داستانکده شبانه
15.6K subscribers
108 photos
9 videos
192 links
Download Telegram
تش کمرمو نوازش میکرد یه دستشم توی موهام بازی میداد
نمیدونم حدود چند دقیقه ای خوابیدیم بی صدا
تا اینکه شدت نفس نفس زدنا و خستیگا دیگه تموم شده بود
بیدار شدیم بعد چند دقیقه کوتاه
و رفتیم شستیم و پاک کردیم خودمونو
بعدش اصرار کرد که نرم خونمون و شبو باهاش بمونم
منم که میدونستم اگر مامانش بیاد دیگه این بساطا نیست زنگ زدم خونه گفتم من امشب با بچه ها دارم میرم کوه فردا میام
در حالی که چفت خونه خودمون بودم خخخخ
خلاصه شبم پیش هم خوابیدیم و صبح خیلی زودم از خونشون زدم بیرون و رفتم خونه خودمون
این بود قضیه
بعد اون سکس دیگه خیلی بیشتر از قبل با هم صمیمی شدیم و تا الانم ادامه داره،بدون اینکه کسی متوجه بشه سکس میکنیم.
اونموقع ها دستم زیاد تو کار نبود اما الان رفیق اینا زیاد دارم که ویلا لب دریا اجاره میدن،دیگه منتظر نمیمونیم مامانه جایی بره،ما میریم😅
اگر طولانی بود دیگه شرمنده
من خودم دهنم سرویس شد اینقد نوشتم
دفعه بعدی ام پسفردا قراره بریم،از الان امپر چسبوندم برای پسفردا
فداتون خوش باشید
😘😘
نوشته: ....
@dastankadhi
رابطه شرعی با خواهر زن


زن_مطلقه

 
خواهرزن

سلام من حسام هستم ۳۰ سالمه یه خواهر خانم مطلقه دارم به اسم سمیه که ۳۲ سالشه و خیلی با هم راحتیم خیلی وقتا با خانمم و سمیه با هم مهمونی میریم با اینکه خیلی خوشگله مخصوصا چشماش و اندامش سکسی و ورزشکاریه ولی هیچ وقت به چشم بد نگاش نکردم و همیشه مثل خواهر برادر بودیم و همسرم هم به ما اعتماد کامل داشت داستان از جایی شروع میشه که به دلایلی سمیه قرار شد حدود یک ماهی خونه ما باشه و با ما زندگی کنه روزهای آخری بود که خونه ما بود از طرفی مریم (همسرم) کار اداری داشت یکی دو روزی رفته بود شهرستان و من و سمیه تو خونه تنها بودیم شبا من توی اتاق می‌خوابیدم و اون توی حال روی مبل و دقیقا روز آخری بود که عصرش هم قرار بود مریم از سفر برگرده و همون روز هم قرار بود سمیه از خونه ما بره طبق معمول صبح از خواب بیدار شدم رفتم توی آشپزخونه تا چایی بزارم سمیه تو حال خواب بود و اصلاً به هیچی فکر نمیکردم یه لحظه دیدم انگشتش داره تکون میخوره مثل حالتی که میگفت بیا سمت من البته عادت داشت همیشه توی خواب انگشتاش تکون میخورد واسه همین یکم شک کردم و به روی خودم نیاوردم رفتم چایی صبحانه خوردم برگشتم که حاضر شم دیدم دوباره داره انگشتشو تکون میده پرسیدم سمیه خوابی یا بیدار من دارم میرم کاری نداری دیدم جواب نمیده و بازم انگشتشو تکون میده یه فکرایی اومد تو سرم حس ترس و هیجان بهم دست داد دو دل شده بودم که اعتنا کنم یا نه بالاخره دلو زدم به دریا و رفتم کنارش اروم نشستم صورتمو نزدیک صورتش کردم و از نزدیک نزدیک به صورتش نگاه می کردم قلبم روی هزار میزد نزدیک تر شدم میخواستم بوسش کنم که یهو بیدار شد خیلی تعجب کرده بود و عصبانی شد چشماشو گرد کرد و پرسید داری چیکار می کنی؟ منم گفتم هیچی بخدا دیدم خیلی ناز خوابیدی فقط می خواستم بوست کنم اونم بلند شد نشست خیلی ناراحت شد کلی گریه کرد تو حرفاش می گفت چقدر من بدبختم که تو رو مثل داداشم حساب میکردم من همیشه فکر میکردم تو همیشه پشتمی حالم از خودم به هم میخوره و از این حرفا منم که چون آش نخورده و دهنم سوخته بود بابت این قضیه خیلی ناراحت شدم حرفاش خیلی واسم سنگین بود و فقط عذرخواهی می کردم میخواستم بگم سوءتفاهم شده ولی نمی دونستم باید چی بگم خلاصه از اونجایی که خیلی منو دوست داره و دید من خودم خیلی شرمندم دیگه ادامه نداد و گفت اشکال نداره تقصیر تو نیست بالاخره تو یه مردی و من یه زنم و هیچ انتظاری غیر از این نیست تقصیر من بوده که جلوی تواینقدر راحت بودم بعدش گفت که دیگه بهش فکر نکن منم فراموش می کنم ولی من خیلی به هم ریخته بودم ‌نمیدونستم باید چیکار کنم و کلا روزم خراب شد بهش گفتم کاش اصلا اینجوری نمیشد خیلی بد شد و رفتم دراز کشیدم گفتم ولش کن امروز اصلاً سرکار نمیرم حوصله شو ندارم چند دقه بعد چون دیده بود من خودم پشیمونم و ناراحتم عذاب وجدان گرفته بود واسه حرفایی که بهم گفته از طرفی اونم کاری از دستش بر نمی آمد اومد کنارم و گفت چیزی نشده من که چیزی یادم نمیاد حسام جان بس کن دیگه بهش فکر نکن و با خنده گفت اخه الان من چیکار میتونم بکنم که تو اینجوری نباشی چند دقیقه هردومون ساکت بودیم من گفتم میشه یه چیزی بگم خواهش میکنم نه نگو گفت چی گفتم اگه میشه من چشامو میبندم و می خوابم و فکر می کنم تو مریمی فقط بغلم کن و بخوابیم حالم اصلا خوب نیست اونم گفت این کار و بکنم دیگه آروم میشی گفتم آره گفت باشه منم چشمامو بستم و دراز کشیدم رو تخت اونم بغلم کرد خیلی نفسم تند شده بود تپش قلب گرفته بودم اخه غیر از خانمم تا حالا با هیچ زنی نخوابیده بودم یه حس عجیبی داشتم هیجان زنده بودم دستام میلرزید حس روزای اول ازدواجمون داشتم که کنار مریم بودم نمیدونم چی شد که کم کم دستم رفت لای موهاش و گردنش و گوشاش و لمس میکردم اونم اعتراضی نداشت ساق دستم از روی لباس میخورد به ممه هاش اونم هیچی نمی گفت دیگه ترستم ریخته بود شروع کردم به بو کردن گردنش و کم کم گردنش و خوردم دستمو به رونای پاش میکشیدم حدود یه ساعت همینجوری داشتیم با هم ور می رفتیم دیگه دست خودم نبود شروع کردم لباشو خوردن و دستمو کرده بودم توی لباسش و اونم خیلی نفس نفس میزد و لذت میبرد ولی رومون نمیشد به الت هم دست بزنیم یهو گفت حسام بسه دیگه من میترسم داره به جاهای باریک میکشه منم با اینکه خیلی دوس داشتم ادامه بدم گفتم اره حق با توئه بهتره ادامه ندیم دوباره همدیگرو بغل کردیم و یه نفس عمیق کشیدم و چشامو بستم یه چند دقه بعد سمیه گفت میشه خواهش کنم یه لحظه به هیچی فکر نکنی منم چشمام و باز کردم و با حرکت صورت تایید کردم یهو دیدم بلند شد نشست کنارم شروع کرد با زبونش سینه هام و لیس زدن و با دستاش بدنم و لمس میکرد وقتی ناخوناشو بهم فشار میداد داشتم دیوونه میشدم همینجوری تا پایین نافم رفت و روی بدنم نفس داغشو حس میکردم آروم شلوارک و شورتمو با دو دستش کشید
پایین و کیر من که داشت میترکید و گرفت و شروع کرد به خوردن وای اصلا به همچین چیزی فکر نمیکردم من داشتم راستی راستی با خواهر خانمم سکس میکردم و دیگه شروع شده بود اینم بگم که اصلا تا حالا تجربه نکرده بودم که کسی واسم ساک بزنه و مریمم اصلا از این کار خوشش نمی اومد و الان که دارم مینویسم هنوز هیجانی میشم نشستم بلندش کردم نشوندمش روی پام و لباسشو آروم آروم در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش خیلی شهوتی شده بود شلوارش و در آوردم خیس خیس شده بود تمام بدنشو خوردم لخت لخت تو بغل هم بودیم اون داشت کیر من و میخورد و منم داشتم کوسشو میخوردم مثل یه خواب بود رسیده بود به مرحله‌ای که میخواستم بکنم توش گفت نه حسام خواهش می کنم اگه بکنی تو تا آخر عمر برای ابجیم نامحرم میشی منم گفتم چیکار کنم خوب گفت نمیدونم یهو از دهنم در رفت گفتم میخوای از عقب بکنم فک کنم از لحاظ شرعی از عقب همچین حکمی نداشته باشه انگار این حرف و یکی به زبونم داد اونم گفت اگ فکر میکنی اشکال نداره باشه ولی آخه من تا حالا از عقب ندادم گفتم حالا آروم آروم امتحان میکنیم گفت تو رو خدا یواش بکن خیسش کردم و آروم گذاشتم در باسنش و همینجوری گردنشو می خوردم سینه هاش و از پشت گرفته بودم و همین جوری آروم فشار میدادم چیزی نگذشت که کاملاً رفته بود داخل همینجوری اونم داشت لذت میبرد دستاشو گرفتم اوردم بالا روی پشتش با یه دستم نگه داشتم و با اون دست دیگم دهنش گرفته بودم داد میزد حسام بکن حسام عاشقتم دوستت دارم گفتم درد نداری میگفت چرا ولی خیلی خوشم میاد دردشو دوس دارم همینجوری که داشتم می کردم داد زدم بهش گفتم سمیه دارم ارضا میشم اونم جیغ میزد می گفت جونم بریز خالی کن خودتو عزیزم منم تمام آبمو توی باسنش خالی کردم همزمان با من اونم ارضا شد و یکی از بهترین سکس هایی بود که تو عمرم تجربه کردم بعدش هردومون عذاب وجدان و خجالت داشتیم و کلی با هم صحبت کردیم منم قضیه دستشو که تکون میخورد و واسش گفتم اونم گفت که من واقعا خواب بودم اصلاً متوجه نبودم و خوشبختانه سوء تفاهم برطرف شد بهم گفت میترسم دیگه ازم بدت بیاد گفتم نه بابا این چه حرفیه بالاخره یه تصادف بود و قسمت بود این اتفاق بیفته ما هم که از قبل همچین انگیزه ای نداشتیم و با هم تصمیمگرفتیم هیچ وقت دیگه این کارو تکرار نکنیم و مثل یک خواب فراموشش کنیم و حتی دیگه در موردش صحبت نکنیم الان هم از این قضیه ۵ سال میگذره بارها با هم تنها بودیم و حتی کنار هم خوابیدیم ولی دیگه هیچ وقت سکس نداشتیم.

