داستانکده شبانه
15.6K subscribers
108 photos
9 videos
192 links
Download Telegram
بویِ خوشِ زن
1401/04/14

#زن_شوهردار

+میشه چند لحظه بازوت رو قرض بگیرم؟؟
همینطوری که بی رمق پشت پیشخون بار نشسته بودم سرم رو چرخوندم تا ببینمش.

چی؟؟
+بازوت رو میگم!!میشه یه سلفی بگیرم.؟؟سو تفاهم نشه نمیخوام چهره ت توی عکس بیفته.
سرم رو پایین انداختم و ته مونده ی مشروبم رو سر کشیدم.
دستش رو دور بازوم انداخت و سرش رو چسبوند بهش و شروع کرد به عکس انداختن.
+ببینم چقدر به خودت زحمت دادی تا این بازوها رو ساختی.
توجهی نکردم و کش موهام رو در آوردم و موهام ریخت روی شونه هام.دستی بهشون کشیدم و با چند تا تکون دوباره مرتبشون کردم و بستمشون. راه افتادم سمت در خروج.
+بد عُنق!!همیشه اینجوری هستی؟؟یعنی اینقدر سخته آدابِ معاشرت با یه خانوم رو رعایت کنی؟؟
دستش رو گرفتمو بلندش کردم. تا کنار ماشین آوردمش. روبروش ایستادمو لبام رو چسبوندم به لباش. در ماشین رو براش باز کردم
-لطفا بفرمایید بشینید پرنسِس.
نشست و مشغول تجدید آرایش صورتش شد.
+ببینم وقتی منو بوسیدی فکر نکردی ممکنه یه دونه کشیده ی آبدار بخوابونم زیر گوشِت؟؟
-وقتی بار اولِت نباشه قطعا تمام سناریوها رو از حفظی.
+یعنی میخوای بگی قبل از من با خیلی ها این ‌کار رو کردی؟؟
-اشتباه نکن.تو از من خواستی که باهات این کار رو بکنم.
+بچه پر رو. یعنی چی من خواستم؟من دقیقا کی بهت گفتم منو ببوسی؟
-اگه با دقت ببینی ، چشمایِ آدما خیلی چیزا بهت میگن.
+عجب!!که اینطور!!اونوقت تو کف بینی ، رمالی چیزی هستی یا امروزی ترش روان کاوی مثلا؟
-به نظرت واسه رابطه ی یه شبِ دونستن این چیزا ضروریه؟
رابطه ی یه شبِ؟ببینم این اعتماد به نفس از کجا میاد؟اینم از توی چشمام خوندی که دنبال رابطه ی یه شبِ هستم؟
+نه!!این مربوط به من میشه. چیزیه که من میخوام.
+یعنی این وسط نظر من اصلا مهم نیست؟
کنار خیابون ماشین رو پارک کردم.
+چی شد چرا واستادی؟
-مگه نمیخواستی نظر تو رو بپرسم؟؟الان قصد منو میدونی اگر میخوای باهام بیای بگو تا حرکت کنم اگر هم دوست نداری میتونی پیاده بشی.
در رو باز کردو پیاده شد و منم حرکت کردم. کمی که جلو تر رفتم از تویِ آینه دیدم که داره اشاره میکنه. دنده عقب گرفتمو کنارش ایستادم. شیشه رو دادم پایین.
+واقعا فکر نمیکردم اینقدر جدی باشی که بخوای منو این موقع شب بزاری و بری بی تربیت. حالا نمیشد یه ذره جنتلمن باشی؟شانس مارو باش.
سوار شد و حرکت کردیم.
ماشین رو توی پارکینک گذاشتم و با هم رفتیم سمت خونه.
مامانم با ماسک شبی که روی صورتش زده بود مشغول تماشای تلوزیون بود.
-زری جون تو هنوز نخوابیدی عشقم؟
× نکنه باید از تو اجازه بگیرم؟
-بزار اول آشناتون کنم.زری جون ایشون دوستم هستن. دوست عزیزم ایشون هم مادرم ، رزی خانوم هستن.
× سلام دخترم. اول از همه چون هر دو زن هستیم بهت بگم که این آقا پسر ما یه خورده مغرش مشکل داره.احتمالا تا حالا یه چیزایی فهمیده باشی.یه ذره هم بگی نگی انگار قلب نداره.اینو بهت گفتم که بیشتر مراقب باشی. دیگه خود دانی.
-اگر افاضاتتون تموم شد و کاری نداری مامان خانوم ما بریم بالا توی اتاقم.خستم میخوام استراحت کنم.
× از اول هم کاری نداشتم.بفرمایید.
دوست عزیزم که هنوز اسمش رو هم نمیدونستم رفتار مارو که میدید زیر لب میخندید.
وارد اتاقم که شدیم اول تیشرتم رو در آوردم و بعد هم شلوارم رو از پام بیرون آوردم. با یه شرت جلوش ایستاده بودم.
روش رو برگردوند.
+وای تو چرا اینجوری هستی؟یه ذره خجالت نمیکشی؟حالا خودت هیچی دختر مردم رو آوردی جلوش لخت میشی؟نمیگی مُعَذب میشم؟
-چرا باید معذب بشی؟مگه همین رو نمیخواستی؟
دستش رو گرفتمو گذاشتم روی سینه ام.
-نترس گار نمیگیرم.
چونه اش رو گرفتم و
صورتش رو سمت خودم کشیدم.
-دوست دارم به چشمام نگاه کنی. اینجوری حس میکنم میتونم درونت رو کشف کنم. اخه چشم ها آینه ی قلب آدمان.
نگاهم کرد بعد از چند ثانیه گفت:
+میخوای منم بگم توی ِ چشمات چی میبینم؟
-آره بگو
+هیچی توی نگاهت نیست و این خیلی عجیبه.نه خوشحالی نه ناراحتی نه اصلا میشه حسی رو درونت پیدا کرد.به نظرت این غیر عادی نیست؟
-نمیدونم شاید باشه.
لبام رو گذاشتم رویِ لباش و شروع کردم به در آوردن لباسهاش.
بغلش کردمو روی تخت گذاشتمش و خودم کامل روش قرار گرفتم.
وقتی شروع کردم به خوردن گردن و لاله ی گوشش کیر خودمم کم کم شق شد.
سینه هایِ خوش فرم و سربالاش رو با لذت میخوردم و گاهی هم نوکشون رو بین دندونهام میگذاشتم.
پایین تر رفتم و دهانه ی کسش رو از هم باز کردم.زبونم رو از بالا تا پایینش کشیدمو کمی با چوچولش بازی کردم.
همزمانی که زبونم رو روی چوچولش میکشیدم ، انگشتم رو هم وارد کسش کردم. بعد از چند دقیقه که لرزید و ارضا شد کاندوم رو روی کیرم کشیدم و پاهاش رو خم کردم توی شکمش و کیرم رو وارد کسش کردم. صداش بلند شد.پاهاش دیگه خسته شدن.به پهلو خوابوندمش و خودم هم پشت سرش قرار گرفتم.کیرم رو داخل کردمو شروع کردم به تلمبه زدن.چون مشروب هم خورده بودم زیاد حالم دست خودم نبود.
ایستادمو چون بدن ظریفی داشت مثل یه بچه بلندش کردم.پاهاش رو دو طرف پهلوهام برد و منم کیرم رو فرستادم تویِ سوراخ داغش. رفتارم کمی وحشیانه شد.به حالت داگی خوابوندنش و موهاش رو توی دستم گرفتم. کیرم با شدت داخل کسش فرو کردم که یه جیغ نسبتا بلند کشید.هر چی خسته تر میشد شکمش پایین تر میرفت تا اینکه کامل دراز کشید روی تخت و منم روی رونهاش نشستم.لمبره هاش رو از هم باز کردم و با سرعت تلمبه میزدم.اینقدر ادامه دادم تا روی کونش آبم رو خالی کردم.کاندوم رو توی سطل زباله ی کنار تخت انداختمو کنارش دراز کشیدم.
+قلبت که از سنگِ به کنار بدنت هم انگار جنسش از سنگِ. دارم فکر میکنم من دقیقا از چیه این بدن خوشم میاد.؟
خندم گرفت.
-یعنی واقعا بعد سکس این فکرا باید به ذهنت بیاد؟؟
+چیه؟نکنه میخوای از عشقی که بهت دارم برات داستان بگم؟یه رابطه ی یه شبِِ ست دیگه.
سیگارم رو از تویِ جیب کتم برداشتم و رفتم تویِ تراس.چند لحظه بعد ملحفه رو دورش پیچیده بود و اومد روی پام نشست.یه سیگار برداشت و با سیگار من روشنش کرد.
+فکر میکنی اگه مثلا یکسال دیگه منو جایی ببینی امشب رو یادت بیاد؟
-نمیدونم!!شاید اگر چیز خاصی داشته باشه یادم بیاد.
+پس بیا یه کاری کنیم.
-چیکار؟
+بیا امشب رو خاص کنیم.
-چطوری؟؟
+اونش با من ، تو فقط دنبال من بیا.
کنجکاو بودم که بدونم میخواد چیکار کنه.
گوشیش رو از توی کیفش در آورد و زنگ زد. بعد از احوالپرسی های معمول به کسی که پشت خط بود لوکیشن فرستاد و بهش گفت بیا اینجا منتظرت هستیم.
