داستانکده شبانه
15.7K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️

💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی


💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇

http://telegram.me/falgermbot?start=684873376
فاطمه




سلام من يه بسر ٢٢ ساله هستم
ميخوام جريان سكس با دختر عموم رو براتون بنويسم.
دختر عموم اسمش فاطمه س پدر و مادرش از هم طلاق كرفتن واين اتفاق باعث شد كه عموم بجه هاشو بياره بيش مادرش وخونواده برادراش
 وخودش هم براي كار راهي يكي از كشور هاي عربي شد
 وبجه هاشو بيش مادرش و ما كذاشت ورفت عموم سالي يه دفعه به مدت دوماه مي يومد ايران وبه بجه هاش سر ميزد و دوباره ميرفت
جرياني كه ميخوام براتون تعريف كنم حدودا مال سال ٨٦ هست
ما توي يه خونه اي زندي ميكرديم كه ٧تا اتاق داشت يه اتاقش مال من و داداشم بود
يه اتاقش هم مال بسر عمو هام بود
يه اتاق هم مال مادر بزركم بود
يه اتاق هم مال دختر عمو هام بود
ويه اتاق هم مال مادر و بدرم بود
ويه اتاق هم مال خواهرم بود
يكي از اتاق ها هميشه خالي بود
من با فاطمه خيلي صميمي بودم فاطمه هم بامن خيلي راحت بود
شبي كه عموم برا كار خارج از كشور رفت فاطمه خيلي كريه ميكرد من رفتم و يه كمي آرومش كردم تا اون وقت هيج حسي بهش نداشتم تا اين كه از رفتن عموم حدود دو سه ماهي ميكذشت كه منو داداشم وخواهرم يه شب واسه فيلم نكاه كردن رفتيم تو اتاق فاطمه.
داداشم و خواهرم وخواهر برادراى فاطمه همه جلو تر از من و فاطمه نشسته بودن و من و فاطمه بشت سر همه بوديم .
همه داشتن فيلم نكاه ميكردن بجز من آخه من داشتم به سينه هاي فاطمه نكاه ميكردم كه يه دفعه متوجه شدم فاطمه داره بهم اشاره ميكنه و ميكه كجا رو نيكاه ميكني منم با برويي تمام با اشاره بهش فهموندم دارم اون سينه هاي قشنكت رو ديد ميزنم و بعد رفتم كنارش نشستم و شروع كردم باهاش شوخي كردن ولي اون زود از جاش بلند شد و از اتاق رفت بيرون منم از دنبالش بيرون رفتم ديدم بشت در اتاق منتظر ايستاده تا منو ديد كفت جرا اين كارا رو ميكني منم هيج جوابي بهش ندادم وفورا اونو توبغلم كرفتم شروع كردم به ماج كردنش بعد سينه هاشو تو دستم كرفتم اون داشت مقاومت ميكرد اما فايده اي نداشت همينتور كه توبغلم بود بلندش كردم ديكه كاملا بهم جسبيده بود من كيرم حسابي شق شده بود همين كه بلندش كردم كيرم لاي باهاش رفت واي جه رون هاي نرمي بود خيلي اصرار ميكرد كه ولش كنم منم ديدم داره خيلي طولاني ميشه ولش كردم
فردا صبح ش كه از خواب بيدار شدم نمي دونستم جه جوري با فاطمه رو برو بشم واقعا اتفاق ديشب اصلا دست خودم نبود اما من بايد با فاطمه رو برو ميشدم جون تو يه خونه زندكي ميكرديم وقتي از اتاقم او مدم بيرون رفتم رو حياط ديدم فاطمه كنار حوض داره دست وصورت شو ميشوره رفتم كنارش تا اومدم باهاش حرف بزنم كفت راجب ديشب هيجي نكو،منم كفتم يعني از من ناراحت نيستي؟ هيجي نكفت! اما من متوجه يه جيز ديكه شدم واقعا دارم درست ميبينم اون داشت لبخند ميزد مثل اين كه اونم بدش نيومده بود.
حدود يكي دو هفته بعد از اين جريان همه بجز فاطمه و مادربزركم همه رفتيم خونه عمه من هم از اين موقعيت استفاده كردم و ازخونه عمم جيم شدم و اومدم خونه خودمون بيش فاطمه جونم!
در زدم فاطمه درو باز كرد كفت جرا بركشتي؟ كفتم دلم هواي تورو كرده بود
فاطمه كفت ديونه شدي اين جه حرفيه كه ميزني
منم رفتم داخل دستشو كرفتم بردم توي يه اتاق كه هميشه خالي بود فاطمه ميكفت منو اينجا اوردي جيكار كه ديكه نذاشتم حرف بزنه ازش لب كرفتم اولش ممانعت ميكرد اما بعدش خودش رام شد ديكه ممانعت نمي كرد همين طور كه داشتم سينه هاشو ميماليدم لباسش رو از تنش در اوردم واي جه سينه هاي سفيدي داشت يكم سينه هاشو خوردم ديكه حسابي حشري شده بود شلوارشو با شورتش از تنش در اوردم شرتش حسابي خيس شده بود واي جه كس داشت سفيد سفيد با دستم سروع كردم به ماليدنش ديكه داشت صداي اه وناله ش در ميومد خوابوندمش كف اتاق با هاشو از هم باز كردم واي جه
صحنه اي هيج وقت ازيادم نميره رفتم لاي دوتا باهاش كيرمو لاي درز كسش مي كشيدم كه فاطمه كفت معتل نكن بكن توش ديكه منم بدون اين كه معتلش كنم يه دفعه كيرمو هل دادم تو كسش يه جيغ كوتاه زد ديدم كيرم كيرم خونيه من پرده بكارت شو باره كردم


نوشته: محسن
@dastankadhi
#پایان
سلام من حانیه ام ۲۲ سالمه خیلی دنبال کار میگشتم که مستقل بشم و یه مشکلی هم که داشتم از لحاظ جنسی خیلی حشری بودمو از مردای سن بالا خوشم میومد رفتم املاک که مشغول به کار بشم اونجا با صاحب کارم که ۵۴سالش بود اشنا شدم چشش منو گرفته بود همش بهم پیشنهاد سکس میداد که اخر هم منو گایید باهاش رفتم خونه خالی که اونجا ترتیبمو بده وقتی رسیدیم خونش تا نشستیم گفت بدوووو جنده وقت دادن منم کسم خیس شده بود کیرشو انداخت بیرون گفت بخور جنده تا خوارتو‌ نگاییدم منم تند تند واسش ساک پر تف ته حلقی میزدم تمام اب کیرش از دهنم ریخته بود بیرون محکم خوابوند در گوشم‌ بلندم کرد پرتم کرد رو تخت سر کیرشو تف زد انداخت تو کونم تند تند تلمبه میزد میگفت جنده عجب کونی داری چقدر سوراخت گشاد اخه زیاد کون داده بودم سوراخم گشاد بود حدود یک ساعت منو حسابی از کون گایید کسکش اب کیرش نیومد گفت جنده پولی باید تا صبح زیر کیرم باشی کونتو میخوام حسابی اب کیر بدم بهش من از خدا خواسته تا چندساعت کون میدادمو فحش میشنیدم اخر هم اب کیرشو تا ته ریخت تو کونم منم بیهوش بودم زیرش گفت پاشو جنده هرزه کونتو پاک کن کیرمو ساک بزن برو منم حسابی ساکیدمو لباسامو پوشیدمو رفتم فرداشم رفتم سر کار گفت حقوقتو اضافه میکنم به شرط اینکه بیای چندوقت یه بار بهم بدی منم اکی دادم تا الان زیر خواب خودشو دوستاشم هفته چندبار کونمو میگان خودشو چندتا از رفیقاش.


