با دايى بهم بريزيد وگرنه نمى خواى هچى گفت نه تورو خدا نگو به داييت بيا سريع بمال سينه منو ولى خيلى اوزى منم از خدا خواسته پريدم سمتش با سينه هاش بازى كردم ولى خيلى بى حس بود اشك تو چشماش جمع شده بود من يه لحظه نگاهش كردم بغضش تركيد زد زير گريه من اينقدر ضد حال خوردم كه كيرم در جا خوابيد ولش كردم فكر كرد مى خوام به داييم بگم گفت بخدا دست خودم نيست بيا كارتو بكن هر كارى هم بخواى برات ميكنم فقط تو رو خدا به داييت نگو بهش گفتم به دايى نمى گم بهم با گريه كردنت خيلى ضد حال زدى بهم فقط بچه رو بگير برو جلوم نباش كه باز دوباره ببينمت تحريك بشم اونم بچه رو گرفت جورى فرار كرد كه انگارى سگ دنبالش كرده باشه منم بعد از نيم ساعت رفتم خونه اونم انگار كه نه انگار چيزى شده منم تا به الان ديگه نه اذيتش كردم نه به داييم چيزى گفتم.
#پایان
@dastankadhi
سکس باپسرعمه 👑👑👑
سلام من مریم هستم18 سالمه
ی دختر خیلی هات و سکسی
ی باسن نسبتا بزرگ دارم ی کص تپلو سفید سینهای70خوش فرم ک هرکسی با دیدنش ب وجد میاد
این داستان برمیگرده ب یک سال پیش ک رفتیم خونه عمم اینا
ی پسر عمه دارم ب اسم امید همسنیم همیشه تو کفش بودم ی پسر خوشتیپ خوش هیکله
وقتی با مامانم اینا رسیدیم خونه عمم اینا شب بود من خیلی خسته بودم همیشه اتاقم جدا بود هرجا ک میرفتیم ی اتاق جدا شخصی برام میذاشتن
رفتم تو ک استراحت کنم ک صدای امیدو تو سالن شنیدم ولی از اونجای ک خسته بودم رفتم ی دوش گرفتم لخت رو تخت دراز کشیدم
همونجوری خوابم برد گرمای نفسای یکیو کنار گوشم حس کردم
تو حالت خوابمو بیداری بودم
چشمامو باز کردم دیدم امید
کنارم لبه تخت نشسته داره نفس نفس میزنه
تا دید چشمامو باز کردم سریع جلو دهنمو گرفت
گفت جیغ نزنیا
دستشو برداشت ی لحظه ب خودم اومدم دیدم لختم اروم دستشو کشید روسسسسینهاممم نفسام ب شمارش افتاد هوففففففففف کنارم دراز کشید
گفت تو کی انقد بزرگ شدییییی صداش از هوس میلرزید لبشششو اروم گذاشت رو لبم اخخخخ شروع کرد ب خوردن من هنوز تو شک بودم عکسلعملی نشون ندادم
محمکتر لبمو خورد اممممم اوففففف منم خوردمممممم با دستاش سینهامووووو محکممممم فششششار میداد اخخخخخ
کصصصصمو با ی دستش میمالید اخخخخخ نشست روم سینهاموووو محکم با ولع میخوررررد جوری ک نوک سینهام میسوخت اخخخخ اهو نالم کل اتاقو گرفته بود از سینهام شروع کرد ب لیسیدن تا نافم اومممم جونننننننن
ی نگاه بهم انداخت ک تو اوج شهوت بودم همون کاراشو تکرار کرد کم کم نالهام تبدیل ب جیغ داشت میشد ک اومد ی لبببب محکمو داغ ازممممم.گرفففففت
هیچکس خونه نبود تا اونجای ک میتونستم با عشوه بلند اه اخ میکردم
داشتم دیونه میشدم التماسش میکردم ک منو بکنه اما میگفت ن زووووود خوشگلممممم رفت سراغ کصم شروع کرد ب لیسیدننن اخخخ نفسم داشت بند میومد هرچی میگفتم بسته میگفت ن اولششششششه واییییییی
کصم پر اب شده بود چوچولمو با لباششششش میمالید داخلش کصمو لیسسسسس میززززززد محکم لیسسسششششَ میزد اومممم جوننننننننن
بعدش نشست شلوارشو دراورد گفت نمیخوریشششش اوم من بلند شدم با اشششششتها کل کیرششششو تا ته کردم تو دهنننننم اخخخخخ تخماششششو میخوردم لیسسسسس میزدم سر کیرششششششو جون اخو اوخوش در اومده بود
بلند بلند تا ته میکردمش تو حلقممممم اومممممم
ک گفت کافیه
رفت سراغ کصم
گفت پرد داری گفتم اره
ولییییی برزززززززن پردمو منو جنده خودت کننننننن اوففففف با این حرفام حشری تر میشششششد اول سر کیرششششو یکم کشید تو کصصصصم اخخخخخ جوننننن وقتی کیرش خیس شد اروم کرد تو کصصصصصصم
اخخخخخ میسوخت خیلی درد داششششت ولی حس لذت نمیذاشت مانع این بششششم ک کیرَششششش تو کصم نباششششه اوففففففف تا ته کرد تو کصم نفسم بند اومده بود ی چند لحظه کیرشششششو تو نگه داشت تا جا باز کنه اومممم بعد شروع کرد ب ب عقبو جلو کردن کیرششششش تو کصصصصصم واییییییی اوج لذت بودم ک تند تر کرد حرکتششششششو اخخخخ
بعد چند لحظه بندم با ی لرزش خفیف بی حس شد ی اب ازم خارج ششششششد ب ارگاسم رسیده بودم امیدم همراه با من ارضا شده بود.
