داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
شیده بود وقتی شلوار کشیدم پاین یه کس تمیز بدونه مو سفید یه دست کشیدم روش خیلی دلم میخواست که مزش کنم.

زبونم انداختم لای کسش یواش یواش شروع کردم به لیسیدن و صدای میترا درامده بود فکر کنم خیلی داشت حال میکردکسش خیس شده بود من سرعت زیاد کردم تند تن لیس میزدم صدا ی نالش همه جارو ورداشته بود بعد دیدم شروع به لرزیدن کرد فهمیدم که به ارگاسم رسیده ولش کردم حالا نوبت اون بود بهم حال بده بهش گفتم میترا برام ساک میزنی گفت نه من بدم میاد من کلی دمغ شدم کس کش.......... کلی بهش حال داده بودم خیلی کونم می سوخت اگه برام ساک نمی زد. بهش گفتم باشه اونم دید من ناراحت شدم گفت باشه منم شلوارم دروردم دستشو انداخت تو شرتم کیر نازنینم گرفت دستش یواش گذاشت تو دهنش وای چه حالی میداد گفتم یکم سریع خوب نمی تونست ساک بزنه احساس کردم دارم ارضا می شم کیرم از دهنش کشیدم بیرون میترا هم رفت تو تختش دراز کشید من که فکر می کردم میترا پرده داره کیرم گذاشتم رو کونش ولی میترا یدفه چرخید گفت از اونجا نه.
من موندم پیش خودم گفتم که مهدی به کاهدون زدی یدفه میترا گفت کس من مگه خار داره بهش گفتم آخه گفت آخه نداره بازه منم که اینو شنیدم گفتم اخ جون الان جرت میدم کیرم کذاشتم رو لبه کسش با یه فشاره کوچولو کیرم کردم تو کس میترا وای چه گرم بود میترا یه آه از رو لذت کشید وای من دیگه دیونه شده بودم شروع کردم به عقب جلو کردن وای چه حالی میداد بعد چرخوندمش به طرف من قمبل کرد. من که خیلی دوست دارم کس از پشت بکنم بهش گفتم که پاشو بهم بچسبونه تا کسش تنگتر بشه بعد کیرمو کذاشتم رو کسش یه فشار آروم کردم توش وای تو فضا بودم شروع کردم به تلمبه زدن ودستام انداختم پستوناشو کرفتم مالیدم میترا از شدت درد صداش درومده بود یه خرده که کردم دلم می خواست که یه حالی به اون کون تنگ سفیدش بدم.
به کیرم کرم ببک زدم خوب چربش کردم یکمم به در کون میترا مالیدم سر کیرم گرفتم گذاشتم روکونش میترا مگفت مهدی نه درد داره گفتم یواش میکنم یواش فشار میدادم ولی کونش خیلی تنگ بود فقط کلاهک کیرم داخلش رفته بودبا یکم فشار کیرم تا نصف کردم تو کون میترا ....میترا از شدت درد داش داد میزد میگفت جر خوردم منم ترسیدم فورا کیرم کشیدم بیرون (ولی واقعا حق داشت کیر من زیاد دراز نیست ولی کلفت تنومنده) گفتم باشه میترا سرخ شده بود کیرم دوباره کردم تو کسش تلمبه زدم بعد از چند دقیقه دیدم داره ابم میاد کیرم در اوردم بیرون و ریختم رو پستونای میترا وای تو اغما بودم بعد یه لب مشدی از میترا گرفتم دراز كشیدیم بعد میترا گفت بریم حموم رفتیم حمومو یه دوش مشدی باهم گرفتیم بعدش من لباسام پوشیدم گفتم میترا من میرم تا اون داداش کس کشت نیومده میترا گفت خیلی حال داد ممنون بعد ازون قضیه من هر چند وقت با میترا سکس داشتم.
پایان
@dastankadhi
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️

💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی


💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇

http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=684873376
دختر عممو بگاییمون
1400/12/25

#دختر_عمه #طنز #خاطرات_نوجوانی

سلام دوستان داستانی که میخوام واستون تعریف کنم کاملا واقعیه و جنبه طنز داره و واسه حدود چندین سال پیشه فقط اسما تغییر کردن
من اسمم علی هستش و یه دختر عمه متولد ۸۰ دارم اسمش یاسمنه داستانم برمیگرده به ۹۵ اون موقع من ۱۷ سالم بودش خونه عمم هم دوتا خونه باهامون فاصله داشت داستان از اونجا شروع میشه که پدرو مادر من میرن مشهد منم چون مدرسه میرفتم نتونستم برم گذاشتنم خونه عمم از عمم بگم براتون همیشه میدیدمش شلوارمو خراب میکردم اینقد بد اخلاقو کیری بودش😅 فصل بهار بودش یادمه منو یاسمن تو اتاق داشتیم بازی میکردیم که یه دفعه بارون میگیره عمم با پسرش که حدودا ۲۰و خورده ای داشت اون موقع میرن تو حیاط نمیدونم دقیق چی داشت خیس میشد زیر بارون اونو جابجا کنن یاسمنم از پنجره داشت نگاه میکرد اروم رفتم پشتش خودمو از پشت چسبوندم بهش گفتم برو کنار منم ببینم رو زانو واستاده بودش گفت نمیخوام پنجره هم کوچیک بود فقط یه نفر میتونست نگاه کنه گفتم برو وگرنه شلوارتو میکشم پایینا دیدم هنوز واستاده منم کلا کله خر بودم یهو شلوارشو میکشم پایین یه کون کوچیکه گرد با یه شورت صورتی بچه گونه رو جلو چشام دیدم 🤤 تا دید شلوارشو کشیدم نشستو سریع شلوارشو داد بالا منم سریع رفتم لب پنجره خودشو مرتب کرد گف برو کنار وگرنه منم شلوارتو میکشم پایین منم که تو دلم میگفتم تو فقط بکشش پایین واس خودم نذاشتم اومدو شلوارمو کشید پایین منم همونجوری مونده بودم که کار عمم اینا تموم شدو صدای در حال اومدش سریع شلوارو کشیدم بالا خیلی عادی رفتیم بیرون تا اینجا یکم رومون به هم واشده بود گذشت اونا اومدن داخل منو یاسمنم رفتیم داخل حال از هیکل یاسمن بگم قدش اون موقع حدود ۱۶۰ بود یکم تپلی مثلا ۵۰ کیلو واسه یه دختر ۱۵ ساله واقعا خوب بود هیکلش ولی سینه نداشت تازه دوتا جوش در اورده بود
یه چند دقه ای داخل حال موندیمو با اشاره بهش گفتم بریم اتاقت رفتیم درم بستیم به هوای بازی نشستیم جلوم نشست گفتم میخوام ببینمش تا حالا از نزدیک کص ندیده بودم😅 گفتش اول من میخوام ببینم یکم شلوارمو اوردم پایین شورتمو با دست نگه داشتم داشت نگاه میکرد کیرم سیخه سیخ بود داشت میترکید با انگشت سرشو یه تکون داد کیرم تکون خورد خوشش اومد خندید گفتم حالا نوبت توعه شلوارو شورتشو در اورد یه کص سفیده سفید بدون مو جلوم ظاهر شد دستمو کشیدم روش خیلی نرمو لطیف بود اروم یکم دس زدم بهش قلبم از دهنم داشت بیرون میزد بلند شدم منچ اوردم گذاشتم جلومون که کسی اومد شک نکنه دوباره شلوارشو کشید بالا گفتم پاشو واستا میخوام کونتو ببینم پاشد برگشت سمتم کشیدم شلوارو شورتشو پایین واقعا صحنه جالبی بودش یکم نوازش کردمش خیلی کونه خوبی داشتش یه بوس از یه طرف کونشم کردم خنگ بودم نمیدوستم باید چی کنم خودش اومد رو کمر خوابید دوتا پاهاشو تا پیش سرش خم کرد کصو کونش جلوم میدرخشید منم با کصش شروع کردم ور رفتن اومدم بالای کصشو زبون زدمو بوس کردم نمیدونم چرا دوس داشتم بخورمش یکم زبونمو اوردم پایین تر یهو پرید گف قلقلکم میگیره نکن یهو عمم صدامون زد بیایین شام موقع شام همش همو نگاه میکردیم میخندیدیم عمم که خیلی خاکصده بود شک کردش یکم ساعت حدود ۱۰ شب بود که من ا لکی خمیازه میکشیدم میگفتم خوابم میاد عمم واسم جا پهن کرد یاسی هم پیش من میخوابید اونم اومد که بخوابه تو اتاق در باز بودش عمم نمیزاشت شب ببندیم درو رفتیم زیر پتو منو یاسی من کیرمو در اوردم اونم شلوارو شورتشو کشیده بود یکم پایین با هم ور میرفتیم که گفت میخوام برم زیر پتو ببینمش با گوشیت نور بده منم گوشیمو روشن نگه داشته بودم داشت با ک
یرم بازی میکرد دست منم رو کصش بود باهاش ور میرفتم حواسمم به چیزی نبود که یهو عممو بالا سرمون دیدم نور گوشی رو دیده بود گف چی دارین میکنین هول شدیم یاسی لز زیر پتو در اومد گفتیم هییی هییی هیچی گوشیو منو گرفت ازم گف این گوشی باید کنترل بشه از اتاق رفت بیرون نیم ساعت بعد اومد وسط ما گرفت خوابید یادمه من شبش خوابم نمیبرد ولی جرعت نمیکردم تکون بخورم خشک خشک تا صب بدون تکون خوابیدم اینم داستان بگایی ما شدش😅 بازم ماجرا داشتیم دوس داشتین واستون تعریف میکنم بقیه داستانو با صبش چی شد😂
نوشته: Ali