نوشته:حانیه

@dastankadhi
#پایان
بیدمشک گس
1400/10/22

#رمانتیک #تراژدی #اروتیک

من و سه زن داستان بلندی هست که به صورت جدا از هم و هر کدوم طی چند قسمت مختلف نوشته و منتشر میشه .
اولین زن زندگی من زهره بود ، همیشه اولین ها خاص هستن خیلی حساسیت به خرج میدی که طوری انتخاب کنی که اولین انتخابات آخرین انتخابت هم باشه ، وقتی میگم آخرین انتخاب یعنی تا آخرین دم و بازدم زندگی کنار هم بودن رو تجربه کرد ، خوشبخت باشی که در نهایت پیش مرگش باشی و توی آغوشش بمیری ، یا عاقبت عشق رو با فراق بگذرونی و انتظار پیوستن بهش رو بکشی .
بیدمشک گس داستان پر فراز و نشیبی هست ، امیدوارم بخونید و با حوصله دنبال کنید . از همین ابتدا باید بگم که ممنونم که وقت می‌گذارید ، این اولین داستانی هست که دارم می‌نویسم امیدوارم انگیزه ای باشه برای نگارش های بعدی من . و امیدوارم از بلند بودن داستان اذیت نشید .
من مهر ۱۳۶۳ بدنیا اومدم توی بیمارستان کسری ، زهره زندگی من آذر ماه همون سال درست توی همون بیمارستان بدنیا اومد ، از فضای روزگار ما همسایه دیوار به دیوار بودیم و مادرهامون با اختلاف کمی از هم باردار شده بودن ، زری خانم مادر زهره کارمند بود ، مادر من هم زمان جنگ سرپرست بهزیستی بود ، اما با این تفاوت که من بچه آخر یک خانواده پنج نفری بودم که دو تا خواهر بزرگتر از خودم داشتم ولی زری خانم اولین بچه شو بدنیا آورده بود و با توجه به اینکه شغل شوهرش طوری بود که زیاد انتقالی می‌گرفت از خانواده و شهر خودشون بدور بودن ، همین دست تنهایی معضلی بود که باب آشنایی و ارتباط خانوادگی ما رو باز کرد و در اوج جنگ و زمان موشک باران اکثر مواقع در کنار ما می‌گذشت . خلاصه تا ۴ سالگی که ما دیگه از آب و گل در اومده بودیم بیرون و قشنگ حرف می‌زدیم و کارهامون رو خودمون انجام می‌دادیم مثل غذا خوردن و دستشویی رفتن و … رو ، این روند ادامه داشت ، البته این رو هم بگم که من یک سال و خورده ایم که بود بخاطر فشار زیاد کاری که روی مادرم بود مخصوصا ساعت ها بودن توی حیاط خونه ای که یک تهویه هوا هم نداشت باعث شد مادرم دچار پارگی مویرگ های ریه بشه و بعد از چند ماه بستری و مراقبت وقتی سلامتی شو بدست آورد دیگه پدرم مانع شد و بهزیستی هم حکم از کار افتادگی زد و به بازنشستگی پیش از موعد رسید مادرم .
همین بهانه خوبی بود که صبح به صبح زهره رو به مادرم تحویل بده و غروب به غروب هم وقتی از کار برمیگشتن زن و شوهر بیان زهره رو از ما بگیرن . جنگ تموم شد ولی این روال ادامه داشت ،
ما باهم بزرگ شدیم باهم گریه کردیم خندیدیم درس خوندیم اولین ها رو باهم تجربه کردیم . خونه ما ویلایی بود و یک حیاط ۹۰ متری داشت که ۴۰ متر از اون رو باغچه ای گرفته بود که تک تک درخت ها و گل هاشو مادرم کاشته بود و پرورش داده بود . همیشه حساس بود و باغچه شو مثل بچه هاش دوست داشت ! حق هم داشت باغچه کوچیکی بود ولی پر بود از گل های نادر !
پدر من اون سال توی گمرک مهرآباد بود ، بعد ها برام تعریف که میکرد حتی نمیگذاشتن بذر گل یا میوه ای وارد بشه و توی همون گمرک توقیف میشد . گلچینی از این ها شده بود ماحصل باغچه ای که مادرم زحمتش رو کشیده بود .
یک بوته رز داشتیم ارتفاع بالای دو متر داشت گلبرگ های مخملی زرشکی تیره اون طوری بود که وقتی دست میزدی بهش و فشارش می‌دادی رنگ قرمز اون پس زده میشد روی دست هات . کندن یک شاخه گل ازش کار مکافاتی بود ، من از درخت گردو یا شلیل باید بالا میرفتم تا بتونم یه گل بکنم ، تیغ های بسیار بد و نامردی داشت ، یک بار رفتم بالا گل کندم ولی دستم طوری تیغ فرو رفت داخلش که شکسته شدن تیغ رو با برخورد به استخونم متوجه شدم، از همون بچگی قد
و مغرور بودم گریه میکردم ولی جیغ و دادی نبودم ، گل رو کندم و اومدم پایین زهره دستم رو دید که در از خون هست ترسید اومد گریه کنه گفتم نترس برام شیر آب رو باز کن می‌شورم خوب میشه . بعد از شستشوی دستم گل رو به موهای فرفری خاکی رنگش وصل کردم و بغلش کردم و بهش گفتم دوستت دارم . اون هم گفت من هم دوستت دارم . بعد گفت بهم چشمات رو ببند و من هم بستم بعد برخورد لب های نرم و ترد دخترونه شو روی لبهام احساس کردم . همانطور که داشت بوسم میکرد چشمهام رو باز کردم و دیدم که خودش چشمه‌اش رو بسته و بعد که باز کرد دید دارم نگاهش میکنم خجالت کشید و تندی فرار کرد رفت توی خونه توی اتاقم و کله شو کرده بود زیر بالش من .
دنبالش کردم و رفتم پیشش حالا هی چشمهاش رو محکم بهم فشار میداد و با زبون لوس و شیرین می‌گفت برو نگام نکن ، خجالت می‌کشید ولی خب معنی خجالت کشیدن رو نمیدونستیم . دیدم این چشمهاش رو باز نمیکنه ترسیدم که همینطور فشار بده کور بشه ! به هزار زور بالش رو از دستش جدا کردم و دستهاش رو گذاشت روی چشمهاش ، خلاصه چاره رو توی این دیدم که همون کارو من باهاش بکنم ! یعنی لب هاشو ببوسم . حالا که حواسش نبود بهترین وقت بود . بوسیدمش دستهاش رو کنار زدم و گفتم ببین من هم بوست کردم دیگه چشمهای قشنگت رو باز کن ما مثل هم شدیم . چشمهای آبی نازش رو باز کرد ولی کماکان خجالت می‌کشید . بعد که همه چیز عادی شد بهم گفت دیده که مامان باباش هر وقت احساساتی میشن این کارو میکنن و اون هم میخواست به من بفهمونه که چه حسی بهم داره .
توی پنج سالگی اولین بوسه رو باهم تجربه کردیم ، خواهرای من با ما درس تمرین می‌کردن و خیلی جلوتر از مدرسه رفتن خوندن نوشتن و عدد ها رو یاد گرفتیم ، بعدا معنی دوست داشتن رو انگار بهتر فهمیدیم . توی هر فرصتی که می شد بغل و بوس و دوستت دارم گفتن ما به راه بود ، همیشه بهش میگفتم چند تا دوستت دارم و اون هم بهم میگفت ولی هیچ وقت تعداد دوست داشتنش بیشتر از پنج تا نمیشد ، گاهی بهش اعتراض میکردم که چرا کمتر دوستم داری ، می‌گفت نه من ۵ رو دوست دارم برای همین همیشه میگم بهت .
جنگ تموم شد بزرگ شدیم مدرسه ای شدیم ، مدرسه هامون چسبیده به هم بود ، هم شیفت هم بودیم همیشه صبحی بودیم ، توی اوج برف و یخ بندانی که اون موقع ها می شد دست هم رو می‌گرفتیم می‌رفتیم مدرسه ، من روی یخ سر خوردن رو یاد گرفته بودم ولی زهره می ترسید و نمی‌آمد بالاخره یاد گرفت و ترسش ریخت ، روزها گذشت و ما قد کشیدیم دبستان تموم شد ، حمید پدر زهره ظاهراً زمزمه انتقالش به آبادان بود ، یک روز دیدم که زهره مثل ابر بهار گریه می‌کنه پرسیدم چی شده که گفت بابامو میخوان بفرستن راه دور دیگه از هم جدا میخوایم بشیم . روزهای سخت و جهنمی بود برامون ، اول راهنمایی بودم دل رو زدم به دریا و یک روز رفتم پیش حمید آقا و ازش خواهش کردم کاری کنه که انتقالی نگیره و بمونه ، گفتم بهش من و زهره باهم بزرگ شدیم بیشتر از چیزی که با شما باشه ما باهم بودیم و بدون زهره من میمیرم ، بقدری با اشک و مظلومیت خاصی باهاش حرف زدم که بغلم کرد و گفت نمی‌دونم چی میشه ولی بهت قول میدم تمام تلاشم رو بکنم . سه هفته گذشت و هر روز ما جدایی مون با ترس آخرین بار کنار هم بودن گریه گذشت . مادرم و زری خانم افسرده بودن ما رو میدیدن و از علاقه و وابستگی شدید ما بهم مطلع بودن و گاها که باهم صحبت میکردن میگفتن اینها برای هم ساخته شدن و خوشبختی اینها به باهم بودن شون میگذره . خلاصه روزی رسید که حمید از شرکت زنگ زد خونه و گفت خوشبختانه یکی از دوستان همکارش که از جنگ اومده بوده
تهران رو تونسته راضی کنه که بجای اون بره به آبادان ، اتفاقا طرف هم بخاطر خوزستانی بودن و اتمام جنگ قبول کرده و خلاصه خبر از انتقالی نیست . اون روز یکی از روزهای زندگی من هست که حتی مرگ هم نمیتونه اون رو ازم بگیره . بقدری خوشحال بودم که بال در آورده بودم .
باهم درس خوندیم ، ۱۷ سالمون شده بود چشم و گوشمون هم تا حدودی باز شده بود ، سال سوم دبیرستان بودیم و حمید خان ما رو برد کلاس کنکور تهران ثبت نام کرد ، خودش ما رو می برد و میاورد ، میدونستن که من تک پسرم و پدر بالای ۶۰ سال میشه تا دانشگاه مون تموم بشه و معاف میشم و سربازی ندارم صحبت های عقد و ازدواج مون رو گذاشتن برای بعد از کنکور که ما اسیر حواشی نشیم و آینده مون لطمه ای نبینه و از کنکور ذهنمون منحرف نشه . خلاصه اون دوران هم در حال سپری بود که خواهر بزرگه من ازدواج کرد ، خونه خلوت تر شده بود خواهر دومی هم دانشجو بود و با هزار خواهش و تمنا پدرم رو راضی کرده بودن علوم پزشکی شیراز رشته زنان زایمان رو از دست نده و از خونه دور بود . من و مادرم بودیم توی خونه ، یا زهره طبق معمول خونه ما بود یا من خونه اونها بودم . پدر بزرگم فوت کرد من برای مجلس هفتم دیگه نرفتم و موندم خونه و اولین فرصتی بود که من و زهره تنها کنار هم باشیم .
اون موقع نه اینترنتی بود نه ماهواره ای نه چیزی که بشه مثل الان از سر و ته همه چیز سر درآورد ، من با هزار ترس و لرز یک نوار ویدیو داده بودم دوستم فیلم پورن برام ضبط کرده بود و اون رو باهم نشستیم دیدیم و هر دو تحریک شده بودیم . خبری هم از ساک زدن و خوردن و این حرفها توی پورن های اون دوران نبود .
