ی باز شدن در خانتان رسید سریع نشستم که متوجه من نشه که دیدم بله اکبر با یه خوشحالی بیرون آمد و پریسا هم پشت سرش پشت در حیاط مانده و فقط سرش بیرون بود که او هم خندان و شاد بود اکبر که رفت منم دیگه ندانستم چه کنم برم خودکشی کنم چکار کنم … تنها راهی که به فکرم زد آمدن اینجا بود گرچه برام خیلی سخت بود اما دیگه هیچ راهی نداشتم گفتم برم اقا سعید هرچه بگه همان درسته و الان هم ماندم چه گلی بسر بگیرم که من بدبخت بیچاره با این شوهر عوضی که سبب نابودی زندگی تو هم خواهد شد و … " مریم دیگه نتونست ادامه دهد و گریه هاش امان ازش برید با اینکه دلم پر از خون شده بود اما فعلا ارام کردن مریم مهم بود و با هر بدبختی که بود اورا ارام کردم و بهش گفتم هنوز که هیچی معلوم نیست شاید اشتباه میکنیم و … از مریم خواستم بدون کوچکترین اقدامی یا حرفی خانه بره و فقط منتظر بمانه خودم دنبال موضوع میگیرم و تو فقط هیچ کاری انجام نده شاید اشتباه شده و بزار ببینم چکار میکنم به هر بدبختی بود مریم را قانع کردم و اورا با آژانس خانه فرستادم و خودم سریه به همراه پریسا زنگ زدم که جواب نداد دوباره گرفتم که با صدای خواب الود گفت سعید جان ( این حرفش داشت منفجرم میکرد ) چه شده و … بهم گفت الان از خواب بیدار شدم و این خودش یه دروغ اولی که اگه هیچی نبوده بهم میگفت اکبر اینجا بوده و … الان نمیدانم چه خاکی سر بگیرم اصلا چکار کنم اگه یه مرد غریبه بود که میرفتم یا میکشتمش یا بی دردسر طلاق پریسا میدادم الان پای باجناق عوضی و خواهرزنم در میان هست اینکه راه درست کدامه بخدا قسم نمیدانم از همه دوستان شهوانی کمک میخوام به همین علت هم این جریان را اینجا نوشته ام که همگی به من الحقیر کمک کنین که بهترین راه برای من فلک زده بدبخت و مریم بیچاره چی هست … با غم و درد فراوان ظهر خانه رفتم و فقط دو سه ساعتی که ظهر خانه بودم کافی بود که به یقین برسم مریم اشتباه نکرده و امروز صبح همسرم و باجناقم در خانه خودم خیانت کرده ان و اگه صبحی درصدی شک داشتم که شاید اکبر واسه کار دیگه ای خانه ام رفته است اما ظهری یه سری مدارک و یه سری حرفها کنار هم قرار دادم و فهمیدم بله خیانت شکل گرفته … خواهر زنم و قانع کرده ام تا چند روز صبر کند هیچی نگه و هیچ کاری هم انجام ندهد مدیر محترم سایت شهوانی تورا جان عزیزت قسم سریع این داستان بدبختی مرا چاپ کنه که همه اعضا مرا کمک کنن که چه خاکی سر بگیرم . عده ای از عزیزان هم که یقینا جوابهای غیر اخلاقی میدن اشکال نداره فقط امیدم اینه عده ای هم هستن درک و شعور بالا دارن و بهترین راه را جلوی پام خواهند گذشت سپاس فراوان از همه برادران و خواهران گلم .
نوشته: سعید
@dastankadhi
نوشته: سعید
@dastankadhi
عشق کون کونیم کرد
1401/03/15
#گی
سلام اسم من طاهاست ۲۰سالمه یه پسر سفید لاغر که از بچگی عاشق پسر بودم با پسرای زیادی هم خوابیدم یکمم سخت پسندم
جونم بهتون بگه که تو شهر ما یه گیمنت هست من هرشب اونجا پاتوقم بود
یه پسره هم بود حدودا ۲۵ساله به اسم حمید یه بدن لاغر قد متوسط پوست سفید یه کون ناز کوچیک (من عاشق کون ناز متوسطم )
خلاصه مهر این کون افتاد او دل ما هرشب میرفتم کیمنت تا یه شب تونستم باهاش صحبت کنم ازون پسرای تخس بود که همزمان ده تا دخترو ساپورت میکنه و یه لیتری عرق سرمیکشه ولی با همه اینا خوش تیپ و خوش لباس بود ز همه مهم تر کونش منو دیوونه میکرد
به جایی رسیده بودم که واسه دیدنش لحظه شماری میکردم و قبل از امدنش تو گیمنت خودمو میرسوندم یه شب اگه نمی امد من روانی میشدم خلاصه عاشقش شده بودم
کم کم بیرون میرفتیم تو ماشین مشروب میخوردیم دس تو دس پارک میرفتیم تو تاریکای پارک لب میگرفتیم کیرشو واسش از رو شلوار میمالیدم
ولی بهش میکفتم من کون تورو ببینم غش میکنم اونم میخندید و می گفت جووون
این رابطه چن ماهی طول کشیدو من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم از بعد اشنایی با او حتی یه جغ خالی هم نزده بودم حشرم بالا بود
شب پیامش دادم بریم مشروب بخریم اونم کفت بریم
نشستم تو ماشین رفتم یکم خرید کردم و رفتم خونشون
نشستیم سه تا پیک زدیم من بهش گفتم حمید من راسش عاشقت شدم بدون تو نمیتونم الانم امدم که با هم بخوابیم باز یه لبخند زدو گفت تو جون بخواه من لپام گل انداخ از خوشحالی می خواسم پرواز کنم
……یهو دیدم پاشد اینهو فیلما لباسشو دراورد شلوارشم دراورد
با شرت امد نشست تو بغل من هی کونشو میکشد رو کیرم دیگه داشتم میترکیدم اب دهنم راه افتاده بود که دیدم چرخید لبو گذاشت رو لبم و دکمه های لباسم و واکرد هردومون سفید یه حال عجیبی بود
یکم سینه هامو خورد و رفت تا شلوارم بکشه پایین دیدم کیرش دو برابر منه نا غافل دس کردم تو شرتش کیرشو گرفتم یه لحظه چشام پرید ولی وای چه کیری داشت اصلا فقط میخواستی بخوریش شلوارمو کشید پایین شرتمم کشید پایین دهنشو اورد جلو تا ساک بزنه من هوری ریختم اینقد عاشقش شده بودم که لباش که امد رو کیرم من فقط می گفتم تورو خدا نکن من میمیرم
سرشو اورد بالا گفت تو وجودمنی واسه تو نخورم واسه کی بخورم !
بلند شد شرتشو کشید پایین یا خدا من این کونو دیدم فقط نگاش کردم انقد مات بودم که خودش امد دسمتمو گرفت زد به کونش گفت بدک نیستما من تو این حال میگفتم من حلاکتم پسر حلاک
دیدم تشست دوتا پیک ریخت گفت بزن من لخت عمینجور که نگاه کونش میکردم پیکو رفتم نفهمیدم اطلا چی خوردم
نا غافل رفتم سمت کیرش خوابیدم رو زمین جوری که کونمو ببینه شروع کردم کیرشو خوردن بلند شدم نشستم تو بغلش لبامو گذاشتم رو لبش انقد خوردم که خشک شد
از بس بهش علاقه داشتم نمی خواستم رابطمون خراب بشه واسه همین گفتم خوب اون از من بزرک تره دوسم داره منم دوسش داره خوشکله تو دل بروه می تونیم همیشه با هم باشیم
همینجور که تو بغلش نسشته بودم کییرشو با دست برم سمت سوراخ کونم یکم دور کونم چرخوندم که یهو دیدم خودش دست به کار شد کمر منو گرف خوابوند رو زمین ویه توف زد سر کیرش
یه نگاه کردم دیدم واقعا دارم میدم من که یه عمر بچه هارو با هزار دوز و کلک خوابودنم امروز دارم خودم میدم
یه لحظه خشکم زد ولی باز ادامه دادم خودمو گذاشتم در اختیارش اونم اروم اروم کیرشو کرد تو سوراخ کونم یکم فشار داد من از بس عاشقش اون بودم لبامو گاز گرفتم که نبادا صدای اهمو بشنوه
کیرش که رفت تو سوراخم یه لحظه داغ شدم حس اینکه کیرش تو کونمه من و دیوونه کرد انگار وجودش تو منه لذتو از چش
1401/03/15
#گی
سلام اسم من طاهاست ۲۰سالمه یه پسر سفید لاغر که از بچگی عاشق پسر بودم با پسرای زیادی هم خوابیدم یکمم سخت پسندم
جونم بهتون بگه که تو شهر ما یه گیمنت هست من هرشب اونجا پاتوقم بود
یه پسره هم بود حدودا ۲۵ساله به اسم حمید یه بدن لاغر قد متوسط پوست سفید یه کون ناز کوچیک (من عاشق کون ناز متوسطم )
خلاصه مهر این کون افتاد او دل ما هرشب میرفتم کیمنت تا یه شب تونستم باهاش صحبت کنم ازون پسرای تخس بود که همزمان ده تا دخترو ساپورت میکنه و یه لیتری عرق سرمیکشه ولی با همه اینا خوش تیپ و خوش لباس بود ز همه مهم تر کونش منو دیوونه میکرد
به جایی رسیده بودم که واسه دیدنش لحظه شماری میکردم و قبل از امدنش تو گیمنت خودمو میرسوندم یه شب اگه نمی امد من روانی میشدم خلاصه عاشقش شده بودم
کم کم بیرون میرفتیم تو ماشین مشروب میخوردیم دس تو دس پارک میرفتیم تو تاریکای پارک لب میگرفتیم کیرشو واسش از رو شلوار میمالیدم
ولی بهش میکفتم من کون تورو ببینم غش میکنم اونم میخندید و می گفت جووون
این رابطه چن ماهی طول کشیدو من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم از بعد اشنایی با او حتی یه جغ خالی هم نزده بودم حشرم بالا بود
شب پیامش دادم بریم مشروب بخریم اونم کفت بریم
نشستم تو ماشین رفتم یکم خرید کردم و رفتم خونشون
نشستیم سه تا پیک زدیم من بهش گفتم حمید من راسش عاشقت شدم بدون تو نمیتونم الانم امدم که با هم بخوابیم باز یه لبخند زدو گفت تو جون بخواه من لپام گل انداخ از خوشحالی می خواسم پرواز کنم
……یهو دیدم پاشد اینهو فیلما لباسشو دراورد شلوارشم دراورد
با شرت امد نشست تو بغل من هی کونشو میکشد رو کیرم دیگه داشتم میترکیدم اب دهنم راه افتاده بود که دیدم چرخید لبو گذاشت رو لبم و دکمه های لباسم و واکرد هردومون سفید یه حال عجیبی بود
یکم سینه هامو خورد و رفت تا شلوارم بکشه پایین دیدم کیرش دو برابر منه نا غافل دس کردم تو شرتش کیرشو گرفتم یه لحظه چشام پرید ولی وای چه کیری داشت اصلا فقط میخواستی بخوریش شلوارمو کشید پایین شرتمم کشید پایین دهنشو اورد جلو تا ساک بزنه من هوری ریختم اینقد عاشقش شده بودم که لباش که امد رو کیرم من فقط می گفتم تورو خدا نکن من میمیرم
سرشو اورد بالا گفت تو وجودمنی واسه تو نخورم واسه کی بخورم !
بلند شد شرتشو کشید پایین یا خدا من این کونو دیدم فقط نگاش کردم انقد مات بودم که خودش امد دسمتمو گرفت زد به کونش گفت بدک نیستما من تو این حال میگفتم من حلاکتم پسر حلاک
دیدم تشست دوتا پیک ریخت گفت بزن من لخت عمینجور که نگاه کونش میکردم پیکو رفتم نفهمیدم اطلا چی خوردم
نا غافل رفتم سمت کیرش خوابیدم رو زمین جوری که کونمو ببینه شروع کردم کیرشو خوردن بلند شدم نشستم تو بغلش لبامو گذاشتم رو لبش انقد خوردم که خشک شد
از بس بهش علاقه داشتم نمی خواستم رابطمون خراب بشه واسه همین گفتم خوب اون از من بزرک تره دوسم داره منم دوسش داره خوشکله تو دل بروه می تونیم همیشه با هم باشیم
همینجور که تو بغلش نسشته بودم کییرشو با دست برم سمت سوراخ کونم یکم دور کونم چرخوندم که یهو دیدم خودش دست به کار شد کمر منو گرف خوابوند رو زمین ویه توف زد سر کیرش
یه نگاه کردم دیدم واقعا دارم میدم من که یه عمر بچه هارو با هزار دوز و کلک خوابودنم امروز دارم خودم میدم
یه لحظه خشکم زد ولی باز ادامه دادم خودمو گذاشتم در اختیارش اونم اروم اروم کیرشو کرد تو سوراخ کونم یکم فشار داد من از بس عاشقش اون بودم لبامو گاز گرفتم که نبادا صدای اهمو بشنوه
کیرش که رفت تو سوراخم یه لحظه داغ شدم حس اینکه کیرش تو کونمه من و دیوونه کرد انگار وجودش تو منه لذتو از چش
اش میفهمیدم خوب وقتی میدیدم لذت میبره منم حال میکردم
یکم تلمبه زد و پوزیشن عوض کرد تا اینکه ابش امد ابشو ریخ تو کونم و خم شد لبمو گاز گرفتو افتاد روم من که برای اولین بار بود داده بودم و از شدت درد داشتم میمردم فقط خودمو نکه داشتم تا اون حالش و بکنه بلند شد خودشو تمیز کرد منم تمیز کرد و نشست دوتا یک ریخت گفت بزنیم پیک و زدم دیدم سرشو گذاشت رو پام جوری که لباش میخورد به کیرم زبونشو میکشد به کیرم منم داغ داغ بودم داشتم حال میکردم که گفت میدونم امده بودی منو بکنی ولی ورق برگشت اینو که گفت یکم ناراحت شدم دستو پام شل شد کیرم خوابید
یه نگاه به من کرد گفت تو خواب ببینی منو بکنی
دیگه متوجه شدم که همه اینا نقشه بوده که منو لخت کنه بکنه
من خرم خودم بهش دادم بدون مقاومت پاشدم از درد نمیتونستم راه برم لباسامو پوشیدم از خونشون زدم بیرون انگار شکست عشقی خوردم نمیدونستم کجا برم عاشقش شده بودم همش نگاش جلو صورتم بود ولی دلمم نمی خواس اینقدر ساده کونی بشم
یه چند روز تو خونه موندم فقط گریه کردم دلم براش تنگ شده بود برا خنده هاش برا حرف زدنش ولی خوب یادم که میمومد با م جی کار کرده داغون میشدم من خودم با خلیا خوابیدم ولی خوب هیچکدومشون مث من هم کونی و بی کس نشده بودن بعد چهار روز دیدم پیام داده طاها سلام منو ببخش ولی خوب قبول کن از من زشت بود به یه پسر ۲۰ساله کون بدم منو یه شهری میشناسن
ولی دوست دارم اینو خودتم میدونی …
جوابشو ندادم تصمیم گرفتم انتقام بکیرم
انتقام کونی کردنمو !
بعد از یه ماهی بهش پیام دادم سلام حمید امشب کجایی باهم بریم مشروب بخریم دلم برات تنگ شده راسی یه مدتی هس سوراخم هواشو کرده
دیدم جواب دادم خونم بیا
پاشدم رفتم خونشون از در که رفتم تو دیدم لخت نشسته چشمم خورد به کیرش اصلا یه حالی شدم سوراخ کونم دل دل میزد رفتم جلو صورتشو بوس کردم بهش گفتم دلم برات تنگ شده بود
و نشستم یکم باهم کس شر گفتیم و مشروب خوردیم شیشتا پیک که خردیم دیدم پاشد امد جلو دکمه های لباسمو واکرد شلوارمم کشید پایین دوتا زد رو لپای کونم دیدم وجودم داره میره سمت کیرش اصلا فقط می خواستم کیرش تو سوراخم باشه همین پاشدم خودمو انداختم تو بلغش کونمو کردم عقب گفتم بکن توش فقط بکن توش تا قلبم از سینه بیرون نیومده اونم کیرشو یه تف زد گذاشت رو سوراخم یهو فشار داد تو منم دیگه نتونسم یه داد زدم بعد اروم اروم تا ته کرد تو شروع کرد تلمبه زدن من جنازه فقط کونمو شل گرفته بودم که لذت ببرم یهو دیدم بدنم مور مورشد و یه حس کردم ابم داره میادش نکاه کردم دیدم کیره شخ واساده سرخ شده یهو بدنم شل شد ابم پاشید بیرون دیگه رسما کونی شده بودم ابنه ای خالی ولی چه حالی داد انگار یه حس عجیب غریب بود دوس داشتم دوباره تکرار میشد
اونم ابش امدو کشید بیرون …
از اون روز تا امشب که می خوام برم پیشش تقریا ۱۸باری بهش دادم
هربارم میرم که بکنمش ولی خوب کیرشو که میبینم فقط می خوام بکنتم …
نوشته: طاها
@dastankadhi
یکم تلمبه زد و پوزیشن عوض کرد تا اینکه ابش امد ابشو ریخ تو کونم و خم شد لبمو گاز گرفتو افتاد روم من که برای اولین بار بود داده بودم و از شدت درد داشتم میمردم فقط خودمو نکه داشتم تا اون حالش و بکنه بلند شد خودشو تمیز کرد منم تمیز کرد و نشست دوتا یک ریخت گفت بزنیم پیک و زدم دیدم سرشو گذاشت رو پام جوری که لباش میخورد به کیرم زبونشو میکشد به کیرم منم داغ داغ بودم داشتم حال میکردم که گفت میدونم امده بودی منو بکنی ولی ورق برگشت اینو که گفت یکم ناراحت شدم دستو پام شل شد کیرم خوابید
یه نگاه به من کرد گفت تو خواب ببینی منو بکنی
دیگه متوجه شدم که همه اینا نقشه بوده که منو لخت کنه بکنه
من خرم خودم بهش دادم بدون مقاومت پاشدم از درد نمیتونستم راه برم لباسامو پوشیدم از خونشون زدم بیرون انگار شکست عشقی خوردم نمیدونستم کجا برم عاشقش شده بودم همش نگاش جلو صورتم بود ولی دلمم نمی خواس اینقدر ساده کونی بشم
یه چند روز تو خونه موندم فقط گریه کردم دلم براش تنگ شده بود برا خنده هاش برا حرف زدنش ولی خوب یادم که میمومد با م جی کار کرده داغون میشدم من خودم با خلیا خوابیدم ولی خوب هیچکدومشون مث من هم کونی و بی کس نشده بودن بعد چهار روز دیدم پیام داده طاها سلام منو ببخش ولی خوب قبول کن از من زشت بود به یه پسر ۲۰ساله کون بدم منو یه شهری میشناسن
ولی دوست دارم اینو خودتم میدونی …
جوابشو ندادم تصمیم گرفتم انتقام بکیرم
انتقام کونی کردنمو !
