خانوم همسایه: دیدی سکس اینقدرم بد نیست
1401/01/11
#زن_همسایه #زن_بیوه #خاطرات_نوجوانی
این داستان واقعی اولین سکس منه، سال ها پیش صبح زمستون بود و سرمای هوا بدجوری به گرمی قلب نوجوونم تازیانه میزد، سوم دبیرستان بودم و به قول هم کلاسیام بچه خوشگل مدرسه، درسخون و شاگرد اول مدرسه بودم و در عین حال کمرو و گوشه گیر و تنها. اون روز سوز زمستون و سحر ناخیزی منو و باقی دست های پنهان کائنات همه زورشون رو بکار گرفته بودن تا من دیر به مدرسه برسم، منم با عجز و لابه کنار بقیه مردم توی ایستگاه اتوبوس دم خونمون واساده بودم تا تاکسی یا اتوبوسی از راه برسه و منو در آغوش گرمش بگیره و تا مدرسه در برابر شلاق یخی زمستون محافظت کنه اما دریغ از یه اتوبوس خالی یا یدونه تاکسی که در یورش سهمگین سونامی مسافرا و عابرین غوطه ور و ناپدید نشه و امواج نا امیدی و افکار جا موندن از امتحان رو به صورت من نکوبه.
چند هفته ای میشد که یه مستاجر جدید آورده بودیم، ما طبقه بالا بودیم و اونام طبقه پایین، از یه شهر خیلی دور (اولش می گفت واسه کارش) اومده بود اینجا و تنهاتر از تک درخت کویر توی هفت آسمون شهر ما حتی یه ستاره هم نداشت، خودش بود و نوزاد پسر کوچولوش.
اون صبح سرد زمستون در حالی که ناامیدانه به نمره صفر کارنامه م توی درس شیمی فکر می کردم، در پارکینگ رو باز کرد تا ماشینشو بیرون بیاره، منم با دودلی و حس خجالتی عمیق به این بارقه امید خیره شده بودم و در نهایت تصمیمم رو گرفتم و دویدم اونور خیابان سمت خونمون و بهش سلام کردم و گفتم خانم فلانی امتحان من دیر شده و ممکنه لطفا منو برسونید؟ اونم با مهربونی بهم سلام کرد و گفت حتما. توی راه همش با خجالت بزور آب دهنمو قورت می دادم و الکی به روبرو خیره شده بودم و بهش آدرس می دادم که از کدوم طرف بره و منو برسونه به مدرسه، خلاصه اون روز بخیر گذشت و به موقع رسیدم به امتحان.
بعد از اون روزایی که خوش شانس بودم و اون منو منتظر تاکسی یا اتوبوس واسه مدرسه میدید، میومد و با مهربونی بهم تعارف می کرد و منو میرسوند، مامانم می گفت مثل اینکه توی شهر خودشون با خونواده شوهر سابقش دچار مشکل شده بوده و در نهایت از دست اونا تصمیم به مهاجرت به شهر ما گرفته بوده و از مامانم خواسته بود که اگر (هر قدر هم غیر محتمل) کسی به هر وسیله ای ازش خبری گرفت چیزی نگه، خانوم خوب و مهربون و خیلی زیبایی بود، چشمای کشیده ای داشت و پوستی سبزه، یه باسن خوش فرم و گنده و رونایی که بی شباهت به ورزشکارا نبود.
چند ماهی میشد که از اومدنشون به خونه ما گذشته بود و کم و بیش نشونه هایی از یه حس متفاوت بین خودم و اون نمایان شده بود حسی که می تونستم حسش کنم اما نمی دونستم که واقعیه یا حاصل فرافکنی های شهوت انگیز من، یه روز عصر پاییزی وقتی رسیدم خونه، هرچی زنگ زدم کسی خونمون نبود و منم منتظر نشسته بودم پشت در، همسایمون از راه رسید و وقتی منو در اون حال دید پرسید که چرا اونجا نشستم و منم ماجرا رو واسش تعریف کردم، اونم با مهربونی بهم تعارف کرد که برم خونه اونا تا مامان بابام بیان. منم با حسی آکنده از خجالت و تردید و در عین حال شعف و خوشحالی قبول کردم. من توی حال نشستم و اونم رفت لباساشو توی اتاق خوابشون عوض کرد و بچه شو بغل کرد و اومد پیش من و گفت می خوای واست یه فیلم بذارم تا خونوادت میان نگاه کنی؟ اون موقع تازه سی دی اومده بود و منم مشتاقانه گفتم بله ممنون میشم، با اینکه لباساش خیلی هم نامتعارف نبود و سعی کرده بود خیلی هم ول و باز نباشه اما انگاری رونا و باسنش داشتن لباساشو پاره می کردن و همه تلاششون این بود که غول شهوت منو بیدار کنن، من مشغول تماشا کردن فیلم یا بهتر بگم دید زدن اون شدم
1401/01/11
#زن_همسایه #زن_بیوه #خاطرات_نوجوانی
این داستان واقعی اولین سکس منه، سال ها پیش صبح زمستون بود و سرمای هوا بدجوری به گرمی قلب نوجوونم تازیانه میزد، سوم دبیرستان بودم و به قول هم کلاسیام بچه خوشگل مدرسه، درسخون و شاگرد اول مدرسه بودم و در عین حال کمرو و گوشه گیر و تنها. اون روز سوز زمستون و سحر ناخیزی منو و باقی دست های پنهان کائنات همه زورشون رو بکار گرفته بودن تا من دیر به مدرسه برسم، منم با عجز و لابه کنار بقیه مردم توی ایستگاه اتوبوس دم خونمون واساده بودم تا تاکسی یا اتوبوسی از راه برسه و منو در آغوش گرمش بگیره و تا مدرسه در برابر شلاق یخی زمستون محافظت کنه اما دریغ از یه اتوبوس خالی یا یدونه تاکسی که در یورش سهمگین سونامی مسافرا و عابرین غوطه ور و ناپدید نشه و امواج نا امیدی و افکار جا موندن از امتحان رو به صورت من نکوبه.
چند هفته ای میشد که یه مستاجر جدید آورده بودیم، ما طبقه بالا بودیم و اونام طبقه پایین، از یه شهر خیلی دور (اولش می گفت واسه کارش) اومده بود اینجا و تنهاتر از تک درخت کویر توی هفت آسمون شهر ما حتی یه ستاره هم نداشت، خودش بود و نوزاد پسر کوچولوش.
اون صبح سرد زمستون در حالی که ناامیدانه به نمره صفر کارنامه م توی درس شیمی فکر می کردم، در پارکینگ رو باز کرد تا ماشینشو بیرون بیاره، منم با دودلی و حس خجالتی عمیق به این بارقه امید خیره شده بودم و در نهایت تصمیمم رو گرفتم و دویدم اونور خیابان سمت خونمون و بهش سلام کردم و گفتم خانم فلانی امتحان من دیر شده و ممکنه لطفا منو برسونید؟ اونم با مهربونی بهم سلام کرد و گفت حتما. توی راه همش با خجالت بزور آب دهنمو قورت می دادم و الکی به روبرو خیره شده بودم و بهش آدرس می دادم که از کدوم طرف بره و منو برسونه به مدرسه، خلاصه اون روز بخیر گذشت و به موقع رسیدم به امتحان.
بعد از اون روزایی که خوش شانس بودم و اون منو منتظر تاکسی یا اتوبوس واسه مدرسه میدید، میومد و با مهربونی بهم تعارف می کرد و منو میرسوند، مامانم می گفت مثل اینکه توی شهر خودشون با خونواده شوهر سابقش دچار مشکل شده بوده و در نهایت از دست اونا تصمیم به مهاجرت به شهر ما گرفته بوده و از مامانم خواسته بود که اگر (هر قدر هم غیر محتمل) کسی به هر وسیله ای ازش خبری گرفت چیزی نگه، خانوم خوب و مهربون و خیلی زیبایی بود، چشمای کشیده ای داشت و پوستی سبزه، یه باسن خوش فرم و گنده و رونایی که بی شباهت به ورزشکارا نبود.
چند ماهی میشد که از اومدنشون به خونه ما گذشته بود و کم و بیش نشونه هایی از یه حس متفاوت بین خودم و اون نمایان شده بود حسی که می تونستم حسش کنم اما نمی دونستم که واقعیه یا حاصل فرافکنی های شهوت انگیز من، یه روز عصر پاییزی وقتی رسیدم خونه، هرچی زنگ زدم کسی خونمون نبود و منم منتظر نشسته بودم پشت در، همسایمون از راه رسید و وقتی منو در اون حال دید پرسید که چرا اونجا نشستم و منم ماجرا رو واسش تعریف کردم، اونم با مهربونی بهم تعارف کرد که برم خونه اونا تا مامان بابام بیان. منم با حسی آکنده از خجالت و تردید و در عین حال شعف و خوشحالی قبول کردم. من توی حال نشستم و اونم رفت لباساشو توی اتاق خوابشون عوض کرد و بچه شو بغل کرد و اومد پیش من و گفت می خوای واست یه فیلم بذارم تا خونوادت میان نگاه کنی؟ اون موقع تازه سی دی اومده بود و منم مشتاقانه گفتم بله ممنون میشم، با اینکه لباساش خیلی هم نامتعارف نبود و سعی کرده بود خیلی هم ول و باز نباشه اما انگاری رونا و باسنش داشتن لباساشو پاره می کردن و همه تلاششون این بود که غول شهوت منو بیدار کنن، من مشغول تماشا کردن فیلم یا بهتر بگم دید زدن اون شدم
، به من گفت بیا و بکن توش اما آبت خواست بیاد بریز بیرون روی باسنم، منم با تردید رفتم پشتشو دوباره به آلتم تف زدم و اونم از پشت با دست خوش آلتمو گذاشت روی کصش و گفت آروم بکن تو، عجیب ترین حس زندگیم بود، کصش داغ بود و لیز و با هر تلنبه کون بزرگ و سبزه ش مثل دریا مواج می شد، حسابی چسبیدم بهش، سینه و شیکممو چسبونده بودم به پشت و کمرش و تا جایی که می تونستم با سرعت و قدرت تلنبه می زدم، هر چند وقت یکبارم می گفت آلتمو درآرم بعد حسابی با دست فشارش میداد و می گفت حالا دوباره بکن، منم دوباره بهش می چسبیدمو شروع می کردم به تلنبه زدن، آلتم بی حس شده بود از بس فشارش داده بود، از من تلنبه و از اونم ناله و لرزش های گاهگاه، می گفت گازم بگیر، موهامو بکش، و منم هرچی می گفت واسش انجام میدادم و همچنان تلنبه میزدم، عجیب ترین تجربه زندگیم بود، واقعا داشتم سکس می کردم، دیگه فانتزی جلق و خیالات جنسی نبود، واقعی بود، انگار کصش داشت منو می کشید تو و منم همه تلاشمو می کردم که با شمشیر آلتم با این هیولای آلت خوار نبرد کنم، نزدیک انزالم که شد آلتمو در آوردم و مالیدم لای باسنش و روی سوراخ کونش تا آبم اومد، از جاش پا شد و با خنده بهم گفت دیدی خیلی هم بد نبود!
تا موقعی که از خونه ما رفتن چند بار دیگه هم باهاش سکس کردم و هر بار عطشم واسه سکس باهاش بیشتر از قبل میشد. امیدوارم هرجا که هست سلامت و موفق باشه و از اینکه ماجرای سکسم رو باهاش نقل کردم راضی باشه.
نوشته: .....
@dastankadhi
تا موقعی که از خونه ما رفتن چند بار دیگه هم باهاش سکس کردم و هر بار عطشم واسه سکس باهاش بیشتر از قبل میشد. امیدوارم هرجا که هست سلامت و موفق باشه و از اینکه ماجرای سکسم رو باهاش نقل کردم راضی باشه.
نوشته: .....
@dastankadhi
سکس با دوست دختر محجبه
1401/01/13
#دوست_دختر
سلام خدمت همه.امیدوارم داستانم برای اون دسته از عزیزانی که روش جق میزنن مفید واقع شه.اولین بارمه مینویسم لطفا گیر الکی ندید همش واقعیته بدون یه ذره کسشر اضافی
یه دوست دختر داشتم از شهر زنجان خیلی دختر محجبه و اهل دین نماز بود.ولی خب این مسایل دینی مذهبی باعث نمیشد جلوی حس شهوتش گرفته بشه.اون موقع هردومون ۲۳سال داشتیم
یه روز دعوتم کرد ک از تهزان برم خونشون
چون تک فرزندم بود خیلی راحت خونشون خالی میشد.رسیدم ترمینال باهم سوار خطی شدیم رفتیم از داروخونه کاندوم و قرص دیرانزالی گرفتیم راه افتادیم سمت منزل.حالا بماند با چه بدبختی و استرسی از جلو همسایه هاشون تونستم تیزی بپرم تو خونشون
درو ک قفل کردم دستشو گرفتم چسبوندم به خودم لبامون رو هم قشنگ قفل شد.لامصب اون از من تشنه تر بود.با کلی آه و ناله لبامو میخورد
منم یه دستم رو سینه ش یکی رو باسنش میمالیدم
همیجوری تا چن دیقه خوردیم باهمون حالت رفتیم نشستیم رو مبل باز لیامون همیجوری قفل رو هم.از قد قواره وزنمون بگم.بضیا دوس دارن همه جزییاتو بدونن.من ۱۷۸قد ۸۰وزن داشتم.فرحناز ۱۷۰قد ۶۵کیلو وزن.یه چهره با نمک خوشگل داش با چش ابرو قاجاری.سینه ۸۰ پوست سفیید سفید.واقعا دل هر مردیو میبرد.رفت اتاق لباساشو عوض کنه مثلا لباس خونه بپوشه.یهو چشام چارتاشد!!!یه ست شورت سوتین قرررمز توری که نوک ممه و چاک ک و س ش قشنگ مشخص بود.یه شال حریر صورتیم روشون پوشیده بود.واقعا تا از پله ها پایین اومد هنگ کزده بودم چون همیشه با چادر دیده بودمش.رونای سفیید توپر کشیده.ساق سفید کشیده
اخخخاخ یه چی میگم صد مدل فکر کنید ولی
با عشوه اومد سمتم منم بیخود شده بودم از حالم.دی انداختم بلندش کردم خابونمش رو مبل افنادم ب جونش.زبونمو تو دهنش میچرخوندم.کوسشو محکم از رو شورتش میمالیدم.کمه هاشم اوورده بودم بیرون از سوتین نوکاشونو نوبتی میک میزدم
اوووف وصفش اصلا حق مطلبو نمیرسونه اصلا
بعد ازش خاستم خودش لخت شه.کامل لخت شد اونم لباسای کنو در اوورد.دراز کشیدم رو مبل گفتم بیا روم.چون باکره بود نمیشد از جلو بکنمش.واس همبن خودش کیرمو خوب ساک زد.خوبم ک نه.همش دندون میزد!کیرم ک سیخ شد اومد رو شکمم کیرمو چسبوند به چاک کوسش قشنگ ولو شد روم.اوووف کیراتون نخاد خیلی حس حال کشتی بود.لاکصب کوسش تپل تپل با لبای بزرگ چ چوچچل صورنی داغ
داش آبمو میوورد ک بلندش کردم.تکیه اش دادم به مبل پاهاشو پروانه ایی از هم وا کردم خوردم نشستم پایین مبل قشنگ کوص کونش جلو صورت و کیرم بود.کوص کونشو لوسیون زده بود بدجنس بوی گل میداد.بی اختیار کل صورتمو کردم تو کوص کونش انقد خوردم که بیچاره جیغ میکشید از لذت.زبونمو از زیر چاک کوصش تا رو چوچولش میکشیدم خدایی حالی بش دادم هیچ وقت یادش نرف.یکم ک با سولاخ کونش بازی کردم با انگشت.با روغن زیتون خوب چربش کزدم.خیلی میترسید میگف درد داره.خلاصه با بدبختی اول کله شو کزدم داخل.هر دوسه دیقه یه سانت بیشتر نمیزاش بدم تو!کیر منم از ته کلفت میشهه.بنده خدا خبر مداش کلفتیش مونده!نصفشچ ک کردم تو خابیدم روش ممه چ لباشو میخوردم ک درد باسن یادش بره.چوچولشم همزمان میمالیدم
وقتی دوباره حال کردنش شروع شد وقتو غنیمت دونستم همه شو یهو تا خایه کردم تو کونش.ولی چون زیاد حال میکرد ایندفع فک کنم جا باز کرپه بود کیرم.کمتر داد بیداد کرد.فقط یه دونه جیغ بنفش کشید و تموم
بعد چن دیقه گف نلمبه بزن.اخاخ کون ب این تنگی واقعا نیس.مگ بچه چن ماهه!!
از مبل کشیدمش پایین رو زمین داگی خابوندمش داشتم کونشو میکزدم همین جوری ک کیرو پر میووردم میدادم تو.تو همین کش قوس یهو کیرم تا نصفه رف تو
1401/01/13
#دوست_دختر
سلام خدمت همه.امیدوارم داستانم برای اون دسته از عزیزانی که روش جق میزنن مفید واقع شه.اولین بارمه مینویسم لطفا گیر الکی ندید همش واقعیته بدون یه ذره کسشر اضافی
یه دوست دختر داشتم از شهر زنجان خیلی دختر محجبه و اهل دین نماز بود.ولی خب این مسایل دینی مذهبی باعث نمیشد جلوی حس شهوتش گرفته بشه.اون موقع هردومون ۲۳سال داشتیم
یه روز دعوتم کرد ک از تهزان برم خونشون
چون تک فرزندم بود خیلی راحت خونشون خالی میشد.رسیدم ترمینال باهم سوار خطی شدیم رفتیم از داروخونه کاندوم و قرص دیرانزالی گرفتیم راه افتادیم سمت منزل.حالا بماند با چه بدبختی و استرسی از جلو همسایه هاشون تونستم تیزی بپرم تو خونشون
درو ک قفل کردم دستشو گرفتم چسبوندم به خودم لبامون رو هم قشنگ قفل شد.لامصب اون از من تشنه تر بود.با کلی آه و ناله لبامو میخورد
منم یه دستم رو سینه ش یکی رو باسنش میمالیدم
همیجوری تا چن دیقه خوردیم باهمون حالت رفتیم نشستیم رو مبل باز لیامون همیجوری قفل رو هم.از قد قواره وزنمون بگم.بضیا دوس دارن همه جزییاتو بدونن.من ۱۷۸قد ۸۰وزن داشتم.فرحناز ۱۷۰قد ۶۵کیلو وزن.یه چهره با نمک خوشگل داش با چش ابرو قاجاری.سینه ۸۰ پوست سفیید سفید.واقعا دل هر مردیو میبرد.رفت اتاق لباساشو عوض کنه مثلا لباس خونه بپوشه.یهو چشام چارتاشد!!!یه ست شورت سوتین قرررمز توری که نوک ممه و چاک ک و س ش قشنگ مشخص بود.یه شال حریر صورتیم روشون پوشیده بود.واقعا تا از پله ها پایین اومد هنگ کزده بودم چون همیشه با چادر دیده بودمش.رونای سفیید توپر کشیده.ساق سفید کشیده
اخخخاخ یه چی میگم صد مدل فکر کنید ولی
با عشوه اومد سمتم منم بیخود شده بودم از حالم.دی انداختم بلندش کردم خابونمش رو مبل افنادم ب جونش.زبونمو تو دهنش میچرخوندم.کوسشو محکم از رو شورتش میمالیدم.کمه هاشم اوورده بودم بیرون از سوتین نوکاشونو نوبتی میک میزدم
اوووف وصفش اصلا حق مطلبو نمیرسونه اصلا
بعد ازش خاستم خودش لخت شه.کامل لخت شد اونم لباسای کنو در اوورد.دراز کشیدم رو مبل گفتم بیا روم.چون باکره بود نمیشد از جلو بکنمش.واس همبن خودش کیرمو خوب ساک زد.خوبم ک نه.همش دندون میزد!کیرم ک سیخ شد اومد رو شکمم کیرمو چسبوند به چاک کوسش قشنگ ولو شد روم.اوووف کیراتون نخاد خیلی حس حال کشتی بود.لاکصب کوسش تپل تپل با لبای بزرگ چ چوچچل صورنی داغ
داش آبمو میوورد ک بلندش کردم.تکیه اش دادم به مبل پاهاشو پروانه ایی از هم وا کردم خوردم نشستم پایین مبل قشنگ کوص کونش جلو صورت و کیرم بود.کوص کونشو لوسیون زده بود بدجنس بوی گل میداد.بی اختیار کل صورتمو کردم تو کوص کونش انقد خوردم که بیچاره جیغ میکشید از لذت.زبونمو از زیر چاک کوصش تا رو چوچولش میکشیدم خدایی حالی بش دادم هیچ وقت یادش نرف.یکم ک با سولاخ کونش بازی کردم با انگشت.با روغن زیتون خوب چربش کزدم.خیلی میترسید میگف درد داره.خلاصه با بدبختی اول کله شو کزدم داخل.هر دوسه دیقه یه سانت بیشتر نمیزاش بدم تو!کیر منم از ته کلفت میشهه.بنده خدا خبر مداش کلفتیش مونده!نصفشچ ک کردم تو خابیدم روش ممه چ لباشو میخوردم ک درد باسن یادش بره.چوچولشم همزمان میمالیدم
وقتی دوباره حال کردنش شروع شد وقتو غنیمت دونستم همه شو یهو تا خایه کردم تو کونش.ولی چون زیاد حال میکرد ایندفع فک کنم جا باز کرپه بود کیرم.کمتر داد بیداد کرد.فقط یه دونه جیغ بنفش کشید و تموم
بعد چن دیقه گف نلمبه بزن.اخاخ کون ب این تنگی واقعا نیس.مگ بچه چن ماهه!!