فیلم که تموم شد تلویزیون رو خاموش کردم دستهام توی موج موهای پریشون نیمه فرفری زهره شروع به بازی کردن کرد و لبهامون بهم گره خورد سعی میکردیم از فیلم تقلید کنیم ، ده سال از اولین بوسه مون گذشته بود ولی هیچ وقت بوسیدنی به این شکل رو تجربه نکرده بودیم که لبها توی هم گره بخوره و گاز گرفتن و بازی زبون ها باهم تجربه خیلی هات و جذابی بود برامون . نشستن روی زمین ما کم کم تبدیل به خوابیدن کنار هم و قلاب کردن پاهای من دور باسن زهره و چسبیدن کیرم به کسش شده بود . این برخورد باعث شده بود که هر دو حسابی شهوت وجودمون رو بگیره بدن زهره رو وقتی لباسش رو درآوردم و دستم به پوست تنش برخورد کرد متوجه شدم که داره از شدت شهوت میلرزه ، سوتین گیپور بنفشی که تن کرده بود پوست سرخ و سفیدش رو حسابی جلا داده بود ، تازه سینه هاش داشتن کامل میشدن و سایزش ۷۰ میشد ، لمس کردن و بوسیدن چیزی به اون نرمی و لطیفی برای من اولین بار بود که تجربه می شد ، لطافت سینه هاش رو حتی توی لبهاش نمیشد لمس کرد . شروع کردیم به لخت کردن هم و خوردن بدن همدیگه . از بوسیدن و خوردن سینه هاش سیر نمی شدم بقدری خوردم که نوک صورتی ریز سینه هاش حسابی قرمز شده بود و با برخورد زبون به نوک سینه ها دیگه احساس ضعف و درد داشت .
دستش روی کیر من بازی میکرد و حسابی با کنجکاوی تمام با نوک انگشت هاش تک تک برجستگی ها و فرو رفتگی های دور ختنه و سر کیرم رو. لمس میکرد . با هر برخورد دستش سرعت خون توی تنم بیشتر می شد و اون لرزش رو توی بدن خودم به خوبی حس میکردم . دستم رو بردم لای پاهای بهم چسبیده زهره که ضربدری روی هم افتاده بودن ، انگار خجالت می کشید اون کس ناز و تپلش رو بزاره من به راحتی ببینم و لمسش کنم .
بعد از کلی کلنجار زهره رو به کمر خوابوندم و پاهاش رو از هم باز کردم و چشمم به کس زیبای صورتی رنگش افتاد ، سرم رو نزدیک کردم و شروع به بوسیدن و بوییدن عطرش شدم ، باغ
بیدمشک بود برام معطر آرامش بخش و خواستنی ، تمام کنجکاوی های ممکن رو داشتم با دیدن و لمس با دست و زبون و لب تجربه میکردم . کشاله رونهاش رو با گازهای ریز و فشار بین لبهام حسابی خورده بودم . ترشحات زهره رو مزه مزه میکردم و می‌خوردم و برام به هیچ وجه حس بدی تداعی نمی‌کرد . اون روز ما با ارضا شدن مون بیشتر با لمس کردن و بازی با دست اندام همدیگه تموم شد . زهره باکره بود و نمی‌خواستم تا عقد نکردیم بهش دست بزنم . دلم هم نمی‌آمد بخوام از کون بکنمش . برای همین رابطه ما در همین حد تداوم پیدا کرد و با لاپایی و بیشتر تحریکات دستی و بوسه ارضا می شدیم .
کنکور لعنتی رو دادیم و من تهران خواجه نصیر قبول شدم و زهره علم و صنعت و حسابی خوشحال از اینکه هر دو مون توی رشته مهندسی قبول شدیم و رشته هامون هم تازه لیست شده بودن و به قول حمید خان آینده درخشانی هم داشتند ، من مکاترونیک و زهره هم نانو تکنولوژی علم و صنعت قبول شده بودیم .
دو ترم گذشت و من اقدام کردم به گرفتن معافیت کفالت و بعد از ده ماه دوندگی و هزار تا فیلتر رد کردن کارتم رو گرفتم ! دیگه همه چیز آماده بود برای ازدواج ما ، به هر شکل ممکن مادرم رو راضی کردم که پدرم رو قانع کنه بریم خواستگاری ، گذشت و ما قبل از شروع ترم چهارم عقد کردیم . پدرم برام یک ماشین دوو ریسر خرید ، سال ۸۱ بود اولین هفته اسفند ماه ما عقد کردیم . دیگه با ماشین می رفتیم و میامدیم و اکثر اوقات کلاس هام رو طوری بر می داشتم که بتونم زمانی برسم که تازه زهره کلاس هاش تموم شده بود . من برای ترم جدید هر کاری کردم فقط تونستم یک روز مشترک با زهره داشته باشم ، از طرفی هم خیلی علاقه به رشته خودم داشتم و یکی از اساتید مون وقتی فهمید من عقد کردم و از من هم توی پیشرفت کارم و درسم رضایت داشت برام کار جور کرد و من رو به گروه ماموت برد . دیگه کم کم داشتم مرد یک زندگی میشدم و دستم توی جیبم بود سرم بالا بود و همه چیز به کام من بود بجز اینکه ساعت های باهم بودن ما نسبت به قبل کمتر شده بود .
ما بعد از اولین تجربه ای که براتون تعریف کردم کارمون شده بود هفته ای دو هفته ای یا هر وقت که فرصت پیش میامد برامون باهم نیمه نصفه سکس کنیم و نیاز جنسی هم رو تامین کنیم . برای همین اولین عید مشترک ما بهانه ای شد حالا که زن و شوهر هستیم و عقد کردیم یک مسافرت دو نفره باهم بریم ! خلاصه به هر زحمتی بود رضایت ها رو جلب کردیم و راهی جاده چالوس شدیم و رفتیم به سمت متل قو ، عموی من با پدرم قطع ارتباط کرده بودن ولی من پنهان از خانواده با عموم رابطه خوب و گرمی داشتم و وقتی بهش رو زدم کلید ویلا رو بهم داد و کلی هم خوشحال شد و کنارش هم یک انگشتر خوشگل گرفته بود کادو داد بهم که بدم به زهره که انگشتر رو نگرفتم و به عموم قول دادم از مسافرت برگشتن صاف بیایم خونه شون برای دیدن و دست بوسی . رفتیم توی دل جاده و تفریح کنان و آروم می‌رفتیم تا از زیبایی های طبیعت لذت ببریم . یک مسیر خلوت وسط هفته چهار ساعته رو ما نزدیک ۸ ساعت لفت دادیم تا رسیدیم و هر لحظه و هر مکانش رو خاطره ساختیم .
اون شب برای اولین بار زهره برام آشپزی کرد و برای آخرین بار من طعم دست پختش رو چشیدم . ماهی پلو شمالی درست کرد و خوردیم و خندیدیم و فیلم نگاه کردیم و خوابیدیم . صبح که بیدار شدم رفتم صبحانه خریدم و هر چیزی که فکرش رو بکنید روی میز گذاشتم . رفتم کنارش روی تخت دراز کشیدم با ناز و نوازش و بوسه بیدارش کردم و دستهاش رو گرفتم توی دستم و خانم من خرامان و پر از ملاحت و دلبری چشم باز کرد و دستش رو دور گردنم انداخت و اومد توی بغلم
و گفت بزار همینطوری یه پنج دقیقه توی آغوشت بخوابم . من هم بخاطر اینکه خوب بلد بود خودش رو مظلوم کنه جیک نزدم و همون‌طور موندم و اون پنج دقیقه شد نیم ساعت که بهش گفتم دلبرم نازنینم دیگه چای دم کرده یخ کرده بدرد نمیخوره ها ! بلندش کردم روی کولم سوارش کردم و بردمش توی آشپزخونه و صبحانه رو باهم خوردیم و من رو به زور دوباره برد روی تخت ! این بار مثل یک ماده شیر اومد روی سینه من نشست و گفت من خسته شدم دیگه مال هم شدیم چیزی که مال منه و پیش توئه رو یالا بهم بده ببینم ! گفتم چی عزیزم که دستش رو برد سمت کیرم و گفت این لعنتی رو میگم که دلم میخواد توی خودش حسش کنم ، کیر دوست داشتنی تو که در حقیقت مال منه رو میخوام . اون روز سکس کردیم و بکارتش رو زدم و یک تجربه سکس داغ و کامل رو برای هم رقم زدیم .
که البته این تنها تجربه ما بود .
ببخشید که کامل نمیتونم بگم ، شما هم جای من بودید حتی بعد ۱۵ سال وقتی یادش می افتادید قطعا توان تعریف جزئیات بیشتر رو نداشتید . بیدمشک من یگانه عشق زندگی من بعد از برگشتن مون از سفر اولین هفته ای که دانشگاه لعنتی باز شد رفت ولی دیگه برنگشت ، به موبایلش زنگ زدم که برم دنبالش که گفت با یکی از همکلاسی هاش که ساکن گوهردشت هست برمیگرده و نمیخواد من ۶۰ کیلومتر برم دنبالش و گفت بجاش شب بریم شام بیرون و دور دور کنیم .
توی راه برگشتن بودن که یک تویوتا توی بزرگراه امام علی دنبال اینها می‌کنه به بهانه اینکه مخ این دختره رو بزنه ، نمی‌دونم چه اتفاقی پیش اومده که ظاهراً ماشین رو میگیره رو دست اینها و این دختره هم ترسیده بوده به شدت فرمون رو میگیره به سمت چپ توی سرعت بالا ماشین از کنترل خارج میشه و بعد از برخورد به گارد ریل به وسط اتوبان برمیگرده و باعث یک تصادف شدید میشه که به دلیل هشت برخورد متعدد با سایر خودروها زهره من و سمانه در جا فوت میکنن و غروب زندگی رو برای هر دو ما رقم میزنن .
زهره من پرپر شد و رفت ، سالها انزوا رو ترجیح دادم افسرده شدم و تا دم خودکشی رفتم ولی مادر زنم من رو برد سر خاک زهره و قسمم داد که زندگی کنم . کم کم به زندگی عادی برگشتم ، بعد از پنج سال وقفه بین کارشناسی اقدام کردم به ارشد خوندن و با رزومه خوبی که داشتم جذب شرکت نفت تهران شدم. توی ۲۷ سالگی با دومین زن زندگیم مواجه شدم .
داستان من و رویا یک داستان مفصل هست که در یک داستان دنباله دار تعریف میکنم براتون که پر از تجربه هایی هست که به درد زندگی تون میخوره .
اما داستان من و زهره با گفتن این موضوع که وقتی بزرگتر شدیم هم همیشه همون ۵ تا دوست داشتن سر جاش بودو علتش رو تموم میکنم . هزار بار بهم گفت بخدا نمیدونسته که ۵ تا که به تعداد انگشتان یک دست بود که همیشه بهم میگفته یعنی دستی که مشت میشه و مشتی که اندازه قلب آدمه ، این رو وقتی توی کتاب علوم دبستان خوندیم متوجه شدیم ، وقتی اون ۵ تا دوستم داشت یعنی با تمام اندازه قلبش من رو عاشقانه می‌خواسته برای همین حتی بعد از اینکه بزرگ شدیم همیشه می‌گفت می‌دونی که ۵ تا دوستت دارم … امیدوارم یک همچین عشق و خواستنی رو توی زندگی تون تجربه کنید .
موفق باشید مرسی از وقت و حوصله ای که به خرج دادید ، داستان بعدی رو دنباله دار می‌نویسم تا از اروتیک بیشتری بتونم استفاده کنم . خواستم ولی نشد بیشتر از این بخوام حس هوس رو به عشق قالب کنم برای این داستان . امیدوارم که درک کنید
نوشته: El
@dastankadhi
آموزش کامپیوتر به دختردایی
1400/10/21

