و بدنشو میخوردم و ستاره داشت از لذت به کمرش پیچ و تاب میداد.
کصش آب انداخته بود و خیس خیس بود راستش چند باری نزدیک بود کیرم بره تو کصش که یهو قضیه رو جمع کردم.
بعدش نشستم بین پاهاش کیرمو دستم گرفتم و میمالیدم بین کصش و ستاره داشت کیف میکرد.
دراز کشیدم روش و کمی کیرمو داخل کصش کردم در حد سر کیرم و خیلی کم عقب جلو کردم.
واااای چه حالی میداد دلم میخواست پرده نداشت و تا ته میکردم کصش.جفتمون داشتیم از بدن هم دیگه لذت میبردیم.
وقتی میگردمش نفساش به شماره افتاده بود و اخ و اوف هاش زیاد شده بود منم در حین سکس یسری حرفهایی که حشرش بیشتر بشه میزدم.
میگفتم
کیف میکنی؟دوست داری کیرمو.؟سکس با منو دوست داری؟
بازم زیر من میخوابی؟
کصت مال کیه؟
ستاره همشو جواب میداد میگفت کیرتو میخوام.کصم مال تواه.
منو بکن همیشه بکن.
شیطنتم گل کردگفتم اگه شوهرکنی و کصت باز بشه بازم بهم میدی؟
ستاره: وااای آره کی بهتراز تو
من: قول میدی وقتی شوهر کردی بازم به من کص و کون بدی؟
ستاره: اوووووفففف آرهههههههه فقط بکن من زیرخوابتم.
میخوام همش زیر تو باشم.
یهو تن ستاره لرزید و ارضا شد.
منم اتقدر حشری بودم که سری برش گردوندم به شکم خوابید و رفتم سراغ کون ستاره.
نشستم روی روناش با دستم لای کونش باز کردم و یکم ژل روان کننده ریختم روی سوراخ کونش با سرکیرم پخشش کردم و یذره اول لاپایی کردمش.کون گنده و سفید و خوبی داشت.
ستاره برای کون دادن هیچ مقاومتی نکرد که بگه درد داره و نمیدمو فلان و بلان.
یکم که لاپایی کردم.سر کیر مبارکمو گذاشتم روی سوراخ کون ستاره جون آروم فشار دادم تا یواش یواش سر کیرم رفت تو کونش.
یکم خودشو جا به جا کرد و درد کشید منم صبر کردم باز یواش یواش کردم داخل.در عرض یکی دو دقیقه کل کیرم تو کون دخترعمو جونم بود.
کامل روش دراز کشیدم ستاره کاملا زیر من بود کیرمم تا جایی که میشد تو کونش بود و من آروم شروع کردم تلنبه زدن تو کونش.
دستاش از پشت گرفته بودم و تمام تنم روی ستاره بود و داغی بدنمون داشت دیوانمون میکرد.و من لاله گوششو میخوردم و کیرمو تو کونش بالا پایین میکردم.ستاره هم قربون صدقم میشد.
میگفت جوووون بکن دختر عموتو.جرم بده.کیرت تو کونم.
بکن منووووو محکم بکن.
کیرت مال خودمه.تا همیشه بهت میدم.دوست دارم.عاشقتم
بکن که دارم کیف میکنم.
منم میگفتم کونت مال کیه؟
ستاره: مال تواه
زیر خواب من کیه؟
ستاره: منم منم ستاره دختر عموت.
وااااای داشتم کیف میکردم کسی که از بچگی تو کفش بودمو بارها و بارها به یادش خود ارضایی کردم حالا زیر من خوابیده.
داشت آبم میومد که سرعت تلم زدنو زیاد کردم با دستم دو لپ کونش فشار دادم و کیرم تا ته فشار دادم تمام آبمو داخل کونش خالی کردم.
و یکم روش خوابیدم و کیرمو کشیدم بیرون که اضافه های آبم از سوراخش ریخت بیرون.
خودمونو تمیز کردیم و ستاره رفت که بخوابه.
وقتی رفت بهش پیام دادم راضی بودی که کلی حال کرده بود.
بعداز اون بارها با هم سکس داشتیم.
حتی یکی پردشو زد که حالا هم از کون هم از کص میکنمش.
هنوز که هنوزه زیرم میخوابه.
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته:
@dastankadhi
کصش آب انداخته بود و خیس خیس بود راستش چند باری نزدیک بود کیرم بره تو کصش که یهو قضیه رو جمع کردم.
بعدش نشستم بین پاهاش کیرمو دستم گرفتم و میمالیدم بین کصش و ستاره داشت کیف میکرد.
دراز کشیدم روش و کمی کیرمو داخل کصش کردم در حد سر کیرم و خیلی کم عقب جلو کردم.
واااای چه حالی میداد دلم میخواست پرده نداشت و تا ته میکردم کصش.جفتمون داشتیم از بدن هم دیگه لذت میبردیم.
وقتی میگردمش نفساش به شماره افتاده بود و اخ و اوف هاش زیاد شده بود منم در حین سکس یسری حرفهایی که حشرش بیشتر بشه میزدم.
میگفتم
کیف میکنی؟دوست داری کیرمو.؟سکس با منو دوست داری؟
بازم زیر من میخوابی؟
کصت مال کیه؟
ستاره همشو جواب میداد میگفت کیرتو میخوام.کصم مال تواه.
منو بکن همیشه بکن.
شیطنتم گل کردگفتم اگه شوهرکنی و کصت باز بشه بازم بهم میدی؟
ستاره: وااای آره کی بهتراز تو
من: قول میدی وقتی شوهر کردی بازم به من کص و کون بدی؟
ستاره: اوووووفففف آرهههههههه فقط بکن من زیرخوابتم.
میخوام همش زیر تو باشم.
یهو تن ستاره لرزید و ارضا شد.
منم اتقدر حشری بودم که سری برش گردوندم به شکم خوابید و رفتم سراغ کون ستاره.
نشستم روی روناش با دستم لای کونش باز کردم و یکم ژل روان کننده ریختم روی سوراخ کونش با سرکیرم پخشش کردم و یذره اول لاپایی کردمش.کون گنده و سفید و خوبی داشت.
ستاره برای کون دادن هیچ مقاومتی نکرد که بگه درد داره و نمیدمو فلان و بلان.
یکم که لاپایی کردم.سر کیر مبارکمو گذاشتم روی سوراخ کون ستاره جون آروم فشار دادم تا یواش یواش سر کیرم رفت تو کونش.
یکم خودشو جا به جا کرد و درد کشید منم صبر کردم باز یواش یواش کردم داخل.در عرض یکی دو دقیقه کل کیرم تو کون دخترعمو جونم بود.
کامل روش دراز کشیدم ستاره کاملا زیر من بود کیرمم تا جایی که میشد تو کونش بود و من آروم شروع کردم تلنبه زدن تو کونش.
دستاش از پشت گرفته بودم و تمام تنم روی ستاره بود و داغی بدنمون داشت دیوانمون میکرد.و من لاله گوششو میخوردم و کیرمو تو کونش بالا پایین میکردم.ستاره هم قربون صدقم میشد.
میگفت جوووون بکن دختر عموتو.جرم بده.کیرت تو کونم.
بکن منووووو محکم بکن.
کیرت مال خودمه.تا همیشه بهت میدم.دوست دارم.عاشقتم
بکن که دارم کیف میکنم.
منم میگفتم کونت مال کیه؟
ستاره: مال تواه
زیر خواب من کیه؟
ستاره: منم منم ستاره دختر عموت.
وااااای داشتم کیف میکردم کسی که از بچگی تو کفش بودمو بارها و بارها به یادش خود ارضایی کردم حالا زیر من خوابیده.
داشت آبم میومد که سرعت تلم زدنو زیاد کردم با دستم دو لپ کونش فشار دادم و کیرم تا ته فشار دادم تمام آبمو داخل کونش خالی کردم.
و یکم روش خوابیدم و کیرمو کشیدم بیرون که اضافه های آبم از سوراخش ریخت بیرون.
خودمونو تمیز کردیم و ستاره رفت که بخوابه.
وقتی رفت بهش پیام دادم راضی بودی که کلی حال کرده بود.
بعداز اون بارها با هم سکس داشتیم.
حتی یکی پردشو زد که حالا هم از کون هم از کص میکنمش.
هنوز که هنوزه زیرم میخوابه.
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته:
@dastankadhi
Forwarded from فروش خدمات مجازی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
اولین لاپایی
1401/01/30
#گی #لاپایی #خاطرات_نوجوانی
سلام دوستان اولین باره که دارم داستان مینویسم و نمیدونم تهش چی بشه 🙂 داستان همجنسگرایی داره اگر دوست ندارید نخونید.
این داستانی که براتون میگم مال 14 سالگیمه که کلاس اول راهنمایی بودم من یه هیکل درشت و تپل تقریبا پر مو دختر پسند و دوستم که درموردش میگم یه بدن لاغر با نهایتا وزن۴۰ تا ۵۰ ، میشه گفت اواسط سال تحصیلی بود که من متوجه یه پسر لاغر با قد حدود شاید 145 شده بودم و قد خودم اون موقع ۱۶۶ بود و کونش شاید اندازه یه ممه ۸۵ بود ولی انقدر نرم و گوشتی که نگم اووووف
یه روز که بنا به یه سری تغییرات مدیرمون مارو جا به جا کرد من چون قدم بلند تر بود همیشه آخر بودم و یکی دیگه تو اون میز کنارم بود، و اون پسر که اسمش علیرضا باشه جلو من (: .
چون همیشه استاد تفکر و سبک زندگی میاد تو کلاس و شروع میکنه به کسشر تعریف کردن و فیلم آموزشی اینا بغل دستی من رو به سمت چپ خوابیده بود (سرش رو میز بود و از اون جایی که میدونید میز های مدارس معمولا سه نفره ان و پشت سر هم قرار میگیرن و یه فاصله ای برای رفت آمد)
خلاصه منم داشتم گوش میکرم به کشسرا که گفتم برم یکم سیخش بزنم ببینم چی میشه نهایتش میگم دستم خورد…
رفتم به کونش دست زدم دیدم نگام کرد و هیچی نگفت این دفعه اون کون لامصبو گرفتم فشار دادم دیدم آروم کونش رو داد عقب (توضیح میز سخته که واستون تصویر سازی کنم ولی معمولا از صندلی که طرف جلویی میشینه و چوب جلو جامیز میز عقبی یه فصله ای هست از اونجا داد عقب)
و متوجه پیام سبزش شدم!
اینم بگم قبلنا هم خودم رو گاهی اوقات بهش میمالید و کیرمو بهش میزدم خیییلی حال میداد چون بار اولم بود.
وقتی کونش رو داد عقب من با دست قشنگ مالیدمش و کیرم شق شده بود کیری که جوری شق شده بود که حتما باید آبش میومد تا بخوابه
چون ذهن بازی دارم خداروشکر 😂😂 اومدم کیرم رو از زیپ شلوارم با شرت در آوردم و مدادم رو مثلا انداختم و رفتم محکم کیرم رو به کون جیگرش فشار دادم و تو اون زنگ آبم رو آوردم (از استاد اجازه گرفتم برم دستشویی و با فکر کردن به اون نمیچه لمبر نرم آبم رو آوردم
زنگ تفریح بین ۲۰۰ نفر و یه صحن بزرگ گیرش آوردم و باهاش صحبت کردم و اونم مثل این که دلش خیلی باهام همراه بود به بهانه درس ریاضی رفتم خونش و با یه لباس راحتی تو یه اتاق…
چون میدونستم کار به کجا ختم میشه یکم وازلین و یه پلاستیک آورده بودم بعد که در اتاق و بست و قفل زد از پشت بغلش کردم و روی پوست نرم و سفید گردنش رو خوردم و حسابی شل شده بود روی کیرم وازلین زدم و لای پاش کردم و محکم خودمو بهش فشار دادم(فعلا به کون نرسیدیم) خیلی حشری شده بودم لب نمیداد نمیدونم بدش میومد یا نه ولی من کارمو خوب انجام میدادم بدنش رو لمس میکردم و لاپایی میزدم و آبم اومد متاسفانه من زود ارضام و و یه کیر ۱۶ سانتی کفلت و دوتا تخم تمیز دارم ولی نهایتا ۳ دقیقه بتونم دووم بیارم بعد لاپایی تخمام یه جوری آبم رو ریخته بودن بیرون که زیر شکمم درد میکرد و چرخوندمش و کیر ۱۳ سانتی نازک و سفیدش رو میخوردم و تخماش رو هم بی نصیب نزاشتم از اون جایی که بدن سفید و بی مویی داشت خیلی حال داد و خوب اون دیر ارضا بود و داشتم یه ۷ دقیقه ای میخوردم و دهنم درد اومده بود چون کیرش کوچیک بود گفتم بخواد تو کونم کنه حال نمیده خلاصه اب اونم اومد ولی چون یکم بدم میاد براش جق زدم بعد از اتمام کار و تمیز کردن فرش دستمال هارو ریختم توی پلاستیک و بستم و یه عطر تو هوا و تمام…
خیلی بدن خوبی داشت روی تخت دراز کشیدم و بغلش کردم و دستم روی شکمش و لبام روی گردنش و بوی شامپوی خوبی که به موهاش زده بود و دستش
1401/01/30
#گی #لاپایی #خاطرات_نوجوانی
سلام دوستان اولین باره که دارم داستان مینویسم و نمیدونم تهش چی بشه 🙂 داستان همجنسگرایی داره اگر دوست ندارید نخونید.
این داستانی که براتون میگم مال 14 سالگیمه که کلاس اول راهنمایی بودم من یه هیکل درشت و تپل تقریبا پر مو دختر پسند و دوستم که درموردش میگم یه بدن لاغر با نهایتا وزن۴۰ تا ۵۰ ، میشه گفت اواسط سال تحصیلی بود که من متوجه یه پسر لاغر با قد حدود شاید 145 شده بودم و قد خودم اون موقع ۱۶۶ بود و کونش شاید اندازه یه ممه ۸۵ بود ولی انقدر نرم و گوشتی که نگم اووووف
یه روز که بنا به یه سری تغییرات مدیرمون مارو جا به جا کرد من چون قدم بلند تر بود همیشه آخر بودم و یکی دیگه تو اون میز کنارم بود، و اون پسر که اسمش علیرضا باشه جلو من (: .
چون همیشه استاد تفکر و سبک زندگی میاد تو کلاس و شروع میکنه به کسشر تعریف کردن و فیلم آموزشی اینا بغل دستی من رو به سمت چپ خوابیده بود (سرش رو میز بود و از اون جایی که میدونید میز های مدارس معمولا سه نفره ان و پشت سر هم قرار میگیرن و یه فاصله ای برای رفت آمد)
خلاصه منم داشتم گوش میکرم به کشسرا که گفتم برم یکم سیخش بزنم ببینم چی میشه نهایتش میگم دستم خورد…
رفتم به کونش دست زدم دیدم نگام کرد و هیچی نگفت این دفعه اون کون لامصبو گرفتم فشار دادم دیدم آروم کونش رو داد عقب (توضیح میز سخته که واستون تصویر سازی کنم ولی معمولا از صندلی که طرف جلویی میشینه و چوب جلو جامیز میز عقبی یه فصله ای هست از اونجا داد عقب)
و متوجه پیام سبزش شدم!
اینم بگم قبلنا هم خودم رو گاهی اوقات بهش میمالید و کیرمو بهش میزدم خیییلی حال میداد چون بار اولم بود.