@dastankadhi
لز من و دوستم آرزو
1400/12/26

#لز #خاطرات_نوجوانی #اولین_سکس

داستانی که تعریف میکنم مربوط به 14 سالگی من هست
و اولین سکسم با یکی از هم مدرسه ای هام
(داستان واقعی هست ولی اسامی مستعار هستن )
حدود یکسال بود با آرزو آشنا شده بودم
ولی مدتی بود رفتار های عجیبی می‌کرد
مدام درباره مسائل جنسی و سکس و لز و …‌ صحبت می‌کرد
گاهی هم عکسای نیمه برهنه خودشو برام میفرستاد
منم اهمیتی نمیدادم و با مسخره بازی ازش رد میشدم چون فکر نمیکردم قصد خاصی داشته باشه
هم مدرسه ای بودیم ولی بخاطر کرونا مدارس تعطیل بود و همو نمی‌دیدیم
اولین روز مدرسه دیدمش و سلام کردیم و همه چیز عادی بود
توی دستشویی مدرسه بودم و داشتم مقنعه ام رو درست میکردم
که دیدم یک نفر پشتمه
آرزو بود
بهم نزدیک شد و دستشو آروم کشید روی کصم
فقط من و اون اونجا بودیم
هر لحظه ترس اینو داشتم که یک نفر دیگه بیاد اونجا و مارو ببینه
خندیدم و بهش گفتم خدا شفات بده ، ولی هیچ اهمیتی به حرفم نمی‌داد
پامو داد بالا و شروع به مالیدن کصم کرد
شورت و شلوارمو خیس خیس شده بود
که یکی اومد تو دستشویی و سریع خودمونو جمع و جور کردیم
بعد اون جریان نه من درباره اون روز حرفی زدم و نه اون
مدتی گذشت
و کاملا عادی بودیم
تا اینکه یک روز ازم خواست برای درس خوندن برم خونه شون
اولش یکم تردید داشتم چون قصدش رو میدونستم
ولی از طرفی با خودم میگفتم این فکرا چیه …
فقط قراره چند ساعت درس بخونید و خوش بگذرونید
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم ، قبول کردم
بعد از اون روز مدرسه و اتفاقی که افتاد یکم حشری شده بودم و چند تا فیلم لزبین دیدم و یجورایی خوشم اومده بود
ولی زیاد توجه نکردم
اون روز از بین لباسام ی دامن کوتاه و نیم تنه برداشتم و پوشیدم
و سوتین نبستم
خودمم میدونستم قراره چه اتفاقی بیفته …
رسیدم اونجا و زنگ رو زدم
در رو برام باز کرد و دعوتم کرد که بشینم
هیچکس خونه نبود
گفت پدر و مادرم رفتن سفر و منم برای اینکه حوصلم سر نره گفتم بد نیست یکم با دوستام وقت بگذرونم
ازم پذیرایی کرد و برای میوه آورد
و گفت فیلم ببینیم
گفتم : مگه قرار نبود درس بخونیم؟
گفت ما که فعلا امتحانی نداریم ، بیخیال
بیا این یک روز رو خوش بگذرونیم
و فیلمو گذاشت
درباره دو تا دختر لزبین بود که عاشق هم شده بودن
یکم که از فیلم جلو رفت صحنه دار شد و همونطور که توی فیلم دخترا داشتن همو می‌میبوسیدن صدای ناله ای شنیدم
صدای ناله آرزو بود
دستش تا ته توی شورتش بود
صدای ناله ها باعث می‌شد نتونم مقاومت کنم
دامنم رو زدم بالا و دستم رفتم طرف شورتم
خیس خیس بود
درآوردمش و شروع کردم به مالیدن کصم
اتاق پر از صدای آه و ناله شده بود
که بعد چند دقیقه گرمی دست دیگه ای رو روی کصم حس کردم
آرزو بود
دستمو برداشت و افتاد به جون کصم
آروم برام لیسش میزد و برای اینکه حشری ترش کنم ناله های ریزی میکردم
زبونشو کرد تو کصم و میچرخوند
میتونستم لرزیدن بدنمو حس کنم
نیم تنه ام رو در آوردم و شروع به چنگ انداختن نوع سینه هام کردم
داشتم کم کم ارضا میشدم
تا اینکه آرزو زبونشو در آورد
اون لحظه مثل آدم تشنه ای بودم که جلوی رود پر از آب ایستاده ولی نمیتونه چیزی ازش بخوره
که دیدم آرزو از تو میوه ها ی خیار برداشت و وازلین آورد و روی کصم و خیار زد و خیار رو آروم کرد تو کصم
و همزمان لب هامو میبوسید
فقط چند دقیقه کشید تا ارضا بشم
نوبت من بود که اونو ارضا کنم
کص صورتی و نرمش باعث می‌شد بخوام تا میتونم بخورمش
انگشت فاکمو آروم کردم تو بهشتش
جیغ کوچیکی زد و نفس نفس میزد
سرعت انگشتمو تند تر کردم و نفس های آرزو هم سریعتر می‌شد
تا اینکه بلاخره نفس ها قطع شد و اونم ارضا شد
هر دو مون بی جون روی مبل افتاده
بودیم و گه گاهی با دست با سینه های هم بازی میکردیم
لباسامو پوشیدم و بدون اینکه هیچ حرفی درباره اتفاقاتی که افتاد بزنیم خداحافظی کردیم
بعد از اون دیگه خبری از آرزو نداشتم
انگار فقط منتظر این بود که یکبار طعم منو بچشه و بیخیالم بشه
به هر حال
اینم داستان لز من و آرزو
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: ی بنده خدا