#پایان
@dastankadhi
سلام من مریم هستم18 سالمه
ی دختر خیلی هات و سکسی
ی باسن نسبتا بزرگ دارم ی کص تپلو سفید سینهای70خوش فرم ک هرکسی با دیدنش ب وجد میاد
این داستان برمیگرده ب یک سال پیش ک رفتیم خونه عمم اینا
ی پسر عمه دارم ب اسم امید همسنیم همیشه تو کفش بودم ی پسر خوشتیپ خوش هیکله
وقتی با مامانم اینا رسیدیم خونه عمم اینا شب بود من خیلی خسته بودم همیشه اتاقم جدا بود هرجا ک میرفتیم ی اتاق جدا شخصی برام میذاشتن
رفتم تو ک استراحت کنم ک صدای امیدو تو سالن شنیدم ولی از اونجای ک خسته بودم رفتم ی دوش گرفتم لخت رو تخت دراز کشیدم
همونجوری خوابم برد گرمای نفسای یکیو کنار گوشم حس کردم
تو حالت خوابمو بیداری بودم
چشمامو باز کردم دیدم امید
کنارم لبه تخت نشسته داره نفس نفس میزنه
تا دید چشمامو باز کردم سریع جلو دهنمو گرفت
گفت جیغ نزنیا
دستشو برداشت ی لحظه ب خودم اومدم دیدم لختم اروم دستشو کشید روسسسسینهاممم نفسام ب شمارش افتاد هوففففففففف کنارم دراز کشید
گفت تو کی انقد بزرگ شدییییی صداش از هوس میلرزید لبشششو اروم گذاشت رو لبم اخخخخ شروع کرد ب خوردن من هنوز تو شک بودم عکسلعملی نشون ندادم
محمکتر لبمو خورد اممممم اوففففف منم خوردمممممم با دستاش سینهامووووو محکممممم فششششار میداد اخخخخخ
کصصصصمو با ی دستش میمالید اخخخخخ نشست روم سینهاموووو محکم با ولع میخوررررد جوری ک نوک سینهام میسوخت اخخخخ اهو نالم کل اتاقو گرفته بود از سینهام شروع کرد ب لیسیدن تا نافم اومممم جونننننننن
ی نگاه بهم انداخت ک تو اوج شهوت بودم همون کاراشو تکرار کرد کم کم نالهام تبدیل ب جیغ داشت میشد ک اومد ی لبببب محکمو داغ ازممممم.گرفففففت
هیچکس خونه نبود تا اونجای ک میتونستم با عشوه بلند اه اخ میکردم
داشتم دیونه میشدم التماسش میکردم ک منو بکنه اما میگفت ن زووووود خوشگلممممم رفت سراغ کصم شروع کرد ب لیسیدننن اخخخ نفسم داشت بند میومد هرچی میگفتم بسته میگفت ن اولششششششه واییییییی
کصم پر اب شده بود چوچولمو با لباششششش میمالید داخلش کصمو لیسسسسس میززززززد محکم لیسسسششششَ میزد اومممم جوننننننننن
بعدش نشست شلوارشو دراورد گفت نمیخوریشششش اوم من بلند شدم با اشششششتها کل کیرششششو تا ته کردم تو دهنننننم اخخخخخ تخماششششو میخوردم لیسسسسس میزدم سر کیرششششششو جون اخو اوخوش در اومده بود
بلند بلند تا ته میکردمش تو حلقممممم اومممممم
ک گفت کافیه
رفت سراغ کصم
گفت پرد داری گفتم اره
ولییییی برزززززززن پردمو منو جنده خودت کننننننن اوففففف با این حرفام حشری تر میشششششد اول سر کیرششششو یکم کشید تو کصصصصم اخخخخخ جوننننن وقتی کیرش خیس شد اروم کرد تو کصصصصصصم
اخخخخخ میسوخت خیلی درد داششششت ولی حس لذت نمیذاشت مانع این بششششم ک کیرَششششش تو کصم نباششششه اوففففففف تا ته کرد تو کصم نفسم بند اومده بود ی چند لحظه کیرشششششو تو نگه داشت تا جا باز کنه اومممم بعد شروع کرد ب ب عقبو جلو کردن کیرششششش تو کصصصصصم واییییییی اوج لذت بودم ک تند تر کرد حرکتششششششو اخخخخ
بعد چند لحظه بندم با ی لرزش خفیف بی حس شد ی اب ازم خارج ششششششد ب ارگاسم رسیده بودم امیدم همراه با من ارضا شده بود.
#پایان
@dastankadhi
پگاه زن داییم
پگاه زنی بود سبزه با اندامی باریک و قدی متوسط و سبک وزن با اندامی خوش تراش.خیلی باهاش صمیمی بودم یعنی هر وقت خونشون بودم خیلی تحویلم میگرفت و با هم رابطه خوبی داشتیم.از من چند سالی کوچکتر بود.خودش وداییم تنها زندگی میکردن و بچه ای نداشتن.
یه روز که رفته بودم خونشون برای کمک به داییم رفتم که برم توالت در رو که باز کردم دیدم زنداییم روی توالت نشسته یه باره خوشکم زد هم من هم اون بیچاره انتظارش رو نداشت تو اون وضعیت با هم رو به رو بشیم برای چند ثانیه ای تو شوک بودیم یه باره چشمم افتاد پایین که به خودم اومدم و زود در و بستم.داییم تو اطاق خوابشون داشت قاب میزد به دیوار.من رفتم نشستم رو مبل و تنم یخ کرده بود.داییم صدام زد و گفت بیا کمک کن تا این کمد رو جا به جا کنیم بلند شدم رفتم کمکش پگاه که اومد بیرون خجالت میکشیدم نگاش کنم و سرم همش پایین بود.
اومد لباسش رو عوض کرد که بره باشگاه یه مانتو کنف کرم رنگ تنش کرد از کنار کمرش بند میخورد و پهلوش معلوم بود رنگ بدنش رو خیلی دوست داشتم سبزه روشن بود.بهش یواشی گفتم پگاه بدنت پیداس تا به نگاه کرد زود رفت تو اطاق درستش کرد و اومد بیرون بهم گفت تاپ ریرش کوتاه بود ممنون که گفتی والا نمیدونستم چی میشد.