کام عمیقی از سیگارم گرفتمو توی جا سیگاری روی میز خاموشش کردم.
-آدرس اینجا رو به کی دادی؟؟
+وقتی اومد میفهمی.
بعد از چند دقیقه گوشیش زنگ خورد.دوست عزیزم رفت تا کسی که باهاش تماس گرفته بود رو راهنمایی کنه تا بیاد بالا.
چهره ش رو که دیدم برای چند لحظه ناخود آگاه محو تماشاش شدم.اگر کسی منو میدید قطعا متوجه میشد که چشمام چه برقی میزنه.
با نگاه خریدارانِ بهش خیره شدم و یکی از ابروهام رو بالا بردم و گوشه ی لبم رو کج کردم.
× خوشکل ندیدی یا صورتت مادرزادی کج و معوجه خوشتیپ؟
-خوشکل که زیاد دیدم اما خوشکلی که با پایِ خودش بیاد توی تورم بیفته ندیدم.
× حالا که دیدی!!کلات رو بزا بالاتر چشمات رو هم درویش کن تا دُرسته قورتم ندادی.
چه میدونی؟شاید واسه از
دواج دارم براندازت میکنم.
× ببینم آوا(همون دوست عزیزم) این رفیقمون رو از تو موزه کِش رفتی ناقلا؟
پس اسمت آواست؟جالبه که تازه بعد از سکس اسمت رو فهمیدم.
×اووووووه!!! سکس؟؟آوا تا یکی دو ساعت قبل ، پیش من بود. شما کی عاشق شدین کی فارغ شدین؟
آوا دست دوستش رو گرفت و گفت:وقت واسه حرف زدن زیادِ ، گفتم بیای اینجا چون باهات کار داشتم.
آوا دستش رو زیر چونه ی دوستش گذاشت و سرش رو کمی بالا آورد. لباش رو گذاشت روی لبایِ دوستش و مشغول بوسیدنِ هم شدن.
حسِ خوش آیندی بهم دست داد. روی تخت نشستم و تکیه دادم.سیگارم رو روشن کردمو ازش کام میگرفتم. تماشای لِز دوتا دختر خوشکل عجیب لذت داشت برام.
هر قسمت از لباسشون رو که بیرون می آوردن حس کنجکاوی منم برای دیدن بدن لختِ دوست آوا بیشتر میشد.
بی نظیر یا کم نظیر شاید واژه هایی باشن که در توصیف بدن های این دوتا دختر کمی به واقعیت نزدیکتر باشن.
آوا نوک سینه ی دوستش رو توی دهنش برد و برای اینکه لذت من بیشتر بشه هر از چند گاهی به چشمام نگاه میکرد.
کیرم دیگه کاملا بلند شده بود.شرتم ، تنها چیزی که تنم بود رو در آوردم و دستم رو روی کیرم میکشیدم.
سیگارم رو خاموش کردمو بهشون ملحق شدم.
سرم رو نزدیک گردن دوستِ آوا بردمو یه نفس عمیق کشیدم.
عطرِ تنِ یه زن وقتی از نزدیک تویِ مشامم میپیچه تنها چیزیه که باعث میشه زنده بودنم رو حس کنم.
با دستاشون کیرم رو نوازش میکردن و منم اول کمی از لبایِ آوا رو مزه کردم و بعد از اون مشغول خوردن لبایِ دوست آوا شدم.
من روبرویِ دوستِ آوا بودم و آوا هم پشت سر من مشغول نوازش و بوسیدن کمرم بود.
در همون حالت که مشغول خوردن لباش بودم بلندش کردمو روی تخت خوابوندمش.
با دستم یکی از سینه هاش رو میمالیدم و سینه ی دیگه ش رو توی دهنم گذاشتم. دستاش روی سرم بود و موهام رو چنگ میزد.
آوا کنارم رویِ شکم دراز کشید و دستاش رو به هم گره زد و سرش رو رویِ دستاش گذاشت طوری که صورتش رو به من بود.
نتونستم بیشتر این صحنه رو تحمل کنم.از روی دوستِ آوا بلند شدم و رفتم سمت لمبره های آوا.از هم بازشون کردم و مشغول خوردن سوراخ کونش شدم. چشمام از دیدن این صحنه سیر نمیشدن.
بعد از مدتی دوستِ آوا دستم رو گرفت و بهم گفت که دراز بکشم.
به صورت 69 روی من قرار گرفت و همزمانی که من کسش رو میخوردم هر دوشون مشغول مالیدن و خوردن کیر من بودن.
وقتی کس یه زن توی دهنت باشه و تخم هات توی دهن یه زن دیگه و با کیرت گرمایِ دهنش رو حس کنی ، به اندازه کافی لذت بخش هست تا حتی شده برای چند دقیقه دنیا و مشکلاتش فراموشت بشه.
دوستِ آوا ، خوب که از خجالت کسش در اومدم جهت نشستنش رو عوض کرد.
کمی انگشتش رو خیس کرد و تویِ سوراخ کوسش فرو کرد تا باز بشه.خیلی ماهرانه نشست رویِ کیرم که دیگه به بزرگترین حالتش رسیده بود.
اینبار آوا اومد و کوسش رو رویِ صورتم قرار داد.
-تقریبا دیگه اختیارم از کنترلِ خودم خارج شده بود. این غریزه و خویِ حیوانیم بود که همه چیز رو پیش میبرد.
بهشون اشاره کردم که بلند بشن.
دوست داشتم گاییدن دوست آوا رو تماشا کنم. کمکش کردم تا به حالت داگی قرار بگیره.کیرم رو محکم فرو کردم داخل کسش. این بدنِ فوقِ سکسی لایق اینه که خوب گاییده بشه.آوا به حالت داگی جلویِ دوستش قرار گرفت تا کسش رو بخوره.مثل کسایی که قبلا زیاد این کارها رو انجام دادن.اما برای من ، هیچ چیز تویِ اون لحظه اهمیت نداشت.حتی اگه این دوتا تنها جنده های شهر هم بودن بازم برام فرقی نداشت.
دوستِ آوا ارضا شده بود و معلوم بود که دیگه رمقی براش نمونده.صداش رو کاملا بریده بریده میشنیدم.
از اول هم سوراخ کونِ آوا
بدجوری ذهنم رو به خودش مشغول میکرد.
-ببینم خوشکل خانوم اون کون لعنتیت قبلا فتح شده؟؟اصلا کیر به خودش دیده؟
+وای وای!!بچه دلش هوس کونم رو کرده.
شروع کرد به خندیدن.
-اگه میخوای درد کون دادن رو تحمل کنم به جاش یه شرط دارم.
چه شرطی؟
باید انتخاب کنی من خوشکل تر و سکسی ترم یا مهسا.
-پس تو هم مهسا هستی.!!ازآشناییتون خوشبختم.جالبه امشب بعد دو بار سکس اسم کسایی که گاییدم رو فهمیدم.فکر کنم اتفاق جالبی باشه که امشب رو فراموش نکنم.!! ببینم حالا جوابم هر چی باشه که از قولت پشیمون نمیشی؟؟
+نه مطمئن باش.
خب پس بگم مهسا.
آوا یه چشمک به مهسا انداخت و گفت:
+چی بهت گفتم.؟تو حتی از منم خوشکل تری و میتونی از منم جلو بزنی.
آوا دراز کشید و پاهاش رو بالا داد تا سوراخش کاملا بالا بیاد.
انگشتم رو خیس کردم تا سوراخش واسه فتح کردن آماده بشه. با چند تا فشار سر کیرم رو فرستادم داخل و کمی مکث کردم.از ناله هاش و حالت صورتش معلوم بود درد میکشه.با چند بار جلو عقب کردن ، سوراخ کونش گشاد تر شد و میشد آهسته تلمبه زد.
مهسا که دیگه حالی واسش نمونده بود به زور چشماش رو باز نگه میداشت و ما رو تماشا میکرد…
گاییدن یه کونِ فوق العاده ، میتونست حُسنِ ختامِ خوبی واسه پایان شبمون باشه.
سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردمو نزدیک به ارضا شدن که رسیدم کاندومی که استفاده کردم رو بیرون کشیدم و با فشار آبم رو رویِ شکم آوا خالی کردم.
صبح چشمام رو کنارِ دوتا دختر لخت رویِ تختم باز کردم.
از کشویَ کنار تخت عکسش رو مثل هر صبح که بیدار میشم در آوردم و تماشاش میکردم.
صدایِ آوا رو شنیدم که ازم پرسید
+به چی اینجوری با احساس نگاه میکنی و مات و مبهوتش شدی؟
-به همونی که باعث شده تبدیل بشم به اینی که الان میبینی.همون که قلبم رو با خودش برد و به جاش یه سنگ باقی گذاشت.
.
.
.
صدای گوشی اومد…
آواا جواب داد و مهسا رو بیدار کرد.
+دختر پاشو که داداشم زنگ زد.
مهسا سراسیمه لباس پوشید. از عجله و ترسشون کمی جا خوردم.
-خب داداشِ آوا زنگ زده تو چرا ترسیدی.
× چون داداشِ ایشون ، شوهرِ منم میشه!!اوکی!؟گرفتی حالا.؟