#پایان

برای دیدن فیلم وارد ربات بشید
باکره ی ۳۰ ساله


اولین_سکس 
زن_شوهردار

دیگه حسابش از دستم در رفته بود
حساب روزا و هفته ها،درگیر روزمره گی و روزای تکراری تو شهر غریب،تنها تر از تنها
یه آدم معمولی ،منزوی و گوشه گیر
بعد خدمتم یه کار تو تهران برام جور شد که مجبور شدم از شهرستان دل بکنم و برای پول در آوردن بیام تهران،،تو تهران یه آشنا داشتیم که چند تا خونه تو یه محله ی پایین شهر داشت و اجاره میداد،،تمام خونه هاشم تو یه حیاط بزرگ بودن و روبروی هم،،البته بیشتر شبیه سوییت بودن تا خونه،،
بگذریم همه چی خوب پیش میرفت جز زندگی جنسیم،،یه آدم ۳۰ ساله ی مجرد که ده ساله تنها زندگی میکنه و هنوز بدن یه زن رو لمس نکرده،شاید به نظرتون عجیب باشه ولی واقعیته چون از بچگی درگیر کار بودم و اصلا وقت اینجور چیزا رو نداشتم و بشدت هم خجالتی بودم خلاصه روزا و سالها همینجور میگذشت و ما هم در حسرت یه همبستری با یه جنس مخالف،،آدم معتقدی نبودم ولی یه سری خط قرمز ها برای خودم داشتم که واقعا میگفتم حتی تا پای مرگ هم ازدواج نکنم یا با دختری آشنا نشم از اون خط قرمزا نمیگذرم که مهمترینشون خوابیدن با زن شوهر دار بود ولی کی میدونه روزگار چه بازیایی داره؟؟؟
صبح جمعه بود چون شب قبلش تا دیر وقت بیدار بودم تا ساعت ده خواب بودم که با سرو صدای چند نفر بیدار شدم،مستاجر جدید که صاحب خونه داشت خونه رو نشونشون میداد،،یه خانواده چهار نفره شوهر تقریبا پنجاه ساله،،زنش بهش میخورد سی باشه و دوتا دختر کوچولوی شیش هفت ساله که مشخص بود دوقلو بودن،با دیدن زن جوون و اون شوهر پیر یکم جا خوردم،،زنش هم از اون تیپ های ساده ولی اغوا کننده،چادر سرش بود ولی برآمدگی های باسنش قشنگ به چشم میخورد موقع راه رفتن،،صورتشم آرایش نیمه غلیظ داشت که با اون لباسای مذهبیش یه تضاد عجیبی بود،خلاصه که قبول کردن و اسباب کشی کردن،،
چند روزی گذشت و من کلا فراموش کرده بودم چون خیلی بی سر وصدا بودن منم که تا دیر وقت سر کار بودم،،یه شب دیدم یکی در میزنه،،رفتم درو باز کردم دیدم همون همسایه جدیده هست یه کاسه آش تو دستش بود و با یه دستش چادرش رو پرده کرده بود،گفت آش پختم گفتم برا شمام بیارم،،تشکر کردم و همین که رفتم آش و بگیرم اون دستش ول شد و چادرش باز شد،،نخواستم نگاه کنم ولی سفیدی سینه هاش و قرمزیه تاپ بندی که پوشیده بود ترکیب رنگ جالبی ساخته بود که چشمم قفل شد روش،تو چند ثانیه تمامشو آنالیز کردم،،اونم عجله ی برای پرده کردن چادرش نداشت،،گذاشت قشنگ از دیدنش لذت ببرم یه تاپ بندی قرمز که زیرش سوتین هم نبسته بود و یه جز نوکش تمام اجزای سینش مشخص بود ،،البته برآمدگی بزرگ نوک سینش هم از زیر تاپ نازکش چشم نوازی میکرد،،تو همون چند ثانیه انگار تمام خون بدنم رفتن درون آلتم چنان سفت شدن که میشد ازش جای دسته تبر استفاده کرد بدنم از گرما عرق کرد و در حال سوختن بود ،،چادرش و پرده کرد و یه لبخند ملیح زد و گفت ظرفشو فردا میام میگیرم و رفت،،مثل شکارچی که شکارشو مسموم کرده و شکارشو ول میکنه تا بمیره تمام وجودمو پر از عطش کرد و رفت،،رفتم دم پنجره و شروع به دید زدن کردم ،،پنجره خونشون دقیقا روبروی پنجرم بود،،بعد چند دقیقه دیدم اومد دم پنجره با همون تاپ و پاشم یه شلوارک تنگ بود ،،آخ که چه بدن جا افتاده و سفید و تو پری داشت اونشب حتی یادم رفته بود که خط قرمزایی برای خودم دارم،،،من و پشت پنجره دید و میدونست دارم دیدش میزنم ولی نه اون از کنار پنجره تکون میخورد و نه من توان کنار رفتن داشتم،
یه مرد سی ساله رو تصور کنین که هیچ سکسی نداشته و الانم از شدت عطش و شهوت در حال انفجاره،،،ساعت تقریبا ۱۲ بود و میدونستم شوهرش شب کاره و صبح میاد،،مثل کسی که هیچ چاره ای نداره تیری تو تاریکی انداختم و بهش اشاره زدم که بیاد خونه من،،یه لبخند زد و پرده رو کشید و رفت،کاملا نا امید شده بودم و برای تخلیه خودم کاری جز خود ارضایی نداشتم ،،تمام آلتم خیس شده بود از آب مذی (همون آبی که قبل ارضا شدن از آلت خارج میشه تو طول عشقبازی)و تمام آلتم و بدنم از حرارت قرمز بود ،،حتی یه لحظه نمیتونستم از فکر سینه هاش و کون خوش فرمش و بدن سفیدش در بیام چشام و بستم و خودمو در حال تلنبه زدن تو کوسش تصور کردم و نزدیک به ارضا بودم که در زدن ،،در و باز کردم و دیدم خودشه ،،بدنمو پشت در قایم کرده بودم تا خیمه ای که کیرم رو شلوارکم زده رو نبینه،خندید و اومد تو،،شوکه شدم
گفت چیه چه تعجب کردی خودت گفتی بیام،،گفتم آره ولی اصلا انتظارشو نداشتم ،،گفت حرفای بیخود و ول کن و بگو چیکارم داشتی یه کم من من کردم و تا زبونم باز بشه دیدم اومد جلو و از پشت شلوار کیرمو گرفت تو دستشو گفت فکر کنم دلیلش این باشه این و گفت و رفت پایین و شلوارمو کشید پایین و کیرمو گذاشت دهنش ،جوری میخورد که هر لحظه ممکن بود آبم بیاد درست مثل ستاره های فیلمای سکسی،یه لحظه سرشو کشیدم عقب گفت چی شد گفتم هیچی آبم داشت میومد،،گفت فکر
اونجاشم کردم یه قرص از داخل جیبش در آورد و گفت شوهر خرفتم هزارتا مشکل جنسی داره و با خوردن این فقط میتونه سوارم بشه ،،قرص و خوردم و شروع کردم به لخت کردنش،،لخته لخت تو بغلم بود تا میتونستم سینه هاشو خوردم و با دستم کوسشو مالیدم،،اصلا تو این دنیا نبودم ،،سکس تو اوج شهوت واقعا بهترین حس دنیاست ،،سریع پاهاشو باز کردم که برای اولین بار سکس و تجربه کنم ،،کیرمو تا روی کسش بردم که دیدم سریع پاهاشو جمع کرد و گفت نه نه نه الان زوده و چسبید به لبم
با اینکه حس خوبی داشت ولی با اون کیری که نزدیک دوساعت بود شق بود فقط میخواستم تو یه سوراخ فرو کنم که اون بار سنگین از رو دوشم بیاد پایین،،احساس سنگینیه عجیبی تو زیر شکمم داشتم و میدونستم فقط با فوران منی از کیرم این حس رفع میشه،،بعد چند دقیقه که لبمو خورد پوزیشن سگی نشست جلوم گفت کوسمو لیس بزن، منم زبونمو کشیدم رو کوسش ،خیسه خیس بود ,تو فیلما که اینچیزا رو میدیدم یه کم چندشم میشد و میگفتم عمرا من از اینکارا بکنم ولی اولین بار بود تو اون موقعیت بودم و با وجود حس شهوتی که داشتم اونکار واقعا لذت بخش بود ،،طاقتم تموم شد و کیرمو تنظیم کردم رو کوسش تا فرو کنم داخل که دیدم دمر دراز کشی و منم باز تو رمین و هوا موندم ،،برگشت سمتم و باز بغلم کرد و شروع کرد به لیس زدن تمام بدنم واقعا دیگه طاقت نداشتم و گفتم میخوام بکنمت دیگه نمیتونم
به پهلو دراز کشید ،،پاهاشو تو همون حالت از هم باز کرد ،یه پاش رو زمین یه پاش رو هوا ،،خودمو بهش نزدیک کردم جوری که پاش که پایین بود وسط پاهام بود ،،گفت حالا بکن توش،کیرم که خیسه خیس بود و مالیدم به کوسش و آروم فرستادم تو ،،حتما اوناییکه برای اولین بار سکس کردن حس و حال اون لحظه مو درک میکنن و خوبیش این بود که طرف مقابلم کار بلد بود ،آروم شروع کردم به تلنبه زدن انقد سنگین بودم که فقط میخواستم آبمو بپاشم روش تا سبک شم ولی هرچی تلنبه زدم آبم نیومد ،فهمیدم که تاثیر قرصه ست
چنان ناله میکرد که حشرم چند برابر میشد
تو همون حالت چند دقیقه تلنبه زدم و برگردوندمش
پاهاشو گذاشتم رو شونه هامو شروع کردم به تلنبه زدن
چند دقیقه تو همون حالت هم مثل وحشیا تلنبه زدم و سینه هاشو هم خوردم ،،یه لحظه گفت وایستا
دیدم تو همون حالت پاهاشو دراز کرد و کامل چسبوند به هم به من گفت از بالا بذارم تو کوسش،،چون رون های تو پری داشت قشنگ سوراخ کوسش مخفی شده بود بین پاهاش ،منم گذاشتم لای پاش و خودمو کشیدم پایین تا کیرم به سمت جلو صاف بشه و بره توش
وقتی رفت تو گفت زیاد نکشش بیرون همون تو باشه و یه کوچولو بازی بده ،فکر کنم از اینکه کیرم میمالید به کلیتوریسش لذت میبرد ،،دیدم صدای ناله هاش بیشتر شد جوری لبمو گاز میگرفت که دردم میومد و با صدای ناله های منم قربون صدقم میرفت ،،کم کم دیدم چشاش داره سفید میشه و بدنش داره میلرزه چند تا جیغ کوچیک کشید ،محکم بغلم کرد و فشارم داد و آروم شد ،ولی من همچنان تلنبه میزدم ،پاهاشو باز کرد و گفت محکمتر بزن ،چند دقیقه زدم تا بالاخره اون خارش معروف رو حس کردم انقد قوی بود که گفتم الان اگه ارضا بشم تموم خونه خیس میشه ،بالاخره ارضا شدم
و کشیدم بیرون و ریختم رو شکم و سینه هاش
انگار یه تومور چند کیلویی رو از داخل شکمم و مغزم بیرون کشیدن
انقد حس سبکی داشتم که قابل وصف نبود،،
این بود پایان باکرگی باکره ی سی ساله
#پایان



