داستانکده شبانه
15.6K subscribers
108 photos
9 videos
192 links
Download Telegram
بار‌ اول‌ در روسپی خانه
1401/04/05

#اولین_سکس #روسپی

بعضی وقت ها در زندگی اتفاق هایی‌‌ میافته که فراموش کردنش خیلی سخته و همچنین به یاد آوردنش.
داستان من در مورد بار اولمه.
اون روز من نه برنامه ی خاصی داشتم و نه حوصله ی کاری رو، نصف روزم رفته بودم سر کار. چون تنهاییم رو معمولا اینجوری سپری میکنم‌ با این‌که یه روز تعطیل بود.
یکی از دوست‌ هام که یک زمانی بهش علاقه داشتم بهم زنگ زد و ازم درخواست کرد که بریم یه جایی کار داشت و قرار بر این بود که بعدش یک قهوه ای بخوریم.
منم که بیکار و علاف، قبول کردم .وقتی که کارش تموم شد با عجله گفت که من می‌رم که دوست پسرم‌ منتظرمه.
من تو اون لحظه جا خوردم و رفت تو فکر، باهاش خداحافظی کردم و اومدم سمت ماشینم .تو ماشین وقتی که موزیک گذاشتم به صورت اتفاقی همچی احساسی بود.
منم فکرم خیلی درگیر بود از این لحاظ که چرا من همچین چیزی ندارم؟! یا که چرا همیشه باید بازیچه‌‌ باشم!؟
می خواستم برم باشگاه ولی تو راه یهو زد به سرم و رفتم پیش رفیقم و آدرس یک روسپی خونه رو گرفتم.
هرچی که نزدیک تر می‌شد به لحظه ی اول همون طور ضربان قلبم هم بالا میرفت.
من با این خانوم وقتی که وارد یک اتاق شدیم بهش گفتم که باره اولمه.
بهم نگاه عجیبی کرد و گفت نه دروغ می‌گی.
من بهش خندیدم و گفتم بازار میبینی، وقتی که نشستیم روی تخت هیجان خیلی بالاتر از قبل بود، من چون بار اولم بود که یه زن برهنه رو میدیم، آلتم کلم راست شدت بود.
اینجا بود که یکم باور کردو ازم سوال کرد چرا دنبال دوست دختر نمیگردی!؟گفتم ‌داستانش طولانیه.
من همیشه یه تصویر بدی توی ذهنم داشتم از روسپی گری تا این که اون خانوم رو دیدم.
اولش که شروع به ساک زدن کرد رو کرد بهم گفت هیچ نگران نباش بار اول همیشه یکم مشکله.
بعد از چند دقیقه یخم باز شده بود ولی شوک توی بدنم بود ، دیدم که بلند شد و روم نشست. اول ریتمش رو بهم یاد داد بعدش گفت خودت ادامه بده.
منم میخواستم هرچی که رو توی فیلم ها دیدم اجرا کنم.
خود اون هم خیلی راضی بود میگفت آره با من تمرین کن.
بعد از چند بار جا عوض کردن گفت نه تو اینجوری نمی‌تونی ارضاع بشی .
گفت بخواب رویه تخت و‌ منم خوابیدم ،بعد شروع کرد آلتم رو ماساژ دادن. بعد چند دقیقه آبم اومد. بهم نگاه کرد و لبخند زند. لباسم رو که پوشیدم ، تا دم در بدرقه ام کرد و بعدشم بغلم کرد .
من مه داشتم میرفتم سمت ماشینم سیگارم رو روشن کردم و فقط به این چی شد فکرمیکردم.
من نه عاشق این خانوم و نه اون خانوم از من لذتی برد ،ولی اون روز تاثیر خیلی زیادی روم‌گذاشت، داستان اونقدر سکس توش نداشت ولی به جاش من حالم خیلی بهتره.
می‌خوام هفته دیگه دوباره برم پیشش و اینبار بهش سیگار تعارف کنکور ازش بپرسم چرا اینکارو‌ شروع کرد!؟
اگه در حال حاضر با زن‌ های روسپی سر کار دارین ، مواضب باشین که هیچ موقع بهشون بی احترامی نکنید اون ها صد در صد حق زندگی دارند.
پایان!!!
نوشته: Un
@dastankadhi
شوهرم منو نمیکرد
1400/05/03