@dastankadhi
چراغ زندگی
1400/12/26

#عاشقی #خیانت #اروتیک

چنان زلال شود آن کسی که تو را یک بار، فقط یک بار نگاه کند
که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از پس آن
حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان
اگر آدم‌هایش بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند.
(رضا براهنی)
صدای ساعت روی دیوار که انگار وحشیانه به سکوت این فضای تاریک و نیمه خالی تجاوز میکنه باعث میشه مدت ها به حرکت عقربه هاش خیره بشم.
نور تند مانیتور رو به روم اجازه نمیده تمام تنت توی سیاهی مخفی شه و این فرصت کافی رو بهم میده که تمام جزئیاتی رو که توی طول روز نمیتونم با دقت بهش نگاه کنم الان مثل یک بوم نقاشی ثابت جلوم ظاهر شه.
تو زیبایی سارا؛
تمام چیزی که میتونم از زیبایی تصور کنم توی وجودت خلاصه شده، از انحنای گردنت تا شونه های کوچیک و ظریفت
از ریتم نفس کشیدنت که قفسه سینت رو بصورت منظم بالا پایین میکنه تا این پتوی نازکی که باعث شده یکی از سینه هات ازم قایم شه و اون یکیش با شدت هرچه تمام منو شیفته جذابیت خودش کنه.
انگار که تو از قصد پتو رو جوری روی خودت کشیدی که من توی این تاریکی یک هارمونی منحصر بفرد از زیبایی و شهوت محصور شده رو جلوی خودم ببینم؛ یک تابلوی نقاشی اروتیک.
دست میکشم روی زمین و سیگارمو توی اون تاریکی پیدا میکنم و یه نخ میذارم گوشه لبم و کبریت میزنم.
موهاتو که مرز بالشت رو رد کرده و سمت بالشت من کشیده شده رو لمس میکنم.
نمیدونی سارا، نمیدونی چقدر دلم میخواد ذره ذره ی وجودتو ببوسم، بو بکشم و عاجزانه تمام سلول های بدنتو به بدن خودم گره بزنم. نمیدونی چقدر دلم میخواد این پتو رو تیکه تیکه کنم تا بتونم همه بدنتو تمام کمال لمس کنم.
من عاشقت بودم سارا تو اینو خوب میدونستی که مثل همین نور لعنتی مانتیور تابیدی به سیاهی زندگیم و من احمق همه زندگی مو خالصانه بهت دادم، همه وجودمو سارا، تو میدونستی از تجاوز کثیف اون نره خر لعنتی توی پنج سالگیم خبر داشتی از کابوس هام از تنفرم نسبت به لمس شدن سینم از ترسم از نبودنت از اینکه من مریضت شده بودم خبر داشتی سارا ولی چیکار کردی باهام؟
لرزش دست هامو به وضوح حس میکنم چشامو میبندم و سعی میکنم دوباره اتفاقات ده شب قبل رو به یاد بیارم مثل کاری که توی تمام این ده روز انجام دادم:
{ لباس مشکی بلندی رو پوشیدی که به زور نصف بدنتو پوشونده بود. سوتین نبسته بودی و فقط دوتا بند مشکی لباست روی شونه هات اویزون بود یه چاک از بغل لباست باز میشد که موقع راه رفتن کامل سفیدی پاهاتو فرو میکرد تو چشام.
یه چرخ زدی و گفتی چطورم آقای مهندس؟
خوب میدونستی چجوری دیونم کنی؛ بهت لبخند زدم و گفتم تورو خود خدا شخصاً آفرید تا هر وقت دلش خواست به بدن یکی از ادماش نگاه کنه و سر ریز شهوت شه تو رو داشته باشه.
خندیدی و اومدی جلوی منی که به در کمد تکیه داده بودم به پشت وایسادی جوری که لمبر های کونت موازی کیر نیمه شقم قرار گرفت
خم شدی و خواستی مثلا بند کفشتو ببندی که بهم گفتی
تو قشنگ ترین تعریف هارو به آدم میدی
خندیدم و گفتم مگه کس دیگه حق داره ازت تعریف کنه ؟
کونتو بیشتر به کیرم فشار دادی و گفتی شاید.
اونقدر مست شهوت و زیباییت بودم که به شایدت دقت نکردم.
دست انداختم دو طرف پهلوت و تا جایی که ممکن بود انگشتامو فشار دادم
آخ کشداری گفتی و تاکید کردی حواسم باشه باهات آروم سکس کنم چون لباست بازه و کبودی بدنت قابل دیدن برای بقیه است
یه اسپنک محکم به کونت زدم و گفتم سه روزه تحریمم کردی از یه سکس درست و حسابی برای اون جک و جنده های تو اون مهمونی که نبینن کبود شدی زیر من؟ خب ببینن.
با تشر بهم گفتی غلط کردن ببینن همه وجودت حتی کبودی ه
ایی که تو برام به یادگار گذاشتی رو فقط و فقط خودم باید ببینم.
دستامو از چاک لباست به شورتت رسوندم و انگشتامو از روش به کٌست میمالوندم و خیسی که برام مقدس ترین چیز توی دنیا بود لحظه به لحظه برام مجسم تر میشد.
انگشتمو در اوردم و جلو دهنت گرفتم فاکمو تو دهنت فرو کردی و زبونتو جوری دورش حلقه میکردی که تمام تنم از شهوت شعله ور مشد.
گردنتو فشار دادم و همونجوری تا کنار تخت بردمت دستاتو اوردم پشت کمرت و سرتو به تخت چسپوندم
با یه دست دامن لباستو بالا دادم و حالا سفیدی و برجستگی کونت درست جلو روم بود؛
نشستم و صورتمو بهش نزدیک کردم
زبونمو روی کونت کشیدم و سعی کردم اول اسمم رو با خیسی زبونم روی کونت نقاشی کنم.
آروم خندیدی کاری که میدونستی حق نداری موقع سکس انجام بدی
ولی اینبار بهت سخت نمیگرفتم قرار بود یه سکس وانیلی آروم باشه تا امشب رو راحت به مهمونی برسی.
دستتو ول کردم و کونتو از هم باز کردم
گرما و بوی شهوت منو حریص تر کرد و محکم تر سوراختو لیس زدم
زبونمو تا نزدیک کست بردم و سعی کردم کمی از زبونمو داخلش فرو کنم
دستمو رسوندم به چوچولت و داشتم دایره وار مالشش میدادم.
صدای آه و نالت بلند شده بود و کمرت رو بصورت خفیف به تخت میکوبیدی
یه کاز کوچولو از چوچولت گرفتم که باعث شد یه آخ شهوت ناک بهم تحویل بدی.
سرعت خوردنمو بیشتر کردم و تو حالا رو تختی رو چنگ میزدی
دو طرف کمرتو گرفتم و چرخوندمت
سرتو گرفتم و تو سریع کمربندمو باز کردی
میدونستی خوشم نمیاد شلوارمو کامل پایین بکشیی.
با دندونات شورتمو در اوردی و با آب دهنت از زیر نافم تا بالای کیرمو خیس
کردی.
زبونتو در اوردی و گفتی تا ته بکنم تو حلقت.
دو طرف سرت رو گرفتم و همه کیرمو فرو کردم تو دهنت گردنتو فشار دادم و چند دقیقه همونجور نگه داشتم.
صورتت قرمز شد و از چشات اشک اومد
گردنتو ول کردم و کیرمو عقب کشیدم
سرفه کردی ولی فرصت بیشتری بهت ندادم
دوباره کیرمو فرو کردم تو حلقت با چشات داشتی نگام میکردی و میدونستی عاشق اینم که وقتی داری برام ساک میزنی تو چشام نگاه کنی،
انگشت شستمو روی گردنت فشار میدادم و تو با یه ریتم خوب داشتی برام میخوردی.
وقت زیادی نداشتی و باید حاضر میشدی
برا همین از دهنت کشیدم بیرون و کمی به سمت وسط تخت هولت دادم
پاهاتو با ضرب باز کردم و کس تو بوسیدم، آب دهنمو ریختم روش تا خیسیش دو برابر شه
کمی چوچولتو مالیدم و حالا التماس برای کیر خواستن رو تو چشات میدیم
بهت لبخند زدم و بلند شدم و سر کیرمو روی کست کشیدم
پیچ و تاب کمرت بیشتر شد و من چند بار این کارو تکرار کردم
صدات در اومد و گفتی اون کیر لعنتی تو بکن توم کیوان
همین جمله کافی بود تا همه ی کیرمو فرو کنم توی کست
حالا نوبت من بود که آه بکشم
هیچ لذتی برابری نمیکنه با وقتی که ذره ذره بیشتر تو بدن کسی که عاشقشی حل شی.
با دستام دورت چنبره زدم و گردنتو بوسیدم
زبونمو میکشدیم روی لاله گوشت و صدای قشنگت هر لحظه بلند میشد
تلنبه زندن رو تند تر کردم و با گاز گرفتن نوک سینه هات شدت صدای تو بیشتر شد
یکی از سینه هاتو تو مشتم گرفتم و با اون یکی دستم یه چک زدم تو گوشت
بدنت لرزش ارومی کرد و از تب و تاب افتادی
محکم تر تو کوست تلنبه زدم
کیرمو کشیدم بیرون اومدی روی دو زانو کف اتاق نشستی و دهنتو باز کردی
همینجوری که یکی از پاهامو گذاشته بودم روی تخت
کیرمو چند بار کشیدم به لبات
و مالیدم به صورتت، کیرمو کردی تو دهنت و آبمو قورت دادی.
بی حال روی تخت افتادم و تو اومدی سرتو گذاشتی روی سینم
بهم گفتی عاشقمی
گفتی بهترین سکس رو بهت میدم
بهم گفتی هیچ وقت تنهات نذارم
بازومو بوسیدی و رفتی خو
دتو بشوری و حاضر شی
به تخت تکیه زدم سیگارمو روشن کردم و حاضر شدنتو نگاه کردم
همه جزییاتتو، همه زیبایی تو.
ساعت شیش عصر بود که حاضر بودی
کلید ماشین رو دادی دستم و طبق معمول برای اخرین بار یه سر تو خونه کشیدی
بهم گفتی چیزی رو بهم نریزم،
بهت گفتم همش 7 8 ساعت نیستی خانوم
گفتی همین که گفتم.
سوار ماشین شدیم
قطرات بارون ریز ریز میومد
آهنگ انتخاب شادمهر پخش میشد
و تو داشتی با ذوق همراهش میخوندی
یا داغ رو دلم بذار یا که از عشقت کم نکن/تمام تو سهم منه به کم قانعم نکن/
رسوندمت دم در خونه بهار، پیاده شدی
و سارا، سارای لعنتی چقدر زیبا شده بودی…
بهت گفتم تمام دار و ندارمی و از دور بوسیدمت
از ماشین پیاده شدی و گفتی آخر شب بیام دنبالت.
دم در خونه رسیدی در زدی و وایسادی که من برم
برات یه بوق زدم تو رفتی داخل و من گاز دادم.
دقیقا 50 متر جلو تر، دقیقا وسط اون کوچه اتفاقی افتاد که کاش هیچ وقت نمی افتاد؛
یه پیک موتوری از بغل کوبید به ماشین.
ماشینو نگه داشتم و پیاده شدم
پیک موتوری بیچاره یه مرد مسن بود که با گریه و زاری میزد تو سر خودش و عذر خواهی میکرد و زمین و زمانو فحش میداد و بهم میگفت که سرش گیج رفته و تعادلشو از دست داده.
اومدم زیر بغلشو گرفتم بلندش کردم لبه جدول نشوندمش
رفتم از مغازه ای که همون نزدیکی بود براش آب معدنی گرفت، آب زد بصورتش و کمی کنارش نشستم تا مطمئن شم خوبه
بهش گفتم نیاز نیست خسارت بده و ماشین زیاد خرج نداره و بیمه است شروع کرد باهام حرف زدن و دعا کردن
دستشو بلند کرد و گفت الهی خدا چراغ زندگی تو روشن کنه پسر.
بعدم بلند شد که بره…
من همونجا کنار جدول وایساده بودم و سعی کردم ماشینو برسی کنم که نگاهم برگشت به سمت خونه بهار.
سارا به من گفته بودی مهمونی زنونه است پس این پسر کی بود؟
اشتباه نمیدم؟ حسام بود؟ ماشین اون لاشی رو میشناختم خودش بود سارا
دوست پسر عوضیت بود همون که خودت میگفتی تاریک ترین انتخاب زندگیت بوده همون که تورو تا خودکشی برده بود.
ولی اینجا چی میخواست؟ چرا تو دستش دسته گل آفتابگردون بود؟ گلی که تو دوست داشتی سارا.
وسط کوچه خشکم زده بود. تمام کابوس های بچگیم تمام کابوس های زندگیم تمام اون ترس های مسخره تمام اون …
انگار مرده بودم. انگار؟ نه من مرده بودم و داشتم جهنم رو رو به روم میدیدم.
تو منو کشته بودی سارا همون وقتی که بعد از این همه آدم همه ی خودمو دادم دست تو منو کشته بودی.
قطره های بارون بزرگتر شدن و من توی تاریکی کوچه مردن خودمو نگاه میکردم…
پی نوشت:
نوشته: پاندورا