از این قسمت وارد دیدن فیلم شوید
زن سرایدار و من
1401/04/04

#افغان #بیغیرتی #زن_شوهردار

سلام دوستان
من اولین بارمه داستان مینوسم شایدم اخرین بار باشه چون تنها داستان سکسی زندگیم همین بوده پس لطفا جای فحش یا نبینید یا انرژی بدید ممنون
خب من امیرم سی و چهار سالمه پنج ساله ازدواج کردم با نرگس خانومم خودم قد بلند و لاغر بدنسازم و کارم تجهیز بیمارستان زنم قد معمولی و فیتنس کار اندامش واقعا عالیه باسن بزرگ و سینه هشتاد و پوست سفید و نگم براتون!
.
اما داستان ازونجایی شروع میشه که من باغ میوه خودمو شروع به ساخت ویلا و محوطه و سرایدری کردم و بحث طول نمیدم .ویلا و … باغ من ساخته شده بود و حالا دنبال یه سرایدار بودم که با پیمانکار و شریک خودم صحبت کردیم و گفت سرایدر خودم پسرعموش دنبال خونس و این حرفا منم راضی شدم و گفتم بیاد که شرایط بگم برم(چون در هفته فقط یه بار اونجا میریم)خلاصه تنها اومد و گفت که خودمم و خانومم که پرسیدم چند تا بچه داری گفت یدونه دختر شیش ساله داشتم تازگیا تصادف کرده و فوت شده دلم سوخت گفتم اوکی از امروز شروع کن اسباب کشی کنین ولی باغ نباید خالی باشه منم حقوقی نمیدم خودت برو سرکار خانومت باید باغ بمونه که قبول کرد و من رفتم یه سالی گذشت و من و مجید(سرایدار) جور شده بودیم و اوضاع خوب بود اصل قصه ازونجایی شروع میشه که بعد مدت ها من زن مجید و درست درمون میدیدم و قبلا دیده بودم اما اینجوری نه تنها باغ بودم که اومد احوال پرسی کرد و رفت تو خونش اون رفت اما تا ساعتها کیر من سیخ بود و نمیخابید و یه زن با باسن خیلی بزرگ و سینه های راحت هشتاد و پنج پوستشم سبزه و سیاه مانند بود و مث بقیه افغانیا که من دیده بودم محجبه و… نبود و تقریبا چاق بود و اصن شبیه افغانیا نبود بدجوری منو تو کف گذاشت اللخصوص لباساش که ازون به بعد دیگه راحت شده بود و میومد سلام علیک میکرد ظاهر تا اون موقع بخاطر بچش افسرده بود زیاد نمیدیدمش و خونه بود خلاصه من بودم و کیر سیخ من واسه (نازنین خانم) یبار باغ بودم ظهر بود و شوهرشم سرکار بود منم تو ویلا بودم که اومد درو زد منم شهوتی بود ناجور درو که وا کردم خیلی جلو وایساده بود و نفسش میخورد به صورتم و کیرم داشت شلوارمو جر میداد خیلی شهوتی گفتم جانم عزیزم چی شده با عشوه خاصی گفت اون تصفیه ابی که خریدین خراب شده اب نمیاد منم که دل تو دلم نبود گفتم بریم نگاش کنم قبول کرد و رفتیم داخل خونه و هی کشش میدادم تعمیر و خوابیده بودم تو کابینت مشغول تعمیر اما کیر سیخم مشخص بود و اونم هی نگاه میکرد بهش گفتم بیا این شیرو با دست نگه دار ببندمش و گفتم بیا اینجا دو تا پاش گذاشت بغل من و اومد نگه داشت دامن پاش نبود ولی از زاویه زیر که کصشو دید میزدم داشتم میمردم خلاصه دیدم دیر شده برگشتم خونه تا رسیدم لباس در نیاورده افتادم به جون لبای نرگس و مک میزدم از شهوت نمیدونستم چیکار کنم باورم نمیشد لباساشو پاره کردم و سینه های سفیدشو خوردم شلوارشو دراوردم شروع کردم خوردن کص نرگس که اولین اه کشید ابم اومد یه مقدار ناراحت شد ولی انقد تو کف نازنین بودم فقط یه تلنگر میخاستم تا ابم بپاشه خوابیدیم و چن روز ناجور تو کف بودم و زیاد تر میرفتم اونجا و خودمو بهش نزدیک کرده بودم یروز واقعا غیر عمدی دو تایی انباری بودیم داشت کمکم میکردم سم بریزم تو مخزن که پمپ زدم و یه مقدار ریخت رو شکم و کصش من هول شدم و یه دستمال برداشتم و شکم و کصشو تمیز کردم از رو لباس داشتم میمردم براش قرمز شده بود ولی شهوت تو چشاش موج می‌زد تشکر کرد و گفت میرم لباسامو عوض کنم و میام دوباره به بهونه های مختلف و تصادفی لمس میکردمش و حال میکردم روزا میگذشت و منم نزدیک تر میشدم تا یه روز
موقع هرز صدای افتادن یه چیز اومد رفتم و دیدم از تو ویلا صدای کمک میاد فهمیدم نازنین رفتم دیدم افتاده کف دستشویی بلندش کردم و دیدم کنسول افتاده شکسته گفتم فدای سرت چ بردمش بیرون تو هال و اونجا رو جمع کردم عمد و غیر عمدشو نمیدونم ولی خیلی میگفت درد دارم گفتم ببرمت دکتر و با عشوه میگفت نه خوب میشم گفتم نمیتونی راه بری همینجا دراز بکش منم برم به کارگر بگم بره خونش قبول کرد و دراز کشید و منم ده دقیقه بعد اومدم و گفتم چطوری گفت پاهام فک کنم پیچ خورد رفتم باند کشی اوردم و یکم ساقشو مالیدم و ماساژ دادم دیدم داره عشوه میاد گفتم موقعشه باند و پیچیدم و تموم که شد دل و زدم به دریا و از رو باند کف پاشو بوسیدم و دیدم گفت :
عههه اقا امیر !با عشوه و مثلا ناراحتی
گفتم چیه خوشگل من دوباره پاشو بوسیدم اصن گوش ندادم چی میگه افتادم روش خیمه زدم لباشو میخوردم و زبنشو میمکیدم و لباسای حشری کنندش و در اوردم و شروع کردم لیس زدن لای ممه های گنده و عرق کردش و همرو میلیسیدم و یه سوتین بنفش داشت اخ اخ
شلوار در اوردم و جایی که کصش رو شلوار قرار میگرفت بو کردم و اخ از رو شهوت کشید شرتشو دراوردم خیس خیس بود و لیس زدم جای کصش و یه تف انداختم رو کص سیاه تپلش و شروع کردم اخ و اوخش بلند شد و التماس میکرد اروم تر ولی فقط داشتم میکردم کل خونه رو بوی عرق گرفته بود کشیدم بیرون و گفتم برگرد تا گذاشتم تو کونش اه از نهادش بلند شد و خواهش میکرد که کلفته و اروم تر تلمبه بزنم و کون تنگش خون تو کیرم جمع کرده بود شروع کردم خوردن کص عرق کردش و دستاشو گذاشته بود روی سرم و فقط اه میکشید انگشتمو کردم تو بالا پایین کردم و ابش اومد و پاهاش میلرزید به ثانیه نکشیده کردم تو کصش و دوباره تلنبه زدم ریختم تو و رو ممه هاش دراز کشیدم و اه کشیدم و گفتم بچت مرده بود الان یدونه دیگه داری موهای سیاهشو ناز کردم و گفتم برو خونت برگشتم و چقد حال داد هفته بعد رفتیم باغ این سری با زنم و دایی زنم گفتم میرم دستشویی نازنین اوردم داخل انباری و داشتم لب میگرفتم صدای پا اومد و ترسیدم گفتم برو خونت درو باز کرد دیدم زنمه و ریدم به خودم و همون شب گفت یا اینارو میندازی بیرون یا دیگه نه من نه تو خلاصه روز اسباب کشی ام استخر بودم و دیگه ندیدمش هر جا هست موفق باشه حالی داد که تو زندگیم نکرده بودم
نوشته: امیر

