داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
یم و گذاشته بودیم رو شونه اون یکی جوری که پامون کامل کنار صورت اون یکی بود، زهره به شوخی روی پاشو زد به صورتم، منم ابرومو بالا انداختم و همین حرکتو رو اون انجام دادم، مث یه کل کل، که زهره صورتشو برگردوند و یه نگاهی به پام کرد که با لاک مشکی منم حسابی قشنگش کرده بودم و یه گاز از انگشتم گرفت و هم زمان یه جیغ کوچیک زدم و پامو عقب کشیدم، انتظار همچین حرکتی ازشو نداشتم، تعادل جفتمون به هم خورد و نزدیک بود بیفتیم…
من:وحشی چی میکنی؟
زهره:حقته تا توباشی لگد نزنی…
من:مث که تو اول زدیا…
زهره :من آروم زدما
من:منم محکم نزدم که، بعدشم پام عرق کرده، کثیفه گاز میزنی
زهره:این پاهای ناز کجاش کثیفه آخه…
من:(با خنده و شوخی) خب کثیف نیس میخوای همشو بکنم تو دهنت؟
زهره:بکن، من که چندشم نمیشه اتفاقا به نظرم جذابم هس
از طرز حرف زدن و بی باکی زهره کامل تعجب کرده بودم و تو دلم حس خوبی نسبت به این حرفا و حسش داشتم ولی میخواستم خودمو کاملا عادی نشون بدم.
من:خب بیا انگشتامم بکنم دهنت
زهره:الان تو سالن که نمیشه بعدا
من:(با خنده) بعدا کی؟ نکنه میخوای از زیرش در بری
زهره:من پای حرفمم، بعد تمرین اگه رختکن خلوت بود…
.
از جدیت زهره تعجب میکردم و تو دلمم خدا خدا میکردم زودتر تمرین تموم شه، دل تو دلم نبود و حواسم اصلا پیش تمرین نبود،هیچوقت انتظار نداشتم زهره انقد بی پرده و مستقیم راجب این موضوع حرف بزنه، به این فک میکردم که من چطوری میتونم به پاهای اون برسم…
تمرین اون روز تموم شد و بچه ها یکی یکی لباساشونو عوض میکردن و خدافظی میکردن و میرفتن بجز چنتا از ارشدا که همونجا دوش میگرفتن، من و زهره اخر از همه به سمت رختکن رفتیم کسی اونجا نمونده بود، میدونستیم که فرصت کمی داریم چون خیلی زود دوش چن دقیقه ای اون چن نفرم تموم میشد و میومدن بیرون، بخاطر همین خیلی سریع قضیه رو مطرح کردم…
من:خب ببینم کی بود میگفت پاتو میکنم دهنم کثیفم نیس؟
زهره:معلومه من، فک کردی شوخی میکنم
و به طرفم اومد و جلو پام نشست.
من:لاقل بزا دوش بگیرم دیوونه تمیز شه بعد
زهره:لازم نکرده فقط میخوام روی تو رو کم کنم…
.
صورتشو به پام نزدیک کرد و منم یکم پامو بلند کردم و تو یه حرکت هر پنجتا انگشتمو تو دهنش که داش جر میخورد جا داد و کاملا انگشتامو خیس کرد و یه مک محکم زد و شروع کرد به چرخوندن زبونش دور انگشتای پامو بعدش اونو از دهنش درآورد و یه چشمک بهم زد و ریز خندید و همزمان با اون منم زدم زیر خنده…
من:دیوث روانی، بخدا که تو دیوونه ای
زهره:دیدی رو حرفمم…
منم میخواستم این کارو بکنم ولی روم نمیشد و خجالت میکشیدم اما با دیدن پررویی زهره منم خجالتو کنار گذاشتمو
گفتم:تو میخوری من نخورم؟
زهره:عه خانومم دلش خواس؟ تو که میگفتی کثیفه، حالا چطو شد؟
من:خب اگه بشوری و تمیز باشه که بهتره ولی حس میکنم حالا که تو خوردی بد نباشه منم تجربه کنم
.
باورم نمیشد این حرفارو ما داریم میزنیم جفتمون میدونستیم که اینکار فوت فتیشه و یه عمل جنسیه اما انگار نه انگار اصلا به روی خودمون نمیاوردیم…
دیدم زهره حین عوض کردن لباساش پاشو بالا آورد جلو صورتم و گفت:خب امتحانش کن.
به در ورودی رختکن نگاه کردم تا مطمن شم کسی نیس، در رختکن شیشه مات بود جوری که اگه کسی میخواست بیاد تو قبلش سایش میفتاد تو شیشه برا همین متوجه میشدیم، صورتمو نزدیک کردم و انگشت شستشو کردم دهنم و محکم اونو مکیدم و زبونمو دورش چرخوندم و باحالت ساک زدن اونو تو دهنم عقب جلو میکردم و  بعدش یه زبون کشیدم به کف پاش، یکم شور بود برا همین یه ذره حالمو بد کرد پاشو از دهنم کشید بیرون، بچه هایی که رفته
بودن دوش بگیرن پیداشون شد و فرصت نشد که با زهره حرف بزنیم، بدون اینکه دوش بگیریم لباس پوشیدیم و خداحافظی کردیم و هرکس مسیر خودشو رفت، تو کل مسیر داشتم به کاری که امروز کردیم فکر میکردم، هضمش یکم برام مشکل بود، احساس خجالت میکردم و نمیدونستم قرار دفعه بعد چجوری با هم حرف بزنیم بدون اینکه این موضوعو به روی خودمون بیاریم اما ته ته دلم راضی بودم که بالاخره به پاهاش رسیده بودم، شب، بعد شام نتمو روشن کردم که دیدم زهره پیام داده ضربان قلبم بالا رفت میدونستم که قراره راجب کار امروزمون حرف بزنه باورم نمیشد چرا رفتار زهره اینجوری شده انقد عادی راجب این کار میخواد حرف بزنه اصلا امروز چطور تونست انقد عادی ای کارو جلوه بده، حدسم درست بود و زهره شروع کرد راجب کارمون حرف زدن، راجب حسش و راجب فوت فتیش حرف زد و اینکه به نظرش پاهام خوشگل بوده و برا همین اینکارو باهام کرده، منم با شنیدن این حرفا خجالتو کنار گذاشتم و همه چیو بش گفتم راجب اینکه این حسو منم نسبت به پاهای اون داشتم اینکه از لمس پاش لذت میبردم و پامو از این حدم فراتر گذاشتمو گفتم کلا یه حس خاصی نسبت به لمس کردنت دارم همه اینا با واکنش مثبت زهره هم همراه بود از اون روز به بعد رابطه ما تغییر کرد، یه چیزایی مثل یک رابطه عاشقانه شد و هر ازگاهی شیطونیای کوچیکی با هم در حد دستمالی کردن هم انجام میدادیم اما فرصت خاصی برای اینکه لز کاملی باهاش داشته باشم به وجود نیومد تا اینکه برای مسابقات استانی هم من و هم زهره انتخاب شدیم و قرار شد ما رو به شهر دیگه ای بفرستن سه شب برامون خوابگاه گرفته بودن.
وقتی به اونجا رسیدیم به هر 4 نفر یه اتاق داده میشد، من و زهره و دو نفر دیگه که سنشون از ما کمتر بود تو یه اتاق بودیم،خیلی دوس داشتم که با هم تنها شیم تا شیطونی کنیم چون هیچوقت همچین فرصتی برامون پیش نیومده بود اما تا زمانی که اون دو نفر بودن نمیشد همچین کاری بکنیم،  صبح به محل برگزاری مسابقه رفتیم و روز اول مسابقه تو وزن ما و چند وزن دیگه برگزار شد و تو اون مسابقات تونستم مدال طلا بگیرم و زهره هم برنز گرفت، فردا هم مسابقات تو چند وزن دیگه ادامه داشت و روز بعد اونم قرار بود برگردیم شهرمون، عصر برگشتیم به خوابگاه و دوش گرفتیم وخیلی خسته بودیم و حسابی لت و پار ، با این وجود مربیامون تصمیم داشتن شب ما رو به یه قسمت دیگه از مجموعه ببرن که قرار بود برامون برنامه برگزار بشه و زود برگردیم و بخوابیم  تا فردا بقیه بچه ها به مسابقشون برسن، دو تا هم اتاقی ما خودشونو اماده کردن تا باهاشون برن، این تنها فرصتی بود که من و زهره میتونستیم تنها بمونیم، خستگی ناشی از مسابقه رو بهونه کردیم و با اصرار گفتیم که نمیتونیم بیایم و ما موندیم تو اتاق و اونا به قسمت دیگه مجموعه رفتن تا ساعتی رو اونجا بگذرونن…
همین که از رفتن بچه ها مطمن شدیم زهره پا شد و در اتاق رو قفل کرد و اومد کنار من نشست و خیلی بهم نزدیک شد و صورتش کامل نزدیک صورتم بود و لبش کنار گوشم
زهره:امروز حسابی خسته شدیم نظرت چیه یکم به خودمون حال بدیم؟
لبخندی که رو لبم نشست منظورمو کامل به زهره فهموند، لبشو برد کنار گردنم و خیلی اروم شروع کرد به کشیدن لبش روی گردنم، دستمو دور کمرش حلقه کردم و خودمو اونو خوابوندم رو تخت، با ظرافت خاصی داشت لبشو رو گردنم حرکت میداد و گاهی خیلی اروم زبونشو میکشید روش، سرشو بلند کرد و تو چشام نگاه کرد و لبمونو به هم نزدیک کردیم و شروع کردیم به مکیدن لب همدیگه خیلی زود حرکتای اروممون جای خودشو به مکیدن با حرص و ولع داد و صدای ملچ و ملوچ خوردن لب هم دیگه کل
فضای اتاقو پر کرده بود، آب از دهنمون سرازیر شده بود و کل صورت و دور لب و چونمون خیس آب دهن بود، زبونمونو تو دهن هم حرکت میدادیم و زبونمون مث دوتا مار سرکش تو هم دیگه وول میخوردن و قفل هم میشدن داغ کرده بودیم، عین قحطی زده ها لباسامونو دراوردیم و افتادیم به جون بدن همدیگه این لحظه ای بود که برا رسیدنش یک سال رو تحمل کرده بودیم سینه هامون دهن همدیگه بود و با ولع خاصی برا همدیگه میخوردیم طاقت نیاوردم هلش دادم عقب و رفتم بین پاش و دهنمو گذاشتم روی کصش زبونمو به اطراف چوچولش میکشیدم و با دست براش میمالیدم اونم سرمو به کصش فشار میداد با تموم وجود داشتم کصشو میخوردم زبونمو توش میچرخوندنم و اونو مک میزدم، از این کارم نهایت لذتو میبردم و کامل حس میکردم زهره هم داره دیونه میشه سرمو محکم تر به خودش فشار میداد و برای اینکه صداش بیرون نره از اتاق به زور جلو خودشو میگرفت و بالشو گاز میزد، سرمو بلند کردم و چشمای خمارشو نگاه کردم هلم داد عقب رو کصم خیمه زد و کمرمو بالا گرفت یه بالش گذاشت زیر کمرم و دهنشو چسبوند به کصم، همزمان زبونشو روی کصو و سوراخ کونم حرکت میداد تف میکرد روش و برام لیس میزد و توی کونم به ارومی انگشت میکرد، قبلا هیچوقت این حسو تجربه نکرده بودم نهایت لذت بود کامل ترشحاتم صورت و دهنشو خیس کرده بود، بلند شد کصمونو به هم چفت کردیم و دراز کشیدیم، پاهامون کنار صورت همدیگه بود و طبق معمول لاک مشکی زده بودیم، کف پاها و لای انگشتای همو زبون میکشیدیم زبونمو کامل بین همه انگشتاش میکشیدم و انحنای پنجه ی پاشو زبون میزدم و میمکیدمش و کف و روی پاشو با تفم کامل خیس کرده بودم… کوصمونو رو هم میمالیدیم انقد این کارو ادامه دادیم که حس خوشایندی بهم دس داد و ارضا شدم و بعد از چن دقیقه زهره هم ارضا شد، حس خوبی نسبت بهش داشتم کمی تو بغل هم موندیم و بعدش لباسامونو پوشیدیمو همه چیو به حالت عادی برگردوندیم، از ته دلم حس میکردم عاشق زهره هستم…
نوشته: h