#دختردایی #خاطرات_نوجوانی #اولین_سکس

با سلام
داستان برمی گرده به اوایل دهه هشتاد زمانی که تازه کامپیتور خونگی مد شده بود و همه مردم تو خونشون نداشتن .اون زمان من 20 سالم بود و ندا دختر داییم دو سال از من بزرگ تر بود و من
چون رشته دانشگاهیم نرم افزار بود یک سیستم خریده بودم که کارای دانشگاهم رو انجام میدادم، سال دوم دانشگاه بودم
که دختر داییم تو یه اداره دولتی استخدام شد و به خاطر نوع شغلش مجبور بود کار با نرم افزار آفیس رو بلد باشه.
به همین دلیل گاهی اوقات ندا میومد خونه ما تا من بهش یاد بدم ، بین و من ندا هیچ رابطه ای تا اون زمان نبود، چون هم اون دختر خجالتی بود و هم من ، البته من بعضی اوقات به یادش جلق میزدم چون خداییش خوشگل بود و پوست واقعا سفیدی داشت و همین منو شهوتی می کرد ، یه شب با دایی و زن داییم اومدن خونه ما و ندا از من خواست که چند تا سوال داره اگه میشه
بریم اتاق و توی سیستم بهش یاد بدم و من اون رفتیم توی اتاق و اون نشست پشت سیستم و منم کنارش روی صندلی نشستم ، از بس من حشری بودم همش تو ذهنم این بود که یه جوری خودم رو بهش نزدیک کنم، همین شد که پاهام رو هل دادم زیر میز کنار پاهای ندا و کم کم پام رو به پاش نزدیک کردم و یه کم پاش رو لمس کردم، خیلی حس خوبی بود
احساس کردم اونم بدش نمیاد چون پاش رو جابجا نمی کرد ، منم از خدا خواسته دوتا پام رو به پاهاش چسبوندم چون دوتامون تازه کار بودیم حس می کردم بدنش عرق کرده چون یه بوی خاصی توی اتاق پیچیده بود، من کاملاً حس اونو درک می کردم یه حس جدید مثل خودم همین جور که با سیستم کار می کرد منم پاهام رویواش به پاهاش می مالیدم از من خواست نحوه وارد کردن عکس در نرم افزار ورد رو بهش باد بدم ، منم این کار رو کردم و دیگه خیلی وقت نداشتیم و داییم صداش کرد ، خودش رو جمع و جور کرد
اون شب گذشت ، تا اینکه یه روز زنگ زد خونه و از من خواست که فرداش بیاد خونه ما و یکم یادش بدم ، منم خدا خدا کردم تنها بیاد، چون اون روز کسی خونه بود و من تنها بودم، ساعتای 3 بعد از ظهر بود که زنگ درو زد منم که خیلی خوشحال بودم رفتم درو باز کردم دیدم خدا رو شکر تنها اومده قند تو دلم آب شد، اومد تو و دید کسی خونه نیست ، احساس کردم یکمی جا خورد
رفتیم توی اتاق من و شروع کرد به سوال کردن و منم طبق معمول جواب دادن ، خیلی استرس داشت ، چون مطمنم می ترسید یه وقت من کاری کنم و نتونه دوام بیاره ، منم شروع کردم شیطنت با پام ، اینبار دل و زدم به دریا و پای چپم رو کامل مماس پاش کردم ، خیلی داغ شده بودم ، اونم دقیقا مثل من داغ بود ، این حرارت رو من کامل حس می کردم، از من خواست نحوه ی وارد کردن عکس در ورد رو یبار دیگه بهش توضیح بدم، منم رفتم توی فولدر عکسای نیمه لخت البته دودل بودم ، اما بازم دلو زدم به دریا یه عکس نیمه لخت خوشگل براش وارد کردم، که دیگه چشاش کم کم
شهلا شده بود ، پامو چسبوندم به پاش ، اصلا باورم نمیشد ، ندا دختری که اینقدر چادری و خجالتی بود هیچ عکس العملی نشون نمی داد چون خوشش اومده بود، دستم رو رسونده به ماوس و گذاشتم روی دستش که دیگه جا خورد و یه لحظه دستش رو برد کنار منم دستش رو گرفتم ، ضربان قلب دوتامون روی هزار بود ، چون من خدایی تا اون زمان هیچ دختری رو این شکلی لمس نکرده بودم، دستم رو انداختم دور گردنش و صورتش رو بوسیدم که دیگه صداش دراومد گفت محسن چکار می خوای بکنی ، اگه یه وقت کسی بیاد ، من که اصلا ذهنم کلا تو فضا بود
نفهمیدم اصلا چی گفت و لبام رو گذاشتم رو لبش و دوتایی شروع کردیم به خوردن ، اون هم می ترسید و لذت می برد
سرش رو گفتم رو سینم و نشستم روی پاهاش ، من ک
ه تا حالا بزرگترین حالم جلق زدن بود ، با این کار داشتم
دیوونه می شدم، البته قصد نداشتم کاری باهاش بکنم فقط می خواستم یکم همدیگه رو دستمالی کنیم
سینه های داغش رو روی بدنم با وجود این همه لباس حس می کردم، بلندش کردم و شروع کردم دستمالی کردن
روی روناش دست می کشیدم تا کونش ، اوف چه کونی داشت چون همیشه چادر داشت تا حالا ندیده بودمش
از پشت گرفتمش و از روی همون لباس شروع کردم کسش رو مالیدن ، که صدای آه و نالش بلند شده بود ، خودم هم
کم کم داشتم ارضا میشدم، که آبم اومد ، خودم رو جمع و جور کردم اونم که خیلی ترسیده بود سریع خودش رو جمع و جور
کرد و چند دقیقه بعد رفت.
هنوز با گذشت اینهمه سال هر وقت منو می بینه ، یه لبخند معنی داری بهم میکنه
نوشته: محسن