@dastankadhi
صاحبخونه جذاب (۳)
1401/04/04

#دانشجویی #میلف #زن_مطلقه

سلام خدمت همه عزیزان از جمله کسانی که حمایت کردن و اما کسانی که نظراتی دادن که گفتند معلومه بچه شهرستانی عزیز من داستانو اول بخونی نوشتم از کدوم شهر اومدم!! و بابت مو به مو نوشتن هم میخوام بگم که میخوام داستانمو کامل و مو به مو بنویسم.بعضی از عزیزان هم گفتند که غلط املایی داری شرمنده واقعا چون با لپ تاپ داستان رو ارسال میکنم یکم سخته تایپ کردن.
بریم سراغ ادامه ماجرا :
سفارش که رسید رفتم بالا سفره رو پهن کردم روبروی هم نشسته بودیم تیشرتش تقریبا چسپناک بود و سینه هاش سر بالا خودنمایی میکرد ولی محیط بالای سینش انقدر سفید و خوب بود اما چاک سینه اش زیاد دیده نمیشد اما چیزی که منو جذب خودش کرده بود بند مشکی سوتینش با گردن بند طلاییش روی پوست سفیدش بود رون های تپل و توپرش که دیگه ته خوشگلی بودن منو دیونه وار کرده بود اما اصلا زیاد میخکوب نمیشدم که شک بکنه، صبحت از خوشمزگی غذا میکردیم که یهو گفت کی میرید شما گفتم احتمالا تا اواخر تیر گفت باز خوبه میخوام خودم اینجا زندگی کنم گفتم عذر میخوام الان خونه خودتون چرا نمیری با یکم اعصابی گفت برادرام منو برده خودشون میدونن گفتم چطور نگرفتم منظورتونو گفت چهار سال پیش وقتی بابام فوت کرد منم دیگه اواخر طلاقم بود سه تا برادرم که تهران بودن همشون به دلیل اینکه مادرمون و منو نبرن پیش خودشون از تهران رفتن و هر یکی به شهرستانی به بهانه ای رفتن من که نمیرفتم پیششون صد سال سیاه، منم اینجارو خریدم با مهریه ام گفتم خونه خودمونو میدیم اجاره مادرمم میارم پیش خودم ولی مادرم راضی نشد که نشد میگفت نمیتونم از اونجا دل بکنم منم باز قبول کردم گفتم من که اینجام حداقل از مادرمم مراقبت میکنم هر چند سختی های خودشو داشت تو این سه چهار سال ولی دیگه نمیتونستم تحمل کنم اون شب که اومدم با مادرم دعوام شد مریضه منم هزار جور گرفتاری دارم اونم قوز بالا قوز یهو گوشیش زنگ خورد سلام و احوال پرسی یهو گفت وای راست میگی خدا مرگم بده اصلا یادم نبود گفت شانس کیری من الان خونه خودمونم نیستم منم خندم گرفت دید سوتی داد خداحافظی کردو نارحت و عصبانی بود گفتم جسارتا چی شده گفت یکساله دنبال این مدرک کوفتی درجه یکم هستم دفعه اول کلاساشو همه رفتم ازمونشو نتونستم شرکت کنم اینبارم اصلا یادم نبود گفتم حالا برین هرچی میتونین جواب بدین گفت بدرک بابا اه مهم نیس صورتش خیس عرق شده بود از عصبانیت یکم گذشت چای اوردم گفتم خب میگفتین هیچی دیگه تماس گرفتم گفتم همینطور که مادر منه مادر شمام هست هر چی از دهنم اومد بیزون به داداشام گفتم فکر کردین خرم نفهمم برای اینکه مامانو نبرین پیش خودتون راهتونو کشیدین رفتین منم هفته ای دو روز میرم شمام هر نفرتون هفته ای دو روز دیگه به اینجام رسیده نمیتونم غر زدنای مادرمو تحمل کنم منم گفتم پیرزن بیچاره الان شاید کاری چیزی داشته باشه گفت توام جای من بودی همین کارو میکردی ساعت ۱۲ اینا بود گفت من از فردا کم کم وسایلامو میارم اینجا توام نصف کرایه رو بده گفتم نه اصلا شمام اینجا راحت باشین خونه خودتونه ما قرارداد داریم بیخیال این حرفا چیزی نگفت پاشد اهی کشید گفت بریم بخوابیم فردا عنم بارم نیست از اینکه از رسمی حرف زدن اومده بود این سمت خیلی جالب بود برام منم خندیدم گفتم خدابزرگه وااای وقتی راه میره با اون شلوارک و تیشرت چقد خوب بود دهن هر کسی مردی اب میشه واقعاا منم تو کف بودم سرمو گذاشتم زمین خوابیدم گفتم چرا نمیتونم واقعا پیش خودم برنامه ریزی میکردم ولی موقعی که بود دستو دل یکی نمیشد ولی فهمیدم مطلقه هست و خیالم از این بابت راحت بود
و گفتم اگه این مورد رو از دست بدم شاید اصلا تو عمرم دیگه همچنین فرصتی دوباره گیرم نیاد صبح دوباره مثل همیشه پا شد رفت منم دست از پا دراز تر توی کف خانم دولتخواهی ، بازم دروازه باز شد کنتور خاموش کرد و دیدم خانم سوار ماشینشون شدن رفتن منم فورا رفتم سمت گوشیم تایپ کزدم وایشون چرا نیومدین بالا و پاکش کزدم گفتم الان میگه نگهبانی منو میده گفتم چند ساعت دیگه پیام میدم منم شاممو خوردم اومدم اینستاگرام رو باز کزدم دیدم استوری گذاشته بازش کردم دیدم تو مهمونیه با سه تا از دوستاش دارن میرقصن استوری گذاشته تگشون کرده بود اونام از خانم داف تر. نخوابیدم تا یک گفتم شاید برگرده اما برنگشت فردا بیدار شدم روال همیشگی رفتم کلاس و اینا برگشتم دیدم باز رفت که ساعتی گذشت نکشیدم دیگه پیام دادم تو اینستا چرا نیومدین بعد نیم ساعت سین کردن ویس داد خونه دوستمم گفتم منتظرتون بودم گفت نمیام مادر و پدر دوستم چند شبی خونه نیستن اینجا میمونم توام راحت باش شب بخیر گفتمو و از فکرشم بیرون بیا نبودمم خوابیدم بازم فردا خانمو دید زدم رفت منم دیگه بیخیال نشستم پای درس و اینا خلاصه صدای دروازه اومد سریع رفتم دم ورودی که خانم با دو تا چمدون دارن میان بالا منم خوشحال شدم سلام کردم گفتم خوش اومدین احوال پرسی کردیمو چمدون هارو دستم داد گفت بزار داخل اتاق خودش رفت پایین وایستاده بودم یهو ۱۰ ۱۲ تا لباس مجلسی با اورد گفت اینارم ببر بالا تو اتاق اونارم گذاشتم یک ساک مسافرتی بزرگم دنبال من اورد ، دم ورودی تاریک بود ندیدمش قشنگ مانتو اصلا تنش نبود شلوار لی پوشیده بود با سارافون انداخته بود تو شلوار ، شلوارشو کشیده بود بالا چاک کصش معلوم نبود ولی ادم دوس داشت اون بهشت زیبارو فقط نگاه کنهه سارافون محیط سینه اش افتاده بود بیرون ارایش غلیظ مژه گذاشته بود ابرو کشیده رژ لب قرمز سکسی و اتشین پوست خودش سفید کرم پودر سفید هم زده بود اون رژ لب قرمز موهای بلوندش فقط خودنمایی میکرد دااف تمام عیار جلو چشام بوود وسایل هاشو گذاشت گفت اینا اینجا باشه گفتم کجا گفت میرم خونه دوستم گفتم خوب بمونین گفت حالا باز مزاحم میشم با اون صورت پهن و سکسی خوش رویی خداحافظی کرد و رفت عطر خوشبو رایحه ای شیرینش تموم خونه در برگرفته بود رفتم تو اتاق دیدم لباساش وااای چقدر خوشگلن دست نزدم اصلا به چیزی دست نزدم گفتم که اطمینانمو خراب نکم از سری هم دوس داشتم چمدون هارو و ساک رو باز کنم ببینم چیا توشه ، خلاصه ما دیگه دو شبی شد خانم رو ندیدیم بعضی مواقع میرفتم بیرون عابر سوپرمارکت سلام علیکی داشتیمو تمام، چهارشنبه بود بیدار شدم ماشین خانم نیست اما سالنش باز بود علی الرغم اینکه همیشه هفتو نیم هشت صبح اینجا بود رفتم دانشگاو اینا بعدازظهر بود برگشتنی دیدم بازم ماشینش نیست رفتم بالا باز اومد تو ذهنم پیام بدم خانوم کجاین نیومدین سالن باز پشیمون شدم گفتم الان میگه چقدر پیگیره خودش سرو کلش پیدا میشه ساعت ۸ رد شده بود یهو در زدن رفتم پایین درو باز کردم نمیدونم همکاراش بودن نمیدونم شاگرداش بودن خلاصه گفت کنتور مغازه رو خاموش کنین بی زحمت گفتم چشم چیزیم در مورد خانم نپرسیدم اصلا خداحافظی کردو رفت رفتم بالا گذشت تا ساعت ۱۰ و اینا گفتم یه اهنگ واسش ارسال کنم بیینم چی پیش میاد یه اهنگ کوردی و شاد انتخاب کردم ارسال کردم واسش تا نزدیک جواب داد چقدر خوبه با این ایموجی😍شما کرد هستید گفتم بله وای بگو پس که این همه مرام و معرفت به خرج میدی گفتم اختیار دارین مچکرم کو چیکار کردم اخه گفت نه نگید خب شما چند شبه کلا زحمت شام و صبحانه همه چیم گردنتون افتاده ب
عد رب انار و عسل اوردین برام اصلا حساب نکردین گفتم این حرف چیه قابل شمارو نداره اصلا بعد تشکر کرد و گفتم امروز ندیدمتون اصلا ، نیومدین ؟ گفت نه با برادرام دعوام شد سرم درد میکرد خوابیدم کلا امروز بیزون نیومدم گفتم اخه الان بهترین؟ دیگه سین نکرد افلاین شد منم منتظر موندم اما جواب نداد کار من شده بود نگاه کردن هایلایت های اینستاگرام پروفایل و پست هاش انگار حوری بود یه زن بدون نقص و تماما سکسی. ادامه داره دوستان منتظر باشین….
(مجبورم تموم کنم شرمنده دوستان منتظر باشید قسمت بعد تموم میکنم حتما )
نوشته: شاهین
@dastankadhi
خاطرات سربازی
1401/04/04