#زن_شوهردار #خیانت

این یه داستان خیالیه
من سحرم یه زن ۲۴ ساله که چهار ساله ازدواج کردن اوایل شوهرم امیر خیلی باهام خوب بود و از زندگیم راضی بودم اما بعد از مدتی کم کم سرد شد و سکس از روزی دو بار شد یک شب در میون و کم کم شد هفته ای یکبار و ماهی یکبار و تازگیام که چند ماه یکبار سراغم نمیاد و فقط نقش یه خدمتکارو دارم براش با وجود تمام التماسام حتی یه ذره بهم محبت نمیکرد نمیدونم شاید چون زیاد سمتش میرفتم اون ازم دور شده بود خیلی از دوستام میگفتن حتما زیر سرش بلند شده اما من به امیر از اون لحاظ اعتماد داشتم خیلی وقت بود کسم نذاشته بود اکثر اوقات یه فیلم پورن میذاشتم و چوچولمو میمالیدم تا ارضا بشم یکی دو بارم مچمو گرفت اما خب به روی خودش نمی آورد خیلی سرد شده بود و برای من که از بچگی فیلمای سکسی میدیدم و خیلی داغ بودم سخت بود هر چقد فکر میکردم دلیل این همه سردیو نمیفهمیدم یه دختر سفید با چشمای درشت و مشکی و دماغ کوچیک و لبای گوشتی و اندام کمی تپل اما سکسی که هر جایی میرفتم نگاه مردا رو روی بدنم حس میکردم اما چشمام فقط شوهرم امیرو میدید اما اون منو نمیدید چند باری تهدیدش کردم که ازش جدا میشم اما نمیتونستم با اینکه ازدواجمون کاملا سنتی بود اما عاشقش شده بودم و بعد از چهار سال زندگی مشترک نمیتونستم ولش کنم به توصیه دوستام رفتم سر کار و توی یه روستا کار گیر آوردم(مدرک مامایی داشتم)با خودم گفتم شاید اگه چند روز در ماه از امیر دور باشم قدرمو بیشتر بدونه اما بدتر شد که بهتر نشد یه روز که سر کار خسته شدم رفتم آبدارخونه که یه چایی بخورم شهرام که اونجا پرستار بود توی آبدارخونه نشسته بود یه پسر مجرد با قد متوسط و موهای لختی که همیشه روی پیشونیش ریخته بود چهره معمولی داشت سلام کرد به آرامی جوابشو دادم و لیوانمو که کثیف کرده بودن و روی سینک بود شستم در حال آبکشی لیوان بودم که از پشت بدنشو به بدنم چسبوند کیر بزرگ شده شو روی سوراخ کونم حس میکردم دستام از حرکت ایستادن دستشو دراز کرد و یه بشقاب از جا ظرفی برداشت بدون حرف سر جای قبلیش برگشت دستام میلرزید لیوانو توی سینک انداختم و به سمت اتاقم رفتم فکرم درگیر بود از یه طرف از این همه بی حیایی وپرروییش عصبانی بودم و از طرفی با تجسم کیر شق شده ش روی کون گنده م کسم خیس میشد پشت میزم نشستم دست چپمو روی میز گذاشتم و دست دیگه مو از رو شلوار روی کسم گذاشتم و با تجسم کیر بزرگ و کلفتش کسمو مالش دادم آه ظریفی از لبام خارج شد لب پایینمو به دندون گرفتم دکمه و زیپ شلوار جینمو باز کردم و انگشتای دست راستمو داخل شورتم بردم و انگشت وسط دستمو داخل سوارخ کسم که کاملا خیس و داغ شده بود فرو کردم همزمان کونمو به سمت جلو و عقب تاب میدادم انگشتمو که حسابی خیس شده بود روی چوچولم گذاشتم و تند تند جلو عقب میکردم. آییی و اوییی میکردم با تجسم اندام لخت شهرام و اینکه اونو در حال لیسیدن کسم میدیدم بدنم لرزید و ارضا شدم بعد از اون دیگه شهرامو ندیدم از بچه ها شنیدم که رفته مسافرت و یکی دو هفته ای نیست بعد از شیفت کاریم که ۴۸ ساعت طول کشید برگشتم خونه طبق معمول جنگ اعصاب با امیر شروع شد یک هفته خونه بودم و دوباره برگشتم روستا و خدا خدا میکردم که شهرام رو ببینم و البته موفق شدم اما حتی روم نشد جواب سلامشو بدم اونم که احساس کرد به خاطر اون روز از دستش عصبانیم گفت"سحر خانوم بخدا بابت اون روز شرمنده م‌…دست خودم نبود فک نکنم هیچ مردی بتونه در برابر شما خودشو کنترل کنه" از دهنم پرید و گفتم" هه شوهر خودم نزدیکم نمیشه" سریع جلو دهنمو گرفتم و اونو که با تعجب بهم نگاه میکرد تنها گذ
اشتم شب اتاق استراحتم بودم و روی تخت دراز کشیده بودم که یه پیام از شماره ناشناس واسم اومد ساعت دوازده نیمه شب بود با تعجب پیامو باز کردم"شوهرت خیلی احمقه که قدر همچین لعبتی رو نمیدونه…ای کاش زیر کیرم بودی اونوقت بهت میفهموندم که لیاقتت چقدر زیاده" با تصور اینکه زیر کیر بزرگش که حتی توی حالت خوابیده هم زیر شلوارش کاملا مشخص بود خیس شدم و ناخوداگاه دستمو داخل شلوارم بردم و شروع کردم به مالش چوچولم و همزمان براش نوشتم" منم دلم میخواست زیر اون کیر کلفتت باشم"بعد از چند ثانیه زنگ زد سریع تماسو برقرار کردم انگار داشت جق میزد چون نفس نفس میزد " ببین فقط واسم آه و ناله کن…توروخدا کیرم داره میترکه" همزمان که چوچولمو مالش میدادم براش آه و ناله کردم"آیییی…کیر کلفتت جرم داد…کسم درد گرفت…بکن توش…آیی کسم ذق ذق میکنه…بیا بلیس واسم" اون آه میکشید و جوونم واسه کست جوونم واسه کونت میگفت من که ارضا شدم آه و ناله م آروم تر شد که اونم با صدای نعره مانندی ارضا شد به هم شب بخیر گفتیم و راحت خوابیدم صبح روز بعد آماده شدم که برگردم تهران که شهرام به سمند سفیدش توی حیاط درمانگاه تکیه داده بود به سمتش رفتم و سلام کرد با خوشرویی جوابمو داد" کجا به سلامتی؟" با ناز چشمامو بستم و باز کردم " میرم تهران" یه لبخند زد" اتفاقا منم برمیگردم تهران اگه منت بذارید و با من بیاید خوشحال میشم"یه چشمک زد لبخند دندانمایی زدم" چرا که نه…کی بهتر از شما"خلاصه با هم به سمت تهران حرکت کردیم هنوز پنج کیلومتر از روستا دور نشده بودیم که دستشو روی ران پام که بخاطر ساپورت نازک و تنگم قلمبه شده بود حس کردم سرمو به سمت پنجره چرخوندم و واکنشی نشون ندادم دستشو کم کم پایین برد و روی کسم گذاشت و آروم مالش میداد کم کم خیس شدم و سرمو به سمتش برگردوندم دستمو روی دستش گذاشتم و بهش فهموندم که محکمتر مالش بده شهوتی شده بودم دستمو روی کیر سفت شده ش گذاشتم و از روی شلوار فشارش میدادم دستشو از روی کسم برداشت و زیپ شلوارشو باز کرد و کیرشو که هیجده سانت میشد اما کلفتیش خیلی زیاد نبود بیرون کشید
و دستمو دور کیرش گذاشت منم محکم براش مالش میدادم هر دوتا دستش روی فرمون بود و محکم فشارش میداد با صدای دو رگه از شهوت گفت " برام آه و ناله کن" متوجه شدم که بیشتر با صدای پارتنرش تحریک میشه همزمان که آه و ناله میکردم دست دیگه مو از رو شلوار به کسم رسوندم و خودمو میمالیدم کمی که گذشت دستشو ناگهانی دور گردنم گذاشت محکم سرمو روی پاهاش کشید کیرشو با زبونم لیسیدم و عین بستنی قیفی دور تا دور کلاهک کیرشو زبون کشیدم و ناگهانی وارد دهنم کردم و براش تند تند ساک زدم و همزمان سرمو به چپ و راست تکون میدادم ناله میکرد و با دستش به موهام چنگ میزد با تکونایی که ماشین خورد فهمیدم رفته توی جاده خاکی اما به ساک زدن ادامه دادم با توقف ماشین سرمو بلند کردم سریع با لباش به لبام حمله کرد و محکم و وحشیانه لبامو میخورد و همزمان دکمه های مانتومو باز کرد و از تنم در آورد زیر مانتوم یه سوتین سرمه ای بود که بخاطر تضادی که با پوست سفیدم داشت و سینه های بزرگم که زیر سوتین خودنمایی میکرد سکسی ترم میکرد لبامو ول کرد و شروع کرد به زبون زدن به قسمتی از سینه هام که از سوتین بیرون بود همزمان دستشو پشتم برد و بند سوتینمو باز کرد سوتینمو درآوردم از روی صندلیش بلند شد و اومد روی رون های من نشست و گفت" صندلیتو بده عقب صندلیو عقب زدم. پشتی صندلیو کامل خوابوندم و حالا من دراز کشیده بودم و شهرام روی من بود با انگشتاش نوک سینه هامو بازی داد تا اینکه سفت شدن شروع کرد به مک
یدن نوبتی نیپل هام (نوک سینه) با مهارت نوک سینه هامو میمکید و با زبونش تند تند روی اونا رو خیس کرد و همزمان کیرشو به شلوارم فشار میداد زیرش داشتم بدنمو تاب میدادمو آه میکشیدم چند دقیقه که سینه هامو خورد ازم جدا شد و شلوار و شورتشو درآورد و شلوار منم در آورد الان فقط یه شورت سورمه ای پام بود از روی شورت زبونشو روی کسم کشید داشتم دیوونه میشدم جیغی از سر لذت کشیدم با دندونش چوچولمو که راست شده بود بازی بازی داد اینکارش باعث شد که کاملا شورتمو خیس کنم
شهرام با لحن کشیده ای که شهوتمو بیشتر میکرد گفت " جوون…کست کیرمو میخواد…ببین چه خیس کرده…الان خودم جرت میدم…کس و کونتو یکی میکنم"با حشر زیاد گفتم" بکن بکن…توروخدا کس و کونمو یکی کن…اون کیر درازتو بکن تو کسم" شهرام شورتمو با یه حرکت در آورد و خودشو بین پاهام تنظیم کرد و دستاشو دو طرف شونه هام گذاشت و محکم کیرشو وارد کسم کرد با پر شدن کسم بعد از دو ماه ناله ای از رضایت کردم شهرام بی وقفه و با سرعت توی کسم تلمبه میزد و با هر تلمبه ش صدای شالاپ شلوپ و صدای کوبیده شدن خایه هاش به کونم بلند میشد توی اوج لذت بودم بعد از مدتی که تلمبه زد پوزیشنمونو عوض کردیم اون روی صندلی نشست و منو روی پاهاش گذاشت پشتم بهش بود کیرشو داخل کسم کرد و دو طرف کمر باریکمو گرفت و منو بالا پایین میکرد موهام به پیشونیم چسبیده بود عرق کرده بودم " اه…ا…ا…“یهو بلندم کرد و کیرشو روی سوراخ کونم گذاشت چندین بار اوایل ازدواج به امیر کون داده بودم کیرشو که با آب کسم لغزنده شده بود روی سوراخ کونم گذاشت و محکم فشار داد جیغ ضعیفی کشیدم"جوون…تو فقط جیغ بزن…پاره ت کردم عشقم؟…کجاشو دیدی؟ جرت میدم” با لذت گفتم"جرم بده…اویییی…محکم تر بکن کونم "خسته شده بود و دستاشو از کمرم برداشت خودمو محکم بالا پایین میکردم. کونمو به چپ و راست تکون میدادم که یهو کمرمو محکم گرفت چند بار با فشار کیرشو عقب جلو کرد و آبش اومد با حس آبش که داخل کونم ریخت ارضا شدم و بی حال بغلش افتادم دستاشو دور کمرم قفل کرد. پشت گردنمو بوسید بعد از دوماه یه سکس کامل حالمو جا آورده بود ولی در کنار حال خوبم عذاب وجدان داشتم…اما واقعا تقصیر من چی بود…نیاز جنسی ابتدایی ترین حق یه انسانه اگه یه مرد هر وقت زنش سرد شد میتونه با زن دیگه ای باشه و نیازشو برطرف کنه چرا زنا نمیتونن این نیازشونو با وجود همسر سردشون با یکی دیگه ارضا کنن…مگه همه انسان نیستن اگه مردا حق دارن پس زنا هم این حقو دارن که از زندگی لذت ببرن اگه یه مرد خیلی باغیرته باید همه جوره زنشو ارضا کنه تا به مردای دیگه فک نکنه
این اولین داستان من توی شهوانیه خواهشا فحش ندین ولی هر انتقادی که دارین با سانسور بیانش کنید👀
نوشته: zahra
@dastankadhi
برده شدن برای خواهرم و پسرداییم
1401/03/22