بعد از یه ماهی بهش پیام دادم سلام حمید امشب کجایی باهم بریم مشروب بخریم دلم برات تنگ شده راسی یه مدتی هس سوراخم هواشو کرده
دیدم جواب دادم خونم بیا
پاشدم رفتم خونشون از در که رفتم تو دیدم لخت نشسته چشمم خورد به کیرش اصلا یه حالی شدم سوراخ کونم دل دل میزد رفتم جلو صورتشو بوس کردم بهش گفتم دلم برات تنگ شده بود
و نشستم یکم باهم کس شر گفتیم و مشروب خوردیم شیشتا پیک که خردیم دیدم پاشد امد جلو دکمه های لباسمو واکرد شلوارمم کشید پایین دوتا زد رو لپای کونم دیدم وجودم داره میره سمت کیرش اصلا فقط می خواستم کیرش تو سوراخم باشه همین پاشدم خودمو انداختم تو بلغش کونمو کردم عقب گفتم بکن توش فقط بکن توش تا قلبم از سینه بیرون نیومده اونم کیرشو یه تف زد گذاشت رو سوراخم یهو فشار داد تو منم دیگه نتونسم یه داد زدم بعد اروم اروم تا ته کرد تو شروع کرد تلمبه زدن من جنازه فقط کونمو شل گرفته بودم که لذت ببرم یهو دیدم بدنم مور مورشد و یه حس کردم ابم داره میادش نکاه کردم دیدم کیره شخ واساده سرخ شده یهو بدنم شل شد ابم پاشید بیرون دیگه رسما کونی شده بودم ابنه ای خالی ولی چه حالی داد انگار یه حس عجیب غریب بود دوس داشتم دوباره تکرار میشد
اونم ابش امدو کشید بیرون …
از اون روز تا امشب که می خوام برم پیشش تقریا ۱۸باری بهش دادم
هربارم میرم که بکنمش ولی خوب کیرشو که میبینم فقط می خوام بکنتم …
نوشته: طاها
@dastankadhi
مالیدن اولین کیر در اتوبوس تهران-اصفهان
1401/03/15
#خاطرات_نوجوانی #جلق #سکس_در_اتوبوس
راهنمایی بودیم که از طرف مدرسه تصمیم گرفتن ما رو ببرن اصفهان. شب با اتوبوس از تهران راه افتادیم قرار بود فرداش اصفهانو بگردیم و فردا شبش برگردیم تهران. تو اتوبوس من و حسین کنار هم نشسته بودیم. ساعت نه که شد کم کم بچه ها شروکردن به خوابیدن و راننده چراغای اتوبوس خاموش کرد.من و حسین هم هرکدوم یه پتو کشیدیم رومون و فرو رفتیم تو صندلی. داشت چشمام گرم میشد که از وول خوردن حسین بیدار شدم و دیدم گوشیش رو گرفته جلوش روی پاشو داره عکس سکسی و سوپر تماشا میکنه. دست راستش هم زیر پتو بگی نگی آروم تکون میخورد. گفتم لامصب بگیر اینطور منم ببینم. گفت نمیشه از صندلی های عقب شاید متوجه بشن. گفتم بده دست من، من یه جوری میگیرم که کسی نبینه. گوشی رو گرفتم دستم و دستمو گذاشتم رو پای حسین و شروع کردیم به تماشا. کم کم حسابی شق کردم و دلم میخواست کیرمو بمالم. همینطور که تو فکر بودم که چطوری با یه دست گوشی رو جلوی خودمو حسین نگه دارم و با دست دیگه پنهانی جق بزنم، دیدم حسین شروع کرد به وول خوردن و جابجا شدن. وقتی حسین آروم گرفت متوجه شدم زیر دستم که تلفونو نیگه داشته بود یه چیز سفت مث لوله حس میکنم. خوشم اومد. کنار دستمو یه کم بیشتر فشار دادم رو لولهٔ سفت، دیدم لوله هم خودشو فشار میده به دست من. حسین خودشو یواش تکون میداد و از رو پتو کیرشو میمالید به کنار دستم. منم که داشتم از شهوت دیوونه میشدم دیگه اختیار خودمو از دس دادم و شرو کردم به مالیدن کیرش. کم کم یه وری خوابیدم طرف حسین و سرمو گذایشتم رو بازوش. گفتم حسین دست من خسته شد تلفونو بگیر. دست راستم که آزاد شد بردمش زیر پتوی حسین و گذاشتم رو کیرش. لامصب چه کیر درازی داشت مث آهن سفت بود. اول با نوک انگشتام خیلی آروم نوازشش کردمو بعدش گرفتم کف دستمو آهسته رو کیرش بالا پایین میبردم. یه جور عجیبی شهوانی شده بودم و داشتم از لذت میلرزیدم. دیگه به هیچی فکر نمیکردم جز لوله درازو نرم و داغی که لای انگشتام بود حتا دیگه فکر جق زدن خودمم نبودم. ولو شده بودم روی شونه و بازوی حسین و دستم زیر پتوی حسین آروم میرفتم میومد. سر حسین به طرف من بود و چشماشو دهنش نیمه باز بود و داشت پتوی منو نگاه میکرد. بعد چنددقیقه حسین دست چپشو یواش آورد زیر پتوی من و گذاشت رو کیرم. یه کم مالید و بعد زیپ شلوارمو باز کردو کیرمو در آورد. وقتی کیرمو گرفت لای انگشتاش صدای نفسهاشو میشنیدم که تند شدند، حسین انگار تند تند از دهن نفس میکشید، فهمیدم که اونم مث من آتیش گرفته. اولین بار بود که کیر یکی دیگه رو میمالیدم و چه کیری! دراز و به نهایت سفت و داغ. یاد فیلمای سوپر افتادم و فکر لیسیدن کیر حسین زد به سرم. وقتی آدم اینطوری حشری میشه که آتیش میگیره هی دلش میخواد هی یه مرحله بره بالاتر. تو اتوبوس همه خواب بودن. یواش خم شدم و سرم رو تا کمر حسین آوردم پایین و سرمو کردم زیر پتو. اول از همه بوی کیر حسین مستیم و بیشتر کرد. صورتم زیر پتو چسبوندم به کیرش درازش. وای چه احساس لذتی. خوب که صورت و گردنم کیری شد دهنمو باز کردمو گذاشتمش تو دهنمو شروع کردم به ساک زدن با ولع. تو این حالت دیگه دست حسین به کیر من نمیرسید ولی من فقط به فکر مزهٔ کیر حسین بودم. انگار زندگیم وابسته به کیر یه که تو دهنمه. انقد لیسیدم و مکیدم که آب حسین آمد تو دهنم. فوری همه رو تف کردم تو شورت حسین ولی مزه آب منی تو دهنم موند. بلند شدم و درست نشستم دیدم حسین هنوز نئشهٔ لذته. تف کردم کف دستم تفم با کمی آب کیر حسین مخلوط بود بعدش زیر پتو شروع کردم واسه خودم جق زدن تا آبم اومد. قبل از اینکه هردو بخوابیم زیر گو
1401/03/15
#خاطرات_نوجوانی #جلق #سکس_در_اتوبوس
راهنمایی بودیم که از طرف مدرسه تصمیم گرفتن ما رو ببرن اصفهان. شب با اتوبوس از تهران راه افتادیم قرار بود فرداش اصفهانو بگردیم و فردا شبش برگردیم تهران. تو اتوبوس من و حسین کنار هم نشسته بودیم. ساعت نه که شد کم کم بچه ها شروکردن به خوابیدن و راننده چراغای اتوبوس خاموش کرد.من و حسین هم هرکدوم یه پتو کشیدیم رومون و فرو رفتیم تو صندلی. داشت چشمام گرم میشد که از وول خوردن حسین بیدار شدم و دیدم گوشیش رو گرفته جلوش روی پاشو داره عکس سکسی و سوپر تماشا میکنه. دست راستش هم زیر پتو بگی نگی آروم تکون میخورد. گفتم لامصب بگیر اینطور منم ببینم. گفت نمیشه از صندلی های عقب شاید متوجه بشن. گفتم بده دست من، من یه جوری میگیرم که کسی نبینه. گوشی رو گرفتم دستم و دستمو گذاشتم رو پای حسین و شروع کردیم به تماشا. کم کم حسابی شق کردم و دلم میخواست کیرمو بمالم. همینطور که تو فکر بودم که چطوری با یه دست گوشی رو جلوی خودمو حسین نگه دارم و با دست دیگه پنهانی جق بزنم، دیدم حسین شروع کرد به وول خوردن و جابجا شدن. وقتی حسین آروم گرفت متوجه شدم زیر دستم که تلفونو نیگه داشته بود یه چیز سفت مث لوله حس میکنم. خوشم اومد. کنار دستمو یه کم بیشتر فشار دادم رو لولهٔ سفت، دیدم لوله هم خودشو فشار میده به دست من. حسین خودشو یواش تکون میداد و از رو پتو کیرشو میمالید به کنار دستم. منم که داشتم از شهوت دیوونه میشدم دیگه اختیار خودمو از دس دادم و شرو کردم به مالیدن کیرش. کم کم یه وری خوابیدم طرف حسین و سرمو گذایشتم رو بازوش. گفتم حسین دست من خسته شد تلفونو بگیر. دست راستم که آزاد شد بردمش زیر پتوی حسین و گذاشتم رو کیرش. لامصب چه کیر درازی داشت مث آهن سفت بود. اول با نوک انگشتام خیلی آروم نوازشش کردمو بعدش گرفتم کف دستمو آهسته رو کیرش بالا پایین میبردم. یه جور عجیبی شهوانی شده بودم و داشتم از لذت میلرزیدم. دیگه به هیچی فکر نمیکردم جز لوله درازو نرم و داغی که لای انگشتام بود حتا دیگه فکر جق زدن خودمم نبودم. ولو شده بودم روی شونه و بازوی حسین و دستم زیر پتوی حسین آروم میرفتم میومد. سر حسین به طرف من بود و چشماشو دهنش نیمه باز بود و داشت پتوی منو نگاه میکرد. بعد چنددقیقه حسین دست چپشو یواش آورد زیر پتوی من و گذاشت رو کیرم. یه کم مالید و بعد زیپ شلوارمو باز کردو کیرمو در آورد. وقتی کیرمو گرفت لای انگشتاش صدای نفسهاشو میشنیدم که تند شدند، حسین انگار تند تند از دهن نفس میکشید، فهمیدم که اونم مث من آتیش گرفته. اولین بار بود که کیر یکی دیگه رو میمالیدم و چه کیری! دراز و به نهایت سفت و داغ. یاد فیلمای سوپر افتادم و فکر لیسیدن کیر حسین زد به سرم. وقتی آدم اینطوری حشری میشه که آتیش میگیره هی دلش میخواد هی یه مرحله بره بالاتر. تو اتوبوس همه خواب بودن. یواش خم شدم و سرم رو تا کمر حسین آوردم پایین و سرمو کردم زیر پتو. اول از همه بوی کیر حسین مستیم و بیشتر کرد. صورتم زیر پتو چسبوندم به کیرش درازش. وای چه احساس لذتی. خوب که صورت و گردنم کیری شد دهنمو باز کردمو گذاشتمش تو دهنمو شروع کردم به ساک زدن با ولع. تو این حالت دیگه دست حسین به کیر من نمیرسید ولی من فقط به فکر مزهٔ کیر حسین بودم. انگار زندگیم وابسته به کیر یه که تو دهنمه. انقد لیسیدم و مکیدم که آب حسین آمد تو دهنم. فوری همه رو تف کردم تو شورت حسین ولی مزه آب منی تو دهنم موند. بلند شدم و درست نشستم دیدم حسین هنوز نئشهٔ لذته. تف کردم کف دستم تفم با کمی آب کیر حسین مخلوط بود بعدش زیر پتو شروع کردم واسه خودم جق زدن تا آبم اومد. قبل از اینکه هردو بخوابیم زیر گو
ش حسین گفتم نامرد دفه آینده نوبت توس که یه هو دیدم دست حسین از زیر پتو بیرون آمد و انگشتش رو که آب منی روش بود کرد تو دهنش و مکید وبعدش رو به من آهسته گفت باشه دفه دیگه نوبت من.
راستش من دلم فقط میخواست دوباره کیر حسین و بمالم و لیس بزنم و همین نمیذاشت شهوت من فروکش کنه. به بهانهٔ خوابیدن خودمو بیشتر چسبوندم به حسین تا گرمای بدنشو حس کنم. همونطور که هردو چسبیده بودیم به هم رونامونو فشار میدادیم به هم. هر دو همینطوری خوابمون برد. ساعت ۳ بود که من بیدار شدم و دیدم راست کردم. دوباره حشری شده بودم و فقط دلم میخواست کیر حسین و لمس کنم. حسین خواب بود. دستمو بردم زیر پتو و گذاشتم لای پای حسین. کیرش سریع شق شد. زیپشو باز کردم و کیرشو در آوردم. وای سفتی و داغی کیرش منو دوباره دیوونه کرد. آب منی حسین تو شورتش هنوز خشک نشده بود. آب منی حسینو مالیدم کف دستم و باهاش شروع کردم براش جق زدن. صدای نفس های تند تند حسین بلند شد. نمیخواستم همینطوری آبش بیاد. سرمو کردم زیر پتو و سر کیرشو لیسیدم. برا اولین بار مزه آب منی رو چشیدم که دیوونم کرد. از شهوت میلرزیدم. کیر حسینو کردم تو دهنم و مث قحطی زده ها که به غذا میرسن شروع کردم به خوردن کیرش، لیس میزدم، میمکیدم، از دهنم درش میاوردم و میمالیدمش به صورتم بعد دوباره میکردمش تو دهنم. در این حالت به خودم میگفتم که اینبار همهٔ آب کیرشو قورت میدم. ولی نتونستم و آب حسین آمد تو دست من. دستمو از زیر پتو آوردم بیرون و به حسین نشون دادم. رو و لای انگشتام پر از آب منی بود، آب منی حسین غلیظ بود مث پوره سیب زمینی ولی گرم و لیز. یه کم جلو حسین با انگشتام و آب منیش بازی کردم. حسین میخواست انگشتامون لیس بزنه ولی نذاشتم. گفتم همشو میخوام. دستمو بردم زیر پتو و آبشو مالیدم دور و بر کیرم و باهاش جق زدم.
نوشته: Mir
@dastankadhi
راستش من دلم فقط میخواست دوباره کیر حسین و بمالم و لیس بزنم و همین نمیذاشت شهوت من فروکش کنه. به بهانهٔ خوابیدن خودمو بیشتر چسبوندم به حسین تا گرمای بدنشو حس کنم. همونطور که هردو چسبیده بودیم به هم رونامونو فشار میدادیم به هم. هر دو همینطوری خوابمون برد. ساعت ۳ بود که من بیدار شدم و دیدم راست کردم. دوباره حشری شده بودم و فقط دلم میخواست کیر حسین و لمس کنم. حسین خواب بود. دستمو بردم زیر پتو و گذاشتم لای پای حسین. کیرش سریع شق شد. زیپشو باز کردم و کیرشو در آوردم. وای سفتی و داغی کیرش منو دوباره دیوونه کرد. آب منی حسین تو شورتش هنوز خشک نشده بود. آب منی حسینو مالیدم کف دستم و باهاش شروع کردم براش جق زدن. صدای نفس های تند تند حسین بلند شد. نمیخواستم همینطوری آبش بیاد. سرمو کردم زیر پتو و سر کیرشو لیسیدم. برا اولین بار مزه آب منی رو چشیدم که دیوونم کرد. از شهوت میلرزیدم. کیر حسینو کردم تو دهنم و مث قحطی زده ها که به غذا میرسن شروع کردم به خوردن کیرش، لیس میزدم، میمکیدم، از دهنم درش میاوردم و میمالیدمش به صورتم بعد دوباره میکردمش تو دهنم. در این حالت به خودم میگفتم که اینبار همهٔ آب کیرشو قورت میدم. ولی نتونستم و آب حسین آمد تو دست من. دستمو از زیر پتو آوردم بیرون و به حسین نشون دادم. رو و لای انگشتام پر از آب منی بود، آب منی حسین غلیظ بود مث پوره سیب زمینی ولی گرم و لیز. یه کم جلو حسین با انگشتام و آب منیش بازی کردم. حسین میخواست انگشتامون لیس بزنه ولی نذاشتم. گفتم همشو میخوام. دستمو بردم زیر پتو و آبشو مالیدم دور و بر کیرم و باهاش جق زدم.
نوشته: Mir
@dastankadhi
اولین تجربه با مبینا
1401/03/15
#ارباب_و_برده #بی_دی_اس_ام #عاشقی
با مبینا تو فضای مجازی آشنا شده بودم. از نظرم دختر خوب و آرومی بود حس خوبی بهم میداد. تو عکساش خیلی خوب بود ، اخلاقشم اوایل تو همون چت کردن خیلی نظرمو جلب کرد، خلاصه که ازش خوشم اومده بود.
اولین باری بود میخواستم ببینمش بعد چند هفته دوستی اونم مجازی دیگه موقعش بود که فیزیکی و واقعی باشیم. دیگه داشتم به محلی که میخواستم برم دنبالش نزدیک میشدم. زنگ زدم بهش گفتم رسیدم، دستش رو بلند کرد و من دیدمش و سوارش کردم. دلنشین تر از عکساش بود.
رفتیم یه کافه همون اطراف و خلاصه که اونجا درمورد اینکه چقد دوست داشتم ببینمت و این موضاعات و چندتا چیز دیگه وقت گذروندیم. اون روز بعد یکم دور دور دیگه از هم جدا شدیم و نخود نخود …
هفته ای یک بار حداقل باهم وقت میگذروندیم ، من حس وابستگی بهش داشتم از حس آرامش که ازش میگرفتم حس میکردم دوستم داره، تو این مدت سکس هم داشتیم .در کل میشد گفت علاقه ای بینمون شکل گرفته بود.
از همه چی راضی بودم تو این رابطه هم علاقه بود هم درک هم اعتماد ولی متاسفانه مشکلم این بود که نمیتونستم بهش بگم که من فانتزی های بی دی اس امی دارم یعنی مطمئن نبودم که بتونه باهاش کنار بیاد با این حال با خودم داشتم کلنجار میرفتم که بهش بگم چون بیشتر از اینکه از واکنش مبینا بترسم بیان این موضوع و اینکه چطوری بحثشو بندازم سخت بود. بالاخره خودم رو برای گفتنش قانع کردم. گوشیم رو برداشتم تماس گرفتم باهاش.
-الو
+سلام مبی خوبی؟
-سلام، قربونت.تو خوبی؟
+مرسی.میتونی بیای بیرون بیام دنبالت، میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم.