@dastankadhi
زندایی مریم کون تپلی
1400/12/26

#زندایی

سلام دوستان، داستان چرت و پرت زیاد خوندم که همه شون زاده تخیلات بوده و هرکسی تو کف زندایی هست براش داستان نوشته، ولی بنده موفق شدم مخ زندایی بزنم و بکنم.چطوری واقعا طولانی ولی خلاصه میگم.
اول اینو بگم که زندایی مریم رو من از طرق پیامک و چت فهمونده بودم بهش علاقه دارم و همش میگفتم برو باشگاه و هی تشویق میکردم بره و آخر بحثا هم وصل میکردم به علاقه خودم بهش. و همیشه هم میگفت برام سواله چرا پسرهای جوون از زن های میانسال خوشون میاد. ولی
سری اول به بهانه دستپختش رفتم خونه شون و البته موقعی رفتم که مطمئن بودم تنهاس و تعریف و تمجید کردم و گفتم واقعا دوست دارم دستپختت بخورم، موقع ناهار ماست ریخت روی دستش و من گفتم اجازه بده بخورم و وقتی واکنش نشون نداد یه جورایی چراغ سبز شد برام. اینو بگم که این سری فقط یه ماساژ گردن و بوسیدن و به بغل ختم شد و همش ترس داشت.
موقعی که رفتم خونه پیام داد میخای این رابطه ادامه بدی؟
سری دوم بعد چند هفته دیگه خودش برنامه چید و منم گفتم که برات کادو چی بگیرم و گفت لباس زیر ست، منم گرفتم رفتم خونه شون، خلاصه از رفتارش مشخص بود دو دل هست و منتظر حرکت از سمت منه، گفت خیلی امروز کار کردم و باید برم حموم ، موقع رفتن چسبیدم بهش گفت الان نه، یه لب گرفتم گفت طاقت نیوردیاااااا،
رفت حموم، در زدم گفتم بیام لیف بزنم گفت بیا، با لباس رفتم داخل، باز چند مین بعد گفتم خیس میشمااااا گفت درش بیار. منم سریع لخت شد لباس ریختم پشت در، اونم مثلا روش. نمیشه، پشت به من منم لیف میزدم ولی کیرم سیخ بود که دیگه چسبیدم بهش و مالیدمش، اونم دیگه وا داده بود کیرم شست و ساک زد، دید من فقط فکر خودمم گفت نمیخوای از منو بخوری، رفت نشست روی سنگ فرنگی و پاش باز کرد یذره خوردم گفتم بریم بیرون، رفتم رو تخت و. بقیه ماجرا.
سری سوم فردای اون روز بود پیام داد از داروخونه فلان چیو بگیر منم فکز کردم داره میگه بیا بکن، سریع گرفتم رفتم خونشون تا رفتم داخل چسبیدم بهش گفت حال ندارم ولی برات ساک میزنم سری برو، هیچی برام خورد و زندایی به این وسواسی گفت بریز تو دهنم ریختم فوری پرید داخل سینک خالی کرد. تمام همین
سری چهارم چند ماه بعد بود که دم به تله نمی‌داد و همش میپیچوند ولی به بهانه کادو لباس ورزشی برای باشگاه و پاور بانک که خریدم گفت بیا، شب رفتم باز عجله ای گفت من نمیتونم ولی ساک میزنم، باز خورد اینرسی گفت بریز رو لباسم میخام برم حموم ولی معلوم بود فقط داره یکاذی میکنه منو از خودش دگر کنه. تمام
سری آخر خیلی خیلی دهنم سرویس شد تا راضی بشه، شب گفتم بیام دنبالت بریم شام گفت نه، فلان کار دارم و… هزار خواهش تمنا و دروغ که برای بار آخر راضی شد بیاد بریم خونه خودش که کسی نبود، رفتیم پیتزا خوردیم تو خونه داشتم لاس میزدم که یهو یه چی گفتم بهش برخورد، دیگه لج کرد که نمیدم و نمیشه، دهنم سرویس شد سر اجبار گفت باشه به شرطی کاندوم بزاری و لختم نمیشم، هیچی سرپا کاندوم گذشتم از پشت گذاشتم داخل کس که وسطا تلمبه کاندوم پاره شد گفت دیگه نمیدم، راضی کردم لاپایی که سرپایی یهو کردم تو کونش و پرید جلو گفت ها چیه منکه میدونم دنبال کونی بیا بکن خلاصم کن، کردیم و بعد اون دیگه دم به تله نداد که نداد
نوشته: pe
@dastankadhi
متن و کلیپهای عاشقونه

بیا اینجا دلبری کردن یاد بگیر

عاشقونهای خاص

https://t.me/joinchat/AAAAAEsNeDLg6J7rvYE4OA
بهترین سـ.ـکس در عمرم
1400/07/24

#زن_شوهردار

سلام دوستان گلم اسم من میلاد هست و میخوام خاطره یه سکـ.ـس به یاد موندنی و براتون تعریف کنم سکـ.ـس با زن پسر عموم جای شما خالی خیلی حال داد این جریان برمیگرده به سال ۸۹ پسر عموم و زنش امده بودن خونه ما مهمونی من اون موقعه مجرد بودم خونه پدریم اشپز خونه تو حیاته هفت متر طول یک و نیم متر عرض که ظرف شوی و یخچال و گاز اینارو حساب کنی دو نفر به زور رد میشه این زن پسر عموی ما که شام و خوردیم بلند شد ظرف هارو جمع کرد گفت من میشورم منم کمی بعد رفتم حیات یه سیگار روشن کنم که دیدم فندک و نیاوردم گفتم از اب گرم کن روشنش میکنم سینک ظرف شوی هم اون ته گذاشتیم که روشم اب گرم کن وصله رفتم تو دیدم محبوبه داره ظرف میشوره محبوبه هم میشه زن پسر عموی من تا اون لحظه که من رفتم سیگارو روشن کنم تو نخ اون نبودم داشتم سیگار رو روشن میکردم که کـ.ـون خانوم خورد به کـ.ـیر من احساس کردم تا اون لحظه کـ.ـون به نرمی اون ندیده بودم اون شب تمام شد رفت هفته دیگه من رفتم خونه اینا سفید کاری کنم خودم گچ کارم پسر عموم هم تو صحرا کار میکنه باقلا و این جور چیزا میکاره هوا واقعا گرم بود منم که سفید کاری میکردم بد تر گرم شده بود خونه محبوبه هم برا من گچ اماده میکرد یه پیراهن زرد و یه شلوار و یه مانتو پوشیده بود که مانتو تا نصفه باز بود من هی نگاه میکردم به سینهاش اخه خیلی تو چشم بود یواش یواش جرعت به خودم دادم و سر حرف و باز کردم و از زندگی زن اشوی ازش پرسیدم که با شوهرش چه جوری اونم میگفت زندگی برام جهنم شده عرق میخوره میاد منو میزنه یواش یواش حرفای ما جاهای سـ.ـکسی رسید که دو ماه میشه که نزدیک من نشده و از این جور حرفا یه دیوار سفید کاریش تمام شد میخواستم جاتابلو بزنم که گفتم بیا بالا از شمش نگه دار که منم میخ بزنم روش به بهانه جابه جا شدن هی بازوم و میزدم به سینش و وقتی میخواستم ردشم اون طرف از عقب ماس مالیش میکردم و رد میشدم اونم نیش لبخند میزد شمشو زدم و امدم پاین که محبوبه گفت من چه جور بیام حالا منم گفتم بپر من میگیرمت اقا اینم پرید من گرفتمش ولی باهام خوردیم زمین حالا این رو منه منم دستم و از کمر قفل کردم نمیزارم پاشه که لب و گذاشتم رولبش و خوردمش اولش میکشید که بعد همراهیم کرد بلندش کردم از عقب سینه هاشو گرفتم تو دستم هی میگفت علان میاد میبینه بردمش اشپزخونش از ترس که علان بیاد زود شلوارو دادم پاین کیرو گذاشتم دم کسش و فرستادم شو یه ۱۵ دیقی تلمبه زدم که ابم امدو ریختم توش از اون به بعد درسته باهم هستیم من خیلی کردمش ولی اولین سـ.ـکس که باهاش داشتم بهترین سـ.ـکس عمرم بود ممنونم که داستان منو خوندین این داستان واقعی هست بی کم و کاست
نوشته: میلاد

