داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
فاصله (۴)
1401/04/09

#دنباله_دار #بیغیرتی


با سر درد وحشتناکی چشمامو باز کردم توی یه اتاق بیمارستانی بودم اول نفهمیدم که چی شده بود ولی یواش یواش یادم اومد .دستمو خواستم بیارم بالا ولی نیومد گردنمو خم کردم روی مچم باند پیچی شده بود و خیلی می سوخت متوجه شدم که هنوز زنده ام راستشو بخوایین خوشحال شدم . کی منو نجات داه بود و آورده بود اینجا؟ رضا از در اومد تو و نگاهی به من کرد .
نشست کنار تخت و گفت: خب خدا رو شکر که به هوش اومدی آخه دختر این چه کاری بود که کردی؟ فکر نکردی میمیری؟
رومو برگردوندم و بهش نگاه نکردم .
شانس آوردی که من متوجه شدم وگرنه الان به جای رو تخت درمونگاه باید رو تخت مرده شور خونه میخوابیدی .
اشکم جاری شد چرا نذاشتی بمیرم ؟ چرا نذاشتی خودمو از این زندگی نکبتی راحت کنم؟
رضا پاشد و از پنجره به بیرون نگاه کرد: یعنی اینقدر از زندگی با من ناراحتی؟ یعنی من این قدر اذیتت کردم که نمی خواهی با من زندگی کنی؟
تو خودت نمی فهمی مگه تو منو به کارهایی مجبور کردی که تو خوابم نمیتونسنم ببینم تو منو از خودم خالی کردی تو باعث شدی بشم یه فاحشه تو … تو
دیگه نتونستم ادامه بدم و به هق هق افتادم رضا بی هیچ حرفی از در بیرون رفت .
پرستار اومد تو بهم گفت : این سرمت تموم شه میتونی پاشی دخترجون دیگه این کا ررو نکن … یه کیسه خون بهت زدیم از در رفت بیرون .