-اره میتونم.اتفاقی افتاده
+نه چیزی نیست میام حرف میزنیم حالا.
بعد خداحافظی راه افتادم
هرچی نزدیک تر میشدم اضطرابم بیشتر میشد، تا برسم به اونجا شاید چندین بار منصرف شده بودم از گفتنش،ولی همش میگفتم چرا آخه مرد حسابی انقد میترسی چیزیه که تو بهش علاقه داری بالاخره که باید بهش بگی یزید.تو همین فکرا بودم که رسیدم؛
بعد از احوالپرسی سین جیم کردنای مبینا شروع شد که چی میخواستی بگی ، منم گفتم بزار بریم یجا بشینیم قشنگ صحبتم کنیم. رفتیم یه سفره خونه نشستیم تو یکی از آلاچیقا.یکم گذشته بود و من داشتم با تمام توان مقدمه چینی میکردم و حالا وقتش بود که بگم. همه رو بهش گفتم.گفتم که دوست دارم تو سکس تحت سلطه ی من باشه هرچی که از قبل تو ذهنم چیده بودم برا گفتن رو کم و بیش گفتم.چشمای خیرهی مبینا پر از «حاجی پشمام» خاصی بود، کمی که گذشت شروع کرد سوال کردن منم با حوصله جوابشو میدادم،اولش فکر کرد من میخوام مثل شکنجه گر ها باهاش تا کنم که با ادامه دادن گپمون داشتیم به نتیجهٔ مقبولی میرسیدیم خلاصه که اون شب پر استرس گذشت من هم سعی کردم بیشتر آشناش کنم و بعد از یک هفته مقاله و داستان و عکس فرستادن براش بالاخره برای یک تجربه رضایت داد.
تا اون روز برسه من سعی میکردم آمادگی ذهنیش رو بیشتر کنم و مبیناهم دل به دل من داده بود و خب خودش هم تمایلش برا این تجربه ی جدید بیشتر شده بود، بهش گفته بودم لیمیت هاش رو حالا که با اس ام بیشتر آشنا شده برام بنویسه و بهم بگه ولی بیشتر از این که بخوام لیمیتاشو بشناسم قصدم این بود که بهش تسلی خاطر بدم که اگه هرچی باب میلش نباشه قرار نیست انجام بشه.
روزی که مقرر کرده بود رسیده بود خیلی هیجان داشتم،هیجان همراه با شوق نمیشه وصفش کرد،حالا دیگه داشتیم میرفتیم سمت ویلایی که برای اون یه روز اجاره کرده بودیم، بعد از اون تایم طولانی سکوته حاضر تو ماشین با گفتن پیاده شو رسیدیم من سکوت شکست.
الان دیگه وقت این بود که بازیمون رو شروع کنیم،من هنوز لباسام تنم بود ول
1401/03/15
#ارباب_و_برده #بی_دی_اس_ام #عاشقی
با مبینا تو فضای مجازی آشنا شده بودم. از نظرم دختر خوب و آرومی بود حس خوبی بهم میداد. تو عکساش خیلی خوب بود ، اخلاقشم اوایل تو همون چت کردن خیلی نظرمو جلب کرد، خلاصه که ازش خوشم اومده بود.
اولین باری بود میخواستم ببینمش بعد چند هفته دوستی اونم مجازی دیگه موقعش بود که فیزیکی و واقعی باشیم. دیگه داشتم به محلی که میخواستم برم دنبالش نزدیک میشدم. زنگ زدم بهش گفتم رسیدم، دستش رو بلند کرد و من دیدمش و سوارش کردم. دلنشین تر از عکساش بود.
رفتیم یه کافه همون اطراف و خلاصه که اونجا درمورد اینکه چقد دوست داشتم ببینمت و این موضاعات و چندتا چیز دیگه وقت گذروندیم. اون روز بعد یکم دور دور دیگه از هم جدا شدیم و نخود نخود …
هفته ای یک بار حداقل باهم وقت میگذروندیم ، من حس وابستگی بهش داشتم از حس آرامش که ازش میگرفتم حس میکردم دوستم داره، تو این مدت سکس هم داشتیم .در کل میشد گفت علاقه ای بینمون شکل گرفته بود.
از همه چی راضی بودم تو این رابطه هم علاقه بود هم درک هم اعتماد ولی متاسفانه مشکلم این بود که نمیتونستم بهش بگم که من فانتزی های بی دی اس امی دارم یعنی مطمئن نبودم که بتونه باهاش کنار بیاد با این حال با خودم داشتم کلنجار میرفتم که بهش بگم چون بیشتر از اینکه از واکنش مبینا بترسم بیان این موضوع و اینکه چطوری بحثشو بندازم سخت بود. بالاخره خودم رو برای گفتنش قانع کردم. گوشیم رو برداشتم تماس گرفتم باهاش.
-الو
+سلام مبی خوبی؟
-سلام، قربونت.تو خوبی؟
+مرسی.میتونی بیای بیرون بیام دنبالت، میخواستم یه موضوعی رو بهت بگم.
-اره میتونم.اتفاقی افتاده
+نه چیزی نیست میام حرف میزنیم حالا.
بعد خداحافظی راه افتادم
هرچی نزدیک تر میشدم اضطرابم بیشتر میشد، تا برسم به اونجا شاید چندین بار منصرف شده بودم از گفتنش،ولی همش میگفتم چرا آخه مرد حسابی انقد میترسی چیزیه که تو بهش علاقه داری بالاخره که باید بهش بگی یزید.تو همین فکرا بودم که رسیدم؛
بعد از احوالپرسی سین جیم کردنای مبینا شروع شد که چی میخواستی بگی ، منم گفتم بزار بریم یجا بشینیم قشنگ صحبتم کنیم. رفتیم یه سفره خونه نشستیم تو یکی از آلاچیقا.یکم گذشته بود و من داشتم با تمام توان مقدمه چینی میکردم و حالا وقتش بود که بگم. همه رو بهش گفتم.گفتم که دوست دارم تو سکس تحت سلطه ی من باشه هرچی که از قبل تو ذهنم چیده بودم برا گفتن رو کم و بیش گفتم.چشمای خیرهی مبینا پر از «حاجی پشمام» خاصی بود، کمی که گذشت شروع کرد سوال کردن منم با حوصله جوابشو میدادم،اولش فکر کرد من میخوام مثل شکنجه گر ها باهاش تا کنم که با ادامه دادن گپمون داشتیم به نتیجهٔ مقبولی میرسیدیم خلاصه که اون شب پر استرس گذشت من هم سعی کردم بیشتر آشناش کنم و بعد از یک هفته مقاله و داستان و عکس فرستادن براش بالاخره برای یک تجربه رضایت داد.
تا اون روز برسه من سعی میکردم آمادگی ذهنیش رو بیشتر کنم و مبیناهم دل به دل من داده بود و خب خودش هم تمایلش برا این تجربه ی جدید بیشتر شده بود، بهش گفته بودم لیمیت هاش رو حالا که با اس ام بیشتر آشنا شده برام بنویسه و بهم بگه ولی بیشتر از این که بخوام لیمیتاشو بشناسم قصدم این بود که بهش تسلی خاطر بدم که اگه هرچی باب میلش نباشه قرار نیست انجام بشه.
روزی که مقرر کرده بود رسیده بود خیلی هیجان داشتم،هیجان همراه با شوق نمیشه وصفش کرد،حالا دیگه داشتیم میرفتیم سمت ویلایی که برای اون یه روز اجاره کرده بودیم، بعد از اون تایم طولانی سکوته حاضر تو ماشین با گفتن پیاده شو رسیدیم من سکوت شکست.
الان دیگه وقت این بود که بازیمون رو شروع کنیم،من هنوز لباسام تنم بود ول
ی مبینا به گفته ی من لباساش رو در آورده بود. قوانین رو بهش گفته بودم، من رئیس اون اتاق بودم اونم برده ی من ، حس خوبی داشت این تسلط داشتن.لبام رو گذاشتم رو لباش با یه بوسه ی کوتاه و نصفه نیمه دستم رو گذاشتم رو سینش و مالیدمشون و فشارشون دادم با نوک سینه هاش بازی میکردم، چشای شهوتیه مبینا آتیش به جونم میزد و سادیسمم رو بیشتر میکرد ولی نمیخواستم زیاده روی کنم، بعد از کلی ور رفتن با سینه هاش دستم رو بردم لای پاهاش همونطور که ایستاده بود با دستم میمالیدمش، لای پاش حسابی خیس بود ، بنظر خودم دیگه آماده بود برای شروع.از موهاش گرفتم و بردمش سمت تخت و هولش دادم رو تخت، پاهاش رو همونطور که دراز کشیده بود رو تخت به دست از هم فاصله دادم و شروع کردم به بیشتر مالیدن کصش ولی با این تفاوت که هر لحظه حس میکردم شهوت مبینا بیشتر با کف دست ضربه ای میزدم روی کصش،صدای مبینا بعد هر ضربه بیشتر تحریکم میکرد، دیگه کصش حسابی قرمز شده بود . چشماش رو با شالش بستم و بعدش شمعی رو تهیه کرده بودم رو روشن کردم و از فاصله حدوداً ۴۰ سانتی نگه داشتم تا قطرات آب شدهٔ پارافین چکه چکه بریزه روی شکم و سینه هاش و با ریخت هرقطره روی بدنش ناله ای میکرد.ناله ها تبدیل به التماس شده بود با اینکه زیاد نگذشته بود ولی روی شکم و سینه هاش همینطور رون پاهاش پر از پارافین بود و زجه ها و ناله هاش رو میشنیدم که التماس میکرد بهم، این کار دیگه حوصله بر شده بود بنظر خودمم و نمیخواست طوری باشه که اولین تجربه ی مبینا خراب بشه.
چشماش هنوز بسته بود، کیرم رو از شرت درآوردم از موهاش گرفتم و صورتشو به کیرم نزدیک کردم ، اول یکم کیرمو مالیدم به صورتش و بعد گذاشتم رو لباش و با باز کردن دهنش کیرم رو وارد دهنش کردم،سرش رو با دستام گرفته بودم و با سرعت تو حلقش تلمبه میزدم،هر از گاهی صدای اوق زدن مبینا در میومد.
حالا کنارش دراز کشیده بودم داشتم با دستام با کصش ور میرفتم، حسابی خیس شده بود ، هرجا که میدیدم حالش خیلی خراب میشه و نزدیکه یا سرعتم رو کم میکردم یا دست نگه میداشتم، مبینا با صدایی که پر از التماس بود ازم درخواست میکرد که ادامه بدم بزارم ارضا بشه. به پهلو خوابوندمش کیرم رو گذاشتم رو سوراخش بخاطر کاندوم و انگشت کردنش و چربیه کرمی که استفاده کرده بودم راحت کیرم رفت داخلش و زیاد آزرده خاطر نشد، تو همون حالت تلمبه زدن رو بعد از چند دقیقه بی حرکت بودن شروع کردم و با دستم نوکس سینش رو میمالیدم. موقعیتمون رو عوض کرده بودیم داگ استایل از پشت درحالی که موهاشو کشیده بودم عقب با سرعت تلمبه میزدم، تو همون حال لفظی هم هم تحقیرش میکردم.موهاش رو ول کرده بودم،کیرم داخلش بود و با دستمم کصش رو میمالیدم ، با لرزش و ناله های بلند مبینا ارضا شد و منم بعد از چندتا تکون دیگه ارضا شدم.
زیاد خشونت نداشت این رابطمون ولی برای تجربه اول بنظرم خوب میومد.بعد از تمیز کردن بدنش و پاک کردن پارافین دراز کشیده بودیم کنار هم و داشتم موهاش رو نوازش میکردم که تو بغلم خوابش برد …
نوشته: You
@dastankadhi
چشماش هنوز بسته بود، کیرم رو از شرت درآوردم از موهاش گرفتم و صورتشو به کیرم نزدیک کردم ، اول یکم کیرمو مالیدم به صورتش و بعد گذاشتم رو لباش و با باز کردن دهنش کیرم رو وارد دهنش کردم،سرش رو با دستام گرفته بودم و با سرعت تو حلقش تلمبه میزدم،هر از گاهی صدای اوق زدن مبینا در میومد.
حالا کنارش دراز کشیده بودم داشتم با دستام با کصش ور میرفتم، حسابی خیس شده بود ، هرجا که میدیدم حالش خیلی خراب میشه و نزدیکه یا سرعتم رو کم میکردم یا دست نگه میداشتم، مبینا با صدایی که پر از التماس بود ازم درخواست میکرد که ادامه بدم بزارم ارضا بشه. به پهلو خوابوندمش کیرم رو گذاشتم رو سوراخش بخاطر کاندوم و انگشت کردنش و چربیه کرمی که استفاده کرده بودم راحت کیرم رفت داخلش و زیاد آزرده خاطر نشد، تو همون حالت تلمبه زدن رو بعد از چند دقیقه بی حرکت بودن شروع کردم و با دستم نوکس سینش رو میمالیدم. موقعیتمون رو عوض کرده بودیم داگ استایل از پشت درحالی که موهاشو کشیده بودم عقب با سرعت تلمبه میزدم، تو همون حال لفظی هم هم تحقیرش میکردم.موهاش رو ول کرده بودم،کیرم داخلش بود و با دستمم کصش رو میمالیدم ، با لرزش و ناله های بلند مبینا ارضا شد و منم بعد از چندتا تکون دیگه ارضا شدم.
زیاد خشونت نداشت این رابطمون ولی برای تجربه اول بنظرم خوب میومد.بعد از تمیز کردن بدنش و پاک کردن پارافین دراز کشیده بودیم کنار هم و داشتم موهاش رو نوازش میکردم که تو بغلم خوابش برد …
نوشته: You
@dastankadhi
پرنسس شیطون من (۱)
1401/03/15
#ضربدری #تریسام #همسر
سلام دوستان
من سامانم خانومم سایه و داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به نوروز ۱۴۰۰. قبل از اینکه داستان رو بگم یه توضیح مختصری رو واجب دونستم خدمتتون عرض کنم. من یه دوست صمیمی دارم که اسمش پویاست و اسم خانومش رادا ست چند ساله باهم دوستیم و رفت و آمد خونوادگی داریم. من و پویا خیلی صمیمی هستیم و خیلی شوخیای فانتزی میکنیم باهم، حتی وقتایی که مشروب میخوردیم هر چهارتایی مون شوخیای فانتزی میکردیم ولی دیگه در حد حرف بود و اصلا عملی نشده بود. یه روز پویا به من گفته بود خیلی دوس داره جیش کردن دختر رو بخوره و عاشق اینه که یه دختر بشاشه تو دهن و صورتش، من اولش جا خوردم ولی زیاد اهمیت ندادم، به شوخی بهش گفتم بذار من بشاشم دهنت و از این شوخیا. یه روز که من و سایه داشتیم سکس میکردیم و طبق معمول فانتزی سکس ضربدری با پویا و رادا رو برای هم میگفتیم یهو یاد حرف پویا افتادم که دوس داره ی دختر بشاشه تو دهن و صورتش و من اینو با سایه مطرح کردم که سایه گفت چه ایرادی داره هرکسی یه فتیشی داره دیگه. و بعد از اون موقع دیگه تو فانتزیامون شاشیدن سایه تو دهن پویا رو زیاد میگفتیم و خیلی لذت میبردیم…
داستان از اونجایی شروع میشه که به خاطر کورونا دیگه عیددیدنی خیلی کمرنگ شده بود و چون حوصله مون سر رفت تصمیم گرفتیم برگردیم خونه خودمون. ما خونواده هامون ی شهر دیگه ست خودمون یه شهر دیگه. تصمیم گرفتیم زنگ بزنیم به پویا اینا که بیان چند روزی بمونن خونه ما.
پویا و رادا پنجشنبه اومدن خونه ما و چهارتایی مشروب خوردیم و قلیون کشیدیم و بازم طبق معمول شوخیای سکسی و فانتزی میکردیم باهم ولی در حد همون حرف بود و متأسفانه به مرحله اجرا نرسیده بود. شام رو رفتیم بیرون و توی راه پویا گفت که میخوام ماشینم رو عوض کنم و چون من یه ذره از فنی ماشین سر درمیارم بهم گفت که بریم مجتمع ماشین و یه ماشین براش بخریم و چون فرداش جمعه بود و مجتمع تعطیل بود گفتم که شنبه میریم و چون رادا کارمنده، قرار شد شنبه صبح زود رادا با ماشین من بره شهرشون و از اونجا هم بره سر کارش. پنجشنبه شب که برگشتیم خونه دوباره یه قلیون دم کردیم و کشیدیم و رفتیم که بخوابیم پویا اینا تو اتاق خواب ما خوابیدن و ما هم این يکی اتاق، و طبق معمول شروع به سکس کردیم و تصور فانتزی با پویا اینا، و من حدس میزنم که پویا اینا هم توی سکس شون فانتزی سکس با ما رو تجسم میکنند و حرف میزنند چون یه شب که تو خونه پویا اینا بودیم و صدای سکسشون میومد من شنیدم که رادا میگفت “آروم تر سامان تورو خدا آروم تر” و من مطمئن شدم که اونا هم فانتزی سکس با من و سایه رو تجسم میکنند.
خلاصه در اتاقا رو که بستیم و شروع کردیم به عشقبازی و گفتن فانتزیامون که یهو سایه گفت سامان جونم یه چیزی بگم گفتم بگو عزیزم گفت خیلی دوس دارم جیش کنم تو دهن پویا، با گفتن حرف سایه حشرم رفت رو ۱۰۰، گفتم واقعا دوس داری گفت به شدت دوس دارم. دیگه حرفی نزدیم و سکس کردیم و خوابیدیم. جمعه رو هم سر کردیم تا اینکه صبح شنبه شد و رادا ساعت ۶ بیدار شد و من با سر وصدای رادا که داشت حاضر میشد بیدار شدم و رفتم ماشینمو از پارکینگ درآوردم دادم رادا رفت.