@dastankadhi
سکس من با خاله سکینه
1400/07/23

#خاله #ماساژ #تابو

سلام دوستان خوب هستید،میخواستم یه خاطره را برایتان بگم که بسم اتفاق افتادش،که برمیگرده به ۵ماه پیش من قبلا به این سایت میامدم ولی داستان ها یاخاطرات میخواندم ،وپیش خودم میگفتم دروغ .
من احمدم ۲۱ سالم قدم ۱مترو ۸۷سانتی مترو برنز وهیکلی و،ورزش کار هستم.
من چون خونمون به پدربزگ مادری نزدیک ومادربزرگم فوت کرده پیش پدربزرگم میمونم، این خاله سکینه من که میخوام درباری خاطرم باهاش بگم
۴۶ساله هست خانومی سفید با موهای مشکی قدی ۱۶۵ ووزنش متوسط یکم روبه چاقی ،با سینه های حالا میشه گفت۷۵هستش،من به این خالم نظر داشتم همیشه دوست داشتم یک بار حداقل بکنمش اون منو خیلی دوست داشت وداره،چون حامله نمیشه بچه نداره من به این خالم نظر داشتم بالباس زیراش ور میرفتم وداخل وقتی میرفت حموم از یه سوراخ میدیدمش و با فکرش جق میزدم ،واونم پیش من راحت نه باشرط وتاب بالباس راحتی
بلیز شلوار تنگ این خالم پارسال پاییز سکته کردش والان دست چپش به خودش نمیاد بهتر ولی ازیت میشه فشار میاره بهش، به خاطر سکته دیگه بعضی وقتا سینه بنداشم نمیبست ،وقتی میامد خونه پدربزرگم چون شوهرش نگهبان بود ونبودش وشب میشد پدربزرگم میخوابید وگوشاشم سنگین پدر بزرگم ،خالم میگفت میلاد باروغن سباه دانه کمرمو روغن بزن تا رسید به روز موعود که ۵ماه پیش بود،خالم اومدو شام خوردیم ولی اون یه کمی دل درد داشت ازیتش میکرد شب شد به خودش میپیچیدچای نبات خورد آروم شد ولی یه کمکی درد داشت منم دیدم اوضاع برای کردن خاله اوکی بهش گفتم
خاله میخوای کمرتو روغن بزن اولش گفت نه بعد بعد نیم ساعت نمیدونم چی شد گفت بیاروغن بزن دل دردم زده قلونج شدم کمرشو با آجر گرم کردم وبا روغن ماساژ میدادم ونم نم لباسشو حی میزدم بالا میدونستم کرست نبسته،
گفتم میخوای پهلوهات وشیکمتو آروم روغن بزنم آولش نزاشت تا با یکم
اسرار گفت باش روغنو زدم رو شیکمش وهی ماساژ میدادم ودستمو میبردم بالاتر اونم لباسشو تا دقیقا زیر سینهاش برده بود بالا ودستاشو گزاشته بود روشون من هین ماساژ دستم میزردم بالا تا دیدم خوشش اومده و چشاشو میبست گاهی وقتا میگفت اخ که من هشرم زد بالا خودمو زوری نگه داشته بودم بعد یک دفعه دستمو بیشتر بردم بالا وسینه هاشو میمالیدم یکم نمیزاشت که من بهش گفتم نترس کسی نمیفهم سینه هاتو دیدم خندیدو هیچی نگفت وگزاشت سینه هاشو روغن بزنمو بمالم دیدم هواسش نیستو
چشاشو بسته وبعضی وقتا یه اخی میگه زیر زبونی منم فرصتو دیدمو دستم آروم به حال اینکه شیکمتو دارم ماساژ میدم آوردم زیر شکمش دیدم داره گرم میشه وعین خواب آلودا شده که کنارش دراز کشیدم خودم آماده کردم دست راستمو کردم زیر شرتشو ۲تا انگشتم سریع کردم داخل کسشو از سینه چپش بوس کردم که ترسید خواست بلند شه نزاشتم فوش میداد با دستی که بهتر بود میزد توگوشم ولی چون ریزه میزه بود نمی تونست از دستم در بره هی میگفت بابا بابا منم میدونستم بابا بزرگم نمیشنفه برام مهم نبود ماهم داخل اتاق بودیم دیده نمی شدیم ،که گریش گرفتو گفت ترو خدا نکن به کسی نمیگم منم بهش گفتم میکنمت که مطمعن تر باشم بازم نمیزاشت که از لباش بوس میکردم میگفتم سکینه جون خودم راستی دندوناشم مصنوعی دندوناشو درآوردم لب گرفتم سینه هاشو خردم اومدم پایین کوسشم خوردم که دیدم داره دیگه همکاری میکنه سریع ک.یرمو درآوردم کردم دهنش نمیدونی چه لذتی داره داخل دهنی که دندون نداره کـ.ـیر بکنی چه لذتی میبره میکردم توحلقش درمیاوردم کیر من بزرگ ۱۹سانت وکلفت ، شردع کردم به کردنش از کس چون تنگ بود جیغش خونرو برداشته بود ،میگفت کـ‌.ـیر شوهرم کوچیک بوده چقدر شوهرش معتاد میگفت کیر

