داستانکده شبانه
15.6K subscribers
108 photos
9 videos
192 links
Download Telegram
. تمرکز ماساژ روی کمر، شانه ها، دست ها و بازوها ونهایتا پا ها بود. بعدش که اون اقاهه رفت، گفت نظرت چیه، گفتم من به حرفه ای ایشون نیستم، ولی تمام تلاشم میکنم در حدود چند ماه کاملا حرفه ای بشم. و خواهش کردم که به من اطمینان کنن. قرار شد یک بار هم من این کار را انجام بدم تا ایشون نظر نهاییشون را بگن. بعدش بهم گفتن که اگر حتی قبول کنن، تا وقتی حرفه ای نشم از افزایش حقوق خبری نیست. وقتی من گفتم اصلا مهم نیست و من برای حقوق این کار را نمیکنم. یه دفعه عصبانی شدن، فکر کردن من قصد دیگه ای دارن. به من گفتن از خونه برو بیرون و دیگه شرکت هم نیا. ازفردا نیازی به من نیست. هرچه تلاش کردم توضیحی بدم ایشون نپذیرفتن و من مجبور به ترک خونه شدم. خیلی ناراحت بودم. تصمیم گرفتم که فرداش بهشون زنگ بزنم و توضیح بدم ولی ایشون تماسم را جواب ندادن. چند روز بعد دوباره تماس گرفتم و بعدش دوباره به منزل ایشون رفتم ولی جوابی نگرفتم. نهایتا تصمیم گرفتم همه چیز در مورد بردگی خانم ها و فوت فتیش را به ایشون بگم. یه متن یک صفحه ای در این مورد تهیه کردم و انتهاش سه چهار تا لینک فیلم و مطلب گذاشتم و به ایشون ای میل کردم. اما بازم جوابی ندادن. یک هفته گذشت، دوباره ای میل زدم و گفتم که در ای میل قبلی حقیقت را گفتم و من واقعا به این کار احتیاج دارم. چون اگر تا دو ماه دیگه نتونم کاری بگیرم مجبورم حتی المان را ترک کنم و اینا. باز جوابی نیومد. تصمیم گرفتم یک روز برم شرکت و منتظرشون بشم تا بیان و براشون توضیح بدم.
اونروز اومدن و خودشون رانندگی میکردن. من رفتم به سمتشون که صحبت کنم اما ایشون شیشه ماشین را پایین نیوردن. هرچی التماس کردم فایده ای نداشت اما وقتی داخل رفتن به نگهبان اشاره کردن و چیزی بهش گفتن. نگهبان گفت خانم اجازه دادن که بری دفترشون و باهاشون صحبت کنی. حدود یک ماه بود که بیکار شده بودم و هرجور شده باید کاری میکردم. چون وقتی شما از کاری بیکار میشین عملا کار جدیدی نمیتونین پیدا کنین. به خاطر اینکه همیشه توصیه نامه از کار قبلی نیاز هست که من طبیعتا نداشتم.
خلاصه خودم را به دفتر ایشون رسوندم. به منشی گفتم که خانم را میخوام ببینم. منشی تماس گرفت و خانم پائولا گفتن الان وقت ندارن و منتظر باشم. حدود پنج ساعت پشت در اتاق نشستم تا اینکه ناهار خانم را اوردن. به منشی که ناهار را برد برای ایشون گفته بودن که من میتونم برم داخل‌. خلاصه رفتم تو اتاق و ساکت بودم. تا اینکه ایشون سکوت را پاره کردن و گفتن اگر حرفی نیست بیرون. گفتم خانم سوتفاهم شده. من اصلا منظورم چیزی که شما فکر کردین نبود. من واقعا لذت میبرم از اینکه به شما خدمت کنم. نمیدونم ای میل من را خوندین یا نه؟ که ایشون گفتن این مزخرفات چی بود نوشتی؟ دروغ گفتن برای اینکه خطا قبلی از بین بره مشکل بزرگتریه. گفتم دروغ نگفتم. من از خدمت کردن به خانم ها لذت میبرم. ایشون که مطمئن بودن من دروغ گفتم، گفتن پس یه کاری میکنیم، فردا عصر من تنیس دارم، میای اونجا و بعد از تمام شدن بازیم، و جلوی دوستان تنیسم و بقیه، کفش و جورابم را در میاری و پاهام را لیس میزنی تا عرقشون از بین بره و پاهام تمیز بشه. دقیقا مثل اون برده ها توی کلیپ هایی که فرستاده بودی. اگر این کار را کردی، میتونی برگردی سرکارت و با شرح وظایف جدید به من خدمت کنی، اگر نکردی هم میری و پشت سرت را نگاه نمیکنی. سکوت من را فراگرفت. نمیدونستم چی بگم. از یه طرف دلم میخواست بهشون خدمت کنم و کارم را دوباره به دست بیارم. از طرف دیگه این اولین بارم بود که میتونستم پای یه خانم را ببوسم و بلیسم. اون هم
پاهای عرقی ایشون و جلوی بقیه دوستانشون. گفتن چیه ساکت شدی؟؟!! مگه همین را نمیخواستی؟ گفتم چرا ولی جلوی بقیه دوستان یک کم سخته. گفتن تا فردا عصر فکر هات را بکن. اگر خواستی میتونی ساعت ۵ اونجا باشی. و تا ساعت ۶.۳۰ که بازی ما تموم میشه منتظر پاهای عرقی من باشی. با یه لبخند تحقیر امیزی گفتن. اگر هم نخواستی که هیچ! الانم به سلامت.