برگشتم اتاق که بخوابم دیدم سایه خوابه، نگو خودشو زده به خواب، منم اومدم بوسش کردم و خواستم بخوابم. ولی خوابم نبرد. بعد از ۱۰، ۱۵ دقیقه سایه آروم برگشت سمت من ببینه که من خوابم یا نه منم خودمو زدم به خواب سنگین و دیدم که آروم بلند شد و یه تاب و دامن کوتاه پوشید از اتاق رفت بیرون، با صدای باز شدن در اتاق خواب متوجه شدم که سایه رفت تو اتاق خواب مون که پویا
1401/03/15
#ضربدری #تریسام #همسر
سلام دوستان
من سامانم خانومم سایه و داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به نوروز ۱۴۰۰. قبل از اینکه داستان رو بگم یه توضیح مختصری رو واجب دونستم خدمتتون عرض کنم. من یه دوست صمیمی دارم که اسمش پویاست و اسم خانومش رادا ست چند ساله باهم دوستیم و رفت و آمد خونوادگی داریم. من و پویا خیلی صمیمی هستیم و خیلی شوخیای فانتزی میکنیم باهم، حتی وقتایی که مشروب میخوردیم هر چهارتایی مون شوخیای فانتزی میکردیم ولی دیگه در حد حرف بود و اصلا عملی نشده بود. یه روز پویا به من گفته بود خیلی دوس داره جیش کردن دختر رو بخوره و عاشق اینه که یه دختر بشاشه تو دهن و صورتش، من اولش جا خوردم ولی زیاد اهمیت ندادم، به شوخی بهش گفتم بذار من بشاشم دهنت و از این شوخیا. یه روز که من و سایه داشتیم سکس میکردیم و طبق معمول فانتزی سکس ضربدری با پویا و رادا رو برای هم میگفتیم یهو یاد حرف پویا افتادم که دوس داره ی دختر بشاشه تو دهن و صورتش و من اینو با سایه مطرح کردم که سایه گفت چه ایرادی داره هرکسی یه فتیشی داره دیگه. و بعد از اون موقع دیگه تو فانتزیامون شاشیدن سایه تو دهن پویا رو زیاد میگفتیم و خیلی لذت میبردیم…
داستان از اونجایی شروع میشه که به خاطر کورونا دیگه عیددیدنی خیلی کمرنگ شده بود و چون حوصله مون سر رفت تصمیم گرفتیم برگردیم خونه خودمون. ما خونواده هامون ی شهر دیگه ست خودمون یه شهر دیگه. تصمیم گرفتیم زنگ بزنیم به پویا اینا که بیان چند روزی بمونن خونه ما.
پویا و رادا پنجشنبه اومدن خونه ما و چهارتایی مشروب خوردیم و قلیون کشیدیم و بازم طبق معمول شوخیای سکسی و فانتزی میکردیم باهم ولی در حد همون حرف بود و متأسفانه به مرحله اجرا نرسیده بود. شام رو رفتیم بیرون و توی راه پویا گفت که میخوام ماشینم رو عوض کنم و چون من یه ذره از فنی ماشین سر درمیارم بهم گفت که بریم مجتمع ماشین و یه ماشین براش بخریم و چون فرداش جمعه بود و مجتمع تعطیل بود گفتم که شنبه میریم و چون رادا کارمنده، قرار شد شنبه صبح زود رادا با ماشین من بره شهرشون و از اونجا هم بره سر کارش. پنجشنبه شب که برگشتیم خونه دوباره یه قلیون دم کردیم و کشیدیم و رفتیم که بخوابیم پویا اینا تو اتاق خواب ما خوابیدن و ما هم این يکی اتاق، و طبق معمول شروع به سکس کردیم و تصور فانتزی با پویا اینا، و من حدس میزنم که پویا اینا هم توی سکس شون فانتزی سکس با ما رو تجسم میکنند و حرف میزنند چون یه شب که تو خونه پویا اینا بودیم و صدای سکسشون میومد من شنیدم که رادا میگفت “آروم تر سامان تورو خدا آروم تر” و من مطمئن شدم که اونا هم فانتزی سکس با من و سایه رو تجسم میکنند.
خلاصه در اتاقا رو که بستیم و شروع کردیم به عشقبازی و گفتن فانتزیامون که یهو سایه گفت سامان جونم یه چیزی بگم گفتم بگو عزیزم گفت خیلی دوس دارم جیش کنم تو دهن پویا، با گفتن حرف سایه حشرم رفت رو ۱۰۰، گفتم واقعا دوس داری گفت به شدت دوس دارم. دیگه حرفی نزدیم و سکس کردیم و خوابیدیم. جمعه رو هم سر کردیم تا اینکه صبح شنبه شد و رادا ساعت ۶ بیدار شد و من با سر وصدای رادا که داشت حاضر میشد بیدار شدم و رفتم ماشینمو از پارکینگ درآوردم دادم رادا رفت.
برگشتم اتاق که بخوابم دیدم سایه خوابه، نگو خودشو زده به خواب، منم اومدم بوسش کردم و خواستم بخوابم. ولی خوابم نبرد. بعد از ۱۰، ۱۵ دقیقه سایه آروم برگشت سمت من ببینه که من خوابم یا نه منم خودمو زدم به خواب سنگین و دیدم که آروم بلند شد و یه تاب و دامن کوتاه پوشید از اتاق رفت بیرون، با صدای باز شدن در اتاق خواب متوجه شدم که سایه رفت تو اتاق خواب مون که پویا
خوابیده بود. آروم پشت سرش رفتم جوری که سایه متوجه من نشه. دیدم این دختر دیوونه رفته بالا سر پویا، یه پاشو هم گذاشته روی تاج تخت و صورت پویا رو نشونه گرفته میخواد بشاشه رو صورت پویا، واااااااااای نمیدونید چقدر با دیدن این صحنه تحریک شدم. دو سه دقیقه ای با کوسش ور رفت بعد مستقیم شاش کرد تو صورت پویا، پویا از خواب پرید و چشاشو باز کرد، سایه شاشش رو قطع کرد و چند ثانیه ای به هم خیره بودن که پویا یه ذره بلند شد و سرشو نزدیک کوس سایه آورد و گفت ادامه بده سایه و دهنشو باز کرد سمت کوس سایه، بازم سایه یکی دو دقیقه با کوسش ور رفت و بازم شاشید تو دهن پویا و پویا اینقدر تحریک شد که شروع به خوردن کوس سایه کرد. سایه هم سر پویا رو گرفته بود محکم فشار میداد سمت کوسش بعد پویا خوابید و سایه دو زانو نشست و کوسشو گذاشت تو دهن پویا و پویا کوسشو براش میخورد و با دستاش کون سایه رو لمس میکرد. اونقدر تحریک شده بودم که مغزم تعطیل شد و کیرم تصمیم گیرنده! آروم رفتم داخل رفتم بالای تخت، که دیدم هردوشون یهو منو نگاه کردن و دلشون ریخت، وقتی کیر شق شدمو گذاشتم دهن سایه که برام ساک بزنه آروم شدن و به کارشون ادامه دادن، ۴ دقیقه ای توی همون حالت بودیم که سایه رفت سمت کیر پویا که برای اونم ساک بزنه ولی پویا کون سایه رو گرفت کشید سمت دهنش که حالت ۶۹ خوابیدن، منم رفتم پایین جوری که سایه برای هردومون ساک میزد. بعد سایه رو برگردوندم جوری که کوس و کونش سمت کیرای من و پویا شد. با تماس کیر پویا و من به کوس و کون سایه آه و ناله سایه بلند شد. سایه کیر پویا رو گرفت و آروم هدایتش کرد داخل کوسش و آروم آروم بالا پایین میومد، تو همین حال برگشت منو نگاه کرد گفت سامان توروخدا تو هم بذار تو کونم، واااااااااای چه صحنه ای بود! [من اونقدر سایه رو دوس دارم و عاشقش بودم که از لذت بردن سایه واقعا لذت میبردم] سر کیرمو گذاشتم سوراخ کون سایه و آروم آروم منم کیرمو فشار میدادم میرفت تو، قیافه و صدای آه و ناله سایه یجوری بود که تا حالا من اونجوریشو ندیده بودم. چند دقیقه تو اون حالت من و پویا تلمبه زدیم که سایه بلند شد و این بار روشو کرد سمت من، کیر پویا رو گذاشت تو کونش، منم کیرمو گذاشتم تو کوسش، ۵ دقیقه ای تلمبه زدیم که پویا دو سه تا تلمبه محکم زد و دیگه آروم شد فهمیدم که ارضا شده، منم بعد چند تا تلمبه کیرمو در آوردم آبمو ریختم رو سینه های سایه و ولو شدیم رو تخت… از خجالت نمیدونستیم چیکار کنیم هیچ کدوممون حرف نمیزدیم تا اینکه من سر حرف رو باز کردم گفتم پویا تو هم باید جبران کنی برام، هر سه تامو خندیدیم و پویا گفت من میرم یه دوش بگیرم، رفت و من به سایه گفتم خیلی دیوونه ای، برگشت گفتم من دیوونه ام یا تو؟ بعد منو بوسید گفت سامان خیلللللللللللی دوستت دارم. منم یه سیلی زدم رو کونش گفتم نه تورو خدا بیا دوسم نداشته باش!!!
… ادامه دارد
نوشته: Rez
@dastankadhi
… ادامه دارد
نوشته: Rez
@dastankadhi
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️
💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی
💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇
http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=684873376
💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی
💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇
http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=684873376
چند سال اشتباه (۱)
1401/03/16
#دوست_دختر #آنال #دنباله_دار
با سلام
این یک داستان دنباله دار هست که چند سال طول کشیده و سعی میکنم به بهترین شکل ممکن بنویسم و این اولین بار هست که مینویسم
داستان از اینجا شروع شد که که پنجم خرداد نودوپنج خدمت مقدس سربازی من تموم میشد
و تقریبا بیست روز قبلش اومده بودم مرخصی پایان دوره
هنوز چهار روزی از مرخصی مونده بود که توی برنامه بیتالک یکی به اسم دختر درخواست دوستی داد خلاصه اینقدر بهم پیام دادیم ولی خودش رو معرفی نکرد
ما توی یه شهر کوچیک زندگی میکردیم که تقریبا همه همیدیگر رو میشناختن
تو راه برگشت به خدمت بودم که آیدی تلگرام خودشو داد منم تل باهاش چت کردم
رسیدم محل خدمتم چابهار و گوشی رو تحویل دادم و گذشت بعد از چهار روز خدمتم تموم شد و اومدم از یگانم بیرون و حرکت کردم سمت زاهدان بعد از کارهای تسویه توی زاهدان عازم خونه شدم و همش باهاش در ارتباط بودم
گذشت بعد از ۱۵ روز من به هزار بدبختی تونستم بفهمم که کی هست و دیگه راحت باهم صحبت میکردیم تا من پیله کردم که باید ببینمت و گفت که اصلا نمیتونم بیام بیرون به هیچ وجه
از بس من پیله کردم گفت که شب شد و پدرومادرم خوابیدن بیا در خونه منم فقط انتظار میکشیدم که شب بشه
ساعت تقریبا یک شب بود که سوار ماشین شدم و رفتم سه چهارتا کوچه قبل از خونشون پارک کردم و پیاده رفتم سمت خونشون رسیدم پشت در و بهش پیام دادم که من رسیدم بعد از چند دقیقه دروباز کرد و رفتم توی راهرو پشت در قبلم سرعت هزارتا میزد استرس داشت خفه ام میکرد نمیتونستم حرف بزنم
دستاشو توی دستم گرفته بودم و حرف نمیزدم بعد از چند دقیقه آروم تر شدم اون هم دست کمی از من نداشت.
بعد از حدود نیم ساعت حرف زدن حتی اجازه نداد ببوسمش و من زدم بیرون اومدم خونه دیگه توی هفته ای تقریبا دو بار میرفتم توی راهرو خونه و میدیدمش
شاید پنج شش باری رفته بودم دیدنش ولی فقط به بوسیدن ختم میشد و می اومدم بیرون.
یک شب که با رفیقام مست کرده بودیم بهش پیام دادم و گفتم میخوام بیام دنبالت باهم بریم بیرون دوری بزنیم و راضی شد و رفتم جلوی خونه دستشو گرفتم باهم توی تاریکی شب قدم زدیم و رسیدیم به ماشین سوار شدیم و رفتیم سمت جاده خارج از شهر و صحبت کردن و این حرفا تقریبا نیم ساعتی شد که گفت برگردیم سمت خونه قبل از رسیدن به خونه توی تاریکی زدم کنار و شروع کردم ازش لب گرفتن اینقدر مست بودم که حد نداشت اون شب نزدیک یه ربع ازش لب گرفتم بعد رفتم تو کوچشون و دوباره دستشو گرفتم بردمش سمت خونه، چند روز گذشت
دیگه بهش پیشنهاد سکس دادم و اینقدر گفتم تا قبول کرد، طبق معمول شب وقتی پدرومادرش خواب بودن رفتم توی همون راهرو شروع کردم ازش لب گرفتن من عاشق خوردن لب هاش بودم همینجور که ازش لب میگرفتم با دستم سینه هاشو میمالیدم و دستمو روی کونش حرکت میدادم چند دقیقه ای که گذشت آروم دستمو بردم زیر شلوارش و شروع کردم مالیدن کسش اینقدر مالیدم که خودم خسته شده بودم اونم نفس هاش به شماره افتاده بود که بهش گفتم برگرد و شلوارشو تا زانو کشیدم پایین یکم تف زدم به کیرم و از عقب گذاشتم لای پاهاش همنجوری آروم جلو عقب میکردم و سینه هاشو میمالیدم بهش گفتم خم بشه و میخوام بزارم توش اونم خم شد دوباره تف زدم دم سوراخش و روی کیرم سرشو گذاشتم روی سوراخش و آروم آروم شروع کردم فشار دادن با دستش بهم چنگ میزد میگفت درد داره منم بهش میگفت طاقت بیار بره تو خوب میشه
به زور درد بالاخره کلشو کردم تو و شروع کردم آروم آروم جلو عقب کردن بعد چند دقیقه همینجور که از پشت گردنشو میخوردم ولیس میزدم با دستم سینه هاشو میمالیدم دیدم نزدیکم و آب داره میاد بهش گفتم تحمل کن
1401/03/16
#دوست_دختر #آنال #دنباله_دار
با سلام
این یک داستان دنباله دار هست که چند سال طول کشیده و سعی میکنم به بهترین شکل ممکن بنویسم و این اولین بار هست که مینویسم
داستان از اینجا شروع شد که که پنجم خرداد نودوپنج خدمت مقدس سربازی من تموم میشد
و تقریبا بیست روز قبلش اومده بودم مرخصی پایان دوره
هنوز چهار روزی از مرخصی مونده بود که توی برنامه بیتالک یکی به اسم دختر درخواست دوستی داد خلاصه اینقدر بهم پیام دادیم ولی خودش رو معرفی نکرد
ما توی یه شهر کوچیک زندگی میکردیم که تقریبا همه همیدیگر رو میشناختن
تو راه برگشت به خدمت بودم که آیدی تلگرام خودشو داد منم تل باهاش چت کردم
رسیدم محل خدمتم چابهار و گوشی رو تحویل دادم و گذشت بعد از چهار روز خدمتم تموم شد و اومدم از یگانم بیرون و حرکت کردم سمت زاهدان بعد از کارهای تسویه توی زاهدان عازم خونه شدم و همش باهاش در ارتباط بودم
گذشت بعد از ۱۵ روز من به هزار بدبختی تونستم بفهمم که کی هست و دیگه راحت باهم صحبت میکردیم تا من پیله کردم که باید ببینمت و گفت که اصلا نمیتونم بیام بیرون به هیچ وجه
از بس من پیله کردم گفت که شب شد و پدرومادرم خوابیدن بیا در خونه منم فقط انتظار میکشیدم که شب بشه
ساعت تقریبا یک شب بود که سوار ماشین شدم و رفتم سه چهارتا کوچه قبل از خونشون پارک کردم و پیاده رفتم سمت خونشون رسیدم پشت در و بهش پیام دادم که من رسیدم بعد از چند دقیقه دروباز کرد و رفتم توی راهرو پشت در قبلم سرعت هزارتا میزد استرس داشت خفه ام میکرد نمیتونستم حرف بزنم
دستاشو توی دستم گرفته بودم و حرف نمیزدم بعد از چند دقیقه آروم تر شدم اون هم دست کمی از من نداشت.
بعد از حدود نیم ساعت حرف زدن حتی اجازه نداد ببوسمش و من زدم بیرون اومدم خونه دیگه توی هفته ای تقریبا دو بار میرفتم توی راهرو خونه و میدیدمش
شاید پنج شش باری رفته بودم دیدنش ولی فقط به بوسیدن ختم میشد و می اومدم بیرون.
یک شب که با رفیقام مست کرده بودیم بهش پیام دادم و گفتم میخوام بیام دنبالت باهم بریم بیرون دوری بزنیم و راضی شد و رفتم جلوی خونه دستشو گرفتم باهم توی تاریکی شب قدم زدیم و رسیدیم به ماشین سوار شدیم و رفتیم سمت جاده خارج از شهر و صحبت کردن و این حرفا تقریبا نیم ساعتی شد که گفت برگردیم سمت خونه قبل از رسیدن به خونه توی تاریکی زدم کنار و شروع کردم ازش لب گرفتن اینقدر مست بودم که حد نداشت اون شب نزدیک یه ربع ازش لب گرفتم بعد رفتم تو کوچشون و دوباره دستشو گرفتم بردمش سمت خونه، چند روز گذشت
دیگه بهش پیشنهاد سکس دادم و اینقدر گفتم تا قبول کرد، طبق معمول شب وقتی پدرومادرش خواب بودن رفتم توی همون راهرو شروع کردم ازش لب گرفتن من عاشق خوردن لب هاش بودم همینجور که ازش لب میگرفتم با دستم سینه هاشو میمالیدم و دستمو روی کونش حرکت میدادم چند دقیقه ای که گذشت آروم دستمو بردم زیر شلوارش و شروع کردم مالیدن کسش اینقدر مالیدم که خودم خسته شده بودم اونم نفس هاش به شماره افتاده بود که بهش گفتم برگرد و شلوارشو تا زانو کشیدم پایین یکم تف زدم به کیرم و از عقب گذاشتم لای پاهاش همنجوری آروم جلو عقب میکردم و سینه هاشو میمالیدم بهش گفتم خم بشه و میخوام بزارم توش اونم خم شد دوباره تف زدم دم سوراخش و روی کیرم سرشو گذاشتم روی سوراخش و آروم آروم شروع کردم فشار دادن با دستش بهم چنگ میزد میگفت درد داره منم بهش میگفت طاقت بیار بره تو خوب میشه
به زور درد بالاخره کلشو کردم تو و شروع کردم آروم آروم جلو عقب کردن بعد چند دقیقه همینجور که از پشت گردنشو میخوردم ولیس میزدم با دستم سینه هاشو میمالیدم دیدم نزدیکم و آب داره میاد بهش گفتم تحمل کن
دارم میام و شروع کردم تند تند تلمبه زدن و آبم اومد تو کونش خالی کردم گفت دارم از درد میمیرم بکش بیرون کشیدم بیرون و اونم نشست رو زمین و میگفت خیلی دردم گرفته چند دقیقه ای کنارش بودم و بلند شد بوسیدمش ازش تشکر کردم و گفت من میرم دستشویی خودمو بشورم توهم برو منم رفتم تو کوچه یه نگاهی انداختم کسی نبود رفتم سمت ماشین و اونم پشت سرم در رو بست
اینجا برای اولین بار من خیلی ناشیانه کردمش و از استرسی که داشتم زود آبم اومد
ادامه در قسمت بعد…
نوشته: ALO
@dastankadhi
اینجا برای اولین بار من خیلی ناشیانه کردمش و از استرسی که داشتم زود آبم اومد
ادامه در قسمت بعد…
نوشته: ALO
@dastankadhi
زنپوشی که برای یه شب عروس شد
1401/03/17
#زنپوش
سلام من اولین باره که دارم از زنپوشی خودم با کسی صحبت میکنم اونایی که زنپوشن میدونن من چی میگم این یه حسه درونیه دست خود آدم نیست و نمیشه سرکوبش کرد هر چقدر هم سنت بره بالا از بین نمیره این حس تا آخر عمر باهات میمونه.