@dastankadhi
معلم عمومی (۱)
1400/12/02

#مامان_ #تابو_ #بیغیرتی

داستان ما از اون جایی شروع شد که منو پارسا بعد سه سال دبیرستان رسیده بودیم دوازدهم پشت کنکوری شده بودیم بچه های نسبتا درس خون مدرسه بودیم پارسا پسری خیلی خوشتیپ پوست سفید موهای خرمایی خیلی کم ریش پشم قد بلند منم یک پسر عادی بودم موهای کوتاه بی عرضه تو کس کردن مخ زدن برعکس پارسا
درس هارو خوب میخوندیم تو فیزیک خیلی مشکل داشتیم مامان که خودش دبیر بود با من کار میکرد پارسا پیشرفت رو توی من دیده بود که تقضا کرد اونم با من بیاد خونه که با مامان زهرام که هماهنگ کردن بعد یکم غر زدن که سخته دست پا گیره قبول کرد مامان زهرا من دبیر بود خیلی خوب میتونست بهمون یاد بده از پدرم جدا شده بود پنج سالی موهای بلند سن۴۰ سال ولی خیلی جوون رو به راه ورزشکار باسن بزرگ خوش فرمی داشت سینه های ۸۰ قد۱۶۰ حتی من خیلی موقع ها بدون هیچ نظری بدنشو دیده بودم اتفاقی سینه های نوک قهوه ای .
خلاصه که قرار شد یک روز در میون عصر ها پارسا بیاد خونه ما تا یک ساعت تا دوساعت درس به درس بریم جلو مامان مانتو مشکی مدرسه رو تنش کرد با یک شلوار جین روسری پارسا اومد تو سلامی کرد منم بهش سلام کردم مامان با استقبال بهش خوش امد گفت نشستیم تو پذیرایی مامان برای منو پارسا شربت اورد باهم گپ میزدن
مامان زهرا گفت میثم جان خیلی از شما تعریف میکنه پارسا گفت لطف داره باعث زحمت میشیم گفت نه بابا چه زحمتی انگیزه درس خوندتونم بالا میره باهم باشین
از اکت های صورت پارسا خیلی خوشم نیومده بود پارسا رفت توی اتاق تا ما هم بریم مامان زهرا اومد شروع کردیم به تدریس دو ساعتی طول کشید ولی من همش حواسم به زیر چشمی نگاه کردنای پارسا به‌مامان زهرام بود ؛ کونش که توی مانتو افتاده بود رو زیر چشمی نگاه میکرد این موضوع باعث ناراحتیم شده بود روم نمیشد چیزی بگم هی خودمو قانع میکردم داره به تخته نگاه میکنه .
بالاخره درس تموم شد یکم نشستیم با پارسا پی اس بزینم بعد از اون پارسا خواست بره که رفت تو پذیرایی مامان لباسشو عادی کرده بود تیشرت به همراه یک دامن بلند که ساق پاهای سفیدش به نمایش میزاشت پوشیده بود به همراه یک روسری به پارسا گفت شام بخور بعد برو پارسا هم که تا دید مامان زهرا رو گفت زحمت میشه گفت چه زحمتی .
بعد نیم ساعت بازی پس اس زدن مامان شامو اماده کرده بود منو پارسا رو صدا کرد دور میز نشستیم پارسا شروع کرده بود مزه انداختن کارای با مزه ای که باهم تو مدرسه کرده بودیم مامان زهرا هم که میخندید من حسابی ناراحت بودم ؛فقط شام میخوردم بعضی وقتا لبخندی میزدم اون شب گذشت من تا صبح نتونسته بودم بخوابم که همون اول صبح موقع مدرسه گفتم بگو به پارسا که سرت شلوغه نمیتونی کلاس بزاری من روم نمیشه از من جویا شد چرا پارسا خیلی پسر خوبیه؟ کفرم در اومد گفتم تا دیروز که میگفتی نه نیاد دست پا گیر میشه .!!
مامان بهم چپ چپ نگاهی کردو گفت یعنی تو مامانتو اینجوری شناختی درو بست رفت سر کارش من خونه موندم خیلی ناراحت شدم که حتما اشتباه از من بوده فکر بد کردم حساس شدم هی به خودم لعنت میدادم اون روز نرفتم مدرسه و رفتم یک شاخه گل گرفتم موقع برگشت از مدرسه مامانم بهش گل دادم گفتم ببخشید مامان من واقعا اشتباه کردم مامان زهرا منو بغل کرد گفت قربونت برم من میدونم جوونی غیرتی شدی ولی پارسا هم مثل پسر دوممه زشته فکر بدی بکنی درباره مامانت من با شماها کم کم سی سال تفاوت سنی دارم از این جور حرفا ؛ فردا موقع اومدن پارسا؛ بازم یکم استرس داشتم مامان دیگه راحت شده بود یک جین پوشیده بود با یک تیشرت مشکی و روسری فرم باسنش بد تو جین پاش افتاده بود رون هاشو به نمایش میز
اشت این بیشتر نگرانم میکرد .
پارسا اومد با اتکلن خوش بویی پیرهن سفید شلوار کبریتی مشکی که حسابی خوش تیپ کرده بود گفتم چه خبره عروسیه همه خندیدن گفت میایم خونه رفیقمون باید مرتب بیایم .
بعد یکم پذیرایی رفتیم سراغ درس مامان شروع کرده بود توضیح دادن پارسا هر موقع مامان روبه تخته میشد با‌چشماش میخوردش با چپ چپ نگاه کردنای من خودشو جمع میکرد مامان از من پرسید مطلبی رو نتونستم بگم گفت حواست کجاس پارسا مثل بلبل مسعله رو حل کرد مامان زهرا یک نگاهی بهم کردو گفت برو یک اب بزن به صورتت بیا منم رفتم بیرون دلم طاقت نمیاورد زیاد تنها باشن سریع اومدم اتاق ولی پارسا داشت تو دفترش مسعله حل میکرد مامان هم لب تخت نشسته بود یکم که نشستم پارسا گفت دیروز این مسعله رسیده بودم هرکاری کردم جوابشو پیدا نکردم خیلی ناراحت بودم مامانم گفت اسونه که یک زنگ به من میزدی بهت میگفتم گفت شماره نداشتم گفت مگه میثم نداد شماره رو منم تو رو دربایستی موندم شماره براش خوندم اونم سیو کرد .
اون روز پارساگفت خیلی زحمت دادم شام امشب مهمون من پیتزا زنگ میزنم بیاد بعد یکم تعارف قبول کردیم مامان چایی با بیسکوییت اورد برامون نشست روسریش دیگه رو گردنش بود بعد چند دیقه برداشت
میثم شروع کرده بود مزه های خاص خودشو میریخت مامان زهرا هم میخنید با نگاه من خودشو کنترل میکرد با خودم میگفتم شاید منظوری نداره ولی نمیتونستم ب تفاوت باشم شام که خوردیم تموم شد مامان گفت خیلی زحمت کشیدی پارسا جان پارسا هم دست داشت بهم میداد گفت نه شما بیشتر زحمت میکشید کاری نکردم به مامان زهرا دست داد رفت خواستم باز معترض نشم مامان ناراحت شه ولی اعصابم خیلی خورد بود .
تو مدرسه درباره چیزی حرف نمیزدیم .
جلسه سوم بود که قرار بود پارسا بیاد؛ مامان قبلش رفت دوشی گرفت خط چشمی کشید با رژ لب تیره همینطوری خیلی زیبا بود ولی الا خیلی خوشگل تر شده بود استرس اینو داشتم که الا ها پارسا میرسه مامان با یک تاپ زرد که تخت سنیش پیدا بود سوتین مشکی زیرش پیدا بود با یک شلوار نازک گشاد بود ولی خوشگل بود من رفتم دم درو باز کنم درو باز کردم مامان سرشو از لای در اورد بیرون سلام احوال پرسی میکرد گفت لباس عوض کنم بیام پارسا گفت بابا راحت باشین منم مث پسر خودتون که مامان با یک لبخند قبول کرد من از تعجب موندم چی بگم بازو های لخت مامان به همراه فرم برجسته سینش اومد بیرون بهم دست دادن عصبی شدم گفتم مامان میتونی لباس عوض کنی که پارسا انداخت رو مسخره بازی گفت بابا مامان تو مث مامان منه مسخره بازیا چیه خنیدیدم منم چیزی نگفتم پای درس بودیم
وسطای درس بود که پارسا سوال کرد زهرا خانم اون موقع که زنگ زدم بهتون دیدم قیافه هاشون انگار تو هم رفت یهو پارسا خواست جمع کنه ادامه داد درباره این سوال … من بهم ریختم چرا زنگ زده من در جریان نیستم گفتم حتما سوالی داشته مشکلی نداره دستشوییم گرفته بود رفتم بیرون ولی دم در وایسادم دیدم پارسا پاشد گفت زخرا خانم اینو ببین کلیپ پخش شد محتوا صداش مثبت ۱۸ خنده دار بود
دیدم باهم خندیدن نشستن رفتمو برگشتم نشستیم پا درس درس که تموم شد متوجه شدم تو واتس اپ تماس گرفته
پارسا دستشویی بود انتهای کار رمز گوشیش رو بلد بودم خودم تو اتاق تنها بودم بازش کردم رفتم دیدم ۱۸ دیقه حرف زدن گفتن چرا اخه انقدر طولانی گفتم حتما توضیح سوال طول کشیده که چت رو دیدم
پارسا کلی جوک سکسی فرستاده مامان منم استیکر خنده داده یه حالی شدم دلم شکسته شده بود گوشیو انداختم از خونه زدم بیرون
پارسا هم داشت میرفت به مامان گفتم میرم برمیگردم
خیلی ناراحت بودم گفتم چرا پارسا
مامان حتما نیاز جنسی داره پارسا هم پسر خوشگلیه همش چشم چرونی ها پارسا از ذهنم رد میشد
یک حالی میشدم با خودم گفتم خدارو شکر پارسا بازم پسر بدی نیست ابروم نمیبره باید با مامانم صحبت کنم چلی روم نمیشد برگشتم خونه رفتم دوش بگیرم یاد صحنه هایی میوفتم که چشم های پارسا به کس کون ممه ها مامان جذب میشد میدیدم کیرم داره راست میشه نا خواسته دستم رفت رپی کیرم زیر دوش باعث شد جق بزنم
اتقدر بهم حال داد که کف حموم شل شدم اومدم بیرون خیلی ناراحت بودم از حرکت خودم .
فرداش شده بود دیدم هی مامانم تو گوشیش لبخند میزنه روی مبل استراحت میکرد باخودم هی میگفتم حتما پارساعه ولی دوست نداشتم باور کنم میگفت شاید همکاراش هستن جلسه چهارم بود
اصولا دوساعت قبلش باشگاه میرفتمو میومدم ولی اینبار نتونستم برم دو سه روزی بود اعصابم بهم ریخته بود پارسا باز خوشتیپ سکسی اومده بود مامان هم تیرت تنگی موهارو ریخجته بود رو کمرش ساپورت مشکی پاش بود قبلش نظرمو پرسیده بود راجب تیپش ولی من میخواستم ببینم واکنش پارسا چیه موافقت کردم پارسا بغل خیلی سطحی مامانو کرد دست رو بوسی کردن بعد هم با من
حس اینبارم متفاوت بود دوست داشتم بدونم تا چه حدی ادامه میدن
پارسا گفت چقدر خوشگل شدین مامان زهرا گفت خیلی ممنون میخواستم امروز بیشتر تنها بزارمشون یک ساعت نیمی که گذشت به مامان گفتم حتما باید برم کامپویتر رو بگیرم یارو میخواد بره از این جور کسشرا مامان گفت باشه عزیزم گوشی دومیم رو قبلش رو ظبط صدا سر جای معم‌ولش گذاشتم رفتم بیرون گفتم زود برمیگردم .
دل تو دلم نبود ببینم چی میشه نیم ساعت برام خیلی گذشت سیستم رو گرفتم اومدم پارسا داشت خداحافظی میکرد سریع رفتم اتاق گوشی برداشتم با هنزفیری
صدا یکم ضعیف بود ولی میشد فهمید پارسا میگفت زهرا پسرتم رفتا مامان گفت خب بره ما درس میخونیم پارسا گفت اذیت نکن تورو خدا انقدر سکسی میکنی برای من الا که موقعش رسیده ناز نکن
مامان زهرا گفت تو هم توهم زدیا خنیدید صدا یکم ضعیف شد نفهمیدم چی میگه تا رسیدن بغل تخت معلوم بود کنار هم ایستادن پارسا گفت اخه این کون میزاره من درس بخونم مامان گفت نکن پارساخندید
نشستن روی تخت چون صدای تخت اومد بعد مامان گفت اگه میثم از ما بفهمه چی پارسا گفت قرار نیست بفهمه زهرا با خودم گفت هه اره نمیفهمه گاوعه دست پام یخ زده بود ولی برعکس شهوتی هم شده بودم گفت مامانم پس زود تموم کنیم پارسا گفت جیگرتو بخورم سکسی من نفهمیدم چی شد مامان گفت من لخت نمیشما کیر من واقعا داشت شرتمو پاره میکردم کم کم داشتم لذت میبردم پارسا گفت باز اذیت کردی پس چی کار کنیم گفت میخوای. یکم میخورم میثم میاد میفهمه گفت سگ خورد داذم میمیرم زود باش
صدایی دیکه نمیومد یکم صدای تف وسطاش پارسا میکفت بخور جنده بخور مامان گفت داشت میومد بگیا پارسا گفت باشه
بعد دو دیقه صدا بخور لیس بزن ته حلقی پارسا یک اهی کشید
بعد گفت خیلی خوب بود زهرا گفت باشه پاشو برو فعلا لباس عوض کن تا میثم نیومده ابروم بره در اتاق بسته شد
نگاهی که به کیرم کردم دیدم کیرم بدداره پاره میکنه دستی روش کشیدم ابم اومدخوابم رفت.
اومدم بیرون از اتاق نصف شب بود دیدم چراغ اتاق مامان روشنه اروملای درو باز کردم دیدم لباس نپوشیده کونش رو به من بود گوشی دستش بود با هنزفیری یه لحظه موندم مامان متوجه نشد من اومدم تو لای درو کم کردم دیدم داشت مگیفت وقتش نیست اخه پارسا
دیدم دوربین گرفته روی ممه هاش صفحه چتش با پارسا بود داشت تماس تصویری میگرفت
کسش سیاه‌بود یکم پشم بالاش برعکس طرف من شد ولی در زیاد توی دید نبود برای همین حواسش نبود دستش روی کسش بود
من درو بستم ترسیدم منو ببینه تازه فهمیده بودم مامان چه تیکه ای هستش …
ادامه دارد
نوشته: نویسنده