تمام مسیر تا خونه که حدود ۲ ساعت بود را پیاده رفتم و فکر میکردم که چه باید بکنم. از طرفی دلم میخواست میخواست کارم و خدمت کردن به خانم را به دست بیارم، از طرفی دلم نمیخواست بقیه از این حس من خبردار بشن. حتی مطمئن بودم که با لذت پاهای عرقی ایشون را تمیز میکنم با زبونم. ولی نه جلوی همه دوستانشون و ادم های ورزشگاه. خلاصه ۲۴ ساعت سختی را سپری کردم ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم. همش فکر میکردم دخترخاله ایشون که توی شرکت هم رفت و امد داره میبینه و همه شرکت هم خبردار میشن. ساعت چهار فردا خودم را اماده کردم و خیلی مرتب و اتو کشیده به سمت باشگاه تنیسشون رفتم و ۱۰ دقیقه به ۵ اونجا رسیدم.
خانم زودتر از من رسیده بودن چون ماشینشون اونجا بود. به کنار زمین که رسیدم، دیدم خانم هم دارن از رختکن میان. یه لبخندی به زدن که انگار خوشحال شدن. من سرم را پایین انداختم و فقط دلم برای خودم میسوخت. یه لحظه پاهای بسیار زیباشون میومد توی ذهنم و غرق شادی میشدم و یه لحظه چشمم به دوستان خانم و به خصوص دختر خاله اشون میوفتاد و غمگین میشدم. بعد حدود نیم ساعت خانم به سمتم اومدن. من بلند شدم و دستم را به سینه گذاشتم به نشانه احترام. خانم دستشون را دراز کردن و منم باهاشون دست دادم ولی اخمشون رفت توی هم یک کم و دستشون را بالا نگه داشتن. فهمیدم که باید ببوسم. بوسیدم خیلی ارام و متین و خانم لبخند روی لبشون اومد و دستی به سرم کشیدن. گفتن خب؟ گفتم چی بگم خانم. گفتن اماده ای دیگه؟ پاهام هم دارن عرق میکنن قشنگ. تا یک ساعت دیگه قشنگ خیس عرق میشن‌. وظیفه ات را انجام میدی جلوی دوستام؟ سرم را پایین انداختم و گفتم بله خانم. گفت چیه انگار دوست نداری؟ اون برده توی کلیپ که با ذوق و شوق بسیار میکرد این کار. مگه دوست نداری؟ گفتم چرا. پاهای شما بسیار زیباست. و من خیلی دوستشون دارم ولی جلوی بقیه خجالت میکشم. چون این اولین بارمه و اینا‌. گفتن پس چجوری میدونی دوست داری؟ گفتم که از قبل این حس را به پاهای خانم ها داشتم و دوست داشتم بهشون سرویس بدم و واقعا عاشق دست و پاهای شما شدم وقتی دیدمشون. گفت خوبه دیگه. عاشق باید سختی هم بکشه و تو به هرحال باید از یه جا شروع کنی دیگه و پا شد رفت.