#ارباب_و_برده #خواهر #بیغیرتی

سلام اسم من امیر هست
این داستان واقعیه خوشحال میشم در پایان نظراتتون رو بدونم 💋
داستان خوبیه برای اونایی ک ب سکس با خواهرشون همراه با یک پسر دیگه علاقع دارن و برای طرفداران هم داستان خوبی است
من در حال حاضر ۱۷ سال دارم این خاطره برمیگرده به ۱۵ سالگیم ماجرا برمیگرده به حدود ۳ سال پیش
(اون زمان خواهرم ۱۷ سال داشت و اصلا رابطه خوبی با هم نداشتیم طوری ک هر هفته با هم دعوا داشتیم و دقیقا بعد مراسم خاکسپاری مادربزرگم جلوی پسر خاله هام یه حرفی بش زدم که وقتی شنید از خجالت سرخ شد و میخواست پارم کنه (بش گفتم بیا بغلم با اون سینه های کوچولو خوردنیت ) )
که داییم و مادربزرگم ب شهرمون اومدن فردای رپزی که اومدند قرار بود بامامانو بابام صبح زود به مراسم برن و قرار بود منو خواهر و پسرداییم که ۲ سال از من بزرگتر بود خونه بمونیم
صبح که شد بیدار شدم دیدم مامان و بابام و خانواده داییم رفتن و خواهرمم توی تخت نیست پاشدم رفتم توی آشپزخونه دیدم پسر داییم سر سفره نشسته و خواهرمم داره پنیر و یه سری چیزا میاره تا صبحونه بخوریم من از خودم صدایی در نیاوردم و حواسم به پسرداییم بود که داشت از پشت خواهرم رو دید میزد بعد چند دقیقه صبح بخیر گفتمو منم نشستم سر سفره
صبحونه رو خوردیم تموم شد مامانم زنگ زد گفت مراسم تموم شده از سر مزار میخوایم بریم خونه پدربزرگم شما هم اگر میخواین زنگ بزنین آژانس بیاین اینجا که میخواستم بگم باشه که پسرداییم گفت اینجاییم باهم بازی میکنیم دیگه اونجا حوصله مون سر میره مامانمم از اون ور گوشی گفت پس صبر کنین اینجا ناهار رو بخوریم شب برای شام خودم میام دنبالتون میارمتون اینجا ما هم گفتیم باشه
صبحانه رو خوردیم خواهرم رف اتاق منو پسرداییم هم نشستیم که پی اس بزنیم بعد چند دقیقه خواهرم اومد گفت منم بازی زیاد بلد نبود‌ اومد نشست رو پام که دکمه ها رو بهش اموزش بدم تمام مدتی که روی پاهام بود حواس پسرداییم رو کونش بود
یه ۵ دقیقه بش توضیح دادم پاشدم اون بشینه که با پسرداییم بازی کنه اونم نشست و شروع کرد من رفتم تو گوشیم ولی حواسم ب پسر داییم بود بعد چند دقیقه خواهرم اعصابش از اینکه بلد نبود خرد شد میخواست بره یه دفعه پسر داییم دقیقا کنار کصش گرفت و کشید که خواهرم تعادلش بهم خوردو افتاد روی پسر داییم و خندیدن بعدش خودش پاشد رفت اتاقش
پسرداییم اومد پیش من داشتم فیلم سکسی تو گوشیم میدیدم دیدم داره میاد رد کردم اومد نشست کیرمو دید گفت چیکار داشتی میکردی گفتم هیچی گفت الکی نگو منکه میدونم من ترسیدم گفتم ب هیچکس نمیگی گفت مگه دیوونه ام بگم منم بش گفتم گفت بزن باهم ببینیم منم گفت نه گفت بزن اشکال نداره خودش گوشیو گرفت گفت بیا خودت بزن منم دیدم ک لو رفتم زدم دیگه اونم دستش رو کرد زیر شلوارش من فقط حواسم به اون بود و اصلا متوجه فیلم نبودم
وسط فیلم بود گفت دوس نداری خواهرت جای این دختره باشه
من جاخوردم گفتم خواهر من؟
گفت آره دیگه نمیبینی دختره داره چه حالی میکنه
من هیچی نگفتم یه لحظه از تصورش خوشم اومد
گفت میتونیم امتحان کنیم
گفتم یعنی چی
گفت الان برو تو اتاقش بهش بگو بیاد بهت میگم
من داشتم میترسیدم ولی گفتم اگه اینکارو نکنم ممکنه لوم بده و ابرو ام بره رفتم
با هم از اتاق برگشتیم
من رفتم سمت پسرداییم خواهرمم اونور نشست گفت خب چیکار داشتین
پسرداییم گفت هیچی میخواستیم یه بازی کنیم گفتیم تو هم بیای
گفت چ بازی
گفت بیا میگم
منم منتظر پسرداییم بودم که میخواد چیکار کنه
گفت بیاین جرات حقیقت بازی کنیم بلدین که
گفتیم آره
رفتم یه بطری آوردم در گوشم گفت هر کاری میگم انجام بده
شروع ش
د اول افتاد ب پسرداییم گفت حقیقت گفتم کدوم دختر فامیل خوشگل تره گفت پریا(اسم خواهرم)
بعدش ب من افتاد گفت تا حالا لختتو کی دیده گفتم یکی از دوستام
بعدش بازم ب من افتاد گفت اینبار باید جرات باشه گفتم باش گفت چشمک زد گفت شلوارتو بکش پایین میخواستم بگم نه که خواهرم که میخواست تحقیر شدنم رو ببینه گفت راست میگه باید بکشی
منم دیدم چاره ای نیست کشیدم پایین سریع کشیدم بالا و خواهرم شروع کرد ب خندیدن
این دفعه افتاد به خواهرم پسرداییم گفت یه چی میپرسم راستش رو بگو
گفت بپرس
گفت میدونی سکس چیه
خواهرم جا خورد
گفت بگو اینحا غریبه نیست داداشت همین الان داشت فیلمشو میدید
من میخواستم حرف بزنم که گفت مگه الکی میگیم
هیچی نگفتم خواهرم یه نگا ب من کرد گفت اره میدونم
گفت اوکی
چند دور گذشت و چن تا کار سکسی بین منو پسرداییم شد تا رسید باز ب خواهرم که پسرداییم گفت ایندفعه باید جرات باشه خواهرم دیگه بعد از اون سوال یکم راحت تر بود گفت باشه
پسرداییم گفت باید بری تو اتاق از کونت عکس بگیری بیای خواهرم گفت نه دیگه
منم پشت پسرداییم رو گرفتم چون کینه ازش داشتم گفتم چرا قانون بازیی دیگه تازه عکسه خجالت نداره مگه من شلوارمو کشیدم پایین خجالت داشت
بع ۲ دقیقه راضی شد گوشی شو ورداشت رفت تو اتاق پسردایین دستم رو گرفت رفتیم پشت در اتاقش که یهو درو باز کردیم دیدم شلوارو دراورده انداخته رو تخت مارو دید که یهو پرید رو تخت پتو رو خودش کشید و گفت خیلی بیشعورین بغض کرده بود یکم ناراحت شدم یع دفعه ای پسر داییم رفت رو تخت گفت چیزی نشده که ناراحتی
خودشم شلوارشو تا اخر کشید پایین شرتش رو در اورد گفت بیا توهم ببین خواهرمم نگاه کرد یه لبخند زد گفت خیلی بی ادبین بعد پتو رو زد کنار اومد بیرون همونجوری بدون شلوار فقط پاهاشو بهم چسبونده بود یه دفعه ای برگشت ب من ب پسرداییم گفت اونم لختش کن اونم سریع منو گرفت هر چی تنم بود دراورد لخت لخت شدم هجوم بردم سمت خواهرم دستاش رو گرفتم میخواستم لباسش رو دربیارم نمیتونستم که پسرداییم کمکم کرد درش اوردیم خواهرم لخت شده سینه های کوچولوش نمایان شدن با یه دست جلوی کصش رو گرفته بود با یه دست حلوی ممه هاش رو میخواست مارو بیرون کنه که پسرداییم رفت بغلش کرد انداختش رو تخت گفت تو که میدونی سکس چیه نمیخوای امتحانش کنی؟
خواهرم گفت چی میگی
گفت مگه اشکالی داره
منم گفتم اجی توروخدا بیا امتحان کن ضرر نمیکنی
اونم ک کامل جا خورده بود جواب نداد
پسرداییم اروم دستش رو از روی کصش کنار داد منکه دیدم خیلی خشری شدم منم رفتم بغل خواهرم گفت نه نمیخوام پسرداییم گفت اگع خوشت نیومد قول میدم ادامه ندیم گفت نه نمیشه من او وسط فقط محو بدن لخت خواهرم بودم پسر داییم پاشد خواهرمم رفت لباساش رو پوشید منم همینطور ما رفتیم تو هال خواهرم تو اتاقش رفتیم پایین هیچکدوممون حرفی نزدیم
خواهرم بعد نیم ساعت تازه از اتاق در اومد گفت یه شرطی داره بزارم این کارو کنین
منتظر موندیم ببینیم چی میگه
گفت هر کاری میگم باید انجام بدین پسرداییم گفت چشم گفت پاشین بیاین اتاقم ما هم رفتیم رسیدیم خواهرم ب من گفت نیا تو هر وقت صدات کردم بیا من گفتم چرا گفت چون من میگم منم موندم پشت در در و بست و با پسر داییم رفتن تو
صداشون واضح بود
ب پسرداییم گفت فقط از جلو نکن گفت باشه
بعد از چند دقیقه یهو صدای جیغ بلند خواهرم اومد داد زد اروم تر گفت باشه از دوباره صدای جیغ اومد گفت درد داره پسرداییم گفت وارلین دارین گقتش اره از اتاق مامانم بیار یهو در باز شد پسرداییم لخت لخت بود منو دید که کیرم تو دستمه یدفعه خواهرمو از پشت دیدم که داگی شد
ه و سوراخش دقیقا جلو چشممه و یه دستش هم روی کصشه داره میمالش از دیدن این صخینه تمام بدنم لرزید و حس خیلی خوبی بهم دست داد پسرداییم اومد بهش گفتم توروخدا درو نبند التماست میکنم گفت باشه
من داشتم از پشت پسرداییم رو میدیدم که داره به سوراخ کون خواهرم وازلین میزنه و همزمان انگشتش میکنه
خواهرمم اروم آه و آه میکنه من هر لحظه بیشتر ب جنون میرسم
پسرداییم وازلین و ول کرد و اومد پشت خواهرم اروم کیرش رو گزاشت دم سولاخ خواهرم اروم اروم فرو کرد تو تا اینکه تا اخر فرو برد
شروع کرد به غقب جلو کردن که ناله های بلند خواهرم بلند شده و با بیشتر شدن سرعت تلمبه های پسرداییم صدای اونم بیشتر و بیشتر میشد و حشر منم همینطور در حال جق زدن بودم که آبم اومد و یه آه بلند کشیدم اما اونا هنوز ادامه میدادن
تا اینکه پسرداییم در حالی که میخواست ارضا بشه کیرش رو دراورد و کل آبش که خیلی هم زیاد نبود رو روی کمر خواهرم ریخت خواهرمم به پشت برگشتو روی زمین دراز کشید و کصش رو میمالید