از مبل کشیدمش پایین رو زمین داگی خابوندمش داشتم کونشو میکزدم همین جوری ک کیرو پر میووردم میدادم تو.تو همین کش قوس یهو کیرم تا نصفه رف تو
کوسش.اوووف از بس داغ و نرم بود که خودمم قشنگ حس کردم کیرم جای دگ رفته تا کونش.هرچی ازش خاهش کردم از کوص بکنمش کصکش اجازه نداد.اون موقع شک بردم که پردش حلقوی باشه.ولی بعد ک دکتر رفته بود گفته بودن یکم آسیب دیده پردش
ولی خودش همبشه میگه شوهر کنه هرروز بم کوص میده
جووون ایشااله ازین کوص یه وجبی دو سه کیلویی تپلا تور کیراتون بشه بفهمید چی میگم.گفتن کی بود مثل گاییدن
نوشته: علیرضا
@dastankadhi
ولی خودش همبشه میگه شوهر کنه هرروز بم کوص میده
جووون ایشااله ازین کوص یه وجبی دو سه کیلویی تپلا تور کیراتون بشه بفهمید چی میگم.گفتن کی بود مثل گاییدن
نوشته: علیرضا
@dastankadhi
سکس در هتل با ستاره جون
1401/01/13
#هتل
داستان سکس در هتل با ستاره
سلام منو که یادتونه همون که تو هتل همه رو میکرد.
ما با دوتا آژانس مسافرتی قرارداد داشتیم یکی از شیراز یکی از اصفهان اینا تور مشهد برگزار میکردن و همیشه هتل پراز مسافر بود.
صبح رفتم سمت پذیرش از مرجان(پذیرش)
پرسیدم لیست رزرو نیومده؟(لیست ها فکس میشد)
گفت از اصفهان اومده اتاقشون مشخص کردم ورودی دو روز دیگش.
لیستها رو چک کردم چشمم به یکی افتاد بنام ستاره که تنها بود.
طرفهای عصر گوشیم زنگ خورد یه اقای خیلی با شخصیت و خوش صحبت با لهجه اصفهانی بود.
گفت شمارتونو از آژانس اصفهان گرفتم.
من پدر ستاره هستم دو روز دیگه میاد هتل شما.
این دختر خیلی سن نداره میخواستم بگم مواظبش باشین اولین باره تنهایی میره مسافرت.
راستش یکم روحیه خرابی داشت برای همین خواستم بیاد مسافرت تا شاید حالش بهتر بشه.
منم بهشون گفتم خیالتون راحت نمیزاریم بهشون بد بگذره.
بنده خدا نمیدونست گوشت داد دست گرگ.
بلاخره این دو روز گذشت و ستاره جون وارد هتل شد.تا دیدمش حدس زدم خودش باشه.
یه دختر با قدی متوسط و بغلی.پوست سفید.
موهای بور.لبهای قلمبه.
اومد سمت پذیرش مدارکشو داد منشی پذیرشش کرد و اتاقو میخواست تحویل بده که خودم رفتم
یادمه طبقه اول اتاق ۱۰۱ بود.
اتاقو تحویلش دادم گفتم اگه کار داشتین بگین.
تشکرکرد.ساعت ناهار و شامو گفتم از اتاقش اومدم بیرون.
طرفهای عصر بود که کلیدو تحویل داد و از هتل رفت بیرون ساعت یازده شب بود هنوز برنگشته بود.از فرصت استفاده کردم شمارشو از سیستم در اوردم با گوشی خودم بهش زنگ زدم.
جواب داد.
هادی:
سلام ببخشید من از هتل زنگ میزنم.
خیلی وقته برنگشتین و ساعت شام تموم شد.
نگرانتون شدم.
ستاره: سلام.ممنونم.شام نمیخورم الانم توراه هتلم.
و خدا حافظی کردیم.
من شامشو گرفته بودم و گذاشته بودم اتاقش.
اومد کلیدو گرفت بهش گفتم شامشو گذاشتم اتاقش.تشکر کرد رفت.
باز صبح از هتل رفت بیرون تا شب.
دوباره زنگ زدم گفتم ببخشید از هتل زنگ میزنم گفت بله میشناسمتون.
هادی: از صبح رفتین ناهار گرفتم گذاشتم اتاقتون نیومدین و شامتونم گرفتم بازم نیوندین راستش پدرتون سفارش شمارو کردن نگرانتون شدم.
ستاره: ممنونم بیرون غذا خوردم.
تا یک ساعت دیگه میام.
و خداحافظی کردیم.
یک ساعت بعدش اومد چهره خیلی خسته ای داشت.پرسیدم حالتون خوبه.
گفت اره
هادی: اخه خیلی بهم ریخته هستین چشماتون خیلی خستس مطمنین خوبین؟
ستاره: اره فقط خستم کلیدو بدین برم اتاقم.
دیگه اخر شب شد و من رفتم اتاق خودم که قبلا گفته بودم یکی از اتاقهای هتل دست من بود و کرایه نمیدادیم.من عملا در هتل زندگی میکردم.
روی تخت دراز کشیده بودم برام پیام اومد.
ستاره: سلام.خوبی؟
بیداری؟
من وقتی دیدم ستاره پیام داده مثل فشنگ از جام بلند شدم نشستم و خوشحال جوابشو دادم.
هادی: سلام ستاره خانوم.با اسم صداش کردم.
ممنون.تو خوبی؟
ستاره: مرسی. مزاحمت نیستم؟
هادی: نه عزیزم
یسوال داشتم راستش الانم داشتم بهت فکر میکردم چرا انقدر پریشون و خسته بودی؟
ستاره: من از تنهایی میترسم.
این دوشب اصلا نخوابیدم.
تا صبح بیدار بودم.
هادی: اینو که گفت دیدم بهترین موقعیته.
نوشتم الهی فداتشم من.
خب عزیزم اینجا هتله کسی نمیتونه بیاد که میترسی.
ولی اگه میخوای من بیام اتاقت تا نترسی.
اینو که نوشتم قلبم روی هزار میزد.
یکم دیرتر جواب داد.حتی از گفتم داشتم پشیمون میشدم که جواب داد.
ستاره: واقعا؟بگم بیا میای؟
هادی: اره تا زمانی که اینجا باشی هر شب میام پیشت.
ستاره: خب مگه خونه نیستین؟زن ندارین؟
هادی: نه گلم من مجردم و همیشه هتلم یکیواز اتاقها در اختیار منه.
حالا بیام
1401/01/13
#هتل
داستان سکس در هتل با ستاره
سلام منو که یادتونه همون که تو هتل همه رو میکرد.
ما با دوتا آژانس مسافرتی قرارداد داشتیم یکی از شیراز یکی از اصفهان اینا تور مشهد برگزار میکردن و همیشه هتل پراز مسافر بود.
صبح رفتم سمت پذیرش از مرجان(پذیرش)
پرسیدم لیست رزرو نیومده؟(لیست ها فکس میشد)
گفت از اصفهان اومده اتاقشون مشخص کردم ورودی دو روز دیگش.
لیستها رو چک کردم چشمم به یکی افتاد بنام ستاره که تنها بود.
طرفهای عصر گوشیم زنگ خورد یه اقای خیلی با شخصیت و خوش صحبت با لهجه اصفهانی بود.
گفت شمارتونو از آژانس اصفهان گرفتم.
من پدر ستاره هستم دو روز دیگه میاد هتل شما.
این دختر خیلی سن نداره میخواستم بگم مواظبش باشین اولین باره تنهایی میره مسافرت.
راستش یکم روحیه خرابی داشت برای همین خواستم بیاد مسافرت تا شاید حالش بهتر بشه.
منم بهشون گفتم خیالتون راحت نمیزاریم بهشون بد بگذره.
بنده خدا نمیدونست گوشت داد دست گرگ.
بلاخره این دو روز گذشت و ستاره جون وارد هتل شد.تا دیدمش حدس زدم خودش باشه.
یه دختر با قدی متوسط و بغلی.پوست سفید.
موهای بور.لبهای قلمبه.
اومد سمت پذیرش مدارکشو داد منشی پذیرشش کرد و اتاقو میخواست تحویل بده که خودم رفتم
یادمه طبقه اول اتاق ۱۰۱ بود.
اتاقو تحویلش دادم گفتم اگه کار داشتین بگین.
تشکرکرد.ساعت ناهار و شامو گفتم از اتاقش اومدم بیرون.
طرفهای عصر بود که کلیدو تحویل داد و از هتل رفت بیرون ساعت یازده شب بود هنوز برنگشته بود.از فرصت استفاده کردم شمارشو از سیستم در اوردم با گوشی خودم بهش زنگ زدم.
جواب داد.
هادی:
سلام ببخشید من از هتل زنگ میزنم.
خیلی وقته برنگشتین و ساعت شام تموم شد.
نگرانتون شدم.
ستاره: سلام.ممنونم.شام نمیخورم الانم توراه هتلم.
و خدا حافظی کردیم.
من شامشو گرفته بودم و گذاشته بودم اتاقش.
اومد کلیدو گرفت بهش گفتم شامشو گذاشتم اتاقش.تشکر کرد رفت.
باز صبح از هتل رفت بیرون تا شب.
دوباره زنگ زدم گفتم ببخشید از هتل زنگ میزنم گفت بله میشناسمتون.
هادی: از صبح رفتین ناهار گرفتم گذاشتم اتاقتون نیومدین و شامتونم گرفتم بازم نیوندین راستش پدرتون سفارش شمارو کردن نگرانتون شدم.
ستاره: ممنونم بیرون غذا خوردم.
تا یک ساعت دیگه میام.
و خداحافظی کردیم.
یک ساعت بعدش اومد چهره خیلی خسته ای داشت.پرسیدم حالتون خوبه.
گفت اره
هادی: اخه خیلی بهم ریخته هستین چشماتون خیلی خستس مطمنین خوبین؟
ستاره: اره فقط خستم کلیدو بدین برم اتاقم.
دیگه اخر شب شد و من رفتم اتاق خودم که قبلا گفته بودم یکی از اتاقهای هتل دست من بود و کرایه نمیدادیم.من عملا در هتل زندگی میکردم.
روی تخت دراز کشیده بودم برام پیام اومد.
ستاره: سلام.خوبی؟
بیداری؟
من وقتی دیدم ستاره پیام داده مثل فشنگ از جام بلند شدم نشستم و خوشحال جوابشو دادم.
هادی: سلام ستاره خانوم.با اسم صداش کردم.
ممنون.تو خوبی؟
ستاره: مرسی. مزاحمت نیستم؟
هادی: نه عزیزم
یسوال داشتم راستش الانم داشتم بهت فکر میکردم چرا انقدر پریشون و خسته بودی؟
ستاره: من از تنهایی میترسم.
این دوشب اصلا نخوابیدم.
تا صبح بیدار بودم.
هادی: اینو که گفت دیدم بهترین موقعیته.
نوشتم الهی فداتشم من.
خب عزیزم اینجا هتله کسی نمیتونه بیاد که میترسی.
ولی اگه میخوای من بیام اتاقت تا نترسی.
اینو که نوشتم قلبم روی هزار میزد.
یکم دیرتر جواب داد.حتی از گفتم داشتم پشیمون میشدم که جواب داد.
ستاره: واقعا؟بگم بیا میای؟
هادی: اره تا زمانی که اینجا باشی هر شب میام پیشت.
ستاره: خب مگه خونه نیستین؟زن ندارین؟
هادی: نه گلم من مجردم و همیشه هتلم یکیواز اتاقها در اختیار منه.
حالا بیام
یا نه؟
ستاره: باشه بیا.
واااای اینو که خوندم قلبم داشت روی هزار میزد.
سراز پا نمیشناختم.
سری لباسم عوض کردم رفتم طبقه اول در اتاقشو زدم.
یکم دیر اما باز کرد.
یادم رفت بگم ستاره اون موقع ۱۶سالش بود.
وقتی دروباز کرد با تیشرت و شلوار راحتی و یک شال سرش بود.
رفتم داخل اتاق درو بست.
نشستم لبه تخت ستاره هم با فاصله کمی از من نشست.
هادی: دختر من نگرانت میشم.یهو میری تا دیروقت نمیای.حالتم خوب بنظر نمیومد.
ستاره: امروز رفتم باغ وحش و سینما و یکم بازار چرخیدم.
حالمم بخاطر اینکه شب تا صبح از ترس بیدارم خوب نبود.خیلی خوابم میاد اما ترس مانع میشه بخوابم.
هادی: خب الان بخواب من هستم نترس
ستاره: ممنون از اینکه پیگیرم میشین.راستش دفعه اول که زنگ زدی تعجب کردم اخه هیشکی هیچ وقت نگرانم نمیشه.
پدر و مادرم طلاق گرفتن.من پیش پدرم زندگی میکنم اونم همش سرکاره.فقط شبها خونس.
مادرمم اصلا پیگیر من نیست.
هادی: اتفاقا پدرت خودش بهم زنگ زد گفت مواظبت باشم.
حالا بخوابیم بعدا حرف میزنیم.
منم زدم در پرویی رو تخت خوابیدم.
اتاق دو نفره بود و تختشم دو نفره بود.
بهش گفتم سرتو بزار رو بازوی من.
تا دراز کشید خوابش برد.
منم یکم نازش کردم خوابیدم.
صبح از خواب بیدار شدم بوسش کردم برم که چشماشو باز کرد.یه لبخند خوشگل به لبش اومد.
ستاره: میخوای بری؟
هادی: اره من باید برم سرکارم.
ستاره: امشبم میای؟اخرین شبی که هستمه.
هادی: اره عزیزم حتما.
خداحافظی کردیم و من رفتم.
دیشب که خسته بود نشد کاری کنم امشب که شب اخره باید کارو یسره میکردم.
با هر مکافاتی بود صبح و شب کردم و باز دوباره رفتم اتاق ستاره.
دیگه انقدر خسته نبود.بغلش کردم یکم لپش بوس کردم و بعداز کمی حرف زدن دراز کشیدیم.
کشیدمش بغلم خجالت میکشید و صورتشو ازم پنهان میکرد.
دستم بردم زیر چونش صورتشو برگردوندم سمت خودم لبشو یه بوس کوچیک کردم
هیچی نمیگفت ولی توی صورتش دیدم که هم دلش میخواست هم تعجب کرده بود همراه با کمی ترس.
باز لبمو گذاشتم روی لبش و شروع کردم لب خوری یکم بعدش ستاره همراهی کرد و لب بازی شروع شد.
دستم دورش حلقه کردم کشیدشم کامل تو بغل خودم به پهلو خوابیده بودیم در حالی که لبشو میخوردم به کمر خوابوندمش رفتم روی ستاره و همچنان لب تو لب.
خودمو بهش میمالیدم شالشو از سرش برداشتم و گوش کوچولوشو میخوردم و لیس میزدم یهو با صدای کم گفت آه.
گردنشو بوسای ریز کردم داشت از شدت لذت به خودش میپیچید.
لیس زدم از پایین تا بالای گردنش.
لبمو گذاشتم رو گردنش و میک میزدم.
هواسم بود یوقت کبود نشه.
یهو نشستم روی پاهاش دستاشو گرفتم کشیدمش سمت خودم حالت نشسته شد.
تی شرتش در اوردم اول یکم ناز کرد اما در اوردم.
باز با کف دست زدم بهش دراز شد روی تخت خودمم لباسمو در اوردم فقط شرت پام بود.
دراز کشیدم روش.الان فقط سوتین و شلوار تنش بود.
سوتینشم باز کردم.یه سینه تازه و سفت داشت فکر کنم ۶۵ بود.
شروع کردم به خوردن سینه های اناریش.
با دستم یکیشو میمالیدم و اون یکی دیگه رو میخوردم.با نوک زبونم میزدم به سر سینه ستاره جون لباشو گاز میگرفت و اوم اوم میکرد.
حالا نوبت سینه دیگش بود هر دو سینشو حسابی لیس زدم و خوردم که پاشدم و شلوارشم در اوردم.حالا فقط شرت پاش بود.دراز کشیدم روش بدنم با بدن ستاره یکی شده بود داغی همو حس میکردیم.پوست سفید و خوشگلش به تن من چسبیده بود.
از بالای سینش لیس زدم تا رسیدم به شکمش.
دور نافشو زبون زدم خوشش میومد.
رفتم پایین تر دستش گذاشت روی شرتش
دستشو برداشتم از روی شرت کصشو لیس زدم بوس کردم.
که یهو کمرشو از روی تخت بلند کرد و یه تاب به خودش دا
ستاره: باشه بیا.
واااای اینو که خوندم قلبم داشت روی هزار میزد.
سراز پا نمیشناختم.
سری لباسم عوض کردم رفتم طبقه اول در اتاقشو زدم.
یکم دیر اما باز کرد.
یادم رفت بگم ستاره اون موقع ۱۶سالش بود.