نوشته: برده خانم پائولا

@dastankadhi
دخترخاله گلی
1400/05/21

#دختر_خاله #آنال

سلام خدمت دوستان عزیزداستان سکسی من ودخترخاله …اسم من محمد موقع داستانم ۲۱سال داشتم با کیری ۲۰سانتی… اسم دختر خالم گلی ۱۶ساله وتپل و کون بزرگ … اسمها مستعار هستن…سال ۹۰خدمت بودم یه شب دخترخاله بهم اس داد احوال پرسی دیگه ما هم شروع کردیم چت کردن پیام بهم داد گفت محمد دوست دارم لباتو بخورم منم شوکه شدم گفتم داری سرکارم میذاری یا راست میگی خدایی که گفت بخدا جدی میگم عاشقتم میخوام باهم باشیم منم قبول کردم دیگه کم کم شروع کردیم حرفای عشق وعاشقی این حرفا کع رومون از هم باز شد پیامهامون سکسی شد ما هم داخل خدمت تو کف حسابی دختر خاله هم هر شب منو هوسی میکرد ۱۰روزی گدشت منم مجبور شدم مرخصی بگیرم برم رفتم یه روز خونه موندم رفتم خونه خاله اینا رسیدم دختر خاله هم خوشحال از اومدن من ظهر نهار خوردیم بعداظهر خواب بودم که دخترخالم اومد روم دراز کشید گفتم پاشو یکی میبینه گفت نترس همه رفتن بیرون لب تو لب شدیم بدجور لبامو میخورد اومد پایین شلوار کشید پایین کیرمو گذاشت دهنش خورد منم بیکار نموندم گفتم بچرخ منم کستو بلیسم تا ۱۰دقیقه ای برا هم خوردیم بعدش لخت شدیم منم از پشت گذاشتم لاپاش یه دقیقه ای لاپا زدم گفت از عقب میخوام اولش گفت درد داره منم اصرار کردم که اروم میزنم قبول کردم رفت کرم اورد اول زدم سوراخش با دست بازش کردم خوب بعد زدم رو کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش وای چ کونی داشت فداش بشم الان که میگم راست کرده براش اروم گذاشتم سوراخش اروم زدم داخل یه کم که رفت درد گرفت چون کیرم۲۰سانت کلفت بود میگفت الان پاره میشم درش بیار منم معطل نکردم تا اخر کردم توش که خواست فرار کنه گرفتمش گفتم وایسا الان جا باز میکنه یه دقیقه ای همونجور گذاشتمش بعد شروع کردم عقب وجلو تلمبه زدن ۲۰دقیق از عقب میکردمش که التماس میکرد ابت بیا دیگه گفتم بریزم داخلش گفت من دیگه حواسم نبود تا قطره اخرش رو خالی کردم تو کونش ۵دقیقه روش خوابیدم کیرمم داخلش بود پاشدیم چندتا بوسش کردم قوربون بلاش رفتم چون کونش بدجور بازش شده بود واسه بار اول بود…
نوشته: محمد
@dastankadhi
وقتی به زور کونی شدم
1400/05/21

#گی #خاطرات_نوجوانی #تجاوز

سلام اسمم آرش و خوب البته اسم واقعیم نیست میخام داستان کونی شدن و درواقع تجاوز 3 تا از بچه محلامون تو 16 سالگی رو براتون تعریف کنم سعی میکنم طولانی نشه .
یه شب وقتی برق محله رفته بود خوب اومدیم جلو در خونه دیدم 3 تا از بچه محلامون دارن میرن بیرون بگردن به منم گفتن همراهشون برم منم قبول کردم رفتیم یه پارک خیلی خلوت که پر از درخت کاج بود و تاریک تاریک همینجوریش هیچکس تو اون پارک نمیرفت دیگه حالا برق ها هم رفته و ساکت بود شیطونی نوجوونیمون گل کرد و گفتیم از روی شلوار همدیگرو بمالیم گفتیم بخوابیم روی هم از روی شلوار همدیگرو بمالیم اول اشاره کردنم به من که آرش اول تو منم ساده پیش خودم فکر کردم خوب از روی شلواره دیگه مهم نیست قبول کردم یه تیکه مقوا پهن کردن روی خاک ها و تا دراز کشیدم نامردا سه نفری دست و پام رو گرفتن و به زور شلوارم رو گرفتم نگو نامردا با هم بسته بودن واقعا زورم بهشون نمیرسید قوی تر از من بودن 3 نفر هم بودن تا اومدم به خودم بیاد یکیشون تف انداخت تو سوراخم و یکی دیکشون خیلی سریع و بدون رحم کیرش رو تا خایه فرو کرد .
از درد یه لحظه مردم زدم زیر گریه تا اون موقع حتی کیر از نزدیک ندیده بودم چه برسه به اینکه گروهی کون بدم وقتی رفت توش دیگه تلاش نکردم چون گفتن باید به هر سه تامون بدی و آبمون رو بیاری وگرنه ولت نمیکنیم منم گریه ایم دیگه بند اومده بود و خودم رو شل کردم که از کردنم لذت ببرن و زودتر ولم کنن اونام اصلا مراعات منو نکردن که بچه محلم تف مینداختن و میکردن نوبتی و دوتای دیگه نگهبانی میدادن دیگه سوراخم باز شده بود و درد نداشتم فقط هم همون یه مدل خوابیده بودم روی شکم و دوستان می اومدن و کیرشونو میکردن تو .