پسرداییم رو صدا زد که کیرش رو بخوره اونم ازخدا خواسته سر ابجیم رو گرفت و کیرش رو محکم تا اخر فرو کرد که خواهرم عوق زد و کیرو رو از دهنش بیرون اورد داد زد اروم تر پسرداییمم گفت باشه خود خواهرم اروم کیرو با دستش گرفت چون اولین بارش بود(البته فک کنم😂)درست بلد نبود و فقط زبونش رو روی کیر میمالید
یه ۵ یا ۶دقیقه ای خورد بعدش بلند شد رفت با همون وضع رو تخت دراز شد منم پشت در داشتم میدیدم که اومدم تو
خواهرم منو دید گفت چرا اومدی برو بیرون
گفتم من چ…
گفت تو چی
گفتم نمیزاری منم اینکارو بکنم
گفت نه نمیشه
خواهش کردم
گفت ب ی شرطی
گفتم باشه قبوله
گفت باید اول خودت به آرش(پسرداییم) بدی
گفتم یعنی چی
گفت برای اینکه من بهت بدم قبلش باید جلوی من ب آرش بدی
من نمیدونستم قبول کنم یا نه داشتم فک میکردم که پسرداییم گفت اشکال نداره حال میده امتحانش ضرر نداره
منم قبول کردم
پسر داییم اومد شرتمو کامل کشید پایین و لباسمو دراورد وازلین و اورد و منو داگی کرد مشغول شد ب چرب کردن
منم یکم استرس داشتم
وارلین و گزاشت کنار یکم انگشت کرد خوشم اومد بعد پاشد اروم اروم کرد تو وقتی کامل رفت یه آخ بلند گفتم ک خنده خواهرم بلند شد پشتم بهش بود نتونستم قیافه اش رو ببینم ولی مطمئن بودم اونم مث خودم که از گاییده شدنش لذت بردم داره از گاییده شدنم لذت میبره
یه چند ثانیه کیرش رو توم نگه داشت شروع کرد عقب جلو کردن منم ک دردم میومد هر بار ک عقب جلو میکرد یه آی بلند میگفتمو اونم دفعه بعد محکم تر فرو میکرد یه ۳۰ دقیقه بود ک میکرد زمان از دستم در رفته بود ناخودآگاه کیرمو گرفتمو شروع کردم جق زدن که آبم اومد و اونم چند دقه بعد ابش اومد منو ول کرد بیحال افتادم زمین کونم میسوخت همین بین لبخند خواهرمو میدیدم
ب خودم اومدم گفتم الان باید بدی دیگه
گفت اول باید بخوریش فک کردم مال خودش رو میگه رفتم سمتش گفت اینو نه مال آرش رو
منکه اب از سرم گزشته بود گفتم باشه
اومد جلو دهنم رو باز کردم کرد تو دهنم با زبونم یکم وررفتم خودش بعد ۳ دقه کشید بیرون دندونام اذیتش میکرد
بعد اینکه خوردنمم تموم شد رفتم سمتش که گفت نمیشه نمیتونی منو بکنی
گفت اما تو قول دادی اگه نزاری ب مامان و بابا میگم ک با پسردایی…
اینو کامل نکرده بودم زد زیر گوشم محکم میخواستم بزنمش که پسرداییم منو گرفت نزاشت گفتم ولم کن
گفت نمیشه
یهو خواهرم گوشیش رو از زیرش دراورد نشون داد که وقتی آرش منو کرده فیلم کامل گرفته و تو بعضی از صحنه ها صورتم کامل افتاده و من نفهمیدم من تعجب کردم و ب غلط کردن افتاده بودم گفتم توروخدا ا
ینو پاک کن نزار کسی ببینه
گفت تا پسر خوبی باشی و ب کسی چیزی نگی و هر چی بگیم انجام بدی اینو کسی نمیبینه
گفتم باشه فقط لطفا هیچکی نبینه
گفت حالا هر کاری میگم بکن…
گفتم باشه
پاشو دراز کرد و گفت بکن دهنت
منم این کارو کردم این وسط هر بار که پاش از دهنم درمیومد باهاش یکی میزد تو دهنم منم گریم گرفته بودو گفتم چرا اینکارو میکنی که یکی دیگه زد تو دهنم گفت تا نگفتم حرف نزن منم گفتم چشم
همونجوری لخت اومد نشست رو زمین ۵ بار پشت سر هم تف کرد رو یه نقطه و گفت همشو بخور منم با این ک حال بهم زن بود اما مجبور بودم رفتم خوردم(پسرداییم اینجا همینجوری داشت منو تماشا میکرد)
بعدش پاشد گفت پاشو پاشدم یه لقد زد بهم گفت احمق مث سگ چهاردستوپا منم داشت به خودم از درد میپیچیدم که از موهام گرفت کشوندم اول پرتم کرد جلوی حموم بعد یه لقد زد دم کونم و گفت برو حموم منم رفتم
سبد لباس کثیفا رو پرت کرد زمین و نصف لباساش پرت زمین شد بهم گفت از بین لباسا سوتینا و شرتای منو یکی یکی با دهن میگیری بر میداری میاری تو اتاق سریع
منم هر چی میگفت مجبور ب اطاعت بودم اینکارو کردم
یبار یکی از لباسا رو با دستم اوردم از دستم گرفت دهنمو باز کرد بزور کرد تو دهنم تا ۵ دقیقه نزاشت دربیارم
وقتی همه شونو اوردم
دونه دونه همه رو دید و یه شرت و سوتین ست رو با پا نشون داد گفت تا ۲۰ میشمارم سریع پا میشی این دوتارو میپوشی اگه دیرتر بشه میبندمت ب تخت انقد میزنمت بیهوش چی منم از ترس سریع پاشدم دوتا شونو ورداشتم انقد از ترس لرز افتاده بود تو بدنم وسط راه یبار افتادم کل عضلاتم درد گرف
رفتم پوشیدم داشتم از خودم خجالت میکشیدم ک گزاشتم باهام همچین کاری کنه
سریع رفتم پیششون وارد اتاق شدم دیدم داره کیر آرش رو میخوره منم نگاه کردم گفت ب چی نگا میکنی
گفتم هیچی غلط کردم
گفت چقد بهت میاد بعد رو ب ارش گفت میبینی چه دختر ملوسیه منم از شدت خحالت سرخ شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم
گوشیشو ورداشت یه عکس گرفت گفتم چیکا میکنی
گفت خفه ب تو چه
منم هیچی نگفتم
گفت میبینی توهم چه سینه های خوردنیییییی داری فقط من نیستم
من تازه یادم اومد ماجرا از چ قراره بهت زده وایسادم گفت وقتی همینارو فرستادم برای ارمان و ماهان(همون پسرخاله هام)میفهمی ب کی باید بگی سینه کوچولو
گفتم تورو خدا هر کاری بگی میکنم اینکارو نکن
گفت چیشد میبینم مث سگ ترسیدی
باشه فقط ب ی شرط نمیفرستم
گفتم هر چی باشه قبوله گفت بیا اینجا دراز بکش منم رفتم
گفت قراره روت بشاشم مشکلی ک نداری
منم از دوباره هنگ کردم ولی هیچی نگفتم
اونم دید هیچی نمیگی کارش رو انجام داد اول گفت دهنتو باز کن منم باز کردم
اونم دقیقا استایل دستشویی رو گرفت که یهو با فشار شاشش ریخت روم نصفش رو دهنم ریختو برقیش روی صورت و گردنم میخواستم تف کنم بیرون که یهو با کونش نشست رو صورتم گفت ی قطره تف کنی ب ارشم میگم بشاشه روت منم ک وضعیت رو خیلی خراب دیدم و داشتم خفه میشدم با همه حالت تهوعی ک داشتم هر چی دهنم بودو قورت دادم اونم ک مطمئن شد پاشد از روم
گفت فعلا باهات کاری ندارم هر وقت بخوام باید همین کارارو برام بکنی وگرنه ابروت پیش کل فامیل میره
منم ک واقعا عصبانی بودم فقط اون لحظه دنبال ی راه حل بودم ک از این شر خلاص بشم ی فکری ب ذهنم اومد ب خواهرم گفتم من حالم بهم خورده بزار برم دستشویی
گفت برو تا همه جا رو ب گند نکشیدی رفتی دیگه برنگرد گفتم باشه
رفتم از تو هال گوشیمو ورداشتم زدم رو فیلم رفتم دم اتاق دیدم بله از دوباره خواهرم کیر پسرداییم رو کردخ دهنش بدون سر و صدا از ساک زدنش ۵ یا ۶ دقیقه فیلم گرفتم ک یهو خواهرم
پاشد و تونستم لخت کامل با چهره اش رو تو فیلم داشته باشم
بعد پسرداییم ازش لب گرفت و خواهرم برگشت و پسر داییم کونش گزاشت یه چند باری اروم عقب جلو کرد و چون از دفعه قبل گشاد شده بود دیگه جیغ نزن و فقط اه اه میکرد منم همه اون مدت فیلم میگرفتم
بعدش کارشون تموم شد باز یکم لب گرفتنو خواهرم لباساش رو پوشید رفت رو تختش و پسرداییم میخواست بره کنارش ک گفت نمیخواد برو پیش اون کصخل (منظورش من بودم)
اونم گفت باشه لباساش رو پوشید
اومد تو حال پیشم منم تا اون لباساش رو میپوشید فیلم رو قطع کردم یه کپی ازش گرفتم و توی یکی از این نرم افزارایی ک فیلم مخفی میکنن مخفی کردم و نسخه اصلیش رو روی گالری نگه داشتم
وقتی اومد گفت چطوری حال داد
گفت ب تو بیشتر حال داد خیلی اشغالی
گفت درس حرف بزن میگم از دوباره بیاد بشاشه دهنتا
گفتم هیچ غلطی نمیتونه بکنه
بعدش بلند صدا زد پریییا
فک کرد میترسم اما عکس العملی ندید
پریا هم با یه شرت و سوتین و گوشی دستش اومد رو پله ها منم همونجا ۴ یا ۵ تا عکس گرفتم
گفت حالا جرات داری جلو خودش بگو
گفتم هیچ غلطی نمیتونی بکنی رو
خواهرم گفت چی
گفتم دیگه هیچ غلطی نمیتونی بکنی
گفت تنت میخاره ها … تلگرامتو وا کن
منم رفتم تلگرام فیلمی که از کون دادن من ب ارش و عکسم با سوتین رو فرستاد زیرش نوشت کی هیچ غلطی نمیتونه بکنه توله سگ
منم رفتم یه تیکه ۵ دقیقه ای از ساک زدنش برای پسرداییم رو فرستادم گفت این چیه
باز کرد قشنگ جا خورده بود
گفت تو اینو کی گرفتی
گفتم ب تو ربطی نداره
اونم هیچی نگفت
رفت تو اتاقش
بعدش ب پسر داییم گفتم دید هیچ غلطی نمیتونه بکنه
اون شبش حدود ساعتای ۹ و نیم مادرم اومد دنبالمونو ۳ نفری با ی ماشین رفتیم خونه پدربزرگم شامو اونحا خوردم و شبم همونحا خوابیدیم
چن سال بعد اون ماجرا فهمیدم پسردایی و خواهرم حتی قبل این ماجرا رل بودن اونشب فقط بخاطر تحقیر من اون برنامه رو ریخته بودن
پایان
دوستان اگه یادتون باشه اولش گفتم این داستان واقعی هست اما اینو گفتم ک خوندنش براتون جذاب تر بشه و این داستان اصلا واقعیت نداره احتمالا خودتون اخرای داستان متوجه این شدین(اکر غلط نوشتاری هم داشتم معذرت میخوام)
ممنون از این که این داستان تا پایان خوندید،❤️🧎
نوشته: Amir