اسم دخترونه من نسترنه من اولین بار تو سن ۶ سالگی این حس اومد سراغم الانم ۲۸ سالمه و هنوز زنپوشی میکنم وقتی بچه بودم میرفتم لباسای خواهرمو یواشکی میپوشیدم و گل سر میزدم به موهام و روسری سرم میکردم و خودمو با این کارا خالی میکردم تا وقتی بزرگتر شدم .یه خواهر داشتم یه سال از من بزرگتر بود وقتی خونه نبود همش از وسایل اون استفاده میکردم از بچگی تا قبل از شوهر کردنش. یه بار وقتی دوتایی خونه تنها بودیم داشت از وسایل آرایشش صحبت میکرد منم کم کم داشتم شق میکردم خیلی دلم میخواست جلوی خودش لباسای خودشو بپوشم دیگه نتونستم تحمل کنم منم بهش گفتم چقد این رژ لب رنگش قشنگه و کم کم از لوازم آرایشش تعریف کردم بعد همه لوازم آرایششو میریخت تو یه کیف بدجور حشری شده بودم فقط میخواستم منو تو لباس دخترونه و آرایش کرده ببینه دلو زدم به دریا بهش بهش گفتم میشه کیف لوازم آرایشتو بهم قرض بدی چند دقیقه، گفت میخوای چیکار بعد بهش گفتم تو چیکار داری فقط چند دقیقه قرض بده اونم کیفو داد بهم بردمش تو اتاق برگشتم گفتم میشه کیلیپس و تل مو هم بدی گفت اوناهاش اشاره کرد به کمدش گفت وردار ولی همینجور داشت هاج و واج نیگام میکرد رفتم اونارو ورداشتم یه مقنعه هم تو کمد که کلی باهاش خاطره داشتم ورداشتم راستش من از اون مقنعه و تل مو بیشتر از خواهرم استفاده کرده بودم و یه مانتو نارنجی که خیلی چسب بدن بود ورداشتم و یه ساپورت با یه سوتین رفتم تو اتاق اول لباسای خودمو درآوردم بعد ساپورتو و سوتین با مانتو رو پوشیدم و به موهام تل زدم از پشت سرم کیلیپس زدم به موهام ، موهام یکم بلند بود کیلیپس بند میومد راحت بعد مقنعه مو سرم کردم خیلی با نازو عشوه اینکارارو میکردم واقعن حشرم زده بود بالا فقط میخواستم برم بیرون منو با اون لباسا و آرایش ببینه بعد وقتی در پنکک رو باز کردم با بوی پنکک کیرم داشت میترکید چون هر بار موقع زنپوشی کردنم از رژ لب قرمز براق با پنکک استفاده میکردم با بوی پنکک شرطی شده بودم وقتی بوش میخورد بهم بی اختیار شق میکردم بعد از کلی آرایش و سایه و ریمل آروم از اتاق اومدم بیرون خیلی میترسیدم که بعدش میخواد چی بشه ولی شهوتم به ترسم غلبه میکرد رفتم تو حال دیدم خواهرم نشسته جلو تلوزیون یکم چپ نیگام کرد بعد دیدم یه لیخند ملیحی زد با عشوه و ناز رفتم نشستم کنارش بعد بهم گفت چطوری آبجی کوچولو منم یه لبخندی زدم یکم خیالم راحت شد که درکم میکنه تو دلم میگفتم کاش یه دیلدو بود با اون منو میکرد ولی افسوس که نیست یکم با هم تلوزیون نیگا کردیم اون رفت تو اتاقش منم رفتم تو اتاق با یه خیار خودمو ارضا کردم و دیگه از اون به بعد وقتی دوتایی تنها میشدیم لباسای اونو میپوشیدم و دیگه جفتمون به این وضعیت عادت کرده بودیم منم تو کارای دخترونه خونه بهش کمک میکردم چند بارم با هم رفتیم برای من خرید یه بار دامن لاتکس خریدیم خیلی دوس داشتم دامنشو یه بارم تل مو طلایی گرفتیم یه بار رژ خریدیم دیگه کم کم داشتم وسایل خودمو تکمیل میکردم که خواهرم شوهر کرد رفت.وقتی خونه تنها میشدم زنپوشی میکردم دلم کیر میخواست هر روز حشری تر میشدم نمیدونستم به کی اعتماد کنم و مرد خودمو چه جوری پیدا کنم.
بعد از این که خواهرم شوهر کرد منم داشتم داستان زنپوشی تو سایت شهوانی میخوندم که حشرم زد بالا و خونه کسی نبود فقط مادرم بود که رفته
1401/03/17
#زنپوش
سلام من اولین باره که دارم از زنپوشی خودم با کسی صحبت میکنم اونایی که زنپوشن میدونن من چی میگم این یه حسه درونیه دست خود آدم نیست و نمیشه سرکوبش کرد هر چقدر هم سنت بره بالا از بین نمیره این حس تا آخر عمر باهات میمونه.
اسم دخترونه من نسترنه من اولین بار تو سن ۶ سالگی این حس اومد سراغم الانم ۲۸ سالمه و هنوز زنپوشی میکنم وقتی بچه بودم میرفتم لباسای خواهرمو یواشکی میپوشیدم و گل سر میزدم به موهام و روسری سرم میکردم و خودمو با این کارا خالی میکردم تا وقتی بزرگتر شدم .یه خواهر داشتم یه سال از من بزرگتر بود وقتی خونه نبود همش از وسایل اون استفاده میکردم از بچگی تا قبل از شوهر کردنش. یه بار وقتی دوتایی خونه تنها بودیم داشت از وسایل آرایشش صحبت میکرد منم کم کم داشتم شق میکردم خیلی دلم میخواست جلوی خودش لباسای خودشو بپوشم دیگه نتونستم تحمل کنم منم بهش گفتم چقد این رژ لب رنگش قشنگه و کم کم از لوازم آرایشش تعریف کردم بعد همه لوازم آرایششو میریخت تو یه کیف بدجور حشری شده بودم فقط میخواستم منو تو لباس دخترونه و آرایش کرده ببینه دلو زدم به دریا بهش بهش گفتم میشه کیف لوازم آرایشتو بهم قرض بدی چند دقیقه، گفت میخوای چیکار بعد بهش گفتم تو چیکار داری فقط چند دقیقه قرض بده اونم کیفو داد بهم بردمش تو اتاق برگشتم گفتم میشه کیلیپس و تل مو هم بدی گفت اوناهاش اشاره کرد به کمدش گفت وردار ولی همینجور داشت هاج و واج نیگام میکرد رفتم اونارو ورداشتم یه مقنعه هم تو کمد که کلی باهاش خاطره داشتم ورداشتم راستش من از اون مقنعه و تل مو بیشتر از خواهرم استفاده کرده بودم و یه مانتو نارنجی که خیلی چسب بدن بود ورداشتم و یه ساپورت با یه سوتین رفتم تو اتاق اول لباسای خودمو درآوردم بعد ساپورتو و سوتین با مانتو رو پوشیدم و به موهام تل زدم از پشت سرم کیلیپس زدم به موهام ، موهام یکم بلند بود کیلیپس بند میومد راحت بعد مقنعه مو سرم کردم خیلی با نازو عشوه اینکارارو میکردم واقعن حشرم زده بود بالا فقط میخواستم برم بیرون منو با اون لباسا و آرایش ببینه بعد وقتی در پنکک رو باز کردم با بوی پنکک کیرم داشت میترکید چون هر بار موقع زنپوشی کردنم از رژ لب قرمز براق با پنکک استفاده میکردم با بوی پنکک شرطی شده بودم وقتی بوش میخورد بهم بی اختیار شق میکردم بعد از کلی آرایش و سایه و ریمل آروم از اتاق اومدم بیرون خیلی میترسیدم که بعدش میخواد چی بشه ولی شهوتم به ترسم غلبه میکرد رفتم تو حال دیدم خواهرم نشسته جلو تلوزیون یکم چپ نیگام کرد بعد دیدم یه لیخند ملیحی زد با عشوه و ناز رفتم نشستم کنارش بعد بهم گفت چطوری آبجی کوچولو منم یه لبخندی زدم یکم خیالم راحت شد که درکم میکنه تو دلم میگفتم کاش یه دیلدو بود با اون منو میکرد ولی افسوس که نیست یکم با هم تلوزیون نیگا کردیم اون رفت تو اتاقش منم رفتم تو اتاق با یه خیار خودمو ارضا کردم و دیگه از اون به بعد وقتی دوتایی تنها میشدیم لباسای اونو میپوشیدم و دیگه جفتمون به این وضعیت عادت کرده بودیم منم تو کارای دخترونه خونه بهش کمک میکردم چند بارم با هم رفتیم برای من خرید یه بار دامن لاتکس خریدیم خیلی دوس داشتم دامنشو یه بارم تل مو طلایی گرفتیم یه بار رژ خریدیم دیگه کم کم داشتم وسایل خودمو تکمیل میکردم که خواهرم شوهر کرد رفت.وقتی خونه تنها میشدم زنپوشی میکردم دلم کیر میخواست هر روز حشری تر میشدم نمیدونستم به کی اعتماد کنم و مرد خودمو چه جوری پیدا کنم.
بعد از این که خواهرم شوهر کرد منم داشتم داستان زنپوشی تو سایت شهوانی میخوندم که حشرم زد بالا و خونه کسی نبود فقط مادرم بود که رفته
بود حموم پیش خودم گفتم تا از حموم نیومده خودمو ارضا کنم رفتم ساپورت با دامن لاتکسمو که تا ساق پام اومده بود پوشیدم راستش خیلی دامن تنگ بود اصلا نمیشد باهاش راحت راه رفت همین باعث شد حشرم چند برابر بشه تل موی خودمو زدمو روسری ساتنمو سرم کردم با یه کفش پاشنه بلند تو حیاط داشتم با عشوه راه میرفتم صدای تق تق کفش پاشنه بلند داشت دیوونم میکرد واقعن احساس میکردم یه زنم و این حس خیلی خوبی بود برام و وقتی راه میرفتم تو شیشه خودمو میدیم که تصویرم منعکس شده بود خیلی لذت میبردم هم خودمو انگشت میکردم هم سر کیرمو آروم میمالیدم تا ارضا شدم وقتی داشتم برمیگشتم تا لباسامو عوض کنم یکی صدام کرد دیدم مادرمه پیش خودم گفت بدبخت شدم بهم گفت این چه سرو وضعیه منم هیچی نگفتم رفتم لباسامو عوض کردم به روی خودم نباوردم یکم که پیش خودم فک کردم گفتم بهتر که دید شاید بتونم پیشش راحت زنپوشی کنم اونم دیگه به روم نیاورد.
بعد از چند روز بیکار بودم تو اینستا دور میزدم یهو به سرم زد تو اینستا کلمه زنپوشی سرچ کردم یه عالمه مطلب بالا آورد با یه زنپوش دیگه چت کردم گفتم که منم زنپوشم منو راهنمایی کرد و گفت برو یه پیج مخصوص زنپوشی بزن واسه خودت و عکسای زنپوشیتو بزار تا فالورات برن بالا منم همین کارو کردم چنتا عکس زنپوشی از خودم گزاشتم با دامن و کفشای پاشنه بلند اینا تا کم کم فالورام زیاد شدن بعد از تقریبا دوهفته که پیجو زده بودم یکی اومد دایرکت پیام داد سلام میتونیم بیشتر آشنا بشیم منم قلبم داشت تند تند میزد گفتم شما که جواب داد یه عاشق کم کم با هم حرف زدیم و آشنا شدیم و اون گفت اهل کجایی و من گفتم اهل کجام گفت خب پس نزدیکیم منم ترس ورم داشت پیش خودم گفتم نکنه آشنا باشه بخواد اذیتم کنه منم میخواستم مطمعن بشم گفتم بیا تصویری تا بدونم کی هستی گفت به یه شرط گفتم چه شرطی گفت باید کامل لباس یه زن بپوشی و خودتو آرایش کنی تا بیام منم از خدا خواسته گفتم اوکی خلاصه لباسای زنونمو پوشیدم آرایش کردم و رفتیم تصویری یکم حرف زدیم دیدم مرد خوبیه و سن و سالشم که ۴۰ ساله و خوبه با هم قرار گزاشتیم که من برم پیشش تو خونش اونم از زنش طلاق گرفته بود اسمش علی بود و تنها زندگی میکرد تو یه آپارتمان. بعد از چند روز به هم پیام میدادیم کم کم گرم شدیم و اونم حرفای عاشقانه اینا میزد بعضی وقتم میگفت زن خوشگلم و همسر نازم منم کیف میکردم از این حرفاش همش خودمو تو بغلش تصور میکردم تا این که روز موعود فرا رسید و منم همه لباسای زنونمو با لوازم آرایشمو ریختم تو کوله رفتم سمت ترمینال رفتم سمت کرج وقتی رسیدم زنگ زدم اومد دنبالم رفتیم خونش وقتی رسیدم یکم استراحت کردمو به علی گفتم میرم حموم رفتم حموم و خودمو تمیز کردم و اومدم بیرون گفت برو تو اون اتاق آماده شو رفتم اتاق وقتی لباسامو میخواستم عوض کنم دیدم لای کمد یکم بازه یه لباس عروس داخلش هست از بچگی عاشق لباس عروس بودم درو باز کردم لباسو دراوردم پوشیدمش وای که چقد عروس خوشگلی شده بودم کیلیپس زدم به موهام خودمو مثل عروس آرایش کردم توری لباس عروسم انداختم رو سرم گشوارهامو انداختم به گوشم النگوهامم دستم کردم به ناخونامم لاک قرمز جیغ زدم وقتی تو آینه خودمو نیگا میکردم واقعن احساس میکردم که یه عروسم و امشب شب حجله منه کارم که تموم شد رفتم بیرون دیدم علی نشسته رو مبل وقتی منو با لباس عروس زنش دید تعجب کرد ولی انگار خیلی خوشش اومده آروم رفتم نشستم سر کیرش یکم کونمو مالیدم به کیرش دیدم کم کم کیرش داره راست میشه زیپ شلوارشو باز کردم آروم چند بار سر کیرشو بوس کردم یکم سر کیرشو خوردم منو
بعد از چند روز بیکار بودم تو اینستا دور میزدم یهو به سرم زد تو اینستا کلمه زنپوشی سرچ کردم یه عالمه مطلب بالا آورد با یه زنپوش دیگه چت کردم گفتم که منم زنپوشم منو راهنمایی کرد و گفت برو یه پیج مخصوص زنپوشی بزن واسه خودت و عکسای زنپوشیتو بزار تا فالورات برن بالا منم همین کارو کردم چنتا عکس زنپوشی از خودم گزاشتم با دامن و کفشای پاشنه بلند اینا تا کم کم فالورام زیاد شدن بعد از تقریبا دوهفته که پیجو زده بودم یکی اومد دایرکت پیام داد سلام میتونیم بیشتر آشنا بشیم منم قلبم داشت تند تند میزد گفتم شما که جواب داد یه عاشق کم کم با هم حرف زدیم و آشنا شدیم و اون گفت اهل کجایی و من گفتم اهل کجام گفت خب پس نزدیکیم منم ترس ورم داشت پیش خودم گفتم نکنه آشنا باشه بخواد اذیتم کنه منم میخواستم مطمعن بشم گفتم بیا تصویری تا بدونم کی هستی گفت به یه شرط گفتم چه شرطی گفت باید کامل لباس یه زن بپوشی و خودتو آرایش کنی تا بیام منم از خدا خواسته گفتم اوکی خلاصه لباسای زنونمو پوشیدم آرایش کردم و رفتیم تصویری یکم حرف زدیم دیدم مرد خوبیه و سن و سالشم که ۴۰ ساله و خوبه با هم قرار گزاشتیم که من برم پیشش تو خونش اونم از زنش طلاق گرفته بود اسمش علی بود و تنها زندگی میکرد تو یه آپارتمان. بعد از چند روز به هم پیام میدادیم کم کم گرم شدیم و اونم حرفای عاشقانه اینا میزد بعضی وقتم میگفت زن خوشگلم و همسر نازم منم کیف میکردم از این حرفاش همش خودمو تو بغلش تصور میکردم تا این که روز موعود فرا رسید و منم همه لباسای زنونمو با لوازم آرایشمو ریختم تو کوله رفتم سمت ترمینال رفتم سمت کرج وقتی رسیدم زنگ زدم اومد دنبالم رفتیم خونش وقتی رسیدم یکم استراحت کردمو به علی گفتم میرم حموم رفتم حموم و خودمو تمیز کردم و اومدم بیرون گفت برو تو اون اتاق آماده شو رفتم اتاق وقتی لباسامو میخواستم عوض کنم دیدم لای کمد یکم بازه یه لباس عروس داخلش هست از بچگی عاشق لباس عروس بودم درو باز کردم لباسو دراوردم پوشیدمش وای که چقد عروس خوشگلی شده بودم کیلیپس زدم به موهام خودمو مثل عروس آرایش کردم توری لباس عروسم انداختم رو سرم گشوارهامو انداختم به گوشم النگوهامم دستم کردم به ناخونامم لاک قرمز جیغ زدم وقتی تو آینه خودمو نیگا میکردم واقعن احساس میکردم که یه عروسم و امشب شب حجله منه کارم که تموم شد رفتم بیرون دیدم علی نشسته رو مبل وقتی منو با لباس عروس زنش دید تعجب کرد ولی انگار خیلی خوشش اومده آروم رفتم نشستم سر کیرش یکم کونمو مالیدم به کیرش دیدم کم کم کیرش داره راست میشه زیپ شلوارشو باز کردم آروم چند بار سر کیرشو بوس کردم یکم سر کیرشو خوردم منو
بلند کرد نشوند رو پاهاش توری لباس عروسمو زد کنار گفت امشب تو زن منی عروس این خونه ای لبامو بوس کرد و گردنمو میخورد و انگشتم میکرد داشتم دیوونه میشدم بعد دستمو گرفت منو برد تو اتاق خواب انداخت رو تخت با یه شهوت خاصی وقتی پیرهنشو درمیاورد گفت بخواب رو تخت لباس عروسمو بلند کرد با انگشتش با کونم بازی میکرد تا جا باز کنه یکم که جا باز کرد کیرشو کرد تو کونم و خوابید روم وای که چقد لذت بخش بود خوابیده بود روم داشت تلمبه میزد محکم منو بغل کرده بود از گوشه آینه خودمو تو اون وضعیت دیدم انگار رو ابرا بودم نهایت لذتو میبردم تا اینکه من آبم اومد اونم بعدش آبش اومدو ریخت تو کونم وقتی بلند شد رفت دسشویی برگشت گفت از این به بعد تو زن منی یه بچه هم گزاشتم تو شکمت گفتم چشم شوهرم.جفتمون از شدت لذت خیس عرق بودیم رفتم یه دوش گرفتم دوباره لباسای خودمو پوشیدم سوتینمو زیرش دوتا سینه مصنوعی گذاشتم با یه دامن کوتاه با یه روسری ساتن با تل مو و ساپورت اینا اومدم رو مبل نشستم هوا داشت تاریک میشد گفت برو حاضر شو بریم بیرون یه دور بزنیم منم رفتم یکم خودمو آرایش کردم مانتومو پوشیدم کفشای پاشنه بلندمو پام کردم گشواره هامو انداختم به گواشم النگوهامم دستم کردم با یه کیف زنونه اومدم جلوش گفتم بریم وقتی منو دید گفت وای که چقد تو زن خوشگلی هستی از اتاق اومدیم بیرون صدای تق تق کفش پاشنه بلند و اون لباسا و با عشوه راه رفتن پیش شوهرم انگار واقعن تو خواب میدیدم با هم سوار ماشین شدیم تو آینه یکم رژ لب قرمزمو پررنگ کردم دستم تو ماشین همش سر کیرش بود وقتی برگشتیم شبو تا صبح با لباس عروس تو بغلش بودم.