چند دقیقه ای تلمبه میزدن و آبشون رو میریختن تو کونم تا بعد از تقریبا 20 دقیقه کارشون با من تموم شد و عذر خواهی هم نکردن و گفتن اگه بازم بهمون کون ندی میریم همه جا پخش میکنیم کونی هستی هیچی دیگه قرار شد بین خودمون 4 تا بمونه و فقط به همونا بدم این شد که راه کون دادن من باز شد و به منم مزه داد و رفتم و تا الان نزدیک 30 باری کونم رو آب دادن . این داستان کاملا واقعی هست
الان بعد از گذشت سالها نمیدونم نفرینشون کنم بابت کونی کردنم یا ازشون تشکر کنم که بهم لذت دادن
نوشته: a
@dastankadhi
همکار مهربون
1400/05/21

#همکار #شرکت

سلام کوتاه میگم واستون
داستان از اونجایی شروع میشه که من با همکارم بهار خانوم که از من ۲ سال کوچکتر بود تو یه اتاق کار میکردیم و رابطمون کاملا معمولی با بگو و بخند بود که منم بعضی وقت ها یه کرم هایی میریختم ببینم پا میده یا نه که اکثرا چراغ سبز نشون میداد ولی سعی میکرد خودشو حفظ کنه.
یه روز که کارمون تموم شده بود و میخواستیم از شرکت بیاییم بیرون به من گفت که خانوادش رفتن خونه ی خالش و باباش بهش گفته که زود تر یه اسنپ بگیره بره خونه آماده بشه و اینم بره پیش خانوادش،منم به شوخی گفتم اسنپ چقدر میگیره بده من میبرمت،اونم از خدا خواسته گفت واقعا اگه منو ببری لطف میکنی دیگه معطل ماشین نمیشم،تا دیدم تنور داغه سریع چسبوندم و گفتم باشه بهت تخفیف هم میدم.
تو مسیر حرف های معمولی همیشگی بینمون رد و بدل شد تا رسیدیم در خونشون،بهم گفت میتونی نیم ساعت منتظر بمونی تا برگردم منو برسونی خونه خالم،منم با کلافگی و بی خیالی گفتم باشه،تا دید ناراحتم گفت خوب میخوای بیا بالا منتظر بمون میریم گفتم زشته بابا،گفت اشکال نداره کسی نیست موذب نباش, مثلا راضی نیستم ولی تو دلم عروسی بود.
وارد خونه شدیم اون رفت یه لیوان آب واسم آورد و داشت دنبال لباس هاش میگشت که بعد از حموم بپوشه،دکمه های مانتوشو باز کرده بود و داشت تو کمد لباس بر میداشت که من رفتم از پشت دست انداختم دور شکمشو در گوشش گفتم دل خیلی وقته این لحظه رو میخواست،اونم مثلا جا خورده باشه گفت چیکار میکنی میشه اذیتم نکنی،گفتم اذیتت نمیکنم اگه ناراحت نمیشی میخوای یکم بغلت کنم و بوت کنم حالم خوب بشه،اونم دلش میخواست ولی ناز کردن های دخترونشو داشت دیگه،
با اسرار من که از پشت چسبیده بودم بهش و داشتم شکمو سینشو لمس میکردمو دست میکشیدم بهش گردنشو میخوردمو یواش دسمو بردم سمت شلوار جین که تنش بود دستمو خواستم بکنم توش که تنگ بود و سخت رفت داخل داشتم با کسش بازی میکردم که دیدم دکمه شلوار و خودش واسم باز کرد و گفت شلوار و بکش پایین،منم از خداخواسته انجام دادمو محکم چسبوندمش به دیوار و تحریکش میکردم، ولش کردمو رفتم پایین تا لپ های کونشو سوراخ هاشو واسش بخورم که دیگه حرفی توش نباشه چند دقیقه ای خوردم و حسابی وحشی شده بود و داغ برگشت بلندم کرد گفت بخواب رو تخت شلوارمو با کمکم از پام در آورد و از کلفتی کیرم هم خوشش اومد هم ترسید به زور تو دهنش جا میکرد و تا نصف بیشتر نتونست واسم بخوره و منم که رو ابر ها بودم،چون وقت نداشتیم گفتم بکن توش گفت اذیت میشم دوباره زدم تو قیافه که دلش واسم سوخت و گفت فقط خودش شروع میکنه،
رفت روغن زیتون آورد حسابی خودشو کیرمو چرب کرد و اومد نشست روم آروم آروم و با درد زیاد تا نصف کرده بود تو و بالا پایین میکرد خودشو منم که اولین بار بود بهش میرسیدمو داشتم میگاییدمش حسابی تحریک شده بودم و بهش گفتم آبم داره میاد میشه بریزم توش خیلی دوست دارم اونم سرشو تکون داد،آبمو تو کونش خالی کردمو کشیدمش تو بغلم چند دقیقه تو این حالت بودیم که بلند شد رفت حموم و برگشت که برسونمش،تومسیر هم واسه تشکر ازش یه ادکلن گرفتم که جبران کرده باشم،
