ه کنم! پس دهنت رو کامل باز کن.
وقتی دهنش رو باز کرد به حالت شصت و نه درآومدیم.
دیلدو رو توی دهنش فرو کردم و تلمبه زدم. خودمم شروع کردم به لیسیدن کصش. آروم که شد از روش بلند شدم و پاهاش رو باز کردم.
_امروز میشی زن خودم توله من! امروز پردهات رو میزنم جنده کوچولو. امروز پارت میکنم!
التماس میکرد و من با التماس کردنش خیسی کسم رو بیشتر از قبل حس میکردم.
روی کسش آب دهنم رو ریختم و دیلدو رو روی سوراخش تنظیم کردم.
سریع و بدون مقدمه دیلدو رو توی کسش فرو کردم؛ با جیغ بلندش مواجه شدم. از تو کسش درآوردم و دهنش رو با دستم گرفتم:
_اَه، خفه شو دیگه…
از روش بلند شدم. نور اتاق خونی که روی دیلدو بود رو مشخص میکرد. انگشتم رو باهاش خونی کردم و به سمت صورتش بردم.
_تمیزش کن توله.
شروع کرد به لیسیدن و میک زدن انگشت خونیم.
انگشتم رو که تمیز کرد لبام رو روی لباش گذاشتم و گفتم:
_عروس شدنت مبارک توله من…
با هر تلمبهای که میزدم صدای آه و ناله نسترن آروم و آروم تر میشد و حرکت دستای من روی بدنش بیشتر و بیشتر.
کمربندی که روی تخت گذاشته بودم رو دوباره برداشتم و همزمان که داشتم توی کسش تلمبه میزدم به آرومی روی بدنش ضربه میزدم.
داد کشیدم و دوباره روی بدنش خیمه زدم. آروم و باحوصله روسری رو از روی چشماش باز کردم و لبام رو به مدت طولانی روی لباش گذاشتم.
_دوستت دارم نسترن. میتونم بگم این بهترین ارضای عمرم بود!
+برای منم حس فوقالعادهای بود.
_ولی خوب هنوز یهجای کارمون میلنگه.
+کجاش؟
یه دست به شکمم کشیدم و گفتم:
_از ایشون بپرس؛ مال من که کلی حرف برای گفتن داره؛ مال تو چی؟
از کنارش بلند شدم. لباسای خودم رو توی سبد لباسایی که باید توی لباسشویی مینداختم گذاشتم و لباسای نسترن رو هم تا کردم و یه گوشه گذاشتم.
دو دست لباس خونگی و راحت از توی کمدم درآوردم؛ دستای دخترونش رو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم.
_تو رو به یه حموم دونفره، با چاشنی خوردن کُسِت دعوت میکنم؛ آیا میپذیری عشق من؟
با لبخندی که زد دندونای مرتبش خودنمایی کردن، با صدای بلندی گفت:
+با کمال میل سرورم.
با هم به حموم اتاقم رفتیم. ولی برای اولین بار فارغ از حد و مرز سکسی که برای رابطمون مشخص کرده بودیم به آرومی روی بدن هم دست کشیدیم و با لبهای هم بازی کردیم.
بدنای همدیگه رو شستیم و بدون انجام سکس مجدد از حموم بیرون اومدیم. دو تا حولهای که روی تخت گذاشته بودم رو برداشتیم و خودمون رو خشک کردیم.
لباسای ستمون رو پوشیدیم. لباسای کثیف نسترن و خودم رو برداشتم.
+عزیزم من یکم اتاقت رو مرتب میکنم و بعد میام.
_اوکی.
بعد از اینکه از اتاق بیرون رفتم؛ لباسهت رو توی لباسشویی انداختم. غذاهایی که سرد شده بود رو دوباره گرم کردم و روی میز چیدم.
نسترن وارد آشپزخونه شد و از پشت بغلم کرد؛ آروم گونههام و بوسید و گفت:
+مرسی که مال منی…
نوشته: •ماه تابانم•
@dastankadhi
وقتی دهنش رو باز کرد به حالت شصت و نه درآومدیم.
دیلدو رو توی دهنش فرو کردم و تلمبه زدم. خودمم شروع کردم به لیسیدن کصش. آروم که شد از روش بلند شدم و پاهاش رو باز کردم.
_امروز میشی زن خودم توله من! امروز پردهات رو میزنم جنده کوچولو. امروز پارت میکنم!
التماس میکرد و من با التماس کردنش خیسی کسم رو بیشتر از قبل حس میکردم.
روی کسش آب دهنم رو ریختم و دیلدو رو روی سوراخش تنظیم کردم.
سریع و بدون مقدمه دیلدو رو توی کسش فرو کردم؛ با جیغ بلندش مواجه شدم. از تو کسش درآوردم و دهنش رو با دستم گرفتم:
_اَه، خفه شو دیگه…
از روش بلند شدم. نور اتاق خونی که روی دیلدو بود رو مشخص میکرد. انگشتم رو باهاش خونی کردم و به سمت صورتش بردم.
_تمیزش کن توله.
شروع کرد به لیسیدن و میک زدن انگشت خونیم.
انگشتم رو که تمیز کرد لبام رو روی لباش گذاشتم و گفتم:
_عروس شدنت مبارک توله من…
با هر تلمبهای که میزدم صدای آه و ناله نسترن آروم و آروم تر میشد و حرکت دستای من روی بدنش بیشتر و بیشتر.
کمربندی که روی تخت گذاشته بودم رو دوباره برداشتم و همزمان که داشتم توی کسش تلمبه میزدم به آرومی روی بدنش ضربه میزدم.
داد کشیدم و دوباره روی بدنش خیمه زدم. آروم و باحوصله روسری رو از روی چشماش باز کردم و لبام رو به مدت طولانی روی لباش گذاشتم.
_دوستت دارم نسترن. میتونم بگم این بهترین ارضای عمرم بود!
+برای منم حس فوقالعادهای بود.
_ولی خوب هنوز یهجای کارمون میلنگه.
+کجاش؟
یه دست به شکمم کشیدم و گفتم:
_از ایشون بپرس؛ مال من که کلی حرف برای گفتن داره؛ مال تو چی؟
از کنارش بلند شدم. لباسای خودم رو توی سبد لباسایی که باید توی لباسشویی مینداختم گذاشتم و لباسای نسترن رو هم تا کردم و یه گوشه گذاشتم.
دو دست لباس خونگی و راحت از توی کمدم درآوردم؛ دستای دخترونش رو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم.
_تو رو به یه حموم دونفره، با چاشنی خوردن کُسِت دعوت میکنم؛ آیا میپذیری عشق من؟
با لبخندی که زد دندونای مرتبش خودنمایی کردن، با صدای بلندی گفت:
+با کمال میل سرورم.
با هم به حموم اتاقم رفتیم. ولی برای اولین بار فارغ از حد و مرز سکسی که برای رابطمون مشخص کرده بودیم به آرومی روی بدن هم دست کشیدیم و با لبهای هم بازی کردیم.
بدنای همدیگه رو شستیم و بدون انجام سکس مجدد از حموم بیرون اومدیم. دو تا حولهای که روی تخت گذاشته بودم رو برداشتیم و خودمون رو خشک کردیم.
لباسای ستمون رو پوشیدیم. لباسای کثیف نسترن و خودم رو برداشتم.
+عزیزم من یکم اتاقت رو مرتب میکنم و بعد میام.
_اوکی.
بعد از اینکه از اتاق بیرون رفتم؛ لباسهت رو توی لباسشویی انداختم. غذاهایی که سرد شده بود رو دوباره گرم کردم و روی میز چیدم.
نسترن وارد آشپزخونه شد و از پشت بغلم کرد؛ آروم گونههام و بوسید و گفت:
+مرسی که مال منی…
نوشته: •ماه تابانم•
@dastankadhi
⭕️ ده هزار دلار جایزه ی نقدی یس کوین به افراد برتر این هفته از امروز .
⭕️ چیزی ک اهمیت داره بردن این جایزه نیست . اهمیت این جایزه ها ک هر هفته از طرف این شرکت پرداخت میشه . نشان دهنده ی پشتوانه ی مالی بزرگ این ایردراپ و آینده ی درخشان این پروژه داره .
خود شخص پاول دوروف رئیس تلگرام توی این بازی حضور داره و چه بسا به زودی مشخص بشه سازنده ی بازی هم خود تلگرام هست .
لینک ورود به بازی 👇
https://t.me/theYescoin_bot/Yescoin?startapp=fSZOPD
⭕️ چیزی ک اهمیت داره بردن این جایزه نیست . اهمیت این جایزه ها ک هر هفته از طرف این شرکت پرداخت میشه . نشان دهنده ی پشتوانه ی مالی بزرگ این ایردراپ و آینده ی درخشان این پروژه داره .
خود شخص پاول دوروف رئیس تلگرام توی این بازی حضور داره و چه بسا به زودی مشخص بشه سازنده ی بازی هم خود تلگرام هست .
لینک ورود به بازی 👇
https://t.me/theYescoin_bot/Yescoin?startapp=fSZOPD
خاله ام جنده خصوصیم..
1401/04/12
#خاله #تابو #زن_شوهردار
سلامم…
اسم من آرشه. و این چیزی که میگم داستان نیست و داره هنوزم اتفاق میافته. پس مهم نیست که چی میگید . خلاصه بگم به تخمم نیست …
خب. از اونجا بگم که من سه تا خاله دارم… یکی بزرگ. یکی وسطی . ویکی هم کوچیکه… من اصولا اهل سکس با فامیل هستم. و میشه گفت که خانومای فامیل ما. یجورایی میشه گفت که دلشون میخاد . و باید ناز بخرین.
خلاصه… از اون طرفم که چهارتا زن دایی دارم . که بد جور سکسین . و میشه گفت که نمیدونم چرا ولی تازگیا نمیدونم خانومای شوهردار انگار دلشون میخاد که با جوونا یی که از خودشون کوچیک ترن رابطه داشه باشن. شاید بخاطر وضع جامعست
خلاصه … من از خالم خوشم میاد . ینی باهم راحت بودیم قبلا. ینی تا الانم هستیم. انگار اون حرومزاده باید نازمو برطرف میکرد. ولی موقعیتش پیش نمیومد. باهام راحته. ینی همه چیزو میگه. قبلا باز فقط موهاشو باز میکرد
همین.
ولی گذشت و گذشت . تارسیدم به نوزده سالگی همین پارسال. خالمم بگم ازش. عینکی. قدشم متوسطه . موهاشم نیمه لخت . و از من کوتاه تره چون من قد بلندم . خلاصه از اونایی که تو بغلت جامیشن … باسن گرد و جمع شدس . اونایی که میدونن کن جمع شده ینی از بیرون زده بیرون و وقتی که شلوارشو میکشی پایین یه کون گرد میبینی . ولی وقتی میکنی توش میبینی که بهزور میره تو…یه جورایی تنگه ولی جذابه…
آره خلاصه… شوهر خالم اشپزه و تو تالار کاد میکنه . شب کاره و تا ساعت یک ویا دوازده شبم نمیاد… خالم دوتا بچه داره. منو خالم فارق هر چیزی راحتیم.
ینی ما دوتا انگار که باهم دوستیم…خیلی باهم مریم و هر چی بگم گوش میکنه. من نمیدونستم اونم اهل حاله. ولی پارسال تو سیزده بدر . که رفته بودیم باغ پدر شوهرش. خونواده ها از ماشین پیاده شدن. وسایل طبق معمول چیدن چادری ازین حرفا…
دسته برقذا . منم شب قبلش حالم بد بود و خیلی دلم اون شب میخاست ولی چون میگم من عاشق بدن خانومای فامیلم . گفتم عیبی نداره آرش. صبر کن بذار صبح شه بالاخره یه عنگولکی . یه دستی . از اون دستایی که مثلا بهش میخوره بعد میگی حواسم نبود ایناااا . یه حالی میکنی. خلاصه خودمو هر جوری بود به خواب زدم.
بریم اونجایی که فامیل چادر زدن . ما بودیمو . اون خاله بزرگم و خاله کوچیکم ینی سه خانواده… آره دیگه منم که پر بودم دیدم همه دارن کاد میکنن . منم گبه یه بهانه گفتم گوشه کارو بگیرم .وای نمیدوننین . شق کرده بودم . و تنها کسیم که میتونست حالم بیاره خاله کوچیکم بود . قیافش سکسیه سی و خورده آیه. ولی بعضی موقع ها از ا ون خندش که مخلوطی از قهقهه و خنده سکسیه میکنه
خلاصه دیدم که خالم خم شده و داره وسالی میبینه. منم حشری زده بالا نمیدونم چیکار کنم . ینی حاضر بودم اون روز با درختم حال کنم.
خالم معمولا موهاش نیمه باز بود. یه مانتو عه معمولی پوشیده بود .
ولی شلوارش مشکی وکمی چسبون. خلاصه بعدش که اینطوریش دیدم . کمی از جمعیت دور بودیم . من رفتم به بهونه ای بهش کمک . اونم گفت این کارو کن اون کارو کن. منم هرزگاهی حرفای نامربوط میفتم … مثلا چون باغش ون . کمی خاکی بود و چوبم پیدا میشد. دیدم یه چوب نسبتا بزرگی دست اون یکی شوهر خالمه. منم حال خراب . گفتن ببین چه چوب کلفتی دست آقا سعیده. اونم مثلا متوجه نشده خنده آرومی کرد. مشغول کار بودیم .
خیلی خودمو بهش میمالندم . باهم راحت بودیم . اونم فکر کرد چیزی نیست.
خلاصه گذشتو منم دستمو که از زیر داشتم وسایلو بهش میدادم . با کف دستم کمی سینش گرفتم. یه وای گفت.
خانوما میدونن که این وای گفتنه مثل شک میمونه واسشون. انگار یه برق گرفتگی ریزی میگیرن . خلاصه… بعدش گفت نکن . بده واین
1401/04/12
#خاله #تابو #زن_شوهردار
سلامم…
اسم من آرشه. و این چیزی که میگم داستان نیست و داره هنوزم اتفاق میافته. پس مهم نیست که چی میگید . خلاصه بگم به تخمم نیست …
خب. از اونجا بگم که من سه تا خاله دارم… یکی بزرگ. یکی وسطی . ویکی هم کوچیکه… من اصولا اهل سکس با فامیل هستم. و میشه گفت که خانومای فامیل ما. یجورایی میشه گفت که دلشون میخاد . و باید ناز بخرین.
خلاصه… از اون طرفم که چهارتا زن دایی دارم . که بد جور سکسین . و میشه گفت که نمیدونم چرا ولی تازگیا نمیدونم خانومای شوهردار انگار دلشون میخاد که با جوونا یی که از خودشون کوچیک ترن رابطه داشه باشن. شاید بخاطر وضع جامعست
خلاصه … من از خالم خوشم میاد . ینی باهم راحت بودیم قبلا. ینی تا الانم هستیم. انگار اون حرومزاده باید نازمو برطرف میکرد. ولی موقعیتش پیش نمیومد. باهام راحته. ینی همه چیزو میگه. قبلا باز فقط موهاشو باز میکرد
همین.
ولی گذشت و گذشت . تارسیدم به نوزده سالگی همین پارسال. خالمم بگم ازش. عینکی. قدشم متوسطه . موهاشم نیمه لخت . و از من کوتاه تره چون من قد بلندم . خلاصه از اونایی که تو بغلت جامیشن … باسن گرد و جمع شدس . اونایی که میدونن کن جمع شده ینی از بیرون زده بیرون و وقتی که شلوارشو میکشی پایین یه کون گرد میبینی . ولی وقتی میکنی توش میبینی که بهزور میره تو…یه جورایی تنگه ولی جذابه…
آره خلاصه… شوهر خالم اشپزه و تو تالار کاد میکنه . شب کاره و تا ساعت یک ویا دوازده شبم نمیاد… خالم دوتا بچه داره. منو خالم فارق هر چیزی راحتیم.
ینی ما دوتا انگار که باهم دوستیم…خیلی باهم مریم و هر چی بگم گوش میکنه. من نمیدونستم اونم اهل حاله. ولی پارسال تو سیزده بدر . که رفته بودیم باغ پدر شوهرش. خونواده ها از ماشین پیاده شدن. وسایل طبق معمول چیدن چادری ازین حرفا…
دسته برقذا . منم شب قبلش حالم بد بود و خیلی دلم اون شب میخاست ولی چون میگم من عاشق بدن خانومای فامیلم . گفتم عیبی نداره آرش. صبر کن بذار صبح شه بالاخره یه عنگولکی . یه دستی . از اون دستایی که مثلا بهش میخوره بعد میگی حواسم نبود ایناااا . یه حالی میکنی. خلاصه خودمو هر جوری بود به خواب زدم.
بریم اونجایی که فامیل چادر زدن . ما بودیمو . اون خاله بزرگم و خاله کوچیکم ینی سه خانواده… آره دیگه منم که پر بودم دیدم همه دارن کاد میکنن . منم گبه یه بهانه گفتم گوشه کارو بگیرم .وای نمیدوننین . شق کرده بودم . و تنها کسیم که میتونست حالم بیاره خاله کوچیکم بود . قیافش سکسیه سی و خورده آیه. ولی بعضی موقع ها از ا ون خندش که مخلوطی از قهقهه و خنده سکسیه میکنه
خلاصه دیدم که خالم خم شده و داره وسالی میبینه. منم حشری زده بالا نمیدونم چیکار کنم . ینی حاضر بودم اون روز با درختم حال کنم.
خالم معمولا موهاش نیمه باز بود. یه مانتو عه معمولی پوشیده بود .
ولی شلوارش مشکی وکمی چسبون. خلاصه بعدش که اینطوریش دیدم . کمی از جمعیت دور بودیم . من رفتم به بهونه ای بهش کمک . اونم گفت این کارو کن اون کارو کن. منم هرزگاهی حرفای نامربوط میفتم … مثلا چون باغش ون . کمی خاکی بود و چوبم پیدا میشد. دیدم یه چوب نسبتا بزرگی دست اون یکی شوهر خالمه. منم حال خراب . گفتن ببین چه چوب کلفتی دست آقا سعیده. اونم مثلا متوجه نشده خنده آرومی کرد. مشغول کار بودیم .
خیلی خودمو بهش میمالندم . باهم راحت بودیم . اونم فکر کرد چیزی نیست.
خلاصه گذشتو منم دستمو که از زیر داشتم وسایلو بهش میدادم . با کف دستم کمی سینش گرفتم. یه وای گفت.
خانوما میدونن که این وای گفتنه مثل شک میمونه واسشون. انگار یه برق گرفتگی ریزی میگیرن . خلاصه… بعدش گفت نکن . بده واین
کسشرااا
که من خالتمو . من شوهر دارمو . اینانا. … شاید بگین که چرا رفت سر اصل مطلب خالم . چون که من هفته پیشش کمی انگولک کرده بودم . اونم
همینرو گفته بود…
خلاصه گفتم خاله شروع نکن . حالم بده بذار فقط دست بزنم شاید خوب شه حالم . خالم سنش بیشتره ازم ولی هوامو داره .گفت باشه ولی کم . آبرومون نره . گفتم خب.بعدش هم مثلا داشتیم کمک میکردیم به هم هم من با کف دستم میمالندم سینش رو .
سینش گرد و کمی بیرون زدس . حال میده سینش بهت . مالوندمش .
آروم آروم از رو لباس مالوندم . معمولا چیزی نمیگه خالم تو این مو قعیتا
ساکت موند تا حامد بکنم . بعد چن دقیقه صداش زدن منم حالم گرفته شد.