#گی #سربازی

سلام به همه عزیزان این داستان گی هستش و مربوط به سال1400 میباشد
الان 21 سالمه و چندماهی هستش خدمتم تموم شده از خودم واستون بگم قدم165 و وزنم حدودا70 و سبزه هستم
سال 98 رفتم سربازی و به یکی ازپادگانهای جنوب ایران اختصاص دادن از بچگی به جنس مخالف علاقه ای نداشتم و چندتایی از بچه محلامون ارزوی کردن منو داشتن ولی من به خاطر حفظ ابرو هیچوقت بهشون ندادم تا اینکه به سربازی رفتم به خاطر دوری مسافت تا تهران هر 3 ماه مرخصی میومدم تو یکی از این مرخصی ها داشتم بر میگشتم پادگان بلیط قطار داشتم ساعت 6بعداز ظهر سوارقطار شدم واگن ما 4 نفره بود 3تا جوون تقریبا همسن خودم شاید یکی دوسال بزرگتر اهل خوزستان و عرب بودن هم تو همین کوپه با من همسفر بودن خیلی شلوغ میکردن و میخندیدن منم که مرخصیم تموم شده بود اصلا حال خوبی نداشتم و زیاد باهاشون حرف نمیزدم کم کم ازم پرسیدن کجا میری واسه چی میری و از این سوالای چرت متوجه شدن من سربازم به اتفاق شام خوردیم و حدود ساعت 11 من گفتم میخوام بخوابم اونا هم گفتن اشکال نداره بگیر بخواب ما هم کم کم میخوابیم واقعیتش من رو تخت پایین دراز کشیدم ولی ی جورایی استرس داشتم و خوابم نمیبرد بعد ی مدتی اونا هم چراغ کوپه رو خاموش کردن و دراز کشیدن ولی با زبون عربی با هم حرف میزدن و گاهی هم میخندیدن فکر کنم 2/3 ساعتی خواب بودم که یهو دستی رو رو باسنم حس کردم ترس ورم داشت ضربان قلبم تند شد پیش خودم گفتم نکنه میخوان منو خفت کنن در اون لحظه جرات باز کردن چشمامو نداشتم مونده بودم چیکار کنم چند ثانیه بعد دیدم یکی از اون پسرا از تخت بالا اومد پایین و فقل در کوپه رو چک کرد و پرده هاشو کیپ کرد که داخل معلوم نشه واقعیت فهمیده بودم که خبرایی هست از طرفی این کارشون حشریم میکرد از طرف دیگه به این فکر میکردم که تا حالا ندادم و طاقت کیر اینا رو ندارم تو این افکار بودم که دیدم دست یکیشون لای کونم از رو شلوار بالا پایین میره خواستم برگردم دید نمیشه چشامو باز کردم دیدم سه تاشون با شرت بالا سرم وایسادن گفتم چیکار میکنین با خنده گفتن کار بدی نمیکنیم سه نفری میخوایم ی کون تپل بکنیم ایراد داره بهشون گفتم من اینکاره نیستمو از این حرفا گفتن اشکال نداره ما رات میندازیم واقعا تو ی بن بست گیر کرده بودم تهدید میکردن اگه نذارم به زور میکنن بعدش تو مقصد تموم رفیقای عربمونو میاریم و جرت میدیمو از این حرفا هی میگفتن نترس نمیذاریم اذیت بشی چاره ای جز تسلیم نداشتم اونا هم ی جورایی متوجه شدن که تسلیم خواستشون شدم سه تاییشون کیراشونو در اوردن گفتن ساک یزن منم بالاجبار شروع کردم اولش حس خوبی نداشتم ولی کم کم خوشم اومد کیراشون 17/18 سانت میشد البته قطر دوتاشون زیاد نبود ولی مال یکیشون کلفت بود لباسامو از تنم دراوردن منم با شرت بودم شرتمو کشیدن پایین به به و چه چه میکردن یکیشون اومد پشتم با کرم سوراخ کونمو چرب میکرد با انگشتاش داخل کونم میکرد همزمان داشتم کیر اون دو نفرو ساک میزدم تا اینجاش حس خوبی داشت یهو دیدم سر کیرشو گذاشته دم سوراخ کونم نا خود اگاه خواستم برم جلو ولی نذاشتن ترس از درد و لذت با هم قاطی شده بود سر کیرشو فشار داد تموم بدنم اتیش گرفت تلاش کردم نذارم ولی نمیتونستم بالاخره نصف کیرشو کرد تو منم داد و فریادم بلند شد جلو دهنمو گرفتن تا دسته فرو کرد تا 5 دقیقه فقط درد و سوزش داشتم داشتم میمردم یواش یواش دردش کمنر شد اونا هم فهمیدن و تلمبه زذنو شروع کرد خیلی وحشی تلمبه میزد 5 دقیقه ای ابش اومد ریخت تو کونم بلند شد نفر دوم اومد سر وقت کونم اونم با کیرش دو سه بار بالا پایین ک
رد اروم فشار داد رفت تو باز هم دردم اومد ولی خیلی کمتر از قبل اون هم کارش تموم شد سومی همون کیرکلفته بود گفت حالا نوبت منه بزرگی کیرشو حس میکردم اون دونفر شونه هامو گرفته بودن اونم با فشار فرو میکرد واقعا دنیا جلو چشمم تار و تیره شد اشکام در اومد بالاخره کارشون تموم شد من تا ی ساعت نمیتونستم تکون بخورم بعدش بلندشدم خودمو جم و جور کردم تا اهواز دیگه نرفتم اندیمشک پیاده شدم ترسیدم تا اهواز چند بار دیگه منو بکنن اینم خاطره من بود الان یادشون میوفتم کونم به خارش میفته ببخشید طولانی شد
نوشته: ام تی

@dastankadhi
ربات شدیدا معتبر

حتما استارت کنید 👇🏻👇🏻 قراره قیمت خوبی بخوره

https://t.me/realyescoinbot?start=r_880092840
بار‌ اول‌ در روسپی خانه
1401/04/05

#اولین_سکس #روسپی

بعضی وقت ها در زندگی اتفاق هایی‌‌ میافته که فراموش کردنش خیلی سخته و همچنین به یاد آوردنش.
داستان من در مورد بار اولمه.
اون روز من نه برنامه ی خاصی داشتم و نه حوصله ی کاری رو، نصف روزم رفته بودم سر کار. چون تنهاییم رو معمولا اینجوری سپری میکنم‌ با این‌که یه روز تعطیل بود.
یکی از دوست‌ هام که یک زمانی بهش علاقه داشتم بهم زنگ زد و ازم درخواست کرد که بریم یه جایی کار داشت و قرار بر این بود که بعدش یک قهوه ای بخوریم.
منم که بیکار و علاف، قبول کردم .وقتی که کارش تموم شد با عجله گفت که من می‌رم که دوست پسرم‌ منتظرمه.
من تو اون لحظه جا خوردم و رفت تو فکر، باهاش خداحافظی کردم و اومدم سمت ماشینم .تو ماشین وقتی که موزیک گذاشتم به صورت اتفاقی همچی احساسی بود.
منم فکرم خیلی درگیر بود از این لحاظ که چرا من همچین چیزی ندارم؟! یا که چرا همیشه باید بازیچه‌‌ باشم!؟
می خواستم برم باشگاه ولی تو راه یهو زد به سرم و رفتم پیش رفیقم و آدرس یک روسپی خونه رو گرفتم.
هرچی که نزدیک تر می‌شد به لحظه ی اول همون طور ضربان قلبم هم بالا میرفت.
من با این خانوم وقتی که وارد یک اتاق شدیم بهش گفتم که باره اولمه.
بهم نگاه عجیبی کرد و گفت نه دروغ می‌گی.
من بهش خندیدم و گفتم بازار میبینی، وقتی که نشستیم روی تخت هیجان خیلی بالاتر از قبل بود، من چون بار اولم بود که یه زن برهنه رو میدیم، آلتم کلم راست شدت بود.
اینجا بود که یکم باور کردو ازم سوال کرد چرا دنبال دوست دختر نمیگردی!؟گفتم ‌داستانش طولانیه.
من همیشه یه تصویر بدی توی ذهنم داشتم از روسپی گری تا این که اون خانوم رو دیدم.
اولش که شروع به ساک زدن کرد رو کرد بهم گفت هیچ نگران نباش بار اول همیشه یکم مشکله.
بعد از چند دقیقه یخم باز شده بود ولی شوک توی بدنم بود ، دیدم که بلند شد و روم نشست. اول ریتمش رو بهم یاد داد بعدش گفت خودت ادامه بده.
منم میخواستم هرچی که رو توی فیلم ها دیدم اجرا کنم.
خود اون هم خیلی راضی بود میگفت آره با من تمرین کن.
بعد از چند بار جا عوض کردن گفت نه تو اینجوری نمی‌تونی ارضاع بشی .
گفت بخواب رویه تخت و‌ منم خوابیدم ،بعد شروع کرد آلتم رو ماساژ دادن. بعد چند دقیقه آبم اومد. بهم نگاه کرد و لبخند زند. لباسم رو که پوشیدم ، تا دم در بدرقه ام کرد و بعدشم بغلم کرد .
من مه داشتم میرفتم سمت ماشینم سیگارم رو روشن کردم و فقط به این چی شد فکرمیکردم.
من نه عاشق این خانوم و نه اون خانوم از من لذتی برد ،ولی اون روز تاثیر خیلی زیادی روم‌گذاشت، داستان اونقدر سکس توش نداشت ولی به جاش من حالم خیلی بهتره.
می‌خوام هفته دیگه دوباره برم پیشش و اینبار بهش سیگار تعارف کنکور ازش بپرسم چرا اینکارو‌ شروع کرد!؟
اگه در حال حاضر با زن‌ های روسپی سر کار دارین ، مواضب باشین که هیچ موقع بهشون بی احترامی نکنید اون ها صد در صد حق زندگی دارند.
پایان!!!
نوشته: Un
@dastankadhi
شوهرم منو نمیکرد
1400/05/03