وقتی کونش رو داد عقب من با دست قشنگ مالیدمش و کیرم شق شده بود کیری که جوری شق شده بود که حتما باید آبش میومد تا بخوابه
چون ذهن بازی دارم خداروشکر 😂😂 اومدم کیرم رو از زیپ شلوارم با شرت در آوردم و مدادم رو مثلا انداختم و رفتم محکم کیرم رو به کون جیگرش فشار دادم و تو اون زنگ آبم رو آوردم (از استاد اجازه گرفتم برم دستشویی و با فکر کردن به اون نمیچه لمبر نرم آبم رو آوردم
زنگ تفریح بین ۲۰۰ نفر و یه صحن بزرگ گیرش آوردم و باهاش صحبت کردم و اونم مثل این که دلش خیلی باهام همراه بود به بهانه درس ریاضی رفتم خونش و با یه لباس راحتی تو یه اتاق…
چون میدونستم کار به کجا ختم میشه یکم وازلین و یه پلاستیک آورده بودم بعد که در اتاق و بست و قفل زد از پشت بغلش کردم و روی پوست نرم و سفید گردنش رو خوردم و حسابی شل شده بود روی کیرم وازلین زدم و لای پاش کردم و محکم خودمو بهش فشار دادم(فعلا به کون نرسیدیم) خیلی حشری شده بودم لب نمیداد نمیدونم بدش میومد یا نه ولی من کارمو خوب انجام میدادم بدنش رو لمس میکردم و لاپایی میزدم و آبم اومد متاسفانه من زود ارضام و و یه کیر ۱۶ سانتی کفلت و دوتا تخم تمیز دارم ولی نهایتا ۳ دقیقه بتونم دووم بیارم بعد لاپایی تخمام یه جوری آبم رو ریخته بودن بیرون که زیر شکمم درد میکرد و چرخوندمش و کیر ۱۳ سانتی نازک و سفیدش رو میخوردم و تخماش رو هم بی نصیب نزاشتم از اون جایی که بدن سفید و بی مویی داشت خیلی حال داد و خوب اون دیر ارضا بود و داشتم یه ۷ دقیقه ای میخوردم و دهنم درد اومده بود چون کیرش کوچیک بود گفتم بخواد تو کونم کنه حال نمیده خلاصه اب اونم اومد ولی چون یکم بدم میاد براش جق زدم بعد از اتمام کار و تمیز کردن فرش دستمال هارو ریختم توی پلاستیک و بستم و یه عطر تو هوا و تمام…
خیلی بدن خوبی داشت روی تخت دراز کشیدم و بغلش کردم و دستم روی شکمش و لبام روی گردنش و بوی شامپوی خوبی که به موهاش زده بود و دستش
که داشت کیرم رو میمالوند و یه روز عااااااالی نیم ساعت توی همون پوزیشن بودیم و همون جور حشری بودم که ارضا شدم ولی خوب دیگه آبی نمونده بود و یکم سرش خیس شد فقط کار رو تمام کردیم و آخر با یه بغل محکم بدرقه اش کردم البته بدرقه ام کرد و پلاستیک رو تو اولین زباله دونی دور انداختم و چون مسیر زیادی نبود تا خونه پیاده رفتم هنوز دلم میخواست تو بغلم باشه
نوشته: امیر پیکاس
@linkdoneshrzad
نوشته: امیر پیکاس
@linkdoneshrzad
شب تابستان با دخترخاله هام
1401/01/30
#دخترخاله #خاطرات_نوجوانی
سلام اسم من علی هست وهمه بهم میگن داش علی من۲۷سالمه و بچه تهرانم من یه خاله دارم که دوتا دختر داره اونا تو یکی از شهرهای غرب کشور زندگی میکنن این داستان که براتون مینویسم مال ۱۰سال پیش هست اون موقع من درس میخوندم و تابستون که شدوباهزار بدبختی که شد امتحان هامو دادم و قبول شدم برای استراحت از مادرم خواستم که اجازه بده برم یه چند روزی خونه خاله که یه پسر هم سن خودم هم داشت برم من تو فامیل به شوخ طبعی معروف بودم و به همین خاطر همه از من خوششون می اومد. خلاصه رسیدم خونه خاله و کلی با استقبال گرم خاله روبه رو شدم خالم با مادرشوهرش توی یه خونه قدیمی که یه حیاط بزرگ و چندتا درخت توت داشت زندگی میکردن و اونجا دوتا اتاق خواب و یه آشپزخونه و سرویسش هم گوشه حیاط بود من با دختر خاله کوچیکم که با خودم تقریبا هم سال بود خیلی راحت بودم و گاهی هم شوخی های پایین تنه هم میکردیم. خلاصه شب شد و چون هوا خنک بود خالم جای ما بچه ها رو توی حیاط انداخت و فکر کنم خودش هم با شوهر خاله وعده داشتن که توی اتاق اول خوابیدن به ردیف کنار هم دراز کشیده بودیم و نوبتی جک تعریف میکردیم دختر خاله بزرگه یه کم انگار رو فرم نبود انگار و هرچی جک میگفتم به زور میخندید و معلوم بود حوصله نداره منم که دیگه هوسم زده بود بالا بعضی از جک های سکسی که بلد بودم و یواشکی در گوش اون کوچیکه میگفتم و اونم انگار تو کونش عروسی میشد اینم بگم که پسرخالم عادت داره زود میخوابه و اصلا تو فاز ما نبود دیگه علی کوچیکه داشت بی تاب میشد چون قبلا هم با دختر خاله کوچیکه یه شیطنتی در حد دست مالی کرده بودم ولی نمیزاشت که به قول معروف از زیر شلوار کاری بکنیم و مثلا میترسید. اون شب دستم وگذاشته بودم روی کوسش از رو شلوار و زیر پتو که اون یکی نبینه طوری خوابیده بودیم که اول پسرخاله بعد من بعد دختر خاله کوچیکه و بعد هم اون بزرگ تر دیگه یواش یواش اون بزرگه هم خوابید و منم که خیلی هوس کرده بودم چون همش دستم رو کوس تپل ون رم دختر خالم بود رفتم دم گوشش گفتم میای حال کنیم که اولش طبق معمول ناز کرد و منم هی جک های سکسی میگفتم و با دستم کوس و سینه هاشو میمالیدم که احساس کردم کوسش دیگه خیس شده و آماده بهربرداری شده یه دفعه دست انداختم شلوارشو با شرت باهم کشیدم پایین اونم به هوای اینکه خواهرش بیدار نشه ونفهمه نتونست چیزی بگه یواش یواش شروع کردم به خوردن سینه هاش و اونم هی التماس میکرد که نکن بیدار میشه منم که انگار شهوت داشت از جونم میزد بیرون اصلا به اون فکر نمیکردم و رفتم زیر پتو شروع کردم به لیس زدن کوس بی مو نازش که انقدرخیس شده بودومنم لیس میزدم یه صدای شلپ شلوپی میداد که نگو دیگه طاغت نداشتم وشرتکمو کشیدم پایین وبرشگردونم به طوری که کونش سمت من بوداز پشت کیرم وگذاشتم لای پاش وشروع کردم به عقب جلو کردن اونم هی داشت اخخخخخ واوففففففف میکرد که یک دفعه باصدای دختر خاله بزرگه به خودم اومدم که میگفت خجالت نمیکشید نمیگید یه وقت مامان بیاد بیرون صدا تون کل خونه رو برداشته بامن وموم کردن گفتم ببخشید اونم گفت اشکال نداره حالا کی میخواد جواب هوسی که به جون من انداختید بده که من از خدا خواسته گفتم روجفت خایه های نازم گفت بیا وسط ما بخواب اونم خودش شل وارشو کشیدپایین گفت بیا بخورش همونجوری که مال اونو میخوردی تازه فهمیدم که از همون اولش هم بیداربودهرفتم زیرپتو که کوسش وبخورم که چشمتون روز بد نبینه وای یه کوس با یه خروار پشم که لامصب انگارتابحال به خودش ژیلت ندیده که به زور میشد از لای اون هم پشم چوچولو پیدا کرد ولی عوضش اونم تلافی کرد وی
1401/01/30
#دخترخاله #خاطرات_نوجوانی
سلام اسم من علی هست وهمه بهم میگن داش علی من۲۷سالمه و بچه تهرانم من یه خاله دارم که دوتا دختر داره اونا تو یکی از شهرهای غرب کشور زندگی میکنن این داستان که براتون مینویسم مال ۱۰سال پیش هست اون موقع من درس میخوندم و تابستون که شدوباهزار بدبختی که شد امتحان هامو دادم و قبول شدم برای استراحت از مادرم خواستم که اجازه بده برم یه چند روزی خونه خاله که یه پسر هم سن خودم هم داشت برم من تو فامیل به شوخ طبعی معروف بودم و به همین خاطر همه از من خوششون می اومد. خلاصه رسیدم خونه خاله و کلی با استقبال گرم خاله روبه رو شدم خالم با مادرشوهرش توی یه خونه قدیمی که یه حیاط بزرگ و چندتا درخت توت داشت زندگی میکردن و اونجا دوتا اتاق خواب و یه آشپزخونه و سرویسش هم گوشه حیاط بود من با دختر خاله کوچیکم که با خودم تقریبا هم سال بود خیلی راحت بودم و گاهی هم شوخی های پایین تنه هم میکردیم. خلاصه شب شد و چون هوا خنک بود خالم جای ما بچه ها رو توی حیاط انداخت و فکر کنم خودش هم با شوهر خاله وعده داشتن که توی اتاق اول خوابیدن به ردیف کنار هم دراز کشیده بودیم و نوبتی جک تعریف میکردیم دختر خاله بزرگه یه کم انگار رو فرم نبود انگار و هرچی جک میگفتم به زور میخندید و معلوم بود حوصله نداره منم که دیگه هوسم زده بود بالا بعضی از جک های سکسی که بلد بودم و یواشکی در گوش اون کوچیکه میگفتم و اونم انگار تو کونش عروسی میشد اینم بگم که پسرخالم عادت داره زود میخوابه و اصلا تو فاز ما نبود دیگه علی کوچیکه داشت بی تاب میشد چون قبلا هم با دختر خاله کوچیکه یه شیطنتی در حد دست مالی کرده بودم ولی نمیزاشت که به قول معروف از زیر شلوار کاری بکنیم و مثلا میترسید. اون شب دستم وگذاشته بودم روی کوسش از رو شلوار و زیر پتو که اون یکی نبینه طوری خوابیده بودیم که اول پسرخاله بعد من بعد دختر خاله کوچیکه و بعد هم اون بزرگ تر دیگه یواش یواش اون بزرگه هم خوابید و منم که خیلی هوس کرده بودم چون همش دستم رو کوس تپل ون رم دختر خالم بود رفتم دم گوشش گفتم میای حال کنیم که اولش طبق معمول ناز کرد و منم هی جک های سکسی میگفتم و با دستم کوس و سینه هاشو میمالیدم که احساس کردم کوسش دیگه خیس شده و آماده بهربرداری شده یه دفعه دست انداختم شلوارشو با شرت باهم کشیدم پایین اونم به هوای اینکه خواهرش بیدار نشه ونفهمه نتونست چیزی بگه یواش یواش شروع کردم به خوردن سینه هاش و اونم هی التماس میکرد که نکن بیدار میشه منم که انگار شهوت داشت از جونم میزد بیرون اصلا به اون فکر نمیکردم و رفتم زیر پتو شروع کردم به لیس زدن کوس بی مو نازش که انقدرخیس شده بودومنم لیس میزدم یه صدای شلپ شلوپی میداد که نگو دیگه طاغت نداشتم وشرتکمو کشیدم پایین وبرشگردونم به طوری که کونش سمت من بوداز پشت کیرم وگذاشتم لای پاش وشروع کردم به عقب جلو کردن اونم هی داشت اخخخخخ واوففففففف میکرد که یک دفعه باصدای دختر خاله بزرگه به خودم اومدم که میگفت خجالت نمیکشید نمیگید یه وقت مامان بیاد بیرون صدا تون کل خونه رو برداشته بامن وموم کردن گفتم ببخشید اونم گفت اشکال نداره حالا کی میخواد جواب هوسی که به جون من انداختید بده که من از خدا خواسته گفتم روجفت خایه های نازم گفت بیا وسط ما بخواب اونم خودش شل وارشو کشیدپایین گفت بیا بخورش همونجوری که مال اونو میخوردی تازه فهمیدم که از همون اولش هم بیداربودهرفتم زیرپتو که کوسش وبخورم که چشمتون روز بد نبینه وای یه کوس با یه خروار پشم که لامصب انگارتابحال به خودش ژیلت ندیده که به زور میشد از لای اون هم پشم چوچولو پیدا کرد ولی عوضش اونم تلافی کرد وی
ه ساک مشتی زیر پتو زد که انگار صدساله اینکارس گفت بسه دیگه بیا بکن کیرم وگرفت گذاشت لای پاش از جلو سفت چسبیده بود بهم ولی کیرم داشت میسوخت از اون همه پشم منم برای اینکه دخترخاله کوچیکه ناراحت نشه وهم خودم بیشتر به اون کوس تپل ونرم ودنبه رو بیشتر ترجیح میدادم برسم یه ۳دقیقه برمیگشتم سمت بهشت یه۳دقیقه به اونسمت برمیگشتم اون طرف میگفتم جوننننننننن اوفففففففبف اونطرف میگفتم اخخخخختتخت واییییییی بالاخره قرعه به کوچیکه افتاد و تمام ابم و لای پاهاش ریختم و با سوزشی که داشت تا فرداش نتونستم بخوابم امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: داش علی
@linkdoneshrzad
نوشته: داش علی
@linkdoneshrzad
آرشام و دختر خاله حشری
1401/01/30
#دختر_خاله
سلام من آرشا هستم ۱۸ سالمه این داستانی که میخام براتون تعریف کنم واقعیه!
من یه پسر خجالتی و کم رو هستم زیادی تو نخه سکس و برقرار کردن رابطه جنسی با کسی نبودم اما یه دوره ایی بود که شدت به دختر خالم فکر میکردم الانم همینطور
اسم دختر خالم سمانه است ( قبلش بهتون بگم سمانه قبلا با یه نفر نامزد بود ولی بهم خورد نامزدیش چون پسره آدم درستی نبود) سمانه ۱۹ سالشه یک سال از خودم بزرگ تره یه هیکل خوشکل خوش فرم با سینه های لیمویی داره که حسرت به دل موندم یک بار به ممه هاش دست بزنم یا لیسشون بزنم
اینقد بهش فک میکردم که توخوابم همیشه میومد
حدودا سه ماه پیش بود که باخواهر کوچیکش برا دوسه روز اومده بودن خونه ما چون بابا و مامانش میخواستند برن شهرستان پیش بابا مامان بزرگ اینا ولی سمانه و فاطی ترجیح دادند بیان خونه ما.
من خیلی خوشحال شدم پیش خودم گفتم فرصت مناسبیه شاید دیگه چنین شانسی به دست نیارم.
سمانه و مریم پیش ما خیلی راحت بودند مخصوصا پیش من. همیشه با شلوارک تاپ و بدون روسری تو خونه راه میرفتند.
منم که همش جذب ممه ها و کص کون سمانه شده بودم. یه شلوار بسیار تنگ پوشیده بود خط کصش معلوم بود داشت دیونم میکرد گفتم کی بشه من این کصش رو بخوورم جرررش بدم کص نزارم براش
سمانه فهمیده بود که من زیر نظر دارمش واسه همین بیشتررر منو حشری تر میکرد.
منم همش متوجه رفتارش میشدم که میخاد یه چیزی بهم برسونه.
( بزار بهتون بگم که سمانه خیلی منو دوست داشت و حتی بهم علاقه داشت)
ساعت یک شب شد من تو اتاقم بودم داشتم با دوست دخترم تلفنی حرف میزدم متوجه شدم یکی پشت دره از زیر در پاهاش معلوم بود فهمیدم سمانست اما دیدم رفت. چند دقیقه گذشت من به دوس دخترم گفتم شب بخیر گوشیم داشت خاموش میشد که میخاستم برم شارژم رو از تو اتاق پذیرایی بیارم وقتی برش داشتم میخاستم برگردم به اتاقم دیدم یهو سمانه از اتاق خواهرم زد بیرون و دستم رو گرفت چسبوندم به دیوار
من شکه شده بودم گفتم خدایا این واقعا سمانست
همونی که هر شب با فکر کردن بهش تحریک میشدم
تعجب کرده بودم دیدم چمشاش خماره لباشو گاز میگیره دیدم یهو دستش رو آورد بالا داشت دکمه پیرهنم رو باز میکرد. منم که مانعش نشدم شدم ولی دلم میخاست همین کار رو بکنه.
منم دیگه شل شده بودم یهو ازش لب گرفتم روشو کرده بودم به دیوار گفتم لعنتی نمیدونیی چقدر میخامت دارم دیونت میشم اخ نمیدونی چه بدنی داری توو اوووف دلم میخاد بخورمت.
اونم گفت میدونم عزیزم منم همین حس رو نسبت به تو دارم.
وقتی اینو گفت یهو بلندش کردم بردمش تو اتاقم در اتاقم رو قفل کرده بودم.
پرتش کرده بودم رو تختم لباسش رو دراوردم
از رو سوتین ممه هاش محشر بود داشتم دیونه میشدم انگار بهشت بودم اون لحظه( امیدوارم شما هم همچنین حسی رو تجربه بکنید) عالیه.
بهش گفتم اجازه هست بکنمت
گفت من ماله توئم هر چقدر میخای بکن امشب من در اختیار توئم. منم که حشری بودنم زده بود بالا
سوتینشو که باز کردم تا یه ده دیقه فقط ممه هاش رو میخوردم لیس میزدم بعدش رفتم سراغ کصش
اوووف موهای کصش رو تازه زده بود یه کص سفید خوشگل آبدار تنگ داشت که داشت دیونم میکرد
از اون چیزی که فکر میکردم عااالی تر بود.
همینطور که داشتم کصش رو میخوردم صدای اه ناله هاش بیشتر دیونم میکرد گفتم یخورده آروم تر داد بزن الان میشنونن. گفت بزار بشنون
اون بیشتر حشری شده بود دست پاش رو گم کرده بود مثل آدمای مست بود. کم کم داشت ارضا میشد
دیدم یهو شلوارم رو از پام درآوررد کیرم رو دید تعجب کرده بود گفت چه کیر بزرگی داری آرشا
دهنش آب افتاده بود دیدم یهو برام ساک زد داشتم دیو
1401/01/30
#دختر_خاله
سلام من آرشا هستم ۱۸ سالمه این داستانی که میخام براتون تعریف کنم واقعیه!