بعد از این قضیه تقریبا ماهی سه بار با هم سکس داریم و الان دیگه راحت تا دسته جا میکنم و کیف میکنیم جفتمون،خیلی خوشم میاد ازش حتی تو سکس هم باادبه این دختر.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
نوشته: م
@dastankadhi
زندگی متفاوت
1400/05/22

#دختر_عمه

داستان از اونجایی شروع میشه که شروع میکنم به کراش زدن روی دختر عمم ولی دختر عمم میترا همسن من نوجوون ۱۹ ساله نبود ۳۶سالش بود که بچش دنیا با ۱۵ سال سن با من هم بازی برعکس دختر زشتش که اصلا باهاش حال نمیکردم خودش یک پارچه کس بود ورزشکار موی بلوند ولی ارایش خیلی ساده سینه ها برجسته سایز هفتاد کون بزرگ یکم شکم خیلی بگو بخند داشت اخلاق دوست داشتنی و چیزی که منو بیشتر حشری میکرد پاهاش بود چون فتیش پا هم داشتم داستانم فوت فتیشی نیست فقط قسمت هایی داره .
من که خیلی کم میدیدم دختر عمه رو ولی همیشه ازش عکس شکاری میگرفتمو سوژه جقم بود چه از پاهاش چه از کون خوش فرمش حجابی نبود در حد شال معمولی لباس های فیت میپوشید شوهرش کارمند بود.
دیپلم رو گرفتمو رفتم به سوی خدمت سال دوم طرفای اخر خدمتم شنیده بودم که میترا با خوانوادش همسایه ماشدن کلی پشمام ریخته بود گفتم ایول حداقل تو کوچه میتونم ببینمش منی که اصلا از سرم افتاده بود به شوق اون به خونه برگشتم که بیشتر ذوق مرگ شدم فهمیدم بابام طبقه دوم رو بشون اجاره داده منم که تو کونم عروسی بود.
از اون روز میترا همیشه با مامان من که میشه زن عموش گشت گذار میکردن خرید خونه از این جور داستانا روز اولی که من اومده بودم مهمونی گرفتیم میترا با یک پا بند طلا جوراب اسپورت سفید شلوار جین سکسی چسبون و یک تیشرت بلند شال انگار نه انگار که دوسال گذشته مثل شراب سکسی تر شده بود شوهرش نبود منم حسابی با چشمام خوردمش .
میترا زیاد به من محل نمیداد ولی فهمیده بودم از روزی که برگشتم زیاد رابطش با شوهرش خوب نیست خیلی کم شوهرشو میدیم یا خونه خواب بود یا سرکار میترا هم با دخترش همیشه بیرون بودن پیاده یک روز عصر بیکار بودمو کلید ماشینو پیچوندم تا با رفیقام برم بیرون که دیدم میترا داره میره بوق زدم گفتم برسونمت گفت نه میرم تاکسی میگیرم میرم گفتم مگه میشه میرسونمت حتما از اصرار من راضی شد ولی مثل اینکه دلش نبود تو رودربایستی قرار گرفته باشه بوی عطر سکسیش ماشینو پر کرد که چیزی نگذشت که شق کردم پشت موبایل رفیقامو پیچوندم چون فهمیدم مسیرش دوره و ترافیکه ارایش سکسی شلوار جین که سر زانوش یکم پاره بود سفیدی پاهاش داشت دیونم میکرد از اون طرف هم پاهای سکسیش تو کتونی مشکیش .
ازش پرسیدم حالا فضولی نباشه چرا اونجا گفت من که میگم تاکسی یگیرم شلوغه رضا جان گفتم نه دختر عمه در خدمتم بابا ناراحت میشه گفت راستش میرم خونه دوستم تولدشه خیلی دست پاچه بود نمیدونم چرا بعد تو مسیر برام سوال شد که همیشه دخترش باهاشه الا تنها میره قضیه چیه ولی نمیدونستم خلاصه نزدیک ساعت هشت رسوندمش سر یک خیابونی گفت دیگه همینجا پیاده میشم میرم منم اوکی دادم پیاده شد ؛ ولی من ول کن ماجرا نشدم خیلی فضولیم گرفته بود ماشینو پارک کردم اروم دنبالش کردم رفت تو کوچه که ساختمون پنج طبقه داشت درو بست گفتم خواستم برم که دیدم دوسه تا دختر داف پلنگ با ماشین اومدن زنگ همون واحدو زدن پشمی برام نموند بعدم ماشین پسرا اومد پنج شیش تا پسر بودن با ماشین رفتن تو پارکینگ دستشون پر خرید که معلوم بود مزه عرقه .