#زن_شوهردار #خیانت

این یه داستان خیالیه
من سحرم یه زن ۲۴ ساله که چهار ساله ازدواج کردن اوایل شوهرم امیر خیلی باهام خوب بود و از زندگیم راضی بودم اما بعد از مدتی کم کم سرد شد و سکس از روزی دو بار شد یک شب در میون و کم کم شد هفته ای یکبار و ماهی یکبار و تازگیام که چند ماه یکبار سراغم نمیاد و فقط نقش یه خدمتکارو دارم براش با وجود تمام التماسام حتی یه ذره بهم محبت نمیکرد نمیدونم شاید چون زیاد سمتش میرفتم اون ازم دور شده بود خیلی از دوستام میگفتن حتما زیر سرش بلند شده اما من به امیر از اون لحاظ اعتماد داشتم خیلی وقت بود کسم نذاشته بود اکثر اوقات یه فیلم پورن میذاشتم و چوچولمو میمالیدم تا ارضا بشم یکی دو بارم مچمو گرفت اما خب به روی خودش نمی آورد خیلی سرد شده بود و برای من که از بچگی فیلمای سکسی میدیدم و خیلی داغ بودم سخت بود هر چقد فکر میکردم دلیل این همه سردیو نمیفهمیدم یه دختر سفید با چشمای درشت و مشکی و دماغ کوچیک و لبای گوشتی و اندام کمی تپل اما سکسی که هر جایی میرفتم نگاه مردا رو روی بدنم حس میکردم اما چشمام فقط شوهرم امیرو میدید اما اون منو نمیدید چند باری تهدیدش کردم که ازش جدا میشم اما نمیتونستم با اینکه ازدواجمون کاملا سنتی بود اما عاشقش شده بودم و بعد از چهار سال زندگی مشترک نمیتونستم ولش کنم به توصیه دوستام رفتم سر کار و توی یه روستا کار گیر آوردم(مدرک مامایی داشتم)با خودم گفتم شاید اگه چند روز در ماه از امیر دور باشم قدرمو بیشتر بدونه اما بدتر شد که بهتر نشد یه روز که سر کار خسته شدم رفتم آبدارخونه که یه چایی بخورم شهرام که اونجا پرستار بود توی آبدارخونه نشسته بود یه پسر مجرد با قد متوسط و موهای لختی که همیشه روی پیشونیش ریخته بود چهره معمولی داشت سلام کرد به آرامی جوابشو دادم و لیوانمو که کثیف کرده بودن و روی سینک بود شستم در حال آبکشی لیوان بودم که از پشت بدنشو به بدنم چسبوند کیر بزرگ شده شو روی سوراخ کونم حس میکردم دستام از حرکت ایستادن دستشو دراز کرد و یه بشقاب از جا ظرفی برداشت بدون حرف سر جای قبلیش برگشت دستام میلرزید لیوانو توی سینک انداختم و به سمت اتاقم رفتم فکرم درگیر بود از یه طرف از این همه بی حیایی وپرروییش عصبانی بودم و از طرفی با تجسم کیر شق شده ش روی کون گنده م کسم خیس میشد پشت میزم نشستم دست چپمو روی میز گذاشتم و دست دیگه مو از رو شلوار روی کسم گذاشتم و با تجسم کیر بزرگ و کلفتش کسمو مالش دادم آه ظریفی از لبام خارج شد لب پایینمو به دندون گرفتم دکمه و زیپ شلوار جینمو باز کردم و انگشتای دست راستمو داخل شورتم بردم و انگشت وسط دستمو داخل سوارخ کسم که کاملا خیس و داغ شده بود فرو کردم همزمان کونمو به سمت جلو و عقب تاب میدادم انگشتمو که حسابی خیس شده بود روی چوچولم گذاشتم و تند تند جلو عقب میکردم. آییی و اوییی میکردم با تجسم اندام لخت شهرام و اینکه اونو در حال لیسیدن کسم میدیدم بدنم لرزید و ارضا شدم بعد از اون دیگه شهرامو ندیدم از بچه ها شنیدم که رفته مسافرت و یکی دو هفته ای نیست بعد از شیفت کاریم که ۴۸ ساعت طول کشید برگشتم خونه طبق معمول جنگ اعصاب با امیر شروع شد یک هفته خونه بودم و دوباره برگشتم روستا و خدا خدا میکردم که شهرام رو ببینم و البته موفق شدم اما حتی روم نشد جواب سلامشو بدم اونم که احساس کرد به خاطر اون روز از دستش عصبانیم گفت"سحر خانوم بخدا بابت اون روز شرمنده م‌…دست خودم نبود فک نکنم هیچ مردی بتونه در برابر شما خودشو کنترل کنه" از دهنم پرید و گفتم" هه شوهر خودم نزدیکم نمیشه" سریع جلو دهنمو گرفتم و اونو که با تعجب بهم نگاه میکرد تنها گذ
اشتم شب اتاق استراحتم بودم و روی تخت دراز کشیده بودم که یه پیام از شماره ناشناس واسم اومد ساعت دوازده نیمه شب بود با تعجب پیامو باز کردم"شوهرت خیلی احمقه که قدر همچین لعبتی رو نمیدونه…ای کاش زیر کیرم بودی اونوقت بهت میفهموندم که لیاقتت چقدر زیاده" با تصور اینکه زیر کیر بزرگش که حتی توی حالت خوابیده هم زیر شلوارش کاملا مشخص بود خیس شدم و ناخوداگاه دستمو داخل شلوارم بردم و شروع کردم به مالش چوچولم و همزمان براش نوشتم" منم دلم میخواست زیر اون کیر کلفتت باشم"بعد از چند ثانیه زنگ زد سریع تماسو برقرار کردم انگار داشت جق میزد چون نفس نفس میزد " ببین فقط واسم آه و ناله کن…توروخدا کیرم داره میترکه" همزمان که چوچولمو مالش میدادم براش آه و ناله کردم"آیییی…کیر کلفتت جرم داد…کسم درد گرفت…بکن توش…آیی کسم ذق ذق میکنه…بیا بلیس واسم" اون آه میکشید و جوونم واسه کست جوونم واسه کونت میگفت من که ارضا شدم آه و ناله م آروم تر شد که اونم با صدای نعره مانندی ارضا شد به هم شب بخیر گفتیم و راحت خوابیدم صبح روز بعد آماده شدم که برگردم تهران که شهرام به سمند سفیدش توی حیاط درمانگاه تکیه داده بود به سمتش رفتم و سلام کرد با خوشرویی جوابمو داد" کجا به سلامتی؟" با ناز چشمامو بستم و باز کردم " میرم تهران" یه لبخند زد" اتفاقا منم برمیگردم تهران اگه منت بذارید و با من بیاید خوشحال میشم"یه چشمک زد لبخند دندانمایی زدم" چرا که نه…کی بهتر از شما"خلاصه با هم به سمت تهران حرکت کردیم هنوز پنج کیلومتر از روستا دور نشده بودیم که دستشو روی ران پام که بخاطر ساپورت نازک و تنگم قلمبه شده بود حس کردم سرمو به سمت پنجره چرخوندم و واکنشی نشون ندادم دستشو کم کم پایین برد و روی کسم گذاشت و آروم مالش میداد کم کم خیس شدم و سرمو به سمتش برگردوندم دستمو روی دستش گذاشتم و بهش فهموندم که محکمتر مالش بده شهوتی شده بودم دستمو روی کیر سفت شده ش گذاشتم و از روی شلوار فشارش میدادم دستشو از روی کسم برداشت و زیپ شلوارشو باز کرد و کیرشو که هیجده سانت میشد اما کلفتیش خیلی زیاد نبود بیرون کشید
و دستمو دور کیرش گذاشت منم محکم براش مالش میدادم هر دوتا دستش روی فرمون بود و محکم فشارش میداد با صدای دو رگه از شهوت گفت " برام آه و ناله کن" متوجه شدم که بیشتر با صدای پارتنرش تحریک میشه همزمان که آه و ناله میکردم دست دیگه مو از رو شلوار به کسم رسوندم و خودمو میمالیدم کمی که گذشت دستشو ناگهانی دور گردنم گذاشت محکم سرمو روی پاهاش کشید کیرشو با زبونم لیسیدم و عین بستنی قیفی دور تا دور کلاهک کیرشو زبون کشیدم و ناگهانی وارد دهنم کردم و براش تند تند ساک زدم و همزمان سرمو به چپ و راست تکون میدادم ناله میکرد و با دستش به موهام چنگ میزد با تکونایی که ماشین خورد فهمیدم رفته توی جاده خاکی اما به ساک زدن ادامه دادم با توقف ماشین سرمو بلند کردم سریع با لباش به لبام حمله کرد و محکم و وحشیانه لبامو میخورد و همزمان دکمه های مانتومو باز کرد و از تنم در آورد زیر مانتوم یه سوتین سرمه ای بود که بخاطر تضادی که با پوست سفیدم داشت و سینه های بزرگم که زیر سوتین خودنمایی میکرد سکسی ترم میکرد لبامو ول کرد و شروع کرد به زبون زدن به قسمتی از سینه هام که از سوتین بیرون بود همزمان دستشو پشتم برد و بند سوتینمو باز کرد سوتینمو درآوردم از روی صندلیش بلند شد و اومد روی رون های من نشست و گفت" صندلیتو بده عقب صندلیو عقب زدم. پشتی صندلیو کامل خوابوندم و حالا من دراز کشیده بودم و شهرام روی من بود با انگشتاش نوک سینه هامو بازی داد تا اینکه سفت شدن شروع کرد به مک
یدن نوبتی نیپل هام (نوک سینه) با مهارت نوک سینه هامو میمکید و با زبونش تند تند روی اونا رو خیس کرد و همزمان کیرشو به شلوارم فشار میداد زیرش داشتم بدنمو تاب میدادمو آه میکشیدم چند دقیقه که سینه هامو خورد ازم جدا شد و شلوار و شورتشو درآورد و شلوار منم در آورد الان فقط یه شورت سورمه ای پام بود از روی شورت زبونشو روی کسم کشید داشتم دیوونه میشدم جیغی از سر لذت کشیدم با دندونش چوچولمو که راست شده بود بازی بازی داد اینکارش باعث شد که کاملا شورتمو خیس کنم
شهرام با لحن کشیده ای که شهوتمو بیشتر میکرد گفت " جوون…کست کیرمو میخواد…ببین چه خیس کرده…الان خودم جرت میدم…کس و کونتو یکی میکنم"با حشر زیاد گفتم" بکن بکن…توروخدا کس و کونمو یکی کن…اون کیر درازتو بکن تو کسم" شهرام شورتمو با یه حرکت در آورد و خودشو بین پاهام تنظیم کرد و دستاشو دو طرف شونه هام گذاشت و محکم کیرشو وارد کسم کرد با پر شدن کسم بعد از دو ماه ناله ای از رضایت کردم شهرام بی وقفه و با سرعت توی کسم تلمبه میزد و با هر تلمبه ش صدای شالاپ شلوپ و صدای کوبیده شدن خایه هاش به کونم بلند میشد توی اوج لذت بودم بعد از مدتی که تلمبه زد پوزیشنمونو عوض کردیم اون روی صندلی نشست و منو روی پاهاش گذاشت پشتم بهش بود کیرشو داخل کسم کرد و دو طرف کمر باریکمو گرفت و منو بالا پایین میکرد موهام به پیشونیم چسبیده بود عرق کرده بودم " اه…ا…ا…“یهو بلندم کرد و کیرشو روی سوراخ کونم گذاشت چندین بار اوایل ازدواج به امیر کون داده بودم کیرشو که با آب کسم لغزنده شده بود روی سوراخ کونم گذاشت و محکم فشار داد جیغ ضعیفی کشیدم"جوون…تو فقط جیغ بزن…پاره ت کردم عشقم؟…کجاشو دیدی؟ جرت میدم” با لذت گفتم"جرم بده…اویییی…محکم تر بکن کونم "خسته شده بود و دستاشو از کمرم برداشت خودمو محکم بالا پایین میکردم. کونمو به چپ و راست تکون میدادم که یهو کمرمو محکم گرفت چند بار با فشار کیرشو عقب جلو کرد و آبش اومد با حس آبش که داخل کونم ریخت ارضا شدم و بی حال بغلش افتادم دستاشو دور کمرم قفل کرد. پشت گردنمو بوسید بعد از دوماه یه سکس کامل حالمو جا آورده بود ولی در کنار حال خوبم عذاب وجدان داشتم…اما واقعا تقصیر من چی بود…نیاز جنسی ابتدایی ترین حق یه انسانه اگه یه مرد هر وقت زنش سرد شد میتونه با زن دیگه ای باشه و نیازشو برطرف کنه چرا زنا نمیتونن این نیازشونو با وجود همسر سردشون با یکی دیگه ارضا کنن…مگه همه انسان نیستن اگه مردا حق دارن پس زنا هم این حقو دارن که از زندگی لذت ببرن اگه یه مرد خیلی باغیرته باید همه جوره زنشو ارضا کنه تا به مردای دیگه فک نکنه
این اولین داستان من توی شهوانیه خواهشا فحش ندین ولی هر انتقادی که دارین با سانسور بیانش کنید👀
نوشته: zahra
@dastankadhi
برده شدن برای خواهرم و پسرداییم
1401/03/22