@dastankadhi
گاییدن اولین کس زندگیم در ۲۴ سالگی
1400/05/20

#دوست_دختر #اولین_سکس

داستانی که میگم بهتون اولین سکس زندگیم بود که بعد ۲۴ سال اتفاق افتاد. این داستانم کاملا واقعی هست.
ماجرا از اونجا شروع شد که من خواستم برا اوقات خالیم یه گیتار بخرم که با تفریح سالمی داشته باشم و لذت ببرم.دیوار رو نگا کردم دیدم شهر ما گرون هست.دیوار تهران رو نگا کردم دیدم حداقل یه چندصدتومنی فرق داره. خلاصه گشتم یه گیتار Yamaha C40 با قیمت خوب پیدا کردم زنگ زدم بعد از هماهنگی گفتم فلانی عصر میرسم خلاصه رفتم و تست کردیمو اینا خریدم. رفتم ماشین شهرمون سوار بشم که دیدم یکیش یه نفر میخواد که راه بیوفته.منم پریدم بالا که سریع برم تا دیر نشه. تو ماشین یه پسر جلو نشسته بود یه خانوم میانسال با یه دختر خوشگل چشم سیاه کنارش به نام مارال( ۲۳ ساله) . اقا من خلاصه اینو دیدم گفتم عجب چیزیه.اینم بگم من مغرور هستم با دخترا لاس نمیزنم بخاطر همینم بود سکس نداشتم.
خلاصه راه افتادیم و این خانومه میانسال که مامانش بود شروع کرد با راننده حرف زدن که زمانه سخت شده و گرونی و دخترمم نامزده پول درست حسابی نداریم جهاز بدین و… . بعدش من گفتم پسره چیکارس گفت شاگرد قنادی هست و چند ملیون کار می کنه.جالبه نامزد دختره که همین شاگرد قنادی بود از دختره کوچیکم بود. منم کارم بورس هست شروع کردم به گفتن مثل هایی که همیشه بابام میگفت که با پول پول درمیارن. کار اگه ۱۰ قیسمت باشه ۹ قسمتش توی معامله هست یه قسمتش توی کار و… .گفتم خلاصه منم بورس کار می کنم و اگه خواستین بگین بهتون مفت سهم میگم میخرین سود می کنین انشالله جهاز خوبی بدین. خلاصه من هدفم واقعا کمک کردن مالی بود بهشون که مامانش گفت شمارتو بده ازت سهم میپرسم میخریم به امید خدا. منم شمارمو دادم به مامانش و رسیدیم خونه. فرداش دیدم پیام اومد که من همون دخترم که دیروز توی ماشین حرف زدی با مامانم و اینا. گفتم خوب سهم میخواین بگم؟؟ گفت میتونم حضوری ببینمت حرف بزنیم؟ منم که دستم خالی بود گفتم باشه بیا.یه جا تعیین کردیم و رفتم با ماشینم و سوار شد مارال خانوم.اقا این دفعه از اون دفعه هم سکسی بود. ساپورت مشکی و ارایش سکسی با سینه گنده که واقعا ادم دلش میخواستش. خلاصه اومد شروع کرد به گفتن که من قبلا نامزد کرده بودم جدا شدم بعدش با این پسره نامزد کردم ازشم خوشم نمیاد زیاد ولی بابام اسرار کرده برم به این ابرون میره و خلاصه از اینا. گفتم خوب من چیکار می تونم بکنم برات؟ میخوای بیام با بابات حرف بزنم که شاید متقاعدش کنم که ازدواج سر ابرو با زور به درد نمیخوره و اینا. گفت نه بابام کله خره قبول نمی کنه دیگه چاره نیست. بهش گفتم خلاصه من چیکار کنم بهت؟یکم پول دارم برا معامله کن زیاد بشه.قبول کردم و خلاصه یه ماه اینا کار کردیم و مارالم جویای پولش میشد که بالا رفته چی شده مابین این حرفا از نامزدش گفت که همش ۲۲ سال سن داشت که بهش خیانت کرده و تو گوشیش عکس دیدم و چت هاش اینا با دخترای دیگه. خوشم نمیاد ازش و میخوام انتقام بگیرم ازش و… . خلاصه بعد یه ماه اومد حضوری منو ببینه. بعد چند دقیقه حرف زدن گفت رامین من ازت خوشم اومده پسر خوبی هستی.هم زرنگی هم کارت درسته.گفتم خواهش میکنم مارال خانوم لطف دارین ولی شما نامزد دارین نمیشه با من رفیق بشی.این اسرار کرد که نه خوشم اومده و اینا منم دلو زدم به دریا گفتم رامین تا حالا تو عمرت سکس نکردی از بس مغرور بودی. حالا با این دوست بشم ببینم چی میشه.خلاصه بعد اون عکس های خودشو فرستاد با لباس های سکسی که خونه یا بیرون گرفته بود دهنم وا موند.امپرم زد بالا گفتم از این کس و سینه های خوشگل و سکسیش نمی تونم بگذرم اما گفتم لعنت
شیطان.
رامین میخوام باهات سکس کنم.منم گفت چرا؟ گفت دوست دارم هم تلافی شوهرم باشه همم خوشم اومده ازت. من گفتم نه تو نامزد داری نمیشه. مثل بچه ادم برو زندگیتو شروع کن.( بخدا نیت قلبیم همین بود فقط میخواستم مالی کمک کنم).
فرداش گفت میام حضوری ببینمت حرف بزنیم. سر قرار رفتم دیدم بابا این فوق سکسیه بکنشش رامین اما میگفتم نه انسان باش تا حالا سکس نکردی چی شده که بعد از این چی بشه واستا به موقش یه چیز درست حسابی پیدا میکنی برا زندگی.اومد نشست یکم از ناراحتیاش گفت که بابام فلان کارو کرده و پول جور نشد فلان کار بکنیم و … گفتم عزیزم صبر کن توی بورس جبران می کنم برات. مارال خانوم گفت نه باید باهام باشی همیشه گفتم هستم عزیزم تا اخرش بهت کمک مالی می کنم. گفت نه منظورم رابطه هست.گفتم نه تو نامزد داری گفت وقتی دوسش ندارم و بهم خیانت کرده چیکارس کنم؟ منم بهش حق می دادم. بعد یه سوال ذهنم اومد گفت تا حالا سکس کردی؟ گفت اره خیلی با نامزدم دیدم اوپن هست. بعد گفتم به غیر شوهرت چی؟ گفت اره با چند نفر سکس داشتم. دیدم نه بابا این جندس الانم به زور شوهرش میدن اما بازم دلش میخواد جنده خانوم.به خودم گفتم این دلش میخواد بیا برا اولین بار سکس رو با این جنده خوشگل تجربه کن. خلاصه دلو زدم ب دریا و دستشو بوس کردم گفتم ناراحت نباش عزیزمم من همیشه کنارتم. اینم یخش باز شد دستمو محکم فشار داد سرشو گذاشت رو شونم و منم نازش کردم و دلداری دادم و تموم شد اون روز.
از فرداش پیام بازی سکسی شروع شد و عکسای پورن و … گفتم بیا یکم حال بکنیم تو ماشین قبول کرد. مارال اومد بازم با یه تیپ فوق سکسی اومد و دستمو گذاشتم روی پاش فشارش دادم و بوسش کردم و قربون صدش رفتم. خوشگل کی بودی توو. خیلی سکسی هستی میدونستی. خلاصه یکم لبازی کردیم همزمان سینه هاشو فشار میدادم بعدش یکم نوک سینه هاشو خوردم.خیلی نرم و عاای بود. نفس هاش داشت تند میشد خواستم که برم سمت کوسش نزاشت گفت پریودم. کیر منم داشت منفجر میشد اونم با دستش کیر منو میمالوند.(راستی نگفتم کیر منم ۱۹ سانته کلفت عکسشم توی تاپیکم هست می تونید ببینید.)گفت بزار برات ساک بزنم منم گفتم باشه دورور نگا کردم دیدم کسی نمیاد و خلوته درش اوردم تا دید گفت وااایی عجب کیری. گفت عزیزم برا تو همشش. خلاصه برام ساک زد حسابی و ابم اومد ریختم دستمال و جمش کردیم. مارال گفت امروز نمیشه دفعه دیگه میام حال می کنیم.
خلاصه همینجوری چند روزی پیام بازی کردیم و میگفت کیرت عالیه و منم می گفتم که تو هم خیلی سکسی هستی. قرار شد بیاد ببرمش جای خلوت توی ماشین حال بکنیم.مکان نداشتم متاسفانه.
این دفعه ماشین لیفان داداشو برداشتم که جا بزرگ باشه و حال کنیم. مارال اومد نشست تو ماشین و رفتم یه بکر خاکی که واقعااا هیچی نه میومد نه میرفت.توی راه هم دستم روی پاهاش بود کلا. رسیدیم تا خاموش کردم مثل وحشیا شروع کردم به خوردنشش از لباش گرفته سینه هاش. یه ۵ دقیقه با سینه اش ور رفتم حسابی حشری شده بود. جا کم بود گفتم بریم صندلی عقب. رفتیم نشستیم تیشرتم رو دراوردم سریع اونم با دستاش بدن منو تاچ می کرد و حال میکرد.منم پیرنشو دراوردم خوابوندم ماشین نوک سینه هامو چسبوده یودم به سینه هاش و لباشو با ولع میخوردم کیرمم داشت منفجر میشد شلوارم. سینه هاشو خرودم دوباره نوکشو لیس میزدم شکمشو همینطوری بوس میکردم و کم کم رفتم سراغ شلوراش باز کردم و دادم پایین شورتشم سریع دادم پایین دیدم به به به. یه کوس سفید و کلوچه و تمیزز. خلاصه تا دیدمش شروع کردم به لیس زدنو حال دادن. اولین بارم بود که کوس میخوردم خیلی خوشمزه بو
د دهنم تموم کوسش توی دهنم بود حسابی لیس زدم و صورتم با اب کسش خیس بودکه یهو دیدم لرزید و ارضا شد. بعدش اومد سراغ کیر من.کشید بیرون شروع کرد به خوردن. خیلی حرفه ای ساک میزد معلوم بود حسابی ساک زده. تخمامو میخورد و لیس میزد میومد بالا منم یه چند باری ته حلقی زدم بهش که خیلی حال داد.خلاصه گفتم بسه یکم با دستم کوسشو مالیدم و کیرمو گذاشتم سر کوسش یه فشار دادم صداش در اومد گفت جاااان بکنن توششش رامین جان جرررم بده همین کیرو میخواستم. خلاصه داشت زیر کیرم حسابی حال میکرد.گفت بشین روش خودت بالا پایین کن یکم کرد خسته شد گفت بیحالم خوابوندمش چند تا زدم ابم اومد و ریختم رو شکمش. پاک کردم و دوباره لب بازی شروع شد خواستم بازم بکنمش یکم باز کوسشو لیسس زدم دیدم بازم رفته هوا. عرق کرده بودیم شدید درهای ماشینو باز گذاشتم هوا بیاد. برام شروع کرد بازم ساک زدن و حسابی بازم سیخ شد کیرم. گفتم این باررر جرررت میدم. گفت من جندتممم جرم بده. کیرمو گذاشتم توی کسش و فشار دادم بعدش چون زیر بود چنان محکم تو کسشش میزدم که صدای بخورد تخمام صدای شالاپ شلوپ ایجاد کرده بود. با هر باری که میرفت توش اه و نالش بلند میشدد.دیدم چشماشو بسته حسابی رو اسموناس منم یکم گردنشو خوردم و لباشو. گفتم خسته شدم مدل عوض کن.گفتم بیا پاهاتو بیرون از در بنداز.رو به شکم خوابید رو صندل پاشاش بیرون روی زمین دیدم کوس کونششو دیونه شدددم باز زبونمو گذاشتم از سوراخ کون تا کوس همینجوری لیس میزدم. گفتم کونتم بکنم؟ گفت نه نه نه به هیچکسی ندادم الان نمیشه. گفتم باشه گذاشتمش باز در کوسش تلمبه میزدم محکمم این دفعه موجی که روی کونش ایجاد میشد با هر ضربه خیلی لذت بخش بود. حسابی کردمش مارال لرزید و ارضا شد منم یه چندتا تلمبه زدم ابمو اومد ریختم به کونشش.این دفعه ابمو با انگشتم دادم خورد یکم حال کرد. تمیزش کردم و لباس ها رو پوشیدیم و رفتیم.بعدش رابطمون خوب بود حسابی بهش پول دراوردم از بورس اینا اونم خوشحال بود که منو داره.
این اولین تجربه سکس زندگیم بود دوست دارم با کامنت های خوب و لایک هاتون خوشحال و حمایت بکنین.
لایک👍❤️
نوشته: ramin