سه روز تو خونه بستری شدم رضا کارهای خونه رو می کرد و بهم کلی محبت کرد دیگه یواش یواش داشتم فراموش میکردم که چه بلاهایی سرم آورده بود تا این که یه روزی که بیرون بود تلفن زنگ زد وقتی برداشتم محسن خان بود .
سلام عرض شد
علیک سلام
ببخشین من هرچی منتظر شما شدم که به من زنگ نزدین
نشد
خب خیر باشه . بفرمایین که من بالاخره چی کار باید بکنم ؟ رضا دوباره منو تهدید کرده که تا آخر این هفته اون فیلمو علنی میکنه .
دوباره دلشوره افتاد تو وجودم وای اگه علنی بشه چی ؟ جواب آقا جونم اینها رو چی بدم؟ تو این دو هفته اخیر بهشون سر نزده بودم و هر دفعه بهانه ای جور کرده بودم .
آقا محسن اجازه بدین تا فردا من جوابشو به شما میدم .
شب به رضا گفتم : بیا و این سی دی رو از بین ببر از خیر این کار بگذر .
با عصبانیت نگام کرد : که چی بشه ؟ برم زندان و تو از شرم خلاص شی؟ دهنش بوی مشروب میداد هر روز مست تر از قبل میاومد خونه دیگه نمیتونستم باهاش حتی حرف بزنم .
من نمی دونم ولی تو حق نداری که به بهانه خودت آبروی منو هم ببری
عجب کی این حق رو به من نداده؟
من نمیدم .
تو ؟ تو کی هستی که بخواهی با سرنوشت من بازی کنی جوجه؟ فوتت کنم باد بردتت .
فردا صبح تا پاشو از در گذاشت بیرون زنگ زدم به عباس .
صدای عباس هم نگران بود و هم خوشحال: خب کجا بودی ؟ دلم هزار راه رفت بابا .
ببخش نشد بهت زنگ بزنم ولی کاری رو که باید بکنی بکن چی کا رقراره بکنی؟
تلفن محسن خان رو داری؟
بهش دادم نمی دونستم قراره چی کا رکنه ولی خودمو سپرده بودم دستش ظهر محسن خان بهم زنگ زد .
خب خانوم دوستتون بهم گفت که شما آماده همکاری با منین درسته ؟
بله
بسیار خوب اگه من مطمئن باشم که منو شما با همیم و سی دی دست شماست کاری میکنم که رضا به گه خوردن بیافته فقط باید مطئن باشم .
چه جوری می خواهین مطمئن شین ؟
باید اونو بیارین جایی که من می گم .
نه نمیشه
چرا ؟
اوقت اگه شما سی دی رو گرفتین و رفتین من میمونم و رضا چه بلایی قراره سرم بیاد ؟
خندید : زن زرنگی هستی باشه یه نقشه دیگه هم دارم . 3 نفر رو به عنوان دزد می فرستم خونه تون شبونه فقط باید سی دی رو بذاری جایی که به من هم اطلاع بدی این چی؟ این قبوله ؟
باشه کی ؟
کار امروز رو به فردا نیف
کن خانوم جان. همین امشب . سی دی کجاست ؟
تو ی اتاق خواب ما توی دراور.
شب که رضا اومد و خوابید من دیرتر از اون رفتم تو رختخواب ولی اون هنوز بیدار بود .
چیه رضا چرا نخوابیدی هنوز ؟
فکرمیکردم .
به چی ؟
به این مرتیکه محسنه فکر میکردم منو از زندگی انداخته اصلا کیرم دیگه راست نمیشه امروز مهنار گیر بهم داده بود ولی بی فایده خیلی نگرانم .
رضا واقعا که خیلی پررویی ها داری تعریف میکنی؟
برو بابا حال نداری / عقب افتاده .
پشتشو کرد به من و خوابید با چشمهای باز دراز کشیده بودم و به سقف نگاه میکردم . قلبم به شدت میزد و منتظر صدای در بودم انتظاری که زیاد به طول نکشید صدای در و پچ پچ چند نفر رو شنیدم . از ترس سرمو زیر پتو قایم کردم .
رضا یه غلطی زد و روشو به طرف من کرد و باز خوابش برد . پتورو زدم کنار و به در نگاه کردم . لرزشی رو حس کردم . ا ز کارم پشیمون شده بودم ولی دیگه کار از کار گذشته بود . در اتاق آروم باز شد و سه نفر داخل شدند ناخودآگاه از ترس جیغ زدم اون سه نفر سرجاشون خشکشون زد و رضا از جا پرید چند ثانیه همه چی در سکوت فرو رفت و ماها فقط به هم دیگه نگاه می کردیم . رضا ناگهان از جا پرید و تا اومد داد بزنه یکی از اون سه نفر با یه چوب زد توسرش رضا آخی گفت و افتاد زمین و سرشو گرفت تو دستش. خون رو دیدیم که ازش میریخت اون سه نفر چهره شونو پوشونده بودند.
اون که از همه چاقتر بود گفت : سی دی رو چی کارش کردی؟
رضا جوابشو نداد و فقط سرشو مالوند . یکیشون یقه منو گرفت و از روی تخت بلند کرد چاقوشو گذاشت زیر گلوم : یالا بگو وگرنه سرشو بریدم .
جیغ زدم: ولم کن آشغال
که با یه ضربه تو سر جوابمو گرفتم و صدامو بریدم به رضا نگاه کردم ظاهرا کار خیلی جدی تر از اونی که قرا بود داشت پیش می رفت .
یکی دیگه یقه رضا رو گرفت : می گی یا سر زنتو برات ببریم؟
رضا گفت: برام مهم نیست سر اون و من و ببرین سی دی چی هست اصلا ؟
اونی که چوب داشت عصبانی شد و چوبشو بلند کرد و محکم زد پشت کله رضا رضا بی صدا دمر افتاد روی زمین با چشمای باز اون یکی که تا حالا حرف نزده بود یقه اونی که زده بود رو گرفت و
تکون داد: احمق این چه کاری بود ؟ کشتیش که قرارامون این نبود .
اونی که منو گرفته بود ولم کرد و دوبید بیرون: من که نیستم .
صدای پاشو از پله ها میشنیدم اونی هم که زده بود در رفت و سومی هم به دنبال اونها کل این اتفاقات تو 3 دقیقه اتفاق افتاد من شوکه شده بودم و و نمیدونستم که چی کار باید بکنم ؟ با ترس رفتم بالا سر رضا یعنی واقعا مرده بود؟ برش گردوندم به صورتش نگاه کردم از خون خودش قرمز بود ولی نفس میکشید ضربه فقط بیهوشش کرده بود . از جا پاشدم در خونه رو بستم سی دی، باید سی دی رو پیدا میکردم و از بین می بردم . رفتم سر کشو قفل بود یه چاقو بزرگ آوردم و انداختم تو شکاف زور زدم زور زدم تا قفلو رو شکوندم یه سی دی درست روبرو بود . ورداشتم گذاشتم توی دستگاه خودش بود ورداشتم خب حالا چیکارش کنم؟ دو دستمو انداختم دو ورش و شکوندمش خیالم راحت شد ور داشتم از در اومدم بیرون میخواستم ببرم بریزم توی جوب آبی که درست از جلوی در خونه رد می شد . وقتی ریختم . نفس راحتی کشیدم از پله ها اومدم برم بالا که یکی از همسایه ها اومده بیرون وحشتزده بهم گفت : چی شده ؟
نفس نفس می زدم : خونه مون دزد اومده بود شوهرمم هم زدن دنبالشون کردم ولی دویدند و رفتند .
از صدای ما بقیه همسایه ها هم اومدن بیرون .باهم بالا رفتیم .وای چی میدیدم . رضا اومده بود بیرون و با صورت افتاده بود روی پله ها و معلوم بود که چند باری هم غلط زده .
……
آقا جون گفت : دختر شوهرت
که دیگه چیزی نمی فهمه . موندی خونه که چی بشه ؟
آخه هنوز شوهرمه هنوز وسایلم اونجاست .
ببین اون دیگه هیچی نمی فهمه منگل شده . طلاق تو رو هم دو روزه می گیرم میام باهات وسایلتو جمع میکنیم میریم خونه خودمون تو که نباید خودتو به پای اون بسوزونی که .
دیگه رو حرفش نمیتونستم حرف بزنم از اون شب 2 ماه میگذشت . رضا در اثر اون ضربه ها هوش و حواسش را از دست داده بود و دیگه کسی رو نمیشناخت . پلیس هم به چیزی دست پیدا نکرده بود . تو رفت و آمدها یه باری هم محسن خان اومد و بهش گفتم موضوع رو، و دیگه رفت و پشت سرشو دیگه نگاه نکرد .
خانواده اش گذاشتنش توی یک آسایشگاه من هم طلاقمو خیلی راحت گرفتم و برگشتم تو همون خونه ای که توش بزرگ شده بودم و زیر خونه عباس جون خودم . هر روز هم دیگه رو می دیدیم عباس خیلی به من علاقه داشت و خیلی هم احتراممو داشت خودم هم توقع نداشتم که بعد از این داستانها و اتفاقاتی تلخی که برام افتاده بود این قدر یکی میتونه جنتلمن باشه و به من علاقه داشته باشه ولی عشق اون به من واقعا افسانه ای بود . تو این مدت یه بار هم دستمو نگرفته بود و یواش یواش داشتم همون دخترخوب و نجیبی میشدم که بودم یه روز عصر عباس رو دیدم که سگرمه اش تو هم بود .
چی شده عباس خان؟
چیزی نیست فقط موضوع عزیزه .
چی شده مگه ؟
اون با ازدواج من با تو مخالفه
از حرفش تعجب نکردم ازدواج با یه زن مطلقه مطلوب هرکسی نیست ولی بغض گلومو گرفت و سرمو انداختم پایین یواش یواش حس کرده بودم که لیاقت یک زندگی خوب رو دارم یه نفس عمیقی کشیدم و تو چشمهای عباس نگاه کردم بانگرانی داشت بهم نگاه میکرد .
یه لبخندی زدم : خب تعجب هم نداره . کی میاد پسر یکی یدونشه قربونی یه زن مطلقه کنه؟
عباس نگاهم کرد و گفت : ولی وقتی من خودم می خوام دیگه مشکلی نباید باشه .