#ارباب_و_برده #خواهر #بیغیرتی

سلام اسم من امیر هست
این داستان واقعیه خوشحال میشم در پایان نظراتتون رو بدونم 💋
داستان خوبیه برای اونایی ک ب سکس با خواهرشون همراه با یک پسر دیگه علاقع دارن و برای طرفداران هم داستان خوبی است
من در حال حاضر ۱۷ سال دارم این خاطره برمیگرده به ۱۵ سالگیم ماجرا برمیگرده به حدود ۳ سال پیش
(اون زمان خواهرم ۱۷ سال داشت و اصلا رابطه خوبی با هم نداشتیم طوری ک هر هفته با هم دعوا داشتیم و دقیقا بعد مراسم خاکسپاری مادربزرگم جلوی پسر خاله هام یه حرفی بش زدم که وقتی شنید از خجالت سرخ شد و میخواست پارم کنه (بش گفتم بیا بغلم با اون سینه های کوچولو خوردنیت ) )
که داییم و مادربزرگم ب شهرمون اومدن فردای رپزی که اومدند قرار بود بامامانو بابام صبح زود به مراسم برن و قرار بود منو خواهر و پسرداییم که ۲ سال از من بزرگتر بود خونه بمونیم
صبح که شد بیدار شدم دیدم مامان و بابام و خانواده داییم رفتن و خواهرمم توی تخت نیست پاشدم رفتم توی آشپزخونه دیدم پسر داییم سر سفره نشسته و خواهرمم داره پنیر و یه سری چیزا میاره تا صبحونه بخوریم من از خودم صدایی در نیاوردم و حواسم به پسرداییم بود که داشت از پشت خواهرم رو دید میزد بعد چند دقیقه صبح بخیر گفتمو منم نشستم سر سفره
صبحونه رو خوردیم تموم شد مامانم زنگ زد گفت مراسم تموم شده از سر مزار میخوایم بریم خونه پدربزرگم شما هم اگر میخواین زنگ بزنین آژانس بیاین اینجا که میخواستم بگم باشه که پسرداییم گفت اینجاییم باهم بازی میکنیم دیگه اونجا حوصله مون سر میره مامانمم از اون ور گوشی گفت پس صبر کنین اینجا ناهار رو بخوریم شب برای شام خودم میام دنبالتون میارمتون اینجا ما هم گفتیم باشه
صبحانه رو خوردیم خواهرم رف اتاق منو پسرداییم هم نشستیم که پی اس بزنیم بعد چند دقیقه خواهرم اومد گفت منم بازی زیاد بلد نبود‌ اومد نشست رو پام که دکمه ها رو بهش اموزش بدم تمام مدتی که روی پاهام بود حواس پسرداییم رو کونش بود
یه ۵ دقیقه بش توضیح دادم پاشدم اون بشینه که با پسرداییم بازی کنه اونم نشست و شروع کرد من رفتم تو گوشیم ولی حواسم ب پسر داییم بود بعد چند دقیقه خواهرم اعصابش از اینکه بلد نبود خرد شد میخواست بره یه دفعه پسر داییم دقیقا کنار کصش گرفت و کشید که خواهرم تعادلش بهم خوردو افتاد روی پسر داییم و خندیدن بعدش خودش پاشد رفت اتاقش
پسرداییم اومد پیش من داشتم فیلم سکسی تو گوشیم میدیدم دیدم داره میاد رد کردم اومد نشست کیرمو دید گفت چیکار داشتی میکردی گفتم هیچی گفت الکی نگو منکه میدونم من ترسیدم گفتم ب هیچکس نمیگی گفت مگه دیوونه ام بگم منم بش گفتم گفت بزن باهم ببینیم منم گفت نه گفت بزن اشکال نداره خودش گوشیو گرفت گفت بیا خودت بزن منم دیدم ک لو رفتم زدم دیگه اونم دستش رو کرد زیر شلوارش من فقط حواسم به اون بود و اصلا متوجه فیلم نبودم
وسط فیلم بود گفت دوس نداری خواهرت جای این دختره باشه
من جاخوردم گفتم خواهر من؟
گفت آره دیگه نمیبینی دختره داره چه حالی میکنه
من هیچی نگفتم یه لحظه از تصورش خوشم اومد
گفت میتونیم امتحان کنیم
گفتم یعنی چی
گفت الان برو تو اتاقش بهش بگو بیاد بهت میگم
من داشتم میترسیدم ولی گفتم اگه اینکارو نکنم ممکنه لوم بده و ابرو ام بره رفتم
با هم از اتاق برگشتیم
من رفتم سمت پسرداییم خواهرمم اونور نشست گفت خب چیکار داشتین
پسرداییم گفت هیچی میخواستیم یه بازی کنیم گفتیم تو هم بیای
گفت چ بازی
گفت بیا میگم
منم منتظر پسرداییم بودم که میخواد چیکار کنه
گفت بیاین جرات حقیقت بازی کنیم بلدین که
گفتیم آره
رفتم یه بطری آوردم در گوشم گفت هر کاری میگم انجام بده
شروع ش
د اول افتاد ب پسرداییم گفت حقیقت گفتم کدوم دختر فامیل خوشگل تره گفت پریا(اسم خواهرم)
بعدش ب من افتاد گفت تا حالا لختتو کی دیده گفتم یکی از دوستام
بعدش بازم ب من افتاد گفت اینبار باید جرات باشه گفتم باش گفت چشمک زد گفت شلوارتو بکش پایین میخواستم بگم نه که خواهرم که میخواست تحقیر شدنم رو ببینه گفت راست میگه باید بکشی
منم دیدم چاره ای نیست کشیدم پایین سریع کشیدم بالا و خواهرم شروع کرد ب خندیدن
این دفعه افتاد به خواهرم پسرداییم گفت یه چی میپرسم راستش رو بگو
گفت بپرس
گفت میدونی سکس چیه
خواهرم جا خورد
گفت بگو اینحا غریبه نیست داداشت همین الان داشت فیلمشو میدید
من میخواستم حرف بزنم که گفت مگه الکی میگیم
هیچی نگفتم خواهرم یه نگا ب من کرد گفت اره میدونم
گفت اوکی
چند دور گذشت و چن تا کار سکسی بین منو پسرداییم شد تا رسید باز ب خواهرم که پسرداییم گفت ایندفعه باید جرات باشه خواهرم دیگه بعد از اون سوال یکم راحت تر بود گفت باشه
پسرداییم گفت باید بری تو اتاق از کونت عکس بگیری بیای خواهرم گفت نه دیگه
منم پشت پسرداییم رو گرفتم چون کینه ازش داشتم گفتم چرا قانون بازیی دیگه تازه عکسه خجالت نداره مگه من شلوارمو کشیدم پایین خجالت داشت
بع ۲ دقیقه راضی شد گوشی شو ورداشت رفت تو اتاق پسردایین دستم رو گرفت رفتیم پشت در اتاقش که یهو درو باز کردیم دیدم شلوارو دراورده انداخته رو تخت مارو دید که یهو پرید رو تخت پتو رو خودش کشید و گفت خیلی بیشعورین بغض کرده بود یکم ناراحت شدم یع دفعه ای پسر داییم رفت رو تخت گفت چیزی نشده که ناراحتی
خودشم شلوارشو تا اخر کشید پایین شرتش رو در اورد گفت بیا توهم ببین خواهرمم نگاه کرد یه لبخند زد گفت خیلی بی ادبین بعد پتو رو زد کنار اومد بیرون همونجوری بدون شلوار فقط پاهاشو بهم چسبونده بود یه دفعه ای برگشت ب من ب پسرداییم گفت اونم لختش کن اونم سریع منو گرفت هر چی تنم بود دراورد لخت لخت شدم هجوم بردم سمت خواهرم دستاش رو گرفتم میخواستم لباسش رو دربیارم نمیتونستم که پسرداییم کمکم کرد درش اوردیم خواهرم لخت شده سینه های کوچولوش نمایان شدن با یه دست جلوی کصش رو گرفته بود با یه دست حلوی ممه هاش رو میخواست مارو بیرون کنه که پسرداییم رفت بغلش کرد انداختش رو تخت گفت تو که میدونی سکس چیه نمیخوای امتحانش کنی؟
خواهرم گفت چی میگی
گفت مگه اشکالی داره
منم گفتم اجی توروخدا بیا امتحان کن ضرر نمیکنی
اونم ک کامل جا خورده بود جواب نداد
پسرداییم اروم دستش رو از روی کصش کنار داد منکه دیدم خیلی خشری شدم منم رفتم بغل خواهرم گفت نه نمیخوام پسرداییم گفت اگع خوشت نیومد قول میدم ادامه ندیم گفت نه نمیشه من او وسط فقط محو بدن لخت خواهرم بودم پسر داییم پاشد خواهرمم رفت لباساش رو پوشید منم همینطور ما رفتیم تو هال خواهرم تو اتاقش رفتیم پایین هیچکدوممون حرفی نزدیم
خواهرم بعد نیم ساعت تازه از اتاق در اومد گفت یه شرطی داره بزارم این کارو کنین
منتظر موندیم ببینیم چی میگه
گفت هر کاری میگم باید انجام بدین پسرداییم گفت چشم گفت پاشین بیاین اتاقم ما هم رفتیم رسیدیم خواهرم ب من گفت نیا تو هر وقت صدات کردم بیا من گفتم چرا گفت چون من میگم منم موندم پشت در در و بست و با پسر داییم رفتن تو
صداشون واضح بود
ب پسرداییم گفت فقط از جلو نکن گفت باشه
بعد از چند دقیقه یهو صدای جیغ بلند خواهرم اومد داد زد اروم تر گفت باشه از دوباره صدای جیغ اومد گفت درد داره پسرداییم گفت وارلین دارین گقتش اره از اتاق مامانم بیار یهو در باز شد پسرداییم لخت لخت بود منو دید که کیرم تو دستمه یدفعه خواهرمو از پشت دیدم که داگی شد