پایان.
نوشته: blue


@dastankadhi
خرابش کردم...اما!
1401/04/14

#خیانت #عاشقی #زن_دوست

یکسالی بود که نگار رو میشناختم…
واسه منی که هفت خط عالم بودم و هزارتا دختر مختلف دیده بودم،پاک ترین ورژنی بود که تو جامعه دیده بودم.
البته که ازونایی نبود که صبح تا شب تو خونه حبسش کنن به هیچ وجه یک دختر مستقل که از ۱۸ سالگی کار میکرد و دستش جلو خونوادش دراز نبود،تو جامعه چرخیده بود،
اما خیلی با حیا و متین و سفت بود.
به غایت زیبا
با چشمهای جادویی
و لبخند مسحور کننده…
پاره شدم تا تونستم اعتمادشو جلب کنم
داشتم عاشقش میشدم،
عاشق نجابتش
چشماش
حرف زدنش
دنیای قشنگش…
سه سال دوست بودیم
جونش واسم در میرفت
دور از چشمش با چند نفری تیک زده بودمو خوابیده بودم اما توجیهم این بود که دوستیم و تعهدی نداریم،اخرشم که نمیخوایم ازدواج کنیم پس بزار عشق کنیم دنیا دوروزه…
گذشت تا وقتی که یکشب به خودم اومدمو گفتم تهش که چی…
چقدر میخای مجرد بمونی و خونه مجردی داشته باشی.
وقتشه سر و سامونی به زندگیت بدی،هر چی میگشتم موردی بهتر از نگار نمیدیدم،پس گفتم همینه!
رفتم خواستگاریش…خودش راضی خونوادش ناراضی،به هر فیلم و اصراری که بود عقد کردیم و دوران جدیدمون شروع شد.
خطمو عوض کردمو و سعی کردم از زندگی کثیف قبلیم بکشم بیرون،سرمو انداختم پایین و چسبیدم به کار و زندگی اما صد حیف…
باغچه ی زندگی من کرموتر از اینی بود که بشه با یک مدت هم نزدنش تمیزش کرد،
دو سه تا از دوست دخترای قبلیم تو اینستا پیام داده بودنو و نگار دیده بود،
یادمه شبی که من خواب بودم و پیامارو دیده بود و بیدارم کرد تا خود صبح اشک میریخت…
دلم کباب میشد ، از این ناراحت بودم که اون هیچ تقصیری نداشت
اما با هزار گوه خوردمو غلط کردم بخشید و گفت اینستاتو پاک کن
همین کارو کردم…
یک مدت چندماهی همه چی اروم بود ،غرور برم داشته بود که من الان عاشقشم و هیچ خدایی نمیتونه منو نسبت به نگار دلسرد کنه…
یک رفیق صمیمی داشتم که از زنش جداشده بود و نگار هم میدونست.
زنش یکروز زنگ زد که میخام ببینمت و حرف دارم به خاطر حساسیت نگار چیزی نگفتم و گفتم نیم ساعت میبینمش و میره پی کارش.
رفتم به دیدنش
نشست تو ماشین و دور زدیم و زدیم و زدیم اونم یکریز اشک میریخت
میگفت:
دوستت به من خیانت کرد ،زندگیم و خراب کرد و…
حالش میزون نبود گفت اگه میشه منو بزار خونه و رفتم سمت خونش که کاش پام می‌شکست و نمیرفتم.
یه تعارف زد و منم خیلی راحت قبول کردم و رفتم بالا چون اصلا فکرشم نمیکردم چی در انتظارمه…
رسیدیم بالا ،رفت لباس عوض کنه و دست و صورتشو بشوره منم یکم. اب برداشتم بخورم همین که برگشت خشکم زد
یه لباسی پوشیده بود که اگه نمیپوشید کمتر هوایی میشدم و سیخ میکردم
یک شلوارک تا رونش و یک تاپ که سرسینه هاش زده بود بیرون
قبلا خیلی راحت بودیم وقتی میرفتم خونشون که قلیون بکشیم یا مشروب بزنیم کلی میگفتیم و شوخی میکردیم و راحت بودیم اما هیچوقت حتا لباسی نزدیک به اینم تنش ندیده بودم…
گفت چته! گفتم یه نگاه بکن چی تنت کردی توله،کفت اگه بده که برم در بیارمش!
دیگه فرمون دستم نبود و کیرم به جام تصمیم میگرفت
بی هوا بلند شدم و رفتم سمتش بغلش کردم و بردمش پرتش کردم رو تخت
تو ده ثانیه لخت شده بودیم و شروع کردم به کسلیسی…
انقدر خوردم که صدای جیغش خونرو برداشته بود و با دست جلو دهنش و میگرفت…
وحشی شده بود اومد و منو خوابوند و یکجوری واسم ساک زد که تو کمتر از پنج دقیقه آبم اومدو تا قطره آخرشو خورد…
سکسی تر از اینی بود که بیخیالش بشم و میخوردمشو با دست واسش میمالوندم تا دوباره سیخ کنم
تا قبل اینکه کیرم سیخ بشه اونم یکبار ارضا شد …
شروع کردم به کردنش تا جون داشتم تلمبه میزدم و تا دسته میکر
دم تو کسش…
دوباره ابم اومد و ریختم رو صورتش ،توله از خوردنش هیچ ابایی نداشت و با دست ابارو برمیداشت و میخورد…
رفتم دست شویی و اونم رفت یک دوش گرفتو برگشت …
ده دقیقه نگذشته بود که نگار زنگ زد …اسمش که افتاد رو صفحه ی لحظه دنیام سیاه شد و حسی گوه تر از هر چیزی که فکرشو بکنی اومد سراغم…
میترسیدم باهاش رو ب رو بشم و از تو چشمام بخونه و زندگیم به فنا بره…
با فاطیما خداحافظی کردمو و زدم بیرون به امید اینکه دیگه نبینمش،گذاشتمش بلک لیست و یه دوری تو خیابونا زدم…
اما کاش همینجا تموم میشد…
فرداش ساعت ۴ عصر بود داشتم کمکم از سر کار برمیگشتم خونه مجردی خودم که نگار اونجا بود…
گوشیم زنگ خورد صدای نگار میومد که یک ریز جیغ میزد و فحش میداد و
میگفت
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم…
نمیدونم چجوری خودم و رسوندم خونه که دیدم گوشی تو دستشه مثل یک تیکه کوشت یک گوشه افتاده بود و بی صدا اشک میریخت…
گوشیشو برداشتم دیدم حداقل ده تا عکس از سکس دیروزمون از یک خط ناشناس واسش فرستاده شده…
کار فاطیما بود که میخواست به دوستم بگه رفتم به رفیقت دادم…
دنیام تیره و تار شد
هیچ جوری نمیتونستم سرپوش بزارم چون اونموقع ریشام تنهادفعه ای بود که بلندشون کرده بودمو مشخص بود عکسا جدیدن
تا یکماه باهام حرف نمیزد…
محتاج فقط یک نگاهش بودم
وقتی چشماش ب چشمام میخورد با یک حس تنفری نگاهم میکرد که دوست داشتم بمیرم…
تاحالا انقدر حس پوچی و حقارت نکرده بودم…
واقعا از ته دلم دوست داشتم بمیرم و عرضه نداشتم خودم اینکارو بکنم…
تنها چیزی که قبلا بهم شور و انگیزه میداد دوست داشتن بی حد و مرز نگار بود که الان هیچ اثری ازشون نبود و تنفر جاشو گرفته بود…
میگفت باید جداشیم
میگفت انتخابم اشتباه بوده
اما اشکالی نداره خودم مقصرم
بابام گفت استخاره گرفتم بد اومده ولی منه خر گوش ندادم
اینارو که میگفت هر کلمش مثل یک خنجر بود که به قلبم میخورد
روز و شب التماسش میکردم
که فقط یک فرصت بده
یک فرصت…
بعد از یکماه کذایی،یکشب گفت خسته شدم
بریدم
امیدی ندارم
اما
میخوام درستش کنی،میتونی؟؟
میگفت و اشک میریخت
چراغ دلم روشن شد
گفتم تو فقط یک فرصت بده ببین چکار میکنم
سه سال ازون روزها میگذره
شاید دوستان باورتون نشه خوشحالم که اون اتفاقات روزهای اول زندگیم افتاد،باعث شد بفهمم زندگی چیه و عشق چیه،چون اکه مثل خیلیا بعد چنسال اتفاق میفتاد و باعث میشد زندگیشون از هم بپاشه دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم…
الان میپرستمش
میدونه عاشقشم
میمیرم براش
جونم در میره واسش
یک روز گفت واقعا از ته دل بخشیدمت اما من هنوز خودمو نبخشیدم تا موقع مرگم باید بهش خدمت کنم بلکه بتونم یکم از سختیایی که اونموقع کشیده کم کنم.
میدونم این اتفاقیه که واسه خیلیا افتاده،فکر میکنن درست بشو نیست اما میشه،خیلللیییی سختی داره اما میشه…
زمانی که مجرد بودم خیییلی زیاد میومدم این سایت
یهو به ذهنم اومدم بیام و داستانمو بگم
امیدوارم داستان واقعی زندگیم رو دوست داشته باشید…
نوشته: غریب

@dastankadhi
Forwarded from تکست غم_بیوغمگین ()
.
ربات کاملا معتبر حتمن بزن جا نمونی👇🏻👇🏻

https://t.me/theYescoin_bot/Yescoin?startapp=fSZOPD

.
سکس با خانم مهندس
1401/04/15

#زن_مطلقه

سلام
این داستان واقعیته پس میخای باور کن یا نکن مهم نیست
داستان از این قراره که من اسمم میلاده،ساکن قمم،بیست و یک سالمه
فیس و چهره ام بیبی فیس ،موهامم بوره ،ت اینستا ی پیج بود خانم مهندس بود خلاصه من خیلی تو نخ این مهندس بودم حدودا ۳۰ سالش
میشد ،وضعشم توپپپپپ بود،من زیاد استوری های این خانم رو ریپ میزدم،هر دفعه ی لایک میکرد و بس ،یه شب که پنج شنبه هم بود استوری گذاشت بعد ریپ زدم جواب منو داد،خلاصه پرسید بچه کجایی و این حرفها خلاصه بکنم چت کردیم ،گف بیا همو ببینم،منم خلاصه تو کونم عروسی شد،شب شد حوالی ساعت ۸ اینا بود اومد سرقرار بعد چی داشتم می‌دیدم ،ی خانوم خوشگل سوار ۲۰۶ اومد،صد برابر از عکس خوشگل تر بود یعنی ماهههههه،بعد سوار ماشینش شدم رفتیم بیرون ت راه هی صحبت میکردیم دو سه بار اومد دستم بگیره خجالت کشید من دستش گرفتم دیگه یخ اش آب شده بود فهمیدم که مطلقه اس خودش گف خلاصه رفتیم بیرون شام خوردیم،من گفتم دیره باید برم خونه،گفت مگه بهت گیر میدن شب بیرون باشی ؟ من گفتم نه بابا شاید شما خسته باشی نمیخام مزاحم بشم،بعد گفت بریم خونه من تنهام قلیون بکشیم منم از خدا خواسته رفتم ،رفتیم ی ساختمون خوشگل بود ۶ ۷ طبقه بود طبقه ۴رفتیم سمت شهرک قدس،رفتیم بعد من رفتم دست صورتم بشورم بیام دیدم با ی تاپ و شلوار جذب راحتی اومد من همینطور خشکم زد،با خنده گفت چیه؟؟؟من گفتم هیچی ،رفتین بساط قلیون حاظر کردیم نشستیم قلیون کشیدیم فقط نور مخفی ها روشن بود ،صحبت کردیم از زندگش گفت،از شوهرش خلاصه دو ساعتی حرف زدیم ،بعد گفت من برم دوش بگیرم منم نشستم ی سری دیگه قلیون بکشم که هزار و یک جور فکر تو سرم بود،که برم ترتیبش بدم ،ولی باز گفتم بی جنبه بازی درنیارم ،خلاصه از حموم اومد با ی حوله پیچیده بود دور خودش من داشتم قلیون میکشیدم که همون‌طور اومد سمتم ،من قلبم تند تند میزد ک اومد نزدیکم نشست گفت :چند وقته منتظر همچین روزی بودم از وقتی که فالو کردی ریپ زدی ب استوری هام رفتی رو مخم ،ک یهو پرید لبم خورد که من جا خوردم ،دبگه منم شروع کردم ب خوردن لبش قشنگ نشست رو پاهام منم داشتم بدنشو میمالیدم که گفت بلندم کن ببر اتاق خواب ،که همون‌طور بردمش اتاق خواب فقط داشتم سینه و بدنشو میخوردم که یهو چشمش ب کیر راست شده من افتاد که با تعجب گفت: چه بزرگه ک من گفتم؛۱۸ سانته که یهو همشو تا ته برد تو حلقش یعنی رو ابرا بودم واییییییی چه خوب بود ،بعد افتادم ب جون کسش یکم خوردم دیدم آبش داره میاد سرمو کشیدم کنار ابش پاشید رو تخت آخ چ دادی زد ،بعد گف بکننننن حالم بدعععع،که منم با سر کیرم داشتم با کسش بازی می‌کردم که یهو تا ته کردم توش از چشاش برق زد بیرون آخ آخ چه حالی داد همینطور داشتم میکردمش ی بیست دقیقه کردمش احساس کردم میخاد آبم بیاد گفتم کجا بریزم گف بریز توش من تمامش خالی کردم تو کسش آخ انگار از سمت کیرم قبض روح شدم وایی چه داد خلاصه ت بغل هم داشتم لب همدیگه میخوردم دوباره راست کردمم گفتم میخام از کون بکنم که گفت درد داره ،اسپری لیدوکائین زدم از کون هم کردمش که ارضا شد ،منم ارضا شدم همزمان با هم ارضا شدیم خیلی حال داد ،خلاصه بعد از داستان ها چندبار دیگه هم سکس کردیم واقعا دارم لذت میبرم از سکس با خانم مهندس
امیدوارم خوشتون بیاد
نوشته: میلاد
@dastankadhi
تجربه تلخ گی با سن بالای دروغگو
1401/04/15