طرز لباس پوشیدنش رو دوست داشتم خیلی راحت بود جلوی من راحت میگشت بدون اینکه بخواد خودشو بپوشونه.یه روز داییم گفت داره میره خرید کنه برو همراش من باید برم مغازه برای فردا شب تولد مادرشه و میخوان سولپرایزش کنن.منم حوصلم تو خونه سر رفته بود و لباسمو عوض کردم و آماده رفتن شدیم پگاه ماشینش رو اورد و دوتایی رفتیم بازار کلی خرید کردیم و رفتیم خونه مادرش.به خونه که رسیدیم اومد کلید بندازه در رو باز کنه هر چی دنبال کلید گشت پیداش نکرد و گفت مثله اینکه فراموش کردم کلید رو بیارم حالا چکار کنیم که یه باره گفت راستی میشه بری رو دیوار نگاه کنی که در قفله یا نه آخه مادرم بعضی اوقات که میره سر کار یادش میره درارو رو قفل کنه.منم دورچین دیوار رو پریدم گرفتم خودمو کشیدم رو دیوار و پریدم تو حیاط راست میگفت در قفل نبود.در رو باز کردم و اومد تو من وسایل رو اوردم تو و گذاشتم تو حیاط و گفت باید به اینجا هم برسم و یکم آب و جارو کنم.من جارو رو برداشتم که حیاط رو جارو کنم که گفت من میرم تو لباس عوض کنم خودم جارو میکنم اگه زحمتی نیست صندلی ها رو بیار تو منم رفتم صندلی ها رو بردم تو خونه. که یه باره دیدم یه دامن کوتاه بالای زانو کره تنش با یه تاپ بندی.خیلی راحت اومد رفت و شروع کرد جارو کردن.چه ساقهایه نازی داشت یه باره نمیدونم چی شده من و اون اونجا تنها بودیم و شاید....خلاصه کارم تمو شد و رفتم کمکش کنم تا رفتم رو به روش که بگم جار رو بده من تا جارو کنم وااااای چه دیدم لای پاش و شرت سفیدی که پاش بود دیونه شدم دستش رو گرفتم گفتم زندایی بلند شو برو تو میوه ها رو بشور اینطوری که تو نشستی داری جارو میکنی نه فکر خودتی نه من گفت چی شده مگه یه نگاهی یه لای پاش کردم و گفتم خودت ببین آخه نمیدونی من قلبم ضعیفه یه نگاهی به خودش انداخت و بلند شد قرمز شده بود از خجالت گفت خوب من میرم تو میوه ها رو میشورم و منم مشغول جارم کردن شدم تمو که شد داشتم آب پاشی میکردم که اومد بیرون گفت من میرم یه دوش بگیرم کارت تموم شد چایی رو آماده کردم از خودت پذیرایی کن تا بعد بریم گفتم باشه تو راحت باش.
پایان
@dastankadhi
پگاه زنی بود سبزه با اندامی باریک و قدی متوسط و سبک وزن با اندامی خوش تراش.خیلی باهاش صمیمی بودم یعنی هر وقت خونشون بودم خیلی تحویلم میگرفت و با هم رابطه خوبی داشتیم.از من چند سالی کوچکتر بود.خودش وداییم تنها زندگی میکردن و بچه ای نداشتن.
یه روز که رفته بودم خونشون برای کمک به داییم رفتم که برم توالت در رو که باز کردم دیدم زنداییم روی توالت نشسته یه باره خوشکم زد هم من هم اون بیچاره انتظارش رو نداشت تو اون وضعیت با هم رو به رو بشیم برای چند ثانیه ای تو شوک بودیم یه باره چشمم افتاد پایین که به خودم اومدم و زود در و بستم.داییم تو اطاق خوابشون داشت قاب میزد به دیوار.من رفتم نشستم رو مبل و تنم یخ کرده بود.داییم صدام زد و گفت بیا کمک کن تا این کمد رو جا به جا کنیم بلند شدم رفتم کمکش پگاه که اومد بیرون خجالت میکشیدم نگاش کنم و سرم همش پایین بود.
اومد لباسش رو عوض کرد که بره باشگاه یه مانتو کنف کرم رنگ تنش کرد از کنار کمرش بند میخورد و پهلوش معلوم بود رنگ بدنش رو خیلی دوست داشتم سبزه روشن بود.بهش یواشی گفتم پگاه بدنت پیداس تا به نگاه کرد زود رفت تو اطاق درستش کرد و اومد بیرون بهم گفت تاپ ریرش کوتاه بود ممنون که گفتی والا نمیدونستم چی میشد.
طرز لباس پوشیدنش رو دوست داشتم خیلی راحت بود جلوی من راحت میگشت بدون اینکه بخواد خودشو بپوشونه.یه روز داییم گفت داره میره خرید کنه برو همراش من باید برم مغازه برای فردا شب تولد مادرشه و میخوان سولپرایزش کنن.منم حوصلم تو خونه سر رفته بود و لباسمو عوض کردم و آماده رفتن شدیم پگاه ماشینش رو اورد و دوتایی رفتیم بازار کلی خرید کردیم و رفتیم خونه مادرش.به خونه که رسیدیم اومد کلید بندازه در رو باز کنه هر چی دنبال کلید گشت پیداش نکرد و گفت مثله اینکه فراموش کردم کلید رو بیارم حالا چکار کنیم که یه باره گفت راستی میشه بری رو دیوار نگاه کنی که در قفله یا نه آخه مادرم بعضی اوقات که میره سر کار یادش میره درارو رو قفل کنه.منم دورچین دیوار رو پریدم گرفتم خودمو کشیدم رو دیوار و پریدم تو حیاط راست میگفت در قفل نبود.در رو باز کردم و اومد تو من وسایل رو اوردم تو و گذاشتم تو حیاط و گفت باید به اینجا هم برسم و یکم آب و جارو کنم.من جارو رو برداشتم که حیاط رو جارو کنم که گفت من میرم تو لباس عوض کنم خودم جارو میکنم اگه زحمتی نیست صندلی ها رو بیار تو منم رفتم صندلی ها رو بردم تو خونه. که یه باره دیدم یه دامن کوتاه بالای زانو کره تنش با یه تاپ بندی.خیلی راحت اومد رفت و شروع کرد جارو کردن.چه ساقهایه نازی داشت یه باره نمیدونم چی شده من و اون اونجا تنها بودیم و شاید....خلاصه کارم تمو شد و رفتم کمکش کنم تا رفتم رو به روش که بگم جار رو بده من تا جارو کنم وااااای چه دیدم لای پاش و شرت سفیدی که پاش بود دیونه شدم دستش رو گرفتم گفتم زندایی بلند شو برو تو میوه ها رو بشور اینطوری که تو نشستی داری جارو میکنی نه فکر خودتی نه من گفت چی شده مگه یه نگاهی یه لای پاش کردم و گفتم خودت ببین آخه نمیدونی من قلبم ضعیفه یه نگاهی به خودش انداخت و بلند شد قرمز شده بود از خجالت گفت خوب من میرم تو میوه ها رو میشورم و منم مشغول جارم کردن شدم تمو که شد داشتم آب پاشی میکردم که اومد بیرون گفت من میرم یه دوش بگیرم کارت تموم شد چایی رو آماده کردم از خودت پذیرایی کن تا بعد بریم گفتم باشه تو راحت باش.