ه و سوراخش دقیقا جلو چشممه و یه دستش هم روی کصشه داره میمالش از دیدن این صخینه تمام بدنم لرزید و حس خیلی خوبی بهم دست داد پسرداییم اومد بهش گفتم توروخدا درو نبند التماست میکنم گفت باشه
من داشتم از پشت پسرداییم رو میدیدم که داره به سوراخ کون خواهرم وازلین میزنه و همزمان انگشتش میکنه
خواهرمم اروم آه و آه میکنه من هر لحظه بیشتر ب جنون میرسم
پسرداییم وازلین و ول کرد و اومد پشت خواهرم اروم کیرش رو گزاشت دم سولاخ خواهرم اروم اروم فرو کرد تو تا اینکه تا اخر فرو برد
شروع کرد به غقب جلو کردن که ناله های بلند خواهرم بلند شده و با بیشتر شدن سرعت تلمبه های پسرداییم صدای اونم بیشتر و بیشتر میشد و حشر منم همینطور در حال جق زدن بودم که آبم اومد و یه آه بلند کشیدم اما اونا هنوز ادامه میدادن
تا اینکه پسرداییم در حالی که میخواست ارضا بشه کیرش رو دراورد و کل آبش که خیلی هم زیاد نبود رو روی کمر خواهرم ریخت خواهرمم به پشت برگشتو روی زمین دراز کشید و کصش رو میمالید
پسرداییم رو صدا زد که کیرش رو بخوره اونم ازخدا خواسته سر ابجیم رو گرفت و کیرش رو محکم تا اخر فرو کرد که خواهرم عوق زد و کیرو رو از دهنش بیرون اورد داد زد اروم تر پسرداییمم گفت باشه خود خواهرم اروم کیرو با دستش گرفت چون اولین بارش بود(البته فک کنم😂)درست بلد نبود و فقط زبونش رو روی کیر میمالید
یه ۵ یا ۶دقیقه ای خورد بعدش بلند شد رفت با همون وضع رو تخت دراز شد منم پشت در داشتم میدیدم که اومدم تو
خواهرم منو دید گفت چرا اومدی برو بیرون
گفتم من چ…
گفت تو چی
گفتم نمیزاری منم اینکارو بکنم
گفت نه نمیشه
خواهش کردم
گفت ب ی شرطی
گفتم باشه قبوله
گفت باید اول خودت به آرش(پسرداییم) بدی
گفتم یعنی چی
گفت برای اینکه من بهت بدم قبلش باید جلوی من ب آرش بدی
من نمیدونستم قبول کنم یا نه داشتم فک میکردم که پسرداییم گفت اشکال نداره حال میده امتحانش ضرر نداره
منم قبول کردم
پسر داییم اومد شرتمو کامل کشید پایین و لباسمو دراورد وازلین و اورد و منو داگی کرد مشغول شد ب چرب کردن
منم یکم استرس داشتم
وارلین و گزاشت کنار یکم انگشت کرد خوشم اومد بعد پاشد اروم اروم کرد تو وقتی کامل رفت یه آخ بلند گفتم ک خنده خواهرم بلند شد پشتم بهش بود نتونستم قیافه اش رو ببینم ولی مطمئن بودم اونم مث خودم که از گاییده شدنش لذت بردم داره از گاییده شدنم لذت میبره
یه چند ثانیه کیرش رو توم نگه داشت شروع کرد عقب جلو کردن منم ک دردم میومد هر بار ک عقب جلو میکرد یه آی بلند میگفتمو اونم دفعه بعد محکم تر فرو میکرد یه ۳۰ دقیقه بود ک میکرد زمان از دستم در رفته بود ناخودآگاه کیرمو گرفتمو شروع کردم جق زدن که آبم اومد و اونم چند دقه بعد ابش اومد منو ول کرد بیحال افتادم زمین کونم میسوخت همین بین لبخند خواهرمو میدیدم
ب خودم اومدم گفتم الان باید بدی دیگه
گفت اول باید بخوریش فک کردم مال خودش رو میگه رفتم سمتش گفت اینو نه مال آرش رو
منکه اب از سرم گزشته بود گفتم باشه
اومد جلو دهنم رو باز کردم کرد تو دهنم با زبونم یکم وررفتم خودش بعد ۳ دقه کشید بیرون دندونام اذیتش میکرد
بعد اینکه خوردنمم تموم شد رفتم سمتش که گفت نمیشه نمیتونی منو بکنی
گفت اما تو قول دادی اگه نزاری ب مامان و بابا میگم ک با پسردایی…
اینو کامل نکرده بودم زد زیر گوشم محکم میخواستم بزنمش که پسرداییم منو گرفت نزاشت گفتم ولم کن
گفت نمیشه
یهو خواهرم گوشیش رو از زیرش دراورد نشون داد که وقتی آرش منو کرده فیلم کامل گرفته و تو بعضی از صحنه ها صورتم کامل افتاده و من نفهمیدم من تعجب کردم و ب غلط کردن افتاده بودم گفتم توروخدا ا
ینو پاک کن نزار کسی ببینه
گفت تا پسر خوبی باشی و ب کسی چیزی نگی و هر چی بگیم انجام بدی اینو کسی نمیبینه
گفتم باشه فقط لطفا هیچکی نبینه
گفت حالا هر کاری میگم بکن…
گفتم باشه
پاشو دراز کرد و گفت بکن دهنت
منم این کارو کردم این وسط هر بار که پاش از دهنم درمیومد باهاش یکی میزد تو دهنم منم گریم گرفته بودو گفتم چرا اینکارو میکنی که یکی دیگه زد تو دهنم گفت تا نگفتم حرف نزن منم گفتم چشم
همونجوری لخت اومد نشست رو زمین ۵ بار پشت سر هم تف کرد رو یه نقطه و گفت همشو بخور منم با این ک حال بهم زن بود اما مجبور بودم رفتم خوردم(پسرداییم اینجا همینجوری داشت منو تماشا میکرد)
بعدش پاشد گفت پاشو پاشدم یه لقد زد بهم گفت احمق مث سگ چهاردستوپا منم داشت به خودم از درد میپیچیدم که از موهام گرفت کشوندم اول پرتم کرد جلوی حموم بعد یه لقد زد دم کونم و گفت برو حموم منم رفتم
سبد لباس کثیفا رو پرت کرد زمین و نصف لباساش پرت زمین شد بهم گفت از بین لباسا سوتینا و شرتای منو یکی یکی با دهن میگیری بر میداری میاری تو اتاق سریع
منم هر چی میگفت مجبور ب اطاعت بودم اینکارو کردم
یبار یکی از لباسا رو با دستم اوردم از دستم گرفت دهنمو باز کرد بزور کرد تو دهنم تا ۵ دقیقه نزاشت دربیارم
وقتی همه شونو اوردم
دونه دونه همه رو دید و یه شرت و سوتین ست رو با پا نشون داد گفت تا ۲۰ میشمارم سریع پا میشی این دوتارو میپوشی اگه دیرتر بشه میبندمت ب تخت انقد میزنمت بیهوش چی منم از ترس سریع پاشدم دوتا شونو ورداشتم انقد از ترس لرز افتاده بود تو بدنم وسط راه یبار افتادم کل عضلاتم درد گرف
رفتم پوشیدم داشتم از خودم خجالت میکشیدم ک گزاشتم باهام همچین کاری کنه
سریع رفتم پیششون وارد اتاق شدم دیدم داره کیر آرش رو میخوره منم نگاه کردم گفت ب چی نگا میکنی
گفتم هیچی غلط کردم
گفت چقد بهت میاد بعد رو ب ارش گفت میبینی چه دختر ملوسیه منم از شدت خحالت سرخ شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم
گوشیشو ورداشت یه عکس گرفت گفتم چیکا میکنی
گفت خفه ب تو چه
منم هیچی نگفتم
گفت میبینی توهم چه سینه های خوردنیییییی داری فقط من نیستم
من تازه یادم اومد ماجرا از چ قراره بهت زده وایسادم گفت وقتی همینارو فرستادم برای ارمان و ماهان(همون پسرخاله هام)میفهمی ب کی باید بگی سینه کوچولو
گفتم تورو خدا هر کاری بگی میکنم اینکارو نکن
گفت چیشد میبینم مث سگ ترسیدی
باشه فقط ب ی شرط نمیفرستم
گفتم هر چی باشه قبوله گفت بیا اینجا دراز بکش منم رفتم
گفت قراره روت بشاشم مشکلی ک نداری
منم از دوباره هنگ کردم ولی هیچی نگفتم
اونم دید هیچی نمیگی کارش رو انجام داد اول گفت دهنتو باز کن منم باز کردم
اونم دقیقا استایل دستشویی رو گرفت که یهو با فشار شاشش ریخت روم نصفش رو دهنم ریختو برقیش روی صورت و گردنم میخواستم تف کنم بیرون که یهو با کونش نشست رو صورتم گفت ی قطره تف کنی ب ارشم میگم بشاشه روت منم ک وضعیت رو خیلی خراب دیدم و داشتم خفه میشدم با همه حالت تهوعی ک داشتم هر چی دهنم بودو قورت دادم اونم ک مطمئن شد پاشد از روم
گفت فعلا باهات کاری ندارم هر وقت بخوام باید همین کارارو برام بکنی وگرنه ابروت پیش کل فامیل میره
منم ک واقعا عصبانی بودم فقط اون لحظه دنبال ی راه حل بودم ک از این شر خلاص بشم ی فکری ب ذهنم اومد ب خواهرم گفتم من حالم بهم خورده بزار برم دستشویی
گفت برو تا همه جا رو ب گند نکشیدی رفتی دیگه برنگرد گفتم باشه
رفتم از تو هال گوشیمو ورداشتم زدم رو فیلم رفتم دم اتاق دیدم بله از دوباره خواهرم کیر پسرداییم رو کردخ دهنش بدون سر و صدا از ساک زدنش ۵ یا ۶ دقیقه فیلم گرفتم ک یهو خواهرم