خلاصه تا اون روز من نتونستم باهاش حال کنم . ولی دم غروب سیزده بدر که داشتیم پیاده میرفتیم دم گوشم گفت که محمد (شوهرش) فردا از ساعت دوازده صبح تا دوازده شب کاره . اگه خاستی بیا . گفتم بچه هات گفت
اونارو به یه بهونه میفرستم خونه مامانم. منم گفتم با شه. همه رفتیم خونه.
فرداش . من بیدار شدم رسیدم به خودم . موهامو ز دم .
ساعت یازده بود . شمارمو داشت خالم بهش تو واتساپ گفتم رفته آقا محمد گفت نه… ساعت دوازده و نیم شد دوباره پرسیدم که گفت رفته ولی بچه هارو ببره خونه مادر بزرگم کمی طول میکشه .
خلاصه تا بچه هاشو ببره شد یک . خونش طرفای مادر بزرگمه . منم کمکم صبرم جاشو داد به کیرم راه افتادم خونش . توراه که داشتم میرفتم دیدم از خونه مادربزرگم داره میاد . باهم رفتیم تا خونشون توراه حرف زدیم… شوخی کردیم. نمیدونستیم کار به اینجا میرسه بخایم سکس کنیم ولی شد .
خلاصه رسیدیم در خونش باز کرد در . منم دیوونه شدم درو بستم زود اونم ترسید . گفت چیشد … ؟؟؟ چیزی نگفتم . درو بستم خودمو هل دادم طرفش با بدنم پرسش کردم به در شغلشون گرفتم پرت کردم وسط حیاط . داغ کرده بودم…
لبامونو خوردیم . حین لب خوردنش موهاشو میگرفتم دم اسبی زده بود .
لب گرفتم… سینه هاشو گرفتم. خالم داشت حال میکرد. خالم داغ بود
. دستشو گرفتم بردم خونش . لب گرفتیم… همه چی زود پیش رفت…
سینه هاشو درآورده بودم . شلوارشو کشیدم پایین . بدوم حرفی فقط انجام میدادیم. طاقت نیاوردم همون جوری خشک خشک کردم تو کونش…
نرم بود ایییکشید دیوونم کرو
محکم زدم محکم زدمممم . زدمممم. تلمبه دیوونم کرد … آهو اوهششش پارم کرد … خشک بود میسوخت کیرم . مو شو از پشت گرفته بودم تلمبه میزدممم . حین سوختن کیرم حال میدادند. آخ ارششسش . بکنننننن .
اخخخخخ آی یییییییی … اهههههه اههه… بریززز لعنتی. حرومزاده بریززز
خالم داشت میسوخت …
یه دفعه خالی کردم … حالم دستم نبود سرگیجه گرفتم …
خوابیدم روش از پشت… داغون بودیم . کیرم توش بود… چیزی نگفتیتیم بعد یه ساعت دم رفتن داشتم میپوشیدم لباسامو. دوباره شق کردم کیرمو داروردم
این دفعه فقط گفتم بساککک. دوباره یه حالی شدمممم… نیم ساعتی شد با اون اون ساک زد . دیوونم کرد آب دهنش همه جا ریخته بودند. گفتم بریزم دهنت … گفت اوممممم بریز بریزززز…
داغ بود . میخاستم. ریختم … گلوش پرشد . پس داد نصف آبموووو …
رو کیرم با آب دهنش و آبم مالوند با دستش بعد بوس کرد کیرمووو …
خوشو بش کردیم . داشتم میرفتم گفتم هر موقع خاستی بگو بیام …
که گفت نمیدونم اگه موقعیت پیش بیادددد…
الان ۱۴۰۱… تا اینجاااا. سه بار رفتم کردمشششش با پوزیشن مختلف . حتی
بیارم با حجاب کردمش . ینی لخت بود ولی با شال کردمش.
جندم شدهها ولی من به چشم کسی که نیازمند برطرف میکنه میبینمش…
بای
نوشته: ارش
@dastankadhi
که من خالتمو . من شوهر دارمو . اینانا. … شاید بگین که چرا رفت سر اصل مطلب خالم . چون که من هفته پیشش کمی انگولک کرده بودم . اونم
همینرو گفته بود…
خلاصه گفتم خاله شروع نکن . حالم بده بذار فقط دست بزنم شاید خوب شه حالم . خالم سنش بیشتره ازم ولی هوامو داره .گفت باشه ولی کم . آبرومون نره . گفتم خب.بعدش هم مثلا داشتیم کمک میکردیم به هم هم من با کف دستم میمالندم سینش رو .
سینش گرد و کمی بیرون زدس . حال میده سینش بهت . مالوندمش .
آروم آروم از رو لباس مالوندم . معمولا چیزی نمیگه خالم تو این مو قعیتا
ساکت موند تا حامد بکنم . بعد چن دقیقه صداش زدن منم حالم گرفته شد.
خلاصه تا اون روز من نتونستم باهاش حال کنم . ولی دم غروب سیزده بدر که داشتیم پیاده میرفتیم دم گوشم گفت که محمد (شوهرش) فردا از ساعت دوازده صبح تا دوازده شب کاره . اگه خاستی بیا . گفتم بچه هات گفت
اونارو به یه بهونه میفرستم خونه مامانم. منم گفتم با شه. همه رفتیم خونه.
فرداش . من بیدار شدم رسیدم به خودم . موهامو ز دم .
ساعت یازده بود . شمارمو داشت خالم بهش تو واتساپ گفتم رفته آقا محمد گفت نه… ساعت دوازده و نیم شد دوباره پرسیدم که گفت رفته ولی بچه هارو ببره خونه مادر بزرگم کمی طول میکشه .
خلاصه تا بچه هاشو ببره شد یک . خونش طرفای مادر بزرگمه . منم کمکم صبرم جاشو داد به کیرم راه افتادم خونش . توراه که داشتم میرفتم دیدم از خونه مادربزرگم داره میاد . باهم رفتیم تا خونشون توراه حرف زدیم… شوخی کردیم. نمیدونستیم کار به اینجا میرسه بخایم سکس کنیم ولی شد .
خلاصه رسیدیم در خونش باز کرد در . منم دیوونه شدم درو بستم زود اونم ترسید . گفت چیشد … ؟؟؟ چیزی نگفتم . درو بستم خودمو هل دادم طرفش با بدنم پرسش کردم به در شغلشون گرفتم پرت کردم وسط حیاط . داغ کرده بودم…
لبامونو خوردیم . حین لب خوردنش موهاشو میگرفتم دم اسبی زده بود .
لب گرفتم… سینه هاشو گرفتم. خالم داشت حال میکرد. خالم داغ بود
. دستشو گرفتم بردم خونش . لب گرفتیم… همه چی زود پیش رفت…
سینه هاشو درآورده بودم . شلوارشو کشیدم پایین . بدوم حرفی فقط انجام میدادیم. طاقت نیاوردم همون جوری خشک خشک کردم تو کونش…
نرم بود ایییکشید دیوونم کرو
محکم زدم محکم زدمممم . زدمممم. تلمبه دیوونم کرد … آهو اوهششش پارم کرد … خشک بود میسوخت کیرم . مو شو از پشت گرفته بودم تلمبه میزدممم . حین سوختن کیرم حال میدادند. آخ ارششسش . بکنننننن .
اخخخخخ آی یییییییی … اهههههه اههه… بریززز لعنتی. حرومزاده بریززز
خالم داشت میسوخت …
یه دفعه خالی کردم … حالم دستم نبود سرگیجه گرفتم …
خوابیدم روش از پشت… داغون بودیم . کیرم توش بود… چیزی نگفتیتیم بعد یه ساعت دم رفتن داشتم میپوشیدم لباسامو. دوباره شق کردم کیرمو داروردم
این دفعه فقط گفتم بساککک. دوباره یه حالی شدمممم… نیم ساعتی شد با اون اون ساک زد . دیوونم کرد آب دهنش همه جا ریخته بودند. گفتم بریزم دهنت … گفت اوممممم بریز بریزززز…
داغ بود . میخاستم. ریختم … گلوش پرشد . پس داد نصف آبموووو …
رو کیرم با آب دهنش و آبم مالوند با دستش بعد بوس کرد کیرمووو …
خوشو بش کردیم . داشتم میرفتم گفتم هر موقع خاستی بگو بیام …
که گفت نمیدونم اگه موقعیت پیش بیادددد…
الان ۱۴۰۱… تا اینجاااا. سه بار رفتم کردمشششش با پوزیشن مختلف . حتی
بیارم با حجاب کردمش . ینی لخت بود ولی با شال کردمش.
جندم شدهها ولی من به چشم کسی که نیازمند برطرف میکنه میبینمش…
بای
نوشته: ارش
@dastankadhi
دادن قرص خواب و کردن کون زنم
1401/04/12
#همسر #آنال
سلام دوستان
این داستان برا چند سال پیشه
یه زن داشتم به اسم باران.کهاون موقع ۲۷سالش بود .قدش ۱۶۵ و وزنش ۶۰ کیلو بود…
من از اول هر وقت باهاش سکس داشتم اول از کوس حسابی میکردمش ووقتی ارزا میشد با بدبختی راصیش میکردم واز کون میکردمش وابمو تو کونش خالی میکردم که باعث شده بود که کونش خوش فرم بشه…
یه روز باهم رفته بودیم رستوران برا خوردن شام .که حرف به سکس کشیده شد.
اون میگفت مردم شوهر دارن منم شوهر دارم…گفتم چطور گفت خواهرم باشوهرش سکس از عقب میکنن وبعد سکس هرچی از شوهرش میخواد براش میگیره .گفتم تو تو سکس فقط قور میزنی نمیزاری آدم درست وحسابی حال کنه…گفت چیگار کنم .گفتم بهت قرص خواب میدم.اگه قبول کنی هرچی بخوای منم برات میگیرم یه خورده مکث کرد اما قبول کرد.منم چون همیشه قرص توکیفم دارم دوتا قرص گداشتم رومیز …گفت میریم خونه میخورم که گفتم الان بخور تا برسیم خونه اثر کنه …قرصارو خورد منم رفتم غذا رو حسلب کردم …سوار موتور شدیم یه خوده تو خیابونا گشتیم که گفت بریم خونه که قرصا داره اثر میکنه وخوابش میاد وقتی رسیدیم دم خونه دیگه رو پاش نمیتونس بایسته…یه جور مثل آدمای مست میخندید وهی قور میزد که اینا چی بود بهم دادی
رفتیم تو خونه رو مبل ولو شد من رفتم جاهارو پهن کردم .بعدش رفتم مانتو ولباساشو از تنش در اوردم…لخت مادر زادش کردم و درازش کردم .وگذاشتم تو جا…
الن که دارم مینویسم سیخ کردم …
خودمم لخت شدم .همیشه وقتی میخواستم از کون بکنمش براش کرم بیحسی میزدم…اما امشب دیگه نمیخواستم بیحسش کنم فقط رفتم از تو اتاق روغن بچه فیروزه اوردم…خیلی اروم شروع کردم به مالیدن کونش تو حالت خاب الودگی هزیون میگفت…منم بعد چند دقیقه مالش به کیرم یه مقدار روغن زدم و خوابیدم روش سر کیرمو با سولاخ کونش تنظیم کردم ویواش یواش فرستادم توش…وقتی خایه هام بک کونش خورد فهمیدم تا ته توشه .
بارا فقط دهنش باز بود …شروکردم به تلمبه زدن اینقدر تو شهوت بودم وفقط میکردمش یه بیست دقیقه ی میکردم کونش قشنگ آب انداخته بود یه صدای خواستی میداد .به پشت خوابوندم و هر دو پاشو گذاشتم رو شونم از جلو کردم تد کونش .تواین حالت کیرم تا دسته تو کونش میرفت.بعد چند دقیقه دیگه ابمو تو کونش خالی کردم .وگذاشتم کیرم تو کونش بخوابه و بیرون بیاد…اون شب تا صبخ دو دفعه دیگه از کون کردمش…اما فرداش از دماغم در آورد هرچی تونس برا خودش خرید …تا یه داستانه دیگه بدرود
نوشته: علی
@dastankadhi
1401/04/12
#همسر #آنال
سلام دوستان
این داستان برا چند سال پیشه
یه زن داشتم به اسم باران.کهاون موقع ۲۷سالش بود .قدش ۱۶۵ و وزنش ۶۰ کیلو بود…
من از اول هر وقت باهاش سکس داشتم اول از کوس حسابی میکردمش ووقتی ارزا میشد با بدبختی راصیش میکردم واز کون میکردمش وابمو تو کونش خالی میکردم که باعث شده بود که کونش خوش فرم بشه…
یه روز باهم رفته بودیم رستوران برا خوردن شام .که حرف به سکس کشیده شد.
اون میگفت مردم شوهر دارن منم شوهر دارم…گفتم چطور گفت خواهرم باشوهرش سکس از عقب میکنن وبعد سکس هرچی از شوهرش میخواد براش میگیره .گفتم تو تو سکس فقط قور میزنی نمیزاری آدم درست وحسابی حال کنه…گفت چیگار کنم .گفتم بهت قرص خواب میدم.اگه قبول کنی هرچی بخوای منم برات میگیرم یه خورده مکث کرد اما قبول کرد.منم چون همیشه قرص توکیفم دارم دوتا قرص گداشتم رومیز …گفت میریم خونه میخورم که گفتم الان بخور تا برسیم خونه اثر کنه …قرصارو خورد منم رفتم غذا رو حسلب کردم …سوار موتور شدیم یه خوده تو خیابونا گشتیم که گفت بریم خونه که قرصا داره اثر میکنه وخوابش میاد وقتی رسیدیم دم خونه دیگه رو پاش نمیتونس بایسته…یه جور مثل آدمای مست میخندید وهی قور میزد که اینا چی بود بهم دادی
رفتیم تو خونه رو مبل ولو شد من رفتم جاهارو پهن کردم .بعدش رفتم مانتو ولباساشو از تنش در اوردم…لخت مادر زادش کردم و درازش کردم .وگذاشتم تو جا…
الن که دارم مینویسم سیخ کردم …
خودمم لخت شدم .همیشه وقتی میخواستم از کون بکنمش براش کرم بیحسی میزدم…اما امشب دیگه نمیخواستم بیحسش کنم فقط رفتم از تو اتاق روغن بچه فیروزه اوردم…خیلی اروم شروع کردم به مالیدن کونش تو حالت خاب الودگی هزیون میگفت…منم بعد چند دقیقه مالش به کیرم یه مقدار روغن زدم و خوابیدم روش سر کیرمو با سولاخ کونش تنظیم کردم ویواش یواش فرستادم توش…وقتی خایه هام بک کونش خورد فهمیدم تا ته توشه .
بارا فقط دهنش باز بود …شروکردم به تلمبه زدن اینقدر تو شهوت بودم وفقط میکردمش یه بیست دقیقه ی میکردم کونش قشنگ آب انداخته بود یه صدای خواستی میداد .به پشت خوابوندم و هر دو پاشو گذاشتم رو شونم از جلو کردم تد کونش .تواین حالت کیرم تا دسته تو کونش میرفت.بعد چند دقیقه دیگه ابمو تو کونش خالی کردم .وگذاشتم کیرم تو کونش بخوابه و بیرون بیاد…اون شب تا صبخ دو دفعه دیگه از کون کردمش…اما فرداش از دماغم در آورد هرچی تونس برا خودش خرید …تا یه داستانه دیگه بدرود
نوشته: علی
@dastankadhi
تجربه عجیبی بود!
1401/04/12
#ارباب_و_برده #بیغیرتی
دوستان این اتفاق مال چند سال قبل ه که منو خانومم دنیز تازه ازدواج کرده بودیم. دنیز 168 قدشه و 55 کیلو وزنشه و باربی با پاهای خوش فرم و اندام خوب. من از اول دوست داشتم مهمونی دامن کوتاه بپوشه و بیرون شلوار کوتاه چون نگاه هیز مردا به پاهاش برام جذاب بود. یادمه یه بار شلوارش انقدر کوتاه بود که کل مچ تا 3 سانت زیر زانو بیرون بودو کل مردای تجریش سر به زیر، چشم چرون پاهای زن من شده بودن. یه بار رفته بودیم تولد دوستمون و دنیزم نیم تنه با دامن کوتا پوشید بود. اینا یه دوستی داشتن که اسمش آراد بود. قد بلند بود . با دنیز صمیمی بود و تو پارتی چند باری باهم رقصیدن و بعد دنیز با من رقصید و یه پیک زدیم. بعد دوستم به من گفت بریم تو حیاط سیگارو مشروب بزنیم، دنیز تو با آرش بود. یکم با دوستم که از قبل دنیزو آرش ومی شناخت حرف زدمو بحثو کشوند به دوستی دنیز و آرش، منم گفتم در جریانم که صمیمی بودن بعد گفت حواست باشه، بیشتر از یه حد صمیمی بودن. گفتم چطور؟ اونم تو مستی گفت دنیز و آرش سکس فرند هستن. گفتم منظورت قبلا بودن ؟ گفت شنیدم بعد ازدواجتونم یه کارایی کردن. بعد گفت تو که دوس داری ملت پر و پاچه زنتو دید بزنن، این یکم بیشتره دیگه! بعدا فهمیدم که نگو دنیز از این دوستم خواسته بود که منو آماده کنه برا حقیقت. یکم بعد دنیز و آرش اومدن سمت ما سیگار روشن کردن بعد دنیز منو بوسید، یه چشمک بهم زد، آرش دستشو گرفتو رفتن سمت پارکینگ پشت باغ. دوستم دید من یجوریم گفت نترس بابا دنیزو میبره یکم بازی بازی کنن. قبل تو هم همین بوده بعد خندید. منم از پشت دور شدن زنمو با یه دامن کوتاه دست تو دست یه مرد غریبه نگاه می کردم. نمیدونستم عکس العملم چی میتونه باشه، دوستمو پیچوندم رفتم پشت خونه سمت ماشین آرش دیدم شیشه عقب نیمه بازه، دنیز صندلی عقب نشسته، آرش رو زیر پایی، پاهای زنم رو شونه آرش و آرش داره کسشو می لیسه. هی دنیز ناله میکن و ماهیچه های ساق پاش میخوره پشت شونه آرش و اونجا قلمبه میشه. بعد جاشون عوض شد و آرش نشست و دنیز براش ساک زد. وسط ساک آرش از تو وسایلش یه گردن بند چرم در آور که روش یه حلقه بود. به دنیز گفت میدونی این چیه؟ یعنی تو برده ی منی. هر موقع گفتم شوهرتو می پیچونی و میایی به من بدی. دنیزم گقت چشم آقا بعد آرش یه چک زد تو گوش زنمو گفت بخورش جنده. بعد دنیز بلند شد نشست رو کیر آرش. بعد آرش یه دست بند چرم دستای دنیزو از پشت بستو دنیز همچنان رو کیر ارش جلو غقب میرفت. حدود 20 دقیقه بعد آرش دنیزو خوابوند پشت ماشین وگفت داره میاد، دهنتو باز کن جنده. یهو دیدم دوستم از پشت اومد و گفت زن خوشگل گرفتن این دردسرارم داره دیگه.