@dastankadhi
درامد دلاری کلیک کن همین الان ضررنمیکنی💸💸💸👇🏻👇🏻👇🏻

https://t.me/realyescoinbot?start=r_880092840
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
دوست دختر پولدار و سکسیم
1401/03/24

#سکس_خشن #دوست_دختر

سلام اولین باره که داستان مینویسم اگه استقبال بشه بازم مینویسم، داستان کاملا واقعیه و چنتا بچه جقی که لایو کص ندبدن از سر کونسوزی نیان تو کامنتا شر و ور بگن… اسمایی ک استفاده میکنم مستعاره، رضا هستم تو میدون انقلاب تهران کتابفروشی(کمک درسی) دارم ۲۲سالمه و با دخترای زیادی هم بودم و تعریف از خود نباشه قیافم بدک نیست و دخترا رو جذب میکنه هر چند قدم کوتاهه و ۱۷۵سانته، قضیه مال دوسال پیشه اهالی پایتخت میدونن بخاطر نماز جمعه، جمعه ها دستور میدن کل مغازه ها تا ساعت ۲ظهر بسته باشع، ما هم طبق معمول داخل مغازه بودیم کرکره پایین اما نیروهامون ک میومدن اروم کرکرع مغازه رو میزدن تا با ریموت درو باز کنیم بیان، یهو کرکره رو زدن فکر کردم یکی از بچه های خودمونه ریموتو زدم که دیدم یه دختر تقریبا ۱۹_۲٠ساله اومد تو، وای نگم از قیافش چقدر زیبا و خوشگل و اندام سکسیش ک اصلا به سنش نمیخورد، اومد تو گفتم خانم بستس مغازه گفت تروخدا کار منو راه بندازین چون اصرار کردگفتم باشه و ریموتو زدم تو مقازه دوتایی تنها بودیم گوشیشو دزاورد عکس یه کتاب زبان نشون داد ک طبیعتا ما نداشتیم بش گفتم همه مغازه ها بستن اما ما پیک کتاب داریم براتون ثبت سفارش میکنم و از همکارا تهیه و ارسال میکنیم، همین شد ک کلی تشکر کرد و ادرس و شماره تماس و… داد و خیلی تاکید کرد چون کتابه چنتا چاپ مختلف داره براش قبل ارسال عکسشو واتساپ کنم تا خیالش راحت شه همونه، منم از خدا خواسته ک محو خوشگلیش شده بودم و از ظاهر شیکش هم معلوم بود خیلی پولداره (همه لباساش مارک بود) همون روز کتابه رو تهیه کردم و واتساپ کردم براش و همینکه سین کرد وااای اره خودشه مزسییی بفرستید و فرستادیم،،، قضیه موند تا چند روز بعدش ک دوباره پیام داد بازم کتاب میخاس اینبار کمک درسی ک متوجه شدم کنکوریه، کلی تخفیف بش دادیم و برگاش ریخت از اینهمه تخفیفو همین شد ک باهام صمیمی شد، چند وقتی فقط مثل دوتا دوست بودیم ک کم کم مخشوزدم و چتی پیشنها دوستی دادم و قبول کرد بعد ی ماه که رل بودیم و بهمم گفته بود واقعا بخاطر کنکورش اجازه نداره زیاد بسرون بیاد و رابطمون فقط چتی بود،کم کم مخشو زدم تا سکس تلفنی داشته باشیم و لامصب با صدای حشریش خیلی یهم حال میداد ی بارم ک پرسیدم سکس داشته بم گف دوس پسز قبلیش ترتیبشو داده از جلو ک پیگیر شدم بم گف پردش ارتجاعیه و از خوشحالی پریدم هوا ک عجب گوشتی نصیبم شده هم خوشکل و خوش هیکل هم پولدار و هم باپرده ارتجاعی،بعد دوماه رابطه چتی بهم گفت ک میخواد ببینتم چون نمیتونه بیاو بیرون برم خونشون وقتی کسی نیست اما باهام شرط کرد هیچکاری نکنم و منم قبول کردم، خونشون پونک بود، رفتم بالا درو یاز کرد رفتم تو همون دم در دیدم یه شلوارک پوشیده درست تا زیر کونش، رونای گوشتی و سفیدش کلا بیرون بود و یه تاب ک چاک سینشو قشنگ انداخته بود بیرون،نتونستم جلو خودمو بگیرم همون جا بغلش کروم جلو در کوبیدمش ب دیوار و لبامو گزاشتم رو لباش و دستمو بردم رو پاهاش سفیدش… وای چقدز نرم یود، یهو گف ک قول دادی کاری نکنی، منم گفتم یاشه و ولش کردم رف چایی ریخت برام اورد رو کاناپه کنارم نشست با اینکه بهش قول داده بودم ولی وقتی پاهای سفید و گوشتی شو کنارم میدیدم نمیتونستم دووم بیارم یهو بازم از خود بیخود شم لیامو گزاشتم رو لباش و دراز گشیدم روش و اونم ممانعت نکرد اما بخاطر قولم دوس داشتم زود تمومش کنم از رو شلوار انقد تلمبه زدم تا ابم اومد و ریخت داخل شرتم و اما حس میکردم هلیا داره لذت میبره پاشدم و کلی معذرت خواستم یهو دستشو انداخت رو دهنم و گف هیس هیچی نگو فقط ارضام
کن، دراز کشید و شلوارکشو کشید پااین وااای چه کص صورتی داشت بین رونای سفیدش عین کلوچه مونده بور خم شدم براش لیس زدم و ارضاش کردم بهم گف خیلی دیوثی قرار بود کاری نکنیم گفتم ببخشید نتونستم جلو خودمو بگیرم خلاصه چون نزدیک تایمی بود ک مامانش میومد من رفتم اما همونجا ک سوار بی ارتی شدم برم خونه با خودم عهد کردم دفعه بعدی مث سگ بکنمش… گذشت و چند روز بعدش بهم گف پنجشنبه این هفته مامانش اینا میرن کرج برای عروسی و تا شب نیستن و اینم ب بهونه درس و کنکور میمونه خونه. پنشنبه شد من صبح نرفتم سرکار رفتم کافه نشستم قلیون بکشم و منتظر اینکه پیام بده زفتن، همینکه پیام داد رفتن پاشدم سریع خساب کردم و یه موتور پیک گرفتم تا سریعتر برسم بکنمش، همینکه از اسانسور پیاده شدم دیدم از کنار در با اون چشای قشنگش نگام میکنه، رفتم تو درو بست برگشت بغلم گرفتمش و همونجا دس بردم رو باسن نرم و بزرگش و همزمان لباشو میک میزدم، یه تیشرت سکسی تنش بود با یه ساپورت چسبون، بردمش سمت کاناپه هلش دادم رفتم روش دست بردم رو سبنه ااش، سینه هاش ۷۵بود اما بش میخوزد ۹۵باشه، یهو بم گف پاشو پاشدم دستمو گرف برد اتاق بابا مامانش جلو تخت با اون چشاش تو چشام زل زد و با ی حالت التماس گف رو تخت جرم بده، دیگه دیوونه شده بودم هلش دادم رو تخت و کیرمو دراوزدم اول ی چک از رو ساپورت زدم میخواس بگع بدو درش بیار ساپ… ک با دستم ساپورتشو پاره کردم از شدت حشر، ترسیده بود هلیا… کیرمو دراورم کیرمم ۱۶_۱۷سانته یکم مالیدم رو کوسش بعد تف زدم کردم توش تنگ بود و ب سختی تونستم کیرمو جا بدم اما ناله هاش بلند شده بود شرو کردم ب گاییدن چه ناله و ضجه ای میزد زو تخت یهو خم شدم داگ استایل ک میردم در گوشش گفتم فک کن تو این وضع بابان بیاد تو و جفتمون خندیدیم و ادامه دادم ب گاییدن داشت ناله میکرد ک بگا جندتووو رضا رحم نکننن بم باورم نمیشد این دختر نجیب و و ادم حسابی رو تخت این حرفارو میزنه چون اولین سکسمون بود علایقشو نمیدونستم اما با سکس تلفنیایی ک داشتم میدونستم از سکس خشن بدش نمیاد، دستمو انداختم رو دهنش جیکش در نیاد اما یجوری ناله میکرد دستمم نمیتونس صداشو قطع کنع بعد دراوردم و سرپا کردمش پاشو انداختم رو بازوم میگف نکن اینطوری میفتما اههه اههه ولی من انقد وحشی شده بودم انگار نمیشنیدم و فقط صدای ناله هاش و صدای شاپ شاپ تلمبه هام میپیچید تو خونه بردمش جلو اینه قدی دستاشو از پست با شال خودش بستم و گاییدمش قشنگ تو اینه تو چشای هم نگا میکردیم و با اون نگاهش با شهوت و درد امیخته بود سعی میکرد بهم بفهمونه یواشتر ترتیبشو بدم اما من مث قحطی زده ها تلمبع میزدم و چک در کونش میزدم بعد اینکه چنتا پوزیشن گاییدمش زانو زد جلوم و ساک زد وای نگم از اون لبای قرمزش با رژ لب غلیظ که کیرمو میمالید بهشون، بعد ساک هم کیرمو گزاشتم لای ممه های گندش و ارضا شدم رو سینه هاش بعدشم ک ناهار خوردیم و یه پارت دیگ کردمش و بار دوم نتونستم ارضا شم، ببخشید اگر طولانی شد خیلی سعی کردم خلاصش کنم امیدوازم خوشتون بیاد اگر پسندیدید هم سکسای بعدیم با هلیا و هم ادمای دیگه رو براتون میزارم
نوشته: رضا