پایان
@dastankadhi
Forwarded from ایردراپ_کانال خبری
⭕️ ربات معتبر درامد/اگه از الان شروع کنید بیست روز وقت دارید صد هزارتاشو جمع کنید میشه بین ۳تا ۶ میلیون تومن؛ اگه بیشتر شد ۱۰میلیون به بالا ارزششوداره حتمن بزن😻😻👇🏻👇🏻
لینک:
https://t.me/cexio_tap_bot?start=1716534074005000
لینک:
https://t.me/cexio_tap_bot?start=1716534074005000
مهدی برادر بزرگم
1402/02/09
#خواهر #برادر #تابو
درود به همه ، دوست محترم ، کاربر عزیز ، ای نازنینم که فارسی بلدی و به قدرت خواندن زبان فارسی تسلط داری، لطفاً بخوان ، بدان و آگاه باش که محتوای داستان پیش رو تابو است ،
تابو تابو تابو
پس لطفا در صورتی که دوست نداری ، تنفر داری ، بدت میاد ، عنت میاد و … هر چیز دیگه ای که ازت میاد یا نمیاد، خواهش میکنم ادامه داستان را نخوان و از این صفحه خارج شو
این داستان برای من نیست اما بعنوان یک زن وقتی این داستان را خواندم احساس کردم واقعا احساس کردم این حالو این احساس را من قبلاً زندگی کردم و خیلی خوشم آمد و تصمیم گرفتم اونو با شما به اشترک بزارم .
(ضمنأ نویسنده اصلی این خاطره خودش را کس طلا معرفی کرده بود ))
مهدی برادر بزرگم
مهدی تصادف کرده بود و توی پاش میله گذاشته بودند. امیر(برادرم که بزرگتر از منه و سه سال از مهدی کوچیکتره) دو روز اول که مهدی را از بیمارستان آوردیمش اومد کمکم ولی روز سوم دیگه نیومد. اصلا من از امیر خوشم نمیاد. هیچوقت کمک ما نبود. ما همیشه پشتش بودیم ولی اون به هیشکی غیر از خودش اهمیت نمیده. من باید پیش مهدی میموندم. برای همین چهار روز اول را نرفتم دانشگاه. بعد از اون سعی میکردم که جوری برم که هم برام دردسر نشه و هم بتونم از مهدی مراقبت کنم. مهدی هم مغازه را سپرد دست شاگردش. من واقعا مهدی را دوست دارم و دوری ازش برام سخته. برای همین سعی میکنم که وقتیا که میخواد برای مغازش جنس بیاره را باهاش برم سفر…
من چهار سالم بود که مادر و پدرم توی تصادف فوت شدند. علتش خواب آلودگی پدرم بوده. مهدی اونموقع هفده سالش بود. امیر هم چهارده. تا یکسال یکی از عموهام که وضعش خیلی خوبه خرج ما را میداد. یکی از خونه هاش که نسبتا کوچیک بود را هم در اختیارمون گذاشت تا اجاره ندیم. خانواده ی پدریم کم و بیش تا بچه بودم ما را حمایت می کردند ولی خانواده ی مادری بعد دو سال از فوت مادر و پدرم، دیگه به دیدن ما هم نیومدن. مهدی دیپلمش را گرفت و رفت سر کار. پیش یکی دیگه از عموهام که توی کار باند، میکروفون و دوربینه .مهدی کار می کرد و خرج و مخارج خونه را در می آورد. دیگه نذاشت که عموهام کمکمون کنند ولی اونها توی حقوقش جبران می کردند و حقوق خوبی بهش میدادند. بعد پنج سال هم از خانه ی عموم بلند شدیم. مهدی دوست نداشت که وبال گردنشون باشیم. افسار زندگی من و امیر دست مهدی بود. امیر از این موضوع بدش میومد. برای همین تو جوونی مستقل شد. الان هم مهندسه و وضعش بهتر از ماست، اما خدا را شکر که تا حالا یه مانتو هم برام نخریده. مهدی همه جوره پای من ایستاد و من را بزرگ کرد. نه مثل یک خواهر و نه مثل یک پدر. خیلی بیشتر از این حرفها جوونیش رو به پای من و امیر ریخت ولی امیر قدر نمیدونه. من جز مهدی کس دیگه ایو نداشتم. توی کوچیکی هام باهام بازی میکرد. با تموم خستگیای کاریش برام لالایی می گفت. وقتی رفتم مدرسه توی درسام بهم کمک میکرد. پارسال که خونه رو تمیز میکردم رفتم سر وسایلش و دیدم که نمراتش خوب بوده. معدل سال دوم دبیرستانش 18.92 بوده. ولی سال سوم به خاطر مشکلات افت کرده بود و شده بود 17.56 .