اصلا از میترا همچین انتظاری نداشتم که قاطی مهمونیا بشه صدای اهنگشون کم کم زیاد شده بعدم اهنگ تولد پخش شده منم فقط میخواستم بدونم چه خبره ولی کاری از دستم بر نمیومد گفتم میترا صد درصد ساعت یازده باید خونه باشه اگه شوهرش گیر نده بهش مهمونی طرف ساعت یازده نیم تموم شد که‌دیدم میترا زد بیرون یکم شلخته میخواست بره تاکسی بگیره پشت یک ماشین نشسته بودم میدیدمش دیدم یک پسر خوشتیپ هیکلی گفت وایسا چرا انقدر زود میترا گ
فت امیر جان باید زود برم خونه منتظرمن پسره که اسمش امیر بود گفت باشه عشقم اسنپ میگرم برو پسره بهش میخورد خیلی کوچیک تره میترا باشه
متوجه شده بودم که میترا خیانت کرده ولی اصلا دربارش همچین فکرایی نمیکردم با اینکه بگو بخند داشت وای حیاش سر جاش بود
تا اون رفت پشت بندش ماشینو برداشتم رفتم خونه ؛ کم کم ماجرا برام عادی شد با خودم میگفتم ای امیر دهن سرویس دختر عمه مارو بلند کردی از اون روز خیلی پیگیر تر میترا شده بودم قدم به قدم دنبالش بودم کاری جایی نداشتم با بیست یک سال سن بگذریم
اتاق من مشرف به کوچه بود تا صدا پا از پله ها میومد سریع کوچه رو نگاه میکردم باز میترا بعد مدت ها تنها رفت تیپ خفن زده پاشنه بلند های صورتیش قد کوتاهشو بلند کرده و مانتو رنگ بنفش جلو بازش ولی خیلی یواشکی میرفت
سریع لباس پوشیدم دنبالش رفتم موتور دستم گرفتم از اون طرف کوچه رفتم سر خیابون خداروشکر کسی خونه نبود شهرستان بودم راحت به کارگاه بازیم میرسیدم اون وسط خیابون بود دیدم بله امیر با دنا پلاس زد کنار سوار شد موتور روشن کردمو سوسکی دنبالشون رفتم رفتن طرفای بالاشهر کنار یک کافه ایستادن خواستم برم ازش عکس بگیرم ولی نمیشد چون شیشه ها کافه دودی بود تو هم نمیتونستم. برم .
منتظر شدم بیان بیرون تو هین سوار شدن چندتا عکس تخمی با دوربین تخمیم گرفتم نمیدونستم چرا عکس میگرم شاید ناخداگاه ذهنم نقشم بود دیدم دور خیابون ها هی دارن تاب میخورن از شیشه عقب یکم معلوم دارن بحث میکنن امیر ساکت شد دیدم داره میره به طرف پایین شهر همینطوری عین چی میرفت بعد از چند دیقه رسیدیم به اتوبان ترسیده بودم قلبم تند میزد چون با میترا بحث میکردن هنوز
داشتین میرفتن که دیدم دست امیر رفته طرف صندلی میترا میترا هم سرش طرف پنجرش بود .امیر رفت به سمت یک جایی که پر از کوچه پس کوچه بود تو اون منطقه همش مکانیکی ماشین سنگین بود اون موقع شب هیچکسی نبود که رفت اخر کوچه اونجا سگ فقط بود بس موتور تکیه دادم به دیوار اونا ته کوچه بودن منم که دیرتر رفتم تو طول کشید پیداشون کنم سر کوچه امیر پیاده شد.