#گی #سن_بالا

سلام.این یه داستان گی هست.هیچکس مجبورتون نکرده بخونین.ولی اگه میخونین فحش ندین
من ۲ تا داستان دیگه هم گذاشتم به نامهای تجربه لاپایی با میانسال و تجربه ی گی با سن بالا
این تجربه ی من متاسفانه برام بد تموم شد
توی هورنت که میچرخیدم یه اکانتی به چشمم خورد.اسمش مهدی بود ۵۰ سال سنش بود.موهای سفید و تپل بود و سیبیل سفید داشت.تو مشخصاتش زده بود که فاعله.با خودم گفتم شاید سافت قبول کنه و دخول انجام نده. بهش پیام دادم که سافت اوکی هستی اونم گفت نه. منم ضدحال خوردم ولی انقد روش کراش زده بودم و واسم جذاب بود و حشریم میکرد بازم پیام دادم و جواب نداد.برنامه ی هورنت قابلیت پست و استوری داره.این هر پستی که میذاشت لایک میکردم و کامنت میذاشتم. یه روز دیدم خودش پیام داده بیا سافت باشیم.منم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم.یه چند روزی با هم حرف زدیم و تماس تصویری میگرفتیم.بهش گفتم در اولین فرصت میام پیشت اونم گفت باشه.یه روز کاملا غیر منتظره دم ظهر بود که بهم پیام داد بیا خونه ی من خالیه و دیگه همچین فرصتی گیر نمیاد و فلان.منم اصلا شرایط بیرون رفتن تو اون لحظه رو نداشتم و واسم سخت بود به خانواده یه جوری بگم باور کنن.خلاصه با هر بدبختی ای تونستم برم بیرون و رسیدم به یه میدون که اون منو با ماشین سوار کنه ببره خونش.بهم گفته بود ضایعات و آهن آلات میخره میفروشه.دیدم یه پیکان وانت جلوم نگه داشت و خودش بود.منم اعتمادم بیشتر شد که دروغ نمیگفت.تو راه خونه ک بودیم گفت یه پسر داره در حال خدمته و زنش رفته خونه ی مادرش تا شب نیستن.منم خیالم راحت شد. من هنوز استرس داشتم منو دید گفت چرا استرس داری ناراحت نباش.بعدش گفت دوستداری دوطرفه بشیم.من ترسیدم چون تو اون مدتی که چت میکردبم بارها بهش گفتم حق نداری داخل کنی اونم میگفت باشه.بهش گفتم ما مگه حرفامونو نزده بودیم.اونم گفت اوکی زور ک نیست نمیخوای.رسیدیم خونش رفتم تو اتاقش رو تخت لباسامو کندم و با شرت منتظر بودم بیاد که اومد تو اتاق اونم مثل من با شرت بود.با یه لبخند اشاره کرده برم طرفش .رفتم و شروع کردیم لب گرفتن.خیلی داشتم لذت میبردم.معلوم بود که بلده اینکارو.یکم لب گرفتیم و شرتامونو درآوردیم.کیرشو که دیدم جا خوردم.یه کیر ۱۲ سانتی کوچیک داشت.در حالی که عکسی که واسم فرستاده بود کیرش ۱۸ سانت بود.این اولین دروغش بود.منم حشری بودیم اون لحظه حالیم نبود.شروع کردم واسش ساک زدن.یکم که گذشت گفت من برم روغن زیتون بیارم.منم ترسیدم گفتم مگه قراره داخل کنی؟مگه فقط لاپایی نبود.اونم گفت نه داخل نمیکنم فقط میخوام روون باشه که لاپایی بیشتر بهم کیف بده.رفت روغن آورد زد.کونم و کیرشو روون کرد و شروع کرد به لاپایی.منم باز گفتم داخل نکنیا اونم گفت نه حواسم هس.وقتی لاپا میزد یکم درد میومد ولی اونقد نبود.بعد چند دقیقه گفت داره آبم میاد.اون لحظه بود که بازم بهم دروغ گفت و یهو کیرشو تا ته فرو کرد داخل منم یه داد بلند کشیدم و سریع کشیدم کنار.مرتیکه حرومزاده از سادگی من سواستفاده کرد.شانس آوردم کیرش کوچیک بود وگرنه معلوم نبود چی پیش میومد.انقد درد داشتم که گریم گرفته بود نمیشد تحمل کرد.ازش ترسیده بودم میخواستم فقط برم.برا اینکه حفظ ظاهر کنم ادامه دادم.چون من هنوز ارضا نشده بودم.خودمو ارضا کردم و گفتم بریم.سوار ماشین شدیم و تا موقعی که رسیدیم تا میدون عادی جلوه دادم. پیاده شدم و خداحافظی کردم ازش.از میدون که ماشین نشستم برم خونه دیدم پیام داد ماشین سوار شدی؟منم بهش گفتم دیگه بهم پیام نده نباید کاری میکردی دردم بیاد ازم سواستفاده کردی.اونم با کمال وقاحت گفت من که
داخل نکردم.اینو که فرستاد بیشتر عصبی شدم و گفتم دیگه پیام نده.اونم گفت باشه.اصلا یه معذرت خواهی ساده هم نکرد.براش اصن مهم نبود فقط میخواست حال کنه و تمام.منم از همه جا بلاکش کردم.رسیدم خونه و اصلا روحیه نداشتم.نزدیک ۵ روز بود درد داشتم و افسرده بودم.برام درس عبرت شد به هر کسی اعتماد نکنم.ولی اون موقع چون انقد ازش خوشم میومد و کیسم بود فقط میخواستم باهاش حال کنم.این داستانو ک نمیتونستم به کسی بگم و ریختم تو خودم ولی خواستم اینجا خودمو خالی کنم که یکم از آزاری که بهم وارد شد کمتر بشه.خلاصه اینکه تو زندگیتون به هر کسی اعتماد نکنین.
اینم از داستان من باز تاکید میکنم دوس ندارین نخونین و فحش ندین.با تشکر
نوشته: سجاد