من الان 21 سالمه و در حال درس خوندنم. مهدی هم 34 ، ولی سنش بیشتر به نظر میاد.سه روز بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد، قرار بود که امیر بیاد و بدنش را با دستمال تمیز کنه و باند و ایناش را عوض کنه. می خواستم برم دانشگاه. هر چی منتظر موندم دیدم نیومد. باید باندهاش را عوض می کردم. تا رفتم پیشش و گفتم فکر نکنم امیر بیاد پوفی کشید و خواست زنگ بزنه به یکی از این موسسات خدماتی تا یه پرستار بگیره اما من نذاشتم. دوست ن
1402/02/09
#خواهر #برادر #تابو
درود به همه ، دوست محترم ، کاربر عزیز ، ای نازنینم که فارسی بلدی و به قدرت خواندن زبان فارسی تسلط داری، لطفاً بخوان ، بدان و آگاه باش که محتوای داستان پیش رو تابو است ،
تابو تابو تابو
پس لطفا در صورتی که دوست نداری ، تنفر داری ، بدت میاد ، عنت میاد و … هر چیز دیگه ای که ازت میاد یا نمیاد، خواهش میکنم ادامه داستان را نخوان و از این صفحه خارج شو
این داستان برای من نیست اما بعنوان یک زن وقتی این داستان را خواندم احساس کردم واقعا احساس کردم این حالو این احساس را من قبلاً زندگی کردم و خیلی خوشم آمد و تصمیم گرفتم اونو با شما به اشترک بزارم .
(ضمنأ نویسنده اصلی این خاطره خودش را کس طلا معرفی کرده بود ))
مهدی برادر بزرگم
مهدی تصادف کرده بود و توی پاش میله گذاشته بودند. امیر(برادرم که بزرگتر از منه و سه سال از مهدی کوچیکتره) دو روز اول که مهدی را از بیمارستان آوردیمش اومد کمکم ولی روز سوم دیگه نیومد. اصلا من از امیر خوشم نمیاد. هیچوقت کمک ما نبود. ما همیشه پشتش بودیم ولی اون به هیشکی غیر از خودش اهمیت نمیده. من باید پیش مهدی میموندم. برای همین چهار روز اول را نرفتم دانشگاه. بعد از اون سعی میکردم که جوری برم که هم برام دردسر نشه و هم بتونم از مهدی مراقبت کنم. مهدی هم مغازه را سپرد دست شاگردش. من واقعا مهدی را دوست دارم و دوری ازش برام سخته. برای همین سعی میکنم که وقتیا که میخواد برای مغازش جنس بیاره را باهاش برم سفر…
من چهار سالم بود که مادر و پدرم توی تصادف فوت شدند. علتش خواب آلودگی پدرم بوده. مهدی اونموقع هفده سالش بود. امیر هم چهارده. تا یکسال یکی از عموهام که وضعش خیلی خوبه خرج ما را میداد. یکی از خونه هاش که نسبتا کوچیک بود را هم در اختیارمون گذاشت تا اجاره ندیم. خانواده ی پدریم کم و بیش تا بچه بودم ما را حمایت می کردند ولی خانواده ی مادری بعد دو سال از فوت مادر و پدرم، دیگه به دیدن ما هم نیومدن. مهدی دیپلمش را گرفت و رفت سر کار. پیش یکی دیگه از عموهام که توی کار باند، میکروفون و دوربینه .مهدی کار می کرد و خرج و مخارج خونه را در می آورد. دیگه نذاشت که عموهام کمکمون کنند ولی اونها توی حقوقش جبران می کردند و حقوق خوبی بهش میدادند. بعد پنج سال هم از خانه ی عموم بلند شدیم. مهدی دوست نداشت که وبال گردنشون باشیم. افسار زندگی من و امیر دست مهدی بود. امیر از این موضوع بدش میومد. برای همین تو جوونی مستقل شد. الان هم مهندسه و وضعش بهتر از ماست، اما خدا را شکر که تا حالا یه مانتو هم برام نخریده. مهدی همه جوره پای من ایستاد و من را بزرگ کرد. نه مثل یک خواهر و نه مثل یک پدر. خیلی بیشتر از این حرفها جوونیش رو به پای من و امیر ریخت ولی امیر قدر نمیدونه. من جز مهدی کس دیگه ایو نداشتم. توی کوچیکی هام باهام بازی میکرد. با تموم خستگیای کاریش برام لالایی می گفت. وقتی رفتم مدرسه توی درسام بهم کمک میکرد. پارسال که خونه رو تمیز میکردم رفتم سر وسایلش و دیدم که نمراتش خوب بوده. معدل سال دوم دبیرستانش 18.92 بوده. ولی سال سوم به خاطر مشکلات افت کرده بود و شده بود 17.56 .
من الان 21 سالمه و در حال درس خوندنم. مهدی هم 34 ، ولی سنش بیشتر به نظر میاد.سه روز بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد، قرار بود که امیر بیاد و بدنش را با دستمال تمیز کنه و باند و ایناش را عوض کنه. می خواستم برم دانشگاه. هر چی منتظر موندم دیدم نیومد. باید باندهاش را عوض می کردم. تا رفتم پیشش و گفتم فکر نکنم امیر بیاد پوفی کشید و خواست زنگ بزنه به یکی از این موسسات خدماتی تا یه پرستار بگیره اما من نذاشتم. دوست ن
داشت من کاراش را براش انجام بدم. خیلی مقاومت کرد ولی من با حرف راضیش کردم. گفتم:«مگه من مردم؟ هر جوری شده خودم انجام میدم. تو هم فکر کن یه پرستار زن داره برات این کار را انجام میده.» دو هفته توی بیمارستان بستری بود و وقتی باندهاش را باز کردم دیدم وضع زخمهاش خوبه. چیزی که موقع عوض کردن باند هاش اذیتش می کرد، این بود که شرت و هیچی پاش نبود و هی سعی میکرد که خودش را با پارچه بپوشونه. من اصلا توجه نمیکردم. نمیخواستم اذیت بشه. به هیچ عنوان نذاشت که بدنش را براش پاک کنم. منم اصرار نکردم. گفت که فردا پرستار میگیره. پیشونیش را بوس کردم و گفتم:« طوری نیست… به امیر میگم که هرجور شده بیاد.» اما اون گفت که فقط پرستار باید براش این کار را بکنه.