وقتی دروباز کرد با تیشرت و شلوار راحتی و یک شال سرش بود.
رفتم داخل اتاق درو بست.
نشستم لبه تخت ستاره هم با فاصله کمی از من نشست.
هادی: دختر من نگرانت میشم.یهو میری تا دیروقت نمیای.حالتم خوب بنظر نمیومد.
ستاره: امروز رفتم باغ وحش و سینما و یکم بازار چرخیدم.
حالمم بخاطر اینکه شب تا صبح از ترس بیدارم خوب نبود.خیلی خوابم میاد اما ترس مانع میشه بخوابم.
هادی: خب الان بخواب من هستم نترس
ستاره: ممنون از اینکه پیگیرم میشین.راستش دفعه اول که زنگ زدی تعجب کردم اخه هیشکی هیچ وقت نگرانم نمیشه.
پدر و مادرم طلاق گرفتن.من پیش پدرم زندگی میکنم اونم همش سرکاره.فقط شبها خونس.
مادرمم اصلا پیگیر من نیست.
هادی: اتفاقا پدرت خودش بهم زنگ زد گفت مواظبت باشم.
حالا بخوابیم بعدا حرف میزنیم.
منم زدم در پرویی رو تخت خوابیدم.
اتاق دو نفره بود و تختشم دو نفره بود.
بهش گفتم سرتو بزار رو بازوی من.
تا دراز کشید خوابش برد.
منم یکم نازش کردم خوابیدم.
صبح از خواب بیدار شدم بوسش کردم برم که چشماشو باز کرد.یه لبخند خوشگل به لبش اومد.
ستاره: میخوای بری؟
هادی: اره من باید برم سرکارم.
ستاره: امشبم میای؟اخرین شبی که هستمه.
هادی: اره عزیزم حتما.
خداحافظی کردیم و من رفتم.
دیشب که خسته بود نشد کاری کنم امشب که شب اخره باید کارو یسره میکردم.
با هر مکافاتی بود صبح و شب کردم و باز دوباره رفتم اتاق ستاره.
دیگه انقدر خسته نبود.بغلش کردم یکم لپش بوس کردم و بعداز کمی حرف زدن دراز کشیدیم.
کشیدمش بغلم خجالت میکشید و صورتشو ازم پنهان میکرد.
دستم بردم زیر چونش صورتشو برگردوندم سمت خودم لبشو یه بوس کوچیک کردم
هیچی نمیگفت ولی توی صورتش دیدم که هم دلش میخواست هم تعجب کرده بود همراه با کمی ترس.
باز لبمو گذاشتم روی لبش و شروع کردم لب خوری یکم بعدش ستاره همراهی کرد و لب بازی شروع شد.
دستم دورش حلقه کردم کشیدشم کامل تو بغل خودم به پهلو خوابیده بودیم در حالی که لبشو میخوردم به کمر خوابوندمش رفتم روی ستاره و همچنان لب تو لب.
خودمو بهش میمالیدم شالشو از سرش برداشتم و گوش کوچولوشو میخوردم و لیس میزدم یهو با صدای کم گفت آه.
گردنشو بوسای ریز کردم داشت از شدت لذت به خودش میپیچید.
لیس زدم از پایین تا بالای گردنش.
لبمو گذاشتم رو گردنش و میک میزدم.
هواسم بود یوقت کبود نشه.
یهو نشستم روی پاهاش دستاشو گرفتم کشیدمش سمت خودم حالت نشسته شد.
تی شرتش در اوردم اول یکم ناز کرد اما در اوردم.
باز با کف دست زدم بهش دراز شد روی تخت خودمم لباسمو در اوردم فقط شرت پام بود.
دراز کشیدم روش.الان فقط سوتین و شلوار تنش بود.
سوتینشم باز کردم.یه سینه تازه و سفت داشت فکر کنم ۶۵ بود.
شروع کردم به خوردن سینه های اناریش.
با دستم یکیشو میمالیدم و اون یکی دیگه رو میخوردم.با نوک زبونم میزدم به سر سینه ستاره جون لباشو گاز میگرفت و اوم اوم میکرد.
حالا نوبت سینه دیگش بود هر دو سینشو حسابی لیس زدم و خوردم که پاشدم و شلوارشم در اوردم.حالا فقط شرت پاش بود.دراز کشیدم روش بدنم با بدن ستاره یکی شده بود داغی همو حس میکردیم.پوست سفید و خوشگلش به تن من چسبیده بود.
از بالای سینش لیس زدم تا رسیدم به شکمش.
دور نافشو زبون زدم خوشش میومد.
رفتم پایین تر دستش گذاشت روی شرتش
دستشو برداشتم از روی شرت کصشو لیس زدم بوس کردم.
که یهو کمرشو از روی تخت بلند کرد و یه تاب به خودش دا
د دوباره دراز کشید روی تخت.
از اینکه اینطور حشریش کرده بودم لذت میبردم.
لبه شرتش زدم کنار شستمو کشیدم روی کصش که حسابی خیس شده بود.
یه آه بلند گفت.
منم در جوابش گفتم جووووون عجب هلویی داری.
خم شدم زبونم زدم به کص تمیزش.
یهو جیغ کشید از شدت لذت.
شرتشو در اوردم کشیدمش لبه تخت خودم پایین تخت نشستم پاهاش انداختم روی شونه هام.
سرم بردم لای پاش اول روناشو لیس زدم و بوس کردم تا رسیدم به کص صورتی ستاره.
زبونم گذاشتم پایین کصش لیس زدم تا بالای کصش.
یهو زبونم کردم توی کصش و بالا پایین کردم.
ستاره نیمه نشسته بود که با دستاش سرمو به سمت کصش فشار میداد یهو تنش لرزید و ارضا شد.کصش خیستر شد.
نیم خیز شدم کیرمو گذاشتم لای کصش با دستم بالا پایینش میکردم.
ستاره به نفس نفس افتاده بود.
سنش انقدر نبود که تجربه داشته باشه و بتونه وقتی ارضا شده سکس کنه اما من طاقت نداشتم یکم صبر کنم و به کارم ادامه دادم.
ستاره مثل مار به خودش میپیچید.
من کیرم لای کصش بود.یکم دراز کشیدم روش کیرمو به کصش میمالیدم لباشو میخوردم خیلی وحشیانه همراهی میکرد گفتم الانه که لبامون کبود بشه.
دوباره لرزید و داد زد وااااااااای ماماااااااان.
دوباره ارضا شد من بازم صبر نکردم سینه هاشو میخوردم و میمالیدم.
ستاره بیحال شده بود و التماس میکرد.
ستاره: هادی من دیگه جون ندارم تمام ابمو کشیدی.
هادی: شب اخر تا صبح میکنمت.هنوز نکردمت که فقط حال کردیم.
ستاره: واااااای نه تا همینجاشم من دیگه جونی برام نمونده تورو خدا تمومش کن.
هادی: هنوز میخوام بکنمت آبم بیاد.
ستاره: هادی عشقم من دخترم تو کصم نکنی بدبخت میشم.
هادی: نه عزیزم کون سفیدتو میکنم.
ستاره: من تا حالا سکس نداشتم ولی از دخترهای همکلاسیم شنیدم از پشت درد داره.
هادی: اولش یکم ولی بعدش لذت داره.
ستاره رو به شکم خوابوندم نشستم روی روناهاش لای کونشو باز کردم یه کرم دست و صورت لبه تخت دیدم برداشتم مالیدم به سوراخ تنگ و خوشگل کونش.
با کیرم لای کونش پخشش کردم خوابیدم روش.
یکم لای کونش بالا پایین کردم که دیدم لباشو گاز میگیره و داره لذت میبره.
یواش سر کیرم فشار دادم رفت داخل که یهو خودشو جمع کرد و با دستش پتو رو محکم فشار داد و گفت آاااااااااییییییییییی.
هادی: جانم عزیزم شل کن تا دردش کمتر شه عزیزم یواش یواش جا باز میکنه تا صبح میگی منو بکن.
ستاره: واااای نفسم بند اومد بکش بیرون درد دارم.
توجهی به حرفش نکردم یکم دیگه هل دادم داخلش باز خودشو سفت کرد چون جسه کوچیکی داشت نمیتونست از زیرم در بره.
یهو تا ته کردم توش و روی ستاره دراز کشیدم و هیچ حرکتی نکردم که جا باز کنه.
ستاره: اااااااااااایییییییی اااااااییییییی پارم کردی.
یکم گریه کرد اما بعدش اروم شد.
اهسته اهسته بالا پایین کردم تا دیگه درد نکشید و داشت حال میکرد.
ستاره زیر من بود و داشت لذت میبرد.
دستم از زیر شکمش رد کردم گذاشتم روی کصش و میمالید.و با کیرم کونشو میکردم.
داغی بدنش داشت دیوونم میکرد.
ستاره: اووووف اووووف هادی عزیزم عشقم دارم میام تندتر بکن تند تر بکن داره میاااااااااااد.
یهو برای برای سوم آبش اومد و بیحال زیرم خوابیده بود.لبشو میخوردم جون نداشت لب خوری کنه.
صورتشو لیس میزدم و کیرمم تو کونش بالا پایین میشد.
با دستم ستاره رو سفت گرفتم چندتا محکم تو کونش کردم داشت آبم میومد سرعتو بیشتر کردم که تمام آبم تو کونش خالی کردم.
ستاره: اووووووف این چی بود.چه داغ بود
جوووووووون.آبتو اوردم.
هادی: یه آه از ته دلم گفتم تا اخرین قطره تو کونش خالی کردم و همونجوری روش خوابیدم تا کیرم اهسته اهسته از کونش اومد بیرون.
و
از اینکه اینطور حشریش کرده بودم لذت میبردم.
لبه شرتش زدم کنار شستمو کشیدم روی کصش که حسابی خیس شده بود.
یه آه بلند گفت.
منم در جوابش گفتم جووووون عجب هلویی داری.
خم شدم زبونم زدم به کص تمیزش.
یهو جیغ کشید از شدت لذت.
شرتشو در اوردم کشیدمش لبه تخت خودم پایین تخت نشستم پاهاش انداختم روی شونه هام.
سرم بردم لای پاش اول روناشو لیس زدم و بوس کردم تا رسیدم به کص صورتی ستاره.
زبونم گذاشتم پایین کصش لیس زدم تا بالای کصش.
یهو زبونم کردم توی کصش و بالا پایین کردم.
ستاره نیمه نشسته بود که با دستاش سرمو به سمت کصش فشار میداد یهو تنش لرزید و ارضا شد.کصش خیستر شد.
نیم خیز شدم کیرمو گذاشتم لای کصش با دستم بالا پایینش میکردم.
ستاره به نفس نفس افتاده بود.
سنش انقدر نبود که تجربه داشته باشه و بتونه وقتی ارضا شده سکس کنه اما من طاقت نداشتم یکم صبر کنم و به کارم ادامه دادم.
ستاره مثل مار به خودش میپیچید.
من کیرم لای کصش بود.یکم دراز کشیدم روش کیرمو به کصش میمالیدم لباشو میخوردم خیلی وحشیانه همراهی میکرد گفتم الانه که لبامون کبود بشه.
دوباره لرزید و داد زد وااااااااای ماماااااااان.
دوباره ارضا شد من بازم صبر نکردم سینه هاشو میخوردم و میمالیدم.
ستاره بیحال شده بود و التماس میکرد.
ستاره: هادی من دیگه جون ندارم تمام ابمو کشیدی.
هادی: شب اخر تا صبح میکنمت.هنوز نکردمت که فقط حال کردیم.
ستاره: واااااای نه تا همینجاشم من دیگه جونی برام نمونده تورو خدا تمومش کن.
هادی: هنوز میخوام بکنمت آبم بیاد.
ستاره: هادی عشقم من دخترم تو کصم نکنی بدبخت میشم.
هادی: نه عزیزم کون سفیدتو میکنم.
ستاره: من تا حالا سکس نداشتم ولی از دخترهای همکلاسیم شنیدم از پشت درد داره.
هادی: اولش یکم ولی بعدش لذت داره.
ستاره رو به شکم خوابوندم نشستم روی روناهاش لای کونشو باز کردم یه کرم دست و صورت لبه تخت دیدم برداشتم مالیدم به سوراخ تنگ و خوشگل کونش.
با کیرم لای کونش پخشش کردم خوابیدم روش.
یکم لای کونش بالا پایین کردم که دیدم لباشو گاز میگیره و داره لذت میبره.
یواش سر کیرم فشار دادم رفت داخل که یهو خودشو جمع کرد و با دستش پتو رو محکم فشار داد و گفت آاااااااااییییییییییی.
هادی: جانم عزیزم شل کن تا دردش کمتر شه عزیزم یواش یواش جا باز میکنه تا صبح میگی منو بکن.
ستاره: واااای نفسم بند اومد بکش بیرون درد دارم.
توجهی به حرفش نکردم یکم دیگه هل دادم داخلش باز خودشو سفت کرد چون جسه کوچیکی داشت نمیتونست از زیرم در بره.
یهو تا ته کردم توش و روی ستاره دراز کشیدم و هیچ حرکتی نکردم که جا باز کنه.
ستاره: اااااااااااایییییییی اااااااییییییی پارم کردی.
یکم گریه کرد اما بعدش اروم شد.
اهسته اهسته بالا پایین کردم تا دیگه درد نکشید و داشت حال میکرد.
ستاره زیر من بود و داشت لذت میبرد.
دستم از زیر شکمش رد کردم گذاشتم روی کصش و میمالید.و با کیرم کونشو میکردم.
داغی بدنش داشت دیوونم میکرد.
ستاره: اووووف اووووف هادی عزیزم عشقم دارم میام تندتر بکن تند تر بکن داره میاااااااااااد.
یهو برای برای سوم آبش اومد و بیحال زیرم خوابیده بود.لبشو میخوردم جون نداشت لب خوری کنه.
صورتشو لیس میزدم و کیرمم تو کونش بالا پایین میشد.
با دستم ستاره رو سفت گرفتم چندتا محکم تو کونش کردم داشت آبم میومد سرعتو بیشتر کردم که تمام آبم تو کونش خالی کردم.
ستاره: اووووووف این چی بود.چه داغ بود
جوووووووون.آبتو اوردم.
هادی: یه آه از ته دلم گفتم تا اخرین قطره تو کونش خالی کردم و همونجوری روش خوابیدم تا کیرم اهسته اهسته از کونش اومد بیرون.
و
افتادم کنار ستاره روی تخت.هر دومون بیحال شده بودیم.
ستاره نیم خیز شد و لبمو بوسید گفت خیلی حال داد.تا صبح منو بکنی چجوری برگردم.
اصلا چجوری ازت دل بکنم.تو مشهد من اصفهان.
بغض کردو چند قطره اشک اومد که با دستم پاک کردم.گفتم بازم میای نگران نباش.
بوسیدمش.
یک ساعتی گذشت.ستاره همچنان روی شکم بود که باز کیرم بلند شد رفتم روی ستاره لای کونش باز کردم فشار دادم راحت رفت تو کونش.
روش خوابیدم و دوباره کردمش.
و تا صبح ۳ بار کردمش.
ستاره فکر کنم نزدیک به ۱۰بار ارضا شد.ساعت ۶ صبح خوابیدیم تا ساعت ۲ ظهر.
ستاره ساعت ۳ از هتل رفت😢
بعداز اینکه رفت تا مدتی با پیام و تماس در ارتباط بودیم که یروز گفت بهت خیلی وابسته شدم میخوام دیگه بهم دیگه زنگ نزنیم من اذیت میشم چون میدونم برای هم نیستیم. و این اخرین پیامش بود.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
تا داستان سکس در هتل با یکنفر دیگه بای بای
نوشته: S
@dastankadhi
ستاره نیم خیز شد و لبمو بوسید گفت خیلی حال داد.تا صبح منو بکنی چجوری برگردم.
اصلا چجوری ازت دل بکنم.تو مشهد من اصفهان.
بغض کردو چند قطره اشک اومد که با دستم پاک کردم.گفتم بازم میای نگران نباش.
بوسیدمش.
یک ساعتی گذشت.ستاره همچنان روی شکم بود که باز کیرم بلند شد رفتم روی ستاره لای کونش باز کردم فشار دادم راحت رفت تو کونش.
روش خوابیدم و دوباره کردمش.
و تا صبح ۳ بار کردمش.
ستاره فکر کنم نزدیک به ۱۰بار ارضا شد.ساعت ۶ صبح خوابیدیم تا ساعت ۲ ظهر.
ستاره ساعت ۳ از هتل رفت😢
بعداز اینکه رفت تا مدتی با پیام و تماس در ارتباط بودیم که یروز گفت بهت خیلی وابسته شدم میخوام دیگه بهم دیگه زنگ نزنیم من اذیت میشم چون میدونم برای هم نیستیم. و این اخرین پیامش بود.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
تا داستان سکس در هتل با یکنفر دیگه بای بای
نوشته: S
@dastankadhi
عشق خیابونی
1401/01/13
#دوستی #فانتزی
سلام. این داستان واقعی نیست.فقط چیزیه که الان به ذهنم رسید تا بنویسم.
…
تو خیابون داشتمقدم میزدم و تو فکر و خیال بودم که خودمو جلوی دکه روزنامه فروشی دیدم.
رفتم جلو همون لحظه صدای ترمز ماشین پشت سرم اومد. بی خیال گفتم آقا دو نخ سیگار کنت بدید.
یه صدای ناز از پشت سرم گفت همش دو نخ؟
با تعجب برگشتمنگاه کردم. یه خانوم خیلی خوشگل و متین با لباس های مرتب.
گفتم اگه ناراحت نمیشید بله.همین دوتا کافیه تا خونه برسم.
گفت: پس معلومه خونه ات هم همین نزدیکی هاست.
بی توجه به حرفش سیگارها رو برداشتم و راه افتادم.
چند قدم رفته بودم یادم افتاد پول سیگارو ندادم. برگشتم جلو دکه گفتم شرمنده آقا هواسم پرت شد پولشو ندادم.
گفت اشکال نداره خانوم حساب کرد!
نگاه تو ماشین کردم دیدم با لبخند داره نگاهم میکنه.
گفتم ممنون ولی خودم حساب میکردم.
گفت اشکال نداره یه بار هم تو حساب کن تا بی حساب بشیم.
باز راه افتادم که بوق زد. گفت بیا بالا برسونمت.
نفهمیدم چی شد سوار شدم. گفت خب کجا میری؟
گفتم جای خاصی نمیرم. گفت خب خونه ات کجاست؟
گفتم از اینجا خیلی دوره !
با تعجب نگاه کرد و گفت: مگه نگفتی با دونخ سیگار میرسی خونه؟
لبخندی زدم و به بیرون نگاه کردم.
گفت : چرا اینقد سربه زیری؟ لعنتی هر کسی الان جای تو بود منو خورده بود.
گفتم اونا دلخوشی دارن که تو رو میخورن.من حوصله خودم هم ندارم.
گفت میفهمم حالت بده.امروز بزار من حالتو خوب کنم.
گفتم حال من خوب شدنی نیست.کسی که از کار اخراج شده و عشقش ولش کرده و علاف خیابوناست رو چی میتونه حالشو خوب کنه؟
گفت : اگه پسر خوبی باشی همه چی درست میشه.
لبخند سردی زدم و سیگارمو روشن کردم.