@dastankadhi
سریال من و همکلاسی (۱)
1401/04/15

#دانشجویی #همکلاسی #دوست_دختر

سلام احسان هستم 23 ساله و خواستم داستان های سکس با همکلاسیم رو براتون تعریف کنم این داستان صد درصد واقعیه خودم یه پسر معمولی با قد 180 و فیس خوب و کیر معمولی 16 سانتی نه مس بچه ها که ماشالا زیر 25 سانت ندارن من رشتمو تغییر داده بودم و تو این رشته جدید تعداد پسرا خیلی کم بود به طوری که فقد دوتا پسر بودیم و ده تا دختر هفته اول کلاسارو رفتم و شماره بچه ها و نماینده رو داشتم که یهو کورونا اومد و اموزش مجازی شد بچه ها تو واتس اپ گگروه ساختن و من فضولیم گل کرد که عکس دخترا رو ببینم از یکیشون که اسمش زیزی (زهرا) بود خیلی خوشم اومد موهای مشکلی داشت یکمی تو پر بود و پوست سفید و باسن بزرگی داشت تصمیم گفتم باهاش دوست شم پیام دادم و بعد از چند وقت باهم رفیق شده بودیم بیرون میرفتیم کافی شاپ و دور دور حتی منو تو اکیپ خودشون برده بود زی زی یه دوست پسر داشت که باهاش سکس میکرد و منم که دوست صمیمیش بودم برام میومد تعریف میکرد با اینکه من دوست معمولی بودم اما یه شیطنت های ریزی میکردیم گاهی در حد سینه و شوخی دستی همیشه میگفت که پسره از سکس انال بدش میاد اما زیزی گولش میزده و بدون اینکه یارو بفهمه از کون بهش میداده واقعا نمیدونم پسره اسکل چجوری متوجه نشده بود ئ گذشت یه مدت تا یارو دوزاریش افتاده بود که داشته کون میکرده و کص نه بعد از یه دعوای حسابی باهم بهش گفته اگه میخوای باهم باشیم باید از جلو سکس کنیم نه از عقب اومده بود با من مشورت کنه که چکار کنه طبیعتا منم بهش گفتم نکن اینکارو و ان اسکل پردتو میزنه بگا میری اما به حرفم گوش نداد و رفت کص داد خودش اما راضی بود چون به گفته خودش از کون دادن اصن لذت نمیبره .امتحانا رو مجازی دادیم و من تو امتحانا حسابی به دوست تبلم کمک کردم و عملا جاش امتحان میدام گذشت تابستون شد و ما کمتر همو میدیدیم من اونموقع تو یه مغازه شاگرد بودم و کار میکردم که دیدم اینستا پست گذاشته رفته بودن جنوب و یه لباس ساحلی خریده بود که نصف سینه هاش بیرون بود پیش خودم فک کردم یه سانت بکشن پایین این لباسو ممه هاش میوفته بیرون اما نمیدونستم من اونیم که قراره اینکارو کنه برگشت از مسافرت و من بعد یه مدت پیام دادم بهش حال و احوال کردم داشتم کارای مغازه رو میکردم و تنها بودم تو مغازه که پیام داد یه چیزی بپرسم بین خودمون میمونه گفتم اره اسکل رفیقتما مگه غیر این بوده تا الان که پرسید کیرت چقده احسان؟ منم چون یه عکس تو گالری داشتم که تو سکس چتام استفاده میکردم فرستادم براش و بهم گفت دروغ میگی و این مال تو نیست درسته کیرم 16 سانت بیشتر نیست اما نسبتا کلفته بهم برخورد که باور نکرده و رفتم تو انباری براش فیلم گرفتم فرستادم جند دقیقه جوابی نیومد اما بعد ده دقیقه پیام اومد که میشه بکنیش؟ بزگام ریخته بود از جنده بازیش بهش گفتم شدن که میشه اما مگه بی اف نداری گفت ده روزه تهرانه و من نیاز دارم گفتمش عزیزم جا ندارم من گفت خانوادش رفتن باغ و خونشون خالیه با هزرتا خایمالی از صاحب کارم اجازه گرفتم که شب زودتر برم و رفتم سمت خونشون تا درو باز کرد دیدم همون ساحلی سکسی رو پوشیده و بغلش کردم بهش گفتم چایی دارید چون خیلی خسته بودم از کار واسم چایی ریخت و بعدش دستمو گرفت برد تو اتاق یکمی استرس داشتم ازش پرسیدم خانواده کی میان گفت خیالت راحت شب جمعس رفتن باغ احتمالا تا صبح نمیان و به مامانم زنگیدم گفتم راه افتادن زنگ بزنه منم تو کونم عروسی شد و لب بازیرو شروع کردم و انداختمش رو تخت اولین بار بود بدنش رو میدیدم یه بدن گوشتی نرم و سفید داشت اما اونقدرم چربی نداشت که زشت بشه تو پر بود
دست انداختم ساحلیشو کشیدم پایین و شرو کردم خوردن و مالیدن ممه هاش نوکشو کامل میکردم تو دهنم و درش میووردم پاهاشو وا کرده بود و زیر ساحلی هیچی نداشت جز یه کص تپل سفید در حین مالش بهم گفت بکن تووش دیگه که من گفتم اول سک بزن خیس شه گفت خوشم نمیاد اما با اصرار من قبول کرد کیرمو گرفت تو دستشو شرو کرد بوسیدنش سرش سز کیرم بین لبا نازش غیب میشد سرشو فشار دادم که قشنگ ساک بزنه تا نصف میکرد تو دهنش و اروم میک میزد به کمر خوابید و گفت بکن رفتم پایین پاهاشو وا کردم و چون اولین سکسم بود و زیاد وارد نبودم یهو کیرمو کردم داخل جیغش در اومد و گفت یواش وحشی عذر خواهی کردم و اروم شرو کردم تلمبه زدن پاهاشو انداخته بود دور کمرم و خودشو چسبونده بود بهم باورم نمیشد داشتم رفیق و همکلاسیمو از کص میکردم محکم بغل زده بودمش و چون قرص خورده بودم خیالم راحت بود که قبل اومدن ابم حسابی میتونم بهش حال بدم چون ازم خواسته بود بدون کاندوم بکنمش کیرم داشت از گرمای کصش میسوخت بلندش کردم پاشو گذاشتم لبه تخت دستاش دور گردنم و یه ضرب تا ته کردم توو کصش با چشمای گشاد نگام کرد و اههههه کشید پاشو تو دست گرفتم و سرپا تا میتونستم تند تند گاییدم کم کم افتاد رو تخت و منم افتمو انداختم روش پاهامو گذاشته بودم دو طرف بدنش و تا ته میکردم داخل اخ اخ بلندی میکرد که گفتم یواش توله الان همسایه هاتون میفهمن داری کص میدی گفت به کیرم بگا کصمو که چون کاندوم نداشتم قشنگ ارضا شدنش رو کیرمو احساس کردم یورش کردم خودم رفتم پشتش و میتپوندم تو کصش اه و نالش قطع نمیشد همش میگفت وااایی پارم کردی جوون احسان بگا کصمو کیرت برا خودمه دوست جونیم دستشو گذاشا رو تخمام و باهاشون بازی میکرد اروم فشارشون میداد و بازیشون میداد حسابی حشری شدم و حس کردم ابم داره میاد که گفت رو باسنم خالی کن خودمو روش خالی کردم و رفتم دستمال اوردم و تمیزش کردم یکم دراز کشیدیم تقریبا 2 نیمه شب بود یکم که خستگی در کردم شورتمو پوشیدم برم که برگشت گفت امیر ماساژ بده کمرمو گرفته دراز کشید و من نشستم روش و شرو کردم مالیدن کمرش دستم از بغل میخورد به سینه هاش و حسابی ماساژش دادم که دیدم داره کونشو میماله به کیرم که دوباره راست شده شورتمو زدم کنار و انداختم بین لپا کونشو بهش گفتم بازم کیر میخوای عشقم خجالت کشید بچم دستشو اوورد و گذاشت لای رونای نرمش شرو کردم لاپایی زدن که حس کردم بدون اینکه تف بندازم خودش لیز شده و عقب جلو میشه نکبت دوباره خیس شده بود کصش بلند شدم رفتم جلو صورتش و کیرمو گذاشتم تو دهنش اروم عقب جلو میکردم صدا لباش رو کیرم و اوممم و اوممم کشیدنش دیوونم کرد شرو کردم تلمبه زدن تو دهنش تا ته کیرمو میفرستادم تو دهنش و صورتشو ناز میکردم صدای سر کیرم تو گلوش در اومده بود و مس جنده ها با سرصدا داشت کیرمو میخورد که خودش گفت بسه بکن تووش یورش کردم و یضرب فرستادم تو کصش دستشو دوباره گرفت به تخمام و میمالید همش میگفت جون جووون بگا کصمو کیرت برا خودمه شرتمو در اوردم و سوار کیرم کردمش خودش بپر بپر میکرد ر.ش . منم ک.نش. میمالیدم و چک میزدم بهش که یهو یه صدا مردونه از هال اومد که میگفت قربون دختر نازم بشم (منظورش ابجی کوچیکش بود) واای خانوادش اومده بودن و من احمق بیجنبه هنوز داشتم کص میکردم ریدم رو خودم سریع لباسامو پوشیدم و منو تو کمد دیواری اتاقش قایم کرد و رفت بیرون بعد یه مدت اومد داخل اتاق و مامانشو صدا زد بهش میگفت مگه من نگفتم برگشتین خبر بده مامانه گفت حالا چیشده مگه که بهش گفت دوستم پیشمه مامانه زد تو گوشش و گفت زیزی خاک عالم تو سرت بابات مسته
اگه بفهمه جفتتونو میکشه وااای دنیا دور سرم میچرخید تو فکرم اومد که این دختر منو تو تله انداخته تا پردشو بندازه گردنم که یهو یادم اومد که ای دل غافل سوییشرتم رو رو صندلی میز ناهار خوریشون گذاشتم دیگه تموم بود کونمو سر کص به باد میدادم زیزی اومد دم کمد دیواری وقتی مامانش رفت و گفت مامان حواس بابارو پرت میکنه تا بتونم فراریت بدم چند دقیقه بعد باباهه رو کشوندن تو اونیکی اتاق تا فرار کنم وقتی رفتم تو هال دیدم مامانه پالتوشو انداخته رو سوییشرتم تا مرده نبینه لباسمو ورداشتم و دممو گذاشتم رو کولم و فرااار . تا خونمون دوویدم از ترس وقتی رسیدم خونه دیدم زیزی کلی تشکر کرده ازم بخاطر کاری که کردم و این شروع ماجرای ما بود شرمنده طولانی شد و اگه نظراتتون مثبت باشه بقیه داستانامون رو هم میگم .
نوشته: SH