نوشته: پدرام
@dastankadhi
1401/04/12
#ارباب_و_برده #بیغیرتی
دوستان این اتفاق مال چند سال قبل ه که منو خانومم دنیز تازه ازدواج کرده بودیم. دنیز 168 قدشه و 55 کیلو وزنشه و باربی با پاهای خوش فرم و اندام خوب. من از اول دوست داشتم مهمونی دامن کوتاه بپوشه و بیرون شلوار کوتاه چون نگاه هیز مردا به پاهاش برام جذاب بود. یادمه یه بار شلوارش انقدر کوتاه بود که کل مچ تا 3 سانت زیر زانو بیرون بودو کل مردای تجریش سر به زیر، چشم چرون پاهای زن من شده بودن. یه بار رفته بودیم تولد دوستمون و دنیزم نیم تنه با دامن کوتا پوشید بود. اینا یه دوستی داشتن که اسمش آراد بود. قد بلند بود . با دنیز صمیمی بود و تو پارتی چند باری باهم رقصیدن و بعد دنیز با من رقصید و یه پیک زدیم. بعد دوستم به من گفت بریم تو حیاط سیگارو مشروب بزنیم، دنیز تو با آرش بود. یکم با دوستم که از قبل دنیزو آرش ومی شناخت حرف زدمو بحثو کشوند به دوستی دنیز و آرش، منم گفتم در جریانم که صمیمی بودن بعد گفت حواست باشه، بیشتر از یه حد صمیمی بودن. گفتم چطور؟ اونم تو مستی گفت دنیز و آرش سکس فرند هستن. گفتم منظورت قبلا بودن ؟ گفت شنیدم بعد ازدواجتونم یه کارایی کردن. بعد گفت تو که دوس داری ملت پر و پاچه زنتو دید بزنن، این یکم بیشتره دیگه! بعدا فهمیدم که نگو دنیز از این دوستم خواسته بود که منو آماده کنه برا حقیقت. یکم بعد دنیز و آرش اومدن سمت ما سیگار روشن کردن بعد دنیز منو بوسید، یه چشمک بهم زد، آرش دستشو گرفتو رفتن سمت پارکینگ پشت باغ. دوستم دید من یجوریم گفت نترس بابا دنیزو میبره یکم بازی بازی کنن. قبل تو هم همین بوده بعد خندید. منم از پشت دور شدن زنمو با یه دامن کوتاه دست تو دست یه مرد غریبه نگاه می کردم. نمیدونستم عکس العملم چی میتونه باشه، دوستمو پیچوندم رفتم پشت خونه سمت ماشین آرش دیدم شیشه عقب نیمه بازه، دنیز صندلی عقب نشسته، آرش رو زیر پایی، پاهای زنم رو شونه آرش و آرش داره کسشو می لیسه. هی دنیز ناله میکن و ماهیچه های ساق پاش میخوره پشت شونه آرش و اونجا قلمبه میشه. بعد جاشون عوض شد و آرش نشست و دنیز براش ساک زد. وسط ساک آرش از تو وسایلش یه گردن بند چرم در آور که روش یه حلقه بود. به دنیز گفت میدونی این چیه؟ یعنی تو برده ی منی. هر موقع گفتم شوهرتو می پیچونی و میایی به من بدی. دنیزم گقت چشم آقا بعد آرش یه چک زد تو گوش زنمو گفت بخورش جنده. بعد دنیز بلند شد نشست رو کیر آرش. بعد آرش یه دست بند چرم دستای دنیزو از پشت بستو دنیز همچنان رو کیر ارش جلو غقب میرفت. حدود 20 دقیقه بعد آرش دنیزو خوابوند پشت ماشین وگفت داره میاد، دهنتو باز کن جنده. یهو دیدم دوستم از پشت اومد و گفت زن خوشگل گرفتن این دردسرارم داره دیگه.
نوشته: پدرام
@dastankadhi
گاییدن دبیر ریاضی مدرسه (۴)
1401/04/12
#خانم_معلم #زن_شوهردار
بعد از آمدن ناگهانی مارال و رفتن دزدکی خانمکریمی از خانه او ، مقدمات ناهار فراهم کردیم . واقعا توان سکس دیگری نداشتم . مارال در حالیکه فقط شورت و سوتین پوشیده پوشیده بود و بغلش کرده بودم ، سمت کاناپه رفت و رو پاهای من در حالیکه فقط شورت پام بود نشست و شروع به خوردن لب و زبانم کرد . عجیب می مکید فوق حشری شده بود . خواستم ذهنش را از سکس منجرف کنم . گفتم مارال جان از مدرسه چه خبر ؟ گفت برخی دبیرها احوال پرس شما هستند.
گفت چند نفر از دبیران ، روزهایی که تو در مدرسه هستی ، خیلی انرژی میگیرند و دوس دارن هر روز مدرسه بیای و فضا را شاد و مفرح کنی !!!
حتی یکی دو نفرشان گفتند کاش اخلاق همه مردها شبیه آقا محسن باشه. !! گفتم مثلا چه کسی؟
گفت حالا بماند دیگه تا بعد !!!
مارال حسابی خودش را به کیرم می مالید. کم کم کیرم سفت شد . در همان حالت شورتم را کنار زد و رو کیرم خم شد و اونو تو دهانش فرو برد . خوب ساک زد. این بار شورت خودش را درآورد ، کیرمرا با کوسش نظیم کرد و راحت روش نشست و تا آخر در کوسش فرو رفت .
گفتم خانم محترم ، خانم دبیر ، اجازه گرفتی و اونو تو کوست فرو کردی ؟؟؟؟
کفت ،صاحبش خودمم و از کسی اجازه نمیگیرم.
من فقط لب و زبانش را میخوردم و خودش رو کیرم بالا و پایین میشد، گفت سینه هام را بمال ، در حالیکه سینه اش را می مکیدم، چشاش بسته بود. حرکاتش تند کرد وارضا شد. و بی حال بغلم موند. همه آب من و او رو کاناپه ریخت . . بلند شدیم و حمام کردیم و ناهار خوردیم .
اون روز آخرین روز تنهایی مارال بود و فردا شوهرش از ماموریت کاری برمی گشت. و یک هفته از هم دور بودیم.
.
تو این یک هفته دو سه بار خانمکریمی دعوتم کرد خونه خودش ، هم ناهار خوردیم هم چند سکس توپ داشتیم . خانم کریمی واقعا حشری و شهوتی بود .اصلا از سکس سیر نمیشد. گفت واقعا این دوسال از سکس هیچ لذتی نبردم . ولی الان می فهمم تمام زندگی یکطرف و سکس یکطرف.
میگفت کاش هر روز اینجا باشی .
روز سوم بعد از تحریک شدنش ومقدمات سکس ، بهش پیشنهاد سکس از کون دادم . اول نپذیرفت . گفت محسن جان " واقعا تحمل این کیر کلفت را تو کونم ندارم !!! گفتم ببین یه تجربه جدید است که باید انجامش بدی و بعد هم ، من جوری اینکار را انجام میدم که تحملش کنی و اذیت نشی !!!
بلاخره قانعش کردم .
رفتیم رو تختخواب ، کرم و وازلین و انواع لوازم چرب کننده آورد. حالت چهار دست وپا و سجده قرارش دادم و با انگشتام و کرم و وازلین ، سوراخ ناز کونش را نرمکردم. . باسن و سوراخ کونش و ران هاش واقعا دیدن داشت . با گوشی یه عکس قشنگ از کون تنگ و باسنش گرفتم. انگشتم را کم کم در کونش فرو بردم . و مرتب چربش میکردم. قنبل کرده بود و کونش را تکان میداد . کیرم را جلو صورتش قرار دادم و گفتم ساک بزن. چند دقیقه ساک زد . بعد گفتم هرچه بیشتر کیرم را چرب کنید، درد تو کمتر میشود. او هم کاملا کیرم را چرب کرد. رفتم پشتش و چند بار سر کیرم را به سوراخش مالیدم . خیلی براش لذت بخش بود .
گفت این آرامش قبل از طوفان است. !!!
با دستم باسنش را سمت لب تخت کشیدم. وکیرم را به سوراخش فشار دادم . خیلی تنگ و سفت بود . به زور سر کیرم وارد سوراخش شد . نعره شدیدی کشید و گفت وای پاره شدم. توررررا خدااااااا. نکن
آآآآ ی ی ی . هر چه تقلا وتلاش کرد تا از زیرم فرار کند ، راهی نبود . محکمگرفتمش .متکا را بغل کرده بود و محکم گاز گرفت . صدای آه و ناله اش بلند شده بود . صبر کردم تا آرام شود . گفت محسن جان تو راخدا ادامه نده . گفتم فقط یک دقیقه تحمل کنی عادت میکنی، ،
کمکم بدنش شل ش
1401/04/12
#خانم_معلم #زن_شوهردار
بعد از آمدن ناگهانی مارال و رفتن دزدکی خانمکریمی از خانه او ، مقدمات ناهار فراهم کردیم . واقعا توان سکس دیگری نداشتم . مارال در حالیکه فقط شورت و سوتین پوشیده پوشیده بود و بغلش کرده بودم ، سمت کاناپه رفت و رو پاهای من در حالیکه فقط شورت پام بود نشست و شروع به خوردن لب و زبانم کرد . عجیب می مکید فوق حشری شده بود . خواستم ذهنش را از سکس منجرف کنم . گفتم مارال جان از مدرسه چه خبر ؟ گفت برخی دبیرها احوال پرس شما هستند.
گفت چند نفر از دبیران ، روزهایی که تو در مدرسه هستی ، خیلی انرژی میگیرند و دوس دارن هر روز مدرسه بیای و فضا را شاد و مفرح کنی !!!
حتی یکی دو نفرشان گفتند کاش اخلاق همه مردها شبیه آقا محسن باشه. !! گفتم مثلا چه کسی؟
گفت حالا بماند دیگه تا بعد !!!
مارال حسابی خودش را به کیرم می مالید. کم کم کیرم سفت شد . در همان حالت شورتم را کنار زد و رو کیرم خم شد و اونو تو دهانش فرو برد . خوب ساک زد. این بار شورت خودش را درآورد ، کیرمرا با کوسش نظیم کرد و راحت روش نشست و تا آخر در کوسش فرو رفت .
گفتم خانم محترم ، خانم دبیر ، اجازه گرفتی و اونو تو کوست فرو کردی ؟؟؟؟
کفت ،صاحبش خودمم و از کسی اجازه نمیگیرم.
من فقط لب و زبانش را میخوردم و خودش رو کیرم بالا و پایین میشد، گفت سینه هام را بمال ، در حالیکه سینه اش را می مکیدم، چشاش بسته بود. حرکاتش تند کرد وارضا شد. و بی حال بغلم موند. همه آب من و او رو کاناپه ریخت . . بلند شدیم و حمام کردیم و ناهار خوردیم .
اون روز آخرین روز تنهایی مارال بود و فردا شوهرش از ماموریت کاری برمی گشت. و یک هفته از هم دور بودیم.
.
تو این یک هفته دو سه بار خانمکریمی دعوتم کرد خونه خودش ، هم ناهار خوردیم هم چند سکس توپ داشتیم . خانم کریمی واقعا حشری و شهوتی بود .اصلا از سکس سیر نمیشد. گفت واقعا این دوسال از سکس هیچ لذتی نبردم . ولی الان می فهمم تمام زندگی یکطرف و سکس یکطرف.
میگفت کاش هر روز اینجا باشی .
روز سوم بعد از تحریک شدنش ومقدمات سکس ، بهش پیشنهاد سکس از کون دادم . اول نپذیرفت . گفت محسن جان " واقعا تحمل این کیر کلفت را تو کونم ندارم !!! گفتم ببین یه تجربه جدید است که باید انجامش بدی و بعد هم ، من جوری اینکار را انجام میدم که تحملش کنی و اذیت نشی !!!
بلاخره قانعش کردم .
رفتیم رو تختخواب ، کرم و وازلین و انواع لوازم چرب کننده آورد. حالت چهار دست وپا و سجده قرارش دادم و با انگشتام و کرم و وازلین ، سوراخ ناز کونش را نرمکردم. . باسن و سوراخ کونش و ران هاش واقعا دیدن داشت . با گوشی یه عکس قشنگ از کون تنگ و باسنش گرفتم. انگشتم را کم کم در کونش فرو بردم . و مرتب چربش میکردم. قنبل کرده بود و کونش را تکان میداد . کیرم را جلو صورتش قرار دادم و گفتم ساک بزن. چند دقیقه ساک زد . بعد گفتم هرچه بیشتر کیرم را چرب کنید، درد تو کمتر میشود. او هم کاملا کیرم را چرب کرد. رفتم پشتش و چند بار سر کیرم را به سوراخش مالیدم . خیلی براش لذت بخش بود .
گفت این آرامش قبل از طوفان است. !!!
با دستم باسنش را سمت لب تخت کشیدم. وکیرم را به سوراخش فشار دادم . خیلی تنگ و سفت بود . به زور سر کیرم وارد سوراخش شد . نعره شدیدی کشید و گفت وای پاره شدم. توررررا خدااااااا. نکن
آآآآ ی ی ی . هر چه تقلا وتلاش کرد تا از زیرم فرار کند ، راهی نبود . محکمگرفتمش .متکا را بغل کرده بود و محکم گاز گرفت . صدای آه و ناله اش بلند شده بود . صبر کردم تا آرام شود . گفت محسن جان تو راخدا ادامه نده . گفتم فقط یک دقیقه تحمل کنی عادت میکنی، ،
کمکم بدنش شل ش
د و من هم فشار کمی دادم .با دستش ران های منو به عقب فشار میداد . تا نصف کیرم در سوراخش فرو بردم . با دستش ، بقیه کیرم را لمس کرد. گفت اینکه هنوز همه اش بیرونه ؟!!!
گفتم سختی اش تمام شده عزیزم . الان کامل میشه . در حالیکه کوسش را مالش میدادم ، یواش یواش تا آخر در کونش فشار دادم و نگه داشتم. گفتم خانمکریمی الان ۲۰ سانت از بدنم تو کون تو قرار دارد . گفت مرض و کوفت !!!
شروع به تلمبه زدن آرامکردم . کم کم خوشش اومد و گفت تلمبه بزن !!!
باسنش را محکم گرفتم و تند تلمبه زدم. متکا را زیر شکمش گذاشت و بهش لم داد . حالا باسن خوش فرمش، زیر کیرم بود .واقعا مث پنبه نرم و لطیف بود. حدود یک ربع تلمبه زدم. و همزمان گوشش وگردنش را خوردم. وقتی ارضا شدم، گفت وای سوختم.!!! ، آبم را تا آخر در کونش خالی کردم. وقتی کیرم را از کونش بیرون کشیدم. ، کونش اندازه مچ دستش باز بود. سریع یه عکس دیگه از کونش در حالت باز گرفتم .
وقتی دوتا عکس کونش قبل و بعد گاییدنش را کنار هم ، نشانش دادم .
تعجب کرد . گفت واقعا اینقدر گشادش کردی!!!
گفتم پس چی ، انتظار داشتی گشاد نشه ؟
گفت ولا این دیگه جمع نمیشه ، گفتم حتما جمع میشه !!!
چند برگ دستمال کاغذی درب کونش قرار دادم و رفت دستشویی، خودش را شست و برگشت . من رو مبل بودم لخت رو پام نشست ، لبم را بوسید و
گفت محسن جان .
گفتم جانم .
گفت احساس میکنم هنوز کیرت تو سو راخمه!!!
گفتم تو دیگه جنده و کونی خودمی . دوس داری فردا تو کلاس به همه معلم ها و دانش آموزان بگی آقا محسن کونم گذاشته ؟؟؟؟!!!
گفت بی ادب !!!
بعدش گفت اونقدر از کیرت و سکس با تو لذت بردم که دوس دارم به همه بگم !!! افسوس نمیشه.
دوباره لبم را بوسید.
مشغول لب و زبان خوردن بودیم که مارال به گوشی من زنگ زد .
خانم کریمی گفت بزار رو بلندگو تا من هم بشنوم .
مارال گفت : شوهرمرفته بیرون طاقتم نمیگیره، دلم برای کیرت تنگ شده .
گفتم بیخود ، من دیگه کیرم را به تو نمیدم؟
گفت چرا ؟؟؟
گفتم قرار بود با خانمکریمی صحبت کنی و قانعش کنی برای سکس ؟!!!
گفتم تا اون قانع نکنی ، دیگه خبری از سکس نیست .
گفت باشه بهش میگم .
گفتم همین الان بهش بگو .
منتظر نتیجه اش هستم .
گفت چشم ؟ !!!
خانمکریمی گفت الان مارال زنگ میزنه چی بگم؟
گفتم قبول نکن بگو من اینکارنمیکنم!!!
گوشی خانم کریمی زنگ خورد . مارال مقدمه چینی کرد و در لفافه وکنایه وکم کم شفاف با خانم کریمی در مورد سکس صحبت کرد . خانمکریمی گفت ، ببین مارال خانم من وتو شوهر داریم ، معلم هستیم، اینکارها زشته !!!
درسته در مدرسه شوخی میکنیم ولی در حد شوخیه نه جدی !!!
مارال گفت من محسن را دوس دارم ونمیتوانم دوریش را تحمل کنم .سکس هاش معرکه هستند . بخاطر من قبول کن .فقط یکبار، اگر راضی نبودی ادامه نده.
با اشاره به خانم کریمی گفتم فعلا قبول نکن . تا منت ببره. اونقدر التماس کرد تا خودم دلم به رحم آمد و گفتم بگو یه کادو خوب برای خودم ، یه دست کت وشلوار شیک برای محسن بخر تا قبول کنم . اونهم فورا پذیرفت .
مارال گفت حالا کی انجامش بدیم ؟
خانم کریمی با هماهنگی من گفت اگر موافقی امروز عصر بریم خرید کادو و برای فردا عصر و در خانه من با محسن سکس کنیم .
مارال گفت هوررررررررررااااااا…
عااااااالی
و بلافاصله به من زنگ زد و هماهنگ کرد.
عصر رفتم یه کم شیره تریاک خوب تهیه کردم . فردا صبح از ساعت ۱۰ تا ۱ حدود سه ساعت شیره کشیدم.
با هماهنگی مارال رفتم خانه خانم کریمی. وقتی وارد شدم . در بهت حیرت قرار گرفتم. دو عروس زیبا ،آرایش شده و کاملا شبیه عروس به اس
گفتم سختی اش تمام شده عزیزم . الان کامل میشه . در حالیکه کوسش را مالش میدادم ، یواش یواش تا آخر در کونش فشار دادم و نگه داشتم. گفتم خانمکریمی الان ۲۰ سانت از بدنم تو کون تو قرار دارد . گفت مرض و کوفت !!!
شروع به تلمبه زدن آرامکردم . کم کم خوشش اومد و گفت تلمبه بزن !!!
باسنش را محکم گرفتم و تند تلمبه زدم. متکا را زیر شکمش گذاشت و بهش لم داد . حالا باسن خوش فرمش، زیر کیرم بود .واقعا مث پنبه نرم و لطیف بود. حدود یک ربع تلمبه زدم. و همزمان گوشش وگردنش را خوردم. وقتی ارضا شدم، گفت وای سوختم.!!! ، آبم را تا آخر در کونش خالی کردم. وقتی کیرم را از کونش بیرون کشیدم. ، کونش اندازه مچ دستش باز بود. سریع یه عکس دیگه از کونش در حالت باز گرفتم .
وقتی دوتا عکس کونش قبل و بعد گاییدنش را کنار هم ، نشانش دادم .
تعجب کرد . گفت واقعا اینقدر گشادش کردی!!!
گفتم پس چی ، انتظار داشتی گشاد نشه ؟
گفت ولا این دیگه جمع نمیشه ، گفتم حتما جمع میشه !!!
چند برگ دستمال کاغذی درب کونش قرار دادم و رفت دستشویی، خودش را شست و برگشت . من رو مبل بودم لخت رو پام نشست ، لبم را بوسید و
گفت محسن جان .
گفتم جانم .
گفت احساس میکنم هنوز کیرت تو سو راخمه!!!
گفتم تو دیگه جنده و کونی خودمی . دوس داری فردا تو کلاس به همه معلم ها و دانش آموزان بگی آقا محسن کونم گذاشته ؟؟؟؟!!!
گفت بی ادب !!!