رفت سمت لواسون.تو جاده آهنگ و زیاد میکرد و باهاش میرقصید و منو نگاه میکرد. منم بدون هیچ عکس العملی فقط نگاهش میکردم و به سرخوشی و شادابیش حسودیم میشد.
رسیدیم جلوی یه ویلا. با ریموت در و باز کرد.رفت داخل. گفت پیاده شو.
گفتم اینجا کجاست؟گفت جایی که دیگه علاف خیابونا نباشی.
رفتیم داخل. از تو یخچال یه بطری ابسولوت آورد با کلی خوراکی و دوتا فنجون.
گفت منم حال تو رو دارم ولی امروز میخوام حالمو عوض کنم پس لطفا باهام همراهی کن.
با چشم بهش فهموندم که چشم!
پیک اولو ریخت گفت بزن به سلامتی خودمون.
پیک دومو ریخت گفت بزن به سلامتی اونایی که باعث شدن حالمون خراب بشه و الان اینجا کنار هم بشینیم.
تو همین حین دیدم اشک از چشماش سرازیر شد.
بی اختیار بغلش کردم و سرشو گذاشتم رو سینه ام.
دستاشو محکم به دور کمرم حلقه کرد و آروم صورتشو آورد بالا و لبامو بوسید. منم فقط به خاطر اشکهاش باهاش همکاری کردم.
درازش کردم رو زمین و خوابیدم روش و لباشو میخوردم.داشت از شدت شهوت پشتمو چنگ میزد. لباسشو دراوردم بعدش لباس خودمو دراوردم. بدنشو که دیدم از خود بیخود شدم.در گوشش گفتم کدوم احمقی تونسته دل تو رو بشکنه. با بغض بهم گفت هیچی نگو لطفا بزار خوش باشیم.
سرمو آوردم پایین و کسشو لیس میزدم. داشت دیوونه میشد.گفت تو رو خدا بکن فقط.
اومدم بالا و خوابیدم روش. کیرمو فشار دادم تو.چقد تنگ و داغ بود. یه آهی کشید و شروع کرد لب رفتن. منم با هاش همراهی میکردم و تلمبه میزدم. یه غلط زدم اون اومد روی من. با شدت بالا پایین میکرد.نفهمیدم چند دیقه شد. دیدم داره ارضا میشه. دوباره خوابوندمش و شروع کردم تلمبه زدن. وقتی ارضا شد منم داشتم ارضا میشدم. میخواستم بکشم بیرون که محکم کمرمو گرفت و گفت بریز تو. منم با فشار تمام خالی کردم تو کسش. هر دو بیحال شده بودیم و همینجوری روش دراز کشیده بودم و چشامو بستم. یه نیم ساعتی گذشته بود که جفتمو
1401/01/13
#دوستی #فانتزی
سلام. این داستان واقعی نیست.فقط چیزیه که الان به ذهنم رسید تا بنویسم.
…
تو خیابون داشتمقدم میزدم و تو فکر و خیال بودم که خودمو جلوی دکه روزنامه فروشی دیدم.
رفتم جلو همون لحظه صدای ترمز ماشین پشت سرم اومد. بی خیال گفتم آقا دو نخ سیگار کنت بدید.
یه صدای ناز از پشت سرم گفت همش دو نخ؟
با تعجب برگشتمنگاه کردم. یه خانوم خیلی خوشگل و متین با لباس های مرتب.
گفتم اگه ناراحت نمیشید بله.همین دوتا کافیه تا خونه برسم.
گفت: پس معلومه خونه ات هم همین نزدیکی هاست.
بی توجه به حرفش سیگارها رو برداشتم و راه افتادم.
چند قدم رفته بودم یادم افتاد پول سیگارو ندادم. برگشتم جلو دکه گفتم شرمنده آقا هواسم پرت شد پولشو ندادم.
گفت اشکال نداره خانوم حساب کرد!
نگاه تو ماشین کردم دیدم با لبخند داره نگاهم میکنه.
گفتم ممنون ولی خودم حساب میکردم.
گفت اشکال نداره یه بار هم تو حساب کن تا بی حساب بشیم.
باز راه افتادم که بوق زد. گفت بیا بالا برسونمت.
نفهمیدم چی شد سوار شدم. گفت خب کجا میری؟
گفتم جای خاصی نمیرم. گفت خب خونه ات کجاست؟
گفتم از اینجا خیلی دوره !
با تعجب نگاه کرد و گفت: مگه نگفتی با دونخ سیگار میرسی خونه؟
لبخندی زدم و به بیرون نگاه کردم.
گفت : چرا اینقد سربه زیری؟ لعنتی هر کسی الان جای تو بود منو خورده بود.
گفتم اونا دلخوشی دارن که تو رو میخورن.من حوصله خودم هم ندارم.
گفت میفهمم حالت بده.امروز بزار من حالتو خوب کنم.
گفتم حال من خوب شدنی نیست.کسی که از کار اخراج شده و عشقش ولش کرده و علاف خیابوناست رو چی میتونه حالشو خوب کنه؟
گفت : اگه پسر خوبی باشی همه چی درست میشه.
لبخند سردی زدم و سیگارمو روشن کردم.
رفت سمت لواسون.تو جاده آهنگ و زیاد میکرد و باهاش میرقصید و منو نگاه میکرد. منم بدون هیچ عکس العملی فقط نگاهش میکردم و به سرخوشی و شادابیش حسودیم میشد.
رسیدیم جلوی یه ویلا. با ریموت در و باز کرد.رفت داخل. گفت پیاده شو.
گفتم اینجا کجاست؟گفت جایی که دیگه علاف خیابونا نباشی.
رفتیم داخل. از تو یخچال یه بطری ابسولوت آورد با کلی خوراکی و دوتا فنجون.
گفت منم حال تو رو دارم ولی امروز میخوام حالمو عوض کنم پس لطفا باهام همراهی کن.
با چشم بهش فهموندم که چشم!
پیک اولو ریخت گفت بزن به سلامتی خودمون.
پیک دومو ریخت گفت بزن به سلامتی اونایی که باعث شدن حالمون خراب بشه و الان اینجا کنار هم بشینیم.
تو همین حین دیدم اشک از چشماش سرازیر شد.
بی اختیار بغلش کردم و سرشو گذاشتم رو سینه ام.
دستاشو محکم به دور کمرم حلقه کرد و آروم صورتشو آورد بالا و لبامو بوسید. منم فقط به خاطر اشکهاش باهاش همکاری کردم.
درازش کردم رو زمین و خوابیدم روش و لباشو میخوردم.داشت از شدت شهوت پشتمو چنگ میزد. لباسشو دراوردم بعدش لباس خودمو دراوردم. بدنشو که دیدم از خود بیخود شدم.در گوشش گفتم کدوم احمقی تونسته دل تو رو بشکنه. با بغض بهم گفت هیچی نگو لطفا بزار خوش باشیم.
سرمو آوردم پایین و کسشو لیس میزدم. داشت دیوونه میشد.گفت تو رو خدا بکن فقط.
اومدم بالا و خوابیدم روش. کیرمو فشار دادم تو.چقد تنگ و داغ بود. یه آهی کشید و شروع کرد لب رفتن. منم با هاش همراهی میکردم و تلمبه میزدم. یه غلط زدم اون اومد روی من. با شدت بالا پایین میکرد.نفهمیدم چند دیقه شد. دیدم داره ارضا میشه. دوباره خوابوندمش و شروع کردم تلمبه زدن. وقتی ارضا شد منم داشتم ارضا میشدم. میخواستم بکشم بیرون که محکم کمرمو گرفت و گفت بریز تو. منم با فشار تمام خالی کردم تو کسش. هر دو بیحال شده بودیم و همینجوری روش دراز کشیده بودم و چشامو بستم. یه نیم ساعتی گذشته بود که جفتمو
ن بلند شدیم. بوسم کرد و منم لباشو خوردم. گفت دیدی بهت گفتم حالتو خوب میکنم.
گفتم واقعا ازت ممنونم.نمیدونم چطور ازت تشکر کنم. گفت نه من از تو ممنونم.حالم واقعا خراب بود امروز. اون لعنتی بهم نارو زد و امروز از تو هواپیما پیام خداحافظی برام فرستاد.
گفتم کی؟ گفت بیخیال .دیگه تموم شد.
بهم یه قولی میدی؟
گفتم اگه در توانم باشه.
گفت کنارم میمونی؟
گفتم مگه دیگه میتونم از پیشت برم؟
لبخندی زد و بازم بقلم کرد و دوتا سیگار روشن کرد. یکی داد به من یکی هم خودش.
نوشته: F
@dastankadhi
گفتم واقعا ازت ممنونم.نمیدونم چطور ازت تشکر کنم. گفت نه من از تو ممنونم.حالم واقعا خراب بود امروز. اون لعنتی بهم نارو زد و امروز از تو هواپیما پیام خداحافظی برام فرستاد.
گفتم کی؟ گفت بیخیال .دیگه تموم شد.
بهم یه قولی میدی؟
گفتم اگه در توانم باشه.
گفت کنارم میمونی؟
گفتم مگه دیگه میتونم از پیشت برم؟
لبخندی زد و بازم بقلم کرد و دوتا سیگار روشن کرد. یکی داد به من یکی هم خودش.
نوشته: F
@dastankadhi
خاطره سکس من با خاله نوشین
1401/01/14
#خاله #زن_میانسال #آنال
سلام قبل از هرچیز دوست دارم حال دلتون و سلامتیتون خوب باشه دوستان من حقیقتا این اتفاق برام افتاد . خیلی دوست داشتم با شما هم اشتراک بزارم تا از این احساس عذاب و پشیمانی ازم کمتر بشه .
راستش من اسمم علیرضا هست و تهرانیم . و تقریبا ۲۱ سال سن دارم . رشته برق تحصیل میکنم . قدمم والا دقیق یادم نیست ولی ۱۸۰ اینا میشد دفعه آخری که گرفتم . وزن ام رو تقریبا ۶۰ هست .همچین راک ام نیستم رفته باشم باشگاه و از خودم تعریف کنم . قیافه معمولی دارم و زیاد اهل سکس و خود ارضایی نیستم . این خاله من هم اسمش نوشین هست ۴۰ ساله است. ۲ تا بچه داره که همشون از من بزرگتر ان . سینه و کون خوبی داره والا نرفتم سایز کنم ببینم چند ان تا براتون بنویسم ولی یچیزی هست که آدم دلش میخواد از صبح تا شب توش تلمبه بزنه . آقا خلاصه من هر هفته یه سر به مادر بزرگم میزنم. . منم راستیت بعد از دانشگاه تو شهرمون میرم کار میکنم که سرم مشغول باشه بعدش یه سر میرم خونه مادر بزرگم که براش خرید کنم . خلاصه هرکاری داره انجام بدم یه وقت میوه ای و چیزی خواست براش تهیه کنم . من رفتم و کاراش رو انجام دادم . که خبر داد خاله ام قراره بیاد منم برام مهم نبود چون هر هفته میومد و گفتم باشه . خلاصه کار نداریم . من عصری ساعت ۳ رفتم کار که سر کوچه مادر بزرگم دیدم خالم با شوهرش اومد . سلام علیک کردم و اونام همینطور. خلاصه گفتم من برم کار و داستان دارم . گفتن باشه مشکل نداره من میرم . شوهر خاله ام اون شبایی که میومد میرقت خونه پدرش چون پدرش ام اس داشت و نیاز به نگهداری داشت تا بیماریش بدتر نشه . من رفتم سر کار تقریبا از ساعت ۳ اینا تا برم شد ۴ رفتم و ساعت ۷.۵ صاحاب مغازه داشت می بست که منم گفتم برم و اینا خیلی خداوکیلی خسته بودم .
چندتا مشتری سر درد مادر قهوه داشتم که هعی قیمت می پرسید اما خرید نمی کرد کاری ام که کار میکردم سقف کاذب و نور مخفی بود . من رفتم خونه . یکم بعدتر خاله ام ازم پرسید . کارم درآمدش خوبه یانه منم گفتم خدا و شکر بد نیست . بعد شام مادربزرگم برام عدس گذاشته بود. با خالم رفتم کمک کردم که ظرف ها و بشقاب هارو بیاریم . من قاشق و اینا رو آوردم با قابله غذا که روی سفره گذاشتم و به خاله نوشینم گفتم شما ظرف ها رو بیار . اونم گفت اوکی . همین نشستم سر سفره . انگار جن کونم گذاشته بود دیدم پشتم بدجور گرفت . یکم مالش دادم خوب شد . خالم اومد ظرفو گذاشت طرف مادربزرگم و بعدش که اومد رو به من بزاره خم شد رو به من . منم یه لحظه خدا چشم خورد به ممه هاش . دیدم یه سوتین مشکی سکسی پوشیده بود که منم از خود بی خود شدم . یهو خالم گفت هواست کجاست ؟ منم خودمو زدم به اون راه که جلو مادربزرگم و خالم تابلو نشه . گفتم هیچی یه لحظه هواسم پرت شد . منم از شق درد کیرم داشت درد میگرفت الکی رفتم دستشویی کیرم رو جا به جا کردم تا اذیت نشم . خلاصه شام تموم شد . آقا خدا برات روز بد نیاره . هعی اون صحنه میومد تو ذهن ام همش به ممه های تو پرش فکر میکردم . اون شب فکر کنم خالم فهمیده بود که من هواسم رفته بود بهش . فردا صبح بیدار شدم با صدای مادربزرگم گفت علی بلند شو کار داریم . خلاصه یکم حیاط شونو تمیز کردم . رفتم بالا کولرشون نشتی داشت شلنگش رفتم گرفتم نصب کردم . ظهر شد . ظهر جمعه ام بود . من کارم که تمام شد گفتم مادر من برم یه لیوان آب بخورم . گفت اون قرص منم بیار رو میز گفتم باشه. همین که من اومدم داخل دیدن صدای دوش میاد دیدم خالم رفته حمام رفتم قرصو برداشتم و یه لیوان آب خوردم دیدم صدا قطع ضد . که تازه در حمام رو باز کرد . فکر کنم نفهمی
1401/01/14
#خاله #زن_میانسال #آنال
سلام قبل از هرچیز دوست دارم حال دلتون و سلامتیتون خوب باشه دوستان من حقیقتا این اتفاق برام افتاد . خیلی دوست داشتم با شما هم اشتراک بزارم تا از این احساس عذاب و پشیمانی ازم کمتر بشه .
راستش من اسمم علیرضا هست و تهرانیم . و تقریبا ۲۱ سال سن دارم . رشته برق تحصیل میکنم . قدمم والا دقیق یادم نیست ولی ۱۸۰ اینا میشد دفعه آخری که گرفتم . وزن ام رو تقریبا ۶۰ هست .همچین راک ام نیستم رفته باشم باشگاه و از خودم تعریف کنم . قیافه معمولی دارم و زیاد اهل سکس و خود ارضایی نیستم . این خاله من هم اسمش نوشین هست ۴۰ ساله است. ۲ تا بچه داره که همشون از من بزرگتر ان . سینه و کون خوبی داره والا نرفتم سایز کنم ببینم چند ان تا براتون بنویسم ولی یچیزی هست که آدم دلش میخواد از صبح تا شب توش تلمبه بزنه . آقا خلاصه من هر هفته یه سر به مادر بزرگم میزنم. . منم راستیت بعد از دانشگاه تو شهرمون میرم کار میکنم که سرم مشغول باشه بعدش یه سر میرم خونه مادر بزرگم که براش خرید کنم . خلاصه هرکاری داره انجام بدم یه وقت میوه ای و چیزی خواست براش تهیه کنم . من رفتم و کاراش رو انجام دادم . که خبر داد خاله ام قراره بیاد منم برام مهم نبود چون هر هفته میومد و گفتم باشه . خلاصه کار نداریم . من عصری ساعت ۳ رفتم کار که سر کوچه مادر بزرگم دیدم خالم با شوهرش اومد . سلام علیک کردم و اونام همینطور. خلاصه گفتم من برم کار و داستان دارم . گفتن باشه مشکل نداره من میرم . شوهر خاله ام اون شبایی که میومد میرقت خونه پدرش چون پدرش ام اس داشت و نیاز به نگهداری داشت تا بیماریش بدتر نشه . من رفتم سر کار تقریبا از ساعت ۳ اینا تا برم شد ۴ رفتم و ساعت ۷.۵ صاحاب مغازه داشت می بست که منم گفتم برم و اینا خیلی خداوکیلی خسته بودم .