@dastankadhi
این همه دختر خوشگل. چرا من ؟
1400/09/06

#تجاوز #خاطرات_نوجوانی

لطفا اگر فکر میکنی انقدر بیکارم که یه داستان الکی سر هم کنم ، نخون .
این داستان واقعی هست ، حالا شاید بعضیا بگن چرا اینجا مینویسیش ؟ چون دوست دارم با جزئیات بگم و یکم سبک تر شم و این خاطراتو نمیشه برای کسی گفت (:
خب بریم سر اصل مطلب ،‌من یه دختر ۱۵ ساله هستم که اندام سکسی ندارم و خیلی معمولی هستم ، قیافه خاصی هم ندارم . اونم مثل خودم معمولی هست . دوست پسری نداشتم و ندارم و علاقه ای به داشتنش هم ندارم . اهل درسم و مدرسه نمونه دولتی هستم و دارم تلاش میکنم برم تیزهوشان که البته بعید میدونم . اینا مال قبلی بود که انگیزه ای داشتم واسه زندگی . الان دیگه هیچی ندارم
ماجرا از اینجا شروع شد که من یه پسر عمو دارم که ۲۰ سالش هست و از بچگی با هم بزرگ شدیم و همیشه مثل خواهر و برادر بودیم . رابطه خیلی گرمی هم نداشتیم و ولی بد هم نبودیم .
ماجرا مال عید هست که ما رفته بودیم سیزده بدر و مثل همیشه من با انرژی و انگیزه از زندگیم لذت میبردم
من رفتم توی یکی از اتاق ها که لباسمو عوض کنم و در باز شد و پسر عموم بود که زل زده بود به من (تنها چیزی که تنم بود شورتم بود ) و من توی شک بودم و یه دفه اومد نزدیکم و دستاشو گذاشت روی دهنم و اون موقع بود که دیگه حس کردم همه چیز تمومه و حس میکردم هیچ راه نجاتی ندارم . انگار که افتاده بودم ته اقیانوس و کیلید نجاتمو یه یه کوسه خورده و کوسه (:
چرا دروغ بگم ، من خودارضایی زیاد کرده بودم اما دوست نداشتم سکس کنم و حتی تا حالا بهش فکرم نکرده بودم …
خوابوندم رو زمین و محکم لب میگرفت ، بیشتر از جسمم روحم داشت از بین میرفت . تصور اینکه داره همچین اتفاق کثیفی میوفته حالمو بهم میزد .
وقتی لبشو رو لبم برداشت فرصت جیغ زدن و نجات پیدا کردن داشتم
اما شوکه شده بودم و دست و پاچه و همیشه خودمو سرزنش میکنم که فرصت نجات پیدا کردن داشتمو و خودم لگد زدم به شانسم (:
سعی کردم با حرف زدن درستش کنم گفتم لطفا تمومش کن . من به کسی نمیگم قول میدم و همینجا موضوع تموم میشه . میدونی اگه کسی بفهمه چی میشه و من نمیخوام و تو مثل برادرمی .
دستشو گرفت جلو دهنم طوری که نفسم به زور بالا میومد و سینه هامو با ولع میخورد . حس میکردم بدنم بی حس شده ودیگه تنها تلاشم این بود که بتونم نفس بکشم و بی حال شده بودم . و اون مداوم میگفت تن بلوریم اروم باش و من حتی دیگه نمی تونسم حرف بزنم و بگم ولم کن .
همینطور اروم اروم میرفت پایین که رسید به شورتم ، شورتمو در اورد و همچین کصمو میخورد که حس میکردم بند بند وجودم داره پاره میشه و یه دفه زدم زیر گریه و اون فقط میگفت یه ذره دیگه تحمل کنی . تموم میشه . بعد انگشتاش نزدیک کصم کرد و با چوچولم ور میرفت که منم تحریک شم و باهاش همکاری کنم . اما من بدتر گریه میکردم .
دستاشو کرد ت کصم به این راحتی نمیرفت تو اما بدجوری خوشش اومده بود و میگفت بدجور تنگی ، معلومه باکره ای . الان مال خود خودم میکنمت
زیاد طول نکشید که شلوارشو کشید پایین ، من باکره بودم و تا حالا رابطه هم نداشتم .
کیرشو اورد نزدیک کصم ولی به این راحتی نمیتونست بکنه تو و من فقط گریه میکردم
اروم نوازشم میکرد و میگفت گریه نکن . جا باز میکنه درست میشه و من حتی نمی تونستم حرف بزنم و فقط وسط اون دردا تو ذهنم مرور میشد چرا من؟
حرکاتشو تند و تند تر میکرد و من دیگه فقط درد داشتمو و هیچی نمیفهمیدم و فقط به خودم میخواستم بلولم که پسر عموم با اون هیکلش اجازم نمیداد
بعد از مدتی حرکاتو تند تر کرد و یه دفه کیرشو دراورد و ابش ریخت رو سرامیک . من میخواستم پا شم اما نمیتونسم و فقط گریه میکردم . اومد سمتم
بلندم کرد و بهم گفت معذرت میخواهد و منو دوست داره و وقتی منو می بینه ، نمی تونه خودشو کنترل کنه و من هیچی نمیفهمیدم و فقط تحت تاثیر اتفاقات قرار گرفته بودم و خون ریزی داشتم . کمکم کرد یکم خودمو جمع و جور کنم و من اصلا واسم هیچی مهم نبود و فقط خوشحال بودم که از اون درد راحت شدم و فقط خوابیدم و وقتی بیدار شدم مامانم ازم پرسید که چی شده و من گفتم که پریود شدم …
مدام به خودم میگفتم این یه خواب بود و تموم شد که بتونم راحت تر هضمش کمم …
من خجالت میکشیدم توی روش نگاه کنم . نمیدونم اون چطور با وجود این کاراش با جسارت تموم نگام میکرد (:
و همیشه به خودم بعد از 9 ماه میگم که این همه دختر که با میل خودشون این کارو انجام میدن . این همه جنده که با پول انجام میدن . این همه دختر خوشگل و خوش هیکل . چرا من ؟!(:
نوشته: جسم متحرک