بعدش گفت اونقدر از کیرت و سکس با تو لذت بردم که دوس دارم به همه بگم !!! افسوس نمیشه.
دوباره لبم را بوسید.
مشغول لب و زبان خوردن بودیم که مارال به گوشی من زنگ زد .
خانم کریمی گفت بزار رو بلندگو تا من هم بشنوم .
مارال گفت : شوهرمرفته بیرون طاقتم نمیگیره، دلم برای کیرت تنگ شده .
گفتم بیخود ، من دیگه کیرم را به تو نمیدم؟
گفت چرا ؟؟؟
گفتم قرار بود با خانمکریمی صحبت کنی و قانعش کنی برای سکس ؟!!!
گفتم تا اون قانع نکنی ، دیگه خبری از سکس نیست .
گفت باشه بهش میگم .
گفتم همین الان بهش بگو .
منتظر نتیجه اش هستم .
گفت چشم ؟ !!!
خانمکریمی گفت الان مارال زنگ میزنه چی بگم؟
گفتم قبول نکن بگو من اینکارنمیکنم!!!
گوشی خانم کریمی زنگ خورد . مارال مقدمه چینی کرد و در لفافه وکنایه وکم کم شفاف با خانم کریمی در مورد سکس صحبت کرد . خانمکریمی گفت ، ببین مارال خانم من وتو شوهر داریم ، معلم هستیم، اینکارها زشته !!!
درسته در مدرسه شوخی میکنیم ولی در حد شوخیه نه جدی !!!
مارال گفت من محسن را دوس دارم ونمیتوانم دوریش را تحمل کنم .سکس هاش معرکه هستند . بخاطر من قبول کن .فقط یکبار، اگر راضی نبودی ادامه نده.
با اشاره به خانم کریمی گفتم فعلا قبول نکن . تا منت ببره. اونقدر التماس کرد تا خودم دلم به رحم آمد و گفتم بگو یه کادو خوب برای خودم ، یه دست کت وشلوار شیک برای محسن بخر تا قبول کنم . اونهم فورا پذیرفت .
مارال گفت حالا کی انجامش بدیم ؟
خانم کریمی با هماهنگی من گفت اگر موافقی امروز عصر بریم خرید کادو و برای فردا عصر و در خانه من با محسن سکس کنیم .
مارال گفت هوررررررررررااااااا…
عااااااالی
و بلافاصله به من زنگ زد و هماهنگ کرد.
عصر رفتم یه کم شیره تریاک خوب تهیه کردم . فردا صبح از ساعت ۱۰ تا ۱ حدود سه ساعت شیره کشیدم.
با هماهنگی مارال رفتم خانه خانم کریمی. وقتی وارد شدم . در بهت حیرت قرار گرفتم. دو عروس زیبا ،آرایش شده و کاملا شبیه عروس به اس
تقبالم آمدند . هر دو را بغل کردم و بوسیدم. درب ها را محکم کردیم و رفتیم اتاق خواب . گفتم همدیگر را لخت کنید. فقط شورت و سوتین داشته باشین،،
من هم لخت شدم و فقط شورت داشتم .
گفتم امروز هیچ محدودیتی وممنوعیتی نداریم . هر کاری آزاد است . هر دو تایید کردند. شروع به خوردن بدن و گردن و گلو و لب و سینه هاشون کردم. کوس شان را مالش دادم. و اونها هم کیرم را ساک می زدند. هرکاری که تصور کنین انجام دادیم . از کوس لیسی تا سوراخ کون . اونها هم کوس همدیگر را لیس می زدند . اونقدر آب از کوس شان رفته بود که تخت خیس شده بود اول سراغ مارال رفتم و تا آخر در کوسش فرو بردم. خانم کریمی هم با خایه هام بازی میکرد . شیره تریاک واقعا غوغا میکند. کیرم کامل سیخ ولی بی حس بود . بی رحمانه و تند تلمبه میزدم ومارال فریاد میزد که وای وای پاره شدم . تو راخدا آرام تر . ولی کو گوش شنوا !!!
وقتی صدای گریه اش بلند شد ، ولش کردم و رفتم رو کار خانم کریمی. کامل ترس توچهره اش بود . گفت محسن جان توراخدا مث مارال با من نکن .
کوسش آماده بود . یکضرب و تا خایه در کوسش فرو بردم، اونقدر ناگهانی که صدای گوزیدنش مارال را به خنده وا داشت. . تند و سریع تلمبه زدم . هر چه تلاش میکرد از زیرم در بره، اجازه ندادم و محکم گرفتمش. محکم متکا را چنگ زده بود .مارال هم به کمکش آمد و پستان هاش را مالش میداد . عملا گریه میکرد . مارال گفت . محسن آرام تر . آلان می میره. گفتم میخوام شما دوتا بدونین قدرت یه مرد چقدره!!! خانم کریمی گفت غلط کردم گوه خوردم . من تسلیم. تو را خدا ادامه نده. نفسم برید .
مارال هم گفت بخدا شکمم درد گرفته تو راخدا آرامتر .
گفتم حالا نوبت کون خوشکل و زیباتونه،
گفتند نههههههههههه.!!!
مارال را جفت حانم کریمی قرار دادم . هر دوحالت سجده بودند .
با کرم کون جفتشون را چرب کردم .
واقعا التماس میکردند که آرام تر .
گفتم چشم .
و خیلی آرام و با احساس شروع به کون دوتاشون کردم.
گفتند آلان چهره رحمانی خودت را نشان دادی ، تا حالا چهره شیطانی داشتی .واقعا ترسیدیم،!!!
از اون لحظه به بعد با آرامش تلمبه زدم. هر دو را ارضا کردم. ولی واقعا خبری از ارضا شدن خودم نبود.
گفتند این کمر محکم را از کجا آوردی ؟؟؟؟
آلان دو ساعته داری سکس میکنی و بازهم ادامه میدی ،!!!
گفتم مگه میشه دو خانم خوشکل زیر خوابت باشند و سیر بشی !!! من هرگز از سکس با شما سیر نمیشم …
بهر حال بعد دوساعت سکس هر دو ارضا شدند و بیحال افتادند ، گفتند آقا محسن تو راخدا برای امروز کافیه!!!
بلند شدیم و دوش گرفتیم و لخت رو صندلی های آشپزخانه نشستیم و چای خوردیم.
گفتم ، مارال خانم و خانم کریمی، خوب دقت کنین تو مدرسه اصلا بحثی از من نکنین و به هیچکسی اعتماد نکنین . این مسئله سکس فقط بین ما سه نفر است و کسی دیگه از معلمان مدرسه نباید بویی ببرد . گفتند چشم آقا محسن ، تو فقط مال ما باش ، مارال یه دست کامل لباس اسپرت و خانم کریمی، یه دست کت وشلوار برام کادو کرده بودند. که هر دو خیلی شیک بودند. من هم دو تا ادکلن خوشبو و متفاوت براشون خریده بودم وقتی بهشون دادم از خوشحالی بغلم کردند و هورررررا کشیدند. گفتند اصلا فکر نمیکردیم چنین زیبا سورپرایزمان کنید . واقعا ممنونیم. گفتم لیاقت شما دو خانم معلم خیلی بیشتر از این چيزهاست انشاله بعدا براتون جبران میکنم . هر دوگفتند وجود خودت تو زندگی ما بزرگترین کادو هست . فقط بمان …
ماهاست هر دو زیر خواب من هستند و هر لحظه اراده کنم ، برای سکس آماده هستند . واقعا در سکس سنگ تمام میگذارند.
آلان خانم کریمی و مارال ، ماه
من هم لخت شدم و فقط شورت داشتم .
گفتم امروز هیچ محدودیتی وممنوعیتی نداریم . هر کاری آزاد است . هر دو تایید کردند. شروع به خوردن بدن و گردن و گلو و لب و سینه هاشون کردم. کوس شان را مالش دادم. و اونها هم کیرم را ساک می زدند. هرکاری که تصور کنین انجام دادیم . از کوس لیسی تا سوراخ کون . اونها هم کوس همدیگر را لیس می زدند . اونقدر آب از کوس شان رفته بود که تخت خیس شده بود اول سراغ مارال رفتم و تا آخر در کوسش فرو بردم. خانم کریمی هم با خایه هام بازی میکرد . شیره تریاک واقعا غوغا میکند. کیرم کامل سیخ ولی بی حس بود . بی رحمانه و تند تلمبه میزدم ومارال فریاد میزد که وای وای پاره شدم . تو راخدا آرام تر . ولی کو گوش شنوا !!!
وقتی صدای گریه اش بلند شد ، ولش کردم و رفتم رو کار خانم کریمی. کامل ترس توچهره اش بود . گفت محسن جان توراخدا مث مارال با من نکن .
کوسش آماده بود . یکضرب و تا خایه در کوسش فرو بردم، اونقدر ناگهانی که صدای گوزیدنش مارال را به خنده وا داشت. . تند و سریع تلمبه زدم . هر چه تلاش میکرد از زیرم در بره، اجازه ندادم و محکم گرفتمش. محکم متکا را چنگ زده بود .مارال هم به کمکش آمد و پستان هاش را مالش میداد . عملا گریه میکرد . مارال گفت . محسن آرام تر . آلان می میره. گفتم میخوام شما دوتا بدونین قدرت یه مرد چقدره!!! خانم کریمی گفت غلط کردم گوه خوردم . من تسلیم. تو را خدا ادامه نده. نفسم برید .
مارال هم گفت بخدا شکمم درد گرفته تو راخدا آرامتر .
گفتم حالا نوبت کون خوشکل و زیباتونه،
گفتند نههههههههههه.!!!
مارال را جفت حانم کریمی قرار دادم . هر دوحالت سجده بودند .
با کرم کون جفتشون را چرب کردم .
واقعا التماس میکردند که آرام تر .
گفتم چشم .
و خیلی آرام و با احساس شروع به کون دوتاشون کردم.
گفتند آلان چهره رحمانی خودت را نشان دادی ، تا حالا چهره شیطانی داشتی .واقعا ترسیدیم،!!!
از اون لحظه به بعد با آرامش تلمبه زدم. هر دو را ارضا کردم. ولی واقعا خبری از ارضا شدن خودم نبود.
گفتند این کمر محکم را از کجا آوردی ؟؟؟؟
آلان دو ساعته داری سکس میکنی و بازهم ادامه میدی ،!!!
گفتم مگه میشه دو خانم خوشکل زیر خوابت باشند و سیر بشی !!! من هرگز از سکس با شما سیر نمیشم …
بهر حال بعد دوساعت سکس هر دو ارضا شدند و بیحال افتادند ، گفتند آقا محسن تو راخدا برای امروز کافیه!!!
بلند شدیم و دوش گرفتیم و لخت رو صندلی های آشپزخانه نشستیم و چای خوردیم.
گفتم ، مارال خانم و خانم کریمی، خوب دقت کنین تو مدرسه اصلا بحثی از من نکنین و به هیچکسی اعتماد نکنین . این مسئله سکس فقط بین ما سه نفر است و کسی دیگه از معلمان مدرسه نباید بویی ببرد . گفتند چشم آقا محسن ، تو فقط مال ما باش ، مارال یه دست کامل لباس اسپرت و خانم کریمی، یه دست کت وشلوار برام کادو کرده بودند. که هر دو خیلی شیک بودند. من هم دو تا ادکلن خوشبو و متفاوت براشون خریده بودم وقتی بهشون دادم از خوشحالی بغلم کردند و هورررررا کشیدند. گفتند اصلا فکر نمیکردیم چنین زیبا سورپرایزمان کنید . واقعا ممنونیم. گفتم لیاقت شما دو خانم معلم خیلی بیشتر از این چيزهاست انشاله بعدا براتون جبران میکنم . هر دوگفتند وجود خودت تو زندگی ما بزرگترین کادو هست . فقط بمان …
ماهاست هر دو زیر خواب من هستند و هر لحظه اراده کنم ، برای سکس آماده هستند . واقعا در سکس سنگ تمام میگذارند.
آلان خانم کریمی و مارال ، ماه
ششم حاملگی را میگذرانند و مطمئن هستند بچه ی تو شکم شان محصول یک سکس هماهنگ در یک روز خاص ، یعنی اول دی ماه سال هست. تا هر دو در روز اول مهر سال به دنیا بیان خوشبختانه هر دو دختر هستند و اسم ، مانیا و ماریا براشون انتخاب کردیم …
به امید اول مهر و تولد مانیا و ماریا…
نوشته: محسن ،
@dastankadhi
به امید اول مهر و تولد مانیا و ماریا…
نوشته: محسن ،
@dastankadhi
سکس با زنداداش خوشگلم سارا
1401/04/13
#زن_داداش
با عرض سلام خدمت همه دوستان شهوانی
من با اسم مستعار وحید واسم زنداداشم هم سارا عزیز
سارا از من چهار سال بزرگتره ویه دختر داره که سال هفتادو هشت بدنیا اومده از آنجایی که من روزی که خدمتم تمام شده این برادرزاده ام بدنیا اومده بود حالا بریم سراغ دوستانمون که بر میگرده به سال هزار سیصدوهشتاد این زنداداش من که الهی فداش بشم قد بلند با قد ۱۷۸ با سینه های ۹۰ با یه کوس تپل خوشکل بدون ذره ای گوشت اضافه با رونهای پر ویه کون بی مو خوشکل ،خودمم هم اون زمان ورزش میکردم باقد ۱۸۴ با قیافه که همه میگن بدنیستم این زنداداش ما زمانی که من ۱۶ سالم بود با برادر ازدواج کرد بعد دو سه ماه این پدر زن برادر اصرار کرد که دیگه نامزد نمونن واومد خونه ما ،پدر من خیلی وقته فوت کرده وما تو خونه دو برادر با یه خواهر کوچک که از من ۱۳،۱۴سال کوچکه به همراه مادرم زندگی میکردیم که سارا هم به جمع ما اضافه شد من با سارا از همون روز اول صمیمی بودم اون نیز مهربون بود وپیش من اصلا حجاب نداشت وهمیشه با شلوارک تو تابستونها با یه تاب بندی میومد کا شلوارک جینش یه وجب بالای زانو بود با پاهای خوش تراش بی مو که بنظرم هر رو ز اصلاح میکرد وسفیدش دلمو میبرد که من با بهونه های الکی خودمو میمالیدم ونمیدونم اونم میفهمید یانه چون از نگاهاش میفهمیدم که میدونه بعد دوسال من رفتم خدمت وبعداز دوسال که برگشتم دیدم برادرزاده ام بدنیا اومده چون برادر زدهام شیر نمیخورد وشیر تو پستونهاش جمع شده بود درد میکرد مجبور بود با دست شیرشو خالی کنه که چندبار دیدش زده بودم اون ممه های خوشگلشو که نوک نداشت، سارا بعد زایمان جا افتاده شده بود وخوشگلتر وتو دل بروتر ومن هم از هر فرصتی استفاده میکردم ودید میزدم بعداز کلی حوادث یروز مادر بزرگم سکته کرد ومادرم مجبور شد که بره پیشش ،من موندم با خواهر و زنداداش وبرادر هم که تو مغازه بود که برادرزاده ام هم یک سال ونیم شده بود من نمیدونم که چی شد سر شوخی رو با هم باز کردیم ومن خواهرم واین زنداداش خوشگل رو شروع کردم اول ترسوندن بعد که اومدم خونه این دو تا اومدن که منو بزنن وشروع کردن به شوخی کردن وسارا هم مثل همیشه با یه تاب که نصف سینه هاش بیرون بود واز زیر یه دامن تنش بود داشتن منو قلقلک میدادن منم اونارو که دیدم سارا دستهای منو میگیره که نگه داره میگیره میچسبونه به سینه هاش یا منکه خودمو جمع میکنم تا نتونن قلقلک بدن منو، ممه هاشو میماله به زانوهام که من یه لحطه متوجه این رفتارش شدم که من جسارتم بیشتر شد ایندفعه من شروع کردم که اونو قلقلک بدم دستمو میمالیدم بهش که اونم که حشری شدنشو میشد از چشماش خوند واونم متوجه حرکت من شد ومن یه لحظه که خیره شدم باهم چشم تو چشم شدیم من یلحظه نمیدونم چطور شد که با سر به سارا گفتم آره میخوای که اونم با سر به من علامت مثبت داد که آره منم میخوام وبا چشماش به من اشاره داد تا مواظب خواهرم باشم حالا دیگه ما هر کدوم کشیدیم کنار مونده بود که یجوری خواهرمو از سرمون باز کنیم من روبه خواهرم گفتم نمیخوای بری پیش مامان که گفت چرا میخوام برم خونه مادر بزرگم اینا دو چهاراه از ما فاصله داشت بعد از اینکه خواهرم رفت ودر این حین سارا برادر زاده ام رو که رو پاش انداخته بود که بخوابونه برد تا بندازه اتاق خواب تا بخوابه وقتی اومد از اتاق برای اولین بار بود که پرده ها کنار رفته بود منکه قلبم از هیجان در میومد از جاش و وقتی سارا منو دید به شوخی بمن گفت ای پدر سوخته
بالاخره کار خودتو کردی که من چسبیدم بهش و ما لب تو لب شدیم احساسی که اون لحظه داشتم قابل وصف نیست
1401/04/13
#زن_داداش
با عرض سلام خدمت همه دوستان شهوانی
من با اسم مستعار وحید واسم زنداداشم هم سارا عزیز
سارا از من چهار سال بزرگتره ویه دختر داره که سال هفتادو هشت بدنیا اومده از آنجایی که من روزی که خدمتم تمام شده این برادرزاده ام بدنیا اومده بود حالا بریم سراغ دوستانمون که بر میگرده به سال هزار سیصدوهشتاد این زنداداش من که الهی فداش بشم قد بلند با قد ۱۷۸ با سینه های ۹۰ با یه کوس تپل خوشکل بدون ذره ای گوشت اضافه با رونهای پر ویه کون بی مو خوشکل ،خودمم هم اون زمان ورزش میکردم باقد ۱۸۴ با قیافه که همه میگن بدنیستم این زنداداش ما زمانی که من ۱۶ سالم بود با برادر ازدواج کرد بعد دو سه ماه این پدر زن برادر اصرار کرد که دیگه نامزد نمونن واومد خونه ما ،پدر من خیلی وقته فوت کرده وما تو خونه دو برادر با یه خواهر کوچک که از من ۱۳،۱۴سال کوچکه به همراه مادرم زندگی میکردیم که سارا هم به جمع ما اضافه شد من با سارا از همون روز اول صمیمی بودم اون نیز مهربون بود وپیش من اصلا حجاب نداشت وهمیشه با شلوارک تو تابستونها با یه تاب بندی میومد کا شلوارک جینش یه وجب بالای زانو بود با پاهای خوش تراش بی مو که بنظرم هر رو ز اصلاح میکرد وسفیدش دلمو میبرد که من با بهونه های الکی خودمو میمالیدم ونمیدونم اونم میفهمید یانه چون از نگاهاش میفهمیدم که میدونه بعد دوسال من رفتم خدمت وبعداز دوسال که برگشتم دیدم برادرزاده ام بدنیا اومده چون برادر زدهام شیر نمیخورد وشیر تو پستونهاش جمع شده بود درد میکرد مجبور بود با دست شیرشو خالی کنه که چندبار دیدش زده بودم اون ممه های خوشگلشو که نوک نداشت، سارا بعد زایمان جا افتاده شده بود وخوشگلتر وتو دل بروتر ومن هم از هر فرصتی استفاده میکردم ودید میزدم بعداز کلی حوادث یروز مادر بزرگم سکته کرد ومادرم مجبور شد که بره پیشش ،من موندم با خواهر و زنداداش وبرادر هم که تو مغازه بود که برادرزاده ام هم یک سال ونیم شده بود من نمیدونم که چی شد سر شوخی رو با هم باز کردیم ومن خواهرم واین زنداداش خوشگل رو شروع کردم اول ترسوندن بعد که اومدم خونه این دو تا اومدن که منو بزنن وشروع کردن به شوخی کردن وسارا هم مثل همیشه با یه تاب که نصف سینه هاش بیرون بود واز زیر یه دامن تنش بود داشتن منو قلقلک میدادن منم اونارو که دیدم سارا دستهای منو میگیره که نگه داره میگیره میچسبونه به سینه هاش یا منکه خودمو جمع میکنم تا نتونن قلقلک بدن منو، ممه هاشو میماله به زانوهام که من یه لحطه متوجه این رفتارش شدم که من جسارتم بیشتر شد ایندفعه من شروع کردم که اونو قلقلک بدم دستمو میمالیدم بهش که اونم که حشری شدنشو میشد از چشماش خوند واونم متوجه حرکت من شد ومن یه لحظه که خیره شدم باهم چشم تو چشم شدیم من یلحظه نمیدونم چطور شد که با سر به سارا گفتم آره میخوای که اونم با سر به من علامت مثبت داد که آره منم میخوام وبا چشماش به من اشاره داد تا مواظب خواهرم باشم حالا دیگه ما هر کدوم کشیدیم کنار مونده بود که یجوری خواهرمو از سرمون باز کنیم من روبه خواهرم گفتم نمیخوای بری پیش مامان که گفت چرا میخوام برم خونه مادر بزرگم اینا دو چهاراه از ما فاصله داشت بعد از اینکه خواهرم رفت ودر این حین سارا برادر زاده ام رو که رو پاش انداخته بود که بخوابونه برد تا بندازه اتاق خواب تا بخوابه وقتی اومد از اتاق برای اولین بار بود که پرده ها کنار رفته بود منکه قلبم از هیجان در میومد از جاش و وقتی سارا منو دید به شوخی بمن گفت ای پدر سوخته
بالاخره کار خودتو کردی که من چسبیدم بهش و ما لب تو لب شدیم احساسی که اون لحظه داشتم قابل وصف نیست
ونخواهد بود منکه برا پستونهای سارا جونمم میدادم حالا دیگه تو دستهام بود دستمو انداختم به اون ممه های خوشگلش که یه نفس عمیق کشید ویه ناله کنان گفت که وقت کمه وممکنه برادر از سر کار بیادو مارو با سرو وضع بهم ریخته ببینه وشک کنه در حالیکه اه وناله میکرد من دستمو انداختم به کوس گوشتیش که یه ریز میگفت وحید دارم میمیرم بکن توش وقت کمه زود باَش که من کشیدم یه اتاق خواب دیگه و دامنشو همزمان با شورتش در آوردم که آب کوسش بدجور راه افتاده بود که من گفتم میخوام بخورم که گفت بعدا ومن با اصرار دوتا زبون زدم وچون دیروقت شده بودبلند شدم دو تا لب اساسی ازش گرفتم سیر نمیشدم الانم نشدم دستش تو شلوارم داشت کیرمو میمالید دستشو در آورد نشست شلوارمو با شورتم یجا کشید پایین کیرم مثل فنر افتاد بیرون به بوس ویه زبون از سرش زد انداخت دهنش دو سه تا ساک زد بعد تخمهامو دوسه تا میک زد بلند شد برگشت منم از عقب زدم تو کوس تنگش دو دقیقه زدم دستم تو ممه هاش سارا تموم کرد گفتم بخواب گفت دیره زود بزن تموم کن گفتم بخواب خوابید به پشت پاهاشو باز کرد انداخت رو شونه هام کیرمو میمالیدم اونم ناله میکرد که بکن توش زود باش گفتم چی میخوای اول نمیگفت دید نمیکنم گفت کیرتو میخوام که یهو کیر کردم توکوس گوشتیش چشماش بست لبشو گرفتم تو دهنم که صداش زیاد در نیاد جفتمون عرق کرده بودیم گفتم داره میاد گفت خالی کن توش قرص میخورم یه آبی ریختم که گفت سوختم زود کشیدم بیرون بلند شد دوید حموم خالی کرد برگشت یه لب اساسی داد که بعد از اون یبار دیگه رفتم تو طبقه خونه خودشون صبح یکی از فامیلها فوت کرده بود که مادرم با برادرم رفتن سرخاک رفتم از در تو چشماشو باز کرد گفتم حالشو داری گفت بیا پاهاشو باز کرد یه دست اساسی کردمش یبار دیگه رفتیم یخونه دیگه فرش شسته بودیم بردیم موتورخانه تو پارکینگ بود اونجا گرفتم که حسابی برام خوردبرگشت گفتم دیگه ایندفعه از عقب میخوام که گفت میترسم گفتم نترس یواش یواش کردم تو که گفت حالا آروم آروم تقه بزن آخ که چه حالی دادهمین الانم کیر مثل سنگ شده الانم هر جا گیرش بندازم یه دستمالی میکنم ولی خیلی وقت باز میخوام بکنم اساسي،فرصت گیر نمیاد از چشماش مییفهمم که اونم تشنه کیر منه
امیورام پسند کنید.