چندتا مشتری سر درد مادر قهوه داشتم که هعی قیمت می پرسید اما خرید نمی کرد کاری ام که کار میکردم سقف کاذب و نور مخفی بود . من رفتم خونه . یکم بعدتر خاله ام ازم پرسید . کارم درآمدش خوبه یانه منم گفتم خدا و شکر بد نیست . بعد شام مادربزرگم برام عدس گذاشته بود. با خالم رفتم کمک کردم که ظرف ها و بشقاب هارو بیاریم . من قاشق و اینا رو آوردم با قابله غذا که روی سفره گذاشتم و به خاله نوشینم گفتم شما ظرف ها رو بیار . اونم گفت اوکی . همین نشستم سر سفره . انگار جن کونم گذاشته بود دیدم پشتم بدجور گرفت . یکم مالش دادم خوب شد . خالم اومد ظرفو گذاشت طرف مادربزرگم و بعدش که اومد رو به من بزاره خم شد رو به من . منم یه لحظه خدا چشم خورد به ممه هاش . دیدم یه سوتین مشکی سکسی پوشیده بود که منم از خود بی خود شدم . یهو خالم گفت هواست کجاست ؟ منم خودمو زدم به اون راه که جلو مادربزرگم و خالم تابلو نشه . گفتم هیچی یه لحظه هواسم پرت شد . منم از شق درد کیرم داشت درد میگرفت الکی رفتم دستشویی کیرم رو جا به جا کردم تا اذیت نشم . خلاصه شام تموم شد . آقا خدا برات روز بد نیاره . هعی اون صحنه میومد تو ذهن ام همش به ممه های تو پرش فکر میکردم . اون شب فکر کنم خالم فهمیده بود که من هواسم رفته بود بهش . فردا صبح بیدار شدم با صدای مادربزرگم گفت علی بلند شو کار داریم . خلاصه یکم حیاط شونو تمیز کردم . رفتم بالا کولرشون نشتی داشت شلنگش رفتم گرفتم نصب کردم . ظهر شد . ظهر جمعه ام بود . من کارم که تمام شد گفتم مادر من برم یه لیوان آب بخورم . گفت اون قرص منم بیار رو میز گفتم باشه. همین که من اومدم داخل دیدن صدای دوش میاد دیدم خالم رفته حمام رفتم قرصو برداشتم و یه لیوان آب خوردم دیدم صدا قطع ضد . که تازه در حمام رو باز کرد . فکر کنم نفهمی
د که من اومدم . از شانس خوب ام یه آینه از وسط که بصورت کیر خر واری شکسته بود . دم پنجره بود اونجا دید زدنم شروع شد منم از لای دیوار داشتم از تو آینه نگاه میکردم . دیدم مادر بزرگمم نشسته بود پایین . منم دید میزدم . دیدم حوله رو انداخت رو تخت و کصش معلوم شد . وای اون لحظه تو حال خودم نبودم . یه کص بی مو. اون لحظه حشری شدم بد حشری شدم داشت لباس میپوشید که یه لحظه خم شد رو به آینه نمیدونم انگار یچیزیو جا گذاشته بود داخل حمام . که دیدم شونه بود . تو لحظه سوراخ کون زیبا و تنگشو دیدم . به خودم میگفتم من چقدر کصخلم تا حالا کسیو مثل خالم که هر هفته میاد اینجا دید نزدم . با سوراخ کونش یه جق زدم و خالی شدم دیدم مادربزرگم میگه علی کجا موندی بیا دیگه . بعد آروم رفتم پایین تا متوجه نشه و قرص رو دادم بهش به خالم گفت که آب بیاره من کصخل یادم رفته بود آب بیارم انقدر حشری شدم . عصرش رفتم خونمون تو راه هعی نقشه میکشیدم که چه جور بکنمش. خلاصه اون هفته گذشت تا هفته بعدیش . کم کم خودم کرم میریختم و باهاش خودمونی تر شدم . ولی نه در حدی که ضایع باشه . مثلا یبار تو آشپز خونه الکی دستم خورد به سینه اش . بعد یه زیر چشمی بهم اخم کرد . منم راستیت چند بار اینکارو تکرار کردم . بعد کم کم یخش باز شد . موقع نهار شد . نهار ماکارونی داشتیم و دوباره رفتم تو فکر که چه کنم خالمو بکنم . من تا قبل این اصلا به فکر سکس و کص کون نبودم . خلاصه نقشه کشیدم که مثل هفته پیش من ظرف غذا رو با قاشق و ایناش بیارم و بعدش اون ظرفا رو بیاره . من اینکارو کردم دقیقا شانس کیری من یه نفر زنگ زد دیدم همسایه است میخاست ماشینشو بشوره اما شلنگ متری نداشت تا برسه به ماشینش آخه راهروش بزرگ بود . ماشینش ام ساینا بود رنگ مشکی . بعد رفتم شیلنگ دادم و اینا و یارو تشکر کرد . رفتم بالا . نهار رو نخوردن منتظر من مونده بودن اما چون مادربزرگم مشکل گوارش داره غذا شو خورده بود و داشت استراحت میکرد که خالم گفت بریم رو میز غذا بخوریم گفتم خاله نخوردید شما گفت نه . من رفتم سر میز . ازم پرسید با دختری دوست هستی علیرضا ؟ گفتم نه نبودم و نیستم . بعد چندتا سوال ازم پرسید که تا حالا با دختری حرف زدی یا نه . منم خداییش همچین آدمی نبودم . گفتم نه خاله این چه حرفیه . گفت همینجوری . بعد از ناهار رفتم آب بخورم تشنه ام بود
. دیدم کونشو آروم زد به کیرم و بعد رفت . منم گفتم حتما اشتباه کرده یا هواسش نبوده . خلاصه عصر شد . بکم تلویزیون داشتم نگاه میکردم . یهو خالم اومد نشست رو صندلی. احساس کردم میخاد یچیزی بهم بگه هعی نگاه میکرد اما انگار روش نمیشد. گفت من اونروز فهمیدما . گفتم چیو فهمیدی بد خایه کرده بودم آخه یه وقت نره به شوهر خالم بگه اونم سپاهیه میگیره کونم میزاره . گفت فهمیدم که تو آینه داشتی منو دید میزدی . گفتم خاله ببخشید غلط کردم . تورخدا یه وقت با بابام نگی شر و داستان شه برام . جوونم اشتباه کردم توروخدا ببخشید . زدم زیر بغض . گفت نه بالاخره جوونی و اینا ولی حد خودتو بدون من جای مادرت ام . بعد خندید. من گفتم باشه ولی ببخشید ولی آخه مگه من دل ندارم . خندید و رفت . منم که دیدم این خودش فهمیده یجورایی اوکی داده رفتم تو کار نقشه کشیدن. شب نیم خوابیده بودم . منتظر موندم همه بخوابن .ساعت تقریبا ۱۱ بود ۱۱ شب . من رو زمین خوابیدم اون رو تخت خوابید .
مادربزرگم که خوابید دستم رو بردم گذاشتم بالا رو کونش . آخه من رو زمین بودم چون دستم رو باید بلند میکردم بعد چند دقیقه یه کونشو فشار دادم . دیدم دستمو گرفت گذاشت رو کمرش یکم ماساژش دادم خلا
. دیدم کونشو آروم زد به کیرم و بعد رفت . منم گفتم حتما اشتباه کرده یا هواسش نبوده . خلاصه عصر شد . بکم تلویزیون داشتم نگاه میکردم . یهو خالم اومد نشست رو صندلی. احساس کردم میخاد یچیزی بهم بگه هعی نگاه میکرد اما انگار روش نمیشد. گفت من اونروز فهمیدما . گفتم چیو فهمیدی بد خایه کرده بودم آخه یه وقت نره به شوهر خالم بگه اونم سپاهیه میگیره کونم میزاره . گفت فهمیدم که تو آینه داشتی منو دید میزدی . گفتم خاله ببخشید غلط کردم . تورخدا یه وقت با بابام نگی شر و داستان شه برام . جوونم اشتباه کردم توروخدا ببخشید . زدم زیر بغض . گفت نه بالاخره جوونی و اینا ولی حد خودتو بدون من جای مادرت ام . بعد خندید. من گفتم باشه ولی ببخشید ولی آخه مگه من دل ندارم . خندید و رفت . منم که دیدم این خودش فهمیده یجورایی اوکی داده رفتم تو کار نقشه کشیدن. شب نیم خوابیده بودم . منتظر موندم همه بخوابن .ساعت تقریبا ۱۱ بود ۱۱ شب . من رو زمین خوابیدم اون رو تخت خوابید .
مادربزرگم که خوابید دستم رو بردم گذاشتم بالا رو کونش . آخه من رو زمین بودم چون دستم رو باید بلند میکردم بعد چند دقیقه یه کونشو فشار دادم . دیدم دستمو گرفت گذاشت رو کمرش یکم ماساژش دادم خلا
صه بعد دیدم کم کم دستمو برد روی شونه اش که فکر کنم میخواست ماساژش بدم . خلاصه دادم یکم اخی کوچیکم میگفت . بعد کم کم دستمو گذاشتم رو سینش دیدم چیزی انجام نداد . تو دستم آروم فشارشون دادم . وای عجب ممه های نرمی داشت . دیدم بازم چیزی نمیگه . دوباره اینکارو کردم . یهو شانسم باز از خر تبدیل شد به کیر خر
دیدم مادر بزرگم پاشد بره دستشویی دیدم ساعت ۱۱ و نیمه. سریع دستمو کشیدم زیر پتو و خودمو زدم به خواب . رفت و مادربزرگم اومد بیرون به خالم گفت نوشین نخوابیدی گفت نه گرمه . من برم اون اتاق مادربزرگم گفت سرما نخوری یه وقت پنجره بازه . گفت نه . آقا منم بعد اینکه اینا خوابیدن رفتم اون اتاق . بعد رفتم کنار خالم خوابیدم . خیلی آروم درو بستم که مادربزرگم شک نکنه . خیلی خوابش حساسه کوچیک ترین صدا از در میومد بگا میرفتم . بعد رفتم بالش رو انداختم کنار خالم دستمو گذاشتم رو کونش دوباره دیدم لای پاشو باز کرد دستمو گذاشت رو کصش آخ چقدر حرارت داشت . بعد یه خیسی احساس کردم . من تاحالا کص ندیده بودم نمیدونستم چیه این خیسی بعد فهمیدم . بله خانوم دلش خواسته حشری شده . برگشت گفت . من میدونم بهم حس داری . گفتم خاله من خیلی دوست دارم اما باور کن قصد بدی ندارم منم جوونم و دل دارم و میخام… حرفمو قطع کرد . گفت اینقدر حرف نزن سری لباساتو دربیار . درآوردم و اونم در آورد با شرت و سوتین شد . انقدر حشری شدم وقتی دیدم همون سوتین هارو پوشیده که همون روز ممه هاشو دید زدم . سوتینشو پاره کردم گفت آروم باش و خندید . اینقدر سینه هاشو خوردم گفت بسه قسمتای مهمتری ام هست و یه لبخند زد . رفتم سراغ کصش دیدم شرتش خیس شده . شرتشو در آوردم از شرتای لا کونی که تو فیلم سوپرا میزارن بود . آخ وقتی کصشو دیدم . دیدم چی میگی همونی بود که تو آبنه دیده بودم . بدون مو . تپل خلاصه کصشو لیسیدم با دستمم کصشو انگشت میکردم که یهو دیدم لرزید ترسیدم . دیدم یهو آبش اومد فهیمدم ارضا شده . مزه شوری داشت . بعد رفتم سراغ کونش دیدم عجب سوراخ تنگی داره اونم یکم لیسیدم عجب مزه خوبی داشت من انقدر خوردم سیر نمی شدم . داشت لباشو گاز میگرفت که یه انگشت ام تو کونش و یکی تو کصش بود . دوباره اونجا ام ارضا شد . گفت بلا نمرده خیلی چیزا بلدیا . منم خندیدم گفتم حالا کجاشو دیدی . گفت حالا نوبت منه . کیرم رو گرفت تو دستش برام خورد یه ساک مشتی زد. یه لحظه جوگیر شدم سرش رو گرفتم بردم تا ته کیرم دیدم بیچاره نفسش بند اومد . خداییش هرچی تو کیر ما بود این خالم ازم کشید بیرون . آبم اومد . چندسالی بود جق نزدم بغیر از همون یباری که تو آینه دیده بودمش . برام آبمو خورد و تا تهش قورت داد و آه تهش گفت . رفتم بکنمش . گفتم خاله میشه از کون بکنمت ؟ گفت من حتی به شوهر خالتم کون ندادم چه برسه به تو . من گفتم خاله خوشت میاد فقط یبار امتحان کن . اولش گفت نه نه . منم گفتم اوکی . رفتم از کصش کردم . آخ آخ وای لیز بود و داغ. کیرم داشت آتیش میگرفت . بعد میگفت آخ . بعد یهو یه جیغ زد گفتم آروم به وقت مادر بزرگم بیدار میشه میفهمه . اولش آروم زدم اخرش که تند شده بود حس کردم داره آبم میاد . گفتم خاله داره میاد کجا بریزم گفت بریز تو کسم . گفتم آخه حامله میشی . گفت لوله هامو بستم منم ریختم تو کصش وای عجب حال میداد .خلاصه آب کیرم از کصش داشت میریخت همینطوری . بعد افتادیم رو هم خسته و کوفته . بهم گفت من هنوز ارضا نشدم . منم با اون خستگی دوباره با اون کص آبکیری من دوباره کصشو خوردم بعد دوباره کردم و دیدم آب کصش از دور پهنای کیرم ریخت بیرون . من آب ام داشت میومد بیرون
دیدم مادر بزرگم پاشد بره دستشویی دیدم ساعت ۱۱ و نیمه. سریع دستمو کشیدم زیر پتو و خودمو زدم به خواب . رفت و مادربزرگم اومد بیرون به خالم گفت نوشین نخوابیدی گفت نه گرمه . من برم اون اتاق مادربزرگم گفت سرما نخوری یه وقت پنجره بازه . گفت نه . آقا منم بعد اینکه اینا خوابیدن رفتم اون اتاق . بعد رفتم کنار خالم خوابیدم . خیلی آروم درو بستم که مادربزرگم شک نکنه . خیلی خوابش حساسه کوچیک ترین صدا از در میومد بگا میرفتم . بعد رفتم بالش رو انداختم کنار خالم دستمو گذاشتم رو کونش دوباره دیدم لای پاشو باز کرد دستمو گذاشت رو کصش آخ چقدر حرارت داشت . بعد یه خیسی احساس کردم . من تاحالا کص ندیده بودم نمیدونستم چیه این خیسی بعد فهمیدم . بله خانوم دلش خواسته حشری شده . برگشت گفت . من میدونم بهم حس داری . گفتم خاله من خیلی دوست دارم اما باور کن قصد بدی ندارم منم جوونم و دل دارم و میخام… حرفمو قطع کرد . گفت اینقدر حرف نزن سری لباساتو دربیار . درآوردم و اونم در آورد با شرت و سوتین شد . انقدر حشری شدم وقتی دیدم همون سوتین هارو پوشیده که همون روز ممه هاشو دید زدم . سوتینشو پاره کردم گفت آروم باش و خندید . اینقدر سینه هاشو خوردم گفت بسه قسمتای مهمتری ام هست و یه لبخند زد . رفتم سراغ کصش دیدم شرتش خیس شده . شرتشو در آوردم از شرتای لا کونی که تو فیلم سوپرا میزارن بود . آخ وقتی کصشو دیدم . دیدم چی میگی همونی بود که تو آبنه دیده بودم . بدون مو . تپل خلاصه کصشو لیسیدم با دستمم کصشو انگشت میکردم که یهو دیدم لرزید ترسیدم . دیدم یهو آبش اومد فهیمدم ارضا شده . مزه شوری داشت . بعد رفتم سراغ کونش دیدم عجب سوراخ تنگی داره اونم یکم لیسیدم عجب مزه خوبی داشت من انقدر خوردم سیر نمی شدم . داشت لباشو گاز میگرفت که یه انگشت ام تو کونش و یکی تو کصش بود . دوباره اونجا ام ارضا شد . گفت بلا نمرده خیلی چیزا بلدیا . منم خندیدم گفتم حالا کجاشو دیدی . گفت حالا نوبت منه . کیرم رو گرفت تو دستش برام خورد یه ساک مشتی زد. یه لحظه جوگیر شدم سرش رو گرفتم بردم تا ته کیرم دیدم بیچاره نفسش بند اومد . خداییش هرچی تو کیر ما بود این خالم ازم کشید بیرون . آبم اومد . چندسالی بود جق نزدم بغیر از همون یباری که تو آینه دیده بودمش . برام آبمو خورد و تا تهش قورت داد و آه تهش گفت . رفتم بکنمش . گفتم خاله میشه از کون بکنمت ؟ گفت من حتی به شوهر خالتم کون ندادم چه برسه به تو . من گفتم خاله خوشت میاد فقط یبار امتحان کن . اولش گفت نه نه . منم گفتم اوکی . رفتم از کصش کردم . آخ آخ وای لیز بود و داغ. کیرم داشت آتیش میگرفت . بعد میگفت آخ . بعد یهو یه جیغ زد گفتم آروم به وقت مادر بزرگم بیدار میشه میفهمه . اولش آروم زدم اخرش که تند شده بود حس کردم داره آبم میاد . گفتم خاله داره میاد کجا بریزم گفت بریز تو کسم . گفتم آخه حامله میشی . گفت لوله هامو بستم منم ریختم تو کصش وای عجب حال میداد .خلاصه آب کیرم از کصش داشت میریخت همینطوری . بعد افتادیم رو هم خسته و کوفته . بهم گفت من هنوز ارضا نشدم . منم با اون خستگی دوباره با اون کص آبکیری من دوباره کصشو خوردم بعد دوباره کردم و دیدم آب کصش از دور پهنای کیرم ریخت بیرون . من آب ام داشت میومد بیرون
گفتم خاله دوباره داره میاد گفت دوباره بریز تو کصم اینقدر سر کص بیچاره آبکیر ریختم یکمش رفت داخل سوراخ کونش که یه منظره حشری کننده خوبی برام درست شد. آخ که چه حالی میداد وای . بعد به خودم اومدم دیدم ساعت ۲.۵ شبه . خلاصه خوابیدیم . با همون وضع لباس پوشیدیم خوابیدیم . منم ساعت چهار یهو شاش ام گرفت رفتم و اومدم گفتم بزار یه کرمی بریزم امشب خدا داند . رفتم از اتاق مادر بزرگم بصورت خیلی مخفیانه کرم صورت برداشتم یکم مالیدم به کیرم و یکم تو دستم گذاشتم . خالمو بیدار کردم .با لحن خواب آلود گفت چیه چیشده … لبمو چسبوندم بهش به چشمام زل زد گفت این چه کاری بود گفتم خاله من امشب سیر نشدم تورخدا بزار به آرزوم برسم یه فص تورو از کون بکنم حیف از اون سوراخ کون تنگت نیست الهی قربونش برم تورخدا بعد یکم کونشو انگشت کردم و تف زدم و داخلشو با زبون لیسیدم که لذتی داشت حتما یبار امتحان کنید . خداییش خیلی ممه هاش با کونش خوب بود. گفت آخ .نه نه درد داره . بده گفتم کرم دارم بازش میکنم بعد هعی قربون صدقه سوراخ کونش میرفتم . خیلی اذیت کرد آخرش دید دارم التماسش میکنم گفت باشه . بعد کرم رو مالیدم به کونش سوراخش قهوه ای مایل به سفید بود یکم گشاد شده بود انقدر لیسیده بودم . یکم کونشو باز کردم بعد کیرمو آروم آروم کردم تو کونش وای چقدر تنگ بود کیرم داشت منفجر میشد خلاصه اونشب ام کردم آبمو تو کونش خالی کردم . کونشو بوس کردم و گاز سکسی زدم بعد . رفتم تو همون اتاق قبلی خوابیدم یه وقت مادربزرگم شک نکنه . چند ماه داستان همینجوری بود و هعی میکردمش . یه چندتا داستانم هست که تو حموم و باغ و یه هفته کامل هرشب میکردمش اگر خوشتون اومد براتون بنویسم . ببخشید سرتونو در آوردم . من برام اتفاق افتاد دوست داشتید باور کنید یا نه قضاوت با خودتون . موفق باشید .