@dastankadhi
اولین احساس (۲)
1400/09/05

#اولین_تجربه #شهوت #دوست_دختر

...قسمت قبل
(شاهان)
کاملا چشم دوخته بود به چشمام و با یه لبخندی که ذوق و رضایت توش موج میزد گفت: من فکرما کردم ، گفتم خب عالیه تصمیمت چیه؟ گفت : من چند ماهی میشه که رابطه ام تموم شده و بعدش دیگه با هیچ پسری در ارتباط نبودم خیلی ترس دارم از شروع یه رابطه جدید من آدمی هستم که اگه طرفو دوست داشته باشم هرکاری براش میکنم، اینو که گفت ناخواسته فکرم رفت سمت سکس و با خودم گفتم یعنی الان هنوز باکرست یا فقط از کون سکس داشتن یعنی این کون دست خورده ، دوست داشتم خودم اولین نفر باشم ، احساس حسادت داشتم و دندونامو روهم فشار میدادم از تصور سکس اون با یکی دیگه عصبی میشدم ، گفت حواست با منه؟؟ گفتم بله بله کاملا متوجهم ، پریسا گفت پس قبوله؟ با حرفام موافقی؟ گفتم چی قبوله، پریسا گفت متوجه شدم حواست نیست مهمترین درخواستم تو رابطه صداقته میخوام هیچ موضوع پنهانی نباشه بینمون و دروغ خط قرمزه منه ، من که اصلا این حرفاشو نشنیده بودم گفتم کاملا موافقم چی از این بهتر و مهمتر وقتی صداقت باشه خیلی رابطه خوبی خواهیم داشت، اصلا از وقتی جواب مثبت داد بهم بی دریغ فکرم رفت سمت سکس ، ادم کس ندیده ای نبودم و تا این سن کم سکس نداشتم ولی اصلا انگار این یه چیز دیگه بود برام واقعا بین همه دخترایی که باهاشون بودم هیچ کدوم کون به این خوبی نداشت، قسمتی که مهمترین لذت من تو سکس بود ،اولین اولویتم تو بدن یه دختر کونش بود همیشه اول کون دخترارو نگاه میکردم بعد قیافشونو ، تو نوجوانی هام همیشه فیلم سوپرای انال سکس و هر موضوعی که به کون ختم میشه رو دانلود میکردم و برای خودم آرشیو درست کرده بودم ، بعضی وقتا مطمئن میشدم من مریض و دیوونه کونم.
با شوق و ذوق بیشتر با هم حرف زدیم و از خواسته هامونو افکارمون گفتیم و با علایق هم تا حدودی آشنا شدیم، دیگه نفهمیدم ساعت چجوری گذشت فقط وقتی پریسا گفت وااای ساعت ۹:۱۰ دیقست تازه فهمیدم ۱ ساعت داشتیم حرف میزدیم سریع بلند شد و کیفشو برداشت و گفت شمارمو تو گوشیت سیو کن برام یه میس کال هم بنداز تا شمارت بیوفته منم شمارشو ذخیره کردم و گفتم پس تا خونه همراهیت میکنم هوا دیگه تاریک شده ،مشخص بود از این درخواستم خوشش اومد ولی گفت فقط تا سر کوچمون میتونی بیای چون ممکنه پدرم الان برسه خونه ، باهم راه افتادیم و تا سر کوچه باهاش رفتم و اونم رفت خونه، تنها که شدم گفتم امشب دیگه تاکسی نگیرم تا خونه پیاده برم حدودا تا خونمون ۲۰ دیقه پیاده زمان میبرد ، راه افتادم و شروع به فکر و خیال کردم باخودم گفتم حالا چقدر باید زمان ببره تا اطمینانش به من جلب بشه و بحث سکس رو وسط بکشم و بتونم راضیش کنم، از حرفایی هم که تو اون یکساعت زده بود مشخص بود به این راحتیا پا نمیده و کارم خیلی سخته ، کل مسیر خونه رو فقط به سکس و کون پریسا فکر کردم و به امید فتح اون کون قمبل و فوق سکسیش.
از فردا خیلی بیشتر میرفتم پای میزش و باهاش حرف میزدم باید همه کار میکردم که بهم اطمینان کنه و راحت باشه باهام ، با حرفام و حرکتایی که میکردم باید زودتر این قضیه رو به سرانجام میرسوندم، پریسا هم دیگه حالا بیشتر به خودش میرسید و دلبری میکرد. واقعا دختر لوندی بود تمام حرکاتش دل آدمو میبرد .
۳ ماهی به این روال گذشت حالا دیگه خیلی رابطمون کامل شده بود و فقط یه سکس خوب کم داشت، چهارشنبه بود مثل همیشه ساعت ۱۰ جلوی دفتر رسیدم پریسا ده دیقه زودتر میومد رفتم داخل که دیدم پریسا چه کرده امروز یه مانتو تا بالای رونش و خیلی جذب با یه شلوار جین که تا بالای مچ پاش بود و بالای زانوش بخاطر مدل شلوار یکم پارگی داشت و میشد رون سفیدش رو د
ید کونشم که معرکه شده بود انگار تو این لباس بزرگتر به نظر میرسید ، مدل موهاشم تغییر داده بود و یه مقدار رو صورتش ریخته بود و آرایششم عوض شده بود ، بعد از اینکه سرتاپاشو با چشام وارسی کردم و به قول معروف با چشمم گاییدمش سلام کردم و گفتم وااااو چیکار کردی امروز، قرار خاصی داری و جایی میخوای بری؟ با دست موهاشو کنار زد و گفت کجا بهتر از کنار تو بودن و قراری مهمتر از تو ، قند تو دلم آب شد گفتم ممنون عزیزم خیلی دوست دارما ، تازه متوجه شدم خانم جعفری هم تو اتاق باید مشغول کار باشه ، لبمو گاز گرفتم و با اشاره بهش فهموندم سوتی دادم اخه ما نذاشتیم کسی از محیط کار از رابطمون باخبر باشه ، پریسا گفت: لیلا جون امروز ناپرهیزی کرده و نیومده ، چون همیشه در هرشرایطی سرکار حاضر میشد، گفتم پس فقط منو عشقم امروز هستیم و ولاغیر البته آقای افشاری معمولا بین ساعت ۴ تا ۵ میومد دفتر ولی بااین حال یه ۶ ساعتی تنها بودیم .
رفتم تو اتاقمو شروع کردم به نقشه چیدن که هرطوری هست ازین موقعیت دونفره استفاده لازم رو ببرم.
بعد از ناهار رفتم رو مبل فرفورژه ای که تو اتاقم بود دراز کشیدم دونفره بود و باید پامو جمع میکردم تو شکمم ، داشت چرتم میگرفت که پریسا اومد تو و گفت به به همیشه اینجوری کار میکنی؟ بلند شدمو صاف نشستم گفتم نه بابا من استراحت ندارم تو این دفتر الانم دراز کشیدمو خودمو بغل کردم یکم خستگیم در بره ، پریسا گفت حالا چرا خودتو بغل میکنی گفتم خوب بیا تورو بغل کنم شاید خستگی توام در بره ، اومد کنارم و گفت پس قبلا هم اینجوری خستگی در میکردی درسته؟ گفتم بیخیال پریسا این حرفا چیه صدبار گفتم تو اولین دختری هستی که تو این دفتر باهاش دوست شدم خواهشا ازین حرفا نزن و بلافاصله سرمو گذاشتم رو شونش ، متوجه شدم ضربانش ریتم تندتری گرفت و نفساش عمیق تر شد ، دیدم بهترین موقعیته و لبو گذاشتم دم گوشش جوری که یکم تماس داشته باشه و بهش گفتم خیلی دوست دارم پریسا اما خیلی آروم و سکسی ، چشماشو بست و گفت دیگه چی داری بگی؟ اینبار نزدیکتر شدم و گفتم دختر به خوشگلی تو ندیدم، و اروم لاله گوشش رو یه گاز ریز گرفتم اونم یه آه کوچیک کشید و فهمیدم انگار بدش نمیاد و عکس العمل منفی نشون نداد ، زبونمو دراوردم و لاله گوششو لیس زدم و رفتم سراغ گردنش و شروع کردم به بوسیدن ،اونم که دیگه کاملا گردنش کج شده بود و خیلی آروم و باصدای کم اه می کشید ، یه مطلب خونده بودم که گوش یکی از نقاط حساس بدن خانوماست و نمیتونن در مقابل لمس این قسمت مقاومت کنن، همین اتفاقم افتاد و پریسا دیگه شل شده بود و صداش به سختی در میومد به همین ترتیب به لباش نزدیکتر میشدم واقعا لبای قلوه ای و خوبی داشت لامصب ، ولی مثل خوره ها سریع نرفتم سر اصل مطلب و حمله ور بشم رو لباش، خیلی اروم و با ریتم تندی گوشه لبشو میبوسیدم که اینبار خودش برگشت و کاملا لباشو گذاشت رو لبام و دستمو محکم گرفت چشماش همچنان بسته بود ، حتی لباشم داغ بود بدون اغراق اولین احساسی بود که تا به امروز تو لب گرفتم داشتم ،کیرم که همون اول کار که سرم رو شونش بود کاملا خبردار ایستاده بود ،خداروشکر که چشاش بسته بود و ندید این صحنه رو وگرنه با خودش میگفت این دیگه چه ادم حشری هستش ، با لذت فراون مشغول لب بازی بودیم اون لب بالای منو منم لب پایینشو با قدرت گرفته بودیم ، کم کم زبونمو زدم به زبونش دهنشو بیشتر باز کردو زبونشو دراورد حالا دیگه فقط زبونامون تو هم گره خورده بودن با زبونم کل لباشو میلیسیدم اروم گاز میگرفتم دیگه هرکاری میشد با لباش میکردم ، رو همون مبل کوچیک و تنگ با بدبختی دراز کشی