گفت ببین میترا اینجا مگس پر نمیزنه میترا پیاده شد گفت امیر به خدا ابروم میره اصلا اشتباه کردم من شوهر دارم گفت کار من زود تموم میشه فهمیدم ماجرا چیه دلم میخواست وارد قضیه شم ولی خوشبختانه راضی نشدم امیر رفت طرف میترا میترا بغض داشت اروم اروم از گوش دیوار نزدیک رسیدم به نزدیک ترین بریدگی نور خیلی کم بود ولی شروع کردم فیلم گرفتن امیر کمر میترا رو گرفت اروم بردش عقب عقب به سمت دیوار تکیش داد گفت فقط چندتا بوسه میترا دیگه داشت هق میزد با حرفای امیر راضی شد لب داشت ازش میکرفتو منم با شق درد فیلم میگرفتم میترا تو بد اون بی حرکت بود بی میل شروع کرد باسنشو مالیدن وحشیانه لباشو میخور خواست مانتو شو در ییاره که میترا گفت تورو خدا نکن یکی میاد ابروم میره امیر صداشون کم بود ولی کوچه خلوت صداشون در حدی بود که به گوش برسه امیر گفت جهنم بیا برام ساک بزن .
میترا از اجبار گفت باشه بریم تو ماشین میترا رفت تو ماشین پسره هم کمر بندو باز کردو رفت تو ماشین دلم میخواست اون صحنه رو ببینم ولی چطوری دیدم دیوار ها کوتاهه خشتی خودمو از تیر چراغ برق کشیدم بالا نزدیک لبه دیوار شدم به راحتی رفتم روی سقف دقیقا بالا سرشون بودم میترا موهاشو بسته بود امیر صندلی خوابنده بود میترا چقدر خوب داشت ساک میزد چراغای داخل ماشین روشن بود شروع کردم فیلم گرفتن امیر سر میترا رو گرفت شروع کرد تلمبه زدن
یهو تو دهنش ارضا شد میترا از ماشین پیاده شد شروع کرد استفراغ کردن امیر پیاده شد
گفت اه زنیکه جنده دیگه طرف من پیدات نشه سوار ماشین شد کوچه رو دور زد رفت میترا داد زد وایسا وایسا میترسم ولی محلش نداد دلم خیلی برای میترا سوخت میترا نشست شروع کردگریه کردن .
من خوابیده بودم داشتم نگاهش میکرد کوچه خیلی تاریک شد نور ماشین هم نبود میترا از ترس گریه میکرد واقعا مونده بودم برم طرفش یا نه ولی از ترس استرس فقط داشت گریه میکرد دیگه واقعا مونده بودم پریدم از دیوار پایین که میترا جیغ کشید رفتم سریع پیشش گفتم نترس منم که انکار اب یخ ریخته باشن روش سریع منو بغل کردو شروع کرد گریه کردن بهش گفتم نترس بیا بریم بردمش سوارموتورش کردمو نزدیک اب میوه فروشی نگه داشتم نشستیم لب جدول اب میوه بهش دادم رنگ صورتش مثل دیوار شده بود سرش پایین بود چیزی نمیگفت ساعت دوازده بود به گریش قطع شده بود بعد چندتا خوردن به اصرار من ابمیوه رفتیم دم مسجدی لباسامون تمیز کردیمو رفتیم به سمت خونه دیدم صبر کرد گفتم چرا نمیای گفت اخه من با این وضع برم خونه شوهرم … ادامه نداد گفتم خب یواشکی بریم خونه ما صبح هم بگو خونه دوستت بودی خانوادم شهرستان بودن اروم کفشامون دراوردیم رفتیم سمت خونه
رفتم دوش گرفتم اون فرستادم دوشی بگیره لباسی نداشتم بهش بدم یک تیشرت خودمو بهش دادم لباسای خودش خاکی بود بعدش بهش گفتم بخوابه روی تخت من چون شلوار نداشت روی پاش پتو کشید لباساشو شستم انداختم بند وقتی برگشتم دیدم داره گریه میکنه واقعا اون لحظه فکر خیال سکسی نداشتم بهش گفتم چی شده گفت امیر اگه تو نبودی من به صبح نمیکشیدم گفتم نه خدا نکنه از جور حرفا
بعد یکم حرف زدن دلداری دادن گفتم بخوابه گفت پاهان به خاطر پاشننه بلندا درد میکنه رفتم براش مسکن اوردم بهش دادم .
شیطونیم گل کرد گفتم بزار یکم پاهاتو ماساژ بدم پاهاش از استرس یخ زده بود ولی تا شروع کرد ماساژ کف پاش کیرم بلند دونه دونه انگشتای کشیدشو دلشتم لمس میکردم کف پای پنبه ای نرمشو که دیدم خوابش برد خودمم اروم صورتمو نزدیک پاهاش کردمو شروع کردم جق زدن که سریع ابم پاشید یواشکی جمع کردمو خوابیدم .