توی تمام مدت نذاشتم پرستار بگیره و خودم کارهاش را انجام میدادم. مقاومت میکرد اما رامش میکردم. بعد از خوب شدن زخم پاش اون را گچ گرفتند. پاش توی گچ بود.باهم پای تلویزیون نشسته بودیم. یه میز کوچیک زیر پاش گذاشته بودم. جلوش نشسته بودم و داشتم براش میوه پوست میکندم. تا بلند شدم، میوه ها رو براش ببرم گفت:
-« بزنم به تخته برای خودت خانومی شدی ها. خوشگل و تو دل برو»
میوه ها رو دادم دستش و کنارش نشستم. دستم را دور گردنش انداختم.( این عادتم از بچگی بود که همیشه دستم را دور گردن مهدی مینداختم.) گفت:
-« نکن دیگه بزرگ شدی. این کار ها مال بچگی هات بود.»
+«من بزرگ شدم؟ من همون مریمم که تا دیروز براش قصه میگفتیا.»
-«حیف که چقدر زود میگذره. چه خاطرات شیرینی.!! اگه تو نبودی با اون همه مشکلات نمیتونستم کنار بیام.»
+«چرا؟ مگه من چیکار میکردم؟»
-«امید بزرگ کردن تو منو نگه میداشت. وقتی که توی بغلم میخوابیدی همه چی از یادم میرفت.»
خودم را یکم براش لوس کردم.
-«نکن. گفتم که دیگه بزرگ شدیا…!»
+«عه مگه چیکار میکنم؟»
-«راستی تولدت مبارک. پس فردا تولدته ولی من نمیتونم برات کادو بخرم.»
+«فدای سرت. سال دیگه می خری…»
بلند شد و با دوتا عصا زیر بغل رفت توی اتاقش و برگشت. کارتش را برام آورد و داد دستم و گفت:
-«اینم کادوش. فردا صبح برو و یه گردنبند خوشگل بخر.»
+«ول کن بذار سال دیگه جبران کن…»
-«هر سال جای خودش.»
+« اصن باید با هم بریم و تو نظر بدی…»
-« با این وضع؟ … باشه فقط ببرم یه جایی که بتونم با عصا بیام…»
لپش را محکم یه بوس کردم و تو چشماش نگاه کردم. محبت از چشماش می بارید.
روز تولدم کلید ماشنش را بهم داد تا من رانندگی کنم و ببرمش یه جایی که برام یه گردنبند بگیره. اولین مغازه یه گردنبند را پسندید و برام خرید. نظر من هم براش مهم نبود. از این کارش خوشم میومد. اسب پیشکشو که دندوناش را نمیشمرند؟ بعد هم با همون عصاها و وضع پاش من رو برد کافی شاپ. همه ناجور نگامون میکردند. بهم نمیومدیم و پاش هم که قوز بالا قوز. وقتی پیشخدمت اومد، گفت:« چی میل دارین.؟» امیر گفت:« کاپوچینو با یه کیک کاکایویی» نمیدونم چرا پیشخدمت بعدش گفت:« نامزدتون چی؟» مهدی جا خورد. اما من با یه شیطنت خاصی گفتم:« همون کاپوچینو و همون کیک.» وقتی پیشخدمت رفت، مهدی تو چشمام خیره شد. تنها دختر توی زندگیش من بودم. توی بیست و هفت سالگی با دختر همون عموم که پیشش کار میکرد، نامزد کرد. هفت ماه نامزد بودند که امیر دختر عمو را با یه پسر دیگه دیده بود. مهدی واقعا دوسش داشت و وقتی موبایلش را گشت فهمید دو تای دیگه هم در کارند. بد ضربه ای بهش وارد شد. کارش را از عمو جدا کرد و برای خودش یه مغازه ی جدا زد که وضعمون را بهتر کرد. بعد از اون هیچ دختری غیر از من توی زندگیش نبود. دو سه بار دیدم که توی اتاقش دار
توی تمام مدت نذاشتم پرستار بگیره و خودم کارهاش را انجام میدادم. مقاومت میکرد اما رامش میکردم. بعد از خوب شدن زخم پاش اون را گچ گرفتند. پاش توی گچ بود.باهم پای تلویزیون نشسته بودیم. یه میز کوچیک زیر پاش گذاشته بودم. جلوش نشسته بودم و داشتم براش میوه پوست میکندم. تا بلند شدم، میوه ها رو براش ببرم گفت:
-« بزنم به تخته برای خودت خانومی شدی ها. خوشگل و تو دل برو»
میوه ها رو دادم دستش و کنارش نشستم. دستم را دور گردنش انداختم.( این عادتم از بچگی بود که همیشه دستم را دور گردن مهدی مینداختم.) گفت:
-« نکن دیگه بزرگ شدی. این کار ها مال بچگی هات بود.»
+«من بزرگ شدم؟ من همون مریمم که تا دیروز براش قصه میگفتیا.»
-«حیف که چقدر زود میگذره. چه خاطرات شیرینی.!! اگه تو نبودی با اون همه مشکلات نمیتونستم کنار بیام.»
+«چرا؟ مگه من چیکار میکردم؟»
-«امید بزرگ کردن تو منو نگه میداشت. وقتی که توی بغلم میخوابیدی همه چی از یادم میرفت.»
خودم را یکم براش لوس کردم.
-«نکن. گفتم که دیگه بزرگ شدیا…!»
+«عه مگه چیکار میکنم؟»
-«راستی تولدت مبارک. پس فردا تولدته ولی من نمیتونم برات کادو بخرم.»