من یه پسر خجالتی و کم رو هستم زیادی تو نخه سکس و برقرار کردن رابطه جنسی با کسی نبودم اما یه دوره ایی بود که شدت به دختر خالم فکر میکردم الانم همینطور
اسم دختر خالم سمانه است ( قبلش بهتون بگم سمانه قبلا با یه نفر نامزد بود ولی بهم خورد نامزدیش چون پسره آدم درستی نبود) سمانه ۱۹ سالشه یک سال از خودم بزرگ تره یه هیکل خوشکل خوش فرم با سینه های لیمویی داره که حسرت به دل موندم یک بار به ممه هاش دست بزنم یا لیسشون بزنم
اینقد بهش فک میکردم که توخوابم همیشه میومد
حدودا سه ماه پیش بود که باخواهر کوچیکش برا دوسه روز اومده بودن خونه ما چون بابا و مامانش میخواستند برن شهرستان پیش بابا مامان بزرگ اینا ولی سمانه و فاطی ترجیح دادند بیان خونه ما.
من خیلی خوشحال شدم پیش خودم گفتم فرصت مناسبیه شاید دیگه چنین شانسی به دست نیارم.
سمانه و مریم پیش ما خیلی راحت بودند مخصوصا پیش من. همیشه با شلوارک تاپ و بدون روسری تو خونه راه میرفتند.
منم که همش جذب ممه ها و کص کون سمانه شده بودم. یه شلوار بسیار تنگ پوشیده بود خط کصش معلوم بود داشت دیونم میکرد گفتم کی بشه من این کصش رو بخوورم جرررش بدم کص نزارم براش
سمانه فهمیده بود که من زیر نظر دارمش واسه همین بیشتررر منو حشری تر میکرد.
منم همش متوجه رفتارش میشدم که میخاد یه چیزی بهم برسونه.
( بزار بهتون بگم که سمانه خیلی منو دوست داشت و حتی بهم علاقه داشت)
ساعت یک شب شد من تو اتاقم بودم داشتم با دوست دخترم تلفنی حرف میزدم متوجه شدم یکی پشت دره از زیر در پاهاش معلوم بود فهمیدم سمانست اما دیدم رفت. چند دقیقه گذشت من به دوس دخترم گفتم شب بخیر گوشیم داشت خاموش میشد که میخاستم برم شارژم رو از تو اتاق پذیرایی بیارم وقتی برش داشتم میخاستم برگردم به اتاقم دیدم یهو سمانه از اتاق خواهرم زد بیرون و دستم رو گرفت چسبوندم به دیوار
من شکه شده بودم گفتم خدایا این واقعا سمانست
همونی که هر شب با فکر کردن بهش تحریک میشدم
تعجب کرده بودم دیدم چمشاش خماره لباشو گاز میگیره دیدم یهو دستش رو آورد بالا داشت دکمه پیرهنم رو باز میکرد. منم که مانعش نشدم شدم ولی دلم میخاست همین کار رو بکنه.
منم دیگه شل شده بودم یهو ازش لب گرفتم روشو کرده بودم به دیوار گفتم لعنتی نمیدونیی چقدر میخامت دارم دیونت میشم اخ نمیدونی چه بدنی داری توو اوووف دلم میخاد بخورمت.
اونم گفت میدونم عزیزم منم همین حس رو نسبت به تو دارم.
وقتی اینو گفت یهو بلندش کردم بردمش تو اتاقم در اتاقم رو قفل کرده بودم.
پرتش کرده بودم رو تختم لباسش رو دراوردم
از رو سوتین ممه هاش محشر بود داشتم دیونه میشدم انگار بهشت بودم اون لحظه( امیدوارم شما هم همچنین حسی رو تجربه بکنید) عالیه.
بهش گفتم اجازه هست بکنمت
گفت من ماله توئم هر چقدر میخای بکن امشب من در اختیار توئم. منم که حشری بودنم زده بود بالا
سوتینشو که باز کردم تا یه ده دیقه فقط ممه هاش رو میخوردم لیس میزدم بعدش رفتم سراغ کصش
اوووف موهای کصش رو تازه زده بود یه کص سفید خوشگل آبدار تنگ داشت که داشت دیونم میکرد
از اون چیزی که فکر میکردم عااالی تر بود.
همینطور که داشتم کصش رو میخوردم صدای اه ناله هاش بیشتر دیونم میکرد گفتم یخورده آروم تر داد بزن الان میشنونن. گفت بزار بشنون
اون بیشتر حشری شده بود دست پاش رو گم کرده بود مثل آدمای مست بود. کم کم داشت ارضا میشد
دیدم یهو شلوارم رو از پام درآوررد کیرم رو دید تعجب کرده بود گفت چه کیر بزرگی داری آرشا
دهنش آب افتاده بود دیدم یهو برام ساک زد داشتم دیو
نه میشدم خواستم کیرم رو بزارم تو کصش دیدم صداش درومد گفت کیرت ماله منه کصم رو جر بده تو فقط ماله منی میخام فقط تو منو بکنی . منم بهش میگفتم تو فقط ماله منی عشق منی دوس دارم فقط خودم بکنمت.
خوابوندمش رو تختم میخواستم از کون بکنمش کونه محشررری داشت سفید خوشمزززه اول لیسش زدم بعد یواش یواش کیرم رو داخل سوراخ کونش گذاشتم بعد خودمم افتادم روش داشتم تلمبه میزنم براش و گردنش رو مک میزدم اشکاش دراومد گفت آرشا بسه دردم میاد موهامو کشید گفت بسه دیگه بسه اما آنچنان مقاومتی نکرد که بلند شه از روی تخت چون میدونستم طبیعیه رفتارش.
کونش رو جرر داده بودم یعنی جوری که خسته روی تخت افتاده بود بعد محکم بغلش کردم
پاشو بلند کردم کیرم رو دوباره داخل کصکش گذاشتم کم کم داشت آبم میومد خواستم بریزم رو شکمش گفت نه بریش داخل کصم میخام کیرت تو کصم باشه درش نیار گفتم یه موقع حامله نشی گفت خب بشم چه اشکالی داره میخام یه بچه خوشگل مثه خودت برات به دنیا بیارم. خندم گرفته بود. آبم رو ریختم تو کصش بعد دیگه کیرم رو در نیاوردم داخل بغلش خوابیدم لباش رو همینطور داشتم میخوردم طمع لباش دیونم کرده بود.
تا دمه صبح تو بغل هم بودیم.
بعد از اون ماجرا ما ماهی یه بار رو باهم سکس داشتیم.
نوشته: آرشام
@linkdoneshrzad
خوابوندمش رو تختم میخواستم از کون بکنمش کونه محشررری داشت سفید خوشمزززه اول لیسش زدم بعد یواش یواش کیرم رو داخل سوراخ کونش گذاشتم بعد خودمم افتادم روش داشتم تلمبه میزنم براش و گردنش رو مک میزدم اشکاش دراومد گفت آرشا بسه دردم میاد موهامو کشید گفت بسه دیگه بسه اما آنچنان مقاومتی نکرد که بلند شه از روی تخت چون میدونستم طبیعیه رفتارش.
کونش رو جرر داده بودم یعنی جوری که خسته روی تخت افتاده بود بعد محکم بغلش کردم
پاشو بلند کردم کیرم رو دوباره داخل کصکش گذاشتم کم کم داشت آبم میومد خواستم بریزم رو شکمش گفت نه بریش داخل کصم میخام کیرت تو کصم باشه درش نیار گفتم یه موقع حامله نشی گفت خب بشم چه اشکالی داره میخام یه بچه خوشگل مثه خودت برات به دنیا بیارم. خندم گرفته بود. آبم رو ریختم تو کصش بعد دیگه کیرم رو در نیاوردم داخل بغلش خوابیدم لباش رو همینطور داشتم میخوردم طمع لباش دیونم کرده بود.
تا دمه صبح تو بغل هم بودیم.
بعد از اون ماجرا ما ماهی یه بار رو باهم سکس داشتیم.
نوشته: آرشام
@linkdoneshrzad
سعید و زن همسایه
1401/02/01
#خیانت #زن_همسایه #مرد_متاهل
سلام دوستان اسم من سعید هست و۳۶سالمه اهل تبریز وساکن شهر جدید سهند من توی یک شرکتی ویزیتور بودم درضمن یک تاکسی هم داشتم بعد از ظهرها هم تو مسیر تبریز سهند مسافرکشی هم میکردم من و همسرم تازه یک واحد آپارتمان تو سهند خریده بودیم وبه اونجا نقل مکان کرده بودیم همسایه بغلی ما هم یک زن و شوهر جوان بودند شوهرش محمدتو آژانس کار میکرد خانمش زهره هم خونه دار بود محمد خیلی از اوضاع کار گله میکرد و میگفت کاش یه شغلی واسه خانمم پیدا شه اونم کار کنه از عهده اقساط خونه بر نمیام هزینه بالای اصطحلاک ماشین هم امانمو بریده من هم اون موقع تازه شده بودم سرپرست فروش وحقوقم کلی افزایش یافته بود گفتم بارییس شرکت صحبت میکنم یه شغل واسه خانمت جور میکنم من چون ۱۲سال تو اون شرکت بودم از رانندگی و توزیع کنندگی و ویزیتوری تا حالا که ۳ماه بود سرپرست فروش شده بودم حرفم خریدار داشت و زهره رو به عنوان ویزیتور بردم شرکت وچون سرپرست فروش خودم بودم مسیرهای تاپ رو دادم به اون که بتونه فروش خوبی بیاره صبح هم با خودم میبردمش شرکت تو راه هم کلی گپ میزدیم زهره و محمد بچه نداشتن تازه ازدواج کرده بودن و عاشق پسر من طاها بودند چون دو خانواده خیلی صمیمی بودیم نه خانم من مشکلی با این قضیه که زهره رو من میبرم ومیارم داشت نه محمد من هم اوایل به چشم خواهری به زهره نگاه میکردم خلاصه با اینکه مسیرهای خوب تبریز مثل بازارصفی وشهناز و جاهای خوب که ویزیتورا حسرتشو میکشیدن داده بودم به زهره ولی چون تازه کار بود فروش آنچنانی نمیتونست بیاره ولی من کمکش میکردم تو مسیر منو خوب میشناختن میرفتم خودم با اصناف صحبت میکردم و سفارشهای خوبی میگرفتم وپورسانتشو هم زهره میبرد کم کم خودش به کارش مسلط شد و هفته ای دو بار هم میفرستادمش مراغه و بناب که اونجا هم خوب ویزیت میکرد ظرف شش ماه شده بود نفر اول فروش شرکت وحقوق وپورسانت خوبی هم میگرفت همیشه هم از من تشکر میکرد واسه کاری که واسش جور کرده بودم تو این مدت تو راه همیشه از کار و شرکت حرف میزدیم و من چون هم زنمو دوست داشتم هم رفیق محمد بودم و نون و نمک خورده بودیم به خودم اجازه نمیدادم به زن محمد نگاه بد کنم یا تو فکر زدن مخش باشم تا اینکه واسه بستن قرارداد شلف باید خودمم میرفتم بناب تا با چهار تا از مغازه های وی آی پی قرارداد شلف ببندم تا بناب با زهره بودم و موقع برگشت گفتم موافقی بناب کبابی بخوریم گفت آقا سعید راضی به زحمت نیستم گفتم این چه حرفیه رفتیم کبابی سفارش دادیم سر میز نشستیم و از هر دری گفتیم زهره از علاقش به طاها گفت گفتم زهره خانم شما که اینقدر بچه دوست دارین چرا بچه نمیارین لبخند ملیحی زد و سرشو انداخت پایین و گفت شرایط مالیمون هنوز خوب نیس گفتم تو که حقوقت خوبه و از این حرفها زهره واقعا زن زیبایی بود ۲۶سالش بود چشمهایی درشت وپوستی صاف و سفید آرایش مختصری میکرد و واقعا زیباییش خیره کننده بود من اون روز تو بناب شیفتش شدم وشیطون رفت تو جلدم از کبابی که اومدیم بیرون تا سهند فقط لاس زدیم و دیگه حرفامون حرفهای کار و شرکت و این چیزا نبود شب همش به فکر اون بودم از طرفی هم فکر خیانت به زنم و از همه بدتر محمد عذابم میداد ولی زهره واقعا زیبا بود و من عاشقش شده بودم فردا صبحشم تو راه شرکت کلی حرف زدیم و بعد کار هم قبل از اینکه برش گردونم سهند رفتیم رستوران هتل پارس و باهم غذا خوردیم دیگه واسم مسجل شده بود زهره هم منو دوست داره همون روز رومون حسابی به هم باز شدو شروع کردیم به حرفهای سکسی دیگه تمام فکرم کردن زهره بود فقط مکانشو نداشتم اونم مطمئن بودم راضیه بهم ب
1401/02/01
#خیانت #زن_همسایه #مرد_متاهل
سلام دوستان اسم من سعید هست و۳۶سالمه اهل تبریز وساکن شهر جدید سهند من توی یک شرکتی ویزیتور بودم درضمن یک تاکسی هم داشتم بعد از ظهرها هم تو مسیر تبریز سهند مسافرکشی هم میکردم من و همسرم تازه یک واحد آپارتمان تو سهند خریده بودیم وبه اونجا نقل مکان کرده بودیم همسایه بغلی ما هم یک زن و شوهر جوان بودند شوهرش محمدتو آژانس کار میکرد خانمش زهره هم خونه دار بود محمد خیلی از اوضاع کار گله میکرد و میگفت کاش یه شغلی واسه خانمم پیدا شه اونم کار کنه از عهده اقساط خونه بر نمیام هزینه بالای اصطحلاک ماشین هم امانمو بریده من هم اون موقع تازه شده بودم سرپرست فروش وحقوقم کلی افزایش یافته بود گفتم بارییس شرکت صحبت میکنم یه شغل واسه خانمت جور میکنم من چون ۱۲سال تو اون شرکت بودم از رانندگی و توزیع کنندگی و ویزیتوری تا حالا که ۳ماه بود سرپرست فروش شده بودم حرفم خریدار داشت و زهره رو به عنوان ویزیتور بردم شرکت وچون سرپرست فروش خودم بودم مسیرهای تاپ رو دادم به اون که بتونه فروش خوبی بیاره صبح هم با خودم میبردمش شرکت تو راه هم کلی گپ میزدیم زهره و محمد بچه نداشتن تازه ازدواج کرده بودن و عاشق پسر من طاها بودند چون دو خانواده خیلی صمیمی بودیم نه خانم من مشکلی با این قضیه که زهره رو من میبرم ومیارم داشت نه محمد من هم اوایل به چشم خواهری به زهره نگاه میکردم خلاصه با اینکه مسیرهای خوب تبریز مثل بازارصفی وشهناز و جاهای خوب که ویزیتورا حسرتشو میکشیدن داده بودم به زهره ولی چون تازه کار بود فروش آنچنانی نمیتونست بیاره ولی من کمکش میکردم تو مسیر منو خوب میشناختن میرفتم خودم با اصناف صحبت میکردم و سفارشهای خوبی میگرفتم وپورسانتشو هم زهره میبرد کم کم خودش به کارش مسلط شد و هفته ای دو بار هم میفرستادمش مراغه و بناب که اونجا هم خوب ویزیت میکرد ظرف شش ماه شده بود نفر اول فروش شرکت وحقوق وپورسانت خوبی هم میگرفت همیشه هم از من تشکر میکرد واسه کاری که واسش جور کرده بودم تو این مدت تو راه همیشه از کار و شرکت حرف میزدیم و من چون هم زنمو دوست داشتم هم رفیق محمد بودم و نون و نمک خورده بودیم به خودم اجازه نمیدادم به زن محمد نگاه بد کنم یا تو فکر زدن مخش باشم تا اینکه واسه بستن قرارداد شلف باید خودمم میرفتم بناب تا با چهار تا از مغازه های وی آی پی قرارداد شلف ببندم تا بناب با زهره بودم و موقع برگشت گفتم موافقی بناب کبابی بخوریم گفت آقا سعید راضی به زحمت نیستم گفتم این چه حرفیه رفتیم کبابی سفارش دادیم سر میز نشستیم و از هر دری گفتیم زهره از علاقش به طاها گفت گفتم زهره خانم شما که اینقدر بچه دوست دارین چرا بچه نمیارین لبخند ملیحی زد و سرشو انداخت پایین و گفت شرایط مالیمون هنوز خوب نیس گفتم تو که حقوقت خوبه و از این حرفها زهره واقعا زن زیبایی بود ۲۶سالش بود چشمهایی درشت وپوستی صاف و سفید آرایش مختصری میکرد و واقعا زیباییش خیره کننده بود من اون روز تو بناب شیفتش شدم وشیطون رفت تو جلدم از کبابی که اومدیم بیرون تا سهند فقط لاس زدیم و دیگه حرفامون حرفهای کار و شرکت و این چیزا نبود شب همش به فکر اون بودم از طرفی هم فکر خیانت به زنم و از همه بدتر محمد عذابم میداد ولی زهره واقعا زیبا بود و من عاشقش شده بودم فردا صبحشم تو راه شرکت کلی حرف زدیم و بعد کار هم قبل از اینکه برش گردونم سهند رفتیم رستوران هتل پارس و باهم غذا خوردیم دیگه واسم مسجل شده بود زهره هم منو دوست داره همون روز رومون حسابی به هم باز شدو شروع کردیم به حرفهای سکسی دیگه تمام فکرم کردن زهره بود فقط مکانشو نداشتم اونم مطمئن بودم راضیه بهم ب