دیم بدون اینکه لبامون از هم جدا بشه انگار با چسب به هم چسبیدن دیوانه وار لب بازی میکردیم تا جایی که من کاملا لبام بی حس شده بود و گزگز میکرد انگار با سوزن تند تند میزنن رو لبم ، فکر میکنم ۱ ساعتی تو همون حالت مونده بودیم و دیگه از خستگی فقط لبامون ثابت رو هم بود بدون هیچ فعالیتی ، کیرم که دیگه داشت از جاش کنده میشد و پیش ابم ریخته بود ، میدونستم امشب از شق درد کونم پاره میشه ولی خودمم نمیخواستم بیشتر ازین پیش برم ، اینم از سیاست کاریم بود برای جلب اطمینان بیشتر، پریسا که کاملا بیهوش و بی حرکت بود، مشخص بود خیلی وقته دلش میخواسته ، داشتم توی شورتشو تصور میکردم که یه شورت مشکی و نازک که جلوش حالت توری داره پوشیده و از کس داغش آبه که سرازیر شده ریخته تو شورتش و پر از اب کس شده و کسش مثل قلب داره تپش میکنه و با تمام وجود تشنه یه کیر کلفت و دراز و داغه که بره توش و حسابی جرش بده، ای خدا چی میشه پرده نداشته باشه و بتونم راحت کیرمو جا کنم تو اون کس تنگ و خیس که خیلی وقته کیر ندیده و میتونه کیرمو تو خودش غیب کنه تو همین فکرا بودم که دیدم پریسا یه لرز کوچیک کرد گفتم حتما ارضا شد خوشا بحالش ، کیر منم که نابود شده بود دیگه ، به سختی چشماشو باز کرد و گفت شاهان واقعا دوست دارم ، تو همین حال و احوال خوب بودیم که صدای رفتن کلید تو قفل در رید تو همه حال و هوام ، کلید چرخید و یک دفعه …
(پریسا)
حالا دیگه خیلی از ترس و اضطرابم نسبت به شاهان کم شده بود، تو این چند ماه واقعا اتفاق نیوفتاده بود که ناراحتم کنه یا از اخلاقش و برخورداش دلسرد بشم ، داشتم مطمئن میشدم که انتخابم کاملا عقلانی و مناسب بود ، زمانی که با فرزاد بودم همیشه یه حس پشیمونی داشتم پسر بدی نبود در کل ولی بعضی وقتا خیلی دلمو میشکست با حرفاش و بزرگترین مشکلم باهاش این بود که خیلی حرف سکس میزد اصلا انگار تو کله این بشر جز سکس هیچی نبود ، من همیشه دوست داشتم اولین رابطه جنسیم رو با کسی که واقعا عاشقشم و اونم خودشو بهم ثابت کرده تجربه کنم ولی فرزاد ادمی نبود که بخوام واسه آینده بهش فکر کنم، شاهان ولی انگار برای من ساخته شده بود ، خیلی تفاهم های نزدیک به هم داشتیم، یه سری اختلاف نظرهای کوچیکم بود بینمون که مهم نبود زیاد و میشد ازشون چشم پوشی کرد ، از این اخلاق شاهان خیلی راضی بودم که اصلا حرف سکس رو پیش نکشیده بود ، ظاهرا همه چیز رو بدست زمان سپرده بود ، بعضی وقتا دلم میخواست خودم بهش پیشنهاد بدم حتی اتفاق افتاده بود که دلم براش سوخته باشه خیلی متوجه نگاهاش به باسنم شده بودم البته که حقم داشت واقعا باسنم جذاب بود وقتی تو آینه به باسنم نگاه میکردم خودمم خوشم میومد چه برسه به اون، ولی نمیتونستم حتی فکر سکس مقعدی رو هم بکنم ،از یکی از دوستام شنیده بودم دردش دیوانه کنندست ، اونم با سوراخ کوچیک و تنگ باسن من ، ولی نمیدونم چیکار باید میکردم اگه یه زمانی میرسید که بخوایم سکس کنیم ، من هنوز دختر بودم و باکره از طرفی هم از پشت نمیتونستم و ترس داشتم فقط میموند لاپایی که اونم سکس حساب نمیشد، خودم بعضی شبا وقتی پتو رو میمالیدم لای پام زود خیس میشدم و انقدر کصم رو میمالیدم به پتو که ارضا میشدم ، کصم خیلی خوش فرم و سفید بود با لبه های تپل که وقتی لاشو باز میکردم کاملا رنگش صورتی بود و همیشه هم میرفتم و لیزر میکردم که موی زاید نداشته باشه و تمیز باشه.
طبق معمول ساعت ۹ بیدار شدم ، خیلی حال خوبی داشتم امروز ، احساس میکردم زیاد انرژی دارم بخاطر همین خواستم یه تنوع تو لباس و آرایشم بدم ، یه آرایش ساده ولی شیک با یه رژ لب جیگری
که پررنگ تر از روزای قبل بود کردم و شلوار جین جدیدمو که تازه خریده بودم و بالای زانوش زاپ داشت و باعث میشد رون پام تا حدودی مشخص باشه رو پوشیدم و یه دسته از موهامو اوردم جلو صورتم ، تو آینه یه نگاه کردم و از خودم راضی شدم و رفتم سمت دفتر و ساعت ۱۰:۵۰ در دفترو باز کردم و رفتم داخل ، امروز لیلا نیومده بود، همیشه باهم میرسیدیم یا اون چند دیقه جلوتر از من منتظر میموند تا من برسم، ساعت ۱۰ صدای زنگ در تو سالن پیچید ، درو باز کردم و شاهان اومد داخل و سلام کرد و سرتا پامو با تعجب نگاه کرد گفت واااو چه کردی امروز قراری چیزی داری؟ خوشحال از اینکه ظاهرم مورد توجهش قرار گرفته بود گفتم چه جایی بهتر از کنار تو بودن و چه قراری مهم تر از تو عزیزم، بعد با چشم اشاره کرد که خانوم جعفری تو اتاقه ، منم گفتم امروز نیومده سرکارخانم ، مشغول کارام شدم تا وقت ناهار که رفتم و با شاهان غذامونو خوردیم و اونم رفت تو اتاقش ، چند دیقه بعد گفتم برم بهش بگم بعد از کار بریم بیرون، در اتاق رو که باز کردم دیدم رو مبل داخل اتاق دراز کشیده و بخاطر تنگی جا مچاله شده ، دلم براش سوخت، اون لحظه واقعا دوست داشتم کنارش باشم و سرمو بذارم رو شونه اش ،راستش خودمم بدم نمیومد اولین احساس رابطه جنسی رو با شاهان تجربه کنم ، ولی نمیشد برم بهش بگم بیا منو بکن ، اونم زیاد به طور مستقیم راجع به سکس باهام حرف نزده تا الان ، البته سفت و سخت بودن منم تو این بحثا بی اثر نبوده، شاهان گفت خب بیا تورو بغل کنم ، منم از خدا خواسته بدون هیچ حرفی رفتم کنارش ، سرشو گذاشت رو شونم تپش قلبم زیاد شد و داغ کردم واقعا چرا باید اینجوری میشدم اتفاقی نیوفتاده بودکه!! ناخودآگاه چشمام بسته شد متوجه شدم لباش داره میخوره به گوشم و گفت دوست دارم ، کل موهای بدنم سیخ شد دوست داشتم تا صبح کنار گوشم حرف بزنه اما اینبار لاله گوشمو گاز گرفت خیلی اروم و شروع کرد به بوسیدن گردنم ، کاملا از حالت عادی خارج شده بودم و کنترل رو بدنم نداشتم ، بی حس بودم وقتی بوسه هاش نزدیک لبم رسید دیگه هیچی دست خودم نبود فقط طعم لباشو میخواستم مجال ندادم و سریع لباشو مزه کردم ، خیلی خوب اینکار میکرد ، انگار سالها کارش این بوده یه حس حسادت به احساساتم اضافه شد ولی نتونست به حس شهوتم غلبه کنه، کاملا متوجه شدم شورتم خیس شده ، آب کسم میریخت تو شورتم کلا اب کسم زیاد بود موقع خودارضایی خیلی خیس میشدم ولی اینبار فرق میکرد ، انگار کسم تو ابش غرق شده بود حتی بوی اب کسمو میتونستم احساس کنم ، داشتم دیوونه میشدم دوست داشتم همونجا زیپشو باز کنم و اون کیرشو در بیارم و بذارم روی کسم تا کیرش خیس خیس بشه، شک نداشتم تو اون لحظه هرکاری میتونست باهام بکنه حتی کیرشو تا ته تو کس داغم فرو کنه و بکارتمو ازم بگیره و منم صدام در نیاد ، دراز کشیدیم رو مبل ، انقدر جا تنگ بود که احساس کردم هر لحظه ممکنه شاهان بیوفته رو زمین، لبامون یک لحظه جدا نمیشد با زبونش لبامو لیس میزد و منم زبونم کاملا تو دهنش بود ، اصلا متوجه نشدم چقدر گذشت تا وقتی بدنم لرزید و ارضا شدم کاملا فلج شده بودم بی حرکت لبامون رو هم بود ، فکر کنم باید شورتمو عوض میکردم بس که خیس شده بود ، چشمامو نمیتونستم باز کنم فقط گوشام صدای چرخیدن قفل در رو شنید و در لحظه بدنم یخ شد انگار میخواستم سکته کنم، شاهانم دست کمی از من نداشت بلافاصله بلند شدیم و دیدم که …
ممنون از نظرات و پیشنهاد هاتون برای قسمت قبل امیدوارم این قسمت مورد توجه قرار بگیره تا با اشتیاق برم دنبال قسمت سوم. ممنون خشکش زد ، فهمیدم که از تغییر من تعجب کرده
نوش