نوشته: نسترن
@dastankadhi
نوشته: نسترن
@dastankadhi
زیر خواب برادر زاده ی همسرم شدم
1401/03/17
#زن_شوهردار #زن_عمو #خیانت
سامان تا وارد خونه شد گفت من امروز خیلی سرم شلوغ بوده عزیزم میشه برام یه حوله بزاری رو چوب لباسیِ نزدیک حموم…
گفتم چشم و رفتم سمت کمد دیواری تا براش لباس زیر و حوله ببرم
تمام اتفاقات روز رو توی اون چند ثانیه مرور کردم خیلی جلوی خودم رو گرفته بودم تا چیزی نگم یا از حالات و رفتارم متوجه مورد عجیبی نشه
چند روز بود که تلگرامش رو هک کرده بودم و فهمیده بودم با دختر خواهر خودم که چند ماهیه طلاق گرفته و فقط 20 سالشه ریخته رو هم اما تا امروز فکر میکردم فقط چت میکنن و کصشر میگن و میزاشتم پای حشری بودن اون و هول بودن سامان
میگفتم خودشون میفهمن این کار اشتباهیه و مرد و زن متاهل نباید نفر سوم وارد رابطه کنه
حتی دیشب که داشتن قرار مکان میذاشتن فکر میکردم دارم خواب میبینم
یعنی این سامان منه که داره با خواهرزاده ی خودم بهم خیانت میکنه
گریه م گرفته بود
میتونستم تو خواب بکشمش
یا فردا سر میز صبحونه سم خورش کنم شایدم بهتر بود خودمو بکشم یا به خواهرم بگم که دختر جنده ش رو قلاده کنه
هرچی که بود نمیدونم کی خوابم برد و صبح با صدای سامان که داشت خداحافظی میکرد بیدار شدم
به خودش رسیده بود یه پیرهن سفید و شلوار کتان مشکی تنش کرده بود
با چشم نیمه خواب گفتم بهبه امروز شیک میری خبریه
+نه عزیزم یه جلسه داریم تو شرکت
تو چیزی نمیخوای
_نه مرسی خواستم پیام میدم
خب خداحافظ
درو بست و رفت
من موندم و فکر و خیال
_مگه چی کم گذاشتم براش
_به منم شماره دادن ولی هیچوقت حتی نخواستم به خیانت فکر کنم و شماره ها رو سریع مینداختم تو اولین سطل آشغال
_هفته ای چند بارم که سکس داریم و تا کم نیاره من کوتاه نمیام
داشتم همه ی این چیزا رو مرور میکردم و دوباره رفتم سراغ تلگرام
تا از در خونه خارج شده بود به فرانک پیام داده بود
_سلام نفس… صبح بخیر
+سلام خوبی صبح توم بخیر عزیزم
_امروز ساعت 10 تو آدرسی که بهت گفتم باش
+باشه عزیزم فقط بی زحمت لوکیشنش رو هم برام بفرست که با ماشین میام دیگه راحت برسم
_باشه عزیز دلم
تو چند دیقه تمام عشق چند ساله م به سامان به نفرت تبدیل شده بود
بی اختیار اشک از چشمام سرازیر شده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم
1 ساعت دیگه شوهر عزیزم با خواهر زاده ی جندم که چند ماه بود باهاش قهر بودم و بخاطر بی ادبی هاش نگاش هم نمیکردم قرار سکس داشتن و سامان اینو میدونست که من چقدر از فرانک بدم میاد و بازم منو بهش فروخت
یه نفرت واقعی تو وجودم نسبت به جفتشون شکل گرفته بود نقشه ها و کارای عجیب و غریب به ذهنم میرسید اما تصمیم گرفتم که زود تر برم به آدرس مکانشون و با چشم خودم ببینم و اگه بتونم چند تا عکس هم بگیرم
سوئیچ رو برداشتم بعد منصرف شدم اسنپ سفارش دادم
پراید سفید درخواست رو قبول کرد کنسل کردم
دوباره دوباره دوباره
بعد از 20 بار بالاخره یه تاکسی 405 درخواستم رو قبول کرد
رفتم پایین و منتظر موندم تا برسه
یه مرد 50 ساله بود
تو راه بهش گفتم من خبرنگارم و دنبال سرنخ یه کلاه برداری هستم و ازش پرسیدم میتونه تا ظهر در اختیار باشه یا نه در این بین کارت بین المللی تدریس زبانم رو نشونش دادم اونم که سواد درست درمونی نداشت از نوشته های انگلیسی روی کارت استدلال کرد و قانع شد که حتما راست میگم
و اوکی رو داد
اوضاع همونجوری که فکر میکردم پیش رفت سامان رو دوستش رسوند و فرانک با ماشین خودش به لوکیشن اومدن و چند تا عکس نصف و نیمه و یه فیلم از لحظه ای که سامان و فرانک از خونه بیرون زدن و از هم جدا شدن گرفتم و وقتی ساعت 12 تاکسی منو در خونه پیاده کرد مثل ابر بهاری داشتم گریه میکردم خودمو وسط زندگیه خاکستر شده م مید
1401/03/17
#زن_شوهردار #زن_عمو #خیانت
سامان تا وارد خونه شد گفت من امروز خیلی سرم شلوغ بوده عزیزم میشه برام یه حوله بزاری رو چوب لباسیِ نزدیک حموم…
گفتم چشم و رفتم سمت کمد دیواری تا براش لباس زیر و حوله ببرم
تمام اتفاقات روز رو توی اون چند ثانیه مرور کردم خیلی جلوی خودم رو گرفته بودم تا چیزی نگم یا از حالات و رفتارم متوجه مورد عجیبی نشه
چند روز بود که تلگرامش رو هک کرده بودم و فهمیده بودم با دختر خواهر خودم که چند ماهیه طلاق گرفته و فقط 20 سالشه ریخته رو هم اما تا امروز فکر میکردم فقط چت میکنن و کصشر میگن و میزاشتم پای حشری بودن اون و هول بودن سامان
میگفتم خودشون میفهمن این کار اشتباهیه و مرد و زن متاهل نباید نفر سوم وارد رابطه کنه
حتی دیشب که داشتن قرار مکان میذاشتن فکر میکردم دارم خواب میبینم
یعنی این سامان منه که داره با خواهرزاده ی خودم بهم خیانت میکنه
گریه م گرفته بود
میتونستم تو خواب بکشمش
یا فردا سر میز صبحونه سم خورش کنم شایدم بهتر بود خودمو بکشم یا به خواهرم بگم که دختر جنده ش رو قلاده کنه
هرچی که بود نمیدونم کی خوابم برد و صبح با صدای سامان که داشت خداحافظی میکرد بیدار شدم
به خودش رسیده بود یه پیرهن سفید و شلوار کتان مشکی تنش کرده بود
با چشم نیمه خواب گفتم بهبه امروز شیک میری خبریه
+نه عزیزم یه جلسه داریم تو شرکت
تو چیزی نمیخوای
_نه مرسی خواستم پیام میدم
خب خداحافظ
درو بست و رفت
من موندم و فکر و خیال
_مگه چی کم گذاشتم براش
_به منم شماره دادن ولی هیچوقت حتی نخواستم به خیانت فکر کنم و شماره ها رو سریع مینداختم تو اولین سطل آشغال
_هفته ای چند بارم که سکس داریم و تا کم نیاره من کوتاه نمیام
داشتم همه ی این چیزا رو مرور میکردم و دوباره رفتم سراغ تلگرام
تا از در خونه خارج شده بود به فرانک پیام داده بود
_سلام نفس… صبح بخیر
+سلام خوبی صبح توم بخیر عزیزم
_امروز ساعت 10 تو آدرسی که بهت گفتم باش
+باشه عزیزم فقط بی زحمت لوکیشنش رو هم برام بفرست که با ماشین میام دیگه راحت برسم
_باشه عزیز دلم
تو چند دیقه تمام عشق چند ساله م به سامان به نفرت تبدیل شده بود
بی اختیار اشک از چشمام سرازیر شده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم
1 ساعت دیگه شوهر عزیزم با خواهر زاده ی جندم که چند ماه بود باهاش قهر بودم و بخاطر بی ادبی هاش نگاش هم نمیکردم قرار سکس داشتن و سامان اینو میدونست که من چقدر از فرانک بدم میاد و بازم منو بهش فروخت
یه نفرت واقعی تو وجودم نسبت به جفتشون شکل گرفته بود نقشه ها و کارای عجیب و غریب به ذهنم میرسید اما تصمیم گرفتم که زود تر برم به آدرس مکانشون و با چشم خودم ببینم و اگه بتونم چند تا عکس هم بگیرم
سوئیچ رو برداشتم بعد منصرف شدم اسنپ سفارش دادم
پراید سفید درخواست رو قبول کرد کنسل کردم
دوباره دوباره دوباره
بعد از 20 بار بالاخره یه تاکسی 405 درخواستم رو قبول کرد
رفتم پایین و منتظر موندم تا برسه
یه مرد 50 ساله بود
تو راه بهش گفتم من خبرنگارم و دنبال سرنخ یه کلاه برداری هستم و ازش پرسیدم میتونه تا ظهر در اختیار باشه یا نه در این بین کارت بین المللی تدریس زبانم رو نشونش دادم اونم که سواد درست درمونی نداشت از نوشته های انگلیسی روی کارت استدلال کرد و قانع شد که حتما راست میگم
و اوکی رو داد
اوضاع همونجوری که فکر میکردم پیش رفت سامان رو دوستش رسوند و فرانک با ماشین خودش به لوکیشن اومدن و چند تا عکس نصف و نیمه و یه فیلم از لحظه ای که سامان و فرانک از خونه بیرون زدن و از هم جدا شدن گرفتم و وقتی ساعت 12 تاکسی منو در خونه پیاده کرد مثل ابر بهاری داشتم گریه میکردم خودمو وسط زندگیه خاکستر شده م مید
یدم
دیگه تا غروب تونسته بودم به افکارم مسلط بشم و آروم به نظر بیام
سامان اومد و رفت تو حموم
از حموم که بیرون اومد گفت لیلا جان قسمت جدید پیکی بلایندرز اومده تو شرکت دانلودش کردم حوصله داری ببینیم
یه لبخند زدم و گفتم آره چرا که نه عزیزم
اگر چشماش قابلیت دیدن درونم رو داشت میفهمید که پشت اون عزیزم یه دنیا خشم و نفرت و انتقام خوابیده
شام رو کشیدم و یه سفره ی کوچیک بردم نزدیک tvپهن کردم و سامان هم فیلم رو پلی کرد
داشتم فیلم رو میدیم که یه دیالوگ مثل جرقه ی اتصال سه فاز تمام سلول های بدنم رو بیدار کرد
_اونجا بود که رئیس گروه بیلی بویز بعد از ترکیدن نارنجکه آرتور تو چند قدمیش با خودش زمزمه کرد :توماس شلبی، اگر جنگ میخوای پس جنگ رو به دست میاری
تو ذهنم زمزمه کردم
سامان اگر خیانت میخوای پس خیانت رو به دست میاری…
از فرداش تمام فکر و ذکرم شده بود تلافی کاری که سامان با من کرده بود
تلگرامش رو از رو گوشیم پاک کردم چون دیگه برام اهمیتی نداشت چند بار دیگه قراره با هم باشن
تصمیم گرفته بودم دردی که وارد قلبم کرده رو تسکین بدم
نه روانشناس و نه طلاق و نه حتی رسوا کردنش اندازه ی یه خیانت منو آروم نمیکرد و زخمم رو التیام نمیداد
تا چند شب بعدش تقریبا تصمیم گرفته بودم که چیکار کنم و از کجا شروع کنم
سامان یه برادر زاده داره
تقریبا 24 ساله، تمام عمرش توی زمین چمن بوده و هیکل خوش فرمی داره مثل همه ی پسرای دیگه دوس دختر هم داره و اتفاقا چند بار عکسشو نشونم داده بود
یه شب بهش پیام دادم سلام میلاد جان چطوری
+سلام زن عمو ممنونم شما خوبی؟ عمو خوبه؟
_مرسی عزیزم مام خوبیم
میخواستم ببینم کسی رو میشناسی تعمیرات باند و اسپیکر بلد باشه
این اسپیکر ما خراب شده موقع کم و زیاد کردن ولوم قطع میشه
(میدونستم اگه اینو بگم، احتمالا میگه خودم بلدم _چون چند وقتی توی مغازه ی تعمیرات سیستم صوتی و تصویری کار کرده)
_زنعمو اجازه بدین خودم ببینم اگر بلد نبودم میبرم میدم درست میکنن براتون فردا آماده ش کنین بیام بیارمش بازش کنم ببینم چشه
+مرسی میلاد جان به زحمت میفتی میخوای وسایلت رو بیار اینجا که دیگه هی نخوای بری و بیای
_باشه چشم اگه کار من نبود از همونجا میبرمش مغازه ی یکی از دوستام
+باشه پس، فردا منتظرم شب بخیر
_چشم شب شمام بخیر
فرداش بعد از رفتن سامان رفتم یه دوش گرفتم و بدنم رو شیو کردم و حسابی به خودم رسیدم
باید تا قبل از اومدن میلاد یه تیپ سکسی که تحریکش کنم میزدم
یه چرخی تو لباسام زدم اما چیزی که هم تحریک کننده باش هم خیلی ضایع نباشه پیدا نکردم
خلاصه یه دامن زرشکی مخملی داشتم که قدش تا زیر زانوم بود پوشیدم و زیرش هم بجز شُرت چیزی نپوشیدم
امیدوار بودم با برجستگی ها ی ورزشکاری سفیدی پاهام و ناخن های لاک زده م بتونم میلاد رو تحریک کنم
یه تاپ سورمه ای خیلی جذب هم برای بالا تنه م انتخاب کردم که سینه هامو حسابی به چشم بیاره
تقریبا ساعت 10 بود و آماده بودم و میلاد هنوز نیومده بود چند دیقه بعد آیفون رو زد و درو براش باز کردم تا موتورش روبیاره داخل پارکینگ و برسه بالا 3 دیقه ای وقت داشتم تا ببینم همه چیز طبق نقشه م داره پیش میره و یه مرور داشته باشم… وقتی درو براش باز کردم و منو دید جا خورد اما طبق معلوم دستشو آورد جلو و باهام دست داد و با یه حالت کنجکاوانه ای پرسید
_زنعمو مهمون دارین
+نه عزیزم دوستم اینجا بود چند دقیقه ای میشه که رفته
_آها خوب شد زود تر نیومدم محفلتون رو خراب کنم
+خندیدم و گفتم نه اختیار داری
نگاه های ریز میلاد رو روی پاهای لختم حس میکردم
و یه لبخند رضایت ازینکه مرحله ی اول خوب
دیگه تا غروب تونسته بودم به افکارم مسلط بشم و آروم به نظر بیام
سامان اومد و رفت تو حموم
از حموم که بیرون اومد گفت لیلا جان قسمت جدید پیکی بلایندرز اومده تو شرکت دانلودش کردم حوصله داری ببینیم
یه لبخند زدم و گفتم آره چرا که نه عزیزم
اگر چشماش قابلیت دیدن درونم رو داشت میفهمید که پشت اون عزیزم یه دنیا خشم و نفرت و انتقام خوابیده
شام رو کشیدم و یه سفره ی کوچیک بردم نزدیک tvپهن کردم و سامان هم فیلم رو پلی کرد
داشتم فیلم رو میدیم که یه دیالوگ مثل جرقه ی اتصال سه فاز تمام سلول های بدنم رو بیدار کرد
_اونجا بود که رئیس گروه بیلی بویز بعد از ترکیدن نارنجکه آرتور تو چند قدمیش با خودش زمزمه کرد :توماس شلبی، اگر جنگ میخوای پس جنگ رو به دست میاری
تو ذهنم زمزمه کردم
سامان اگر خیانت میخوای پس خیانت رو به دست میاری…
از فرداش تمام فکر و ذکرم شده بود تلافی کاری که سامان با من کرده بود
تلگرامش رو از رو گوشیم پاک کردم چون دیگه برام اهمیتی نداشت چند بار دیگه قراره با هم باشن
تصمیم گرفته بودم دردی که وارد قلبم کرده رو تسکین بدم
نه روانشناس و نه طلاق و نه حتی رسوا کردنش اندازه ی یه خیانت منو آروم نمیکرد و زخمم رو التیام نمیداد
تا چند شب بعدش تقریبا تصمیم گرفته بودم که چیکار کنم و از کجا شروع کنم
سامان یه برادر زاده داره
تقریبا 24 ساله، تمام عمرش توی زمین چمن بوده و هیکل خوش فرمی داره مثل همه ی پسرای دیگه دوس دختر هم داره و اتفاقا چند بار عکسشو نشونم داده بود
یه شب بهش پیام دادم سلام میلاد جان چطوری
+سلام زن عمو ممنونم شما خوبی؟ عمو خوبه؟
_مرسی عزیزم مام خوبیم
میخواستم ببینم کسی رو میشناسی تعمیرات باند و اسپیکر بلد باشه
این اسپیکر ما خراب شده موقع کم و زیاد کردن ولوم قطع میشه
(میدونستم اگه اینو بگم، احتمالا میگه خودم بلدم _چون چند وقتی توی مغازه ی تعمیرات سیستم صوتی و تصویری کار کرده)
_زنعمو اجازه بدین خودم ببینم اگر بلد نبودم میبرم میدم درست میکنن براتون فردا آماده ش کنین بیام بیارمش بازش کنم ببینم چشه
+مرسی میلاد جان به زحمت میفتی میخوای وسایلت رو بیار اینجا که دیگه هی نخوای بری و بیای
_باشه چشم اگه کار من نبود از همونجا میبرمش مغازه ی یکی از دوستام
+باشه پس، فردا منتظرم شب بخیر
_چشم شب شمام بخیر
فرداش بعد از رفتن سامان رفتم یه دوش گرفتم و بدنم رو شیو کردم و حسابی به خودم رسیدم
باید تا قبل از اومدن میلاد یه تیپ سکسی که تحریکش کنم میزدم
یه چرخی تو لباسام زدم اما چیزی که هم تحریک کننده باش هم خیلی ضایع نباشه پیدا نکردم
خلاصه یه دامن زرشکی مخملی داشتم که قدش تا زیر زانوم بود پوشیدم و زیرش هم بجز شُرت چیزی نپوشیدم
امیدوار بودم با برجستگی ها ی ورزشکاری سفیدی پاهام و ناخن های لاک زده م بتونم میلاد رو تحریک کنم
یه تاپ سورمه ای خیلی جذب هم برای بالا تنه م انتخاب کردم که سینه هامو حسابی به چشم بیاره
تقریبا ساعت 10 بود و آماده بودم و میلاد هنوز نیومده بود چند دیقه بعد آیفون رو زد و درو براش باز کردم تا موتورش روبیاره داخل پارکینگ و برسه بالا 3 دیقه ای وقت داشتم تا ببینم همه چیز طبق نقشه م داره پیش میره و یه مرور داشته باشم… وقتی درو براش باز کردم و منو دید جا خورد اما طبق معلوم دستشو آورد جلو و باهام دست داد و با یه حالت کنجکاوانه ای پرسید
_زنعمو مهمون دارین
+نه عزیزم دوستم اینجا بود چند دقیقه ای میشه که رفته
_آها خوب شد زود تر نیومدم محفلتون رو خراب کنم
+خندیدم و گفتم نه اختیار داری
نگاه های ریز میلاد رو روی پاهای لختم حس میکردم
و یه لبخند رضایت ازینکه مرحله ی اول خوب
پیش رفته رو لبم بود
دعوتش کردم بشینه رو مبل تا براش چای بیارم و اونم نشست و همچنان هر فرصتی گیر میآورد سینه ها و پاهام رو دید میزد و اما هنوز اثری بین پاهاش نمیدیدم
حین خوردن چای گفت زنعمو این اسپیکر کجاست یه نگاه بهش بندازم
گفتم توی اتاق ته راهرو هست تا تو چای میخوری برات میارمش
بلند شدم و به طرف اتاق حرکت کردم اما میدونستم که میلاد نگاش به باسن و ساق پامه و داره میخوره منو بخاطر همین تا تونستم آروم رفتم تا بیشتر تحریکش کنم
تو اتاق که رسیدم بعد از چند لحظه بلند داد زدم آیییییییییی آخ کمرم