ده تا سهند فقط لاس زدیم و از سکس با زنم و اونم با شوهرش گفت تا اینکه یک روز خود زهره گفت سعید امروز محمد سرویس تهران خورده بهش حالا مونده بود زن من چجوری میپیچوندمش رفتم خونه گفتم موافقی بریم خونه مامانت اونم موافقت کرد رفتیم تبریز خونه مامانشینا من هم بعد از یک ساعت یک کاری رو بهونه کردم و گفتم شب میام رفتم سهند با زهره تماس گرفتم و گفتم دارم میام عشقم رسیدم خونشونو تا درو وا کرد دیدم با یک آرایش غلیظ و لباسهای سکسی جلو م ظاهر شد همونجا بغلش کردم و کلی بوسیدمش و از هم لب گرفتیم رفتیم اطاق خواب و لباسامو در آوردم اونم تقریبا لخت شد وای چی بود این زهره شورتمو درآوردم و کیرمو کردم دهنش با ولع خاصی ساک میزد زن من از ساک زدن خوشش نمیآمد زهره حسابی واسم ساک زدو بعدشم شورتشو در آورد یک کس سفید ولی تپل و کلوچه ای نبود شروع کردم به لیس زدن چوچولش داشت دیوونه میشد به موهام چنگ انداخته بود و صدای نالش بلند شده بود گفت سعید کیرتو میخوام بکن توم عزیزم بکنم جرم بده منم همین کارو کردم و کیرمو کردم کسش و شروع به تلمبه زدن کردم زهره تو حال خودش نبود همینجور تلمبه میزدم که دیدم داره آبم میاد با اینکه شبش با خانمم سکس داشتم ولی نمیدونم چی شد زود آبم اومد خواستم در بیارم از کوسش پاهاشو دور کمرم قفل کرد و اجازه نداد گفت سعید بریز توم بریز توم عزیزم میخوام ازت حامله شم بریز تو کسم آبم با فشار تمام اومد و تا قطره آخرش ریختم تو کس زهره متاسفانه زهره هنوز ارضا نشده بود کیر من خوابید گفت سعید خیلی زود ریختی زنتم اینجور میکنی گفتم نه عزیزم از شدت هیجان بود کمی خوابیدم زهره هم با کیرم ور میرفت تا اینکه گرفت دهنشو حسابی واسم ساک زد کیرم شق شق شده بود که یک دفعه گوشی زهره زنگ زد محمد بود نزدیک پنج دقیقه باهم صحبت کردند کیرم دوباره خوابید کمی استرس داشتم زهره گفت وای این چرا خوابید باز گفتم همش تقصیر محمد بود الان وقت زنگ زدنه ترسیدم دوباره شروع کرد ساک زدن کیرم شق شد این دفعه گوشی من زنگ خورد یکی از ویزیتور ها بود رد تماس کردم و گذاشتم سایلنت ولی باز کیرم خوابید گفتم عزیزم بریم حموم گوشیتو هم بذار سایلنت خاموشش نکن رفتیم حموم و اونجا هم حسابی واسم ساک زد این دفعه دیگه تو راند دوم حسابی کردمشو ارضاش کردم نای بلند شدن از کف حمومو نداشت همدیگه رو شستم و اومدیم بیرون تا اینکه بعد سه ماه من تو شهرک اندیشه تبریز یک خونه اجاره کردم و هر چند وقت یه بار زهره رو میبردم اونجا میکردم همسایه ها هم فکر میکردن زن و شوهر هستیم تا اینکه بالاخره زهره جونم به آرزوش رسید و از من حامله شد الان هم دختر من نزدیک نه ماهشه وشدیدا دوستش دارم فقط امیدوارم این رابطه من و زهره لو نره درسته ما همدیگه رو دوست داریم ولی در عین حال خونوادمونو هم دوست داریم
نوشته: سعید
@linkdoneshrzad
نوشته: سعید
@linkdoneshrzad
اولین سکسم با مرد
1401/02/01
#گی #زنپوش #اولین_سکس
سلام آقایون
اسمم زنونم یاسی هستش زنپوشم
این خاطرم به اولین سکسم در شهر تهران و برای 22 سالگیم هستش
من مدتها دوستداشتم با یک مرد واقعی سکس کنم
از بچگی با خودم ور میرفتم
بدنم خیلی بی مو هستش
قدم 168
وزنم 74
تقریبا تپلم
مخصوصا کونم خیلی بزرگتر از معمولیه
خودمم روش خیلی کار کردم بزرگ بشه تپل بشه
خیلی خیلی کم مو هستم
آرزوم بود لذت سکس واقعی با کیر واقعی و سکس با یک مرد خیلی بزرگتر از خودمو تجربه کنم
وقتی 22 سالم بود دانشجو بودم و از طریق چت یاهو سرچ میکردم تهران گی کسی هستش که یه آقایی از محدوده دروازه دولت پیام دادش که اره بیا چت خصوصی
باهاش چت کردم و سنش 35 بود و خیلی بدن پشمالویی داشت و کیرش سایز کوتاه و کلفت بود همون جوری که آرزوم بود خلاصه چت کردیم گفتش همین امشب بیا منم از خدام بود رفتم خونه تمام بدنم و موبر گذاشتم و جوراب زنونه بالا زانو پوشیدم شرت مشکی لامبادا و یه تاپ قرمز و روی همشون یه تیپ خیلی معمولی زدم رفتم سر قرار جلو در مترو اولش از دور دیدمش ترسیدم. نرفتم جلو اولین بارم بود قلبم داشت از دهنم میزد بیرون خیلی خیلی استرس داشتم
.
خلاصه رفتش و بهم زنگ زد دفتر شکرتشون اونجا بود منو میخاست ببره دفترشون جواب دادم گفتم ترسیدم خلاصه یکربع صحبت کرد ارومم کرد و گفتش خیالت راحت تنهام و خیلی خیلی آرزومه ببینمت منم رفتم در شرکتشون زنگ و زدم و رفتم بالا…
بهم گفت دیدمت جلو مترو شک کردم خودتی
خلاصه رفتیم نشستیم جلو سیستمش واسم یه فیلم گذاشت و بهم دستم نزد
بهش گفتم اولین بارمه خیلی استرس دارم و هی ارومم میکرد
فیلمه رفت تا جایی که کیرش زیر شلوار بلند شد منم داشتم خیس میشدم بهش گفتم اتاق و تختت کجاست بهم گفت اون پشت جا خاب داریم برو ببین تنهایی رفتم لباسام و دراوردم با لباس زنونه اومدم بیرون یهویی دیدم خشکش زد گفتش الهی بمیرم عشقم امشب زنم میشی گفتم هرچی شما بگین…
رفتم که بشینم کنارش گفتش بیا رو پام بشین
نشستم یه ور رونش و همینجور نشستم شروع کرد به خودنم و دست کشیدن به پاهام و بالاتر…
گردنم و خورد گوشم و خورد خیلی حال کردم دیگه شل شدم و شروع کردیم لب بازی
اینقدر عاشقانه لب گرفتیم که داشت آب هردومون میومد
گفتش عشقم من قبل اومدنت تریاک کشیدم اشکال نداره آبم دیر بیاد من که از خدام بود گفتم خودم زیاد میارمش
… گفتش پاشو بریم تو اتاق
یه سیبیل خیلی بزرگ داشت و خیلی پشمالو بود گفتش من گیتار برقی میزنم یه اهنگ با سیستم گذاشت راک بود و گیتار برقی خفن…
منو برد تو اتاق تاریک و سرپا شرو کرد به خوردنم از پایین پام تا لبم و اروم اروم میبوسید و میلیسید…
منم دیگه واقعا حس زن بودن کردم
بهش گفتم میشه امشب بهم بگی خانمم گفتش چشم خانمم
منم بهش میگفتم آقام
گفتش بیا بخابیم زیر پتو یکم گرم شیم هوا تقریبا بیرون سرد بود زمستون بود
رفتیم دوتایی زیر پتو و خودش همه لباساشو دراورد
پشت کردم بهش به بغل خابیدم اونم کیرشو گذاشت لاپام
هی عقب جلو میکرد منم برمیگشتم لب میدادم
اونم با نوک سینم ور میرفت
خلاصه وقتی کلی حشری شدیم هردو
رفت کاندوم گذاشت رو کیرش و کرم اورد
اول گفتش چهار زانو شو عشقم
منم شدم و شروع کرد سوراخ کونمو خوردن
دیوووونم کردش ازونور با دستش کیرمو میمالید
من صدام درومد ناخوداگاه میگفتم آههههههههههه میخام
گفتم بخاب اول بشینم روش خودم
خودم نشستم رو کیرش اروم اروم جا کردم تو کونم دقیقا سایز هم بودیم
وقتی حسابی دردم اروم شد و کیرش تا ته رفتش خوابیدم روش ازش لب گرفتم گفتم حالا تا میتون تند تند بکن عزیزم
شروع کرد به کردنم واااااای چقدر تند میزد
بعدش مدل و عوض کردم به بغل خابیدم از
1401/02/01
#گی #زنپوش #اولین_سکس
سلام آقایون
اسمم زنونم یاسی هستش زنپوشم
این خاطرم به اولین سکسم در شهر تهران و برای 22 سالگیم هستش
من مدتها دوستداشتم با یک مرد واقعی سکس کنم
از بچگی با خودم ور میرفتم
بدنم خیلی بی مو هستش
قدم 168
وزنم 74
تقریبا تپلم
مخصوصا کونم خیلی بزرگتر از معمولیه
خودمم روش خیلی کار کردم بزرگ بشه تپل بشه
خیلی خیلی کم مو هستم
آرزوم بود لذت سکس واقعی با کیر واقعی و سکس با یک مرد خیلی بزرگتر از خودمو تجربه کنم
وقتی 22 سالم بود دانشجو بودم و از طریق چت یاهو سرچ میکردم تهران گی کسی هستش که یه آقایی از محدوده دروازه دولت پیام دادش که اره بیا چت خصوصی
باهاش چت کردم و سنش 35 بود و خیلی بدن پشمالویی داشت و کیرش سایز کوتاه و کلفت بود همون جوری که آرزوم بود خلاصه چت کردیم گفتش همین امشب بیا منم از خدام بود رفتم خونه تمام بدنم و موبر گذاشتم و جوراب زنونه بالا زانو پوشیدم شرت مشکی لامبادا و یه تاپ قرمز و روی همشون یه تیپ خیلی معمولی زدم رفتم سر قرار جلو در مترو اولش از دور دیدمش ترسیدم. نرفتم جلو اولین بارم بود قلبم داشت از دهنم میزد بیرون خیلی خیلی استرس داشتم
.
خلاصه رفتش و بهم زنگ زد دفتر شکرتشون اونجا بود منو میخاست ببره دفترشون جواب دادم گفتم ترسیدم خلاصه یکربع صحبت کرد ارومم کرد و گفتش خیالت راحت تنهام و خیلی خیلی آرزومه ببینمت منم رفتم در شرکتشون زنگ و زدم و رفتم بالا…
بهم گفت دیدمت جلو مترو شک کردم خودتی
خلاصه رفتیم نشستیم جلو سیستمش واسم یه فیلم گذاشت و بهم دستم نزد
بهش گفتم اولین بارمه خیلی استرس دارم و هی ارومم میکرد
فیلمه رفت تا جایی که کیرش زیر شلوار بلند شد منم داشتم خیس میشدم بهش گفتم اتاق و تختت کجاست بهم گفت اون پشت جا خاب داریم برو ببین تنهایی رفتم لباسام و دراوردم با لباس زنونه اومدم بیرون یهویی دیدم خشکش زد گفتش الهی بمیرم عشقم امشب زنم میشی گفتم هرچی شما بگین…
رفتم که بشینم کنارش گفتش بیا رو پام بشین
نشستم یه ور رونش و همینجور نشستم شروع کرد به خودنم و دست کشیدن به پاهام و بالاتر…
گردنم و خورد گوشم و خورد خیلی حال کردم دیگه شل شدم و شروع کردیم لب بازی
اینقدر عاشقانه لب گرفتیم که داشت آب هردومون میومد
گفتش عشقم من قبل اومدنت تریاک کشیدم اشکال نداره آبم دیر بیاد من که از خدام بود گفتم خودم زیاد میارمش
… گفتش پاشو بریم تو اتاق
یه سیبیل خیلی بزرگ داشت و خیلی پشمالو بود گفتش من گیتار برقی میزنم یه اهنگ با سیستم گذاشت راک بود و گیتار برقی خفن…
منو برد تو اتاق تاریک و سرپا شرو کرد به خوردنم از پایین پام تا لبم و اروم اروم میبوسید و میلیسید…
منم دیگه واقعا حس زن بودن کردم
بهش گفتم میشه امشب بهم بگی خانمم گفتش چشم خانمم
منم بهش میگفتم آقام
گفتش بیا بخابیم زیر پتو یکم گرم شیم هوا تقریبا بیرون سرد بود زمستون بود
رفتیم دوتایی زیر پتو و خودش همه لباساشو دراورد
پشت کردم بهش به بغل خابیدم اونم کیرشو گذاشت لاپام
هی عقب جلو میکرد منم برمیگشتم لب میدادم
اونم با نوک سینم ور میرفت
خلاصه وقتی کلی حشری شدیم هردو
رفت کاندوم گذاشت رو کیرش و کرم اورد
اول گفتش چهار زانو شو عشقم
منم شدم و شروع کرد سوراخ کونمو خوردن
دیوووونم کردش ازونور با دستش کیرمو میمالید
من صدام درومد ناخوداگاه میگفتم آههههههههههه میخام
گفتم بخاب اول بشینم روش خودم
خودم نشستم رو کیرش اروم اروم جا کردم تو کونم دقیقا سایز هم بودیم
وقتی حسابی دردم اروم شد و کیرش تا ته رفتش خوابیدم روش ازش لب گرفتم گفتم حالا تا میتون تند تند بکن عزیزم
شروع کرد به کردنم واااااای چقدر تند میزد
بعدش مدل و عوض کردم به بغل خابیدم از
بغل کردم از پشت بغلم کرد و بعد چهار زانو وقتی چهار زانو شدم تازه فهمیدن چقدر دارم حال میکنم جیغ میکشیدم و اونم تند تند میزد تو کونم با دست میزدم و موهامو میکشید و دستش رو شونم و کمرمو میمالید
بعد گفتم واستا خودم عقب جلو شم عشقم
ابنقدر خوب و تند تند عقب جلو کردم دیووونه شد
خم شد روم کیرمو گرفت و شروع کرد به تند تند زدن
یهویی دیدم بدون اینکه بفهمم آب ازم زد بیرون اولین بارم بود اینجوری یهویی ترسسیدم شاخ دراوردم
اونم اینقدر حال کردش که آبش تو کونم اومد البته کاندوم داشت… هردومون جیغ و اخ و اوخ میکردیم
بعدش سریع رفتیم حمومشون تو شرکت خیلی خیلی تمیز بود و بعد شستن خودمون زیر دوش اینقدر بغلم کرد ازم لب گرفت بازم دیووونم کرد تا بالاخره راضی شدم ساک بزنم واسش نزدیک به بیست دقیقه خوردم کیرشو تا دوباره آبش اومد…
بعدشم تمیز کردیم همو رفتیم بیرون
با عشق ازش خداحافظی کردم و دیگه ندیدمش تا یکسال بعد خونشون که شب تا صبح زنش شدم تو داستان بعدی میزارم
مرسی از همراهیتون دوستون دارم
بوس بای
نوشته: یاسی
@linkdoneshrzad
بعد گفتم واستا خودم عقب جلو شم عشقم
ابنقدر خوب و تند تند عقب جلو کردم دیووونه شد
خم شد روم کیرمو گرفت و شروع کرد به تند تند زدن
یهویی دیدم بدون اینکه بفهمم آب ازم زد بیرون اولین بارم بود اینجوری یهویی ترسسیدم شاخ دراوردم
اونم اینقدر حال کردش که آبش تو کونم اومد البته کاندوم داشت… هردومون جیغ و اخ و اوخ میکردیم
بعدش سریع رفتیم حمومشون تو شرکت خیلی خیلی تمیز بود و بعد شستن خودمون زیر دوش اینقدر بغلم کرد ازم لب گرفت بازم دیووونم کرد تا بالاخره راضی شدم ساک بزنم واسش نزدیک به بیست دقیقه خوردم کیرشو تا دوباره آبش اومد…
بعدشم تمیز کردیم همو رفتیم بیرون
با عشق ازش خداحافظی کردم و دیگه ندیدمش تا یکسال بعد خونشون که شب تا صبح زنش شدم تو داستان بعدی میزارم
مرسی از همراهیتون دوستون دارم
بوس بای
نوشته: یاسی
@linkdoneshrzad
دختر خاله سن بالا را صیغه کردم(۱)
1401/02/02
#دختر_خاله #صیغه