ببین عباس جون من دلم نمی خواد که تو به خاطر من جلوی روی خانوادت بایستی .
نه من تو رو میخوام و برای رسیدن به تو هرکاری حاضرم بکنم حتی اگه پاش بیافته باهاش در میافتم
که انگشتم رو گذاشتم روی لبش و هیس گفتم لبم و گاز گرفتم و گفتم : ای ای تو که پسر خوبی بودی
عباس ساکت شد و منو نگاه کرد و لبش رو غنچه کرد و انگشتمو بوسید . انگشتمو کشیدم عقب و دوباره لبخندی زدم : ببین عباس جان تو منو دوست داری این باعث افتخارمه من خودم میدونم بعد از اون مصیبتهایی که به سرم اومد کمترکسیه که اون موضوعها رو بدونه و حاضر بشه با من ازدواج کنه ولی تو این فداکاری رو داری میکنی من هم تو رو دوست دارم و حاضرم که تو هر کاری بگی انجام بدم ولی ازت خواهش میکنم که این موضوع رو به خوبی و خوشی حلش کن باشه ؟
بلند شدم و چادرم رو پیچیدم دورم و از پله ها رفتم پایین توی اتاقم که رسیدم بغضم ترکید و زار زار گریه کردم این مصیبتها حق من نبود من الان باید برای خودم زندگی آرومی داشته باشم نه که این وضعیت من باشه خانوم جونم در رو باز کرد و اومد تو .
دختر این چه کاریه که با خودت میکنی؟ بابا مگه تو اولی هستی که بی شوهر شده ؟ خدا رو صد هزار مرتبه شکر تو جوونی و خوشگلی لنگه نداری . هزارون هزار منتتو دارند قربونت برم .
خودمو انداختم تو بغلش نازم کرد و گفت : حالا پاشو پاشو یه چیزی بهت بگم خوشحال شی .
نشستم و اشکامو پاک کردم .
حاج مرتضی رو یادت هست که قدیما شریک بابات بوده ؟ پسرشو فرستاده بوده خارج درس بخونه اون اونجا یه زن از این خارجیها گرفته ولی نتونستن کنار بیان . فکرکنم مادرجون همدیگه رو راضی نمیکردن
و خندید من هم خنده ام گرفت .
خلاصه جونم واست بگه که پسره خیلی هم مومن و با خداست ولی اومده ایران و اونو طلاق داده و
میخواد دیگه وردست آقاش وایسه تو حجره . حاج مرتضی میخواد دست پسره رو همینجا بند کنه که یاد تو افتاده و به آقا جونت رو انداخته . آقاتم که قبول کرده و عصر میان خواستگاری .
چی ؟ چشام گشاد شد. خانوم جون من دیگه نمیخوام ازدواج کنم که .
خبه خبه. چه حرفا میشنوم . دختر هنوز 20سالش نشده واسه من سر زیاد شده
و دور خودش چرخید و رفت بیرون ای وای پس عباس چی میشه ؟ باز داستان قبلی ؟ دویدم از تلفن شمارشو گرفتم به عباس موضوع رو گفتم خیلی ناراحت شد
گفت: خودم تنهایی هم که شده پا می شم میام خواستگاری .
نه عزیزم نمیشه آقا جونم قبولت نمیکنه بعدشم کار سخت تر میشه تو فقط سعی کن مامانت رو راضی کنی اون بیاد بقیه اش با من .
بعد از ظهر خانوم جونم به زور منو فرستاد حموم
برو دختر برو این قدر چشم سفیدی نکن آخه جلو خواهرو مادرش آبروریزی میشه .
زیر دوش آب حرص میخوردم ولی عیب نداشت . جوری رفتار میکنم که منو نخوان و دمبشونو بذارن رو کولشون و برن نیان . اومدم بیرون خانوم جون نگام کرد و برام قربون صدقه رفت .
چشمم به کف پات باشه مادر . این پنجه آفتاب رو کی دیده تا حالا؟
لبخند زدم . خانوم جون همیشه ازم تعریف میکرد .
چند ساعت بعد خواستگارا اومدن مادر و سه تا خواهر دم در چادراشونو آویزون کردند و نشستند مادرشون خیلی پیر بود ولی خواهراش با چشاشون داشتند منو قورت میدادند . طبق سفارش خانوم جون یه دامن بلند پام کرده بودم ولی فکر کنم با اون چشاشون تا شورتم رو هم دیده بودند ! کمی که گذشت خواهر بزرگه به من اشاره کرد و گفت عروس خانوم بیا پیش من بشین ببینم . معلوم بود تصمیم گیرنده اونه و مادره این وسط فقط دکوره کنارش نشستم با دستش چونه ام رو گرفت و خریدارانه براندازم کرد . خنده ام گرفت . یاد برده داری های قدیم افتاده بودم . خواهر کوچیکه که 30 سالی می خورد داشته باشه بلند داشت می گفت : فتبارک … که صداشو برید خواهراش چپ چپ نگاهش کردند اونم سرشو به میوه پوست کندن مشغول کرد . از اینجا اونجا حرف زدند و بدون اشاره به موضوع اصلی بالاخره از اونجا رفتند .
نفس راحتی کشیدم شب آقا جونم که اومد با خانوم جون پچ پچ کردند ولی من یواشکی با تلفن با عباس داشتیم قروبن صدقه هم می رفتیم عباس همیشه تو حرفهای عاشقونه که به هم میزدیم سعی میکرد که وارد حریم نشه ولی اون شب نمی دونم چرا همش حرفهای سکسی میزد .
عباس زشته
زشت چیه گلم ؟ زشت پیرزنه که با شورت بیاد بیرون .
ای خنده ام گرفت
حالا ببین لب من مزه اش چه جوریه؟
مزه گیلاس
عباس خندید چرا گیلاس ؟
نمیدونم چون مزه آلبالو نمیده و غش غش خندیدم .
ولی لبای تو مزه توت وحشی میده و من می خوام الان بخورمشون .
الان؟
آره همین الان . بیا رو پشت بوم .
نه بابا نمیشه آقا جونم اومده چی بگم بیام بیرون این موقع شب .
باشه وقتی خوابید بیا من منتظرتم
و قطع کرد از اتاق اومدم بیرون خانوم جونم منو اشاره کرد که بیام جلو نشستم روبروش .
آقا جون گفت : ببین دخترم عیال و صبیه های حاج مرتضی شما رو پسندیدند فقط مونده که خود اقا زاده اش ببینه و خود شما که اونم تا همین هفته انجام میشه .
دهنم باز موند عجب من که تا تونسته بودم بی محلی کرده بودم ولی ظاهرا نظر اونا چیز دیگه ای بوده .
آقا جون ادامه داد : حاج مرتضی عجله داره که این وصلت هر چه سریعتر سر بگیره و ساعت هم دیدند و ازم خواسته که اجازه بده که بنده زادش با خانواده فردا برای بحثهای تکمیلی بیان شما که مخالفتی نداری؟
حرفی نزدم روم نمی شد چیزی بگم عیب نداره بذار پسره بیاد حالشو می گیرم که دیگه اینوارا پیداش نشه . پسره رفته عشق و حالشو کرده حالا اومده میخواد ی
ه دختر چشم گوش بسته بگیره خودم از فکر چرندم خنده ام گرفت . دختر چشم و گوش بسته؟! و تو دل خندیدم . ساعت 11 آقا جون و خانوم جون رفتند بخوابند روم نمیشد برم بالا ولی پاهام منو ناخودآگاه به بالا کشوندند پشت بوم تاریک تاریک بود یه کم ترسیدم برگشتم که برگردم . که عباس دستشو گذاشت رو شونم جیغ کشیدم ولی آروم منو کشوند کنار دیوار پشتی نگاه کرد تو چشام خودم لبم رو گذاشتم روی لبش و بوسیدمش اول لبشو ثابت نگه داشته بود ولی چند ثانیه بعد لبمو کشید تو دهنش .
اوم مزه تمشک وحشی میده حالا . آره عوض شد . مزه اش عوض شده .
زبونشو کرد توی دهنم . با اون دندونامو لمس کرد . من هم زبونمو فرستادم توی دهن اون . خیلی بامزه بود خنده دار بود هرکدوم سعی میکردیم که بیشتر این کا ر رو بکنیم لب پایینیمو گرفت و خورد حس غریبی داشتم دستامو انداختم روی شونه عباس و بهش آویزون شدم چون پاهام دیگه وزنمو تحمل نمی کرد منو چسبوند به دیوار و از پیشونیم شروع کرد به بوسیدن به گوشم که رسید زبونشو کرد توی گوشم . اولش رو بدم اومد ولی بعدی لذتبخش بود . این عباس چش شده بود ؟ همیشه ازم فاصله میگرفت ولی مثل این که امشب حسابی شیطون شده بود ها
زمزمه کردم عباس جونم تحملشو ندارم دیگه منو بلند کن .
عباس ولی گوش به من نداد و دوباره با دهنش صدامو بست این قدر لب منوخورده بود که سر شده بود . من هم که دیگه عین چوب وایستاده بودم و جواب بوسه هاشو نمی دادم . جونم داشت در میرفت . به نظرم یه ربعی می شد که لبها مو میخورد که عقب وایستاد . دستمو گرفتم به دیوار و چادرمو دوباره سر کردم به عباس نگاه کردم اومد جلو منو به خودش فشار داد و
زمزمه کرد : گلم دوستت دارم ………خیلی خیلی عاشقتم .
و پشت بوم رو ترک کرد .
به خودم لرزیدم یعنی چی میشه این داستان منو عباس می تونیم با هم ازدواج کنیم ؟ آروم آروم از پله ها اومدم پایین آهسته در را باز کردم و نوک پا نوک پا در اتاقم را باز کردم که برم تو وای قبلم داشت وای میستاد عزیز نشسته بود توی اتاقم و داشت به من نگاه میکرد سر جا خشکم زد . زبونم بند اومد و به عزیز نگاه کردم یه دقیقه ای بی هیچ حرفی بهم نگاه کردیم . بعد از یه دقیقه با دست اشاره کرد که بیام و بشینم کنارش وقتی نشستم خیلی آروم گفت : دخترجان این کارها چیه میکنی؟
آب گلومو قورت دادم و گفتم : چه کاری؟
نوشته: صدف