یهو میلاد بدو بدو اومد سمت اتاق و گفت چی شد با یه حالت که انگاری درد دارم گفتم اومدم باند رو بلند کنم کمرم یه تیر وحشتناک کشید
گفت شما ک نباید اینو بلند کنین این حد اقل 30 کیلو هست
واسه منم سنگینه چ برسه به شما
دستمو دراز کردم تا کمکم بده بلند بشم اونم دستمو گرفت و بلندم کرد
حین بلند شدن نگاهم بین پاهاش افتاد که حسابی باد کرده بود و از روی شلوار جینش میشد راحت فهمید که چ خبره
خودمو بهش نزدیک کردم گفتم میلاد کمکم کن برم رو کاناپه
یکم دراز بکشم خوب میشم
میلاد هم که انگاری لاتاری برنده شده با یه چشم حتما دستشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و منم خودمو بهش تکیه دادم و آروم آروم به سمت پذیرایی رفتیم توی راهرویی که اتاق ها و سرویس قرار داشت فضا کمتر بود و دستشو ناخود آگاه از کمرم بالا تر آورد طوری که نوک انگشتاش مماس با سینه هام بود منم سعی میکردم بیشتر خودمو بهش بمالم تا تحریک شه
به کاناپه ک رسیدیم آروم منو نشوند و خودش هم رفت دنبال درست کردن باند تا بیارتش و دست به کار بشه
وقتی شروع کرد با هر پیچ که باز میکرد یه دیدی هم با پاها و سینه های من میزد که حالا دیگه آروم دراز کشیدم بودم و ادای کسایی که درد دارن رو در میآوردم
گاهی که جا به جا میشد یا بلند میشد میتونستم باد کردگی زیر شلوارش رو ببینم
باید کاری میکردم قبل از اینکه شهوت از سرش بپره
این بچه مثبت تر از این حرفا بود ک آمار دادن منو بفهمه…
کمی آه و ناله کردم و ابراز درد کردم که میلاد گفت زنعمو میخوای ببرمت دکتر
گفتم نه عزیزم خوب میشم
غروب عموت بیاد یکم ماساژش بده خوب میشم
یهو میلاد گفت اگه مشکلی نیست میخوای من ماساژتون بدم درد نکشین
گفتم مرسی عزیزم تو رو به زحمت نمیندازم بیشتر از این
_نه چه زحمتی زنعمو
بلند شد و اومد سمتم و کنارم روی زمین نشست
منم دمر شدم و با دستم بهش گفتم کجا درد میکنه
شروع کرد مالیدن کمرم و خودشو هم آروم به مبل میمالید
این کارش منو به اوج شهوت رسوند بهش گفتم لطفا یکم تاپمو بده بالا قشنگ ماساژ بده اونجا رو
میلادم گفت باشه و اومد رو کاناپه یه پاش رو وسط پاهام و یکی دیگه رو کنار پاهام گذاشت و تاپمو تا نزدیکی بند سوتینم بالا داد و شروع کرد به مالیدن کمرم
لرزش دستشو به وضوح حس میکردم
اصلا تعادل حسی نداشت و در آستانه ی انفجار بود و این همون چیزی بود که من براش برنامه ریزی کرده بودم
که به جایی از جنون برسونمش که دیگه بدنش از مغزش دستور نگیره بلکه همه چی از کیرش دستور بگیره
از طرفی کنجکاو بودم ببینم حالا که شرایطو براش آماده کردم چیکار میکنه
اصلا عرضه ی کردن زنعموش رو داره وقتی که همه جوره داره بهش پا میده یا نه
اون پایی که وسط بود رو گذاشت کنار م و پاهام کامل بین پاهاش قرار گرفته بودن
منم با هر مالیدن فقط میگفتم ٱخیش، مرسی میلاد جان
آخيش مرسی عزیزم
دستشو بالا آورد و میبرد زیر تاپم تا بالا تر از خط سوتینم
یهو بهم گفت زنعمو میخواین لباستون رو در بیارم قشنگ ماساژتون بدم منم گفتم آره عزیزم مرسی
شهامتش ب
دعوتش کردم بشینه رو مبل تا براش چای بیارم و اونم نشست و همچنان هر فرصتی گیر میآورد سینه ها و پاهام رو دید میزد و اما هنوز اثری بین پاهاش نمیدیدم
حین خوردن چای گفت زنعمو این اسپیکر کجاست یه نگاه بهش بندازم
گفتم توی اتاق ته راهرو هست تا تو چای میخوری برات میارمش
بلند شدم و به طرف اتاق حرکت کردم اما میدونستم که میلاد نگاش به باسن و ساق پامه و داره میخوره منو بخاطر همین تا تونستم آروم رفتم تا بیشتر تحریکش کنم
تو اتاق که رسیدم بعد از چند لحظه بلند داد زدم آیییییییییی آخ کمرم
یهو میلاد بدو بدو اومد سمت اتاق و گفت چی شد با یه حالت که انگاری درد دارم گفتم اومدم باند رو بلند کنم کمرم یه تیر وحشتناک کشید
گفت شما ک نباید اینو بلند کنین این حد اقل 30 کیلو هست
واسه منم سنگینه چ برسه به شما
دستمو دراز کردم تا کمکم بده بلند بشم اونم دستمو گرفت و بلندم کرد
حین بلند شدن نگاهم بین پاهاش افتاد که حسابی باد کرده بود و از روی شلوار جینش میشد راحت فهمید که چ خبره
خودمو بهش نزدیک کردم گفتم میلاد کمکم کن برم رو کاناپه
یکم دراز بکشم خوب میشم
میلاد هم که انگاری لاتاری برنده شده با یه چشم حتما دستشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و منم خودمو بهش تکیه دادم و آروم آروم به سمت پذیرایی رفتیم توی راهرویی که اتاق ها و سرویس قرار داشت فضا کمتر بود و دستشو ناخود آگاه از کمرم بالا تر آورد طوری که نوک انگشتاش مماس با سینه هام بود منم سعی میکردم بیشتر خودمو بهش بمالم تا تحریک شه
به کاناپه ک رسیدیم آروم منو نشوند و خودش هم رفت دنبال درست کردن باند تا بیارتش و دست به کار بشه
وقتی شروع کرد با هر پیچ که باز میکرد یه دیدی هم با پاها و سینه های من میزد که حالا دیگه آروم دراز کشیدم بودم و ادای کسایی که درد دارن رو در میآوردم
گاهی که جا به جا میشد یا بلند میشد میتونستم باد کردگی زیر شلوارش رو ببینم
باید کاری میکردم قبل از اینکه شهوت از سرش بپره
این بچه مثبت تر از این حرفا بود ک آمار دادن منو بفهمه…
کمی آه و ناله کردم و ابراز درد کردم که میلاد گفت زنعمو میخوای ببرمت دکتر
گفتم نه عزیزم خوب میشم
غروب عموت بیاد یکم ماساژش بده خوب میشم
یهو میلاد گفت اگه مشکلی نیست میخوای من ماساژتون بدم درد نکشین
گفتم مرسی عزیزم تو رو به زحمت نمیندازم بیشتر از این
_نه چه زحمتی زنعمو
بلند شد و اومد سمتم و کنارم روی زمین نشست
منم دمر شدم و با دستم بهش گفتم کجا درد میکنه
شروع کرد مالیدن کمرم و خودشو هم آروم به مبل میمالید
این کارش منو به اوج شهوت رسوند بهش گفتم لطفا یکم تاپمو بده بالا قشنگ ماساژ بده اونجا رو
میلادم گفت باشه و اومد رو کاناپه یه پاش رو وسط پاهام و یکی دیگه رو کنار پاهام گذاشت و تاپمو تا نزدیکی بند سوتینم بالا داد و شروع کرد به مالیدن کمرم
لرزش دستشو به وضوح حس میکردم
اصلا تعادل حسی نداشت و در آستانه ی انفجار بود و این همون چیزی بود که من براش برنامه ریزی کرده بودم
که به جایی از جنون برسونمش که دیگه بدنش از مغزش دستور نگیره بلکه همه چی از کیرش دستور بگیره
از طرفی کنجکاو بودم ببینم حالا که شرایطو براش آماده کردم چیکار میکنه
اصلا عرضه ی کردن زنعموش رو داره وقتی که همه جوره داره بهش پا میده یا نه
اون پایی که وسط بود رو گذاشت کنار م و پاهام کامل بین پاهاش قرار گرفته بودن
منم با هر مالیدن فقط میگفتم ٱخیش، مرسی میلاد جان
آخيش مرسی عزیزم
دستشو بالا آورد و میبرد زیر تاپم تا بالا تر از خط سوتینم
یهو بهم گفت زنعمو میخواین لباستون رو در بیارم قشنگ ماساژتون بدم منم گفتم آره عزیزم مرسی
شهامتش ب
یشتر شده بود و توی چند ثانیه لباسمو در اورد و من با سوتین دمر خوابیده بودم
دیدم قفل سوتینم رو هم باز کرد و آروم از از زیر تنم کشیدش بیرون
و منم تو اوج شهوت بودم و دیگه خودمو بهش سپرده بودم با هر کارش فقط آه میکشیدم و ازش تشکر میکردم
دستشو آروم به پهلو هام میکشید و فکر کنم فهمیده بود ک درد کمرم عملا الکی بوده
آروم دستشو کنار پهلوهام آورد و دستش به سینه هام خورد و با نوک انگشتاش کمی کناره های سینه هامو مالید
آه کشیدن و مرسی گفتن های منم جوری حشری و با اعتماد به نفسش کرده بود که گه گاهی دستشو تا روی باسنم با احتیاط میکشید و از باسن هایی که حاصل چند سال فیتنس کار کردن بودن لذت میبرد
وقتی کمی بالا تر اومد کامل کیرشو به کونم فشار داد و میتونستم حسش کنم که داره خیلی ریز از روی شلوار تلمبه میزنه
منم کونمو براش بیشتر قمبل کردم که چراغ سبزی نشون داده باشم
دیگه کمرو شونه هام رو ول کرده بود و عملا فقط داشت باسنمو میمالید اما جرات حرکت آخر رو نداشت
خودم آروم گفتم میلاد جان دامنم رو بکش پایین تر
گفت باشه زنعمو و زیپ کناری دامن رو باز کرد و با کمک خورم دامنم رو در آورد و شروع کرد به مالیدن باسن سفید و گوشتیه من،،، آب کسم راه گرفته بود و کامل شرتمو خیس کرده بود میلاد هم با هر بار نوازش و مالیدن باسنم سعی میکرد دستشو به داخل چاک باسنم و مشخصا به سوراخ کونم برسونه و کم کم داشت شرتمو هم از پام در میآورد و وقتی ک دید من چیزی نمیگم و آه میکشم کامل از پام در آوردش و یه دستی به کص و کونم کشید صدای باز کردن کمربند و در آوردن شلوار خودش رو هم میتونستم بشنوم
وقتی شلوار و شورتش رو درآورد دوباره اومد روی بالای رون پام نشستم و کیرشو که میتونستم حس کنم از کیر سامان بزرگتر و کلفت تره بین چاک باسنم قرار داد و داشت به زنعموش لاپایی میزد
آروم سر کیرشو به کص تپلم میکشید و منم آه ناله م کل خونه رو گرفته بود
با تکون دادن کونم بهش فهموندم که بزاره توش و اونم پیام منو دریافت کرد و سر گرد و کلفت کیرشو با زور وارد کص تنگم کرد و من دوباره یه آه بلندی کشیدم
سانت به سانت کیرش داشت وارد وجودم میشد و تمام درد ها و نفرت هامو التیام میداد با عبور آخرین میلی متر ها ی کیرش از کصم و خوردن خایه هاش به نوک انگشتام فهمیدم که این آخرشه و منتظر بودم میلاد تلمبه زدن و کردن کصم رو شروع کنه
روم دراز کشید و لبشو به گردنم رسوند با ناله های خفيف شروع کرد به کردن و تلمبه زدن تو کص زنعموش
منم ناله میکردم و ازش میخواستم ک ادامه بده
لباشو به گردنم رسوند و همزمان در حال تلمبه زدن بود و بعد از دو دیقه با یه لرزش کیرشو بیرون کشید و تمام آبش رو روی باسنم خالی کرد،در حالی که من قبل از اون به ارگاسم رسیده بودم…
نوشته: لیلام
@dastankadhi
دیدم قفل سوتینم رو هم باز کرد و آروم از از زیر تنم کشیدش بیرون
و منم تو اوج شهوت بودم و دیگه خودمو بهش سپرده بودم با هر کارش فقط آه میکشیدم و ازش تشکر میکردم
دستشو آروم به پهلو هام میکشید و فکر کنم فهمیده بود ک درد کمرم عملا الکی بوده
آروم دستشو کنار پهلوهام آورد و دستش به سینه هام خورد و با نوک انگشتاش کمی کناره های سینه هامو مالید
آه کشیدن و مرسی گفتن های منم جوری حشری و با اعتماد به نفسش کرده بود که گه گاهی دستشو تا روی باسنم با احتیاط میکشید و از باسن هایی که حاصل چند سال فیتنس کار کردن بودن لذت میبرد
وقتی کمی بالا تر اومد کامل کیرشو به کونم فشار داد و میتونستم حسش کنم که داره خیلی ریز از روی شلوار تلمبه میزنه
منم کونمو براش بیشتر قمبل کردم که چراغ سبزی نشون داده باشم
دیگه کمرو شونه هام رو ول کرده بود و عملا فقط داشت باسنمو میمالید اما جرات حرکت آخر رو نداشت
خودم آروم گفتم میلاد جان دامنم رو بکش پایین تر
گفت باشه زنعمو و زیپ کناری دامن رو باز کرد و با کمک خورم دامنم رو در آورد و شروع کرد به مالیدن باسن سفید و گوشتیه من،،، آب کسم راه گرفته بود و کامل شرتمو خیس کرده بود میلاد هم با هر بار نوازش و مالیدن باسنم سعی میکرد دستشو به داخل چاک باسنم و مشخصا به سوراخ کونم برسونه و کم کم داشت شرتمو هم از پام در میآورد و وقتی ک دید من چیزی نمیگم و آه میکشم کامل از پام در آوردش و یه دستی به کص و کونم کشید صدای باز کردن کمربند و در آوردن شلوار خودش رو هم میتونستم بشنوم
وقتی شلوار و شورتش رو درآورد دوباره اومد روی بالای رون پام نشستم و کیرشو که میتونستم حس کنم از کیر سامان بزرگتر و کلفت تره بین چاک باسنم قرار داد و داشت به زنعموش لاپایی میزد
آروم سر کیرشو به کص تپلم میکشید و منم آه ناله م کل خونه رو گرفته بود
با تکون دادن کونم بهش فهموندم که بزاره توش و اونم پیام منو دریافت کرد و سر گرد و کلفت کیرشو با زور وارد کص تنگم کرد و من دوباره یه آه بلندی کشیدم
سانت به سانت کیرش داشت وارد وجودم میشد و تمام درد ها و نفرت هامو التیام میداد با عبور آخرین میلی متر ها ی کیرش از کصم و خوردن خایه هاش به نوک انگشتام فهمیدم که این آخرشه و منتظر بودم میلاد تلمبه زدن و کردن کصم رو شروع کنه
روم دراز کشید و لبشو به گردنم رسوند با ناله های خفيف شروع کرد به کردن و تلمبه زدن تو کص زنعموش
منم ناله میکردم و ازش میخواستم ک ادامه بده
لباشو به گردنم رسوند و همزمان در حال تلمبه زدن بود و بعد از دو دیقه با یه لرزش کیرشو بیرون کشید و تمام آبش رو روی باسنم خالی کرد،در حالی که من قبل از اون به ارگاسم رسیده بودم…
نوشته: لیلام
@dastankadhi
من و همسرم شیما و تجربه یه لذت متفاوت
1401/03/17
#همسر #بیغیرتی
سلام شروین هستم
اولین سکس واسه من تو سن 15 سالگی اتفاق افتاد،کلاس زبان میرفتم پیش یه خانوم حدودا 35 ساله، تقریبا هفته ای دو جلسه.معلم زبانم خیلی باهام خوب بود همیشه کلاس یک ساعته رو دوساعت طولش میداد و انواع پذیرایی رو از من میکرد، کلاس بیشتر جنبه فان و تفریح برام داشت،اوایل لباسی که میپوشید یه شلوار با یه پیراهن آستین بلند بود، بعد به مرور زمان لباسش آزادتر و بازتر شد.خب از اولین سکس بگم براتون، ساعت 6 رفتم خونه لیلا با کمی تاخیر در رو باز کرد، از پله ها رفتم بالا به در ورودی رسیدم رفتم داخل،معمولا میومد استقبال!!! رفتم تو همون اتاقی که همیشه تدریس میکرد، بعداز یک دقیقه با چادر و چهره هیجان زده اومد داخل و بهم گفت سعید جان 5 دقیقه دیگه میام، یکم کار خصوصی دارم و با یه چشمک زدن رفت!تو کسری از ثانیه کیرم بلند شد، اصلا نمیدونم چی شد، یه حس غریبی رو تجربه میکردم. در اتاق باز بود اومدم بیرون دیدم یه صداهایی میاد آه،محکمتر، سعید نشنوه، فقط تندتر بکن…کنجکاوی همراه با استرس شدید منو به سمت اتاق مجاور برد، دراتاق باز بود رفتم جلوتر و برای اولین بار تو زندگیم یه صحنه ای رودیدم که نمیدونستم باید چه کار کنم.لیلا رو کیر یه نفر نشسته بود(که بعد فهمیدم شوهرش بود)و داشت بالا پایین میرفت، اونم با نگاه کردن تو چشمای من، شوهرش گفت بیا داخل از جلو نگاه کن، رفتم جلو و اونارو تماشا میکردم،لیلا بهم گفت لباستو در بیار و لخت شو، گفتم نه میخوام برم خونه، که یهو شوهرش از تخت اومد پایین و بهم گفت یا لباستو خودت دربیار یا من به زور در میارم.تا گفتم من در نمیارم یهو محکم زد تو گوشم و بدون فوت وقت لباسمو در آورد.از شوک سیلی که بهم زد کیر سیخ شدم کاملا خوابید، هنگ کرده و بهت زده داشتم نگاش میکردم لیلا از تخت اومد پایین و کیرمو انداخت تو دهنش، همینجوری که داشت واسم ساک میزد شوهرش که اسمش حمید بود اومد از پشت کیرشو چسبوند به من.گفتم نکن اینکارو خوشم نمیاد، بهم گفت یه بار دیگه اعتراض کنی جوری میزنمت که…فهمیدم فقط باید اطاعت کنم چون مشخص بود حالت طبیعی ندارن، یه دودقیقه به همین شکل گذشت، کیرم کاملا شق شده بود لیلا بهم گفت حالا باید بندازی تو کوسم،بلدی؟ منم که دیگه شرایط بهم غلبه کرده بود کیرمو تنظیم کردم وانداختم تو کوسش، اولین تلمبه های زندگیمو میزدم، خیلی با ضرباهنگ منظمی اینکارو میکردم عجب حس بینظیری بود، تو اوج لذت بودم که حمید گفت بسه دیگه حالا باید کیر منو بخوری!!! به ناچار کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن، هر جا دندونم به کیرش برخورد میکرد محکم با دست میزد تو سرم، خلاصه اینقدر ساک زدم تا ولم کرد، نوبت من بود که زنشو بکنم، لیلا برگشت با استایل داگی رو تخت نشست منم کیرمو به آرومی هل دادم تو کوسش، دو دقیقه نشد که آبم اومد و همش تو کوسش خالی شد.بلند شدم از تخت اومدم پایین تا حمیدم کارشو تموم کنه، بعد از اینکه آب حمید اومد من لباسمو پوشیدم و رفتم تو حال نشستم. حمیدو لیلا اومدن کنارم نشستن و بهم گفتن دوست داشتی؟ منم که واقعا لذت برده بودم جواب مثبت دادم و این شد شروع سکس های من با لیلا.