نوشته: M.n
@dastankadhi
نوشته: M.n
@dastankadhi
حریم دوستانه
1401/01/14
#سفر #دوست_پسر #
یک هفته بود پامو از خونه بیرون نذاشته بودم افسرده شده بودم ، کسی که همیشه همه از سر و صدا و شیطنتاش شاکی بودن ، نمیتونم بگم شکست عشقی خورده بودم چون خودم با محمد کات کردم اونم به خاطر این که واقعا دوسش نداشتم حتی دیگه حوصله شو نداشتم ولی عادت کرده بودم به هر روز دیدنش و بیرون رفتن باهاش ، لپتاپ رو روشن کردم که برای بار صدم سریال فرندز رو ببینم شاید یکم از این حال و هوا در بیام که گوشیم زنگ خورد
لیلا بود ، گفت کجایی خوشگل خانوم نبینم غم دوری یار پر پرت کرده باشه
گفتم لیلا حوصله ندارم سر به سرم نذار ، گفت پاشو آماده با علی میایم دنبالت میخواد بهمون شیرینی قبولی طرحشو بده
دیدم از خونه نشستن که بهتره گفتم باشه
نیم ساعت بعدش اومدن دنبالم ، نشستم تو ماشین و باهاشون دست دادم ، لیلا و علی یه ماه بود که عقد کرده بودن خیلی واسشون خوشحال بودم به هم که نگاه میکردن عشق میپاشید بیرون از سر و کله شون ، گفتم شادوماد مبارک باشه ، لیلا گفت پشت هر مرد موفقی یه شیر زن هست که اگه موفق نشه دهنشو سرویس کنه ، علی خندید و رو به من گفت ممنون ، لیلا بهت گفت که تنها نیستیم ؟
گفتم نه دیگه کی هست ؟
گفت سعید و مهران و خانومش
همکاراش بودن ، مهران و زنشو دیده بودم ولی سعید رو فقط اسمشو شنیده بودم لیلا هر بار که باهاش میرفتن بیرون از شیرین کاریاش میگفت واسم
سر تکون دادم و گفتم اوکی
رفتیم داخل رستوران مهران و زنش اومده بودن باهاشون سلام و علیک کردیم و مشغول حرف زدن شدیم که سعید اومد ، تا نزدیک میز شد یهو همه با هم اووووووو بابا خوش تیپ
یه تعظیم نمایشی کرد و خندید و سلام و احوال پرسی کرد
لیلا معرفی کرد : آقا سعید که معرف حضور هست ایشونم هستی خانوم رفیق شفیق بنده ، باهام دست داد گفت خوشبختم
مهران گفت نمردیم و کت شلوار تن تو دیدیم
سعید گفت از بالا دستور رسید بعدم مظلوم به لیلا و محمد نگاه کرد
خندم گرفت از قیافش
لیلا گفت چرا دیر اومدی ؟ یهو با هیجان شروع کردن تعریف کردن :
آخ نگم براتون ، دکتر واسم پینی سیلین نوشته بود رفتم درمانگاه بزنم
دختر تزریقاتیه فک کنم تازه کار بود اومد آب مقطر رو با سرنگ بریزه تو شیشه پینی سیلین سوزن در رفت آب مقطر پاشید تو صورت خودش و باسن من ، گفتم یا خدا این بلد نیست من باید پای چپمو ندید بگیرم ، خلاصه یه سرنگ دیگه برداشت آماده کرد با دست لرزون گفت بسم الله الرحمن الرحیم ، منم ترسیدم گفتم اشهد ان لا اله الا الله ، همه خندیدیم ، لیلا گفت چی شد ؟ خوب زد ؟
گفت نه بابا هی میومد بزنه یاد اشهد خوندن من می افتاد خندش میگرفت ، آخرم رفت یکی دیگه رو صدا کرد اومد زد وگرنه الان با ویلچر در خدمت بودم اینجا
انقد با نمک داشت اینا رو تعریف میکرد ک همه از خنده روده بر شده بودیم
سالن دار اومد که سفارش بگیره ، سعید گفت من فلافل با قارچ و پنیر دو نونه میخوام ، سالن دار یه خنده معذب کرد و به بقیه نگاه کرد ، مهران گفت دنگ نمیخواد بدیا مهمون محمدیم ، گفت خب زودتر بگو دیگه ، بعد لحنشو عوض کرد و خیلی شیک به سالن دار گفت من یه پرس شیشلیگ نوشابه کوکا قوطی یه دونه زیتون پرورده و یه ماست بورانی بعدم دستمال روی میز رو برداشت پهن کرد رو پاش ، انقد خندیده بودم ک از چشمام اشک میومد پاشدم برم دستشویی ببینم آرایشمو درست کنم ک لیلا هم باهام اومد ، گفت خوبی ؟
گفتم اره بابا انقد خندیدم آرایشم همه خراب شد ، خیلی با نمکه این پسره
گفت : نه بابا ؟ خوشت اومد ؟ چه سریع کردی
خندیدم و حرفی نزدم
ولی واقعا ازش خوشم اومده بود ، هم با نمک بود هم خوش تیپ و قیافه بود ، یکم لاغر بود ولی کتشو که در آورد
1401/01/14
#سفر #دوست_پسر #
یک هفته بود پامو از خونه بیرون نذاشته بودم افسرده شده بودم ، کسی که همیشه همه از سر و صدا و شیطنتاش شاکی بودن ، نمیتونم بگم شکست عشقی خورده بودم چون خودم با محمد کات کردم اونم به خاطر این که واقعا دوسش نداشتم حتی دیگه حوصله شو نداشتم ولی عادت کرده بودم به هر روز دیدنش و بیرون رفتن باهاش ، لپتاپ رو روشن کردم که برای بار صدم سریال فرندز رو ببینم شاید یکم از این حال و هوا در بیام که گوشیم زنگ خورد
لیلا بود ، گفت کجایی خوشگل خانوم نبینم غم دوری یار پر پرت کرده باشه
گفتم لیلا حوصله ندارم سر به سرم نذار ، گفت پاشو آماده با علی میایم دنبالت میخواد بهمون شیرینی قبولی طرحشو بده
دیدم از خونه نشستن که بهتره گفتم باشه
نیم ساعت بعدش اومدن دنبالم ، نشستم تو ماشین و باهاشون دست دادم ، لیلا و علی یه ماه بود که عقد کرده بودن خیلی واسشون خوشحال بودم به هم که نگاه میکردن عشق میپاشید بیرون از سر و کله شون ، گفتم شادوماد مبارک باشه ، لیلا گفت پشت هر مرد موفقی یه شیر زن هست که اگه موفق نشه دهنشو سرویس کنه ، علی خندید و رو به من گفت ممنون ، لیلا بهت گفت که تنها نیستیم ؟
گفتم نه دیگه کی هست ؟
گفت سعید و مهران و خانومش
همکاراش بودن ، مهران و زنشو دیده بودم ولی سعید رو فقط اسمشو شنیده بودم لیلا هر بار که باهاش میرفتن بیرون از شیرین کاریاش میگفت واسم
سر تکون دادم و گفتم اوکی
رفتیم داخل رستوران مهران و زنش اومده بودن باهاشون سلام و علیک کردیم و مشغول حرف زدن شدیم که سعید اومد ، تا نزدیک میز شد یهو همه با هم اووووووو بابا خوش تیپ
یه تعظیم نمایشی کرد و خندید و سلام و احوال پرسی کرد
لیلا معرفی کرد : آقا سعید که معرف حضور هست ایشونم هستی خانوم رفیق شفیق بنده ، باهام دست داد گفت خوشبختم
مهران گفت نمردیم و کت شلوار تن تو دیدیم
سعید گفت از بالا دستور رسید بعدم مظلوم به لیلا و محمد نگاه کرد
خندم گرفت از قیافش
لیلا گفت چرا دیر اومدی ؟ یهو با هیجان شروع کردن تعریف کردن :
آخ نگم براتون ، دکتر واسم پینی سیلین نوشته بود رفتم درمانگاه بزنم
دختر تزریقاتیه فک کنم تازه کار بود اومد آب مقطر رو با سرنگ بریزه تو شیشه پینی سیلین سوزن در رفت آب مقطر پاشید تو صورت خودش و باسن من ، گفتم یا خدا این بلد نیست من باید پای چپمو ندید بگیرم ، خلاصه یه سرنگ دیگه برداشت آماده کرد با دست لرزون گفت بسم الله الرحمن الرحیم ، منم ترسیدم گفتم اشهد ان لا اله الا الله ، همه خندیدیم ، لیلا گفت چی شد ؟ خوب زد ؟
گفت نه بابا هی میومد بزنه یاد اشهد خوندن من می افتاد خندش میگرفت ، آخرم رفت یکی دیگه رو صدا کرد اومد زد وگرنه الان با ویلچر در خدمت بودم اینجا
انقد با نمک داشت اینا رو تعریف میکرد ک همه از خنده روده بر شده بودیم
سالن دار اومد که سفارش بگیره ، سعید گفت من فلافل با قارچ و پنیر دو نونه میخوام ، سالن دار یه خنده معذب کرد و به بقیه نگاه کرد ، مهران گفت دنگ نمیخواد بدیا مهمون محمدیم ، گفت خب زودتر بگو دیگه ، بعد لحنشو عوض کرد و خیلی شیک به سالن دار گفت من یه پرس شیشلیگ نوشابه کوکا قوطی یه دونه زیتون پرورده و یه ماست بورانی بعدم دستمال روی میز رو برداشت پهن کرد رو پاش ، انقد خندیده بودم ک از چشمام اشک میومد پاشدم برم دستشویی ببینم آرایشمو درست کنم ک لیلا هم باهام اومد ، گفت خوبی ؟
گفتم اره بابا انقد خندیدم آرایشم همه خراب شد ، خیلی با نمکه این پسره
گفت : نه بابا ؟ خوشت اومد ؟ چه سریع کردی
خندیدم و حرفی نزدم
ولی واقعا ازش خوشم اومده بود ، هم با نمک بود هم خوش تیپ و قیافه بود ، یکم لاغر بود ولی کتشو که در آورد
ه بود و واسه غذا خوردن آستین پیراهنشو تا زده بود خیلی به نظرم سکسی بود دستاش عضلانی بود و رگاش زده بود بیرون یکم
موقع غذا خوردن چند باری موقع دید زدنش چشم تو چشم شدیم ک خیلی شیطون نگام میکرد و ابروشو میبرد بالا و لبخند میزد منم آخر ب خودم گفتم سرتو بنداز پایین کم تر هیزی کن آبرو شرف واسه خودت نذاشتی ، بعدم سرمو انداختم پایین غذامو خوردم
بعد غذا سعید گفت خب عزیزان کی میخواد افتخار رسوندن من به خونه نسیبش بشه ؟
مهران گفت مگه ماشین نیاوردی ؟
گفت نه خواهرم رسوند منو
محمد گفت بیا با ما بریم سر راهمونه
بعد اون گندی ک سر شام زده بودم ازش خجالت میکشیدم
واسه همین حرفی نزدم و ساکت سوار ماشین شدم
خونه من از همه نزدیک تر بود موقع پیاده شدن از بچه ها خداحافظی کردم به سعیدم گفتم خوشحال شدم ، گفت همچنین ایشالا باز میبینیم همو ، گفتم حتما ، گفت کی ؟
گفتم جان ؟
گفت جانت بی بلا ، کی میبینیم همو ؟
نمیدونستم چی باید بگم قرار بود تعارف باشه نه قرار بیرون
گفتم نمیدونم ، لبخند قشنگی زد گفت فردا خوبه ؟ محمد زد زیر خنده لیلا هم ریز داشت میخندید
گفتم حالا کو تا فردا
گفت باشه پس شب تکست میدم
گفتم باشه و اومدم بیرون و درو بستم
شب بهم پیام داد ، نوشته بود لیلا ازم قول یه شام گرفت ک شمارتو بهم بده ، فک کنم میخوان انتقام امشبو ازم بگیرن
خندیدم نوشتم حق دارن ، ورشکسته شون کردی اول زندگی
واسه فردا یه کافه قرار گذاشتیم
ساعت ۷ اینا بود که اومد دنبالم
بازم یه پیراهن پوشیده بود و آستینشو تا زده بود ، عطر خوش بویی هم زده بود که کل ماشینو گرفته بود
اولین بار بود که با نشستن کنار یه نفر تو ماشین اینجوری داغ میشدم نمیدونم از هیجان بود یا شهوت ولی داغی رو روی صورت و گوشام احساس میکردم
شیشه رو دادم پایین تر ، بعد سلام و احوالپرسی رفتیم کافه
مثل دیروز با حرف ها و کاراش انقد منو خندوند که نفهمیدم کی ساعت شد ۱۰ باید برمیگشتم خونه ، وقتی میخواستم پیاده شم دستمو گرفت گفت ازت خوشم اومده ، تو هم که میدونم ازم خوشت اومده ، نظرته ازدواج کنیم تا آخر همین هفته ؟
من که دستم تو دستش بود و تو یه فاز دیگه ای بودم و حشری شده بودم و حس میکردم دارم خیس میشم به حرفاش توجه نمیکردم با جمله آخرش چشمام گرد شد یهو گفتم هااااا ؟
گفت اها الان پس حواست به من هست ؟ بگم ؟
دوباره داغ شدم ولی این بار از خجالت ، گفتم داشتم گوش میدادم
خندید گفت داشتم میگفتم ، دوست دارم بیشتر ببینمت ، آروم گفتم منم
دو هفته ای از دوستیمون میگذشت که بهم زنگ زد گفت محمد میگه این تعطیلات رو بریم یه وری ، تو میتونی بیای ۲_۳ روز ؟
گفتم نمیدونم والا اگه با لیلا و محمد باشیم فک کنم بتونم بیام
و تونستم
رفتیم همدان ، یه خونه ویلایی گرفته بودن واسه ۳ روز وقتی رسیدیم فقط وسایل رو گذاشتیم و زدیم بیرون تا شب بیرون بودیم واقعا دیگه نا نداشتم راه برم
رسیدیم خونه اول پریدم تو حموم بعد یه دوش طولانی که صدای همه رو در آورد اومدم بیرون و لم دادم رو کاناپه و خوابیدم
با احساس دستی رو صورتم بیدار شدم
سعید بود گفتم ساعت چنده ؟ گفت ۱:۳۰ اینجا میخوای بخوابی ؟
بچه ها رفتن بخوابن
دو تا اتاق خواب داشت خونه ، یکی کنار اشپزخونه بود یکی هم پله میخورد و میرفت بالا که دو تا در بود یکی یه اتاق خواب بود و رو به روش یه در دیگه که قفل بود و احتمالا وسایل صاحب خونه توش بود
حوله رو از دور موهام باز کردم گفتم نه بریم بالا و خودم راه افتادم و سعید هم پشت سرم اومد
رفتم جلو میزآرایش یکم موهام که تقریبا خشک شده بود رو مرتب کردم یه دستی به سر و صورتم کشیدم و خودمو پرت کردم رو تخت
چق
موقع غذا خوردن چند باری موقع دید زدنش چشم تو چشم شدیم ک خیلی شیطون نگام میکرد و ابروشو میبرد بالا و لبخند میزد منم آخر ب خودم گفتم سرتو بنداز پایین کم تر هیزی کن آبرو شرف واسه خودت نذاشتی ، بعدم سرمو انداختم پایین غذامو خوردم
بعد غذا سعید گفت خب عزیزان کی میخواد افتخار رسوندن من به خونه نسیبش بشه ؟
مهران گفت مگه ماشین نیاوردی ؟
گفت نه خواهرم رسوند منو
محمد گفت بیا با ما بریم سر راهمونه
بعد اون گندی ک سر شام زده بودم ازش خجالت میکشیدم
واسه همین حرفی نزدم و ساکت سوار ماشین شدم
خونه من از همه نزدیک تر بود موقع پیاده شدن از بچه ها خداحافظی کردم به سعیدم گفتم خوشحال شدم ، گفت همچنین ایشالا باز میبینیم همو ، گفتم حتما ، گفت کی ؟
گفتم جان ؟
گفت جانت بی بلا ، کی میبینیم همو ؟
نمیدونستم چی باید بگم قرار بود تعارف باشه نه قرار بیرون
گفتم نمیدونم ، لبخند قشنگی زد گفت فردا خوبه ؟ محمد زد زیر خنده لیلا هم ریز داشت میخندید
گفتم حالا کو تا فردا
گفت باشه پس شب تکست میدم
گفتم باشه و اومدم بیرون و درو بستم
شب بهم پیام داد ، نوشته بود لیلا ازم قول یه شام گرفت ک شمارتو بهم بده ، فک کنم میخوان انتقام امشبو ازم بگیرن
خندیدم نوشتم حق دارن ، ورشکسته شون کردی اول زندگی
واسه فردا یه کافه قرار گذاشتیم
ساعت ۷ اینا بود که اومد دنبالم
بازم یه پیراهن پوشیده بود و آستینشو تا زده بود ، عطر خوش بویی هم زده بود که کل ماشینو گرفته بود
اولین بار بود که با نشستن کنار یه نفر تو ماشین اینجوری داغ میشدم نمیدونم از هیجان بود یا شهوت ولی داغی رو روی صورت و گوشام احساس میکردم
شیشه رو دادم پایین تر ، بعد سلام و احوالپرسی رفتیم کافه
مثل دیروز با حرف ها و کاراش انقد منو خندوند که نفهمیدم کی ساعت شد ۱۰ باید برمیگشتم خونه ، وقتی میخواستم پیاده شم دستمو گرفت گفت ازت خوشم اومده ، تو هم که میدونم ازم خوشت اومده ، نظرته ازدواج کنیم تا آخر همین هفته ؟
من که دستم تو دستش بود و تو یه فاز دیگه ای بودم و حشری شده بودم و حس میکردم دارم خیس میشم به حرفاش توجه نمیکردم با جمله آخرش چشمام گرد شد یهو گفتم هااااا ؟
گفت اها الان پس حواست به من هست ؟ بگم ؟
دوباره داغ شدم ولی این بار از خجالت ، گفتم داشتم گوش میدادم
خندید گفت داشتم میگفتم ، دوست دارم بیشتر ببینمت ، آروم گفتم منم
دو هفته ای از دوستیمون میگذشت که بهم زنگ زد گفت محمد میگه این تعطیلات رو بریم یه وری ، تو میتونی بیای ۲_۳ روز ؟
گفتم نمیدونم والا اگه با لیلا و محمد باشیم فک کنم بتونم بیام
و تونستم
رفتیم همدان ، یه خونه ویلایی گرفته بودن واسه ۳ روز وقتی رسیدیم فقط وسایل رو گذاشتیم و زدیم بیرون تا شب بیرون بودیم واقعا دیگه نا نداشتم راه برم
رسیدیم خونه اول پریدم تو حموم بعد یه دوش طولانی که صدای همه رو در آورد اومدم بیرون و لم دادم رو کاناپه و خوابیدم
با احساس دستی رو صورتم بیدار شدم
سعید بود گفتم ساعت چنده ؟ گفت ۱:۳۰ اینجا میخوای بخوابی ؟
بچه ها رفتن بخوابن
دو تا اتاق خواب داشت خونه ، یکی کنار اشپزخونه بود یکی هم پله میخورد و میرفت بالا که دو تا در بود یکی یه اتاق خواب بود و رو به روش یه در دیگه که قفل بود و احتمالا وسایل صاحب خونه توش بود
حوله رو از دور موهام باز کردم گفتم نه بریم بالا و خودم راه افتادم و سعید هم پشت سرم اومد
رفتم جلو میزآرایش یکم موهام که تقریبا خشک شده بود رو مرتب کردم یه دستی به سر و صورتم کشیدم و خودمو پرت کردم رو تخت
چق
در راحت بود
سعید از قبل ملافه های خودمونو پهن کرده بود رو تخت و حتی پتوی منو هم اورده بود بالا و گذاشته بود رو تخت
اومد کنارم به پهلو دراز کشید و دستشو گذاشت زیر سرش و به من نگاه کرد
انقد تو همین دو هفته ازش خوشم اومده بود که دوست داشتم همونجا بپرم بغلش فشارش بدم به خودم یه دونه محکم ماچش کنم ولی خجالت میکشیدم ، ولی انگار فهمید چون خندید و دستشو باز کرد منم سرمو انداختم پایین و رفتم تو بغلش سرمو گذاشتم رو سینه ش ، دستشو انداخت دورم و انگار گم شدم تو بغلش یکم بعدش سرمو آوردم بالا دستمو گذاشتم رو صورتش یکم نگام کرد و لباشو آورد جلو لبشو بوسیدم ، آروم و با حوصله ، ولی زیاد طول نکشید ک باز هیجانی و حشری شدم پامو انداختم روش و لبشو گاز آروم گرفتم ، اونم لباشو از هم باز کرد و لب رمانتیکمون شد داغ و حشری و خیس ، اومده بودم روش و داشتم میبوسیدمش و بدنمو میمالیدم بهش ، کمرمو قوص میدادم و کسمو میمالیدم به کیرش که از رو شلوار برجسته شده بود ، همیشه حدس میزدم کیر بزرگی داشته باشه ، چون بیرون که میرفتیم شلوار لی یا کتان که میپوشید برجستگی کیرش مشخص بود منم که هییییز ، با این فکر خودمو بیشتر به کیرش فشار میدادم ، با یه حرکت منو برگردوند و خودش اومد روم منم پاهامو دور کمرش حلقه کردم و دستام که همچنان رو صورتش بود بردم پایین تیشرتشو در اوردم یه دست رو بدنش کشیدم
فکر نمیکردم انقدر عضلانی باشه ، مثل تو فیلما همه عضلاتش زده بود بیرون با این ک گنده و هیکلی نبود خیلی بدن سکسی داشت این بیشتر حشریم میکرد اونم تاپمو در اورد و سوتینمو باز کرد و دوباره خوابوند منو گفتم برقو خاموش کن
تا پاشد برقو خاموش کنه یکم دیگه دید زدمش ولی خودم دستم رو سینه هام بود ، برگشت و با هیجان دوباره شروع کرد بوسیدنم منم دستمو بردم پایین از رو شلوار گذاشتم رو کیرش ولی خودشو کشید پایین تر کگردنمو بخوره و من دیگه دستم نرسید بهش ولی لباش که به گردنم رسید آهم در اومد نا خودآگاه سرمو بردم عقب که بیشتر بتونه بخوره رو گردنم خیلی حساسم با دستش سینه مو گرفته بود فشار میدادو با نوکش بازی میکرد دیگه داشتم دیوونه میشدم خیلی داشت طولش میداد سرشو فشار دادم پایین تر که سینه مو بخوره اونم استقبال کرد و نوک سینه مو کرد تو دهنش صدام انگاری بالا رفته بود که دست از خوردن کشید و گفت هستی آروم تر بچه ها خوابن ، سرمو تکون دادم و دوباره سرشو فشار دادم پایین کنترل حرکت کمرم انگار دست خودم نبود دیگه هی پیچ و تاب میدادم و میمالیدم خودمو بهش دوست داشتم زود تر بره سر اصل مطلب بلاخره از سینه هام دست کشید و آروم رفت پایین تر شکممو بوسید و شلوارمو در اورد و پاهامو بوسید و اومد بالا کسمو از روی شورت توری که واسه همین امشب خریده بودم بوسید و اروم درش آورد دیگه طاقت نداشتم سرشو گرفتم فشار دادم به کسم سرشو آورد بالا خندید گفت باشه آروم باش ، بعد زبونشو کشید وسط شیار کسم
یه آه بلند کشیدم که انگار حشریش کرد یهو شروع کرد خوردن من فقط کونمو بالا پایین میکردم و سعی میکردم داد نزنم یهو وسط خوردن چوچولم سرشو برد پایین تر و زبونشو کرد داخل کسم و چرخوند ک دیگه مراعات و گذاشتم کنارم یه آه بلند کشیدم و سرشو فشار دادم به کسم ک برخورد بینیش با چوچولم و فشاری ک بهش اورد منو به اوج رسوند و با چند تا تکون محکمی ک خوردم خالی شدم و ارضا شدم یادم نمیاد تا اون موقع اینجوری قوی ارضا شده باشم با این ک تازه ارضا شده بودم انگار از حشری ترم شده بودم کیرشو میخواستم واسه همین بلند شدم که شلوارشو در بیارم اولش یکم سرم گیج رفت ولی زود اوکی شدم خوابوندمش و
سعید از قبل ملافه های خودمونو پهن کرده بود رو تخت و حتی پتوی منو هم اورده بود بالا و گذاشته بود رو تخت
اومد کنارم به پهلو دراز کشید و دستشو گذاشت زیر سرش و به من نگاه کرد
انقد تو همین دو هفته ازش خوشم اومده بود که دوست داشتم همونجا بپرم بغلش فشارش بدم به خودم یه دونه محکم ماچش کنم ولی خجالت میکشیدم ، ولی انگار فهمید چون خندید و دستشو باز کرد منم سرمو انداختم پایین و رفتم تو بغلش سرمو گذاشتم رو سینه ش ، دستشو انداخت دورم و انگار گم شدم تو بغلش یکم بعدش سرمو آوردم بالا دستمو گذاشتم رو صورتش یکم نگام کرد و لباشو آورد جلو لبشو بوسیدم ، آروم و با حوصله ، ولی زیاد طول نکشید ک باز هیجانی و حشری شدم پامو انداختم روش و لبشو گاز آروم گرفتم ، اونم لباشو از هم باز کرد و لب رمانتیکمون شد داغ و حشری و خیس ، اومده بودم روش و داشتم میبوسیدمش و بدنمو میمالیدم بهش ، کمرمو قوص میدادم و کسمو میمالیدم به کیرش که از رو شلوار برجسته شده بود ، همیشه حدس میزدم کیر بزرگی داشته باشه ، چون بیرون که میرفتیم شلوار لی یا کتان که میپوشید برجستگی کیرش مشخص بود منم که هییییز ، با این فکر خودمو بیشتر به کیرش فشار میدادم ، با یه حرکت منو برگردوند و خودش اومد روم منم پاهامو دور کمرش حلقه کردم و دستام که همچنان رو صورتش بود بردم پایین تیشرتشو در اوردم یه دست رو بدنش کشیدم
فکر نمیکردم انقدر عضلانی باشه ، مثل تو فیلما همه عضلاتش زده بود بیرون با این ک گنده و هیکلی نبود خیلی بدن سکسی داشت این بیشتر حشریم میکرد اونم تاپمو در اورد و سوتینمو باز کرد و دوباره خوابوند منو گفتم برقو خاموش کن