@dastankadhi
عروسی یک توله
1401/04/09

#ارباب_و_برده #لز #خاطرات_نوجوانی

انقدر پر سر و صدا بودیم که مدیر مدرسه کلاسمون رو طبقه‌ی سوم گذاشته بود. هم از ما دورتر بود و هم ما راحت‌تر بودیم. می‌تونستیم راحت گوشی ببریم سر کلاس و خیلی راحت هک با بچه‌ها‌ لاس بزنیم.
توی کلاس هیچکس نبود؛ فقط من و نسترن روی نیکمت نشسته بودیم و داشتیم برای امتحان زنگ بعدی تقلب آماده‌ می‌کردیم. حواسم به تقلب نوشتن بود که حس کردم نسترن حواسش پرته!
_نسترن چیشده؟ چرا تو‌ خودتی؟
_اوکیم!
+من این همه وقته می‌شناسمت؛ حالا بگو چته؟
نسترن با صدای آروم و چهره‌ مظلومش، همونطور ک سرش پایین بود دستش رو گذاشت روی دستم و گفت:
+صدفم!
_جان دلم؟
+میدونی؛ من دلم…
_دلت چی؟
+دلم تنت رو می‌خواد. همین الان!
با حرفی که زد گُر گرفتم؛ ولی سعی کردم بروز ندم! چون وسط کلاس بودیم و نمی‌شد کاری کرد. توی چشماش نگاه کردم:
_من فدات بشم؛ بزار گوشیم رو از توی کیفم دربیارم. چند تا نود جدید برات گرفتم نشونت بدم.
+صدف، من عکسش رو نمی‌خوا‌م! خودش رو می‌خوام.
_آخه الان دیوونه؟ اونم ساعت ۱۱ ظهر؟ بزار دوساعت دیگه که تعطیل شدیم.
+من تحمل ندارم صدف؛ کل امروز حواسم پرت تو بود… خیلی داغ کردم، نمی‌تونم صبر کنم!
لبام رو نزدیک صورتش بردم و گونه‌اش رو بوسیدم .آروم در گوشش زمزمه کردم:
_یعنی برای دیدن بدنم انقدر حشری شدی؟
+هم برای دیدن بدنت، هم برای خیسی کُسِت وقتی که با دستم میمالَـ…
با صدایی که از پشت در میومد سکوت کرد و سرش رو سریع برد پایین. شروع کرد به نوشتن بقیه تقلب ولی انگار داشتن توی دل من رخت میشستن. حرفای نسترن کار خودش رو کرده بود! با خوردن زنگ یکی یکی بچه ها اومدن توی کلاس و دبیر هم پشت سرشون وارد کلاس شد.
●خب بچه ها… برگه‌هاتون‌ رو در بیارید و سوال‌هایی که روی تخته می‌نویسم بنویسید. وقت امتحان سی و پنج دقیقه‌ است. اگر تقلبی ببینم به خودتون صفر میدم و از کل کلاس هم دو نمره کم می‌کنم. گفته باشم نگید نگفت!
هشت تا سوال روی تخته نوشت و نشست.
●از همین الان تایمتون شروع شد. سی و پنج دقیقه شد سی و شش دقیقه دیگه برگتون رو نمیگیرم. سوالا واضحه. وسط امتحان چیزی نپرسید.
هنوز بیست دقیقه هم نگذشته بود که توی سکوت کلاس، به تک تک سوالا بدون هیچ تقلبی جواب دادم. اولین نفر بلند شدم و برگم رو روی میز گذاشتم. برگم رو برداشت و برای اینکه بیکار نباشه تصحیح کرد. چشمم روی برگه بود و داشتم به دستای دبیر نگاه میکردم که برگه رو داد دستم و با حالت خشک خودش گفت:
+آفرین! نمره کامل رو گرفتی.
با ذوق توی چشماش نگاه کردم و خیلی آروم ازش تشکر کردم. تشکرم رو با چشماش بهم برگردوند و بهم فهموند که برم بشینم.
نشستم و به برگه‌ نسترن نگاه کردم. به خاطر استرس سه تا از سوالاش رو جواب نداده بود. تقریبا ده دقیقه دیگه امتحان تموم می‌شد. برگه رو یه جوری زیر میز گذاشتم که بتونه ببینه؛ اونم خوشحال شد و شروع کرد به نوشتن ادامه‌ی سوالاش.
سی و پنج دقیقه از امتحان گذشته بود که دبیر صدام کرد و گفت:
●برگه‌ها رو جمع کن و بیار.
برگه ها رو جمع کردم و دادم بهش. تشکر کرد و شروع کرد به درس دادن.
من و نسترن نسبت به بقیه‌ بچه ها قد بلند‌تری داشتیم؛ پس نیمکت آخر نشسته بودیم. نسترن خودش رو بهم نزدیک کرد و سرش رو گذاشت روی شونم. دستم رو بردم نزدیک و دست راستش رو توی دستم گرفتم و آروم ماساژ دادم.
زیر گوشم گفت:
+حالم یجوریه!
جون کشداری گفتم.
+لعنتی شورتم خیسه!
_من فدای خیسی شورتت بشم عشقم…
+می‌خوامت صدف. الان!
اگر سر کلاس نبودیم حتما توی بغلم غرقش می‌کردم و کسش رو واسش لیس می‌زدم.
با خوردن زنگ بچه‌ها کیفاشون رو برداشتن و ما هم از هپروت بیرون اومدیم و
کیفامون رو برداشتیم.
+صدفم بریم خونه‌ی ما؟
_‌میخوام یکم اذیتت کنم آخه!
+یعنی چی؟
_اممم… مثلا اینکه می‌خوام بگم بذاریم برای عصر.
با جیغی که کشید دستام رو بالای سرم بردم و گفتم:
_آقا من تسلیمم، بریم خونه‌ی ما.
مثل گربه توی چشام نگاه کرد.
_مگه میشه عاشق این چشمای عسلیت نشد؟
سرش رو انداخت پایین و خجالت کشید:
_مگه میشه عاشق این خجالت کشیدنات نشد؟
برای اینکه بیشتر دلبری نکنم انگشت اشاره‌اش رو گذاشت روی لبام و بعدم دستم رو گرفت توی دستش.
+تا سه می‌شمرم تا آخر خیابون باهم میدوییم؛ هر کسی زودتر رسید باید برای شخص بازنده بخوره.
_اینجوری که خب هیچ کدوممون نمی‌بریم.
هردومون خندیدیم و تا آخر خیابون دوییدیم. به در خونمون که رسیدیم کلید انداختم و مثل همیشه در رو باز کردم و رفتیم توی خونه. این موقع‌ها مامان بابام سر کار بودن و من خونه تنها بودم. کیفم رو انداختم روی مبل و مانتوم رو دراوردم و گذاشتم روی صندلی. رفتم توی آشپزخونه؛ نسترن کیف و مانتوم رو برداشت و رفت توی اتاقم. سریع غذای روی گاز رو گرم کردم.
_نسترنم بیا باهم غذا بخوریم.
دو تا بشقاب از ماکارونی روی گاز کشیدم؛ رفتم سر یخچال که دیدم مامان قبل از رفتنش سالاد درسته کرده. ظرف سالاد رو همینجوری گذاشتم وسط میز و یه نوشابه و یکم هم ترشی توردم سر میز.
نسترن هنوز نیومده بود. تصمیم گرفتم برم توی اتاق و لباسام رو عوض کنم.
توی اتاق که رسیدم نسترن رو با شورت و سوتین روی تختم دیدم. با چشمام بدنش رو قورت دادم و به سمتش هجوم بردم.
_می‌دونی من چقدر تشنه این تنتم خانم خانما؟
+می‌دونم!
بغلش کردم.
_منم می‌دونم خوشمزه تر از تن تو، توی این دنیا نیستـ…
لبام رو روی لباش گذاشتم تا دیگه ادامه نده. لبای شیرینش قند رو توی دلم آب می‌کرد. موهاش رو آروم با دستام نوازش می‌کردم. هر چند لحظه یه بار لبام رو از لباش دور می‌کردم تا خماریِ چشماش رو ببینم.
با جدا شدن لبام چشاش رو نیمه باز می‌کرد و با التماس توی چشمام نگاه می‌کرد. سرش رو نزدیک صورتم آورد.
نزدیک صورتش شدم ولی این‌بار لبام رو روی لباش نذاشتم و انداختمش روی تخت. با دستام کمرش رو گرفتم و سوتینش رو باز کردم. پرتش کردم گوشه اتاق؛ باز با دیدن بدن لختش وحشی شده بودم.
روی تن گندمیش خیمه زدم و پاهاش رو از هم باز کردم. با دو انگشت شستَ و اشاره‌ام شورتش رو از پاش درآوردم.
لباش رو با ولع می‌خوردم و گاهی لیسشون میزدم. دستام رو روی سینه‌هاش گذاشته بودم و میچلوندمشون.
_تو توله‌ منی؟
مثل گربه‌‌، مطیع توی چشمام نگاه کرد.
+من‌ توله‌ی تو‌ام!
بلند شدم؛ با دستام کمرش رو گرفتم و بلندش کردم.
_یه توله‌ مطیع نباید لباسای اربابش رو براش در بیاره؟
با سر تایید کرد؛ چونه‌اش رو گرفتم و یه سیلی آروم زدم توی صورتش. لبام رو نزدیک گوشش بردم و زمزمه‌ کردم:
_پس قشنگ وظیفه‌اش رو انجام می‌ده! مگه نه؟
دوباره با سر حرفم رو تایید کرد. شروع کرد به دراوردن لباسام. پشتمو کردم سمتش…
_با دندونای سفیدِت سوتینم رو باز کن.
با دندوناش به سختی سوتینم رو باز کرد. برگشتم و بغلش کردم.
_برای این کارت یه هدیه خوب بهت میدم توله.
با ذوق توی چشمام نگاه می کرد که دراز کشیدم و گفتم:
+هدیه تو‌، لیسیدن پاهامه.
پاهام هنوز توی جورابام بود و مطمئنا عرق کرده بود؛ ولی نسترن عاشق پاهام بود. با ولع به سمت پاهام رفت و گذاشتشون روی صورتش. جورابام رو لیس زد بعد هم یکی یکی با دندوناش از پاهام درشون آورد. همچنان بین انگشتام رو لیس می‌زد. خیلی خیس شده بودم.
دستم رو روی صورتش کشیدم. با چشمای خمار از شهوت بهم نگاه کرد و بوسیدن و لیسیدن پاهام رو ادامه دا
د.
با پای آزادم صورتش رو نوازش کردم و با صدای نسبتاً آرومی گفتم:
_میتونی تا زانوهام رو لیس بزنی توله‌‌ی من. این اجازه رو بهت میدم!
التماس رو توی چشماش می‌دیدم. اون بدون اجازه‌ من حتی نمی‌تونست کسم رو نگاه کنه.
زبونش رو به آرومی از کف پا تا روی انگشتام می‌کشید. انگشتام رو دونه دونه می‌کرد دهنش و میک میزد.
حسابی به نفس نفس زدن افتاده بود.
+اربابـ…
این بار تا حرف زد با پای راستم محکم توی لمبرهای کونش زدم و گفتم:
_حسم رو از بین نبر توله! ادامه بده.
حس کردم این کار براش یکنواخت شده که گفتم:
_توله‌ من دلش ممه‌های اربابش رو نمی‌خواد‌؟
زبونش بیرون از دهنش بود و آب از لب و لوچه‌اش آویزون بود. حسابی پاهام رو با آب دهنش خیس کرده بود. چشماش برق زد. اومد روی بدنم خیمه زد و شروع کرد به ور رفتن و لیسیدن سینه‌هام.
آروم آروم روی لمبرهای کونش اسپنک می‌زدم. با ولع بیشتری به خوردن سینه هام ادامه‌‌ میداد.
کون سفیدش با ضربه هام سرخ سرخ شده بود و به ناله‌ کردن افتاده بودـ
+اربابـ…
_هیس! ادامه بده.
خیسی آب توی شورتم و ریختن آب از کس نسترن روی پاهام خیلی خمارم کرده بود.
صورتش رو از سینه‌هام جدا کردم. مثل عروسکم بلندش کردم و خودم روش قرار گرفتم. صورتش رو تا روی گردن لیس زدم و به گوشش رسیدم. روی گوشاش به شدت حساس بود. جوری که وقتی به گوشاش می‌رسیدم و اونا رو لیس میزدم یا به دندون می‌گرفتم جیغای ریزی می‌کشید و بدنش به لرزه میوفتاد تا ارضا بشه. این‌بار اما فقط زیر لب ناله می‌کرد و لذت می‌برد. دستاش رو سفت توی دستام گرفته بودم و پاهاش رو با پاهام قفل کرده بودم.
گوشاش رو تند تند لیس میزدم و گاز میگرفتم. نفسای داغم به تنش میخورد و بدنش از شدت شهوت می‌لرزید.
با لرزش کوتاهی ارضا شد و ناله‌هاش برای چند لحظه قطع شد. گوشاش رو ول کردم و به سمت سینه‌هاش حمله‌ور شدم. جیغ می‌زد و ازم خواهش می‌کرد که سینه هاش رو گاز نگیرم. ولی من به کار خودم ادامه می‌دادم.
زبونم رو روی نیپل قهوه‌ای رنگ سینه‌های کوچولوش می‌کشیدم و توی چشای خمار از شهوتش نگاه می‌کردم.
_چیه‌؟ دوست داری که اربابت برات بخوره؟
+بله… بله ارباب…
_نشنیدم چی گفتی!
با نفسای کوتاهی که می‌کشید می‌گفت:
+دوس دارم… دوس دارم.
دستم رو به سمت صورتش بردم و آروم صورتش رو نوازش کردم؛ یه دفعه به سرم زد و سیلی محکمی توی لپش زدم.
+آخ…
_جون! دوست داری آره؟
+بله ارباب…
یه دستم رو به کسم رسوندم و شروع کردم به مالیدم کسم؛ با دست دیگه‌ام نوک سینه‌اش رو سفت فشار می‌دادم و با زبونم بدنش رو لیس میزدم. با مالیدن کسم ارضا شدم و بی‌حال‌ روی بدن داغ نسترن افتادم.
آروم لاله‌ی گوشم رو بوسید و با التماس زمزمه کرد:
+اربابـ… میشه بازم ادامه بدیم؟
از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت کمد لباسام و یه کمربند برداشتم.
_میخوای‌ ادامه‌ بدیم آره؟
اشک توی چشماش حلقه بسته بود.
یه روسری از توی کمد درآوردم و دادم بهش و گفتم:
_باهاش چشمات رو ببند و داگی شو رو تخت. زودباش.
چشماش رو بست و داگی دراز کشید. از توی جعبه‌‌ای که به تازگی خریده بودم دیلدوی کمریم رو برداشتم و دور کمرم تنظیمش کردم.
لوبریکانت تموم شده بود. مجبور بودم از آب دهن خودم استفاده کنم. کمربند رو برداشتم و روی تخت رفتم.
_سکس امروزمون با همیشه فرق داره توله…
ناله‌ ریزی کرد که سریع با کمربند روی کمرش زدم و گفتم:
_خفه شو. نشنوم صداتو!
ساکت شده بود. ضربه هام رو یواش یواش شروع کردم.
ناله‌هاش تمومی نداشتن و دیگه داشت روی مغزم میرفت. این‌بار دستم رو روی دهنش گذاشتم و تقریبا خفه‌اش کردم. برعکسش کردم و گفتم می‌خوام صدات رو خف
ه کنم! پس دهنت رو کامل باز کن.
وقتی دهنش رو باز کرد به حالت شصت و نه درآومدیم.
دیلدو رو توی دهنش فرو کردم و تلمبه زدم. خودمم شروع کردم به لیسیدن کصش. آروم که شد از روش بلند شدم و پاهاش رو باز کردم.
_امروز میشی زن خودم توله‌ من! امروز پرد‌ه‌ات رو میزنم جنده‌ کوچولو. امروز پارت می‌کنم!
التماس می‌کرد و من با التماس کردنش خیسی کسم رو بیشتر از قبل حس می‌کردم.
روی کسش آب دهنم رو ریختم و دیلدو رو روی سوراخش تنظیم کردم.
سریع و بدون مقدمه دیلدو رو توی کسش فرو کردم؛ با جیغ بلندش مواجه شدم. از تو کسش درآوردم و دهنش رو با دستم گرفتم:
_‌اَه، خفه شو دیگه…
از روش بلند شدم. نور اتاق خونی که روی دیلدو بود رو مشخص می‌کرد. انگشتم رو باهاش خونی کردم و به سمت صورتش بردم.
_تمیزش کن توله.
شروع کرد به لیسیدن و میک زدن انگشت خونیم.
انگشتم رو که تمیز کرد لبام رو روی لباش گذاشتم و گفتم:
_عروس شدنت مبارک توله‌ من…
با هر تلمبه‌ای که می‌زدم صدای آه و ناله‌ نسترن آروم و آروم تر می‌شد و حرکت دستای من روی بدنش بیشتر و بیشتر.
کمربندی که روی تخت گذاشته بودم رو دوباره برداشتم و همزمان که داشتم توی کسش تلمبه میزدم به آرومی روی بدنش ضربه می‌زدم.
داد کشیدم و دوباره روی بدنش خیمه زدم. آروم و باحوصله روسری رو از روی چشماش باز کردم و لبام رو به مدت طولانی روی لباش گذاشتم.
_دوستت دارم نسترن. میتونم بگم این بهترین ارضای عمرم بود!
‌+برای منم حس فوق‌العاده‌ای بود.
_ولی خوب هنوز یه‌جای کارمون می‌لنگه.
+کجاش؟
یه دست به شکمم کشیدم و گفتم:
_از ایشون بپرس؛ مال من که کلی حرف برای گفتن داره؛ مال تو چی؟
از کنارش بلند شدم. لباسای خودم رو توی سبد لباسایی که باید توی لباسشویی می‌نداختم گذاشتم و لباسای نسترن رو هم تا کردم و یه گوشه گذاشتم.
دو دست لباس خونگی و راحت از توی کمدم درآوردم؛ دستای دخترونش رو گرفتم و از روی تخت بلندش کردم.
_تو رو به یه حموم دونفره، با چاشنی خوردن کُسِت دعوت می‌کنم؛ آیا می‌پذیری عشق من؟
با لبخندی که زد دندونای مرتبش خودنمایی کردن، با صدای بلندی گفت:
+با کمال میل سرورم.
با هم به حموم اتاقم رفتیم. ولی برای اولین بار فارغ از حد و مرز سکسی‌ که برای رابطمون مشخص کرده بودیم به آرومی روی بدن هم دست کشیدیم و با لب‌های هم بازی کردیم.
بدنای هم‌دیگه رو شستیم و بدون انجام سکس مجدد از حموم بیرون اومدیم. دو تا حوله‌ای که روی تخت گذاشته بودم رو برداشتیم و خودمون رو خشک کردیم.
لباسای ستمون رو پوشیدیم. لباسای کثیف نسترن و خودم رو برداشتم.
+عزیزم من یکم اتاقت رو مرتب میکنم و بعد میام.
_اوکی.
بعد از اینکه از اتاق بیرون رفتم؛ لباس‌هت رو توی لباسشویی انداختم. غذاهایی که سرد شده بود رو دوباره گرم کردم و روی میز چیدم.
نسترن وارد آشپزخونه شد و از پشت بغلم کرد؛ آروم گونه‌هام و بوسید و گفت:
+مرسی که مال منی…