تقریبا یکسال این داستان ادامه داشت تا اینکه حمید و لیلا از ایران رفتن.منم درسمو خوندم و رفتم دانشگاه، تو دانشگاه با شیما آشنا شدم و باهاش بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردم.از شیما بگم که مربی رقص زومبا بود و قبل از من بااطلاع مادرش با دوست پسرش شش سال تو یه خونه زندگی کردن. از اونجایی که پدرش فوت شده بود و تک فرزند بود مادرش خیلی بهش گیر نمیداد(البته بعدها متوجه شدم که مادرش از خداش بود شی
1401/03/17
#همسر #بیغیرتی
سلام شروین هستم
اولین سکس واسه من تو سن 15 سالگی اتفاق افتاد،کلاس زبان میرفتم پیش یه خانوم حدودا 35 ساله، تقریبا هفته ای دو جلسه.معلم زبانم خیلی باهام خوب بود همیشه کلاس یک ساعته رو دوساعت طولش میداد و انواع پذیرایی رو از من میکرد، کلاس بیشتر جنبه فان و تفریح برام داشت،اوایل لباسی که میپوشید یه شلوار با یه پیراهن آستین بلند بود، بعد به مرور زمان لباسش آزادتر و بازتر شد.خب از اولین سکس بگم براتون، ساعت 6 رفتم خونه لیلا با کمی تاخیر در رو باز کرد، از پله ها رفتم بالا به در ورودی رسیدم رفتم داخل،معمولا میومد استقبال!!! رفتم تو همون اتاقی که همیشه تدریس میکرد، بعداز یک دقیقه با چادر و چهره هیجان زده اومد داخل و بهم گفت سعید جان 5 دقیقه دیگه میام، یکم کار خصوصی دارم و با یه چشمک زدن رفت!تو کسری از ثانیه کیرم بلند شد، اصلا نمیدونم چی شد، یه حس غریبی رو تجربه میکردم. در اتاق باز بود اومدم بیرون دیدم یه صداهایی میاد آه،محکمتر، سعید نشنوه، فقط تندتر بکن…کنجکاوی همراه با استرس شدید منو به سمت اتاق مجاور برد، دراتاق باز بود رفتم جلوتر و برای اولین بار تو زندگیم یه صحنه ای رودیدم که نمیدونستم باید چه کار کنم.لیلا رو کیر یه نفر نشسته بود(که بعد فهمیدم شوهرش بود)و داشت بالا پایین میرفت، اونم با نگاه کردن تو چشمای من، شوهرش گفت بیا داخل از جلو نگاه کن، رفتم جلو و اونارو تماشا میکردم،لیلا بهم گفت لباستو در بیار و لخت شو، گفتم نه میخوام برم خونه، که یهو شوهرش از تخت اومد پایین و بهم گفت یا لباستو خودت دربیار یا من به زور در میارم.تا گفتم من در نمیارم یهو محکم زد تو گوشم و بدون فوت وقت لباسمو در آورد.از شوک سیلی که بهم زد کیر سیخ شدم کاملا خوابید، هنگ کرده و بهت زده داشتم نگاش میکردم لیلا از تخت اومد پایین و کیرمو انداخت تو دهنش، همینجوری که داشت واسم ساک میزد شوهرش که اسمش حمید بود اومد از پشت کیرشو چسبوند به من.گفتم نکن اینکارو خوشم نمیاد، بهم گفت یه بار دیگه اعتراض کنی جوری میزنمت که…فهمیدم فقط باید اطاعت کنم چون مشخص بود حالت طبیعی ندارن، یه دودقیقه به همین شکل گذشت، کیرم کاملا شق شده بود لیلا بهم گفت حالا باید بندازی تو کوسم،بلدی؟ منم که دیگه شرایط بهم غلبه کرده بود کیرمو تنظیم کردم وانداختم تو کوسش، اولین تلمبه های زندگیمو میزدم، خیلی با ضرباهنگ منظمی اینکارو میکردم عجب حس بینظیری بود، تو اوج لذت بودم که حمید گفت بسه دیگه حالا باید کیر منو بخوری!!! به ناچار کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن، هر جا دندونم به کیرش برخورد میکرد محکم با دست میزد تو سرم، خلاصه اینقدر ساک زدم تا ولم کرد، نوبت من بود که زنشو بکنم، لیلا برگشت با استایل داگی رو تخت نشست منم کیرمو به آرومی هل دادم تو کوسش، دو دقیقه نشد که آبم اومد و همش تو کوسش خالی شد.بلند شدم از تخت اومدم پایین تا حمیدم کارشو تموم کنه، بعد از اینکه آب حمید اومد من لباسمو پوشیدم و رفتم تو حال نشستم. حمیدو لیلا اومدن کنارم نشستن و بهم گفتن دوست داشتی؟ منم که واقعا لذت برده بودم جواب مثبت دادم و این شد شروع سکس های من با لیلا.
تقریبا یکسال این داستان ادامه داشت تا اینکه حمید و لیلا از ایران رفتن.منم درسمو خوندم و رفتم دانشگاه، تو دانشگاه با شیما آشنا شدم و باهاش بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردم.از شیما بگم که مربی رقص زومبا بود و قبل از من بااطلاع مادرش با دوست پسرش شش سال تو یه خونه زندگی کردن. از اونجایی که پدرش فوت شده بود و تک فرزند بود مادرش خیلی بهش گیر نمیداد(البته بعدها متوجه شدم که مادرش از خداش بود شی
ما جدا زندگی کنه تا بتونه به جنده بازیاش برسه)من و شیما قبل از عروسی و تو دوران عقد خونه مادر شیما زندگی میکردیم و تقریبا یه شب در میون سکس داشتیم طوری که مادرش که اسمش مرجان بود همش باهامون شوخی میکرد و وقتی ساعت طرفای 11 شب میشد میگفت امشب از عملیات خبری نیست؟ هنوز نرفتید بخوابید؟
کلا فضای راحتی رو تجربه میکردم، شیماهم خیلی باز بود و بواسطه محیطی که بزرگ شده بود تو پوشش اصلا رعایت نمیکرد و این یه جاهایی دردسر ساز بود.
اصل داستان من و شیما
من و شیما عادت داشتیم موقعی که سکس میکنیم از خودمون فیلم بگیریم و فرداش میشستیم تماشا میکردیم.یه روز که داشتیم فیلمو میدیدیم شیما گفت کاش یه نفر از سکسمون فیلم میگرفت، این فیلمایی که از خودمون میگیریم دیگه جذاب نیست، چون دوربین ثابته و همزمان کوس و کیر مشخص نیست.گفتم فکر باحالیه ولی آدمشو نمیشه پیدا کرد جز اینکه خارج از کشور اینکارو انجام بدیم که اونم تو اون شرایط مهیا نبود.چند روز گذشت و دیگه از فکرش بیرون اومده بودیم که تا یه شب که تو اینستا بودم پدرام یکی از دوستای قدیمیم که تو کیش زندگی میکرد یه پست گذاشت، پدرام قبلا فیلم بردار و از اونجایی که کارش نگرفت رفته بود متل قو بوتیک زده بود، خلاصه بهش دایرکت دادم بعد از سلام و احوالپرسی ازش پرسیدم هنوز دوربین داری؟ گفت دارم و اینجا بعضی مواقع از عروس دومادها عکس و فیلمم میگیرم(اینم بگم من و پدرام خیلی صمیمی بودیم و تو همین دوران نوجوونی چند بار لاپایی باهاش حال کرده بودم) مشغول صحبت بودیم که خودش از واتس اپ تصویری زنگ زد گفتش داستان چیه، منم گفتن منو شیما میخوایم عکس و فیلم بگیریم و اینجا به کسی اعتماد نداریم، گفتش مگه چجور عکسو فیلم میخواین بگیرین که از عواقبش میترسین؟ گفتم هیچی بابا دوست داشتم طرف آشنا یا رفیق باشه.خلاصه صحبت به جایی رسید که قرار شد ده روز بعد من وشیما متل قو باشیم، موضوع رو به شیما گفتم و مورد استقبالش قرار گرفت.
ده روز بعد من وشیما متل قو بودیم، قبل رفتن شیما بهم گفت احتمال داره موقع سکس من وتو پدرام حرکتی بزنه؟ گفتم امکانش ضعیفه چون اگه خواست حرکتی بزنه باتوجه به اینکه من سالها سنگنوردی کار کرده بودم میزدم شلو پلش میکردم.بالاخره رسیدیم به همون ادرسی که داده بود رفتیم داخل خونه،یه خونه شیک با استخر که اصلا انتظارشو نداشتم. من و شیما رفتیم اتاق لباسمون رو عوض کنیم، شیما یه تاپ گشاد پوشید بدون سوتین و یه شلوارک جذب که قشنگ خط کوسش مشخص بود، گفتم بابا اینجوری که تابلوی اونم تو اولین برخورد، گفت پدرام که باید من و تورو لخت ببینه پس بزار چشاش از الان عادت کنه، از اتاق اومدیم بیرون همزمان پدرامم با دوتا لیوان شربت اومد سمت حال شربتو رو میز گذاشت و هر سه نشستیم رو مبل، پدرام خیلی ریلکس رفتار میکرد انتظار داشتم وقتی شیمارو تو اون لباس ببینه تعجب کنه اما بر خلاف تصورم خیلی عادی رفتار کرد. یه چند ساعتی صحبت کردیم خاطره بازی کردیم تا پدرام گفت بساط شامو محیا کنم، پیشنهاد داد با شام مشروب بخوریم که من و شیما هم اوکی دادیم،تو حین شام خوردن صحبت عکس و فیلمو پیش کشید تا بدونه دقیقا چی مد نظرمون هست، منم که تا حدودی گرم شده بودم یه راست رفتم سر اصل مطلب و بهش گفتم میخوام از سکس من و شیما فیلم بگیری ظرفیتشو داری؟که اونم خیلی عادی گفت اره بابا چرا که نه، اگه بخواین عکسم میتونم بگیرم چون چندتا مشتری داشتم که عکسای سکسی ازشون گرفتم.من و شیما اصلا به عکس فکر نکرده بودیم و واسمون جالب به نظر میومد، بهش گفتم نمونه کار داری؟گفت تو هاردم هست الان وصل میکنم به تلویزیو
کلا فضای راحتی رو تجربه میکردم، شیماهم خیلی باز بود و بواسطه محیطی که بزرگ شده بود تو پوشش اصلا رعایت نمیکرد و این یه جاهایی دردسر ساز بود.
اصل داستان من و شیما
من و شیما عادت داشتیم موقعی که سکس میکنیم از خودمون فیلم بگیریم و فرداش میشستیم تماشا میکردیم.یه روز که داشتیم فیلمو میدیدیم شیما گفت کاش یه نفر از سکسمون فیلم میگرفت، این فیلمایی که از خودمون میگیریم دیگه جذاب نیست، چون دوربین ثابته و همزمان کوس و کیر مشخص نیست.گفتم فکر باحالیه ولی آدمشو نمیشه پیدا کرد جز اینکه خارج از کشور اینکارو انجام بدیم که اونم تو اون شرایط مهیا نبود.چند روز گذشت و دیگه از فکرش بیرون اومده بودیم که تا یه شب که تو اینستا بودم پدرام یکی از دوستای قدیمیم که تو کیش زندگی میکرد یه پست گذاشت، پدرام قبلا فیلم بردار و از اونجایی که کارش نگرفت رفته بود متل قو بوتیک زده بود، خلاصه بهش دایرکت دادم بعد از سلام و احوالپرسی ازش پرسیدم هنوز دوربین داری؟ گفت دارم و اینجا بعضی مواقع از عروس دومادها عکس و فیلمم میگیرم(اینم بگم من و پدرام خیلی صمیمی بودیم و تو همین دوران نوجوونی چند بار لاپایی باهاش حال کرده بودم) مشغول صحبت بودیم که خودش از واتس اپ تصویری زنگ زد گفتش داستان چیه، منم گفتن منو شیما میخوایم عکس و فیلم بگیریم و اینجا به کسی اعتماد نداریم، گفتش مگه چجور عکسو فیلم میخواین بگیرین که از عواقبش میترسین؟ گفتم هیچی بابا دوست داشتم طرف آشنا یا رفیق باشه.خلاصه صحبت به جایی رسید که قرار شد ده روز بعد من وشیما متل قو باشیم، موضوع رو به شیما گفتم و مورد استقبالش قرار گرفت.
ده روز بعد من وشیما متل قو بودیم، قبل رفتن شیما بهم گفت احتمال داره موقع سکس من وتو پدرام حرکتی بزنه؟ گفتم امکانش ضعیفه چون اگه خواست حرکتی بزنه باتوجه به اینکه من سالها سنگنوردی کار کرده بودم میزدم شلو پلش میکردم.بالاخره رسیدیم به همون ادرسی که داده بود رفتیم داخل خونه،یه خونه شیک با استخر که اصلا انتظارشو نداشتم. من و شیما رفتیم اتاق لباسمون رو عوض کنیم، شیما یه تاپ گشاد پوشید بدون سوتین و یه شلوارک جذب که قشنگ خط کوسش مشخص بود، گفتم بابا اینجوری که تابلوی اونم تو اولین برخورد، گفت پدرام که باید من و تورو لخت ببینه پس بزار چشاش از الان عادت کنه، از اتاق اومدیم بیرون همزمان پدرامم با دوتا لیوان شربت اومد سمت حال شربتو رو میز گذاشت و هر سه نشستیم رو مبل، پدرام خیلی ریلکس رفتار میکرد انتظار داشتم وقتی شیمارو تو اون لباس ببینه تعجب کنه اما بر خلاف تصورم خیلی عادی رفتار کرد. یه چند ساعتی صحبت کردیم خاطره بازی کردیم تا پدرام گفت بساط شامو محیا کنم، پیشنهاد داد با شام مشروب بخوریم که من و شیما هم اوکی دادیم،تو حین شام خوردن صحبت عکس و فیلمو پیش کشید تا بدونه دقیقا چی مد نظرمون هست، منم که تا حدودی گرم شده بودم یه راست رفتم سر اصل مطلب و بهش گفتم میخوام از سکس من و شیما فیلم بگیری ظرفیتشو داری؟که اونم خیلی عادی گفت اره بابا چرا که نه، اگه بخواین عکسم میتونم بگیرم چون چندتا مشتری داشتم که عکسای سکسی ازشون گرفتم.من و شیما اصلا به عکس فکر نکرده بودیم و واسمون جالب به نظر میومد، بهش گفتم نمونه کار داری؟گفت تو هاردم هست الان وصل میکنم به تلویزیو