@dastankadhi
تاوان بی غیرت شدنم (۱)
1400/12/02

#بیغیرتی #مامان #تجاوز

اگه میتونستین برگردین به گذشته چه چیزی رو تغییر میدادین؟منکه همه انتخابهام جور دیگه ای بود.زندگی مجموعه ای از اشتباهات ما و تلاشمون برای جبران اون اشتباهاته…اما اشتباهات من با شما خیلی فرق داره.این ادامه داستان ادامه اشتباهاتم و کونی شدن و بی غیرتیم هست.
جلوی یه نفر دیگه آبروم رفته بود.شاید فکر کنین خب تو که جلوی کلی آدم قبلا آبروت رفته لابد باید برات عادی شده باشه اما نه…اینو از من بشنوین حتی اگه آبروت جلوی تمام مردم دنیا هم رفته باشه و فقط یه نفر مونده باشه بازم تمام تلاشتو میکنی جلوی همون یه نفر آبروتو حفظ کنی.اما من تلاشی نکردم…چرا؟بخاطر این شهوت لعنتی که خیلیامون ازش ضربه خوردیم.
ستاره داشت به من نگاه میکرد…منی که نمیدونستم از شرایط لذت ببرم یا خجالت بکشم…دست کیارش لای باسن من بود و انگشتش توی سوراخ کونم.ستاره با تعجب به کیارش نگاه کرد و کیارش با لبخونی طوری که آیسا متوجه نشه به ستاره گفت…کونیه!من از شدت هیجان و کنجکاوی اینکه عکس العمل ستاره چجوریه داشتم حرصمو رو آیسا خالی میکردم…محکم لای رونای تپل خیسش تلنبه میزدم و از جلو کسشو میمالیدم اونم جیغ میکشید.آیسا یه نگاه به من کرد و بهم پوزخند زد.کیارش که انگار میخواست ستاره رو در جریان همه چی بزاره دستشو گرفت اورد پشت سر من درازش کرد رو سکو و پاهای ستاره رو داد بالا…کیرشو مالید به سوراخ ناز کون تپل ستاره و کرد توی کونش…جیغ ستاره رفت هوا یه لحظه آیسا برگشت و ستاره رو دید و یه اوفففففف گفت و صورتشو برگردوند سمت دیوار.کیارش همونجور که داشت ستاره رو میکرد لپ کون منو چنگ زد و مالید جوری که ستاره تسلط کامل داشت به دیدن کون من.
کیارش محکم تو کون ستاره تلنبه میزد و شالاپ شلوپش باعث شده بود که آیسا به چیزی مشکوک نشه.انگشت کیارش آروم به سمت سوراخ من حرکت کرد و جلوی چشم ستاره فرو رفت داخل کونم.یه آههههههه کشیدم و بعدش یه جووووووون گفتم که به حرف کیارش درباره خودم مهر تاییدی زده باشم.ستاره دیگه مطمئن شده بود من کونیم فقط هنوز کیر کیارش رو توی کونم ندیده بود.کیارش انگشتشو بیرحمانه توی سوراخ من عقب جلو میکرد و کون ستاره رو میگایید.یهو یه صدایی از آیسا بلند شد…اصلا یادم نبود دارم کس آیسارو میمالم.آیسا گفت واییییییییییییییی و شروع کرد لرزیدن…زانوهاشو خم کرد و میلرزید حسابی…آیسا ارضا شده بود…تو همین لحظه ها بود که کیارش انگشت دومشم یهو فرو کرد تو کونم و من یه آخخخخخخخ گفتم و آبم از اعماق وجودم پاشید لای پای آیسا.کیارش و ستاره هم که این صحنه رو دیده بودن به فاصله چند ثانیه بعد از ما ارضا شدن.کیارش آبشو ریخت تو کون ستاره.
هممون گیج و منگ بودیم بجز کیارش.آیسا از اینکه گذاشته بود دوستش و دوس پسر دوستش بدن لختشو ببینن…ستاره از اینکه فهمیده بود رفیق دوس پسرش کونیه!و من از اینکه قراره این بی آبرویی های من تا کجا پیش بره؟اما کیارش شاد و شنگول…چرا شاد نباشه؟هم یه گوشتی مثل ستاره رو زیر دوش حموم از کون گاییده بود آبشم ریخته بود توش!هم منو جلو دوس دخترش انگشت کرده بود…هم بدن لخت آیسا رو از نزدیک دیده بود.دیگه چی میخواست؟اما نه!اینا واسه کیارش کافی نبود…هیچوقت هیچی واسه کیارش کافی نیست.
دو روز دیگه هم توی اون ویلا گذشت اما اتفاق خاصی نیفتاد…سکسهای دو نفره من و کیارش با زیدامون توی اتاقامون.انگار میخواستیم اول از شوک اون سکس موازی دربیایم.تنها اتفاقی که ارزش گفتن داره نگاههای همراه با پوزخند ستاره بمن بود که معذبم میکرد.و البته پچ پچ های ستاره و کیارش که مطمئن بودم درباره منه.
آماده شدیم که برگردیم خونه…روز قبلش بابام رفته ب
ود ماموریت کاری و مامانم و بچه ها خونه تنها بودن…معمولا مامانم بچه ها رو میبرد خونه عمشون که بازی کنن و حوصلشون سر نره و خودش تنها میموند خونه.میخواستیم بیشتر بمونیم اما باید برمیگشتم که مادرم تنها نباشه.مادرم!تازه یادش افتاده بودم…ینی تو این چند روز چه اتفاقی افتاده؟مادرم اوکی رو داده؟سامان فیلمو پخش کرده؟یهو دلم ریخت پایین…انقد که تو اون ویلای لعنتی اتفاقات عجیب افتاده بود مادرم یادم رفته بود.خلاصه که توی راه برگشت هم اتفاق خاصی نیفتاد و ما رسیدیم خونه.
در خونه رو باز کردم و اومدم تو دیدم مامانم توی آشپزخونس…منو که دید اومد سمتم و منو بغل کرد.ولی این بغلش فرق داشت انگار دلش گرفته بود!منم بغلش کردم و بوسیدمش…چندثانیه ای که تو بغل هم بودیم حس کردم اتفاقی افتاده.ولی خب چیزی نپرسیدم تا بعد خودم ته توشو دربیارم.حس میکردم سامان بالاخره با تهدیداش مامانمو راضی کرده.ولی باید یه راهی پیدا میکردم تا مطمئن شم.اما چه راهی؟یه لحظه فکرم رفت سمت کیارش اما نه فکر احمقانه ای بود.به کیارش چی بگم؟بگم ببین پسرخالت مامانمو کرده یا نه؟نمیشد.اما اگه از طریق کیارش میتونستم به گوشی سامان برسم چی؟چون مطمئن بودم اگه سامان مادرمو کرده باشه حتما ازش فیلم گرفته.
توی همین فکرا اون شبم سپری شد و فرداش هم تا شب اتفاق خاصی نیفتاد تا وقتی که من و مامانم رفتیم باشگاه.اما اونجام چیز مشکوکی ندیدم…برخورد مامانم و سامان عادی بود…ینی سامان کاری نکرده؟یا دارن فیلم بازی میکنن؟شاید مامانم شرط گذاشته باید کاملا طبیعی رفتار کنن و هیشکی هیچی نفهمه…وای من باید اون فیلمو ببینم…باید بفهمم با مادرم چیکار کرده…البته اگه فیلمی در کار باشه.یه لحظه به فکرم رسید که گوشی مامانمو چک کنم.رمزشو بلد بودم پس باید صبر میکردم بره حموم تا وقت کافی داشته باشم…و همین اتفاقم افتاد و صبح روز بعد از باشگاه که مامانم رفته بود حموم گوشیشو برداشتم و رفتم توی تلگرام ولی خبری نبود…رفتم توی واتساپ اما اونجا هم خبری نبود…نا امید شده بودم که اینستا به فکرم رسید.رفتم اونجا دیدم سامان اومده دایرکت مامانم و کلی تو این چند روز حرف زدن.منم شروع کردم از اول تا آخرشو خوندم.
م.مامان
س.سامان
س.سلام
م.سلام
س.خوبی؟
م.مهمه واسط؟
س.ببین الهه شاید فکر کنی من یه متجاوز بی شرف که واسه رسیدن به هدفش دست به هرکاری میزنه اما واقعیت اینه که تو بالاخره مال من میشدی من فقط زمان رسیدن بهتو کوتاه کردم
م.من شوهر دارم بفهم…این کار تو هم از لحاظ اخلاقی هم از لحاظ قانونی هم از لحاظ شرعی تجاوز به حساب میاد…من واقعا راضی نیستم
س.ینی زمان بیشتری میخوای واسه فکر کردن؟
م.هرچقدم زمان بگذره جواب من مشخصه…ولی واسه تو که مهم نیست تو نشون دادی واسه رسیدن به خواستت پا روی آبروی طرفت هم میزاری
س.شاید الان ناراضی باشی و حتی نتونی تو صورتم نگاه کنی ولی بهت قول میدم چند ماه دیگه خودت بهم زنگ میزنی و قرارهامونو تنظیم میکنی.
م.سامان توروخدا من پسر بزرگ دارم اگه بفهمه چی…اگه شوهرم بفهمه چی؟اگه کیارش بفهمه و به آرمین بگه چی؟یکم فکر کن.جلوی شهوتتو بگیر.میدونی حکمش اعدامه؟
س.واسه بدست آوردنت حاضرم اعدام هم بشم.درمورد آبروتم مطمئن باش هیشکی از این اتفاق چیزی نمیفهمه چون ما قراره حواسمونو کاملا جمع کنیم.
از اینجا به بعدش فقط صحبت و حرفای تکراریه.چقدم که حواسشونو جمع کردن من نفهمم.ولی آخرش متوجه شدم چرا اون شب مامانم بیدار نمیشد…سامان اون شب که اومده بود واسه عذرخواهی از مامانم تو شرابش دارو ریخته بود…همون وقتی که من داشتم با سارا میرفتم اتاقم و پشت به ما داشت شراب میریخت