+«فدای سرت. سال دیگه می خری…»
بلند شد و با دوتا عصا زیر بغل رفت توی اتاقش و برگشت. کارتش را برام آورد و داد دستم و گفت:
-«اینم کادوش. فردا صبح برو و یه گردنبند خوشگل بخر.»
+«ول کن بذار سال دیگه جبران کن…»
-«هر سال جای خودش.»
+« اصن باید با هم بریم و تو نظر بدی…»
-« با این وضع؟ … باشه فقط ببرم یه جایی که بتونم با عصا بیام…»
لپش را محکم یه بوس کردم و تو چشماش نگاه کردم. محبت از چشماش می بارید.
روز تولدم کلید ماشنش را بهم داد تا من رانندگی کنم و ببرمش یه جایی که برام یه گردنبند بگیره. اولین مغازه یه گردنبند را پسندید و برام خرید. نظر من هم براش مهم نبود. از این کارش خوشم میومد. اسب پیشکشو که دندوناش را نمیشمرند؟ بعد هم با همون عصاها و وضع پاش من رو برد کافی شاپ. همه ناجور نگامون میکردند. بهم نمیومدیم و پاش هم که قوز بالا قوز. وقتی پیشخدمت اومد، گفت:« چی میل دارین.؟» امیر گفت:« کاپوچینو با یه کیک کاکایویی» نمیدونم چرا پیشخدمت بعدش گفت:« نامزدتون چی؟» مهدی جا خورد. اما من با یه شیطنت خاصی گفتم:« همون کاپوچینو و همون کیک.» وقتی پیشخدمت رفت، مهدی تو چشمام خیره شد. تنها دختر توی زندگیش من بودم. توی بیست و هفت سالگی با دختر همون عموم که پیشش کار میکرد، نامزد کرد. هفت ماه نامزد بودند که امیر دختر عمو را با یه پسر دیگه دیده بود. مهدی واقعا دوسش داشت و وقتی موبایلش را گشت فهمید دو تای دیگه هم در کارند. بد ضربه ای بهش وارد شد. کارش را از عمو جدا کرد و برای خودش یه مغازه ی جدا زد که وضعمون را بهتر کرد. بعد از اون هیچ دختری غیر از من توی زندگیش نبود. دو سه بار دیدم که توی اتاقش دار
ه خودارضایی میکنه. میدونستم که اون هم نیازهایی داره. برای همین به روی خودم نمی آوردم. از توی کافی شاپ بیرون اومدیم و به سمت خونه حرکت کردیم. توی ماشین مهدی به من نگاه میکرد تا اینکه آخرش گفت:
-«تو نمیخوای ازدواج کنی؟»
+«نه. دوست ندارم. فعلا دارم درس میخونم.»
-«بلاخره که باید ازدواج کنی…»
کمی خجالت کشیدم ولی به روی خودم نیوردم.
+« نمیدونم. تو چرا فکر خودت نیستی؟»
-« همون یه بار برای هفت پشتم بس بود. اون که دختر عمو فرهاد بود و اینقدر خوب تربیت شده بود این شد، وای به حال بقیشون.»
نسبت به زنها و دخترها نگاه خوبی نداشت. نمیدونم چرا دلم خواست یکم شیطونی کنم.
-« من چی؟ من که تربیت شده ی خودتم.؟»
+« خب یعنی چی؟»
بد نگام میکرد. یهو و بدون مقدمه چینی بد حرفی زدم. خواستم درستش کنم.
-«دوست نداری خانومت مثل من باشه؟»
+« اصلا مثل مریم من پیدا نمیشه. تو رو خودم بزرگت کردم. میدونم که هیشکی مثل تو نیست اما اگه از یه نظر چه ظاهر یا اخلاق مثل تو باشه چرا که نه؟ حتما…»
توی دلم داشت قند آب میشد. همیشه با حرفهاش دل من رو می برد. برگشتم نگاش کردم دیدم وای که چقدر دلنشین به نظر میاد…
+« مهدی یه سوال بپرسم راستشو میگی؟»
-«تا ببینم چیه.»
+«سوال بدی نیست. بپرسم؟»
-« بپرس چشم جواب میدم.»
+«من رو چقدر دوست داری؟»
-« دیگه این پرسیدن داره؟ اصلا حد نداره. تو امید زندگیمی.»
این حرفش بهم جرأت بیشتری داد تا سوالی را که همیشه دوست داشتم ازش بپرسم را بگم.
+«پس دلت تا حالا نخواسته که من زنت باشم؟»
تا این حرف را زدم انگار که مهدی از هم پاشید. نتونست خودش را کنترل کنه. بلند گفت بزن بغل. ماشین را نگه داشتم. سعی داشت که از ماشین پیاده بشه ولی نمیتونست. من بجاش از ماشین پیاده شدم. خیابون خلوت بود. به کاپوت ماشین تکیه دادم. یه باره بغزم ترکید. اون تا اونموقع سرم داد نکشیده بود. اصلا نگفته بود بالا چشمت ابرو. دیدم شیشه ی ماشین را داد پایین و گفت:
-«ببخشید. بیا توی ماشین نمیتونم بیام بیرون.»
در ماشین را باز کرد تا پیاده بشه. من برگشتم توی ماشین. داشتم گریه میکردم. دستام را از روی صورتم برداشت و با انگشتش اشکام را پاک کرد و گفت:« گریه نکن. گفتم که ببخشید. عصبانی شدم» ولی گریه ی من بند نمیومد. گونم را یه بوس کرد و گفت:« دیگه این حرف را نزن. تو خواهرمی. با بقیه دخترا برام فرق داری. حالا ببخشید یه غلطی کردم داد زدم.» اشکام را پاک کردم و سعی کردم جلوی گریم را بگیرم. سرم را چرخوندم و بهش نگاه کردم. حالت معصومانه ای به چشمام گرفتم و گفتم:
+«آخه من تو رو خیلی دوست دارم.»
-«خب اینکه دلیل نمیشه این حرف را بزنی. دیگه تکرار نکن که بدم میاد.»