@dastankadhi
مرواریدی در صدف
1401/04/07

#زن_چادری #زن_شوهردار #زن_همسایه

سلام
اسم من (مستعار) مهدی هستش و یه راست میرم سر اصل مطلب
تو کوچه ما یه زن و شوهر زندگی میکردن که سه تا دختر داشت دو تا خواهر بزگتر ازدواج کرده بودن و دختر آخری که تقریبا همسن من بود مجرد بود
تمام محل تو کف این دختر آخری بودن مثل خود من
یه روز که داشتم تقریبا ساعتای نه شب میومدم خونه دیدم مادر همین دختر همسایمون دم در وایساده تا منو دید گفت آقا مهدی پشت در موندم میشه از در برین بالا در رو واسم باز کنید
مثل اینکه کسی خونه نبود
اول بهش سلام کردم و خیلی مودبانه رفتار کردم
گفتم چشم حتما اسپایدر من نبودم که از در بپرم بالا
یه نردبون از خونمون آوردم و رفتم بالا در پریدم پایین در رو براش باز کردم و رفت تو اینم بگم که خانواده خیلی مذهبی بودن برا همین سریع خداحافظی کرد و رفت تو
چند هفته گذشت ما دوباره این زن همسایمون که اسمش نسرین بود رو دیدیم خیلی واسم عجیب بود خودش اومد سمتم و بخاطر اون شب تشکر کرد
منم یکم کصشعر گفتم و گذشت
ماه بعد قرار شد به خاطر مشکلات محل تو خونه‌ی یکی از همسایه ها جمع بشیم قرار شد بریم خونه همین همسایمون که اسم زنش نسرین بود
طبیعتا بابام باید میرفت ولی بابام اون شب شیف بود و سرکار
منم دوست نداشتم برم ولی به اصرار پدرم رفتم
نسرین خانوم هم همون اول یه سینی چایی آورد و بعدم رفت تو اتاق
اون شب گذشت
چند روز بعدش اومده خونه ما تا کمک مامانم سبزی پاک کنه
نمی‌دونست که من خونم داشت واسه مامانم درد دل می‌کرد که آره
از زندگیم با شوهرم راضی نیستم و بهم توجه نمیکنه و از حرفا
منم نمیدونم چرا ولی کرمش افتاد تو کلم که به این نسرین خانوم نزدیک بشم
شب که همه خواب بودن شمارشو از تو گوشی مامانم برداشتم
ولی نمیدونستم باید چیکار کنم
اینستا هم نداشت آخه!!!
فقط توی واتس آپ بود عکس پروفایلش هم عکس یه حرم بود
گفتم آخه چجوری من این آدمی که اینقدر مذهبی هست رو بهش نزدیک بشم
دل و زدم به دریا و بهش پیام دادم گفتم سلام خوب هستین
گفت شما؟
گفتم مهدی هستم همسایتون
زیاد تحویل نگرفت بهش گفتم شنیدم توی یک قرض الحسنه کار می‌کنید
میخواستم اگه میشه برام یه وام بگیرید اولش میگفت نه نمیشه و از این حرفا
گفتم کپی شناسنامه و کارت ملیت رو بیار بده تا برات یه حساب باز کنم دو ماه دیگه دو میلیون دام برات میگیرم گفتم باشه
کپی ها رو بروم در خونشون که بهش برم گفتم حالا میاد دم در کلی دید میزم لاشی شوهرش اومد دم در کپی هارو گرفت و رفت
گفتم ریدم تو این شانس
ولی خب حالا دیگه بهونه داشتم تا بعضی موقع ها بهش تو واتس آپ پیام بدم
هفته ای یه بار دو هفته یه بار ازش سراغ وام رو میگفتم اونم هی امروز فردا می‌کرد
یه روز گفتم بزار برم دم قرض الحسنه ای که کار میکنه لاشی اونجا همه کاره بود ولی اصلا اهل پارتی بازی نبود برا من اصلا پول وام مهم نبود فقط میخواستم اینطوری بهش نزدیک بشم
رسیدم دم قرض الحسنه ساعت حدودا دوازده یود معمولا سا ساعت یک باز بود یه ساعت منتظر موندم تا تعطیل بشه بیا بیرون
ساعت یک شد و اومد
رفت سر خیابون وایساد تا تاکسی بگیره
سریع دور زدم و رفتم جلوش وایسادم انگار من تصادفی دیده باشمش
گفتم سلام نسرین خانوم اولش فک کرد مزاحمه بعد که منو دید سلام کرد
گفتم اگه خونه میرید برسونمتون اولش تعارف می‌کرد که نه با تاکسی میرم
دیگه اصرار کردم سوار شد صندلی عقب نشست
یکم احوال و پزسی کرد و بعدش دیگه هیچی نگفت منم از تو آیینه همش نگاش میکردم خب طبیعتا اونم متوجه این نگاه های من شد ولی بروش نیاورد
بهم سر کوچه پیادش کنم که کسی اونو با من نبینه سر کوچه پیاده شد و رفت خونشون
شب تو واتس آپ بهش پیام داد
م گفتم وام من چی شد
دیدم داره صدا ظبط میکنه
عصبانی شد بود میگفت چرا اینقدر به من پیام میدی هر وفت بشه خودم بهت میگم دیگه
منم دیگه هیچی نگفتم بعد خودش یه چند ساعت بعدش بهم پیام داد که ببخشید باهاتون بد حرف زدم تعجب کردم که خودش اونده پی وی من
بهش گفتم نه بابا این حرفا
گفتم از چیزی ناراحت هستید اولش گفت بعد گفتم اگه چیزی هست بهم بگید مطمئن باشید چیزی به کسی نمیگم
گفت با شوهرم دعوام شده تو دلم گفتم خاک بر سر شوهرت که قدر همچین لعبتی رو نمیدونه
گفتم سر چی دعوات شده دیگه شروع کرد به درد دل کردن
تعجب کرده بودم که داره همه چی رو به من میگه یکم باهاش حرف زدم آرومش کردم
میگفت شوهرم همه جا کنترلم میکنه و از این حرفا بهش گفتم برو تو اینستا برا خودتت یه پیج بزن شوهرتم که اصن نمیدونه اینستا چیه خودم یه پیج فیک اینستا براش ساختم و با یه اسم مستعار
خودمم اولین نفر فالوش کردم معلوم بود زن خیلی شیطونی بود رفته بود پیجای رقص و آهنگ و این چیزارو فالو کرده بود
بهش گفتم تو مگه آدم مذهبی نیستی پس اینا چیه فالو کردی
گفت من در ظاهر اینطوری هستم به خاطر خانوادم و بیشتر به خاطر شوهرم
میگفت ازدواج من با شوهرم کاملا سنتی بوده و از اول دوسش نداشته
میگفت تو اینستا انگار خود واقعیمم
دیگه با هم مثل رقیق شده بودیم
تو هفته یه بار مرخصی می‌گرفت و با ماشین میرفتم دنبالش باهم میرفتیم
دور دور اولین باری که بدون چادر دیدمش چشام گرد شده بود خیلی بدن خوبی داشت قد بلندی داشت ولی بدنش رو بدون چادر ندیده بودم
خیلی خوش هیکل بود
وجدانم راضی نبود فکر میکرم مریم مقدس رو تبدیل به الکسیس کردم
ولی در طول اون دورانی که داشتم دست هم بهش نزدم
و اون هم دید که من پسری نیستم که بخوام به آسیبی برسونم
تقریبا دو ماه از رابطمون می‌گذشت که اربعین شد و شوهرش رفت پیاده روی
دیگه راحت شده بودیم دوتا دختراش که ازواج کرده بودن خونه نبودن دختر آخریش هم بیشتر اوقات خونه مادربزرگش بود
یه هفته بود که شوهرش رفته بود
بهم پیام داد که میتونی بیای خونمون چار شاخ موندم
گفتم الان بیام که همسایه ها میبینن گفت نمیدونم یه طوری بیا
گفتم شب میام
به خونواده گفتم با دوستان میرم بیرون
اومدم دم در خونمون یه نگاهی کردم دیدیم هیشکی تو کوچه نیست همونجا بهش زنگ زدم گفتم در و باز کن تا بیام تو تا در و باز کرد سریع رفتم تو و در و خیلی آروم بستم رسیدم در واحدشون زنگ و زدم سریع در رو باز کرد رفتم تو
دیدم واویلا با یدونه تاپ و شلوارکه
گفت برو بشین نشستم رفت تک آشپزخونه دو تا ليوان شربت آورد خوردیم
دندونام ریخته بود از این همه تغییر
بهم گفت چیه
گفتم هیچی خیلی تغییر کردی
گفت تغییر خوب یا بد گفتم قطعا خوب
دو تا ليوان هارو برداشت برد تا بشوره منتظر چراغ سبزش بودم تا برم بغلش کنم رفتم تو آشپزخونه گفتم شیطون تو هم اینکاره‌ای ها گفت کجاشو دیدی
بهش نزدیک شدم گفتم اجازه هست گفت بفرما
ازشت بغلش کردم و شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش
نفس نفس میزد دست کردم تو سینه هاش لعنتی سینه هاش خیلی نرم بود ولی هنوز رنگشو ندیده بودم برش گردوندم روبه‌روم لبامو چسبدندم رو لباس
خیلی خوشمزه بود اون از منم حشری تر بود
تو همون حین گفت بریم تو اتاق خواب یه اسپنک زدم رو کونش و گفتم ب یم
تا رسیدیم به اتاق خواب اول تمام لباساشو در آوردم واقعا بدن خوشگلی داشت
گفتم میخوای کست رو بخورم گفت تا حالا کسی برام نخورده میخوام امتحانش کنم شروع کردم به خوردن کسش خیلی داغ بود پنج دقیقه ای بود که داشتم براش میخوردم که یهو بدنش سفت شد و لرزید فهمیدم ارضا شده
منم لباسامو در آوردم گفتم ساک میزنی گفت باشه
شروع کرد به ساک زدن معلوم بود اصلا بلد نیست ولی خیلی حال میداد
بلندش کردم خابوندمش رو تخت پاهاش هفتی باز کردم کیرم و آروم آروم کردم تو کس داغ و سفیدش خیلی خوب بود داشت لباشو گاز می‌گرفت که خم شدم به طرفش و شروع کردم به خوردن لباش
یه ده دقیقه ای توش تلمبه زدم داشت آبم میومد دلم میخواست دوباره ارضاش کنم کیرم و در آوردم و با دستم کسش رو می‌مالیدم تا ارضا بشه بعد دو دقیقه ارضا شد و داشت قربون صدقم میرفت که یه تف انداختم سر کیرم دوباره کردم تو کسش یکم که تلمبه زدم آبم اومد و ریختم رو کسش ییحال افتادم روش شروع کردم سینه هاشو خوردن اون هم حال می‌کرد بعد یه ربع که تو بغل هم بودیم بلند شد رف حموم و اومد یه لیوان چایی با هم خوردیم و ازم تشکر کرد و گفت این بهترین سکس عمرم بود منم پیشونیش رو بوس کردمو ازش خداحافظی کردم
ببخشید اگه طولانی شد
داستان های دیگه هم از نسرین دارم که بعدا مینویسم
نوشته: محمد