@dastankadhi
فرحناز و سردی شوهرش
1401/04/15

#زن_شوهردار #خانم_معلم #خیانت

محسن ۴۵ ساله ، معلم با ۱۸۰ قد و ۹۰ وزن و ۲۰ سانت کیر ،و حشری و هات در سکس .
من یه همکار دارم که خودش و زنش هر دو معلم هستند. تقریبا هم سن و سال هستیم …
همه چیز از یه عکس شروع شد . عکس دختری جوان و خوشکل با باسنی بزرگ و لباس چسپان ، که من اون عکس را در واتساپ برای همکارم فرستادم و کنارش نوشتم اگر این دختر یه شب کامل بغلت باشه، تا صبح چند بار باهاش سکس میکنی ؟
نوشته بود راستش بگم ؟ بخدا هیچ .
گفتم مسخره نکن چرا ؟
گفت فلانی یه راز بهت بگم ، دو سه ساله نه شهوت دارم . نه کیرم سیخ میشه!!!
گفت پیش پزشک هم رفتم ولی فایده نداشته ،
نوشت تو چطوری؟
گفتم‌‌ باور میکنی بغیر از زن خودم دوتا دوس دختر دارم که همه شون را از سکس سیر میکنم !!! گقتم ولا هر روز سکس دارم و کیرم همیشه سیخ شده و آماده هست .
گفت واقعا جالبه!!! خوش به حالت ،
این چت ما ادامه داشت و چند راهکار براش نوشتم. ولی گفت واقعا تاثیر ندارند.
براش نوشتم . من حدود نیم‌ساعت سکس ادامه میدم و بعضی وقتها طرف مقابلم در سکس واقعا کم میاره و خسته میشه،!
براش نوشتم من همه کار در سکس برای ارضا شدن طرف مقابلم میکنم . حتی کوسش میخورم ، زبان میکنم تو کوسش و…
نوشته بود خوش بحالت ، ،
چقدر توان داری !!!
و دیگه جواب نداد .
یکی دو روز بعد این قضیه ، خانمش را تو خیابون دیدم ، احوال پرسی کردیم . و خیلی تحویلم گرفت و لبخندی به لب داشت و می‌خندید. خداوکیلی من هیچ وقت حس سکس به خانمش نداشتم .
فرحناز ، خانم همکارم ، یه خانم ۴۰ ساله. قدش ۱۷۵ و وزنش حدود ۸۰ کیلو . مشخصه خاصش باسن برجسته اش بود که زیر مانتو قشنگ پیدا بود . ، دو سه شب بعد ، فرحناز خانم پیامی بهم داد ‌و در خصوص کنکور و امتحانات چند سوال پرسیده بودکه من جواب دادم . در آخرش نوشته بود. ممنونم محسن جان !!!
خیلی برام جالب بود کلمه محسن جان .
من هم نوشتم اختیار داری ، عزیزی ، فرحناز خانم‌!!!
نوشته بود ، سپاس آقای هات .
یک لحظه پشمام‌‌‌ ریخت … آقای هات.
نوشتم‌‌. فرحناز خانم‌‌ چی میگی .
گفت ‌جیزی بگم‌ . قسم بخور بین خودمون‌ ‌می مونه ،
گفتم ‌خیالت راحت .‌من قسم نمی‌خورم. ولی قول میدم .
گفت ، اونشب که با شوهرم چت در خصوص سکس و اینها داشتین ، آخر شب که شوهرم خوابش برد من همه چت هاتون را خوندم .
گفتم متاسفم ، کار خوبی نکردین؟
گفت دیگه کردم و گذشت .
گفتم حالا یه سوال ، بپرسم .
گفت جانم .
گفتم شوهرت راست میگه دو ساله سکس نداشتین ودستگاهش بلند نمیشه،
گفت آره متاسفانه، حتی چند بار بردمش پزشک متخصص، ولی نتیجه ای نگرفتیم .
گفتم یعنی هیچ
گفت بخدا دوساله هیچ هیچ
قبل اون هم ، دوسه ماه یکبار . اونهم زورکی سکس داشتیم .
گفتم خدا بهت صبر بده ، شریک غم ات هستم !!!
گفت مرض و کوفت …!!!
گفتم بجون خودت خیلی برات ناراحتم .تمام لذت زندگی ات رفته !!!
گفت ممنونم
گفتم چیزی بگم
گفت خوب ، بگو
گفتم هر کاری خودت صلاح ميدانی من هستم و برات انجام میدم ، از صفر تا صد …
چت را ادامه دادیم . از همه چیز براش گفتم ،
از سکس هام با زنم ، از سکس با دوس دخترم ،
وقتی گفتم دوس دخترم ، ۲۴ سالش بوده و اونقدر سکس خشن باهاش کردم ، که گریه کرده و گفته غلط کردم .ولم کن ، باور نکرد .
گفتم میتونی امتحان کنی !!!
اول سکوت کرد و‌چیزی نگفت …بعد گفت نمیدونم چه بگم .
من هم از بدنش و هیکلش تعریف کردم .و گفتم اگر زن من بودی ، هر روز باهات سکس میکردم.
گفت ، مگه بدن من چه داره ؟
از باسن اش و سینه هاش تعریف کردم . از ران های گوشتی و تپل و شکم صافش .
خیلی تعجب کرد .گفت اینها را از کجا دید زدی ؟مث‌ابنکه لخت منو دیدی ؟
گفتم حقیقتش یادته
یکسال در مدرسه دخترانه تدریس داشتم و باهات همکار بودم ؟؟؟
گفت بله ،
گفتم اون سال خیلی بهت دقت کردم . باسن ات و سینه ات زیر اون مانتو سبز رنگت، واقعا زیبا بودند .
بعد از اون دو سه ساله خیلی دوس داشتم باهات باشم و بغلت کنم .ولی نشده بهت بگم .
از کوسش تعریف کردم و گفتم وقتی شلوار کتان تنگ می پوشیدی ، خط کوس ات را دیدم و کیرم بلند می شد برات .
گفت کوفت و زهر مار !!!
گفتم‌ واقعا تو مدرسه متوجه نگاه خاص من نشدی ؟
ادامه دادم و معلوم بود دوس داره تعریفش کنم
گفت . واقعا ۲۰ ساله با شوهرم هستم و اینجور دقيق نتوانسته بدن منو ببینه و تعریف کند.
گفتم چشم بصیرت میخواد که بدن و کوس نازت را ببیند که من دارم !!!°
یعد از سایز کیرم براش نوشتم . گفت باور نمیکنم ۲۰ سانت داشته باشی ،گفت سایز شوهرم ۱۵ سانته .
ا‌ونچنان حس تحریک شدن بهش دادم که داشت جملات سکسی می نوشت . نوشتم هندزفری بزن گوش ات، و زنگ بزن تا مستقیم برات حرف بزنم . .زنگ زد و من هم آرام و آهسته گفتم : چشات ببیند ‌ دست بکن تو شورتت .و آرام کوس ات بمال . گفتم تصور کن من هم کنارت هستم … وسط پاهات دراز کشیدم و با زبانم کوس ات را لیس میزنم .و… سیته هات را میخورم ،و…
ناگهان صدای آه وناله اش بیشتر شد . و گفت تندتر بخور و با آئ بلندی ارضا شد .
چند لحظه تماس را قطع کرد و بعد نوشت خیلی ممنونم ، بعد از دو سال ارضا شدم سبک شدم . دمت گرم .
گفتم نوش جونت ولی من چی ؟ ارضا نشدم. گفت به وقتش.
شب بخیر گفتم و خوابیدیم …
فرداش زنگ زد .احوال پرسی کرد .
گفت دیشب سبک شدم و خواب راحتی داشتم . بدنم‌‌کوفته شده ،
گفتم فرحناز خانم ، منتظرتم .
کی وقت داری ؟
گفت حقیقتا می ترسم، !!!
گفتم. خیالت راحت من حواسم هست .
گفت فردا عصر از ساعت ۳ تو خونه تنها هستم . گفتم شوهرت کجاست؟
گفت فردا ساعت ۳ میرن کوهنوردی با دوستانش.
گفتم ‌ پس مقدمات را آماده کن .
فردا ساعت ۳ رفتم سمت خانه شان . درب را باز کرد . وارد خونه شدم خدای من چه تیپی زده بود .موهاش را دم اسبی بسته بود .تاب و شلوارک صورتی همون دم درب بغلش کردم .از استرس می لرزید . محکم لبم را بر لبش گذاشتم ، و بخودم فشارش دادم.گفتم نترس عزیزم. من کنارتم .
بلندش کردم و بردم تو اتاق خوابشون . انداختمش رو تخت و افتادم روش . گردنش و سینه اش را خوردم .کیرم مث گرز وسط پاهاش بود . یک لحظه جا خورد و چشاش گشاد کرد و لبش را گزید و گفت چی بود اون . گفتم میتونی ببینیش . نشست کمربند و زیپ شلوارم را باز کرد و پایین کشید .ههییییییین بلندی کشید و گفت واااای من از این می ترسم . این چطور تو کوس من‌جا بشه !!! گفتم نترس جاش میکنم برات.
با دستش گرفتش و بوسش کرد . پیراهنم و زیر پیراهنم را درآورد . من هم تاب و سوتینش رادر آوردم. ولخت بهم چسبیدیم . شروع کردم. اول گوشش ، بعد گردنش . بعد زبانش . زیر گردنش . نوک‌سینه هاش .نافش . ران هاش . حتی انگشت پاش را لیس زدم . مث مار به خودش می پیچید .و ناله می‌کرد. کم کم زبانم به کوسش رساندم . وقتی لیس میزدم، فریاد می‌زد و ناله می‌کرد. گفت محسن تو را خدا کشتی منو … کیر میخوام . سرم را فشار میداد . اونقدر چوچوله اش را لیسیدم تا بلند فریاد زد و ازضا شد.
گفتم این دوبار . لبخند زد و بی حال افتاد رو تخت . ۵ دقیقه کارش نداشتم .کنارش دراز کشیدم و نوازشش کردم . و براش حرف عاشقانه زدم .
کم کم بلند شد . کیرم‌ را با دست گرفت و مالش میداد . رو ساق پاهام نشست و کیرم را تو دهانش فرو برد . قشنگ ساک میزد . از بیضه ها تا نوکش را لیس میزد . گاهی نا ته حلقش فرو می‌برد. من هم سرش را فشار میدادم تا ته حلقش
فرو می رفت … گفتم ‌کافیه. بلند شو . نوبت فتح کوس ات هست. رو تخت دراز کشید و پاهاش کامل باز کرد . وسط پاهاش نشستم. نگاهی به چشمام انداخت و‌گفت …محسن جان تو را خدا ، دفعه اول آرام بکن .می ترسم .
هر دو پاش را رو کتف خودم قرار دادم .‌ سر کیرم را خیس کردم . سر کیرم را درب کوسش گذاشتم . و آرام آرام تا خایه در کوسش فرو بردم و محکم در بغلم گرفتمش. فقط جیغ بلندی ازش شنیدم. لبم را بر لبش گذاشتم و تلمبه زدن را شروع کردم . یه معنی واقعی کلمه جرررر خورده بود . نفس نفس میزد و التماس می‌کرد. چشاش را باز کرد و گفت وحشی ، عوضی ، این مسیر دوساله مسدود بوده و هیچ کیری واردش نشده . یه کم رحم و مروت داشته باش. با هر تلمبه ای صدای تختخواب هم بلند میشد . حدود ۲۰ دقیقه در همون حالت تلمبه زدم . هر دو شدیدا عرق کرده بودیم . دیگه داشت لذت می‌برد. می‌گفت نامرد . بی وفا تا حالا کجا بودی؟؟ چرا دیر آومدی ؟
گفتم اومدم دیگه مال خودمی ، گفت این کوس من تا ابد مال خودته. هر کاریش میکنی بکن . اختیارش دست خودته!!!
تو همون حالت تلمبه زدم و زدم . فرحناز هم آه وناله می‌کرد. یک لحظه شدید منو به خودش فشار داد وزبانش را تو دهانم کرد .محکم زبانم را مکید ناله شدیدی کرد و ارضا شد. من هم تند تلمبه زدم و ارضا شدم . اونقدر آب تو کوسش ریختم که از اطراف کیرم بیرون می‌ریخت. گفت همینجور روم وایسا تا آرام بشم . گفت آی خدا چه لذتی بردم. دمت گرم پسر، ، دمت گرم ،،
گفتم بلند شو ، استراحتی کن تا راند دوم را شروع کنیم ، گقت مسخره نکن ، من نای بلند شدن ندارم ، گفتم مگه میشه؟
گفت بخدا بریدم . به اندازه شش ماه بهم فشار آوردی.
گفتم بریم حمام سرحال میشی به زور بلندش کردم کشاندمش حمام. آب سرد را باز کردم و رفتیم زیرش .حسابی بغلش کردم و شستمش. خوب خوب ، اطراف و داخل شیار کوسش را با آب سرد شستم . این کار سبب تنگ شدن واژن زنها میشه. کم کم با باسن و سینه اش بازی کردم. نوک سینه هاش را خوردم . از پشت بهش چسبیدم.کیرم بین پاهاش گذاشتم . سریع برگشت و نگاهش کرد. گفت ای خدا این چرا بلند شده. ؟ گفتم چون سیرش نکردی!!! دستاش رو دیوار حمام گذاشتم و قنبل کرد و باسنش را عقب داد. کیرم را دور سوراخ کونش گذاشتم . گفت بیخود اونجا مانور نده ، راه نداره ‌.هرچه گفتم از کون بکنم ، اجازه نداد . گفت بخدا میمیرم ، تحمل این کیر را ندارم .گفتم بعدا فتح اش میکنم !!!
. بناچار از پشت تو کوسش گذاشتم . خیلی حالت زیبایی داشت. تند تند تلمبه میزدم و او هم لذت می‌برد. تا اینکه ارضا شدم . و بیرون کشیدم. . برگشت و محکم بغلم کرد . گقت قول بده تنهام نگذاری ، بهت نیاز دارم . من بخاطر موقعیت خانوادگی و شغلی نمی‌توانم به کسی اعتماد کنم . گفتم چشم همیشه کنارتم . الان حدود سه ماهه مرتب میکنمش .حداقل هفته ای دو تا سه بار سکس داریم . خودش به این مقدار قانع هست … تا بعد‌ چه شود ،،،،!!!
نوشته: محسن ،