سلام دوستان داستانی که می نویسم واقعی هست ،، سال ۸۷ شوهر خالم رحمت خدا رفت خاله ودختر خالم که اسم دختر خالم صدیقه بود تنها زندگی میکردن پسر خاله ها هم هر کسی دنبال زن و بچه و زندگی خودشون بودن جوری که حتی یه نان هم دست خاله نمی دادن صدیقه ۴۳سالش بود که خاله هم سال ۹۵ رحمت خدا رفت تو این مدت و سالهای قبل من خیلی واسه خاله دوندگی میکردم البته شوهر خاله بازنشسته شرکتی بود و حقوق خوبی خاله اینا دریافت میکردن یک سال و نیم بعداز فوت خاله صدیقه بیشتر خونه ما و پیش مامانم میومد خدائی دختر خوب و آبرومندی بود خیلی هم خواستگار داشت ولی چون یک بار یکی واسش اومد و وسط کار ولش کرد دیگه هیچ خواستگاری را تحویل نگرفت ،، هر کاری هم داشت مثل گذشته به من میگفت انجام میدادم یه شب خونه ما بود من بردم برسونمش سوار موتورش کردم سفت کمر منو چسبیده بود جواد تورو خداآهسته برو میخندیدم رسیدیم خونشون رفتیم داخل تا من ماهواره شو تنظیم کنم ساعت ۱۱بود موتور هم بردم تو حیاط داشتم ماهواره را تنظیم میکردم رفت تو شبکه های خارجی یه زنه مجری خوشکل اومد گفتم صدیقه به مامانم بگو این زنه را واسه من بگیره گفت زن واسه چی میخوای گفتم میخوام دینم کامل بشه گفت یعنی چه گفتم کسانی که مجرد هستن طبق اسلام دین ندارن و جاشون ته جهنم هست گفت الکی حرف نزن یه قسم واسش خوردم خندیدم گفتم تو که هزار تا خواستگار رد کردی جات ته جهنم هست خندیدم صدیقه فکرش مشغول شد گفت راست میگی منم گفتم به خدا راست میگم برو بپرس گفت روم نمیشه گفت خوب دیگه ،، گفت چیکار باید بکنم گفتم ازدواج کن گفت دیگه حالا ۴۴سالم شده کی منو میخواد گفتم صدیقه جان هنوز هم فرصت هست تو میتونی ازدواج موقت کنی صیغه بشی درسته دختر هستی ولی دیگه بابات نیست که بخواد اجازه بده فقط ازدواج کن که دختر نباشی گفت جواد کی هست که من صیغه اش بشم و آبروم تو محل نره گفتم با هرکی قرار شد صیغه کنی شرط کن ،،صدیقه بدجور رفت تو فکر خدائیش دختر وسواس تمیز بود خوشکل آنچنانی نبود ولی بد هم نبود،، گفت نمیدونم بد جور فکرمو مشغول کردی گفتم سعی کن آشنا باشه که به کسی چیزی نگه،، گفت کی مثلا گفتم پسر عموت شهرام خوبه من بهش میگم گفت نه خاک به سرم چندتا اسم دیگه گفتم گفت نه گفتم صدیقه من ۲۸ سالمه ۱۶سال ازت کوچکترم وگرنه قبول میکردم هیچی نگفت گفت تو که نمی تونی گفتم چرا گفت کوچکتری ازم دختر مذهبی بود گفتم اگر تو قبول کنی من محرمت میشم و باهم عقد موقت میبندیم گفت تو کوچکتری گفت پیامبر هم ۱۵سال از زنش کوچکتر بود صدیقه باورکن من حرفهایی که در مورد جهنم گفتم راسته مخشو گرفتم به کار رفت تو فکر گفتم اگر قبول داری تا متن صیغه را از آخوند دوستم بگیرم تو باید بخونی من قبلت را بگم گفت من بلد نیستم گفتم زنگ میزنم آخوند میخونه گفت نمی دونه من کی هستم گفتم نه از کجا بدونه زنگ زدم به دوستم طلبه بود گوشی رو آیفون بود گفت آقا داماد الان چی داری مهر عروس خانم کنی چیزی نداشتم گفتم میشه با همراه بانک پول بزنم به حسابش گفت آره من ۱میلیون به عنوان مهریه معلوم به حساب صدیقه زدم صیغه را خواند تمام شد صدیقه گفت کی زن و شوهر میشیم گفتم همین امشب گفت مامانت چی گفتم میگم رفتم خونه ارسلان دست صدیقه را گرفتم نکن دیوانه آروم گفت گفتم تو زنم هستی اجازه بدی بکنمت لبشو گاز گرفت بلند شد کجا برم دستشویی بیام خوشحال بودم مخشو زدم خوب بود هم اون از تنهایی در میومد هم من کیف میکردم از دستشویی اومد رفتم جلوش من پر رو بودم قبل صدیقه چندتا کوس بیوه و جنده کرده بودم چسبیدم بهش صدیقه قدش بلند بود و بدن تپلی داشت من یه
1401/02/02
#دختر_خاله #صیغه
سلام دوستان داستانی که می نویسم واقعی هست ،، سال ۸۷ شوهر خالم رحمت خدا رفت خاله ودختر خالم که اسم دختر خالم صدیقه بود تنها زندگی میکردن پسر خاله ها هم هر کسی دنبال زن و بچه و زندگی خودشون بودن جوری که حتی یه نان هم دست خاله نمی دادن صدیقه ۴۳سالش بود که خاله هم سال ۹۵ رحمت خدا رفت تو این مدت و سالهای قبل من خیلی واسه خاله دوندگی میکردم البته شوهر خاله بازنشسته شرکتی بود و حقوق خوبی خاله اینا دریافت میکردن یک سال و نیم بعداز فوت خاله صدیقه بیشتر خونه ما و پیش مامانم میومد خدائی دختر خوب و آبرومندی بود خیلی هم خواستگار داشت ولی چون یک بار یکی واسش اومد و وسط کار ولش کرد دیگه هیچ خواستگاری را تحویل نگرفت ،، هر کاری هم داشت مثل گذشته به من میگفت انجام میدادم یه شب خونه ما بود من بردم برسونمش سوار موتورش کردم سفت کمر منو چسبیده بود جواد تورو خداآهسته برو میخندیدم رسیدیم خونشون رفتیم داخل تا من ماهواره شو تنظیم کنم ساعت ۱۱بود موتور هم بردم تو حیاط داشتم ماهواره را تنظیم میکردم رفت تو شبکه های خارجی یه زنه مجری خوشکل اومد گفتم صدیقه به مامانم بگو این زنه را واسه من بگیره گفت زن واسه چی میخوای گفتم میخوام دینم کامل بشه گفت یعنی چه گفتم کسانی که مجرد هستن طبق اسلام دین ندارن و جاشون ته جهنم هست گفت الکی حرف نزن یه قسم واسش خوردم خندیدم گفتم تو که هزار تا خواستگار رد کردی جات ته جهنم هست خندیدم صدیقه فکرش مشغول شد گفت راست میگی منم گفتم به خدا راست میگم برو بپرس گفت روم نمیشه گفت خوب دیگه ،، گفت چیکار باید بکنم گفتم ازدواج کن گفت دیگه حالا ۴۴سالم شده کی منو میخواد گفتم صدیقه جان هنوز هم فرصت هست تو میتونی ازدواج موقت کنی صیغه بشی درسته دختر هستی ولی دیگه بابات نیست که بخواد اجازه بده فقط ازدواج کن که دختر نباشی گفت جواد کی هست که من صیغه اش بشم و آبروم تو محل نره گفتم با هرکی قرار شد صیغه کنی شرط کن ،،صدیقه بدجور رفت تو فکر خدائیش دختر وسواس تمیز بود خوشکل آنچنانی نبود ولی بد هم نبود،، گفت نمیدونم بد جور فکرمو مشغول کردی گفتم سعی کن آشنا باشه که به کسی چیزی نگه،، گفت کی مثلا گفتم پسر عموت شهرام خوبه من بهش میگم گفت نه خاک به سرم چندتا اسم دیگه گفتم گفت نه گفتم صدیقه من ۲۸ سالمه ۱۶سال ازت کوچکترم وگرنه قبول میکردم هیچی نگفت گفت تو که نمی تونی گفتم چرا گفت کوچکتری ازم دختر مذهبی بود گفتم اگر تو قبول کنی من محرمت میشم و باهم عقد موقت میبندیم گفت تو کوچکتری گفت پیامبر هم ۱۵سال از زنش کوچکتر بود صدیقه باورکن من حرفهایی که در مورد جهنم گفتم راسته مخشو گرفتم به کار رفت تو فکر گفتم اگر قبول داری تا متن صیغه را از آخوند دوستم بگیرم تو باید بخونی من قبلت را بگم گفت من بلد نیستم گفتم زنگ میزنم آخوند میخونه گفت نمی دونه من کی هستم گفتم نه از کجا بدونه زنگ زدم به دوستم طلبه بود گوشی رو آیفون بود گفت آقا داماد الان چی داری مهر عروس خانم کنی چیزی نداشتم گفتم میشه با همراه بانک پول بزنم به حسابش گفت آره من ۱میلیون به عنوان مهریه معلوم به حساب صدیقه زدم صیغه را خواند تمام شد صدیقه گفت کی زن و شوهر میشیم گفتم همین امشب گفت مامانت چی گفتم میگم رفتم خونه ارسلان دست صدیقه را گرفتم نکن دیوانه آروم گفت گفتم تو زنم هستی اجازه بدی بکنمت لبشو گاز گرفت بلند شد کجا برم دستشویی بیام خوشحال بودم مخشو زدم خوب بود هم اون از تنهایی در میومد هم من کیف میکردم از دستشویی اومد رفتم جلوش من پر رو بودم قبل صدیقه چندتا کوس بیوه و جنده کرده بودم چسبیدم بهش صدیقه قدش بلند بود و بدن تپلی داشت من یه
کمی ازش بلند تر بودم یه زور ورزی باهم کردیم خیلی زورش از من کمتر بود پا انداختم پشت پاش راحت خوابوندمش خونشون مبل نداشت دشک های کناره دیوار و متکا داشت رو یکی شون خوابید من روش بودم آخ ولم کن جواد یه کم مقاومت کرد لبها شو کردم تو دهنم چند بار دزدید ولی گرفتمشون اولین بارش بود بلد نبود لب بخوره وسواس بود شایدم بدش میومد دکمه های بلوزشو باز کردم دستامو گرفت صدیقه جواد نکن من دلم نمیخواد نه صدیقه تو زن منی من نمیتونم ولت کنم صبر کن من پستونهاتو بیارم بیرون بخورم خوشت میاد نه جواد دکمه ها را با زور باز کردم نکن جواد بی شرف پشیمون شده بود زورش نمی رسید منو بزنه از روش کنار جیغ میزنم بزن آبروت می ره سرشو گرفتم از چی ترسیدی لپ هاشو بوس کردم صدیقه من بمیرم به کسی چیزی نمی گم تو زن منی الان من کاری میکنم خوشت بیاد آروم شد سرشو گرفتم بلندش کردم نشستیم بلوزشو باز کردم در آوردم تاب زیرشو در آوردم جلو چشاشو،گرفت وای چه سینه های بزرگی سوتین را باز کردم (ادامه دارد)
نوشته: جواد
@linkdoneshrzad
نوشته: جواد
@linkdoneshrzad
خیانت وکیل به وکیل
1401/02/02
#خیانت #اروتیک #زن_شوهردار
با کلی زحمت دفتر کوچیکی اجاره کرده بودم؛خوب که نبود اما از هیچی بهتر بود.یه طبقه بالای نسبتا قدیمی با کاغذدیواری های کهنه و در های چوبی پوسیده.
با کلی امید و آرزو دکوراسیونش رو کمی تغییر دادم و کلی دبدبه کبکبه برای دفتر کوچیکم فراهم کردم تا به فک و فامیل فخر بفروشم!
از طرفی حس رقابتی هم بین من و شوهرم شکل گرفته بود؛شوهرم خودش وکیل بود و پله های ترقی و موفقیت رو یکی پس از دیگری طی میکرد و من هم خودم رو به آب و آتیش میزدم تا بهش برسم.
روز ها گذشت و خبری نشد؛هیچکس حتی برای مشاوره حقوقی ساده هم به دفترم نمیومد؛با وجود کلی تبلیغات و کلی تلاش اما قریب به یکماه گذشت و کسب و کار من کساد بود.
شوهرم همش بهم طعنه میزد که تو مال وکالت نیستی و بشین خونه و جمع کن دفترتو و …
اما من ناامید نمیشدم و دست نمیکشیدم و میخواستم ثابت کنم که میتونم.
روزها به سرعت میگذشت و خود من هم داشتم به این باور میرسیدم که نمیتونم بین این همه وکیل اسمی در کنم و تصمیم گرفته بودم یه فکر دیگه ای برای استفاده از مدرکم کنم.
شنبه صبح بود که توی دفترم داشتم وسایلم رو توی کارتن میچیدم و جمع میکردم؛
منشیم در زد و اومد داخل
+خانوم یه آقایی اومدن میگن مشاوره حقوقی میخوان.
_خب برو راهنماییشون کن داخل.
این بهترین خبری بود که میتونستم تو چند وقت اخیر بشنوم
بعد از چند دقیقه در زد و داخل و اومد و سلام کرد.
یک مرد جاافتاده با کت شلوار خاکستری تیره و عینک طبی شیشه گرد و ته ریشی که چندین تار سفید هم توش دیده میشد و یک کیف چرم قهوه ای به دستش.
من هم سلام و خوش آمدگویی مختصری با اولین مراجعه کنندم کردم و پشت میزم نشستم و اون هم روی مبل نشست.
+خیلی خوش آمدید جناب؛چیزی میل ندارین؟
_مچکرم؛نخیر ممنون از لطف شما خانوم صادقی من وقتتون رو زیاد نمیگرم و میرم سر اصل مطلب؛من باربد الوند هستم و میخوام شما وکالتم رو تو پرونده طلاق از همسرم قبول کنید.
+بله ممنون از اعتمادتون جناب الوند اما میتونم بپرسم دلیل جداییتون چیه؟
_عدم تمکین؛اختلاف؛بحث؛کلا به بن بست رسیدیم.
+همسرتون هم موافق طلاق هستن؟
_بله اما ایشون میخواد بخش عمده ای از اموال من رو بالا بکشن و حضانت پسرم رو هم بگیرن و من چون خودم مشغله دارم نیاز به یک وکیل دارم تا بتونه برای من پیروزی رو به ارمغان بیاره.
+بله متوجهم و امیدوارم کمکتون کنم.
پروندش رو قبول کردم و بالاخره شب توی خونه کلی افتخار کردم و به شوهرم پز دادم که پرونده قبول کردم و شوهرم مثل همیشه با خونسردی و تمسخر گفت این اتفاق مهمی نیست!
این رفتاراش آزارم میداد؛به علاوه سرد بودناش و بی اهمیتیش به من.
لباس های رنگارنگ و جذاب؛کاشت ناخن؛لیزر موهای زائد و هزارتا کار دیگه اما به چشم فرزین نمیومد.
زندگی من و فرزین هم انگار داشت نفسای آخرشو میکشید.
کم کم رفت و آمدهای باربد به دفتر من بیشتر و بیشتر شد و پرونده هم روال خوبی رو طی کرد و بالاخره بعد از چندین جلسه دادگاه به هر سختی که بود حضانت بردیا پسر باربد رو براش گرفتم و با بخشیدن مقداری از اموالش طلاق قطعی شد و همه چیز تموم شد.
با یک جعبه شیرینی و دسته گل زیبایی به دفترم اومد و گفت:که پس فرداشب تولد بردیاس و یه جشن کوچیک براش تدارک دیدم و خوشحال میشم مارو مفتخر کنید و تشریف بیارید الهه خانوم.
این اولین بار بود من رو با اسم کوچیکم صدا میزد و من یکه نخوردم چون صمیمیتی کم و بیش بین ما بوجود اومده بود!
دعوتش رو قبول کردم و خیلی هم خوشحال شدم بابتش.
پس فردا دفتر نرفتم و برای مهمونی شب آماده میشدم.
یک مانتوشلوار پلیسه سیاه سفید با کفش پاشنه بلندی درنظر گرفتم.
1401/02/02
#خیانت #اروتیک #زن_شوهردار
با کلی زحمت دفتر کوچیکی اجاره کرده بودم؛خوب که نبود اما از هیچی بهتر بود.یه طبقه بالای نسبتا قدیمی با کاغذدیواری های کهنه و در های چوبی پوسیده.
با کلی امید و آرزو دکوراسیونش رو کمی تغییر دادم و کلی دبدبه کبکبه برای دفتر کوچیکم فراهم کردم تا به فک و فامیل فخر بفروشم!
از طرفی حس رقابتی هم بین من و شوهرم شکل گرفته بود؛شوهرم خودش وکیل بود و پله های ترقی و موفقیت رو یکی پس از دیگری طی میکرد و من هم خودم رو به آب و آتیش میزدم تا بهش برسم.
روز ها گذشت و خبری نشد؛هیچکس حتی برای مشاوره حقوقی ساده هم به دفترم نمیومد؛با وجود کلی تبلیغات و کلی تلاش اما قریب به یکماه گذشت و کسب و کار من کساد بود.
شوهرم همش بهم طعنه میزد که تو مال وکالت نیستی و بشین خونه و جمع کن دفترتو و …
اما من ناامید نمیشدم و دست نمیکشیدم و میخواستم ثابت کنم که میتونم.