@dastankadhi
رمال بیشرف
1401/04/07

#تجاوز

سالهاست که بچه دار نمیشم از لحاظ قیافه و هیکل خیلی خوبم پوست سفید با قد و هیکل خوبی دارم عاشق شوهرم هستم ۵ ساله ازدواج کردیم و شوهرم عاشق بچه است ولی هر دوا درمانی که بگین رو کردیم ولی نمیشه که نمیشه شوهرم وضع مالی خوبی داره بازاری و خیلی کار میکنه و زحمت میکشه تقریبا اون اوایل ازدواجم دو سالی قرص ضدبارداری خوردم ولی بعدش نتونستم باردار بشم شوهرم خیلی هاته و خودم هم بدتر از اون قبلا هر شب میکرد منو اون موقع ۲۳ ساله بودم الان دیگه ۲۸ سالمه و شوهرم هم دو سال از خودم بزرگتره همیشه سعی میکنه که این حامله نشدن منو به روم نیاره و اینقدر مرد که به همه گفته مشکل از منه که کسی به من چپ نگاه نکنه منم سعی میکنم همه چیز خوب باشه تو زندگی از سکس نا بقیه ماجراهای زندگی
یه روز یکی خانوم های هم محلیمون بهم گفت برو دعا بگیر از سید علی گفتم من اعتقاد ندارم گفت دختر صد نفر تا حالا رفتن و نتیجه گرفتن خو برو دیگه پرا اینجوری میکنی اصلا خودم میرم برات دعا میگیرم خلاصه اینقدر گفت و تعریف کرد که منم مشتاق شدم گفتم بذار برم ببینم چه میشه یه روز با همین کبری خانوم رفتیم یه ماشین دربست گرفتبم و رفتیم پایین شهر و خانه رو پیدا کرد و زنگ زد یکی پشت در گفت کیه کبری با صدای خواصی گفت منم کبری خانوم از طرف شهره امدیم که درباز شد یه خانه محقر با لوازم قدیمی و ترسناک که همه چیز آویزون بود از سر بز گرفته تا هزارتا چیز دیگه
چند نفری هم تو اتاق اول بودن منتظر بودن برن وارد اتاق بشن من خیلی ترسیدا بودم ولی کبری هی حرف میزد با بقیه اونا هم از معجزات این سید میگفتن که یکیشون وتفاقی گفت من چند ماه امدم و رفتم و الان دو تا بچه دارم خلاصه منم خدا رو شکر کردم گفتم خدایا حاجت ما رو بده
وارد اتاق شدیم هوای خانه گرم بود چادرم باز شده بود لباس معمولی زیرش بود ولی پتوجه نبودم که یقه لباسم بازه و خط سینه ام معلومه وقتی سید گفت خوب چیه مشکل کدامتون مشکل دارین کبری خانوم گفت این دخترم حامله نمیشه سید خدا یه کاری براش بکن عاشق شوهرش ولی هر دوا درمونی کرده نمیشه
سید یه مرده ۵۰ ساله بود با چهره ای بور و ریش بلند و چشماهی آبی ترسناک که کلا ۵۰ کیلو نبود سیگار رو با سیگار روشن میکرد و معلوم بود شدیدا معتاده بوی تریاک هم تو خانه میامد و سیگار هم که نگو
یه نگاهی بهم انداخت از نگاه هیزش حالم بد شد گفت اینو برات مینویسم برو انجام بده بعد بیا پیشم
خلاصه چیری نوشت و منم ۵۰ تومن گذاشتم روی سینی که پرش پول بود و امدم خیلی حسم خوب نبود
رسیدم خانه کاغذ رو باز کردم نوشته بود که از امروز تا هر وقت که برگردی اینجا شوهرت بهت نزدیک نمیشه اگرم بشه نمیتونه باهات سکس کنه اگر اینجوری شد بهم اعتقاد پیدا میکنی و میایی اگر هم نشد که هیچ تو برو راه خودت
زدم زیر خنده گفتم ببین مردتیکه کس خل چی نوشته شوهرم هفته ۶ شب منو میکنه نمیتونه بدون من بخوابه
نامه رو پرت کردم دور و شوهرم شب رسید خانه خودم رو قبلش درست کردم کلی عطر و آرایش خوب و این چیزها و لباس یقه باز پوشیدم که سینه هام رو ببینه چون نفطه ضعفش بود و وقتی امد انگار نه انگار سلامی کرد و انگار نه انگار سره شام هم هر چی به عناوین مختلف خم میشدم که سینه رو ببینه انگار یخ زده بود شب هم زود گرفت خوابید فردا سب و پس فردا شب هم همین بود که بود داشتم دیوانه میشدم دو هفته گذشت هر بار نزدیکش شدم پسم زدم یه بار هم که نذاشتم فکر کنه و براش ساک زدم هر کاری کردم ارضا بشه نشد که نشد دیگه مطمئن شدم که باید برم پیش سید
ایندفعه بدون کوکب خانم رفتم تا رسیدم اونجا ساعت یک ظهر شد دیدم همه گفتن ک
ه رفته نهار و تا شب کار داره نمیاد دیگه من که زنگ زدم در رو باز کرد بهم گفت برو بیرون از در کوچه پشتی بیا تو تا کارت رو راه بندازم البته کلی اصرار کردم که راهم دوره خواهش میکنم از این حرفها و رفتم از در پشت امدم تو خانه که حیاط بود دیدم منقل گذاشته و داره بادش میزنه گفت مببخشید ها دیگه خودت خواستی این ساعت من باید تریاک بکشم گفتم تو دلم به جهنم هر کاری میکتی زودتر دارو بده تا برم یه دفه گفت من جهنم نمیرم شاخ دراوردم و یه کم ترسیدم با خنده گفت هر کاری کردی نشد دیگه شوهرت حتی دست هم نزد بهت اون یه بار هم به زور انجام دادی ولی ارضا نشد و نیش خندی زد گفتم اره والا سید دستم به دامنت هر چی پول میخوایی میدم یه کاری بکن گفت باشه بریم داخل شروع کرد تریاک کشیدن و یه چای ریخت برای من و یکی برای خودش دست کرد زیر پوستی که نشسنه بود روش یه چیزی دراورد و گفت اون نبات رو بده یه ظرفی بود جلوی من و گفت خودت با دست یه دانه از اون تبرک بریز تو چای منم یه وامه نبات ریختم و اون پودره رو دراورد گفت این خاکه تربت به هیچ کسی نمیدم از این ریخت توی چای گفت بهش بزن و یواش یولش بخور و شروع کرد به دعا و نوشتن روی کاغد گفت الان سرت گیج میره با این دعا ها هر کاری بهت گفتم انجام بده نیروهای من کمک میکنن منم گفتم باشه دیدم چشمام داره سیاهی میره دستم از چادرم افتاد و چادر از سرم بهم گفت دراز بکش معاینه ات کنم منم دلم میخواست بخوابم دراز کشیدم پلکام سنگین بود همه چیز تار بود و ولی میفهمیدم که چه میکنه امد پیرهنی تنم بود دکمه ها رو باز کرد گفت وای خدای من دو تاسینه هام رو دید چه عطری هم زدی کلک برای اون شوهر کی نمیکنت من دیگه قادر به جواب نبودم زبانم صد کیلو بود شروع کرد به لیس زدنم من میفهمیدم و توی دلم جیغ میزدم ولی صدای من در نمیامد سینه هام سفیدم رو دراورد و هی میبوسید و ماچ میکرد و میک میزد میگفت حیف نیست بچه از اینها شیر بخوره اینا بلوره منه با چه ولعی میخورد منم مثل ادمهای مست هی با صدای کش دار شدید میگفتم نه ترو خدا نکن اونم گوش نمیداد فقط میخندید مثل وحشی ها لیسم میزد و شروع کرد به لخت کردن و شلوار و شرت هم دراورد امد روم خوابید و هی تلمبه میزد بعد مدت زیادی که نمیدونم چقدر طول کشید آبش رو ریخت روی سینه هام و بلز رفت سراغ منقلش هی تریاک کشید و تلفن زد به کسی گفت بیا پول هم بیار یک میلیون این خیلی عالیه اونم هی تخفیف میخواست گفت وایسا عکس بفرستم برات و سریع دستمال اورد سیمه ام رو پاک کرد و عکش از حالتهای مختلف گرفت و فرستاد بعد از چند وقت که نمیدونم چه مدت طول کشید از خواب بیدار شدم بازم چشمام رو به رور باز کردم دیدم ۴ نفر تو اتاق هستند پای همون تریاک و یکی روی منه داره منو میکنه و هی قربون صدقه هیکلم میرفت میگفت تو هالیود هم نیست خلاصه کرد و ریخت روی سینه و نفر بعدی امد روم و به زور برگشتوندم و فشار میداد که بذاره کونم سید فهمید و دعواش کرد گفت کون نمیشه دو میلیونه اونم بی خیال شد گفت این کسش خیلی تنگه بهتر از کس بکنم خلاصه نفر سوم و چهارم با هم آمدند یه گم حالم بهتر شده بود دیگه به سختی حرف میزدم و میگفتم نکن ترو خدا نکن سید گفت حالا حال امده شروع کن تو اون سومی و چهارمی دوربین اوردند و کار گذاشتند خودشون نقاب زدند و منو چهار دست و پا کردند یکی از پشت تو کسم گذاشت یکی امد به زور کیرش رو کرد تو دهنم سید هم رفت زیرم و سینه میخورد و نوبتی میکرد تو کسم تا هر سه آبشون امد و برای دوبار دیگه میخندیدن و میکردن منم ویران فقط از ته دل خدا رو صدا میزدم یه دفعه متوجه شدم که چراغها روش
ن شده یعنی شب شده فهمیدم که قطعا شوهرم الان نگرانه ولی خیلی منگ بودم اینها هم ول کن نبودن هی میکردن منو تازه فهمیده بودن میتونم ساک بزنم هی کیراشون رو میکردن دهنم و آبشون رو میریختن روی سینه تم باز همون سید میرفت زیرم و میکرد کسم توی همین داستانها بودم که دیدم چند تا مامور تو خانه هستند و همه رو دستبند زدند منم آش و لاش بودم شوهرم هم بود امد یه چادر انداخت روم و گفت بیرین بیرون لطفا و هی اشک میریخت و آب کیرهای اونا رو پاک میکرد لباسم رو تنم کرد و چیزی دیگه نفتمیدم بیدار که شدم تو بیمارستان زیر سرم بودم همه برادر خواهرم روی سرم بودن ولی شوهر نبود من زدم زیر گریه که بیرون اتاق بود و گرفتم بغل و بوسم میکرد و هیچی نمیگفت خلاصه بعد از یگسال مشاوره هنوز نمیخوابم و حال روحی بدی دارم
ترو خدا پیش دعا نویس نرین همشون بی شرف هستند
نوشته: احسان


@dastankadhi
نحوه بازی Hamster Kombat ⚡️

برای کسب درآمد مثل ناتکوین ضربه بزنید
همستر کمبت یک بازی کلیکی است که در اون با مدیریت یک صرافی ارز دیجیتال، سکه به دست میاریم.
هرچه ما سکه بیشتری کسب کنیم لول بازی ما بالاتر میره.