@dastankadhi
عادت به سینه های مادرم
1400/09/05

#مادر #تابو

سلام
اگر دنبال این هستین که تهش بگم مادرم رو کردم و از اون به بعد سکس داریم برین یه داستان خیالی بخونین که توی شهوانی پره چیزی که من میخام بگم تهش جز خجالتی که باهام هنوزم مونده هیچی نیست،اسم خودم یا مادرم یا مشخصات مادرم هم نمیگم چون نیازی نیست و فقط میخام از این فانتزی های دروغین سکس با محارم دورتون کنم
من این طور که مادرم برام تعریف میکنه از زمان بچگی هم زودتر به دنیا اومدم و هم به شدت ضعیف بودم پدر و مادرم هم چون تک فرزندم به شدت من رو دوس دارن و از اول زندگیم تا جایی که در توانشون بوده برام کم نزاشتن و محبت مادری که جای خود من همین جوری با ضعف بزرگ میشم و به خاطر همین مشکل مادرم بیشتر از زمان نورمال از شیر خودش بهم میداد و تا جایی که میتونست با خوردنی های مختلف یا دارو سعی میکرد شیرش خشک نشه.بچه ی عادی رو که از سینه مادر دور میکنن به طور عادی سخت هست هم برای مادر و هم برای فرزند حالا این سختی برای من چندین برابر شده بود به طوری که گریه میکردم که مادرم بزاره سینه هاش رو بخورم حتی با وجود این که دیگه شیر نداشت ولی این عادت روی من موند و انقدر بزرگ شده بودم که یادم هست یک بار بچه بودم و رفتم از مادرم خاستم با سینه هاش بازی کنم و مادرم هم مثل همیشه اجازه داد و سینه هاش رو در اختیارم گذاشت من تا اول دبستان هرموقع میخاستم میتونسم با سینه های مادرم بازی کنم لمسشون کنم و دهن بزارم و دیگه این عادت رو از من گرفتن کار هر کسی نبود ولی اول دبستان دیگه به خاطر دور بودن از خونه حتی برای ساعت های کمی و کار کردن مادرم روم و به مرور زمان کم کردن این عادت کم کم داشت از سرم میوفتاد ولی همچنان ماهی یک بار شاید من میخاستم و مادرم اجازه میداد از همین رو به خاطر عادت کردن من به دیدن سینه اای مادرم مادرم دلیلی نداشت توی خونه خودش رو از من بپوشونه و من بار ها و بار ها مادرم رو توی خونه با لباس های باز دیدم ولی همیشه فقط سینه هاش رو و همیشه توی خونه شلوار عادیه تو خونگی پاش بود و خودش هم مشکلی نداشت چون میگفت تو مامانی رو بار ها دیدی و برات عادی شده زمان گذشت و گذشت تا من به سن بلوغ رسیدم و کم کم یاد گرفتم و حس های تحریک آمیز اومدن سراغم و چون نه دختری توی فامیل بود و نه دوست دختری داشتم مدام فکر هایی که از زمان بچگی از سینه های مادرم داشتم توی ذهنم تکرار میشد و طی یک سال من به شدت روی سینه های مادرم حوس پیدا کرده بودم و دوست داشتم مثل گذشته میتونسم سینه هاش رو لمس کنم یا بخورم این حس توی من یک شبه اون هم شبی که فهمیدم پدر و مادرم دارن باهم سکس میکنن حتی با وجود این که هیچی ندیدم و فقط یک لحظه صدای مادرم رو شنیدم این حس هوس هزار برابر شد و از اون شب به بعد همیشه سعی میکردم سینه های مادرم رو ببینم یا جوری که حواسش نیست ازش عکس بگیرم و خودارضایی کنم،کار به جایی رسیده بود که من هر روز مادرم رو با لباس های باز میدیدم و به شدت تحریک میشدم یک روز جرات به خودم دادم و از قصد رفتم سر کشوی لباس هاش و سوتینش رو جوری نامرتب گذاشتم که بفهمه کسی به سوتینش دست زده این کار رو کردم ولی جیزی به روش نیاورد شاید حتی متوجه نشد و من دنبال راه دیگه ای گشتم و پدر من به خاطر کارش صبح های زود میرفت بیرون حتی قبل از مدرسه من و من یک روز زود تر بیدار شدم پدرم که رفت بیرون به بهونه این که از خواب مریدم و گرسنمه رفتم تو اتاق مادرم دیدم مادرم زیر پتو هست ولی پتو رو تا سر نکشیده بود و تقریبا تا کمرش بود و چشمم خورد به سینه هاش که فقط با یه سوتین خابیده بود اون جا به پدرم حسودیم شد بدون این که در رو
ببندم سریع رفتم گوشیم رو اوردم و شروع کردم عکس گرفتن ولی عکس گرفت ارومم نکرد با خودم گفتم میرم کنارش میخابم اگر بیدار شد عصبی شد میگم بابا که رفت بیرون من بیدار شدم اومدم کنار تو بخابم و خلاصه رفتم کنارش اروم خابیدم بر عکس این داستان تخیلی ها بلافاصله بیدار شد و تا من رو دید دست گذاشت رو سینه هاش و عصبی شد گفت چرا اومدی تو اتاق منم گفتم مگه کار بدی کردم اومدم کنارت بخابم بابا رفت بیدار شدم گفت باشه و بعد با اون یکی دستش پتو رو تا بالای سینش کشید و گفت بخاب من به بالا ترین حد شهوتم رسیده بودم هیچی برام مهم نبود بهش گفتم مامان میشه مثل قدیما سرمو بزارم رو سینت بخابم؟سرم رو گرفت بوس کرد و گذاشت روی سینش ولی از روی پتو ینی سرم روی پتو بود از این که انقد دوباره به سینه هاش نزدیک بودم خوش حال بودم یه کم که گذشت گفت سرت رو بردار من هم با پرویی تمام از زیر پتو دسم رو گذاشتم رو سینش گفتم سینت درد گرفت؟دیدم نه عصبی شد و نه دعوام کرد گفت اره نفسم تنگ میشه بد نفس میکشم منم همون جوری که دستم رو سینش بود سرم رو گذاشتم رو بالش گفت دست رو بر نمیداری؟گفتم خیلی وقت بود دستم به سینه هات نخورده میشه دستم رو بزارم؟که یهو دیدم انگار شده کوه آتش فشان و زد رو مچ دستم و گفت میگم دستت رو بردار بزرگ شدی دیگه بچه نیستی بهت می می بدم من با خودم گفتم دیگه کارم تمومه پس حالا که ته خطم چرا ادامه ندم؟از طرفی به شدت تحریک شده بودم بهش گفتم مامان من خیلی دوس دارم باز سینه هاتو ببینم و بخورم اینو که گفتم یکی زد تو گوشم بهم گفت بی حیا لال شو ولی من خیلی حالم بد بود و میدونستم این دیگه آخر خطه دوباره سینشو فشار دادم و محکم سینشو گرفتمو سرمو بردم زیر پتو همون طوری که مامانم سعی میکرد موهام رو بکشه تا سرمو بیارم بالا و تقلا میکرد از زیر سوتین خوده سینشو گرفتم و نوکش رو گذاشتم دهنم و ارضا شدم ارضا که شدم بی حال شدم و دیگه زور نداشتم مادرم رو کنترل کنم از روی تخت بلند شد و فهمید که این بی حالیه من به خاطر ارضا شدنمه من رو از اتاق کرد بیرون و تا ساعت ها پشت در گریه میکرد خدا خدا میکرد که برم به کی بگم پسرم تنها پسرم باهام چی کار کرده از اون به بعد دیگه هیج وقت کلمه پسرم رو از زبانش نشنیدم و هیچ مهر و محبت مادرانه ای ندیدم و فقط سردی توی رابطمونه
اره دوستای من این جیزا که تو این سایت میخونید همه فانتزی های یه سری آدمن که خودشونم میدونن واقعی نیستن و هییییچ مادری توی هییییچ جای دنیا حاظر نیست حتی یک ثانیه به پسرش به عنوان پارتنر سکس نگاه کنه حاضره بمیره ولی این اتفاق ها توی سرشم نیاد چه برسه توی واقعیت با پسرش سکس کنه سر این افکار الکی رابطتون رو با مادرتون مثل من خراب نکنید
نوشته: فرشید


@dastankadhi
🌹شب زمستانی وکیرشق🌹

کارای پیمانکاری کوچیک بر میداشتم تا امورات زندگیم رو بگذرونم ، از رنگ کاری گرفته تا بنایی ، جدول کشی، کاشی کاری و غیره ؛ 23 سالم بود که باکرگیم رو از دست دادم و مزه کس زیر زبونم رفت و از بس تشنه کردن بودم زلزله،طوفان و سیل هم دیگه جلوی من رو نمی تونست بگیره و هر وقت بلند می کردم دیگه مغزم نبود که فرمان می داد و هرجا نوک فلش نشون میداد با تمام قوا حمله ور می شدم . چون شهر ما همه همدیگه رو می شناختن هیچ غلطی نمی شد کرد و برای اینکه همه نفهمن مجبور بودم تو شهرای اطراف، نسبتا دور و جاهایی که ناشناس بودم دنبال دوست و پایه سکس بگردم که واقعا سخت بود .
یه زمستون سرد و پر بارون که داخل دانشگاه آزاد بهبهان کار بنایی برداشته بودم و از صبح تا نزدیکای غروب حشرم از دیدن دخترای خشکل و سکسی که چشمم رو مثل آهن ربا به دنبال خودشون می کشیدن زده بود بالا (خصوصا که ساپورتهای تنگشون که اشک آلتم رو سرآزیر کرده بود، و دید زدن کون و رون های تراشیده دخترا من رو که نزدیک به دو هفته سکس نکرده بودم بدجور تحریک کرده بود) ، و فیل ام یاد هندوستان کرده و رمیده بود ... هر چه خواستم تمرکز کنم نمی تونستم! تا جایی که دست به بیل و کلنگ شدم و با کارگرام که مشغول بنایی بودن همراهی کردم تا مبادا کسی متوجه چشم چرونی ام بشه و خواستم با کار کردن سطح حشر و انرژیم رو بخوابمونم، ولی چه فایده که اونقدر فشارم بالا زد که ورم آلتم رو به سختی زیر شلوارم میتونستم بپوشونم .
هوا تاریک شد و بارون نم نم می بارید، من جسمم بهبهان بود ولی روح و جانم توی سربندر پیش لیلا پرپر می زد (عشقی که اندامش محشر بود ولی قیافه ای نداشت[ ، اصطلاحیه که امریکاییها برای اینجور دخترا بکار می برن - افزوده نویسنده] و کمبود رقیب باعث شده بود لیلا پول خوبی در بیاره و واقعا حلالش کار ملتی رو راه می انداخت ) و از شانس من بخاطر شوخ طبع بودنم و پر انرژی بودنم بیشتر وقتا مجانی بهم سرویس می داد و از پیش همدیگه بودن لذت زیادی می بردیم و خیلی مدیونش هستم .
اون وقت ها وسیله ای نداشتم و تمام پولم توی کار خرج دستمزد و مصالح می شد و یک موتور یاماها که چراغ جلوش شکسته بود داشتم ، شب تاریک بود و کمی رعد و برق می زد بارون نم نم می بارید و سوز سرما آزارم میداد ولی امان که سر فلش به سمت سربندر بود ... سوار موتور شدم و بی باکانه حرکت کردم، کیرم اونقدر داغ و سفت بود که برخورد باد سرد بهم لذت خفیفی میداد و به هزار و یک روش مختلف لیلا رو نرسیده زیر و وارو کرده بودم که یهو صدای رعد و برق و دیدن اصابت رعد و برق به زمین موی تنم رو سیخ کرد و باد کیرم برای لحظه ای کم شد و مثل گلی پژمرد ... خودم رو وسط یه جاده ی خیس دیدم که یک ماشین هم ازش عبور نمی کرد، تاریکی و ظلمات بخاطر ابری بودن هوا بیداد می کرد و فقط چشمم به خط سفید رنگ پریده وسط جاده بود تا از جاده منحرف نشم و شدت رعد و برق زیادتر شده بود و به میزان خریتم پی بردم، خیسی لباسهام و سوز سرما از سرعت حرکتم کم کرد بطوری که از ترس می خواستم برگردم یا یه لحظه خواستم به یکی از روستاهای اطراف پناه ببرم ولی رفتن به سمت لیلا برنامه ریزی دقیقی می طلبید چون نباید قبل از ساعت 12 شب می رسیدم اونجا تا همسایه هاش مزاحمت ایجاد نکنن و از طرفی اونقدر هم زود باید بیرون میزدم که تلف کردن یک ثانیه هم مباح نبود مخصوصا که بوی کس تو فضای سرم پیچیده بود ... به ناچار و برای زنده موندن و یخ نزدنم کیرم رو با حرارت خاطرات لیلا گرم کردم و خونی تازه درش جریان گرفت و نعوض ام برگشت ( بعد از گذشت هفت سال تازه می فهمم آتش شهوت تا چه حد وجودم رو شعله ور کرده بود ).
ساعت یک شب رسیدم سربندر طوری که وقتی به گوشی لیلا زنگ زدم و در رو باز کرد مثل زنی که شوهرش بی خبر گذاشته باشش در حالی که چشماش خواب آلود بود کلی حرف نثارم کرد، دستهام یخ بسته بود و مثل بید میلرزیدم، کیرم برخلاف بدنم سیخ و گرم بود داخل رفتیم و لباسای خیسم رو از تنم کندم، خونه لیلا سرد بود ولی با دیدن بدن لختش و سینه های اناری اش مثل کسی که توی کوران برف شعله آتش رو که در خانه ای دیده امیدم به زنده موندن بیشتر شد و بدون معطلی رفتیم زیر پتو و چسبیدم بهش و در حالی که انگشتهام باز نمی شدن از ثانیه های باقی مونده آماده استفاده کردن شدم ... اون شب کاندوم رو لیلا برام سوار کرد ، هیچ وقت فراموش نمیکنم که یخ دستام رو با حرارت بدنش باز کردم و در حالی که بدنم می لرزید، بدن نیمه جونم رو تلنبه زنان از گرمای حیات بخش کس اون فرشته نجات گرم کردم .
پایان
(از نظر خودم خاطرش خیلی شبیه کتاب ترمس فرزند طوفان بود، قسمتی که ترمس از کوهستان و طوفان نجات پیدا می کنه و میفهمه خداست! دوستان اسم شهرها و نفرات بدلیل واقعی بودن این خاطره تغییر یافته و شاید از نظر جغرافیای داست
شیده بود وقتی شلوار کشیدم پاین یه کس تمیز بدونه مو سفید یه دست کشیدم روش خیلی دلم میخواست که مزش کنم.