روزها به سرعت میگذشت و خود من هم داشتم به این باور میرسیدم که نمیتونم بین این همه وکیل اسمی در کنم و تصمیم گرفته بودم یه فکر دیگه ای برای استفاده از مدرکم کنم.
شنبه صبح بود که توی دفترم داشتم وسایلم رو توی کارتن میچیدم و جمع میکردم؛
منشیم در زد و اومد داخل
+خانوم یه آقایی اومدن میگن مشاوره حقوقی میخوان.
_خب برو راهنماییشون کن داخل.
این بهترین خبری بود که میتونستم تو چند وقت اخیر بشنوم
بعد از چند دقیقه در زد و داخل و اومد و سلام کرد.
یک مرد جاافتاده با کت شلوار خاکستری تیره و عینک طبی شیشه گرد و ته ریشی که چندین تار سفید هم توش دیده میشد و یک کیف چرم قهوه ای به دستش.
من هم سلام و خوش آمدگویی مختصری با اولین مراجعه کنندم کردم و پشت میزم نشستم و اون هم روی مبل نشست.
+خیلی خوش آمدید جناب؛چیزی میل ندارین؟
_مچکرم؛نخیر ممنون از لطف شما خانوم صادقی من وقتتون رو زیاد نمیگرم و میرم سر اصل مطلب؛من باربد الوند هستم و میخوام شما وکالتم رو تو پرونده طلاق از همسرم قبول کنید.
+بله ممنون از اعتمادتون جناب الوند اما میتونم بپرسم دلیل جداییتون چیه؟
_عدم تمکین؛اختلاف؛بحث؛کلا به بن بست رسیدیم.
+همسرتون هم موافق طلاق هستن؟
_بله اما ایشون میخواد بخش عمده ای از اموال من رو بالا بکشن و حضانت پسرم رو هم بگیرن و من چون خودم مشغله دارم نیاز به یک وکیل دارم تا بتونه برای من پیروزی رو به ارمغان بیاره.
+بله متوجهم و امیدوارم کمکتون کنم.
پروندش رو قبول کردم و بالاخره شب توی خونه کلی افتخار کردم و به شوهرم پز دادم که پرونده قبول کردم و شوهرم مثل همیشه با خونسردی و تمسخر گفت این اتفاق مهمی نیست!
این رفتاراش آزارم میداد؛به علاوه سرد بودناش و بی اهمیتیش به من.
لباس های رنگارنگ و جذاب؛کاشت ناخن؛لیزر موهای زائد و هزارتا کار دیگه اما به چشم فرزین نمیومد.
زندگی من و فرزین هم انگار داشت نفسای آخرشو میکشید.
کم کم رفت و آمدهای باربد به دفتر من بیشتر و بیشتر شد و پرونده هم روال خوبی رو طی کرد و بالاخره بعد از چندین جلسه دادگاه به هر سختی که بود حضانت بردیا پسر باربد رو براش گرفتم و با بخشیدن مقداری از اموالش طلاق قطعی شد و همه چیز تموم شد.
با یک جعبه شیرینی و دسته گل زیبایی به دفترم اومد و گفت:که پس فرداشب تولد بردیاس و یه جشن کوچیک براش تدارک دیدم و خوشحال میشم مارو مفتخر کنید و تشریف بیارید الهه خانوم.
این اولین بار بود من رو با اسم کوچیکم صدا میزد و من یکه نخوردم چون صمیمیتی کم و بیش بین ما بوجود اومده بود!
دعوتش رو قبول کردم و خیلی هم خوشحال شدم بابتش.
پس فردا دفتر نرفتم و برای مهمونی شب آماده میشدم.
یک مانتوشلوار پلیسه سیاه سفید با کفش پاشنه بلندی درنظر گرفتم.
نزدیک غروب آرایش ملایمی کردم و موهامم کمی از شالم بیرون گذاشتم و راهی خونه باربد شدم که آدرسش رو بهم داده بود.
فرزین حتی نپرسید کجا قراره برم و من هم باهاش صحبتی نکردم.
به خونه باربد رسیدم؛دکمه آیفون رو فشار دادم که صدای زنی توی بلندگو به گوش رسید و گفت:بله؟
گفتم:از مهمونای آقای الوند هستم و گفت:بفرمایید و در رو باز کرد.
بالا رفتم که باربد جلوی در ورودی به پیشوازم اومد و به گرمی ازم استقبال کرد و من هم باهاش خوش و بشی کردم و داخل رفتم و یه گوشه روی مبل نشستم و با آبمیوه ازم پذیرایی شد.
جشن تقریبا شلوغ بود و پر جمعیت.
برای بردیا که هفت سالش بود چندتا اسباب بازی گرفته بودم که هم باربد هم بردیا از دیدنشون کلی خوشحال شدن.
بعد از صرف شام باربد کنارم نشست و گفت:که خوشحالی امشبش رو مدیون منه و دستشو رو دستم گذاشت و ادامه داد: نمیدونم چطور ازت تشکر کنم.
منم دستمو از زیر دستشجدا کردم و حقیقتا جا خورده بودم گفتم:فقط به وظیفه ام عمل کردم.
بعد از خوردن کیک و تموم شدن جشن باربد گفت:ماشین شخصی همراهتونه الهه خانوم؟
منم گفتم:راستش نه.
گفت:پس اجازه بدید برسونمتون.
منم خواستم کم نیارم و گفتم:نه ممنون شوهرم میاد دنبالم و باربد هم گفت:هر جور راحتین
درواقع شوهرم نمیدونم کجا بود اصلا چه برسه بیاد سراغ من.
بیرون زدم و با اسنپ برگشتم و کلید انداختم رفتم داخل و فرزین گفت:کجا بودی خانوم خانوما؟
+تولد پسر یکی از دوستام
_خوشبحالت
محلش ندادم و به اتاق رفتم و بعد عوض کردن لباسام خوابیدم.
یکی دو روز خبری از باربد نبود تا اینکه یک روز منشیم گفتش: یک ساعتی زودتر میخواد بره و کار داره و من هم قبول کردم.
رفت و منم داشتم اماده میشدم که برم ساعت ۱ ظهر بود.
یکی در زد و اومد داخل؛اولشترسیدم ولی صدای آشنایی گفت: منم الهه خانوم
باربد بود.
در رو باز کردم و اومد داخل و سلام و احوالپرسی کرد و نشست.
پرسیدم:امری داشتین جناب الوند؟
گفت:اومدم خودتون رو ببینم.
+متوجه نمیشم؟من رو ببینین؟
_بله آخه خبری ازتون نبودو خواستم جویای احوال بشم
+بله خیلی لطف کردین
کمی صحبت کردیم و باربد رفت و منم به خونه برگشتم.
کم کم یه ارتباط بین من و باربد شکل گرفته بود و تو شبکه های مجازی یا تو دنیای حقیقی هم رو ملاقات میکردیم و باربد هم به اوضاع نابسامان زندگی زناشویی من پی برد و یک وابستگی ایجاد شد.
باربد جای خودش رو توی دل من خیلی زود پیدا کرد و من هم خوشحال بودم از حضورش تو زندگیم.
باز هم آخر وقت بود که باربد به دفتر اومد؛منشیم رو از قبل فرستاده بودم بره و دوربین هارم خاموش کرده بودم چون میدونستم باربد میاد و به خوبی میدونستم این قرار با قرار های قبلی فرق داره و خودمم یک جین طوسی و مانتویی شبیه به رنگ شلوار تنم کرده بودم و یک عطر تند و آرایش غلیظ.
تا در باز شد و داخل اومد من رو تو آغوشش گرفت و بوی عطر من در بوی عطر عمیق باربد گم شد.
اولین بار بود که من رو تو آغوش مردونه اش جا میداد و چقدر حس خوبی برای من داشت.
بی اختیار لبهام به طرف لبهاش کشیده شد و لبهای سرخ باربد رو گرفت؛
انبوهی از احساس و شهوت و حرارت بین لبهامون رد و بدل میشد.
با حرص و بی تابانه لب هاشو میخوردم و باربد هم لبهای من رو از لبهای خودش سیر میکرد.
زبونش هم که وارد دهنم شد من رو دیوونه تر از قبل کرد.
لبهاشو از لبهای من جدا کرد و گونه هام رو غرق در بوسه کرد و به گوش و گردنم رسید؛نفس های داغ باربد منو به آتیش میکشید و میسوزوند.
زبون باربد روی گردنم کشیده میشد و آه های غلیظ من توی فضای دفتر طنین انداز شده بود.
آه باربد …آه باربد…آه باربد
دستام
فرزین حتی نپرسید کجا قراره برم و من هم باهاش صحبتی نکردم.
به خونه باربد رسیدم؛دکمه آیفون رو فشار دادم که صدای زنی توی بلندگو به گوش رسید و گفت:بله؟
گفتم:از مهمونای آقای الوند هستم و گفت:بفرمایید و در رو باز کرد.
بالا رفتم که باربد جلوی در ورودی به پیشوازم اومد و به گرمی ازم استقبال کرد و من هم باهاش خوش و بشی کردم و داخل رفتم و یه گوشه روی مبل نشستم و با آبمیوه ازم پذیرایی شد.
جشن تقریبا شلوغ بود و پر جمعیت.
برای بردیا که هفت سالش بود چندتا اسباب بازی گرفته بودم که هم باربد هم بردیا از دیدنشون کلی خوشحال شدن.
بعد از صرف شام باربد کنارم نشست و گفت:که خوشحالی امشبش رو مدیون منه و دستشو رو دستم گذاشت و ادامه داد: نمیدونم چطور ازت تشکر کنم.
منم دستمو از زیر دستشجدا کردم و حقیقتا جا خورده بودم گفتم:فقط به وظیفه ام عمل کردم.
بعد از خوردن کیک و تموم شدن جشن باربد گفت:ماشین شخصی همراهتونه الهه خانوم؟
منم گفتم:راستش نه.
گفت:پس اجازه بدید برسونمتون.
منم خواستم کم نیارم و گفتم:نه ممنون شوهرم میاد دنبالم و باربد هم گفت:هر جور راحتین
درواقع شوهرم نمیدونم کجا بود اصلا چه برسه بیاد سراغ من.
بیرون زدم و با اسنپ برگشتم و کلید انداختم رفتم داخل و فرزین گفت:کجا بودی خانوم خانوما؟
+تولد پسر یکی از دوستام
_خوشبحالت
محلش ندادم و به اتاق رفتم و بعد عوض کردن لباسام خوابیدم.
یکی دو روز خبری از باربد نبود تا اینکه یک روز منشیم گفتش: یک ساعتی زودتر میخواد بره و کار داره و من هم قبول کردم.
رفت و منم داشتم اماده میشدم که برم ساعت ۱ ظهر بود.
یکی در زد و اومد داخل؛اولشترسیدم ولی صدای آشنایی گفت: منم الهه خانوم
باربد بود.
در رو باز کردم و اومد داخل و سلام و احوالپرسی کرد و نشست.
پرسیدم:امری داشتین جناب الوند؟
گفت:اومدم خودتون رو ببینم.
+متوجه نمیشم؟من رو ببینین؟
_بله آخه خبری ازتون نبودو خواستم جویای احوال بشم
+بله خیلی لطف کردین
کمی صحبت کردیم و باربد رفت و منم به خونه برگشتم.
کم کم یه ارتباط بین من و باربد شکل گرفته بود و تو شبکه های مجازی یا تو دنیای حقیقی هم رو ملاقات میکردیم و باربد هم به اوضاع نابسامان زندگی زناشویی من پی برد و یک وابستگی ایجاد شد.
باربد جای خودش رو توی دل من خیلی زود پیدا کرد و من هم خوشحال بودم از حضورش تو زندگیم.
باز هم آخر وقت بود که باربد به دفتر اومد؛منشیم رو از قبل فرستاده بودم بره و دوربین هارم خاموش کرده بودم چون میدونستم باربد میاد و به خوبی میدونستم این قرار با قرار های قبلی فرق داره و خودمم یک جین طوسی و مانتویی شبیه به رنگ شلوار تنم کرده بودم و یک عطر تند و آرایش غلیظ.
تا در باز شد و داخل اومد من رو تو آغوشش گرفت و بوی عطر من در بوی عطر عمیق باربد گم شد.
اولین بار بود که من رو تو آغوش مردونه اش جا میداد و چقدر حس خوبی برای من داشت.
بی اختیار لبهام به طرف لبهاش کشیده شد و لبهای سرخ باربد رو گرفت؛
انبوهی از احساس و شهوت و حرارت بین لبهامون رد و بدل میشد.
با حرص و بی تابانه لب هاشو میخوردم و باربد هم لبهای من رو از لبهای خودش سیر میکرد.
زبونش هم که وارد دهنم شد من رو دیوونه تر از قبل کرد.
لبهاشو از لبهای من جدا کرد و گونه هام رو غرق در بوسه کرد و به گوش و گردنم رسید؛نفس های داغ باربد منو به آتیش میکشید و میسوزوند.
زبون باربد روی گردنم کشیده میشد و آه های غلیظ من توی فضای دفتر طنین انداز شده بود.
آه باربد …آه باربد…آه باربد
دستام
شروع به درآوردن لباس های باربد کرد؛پیراهن و رکابی و بعد هم شلوارش.
اون هم خیلی خوب و به سرعت لباسهای من رو درآورد و وقتی به خودم اومدم که فقط شورت و سوتین زرد رنگم به تنم بود.
بدن باربد که بهم میخورد میمردم و زنده میشدم.
باز لبها و زبون باربد مسیری رو تو بدن من طی میکرد تا به بین سینه هام رسید و سوتینم باز شد به زمین افتاد و سینه های من با لبهای باربد آمیخته شد.
نوک سینه هام رو بین لباش میگرفت و من آه میکشیدم و باربد زبونش رو دور نوک سینه من میچرخوند و دستش از روی شورت کص داغ و خیس من رو میمالید.
این مرد کی بود نمیدونم فقط میدونم دیوونه کردن من رو بهتر از هر کسی میدونست!
من رو روی میز جلوی مبلها انداخت و پاهام رو باز کرد و شورتم رو کنار زد و گفت:وای چه بهشتی رو اینجا مخفی کردی
زبونش که به کصم خورد همه وجودمو زیر و رو کرد؛آه میکشیدم و زبون باربد تندتند به کص و کلیتوریس من مالیده میشد و من هم دستم روی توی موهاش کرده بودم و شهوت درونم رو با آه و ناله بروز میدادم.
شورتم رو از پام بیرون کشید و با دقت عمل بیشتر مشغول لیسیدن کصم شد و من بیشتر از قبل آه میکشیدم.
آه باربد وقتش نرسیده کیرتو بهم بدی؟
باربد بلند شد و شورتش رو درآورد و کیرش که میتونست دل هر زنی رو ببره برای من به نمایش گذاشت و من هم بلند شدم و بی معطلی کیر داغشو توی دهنم جا دادم.
به زور هم که شد کیرشو تو دهنم جا میدادم و وحشیانه ساک میزدم و اینبار اه و ناله های باربد بود که اتاق رو پر کرد.
و صدای عق زدن من هم پشت بندش!
ساک زدنم زیاد طول نکشید که باربد دستم رو گرفت و بلندم کرد و من رو داگی رو مبل انداخت و کیرشو تا ته توی کصم کرد.
یک ثانیه نفسم قطع شد و با یک آه پر از شهوت بالا اومد.
باورم نمیشد همچین کیری تو کص من رفته.
میگفتم:وای باربد جر خورد کصم آه …
اما باربد گوشش بدهکار نبود و کیرشو با شدت توی کصم فرو میکرد و من هم ناله میکردم و ازش میخواستم ادامه بده گاییدن من رو.
آه باربد بگا منو وکیل جندتو بگا آه…
باربد هم از حرفهای من انگار انرژی میگرفت تا کصم رو پاره کنه؛گاهی تلمبه هاش آروم میشد و کیرش بی حرکت میموند توی کصم و نفسی تازه میکرد و دوباره اوج میگرفت و من هم آه میکشیدم.
لا به لای این شل کن سفت کن های باربد بودکه من به رعشه افتادم و ارضا شدم.
باربد هم منو بلند کرد و کنار میزکارم برد و من رو خم کرد؛دستامو روی میز گذاشتم و باربد گاییدن من رو از نو شروع کرد.
جملاتی رو بیان میکردم بین آه و ناله هام که خودمم تعجب میکردم.
اسپنک های باربد روی باسنم میخورد مثل شلاق و من دردش رو مثل یک لذت میچشیدم.
کیرش رو بیرون کشید و گفت:وقتشه بخوری برام خانوم وکیل
برگشتم و کیرش رو بین لبام گذاشتم و زبونمو روی قامتش میکشیدم و تخم هاشو میمالیدم.
دوباره من رو به حالت قبل برگردوند و کیرش رو توی کص من که صورتیش به سرخی میزد فرو کرد و موج جدیدی از ناله های من شروع شد.
کمی گذشت و باربد روی مبل نشست و من هم سوار کیرش شدم و ورود کیرش تا خایه رو به خوبی احساس کردم؛عاشق سکس تو این پوزیشن بودم و حالا بهش رسیدم.
سینه هام تو دست باربد و کیرش تو کصم و یک دنیالذت.
آه میکشیدم و باربد هم نفس نفس میزد و قربون صدقه من و کصم میرفت.