نوشته: •ماه تابانم•

@dastankadhi
⭕️ ده هزار دلار جایزه ی نقدی یس کوین به افراد برتر این هفته از امروز .

⭕️ چیزی ک اهمیت داره بردن این جایزه نیست . اهمیت این جایزه ها ک هر هفته از طرف این شرکت پرداخت میشه . نشان دهنده ی پشتوانه ی مالی بزرگ این ایردراپ و آینده ی درخشان این پروژه داره .

خود شخص پاول دوروف رئیس تلگرام توی این بازی حضور داره و چه بسا به زودی مشخص بشه سازنده ی بازی هم خود تلگرام هست .

لینک ورود به بازی 👇
https://t.me/theYescoin_bot/Yescoin?startapp=fSZOPD
خاله ام جنده خصوصیم..
1401/04/12

#خاله #تابو #زن_شوهردار

سلامم…
اسم من آرشه. و این چیزی که میگم داستان نیست و داره هنوزم اتفاق میافته. پس مهم نیست که چی میگید . خلاصه بگم به تخمم نیست …
خب. از اونجا بگم که من سه تا خاله دارم… یکی بزرگ. یکی وسطی . ویکی هم کوچیکه… من اصولا اهل سکس با فامیل هستم. و میشه گفت که خانومای فامیل ما. یجورایی میشه گفت که دلشون میخاد . و باید ناز بخرین.
خلاصه… از اون طرفم که چهارتا زن دایی دارم . که بد جور سکسین . و میشه گفت که نمیدونم چرا ولی تازگیا نمیدونم خانومای شوهردار انگار دلشون میخاد که با جوونا یی که از خودشون کوچیک ترن رابطه داشه باشن. شاید بخاطر وضع جامعست
خلاصه … من از خالم خوشم میاد . ینی باهم راحت بودیم قبلا. ینی تا الانم هستیم. انگار اون حرومزاده باید نازمو برطرف می‌کرد. ولی موقعیتش پیش نمیومد. باهام راحته. ینی همه چیزو میگه. قبلا باز فقط موهاشو باز می‌کرد
همین.
ولی گذشت و گذشت . تارسیدم به نوزده سالگی همین پارسال. خالمم بگم ازش. عینکی. قدشم متوسطه . موهاشم نیمه لخت . و از من کوتاه تره چون من قد بلندم . خلاصه از اونایی که تو بغلت جامیشن … باسن گرد و جمع شدس . اونایی که میدونن کن جمع شده ینی از بیرون زده بیرون و وقتی که شلوارشو میکشی پایین یه کون گرد میبینی . ولی وقتی میکنی توش میبینی که به‌زور میره تو…یه جورایی تنگه ولی جذابه…
آره خلاصه… شوهر خالم اشپزه و تو تالار کاد میکنه . شب کاره و تا ساعت یک ویا دوازده شبم نمیاد… خالم دوتا بچه داره. منو خالم فارق هر چیزی راحتیم.
ینی ما دوتا انگار که باهم دوستیم…خیلی باهم مریم و هر چی بگم گوش میکنه. من نمیدونستم اونم اهل حاله. ولی پارسال تو سیزده بدر . که رفته بودیم باغ پدر شوهرش. خونواده ها از ماشین پیاده شدن. وسایل طبق معمول چیدن چادری ازین حرفا…
دسته برقذا . منم شب قبلش حالم بد بود و خیلی دلم اون شب میخاست ولی چون میگم من عاشق بدن خانومای فامیلم . گفتم عیبی نداره آرش. صبر کن بذار صبح شه بالاخره یه عنگولکی . یه دستی . از اون دستایی که مثلا بهش میخوره بعد میگی حواسم نبود ایناااا . یه حالی میکنی. خلاصه خودمو هر جوری بود به خواب زدم.
بریم اونجایی که فامیل چادر زدن . ما بودیمو . اون خاله بزرگم و خاله کوچیکم ینی سه خانواده… آره دیگه منم که پر بودم دیدم همه دارن کاد میکنن . منم گبه یه بهانه گفتم گوشه کارو بگیرم .وای نمیدوننین . شق کرده بودم . و تنها کسیم که میتونست حالم بیاره خاله کوچیکم بود . قیافش سکسیه سی و خورده آیه. ولی بعضی موقع ها از ا ون خندش که مخلوطی از قهقهه و خنده سکسیه میکنه
خلاصه دیدم که خالم خم شده و داره وسالی میبینه. منم حشری زده بالا نمیدونم چیکار کنم . ینی حاضر بودم اون روز با درختم حال کنم.
خالم معمولا موهاش نیمه باز بود. یه مانتو عه معمولی پوشیده بود .
ولی شلوارش مشکی وکمی چسبون. خلاصه بعدش که اینطوریش دیدم . کمی از جمعیت دور بودیم . من رفتم به بهونه ای بهش کمک . اونم گفت این کارو کن اون کارو کن. منم هرزگاهی حرفای نامربوط میفتم … مثلا چون باغش ون . کمی خاکی بود و چوبم پیدا می‌شد. دیدم یه چوب نسبتا بزرگی دست اون یکی شوهر خالمه. منم حال خراب . گفتن ببین چه چوب کلفتی دست آقا سعیده. اونم مثلا متوجه نشده خنده آرومی کرد. مشغول کار بودیم .
خیلی خودمو بهش می‌مالندم . باهم راحت بودیم . اونم فکر کرد چیزی نیست.
خلاصه گذشتو منم دستمو که از زیر داشتم وسایلو بهش میدادم . با کف دستم کمی سینش گرفتم. یه وای گفت.
خانوما میدونن که این وای گفتنه مثل شک میمونه واسشون. انگار یه برق گرفتگی ریزی میگیرن . خلاصه… بعدش گفت نکن . بده واین
کسشرااا
که من خالتمو . من شوهر دارمو . اینانا. … شاید بگین که چرا رفت سر اصل مطلب خالم . چون که من هفته پیشش کمی انگولک کرده بودم . اونم
همین‌رو گفته بود…
خلاصه گفتم خاله شروع نکن . حالم بده بذار فقط دست بزنم شاید خوب شه حالم . خالم سنش بیشتره ازم ولی هوامو داره .گفت باشه ولی کم . آبرومون نره . گفتم خب.بعدش هم مثلا داشتیم کمک میکردیم به هم هم من با کف دستم می‌مالندم سینش رو .
سینش گرد و کمی بیرون زدس . حال میده سینش بهت . مالوندمش .
آروم آروم از رو لباس مالوندم . معمولا چیزی نمیگه خالم تو این مو قعیتا
ساکت موند تا حامد بکنم . بعد چن دقیقه صداش زدن منم حالم گرفته شد.
خلاصه تا اون روز من نتونستم باهاش حال کنم . ولی دم غروب سیزده بدر که داشتیم پیاده میرفتیم دم گوشم گفت که محمد (شوهرش) فردا از ساعت دوازده صبح تا دوازده شب کاره . اگه خاستی بیا . گفتم بچه هات گفت
اونارو به یه بهونه میفرستم خونه مامانم. منم گفتم با شه. همه رفتیم خونه.
فرداش . من بیدار شدم رسیدم به خودم . موهامو ز دم .
ساعت یازده بود . شمارمو داشت خالم بهش تو واتساپ گفتم رفته آقا محمد گفت نه… ساعت دوازده و نیم شد دوباره پرسیدم که گفت رفته ولی بچه هارو ببره خونه مادر بزرگم کمی طول میکشه .
خلاصه تا بچه هاشو ببره شد یک . خونش طرفای مادر بزرگمه . منم کمکم صبرم جاشو داد به کیرم راه افتادم خونش . توراه که داشتم میرفتم دیدم از خونه مادربزرگم داره میاد . باهم رفتیم تا خونشون توراه حرف زدیم… شوخی کردیم. نمیدونستیم کار به اینجا میرسه بخایم سکس کنیم ولی شد .
خلاصه رسیدیم در خونش باز کرد در . منم دیوونه شدم درو بستم زود اونم ترسید . گفت چیشد … ؟؟؟ چیزی نگفتم . درو بستم خودمو هل دادم طرفش با بدنم پرسش کردم به در شغلشون گرفتم پرت کردم وسط حیاط . داغ کرده بودم…
لبامونو خوردیم . حین لب خوردنش موهاشو میگرفتم دم اسبی زده بود .
لب گرفتم… سینه هاشو گرفتم. خالم داشت حال می‌کرد. خالم داغ بود
. دستشو گرفتم بردم خونش . لب گرفتیم… همه چی زود پیش رفت…
سینه هاشو درآورده بودم . شلوارشو کشیدم پایین . بدوم حرفی فقط انجام می‌دادیم. طاقت نیاوردم همون جوری خشک خشک کردم تو کونش…
نرم بود ایییکشید دیوونم کرو
محکم زدم محکم زدمممم . زدمممم. تلمبه دیوونم کرد … آهو اوهششش پارم کرد … خشک بود میسوخت کیرم . مو شو از پشت گرفته بودم تلمبه میزدممم . حین سوختن کیرم حال می‌دادند. آخ ارششسش . بکنننننن .
اخخخخخ آی‌ یییییییی … اهههههه اههه… بریززز لعنتی. حرومزاده بریززز
خالم داشت میسوخت …
یه دفعه خالی کردم … حالم دستم نبود سرگیجه گرفتم …
خوابیدم روش از پشت… داغون بودیم . کیرم توش بود… چیزی نگفتیتیم بعد یه ساعت دم رفتن داشتم میپوشیدم لباسامو. دوباره شق کردم کیرمو داروردم
این دفعه فقط گفتم بساککک‌. دوباره یه حالی شدمممم… نیم ساعتی شد با اون اون ساک زد . دیوونم کرد آب دهنش همه جا ریخته بودند. گفتم بریزم دهنت … گفت اوممممم بریز بریزززز…
داغ بود . میخاستم. ریختم … گلوش پرشد . پس داد نصف آبموووو …
رو کیرم با آب دهنش و آبم مالوند با دستش بعد بوس کرد کیرمووو …
خوشو بش کردیم . داشتم میرفتم گفتم هر موقع خاستی بگو بیام …
که گفت نمیدونم اگه موقعیت پیش بیادددد…
الان ۱۴۰۱… تا اینجاااا. سه بار رفتم کردمشششش با پوزیشن مختلف . حتی
بیارم با حجاب کردمش . ینی لخت بود ولی با شال کردمش.
جندم شده‌ها ولی من به چشم کسی که نیازمند برطرف میکنه میبینمش…
بای
نوشته: ارش

@dastankadhi
دادن قرص خواب و کردن کون زنم
1401/04/12

#همسر #آنال

سلام دوستان
این داستان برا چند سال پیشه
یه زن داشتم به اسم باران.کهاون موقع ۲۷سالش بود .قدش ۱۶۵ و وزنش ۶۰ کیلو بود…
من از اول هر وقت باهاش سکس داشتم اول از کوس حسابی میکردمش ووقتی ارزا میشد با بدبختی راصیش میکردم واز کون میکردمش وابمو تو کونش خالی میکردم که باعث شده بود که کونش خوش فرم بشه…
یه روز باهم رفته بودیم رستوران برا خوردن شام .که حرف به سکس کشیده شد.
اون میگفت مردم شوهر دارن منم شوهر دارم…گفتم چطور گفت خواهرم باشوهرش سکس از عقب میکنن وبعد سکس هرچی از شوهرش میخواد براش میگیره .گفتم تو تو سکس فقط قور میزنی نمیزاری آدم درست وحسابی حال کنه…گفت چیگار کنم .گفتم بهت قرص خواب میدم.اگه قبول کنی هرچی بخوای منم برات میگیرم یه خورده مکث کرد اما قبول کرد.منم چون همیشه قرص توکیفم دارم دوتا قرص گداشتم رومیز …گفت میریم خونه میخورم که گفتم الان بخور تا برسیم خونه اثر کنه …قرصارو خورد منم رفتم غذا رو حسلب کردم …سوار موتور شدیم یه خوده تو خیابونا گشتیم که گفت بریم خونه که قرصا داره اثر میکنه وخوابش میاد وقتی رسیدیم دم خونه دیگه رو پاش نمیتونس بایسته…یه جور مثل آدمای مست میخندید وهی قور میزد که اینا چی بود بهم دادی
رفتیم تو خونه رو مبل ولو شد من رفتم جاهارو پهن کردم .بعدش رفتم مانتو ولباساشو از تنش در اوردم…لخت مادر زادش کردم و درازش کردم .وگذاشتم تو جا…
الن که دارم مینویسم سیخ کردم …
خودمم لخت شدم .همیشه وقتی میخواستم از کون بکنمش براش کرم بیحسی میزدم…اما امشب دیگه نمیخواستم بیحسش کنم فقط رفتم از تو اتاق روغن بچه فیروزه اوردم…خیلی اروم شروع کردم به مالیدن کونش تو حالت خاب الودگی هزیون میگفت…منم بعد چند دقیقه مالش به کیرم یه مقدار روغن زدم و خوابیدم روش سر کیرمو با سولاخ کونش تنظیم کردم ویواش یواش فرستادم توش…وقتی خایه هام بک کونش خورد فهمیدم تا ته توشه .
بارا فقط دهنش باز بود …شروکردم به تلمبه زدن اینقدر تو شهوت بودم وفقط میکردمش یه بیست دقیقه ی میکردم کونش قشنگ آب انداخته بود یه صدای خواستی میداد .به پشت خوابوندم و هر دو پاشو گذاشتم رو شونم از جلو کردم تد کونش .تواین حالت کیرم تا دسته تو کونش میرفت.بعد چند دقیقه دیگه ابمو تو کونش خالی کردم .وگذاشتم کیرم تو کونش بخوابه و بیرون بیاد…اون شب تا صبخ دو دفعه دیگه از کون کردمش…اما فرداش از دماغم در آورد هرچی تونس برا خودش خرید …تا یه داستانه دیگه بدرود
نوشته: علی
@dastankadhi
تجربه عجیبی بود!
1401/04/12