نوشته: وحید،تبریز
@dastankadhi
امیورام پسند کنید.
نوشته: وحید،تبریز
@dastankadhi
بویِ خوشِ زن
1401/04/14
#زن_شوهردار
+میشه چند لحظه بازوت رو قرض بگیرم؟؟
همینطوری که بی رمق پشت پیشخون بار نشسته بودم سرم رو چرخوندم تا ببینمش.
چی؟؟
+بازوت رو میگم!!میشه یه سلفی بگیرم.؟؟سو تفاهم نشه نمیخوام چهره ت توی عکس بیفته.
سرم رو پایین انداختم و ته مونده ی مشروبم رو سر کشیدم.
دستش رو دور بازوم انداخت و سرش رو چسبوند بهش و شروع کرد به عکس انداختن.
+ببینم چقدر به خودت زحمت دادی تا این بازوها رو ساختی.
توجهی نکردم و کش موهام رو در آوردم و موهام ریخت روی شونه هام.دستی بهشون کشیدم و با چند تا تکون دوباره مرتبشون کردم و بستمشون. راه افتادم سمت در خروج.
+بد عُنق!!همیشه اینجوری هستی؟؟یعنی اینقدر سخته آدابِ معاشرت با یه خانوم رو رعایت کنی؟؟
دستش رو گرفتمو بلندش کردم. تا کنار ماشین آوردمش. روبروش ایستادمو لبام رو چسبوندم به لباش. در ماشین رو براش باز کردم
-لطفا بفرمایید بشینید پرنسِس.
نشست و مشغول تجدید آرایش صورتش شد.
+ببینم وقتی منو بوسیدی فکر نکردی ممکنه یه دونه کشیده ی آبدار بخوابونم زیر گوشِت؟؟
-وقتی بار اولِت نباشه قطعا تمام سناریوها رو از حفظی.
+یعنی میخوای بگی قبل از من با خیلی ها این کار رو کردی؟؟
-اشتباه نکن.تو از من خواستی که باهات این کار رو بکنم.
+بچه پر رو. یعنی چی من خواستم؟من دقیقا کی بهت گفتم منو ببوسی؟
-اگه با دقت ببینی ، چشمایِ آدما خیلی چیزا بهت میگن.
+عجب!!که اینطور!!اونوقت تو کف بینی ، رمالی چیزی هستی یا امروزی ترش روان کاوی مثلا؟
-به نظرت واسه رابطه ی یه شبِ دونستن این چیزا ضروریه؟
رابطه ی یه شبِ؟ببینم این اعتماد به نفس از کجا میاد؟اینم از توی چشمام خوندی که دنبال رابطه ی یه شبِ هستم؟
+نه!!این مربوط به من میشه. چیزیه که من میخوام.
+یعنی این وسط نظر من اصلا مهم نیست؟
کنار خیابون ماشین رو پارک کردم.
+چی شد چرا واستادی؟
-مگه نمیخواستی نظر تو رو بپرسم؟؟الان قصد منو میدونی اگر میخوای باهام بیای بگو تا حرکت کنم اگر هم دوست نداری میتونی پیاده بشی.
در رو باز کردو پیاده شد و منم حرکت کردم. کمی که جلو تر رفتم از تویِ آینه دیدم که داره اشاره میکنه. دنده عقب گرفتمو کنارش ایستادم. شیشه رو دادم پایین.
+واقعا فکر نمیکردم اینقدر جدی باشی که بخوای منو این موقع شب بزاری و بری بی تربیت. حالا نمیشد یه ذره جنتلمن باشی؟شانس مارو باش.
سوار شد و حرکت کردیم.
ماشین رو توی پارکینک گذاشتم و با هم رفتیم سمت خونه.
مامانم با ماسک شبی که روی صورتش زده بود مشغول تماشای تلوزیون بود.
-زری جون تو هنوز نخوابیدی عشقم؟
× نکنه باید از تو اجازه بگیرم؟
-بزار اول آشناتون کنم.زری جون ایشون دوستم هستن. دوست عزیزم ایشون هم مادرم ، رزی خانوم هستن.
× سلام دخترم. اول از همه چون هر دو زن هستیم بهت بگم که این آقا پسر ما یه خورده مغرش مشکل داره.احتمالا تا حالا یه چیزایی فهمیده باشی.یه ذره هم بگی نگی انگار قلب نداره.اینو بهت گفتم که بیشتر مراقب باشی. دیگه خود دانی.
-اگر افاضاتتون تموم شد و کاری نداری مامان خانوم ما بریم بالا توی اتاقم.خستم میخوام استراحت کنم.
× از اول هم کاری نداشتم.بفرمایید.
دوست عزیزم که هنوز اسمش رو هم نمیدونستم رفتار مارو که میدید زیر لب میخندید.
وارد اتاقم که شدیم اول تیشرتم رو در آوردم و بعد هم شلوارم رو از پام بیرون آوردم. با یه شرت جلوش ایستاده بودم.
روش رو برگردوند.
+وای تو چرا اینجوری هستی؟یه ذره خجالت نمیکشی؟حالا خودت هیچی دختر مردم رو آوردی جلوش لخت میشی؟نمیگی مُعَذب میشم؟
-چرا باید معذب بشی؟مگه همین رو نمیخواستی؟
دستش رو گرفتمو گذاشتم روی سینه ام.
-نترس گار نمیگیرم.
چونه اش رو گرفتم و
1401/04/14
#زن_شوهردار
+میشه چند لحظه بازوت رو قرض بگیرم؟؟
همینطوری که بی رمق پشت پیشخون بار نشسته بودم سرم رو چرخوندم تا ببینمش.
چی؟؟
+بازوت رو میگم!!میشه یه سلفی بگیرم.؟؟سو تفاهم نشه نمیخوام چهره ت توی عکس بیفته.
سرم رو پایین انداختم و ته مونده ی مشروبم رو سر کشیدم.
دستش رو دور بازوم انداخت و سرش رو چسبوند بهش و شروع کرد به عکس انداختن.
+ببینم چقدر به خودت زحمت دادی تا این بازوها رو ساختی.
توجهی نکردم و کش موهام رو در آوردم و موهام ریخت روی شونه هام.دستی بهشون کشیدم و با چند تا تکون دوباره مرتبشون کردم و بستمشون. راه افتادم سمت در خروج.
+بد عُنق!!همیشه اینجوری هستی؟؟یعنی اینقدر سخته آدابِ معاشرت با یه خانوم رو رعایت کنی؟؟
دستش رو گرفتمو بلندش کردم. تا کنار ماشین آوردمش. روبروش ایستادمو لبام رو چسبوندم به لباش. در ماشین رو براش باز کردم
-لطفا بفرمایید بشینید پرنسِس.
نشست و مشغول تجدید آرایش صورتش شد.
+ببینم وقتی منو بوسیدی فکر نکردی ممکنه یه دونه کشیده ی آبدار بخوابونم زیر گوشِت؟؟
-وقتی بار اولِت نباشه قطعا تمام سناریوها رو از حفظی.
+یعنی میخوای بگی قبل از من با خیلی ها این کار رو کردی؟؟
-اشتباه نکن.تو از من خواستی که باهات این کار رو بکنم.
+بچه پر رو. یعنی چی من خواستم؟من دقیقا کی بهت گفتم منو ببوسی؟
-اگه با دقت ببینی ، چشمایِ آدما خیلی چیزا بهت میگن.
+عجب!!که اینطور!!اونوقت تو کف بینی ، رمالی چیزی هستی یا امروزی ترش روان کاوی مثلا؟
-به نظرت واسه رابطه ی یه شبِ دونستن این چیزا ضروریه؟
رابطه ی یه شبِ؟ببینم این اعتماد به نفس از کجا میاد؟اینم از توی چشمام خوندی که دنبال رابطه ی یه شبِ هستم؟
+نه!!این مربوط به من میشه. چیزیه که من میخوام.
+یعنی این وسط نظر من اصلا مهم نیست؟
کنار خیابون ماشین رو پارک کردم.
+چی شد چرا واستادی؟
-مگه نمیخواستی نظر تو رو بپرسم؟؟الان قصد منو میدونی اگر میخوای باهام بیای بگو تا حرکت کنم اگر هم دوست نداری میتونی پیاده بشی.
در رو باز کردو پیاده شد و منم حرکت کردم. کمی که جلو تر رفتم از تویِ آینه دیدم که داره اشاره میکنه. دنده عقب گرفتمو کنارش ایستادم. شیشه رو دادم پایین.
+واقعا فکر نمیکردم اینقدر جدی باشی که بخوای منو این موقع شب بزاری و بری بی تربیت. حالا نمیشد یه ذره جنتلمن باشی؟شانس مارو باش.
سوار شد و حرکت کردیم.
ماشین رو توی پارکینک گذاشتم و با هم رفتیم سمت خونه.
مامانم با ماسک شبی که روی صورتش زده بود مشغول تماشای تلوزیون بود.
-زری جون تو هنوز نخوابیدی عشقم؟
× نکنه باید از تو اجازه بگیرم؟
-بزار اول آشناتون کنم.زری جون ایشون دوستم هستن. دوست عزیزم ایشون هم مادرم ، رزی خانوم هستن.
× سلام دخترم. اول از همه چون هر دو زن هستیم بهت بگم که این آقا پسر ما یه خورده مغرش مشکل داره.احتمالا تا حالا یه چیزایی فهمیده باشی.یه ذره هم بگی نگی انگار قلب نداره.اینو بهت گفتم که بیشتر مراقب باشی. دیگه خود دانی.
-اگر افاضاتتون تموم شد و کاری نداری مامان خانوم ما بریم بالا توی اتاقم.خستم میخوام استراحت کنم.
× از اول هم کاری نداشتم.بفرمایید.
دوست عزیزم که هنوز اسمش رو هم نمیدونستم رفتار مارو که میدید زیر لب میخندید.
وارد اتاقم که شدیم اول تیشرتم رو در آوردم و بعد هم شلوارم رو از پام بیرون آوردم. با یه شرت جلوش ایستاده بودم.
روش رو برگردوند.
+وای تو چرا اینجوری هستی؟یه ذره خجالت نمیکشی؟حالا خودت هیچی دختر مردم رو آوردی جلوش لخت میشی؟نمیگی مُعَذب میشم؟
-چرا باید معذب بشی؟مگه همین رو نمیخواستی؟
دستش رو گرفتمو گذاشتم روی سینه ام.
-نترس گار نمیگیرم.
چونه اش رو گرفتم و
صورتش رو سمت خودم کشیدم.
-دوست دارم به چشمام نگاه کنی. اینجوری حس میکنم میتونم درونت رو کشف کنم. اخه چشم ها آینه ی قلب آدمان.
نگاهم کرد بعد از چند ثانیه گفت:
+میخوای منم بگم توی ِ چشمات چی میبینم؟
-آره بگو
+هیچی توی نگاهت نیست و این خیلی عجیبه.نه خوشحالی نه ناراحتی نه اصلا میشه حسی رو درونت پیدا کرد.به نظرت این غیر عادی نیست؟
-نمیدونم شاید باشه.
لبام رو گذاشتم رویِ لباش و شروع کردم به در آوردن لباسهاش.
بغلش کردمو روی تخت گذاشتمش و خودم کامل روش قرار گرفتم.
وقتی شروع کردم به خوردن گردن و لاله ی گوشش کیر خودمم کم کم شق شد.
سینه هایِ خوش فرم و سربالاش رو با لذت میخوردم و گاهی هم نوکشون رو بین دندونهام میگذاشتم.
پایین تر رفتم و دهانه ی کسش رو از هم باز کردم.زبونم رو از بالا تا پایینش کشیدمو کمی با چوچولش بازی کردم.
همزمانی که زبونم رو روی چوچولش میکشیدم ، انگشتم رو هم وارد کسش کردم. بعد از چند دقیقه که لرزید و ارضا شد کاندوم رو روی کیرم کشیدم و پاهاش رو خم کردم توی شکمش و کیرم رو وارد کسش کردم. صداش بلند شد.پاهاش دیگه خسته شدن.به پهلو خوابوندمش و خودم هم پشت سرش قرار گرفتم.کیرم رو داخل کردمو شروع کردم به تلمبه زدن.چون مشروب هم خورده بودم زیاد حالم دست خودم نبود.
ایستادمو چون بدن ظریفی داشت مثل یه بچه بلندش کردم.پاهاش رو دو طرف پهلوهام برد و منم کیرم رو فرستادم تویِ سوراخ داغش. رفتارم کمی وحشیانه شد.به حالت داگی خوابوندنش و موهاش رو توی دستم گرفتم. کیرم با شدت داخل کسش فرو کردم که یه جیغ نسبتا بلند کشید.هر چی خسته تر میشد شکمش پایین تر میرفت تا اینکه کامل دراز کشید روی تخت و منم روی رونهاش نشستم.لمبره هاش رو از هم باز کردم و با سرعت تلمبه میزدم.اینقدر ادامه دادم تا روی کونش آبم رو خالی کردم.کاندوم رو توی سطل زباله ی کنار تخت انداختمو کنارش دراز کشیدم.
+قلبت که از سنگِ به کنار بدنت هم انگار جنسش از سنگِ. دارم فکر میکنم من دقیقا از چیه این بدن خوشم میاد.؟
خندم گرفت.
-یعنی واقعا بعد سکس این فکرا باید به ذهنت بیاد؟؟
+چیه؟نکنه میخوای از عشقی که بهت دارم برات داستان بگم؟یه رابطه ی یه شبِِ ست دیگه.
سیگارم رو از تویِ جیب کتم برداشتم و رفتم تویِ تراس.چند لحظه بعد ملحفه رو دورش پیچیده بود و اومد روی پام نشست.یه سیگار برداشت و با سیگار من روشنش کرد.
+فکر میکنی اگه مثلا یکسال دیگه منو جایی ببینی امشب رو یادت بیاد؟
-نمیدونم!!شاید اگر چیز خاصی داشته باشه یادم بیاد.
+پس بیا یه کاری کنیم.
-چیکار؟
+بیا امشب رو خاص کنیم.
-چطوری؟؟
+اونش با من ، تو فقط دنبال من بیا.
کنجکاو بودم که بدونم میخواد چیکار کنه.
گوشیش رو از توی کیفش در آورد و زنگ زد. بعد از احوالپرسی های معمول به کسی که پشت خط بود لوکیشن فرستاد و بهش گفت بیا اینجا منتظرت هستیم.
کام عمیقی از سیگارم گرفتمو توی جا سیگاری روی میز خاموشش کردم.
-آدرس اینجا رو به کی دادی؟؟
+وقتی اومد میفهمی.
بعد از چند دقیقه گوشیش زنگ خورد.دوست عزیزم رفت تا کسی که باهاش تماس گرفته بود رو راهنمایی کنه تا بیاد بالا.