هربار کیرش بیرون میومد از کصم باربد زود به کصم برمیگردوند و برای دومین بار یک ارضای خوب رو به من هدیه داد.
از رو کیرش بلند شدم و نشستم بین پاهاش و کیرشو تو دهنم کردم و تندتند ساک میزدم و تخماش رو میمالیدم و طولی نکشید که آب از کیرش فواره زد و لب و صورت من رو آغشته کرد و آه و ناله های باربد کم کم آروم شد
.
نوشته: ابی
@linkdoneshrzad
اون هم خیلی خوب و به سرعت لباسهای من رو درآورد و وقتی به خودم اومدم که فقط شورت و سوتین زرد رنگم به تنم بود.
بدن باربد که بهم میخورد میمردم و زنده میشدم.
باز لبها و زبون باربد مسیری رو تو بدن من طی میکرد تا به بین سینه هام رسید و سوتینم باز شد به زمین افتاد و سینه های من با لبهای باربد آمیخته شد.
نوک سینه هام رو بین لباش میگرفت و من آه میکشیدم و باربد زبونش رو دور نوک سینه من میچرخوند و دستش از روی شورت کص داغ و خیس من رو میمالید.
این مرد کی بود نمیدونم فقط میدونم دیوونه کردن من رو بهتر از هر کسی میدونست!
من رو روی میز جلوی مبلها انداخت و پاهام رو باز کرد و شورتم رو کنار زد و گفت:وای چه بهشتی رو اینجا مخفی کردی
زبونش که به کصم خورد همه وجودمو زیر و رو کرد؛آه میکشیدم و زبون باربد تندتند به کص و کلیتوریس من مالیده میشد و من هم دستم روی توی موهاش کرده بودم و شهوت درونم رو با آه و ناله بروز میدادم.
شورتم رو از پام بیرون کشید و با دقت عمل بیشتر مشغول لیسیدن کصم شد و من بیشتر از قبل آه میکشیدم.
آه باربد وقتش نرسیده کیرتو بهم بدی؟
باربد بلند شد و شورتش رو درآورد و کیرش که میتونست دل هر زنی رو ببره برای من به نمایش گذاشت و من هم بلند شدم و بی معطلی کیر داغشو توی دهنم جا دادم.
به زور هم که شد کیرشو تو دهنم جا میدادم و وحشیانه ساک میزدم و اینبار اه و ناله های باربد بود که اتاق رو پر کرد.
و صدای عق زدن من هم پشت بندش!
ساک زدنم زیاد طول نکشید که باربد دستم رو گرفت و بلندم کرد و من رو داگی رو مبل انداخت و کیرشو تا ته توی کصم کرد.
یک ثانیه نفسم قطع شد و با یک آه پر از شهوت بالا اومد.
باورم نمیشد همچین کیری تو کص من رفته.
میگفتم:وای باربد جر خورد کصم آه …
اما باربد گوشش بدهکار نبود و کیرشو با شدت توی کصم فرو میکرد و من هم ناله میکردم و ازش میخواستم ادامه بده گاییدن من رو.
آه باربد بگا منو وکیل جندتو بگا آه…
باربد هم از حرفهای من انگار انرژی میگرفت تا کصم رو پاره کنه؛گاهی تلمبه هاش آروم میشد و کیرش بی حرکت میموند توی کصم و نفسی تازه میکرد و دوباره اوج میگرفت و من هم آه میکشیدم.
لا به لای این شل کن سفت کن های باربد بودکه من به رعشه افتادم و ارضا شدم.
باربد هم منو بلند کرد و کنار میزکارم برد و من رو خم کرد؛دستامو روی میز گذاشتم و باربد گاییدن من رو از نو شروع کرد.
جملاتی رو بیان میکردم بین آه و ناله هام که خودمم تعجب میکردم.
اسپنک های باربد روی باسنم میخورد مثل شلاق و من دردش رو مثل یک لذت میچشیدم.
کیرش رو بیرون کشید و گفت:وقتشه بخوری برام خانوم وکیل
برگشتم و کیرش رو بین لبام گذاشتم و زبونمو روی قامتش میکشیدم و تخم هاشو میمالیدم.
دوباره من رو به حالت قبل برگردوند و کیرش رو توی کص من که صورتیش به سرخی میزد فرو کرد و موج جدیدی از ناله های من شروع شد.
کمی گذشت و باربد روی مبل نشست و من هم سوار کیرش شدم و ورود کیرش تا خایه رو به خوبی احساس کردم؛عاشق سکس تو این پوزیشن بودم و حالا بهش رسیدم.
سینه هام تو دست باربد و کیرش تو کصم و یک دنیالذت.
آه میکشیدم و باربد هم نفس نفس میزد و قربون صدقه من و کصم میرفت.
هربار کیرش بیرون میومد از کصم باربد زود به کصم برمیگردوند و برای دومین بار یک ارضای خوب رو به من هدیه داد.
از رو کیرش بلند شدم و نشستم بین پاهاش و کیرشو تو دهنم کردم و تندتند ساک میزدم و تخماش رو میمالیدم و طولی نکشید که آب از کیرش فواره زد و لب و صورت من رو آغشته کرد و آه و ناله های باربد کم کم آروم شد
.
نوشته: ابی
@linkdoneshrzad
درد شیرین
1401/02/03
#ارباب_و_برده #بی_دی_اس_ام #هاردکور
اومد طرفم،هنوز دستام رو باز نکرده بود فکر کنم از جیغ و داد زیاد و درد از حال رفته بودم صورتمو گرفت تو دستش
+هنوز زنده ای
-بله ارباب
+خوبه.هنوز کلی کار داریم
باز هم اون چشم بند مسخره، لعنت بهش حالا استرسم دو چندان شده بود نه میدیدم که چی داره اتفاق میفته نه میدونستم.
سکوت کل اتاقو گرفته بود
توی فکر بودم که حالا قرار چی پیش بیاد،دستش رو روی بدنم حس کردم هم استرس بود هم شهوت
+نترس توله
جوابی نداشتم سکوتم رو نگه داشتم حرف خودش بود( یا جواب خوبی داشته باش یا ساکت باش)
قطره قطره داشت چیکه میکرد رو بدنم
داغ بود خیلی میسوخت شکمم، از سوزشش ناله میکردم بی توجه به صدام ادامه میداد
-ارباب توروخدا بسه.
+یبار دیگه دهنتو باز کنی کاری میکنم که دیگه نتونی صحبت کنی
-ببخشید ارباب
نزاشت عذر خواهیمو کامل کنم که سیلیه بدی خورد زیر گوشم،گوشم سوت کشید
عجیب ترش این بود که هرچی بیشتر تحقیر میشدمو درد میکشیدم خیس تر میشدم.حس درونیم که این همه وقت سرکوب شده بود داشت ارضا میشد.مازوخیسمم داشت جون میگرفت مثل قبل.
هنوز گیجه اون کشیده بودم که گیره رو روی نوک سینم حس کرد،درد داشت،دردش قشنگ بود رو اون یکی نیپلمم حسش کردم دردش رفته رفته بیشتر میشد.
+پاهاتو باز کن توله
-چشم ارباب
+بیشتر
پاهامو ازهم باز کردم یکم با دستش با ترشحات واژنم بازی کرد انگار داره کصمو نوازش میکنه، دوست داشتم که یهو برا چند ثانیه دستشو برداشت و بعد ضربه ی محکمی زد رو کصم از درد داد زدم خیلی درد داشت به خودم داشتم میپیچیدم که با صدای خشنش گفت:
+توله پاهاتو باز کن هنوز ادامه داره
با بغض گفتم:چشم.
دوتا دیگه زد دیگه خیلی میسوخت، جای دستش هوا که میخورد بهش بیشتر میسوخت.
چشامو واکرد.نور چشامو اذیت کرد برا همین نیمه باز بودن،داشت دستامم باز میکرد با خودم گفتم امکان نداره بدون اینکه ارضا بشه بیخیالم بشه،میترسیدم حرف بزنم چون اجازشو نداشتم موهاو کشید گفت :زانو بزن.
-چشم
بی مقدمه کیرشو گذاشت رو لبام.لازم نبود بهم دستور بده میدونستم وظیفم اون لحظه چیه.خواستم از دستامم استفاده کنم که یه سیلیه محکم خوردم و این کافی بود که بفهمم دستام اجازه کمک کردن به دهنمو ندارن.سرمو گرفته بود و توی حلقم جلو عقب میکرد کیرشو، گلوم اذیت میشد هی اوق میزدم،بالاخره رضایت دادو از دهنم دراوردش.
نفس نفس میزدم گلوم درد گرفته بود.
+سجده کن کونتم حسابی بده بالا
بی اختیار ناخوداگاه گفتم چشم.فاصلمون با تخت کم بود،نشست رو لبه ی تخت،یه پاشو گذاشت رو صورتم اینکه زیر پاش بودم حس خوبی داشت برام.با مقعدم داشت ور میرفت دوست نداشتم از پشت بدم،انگشتشو یکمی چرب کرد و فشار داد داخل بدنم،بار اولم بود درد بدی داشت این درد رو دوست نداشتم یه جیغ ریز زدم که با پاش آروم زد رو صورتم.بعد از اون دقایق طاقت فرسا دوتا انگشتش توم داشت جلو عقب میشد،انگشتاشو در اورد و بهم گفت زانو بزن و باز کیرشو کرد دهنم اینبار کمتر از قبل طول کشید،منو خوابوند رو تخت پاهامو داد بالا و با فشار کیرشو هول داد داخلم،سوراخ کونم خیلی درد گرفتم،سعی کرد خودمو بکشم عقب ولی فایده ای نداشت سریع تر از قبل و محکم تر تلمبه میزد هربار که سعی میکردم مانع شم.
کارش با کونم تموم شد و کیرشو دراورد و کرد تو کصم چندبار جلو عقب کرد و بعدش بلند شد رفت شمعی که نیمیش رو رو بدنم ریخته بود آورد و روشنش کرد،اینبار که کیرشو کرد تو کصم شمع رو هم همزمان رو بدنم میریخت. واقعا داشتم لذت میبردم حس درد و لذت باهم،دیگه ناله هام تبدیل به زجه و جیغ شده بودند نزدیک ارضا شدن بودم با لرزیدن بدنم متوجه شد که اومدم.
شمع رو خاموش کرد
1401/02/03
#ارباب_و_برده #بی_دی_اس_ام #هاردکور
اومد طرفم،هنوز دستام رو باز نکرده بود فکر کنم از جیغ و داد زیاد و درد از حال رفته بودم صورتمو گرفت تو دستش
+هنوز زنده ای
-بله ارباب
+خوبه.هنوز کلی کار داریم
باز هم اون چشم بند مسخره، لعنت بهش حالا استرسم دو چندان شده بود نه میدیدم که چی داره اتفاق میفته نه میدونستم.
سکوت کل اتاقو گرفته بود
توی فکر بودم که حالا قرار چی پیش بیاد،دستش رو روی بدنم حس کردم هم استرس بود هم شهوت
+نترس توله
جوابی نداشتم سکوتم رو نگه داشتم حرف خودش بود( یا جواب خوبی داشته باش یا ساکت باش)
قطره قطره داشت چیکه میکرد رو بدنم
داغ بود خیلی میسوخت شکمم، از سوزشش ناله میکردم بی توجه به صدام ادامه میداد
-ارباب توروخدا بسه.
+یبار دیگه دهنتو باز کنی کاری میکنم که دیگه نتونی صحبت کنی
-ببخشید ارباب
نزاشت عذر خواهیمو کامل کنم که سیلیه بدی خورد زیر گوشم،گوشم سوت کشید
عجیب ترش این بود که هرچی بیشتر تحقیر میشدمو درد میکشیدم خیس تر میشدم.حس درونیم که این همه وقت سرکوب شده بود داشت ارضا میشد.مازوخیسمم داشت جون میگرفت مثل قبل.
هنوز گیجه اون کشیده بودم که گیره رو روی نوک سینم حس کرد،درد داشت،دردش قشنگ بود رو اون یکی نیپلمم حسش کردم دردش رفته رفته بیشتر میشد.
+پاهاتو باز کن توله
-چشم ارباب
+بیشتر
پاهامو ازهم باز کردم یکم با دستش با ترشحات واژنم بازی کرد انگار داره کصمو نوازش میکنه، دوست داشتم که یهو برا چند ثانیه دستشو برداشت و بعد ضربه ی محکمی زد رو کصم از درد داد زدم خیلی درد داشت به خودم داشتم میپیچیدم که با صدای خشنش گفت:
+توله پاهاتو باز کن هنوز ادامه داره
با بغض گفتم:چشم.
دوتا دیگه زد دیگه خیلی میسوخت، جای دستش هوا که میخورد بهش بیشتر میسوخت.
چشامو واکرد.نور چشامو اذیت کرد برا همین نیمه باز بودن،داشت دستامم باز میکرد با خودم گفتم امکان نداره بدون اینکه ارضا بشه بیخیالم بشه،میترسیدم حرف بزنم چون اجازشو نداشتم موهاو کشید گفت :زانو بزن.
-چشم
بی مقدمه کیرشو گذاشت رو لبام.لازم نبود بهم دستور بده میدونستم وظیفم اون لحظه چیه.خواستم از دستامم استفاده کنم که یه سیلیه محکم خوردم و این کافی بود که بفهمم دستام اجازه کمک کردن به دهنمو ندارن.سرمو گرفته بود و توی حلقم جلو عقب میکرد کیرشو، گلوم اذیت میشد هی اوق میزدم،بالاخره رضایت دادو از دهنم دراوردش.
نفس نفس میزدم گلوم درد گرفته بود.
+سجده کن کونتم حسابی بده بالا
بی اختیار ناخوداگاه گفتم چشم.فاصلمون با تخت کم بود،نشست رو لبه ی تخت،یه پاشو گذاشت رو صورتم اینکه زیر پاش بودم حس خوبی داشت برام.با مقعدم داشت ور میرفت دوست نداشتم از پشت بدم،انگشتشو یکمی چرب کرد و فشار داد داخل بدنم،بار اولم بود درد بدی داشت این درد رو دوست نداشتم یه جیغ ریز زدم که با پاش آروم زد رو صورتم.بعد از اون دقایق طاقت فرسا دوتا انگشتش توم داشت جلو عقب میشد،انگشتاشو در اورد و بهم گفت زانو بزن و باز کیرشو کرد دهنم اینبار کمتر از قبل طول کشید،منو خوابوند رو تخت پاهامو داد بالا و با فشار کیرشو هول داد داخلم،سوراخ کونم خیلی درد گرفتم،سعی کرد خودمو بکشم عقب ولی فایده ای نداشت سریع تر از قبل و محکم تر تلمبه میزد هربار که سعی میکردم مانع شم.
کارش با کونم تموم شد و کیرشو دراورد و کرد تو کصم چندبار جلو عقب کرد و بعدش بلند شد رفت شمعی که نیمیش رو رو بدنم ریخته بود آورد و روشنش کرد،اینبار که کیرشو کرد تو کصم شمع رو هم همزمان رو بدنم میریخت. واقعا داشتم لذت میبردم حس درد و لذت باهم،دیگه ناله هام تبدیل به زجه و جیغ شده بودند نزدیک ارضا شدن بودم با لرزیدن بدنم متوجه شد که اومدم.
شمع رو خاموش کرد
و گذاشتش کنار با سرعت بیشتر تلمبه میزد،کیرش رو در آورد و آبش رو ریخت رو شکمم.
حس خوبی داشتم،بیشتر از جسمم روحم ارضا شده بود،حس سبکی داشتم.
لبام رو بوسید و نوازشم کرد تموم دردایی که کشیده بودمو فراموش کردم.
پایان.
نوشته: ..
@linkdoneshrzad
حس خوبی داشتم،بیشتر از جسمم روحم ارضا شده بود،حس سبکی داشتم.
لبام رو بوسید و نوازشم کرد تموم دردایی که کشیده بودمو فراموش کردم.
پایان.
نوشته: ..
@linkdoneshrzad
رابطه یهویی
1401/02/03
#مسافر #زن_میانسال
سلام به همگی. آرمان هستم42سالمه.این اولین داستان منه.
یه روز گرم تابستانی بندرعباس، ازشروع کرونای لعنتی 6ماه میگذشت، تو شهر همه باماسک میچرخیدن تا صبح بیداری اغلب کارها تعطیل یه دل مردگی همراه باترس توی کل شهر موج میزد، تنهای تنها تو شهر با ماشین میچرخیدم نزدیک ظهر بود، پیش خودم گفتم شاید مسافری سوار کردم هم از تنهایی در میام هم کمی حرف میزنم وقتم بگذره، چند دقیقه بعدش یه زن تقریبا حدود40/45با لباس محلی بندری واسم دس تکون داد وایسادم، مسیرش تقریبآ همسیر خونه خودم بود سوارش کردم توی مسیر ازصحبت های که ردوبدل شد متوجه شدم شوهر نداره یکساله، ازدهنم در رفت گفتم: اگه دوس داری نهار بیا پیش من، من تنهام اصلا نظرم یافکرم سکس نبود فقط خواستم تنها نباشم. باکمال تعجب اونم قبول کرد…!!،بهش گفتم:داری دستم میندازی؟؟
گفت:نه جدی میگم،چون واقعأ به تیپ وقیافه و شخصیت برخوردیش نمیخورد که راه بده…!! البته من محترمانه باهاش برخوردکردم.