زبونم انداختم لای کسش یواش یواش شروع کردم به لیسیدن و صدای میترا درامده بود فکر کنم خیلی داشت حال میکردکسش خیس شده بود من سرعت زیاد کردم تند تن لیس میزدم صدا ی نالش همه جارو ورداشته بود بعد دیدم شروع به لرزیدن کرد فهمیدم که به ارگاسم رسیده ولش کردم حالا نوبت اون بود بهم حال بده بهش گفتم میترا برام ساک میزنی گفت نه من بدم میاد من کلی دمغ شدم کس کش.......... کلی بهش حال داده بودم خیلی کونم می سوخت اگه برام ساک نمی زد. بهش گفتم باشه اونم دید من ناراحت شدم گفت باشه منم شلوارم دروردم دستشو انداخت تو شرتم کیر نازنینم گرفت دستش یواش گذاشت تو دهنش وای چه حالی میداد گفتم یکم سریع خوب نمی تونست ساک بزنه احساس کردم دارم ارضا می شم کیرم از دهنش کشیدم بیرون میترا هم رفت تو تختش دراز کشید من که فکر می کردم میترا پرده داره کیرم گذاشتم رو کونش ولی میترا یدفه چرخید گفت از اونجا نه.
من موندم پیش خودم گفتم که مهدی به کاهدون زدی یدفه میترا گفت کس من مگه خار داره بهش گفتم آخه گفت آخه نداره بازه منم که اینو شنیدم گفتم اخ جون الان جرت میدم کیرم کذاشتم رو لبه کسش با یه فشاره کوچولو کیرم کردم تو کس میترا وای چه گرم بود میترا یه آه از رو لذت کشید وای من دیگه دیونه شده بودم شروع کردم به عقب جلو کردن وای چه حالی میداد بعد چرخوندمش به طرف من قمبل کرد. من که خیلی دوست دارم کس از پشت بکنم بهش گفتم که پاشو بهم بچسبونه تا کسش تنگتر بشه بعد کیرمو کذاشتم رو کسش یه فشار آروم کردم توش وای تو فضا بودم شروع کردم به تلمبه زدن ودستام انداختم پستوناشو کرفتم مالیدم میترا از شدت درد صداش درومده بود یه خرده که کردم دلم می خواست که یه حالی به اون کون تنگ سفیدش بدم.
به کیرم کرم ببک زدم خوب چربش کردم یکمم به در کون میترا مالیدم سر کیرم گرفتم گذاشتم روکونش میترا مگفت مهدی نه درد داره گفتم یواش میکنم یواش فشار میدادم ولی کونش خیلی تنگ بود فقط کلاهک کیرم داخلش رفته بودبا یکم فشار کیرم تا نصف کردم تو کون میترا ....میترا از شدت درد داش داد میزد میگفت جر خوردم منم ترسیدم فورا کیرم کشیدم بیرون (ولی واقعا حق داشت کیر من زیاد دراز نیست ولی کلفت تنومنده) گفتم باشه میترا سرخ شده بود کیرم دوباره کردم تو کسش تلمبه زدم بعد از چند دقیقه دیدم داره ابم میاد کیرم در اوردم بیرون و ریختم رو پستونای میترا وای تو اغما بودم بعد یه لب مشدی از میترا گرفتم دراز كشیدیم بعد میترا گفت بریم حموم رفتیم حمومو یه دوش مشدی باهم گرفتیم بعدش من لباسام پوشیدم گفتم میترا من میرم تا اون داداش کس کشت نیومده میترا گفت خیلی حال داد ممنون بعد ازون قضیه من هر چند وقت با میترا سکس داشتم.
پایان
@dastankadhi
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️

💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی


💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇

http://telegram.me/falgerhoshmandbot?start=684873376
دختر عممو بگاییمون
1400/12/25

#دختر_عمه #طنز #خاطرات_نوجوانی

سلام دوستان داستانی که میخوام واستون تعریف کنم کاملا واقعیه و جنبه طنز داره و واسه حدود چندین سال پیشه فقط اسما تغییر کردن
من اسمم علی هستش و یه دختر عمه متولد ۸۰ دارم اسمش یاسمنه داستانم برمیگرده به ۹۵ اون موقع من ۱۷ سالم بودش خونه عمم هم دوتا خونه باهامون فاصله داشت داستان از اونجا شروع میشه که پدرو مادر من میرن مشهد منم چون مدرسه میرفتم نتونستم برم گذاشتنم خونه عمم از عمم بگم براتون همیشه میدیدمش شلوارمو خراب میکردم اینقد بد اخلاقو کیری بودش😅 فصل بهار بودش یادمه منو یاسمن تو اتاق داشتیم بازی میکردیم که یه دفعه بارون میگیره عمم با پسرش که حدودا ۲۰و خورده ای داشت اون موقع میرن تو حیاط نمیدونم دقیق چی داشت خیس میشد زیر بارون اونو جابجا کنن یاسمنم از پنجره داشت نگاه میکرد اروم رفتم پشتش خودمو از پشت چسبوندم بهش گفتم برو کنار منم ببینم رو زانو واستاده بودش گفت نمیخوام پنجره هم کوچیک بود فقط یه نفر میتونست نگاه کنه گفتم برو وگرنه شلوارتو میکشم پایینا دیدم هنوز واستاده منم کلا کله خر بودم یهو شلوارشو میکشم پایین یه کون کوچیکه گرد با یه شورت صورتی بچه گونه رو جلو چشام دیدم 🤤 تا دید شلوارشو کشیدم نشستو سریع شلوارشو داد بالا منم سریع رفتم لب پنجره خودشو مرتب کرد گف برو کنار وگرنه منم شلوارتو میکشم پایین منم که تو دلم میگفتم تو فقط بکشش پایین واس خودم نذاشتم اومدو شلوارمو کشید پایین منم همونجوری مونده بودم که کار عمم اینا تموم شدو صدای در حال اومدش سریع شلوارو کشیدم بالا خیلی عادی رفتیم بیرون تا اینجا یکم رومون به هم واشده بود گذشت اونا اومدن داخل منو یاسمنم رفتیم داخل حال از هیکل یاسمن بگم قدش اون موقع حدود ۱۶۰ بود یکم تپلی مثلا ۵۰ کیلو واسه یه دختر ۱۵ ساله واقعا خوب بود هیکلش ولی سینه نداشت تازه دوتا جوش در اورده بود
یه چند دقه ای داخل حال موندیمو با اشاره بهش گفتم بریم اتاقت رفتیم درم بستیم به هوای بازی نشستیم جلوم نشست گفتم میخوام ببینمش تا حالا از نزدیک کص ندیده بودم😅 گفتش اول من میخوام ببینم یکم شلوارمو اوردم پایین شورتمو با دست نگه داشتم داشت نگاه میکرد کیرم سیخه سیخ بود داشت میترکید با انگشت سرشو یه تکون داد کیرم تکون خورد خوشش اومد خندید گفتم حالا نوبت توعه شلوارو شورتشو در اورد یه کص سفیده سفید بدون مو جلوم ظاهر شد دستمو کشیدم روش خیلی نرمو لطیف بود اروم یکم دس زدم بهش قلبم از دهنم داشت بیرون میزد بلند شدم منچ اوردم گذاشتم جلومون که کسی اومد شک نکنه دوباره شلوارشو کشید بالا گفتم پاشو واستا میخوام کونتو ببینم پاشد برگشت سمتم کشیدم شلوارو شورتشو پایین واقعا صحنه جالبی بودش یکم نوازش کردمش خیلی کونه خوبی داشتش یه بوس از یه طرف کونشم کردم خنگ بودم نمیدوستم باید چی کنم خودش اومد رو کمر خوابید دوتا پاهاشو تا پیش سرش خم کرد کصو کونش جلوم میدرخشید منم با کصش شروع کردم ور رفتن اومدم بالای کصشو زبون زدمو بوس کردم نمیدونم چرا دوس داشتم بخورمش یکم زبونمو اوردم پایین تر یهو پرید گف قلقلکم میگیره نکن یهو عمم صدامون زد بیایین شام موقع شام همش همو نگاه میکردیم میخندیدیم عمم که خیلی خاکصده بود شک کردش یکم ساعت حدود ۱۰ شب بود که من ا لکی خمیازه میکشیدم میگفتم خوابم میاد عمم واسم جا پهن کرد یاسی هم پیش من میخوابید اونم اومد که بخوابه تو اتاق در باز بودش عمم نمیزاشت شب ببندیم درو رفتیم زیر پتو منو یاسی من کیرمو در اوردم اونم شلوارو شورتشو کشیده بود یکم پایین با هم ور میرفتیم که گفت میخوام برم زیر پتو ببینمش با گوشیت نور بده منم گوشیمو روشن نگه داشته بودم داشت با ک
یرم بازی میکرد دست منم رو کصش بود باهاش ور میرفتم حواسمم به چیزی نبود که یهو عممو بالا سرمون دیدم نور گوشی رو دیده بود گف چی دارین میکنین هول شدیم یاسی لز زیر پتو در اومد گفتیم هییی هییی هیچی گوشیو منو گرفت ازم گف این گوشی باید کنترل بشه از اتاق رفت بیرون نیم ساعت بعد اومد وسط ما گرفت خوابید یادمه من شبش خوابم نمیبرد ولی جرعت نمیکردم تکون بخورم خشک خشک تا صب بدون تکون خوابیدم اینم داستان بگایی ما شدش😅 بازم ماجرا داشتیم دوس داشتین واستون تعریف میکنم بقیه داستانو با صبش چی شد😂
نوشته: Ali