چهره ش رو که دیدم برای چند لحظه ناخود آگاه محو تماشاش شدم.اگر کسی منو میدید قطعا متوجه میشد که چشمام چه برقی میزنه.
با نگاه خریدارانِ بهش خیره شدم و یکی از ابروهام رو بالا بردم و گوشه ی لبم رو کج کردم.
× خوشکل ندیدی یا صورتت مادرزادی کج و معوجه خوشتیپ؟
-خوشکل که زیاد دیدم اما خوشکلی که با پایِ خودش بیاد توی تورم بیفته ندیدم.
× حالا که دیدی!!کلات رو بزا بالاتر چشمات رو هم درویش کن تا دُرسته قورتم ندادی.
چه میدونی؟شاید واسه از
-دوست دارم به چشمام نگاه کنی. اینجوری حس میکنم میتونم درونت رو کشف کنم. اخه چشم ها آینه ی قلب آدمان.
نگاهم کرد بعد از چند ثانیه گفت:
+میخوای منم بگم توی ِ چشمات چی میبینم؟
-آره بگو
+هیچی توی نگاهت نیست و این خیلی عجیبه.نه خوشحالی نه ناراحتی نه اصلا میشه حسی رو درونت پیدا کرد.به نظرت این غیر عادی نیست؟
-نمیدونم شاید باشه.
لبام رو گذاشتم رویِ لباش و شروع کردم به در آوردن لباسهاش.
بغلش کردمو روی تخت گذاشتمش و خودم کامل روش قرار گرفتم.
وقتی شروع کردم به خوردن گردن و لاله ی گوشش کیر خودمم کم کم شق شد.
سینه هایِ خوش فرم و سربالاش رو با لذت میخوردم و گاهی هم نوکشون رو بین دندونهام میگذاشتم.
پایین تر رفتم و دهانه ی کسش رو از هم باز کردم.زبونم رو از بالا تا پایینش کشیدمو کمی با چوچولش بازی کردم.
همزمانی که زبونم رو روی چوچولش میکشیدم ، انگشتم رو هم وارد کسش کردم. بعد از چند دقیقه که لرزید و ارضا شد کاندوم رو روی کیرم کشیدم و پاهاش رو خم کردم توی شکمش و کیرم رو وارد کسش کردم. صداش بلند شد.پاهاش دیگه خسته شدن.به پهلو خوابوندمش و خودم هم پشت سرش قرار گرفتم.کیرم رو داخل کردمو شروع کردم به تلمبه زدن.چون مشروب هم خورده بودم زیاد حالم دست خودم نبود.
ایستادمو چون بدن ظریفی داشت مثل یه بچه بلندش کردم.پاهاش رو دو طرف پهلوهام برد و منم کیرم رو فرستادم تویِ سوراخ داغش. رفتارم کمی وحشیانه شد.به حالت داگی خوابوندنش و موهاش رو توی دستم گرفتم. کیرم با شدت داخل کسش فرو کردم که یه جیغ نسبتا بلند کشید.هر چی خسته تر میشد شکمش پایین تر میرفت تا اینکه کامل دراز کشید روی تخت و منم روی رونهاش نشستم.لمبره هاش رو از هم باز کردم و با سرعت تلمبه میزدم.اینقدر ادامه دادم تا روی کونش آبم رو خالی کردم.کاندوم رو توی سطل زباله ی کنار تخت انداختمو کنارش دراز کشیدم.
+قلبت که از سنگِ به کنار بدنت هم انگار جنسش از سنگِ. دارم فکر میکنم من دقیقا از چیه این بدن خوشم میاد.؟
خندم گرفت.
-یعنی واقعا بعد سکس این فکرا باید به ذهنت بیاد؟؟
+چیه؟نکنه میخوای از عشقی که بهت دارم برات داستان بگم؟یه رابطه ی یه شبِِ ست دیگه.
سیگارم رو از تویِ جیب کتم برداشتم و رفتم تویِ تراس.چند لحظه بعد ملحفه رو دورش پیچیده بود و اومد روی پام نشست.یه سیگار برداشت و با سیگار من روشنش کرد.
+فکر میکنی اگه مثلا یکسال دیگه منو جایی ببینی امشب رو یادت بیاد؟
-نمیدونم!!شاید اگر چیز خاصی داشته باشه یادم بیاد.
+پس بیا یه کاری کنیم.
-چیکار؟
+بیا امشب رو خاص کنیم.
-چطوری؟؟
+اونش با من ، تو فقط دنبال من بیا.
کنجکاو بودم که بدونم میخواد چیکار کنه.
گوشیش رو از توی کیفش در آورد و زنگ زد. بعد از احوالپرسی های معمول به کسی که پشت خط بود لوکیشن فرستاد و بهش گفت بیا اینجا منتظرت هستیم.
کام عمیقی از سیگارم گرفتمو توی جا سیگاری روی میز خاموشش کردم.
-آدرس اینجا رو به کی دادی؟؟
+وقتی اومد میفهمی.
بعد از چند دقیقه گوشیش زنگ خورد.دوست عزیزم رفت تا کسی که باهاش تماس گرفته بود رو راهنمایی کنه تا بیاد بالا.
چهره ش رو که دیدم برای چند لحظه ناخود آگاه محو تماشاش شدم.اگر کسی منو میدید قطعا متوجه میشد که چشمام چه برقی میزنه.
با نگاه خریدارانِ بهش خیره شدم و یکی از ابروهام رو بالا بردم و گوشه ی لبم رو کج کردم.
× خوشکل ندیدی یا صورتت مادرزادی کج و معوجه خوشتیپ؟
-خوشکل که زیاد دیدم اما خوشکلی که با پایِ خودش بیاد توی تورم بیفته ندیدم.
× حالا که دیدی!!کلات رو بزا بالاتر چشمات رو هم درویش کن تا دُرسته قورتم ندادی.
چه میدونی؟شاید واسه از
دواج دارم براندازت میکنم.
× ببینم آوا(همون دوست عزیزم) این رفیقمون رو از تو موزه کِش رفتی ناقلا؟
پس اسمت آواست؟جالبه که تازه بعد از سکس اسمت رو فهمیدم.
×اووووووه!!! سکس؟؟آوا تا یکی دو ساعت قبل ، پیش من بود. شما کی عاشق شدین کی فارغ شدین؟
آوا دست دوستش رو گرفت و گفت:وقت واسه حرف زدن زیادِ ، گفتم بیای اینجا چون باهات کار داشتم.
آوا دستش رو زیر چونه ی دوستش گذاشت و سرش رو کمی بالا آورد. لباش رو گذاشت روی لبایِ دوستش و مشغول بوسیدنِ هم شدن.
حسِ خوش آیندی بهم دست داد. روی تخت نشستم و تکیه دادم.سیگارم رو روشن کردمو ازش کام میگرفتم. تماشای لِز دوتا دختر خوشکل عجیب لذت داشت برام.
هر قسمت از لباسشون رو که بیرون می آوردن حس کنجکاوی منم برای دیدن بدن لختِ دوست آوا بیشتر میشد.
بی نظیر یا کم نظیر شاید واژه هایی باشن که در توصیف بدن های این دوتا دختر کمی به واقعیت نزدیکتر باشن.
آوا نوک سینه ی دوستش رو توی دهنش برد و برای اینکه لذت من بیشتر بشه هر از چند گاهی به چشمام نگاه میکرد.
کیرم دیگه کاملا بلند شده بود.شرتم ، تنها چیزی که تنم بود رو در آوردم و دستم رو روی کیرم میکشیدم.
سیگارم رو خاموش کردمو بهشون ملحق شدم.
سرم رو نزدیک گردن دوستِ آوا بردمو یه نفس عمیق کشیدم.
عطرِ تنِ یه زن وقتی از نزدیک تویِ مشامم میپیچه تنها چیزیه که باعث میشه زنده بودنم رو حس کنم.
با دستاشون کیرم رو نوازش میکردن و منم اول کمی از لبایِ آوا رو مزه کردم و بعد از اون مشغول خوردن لبایِ دوست آوا شدم.
من روبرویِ دوستِ آوا بودم و آوا هم پشت سر من مشغول نوازش و بوسیدن کمرم بود.
در همون حالت که مشغول خوردن لباش بودم بلندش کردمو روی تخت خوابوندمش.
با دستم یکی از سینه هاش رو میمالیدم و سینه ی دیگه ش رو توی دهنم گذاشتم. دستاش روی سرم بود و موهام رو چنگ میزد.
آوا کنارم رویِ شکم دراز کشید و دستاش رو به هم گره زد و سرش رو رویِ دستاش گذاشت طوری که صورتش رو به من بود.
نتونستم بیشتر این صحنه رو تحمل کنم.از روی دوستِ آوا بلند شدم و رفتم سمت لمبره های آوا.از هم بازشون کردم و مشغول خوردن سوراخ کونش شدم. چشمام از دیدن این صحنه سیر نمیشدن.
بعد از مدتی دوستِ آوا دستم رو گرفت و بهم گفت که دراز بکشم.
به صورت 69 روی من قرار گرفت و همزمانی که من کسش رو میخوردم هر دوشون مشغول مالیدن و خوردن کیر من بودن.
وقتی کس یه زن توی دهنت باشه و تخم هات توی دهن یه زن دیگه و با کیرت گرمایِ دهنش رو حس کنی ، به اندازه کافی لذت بخش هست تا حتی شده برای چند دقیقه دنیا و مشکلاتش فراموشت بشه.
دوستِ آوا ، خوب که از خجالت کسش در اومدم جهت نشستنش رو عوض کرد.
کمی انگشتش رو خیس کرد و تویِ سوراخ کوسش فرو کرد تا باز بشه.خیلی ماهرانه نشست رویِ کیرم که دیگه به بزرگترین حالتش رسیده بود.
اینبار آوا اومد و کوسش رو رویِ صورتم قرار داد.
-تقریبا دیگه اختیارم از کنترلِ خودم خارج شده بود. این غریزه و خویِ حیوانیم بود که همه چیز رو پیش میبرد.
بهشون اشاره کردم که بلند بشن.
دوست داشتم گاییدن دوست آوا رو تماشا کنم. کمکش کردم تا به حالت داگی قرار بگیره.کیرم رو محکم فرو کردم داخل کسش. این بدنِ فوقِ سکسی لایق اینه که خوب گاییده بشه.آوا به حالت داگی جلویِ دوستش قرار گرفت تا کسش رو بخوره.مثل کسایی که قبلا زیاد این کارها رو انجام دادن.اما برای من ، هیچ چیز تویِ اون لحظه اهمیت نداشت.حتی اگه این دوتا تنها جنده های شهر هم بودن بازم برام فرقی نداشت.
دوستِ آوا ارضا شده بود و معلوم بود که دیگه رمقی براش نمونده.صداش رو کاملا بریده بریده میشنیدم.
از اول هم سوراخ کونِ آوا
× ببینم آوا(همون دوست عزیزم) این رفیقمون رو از تو موزه کِش رفتی ناقلا؟
پس اسمت آواست؟جالبه که تازه بعد از سکس اسمت رو فهمیدم.
×اووووووه!!! سکس؟؟آوا تا یکی دو ساعت قبل ، پیش من بود. شما کی عاشق شدین کی فارغ شدین؟
آوا دست دوستش رو گرفت و گفت:وقت واسه حرف زدن زیادِ ، گفتم بیای اینجا چون باهات کار داشتم.
آوا دستش رو زیر چونه ی دوستش گذاشت و سرش رو کمی بالا آورد. لباش رو گذاشت روی لبایِ دوستش و مشغول بوسیدنِ هم شدن.
حسِ خوش آیندی بهم دست داد. روی تخت نشستم و تکیه دادم.سیگارم رو روشن کردمو ازش کام میگرفتم. تماشای لِز دوتا دختر خوشکل عجیب لذت داشت برام.
هر قسمت از لباسشون رو که بیرون می آوردن حس کنجکاوی منم برای دیدن بدن لختِ دوست آوا بیشتر میشد.
بی نظیر یا کم نظیر شاید واژه هایی باشن که در توصیف بدن های این دوتا دختر کمی به واقعیت نزدیکتر باشن.
آوا نوک سینه ی دوستش رو توی دهنش برد و برای اینکه لذت من بیشتر بشه هر از چند گاهی به چشمام نگاه میکرد.
کیرم دیگه کاملا بلند شده بود.شرتم ، تنها چیزی که تنم بود رو در آوردم و دستم رو روی کیرم میکشیدم.
سیگارم رو خاموش کردمو بهشون ملحق شدم.
سرم رو نزدیک گردن دوستِ آوا بردمو یه نفس عمیق کشیدم.
عطرِ تنِ یه زن وقتی از نزدیک تویِ مشامم میپیچه تنها چیزیه که باعث میشه زنده بودنم رو حس کنم.
با دستاشون کیرم رو نوازش میکردن و منم اول کمی از لبایِ آوا رو مزه کردم و بعد از اون مشغول خوردن لبایِ دوست آوا شدم.
من روبرویِ دوستِ آوا بودم و آوا هم پشت سر من مشغول نوازش و بوسیدن کمرم بود.
در همون حالت که مشغول خوردن لباش بودم بلندش کردمو روی تخت خوابوندمش.
با دستم یکی از سینه هاش رو میمالیدم و سینه ی دیگه ش رو توی دهنم گذاشتم. دستاش روی سرم بود و موهام رو چنگ میزد.
آوا کنارم رویِ شکم دراز کشید و دستاش رو به هم گره زد و سرش رو رویِ دستاش گذاشت طوری که صورتش رو به من بود.
نتونستم بیشتر این صحنه رو تحمل کنم.از روی دوستِ آوا بلند شدم و رفتم سمت لمبره های آوا.از هم بازشون کردم و مشغول خوردن سوراخ کونش شدم. چشمام از دیدن این صحنه سیر نمیشدن.
بعد از مدتی دوستِ آوا دستم رو گرفت و بهم گفت که دراز بکشم.
به صورت 69 روی من قرار گرفت و همزمانی که من کسش رو میخوردم هر دوشون مشغول مالیدن و خوردن کیر من بودن.
وقتی کس یه زن توی دهنت باشه و تخم هات توی دهن یه زن دیگه و با کیرت گرمایِ دهنش رو حس کنی ، به اندازه کافی لذت بخش هست تا حتی شده برای چند دقیقه دنیا و مشکلاتش فراموشت بشه.
دوستِ آوا ، خوب که از خجالت کسش در اومدم جهت نشستنش رو عوض کرد.
کمی انگشتش رو خیس کرد و تویِ سوراخ کوسش فرو کرد تا باز بشه.خیلی ماهرانه نشست رویِ کیرم که دیگه به بزرگترین حالتش رسیده بود.
اینبار آوا اومد و کوسش رو رویِ صورتم قرار داد.
-تقریبا دیگه اختیارم از کنترلِ خودم خارج شده بود. این غریزه و خویِ حیوانیم بود که همه چیز رو پیش میبرد.
بهشون اشاره کردم که بلند بشن.
دوست داشتم گاییدن دوست آوا رو تماشا کنم. کمکش کردم تا به حالت داگی قرار بگیره.کیرم رو محکم فرو کردم داخل کسش. این بدنِ فوقِ سکسی لایق اینه که خوب گاییده بشه.آوا به حالت داگی جلویِ دوستش قرار گرفت تا کسش رو بخوره.مثل کسایی که قبلا زیاد این کارها رو انجام دادن.اما برای من ، هیچ چیز تویِ اون لحظه اهمیت نداشت.حتی اگه این دوتا تنها جنده های شهر هم بودن بازم برام فرقی نداشت.
دوستِ آوا ارضا شده بود و معلوم بود که دیگه رمقی براش نمونده.صداش رو کاملا بریده بریده میشنیدم.
از اول هم سوراخ کونِ آوا
بدجوری ذهنم رو به خودش مشغول میکرد.
-ببینم خوشکل خانوم اون کون لعنتیت قبلا فتح شده؟؟اصلا کیر به خودش دیده؟
+وای وای!!بچه دلش هوس کونم رو کرده.
شروع کرد به خندیدن.
-اگه میخوای درد کون دادن رو تحمل کنم به جاش یه شرط دارم.
چه شرطی؟
باید انتخاب کنی من خوشکل تر و سکسی ترم یا مهسا.
-پس تو هم مهسا هستی.!!ازآشناییتون خوشبختم.جالبه امشب بعد دو بار سکس اسم کسایی که گاییدم رو فهمیدم.فکر کنم اتفاق جالبی باشه که امشب رو فراموش نکنم.!! ببینم حالا جوابم هر چی باشه که از قولت پشیمون نمیشی؟؟
+نه مطمئن باش.
خب پس بگم مهسا.
آوا یه چشمک به مهسا انداخت و گفت:
+چی بهت گفتم.؟تو حتی از منم خوشکل تری و میتونی از منم جلو بزنی.
آوا دراز کشید و پاهاش رو بالا داد تا سوراخش کاملا بالا بیاد.
انگشتم رو خیس کردم تا سوراخش واسه فتح کردن آماده بشه. با چند تا فشار سر کیرم رو فرستادم داخل و کمی مکث کردم.از ناله هاش و حالت صورتش معلوم بود درد میکشه.با چند بار جلو عقب کردن ، سوراخ کونش گشاد تر شد و میشد آهسته تلمبه زد.
مهسا که دیگه حالی واسش نمونده بود به زور چشماش رو باز نگه میداشت و ما رو تماشا میکرد…
گاییدن یه کونِ فوق العاده ، میتونست حُسنِ ختامِ خوبی واسه پایان شبمون باشه.
سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردمو نزدیک به ارضا شدن که رسیدم کاندومی که استفاده کردم رو بیرون کشیدم و با فشار آبم رو رویِ شکم آوا خالی کردم.
صبح چشمام رو کنارِ دوتا دختر لخت رویِ تختم باز کردم.
از کشویَ کنار تخت عکسش رو مثل هر صبح که بیدار میشم در آوردم و تماشاش میکردم.
صدایِ آوا رو شنیدم که ازم پرسید
+به چی اینجوری با احساس نگاه میکنی و مات و مبهوتش شدی؟
-به همونی که باعث شده تبدیل بشم به اینی که الان میبینی.همون که قلبم رو با خودش برد و به جاش یه سنگ باقی گذاشت.
.
.
.
صدای گوشی اومد…
آواا جواب داد و مهسا رو بیدار کرد.
+دختر پاشو که داداشم زنگ زد.
مهسا سراسیمه لباس پوشید. از عجله و ترسشون کمی جا خوردم.
-خب داداشِ آوا زنگ زده تو چرا ترسیدی.
× چون داداشِ ایشون ، شوهرِ منم میشه!!اوکی!؟گرفتی حالا.؟
پایان.
نوشته: blue
@dastankadhi
-ببینم خوشکل خانوم اون کون لعنتیت قبلا فتح شده؟؟اصلا کیر به خودش دیده؟
+وای وای!!بچه دلش هوس کونم رو کرده.
شروع کرد به خندیدن.
-اگه میخوای درد کون دادن رو تحمل کنم به جاش یه شرط دارم.
چه شرطی؟
باید انتخاب کنی من خوشکل تر و سکسی ترم یا مهسا.
-پس تو هم مهسا هستی.!!ازآشناییتون خوشبختم.جالبه امشب بعد دو بار سکس اسم کسایی که گاییدم رو فهمیدم.فکر کنم اتفاق جالبی باشه که امشب رو فراموش نکنم.!! ببینم حالا جوابم هر چی باشه که از قولت پشیمون نمیشی؟؟
+نه مطمئن باش.
خب پس بگم مهسا.