. معمولا خانم هایی که تو این سن که هستن خیلی خونگرم تر اجتماعی تر والبته سکسی تر از بقیه همجنس های خودشون هستن. نمیدونم چرا…!! ولی خیلی خوبه.
رفتم کبابی سفارش دادم اومدیم خونه، بعدازخوردن غذا خودش سفره رو جم کرد اصلا هم مهمون بازی در نیاورد، شخصیت جالبی داشت از این نوع راحتی بدون هیچ فخر فروشی یا سواستفاده از جنسیتش که مثل بعضی از خانم های محترم که جایی میرن لش میشن هیچ تکونی به خودشون نمیدن اصلا نبود،از رفتارش خیلی لذت بردم، بعداز غذا گفتم: هر وقت خواستی بگو برسونمت، اونم برگشت گفت: اگه مزاحمم آره… خجالت کشیدم از حرفی که زدم. ازش عذرخواهی کردم، چهره گرد گندمی، موهای نسبتا فری مشکی، لب های گوشتی و اندام کشیده و مناسبی داشت باسن برجسته وسینه های سفتش کاملا مشخص بود، از همه قشنگ تر چشمای سیاه درشتش آدمو مجذوب خودش میکرد، بهش پیشنهاد دادم اگه خوابت میاد واست بالشت وپتو بیارم، چون خودم عادت به چرت ظهر بشدت دارم، اونم قبول کرد پتو بالشت رو روبروی کولر گازی پهن کردم تامستقیم باد بهش بخوره، خودم هم یکمی اونرتر خوابیدم، چند لحظه بعد گفت: میزاری بیام پیشت بخوابم منم از خداخواسته گفتم: آره چراکه نه…
نمیدونم چه چیزی بود انگار هر دوتامون تنهایی رو به تلخی تجربه کرده بودیم ومیخواستیم از این حالت گند دلمردگی بیرون بیایم،انگار اونم به آغوش یه مرد نیاز داشت واین شرایط اعتمادی رو واسش فراهم کرده بود. اومد توبغلم بوی عطر موهاش بوی ادکلنی که به بدنش زده بود حس قشنگی به من دست داد… آرامشی که سکس بی اهمیت بود. دست چپمو زیر سرش گذاشتم اونم خودشواز پشت تو بغل من جا داد بعد از چند لحظه خودش دست راستمو گرفت گذاشت رو سینه ش هر دوتامون یه نفس عمیق از رضایت کشیدیم نمیدونم چرا ولی لذتبخش بود، چند ساعتی کنار هم خوابیدیم،وقتی بیدار شدیم یه خجالت یا یه حس ناتموم وجود داشت وای هیچ کدوم ابرازش نکردیم بعدش بردم رسوندمش خونشون، شماره بهم دادیم. که دفعه بعدش که همو دیدیم باهم سکس کردیم که خیلی گرم و جالب بود. باتشکر که وقت گذاشتین وداستلن من رو خوندین.
نوشته:
@linkdoneshrzad
1401/02/03
#مسافر #زن_میانسال
سلام به همگی. آرمان هستم42سالمه.این اولین داستان منه.
یه روز گرم تابستانی بندرعباس، ازشروع کرونای لعنتی 6ماه میگذشت، تو شهر همه باماسک میچرخیدن تا صبح بیداری اغلب کارها تعطیل یه دل مردگی همراه باترس توی کل شهر موج میزد، تنهای تنها تو شهر با ماشین میچرخیدم نزدیک ظهر بود، پیش خودم گفتم شاید مسافری سوار کردم هم از تنهایی در میام هم کمی حرف میزنم وقتم بگذره، چند دقیقه بعدش یه زن تقریبا حدود40/45با لباس محلی بندری واسم دس تکون داد وایسادم، مسیرش تقریبآ همسیر خونه خودم بود سوارش کردم توی مسیر ازصحبت های که ردوبدل شد متوجه شدم شوهر نداره یکساله، ازدهنم در رفت گفتم: اگه دوس داری نهار بیا پیش من، من تنهام اصلا نظرم یافکرم سکس نبود فقط خواستم تنها نباشم. باکمال تعجب اونم قبول کرد…!!،بهش گفتم:داری دستم میندازی؟؟
گفت:نه جدی میگم،چون واقعأ به تیپ وقیافه و شخصیت برخوردیش نمیخورد که راه بده…!! البته من محترمانه باهاش برخوردکردم.
. معمولا خانم هایی که تو این سن که هستن خیلی خونگرم تر اجتماعی تر والبته سکسی تر از بقیه همجنس های خودشون هستن. نمیدونم چرا…!! ولی خیلی خوبه.
رفتم کبابی سفارش دادم اومدیم خونه، بعدازخوردن غذا خودش سفره رو جم کرد اصلا هم مهمون بازی در نیاورد، شخصیت جالبی داشت از این نوع راحتی بدون هیچ فخر فروشی یا سواستفاده از جنسیتش که مثل بعضی از خانم های محترم که جایی میرن لش میشن هیچ تکونی به خودشون نمیدن اصلا نبود،از رفتارش خیلی لذت بردم، بعداز غذا گفتم: هر وقت خواستی بگو برسونمت، اونم برگشت گفت: اگه مزاحمم آره… خجالت کشیدم از حرفی که زدم. ازش عذرخواهی کردم، چهره گرد گندمی، موهای نسبتا فری مشکی، لب های گوشتی و اندام کشیده و مناسبی داشت باسن برجسته وسینه های سفتش کاملا مشخص بود، از همه قشنگ تر چشمای سیاه درشتش آدمو مجذوب خودش میکرد، بهش پیشنهاد دادم اگه خوابت میاد واست بالشت وپتو بیارم، چون خودم عادت به چرت ظهر بشدت دارم، اونم قبول کرد پتو بالشت رو روبروی کولر گازی پهن کردم تامستقیم باد بهش بخوره، خودم هم یکمی اونرتر خوابیدم، چند لحظه بعد گفت: میزاری بیام پیشت بخوابم منم از خداخواسته گفتم: آره چراکه نه…
نمیدونم چه چیزی بود انگار هر دوتامون تنهایی رو به تلخی تجربه کرده بودیم ومیخواستیم از این حالت گند دلمردگی بیرون بیایم،انگار اونم به آغوش یه مرد نیاز داشت واین شرایط اعتمادی رو واسش فراهم کرده بود. اومد توبغلم بوی عطر موهاش بوی ادکلنی که به بدنش زده بود حس قشنگی به من دست داد… آرامشی که سکس بی اهمیت بود. دست چپمو زیر سرش گذاشتم اونم خودشواز پشت تو بغل من جا داد بعد از چند لحظه خودش دست راستمو گرفت گذاشت رو سینه ش هر دوتامون یه نفس عمیق از رضایت کشیدیم نمیدونم چرا ولی لذتبخش بود، چند ساعتی کنار هم خوابیدیم،وقتی بیدار شدیم یه خجالت یا یه حس ناتموم وجود داشت وای هیچ کدوم ابرازش نکردیم بعدش بردم رسوندمش خونشون، شماره بهم دادیم. که دفعه بعدش که همو دیدیم باهم سکس کردیم که خیلی گرم و جالب بود. باتشکر که وقت گذاشتین وداستلن من رو خوندین.
نوشته:
@linkdoneshrzad
از دست رفته (۱)
1401/02/03
#بایسکشوال #تریسام
یه مدت بود با فرناز مشکل پیدا کرده بودم. هر بار همدیگه رو می دیدیم، سرِ مسائل مختلف بحثمون می شد. دفعه ی آخر سر اینکه با دوستام رفته بودم یه مهمونی مختلط و به اون خبر نداده بودم، دعوامون شده بود. پشت تلفن کلی با هم جر و بحث کرده بودیم؛ ولی فایده ای نداشت. ازم خواست برم خونه شون تا رو در رو با هم صحبت کنیم. نمی خواستم قضیه کش پیدا کنه. یه کادوی حسابی واسه ش گرفتم؛ یه شاخه گلم گذاشتم روش و وقتی رسیدم درِ خونه شون، عرفان درو برام باز کرد. با تعجب بهش نگاه کردم و پرسیدم:«تو اینجا چیکار می کنی؟»
فرناز فوراً گفت:« من دعوتش کردم بیاد.»
عرفان صمیمی ترین دوستم بود. من و فرناز و عرفان سه تایی تو دانشگاه همکلاسی بودیم و حالا بعد از ده سال، من و فرناز تازه با هم نامزد کرده بودیم. همینطوری داشتم با تعجب به جفتشون نگاه می کردم که عرفان با خنده گفت:«تو با اومدنِ من مشکلی داری؟»
نفسمو با کلافگی فوت کردم و رفتم داخل. وقتی لباس پوشیدن فرنازو دیدم جا خوردم. اون که همیشه پیش دوستام مخصوصاً پیش عرفان، سرسنگین لباس می پوشید، یه دامن ِ بالای زانو پوشیده بود و سینه هاش از بالای تاپ سفید ِبندیش زده بود بیرون. یه جورایی انگار می خواست حرص منو دربیاره و تنها مهمونی رفتنمو تلافی کنه. فرناز دختر خوشگلی بود. موهاش بور بود و چشماش عسلی. بدنش مثل بلور سفید بود و همیشه صورتش آرایش کرده بود. تو دانشگاه کلی خواستگار داشت ولی چشمش همیشه دنبال من بود. تو دورانِ دوستی رابطه مون با هم خیلی خوب بود. ولی بعد از نامزدی رفتارش به کلی عوض شده بود. دیگه عاشقانه نگاهم نمی کرد. فقط الکی بهم گیر می داد. یه مدت بود حس می کردم از ازدواج با من پشیمون شده و داره الکی بهونه میاره. به عرفان نگاه کرد و گفت:«از جمعه برام بگو عرفان.»
عرفان با تعجب یه نگاه به من انداخت و بعد سریع خودشو جمع و جور کرد: «آهان! پس مشکل اینه. خیالت راحت باشه. پدرام نه با هیچ دختری حرف زد نه به کسی نگاه کرد. از اول تا آخرشم همش اسم تو رو میاورد.»
فرناز قیافه شو کج کرد و با یه لحن مسخره گفت: «تو که راست می گی؛ ولی می تونست به جای اینکه همش اسممو بیاره بهم زنگ بزنه تا بیام. نمی تونست؟»
اون روز رفته بودم دعوا رو تموم کنم و از فرناز عذرخواهی کنم ولی وقتی رفتارشو دیدم پشیمون شدم. با اخم گفتم:« به عرفان گفتی بیاد چون به حرفِ من اعتماد نداری؟»
با پرویی گفت: «معلومه که بهت اعتماد ندارم. تو همیشه منو می پیچونی.»
با عصبانیت داد زدم: «برای چی باید تو رو با خودم می بردم؟ که شبمو برام جهنم کنی؟ آره! من می پیچونمت چون همیشه اعصابمو بهم می ریزی و بهم بیخودی گیر می دی.»
اونم داد زد:« بهت گیر می دم چون تو یه آدمِ هیز و هرزه و کثافتی.»
فرناز داشت گریه می کرد و عرفان سعی می کرد آرومش کنه. عصبی بودم. رفتم تو بالکن و یکی دو تا سیگار پشت هم کشیدم. بعد از حدودِ بیست دقیقه وقتی یکم بهتر شدم، برگشتم داخل ولی قبل از اینکه پامو تو اتاق پذیرایی بذارم، همونجا خشکم زد. فرناز نشسته بود رو پای عرفان و داشتن از هم لب می گرفتن. عرفان دستشو می کشید رو کون فرناز و با لذت لباشو می خورد. چند دقیقه همونجا وایسادم و تماشاشون کردم. انگار دیگه هیچی برام مهم نبود. حس می کردم فرناز خیلی وقته که از دستم رفته . به عرفان حسودیم می شد؛ چون بر عکس من، اون خوب می دونست چطوری باید با زنا رفتار کنه و آرومشون کنه. وقتی رفتم جلوتر عرفان فوراً بلند شد. هر دوشون خودشونو جمع و جور کردن. با کنایه گفتم:«راحت باشین. من دیگه داشتم می رفتم.»
فرناز سرشو پایین انداخته بود ولی عرفان فوراً
1401/02/03
#بایسکشوال #تریسام
یه مدت بود با فرناز مشکل پیدا کرده بودم. هر بار همدیگه رو می دیدیم، سرِ مسائل مختلف بحثمون می شد. دفعه ی آخر سر اینکه با دوستام رفته بودم یه مهمونی مختلط و به اون خبر نداده بودم، دعوامون شده بود. پشت تلفن کلی با هم جر و بحث کرده بودیم؛ ولی فایده ای نداشت. ازم خواست برم خونه شون تا رو در رو با هم صحبت کنیم. نمی خواستم قضیه کش پیدا کنه. یه کادوی حسابی واسه ش گرفتم؛ یه شاخه گلم گذاشتم روش و وقتی رسیدم درِ خونه شون، عرفان درو برام باز کرد. با تعجب بهش نگاه کردم و پرسیدم:«تو اینجا چیکار می کنی؟»
فرناز فوراً گفت:« من دعوتش کردم بیاد.»
عرفان صمیمی ترین دوستم بود. من و فرناز و عرفان سه تایی تو دانشگاه همکلاسی بودیم و حالا بعد از ده سال، من و فرناز تازه با هم نامزد کرده بودیم. همینطوری داشتم با تعجب به جفتشون نگاه می کردم که عرفان با خنده گفت:«تو با اومدنِ من مشکلی داری؟»
نفسمو با کلافگی فوت کردم و رفتم داخل. وقتی لباس پوشیدن فرنازو دیدم جا خوردم. اون که همیشه پیش دوستام مخصوصاً پیش عرفان، سرسنگین لباس می پوشید، یه دامن ِ بالای زانو پوشیده بود و سینه هاش از بالای تاپ سفید ِبندیش زده بود بیرون. یه جورایی انگار می خواست حرص منو دربیاره و تنها مهمونی رفتنمو تلافی کنه. فرناز دختر خوشگلی بود. موهاش بور بود و چشماش عسلی. بدنش مثل بلور سفید بود و همیشه صورتش آرایش کرده بود. تو دانشگاه کلی خواستگار داشت ولی چشمش همیشه دنبال من بود. تو دورانِ دوستی رابطه مون با هم خیلی خوب بود. ولی بعد از نامزدی رفتارش به کلی عوض شده بود. دیگه عاشقانه نگاهم نمی کرد. فقط الکی بهم گیر می داد. یه مدت بود حس می کردم از ازدواج با من پشیمون شده و داره الکی بهونه میاره. به عرفان نگاه کرد و گفت:«از جمعه برام بگو عرفان.»
عرفان با تعجب یه نگاه به من انداخت و بعد سریع خودشو جمع و جور کرد: «آهان! پس مشکل اینه. خیالت راحت باشه. پدرام نه با هیچ دختری حرف زد نه به کسی نگاه کرد. از اول تا آخرشم همش اسم تو رو میاورد.»
فرناز قیافه شو کج کرد و با یه لحن مسخره گفت: «تو که راست می گی؛ ولی می تونست به جای اینکه همش اسممو بیاره بهم زنگ بزنه تا بیام. نمی تونست؟»
اون روز رفته بودم دعوا رو تموم کنم و از فرناز عذرخواهی کنم ولی وقتی رفتارشو دیدم پشیمون شدم. با اخم گفتم:« به عرفان گفتی بیاد چون به حرفِ من اعتماد نداری؟»
با پرویی گفت: «معلومه که بهت اعتماد ندارم. تو همیشه منو می پیچونی.»
با عصبانیت داد زدم: «برای چی باید تو رو با خودم می بردم؟ که شبمو برام جهنم کنی؟ آره! من می پیچونمت چون همیشه اعصابمو بهم می ریزی و بهم بیخودی گیر می دی.»
اونم داد زد:« بهت گیر می دم چون تو یه آدمِ هیز و هرزه و کثافتی.»
فرناز داشت گریه می کرد و عرفان سعی می کرد آرومش کنه. عصبی بودم. رفتم تو بالکن و یکی دو تا سیگار پشت هم کشیدم. بعد از حدودِ بیست دقیقه وقتی یکم بهتر شدم، برگشتم داخل ولی قبل از اینکه پامو تو اتاق پذیرایی بذارم، همونجا خشکم زد. فرناز نشسته بود رو پای عرفان و داشتن از هم لب می گرفتن. عرفان دستشو می کشید رو کون فرناز و با لذت لباشو می خورد. چند دقیقه همونجا وایسادم و تماشاشون کردم. انگار دیگه هیچی برام مهم نبود. حس می کردم فرناز خیلی وقته که از دستم رفته . به عرفان حسودیم می شد؛ چون بر عکس من، اون خوب می دونست چطوری باید با زنا رفتار کنه و آرومشون کنه. وقتی رفتم جلوتر عرفان فوراً بلند شد. هر دوشون خودشونو جمع و جور کردن. با کنایه گفتم:«راحت باشین. من دیگه داشتم می رفتم.»
فرناز سرشو پایین انداخته بود ولی عرفان فوراً