@dastankadhi
چادر باعث بی غیرتی میشود (۱)
1400/10/18

#بیغیرتی #زن_چادری #همسر

بیست پنج سالگی با دختر خالم فرزانه نامزد کردم فرزانه خیلی زیبا باسن بزرگ رنگ پوست سفید سینه های هفتاد پنج بود و ورزش میکرد بیست شیش سالگی باهم ازدواج کردیم اون فوق العاده مذهبی چادری بود برعکس من که از دین متنفر بودم خیلی باهم بحث میکردیم تهش به شکست اون تموم میشد تونسته بودم کمی از خر شیطون پیادش کنم بعد یکسال اونم یکم شل کرده بود .
دوست نداشتم چادر داشته باشه حتی بعضی موقع ها دلم میخواست مثل خارجیا بگرده ولی خب تا اون موقع هیچ موقع بهش نگفته بودم
عادت داشتم هر جمعه برم استخر عاشق استخر بودم اونجا دوتا پسر پایه که نو جوون بودن پیدا کردم اونا ۱۸ سالشون بود یکیشون میلاد اسمش بود پسری پر مو و یکی سعید که هیکلی بود پسرای خیلی باحالی یودن تنها دوستای من شده بودن حتی با اختلاف سن بالا .
داشتیم از استخر میومدیم بیرون تو ماشین نشستیم بریم کافه یه چیزی بخوریم میلادگفت امشب رو برنامم شیر موز میخوایم به حساب خودم براشون خریدم گفتم جریان چیه سعید از صندلی عقب گفت قرار بریم با این خانم حال کنیم از چهرش نشون داد زنه خوشگلی نبود بد هم نبود از بدنش نشون داد یه حالی شدم میلاد گفت کس حق اصلا ادم دلش میره باعث شده بود شهوتی بشم ولی نه به خاطر این خانم .
بهش گفتم عکسو بهم بده اونم برام فرستاد اونا رو رسوندم تو مسیرم رفتم ذهنم درگیر شده بود اون خانم بدنش خیلی شباهت به فرزانه داشت و اینکه اونا داشتن از بدن اون تعریف میکردن انگار از بدن زن من داشتن تعریف میکردن تا الا انقدر شهوت نداشتم رفتم خونه سریع رفتیم رو سکس با زنم و اون شب بهترین ارضامو داشتم .
اون از ذهنم نرفته بود بیرون ریشه کرده بود تو مغزم همش دلم میخواست لخت فرزانه رو یکی ببینه نمیدونم چم شده بود داشتم دیونه میشدم قبلا شنیدم بود جریان بی شدن رو ولی فکر نمیکردم به خودم برسه عصر که اومدم فقط به بدن لخت اون فکر میکردم هی به زنم انگولک میریختم گفت اوه چت شده انقدر حشری چی خوردی !
شب روی تخت بودیم فردا هردو تعطیل بودیم گفتم میای یکم شیطونی کنیم گفت بازم سکس میخوای گفتم نه اون جوری یکم تغیر ایجاد کنیم گفت کثلا چجوری به سرم زد گفتم برام رقص سکسی برو گفت چی برو بابا من روم نمیشه گفتم چرا بعد کلی اصرار قبول کرد اول حجابشو کامل کرد شروع کرد اولاش هی میخندیدم ولی بعد عادی شد گفتم فیلم میگرم باحال میشه گفا نکن ولی من گوش ندادم اون اروم زیر چادرش مقنعشو دراورد گذاشت کنار بعد ادامه داد مانتوشو باز کرد با یه سوتین مشکی بود شروع کرد شلوارشو کندن بعد سوتین شرتشو کند کسش یکم پشم داشت ولی سفید هی چادرشو باز بست میکرد که دیونش شده بودم گوشی انداختم کنار شروع کردیم اون شب فرزانه خیلی خوب ارضا شد به هردومون خیلی خوش گذشت تا صبح روهم بیهوش شدیم .
شنبه شده بود باز من دم مغازه بودم اونم کارمند بانک بود سرکار مغازه اون ساعت خلوت شده بود من فیلم اونو پلی میکردم میدم دلم میخواست به یکی نشون بدم ولی میترسیدم رفتم تو گروه های تلگرام دنبال گشتن تا یک گروه بی غیرتی پیدا کرده بودم همه چی اونجا بود غیر از بی همه فقط دنبال کس بودن که با یه پیام مواجه شدم ! دوست داری زنتو لخت زیر یکی ببینی زن چادریت دوست داری چادرش پر اب منی من باشه پس بیا پیوی با اکانت ناشناس رفتم پیوی گفتم سلام اصل دادیم گفت عکس بدم گفتم عکس ندارم فیلم دارم اصل زنمو بهش دادم گفت چه کس جوونی داشت دیونه میشدم گفت فیلم جنده خانمو ببینم قسمت سر صدای فیلمو قطع کردمو فرستادم
دیدم ویس پر کرد گفت زنت سوپر کسه پسر
داشتم دیونه میشدم سریع رفتم دستوشیی مغازه ویسای اونو درباره زنم شنیدم
و ارضا شدم ولی درجا پشیمون شدم بعد ارضا بلاکش کردم
بعد چند ساعت دیدم فیلم زنم تو گروه پخش شده همه داشتن نظرای سکسی میدادن خیلی ترسیدم ولی بعدش از این مطما شدم که کسی هویتمو پیدا نمیکنه حرفای سکسی اونا داشت دیونم میکرد .
چند روزی گذشت باز دلم میخواست باز ازش عکس منتشر کنم تا الا ارضا هایی که داشتم انقدر بهم لذت نداده بود فرزانه هم از سکسمون خیلی راضی بود تصمیم گرفتم جریانو بهش بگم گفتم دوست دارم لختتو به همه نشون بدم اول خندید گفتم چیه اخه چادرت عقده شدن برام بعد فهمید جدیم گفت الا تو جدی هستی اسکرین شاتای فیلمو بهش نشون دادم اون باتعجب میدید
گفتم میبینی چقدر بدنت خواهان داره بدن فرزانه داغ شده بود معلوم بود شهوتیه ولی گفت نه این درست نیست بدنمو نامحرم ببینه عذاب وجدان داشت کلی باهم بحث کردیم بعد گفتم من راضیم دوست دارم بدنتو یکی بینه بیا اصلا امتحان کنیم رفتیم تو گروه گفتم یکی بیاد تصویری از زنم میدم کلی پیوی پر شد ما یکیو انتخاب کردیم ( اکانت مجازی ) تماس گرفتیم لخت لخت بودیم صدای قلبمون باهم میزد دستا ظریف فرزانه سرد شده بود که بالاخره جواب داد اون چهرشو نشون میداد پسر جوون ریش داری بود گفت یا خدا بالاخره یکی پیدا شد من شروع کردم حرف زدن گفتم پس تو هم لخت شو تو اتاقش بود ای به چشم.
از ترس فرزانه حرف نمیزد من تو اوج شهوت بودم اون دوربین روی کیرش گرفت من روی اندام زنم فرزانه اروم دستشو دور کیرم حلقه کرد پسره ادامه داد وای این کیرو میزارم لای ممه های لخت زن جندت که پسره چیزی نگذشت که ارضا شد گوشیو انداختم کنار فرزانه گفت فقط بکن منو تا الا انقدر حشری ندیده بودمش اون زودتر من با جیغ بلندی ارصا شد…
ادامه داره خوشتون اومد لایک کنید غلط املایی هامم ببخشید دیگه چک درست نکردم
نوشته: مرد شهوتی


@dastankadhi
اسپنک
1400/10/18

#بی_دی_اس_ام #مستی #پارتی

صدای موسیقی انقدر زیاد بود که تصور میکردم صداش تا خونه خودمون توی شرق تهران میرسه اما ما توی ویلایی بودیم وسط یک باغ بزرگ اطراف مهرشهر کرج. شاید مشروب و شاید چیزهایی که سمیرا به خوردم داده بود این حسو بوجود آورده بود. تازه یادم اومد. دیروز سمیرا لاک آلبالویی زده بود چرا بهش گفتم قرمز؟ حس میکنم به طور عجیبی دقتم زیادتر شده.
+پر کنم برات مژگان؟
به چهره اش خیره شدم. چقدر جذاب بود با ته ریش، سکسی تر هم شده بود. بهش لبخند زدم و لیوانمو به سمتش گرفتم و گفتم:
-اوهوم
شایان از همکارای سمیرا بودی. یه پسر معمولی با تیپ ساده که چند بار از طریق سمیرا بهم پیشنهاد دوستی داده بود و من رد کرده بودم. اما امشب به چشم من خیلی دوست داشتنی شده بود. شاید تاثیر اون قرص کوفتی باشه. حتی میتونم دونه دونه ته ریش هاشو بشمرم.
بیچاره سمیرا. ده روز روی مخ من کار کرد تا راضی بشم برای اومدن به پارتی. چقدر خر بودم قبول نمیکردم. خیلی معرکه اس. مشروب و رقص و موزیک. شاید بهترین راه فراموش کردن این زندگی کوفتی همین باشه. سمیرا چقدر انرژی داره. هنوز داره میرقصه. من که دیگه حال ندارم. مشروبمو تا ته سر کشیدم و لیوانمو گرفتم سمت شایان.
-میریزی برام؟
+آره حتما ولی امشب خیلی خوردیا. اذیت نشی
-نه عزیزم حواسم هس
+مزه هم میخوای؟
-نه بی مزه
+میخوای بریم بالا یه کم دراز بکشی؟
-بالا کجاست؟
+خنگ بازی درنیار دختر. طبقه بالا میریم توی یکی از اتاقا. دراز میکشی خستگیت درمیره دوباره میای پایین. تازه اولشه
-باشه. ناراحت نمیشن ما بریم بالا؟
+کل اینجا دراختیار ماست کی میخواد ناراحت بشه؟ مزاحمم نمیاد
از جام بلند شدم ولی سرم گیج رفت شایان منو گرفت. دستش روی کمرم بهم حس عجیبی میداد. با هم پله هارو رفتیم بالا و وارد یکی از اتاق ها شدیم. چقدر اتاق قشنگی بود و همه چی هم داشت. یخچال کوچیک و تخت دو نفره و میزتوالت و آینه. شبیه یه سوئیت بود تا اتاق.
+دراز بکش روی تخت تا من درو ببندم. راحت باش. اتاقی که درش بسته اس کسی مزاحمش نمیشه.
ولو شدم روی تخت. خیلی تشک نرمی داشت و بوی تمیزی ملافه هاش حالمو بهتر کرد. شایان کتشو از تنش درآورد و اومد نشست لبه تخت. با انگشتاش موهای منو که پخش شده بود روی تخت بازی داد.
+دیدی چقدر خوش میگذره. هی به سمیرا میگفتی نمیام نمیام
-اوهوم ولی خب بعد از جدایی دوس نداشتم پارتی برم
+این همه آدمی که توی دنیا از همسرشون جدا میشن دیگه نباید زندگی کنن؟ این چه دلیل مسخره ایه میاری؟
-هر کی یه جور نگاه میکنه. زندگی من مثل کابوس بود.
+فضولی نباشه ولی چرا جدا شدی؟
-حالا دیگه گذشته فضولی چیه. شوهرم نرمال نبود. وای چقدر اینجا گرمه
+هوا که خوبه. تو زیاد مشروب خوردی. داغ کردی دختر
-آره شاید
+یعنی چی نرمال نبود؟
-یعنی منو میزد. موقع سکس همیشه کتک میزد. وای خاک بر سرم چی دارم میگم به یه مرد غریبه
نمیدونم چرا با شایان احساس راحتی میکردم. بیشتر از این تعجب کردم که خودم متعجب نشدم از سکس با شوهر سابقم حرف زدم ولی دوس داشتم بیشتر بگم. گاهی دلم برای همون زندگی کابوس وار تنگ میشد.
+اگه نمیخوای بگی نگو ولی غریبه که اینجا نیست
-واقعا دوس داری بدونی؟
+آره خب. چون تو دختر خوشگلی هستی هیچ مردی دوس نداره تورو از دست بده
-اونم نمیخواست از دست بده. دادگاه و پزشکی قانونی به دادم رسیدن.
+چی شد؟
-برخلاف همه زوج ها ما رابطه سکسیمون فرق داشت. همیشه اول بهم سیلی میزد. تا اشکمو درنمیاورد و به التماس نمیوفتادم از سکس خبری نبود. اگر هم از درد قید سکسو میزدم اوضاع بدتر میشد و با کمربند میوفتاد به جونم
+بی دی اس ام
-چی؟
+هیچی. این ی
ه نوع گرایش جنسیه
-یعنی چی؟
+یعنی یک نوع رابطه ای که فاعل از آزار مفعولش لذت میبره و تحریک میشه و مفعول از آزار شدن تحریک میشه. ولی مال تو فرق داشت. زوری بود و تو لذت نمیبردی.
-لذت نمیبردم!
+لذت میبردی؟
-نمیدونم. نمیتونم درست تشخیص بدم یا بگم. یه جاهاییش چرا
+کجا مثلا؟
-هوم. مثلا وقتی منو دمر روی پاهاش میذاشت و سیلی میزد به باسنم
+اسپنک
-چی هست؟
+همین در کونی زدنو بهش میگن اسپنک. من یکیو میشناختم موقع اسپنک شدن ارضا میشد
-دوس دخترت؟
+دوس دختر سابقم
-پس توام خشنی؟
+نه اصلا. من سکس وانیلی دوس دارم ولی وقتی دوس دخترم لذت میبرد برای اون اینکارو میکردم
-آها
+چی شد؟
-داره یادم میاد. منم یکبار. نه دو بار موقعی که در کونی میخوردم ارضا شدم
وقتی شایان نگاهشو از نگاه من دزدید فهمیدم هر دومون به یک چیز فکر میکردیم. برام مهم نبود چی پیش میاد واقعا بهش نیاز داشتم. دستمو به دستش رسوندم و نوازشش کردم.
-میخوام انجامش بدیم
+دیوونه شدی؟ اینکه فقط اسپنک کردن نیست ممکنه…
-ممکنه به سکس کامل برسه؟ خب برسه. من الان میخوام شایان.
نه تنها نیاز عاطفیم بلکه یک نیرویی از درون من میخواست این اتفاق بیوفته. انگار دیگه مستی در کار نبود. شاید عقل بود که تصمیم میگرفت. شاید میخواستم از کابوس هام خلاص بشم و برای یکبار هم که شده خودخواسته و با لذت طعم شیرین اسپنکو بچشم.
مستی و افکارم جوری با هم مخلوط شده بودند که متوجه نشدم دیگه چیا به هم گفتیم و الان دمر روی پاهای شایان هستم. لباس هام جلوی چشمم روی تخت افتاده بود و سینه های درشتم به تشک فشار می آورد و باسن تپلم مقابل دست و چشم شایان خودنمایی میکرد. یک دستش روی کمرم بود و وقتی با دست دیگه اش شورتمو پایین کشید تازه پام سفتی آلتشو حس کرد. چرا لخت نشده بود؟ دست مردونه اش بالا رفته بود و آماده ضربه زدن بود.
ضربه اول که فرود اومد جیغ بلندی کشیدم و تنها صدایی که شنیدم “جووووووون” گفتن شایان بود که منو به شب زفاف پرتاب کرد. شبی که آغاز کابوس های من بود.
ضربه دوم با صدای “واااااوووو چه موجی برمیداره کونت” یاد التماس ها و گریه های هر شبم زیر کتک های شوهرم زنده شد.
ضربه های بعدی و تصاویر کابوس های من که از جلوی چشمام عبور میکرد
و ضربه های بعدی
و ضربه های بعدی
فریاد زدم:
-منو بکن شایااااااااااااااان.
تمام. 🙏 😎
نوشته: Sina