#ارباب_و_برده #بیغیرتی

دوستان این اتفاق مال چند سال قبل ه که منو خانومم دنیز تازه ازدواج کرده بودیم. دنیز 168 قدشه و 55 کیلو وزنشه و باربی با پاهای خوش فرم و اندام خوب. من از اول دوست داشتم مهمونی دامن کوتاه بپوشه و بیرون شلوار کوتاه چون نگاه هیز مردا به پاهاش برام جذاب بود. یادمه یه بار شلوارش انقدر کوتاه بود که کل مچ تا 3 سانت زیر زانو بیرون بودو کل مردای تجریش سر به زیر، چشم چرون پاهای زن من شده بودن. یه بار رفته بودیم تولد دوستمون و دنیزم نیم تنه با دامن کوتا پوشید بود. اینا یه دوستی داشتن که اسمش آراد بود. قد بلند بود . با دنیز صمیمی بود و تو پارتی چند باری باهم رقصیدن و بعد دنیز با من رقصید و یه پیک زدیم. بعد دوستم به من گفت بریم تو حیاط سیگارو مشروب بزنیم، دنیز تو با آرش بود. یکم با دوستم که از قبل دنیزو آرش ومی شناخت حرف زدمو بحثو کشوند به دوستی دنیز و آرش، منم گفتم در جریانم که صمیمی بودن بعد گفت حواست باشه، بیشتر از یه حد صمیمی بودن. گفتم چطور؟ اونم تو مستی گفت دنیز و آرش سکس فرند هستن. گفتم منظورت قبلا بودن ؟ گفت شنیدم بعد ازدواجتونم یه کارایی کردن. بعد گفت تو که دوس داری ملت پر و پاچه زنتو دید بزنن، این یکم بیشتره دیگه! بعدا فهمیدم که نگو دنیز از این دوستم خواسته بود که منو آماده کنه برا حقیقت. یکم بعد دنیز و آرش اومدن سمت ما سیگار روشن کردن بعد دنیز منو بوسید، یه چشمک بهم زد، آرش دستشو گرفتو رفتن سمت پارکینگ پشت باغ. دوستم دید من یجوریم گفت نترس بابا دنیزو میبره یکم بازی بازی کنن. قبل تو هم همین بوده بعد خندید. منم از پشت دور شدن زنمو با یه دامن کوتاه دست تو دست یه مرد غریبه نگاه می کردم. نمیدونستم عکس العملم چی میتونه باشه، دوستمو پیچوندم رفتم پشت خونه سمت ماشین آرش دیدم شیشه عقب نیمه بازه، دنیز صندلی عقب نشسته، آرش رو زیر پایی، پاهای زنم رو شونه آرش و آرش داره کسشو می لیسه. هی دنیز ناله میکن و ماهیچه های ساق پاش میخوره پشت شونه آرش و اونجا قلمبه میشه. بعد جاشون عوض شد و آرش نشست و دنیز براش ساک زد. وسط ساک آرش از تو وسایلش یه گردن بند چرم در آور که روش یه حلقه بود. به دنیز گفت میدونی این چیه؟ یعنی تو برده ی منی. هر موقع گفتم شوهرتو می پیچونی و میایی به من بدی. دنیزم گقت چشم آقا بعد آرش یه چک زد تو گوش زنمو گفت بخورش جنده. بعد دنیز بلند شد نشست رو کیر آرش. بعد آرش یه دست بند چرم دستای دنیزو از پشت بستو دنیز همچنان رو کیر ارش جلو غقب میرفت. حدود 20 دقیقه بعد آرش دنیزو خوابوند پشت ماشین وگفت داره میاد، دهنتو باز کن جنده. یهو دیدم دوستم از پشت اومد و گفت زن خوشگل گرفتن این دردسرارم داره دیگه.
نوشته: پدرام
@dastankadhi
گاییدن دبیر ریاضی مدرسه (۴)
1401/04/12