@dastankadhi
ماجرای باورنکردنی با خواهرزن محجبه


زن_چادری

سلام
این ماجرای برای چندسال پیشه که با خواهرزنم اتفاق افتاد که خودمم اصلا تو تصورم نمیومد
خواهرزنم ۵سال از خانومم ۲سال ازمن بزرگتر بود حزب الهی و چادری همیشه پیشه من چادری بود
داستان ازاونجا شروع شد که تو دردودلاش برا خانومم گفته بود باجناقم که کارمند بود بادوستاش میره مواد مصرف میکنه و بهش توجه نمیکنه مخصوصا از لحاظ سکس درحالی که اون خیلی هات بود و ماهی یبار سکس خروسی ناراحتش کرده بود
برعکس خانومم از سکس زیاد و تایم طولانی و انواع حالتها و خوردن لیسیدن لباسهای سکسی و… بین خودمون براش تعریف میکرد و اونم همش میگفت خوش به حالت کاش شوهره منم اینطور بود
خانومم اینارو برام میگفت اما من هیچ تصوری با خواهرزنم نمیکردم
خلاصه این موضوع گذشت تا خانومم مشکل معده پیدا کرد و باید عمل میکرد
وقتی شب اول خانومم بستری شد خواهرزنم همراه پیشش موند تا شب دوم که مادرزنم اومد همراه بمونه که من گفتم خواهرزنم رو میبرم خونشون و بعد میرم خونه خودمون
تو مسیر که میرفتیم باجناقم زنگ زد که ببینه زنش شب میاد یا نه که خواهرزنم برگشت گفت نه نمیام امشبم بیمارستان میمونم توبرو حال کن نگران من نباش
وقتی ایجوری گفت کلا جا خوردم برگشتم گفتم چرا اینو گفتی
گفت بره گم شه معتاد عملی با دوستای عوضیش من شب میام خونه شما
باز تعجب کردم
سرراه شام خوردیم
خلاصه رسیدیم خونه ،یکم خونه بهم ریخته بود گفتم من برم یه دوش بگیرم بیام
گفت باشه منم خونه رو یکم جم کنم
ده دیقه ای دوش گرفتم اومدم بیرون که باز تعجب کردم خواهرزنم که همیشه جلوم چادری بود با لباس تو خونگی رو مبل نشسته بود
گفت آفیت باشه منم برم یه دوش بگیرم فقط لباسا آبجیم کجاس از اونا بپوشم
راستی مامان زنگ زد گفت رسیدی من نگفتم اینجام سه نکنی
کشو لباسارو نشونش دادم رفت حموم
رفتم توفکر به همه چیز فکر کردم الا به نیت خواهرزنم
تو تماشا تلویزیون بودم که از اتاق اومد کلا شوکه شدم داشتم شاخ درمیاوردم باورم نمیشد خواهرزنم تاپ و شلوارک سفید و نازک خانومم رو پوشیده بود با موهای باز شورت و سوتین قرمز زیرش هم کامل پیدا بود
چشمام داشت بیرون میزد که برگشت گفت ها چیه چی شده به چی زل زدی
گفتم هیچچچی
اومد کنارم نشست گفت راستی آبجی میگفت آبکی خونه دارید میاری بخوریم میخوام امتحان کنم میگن مستی خیلی حال میده
اینجا بود که فهمیدم آره…
کیرم داشت راس میشد
رفتم از یخچال ویسکی داشتم آوردمو یه پک ریختم
زدیم
گفت اوه اوه سوختم چجور اینو میخورید
گفتم اولشه عادت میکنی
دوسه پک زدیم که گفت داغ شدم تو دلم آتیش گرفته
خلاصه کنارم که نشسته بود بغلش کردمو گفتم یه لب میدی
حرفم تموم نشده بود که خیلی حشری لبامو چسبوند
تولب گرفتن بودیم که دستش رو رو کیرم گذاشتو گرفتش گفت نه واقعا بزرگه آبجی راس میگه خرکیری
منم شروع کردم مالوندن سینه هاش ۷۰ سفت
حشری حشری شدم دیگه لباساشو درنیاوردم تاپ و سوتین شو پاره کردم عجب سینه هایی سفت سفت
که باز گفت آره وحشیه سکسم هستی
دیگه طاقت نیاوردم شلوارکشم باشورتش پاره کردم دراوردم
چه کوسی
سفید صاف با لبای صورتی
با کله رفتم توش و شروع کردم لیسیدن
یه دیقه نگذشت که خواهرزنم ارضا شد اما باز ادامه دادم صدای ناله هاش بلند بلند شد
گفت بکن بکن کیرتو بکن تو کوسم زودباش کوسم کیر میخواد
پاشدم شلوارمو دراوردم کیرم که راس راس بود رو دید
گفت واو چه کیری این کیره نه کیر باجناقت
خلاصه خوابوندمشو کیرمو کردم توکوسش یه آه بلند کشید گفت جووون چه کلفته پاره شدم
شروع کردم تلمبه
چهار پنج تلمبه نزدم که دوباره ارضا شد
گفت عجب کیری داری حالا سگی بکن
منم شروع کردم تلبمه سگی با ضربه های محکم رو باسنش
باسنش سرخ سرخ شد
داد میزد بزن محکمتر بزن خیلی حال میده تاحالا اینقدر حال نکردم
آبم داشت میومد که دراوردم ریختم رو کمرش
بیهوش افتاد رو مبل
گفت بازم بکن خیلی حال داد
خلاصه تا صبح دوباردیگه سکس کردیم
الان چهار ساله میگذره باز ماهی دوسه بار باهم سکس داریم اما همه جا مثل قبل جلوم چادری میچرخه تابلو نشه

#پایان

کانال
@dastankadhi
تریسام لب دریا

فانتزی 

ساعت حدود دو شب بود و رطوبت هوا باعث میشد همون یه ذره خنکی هوای بندرعباس بیشتر حس بشه،
ستاره گفت سردمه، گفتم این وقتا مردا سه دسته میشن، دسته اول میگن «بیا بغلم»، دسته دوم میگن «بیا لباس منو بپوش» و دسته سوم میگن «منم سردمه» ، منم جز دسته سومم😃
زانوهامون رو چسبوندیم به هم تا گرم تر بشیم
بابک گفت من که سردم نیست، گفتم آره، تو که نبایدم سردت باشه و دست انداختم کیرش رو گرفتم، کاملا شق کرده بود.
اونم دستش رو آورد و کیر منو گرفت دست. ستاره لبخند میزد، از کیفش یه چادر درآورد و انداخت رو کمرش که گرم بشه
گفتم بیاید دراز بکشیم و نیم خیز شدم.
ستاره گفت یکی میاد زشته
حدود ساعت دو شب توی ساحل پرنده پر نمی‌زد، اون دور یه رفتگر داشت خیابون رو جارو میکرد ماشین ها تک و توک از بلوار ساحلی عبور می‌کردند. کنار دریا رو ماسه ها یه حصیر پهن کردم، یه پتو رو هم دولا کردم و انداختم رووش، ستایی چپیدیم توی یه گله جا
گفتم نه بابا کامل دراز کشیدم جوری که ستاره وسط منو بابک قرار گرفت، ادامه دادم کسی هم بیاد مهم نیست، ربطی نداره به هیچکس
وقتی دیدم آرامش نداره، کشیدمش سمت خودم و گفتم شما راحت باشید من می‌شینم و مراقبم کسی نیاد. چادر ستاره رو هم کشیدم روشون
ستاره رو که روش به من بود چرخوندم سمت بابک
صدای ملچ و ملوچشون زیر صدای موج ها که آروم میخوردن به ساحل پنهان می‌شد.
حالا دیگه ستاره به پشت دراز کشیده بود و بابک تقریبا آمده بود رووش، بخاطر کرونا روشنایی پارک ساحلی رو خاموش کرده بودن و خیلی بعید بود کسی از دور جست و خیز اونا زیر چادر ببینه
همینطور که کیشک میدادم تا همسر جان به فانتزیش برسه، دست کردم زیر چادر و کمربند بابک رو باز کردم، ستاره بهش گفته بود شرت نپوشه، کیرش رو درآوردم و دادم دست ستاره
بابک کیر خوشدستی داشت، کلفت و کوتاه ، تخماشم درشت بودن.
فقط چند لحظه بعد، بابک سریع چادر رو از رو خودش انداخت کنار، پشتش کرد به ما و آبش با فشار پاشید رو ماسه های کنار حصیر، آبش زیاد بود، مثل چشمه می‌جوشید اما زیادی زود آمد.
ستاره بهش دستمال داد که خودش رو تمیز کنه
من رفتم اون سمت دراز کشیدم و با فشار بدنم بابک رو یکم دادم اون طرف تر، به هر زوری بود خودم رو روی پتو جا کردم و منم رفتم زیر چادر، بابک بین منو ستاره بود و کونش قمبل به سمت من، دست انداختم و شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین با بالا دادن کمرش همراهیم کرد تا راحت کارمو انجام بدم. دکمه شلوار خودمم باز کردم و کیرمو گذاشتم لای کون کوچک و‌ پسرونه‌اش، یه کم عقب و جلو کردم، ستاره داشت تماشامون میکرد، گفتم بیا جلو، اونم آمد و مشغول لب گرفتن از بابک شد. پیش آبم جاری شده بود، به بابک گفتم کیرم رو بزاره دم سوراخ کونش، دستش رو آورد عقب و کیرم رو تنظیم کرد، سوراخش خیلی تنگ بود، قرص و محکم👌، به راحتی نمی رفت داخل دست انداختم کیرش رو گرفتم، مثل یه دست گیره و شروع کردم عقب و جلو کردن دم سوراخ کونش، سوارخش با پیش آبم کاملا خیس و لزج شده بود اما تنگیش نمیزاشت کیرم بره توش، ستاره همون طور که مشغول لب گرفتن بود دستش رو رسوند و کیر بابک رو گرفت، منم با تخماش ور میرفتم و کیرم رو در کونش فشار میدادم، هر لحظه نبضش تندتر میزد، یه لحاظ گفت واستا واستا و خواست از بین منو ستاره بلند بشه اما تا آمد خودش رو جمع کنه آبش پاشید رو چادری که کشیده بودیم رومون
حالا حدود ساعت سه بود، مه غلیظی ساحل رو پوشانده بود.
بابک گفت شما سردتون نیست، باهم گفتیم: نه
گفت: من خیلی سردمه، گفتم تو بایدم سردت باشه…