@dastankadhi
شوهر خواهرم پاهامو خورد
1400/10/18

#فوت_فتیش #شوهر_خواهر #ارباب_و_برده

سلام من راحله۲۶ساله متاهل با ی اندام معمولی هستم
داستان از اونجا شروع شد ک خواهر کوچیکم واسش خواستگار اومد
این خواستگار بچه پررو از همون شب خواستگاری هیز بود و زیر چشمی منو میپایید
بگذریم ک اینا عقد کردنو مهدی(دامادمون)رفتو امد داشت ب خونه مامانم(ماهم پایین خونه مامانم زندگی میکنیم)یروز ک مهدی از سر کارش مث این ک اومده بود خونه مامانم منم بالا بودم با تاپو شلوار رفتم تو دیدم مامانم تو اشپزخونس و من چادر رنگیمو انداختم و رفتم تو پذیرایی ک یهو دیدم مهدی یا چشمای گرد شده نگام میکنه من دوییدم رفتم تو راهرو ک چادرمو بردارم دیدم مامانمم اومد بهم چشم غره رف گف دخترجان ما دیگ داماد داریم حواست باشه ب رفتارات منم ناراحت شدم رفتم خونم(شوهرم سر ساختو ساز باباش بود)داشتم کمدمو مرتب میکردم صدای زنگ واحد اومد از چشمی نگاه کردم دیدم مهدیه درو باز کردم گفت میتونم بیام تو منم رفتم کنار ک بیاد نشست رو مبل یکم با دخترم بازی کرد و گفتش مامان اینا نمیدونن اومدم اینجا من اومدم بگم فهمیدم مامان چی گفتن بهت و من نمیخوام معذب باشی جلوی من منو از خانوادت بدون منم گفتم ن اصن اینطوری نیس من راحتم همینجوریشم
اصنننن تو فکرم نبود رابطه باهاش
یهو گف خیلی خانوم خوشگلی هستی من تعجب کردمو گفتم مرسی یکم حس خوبی داشت واسم
رفتم چایی ک اوردم براش نشستم دیدم مدام داره زیر چشمی ب پاهام نگاه میکنه منم زدم ب پررویی گفتم اقا مهدی چیزی هس رو پاهام؟
استرس گرفته بود گف ن ن فقط راستش من کلا همینم دست خودم نیس
با شیطنت گفتم پا ک چیزی نیس ک بخواید نگاه کنید بابا خواهرم هس دیگ
با پررویی گف پاهاتم خوشگله و ی چی دیگس
اصن واااا رفتم و فهمیدم ک نظر داره منم ک کلا دوس دارم پاهامو کسی بخوره و فتیشو اربابو از اینجور حرفا
پامو روهم انداختم گفتم جدی؟قشنگه؟گف اره من پاهاتو میتونم از نزدیک تر ببینم؟با سر تکون دادن رضایت نشون دادم
اومد پایین مبل کنار پام نشست یهو گفتم فتیش داری سریع جواب داد اره و دستشو کشید روی پام اصن نکشیدم پامو عقب خوشم اومده بود از دستای مردونش رو پاهام
چشمم ب شلوارش افتاد دیدم ماشالا سالار استوار شده😂
دیدم داره نگام میکنه و فهمیده کیرشو دید میزدم گف ببخشید ولی ناخداگاهه دیگ اینو ک گف اصن دلم لرزید و هات شدم منم رفتم پایین مبل یهو چسبیدم ب لباش و مک میزدم اونم دست میکشید رو کمرمو چادرمو از سرم انداخت یهو یادم افتاد دخترم کجاس و نبینیه دیدم نیس رفته بالا و منم از خدا خواسته ادامه دادم ب خوردن لبای داغش
داشتم دیوونه میشدم دیگ بهم گف میخوام برده ی پاهات بشم منم گفتم فحشتم میدما اگ بردم باشی گفت برو رو مبل
نشستم رو مبل پامو گرف بالا و پاشنمو لیس زد منم بیحال شده بودم میگفتم بلیس توله سگ اونم خوشش اومده بود هی میگف چی گفتی؟منم میگفتم تو توله سگ منی عوضی داشت انگشتامو میک میزد منم حس قدرت داشتم وقتی اون زیر پاهام بود
گفتم عرق پاهام تو دهنته خوشت میاد؟اونم گف ارره عشقم تف کردم رو صورتش گفتم عشقم ن فقط باید بگی ارباب ک گفت چشم و لیس میزد
گفتم دراز بکش بعد مامو گذاشتم رو دهنش دیگ روم باز شده بود باهاش دستمو کرده بودم تو شلوارم کصمو میمالیدم پامو فشار میدادم رو دهنش
پنجه پامو فشار دادم همش رفته بود تو دهنش داشت میک میزد زبونشو میکشید منم بیحاااله بیحال بودم داشتم خودمو میمالیدم آبم اومدو پامو بیشترررر تو دهنش فشار دادم
زود رفتم دستشویی ک شلوارم کثیف نشه در دسشوییو زد گف من میرم ولی بازم برمیگردم منم هیچی نگفتم
نوشته: راحله