#خانم_معلم #زن_شوهردار


بعد از ‌آمدن ناگهانی مارال و رفتن دزدکی خانم‌کریمی از خانه او ، مقدمات ناهار فراهم کردیم . واقعا توان سکس دیگری نداشتم . مارال در حالیکه فقط شورت و سوتین پوشیده پوشیده بود و بغلش کرده بودم ، سمت کاناپه رفت و رو پاهای من در حالیکه فقط شورت پام بود نشست و شروع به خوردن لب و زبانم کرد . عجیب می مکید فوق حشری شده بود . خواستم ذهنش را از سکس منجرف کنم . گفتم مارال جان از مدرسه چه خبر ؟ گفت برخی دبیرها احوال پرس شما هستند.
گفت چند نفر از دبیران ، روزهایی که تو در مدرسه هستی ، خیلی انرژی می‌گیرند و دوس دارن هر روز مدرسه بیای و فضا را شاد و مفرح کنی !!!
حتی یکی دو نفرشان گفتند کاش اخلاق همه مردها شبیه آقا محسن باشه. !! گفتم مثلا چه کسی؟
گفت حالا بماند دیگه تا بعد !!!
مارال حسابی خودش را به کیرم می مالید. کم کم کیرم سفت شد . در همان حالت شورتم را کنار زد و رو کیرم خم شد و اونو تو دهانش فرو برد . خوب ساک‌ زد. این بار شورت خودش را درآورد ، کیرم‌را با کوسش نظیم کرد و راحت روش نشست و تا آخر در کوسش فرو رفت .
گفتم خانم‌ محترم ، خانم دبیر ، اجازه گرفتی و اونو تو کوست فرو کردی ؟؟؟؟
کفت ،صاحبش خودمم و از کسی اجازه نمیگیرم.
من فقط لب و زبانش را میخوردم و خودش رو کیرم بالا و پایین میشد، گفت سینه هام را بمال ، در حالیکه سینه اش را می مکیدم، چشاش بسته بود. حرکاتش تند کرد وارضا شد. و بی حال بغلم موند. همه آب من و او رو کاناپه ریخت . . بلند شدیم و حمام کردیم و ناهار خوردیم .
اون روز آخرین روز تنهایی مارال بود و فردا شوهرش از ماموریت کاری برمی گشت. و یک هفته از هم دور بودیم.
.
تو این یک هفته دو سه بار خانم‌‌کریمی دعوتم کرد خونه خودش ، هم ناهار خوردیم هم چند سکس توپ داشتیم . خانم کریمی واقعا حشری و شهوتی بود .اصلا از سکس سیر نمیشد. گفت واقعا این دوسال از سکس هیچ لذتی نبردم . ولی الان می فهمم تمام زندگی یکطرف و سکس یکطرف.
میگفت کاش هر روز اینجا باشی .
روز سوم بعد از تحریک شدنش و‌مقدمات سکس ، بهش پیشنهاد سکس از کون دادم . اول نپذیرفت . گفت محسن جان " واقعا تحمل این کیر کلفت را تو کونم ندارم !!! گفتم ببین یه تجربه جدید است که باید انجامش بدی و بعد هم ، من جوری اینکار را انجام میدم که تحملش کنی و اذیت نشی !!!
بلاخره قانعش کردم .
رفتیم رو تختخواب ، کرم و وازلین و انواع لوازم چرب کننده آورد. حالت چهار دست وپا و سجده قرارش دادم و با انگشتام و کرم و وازلین ، سوراخ ناز کونش را نرم‌کردم‌. . باسن و سوراخ کونش و ران هاش واقعا دیدن داشت .‌ با گوشی یه عکس قشنگ از کون تنگ و باسنش گرفتم. انگشتم را کم کم‌ در کونش فرو بردم . و مرتب چربش میکردم. قنبل کرده بود و کونش را تکان میداد . کیرم‌ را جلو‌ صورتش قرار دادم و گفتم ساک بزن. چند دقیقه ساک زد . بعد گفتم هرچه بیشتر کیرم را چرب کنید، درد تو کمتر می‌شود. او هم کاملا کیرم را چرب کرد. رفتم پشتش و چند بار سر کیرم را به سوراخش مالیدم . خیلی براش لذت بخش بود .
گفت این آرامش قبل از طوفان است. !!!
با دستم باسنش را سمت لب تخت کشیدم. و‌کیرم را به سوراخش فشار دادم . خیلی تنگ و سفت بود . به زور سر کیرم وارد سوراخش شد . نعره شدیدی کشید و گفت وای پاره شدم. توررررا خدااااااا. نکن
آآآآ ی ی ی . هر چه تقلا وتلاش کرد تا از زیرم فرار کند ، راهی نبود . محکم‌گرفتمش .متکا را بغل کرده بود و محکم گاز گرفت . صدای آه و ناله اش بلند ‌شده بود . صبر کردم‌ تا آرام شود . گفت محسن جان تو راخدا ادامه نده . گفتم فقط یک دقیقه تحمل کنی عادت میکنی، ،
کم‌کم بدنش شل ش
د و من هم فشار کمی دادم .‌‌با دستش ران های منو‌ به عقب فشار میداد . تا نصف کیرم در سوراخش فرو بردم . با دستش ، بقیه کیرم را لمس کرد. گفت این‌که هنوز همه اش بیرونه ؟!!!
گفتم سختی اش تمام شده عزیزم . الان‌ کامل میشه . در حالیکه کوسش را مالش میدادم‌ ، یواش یواش تا آخر در کونش فشار دادم و‌ نگه داشتم. گفتم‌ خانم‌‌کریمی الان ۲۰ سانت از بدنم تو کون تو قرار دارد . گفت مرض و کوفت !!!
شروع به تلمبه زدن آرام‌کردم . کم کم‌ خوشش اومد و‌ گفت تلمبه بزن !!!
باسنش را محکم‌ گرفتم و تند تلمبه زدم. متکا را زیر شکمش گذاشت و بهش لم داد . حالا باسن خوش فرمش، زیر کیرم‌‌ بود .واقعا مث پنبه نرم و لطیف بود. حدود یک ربع تلمبه زدم. و همزمان گوشش و‌گردنش را خوردم‌. وقتی ارضا شدم، گفت وای سوختم.!!! ، آبم را تا آخر در کونش خالی کردم‌. وقتی کیرم را از کونش بیرون کشیدم. ، کونش اندازه مچ دستش باز بود. سریع یه عکس دیگه از کونش در حالت باز گرفتم .
وقتی دوتا عکس کونش قبل و بعد گاییدنش را کنار هم ، نشانش دادم .
تعجب کرد . گفت واقعا اینقدر گشادش کردی!!!
گفتم پس چی ، انتظار داشتی گشاد نشه ؟
گفت ولا این دیگه جمع نمیشه ، گفتم حتما جمع میشه !!!
چند برگ دستمال کاغذی درب کونش قرار دادم و رفت دستشویی، خودش را شست و برگشت . من رو مبل بودم لخت رو پام نشست ، لبم را بوسید و
گفت محسن جان .
گفتم‌ ‌جانم .
گفت احساس میکنم هنوز کیرت تو سو راخمه!!!
گفتم تو دیگه جنده و کونی خودمی . دوس داری فردا تو‌ کلاس به همه معلم ها و دانش آموزان بگی آقا محسن کونم گذاشته ؟؟؟؟!!!
گفت بی ادب !!!
بعدش گفت اونقدر از کیرت و سکس با تو لذت بردم که دوس دارم به همه بگم !!! افسوس نمیشه.
دوباره لبم‌‌ را بوسید.
مشغول لب و زبان خوردن بودیم که مارال به گوشی من زنگ زد .
خانم‌ کریمی گفت بزار رو بلندگو تا من هم بشنوم .
مارال گفت : شوهرم‌‌‌رفته بیرون طاقتم نمیگیره، دلم برای کیرت تنگ شده .
گفتم بیخود ، من دیگه کیرم را به تو نمیدم‌؟
گفت چرا ؟؟؟
گفتم قرار بود با خانم‌کریمی صحبت کنی و‌ قانعش کنی برای سکس ؟!!!
گفتم تا اون‌ قانع نکنی ، دیگه خبری از سکس نیست .
گفت باشه بهش میگم .
گفتم همین الان ‌بهش بگو .
منتظر نتیجه اش هستم .
گفت ‌چشم ؟ !!!
خانم‌‌کریمی گفت الان مارال زنگ میزنه چی بگم‌؟
گفتم قبول نکن بگو من اینکارنمیکنم!!!
گوشی خانم کریمی زنگ خورد . مارال مقدمه چینی کرد و در لفافه وکنایه و‌کم کم شفاف با خانم کریمی در مورد سکس صحبت کرد . خانم‌کریمی گفت ، ببین ‌مارال خانم من وتو شوهر داریم ، معلم هستیم، اینکارها زشته !!!
درسته در مدرسه شوخی میکنیم ولی در حد شوخیه نه جدی !!!
مارال گفت من محسن را دوس دارم و‌نمی‌توانم دوریش را تحمل کنم .سکس هاش معرکه هستند . بخاطر من قبول کن .فقط یکبار، اگر راضی نبودی ادامه نده.
با اشاره به خانم کریمی گفتم فعلا قبول نکن . تا منت ببره. اونقدر التماس کرد تا خودم دلم به رحم آمد و گفتم بگو یه کادو خوب برای خودم ، یه دست کت وشلوار شیک برای محسن بخر تا قبول کنم‌ . اونهم فورا پذیرفت .
مارال گفت حالا کی انجامش بدیم ؟
خانم کریمی با هماهنگی من گفت اگر موافقی امروز عصر بریم خرید کادو و برای فردا عصر و در خانه من با محسن سکس کنیم .
مارال گفت هوررررررررررااااااا…
عااااااالی
و بلافاصله به من زنگ زد و هماهنگ کرد.
عصر رفتم یه کم شیره تریاک خوب تهیه کردم . فردا صبح از ساعت ۱۰ تا ۱ حدود سه ساعت شیره کشیدم.
با هماهنگی مارال رفتم خانه خانم کریمی. وقتی وارد شدم . در بهت حیرت قرار گرفتم. دو عروس زیبا ،آرایش شده و کاملا شبیه عروس به اس
تقبالم آمدند . هر دو را بغل کردم و بوسیدم. درب ها را محکم کردیم و رفتیم اتاق خواب . گفتم همدیگر را لخت کنید. فقط شورت و سوتین داشته باشین،،
من هم لخت شدم و فقط شورت داشتم .
گفتم امروز هیچ محدودیتی وممنوعیتی نداریم . هر کاری آزاد است . هر دو تایید کردند. شروع به خوردن بدن و گردن و گلو و لب و سینه هاشون کردم. کوس شان را مالش دادم. و اونها هم کیرم را ساک می زدند. هرکاری که تصور کنین انجام دادیم . از کوس لیسی تا سوراخ کون . اونها هم کوس همدیگر را لیس می‌ زدند . اونقدر آب از کوس شان رفته بود که تخت خیس شده بود اول سراغ مارال رفتم و تا آخر در کوسش فرو بردم. خانم کریمی هم با خایه هام بازی می‌کرد . شیره تریاک واقعا غوغا می‌کند. کیرم کامل سیخ ولی بی حس بود . بی رحمانه و تند تلمبه میزدم ومارال فریاد می‌زد که وای وای پاره شدم . تو راخدا آرام تر . ولی کو گوش شنوا !!!
وقتی صدای گریه اش بلند شد ، ولش کردم و رفتم رو کار خانم کریمی. کامل ترس تو‌چهره اش بود . گفت محسن جان توراخدا مث مارال با من نکن .
کوسش آماده بود . یکضرب و تا خایه در کوسش فرو بردم، اونقدر ناگهانی که صدای گوزیدنش مارال را به خنده وا داشت. . تند و سریع تلمبه زدم . هر چه تلاش می‌کرد از زیرم در بره، اجازه ندادم و محکم گرفتمش. محکم متکا را چنگ زده بود .مارال هم به کمکش آمد و پستان هاش را مالش میداد . عملا گریه میکرد . مارال گفت . محسن آرام تر . آلان می میره. گفتم میخوام شما دوتا بدونین قدرت یه مرد چقدره!!! خانم کریمی گفت غلط کردم ‌ گوه خوردم . من تسلیم. تو را خدا ادامه نده. نفسم برید .
مارال هم گفت بخدا شکمم درد گرفته تو راخدا آرامتر .
گفتم حالا نوبت کون خوشکل و زیباتونه،
گفتند نههههههههههه.!!!
مارال را جفت حانم کریمی قرار دادم . هر دو‌حالت سجده بودند .
با کرم کون جفتشون را چرب کردم .
واقعا التماس می‌کردند که آرام تر .
گفتم چشم .
و خیلی آرام و با احساس شروع به کون دوتاشون کردم.
گفتند آلان چهره رحمانی خودت را نشان دادی ، تا حالا چهره شیطانی داشتی .واقعا ترسیدیم،!!!
از اون لحظه به بعد با آرامش تلمبه زدم. هر دو را ارضا کردم. ولی واقعا خبری از ارضا شدن خودم نبود.
گفتند این کمر محکم را از کجا آوردی ؟؟؟؟
آلان دو ساعته داری سکس میکنی و بازهم ادامه میدی ،!!!
گفتم مگه میشه دو خانم خوشکل زیر خوابت باشند و سیر بشی !!! من هرگز از سکس با شما سیر نمیشم …
بهر حال بعد دوساعت سکس هر دو ارضا شدند و بی‌حال افتادند ، گفتند آقا محسن تو راخدا برای امروز کافیه!!!
بلند شدیم و دوش گرفتیم و لخت رو صندلی های آشپزخانه نشستیم و چای خوردیم.
گفتم ، مارال خانم و خانم کریمی، خوب دقت کنین تو مدرسه اصلا بحثی از من نکنین و به هیچکسی اعتماد نکنین . این مسئله سکس فقط بین ما سه نفر است و کسی دیگه از معلمان مدرسه نباید بویی ببرد . گفتند چشم آقا محسن ، تو فقط مال ما باش ، مارال یه دست کامل لباس اسپرت و خانم کریمی، یه دست کت وشلوار برام کادو کرده بودند. که هر دو خیلی شیک بودند. من هم دو تا ادکلن خوشبو و متفاوت براشون خریده بودم ‌ وقتی بهشون دادم از خوشحالی بغلم کردند و هورررررا کشیدند. گفتند اصلا فکر نمی‌کردیم چنین زیبا سورپرایزمان کنید . واقعا ممنونیم. گفتم لیاقت شما دو خانم معلم خیلی بیشتر از این چيزهاست ‌ انشاله بعدا براتون جبران میکنم . هر دو‌گفتند وجود خودت تو زندگی ما بزرگترین کادو هست . فقط بمان …
ماهاست هر دو زیر خواب من هستند و هر لحظه اراده کنم ، برای سکس آماده هستند . واقعا در سکس سنگ تمام می‌گذارند.
آلان خانم کریمی و مارال ، ماه
ششم حاملگی را می‌گذرانند و مطمئن هستند بچه ی تو شکم شان محصول یک سکس هماهنگ در یک روز خاص ، یعنی اول دی ماه سال هست. تا هر دو در روز اول مهر سال به دنیا بیان ‌ خوشبختانه هر دو‌ دختر هستند و اسم ، مانیا و ماریا براشون انتخاب کردیم ‌‌‌‌…
به امید اول مهر و تولد مانیا و ماریا…
نوشته: محسن ،