@dastankadhi
لز من و دوستم آرزو
1400/12/26

#لز #خاطرات_نوجوانی #اولین_سکس

داستانی که تعریف میکنم مربوط به 14 سالگی من هست
و اولین سکسم با یکی از هم مدرسه ای هام
(داستان واقعی هست ولی اسامی مستعار هستن )
حدود یکسال بود با آرزو آشنا شده بودم
ولی مدتی بود رفتار های عجیبی می‌کرد
مدام درباره مسائل جنسی و سکس و لز و …‌ صحبت می‌کرد
گاهی هم عکسای نیمه برهنه خودشو برام میفرستاد
منم اهمیتی نمیدادم و با مسخره بازی ازش رد میشدم چون فکر نمیکردم قصد خاصی داشته باشه
هم مدرسه ای بودیم ولی بخاطر کرونا مدارس تعطیل بود و همو نمی‌دیدیم
اولین روز مدرسه دیدمش و سلام کردیم و همه چیز عادی بود
توی دستشویی مدرسه بودم و داشتم مقنعه ام رو درست میکردم
که دیدم یک نفر پشتمه
آرزو بود
بهم نزدیک شد و دستشو آروم کشید روی کصم
فقط من و اون اونجا بودیم
هر لحظه ترس اینو داشتم که یک نفر دیگه بیاد اونجا و مارو ببینه
خندیدم و بهش گفتم خدا شفات بده ، ولی هیچ اهمیتی به حرفم نمی‌داد
پامو داد بالا و شروع به مالیدن کصم کرد
شورت و شلوارمو خیس خیس شده بود
که یکی اومد تو دستشویی و سریع خودمونو جمع و جور کردیم
بعد اون جریان نه من درباره اون روز حرفی زدم و نه اون
مدتی گذشت
و کاملا عادی بودیم
تا اینکه یک روز ازم خواست برای درس خوندن برم خونه شون
اولش یکم تردید داشتم چون قصدش رو میدونستم
ولی از طرفی با خودم میگفتم این فکرا چیه …
فقط قراره چند ساعت درس بخونید و خوش بگذرونید
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم ، قبول کردم
بعد از اون روز مدرسه و اتفاقی که افتاد یکم حشری شده بودم و چند تا فیلم لزبین دیدم و یجورایی خوشم اومده بود
ولی زیاد توجه نکردم
اون روز از بین لباسام ی دامن کوتاه و نیم تنه برداشتم و پوشیدم
و سوتین نبستم
خودمم میدونستم قراره چه اتفاقی بیفته …
رسیدم اونجا و زنگ رو زدم
در رو برام باز کرد و دعوتم کرد که بشینم
هیچکس خونه نبود
گفت پدر و مادرم رفتن سفر و منم برای اینکه حوصلم سر نره گفتم بد نیست یکم با دوستام وقت بگذرونم
ازم پذیرایی کرد و برای میوه آورد
و گفت فیلم ببینیم
گفتم : مگه قرار نبود درس بخونیم؟
گفت ما که فعلا امتحانی نداریم ، بیخیال
بیا این یک روز رو خوش بگذرونیم
و فیلمو گذاشت
درباره دو تا دختر لزبین بود که عاشق هم شده بودن
یکم که از فیلم جلو رفت صحنه دار شد و همونطور که توی فیلم دخترا داشتن همو می‌میبوسیدن صدای ناله ای شنیدم
صدای ناله آرزو بود
دستش تا ته توی شورتش بود
صدای ناله ها باعث می‌شد نتونم مقاومت کنم
دامنم رو زدم بالا و دستم رفتم طرف شورتم
خیس خیس بود
درآوردمش و شروع کردم به مالیدن کصم
اتاق پر از صدای آه و ناله شده بود
که بعد چند دقیقه گرمی دست دیگه ای رو روی کصم حس کردم
آرزو بود
دستمو برداشت و افتاد به جون کصم
آروم برام لیسش میزد و برای اینکه حشری ترش کنم ناله های ریزی میکردم
زبونشو کرد تو کصم و میچرخوند
میتونستم لرزیدن بدنمو حس کنم
نیم تنه ام رو در آوردم و شروع به چنگ انداختن نوع سینه هام کردم
داشتم کم کم ارضا میشدم
تا اینکه آرزو زبونشو در آورد
اون لحظه مثل آدم تشنه ای بودم که جلوی رود پر از آب ایستاده ولی نمیتونه چیزی ازش بخوره
که دیدم آرزو از تو میوه ها ی خیار برداشت و وازلین آورد و روی کصم و خیار زد و خیار رو آروم کرد تو کصم
و همزمان لب هامو میبوسید
فقط چند دقیقه کشید تا ارضا بشم
نوبت من بود که اونو ارضا کنم
کص صورتی و نرمش باعث می‌شد بخوام تا میتونم بخورمش
انگشت فاکمو آروم کردم تو بهشتش
جیغ کوچیکی زد و نفس نفس میزد
سرعت انگشتمو تند تر کردم و نفس های آرزو هم سریعتر می‌شد
تا اینکه بلاخره نفس ها قطع شد و اونم ارضا شد
هر دو مون بی جون روی مبل افتاده
بودیم و گه گاهی با دست با سینه های هم بازی میکردیم
لباسامو پوشیدم و بدون اینکه هیچ حرفی درباره اتفاقاتی که افتاد بزنیم خداحافظی کردیم
بعد از اون دیگه خبری از آرزو نداشتم
انگار فقط منتظر این بود که یکبار طعم منو بچشه و بیخیالم بشه
به هر حال
اینم داستان لز من و آرزو
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: ی بنده خدا