دوباره بغضم ترکید. دلم می خواست بغلم کنه. اما اون هرچی بزرگتر میشدم، خودش را بیشتر از من دور میکرد.
-«چرا گریه میکنی؟ کوچولو…»
+«آخه تا حالا سرم داد نزده بودی. من که حرف بدی نزدم…»
-«اصلا اون را فراموشش کن. تو چیزی نگفتی. منم غلط کردم. ببخشید… امروز تولدته باید بخندی.»
سعی کردم دوباره جلوی گریم را بگیرم. مهدی یه دستمال برداشت و اشکام را پاک کرد. حالت صورتش برام جذاب شده بود. با همیشش فرق داشت.
-«نگاش کن. هنوز هم همون مریم کوچولویی… پس تو کی میخوای بزرگ بشی؟»
داشت میخندید. ازخنده ی اون من هم خندم گرفت. فضای حاکم فقط سکوت بود که صدای خنده ی مهدی اون را شکسته بود. نمیدونستم چیکار کنم. نه میخواستم ماشین را روشن کنم و بریم و نه حرفی بزنم. کم کم خنده ی مهدی جمع شد و به داشبور خیره شد. چه روزایی که جلوی مدرسم به داشبورد خیره میشد و منتظر من میموند تا از مدرسه بیام. توی دب
-«تو نمیخوای ازدواج کنی؟»
+«نه. دوست ندارم. فعلا دارم درس میخونم.»
-«بلاخره که باید ازدواج کنی…»
کمی خجالت کشیدم ولی به روی خودم نیوردم.
+« نمیدونم. تو چرا فکر خودت نیستی؟»
-« همون یه بار برای هفت پشتم بس بود. اون که دختر عمو فرهاد بود و اینقدر خوب تربیت شده بود این شد، وای به حال بقیشون.»
نسبت به زنها و دخترها نگاه خوبی نداشت. نمیدونم چرا دلم خواست یکم شیطونی کنم.
-« من چی؟ من که تربیت شده ی خودتم.؟»
+« خب یعنی چی؟»
بد نگام میکرد. یهو و بدون مقدمه چینی بد حرفی زدم. خواستم درستش کنم.
-«دوست نداری خانومت مثل من باشه؟»
+« اصلا مثل مریم من پیدا نمیشه. تو رو خودم بزرگت کردم. میدونم که هیشکی مثل تو نیست اما اگه از یه نظر چه ظاهر یا اخلاق مثل تو باشه چرا که نه؟ حتما…»
توی دلم داشت قند آب میشد. همیشه با حرفهاش دل من رو می برد. برگشتم نگاش کردم دیدم وای که چقدر دلنشین به نظر میاد…
+« مهدی یه سوال بپرسم راستشو میگی؟»
-«تا ببینم چیه.»
+«سوال بدی نیست. بپرسم؟»
-« بپرس چشم جواب میدم.»
+«من رو چقدر دوست داری؟»
-« دیگه این پرسیدن داره؟ اصلا حد نداره. تو امید زندگیمی.»
این حرفش بهم جرأت بیشتری داد تا سوالی را که همیشه دوست داشتم ازش بپرسم را بگم.
+«پس دلت تا حالا نخواسته که من زنت باشم؟»
تا این حرف را زدم انگار که مهدی از هم پاشید. نتونست خودش را کنترل کنه. بلند گفت بزن بغل. ماشین را نگه داشتم. سعی داشت که از ماشین پیاده بشه ولی نمیتونست. من بجاش از ماشین پیاده شدم. خیابون خلوت بود. به کاپوت ماشین تکیه دادم. یه باره بغزم ترکید. اون تا اونموقع سرم داد نکشیده بود. اصلا نگفته بود بالا چشمت ابرو. دیدم شیشه ی ماشین را داد پایین و گفت:
-«ببخشید. بیا توی ماشین نمیتونم بیام بیرون.»
در ماشین را باز کرد تا پیاده بشه. من برگشتم توی ماشین. داشتم گریه میکردم. دستام را از روی صورتم برداشت و با انگشتش اشکام را پاک کرد و گفت:« گریه نکن. گفتم که ببخشید. عصبانی شدم» ولی گریه ی من بند نمیومد. گونم را یه بوس کرد و گفت:« دیگه این حرف را نزن. تو خواهرمی. با بقیه دخترا برام فرق داری. حالا ببخشید یه غلطی کردم داد زدم.» اشکام را پاک کردم و سعی کردم جلوی گریم را بگیرم. سرم را چرخوندم و بهش نگاه کردم. حالت معصومانه ای به چشمام گرفتم و گفتم:
+«آخه من تو رو خیلی دوست دارم.»
-«خب اینکه دلیل نمیشه این حرف را بزنی. دیگه تکرار نکن که بدم میاد.»
دوباره بغضم ترکید. دلم می خواست بغلم کنه. اما اون هرچی بزرگتر میشدم، خودش را بیشتر از من دور میکرد.
-«چرا گریه میکنی؟ کوچولو…»
+«آخه تا حالا سرم داد نزده بودی. من که حرف بدی نزدم…»
-«اصلا اون را فراموشش کن. تو چیزی نگفتی. منم غلط کردم. ببخشید… امروز تولدته باید بخندی.»
سعی کردم دوباره جلوی گریم را بگیرم. مهدی یه دستمال برداشت و اشکام را پاک کرد. حالت صورتش برام جذاب شده بود. با همیشش فرق داشت.
-«نگاش کن. هنوز هم همون مریم کوچولویی… پس تو کی میخوای بزرگ بشی؟»
داشت میخندید. ازخنده ی اون من هم خندم گرفت. فضای حاکم فقط سکوت بود که صدای خنده ی مهدی اون را شکسته بود. نمیدونستم چیکار کنم. نه میخواستم ماشین را روشن کنم و بریم و نه حرفی بزنم. کم کم خنده ی مهدی جمع شد و به داشبور خیره شد. چه روزایی که جلوی مدرسم به داشبورد خیره میشد و منتظر من میموند تا از مدرسه بیام. توی دب