@dastankadhi
سکس با زنداداش خوشگلم سارا
1401/04/13

#زن_داداش

با عرض سلام خدمت همه دوستان شهوانی
من با اسم مستعار وحید واسم زنداداشم هم سارا عزیز
سارا از من چهار سال بزرگتره ویه دختر داره که سال هفتادو هشت بدنیا اومده از آنجایی که من روزی که خدمتم تمام شده این برادرزاده ام بدنیا اومده بود حالا بریم سراغ دوستانمون که بر میگرده به سال هزار سیصدوهشتاد این زنداداش من که الهی فداش بشم قد بلند با قد ۱۷۸ با سینه های ۹۰ با یه کوس تپل خوشکل بدون ذره ای گوشت اضافه با رونهای پر ویه کون بی مو خوشکل ،خودمم هم اون زمان ورزش میکردم باقد ۱۸۴ با قیافه که همه‌ میگن بدنیستم این زنداداش ما زمانی که من ۱۶ سالم بود با برادر ازدواج کرد بعد دو سه ماه این پدر زن برادر اصرار کرد که دیگه نامزد نمونن واومد خونه ما ،پدر من خیلی وقته فوت کرده وما تو خونه دو برادر با یه خواهر کوچک که از من ۱۳،۱۴سال کوچکه به همراه مادرم زندگی می‌کردیم که سارا هم به جمع ما اضافه شد من با سارا از همون روز اول صمیمی بودم اون نیز مهربون بود وپیش من اصلا حجاب نداشت وهمیشه با شلوارک تو تابستونها با یه تاب بندی میومد کا شلوارک جینش یه وجب بالای زانو بود با پاهای خوش تراش بی مو که بنظرم هر رو ز اصلاح می‌کرد وسفیدش دلمو می‌برد که من با بهونه های الکی خودمو می‌مالیدم ونمیدونم اونم میفهمید یانه چون از نگاهاش میفهمیدم که میدونه بعد دوسال من رفتم خدمت وبعداز دوسال که برگشتم دیدم برادرزاده ام بدنیا اومده چون برادر زده‌ام شیر نمی‌خورد وشیر تو پستونهاش جمع شده بود درد میکرد مجبور بود با دست شیرشو خالی کنه که چندبار دیدش زده بودم اون ممه های خوشگلشو که نوک نداشت، سارا بعد زایمان جا افتاده شده بود وخوشگلتر وتو دل بروتر ومن هم از هر فرصتی استفاده می‌کردم ودید میزدم بعداز کلی حوادث یروز مادر بزرگم سکته کرد ومادرم مجبور شد که بره پیشش ،من موندم با خواهر و زنداداش وبرادر هم که تو مغازه بود که برادرزاده ام هم یک سال ونیم شده بود من نمیدونم که چی شد سر شوخی رو با هم باز کردیم ومن خواهرم واین زنداداش خوشگل رو شروع کردم اول ترسوندن بعد که اومدم خونه این دو تا اومدن که منو بزنن وشروع کردن به شوخی کردن وسارا هم مثل همیشه با یه تاب که نصف سینه هاش بیرون بود واز زیر یه دامن تنش بود داشتن منو قلقلک میدادن منم اونارو که دیدم سارا دستهای منو میگیره که نگه داره میگیره میچسبونه به سینه هاش یا منکه خودمو جمع میکنم تا نتونن قلقلک بدن منو، ممه هاشو می‌ماله به زانوهام که من یه لحطه متوجه این رفتارش شدم که من جسارتم بیشتر شد ایندفعه من شروع کردم که اونو قلقلک بدم دستمو میمالیدم بهش که اونم که حشری شدنشو میشد از چشماش خوند واونم متوجه حرکت من شد ومن یه لحظه که خیره شدم باهم چشم تو چشم شدیم من یلحظه نمیدونم چطور شد که با سر به سارا گفتم آره میخوای که اونم با سر به من علامت مثبت‌ داد که آره منم میخوام وبا چشماش به من اشاره داد تا مواظب خواهرم باشم حالا دیگه ما هر کدوم کشیدیم کنار مونده بود که یجوری خواهرمو از سرمون باز کنیم من روبه خواهرم گفتم نمیخوای بری پیش مامان که گفت چرا میخوام برم خونه مادر بزرگم اینا دو چهاراه از ما فاصله داشت بعد از اینکه خواهرم رفت ودر این حین سارا برادر زاده ام رو که رو پاش انداخته بود که بخوابونه برد تا بندازه اتاق خواب تا بخوابه وقتی اومد از اتاق برای اولین بار بود که پرده ها کنار رفته بود منکه قلبم از هیجان در میومد از جاش و وقتی سارا منو دید به شوخی بمن گفت ای پدر سوخته
بالاخره کار خودتو کردی که من چسبیدم بهش و ما لب تو لب شدیم احساسی که اون لحظه داشتم قابل وصف نیست
ونخواهد بود منکه برا پستونهای سارا جونمم میدادم حالا دیگه تو دستهام بود دستمو انداختم به اون ممه های خوشگلش که یه نفس عمیق کشید ویه ناله کنان گفت که وقت کمه وممکنه برادر از سر کار بیادو مارو با سرو وضع بهم ریخته ببینه وشک کنه در حالیکه اه وناله میکرد من دستمو انداختم به کوس گوشتیش که یه ریز میگفت وحید دارم میمیرم بکن توش وقت کمه زود باَش که من کشیدم یه اتاق خواب دیگه و دامنشو همزمان با شورتش در آوردم که آب کوسش بدجور راه افتاده بود که من گفتم میخوام بخورم که گفت بعدا ومن با اصرار دوتا زبون زدم وچون دیروقت شده بودبلند شدم دو تا لب اساسی ازش گرفتم سیر نمی‌شدم الانم نشدم دستش تو شلوارم داشت کیرمو می‌مالید دستشو در آورد نشست شلوارمو با شورتم یجا کشید پایین کیرم مثل فنر افتاد بیرون به بوس ویه زبون از سرش زد انداخت دهنش دو سه تا ساک زد بعد تخمهامو دوسه تا میک زد بلند شد برگشت منم از عقب زدم تو کوس تنگش دو دقیقه زدم دستم تو ممه هاش سارا تموم کرد گفتم بخواب گفت دیره زود بزن تموم کن گفتم بخواب خوابید به پشت پاهاشو باز کرد انداخت رو شونه هام کیرمو میمالیدم اونم ناله میکرد که بکن توش زود باش گفتم چی میخوای اول نمی‌گفت دید نمیکنم گفت کیرتو میخوام که یهو کیر کردم توکوس گوشتیش چشماش بست لبشو گرفتم تو دهنم که صداش زیاد در نیاد جفتمون عرق کرده بودیم گفتم داره میاد گفت خالی کن توش قرص میخورم یه آبی ریختم که گفت سوختم زود کشیدم بیرون بلند شد دوید حموم خالی کرد برگشت یه لب اساسی داد که بعد از اون یبار دیگه رفتم تو طبقه خونه خودشون صبح یکی از فامیلها فوت کرده بود که مادرم با برادرم رفتن سرخاک رفتم از در تو چشماشو باز کرد گفتم حالشو داری گفت بیا پاهاشو باز کرد یه دست اساسی کردمش یبار دیگه رفتیم یخونه دیگه فرش شسته بودیم بردیم موتورخانه تو پارکینگ بود اونجا گرفتم که حسابی برام خوردبرگشت گفتم دیگه ایندفعه از عقب میخوام که گفت میترسم گفتم نترس یواش یواش کردم تو که گفت حالا آروم آروم تقه بزن آخ که چه حالی دادهمین الانم کیر مثل سنگ شده الانم هر جا گیرش بندازم یه دستمالی میکنم ولی خیلی وقت باز میخوام بکنم اساسي،فرصت گیر نمیاد از چشماش مییفهمم که اونم تشنه کیر منه
امیورام پسند کنید.
نوشته: وحید،تبریز

@dastankadhi
بویِ خوشِ زن
1401/04/14

#زن_شوهردار

+میشه چند لحظه بازوت رو قرض بگیرم؟؟
همینطوری که بی رمق پشت پیشخون بار نشسته بودم سرم رو چرخوندم تا ببینمش.

چی؟؟
+بازوت رو میگم!!میشه یه سلفی بگیرم.؟؟سو تفاهم نشه نمیخوام چهره ت توی عکس بیفته.
سرم رو پایین انداختم و ته مونده ی مشروبم رو سر کشیدم.
دستش رو دور بازوم انداخت و سرش رو چسبوند بهش و شروع کرد به عکس انداختن.
+ببینم چقدر به خودت زحمت دادی تا این بازوها رو ساختی.
توجهی نکردم و کش موهام رو در آوردم و موهام ریخت روی شونه هام.دستی بهشون کشیدم و با چند تا تکون دوباره مرتبشون کردم و بستمشون. راه افتادم سمت در خروج.
+بد عُنق!!همیشه اینجوری هستی؟؟یعنی اینقدر سخته آدابِ معاشرت با یه خانوم رو رعایت کنی؟؟
دستش رو گرفتمو بلندش کردم. تا کنار ماشین آوردمش. روبروش ایستادمو لبام رو چسبوندم به لباش. در ماشین رو براش باز کردم
-لطفا بفرمایید بشینید پرنسِس.
نشست و مشغول تجدید آرایش صورتش شد.
+ببینم وقتی منو بوسیدی فکر نکردی ممکنه یه دونه کشیده ی آبدار بخوابونم زیر گوشِت؟؟
-وقتی بار اولِت نباشه قطعا تمام سناریوها رو از حفظی.
+یعنی میخوای بگی قبل از من با خیلی ها این ‌کار رو کردی؟؟
-اشتباه نکن.تو از من خواستی که باهات این کار رو بکنم.
+بچه پر رو. یعنی چی من خواستم؟من دقیقا کی بهت گفتم منو ببوسی؟
-اگه با دقت ببینی ، چشمایِ آدما خیلی چیزا بهت میگن.
+عجب!!که اینطور!!اونوقت تو کف بینی ، رمالی چیزی هستی یا امروزی ترش روان کاوی مثلا؟
-به نظرت واسه رابطه ی یه شبِ دونستن این چیزا ضروریه؟
رابطه ی یه شبِ؟ببینم این اعتماد به نفس از کجا میاد؟اینم از توی چشمام خوندی که دنبال رابطه ی یه شبِ هستم؟
+نه!!این مربوط به من میشه. چیزیه که من میخوام.
+یعنی این وسط نظر من اصلا مهم نیست؟
کنار خیابون ماشین رو پارک کردم.
+چی شد چرا واستادی؟
-مگه نمیخواستی نظر تو رو بپرسم؟؟الان قصد منو میدونی اگر میخوای باهام بیای بگو تا حرکت کنم اگر هم دوست نداری میتونی پیاده بشی.
در رو باز کردو پیاده شد و منم حرکت کردم. کمی که جلو تر رفتم از تویِ آینه دیدم که داره اشاره میکنه. دنده عقب گرفتمو کنارش ایستادم. شیشه رو دادم پایین.
+واقعا فکر نمیکردم اینقدر جدی باشی که بخوای منو این موقع شب بزاری و بری بی تربیت. حالا نمیشد یه ذره جنتلمن باشی؟شانس مارو باش.
سوار شد و حرکت کردیم.
ماشین رو توی پارکینک گذاشتم و با هم رفتیم سمت خونه.
مامانم با ماسک شبی که روی صورتش زده بود مشغول تماشای تلوزیون بود.
-زری جون تو هنوز نخوابیدی عشقم؟
× نکنه باید از تو اجازه بگیرم؟
-بزار اول آشناتون کنم.زری جون ایشون دوستم هستن. دوست عزیزم ایشون هم مادرم ، رزی خانوم هستن.
× سلام دخترم. اول از همه چون هر دو زن هستیم بهت بگم که این آقا پسر ما یه خورده مغرش مشکل داره.احتمالا تا حالا یه چیزایی فهمیده باشی.یه ذره هم بگی نگی انگار قلب نداره.اینو بهت گفتم که بیشتر مراقب باشی. دیگه خود دانی.
-اگر افاضاتتون تموم شد و کاری نداری مامان خانوم ما بریم بالا توی اتاقم.خستم میخوام استراحت کنم.
× از اول هم کاری نداشتم.بفرمایید.
دوست عزیزم که هنوز اسمش رو هم نمیدونستم رفتار مارو که میدید زیر لب میخندید.
وارد اتاقم که شدیم اول تیشرتم رو در آوردم و بعد هم شلوارم رو از پام بیرون آوردم. با یه شرت جلوش ایستاده بودم.
روش رو برگردوند.
+وای تو چرا اینجوری هستی؟یه ذره خجالت نمیکشی؟حالا خودت هیچی دختر مردم رو آوردی جلوش لخت میشی؟نمیگی مُعَذب میشم؟
-چرا باید معذب بشی؟مگه همین رو نمیخواستی؟
دستش رو گرفتمو گذاشتم روی سینه ام.
-نترس گار نمیگیرم.
چونه اش رو گرفتم و