@dastankadhi
بالاخره صلح
1400/10/19

#فانتزی #زن_میانسال

سلام دوستان! این یک داستان در سبک علمی‌تخیلی و گمانه‌زن است. امیدوارم که خوشتون بیاد!
۱
توی صندلی اتوبوس شهری نشسته بودم و به سمت محل کارم می‌رفتم که یک زن میانسال با پستان‌های بزرگ از سمت راست بهم نزدیک شد. توی صورتم نگاه کرد و یهو شروع کرد به لیس زدن گوشم. من هم بهش اجازه دادم که ادامه بده. پسرهای جوان برای تحریک‌کننده‌اند و این قابل درکه! با دست راستش شروع کرد به مالیدن کیرم از روی شلوار و با دست چپ گردن من رو می‌مالید.
۲
یک سال پیش، یعنی سال ۲۲۰۰ میلادی، جنگ جهانی چهارم در طی یک روز شروع شده بود. این جنگ خیلی وحشتناک‌تر از هر جنگی بود که انسان در طول تاریخ تجربه کرده بود. خونین و مرگ‌بار بود. این جنگ نه چند کشور، بلکه کل حیات بشریت رو تهدید می‌کرد. روبات‌ها در این جنگ به ارتش‌ها کمک می‌کردند برای کشتار. وقتی دو لشکر به هم حمله‌ور می‌شدند و یکی از اون‌ها افرادش به کلی نابود می‌شد، روبات‌ها هم‌چنان به مبارزه ادامه می‌دادند تا وقتی که همه اعضای لشکر اول رو از بین ببرند.
خون جلوی چشم انسان‌ها رو گرفته بود و حالا قدرت تخریب بسیار بالایی هم داشتند. حالا مردن همه مردم یک شهر یا کشور هم به معنی پایان جنگ نبود. طی یک هفته جمعیت دنیا نصف شد و واقعا رودخانه‌های خون در همه‌جا جاری شده بود. بعد از هفته دوم جمعیت یک ششم شده بود و هر چه می‌گذشت و جمعیت کم‌تر می‌شد، جنگ بر خلاف انتظار بدتر، شدیدتر و وحشیانه‌تر می‌شد. با این همه فناوری، دیگر جایی برای قایم شدن هم وجود نداشت. پیش‌بینی می‌شد که بعد از یک ماه کل بشریت از بین بره و با این که همه این خبر رو شنیده بودند ولی باز دست از جنگیدن برای انتقام‌جویی نمی‌کشیدند.
به راستی که خون جلوی چشم انسان‌ها رو گرفته بود اما در این میان یک نفر وجود داشت به چیزی غیر از جنگ می‌اندیشید. پروفسور لازارک. اون دارویی اختراع کرده بود که می‌تونست با یک سری دستکاری‌های ژنتیکی، انسان‌ها رو آروم کنه و باعث بشه که دست از جنگ بکشند. ایده اون پخش کردن این دارو در همه جای جهان بود تا جنگ رو در مدت کوتاهی به پایان برسونه.
بیست روز از جنگ گذشته بود و بیشتر از ۹۰ درصد از انسان‌ها مرده بودند. جنگ اما هنوز با حرارت پیشین و بلکه بیشتر در حال ادامه بود. سرعت کشتار باز هم بیشتر شده بود. که ناگهان در صبح اون روز میلیون‌ها انفجار در همه‌جای دنیا اتفاق افتاد. کار پروفسور لازارک بود. این بمب‌های شیمیایی در واقع داروی پروفسور لازارک رو در همه‌جا پخش می‌کردند. یک دقیقه بعد در ریه همه انسان‌ها رسوخ کرده بود و وارد خونشون شده بود. کم‌تر از پنج دقیقه بعد همه از جنگ دست کشیده بودند. دارو اثر کرده بود! میلیون‌ها انگشت روی دکمه‌ها رفت و رایانه‌ها، سلاح‌های خودکار و روبات‌های جنگی رو خاموش کرد. بین اون یک دهم جمعیت دنیا صلح برقرار شده بود! جنگ از بین رفته بود و پروفسور لازارک بشریت رو نجات داده بود.
منتها خب… این دارو هم مثل هر داروی دیگری عوارضی داشت! این دارو باعث شده بود انسان‌ها دیگه دنبال جنگ و انتقام نباشند و به هم عشق بورزند. ولی هم‌زمان همه آدم‌های دنیا رو به شدت حشری کرده بود! همه حشری شده بودند! خیلی حشری! و چون این یک دستکاری در ژن انسان‌ها بود، با گذر زمان این ویژگی از بین نمی‌رفت! همه در صلح بودند و عاشق هم. و همه می‌خواستند هم‌دیگر رو بکنند!
۳
من هم توی صورت زن میان‌سال نگاه کردم. شهوتی شدم پس به خودم اجازه دادم که مدتی از این حس لذت ببرم هرچند کم‌تر از یک دقیقه بعد چرخیدم و با هر دو دستم شروع کردم به مالیدن پستان‌هایش. خیلی بزرگ بودند. لباسش
رو زد بالا و من شروع کردم به مکیدن نوک پستان راستش. اون هم خودش رو چسبوند بهم و یه کم بعدتر خودش رو انداخت روی من که روی صندلی اتوبوس نشسته بودم. صورتش جلوی صورتم بود و داشت گونه‌های من رو لیس می‌زد و خودش رو به من می‌مالید. من هم زبونم رو آوردم بیرون تا هر از گاهی با صورتش و زبونش برخورد کنه و دو دستم رو روی کونش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن.
چند دقیقه بعدش پاشدم و شلوارم رو دادم پایین و اون شروع کرد به مالیدن کیر سفت من. من هم وزن خودم رو انداختم روی زن و دست راستم رو کردم توی شرتش و شروع کردم به مالیدن کس خیسش. صورتم رو بردم نزدیک پستانش و محکم ازش مکیدم. دست چپم رو گذاشتم توی دهنش تا لیس بزنه. پوزیشن خیلی عجیبی بود! به هر حال سرپایی بود! دقایقی بعد اون زن داشت به ارگاسم می‌رسید. کیر من رو کرد توی دهنش و شروع کرد به مکیدن. من خیلی تحریک شده بودم و انگشت‌های دستم رو توی کسش محکم فشار می‌دادم و باز و بسته‌شون می‌کردم.
تقریبا هم‌زمان ارضا شدیم و یه بخشی از آب کیر من روی لباس زن ریخت و لباسش رو لکه‌دار کرد که البته زنه مشکلی با این نداشت. بعدش که ارضا شدیم زن گونه من رو بوسید و از من تشکر کرد. لباس‌هایش رو مرتب کرد و رفت. من هم لباس‌هایم رو مرتب کردم و روی صندلی نشستم. از کیفم بطری شربت تقویت‌کننده پروفسور لازارک رو درآوردم و جرعه‌ای نوشیدم. این شربت فشرده و غلیظ، خیلی سریع انرژی رو به بدن برمی‌گردوند و سلامتی رو افزایش می‌داد.
از بلندگوی اتوبوس صدای حشری یک زن، به شکلی که انگار در حال حرف زدن یکی داشته کسش رو می‌خورده پخش شد. ایستگاه من بود. پیاده شدم و به سمت شرکت رفتم تا با عشق فراوان، کار امروزم رو شروع کنم. داخل شرکت همه در حال لولیدن به هم و عشق‌بازی با یک‌دیگر مشغول کار کردن با رایانه‌ها بودند!
پایان.
سعی کردم که تا حدی داستان رو بامزه نقل کنم. هرچند گفتن یک داستان بامزه راجع به جنگ کار چندان آسونی نیست!
نوشته: تارا
@dastankadhi
گایدن دوس دخترم توی نیسان

1399/10/20

#زن_شوهردار

سلام دوستان شهوانی عزیز
میخوام یکی از سکس هامو تعریف کنم
زن شوهردار
گایدن دوس دخترم توی کوهستان با نیسان آبی
من توی بازار داشتم دور میزدم که چشمم به پریسا خورد اسم مستعار
دنبالش رفتم یه لبخندی زد منم دنبالش رفتم و شمارمو یه جوری که مادر شوهرش نفهمه انداختم توی کیفش رفتم
رفتم پیش دوستم نشستم تریاک کشیدن و ساعتای ده بود بهم پیام داد سلام خوبی منم نوشتم شما گف تو امروز به چن نفر شماره دادی گفتم اها حالت خوبه صحبت کردیمو گف شوهر دارم گفتم تو که شوهر داری چرا شماره گرفتی گف اصلا دوسم نداره و بهم اهمیت نمیده.
بعد کلی پیام بازی گف فردا شوهرش میره یه شهر دیگه و من میتونم بیام بریم بیرون.
فردا ساعت ۱۲ظهر بهم زنگ زد قرار گذاشتیم رفتم دنبالش دیدم خیلی شیکتر از دیروز بود و سوارش کردم رفتیم یه چرخی زدیم گف دوس دارم بریم بیرون چن نفری گفتم چشم.
به دوستم زنگ زدم اونم با دوس دخترش رفتیم دنبالشون رفتیم کلی گشتیم بعد رفتیم خونه زمستون بود ولی هوا شبا سرد روزا هم آفتابی
شب بهم پیام داد دوس دارم بریم یه کوهی بیابونی خیلی دوس دارم نیسان باشه بریم گفتم از کجا بیارم گفت نمیدونم.
به شریکم زنگ زدم و ماشین برادرشو گرفتم صب رفتم ماشینمو دادم و نیسانشو گرفتم،رفتم دنبالش باهم رفتیم بیرون هوا ابری بود رفتیم سمت روستای خودم رفتیم یه راه خاکی بود گلی بود ماشین گیر کرد به هزار زور و التماس درآوردمش رفتیم اونجا باهم صحبت کردیم از مشکلاتش گف منم میگفتم حیف تو اخه خیلی خوشگل و ناز بود بعد باهم لب تو لب شدیم از اندامم بگم قدم۱۷۰ قبلا باشگاه میرفتم ولی یه مدتی نمیرفتم بدنم یه خورده چاق شده بود وزنم۸۰ کیلو،اندام پریسا قدش ۱۶۰ وزنش ۷۵ کیلو و سایز سینه هاش ۷۰ بود خیلی خیلی سفت بدن فوق العاده سفید و خوشگل باهم لب تو لب شدیم حالا نخور کی بخور بعدش سینه هاشو خوردم و بعد کیرمو خورد بعد شلوارشو در اوردم وای که چه کصی داشت منم حسابی خوردم سرمو فشار میداد به سمت کصش و حسابی خوردم بعد اومدم سمت شاگرد لباسامونو کامل دراوردیم من نشستم و اون نشست رو کیرم وای تنگ و داغ بود می گف از دیشب تنگش کردم وای که چه حالی میداد بالا پایین میشد و من سینه هاشو میخوردم ده دقیقه ای همون حالت گایدم بعد چهار دستو پا شد منم بیرون داشتم میگایدمش بعد چن دقیقه سرما خوردم اومدم داخل و به حالت قبل گایدمش اون روی من بالا پایین میشد دیگه داشتم ارضا میشدم گف بریز توش منم همشو ریختم توش وقتی بلند شد اب از کصش ریخت با دسمال شیشه ماشین تمیز کردیمو اومدیم.داروخونه قرص اورژانسی گرفتم دادم خورد.بعد یه دوری زدیم رفتیم ماشینمو گرفتم . گف خونه کسی نیس میای پیشم منم خیلی میترسیدم ولی خیلی اصرار کرد منم رفتم باز خونه ی سکس دیگه کردیم و دراز کشیدیم بعد شام خوردیم و بعد شام چن بار دیگه سکس داشتیم خیلی خوب بود قرار گذاشتیم چن روز دیگه بریم باغ و دو شب بمونیم اگه دوس داشتین مینویسم
#پایان
نوشته: محمد
@dastankadhi