#پایان

کانال
@dastankadhi
دختر خانوم همسایه
1400/05/11

#دختر_همسایه

مهران عید کجا میری ؟
نمیدونم والا خلاصه هر جا بابا مامانم برن میرم
تو کجا میری؟
بابا مامانم مثل همیشه مشکل دارن فکر نکنم عید دیدنی یا مسافرتی داشته باشیم
چه بد پس چیکار میکنی ؟
چه میدونم , بعد از ظهر میای بیرون ؟
آره به علی هم بگو بیاد توپشو بیاره
باشه فعلا خداحافظ.
قرمه سبزی خوشمزه ایی بود خیلی خوردم حسابی شکمم باد کرده بود , رفتم رو مبل دراز کشیدم مگس ها فرصت نمیدادن هی رو پاهام رو صورتم و خلاصه از کل بدنم , شکمشونو مثل من پر میکنن , چشمام سنگین شده بود , خوابیدم.
نمیدونم چه قدر گذشته بود که خواب بودم , با صدای آیفون بیدار شدم بابا مامانم بیرون بودن همیشه بعد از ظهر ها اگه بابام سرکار نباشه میرن بیرون
محمد آیفون رو مورد عنایت قرار داد
بله
سلام خاله مهران هست؟
خاله چیه مهرانم
همیشه تو آیفون صدام رو با مادرم قاطی میکنن
خوب بیا پایین مهران
باشه بزار لباس بپوشم
یکی دوساعتی بود بازی میکردیم سر و صدا میکردیم و همسایه ها شروع میکردن به فحش دادن که برید گمشید خونه ما هم تو دلمون حرص نگه میداشتیم تو دلمون
میگفتم دفعه بعد حرف بزنه بهش فحش میدیم ولی هر وقت از نزدیک میدیدیمشون موش میشدیم
همسایه ی بغل خونه ی ما 3 بار عوض شده بود یکی شون که هروز با زن و شوهرشون دعوا داشتن , یکی دیگه هم بعد دوسال میخواست بره تهران میگفت اینجا جای خوبی نیست , یک دختری داشت
که هم من تو کفش بودم هم اون ولی گذشت و تموم شد .
تا اینکه ماه رمضون پارسال یک همسایه دیگه اومد که یک دختر خوشگل شیطون داشت که یک نگاه هایی بهت میکرد برعکس دخترایی که خیلی اهمیت نمیدن به پسرا.
یک تنه سر فوتبال توسط علی خوردم که با اون هیکل گندش پخش زمین شدم , البته علی خیلی هیکل گنده نبود من ریزه میزه بودم حدودا 157 و وزن 34 کیلویی
دستام زخم شده بود اما اهمیتی نمیدادم خیلی از این اتفاقا میافتاد , به بازی ادامه دادیم وسط بازی دختر خوشگل همسایه مون داشت میرفت آشغال هارو بندازه که بعدش با بابا مامانش بره بیرون
محمد میدونست دختره رو دوست دارم و ضعفمه توپ رو خیلی نزدیک به سطل اشغال انداخت من سریع رفتم سمت توپ با اون کفش آبی آبرو بر اومدم برگردون زدم , اشتباه نکنید رونالدو نیستم
فقط توپ رو طوری زدم که از بالای سرم بره عقب , دختره هم به تخمشم نبود چیکار کردم و بچه ها به من با خنده های خاصی نگاه میکردن .
مامان بابا با ماشین اومدن خونه داشتن ریموت رو میزدن من بدو رفتم سمت ماشین نون خریده بودن رفتم یکم نون گرفتم خوردم علی و محمد هم اومدن سلام کنن که مامانم به اونا نون تعارف کرد
اونا هم سریع گرفتن اصلا دلیل اومدنشون این بود.
خونه داشتم با گوشی بازی میکردم که یهو یاد یکتا افتادم اسمش یکتا بود, دروغ نباشه ولی در حقیقت همون موقعی که دیدمش فقط بهم نگاه کرد و دفعه های بعد اصلا نگام نمیکرد انگار علی رو دوست داشت
ناراحت بودم , برای دلداری خودم میگفتم شاید جلوی پدرمادرش کاری نمیتونه بکنه ولی خوب به علی نگاه میکرد بیشتر.
تا اینکه صدای مامانم در اومد مهران برو دلستر بخر
اَ مامان نمیتونم خسته ام
یک دقیقه است برو مامانی خسته و کوفته با پاهام رفت مغازه ی نزدیک کوچه خرید کردم و اومدم تو راه یکتا رو دیدم که داره از خونه میاد بیرون احتمالا میخواد یک چیزی بخره , دلم ریخته بود نزدیک هم شدیم و مخالف هم راه میرفتیم تا اینکه سرشو پایین آورد و سلام کرد
دلم ریخت ریش ریش شد دولم سوز کشید , با صدای گوه دوران بلوغ سلام کردم و رفتم خونه به صورت هایپ اومدم تو خونه مامانم گفت وا تو که دا دو دقیقه پیش حال نداشتی , با حاضر جوابی گفتم بیرون سرحالم میک
نه .
شب کیرم شق شد دلم هوس یکتا کرده بود تف زدم تو دستم شروع کردم به کف دستی یک پنج دقیقه ایی صدای تلق تولوق تفم روی کیرم میومد تا اینکه در باز شد و من قشنگ احساس کردم دارم میمیرم مامانم جلوم بود , اول حس میکردم بیاد یک چیزی بگه از صورتش معلوم بود
ولی وقتی اونجامو دید خودش بهش شوک وارد شد و سریع در و بست و پشت در چند تا ناسزا گفت
روی بیرون اومدن از خونه رو نداشتم و میدونستم مامان به بابا میگه اصلا از اتاق بیرون نرفتم تا که رفتن بیرون
دوباره شق کرده بودم میخواستم بزنم
محمد آیفون میزد باز نکردم از دیوار آپارتمانشون پرید تو آپارتمان ما خونه مون کنار هم بود از تراس دیدم داره میاد .
آروم در میزد فکر کردم کار داره در رو باز کردم , دیدم یکتا است با مادرم کار داشت سریع خودمو زدم کنار در گفتم نیست گفت آها باشه خداحافظ
محمد هم اومده بود دستشو بشوره آخه آب پارکینگشون باز نمیشه
خلاصه سوژه زدن ما شده بود این دختر خانم زیاد چیز گنده ایی هم نبود ولی گرد بود و کیر منم براش داستان ها داشت البته خوب کیرمم اونقدرا بزرگ نیست تهش 15 نسبت به اندامم خوب بود
یکی از همسایه یک روز با همسایه دیگه مون سر رطوبت خونه دعواشون شد و بزن بزن داشت میشد که پدر یکتا خانومم پاش باز شد به این دعوا که سر این دعوا پدرم از سر کار داشت میومد خسته و کوفته وقتی صدای دعوا رو شنید سریع اومد جداشون کرد و طرف یکی از همسایه هارو گرفت
و جداشون کرد و از بابای یکتا هم طرفداری کرد تا اینکه یواش یواش خانواده ی ما با خانواده ی یکتا این گرم دوستی شد
به حدی که باهم میرفتیم مسافرت و منم روم با یکتا باز شده بود جیک و پیک همو میدونستیم یک روز داشتم با مهران اینا با بچه های محله ی دیگه بازی میکردیم مسابقه بود , دعوامون شد داشتن من مردنی میزدن تا اینکه پدر یکتا اومد نجاتم داد و رفت تا با بچه ها صحبت کنه
یکتا تو پارکینگ بود رفتم داشتم دستمو نگا میکردم که زخم شده اومد جلو گفت چی شده گفتم هیچی دعوام شده بعد اومد لباسای خاکی یکم تکوند که دستش خورد به خایه هام و نزدیک بود دبه شم
یکم بیشتر سمت خایه هام رفت دستش خورد به کیرم کیرمم داشت شق میشد بلند شد و نگام میکرد تا پدرش اومد پدرش پرسید خوبی ؟
اره بد نیستم
حالا برو خونه یکم استراحت کن .
با یکتا رفتن بیرون یکتا یک نیم نگاهی کرد و رفت
یک روز خونه تنها بودم بچه ها هم نبودن تا برم بیرون و یک گنج بی حوصله نشسته بودم که مامانم در رو باز کرد و شروع کرد صحبت های زنانه با مادر یکتا و اینا قشنگ دو ساعتی حرف میزدن که مامانم به یکتا گفت حوصلت سر رفته ؟
یکتا گفت آره میخوای با مهران بری بازی کنی
چیزی نگفت و بعد مامانم گفت برو برو
یکتا اومد سمتم منم بلند شدم سلام کردیمو یکم نشستیم و صحبت کردیم بوی آدکلنش خیلی خوب بود باهم میخندیدیم
بهم گفت بازی چی داری تو کامپیوتر گفتم دارم یک چندتایی و باهم رفتیم تو اتاق خودش با پرویی تمام نشست و بدون اینکه چیزی بگم هی میرفت تو اون پوشه تو این پوشه یک پوشه که اسمش بازی ها بود رو پیدا کرد و رفت توش و با صد تا فیلم پورن مواجه شد مثلا من
خیلی از مغزم استفاده کردم تا اسم پوشه رو این بزارم تا کسی نره توش ولی حیف رفت یکی شونو زد و پلی کرد صداشو کم کرده انگار قحطی زده بود و ندیده همش نگا میکرد سرشم بر نمیگردوند منم داشتم شق میکردم که یهو برگشت و گفت و با خنده گفت خجالت نمیکشی و یهو کیر
شق شدمو دید و حرفش قطع شد دو دقیقه ایی هیچ کاری نکردیم که یهو بلند شد پرید رو صورت و لبشو گذاشت رو لبام و منم همراهی کردم و هی ماچ میکردیم هم رو و آروم هم میکردیم تا نش
نون کیرم میخورد به شلوارش تا اینکه دستشو گذاشت رو کیرم و مالش میداد
و یواش باز کرد و شورتمو کشید پایین و سر کیرمو گذاشت دهنش و تو همون حالت موند و یکم بعد برد جلو تر و سعی میکرد تا ته بخوره ولی نمیتونست یکم تف مالیش کرد بعدش اومد شلوارشو تا زانو کشید پایین کصشو جلوم آورد خیلی سفید بود و مویی نداشتم گذاشتم دهنم بویی نمیداد
و فقط زبون روی خیسیش سر میخورد و لذتبخش بود موهامو چنگ میزد و نفس نفس میزد یکم اومد بالاتر سینه هاشو در اوردم و شروع کرد به گاز زدنش و دستمو بردم سمت کصش نفس نفس هاش سر و گردنمو نوازش میداد خیلی حال میداد
کیرمو دوباره در آوردم و دادم بخوره یکم خورد داشت آبم میومد که گفتم برگرد یکم تف کردم رو کیرم که با خیسیش ست شده بود و سوراخ کونشو لیس زدم و با دو انگشت فرو میکردم تو کونش یکم که دیواره هاش شل شد کیرمو دوباره تف زدم و کردم توش یک پتو از رو تختمو گذاشت دهنش
و کردم تو خیلی گرم بود انگار یک دست مشت کیرم رو گرفته خیلی حرارت داره دوباره کیرمو در آوردم وتف زدم و دوباره کردم توش که یهو تنش لرزید و بدنش سفت کرد و کونش به حدی سفت شد که احساس کردم کیرم خون بهش نمیرسه و از کصش ابم چکید کل تخت رو کثیف کرد
برام اهمیت نداشت یکم دیگه تلمبه زدم تا اینکه آبم داشت میومد که در اوردم از کونش و نمیدونستم چیکار کنم که کیرمو گرفت گذاشتم دهنش و آبم ریخت تو دهنش یکمی شو قورت داد داشت بالا میاورد ولی ادامه و همه رو قورت داد منم یکم با بی حالی کصشو لیس زدم
و یکم شیرینی با شوری ترکیب بود آب کصش
لباسامونو پوشیدم و شروع کردیم به بازی کردن و یکم بعد مادرم در رو بست و از ما پذیرایی کرد و شیرینی چایی و میوه آورد اتاق و ما هم داشتیم با هم نوبت به نوبت با کامپیوتر بازی میکرد اونجا بود که من برای اولین بار با یک دختر سکس کردم
نوشته: مهران

@dastankadhi