تا پاشد برقو خاموش کنه یکم دیگه دید زدمش ولی خودم دستم رو سینه هام بود ، برگشت و با هیجان دوباره شروع کرد بوسیدنم منم دستمو بردم پایین از رو شلوار گذاشتم رو کیرش ولی خودشو کشید پایین تر کگردنمو بخوره و من دیگه دستم نرسید بهش ولی لباش که به گردنم رسید آهم در اومد نا خودآگاه سرمو بردم عقب که بیشتر بتونه بخوره رو گردنم خیلی حساسم با دستش سینه مو گرفته بود فشار میدادو با نوکش بازی میکرد دیگه داشتم دیوونه میشدم خیلی داشت طولش میداد سرشو فشار دادم پایین تر که سینه مو بخوره اونم استقبال کرد و نوک سینه مو کرد تو دهنش صدام انگاری بالا رفته بود که دست از خوردن کشید و گفت هستی آروم تر بچه ها خوابن ، سرمو تکون دادم و دوباره سرشو فشار دادم پایین کنترل حرکت کمرم انگار دست خودم نبود دیگه هی پیچ و تاب میدادم و میمالیدم خودمو بهش دوست داشتم زود تر بره سر اصل مطلب بلاخره از سینه هام دست کشید و آروم رفت پایین تر شکممو بوسید و شلوارمو در اورد و پاهامو بوسید و اومد بالا کسمو از روی شورت توری که واسه همین امشب خریده بودم بوسید و اروم درش آورد دیگه طاقت نداشتم سرشو گرفتم فشار دادم به کسم سرشو آورد بالا خندید گفت باشه آروم باش ، بعد زبونشو کشید وسط شیار کسم
یه آه بلند کشیدم که انگار حشریش کرد یهو شروع کرد خوردن من فقط کونمو بالا پایین میکردم و سعی میکردم داد نزنم یهو وسط خوردن چوچولم سرشو برد پایین تر و زبونشو کرد داخل کسم و چرخوند ک دیگه مراعات و گذاشتم کنارم یه آه بلند کشیدم و سرشو فشار دادم به کسم ک برخورد بینیش با چوچولم و فشاری ک بهش اورد منو به اوج رسوند و با چند تا تکون محکمی ک خوردم خالی شدم و ارضا شدم یادم نمیاد تا اون موقع اینجوری قوی ارضا شده باشم با این ک تازه ارضا شده بودم انگار از حشری ترم شده بودم کیرشو میخواستم واسه همین بلند شدم که شلوارشو در بیارم اولش یکم سرم گیج رفت ولی زود اوکی شدم خوابوندمش و
شلوارشو در اوردم حدسم درست بود تو نور کم اتاق که از پنجره میومد بزرگی کیرش تو چشم بود دستمو حلقه کردم دورش انگشتام به هم نمیرسید سرشو کردم تو دهنم با لذت خوردمش خیلی بزرگ بود تو دهنم به زور جا داده بودمش دیگه طاقت نیاوردمو بلند شدم بشینم روش سرشو آروم کردم توش خیس خیس بودم ولی بازم درد داشت از طرفی ارضا هم که شده بودم تگ تر شده بودم اروم اروم تا ته کردمش تو احساس میکردم پر شدم از کیرش یه دور تا بالا اومدم دوباره تا ته کردمش تو خیلی دراز هم بود ، منو بلند کرد به پشت خوابوند و افتاد روم و لبامو خورد و شروع کرد تلمبه زدن اگه لباش تو لبام قفل نبود دوباره داشتم داد میزدم از سر لذت پاهام دور کمرش بود و دستم رو بازوهای سفتش ناخنامو تو بازوش فرو میکردم که شاید یکم از هیجان و حشریتم تخلیه شه دیگه دوست داشتم جرم بده همونجوری که لبم تو لباش بود گفتم محکم تر بکنم ، بلند شد منو برگردوند به حالت داگی کمرمو گرفت کیرشو یهو تا ته کرد تو و محکم شروع کرد تلمبه زدن من یه دستم به تاج تخت بود یه دستم بالش که تعادلمو نگه دارم اخه با هر تلمبه ش یه دور پرت میشدم جلو درد داشتم ولی لذتش انقد اون لحظه زیاد بود که صدای ناله های حشریم تا ۲ تا خونه اون ور ترم میرفت دیگه مهم نبود لیلا و محمد بشنون ، سعید یکم روم خم شد و دستشو رسوند از جلو به کسم و در حالی که تلمبه میزد شروع کرد مالیدن چوچولم گفت من دارم میام همین منم داشتم ارضا میشدم که با گفتن همین جمله ش منم ارضا شدم و اونم کیرشو در اورد و ابشو ریخت پشتم ، من همونجوری به شکم دراز کشیدم در حالی که ابشو رو کمرم حس میکردم بی. حال افتادم یه دستمال برداشت پشتمو پاک کرد و کنارم دراز کشید سرمو گذاشتم رو سینه ش بدون حرف نفهمیدم کی خوابم برد ، صبح که بیدار شدم کنارم نبود لباس پوشیدم رفتم پایین دیدم لیلا و محمد سر میزن و سعید داره نیمرو میزنه گفتم سلام سعید گفت تازه میخواستم بیام بیدارت کنم به موقع اومدی برو صورتتو بشور بیا صبحانه ، لیلا گفت اره عزیزم برو صورتتو بشور بیا یه لیوان شیر هم برات داغ میکنم واسه گلوت خوبه دیشب جر خورد از بس داد زدی ، من فقط میخواستم زمین دهن باز کنه برم توش ، ولی همه داشتن میخندیدن ، سریع دوییدم تو دستشویی ولی خوشحال تر از همیشه بودم …
نوشته: d
@dastankadhi
نوشته: d
@dastankadhi
ﺯﻥ ﻣﻄﻠﻘﻪ
ﺳﻼﻡ ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺳﺖ 40. ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﻣﻄﻠﻘﻪ ﻫﺴﺘﻢ . ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺣﺪﻭﺩ 8 ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻼﻗﻤﻪ . ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ﺟﺸﻦ ﻭ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎ ﺷﻮﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺳﺮﺑﺴﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺰﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻼﻕ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺍﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﻣﺴﮑﻮﻧﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻬﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﻭﺭﻡ ﺷﻠﻮﻍ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺎﻟﻤﻮ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﻥ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻬﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺒﺮﻩ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﻭﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ .
ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﻥ ﺣﺸﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻫﻮﺱ ﺳﮑﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻓﯿﻠﻤﻬﺎﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﯾﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ ﻭﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻭﺧﻮﺩﻣﻮ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻫﻤﻪ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﻭﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺗﻮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎ ﻭ ﺟﺸﻨﻬﺎ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯿﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻩ . ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﺒﺎﺭ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺗﻮﻟﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺮﻡ . ﺑﻌﺪﺍ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﻟﺪ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﻍ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻫﻢ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺮﻭﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺍﻣﺪ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ . ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺑﭙﻮﺷﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺗﺎﭖ ﺑﻨﺪﯼ ﻣﺸﮑﯽ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺭﻭﺵ . ﺍﯾﻨﻢ ﺑﮕﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﺭﺯﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻫﯿﮑﻠﻢ ﺭﻭ ﻓﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﻔﺖ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﯿﺴﺘﻦ ( ﺳﺎﯾﺰ 75 ) ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺑﺠﺰ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺭ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﻧﻤﯿﭙﻮﺷﻢ .
ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻄﻪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺍﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ . ﺻﺎﺣﺐ ﺟﺸﻦ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﺑﻨﺎﻡ ﻣﯿﻨﺎ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺷﻨﺎﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺖ ﻭﺳﻂ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺭﻗﺼﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﮐﺮﺩ . ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﺸﺘﺶ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪﻧﺶ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ﺑﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﻫﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ . ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﺷﺪﻧﺸﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﻣﯿﻨﺎ ﺍﻣﺪ ﭘﯿﺸﻢ ﻭ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﻫﯿﮑﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻧﻮﯾﺪ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻭﮔﻔﺖ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﻭ ﺗﻮ ﮐﻔﻢ ﺑﻮﺩﻩ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻧﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﻤﻮﻗﻊ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﻧﻮﯾﺪ ﭘﯿﺸﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﯾﻪ ﮔﯿﻼﺱ ﺷﺮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﻣﯿﺸﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺍﻍ ﺷﻢ . ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺗﻮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﺍﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ .
ﻧﻮﯾﺪﮔﻔﺘﺶ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺪﯾﺪﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺎ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯿﺰﺍﺷﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻤﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﻮﯾﺪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻗﺼﯿﻢ ﻣﻨﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺣﯿﻦ ﺭﻗﺺ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺭﻗﺺ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺣﺴﻦ ﺑﻮﺩ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﻬﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﻃﺮﻑ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻥ ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐﯿﺮﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻡ ... ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﺳﺮﭘﺎﯾﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﺲ ﺑﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﺮﺩ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﺨﺖ ﺩﻭﻧﻔﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺷﺪﯾﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯﻡ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻡ . ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻟﺨﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﻨﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﻧﻮﯾﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﮐﺴﻢ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .. ﯾﺠﻮﺭﯼ ﺁﺏ ﮐﺴﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻀﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺯﺑﻮﻧﺸﻮ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﻢ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻩ ﻭ ﺍﻭﻫﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ .... ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻑ ﻋﺠﺐ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺳﻮﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ... ﻣﻨﻢ ﺗﻮﯼ ﻓﯿﻠﻤﻬﺎﯼ ﭘﻮﺭﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺖ ﺑﻮﺩﻡ .... ﺑﻌﺪ ﻧﻮﯾﺪ ﭘﺎﺷﺪ ﻭ ﺟﺎﺷﻮ ﺑﺎ ﺣﺴﻦ ﻋﻮﺹ ﮐﺮﺩ ﺣﺎﻻ ﮐﯿﺮ ﻧﻮﯾﺪ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﻦ ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺑﻪ ﮐﺴﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ... ﺍﺯ ﺑﺲ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﯽ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﮐﯿﺮﺗﻮ ﺑﮑﻦ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ .... ﺟﺮﺭﺭﻡ ﺑﺪﻩ ... ﻋﺎﺷﻖ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺘﻢ ... ﺍﻭﻧﻢ ﺍﻭﻝ ﯾﮑﻢ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﻣﺎﻟﯿﺪ ﺑﻪ ﮐﺴﻢ ﺑﻌﺪ ﺗﺎ ﺍﺧﺮ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ .... ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯾﯿﯽ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﮐﯿﺮ ﻧﻮﯾﺪ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﻢ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺟﯿﻎ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻟﺬﺕ ﮐﺸﯿﺪﻡ .. ﺍﻭﻭﻭﻑ ﮐﯿﺮﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺴﻤﻮ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ... ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﺴﻤﻮ ﺟﺮﺭﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩ ... ﻣﻨﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﺲ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺭﺍﻫﺶ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﮐﺲ ﺗﻨﮓ ﻣﻦ ﮐﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩ ... ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻧﻮﯾﺪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﻣﯿﻤﮑﯿﺪ ... ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺧﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺳﮑﺲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ... ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺟﺎﻫ
ﺳﻼﻡ ﺍﺳﻢ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺳﺖ 40. ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﻣﻄﻠﻘﻪ ﻫﺴﺘﻢ . ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺣﺪﻭﺩ 8 ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻼﻗﻤﻪ . ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﻠﻮﻍ ﻭ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ﺟﺸﻦ ﻭ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎ ﺷﻮﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺳﺮﺑﺴﺮ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺰﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻼﻕ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺍﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﻣﺴﮑﻮﻧﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻬﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﻭﺭﻡ ﺷﻠﻮﻍ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺎﻟﻤﻮ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﻥ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻬﻢ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﻨﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺒﺮﻩ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﻭﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ .
ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺯﻥ ﺣﺸﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻫﻮﺱ ﺳﮑﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻓﯿﻠﻤﻬﺎﯼ ﺳﮑﺴﯽ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﯾﺎ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﯼ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ ﻭﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻭﺧﻮﺩﻣﻮ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻫﻤﻪ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﻭﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺗﻮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎ ﻭ ﺟﺸﻨﻬﺎ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯿﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﻩ . ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﺒﺎﺭ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺗﻮﻟﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺩﻋﻮﺕ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺮﻡ . ﺑﻌﺪﺍ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﻟﺪ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﻍ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻫﻢ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺮﻭﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻠﯽ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺍﻣﺪ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ . ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺑﭙﻮﺷﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺗﺎﭖ ﺑﻨﺪﯼ ﻣﺸﮑﯽ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﻣﺎﻧﺘﻮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺭﻭﺵ . ﺍﯾﻨﻢ ﺑﮕﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻗﺒﻞ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﺭﺯﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻫﯿﮑﻠﻢ ﺭﻭ ﻓﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﻔﺖ ﻫﺴﺘﻦ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﯿﺴﺘﻦ ( ﺳﺎﯾﺰ 75 ) ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺑﺠﺰ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺭ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺳﻮﺗﯿﻦ ﻧﻤﯿﭙﻮﺷﻢ .
ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻄﻪ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺍﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ . ﺻﺎﺣﺐ ﺟﺸﻦ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﺑﻨﺎﻡ ﻣﯿﻨﺎ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺵ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺷﻨﺎﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﻓﺮﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺖ ﻭﺳﻂ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺭﻗﺼﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﺍ ﮐﺮﺩ . ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﺸﺘﺶ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪﻧﺶ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ﺑﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﻫﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ . ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﺷﺪﻧﺸﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻫﻮﺳﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﻣﯿﻨﺎ ﺍﻣﺪ ﭘﯿﺸﻢ ﻭ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﻫﯿﮑﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻧﻮﯾﺪ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﺮﺩﻭﮔﻔﺖ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﻭ ﺗﻮ ﮐﻔﻢ ﺑﻮﺩﻩ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻧﻮ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﻤﻮﻗﻊ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﻧﻮﯾﺪ ﭘﯿﺸﻢ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﯾﻪ ﮔﯿﻼﺱ ﺷﺮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﻣﯿﺸﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺍﻍ ﺷﻢ . ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺗﻮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﺍﺏ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ .
ﻧﻮﯾﺪﮔﻔﺘﺶ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﻮﻧﯿﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺪﯾﺪﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﯿﺸﻢ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﭘﺎ ﭘﯿﺶ ﻧﻤﯿﺰﺍﺷﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻤﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﻮﯾﺪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻗﺼﯿﻢ ﻣﻨﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺣﯿﻦ ﺭﻗﺺ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﻮﺭﺗﻢ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺣﯿﻦ ﺭﻗﺺ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺣﺴﻦ ﺑﻮﺩ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﻬﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﻃﺮﻑ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻥ ﻣﻨﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐﯿﺮﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪﻡ ... ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﺳﺮﭘﺎﯾﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﺲ ﺑﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﺮﺩ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﻮﯼ ﯾﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﺨﺖ ﺩﻭﻧﻔﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺷﺪﯾﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯﻡ ﻟﺐ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻡ . ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻟﺨﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﻨﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﻧﻮﯾﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﯿﺪﻥ ﮐﺴﻢ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ .. ﯾﺠﻮﺭﯼ ﺁﺏ ﮐﺴﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻀﺎ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺯﺑﻮﻧﺸﻮ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﻢ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻩ ﻭ ﺍﻭﻫﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ .... ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻑ ﻋﺠﺐ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺳﻮﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﻢ ﻣﯿﺮﻓﺖ ... ﻣﻨﻢ ﺗﻮﯼ ﻓﯿﻠﻤﻬﺎﯼ ﭘﻮﺭﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺖ ﺑﻮﺩﻡ .... ﺑﻌﺪ ﻧﻮﯾﺪ ﭘﺎﺷﺪ ﻭ ﺟﺎﺷﻮ ﺑﺎ ﺣﺴﻦ ﻋﻮﺹ ﮐﺮﺩ ﺣﺎﻻ ﮐﯿﺮ ﻧﻮﯾﺪ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﻦ ﺍﺭﻭﻡ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺑﻪ ﮐﺴﻢ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﺪ ... ﺍﺯ ﺑﺲ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﯽ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﮐﯿﺮﺗﻮ ﺑﮑﻦ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ .... ﺟﺮﺭﺭﻡ ﺑﺪﻩ ... ﻋﺎﺷﻖ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺘﻢ ... ﺍﻭﻧﻢ ﺍﻭﻝ ﯾﮑﻢ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﻣﺎﻟﯿﺪ ﺑﻪ ﮐﺴﻢ ﺑﻌﺪ ﺗﺎ ﺍﺧﺮ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ .... ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯾﯿﯽ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﮐﯿﺮ ﻧﻮﯾﺪ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﻫﻨﻢ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺟﯿﻎ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻟﺬﺕ ﮐﺸﯿﺪﻡ .. ﺍﻭﻭﻭﻑ ﮐﯿﺮﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺴﻤﻮ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ... ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﺴﻤﻮ ﺟﺮﺭﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩ ... ﻣﻨﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﺲ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺭﺍﻫﺶ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﺍﺯ ﮐﺲ ﺗﻨﮓ ﻣﻦ ﮐﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩ ... ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻧﻮﯾﺪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﻣﯿﻤﮑﯿﺪ ... ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺧﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺳﮑﺲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ... ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺟﺎﻫ
ﺎﺷﻮﻧﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺣﺴﻦ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﻭ ﻧﻮﯾﺪ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ .. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﯿﺮ ﻧﻮﯾﺪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺣﺲ ﺟﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺭﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﮐﯿﺮ ﺣﺴﻦ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺏ ﮐﺴﻢ ﺑﻮﺩ ﺑﺨﻮﺭﻡ ... ﺧﻼﺻﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻥ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﻦ ﻭﺟﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺻﺪ ﺗﺎ ﺯﻥ ﺑﯽ ﮐﺲ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺭﻭ ﻗﺒﻼ ﮔﺎﯾﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ .
ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﮑﺲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩ ﭘﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺣﺴﻦ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻣﻨﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﺮﺵ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ... ﻭﺍﺍﺍﺍﯾﯿﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺣﺲ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺟﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﻢ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﺸﻢ .. ﺍﻭﻧﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﻧﻮﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ... ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍﺱ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺟﺮﺭﺭﺭﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩﻥ ... ﺟﯿﻎ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﺍﺍﺍﯾﯿﯽ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪﻡ ... ﺟﺮﺭﺭﺭﺭﻡ ﺩﺍﺩﯾﻦ ... ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﺎ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻥ ﯾﻪ ﮐﺲ ﻣﻔﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﺧﻮﺏ ﺑﮕﺎﯾﻨﺶ . ﻣﻨﻮ ﻭﺳﻄﺸﻮﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻪ ﮐﯿﺮ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ .... ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻥ .. ﺣﺴﻦ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﺴﻮﯼ ﺟﻨﺪﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺟﺮﺭﺭﺭﺕ ﺑﺪﯾﻢ ... ﻣﯿﮕﺎﯾﯿﻤﺖ ... ﮐﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺖ ... ﮐﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺖ ... ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻧﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮔﺸﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭﺩﻣﻮ ﮐﺎﻣﻼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻧﺸﻮ ﺗﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﺑﺸﻮ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ... ﮐﻮﻧﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺩﺍﻍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺏ ﮐﯿﺮﺵ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﮐﻮﻧﻢ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﻣﯿﺸﻪ ... ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﯿﻦ ﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺩﻣﺮ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺑﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﮑﻨﻪ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ﭼﻮﻥ ﮐﯿﺮﺵ ﮐﻠﻔﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻮﻧﻤﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ... ﺍﻭﻧﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ .... ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﯾﻪ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻖ ﮐﺸﯿﺪﻡ ... ﺣﺴﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺰﺩ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺳﻨﻢ ... ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ... ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺁﺑﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﺸﻮ ﺭﻭﯼ ﮐﻤﺮﻡ ﺭﯾﺨﺖ ... ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻋﯿﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ... ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺳﮑﺲ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .... ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﺎﻡ ﺍﺯ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻥ ﺗﻨﮓ ﻣﻦ ﮐﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ... ﯾﻌﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﻢ ﺟﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺣﺴﻦ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﮕﺎﻣﺖ ... ﻭﻟﯽ ﻧﻮﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺴﺸﻪ ... ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ... ﺑﻌﺪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻫﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺴﺮﻩ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮔﺎﯾﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺶ ... ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮐﻠﯽ ﮐﯿﻒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﺎ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ .
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﻧﺪﺍ
@dastankadhi
ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﮑﺲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﮐﺴﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩ ﭘﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺣﺴﻦ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻣﻨﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺭﻭﯼ ﮐﯿﺮﺵ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ... ﻭﺍﺍﺍﺍﯾﯿﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺣﺲ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺟﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﻢ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﺸﻢ .. ﺍﻭﻧﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻮﻧﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﻧﻮﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ... ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍﺱ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺟﺮﺭﺭﺭﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩﻥ ... ﺟﯿﻎ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﺍﺍﺍﯾﯿﯽ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪﻡ ... ﺟﺮﺭﺭﺭﺭﻡ ﺩﺍﺩﯾﻦ ... ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﺎ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻥ ﯾﻪ ﮐﺲ ﻣﻔﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻦ ﺧﻮﺏ ﺑﮕﺎﯾﻨﺶ . ﻣﻨﻮ ﻭﺳﻄﺸﻮﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﻪ ﮐﯿﺮ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ .... ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩﻥ .. ﺣﺴﻦ ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﺴﻮﯼ ﺟﻨﺪﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺟﺮﺭﺭﺭﺕ ﺑﺪﯾﻢ ... ﻣﯿﮕﺎﯾﯿﻤﺖ ... ﮐﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﮐﺴﺖ ... ﮐﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺖ ... ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻧﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮔﺸﺎﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭﺩﻣﻮ ﮐﺎﻣﻼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻧﺸﻮ ﺗﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﺑﺸﻮ ﺭﯾﺨﺖ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ... ﮐﻮﻧﻢ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺩﺍﻍ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ﺣﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺏ ﮐﯿﺮﺵ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﮐﻮﻧﻢ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﻣﯿﺸﻪ ... ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﯿﻦ ﺣﺴﻦ ﻫﻢ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺩﻣﺮ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﺑﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﮑﻨﻪ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ ﭼﻮﻥ ﮐﯿﺮﺵ ﮐﻠﻔﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻮﻧﻤﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ... ﺍﻭﻧﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﯿﺮﺷﻮ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺴﻢ .... ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭﯾﻪ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻖ ﮐﺸﯿﺪﻡ ... ﺣﺴﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺰﺩ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺳﻨﻢ ... ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻟﺬﺕ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ... ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺁﺑﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﺸﻮ ﺭﻭﯼ ﮐﻤﺮﻡ ﺭﯾﺨﺖ ... ﻣﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻋﯿﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ ... ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺳﮑﺲ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﮐﯿﺮ ﮐﻠﻔﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .... ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻧﺎﻡ ﺍﺯ ﮐﺲ ﻭ ﮐﻮﻥ ﺗﻨﮓ ﻣﻦ ﮐﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ... ﯾﻌﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﻢ ﺟﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻡ ﺣﺴﻦ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﮕﺎﻣﺖ ... ﻭﻟﯽ ﻧﻮﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺴﺸﻪ ... ﺭﻓﺘﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﺧﻮﻧﻪ ... ﺑﻌﺪ ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻫﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺴﺮﻩ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮔﺎﯾﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺶ ... ﺧﻼﺻﻪ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮐﻠﯽ ﮐﯿﻒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺗﺎ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ .
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﻧﺪﺍ
@dastankadhi
سفر_مشهد
سلام من میلاد هستم.شهریور امسال بود که تصمیم گرفتیم همراه خانواده دوتا عموم ومادربزرگم اینا با قطار از زنجان بریم مشهد.انقدر جمعیتمون زیاد بود که دوتا کوپه قطار خانواده ما اشغال کردن.خلاصه که رفتیم مشهد یه خونه مسکونی یه هفته ای اجاره کردیم ساکن شدیم. من همراه دوتاپسر عمو ودختر عموم کارمون شده بود صبح شب خیابان نوغان وطبرسی مترکنیم.حالا به کسی برنخوره ولی واقعاشهر مزخرفی شده خیابونا بوی لجن میده مردم انگار باادم دعوا دارن وهمه جا پر عراقی هاشده.یه شب نزدیک ساعت یازده شب بود پسرعموم فرزاد گیرداد که بلند شو بریم حرم.دونفری رفتیم حرم زیارت کردیم یکم توحیاط نشستیم ساعت شد دوازده شب.ازخونه زنگ زدن که زود گم شید بیاین خونه.ماهم بلندشدیم راه افتادیم که بریم خونه.داشتیم تو پیاده رو که نسبتا خلوت بود می رفتیم که چیز عجیبی دیدیم.دوتا دختر به یه پسر عراقی پیله کرده بودن هی بهش حرفای چرت میگفتن.مثلا میگفتن اونجات چقدره.بیامنو بغل کن ببر خونتون.ازاین حرفا.حالا شانس اوردیم این عراقیه هیچی فارسی نمی فهمید.یه دفعه این فرزاد برگشت گفت اگه اون نبره من خودم میبرمتون.یکی از دخترا هم بدون هیچ خجالتی برگشت گفت ۲۰۰ میگیرم یه دور میدم.حالااین فرزاد هم برای اینکه کم نیاره گفت چه خبره چقدر گرون مکانتون کجاست.دختره گفت اگه مکان بخوای باید پنجاه تابیشتر بدی.من به ترکی پیش اونا به فرزاد گفتم ول کن خطرناکه.اون برگشت گفت چقدرجلق بزنیم بابا چشمون کورشد چقدر پول داری.گفتم جون فرزاد چهل تومن بیشتر ندارم اون گفت منم شصت تومن دارم.فرزاد به دختره گفت با صدتومن که بهمون نمیدید حداقل یه بار ساک بزنید ارزو به دل نمونیم.دخترا یکم خندیدن یکیشون گفت دنبالمون بیاین.ماهم باترس دنبالشون رفتیم هنوز باورمون نمیشد که چه اتفاقی داره می افته.رفتیم تااینکه رسیدیم یه خونه قدیمی رفتیم داخل اتاق که یه بخشش فرش نداشت.اول پول گرفتن بعد یکیشون گفت فقط ساک میزنیم فقط بادست ونمی خوریم اگه شلوغ هم بکنید جیغ میزنم فهمیدید.ماهم یه جور پشت به هم بافاصله واستادیم طوری که کیرهمدیگر نمیدیدیم.خودشون کمرشلوار باز کردن شلوار کشیدن پایین ماهم که مثل بی جنبه ها کیرمون ازاول سیخ بود.دختری که اومدواسه من یه دختر سبزه بود که انصافا صورت نسبتا خوبی هم داشت.سن زیادی هم نداشت شاید کمی بیشتر از بیست سال.این دختر اصلاحرف نزده بود همه ی حرفارو اون یکی میزد.وقتی کیرم دید لبخند ریزی زد مشغول کارش شد.بادست واسم به اصطلاح کف دستی میزد وکارشم بلدبود.وقتی که میزد مستقیم توچشمام زل زده بود.خوشبختانه قبل از اومدن به مشهد اصلاح کرده بودم.حسابی به خودم فشار اوردم که انزال نشم.ولی مگه میشه انزال نشد تصور کنید دستاش گرم ونرم تندتند هم که میزنه مستقیم هم به چشام زل زده.چنددقیقه بیشتر تحمل نکردم تمام ابم ریخت کف زمین.بعد فورا خم شدم خواستم ازش لب بگیرم اونم نامردی نکرد لب هم بهم داد وحسابی دیگه سنگ تموم گذاشت.فرزاد هم باکلی اخ اوخ الکی ابش اومد.کیرم بادستمال کاغذی پاک کردم شلوار کشیدم بالا ساعت نگاکردم دیدم ای داد بیداد ساعت یک خورده ای شده.به فرزاد گفتم زودباش بریم.فرزاد از دختره شماره گرفت ازاونجا اومدیم بیرون.
#پایان
@dastankadhi
سلام من میلاد هستم.شهریور امسال بود که تصمیم گرفتیم همراه خانواده دوتا عموم ومادربزرگم اینا با قطار از زنجان بریم مشهد.انقدر جمعیتمون زیاد بود که دوتا کوپه قطار خانواده ما اشغال کردن.خلاصه که رفتیم مشهد یه خونه مسکونی یه هفته ای اجاره کردیم ساکن شدیم. من همراه دوتاپسر عمو ودختر عموم کارمون شده بود صبح شب خیابان نوغان وطبرسی مترکنیم.حالا به کسی برنخوره ولی واقعاشهر مزخرفی شده خیابونا بوی لجن میده مردم انگار باادم دعوا دارن وهمه جا پر عراقی هاشده.یه شب نزدیک ساعت یازده شب بود پسرعموم فرزاد گیرداد که بلند شو بریم حرم.دونفری رفتیم حرم زیارت کردیم یکم توحیاط نشستیم ساعت شد دوازده شب.ازخونه زنگ زدن که زود گم شید بیاین خونه.ماهم بلندشدیم راه افتادیم که بریم خونه.داشتیم تو پیاده رو که نسبتا خلوت بود می رفتیم که چیز عجیبی دیدیم.دوتا دختر به یه پسر عراقی پیله کرده بودن هی بهش حرفای چرت میگفتن.مثلا میگفتن اونجات چقدره.بیامنو بغل کن ببر خونتون.ازاین حرفا.حالا شانس اوردیم این عراقیه هیچی فارسی نمی فهمید.یه دفعه این فرزاد برگشت گفت اگه اون نبره من خودم میبرمتون.یکی از دخترا هم بدون هیچ خجالتی برگشت گفت ۲۰۰ میگیرم یه دور میدم.حالااین فرزاد هم برای اینکه کم نیاره گفت چه خبره چقدر گرون مکانتون کجاست.دختره گفت اگه مکان بخوای باید پنجاه تابیشتر بدی.من به ترکی پیش اونا به فرزاد گفتم ول کن خطرناکه.اون برگشت گفت چقدرجلق بزنیم بابا چشمون کورشد چقدر پول داری.گفتم جون فرزاد چهل تومن بیشتر ندارم اون گفت منم شصت تومن دارم.فرزاد به دختره گفت با صدتومن که بهمون نمیدید حداقل یه بار ساک بزنید ارزو به دل نمونیم.دخترا یکم خندیدن یکیشون گفت دنبالمون بیاین.ماهم باترس دنبالشون رفتیم هنوز باورمون نمیشد که چه اتفاقی داره می افته.رفتیم تااینکه رسیدیم یه خونه قدیمی رفتیم داخل اتاق که یه بخشش فرش نداشت.اول پول گرفتن بعد یکیشون گفت فقط ساک میزنیم فقط بادست ونمی خوریم اگه شلوغ هم بکنید جیغ میزنم فهمیدید.ماهم یه جور پشت به هم بافاصله واستادیم طوری که کیرهمدیگر نمیدیدیم.خودشون کمرشلوار باز کردن شلوار کشیدن پایین ماهم که مثل بی جنبه ها کیرمون ازاول سیخ بود.دختری که اومدواسه من یه دختر سبزه بود که انصافا صورت نسبتا خوبی هم داشت.سن زیادی هم نداشت شاید کمی بیشتر از بیست سال.این دختر اصلاحرف نزده بود همه ی حرفارو اون یکی میزد.وقتی کیرم دید لبخند ریزی زد مشغول کارش شد.بادست واسم به اصطلاح کف دستی میزد وکارشم بلدبود.وقتی که میزد مستقیم توچشمام زل زده بود.خوشبختانه قبل از اومدن به مشهد اصلاح کرده بودم.حسابی به خودم فشار اوردم که انزال نشم.ولی مگه میشه انزال نشد تصور کنید دستاش گرم ونرم تندتند هم که میزنه مستقیم هم به چشام زل زده.چنددقیقه بیشتر تحمل نکردم تمام ابم ریخت کف زمین.بعد فورا خم شدم خواستم ازش لب بگیرم اونم نامردی نکرد لب هم بهم داد وحسابی دیگه سنگ تموم گذاشت.فرزاد هم باکلی اخ اوخ الکی ابش اومد.کیرم بادستمال کاغذی پاک کردم شلوار کشیدم بالا ساعت نگاکردم دیدم ای داد بیداد ساعت یک خورده ای شده.به فرزاد گفتم زودباش بریم.فرزاد از دختره شماره گرفت ازاونجا اومدیم بیرون.
#پایان
@dastankadhi