آوا یه چشمک به مهسا انداخت و گفت:
+چی بهت گفتم.؟تو حتی از منم خوشکل تری و میتونی از منم جلو بزنی.
آوا دراز کشید و پاهاش رو بالا داد تا سوراخش کاملا بالا بیاد.
انگشتم رو خیس کردم تا سوراخش واسه فتح کردن آماده بشه. با چند تا فشار سر کیرم رو فرستادم داخل و کمی مکث کردم.از ناله هاش و حالت صورتش معلوم بود درد میکشه.با چند بار جلو عقب کردن ، سوراخ کونش گشاد تر شد و میشد آهسته تلمبه زد.
مهسا که دیگه حالی واسش نمونده بود به زور چشماش رو باز نگه میداشت و ما رو تماشا میکرد…
گاییدن یه کونِ فوق العاده ، میتونست حُسنِ ختامِ خوبی واسه پایان شبمون باشه.
سرعت تلمبه زدنم رو بیشتر کردمو نزدیک به ارضا شدن که رسیدم کاندومی که استفاده کردم رو بیرون کشیدم و با فشار آبم رو رویِ شکم آوا خالی کردم.
صبح چشمام رو کنارِ دوتا دختر لخت رویِ تختم باز کردم.
از کشویَ کنار تخت عکسش رو مثل هر صبح که بیدار میشم در آوردم و تماشاش میکردم.
صدایِ آوا رو شنیدم که ازم پرسید
+به چی اینجوری با احساس نگاه میکنی و مات و مبهوتش شدی؟
-به همونی که باعث شده تبدیل بشم به اینی که الان میبینی.همون که قلبم رو با خودش برد و به جاش یه سنگ باقی گذاشت.
.
.
.
صدای گوشی اومد…
آواا جواب داد و مهسا رو بیدار کرد.
+دختر پاشو که داداشم زنگ زد.
مهسا سراسیمه لباس پوشید. از عجله و ترسشون کمی جا خوردم.
-خب داداشِ آوا زنگ زده تو چرا ترسیدی.
× چون داداشِ ایشون ، شوهرِ منم میشه!!اوکی!؟گرفتی حالا.؟
پایان.
نوشته: blue
@dastankadhi
خرابش کردم...اما!
1401/04/14
#خیانت #عاشقی #زن_دوست
یکسالی بود که نگار رو میشناختم…
واسه منی که هفت خط عالم بودم و هزارتا دختر مختلف دیده بودم،پاک ترین ورژنی بود که تو جامعه دیده بودم.
البته که ازونایی نبود که صبح تا شب تو خونه حبسش کنن به هیچ وجه یک دختر مستقل که از ۱۸ سالگی کار میکرد و دستش جلو خونوادش دراز نبود،تو جامعه چرخیده بود،
اما خیلی با حیا و متین و سفت بود.
به غایت زیبا
با چشمهای جادویی
و لبخند مسحور کننده…
پاره شدم تا تونستم اعتمادشو جلب کنم
داشتم عاشقش میشدم،
عاشق نجابتش
چشماش
حرف زدنش
دنیای قشنگش…
سه سال دوست بودیم
جونش واسم در میرفت
دور از چشمش با چند نفری تیک زده بودمو خوابیده بودم اما توجیهم این بود که دوستیم و تعهدی نداریم،اخرشم که نمیخوایم ازدواج کنیم پس بزار عشق کنیم دنیا دوروزه…
گذشت تا وقتی که یکشب به خودم اومدمو گفتم تهش که چی…
چقدر میخای مجرد بمونی و خونه مجردی داشته باشی.
وقتشه سر و سامونی به زندگیت بدی،هر چی میگشتم موردی بهتر از نگار نمیدیدم،پس گفتم همینه!
رفتم خواستگاریش…خودش راضی خونوادش ناراضی،به هر فیلم و اصراری که بود عقد کردیم و دوران جدیدمون شروع شد.
خطمو عوض کردمو و سعی کردم از زندگی کثیف قبلیم بکشم بیرون،سرمو انداختم پایین و چسبیدم به کار و زندگی اما صد حیف…
باغچه ی زندگی من کرموتر از اینی بود که بشه با یک مدت هم نزدنش تمیزش کرد،
دو سه تا از دوست دخترای قبلیم تو اینستا پیام داده بودنو و نگار دیده بود،
یادمه شبی که من خواب بودم و پیامارو دیده بود و بیدارم کرد تا خود صبح اشک میریخت…
دلم کباب میشد ، از این ناراحت بودم که اون هیچ تقصیری نداشت
اما با هزار گوه خوردمو غلط کردم بخشید و گفت اینستاتو پاک کن
همین کارو کردم…
یک مدت چندماهی همه چی اروم بود ،غرور برم داشته بود که من الان عاشقشم و هیچ خدایی نمیتونه منو نسبت به نگار دلسرد کنه…
یک رفیق صمیمی داشتم که از زنش جداشده بود و نگار هم میدونست.
زنش یکروز زنگ زد که میخام ببینمت و حرف دارم به خاطر حساسیت نگار چیزی نگفتم و گفتم نیم ساعت میبینمش و میره پی کارش.
رفتم به دیدنش
نشست تو ماشین و دور زدیم و زدیم و زدیم اونم یکریز اشک میریخت
میگفت:
دوستت به من خیانت کرد ،زندگیم و خراب کرد و…
حالش میزون نبود گفت اگه میشه منو بزار خونه و رفتم سمت خونش که کاش پام میشکست و نمیرفتم.
یه تعارف زد و منم خیلی راحت قبول کردم و رفتم بالا چون اصلا فکرشم نمیکردم چی در انتظارمه…
رسیدیم بالا ،رفت لباس عوض کنه و دست و صورتشو بشوره منم یکم. اب برداشتم بخورم همین که برگشت خشکم زد
یه لباسی پوشیده بود که اگه نمیپوشید کمتر هوایی میشدم و سیخ میکردم
یک شلوارک تا رونش و یک تاپ که سرسینه هاش زده بود بیرون
قبلا خیلی راحت بودیم وقتی میرفتم خونشون که قلیون بکشیم یا مشروب بزنیم کلی میگفتیم و شوخی میکردیم و راحت بودیم اما هیچوقت حتا لباسی نزدیک به اینم تنش ندیده بودم…
گفت چته! گفتم یه نگاه بکن چی تنت کردی توله،کفت اگه بده که برم در بیارمش!
دیگه فرمون دستم نبود و کیرم به جام تصمیم میگرفت
بی هوا بلند شدم و رفتم سمتش بغلش کردم و بردمش پرتش کردم رو تخت
تو ده ثانیه لخت شده بودیم و شروع کردم به کسلیسی…
انقدر خوردم که صدای جیغش خونرو برداشته بود و با دست جلو دهنش و میگرفت…
وحشی شده بود اومد و منو خوابوند و یکجوری واسم ساک زد که تو کمتر از پنج دقیقه آبم اومدو تا قطره آخرشو خورد…
سکسی تر از اینی بود که بیخیالش بشم و میخوردمشو با دست واسش میمالوندم تا دوباره سیخ کنم
تا قبل اینکه کیرم سیخ بشه اونم یکبار ارضا شد …
شروع کردم به کردنش تا جون داشتم تلمبه میزدم و تا دسته میکر
1401/04/14
#خیانت #عاشقی #زن_دوست
یکسالی بود که نگار رو میشناختم…
واسه منی که هفت خط عالم بودم و هزارتا دختر مختلف دیده بودم،پاک ترین ورژنی بود که تو جامعه دیده بودم.
البته که ازونایی نبود که صبح تا شب تو خونه حبسش کنن به هیچ وجه یک دختر مستقل که از ۱۸ سالگی کار میکرد و دستش جلو خونوادش دراز نبود،تو جامعه چرخیده بود،
اما خیلی با حیا و متین و سفت بود.
به غایت زیبا
با چشمهای جادویی
و لبخند مسحور کننده…
پاره شدم تا تونستم اعتمادشو جلب کنم
داشتم عاشقش میشدم،
عاشق نجابتش
چشماش
حرف زدنش
دنیای قشنگش…
سه سال دوست بودیم
جونش واسم در میرفت
دور از چشمش با چند نفری تیک زده بودمو خوابیده بودم اما توجیهم این بود که دوستیم و تعهدی نداریم،اخرشم که نمیخوایم ازدواج کنیم پس بزار عشق کنیم دنیا دوروزه…
گذشت تا وقتی که یکشب به خودم اومدمو گفتم تهش که چی…
چقدر میخای مجرد بمونی و خونه مجردی داشته باشی.
وقتشه سر و سامونی به زندگیت بدی،هر چی میگشتم موردی بهتر از نگار نمیدیدم،پس گفتم همینه!
رفتم خواستگاریش…خودش راضی خونوادش ناراضی،به هر فیلم و اصراری که بود عقد کردیم و دوران جدیدمون شروع شد.
خطمو عوض کردمو و سعی کردم از زندگی کثیف قبلیم بکشم بیرون،سرمو انداختم پایین و چسبیدم به کار و زندگی اما صد حیف…
باغچه ی زندگی من کرموتر از اینی بود که بشه با یک مدت هم نزدنش تمیزش کرد،
دو سه تا از دوست دخترای قبلیم تو اینستا پیام داده بودنو و نگار دیده بود،
یادمه شبی که من خواب بودم و پیامارو دیده بود و بیدارم کرد تا خود صبح اشک میریخت…
دلم کباب میشد ، از این ناراحت بودم که اون هیچ تقصیری نداشت
اما با هزار گوه خوردمو غلط کردم بخشید و گفت اینستاتو پاک کن
همین کارو کردم…
یک مدت چندماهی همه چی اروم بود ،غرور برم داشته بود که من الان عاشقشم و هیچ خدایی نمیتونه منو نسبت به نگار دلسرد کنه…
یک رفیق صمیمی داشتم که از زنش جداشده بود و نگار هم میدونست.
زنش یکروز زنگ زد که میخام ببینمت و حرف دارم به خاطر حساسیت نگار چیزی نگفتم و گفتم نیم ساعت میبینمش و میره پی کارش.
رفتم به دیدنش
نشست تو ماشین و دور زدیم و زدیم و زدیم اونم یکریز اشک میریخت
میگفت:
دوستت به من خیانت کرد ،زندگیم و خراب کرد و…
حالش میزون نبود گفت اگه میشه منو بزار خونه و رفتم سمت خونش که کاش پام میشکست و نمیرفتم.
یه تعارف زد و منم خیلی راحت قبول کردم و رفتم بالا چون اصلا فکرشم نمیکردم چی در انتظارمه…
رسیدیم بالا ،رفت لباس عوض کنه و دست و صورتشو بشوره منم یکم. اب برداشتم بخورم همین که برگشت خشکم زد
یه لباسی پوشیده بود که اگه نمیپوشید کمتر هوایی میشدم و سیخ میکردم
یک شلوارک تا رونش و یک تاپ که سرسینه هاش زده بود بیرون
قبلا خیلی راحت بودیم وقتی میرفتم خونشون که قلیون بکشیم یا مشروب بزنیم کلی میگفتیم و شوخی میکردیم و راحت بودیم اما هیچوقت حتا لباسی نزدیک به اینم تنش ندیده بودم…
گفت چته! گفتم یه نگاه بکن چی تنت کردی توله،کفت اگه بده که برم در بیارمش!
دیگه فرمون دستم نبود و کیرم به جام تصمیم میگرفت
بی هوا بلند شدم و رفتم سمتش بغلش کردم و بردمش پرتش کردم رو تخت
تو ده ثانیه لخت شده بودیم و شروع کردم به کسلیسی…
انقدر خوردم که صدای جیغش خونرو برداشته بود و با دست جلو دهنش و میگرفت…
وحشی شده بود اومد و منو خوابوند و یکجوری واسم ساک زد که تو کمتر از پنج دقیقه آبم اومدو تا قطره آخرشو خورد…
سکسی تر از اینی بود که بیخیالش بشم و میخوردمشو با دست واسش میمالوندم تا دوباره سیخ کنم
تا قبل اینکه کیرم سیخ بشه اونم یکبار ارضا شد …
شروع کردم به کردنش تا جون داشتم تلمبه میزدم و تا دسته میکر
دم تو کسش…
دوباره ابم اومد و ریختم رو صورتش ،توله از خوردنش هیچ ابایی نداشت و با دست ابارو برمیداشت و میخورد…
رفتم دست شویی و اونم رفت یک دوش گرفتو برگشت …
ده دقیقه نگذشته بود که نگار زنگ زد …اسمش که افتاد رو صفحه ی لحظه دنیام سیاه شد و حسی گوه تر از هر چیزی که فکرشو بکنی اومد سراغم…
میترسیدم باهاش رو ب رو بشم و از تو چشمام بخونه و زندگیم به فنا بره…
با فاطیما خداحافظی کردمو و زدم بیرون به امید اینکه دیگه نبینمش،گذاشتمش بلک لیست و یه دوری تو خیابونا زدم…
اما کاش همینجا تموم میشد…
فرداش ساعت ۴ عصر بود داشتم کمکم از سر کار برمیگشتم خونه مجردی خودم که نگار اونجا بود…
گوشیم زنگ خورد صدای نگار میومد که یک ریز جیغ میزد و فحش میداد و
میگفت
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم…
نمیدونم چجوری خودم و رسوندم خونه که دیدم گوشی تو دستشه مثل یک تیکه کوشت یک گوشه افتاده بود و بی صدا اشک میریخت…
گوشیشو برداشتم دیدم حداقل ده تا عکس از سکس دیروزمون از یک خط ناشناس واسش فرستاده شده…
کار فاطیما بود که میخواست به دوستم بگه رفتم به رفیقت دادم…
دنیام تیره و تار شد
هیچ جوری نمیتونستم سرپوش بزارم چون اونموقع ریشام تنهادفعه ای بود که بلندشون کرده بودمو مشخص بود عکسا جدیدن
تا یکماه باهام حرف نمیزد…
محتاج فقط یک نگاهش بودم
وقتی چشماش ب چشمام میخورد با یک حس تنفری نگاهم میکرد که دوست داشتم بمیرم…
تاحالا انقدر حس پوچی و حقارت نکرده بودم…
واقعا از ته دلم دوست داشتم بمیرم و عرضه نداشتم خودم اینکارو بکنم…
تنها چیزی که قبلا بهم شور و انگیزه میداد دوست داشتن بی حد و مرز نگار بود که الان هیچ اثری ازشون نبود و تنفر جاشو گرفته بود…
میگفت باید جداشیم
میگفت انتخابم اشتباه بوده
اما اشکالی نداره خودم مقصرم
بابام گفت استخاره گرفتم بد اومده ولی منه خر گوش ندادم
اینارو که میگفت هر کلمش مثل یک خنجر بود که به قلبم میخورد
روز و شب التماسش میکردم
که فقط یک فرصت بده
یک فرصت…
بعد از یکماه کذایی،یکشب گفت خسته شدم
بریدم
امیدی ندارم
اما
میخوام درستش کنی،میتونی؟؟
میگفت و اشک میریخت
چراغ دلم روشن شد
گفتم تو فقط یک فرصت بده ببین چکار میکنم
سه سال ازون روزها میگذره
شاید دوستان باورتون نشه خوشحالم که اون اتفاقات روزهای اول زندگیم افتاد،باعث شد بفهمم زندگی چیه و عشق چیه،چون اکه مثل خیلیا بعد چنسال اتفاق میفتاد و باعث میشد زندگیشون از هم بپاشه دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم…
الان میپرستمش
میدونه عاشقشم
میمیرم براش
جونم در میره واسش
یک روز گفت واقعا از ته دل بخشیدمت اما من هنوز خودمو نبخشیدم تا موقع مرگم باید بهش خدمت کنم بلکه بتونم یکم از سختیایی که اونموقع کشیده کم کنم.
میدونم این اتفاقیه که واسه خیلیا افتاده،فکر میکنن درست بشو نیست اما میشه،خیلللیییی سختی داره اما میشه…
زمانی که مجرد بودم خیییلی زیاد میومدم این سایت
یهو به ذهنم اومدم بیام و داستانمو بگم
امیدوارم داستان واقعی زندگیم رو دوست داشته باشید…
نوشته: غریب
@dastankadhi
دوباره ابم اومد و ریختم رو صورتش ،توله از خوردنش هیچ ابایی نداشت و با دست ابارو برمیداشت و میخورد…
رفتم دست شویی و اونم رفت یک دوش گرفتو برگشت …
ده دقیقه نگذشته بود که نگار زنگ زد …اسمش که افتاد رو صفحه ی لحظه دنیام سیاه شد و حسی گوه تر از هر چیزی که فکرشو بکنی اومد سراغم…
میترسیدم باهاش رو ب رو بشم و از تو چشمام بخونه و زندگیم به فنا بره…
با فاطیما خداحافظی کردمو و زدم بیرون به امید اینکه دیگه نبینمش،گذاشتمش بلک لیست و یه دوری تو خیابونا زدم…
اما کاش همینجا تموم میشد…
فرداش ساعت ۴ عصر بود داشتم کمکم از سر کار برمیگشتم خونه مجردی خودم که نگار اونجا بود…
گوشیم زنگ خورد صدای نگار میومد که یک ریز جیغ میزد و فحش میداد و
میگفت
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم
مگه من باهات چکار کرده بودم…
نمیدونم چجوری خودم و رسوندم خونه که دیدم گوشی تو دستشه مثل یک تیکه کوشت یک گوشه افتاده بود و بی صدا اشک میریخت…
گوشیشو برداشتم دیدم حداقل ده تا عکس از سکس دیروزمون از یک خط ناشناس واسش فرستاده شده…
کار فاطیما بود که میخواست به دوستم بگه رفتم به رفیقت دادم…
دنیام تیره و تار شد
هیچ جوری نمیتونستم سرپوش بزارم چون اونموقع ریشام تنهادفعه ای بود که بلندشون کرده بودمو مشخص بود عکسا جدیدن
تا یکماه باهام حرف نمیزد…
محتاج فقط یک نگاهش بودم
وقتی چشماش ب چشمام میخورد با یک حس تنفری نگاهم میکرد که دوست داشتم بمیرم…
تاحالا انقدر حس پوچی و حقارت نکرده بودم…
واقعا از ته دلم دوست داشتم بمیرم و عرضه نداشتم خودم اینکارو بکنم…
تنها چیزی که قبلا بهم شور و انگیزه میداد دوست داشتن بی حد و مرز نگار بود که الان هیچ اثری ازشون نبود و تنفر جاشو گرفته بود…
میگفت باید جداشیم
میگفت انتخابم اشتباه بوده
اما اشکالی نداره خودم مقصرم
بابام گفت استخاره گرفتم بد اومده ولی منه خر گوش ندادم
اینارو که میگفت هر کلمش مثل یک خنجر بود که به قلبم میخورد
روز و شب التماسش میکردم
که فقط یک فرصت بده
یک فرصت…
بعد از یکماه کذایی،یکشب گفت خسته شدم
بریدم
امیدی ندارم
اما
میخوام درستش کنی،میتونی؟؟
میگفت و اشک میریخت
چراغ دلم روشن شد
گفتم تو فقط یک فرصت بده ببین چکار میکنم
سه سال ازون روزها میگذره
شاید دوستان باورتون نشه خوشحالم که اون اتفاقات روزهای اول زندگیم افتاد،باعث شد بفهمم زندگی چیه و عشق چیه،چون اکه مثل خیلیا بعد چنسال اتفاق میفتاد و باعث میشد زندگیشون از هم بپاشه دیگه چیزی واسه از دست دادن نداشتم…
الان میپرستمش
میدونه عاشقشم
میمیرم براش
جونم در میره واسش
یک روز گفت واقعا از ته دل بخشیدمت اما من هنوز خودمو نبخشیدم تا موقع مرگم باید بهش خدمت کنم بلکه بتونم یکم از سختیایی که اونموقع کشیده کم کنم.