لیست شدن توکن همستر کمبات💲
در پایان فصل نیز ژتون صادر و بین بازیکنان توزیع می شود.
که حتما هم لیست میشه❗️

🤖ورود به ربات همستر

🤖لینک ورود:
https://t.me/hamster_kombat_bot/start?startapp=kentId880092840
حقیقت دروغ
1400/03/29



اخرای پاییز بود ، نفس نفس زنان از راه پله خودمو به کوچه رسوندم،هوا تاریک و سرد بود و وسط کوچه چنتا جوون تو پیت اتیش روشن کرده بودن،یهو ترسم تشدید شد که نکنه رفیقای کوروش باشن،ولی به خودم دل داری دادم و سعی کردم از بینشون رد شم،خب چیز جدیدی نبود، مثل همیشه با چنتا تیکه و متلک از بینشون رد شدم،احساس کردم گوشیم میلرزه از جیبم درش اوردم ولی انقدر ترسیده بودم که حتی نمیتونستم لرزش صدامو از بین ببرم ،همین شد که جواب تلفن ندادم،حتی یادم نمیاد کی زنگ زد،خودمو به خیابان اصلی رسوندم و تاکسی گرفتم و رفتم خونه.
همین که وارد خونه شدم پوتانای پاشنه دارمو از پام در اوردم و گذاشتم بغل در و رفتم تو اتاق و خودمو پهن تخت کردم؛
واقعا چرا باید صمیمی ترین دوستم همچین کاری باهام میکرد
اون ۲ تا پسر کی بودن تو خونش که قصد تجاوز ب منو داشتن؟
من به کوروش اعتماد داشتم و حاضر بودم براش هر کاری بکنم ،رابطمونم خوب بود و دلیلی نداشت اون ادمارو بفرسته که منو تو خونش لخت کنن
هرچی بیشتر سعی میکردم ذهنمو اروم کنم بیشتر اون لحظه هایی که اون عوضیا خفتم کرده بودن ازارم میداد
کاش خود کوروش این کارو باهام میکرد و بهم تجاوز میکرد ، ولی خب از دستشون تونستم فرار کنم و نتونستن بهم دست بزنن حرومزاده ها.
خیلی تو ذهنم تصور میکردم ک وقتی وارد خونه بشم کوروش ب یه بهونه ای سعی میکنه بهم تجاوز کنه و خب منم بخاطره حسی که دارم از سکسی ک با تجاوز شروع بشه خوشم میاد ،یه جورایی یه فانتزیه برام ولی خب تاحالا که همچین اتفاقی برام نیوفتاده.
یکم ذهنم اروم تر که شد خودمو جمع کردم و جلو ایینه به اندامم نگاه میکردم ،خیلی تحریک کننده بود مخصوصا اون شلوار جین جذبی که چند سانت مچ پامم خالی گذاشته بود و چنتا زاپ ریز روش بود.هنوز استرس تو وجودم بود ولی برام عادی شده بود این صحنه ها چون چند باری هم قبلا میخواستن بهم تجاوز کنن ولی من با اسپری فلفل از خودم دفاع کردم و فرار کردم، نصبت ب دفه هایه قبل که ادمای کر و کثیف و سن بالا بودن فرار از دست این دوتا بچه ۱۷ ۱۸ ساله برام اسون تر بود ولی خب اینا درو قفل کرده بودن و مجبور شدم با دادو بیداد همسایه هارو خبر کنم و به هر ترتیبی ک شده درو باز کنم و فرار کنم ؛از دختر بودنم احساس حقارت میکنم از اون اوایل همیشه درگیر مریضای جنسی شدم تا الان ،هرچند کسی بهم دست نزده ک از زرنگی خودم بوده ولی هیچوقت این شرایط نمیتونه واسه یه دختر معمولی و اروم باشه…
احساس سنگینی و استرس داشت دیوونم میکرد که به فکرم اومد برم حموم ،رفتم وانو با اب گرم پر کردم و حوله و لوسیون و شامپو و همه لوازممو اماده کردم و شروع کردم به در اوردن لباسام.
درسته این شلوارای تنگ خیلی جذابن ولی همیشه موقع پوشیدم و دراوردن گیر میکنن به باسنم و یه رب طول میکشه تا این عملیت سختو با موفقیت به اتمام برسونم.
وقتی شلوارمو دراوردم تو ایینه به خودم نگاه میکردم با اون تیشرت صورتی و جورابای سفید ساق بلند خیلی سکسی شده بودم جلوی ایینه ناخودآگاه دستمو کشیدم رو شکمم و سینه هام نفهمیدم چی شد که اهه کشیدم ،احساس شهوت بهم دست داد و تا به خودم اومدم دیدم رویه تخت دراز کشیدم و یه بالشت گذاشتم زیر کصم و دارم خودمو بهش میمالم،اخخ چه حس عجیبیه وقتی اون احساس سوختگی و لطافت به شهوت تبدیل میشه ،جورابامو از پاهام دراوردم و حالت داگی بالشتو گذاشتم زیر کصم،هرچی بیشتر میخواستم اروم انجامش بدم بیشتر وحشی میشدم و صدای اهه اهه کردنم بیشتر حشریم میکرد،دوست داشتم همونجا بالشت کیر در میاورد و منو میکرد ولی خب نمیشد واسه همین یه بالشت سفت پیدا کردم که
نوکش تیز باشه ولی حسمو پروند چون خیلی زبر بود.
بعد از چند دقیقه استراحت از جام بلند شدم و رفتم حموم،اب همینطور داشت از وان میریخت بیرون و من اصلا متوجه نشده بودم ،شیر ابو بستمو وارد اب گرمی شدم که از نیم ساعت پیش تو وان جا خوش کرده بود،این شهوت لعنتی بد جوری اسیر خودش کردتم…تا گرمای ابو حس کردم بدنم شل شد و احساس کردم تو ناحیه پایین تنم داره یه موجی جریان پیدا میکنه،پاهامو چسبوندم به هم و بدنمو کش و قوص دادم و این جریانو بیشتر احساس کردم ،خیلی سعی کردم که به خودم دست نزنم ولی این حس خیلی قوی تر از من بود و شروع کردم به لمس کردن بدنم،از مچ پام شروع کردم و وقتی به باسنم رسیدم موجی که تو بدنم بود بیشتر شد با نفسام اه میکشیدم ،اب داشت کار خودشو میکرد و هر لحظه بیشتر منو تو جریان شهوت قرار میداد تا اینکه پاهامو از هم باز کردمو کصم شیر ابم باز کردم و کصمو گذاشتم زیر فشار اب گرم،یه حس عجیبیه انتظار نداری حال بده ولی یهو میبینی به اوج لذت رسیدی،داشتم بدنمو لمس میکردم که عضله های پام صفت شد و نزدیک و نزدیک تر میشدم به ارگاسم،چشمامو بسته بودم و به کوروش فکر میکردم که کاش امروز عوضی بازی در نمیاورد و اون کارو باهام نمیکرد ، تا خواستم به سکس باهاش فکر کنم تصویر خوبی ک تو ذهنم داشتم ازش از بین رفتو بدم اومد ازش،تو همین حین به ارگاسم رسیدم و خیلی دمغ و بی حال تو وان ولو شدم،…
نوشته: کوروش

@dastankadhi
جاده سنگبری متروکه
1399/12/28

#همکار

بعد مدت ها که از شرکت رفته بود چند روزی بود که شروع کرده بود به ایمیل زدن و سوال در مورد نرم افزار ها و دستورالعمل های موجود راستش وقتی تو شرکت بود خیلی دوست داشتم ترتیبش رو بدم ولی با وجود لوندی های بیش از حد که بدتر آدم رو حشری می کرد پا نمی داد و آخرش هم از شرکت تقریبا با دلخوری رفت
اولش جواب ایمیل ها شو یا نمی دادم یا سرسری جواب می دادم تا این که یک روز تو چت جی میل سرو کله اش پیدا شود و بعد از کلی آسمان و ریسمان در مورد کار و این حرف ها گفت که با وجود این که خیلی دوست داشته تو شرکت کار کنه مجبور شده که بره که چه دردسرتون بدم ختم کلام به این رسید که ایشون هم نظر مساعد داشتن ولی جراتش رو نداشتن. بعد از چند جلسه قصه گفتن باهم قرار گذاشتیم یک جای هم دیگر رو ببینیم ولی خوب کجا ؟ بار اول که نمیشد از طرف خواست بیاد خونه آدم یا بری خونه اش راستش به دلیل اختلاف سن و برخی دیگه از محدودیت ها هم دوست نداشتم تو کوچه و خیابون و پارک و رستوران با هم دیده بشیم تازه اونجوری هم به حال من فایده ای نداشت خصوصا این که رسما خودش هم پا داده بود این شود که گفتم دنج اطراف شهر همدیگه رو ببینم که خوشبختانه بر خلاف انتظار قبول کرد
روز موعود زودتر سرقرار حاضر شدم و چند دقیقه بعد اون هم پیداش شد سوار ماشین شد و راه افتادیم با وجود این که تا اون زمان هیچ تماس فیزیکی بین ما نبود دیدم اگه دیر بجنبم تا آخر باید بحث فلسفی در مورد عشق و این جور چیز ها بکنیم رو این حساب سریع به عنوان سلام و احوال پرسی باهاش دست دادم و دیگه دستش رو ول نکردم و تا وقتی که به سمت خارج از شهر می رفتیم و داشتیم با هم احوال پرسی ها متداول رو می کردیم چند بار دستش رو بوسیدم همین که به یک فرعی خارج از شهر رسیدم پیچیدم توش و صد متر بالا تر ترمز کردم و همین که جاده خالی شد اون رو به سمت خودم کشیدم و محکم چند تا ماچ آب دار ازش کردم هر چند اولش یک جورایی شکه شده بود ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و اون هم در ماچ و بوسه همراهی کرد دوباره به خاطر عبور چند ماشین مجبور شدیم راه بیفتیم و همش دنبال یک مسیر انحرافی که از جاده خارج بشیم بودم که انگار تخمش رو ملخ خورده بود دوباره کنار جاده توقف کردیم و شروع کردم به ماچ کردنش و این بار همین که فرصت پیش آمد دستم رو داخل مانتوش کردم و سینه اش رو تو مشتم گرفتم - اصلا این سینه های پر و خوشگلش بود که نظرم رو جلب کرده بود
بعد از یک کم ناز و ادا همون کنار جاده سینه روش رو از سوتین در آوردم و یک دل سیر ممه اش رو خوردم فقط قسمت بدش این بود که هر وقت ماشینی نزدیک می شد باید کارم رو قطع می کردم تا دوباره جاده خلوت بشه بعد از حدود 10 دقیقه بهتر دیدیم که دوباره راه بیفتیم و چند کیلومتر جلوتر دوباره وایسادیم. دوباره سینه اش رو لخت کرد ولی بر خلاف انتظارش این بار من کیرم رو در آوردم و سرش رو به سمت کیرم خم کردم احساس کردم انتظارش رو نداشت ولی مخالفتی هم نکرد همون روال رو این بار اون داشت یعنی هر وقت ماشین نزدیک می شد مجبور بود کارش رو قطع کنه
دوباره راه افتادیم بر خلاف انتظار با وجود این که برای اولین بار بود که تماس فیزیکی بینمون بر قرار می شد انگار محدودیت زیادی نداشتیم و زیاد هم حرفی بینمون رد و بدل نمی شد همون هین رانندگی دوباره کیرم رو دار آوردم و سرش رو روی کیرم گذاشتم. تجربه بسیار متفاوتی شده بود تا حالا نشده بود که هین رانندگی کسی کیرم رو بخوره نزدیک به یک ربع بیست دقیقه به تناوب کیرم رو خورد داشتم منفجر می شدم یک مرتبه یک جاده خاکی یک سنگ بری متروکه رو برومون سبز شد که تا