@dastankadhi
چراغ زندگی
1400/12/26

#عاشقی #خیانت #اروتیک

چنان زلال شود آن کسی که تو را یک بار، فقط یک بار نگاه کند
که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از پس آن
حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند.
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان
اگر آدم‌هایش بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند.
(رضا براهنی)
صدای ساعت روی دیوار که انگار وحشیانه به سکوت این فضای تاریک و نیمه خالی تجاوز میکنه باعث میشه مدت ها به حرکت عقربه هاش خیره بشم.
نور تند مانیتور رو به روم اجازه نمیده تمام تنت توی سیاهی مخفی شه و این فرصت کافی رو بهم میده که تمام جزئیاتی رو که توی طول روز نمیتونم با دقت بهش نگاه کنم الان مثل یک بوم نقاشی ثابت جلوم ظاهر شه.
تو زیبایی سارا؛
تمام چیزی که میتونم از زیبایی تصور کنم توی وجودت خلاصه شده، از انحنای گردنت تا شونه های کوچیک و ظریفت
از ریتم نفس کشیدنت که قفسه سینت رو بصورت منظم بالا پایین میکنه تا این پتوی نازکی که باعث شده یکی از سینه هات ازم قایم شه و اون یکیش با شدت هرچه تمام منو شیفته جذابیت خودش کنه.
انگار که تو از قصد پتو رو جوری روی خودت کشیدی که من توی این تاریکی یک هارمونی منحصر بفرد از زیبایی و شهوت محصور شده رو جلوی خودم ببینم؛ یک تابلوی نقاشی اروتیک.
دست میکشم روی زمین و سیگارمو توی اون تاریکی پیدا میکنم و یه نخ میذارم گوشه لبم و کبریت میزنم.
موهاتو که مرز بالشت رو رد کرده و سمت بالشت من کشیده شده رو لمس میکنم.
نمیدونی سارا، نمیدونی چقدر دلم میخواد ذره ذره ی وجودتو ببوسم، بو بکشم و عاجزانه تمام سلول های بدنتو به بدن خودم گره بزنم. نمیدونی چقدر دلم میخواد این پتو رو تیکه تیکه کنم تا بتونم همه بدنتو تمام کمال لمس کنم.
من عاشقت بودم سارا تو اینو خوب میدونستی که مثل همین نور لعنتی مانتیور تابیدی به سیاهی زندگیم و من احمق همه زندگی مو خالصانه بهت دادم، همه وجودمو سارا، تو میدونستی از تجاوز کثیف اون نره خر لعنتی توی پنج سالگیم خبر داشتی از کابوس هام از تنفرم نسبت به لمس شدن سینم از ترسم از نبودنت از اینکه من مریضت شده بودم خبر داشتی سارا ولی چیکار کردی باهام؟
لرزش دست هامو به وضوح حس میکنم چشامو میبندم و سعی میکنم دوباره اتفاقات ده شب قبل رو به یاد بیارم مثل کاری که توی تمام این ده روز انجام دادم:
{ لباس مشکی بلندی رو پوشیدی که به زور نصف بدنتو پوشونده بود. سوتین نبسته بودی و فقط دوتا بند مشکی لباست روی شونه هات اویزون بود یه چاک از بغل لباست باز میشد که موقع راه رفتن کامل سفیدی پاهاتو فرو میکرد تو چشام.
یه چرخ زدی و گفتی چطورم آقای مهندس؟
خوب میدونستی چجوری دیونم کنی؛ بهت لبخند زدم و گفتم تورو خود خدا شخصاً آفرید تا هر وقت دلش خواست به بدن یکی از ادماش نگاه کنه و سر ریز شهوت شه تو رو داشته باشه.
خندیدی و اومدی جلوی منی که به در کمد تکیه داده بودم به پشت وایسادی جوری که لمبر های کونت موازی کیر نیمه شقم قرار گرفت
خم شدی و خواستی مثلا بند کفشتو ببندی که بهم گفتی
تو قشنگ ترین تعریف هارو به آدم میدی
خندیدم و گفتم مگه کس دیگه حق داره ازت تعریف کنه ؟
کونتو بیشتر به کیرم فشار دادی و گفتی شاید.
اونقدر مست شهوت و زیباییت بودم که به شایدت دقت نکردم.
دست انداختم دو طرف پهلوت و تا جایی که ممکن بود انگشتامو فشار دادم
آخ کشداری گفتی و تاکید کردی حواسم باشه باهات آروم سکس کنم چون لباست بازه و کبودی بدنت قابل دیدن برای بقیه است
یه اسپنک محکم به کونت زدم و گفتم سه روزه تحریمم کردی از یه سکس درست و حسابی برای اون جک و جنده های تو اون مهمونی که نبینن کبود شدی زیر من؟ خب ببینن.
با تشر بهم گفتی غلط کردن ببینن همه وجودت حتی کبودی ه
ایی که تو برام به یادگار گذاشتی رو فقط و فقط خودم باید ببینم.
دستامو از چاک لباست به شورتت رسوندم و انگشتامو از روش به کٌست میمالوندم و خیسی که برام مقدس ترین چیز توی دنیا بود لحظه به لحظه برام مجسم تر میشد.
انگشتمو در اوردم و جلو دهنت گرفتم فاکمو تو دهنت فرو کردی و زبونتو جوری دورش حلقه میکردی که تمام تنم از شهوت شعله ور مشد.
گردنتو فشار دادم و همونجوری تا کنار تخت بردمت دستاتو اوردم پشت کمرت و سرتو به تخت چسپوندم
با یه دست دامن لباستو بالا دادم و حالا سفیدی و برجستگی کونت درست جلو روم بود؛
نشستم و صورتمو بهش نزدیک کردم
زبونمو روی کونت کشیدم و سعی کردم اول اسمم رو با خیسی زبونم روی کونت نقاشی کنم.
آروم خندیدی کاری که میدونستی حق نداری موقع سکس انجام بدی
ولی اینبار بهت سخت نمیگرفتم قرار بود یه سکس وانیلی آروم باشه تا امشب رو راحت به مهمونی برسی.
دستتو ول کردم و کونتو از هم باز کردم
گرما و بوی شهوت منو حریص تر کرد و محکم تر سوراختو لیس زدم
زبونمو تا نزدیک کست بردم و سعی کردم کمی از زبونمو داخلش فرو کنم
دستمو رسوندم به چوچولت و داشتم دایره وار مالشش میدادم.
صدای آه و نالت بلند شده بود و کمرت رو بصورت خفیف به تخت میکوبیدی
یه کاز کوچولو از چوچولت گرفتم که باعث شد یه آخ شهوت ناک بهم تحویل بدی.
سرعت خوردنمو بیشتر کردم و تو حالا رو تختی رو چنگ میزدی
دو طرف کمرتو گرفتم و چرخوندمت
سرتو گرفتم و تو سریع کمربندمو باز کردی
میدونستی خوشم نمیاد شلوارمو کامل پایین بکشیی.
با دندونات شورتمو در اوردی و با آب دهنت از زیر نافم تا بالای کیرمو خیس
کردی.
زبونتو در اوردی و گفتی تا ته بکنم تو حلقت.
دو طرف سرت رو گرفتم و همه کیرمو فرو کردم تو دهنت گردنتو فشار دادم و چند دقیقه همونجور نگه داشتم.
صورتت قرمز شد و از چشات اشک اومد
گردنتو ول کردم و کیرمو عقب کشیدم
سرفه کردی ولی فرصت بیشتری بهت ندادم
دوباره کیرمو فرو کردم تو حلقت با چشات داشتی نگام میکردی و میدونستی عاشق اینم که وقتی داری برام ساک میزنی تو چشام نگاه کنی،
انگشت شستمو روی گردنت فشار میدادم و تو با یه ریتم خوب داشتی برام میخوردی.
وقت زیادی نداشتی و باید حاضر میشدی
برا همین از دهنت کشیدم بیرون و کمی به سمت وسط تخت هولت دادم
پاهاتو با ضرب باز کردم و کس تو بوسیدم، آب دهنمو ریختم روش تا خیسیش دو برابر شه
کمی چوچولتو مالیدم و حالا التماس برای کیر خواستن رو تو چشات میدیم
بهت لبخند زدم و بلند شدم و سر کیرمو روی کست کشیدم
پیچ و تاب کمرت بیشتر شد و من چند بار این کارو تکرار کردم
صدات در اومد و گفتی اون کیر لعنتی تو بکن توم کیوان
همین جمله کافی بود تا همه ی کیرمو فرو کنم توی کست
حالا نوبت من بود که آه بکشم
هیچ لذتی برابری نمیکنه با وقتی که ذره ذره بیشتر تو بدن کسی که عاشقشی حل شی.
با دستام دورت چنبره زدم و گردنتو بوسیدم
زبونمو میکشدیم روی لاله گوشت و صدای قشنگت هر لحظه بلند میشد
تلنبه زندن رو تند تر کردم و با گاز گرفتن نوک سینه هات شدت صدای تو بیشتر شد
یکی از سینه هاتو تو مشتم گرفتم و با اون یکی دستم یه چک زدم تو گوشت
بدنت لرزش ارومی کرد و از تب و تاب افتادی
محکم تر تو کوست تلنبه زدم
کیرمو کشیدم بیرون اومدی روی دو زانو کف اتاق نشستی و دهنتو باز کردی
همینجوری که یکی از پاهامو گذاشته بودم روی تخت
کیرمو چند بار کشیدم به لبات
و مالیدم به صورتت، کیرمو کردی تو دهنت و آبمو قورت دادی.
بی حال روی تخت افتادم و تو اومدی سرتو گذاشتی روی سینم
بهم گفتی عاشقمی
گفتی بهترین سکس رو بهت میدم
بهم گفتی هیچ وقت تنهات نذارم
بازومو بوسیدی و رفتی خو
دتو بشوری و حاضر شی
به تخت تکیه زدم سیگارمو روشن کردم و حاضر شدنتو نگاه کردم
همه جزییاتتو، همه زیبایی تو.
ساعت شیش عصر بود که حاضر بودی
کلید ماشین رو دادی دستم و طبق معمول برای اخرین بار یه سر تو خونه کشیدی
بهم گفتی چیزی رو بهم نریزم،
بهت گفتم همش 7 8 ساعت نیستی خانوم
گفتی همین که گفتم.
سوار ماشین شدیم
قطرات بارون ریز ریز میومد
آهنگ انتخاب شادمهر پخش میشد
و تو داشتی با ذوق همراهش میخوندی
یا داغ رو دلم بذار یا که از عشقت کم نکن/تمام تو سهم منه به کم قانعم نکن/
رسوندمت دم در خونه بهار، پیاده شدی
و سارا، سارای لعنتی چقدر زیبا شده بودی…
بهت گفتم تمام دار و ندارمی و از دور بوسیدمت
از ماشین پیاده شدی و گفتی آخر شب بیام دنبالت.
دم در خونه رسیدی در زدی و وایسادی که من برم
برات یه بوق زدم تو رفتی داخل و من گاز دادم.
دقیقا 50 متر جلو تر، دقیقا وسط اون کوچه اتفاقی افتاد که کاش هیچ وقت نمی افتاد؛
یه پیک موتوری از بغل کوبید به ماشین.
ماشینو نگه داشتم و پیاده شدم
پیک موتوری بیچاره یه مرد مسن بود که با گریه و زاری میزد تو سر خودش و عذر خواهی میکرد و زمین و زمانو فحش میداد و بهم میگفت که سرش گیج رفته و تعادلشو از دست داده.
اومدم زیر بغلشو گرفتم بلندش کردم لبه جدول نشوندمش
رفتم از مغازه ای که همون نزدیکی بود براش آب معدنی گرفت، آب زد بصورتش و کمی کنارش نشستم تا مطمئن شم خوبه
بهش گفتم نیاز نیست خسارت بده و ماشین زیاد خرج نداره و بیمه است شروع کرد باهام حرف زدن و دعا کردن
دستشو بلند کرد و گفت الهی خدا چراغ زندگی تو روشن کنه پسر.
بعدم بلند شد که بره…
من همونجا کنار جدول وایساده بودم و سعی کردم ماشینو برسی کنم که نگاهم برگشت به سمت خونه بهار.
سارا به من گفته بودی مهمونی زنونه است پس این پسر کی بود؟
اشتباه نمیدم؟ حسام بود؟ ماشین اون لاشی رو میشناختم خودش بود سارا
دوست پسر عوضیت بود همون که خودت میگفتی تاریک ترین انتخاب زندگیت بوده همون که تورو تا خودکشی برده بود.
ولی اینجا چی میخواست؟ چرا تو دستش دسته گل آفتابگردون بود؟ گلی که تو دوست داشتی سارا.
وسط کوچه خشکم زده بود. تمام کابوس های بچگیم تمام کابوس های زندگیم تمام اون ترس های مسخره تمام اون …
انگار مرده بودم. انگار؟ نه من مرده بودم و داشتم جهنم رو رو به روم میدیدم.
تو منو کشته بودی سارا همون وقتی که بعد از این همه آدم همه ی خودمو دادم دست تو منو کشته بودی.
قطره های بارون بزرگتر شدن و من توی تاریکی کوچه مردن خودمو نگاه میکردم…
پی نوشت:
نوشته: پاندورا


@dastankadhi