میدونم این اتفاقیه که واسه خیلیا افتاده،فکر میکنن درست بشو نیست اما میشه،خیلللیییی سختی داره اما میشه…
زمانی که مجرد بودم خیییلی زیاد میومدم این سایت
یهو به ذهنم اومدم بیام و داستانمو بگم
امیدوارم داستان واقعی زندگیم رو دوست داشته باشید…
نوشته: غریب
@dastankadhi
Forwarded from تکست غم_بیوغمگین ()
سکس با خانم مهندس
1401/04/15
#زن_مطلقه
سلام
این داستان واقعیته پس میخای باور کن یا نکن مهم نیست
داستان از این قراره که من اسمم میلاده،ساکن قمم،بیست و یک سالمه
فیس و چهره ام بیبی فیس ،موهامم بوره ،ت اینستا ی پیج بود خانم مهندس بود خلاصه من خیلی تو نخ این مهندس بودم حدودا ۳۰ سالش
میشد ،وضعشم توپپپپپ بود،من زیاد استوری های این خانم رو ریپ میزدم،هر دفعه ی لایک میکرد و بس ،یه شب که پنج شنبه هم بود استوری گذاشت بعد ریپ زدم جواب منو داد،خلاصه پرسید بچه کجایی و این حرفها خلاصه بکنم چت کردیم ،گف بیا همو ببینم،منم خلاصه تو کونم عروسی شد،شب شد حوالی ساعت ۸ اینا بود اومد سرقرار بعد چی داشتم میدیدم ،ی خانوم خوشگل سوار ۲۰۶ اومد،صد برابر از عکس خوشگل تر بود یعنی ماهههههه،بعد سوار ماشینش شدم رفتیم بیرون ت راه هی صحبت میکردیم دو سه بار اومد دستم بگیره خجالت کشید من دستش گرفتم دیگه یخ اش آب شده بود فهمیدم که مطلقه اس خودش گف خلاصه رفتیم بیرون شام خوردیم،من گفتم دیره باید برم خونه،گفت مگه بهت گیر میدن شب بیرون باشی ؟ من گفتم نه بابا شاید شما خسته باشی نمیخام مزاحم بشم،بعد گفت بریم خونه من تنهام قلیون بکشیم منم از خدا خواسته رفتم ،رفتیم ی ساختمون خوشگل بود ۶ ۷ طبقه بود طبقه ۴رفتیم سمت شهرک قدس،رفتیم بعد من رفتم دست صورتم بشورم بیام دیدم با ی تاپ و شلوار جذب راحتی اومد من همینطور خشکم زد،با خنده گفت چیه؟؟؟من گفتم هیچی ،رفتین بساط قلیون حاظر کردیم نشستیم قلیون کشیدیم فقط نور مخفی ها روشن بود ،صحبت کردیم از زندگش گفت،از شوهرش خلاصه دو ساعتی حرف زدیم ،بعد گفت من برم دوش بگیرم منم نشستم ی سری دیگه قلیون بکشم که هزار و یک جور فکر تو سرم بود،که برم ترتیبش بدم ،ولی باز گفتم بی جنبه بازی درنیارم ،خلاصه از حموم اومد با ی حوله پیچیده بود دور خودش من داشتم قلیون میکشیدم که همونطور اومد سمتم ،من قلبم تند تند میزد ک اومد نزدیکم نشست گفت :چند وقته منتظر همچین روزی بودم از وقتی که فالو کردی ریپ زدی ب استوری هام رفتی رو مخم ،ک یهو پرید لبم خورد که من جا خوردم ،دبگه منم شروع کردم ب خوردن لبش قشنگ نشست رو پاهام منم داشتم بدنشو میمالیدم که گفت بلندم کن ببر اتاق خواب ،که همونطور بردمش اتاق خواب فقط داشتم سینه و بدنشو میخوردم که یهو چشمش ب کیر راست شده من افتاد که با تعجب گفت: چه بزرگه ک من گفتم؛۱۸ سانته که یهو همشو تا ته برد تو حلقش یعنی رو ابرا بودم واییییییی چه خوب بود ،بعد افتادم ب جون کسش یکم خوردم دیدم آبش داره میاد سرمو کشیدم کنار ابش پاشید رو تخت آخ چ دادی زد ،بعد گف بکننننن حالم بدعععع،که منم با سر کیرم داشتم با کسش بازی میکردم که یهو تا ته کردم توش از چشاش برق زد بیرون آخ آخ چه حالی داد همینطور داشتم میکردمش ی بیست دقیقه کردمش احساس کردم میخاد آبم بیاد گفتم کجا بریزم گف بریز توش من تمامش خالی کردم تو کسش آخ انگار از سمت کیرم قبض روح شدم وایی چه داد خلاصه ت بغل هم داشتم لب همدیگه میخوردم دوباره راست کردمم گفتم میخام از کون بکنم که گفت درد داره ،اسپری لیدوکائین زدم از کون هم کردمش که ارضا شد ،منم ارضا شدم همزمان با هم ارضا شدیم خیلی حال داد ،خلاصه بعد از داستان ها چندبار دیگه هم سکس کردیم واقعا دارم لذت میبرم از سکس با خانم مهندس
امیدوارم خوشتون بیاد
نوشته: میلاد
@dastankadhi
1401/04/15
#زن_مطلقه
سلام
این داستان واقعیته پس میخای باور کن یا نکن مهم نیست
داستان از این قراره که من اسمم میلاده،ساکن قمم،بیست و یک سالمه
فیس و چهره ام بیبی فیس ،موهامم بوره ،ت اینستا ی پیج بود خانم مهندس بود خلاصه من خیلی تو نخ این مهندس بودم حدودا ۳۰ سالش
میشد ،وضعشم توپپپپپ بود،من زیاد استوری های این خانم رو ریپ میزدم،هر دفعه ی لایک میکرد و بس ،یه شب که پنج شنبه هم بود استوری گذاشت بعد ریپ زدم جواب منو داد،خلاصه پرسید بچه کجایی و این حرفها خلاصه بکنم چت کردیم ،گف بیا همو ببینم،منم خلاصه تو کونم عروسی شد،شب شد حوالی ساعت ۸ اینا بود اومد سرقرار بعد چی داشتم میدیدم ،ی خانوم خوشگل سوار ۲۰۶ اومد،صد برابر از عکس خوشگل تر بود یعنی ماهههههه،بعد سوار ماشینش شدم رفتیم بیرون ت راه هی صحبت میکردیم دو سه بار اومد دستم بگیره خجالت کشید من دستش گرفتم دیگه یخ اش آب شده بود فهمیدم که مطلقه اس خودش گف خلاصه رفتیم بیرون شام خوردیم،من گفتم دیره باید برم خونه،گفت مگه بهت گیر میدن شب بیرون باشی ؟ من گفتم نه بابا شاید شما خسته باشی نمیخام مزاحم بشم،بعد گفت بریم خونه من تنهام قلیون بکشیم منم از خدا خواسته رفتم ،رفتیم ی ساختمون خوشگل بود ۶ ۷ طبقه بود طبقه ۴رفتیم سمت شهرک قدس،رفتیم بعد من رفتم دست صورتم بشورم بیام دیدم با ی تاپ و شلوار جذب راحتی اومد من همینطور خشکم زد،با خنده گفت چیه؟؟؟من گفتم هیچی ،رفتین بساط قلیون حاظر کردیم نشستیم قلیون کشیدیم فقط نور مخفی ها روشن بود ،صحبت کردیم از زندگش گفت،از شوهرش خلاصه دو ساعتی حرف زدیم ،بعد گفت من برم دوش بگیرم منم نشستم ی سری دیگه قلیون بکشم که هزار و یک جور فکر تو سرم بود،که برم ترتیبش بدم ،ولی باز گفتم بی جنبه بازی درنیارم ،خلاصه از حموم اومد با ی حوله پیچیده بود دور خودش من داشتم قلیون میکشیدم که همونطور اومد سمتم ،من قلبم تند تند میزد ک اومد نزدیکم نشست گفت :چند وقته منتظر همچین روزی بودم از وقتی که فالو کردی ریپ زدی ب استوری هام رفتی رو مخم ،ک یهو پرید لبم خورد که من جا خوردم ،دبگه منم شروع کردم ب خوردن لبش قشنگ نشست رو پاهام منم داشتم بدنشو میمالیدم که گفت بلندم کن ببر اتاق خواب ،که همونطور بردمش اتاق خواب فقط داشتم سینه و بدنشو میخوردم که یهو چشمش ب کیر راست شده من افتاد که با تعجب گفت: چه بزرگه ک من گفتم؛۱۸ سانته که یهو همشو تا ته برد تو حلقش یعنی رو ابرا بودم واییییییی چه خوب بود ،بعد افتادم ب جون کسش یکم خوردم دیدم آبش داره میاد سرمو کشیدم کنار ابش پاشید رو تخت آخ چ دادی زد ،بعد گف بکننننن حالم بدعععع،که منم با سر کیرم داشتم با کسش بازی میکردم که یهو تا ته کردم توش از چشاش برق زد بیرون آخ آخ چه حالی داد همینطور داشتم میکردمش ی بیست دقیقه کردمش احساس کردم میخاد آبم بیاد گفتم کجا بریزم گف بریز توش من تمامش خالی کردم تو کسش آخ انگار از سمت کیرم قبض روح شدم وایی چه داد خلاصه ت بغل هم داشتم لب همدیگه میخوردم دوباره راست کردمم گفتم میخام از کون بکنم که گفت درد داره ،اسپری لیدوکائین زدم از کون هم کردمش که ارضا شد ،منم ارضا شدم همزمان با هم ارضا شدیم خیلی حال داد ،خلاصه بعد از داستان ها چندبار دیگه هم سکس کردیم واقعا دارم لذت میبرم از سکس با خانم مهندس
امیدوارم خوشتون بیاد
نوشته: میلاد
@dastankadhi
تجربه تلخ گی با سن بالای دروغگو
1401/04/15
#گی #سن_بالا
سلام.این یه داستان گی هست.هیچکس مجبورتون نکرده بخونین.ولی اگه میخونین فحش ندین
من ۲ تا داستان دیگه هم گذاشتم به نامهای تجربه لاپایی با میانسال و تجربه ی گی با سن بالا
این تجربه ی من متاسفانه برام بد تموم شد
توی هورنت که میچرخیدم یه اکانتی به چشمم خورد.اسمش مهدی بود ۵۰ سال سنش بود.موهای سفید و تپل بود و سیبیل سفید داشت.تو مشخصاتش زده بود که فاعله.با خودم گفتم شاید سافت قبول کنه و دخول انجام نده. بهش پیام دادم که سافت اوکی هستی اونم گفت نه. منم ضدحال خوردم ولی انقد روش کراش زده بودم و واسم جذاب بود و حشریم میکرد بازم پیام دادم و جواب نداد.برنامه ی هورنت قابلیت پست و استوری داره.این هر پستی که میذاشت لایک میکردم و کامنت میذاشتم. یه روز دیدم خودش پیام داده بیا سافت باشیم.منم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم.یه چند روزی با هم حرف زدیم و تماس تصویری میگرفتیم.بهش گفتم در اولین فرصت میام پیشت اونم گفت باشه.یه روز کاملا غیر منتظره دم ظهر بود که بهم پیام داد بیا خونه ی من خالیه و دیگه همچین فرصتی گیر نمیاد و فلان.منم اصلا شرایط بیرون رفتن تو اون لحظه رو نداشتم و واسم سخت بود به خانواده یه جوری بگم باور کنن.خلاصه با هر بدبختی ای تونستم برم بیرون و رسیدم به یه میدون که اون منو با ماشین سوار کنه ببره خونش.بهم گفته بود ضایعات و آهن آلات میخره میفروشه.دیدم یه پیکان وانت جلوم نگه داشت و خودش بود.منم اعتمادم بیشتر شد که دروغ نمیگفت.تو راه خونه ک بودیم گفت یه پسر داره در حال خدمته و زنش رفته خونه ی مادرش تا شب نیستن.منم خیالم راحت شد. من هنوز استرس داشتم منو دید گفت چرا استرس داری ناراحت نباش.بعدش گفت دوستداری دوطرفه بشیم.من ترسیدم چون تو اون مدتی که چت میکردبم بارها بهش گفتم حق نداری داخل کنی اونم میگفت باشه.بهش گفتم ما مگه حرفامونو نزده بودیم.اونم گفت اوکی زور ک نیست نمیخوای.رسیدیم خونش رفتم تو اتاقش رو تخت لباسامو کندم و با شرت منتظر بودم بیاد که اومد تو اتاق اونم مثل من با شرت بود.با یه لبخند اشاره کرده برم طرفش .رفتم و شروع کردیم لب گرفتن.خیلی داشتم لذت میبردم.معلوم بود که بلده اینکارو.یکم لب گرفتیم و شرتامونو درآوردیم.کیرشو که دیدم جا خوردم.یه کیر ۱۲ سانتی کوچیک داشت.در حالی که عکسی که واسم فرستاده بود کیرش ۱۸ سانت بود.این اولین دروغش بود.منم حشری بودیم اون لحظه حالیم نبود.شروع کردم واسش ساک زدن.یکم که گذشت گفت من برم روغن زیتون بیارم.منم ترسیدم گفتم مگه قراره داخل کنی؟مگه فقط لاپایی نبود.اونم گفت نه داخل نمیکنم فقط میخوام روون باشه که لاپایی بیشتر بهم کیف بده.رفت روغن آورد زد.کونم و کیرشو روون کرد و شروع کرد به لاپایی.منم باز گفتم داخل نکنیا اونم گفت نه حواسم هس.وقتی لاپا میزد یکم درد میومد ولی اونقد نبود.بعد چند دقیقه گفت داره آبم میاد.اون لحظه بود که بازم بهم دروغ گفت و یهو کیرشو تا ته فرو کرد داخل منم یه داد بلند کشیدم و سریع کشیدم کنار.مرتیکه حرومزاده از سادگی من سواستفاده کرد.شانس آوردم کیرش کوچیک بود وگرنه معلوم نبود چی پیش میومد.انقد درد داشتم که گریم گرفته بود نمیشد تحمل کرد.ازش ترسیده بودم میخواستم فقط برم.برا اینکه حفظ ظاهر کنم ادامه دادم.چون من هنوز ارضا نشده بودم.خودمو ارضا کردم و گفتم بریم.سوار ماشین شدیم و تا موقعی که رسیدیم تا میدون عادی جلوه دادم. پیاده شدم و خداحافظی کردم ازش.از میدون که ماشین نشستم برم خونه دیدم پیام داد ماشین سوار شدی؟منم بهش گفتم دیگه بهم پیام نده نباید کاری میکردی دردم بیاد ازم سواستفاده کردی.اونم با کمال وقاحت گفت من که
1401/04/15
#گی #سن_بالا
سلام.این یه داستان گی هست.هیچکس مجبورتون نکرده بخونین.ولی اگه میخونین فحش ندین
من ۲ تا داستان دیگه هم گذاشتم به نامهای تجربه لاپایی با میانسال و تجربه ی گی با سن بالا
این تجربه ی من متاسفانه برام بد تموم شد
توی هورنت که میچرخیدم یه اکانتی به چشمم خورد.اسمش مهدی بود ۵۰ سال سنش بود.موهای سفید و تپل بود و سیبیل سفید داشت.تو مشخصاتش زده بود که فاعله.با خودم گفتم شاید سافت قبول کنه و دخول انجام نده. بهش پیام دادم که سافت اوکی هستی اونم گفت نه. منم ضدحال خوردم ولی انقد روش کراش زده بودم و واسم جذاب بود و حشریم میکرد بازم پیام دادم و جواب نداد.برنامه ی هورنت قابلیت پست و استوری داره.این هر پستی که میذاشت لایک میکردم و کامنت میذاشتم. یه روز دیدم خودش پیام داده بیا سافت باشیم.منم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم.یه چند روزی با هم حرف زدیم و تماس تصویری میگرفتیم.بهش گفتم در اولین فرصت میام پیشت اونم گفت باشه.یه روز کاملا غیر منتظره دم ظهر بود که بهم پیام داد بیا خونه ی من خالیه و دیگه همچین فرصتی گیر نمیاد و فلان.منم اصلا شرایط بیرون رفتن تو اون لحظه رو نداشتم و واسم سخت بود به خانواده یه جوری بگم باور کنن.خلاصه با هر بدبختی ای تونستم برم بیرون و رسیدم به یه میدون که اون منو با ماشین سوار کنه ببره خونش.بهم گفته بود ضایعات و آهن آلات میخره میفروشه.دیدم یه پیکان وانت جلوم نگه داشت و خودش بود.منم اعتمادم بیشتر شد که دروغ نمیگفت.تو راه خونه ک بودیم گفت یه پسر داره در حال خدمته و زنش رفته خونه ی مادرش تا شب نیستن.منم خیالم راحت شد. من هنوز استرس داشتم منو دید گفت چرا استرس داری ناراحت نباش.بعدش گفت دوستداری دوطرفه بشیم.من ترسیدم چون تو اون مدتی که چت میکردبم بارها بهش گفتم حق نداری داخل کنی اونم میگفت باشه.بهش گفتم ما مگه حرفامونو نزده بودیم.اونم گفت اوکی زور ک نیست نمیخوای.رسیدیم خونش رفتم تو اتاقش رو تخت لباسامو کندم و با شرت منتظر بودم بیاد که اومد تو اتاق اونم مثل من با شرت بود.با یه لبخند اشاره کرده برم طرفش .رفتم و شروع کردیم لب گرفتن.خیلی داشتم لذت میبردم.معلوم بود که بلده اینکارو.یکم لب گرفتیم و شرتامونو درآوردیم.کیرشو که دیدم جا خوردم.یه کیر ۱۲ سانتی کوچیک داشت.در حالی که عکسی که واسم فرستاده بود کیرش ۱۸ سانت بود.این اولین دروغش بود.منم حشری بودیم اون لحظه حالیم نبود.شروع کردم واسش ساک زدن.یکم که گذشت گفت من برم روغن زیتون بیارم.منم ترسیدم گفتم مگه قراره داخل کنی؟مگه فقط لاپایی نبود.اونم گفت نه داخل نمیکنم فقط میخوام روون باشه که لاپایی بیشتر بهم کیف بده.رفت روغن آورد زد.کونم و کیرشو روون کرد و شروع کرد به لاپایی.منم باز گفتم داخل نکنیا اونم گفت نه حواسم هس.وقتی لاپا میزد یکم درد میومد ولی اونقد نبود.بعد چند دقیقه گفت داره آبم میاد.اون لحظه بود که بازم بهم دروغ گفت و یهو کیرشو تا ته فرو کرد داخل منم یه داد بلند کشیدم و سریع کشیدم کنار.مرتیکه حرومزاده از سادگی من سواستفاده کرد.شانس آوردم کیرش کوچیک بود وگرنه معلوم نبود چی پیش میومد.انقد درد داشتم که گریم گرفته بود نمیشد تحمل کرد.ازش ترسیده بودم میخواستم فقط برم.برا اینکه حفظ ظاهر کنم ادامه دادم.چون من هنوز ارضا نشده بودم.خودمو ارضا کردم و گفتم بریم.سوار ماشین شدیم و تا موقعی که رسیدیم تا میدون عادی جلوه دادم. پیاده شدم و خداحافظی کردم ازش.از میدون که ماشین نشستم برم خونه دیدم پیام داد ماشین سوار شدی؟منم بهش گفتم دیگه بهم پیام نده نباید کاری میکردی دردم بیاد ازم سواستفاده کردی.اونم با کمال وقاحت گفت من که