.اینم به مامانم گفته بود.نمیدونم چند دیقه طول کشید ولی صدای دوش قطع شد و من فهمیدم مامانم داره میاد پس رفتم آخر پیاما و فهمیدم هنوز باهم قرار نزاشتن چون مامانم امروز فردا میکرد اما حالا که بابام رفته بود دیگه مامانم بهونه ای نداشت.
روزها میگذشتن و اتفاق خاصی نمیفتاد نه از طرف کیارش و ستاره و نه از طرف سامان…انگار میخواستن به من و مامان زمان بدن که وقایع رو هضم کنیم.تا اینکه یروز صبح مامانم بهم گفت بچه هارو ببرم خونه عمم اینا و خودمم برم بیرون تا بهم زنگ بزنه چون دور همی زنونه با دوستاش دارن!من شک کردم و گفتم امروز همون روزیه که منتظرش بودم…استرس شدید داشتم از اینکه چجوری ببینم چه اتفاقی قراره بیفته و…عصر شد و من بچه هارو بردم خونه عمم اینا و خودمم به مامانم گفتم با کیارشم تا اونا با خیال راحت به کارشون برسن.عذاب وجدان داشتم از اینکه مامانمو تو این وضعیت قرار دادم اما ظاهرا بازم زور شهوت به بقیه حس هام میچربید!میتونستم جلوی اتفاقات بدترو بگیرم چون از سامان عکس داشتم اما مطمئن نبودم اون عکس چقد میتونه مدرک به حساب بیاد.تقریبا ده دیقه ای رو سر کوچمون ایستادم.کوچه ما طوریه که یه سرش با جدول بلوار بسته میشه و یه سرش بازه…من اون طرف بن بستش بودم و پشت یه درخت ایستاده بودم و خونمون رو تحت نظر داشتم.دیدم سامان داره پیاده میاد…احتمالا ماشینشو نیورد که اگه من برگشتم ماشینشو نبینم.شاید یه کوچه بالاتر پارک کرده باشه.واقعا میخواست احتیاط کنه و این یکم خیالمو راحت تر کرد که قصد آبروریزی نداره.آیفون رو زد و بعد از چند ثانیه در باز شد و سامان رفت تو…دست و پام از شدت استرس میلرزید…این اولین باره که مامانم توی بیداری و در عین نارضایتی خودش قرار بود مورد تجاوز یه نفر دیگه قرار بگیره…ولی آیا مامانم میتونست جلوی خوش تیپی و خوش قیافگی سامان دووم بیاره؟میتونست هیکل ورزشکاری و سکسی سامان رو ببینه و مقاومت کنه؟
رفتم دم در اما هنوز شک داشتم برم داخل یا نه…اگه منو میدیدن چی؟خب ببینن اونا باید بترسن نه من…ولی من نمیخوام شرمندگی مادرمو ببینم!آخرش تصمیم گرفتم برم داخل اما با احتیاط کامل.کلید انداختم و درو آروم باز کردم و بعد آروم بستمش…چون داخل کولر روشن بود اگه صدایی هم درمیومد احتمالا نمیشنیدن…رفتم داخل و در حال رو باز کردم و رفتم تو.هر لحظه سرعت زدن قلبم بیشتر میشد.توی اتاق بودن صدای حرف زدنشون میومد.
م.سامان توروخدا هیچ راهی نیست که بیخیال بشی؟
س.چرا یه راه هست…اینکه فیلمتو پخش کنم.
در اتاق مامانم باز بود منم آروم سرمو از گوشه در بردم تا ببینم چه خبره.مامانم بغض کرده بود و هیچی نمیگفت…سامان دستشو برد سمت صورت مامانم و گونشو نوازش کرد شستشو کشید رو لب مامانم…
س.شاید اولش سخت باشه عزیزم ولی قول میدم عادت میکنی.
م.من هیچوقت به خیانت به شوهرم عادت نمیکنم.
س.اولا کدوم شوهر؟کسی که همش ماموریته و پیشت نیست و به نیازهات نمیرسه اسمش شوهره؟دوما اگه این موضوع عذاب وجدانتو کم میکنه باید بگم که من دارم تورو وادار به این کار میکنم پس خیانت حساب نمیشه.
م.گفتنش واسه تو راحته تو نه زنی نه متاهل
سامان صورتشو برد نزدیک مامانم و لپشو بوسید و گفت…تو انقد زیبایی که نمیزاری من به چیز دیگه ای فکر کنم.
مامانم با چشمای خیس داشت به سامان نگاه میکرد و هیچی نمیگفت.سامان دستشو گذاشت رو پهلوی مامانم و صورتشو برد نزدیک ولی لبشو نزاشت رو لب مامانم فقط نزدیک صورتش نفس میکشید.مامانم نفس هاش تند تر شده بود.دست سامان روی بدن مامانم حرکت میکرد…پهلو و شکم و کمر مامانمو لمس میکرد.100
سامان گوشه لب مامانمو بوسید
و پشت سر هم نقاط مختلف صورتشو میبوسید و مامانم بی حرکت مونده بود ولی معلوم بود هم استرس زیادی داره هم احتمالا شهوتش زیاد شده بود…دست سامان رفت رو کمر مامانم و قوص کمرشو میمالید و همزمان با رفتن دستش رو باسن مامانم لبشم گذاشت رو لبش و یه بوسه ی عاشقانه عمیق از مامانم گرفت…مامانم چشاشو بسته بود و اشک ازشون میومد…انگار داشت با حجب و حیا و غرورش خداحافظی میکرد.سامان باسن مادرمو چنگ میزد و لباشو میخورد.تا اینجای کار همکاری ای از مامانم ندیده بودم فقط بی حرکت ایستاده بود.سامان انقد کس بازی کرده بود که بدونه چجوری مامانمو شل کنه.اون یکی دست سامان رفت رو سینه چپ مامانم و همزمان مامانم یه نفس عمیق کشید و یکم لرزید.سامان انقد سینه و باسن مامانمو مالید که آخرین مقاومت های مامانم شکسته شد.دست سامان رفت رو شونه مامانم و بهش اشاره کرد باید جلوی بکن جدیدش زانو بزنه…مامانم رو دو زانو نشست روبه روی کیر سامان…سامان منتظر بود و اشاره میکرد به کیرش…مامان شروع کرد کمربند و دکمه های شلوار سامان رو باز کرد…اینکارو با احتیاط و آروم انجام میداد که بگه زیادم مشتاق نیست اما هر ۳تامون میدونستیم که اینطور نیست…مامان شلوار و شورت سامان رو کشید پایین که یهو کیر تقریبا ۲۰سانتی سامان که کاملا شق شده بود پرید بیرون.یه کیر صورتی تمیز بدون مو که حتی منم هوسشو کردم!25
مامان یه نگاه به سامان انداخت و دهنشو باز کرد و سر کیر سامان وارد دهن مامانم شد و بالاخره سکسشون شروع شد‌.مامان سر کیر سامان رو میمکید و کم کم زبونشو وارد کار کرد.زبونشو دور سر کیر سامان تاب میداد.هر لحظه قسمتهای بیشتری از کیر سامان وارد دهن مامانم میشد.تقریبا دو سوم کیر سامان وارد دهن مامانم میشد و مامانم به طرز باورنکردنی با صدا و پرتف کیر سامان رو میخورد…انقد حشری شدم دست کردم تو شلوارم و شروع کردم کیرمو مالیدن.سامان که گوشیش دستش بود از بالا یه عکس از ساک زدن مامانم گرفت طوری که مامانم متوجه شد ولی چیزی نگفت و به ساک زدنش ادامه داد…سامان سر مامانمو گرفت و کیرشو فشار داد تو حلقش طوری که مامانم سرفه کرد و اوق زد.سامان سرشو ول کرد مامانم یه نفس کشید و دوباره به ساک زدن ادامه داد.40
هر چندلحظه یکبار سامان اینکارو تکرار میکرد و باعث میشد مامانم یه سرفه بکنه و یکم اوق بزنه و باز ادامه بده…اینجوری حسابی دهن مامانمو گایید و کیرشو خیس خیس کرد.آب از لب و لوچه مامانم راه افتاده بود و کیر و تخمای سامان رو لیز کرده بود…سامان مامانمو بلندش کرد یه لب خیس ازش گرفت و شروع کرد به دراوردن لباسش که تاپ و شلوار مامانم بود.حالا مامانم با شورت و سوتین جلوی مربی باشگاهش بود.سامان مامانمو به پشت خوابوند رو تخت و پاهاشو باز کرد…شورت مامانمو کنار زد و خصوصی ترین جای مامانمو دید…سرشو برد لای پاش و شروع کرد لیسیدن کس مامانم.مامان که تا اینجارو با تعجب و شوک نگاه میکرد یهو لبشو گاز گرفت و نفساش تند تر شد.53
سامان زبونشو میکشید لای کس تر و تمیز مامانم…کسش بدون مو و تمیز بود پس نشون میداد که اونم خودشو واسه سکس با سامان آماده کرده.بالاخره صدای مامانم دراومد و با گفتن وووویییییی اولین صدای سکسیشو نشون داد.سامان سرشو بلند کرد و گفت جوووووووون و شورت مامانمو از پاش دراورد و کسشو اورد لب تخت ایستاد و کیرشو گذاشت رو کس مامانم…مامانم با نگاه ملتمسانه خیره شده بود به سامان…نگاهی پر از تردید و شهوت…سامان کیرشو میمالید به کس خیس و آبدار مامانم و مامان هم با صداهای سکسی جوابشو میداد که یهو فرو کرد تو کس مامانم و آروم آروم تا ته جاش داد…دهن مامانم باز موند