دوستان این داستان ادامه داره دوست داشتین لایک کنید بدونم خوشتون اومدن براتون بزارم خیلی ممنون ببخشید اگه طولانی شد یا غلط املایی داشتم یا خیلی سکسی نبود ولی قسمت بعد به داستان اصلی میرسیم
نوشته: رضا

@dastankadhi
کسی که نمیشناختمش به زور بکارتم رو گرفت
1400/05/23

#بکارت_ #تجاوز

سلام من فیروزه ام ۱۹ سالمه و میخوام از اتفاقی که ۳ ماه پیش برام افتاد بهتون بگم .
من یک دوستی دارم به اسم ساناز هر دو مون امسال پشت کنکوری بودیم ی روز ساناز زنگ زد گفت برادر شوهر خالم معلم تجربی و قراره بیاد باهام تجربی کار کنه اگر دوست داری توام بیا خیلی خوب درس میده منم اجازه گرفتم از خونه و رفتم .
رسیدم خونشون درو باز کرد گفت بیا تو فیروزه آقا مهرشاد هم تازه اومده خلاصه من رفتم سلام علیک کردم بعد سانار گفت فیروزه جان قراره تا غروب خونه در اختیار مون باشه تا آقا مهرشاد باهامون کل تجربی سه سال کار کنه توام که با مانتو و شلوار لی اذیت میشی اگه دوس داری لباست عوض کن راحت باشی اولش تعارف کردم ولی با یکی دوبار اصرار ساناز و مهرشاد قبول کردم گفت تا لباس عوض کنی یک چای بیارم بخوریم لباسم عوض کردم فکرشو میکردم تایمش زیاد باشه یک پیراهن آستین بلند زیر مانتو پوشیده بودم اما یک شلوار هم از ساناز گرفتم و خلاصه بعد خوردن چای درس شروع شد و تا حوالی ساعت ۸ غروب درس داد پنج درس باقی مونده بود که گفت اگر دوست دارین فردا بیایین خونه ما پنج درس هم تموم بشه ماهم قبول کردیم .چون خونه منو ساناز از هم دور بود فرداییش زنگ زدم به ساناز آدرس داد رفتم .
مهرشاد درو باز کرد وقتی دیدم با تاپ و شلوارکه تعجب کردم اما سلام علیک کردیم رفتم تو دیدم ساناز نیست گفتم ساناز نیست چرا نیومده باید زود تر از من میرسید گفت پاشنه کفش ساناز در رفته سر پله ها پیچ خورده پاش درد گرفته حالا گفته اگر پدرش زود بیاد قراره بیارتش . گفتم باشه پس ما بریم سر درس اگر اومد من بهش توضیح میدم خودمم میفهمم چقدر درس جا افتاده .
خلاصه رفتیم تو اتاق یک صندلی گذاشته بود و وایت برد کوچیک یکم درسو توضیح داده بود توی درس انسان موجود پیچیده بودیم داشت اعضای بدن انسان توضیح میداد و درباره کالری و ویتامین و پروتئین هایی که هر قسمت از اندام ها به خودشون میگیرن حرف میزد بعد من اجازه گرفتم رفتم دسشویی گفت مانتو رو بکن راحت باش اینجوری سختت میشه منم مانتو رو در اوردم یک پیراهن سفید آستین سه ربع پوشیده بودم طرح پیراهن عروسک میکی موس داشت خلاصه رفتم و برگشتم بعد یک ساعت دیگه درس تموم شده بود اومد بغلم نشست گفت سوالی هست بپرس منم چند تا سوال پرسیدم اونم همزمان با جواب دادن هی دستش بهم میخورد بعد یکدفعه دیدم شلوارکش تکون میخوره نگاهش کردم اونم نگاهم کرد یکدفعه لبمو بوس دادخودم زدم کنار گفتم چکار کردی خجالت بکش اومد دست منو گرفت به زور منو نشوند سر صندلی گفت ببین من الان چند وقته عاشقتم از عروسی علی و معصومه . (عروسی پسر خالم) که دیدمت دلمو بردی . اومد خم شد رو سینه هام ی چک زدمش یکدفعه دوتا دستای منو گرفت پیچ داد هلم داد رو زمین افتاد روم منم عملا زیرش هیچکاری نمیتونستم بکنم گردنمو لیس زد گوشام خورد دوباره سرشو فرو کرد تو گردنم انقدر لیس زد و خورد که شل شدم خودم لب دادم‌باهاش خیلی لذت بخش بود دیگه حدودا ده دقیقه گذشته بود و من هم حشری شده بودم اصلا دست خودم نبود اونم حسابی سو استفاده کرد لباسام کند و خودشم انگار آماده بود چون زیر شلوارک هیچی نداشت کیرشو گذاشت دهنم به زور یکم خوردم بعد درازم کرد گفت تا الان هرچی لذت بردی وللش میخوام بیهوشت کنم یکدفعه سرشو برد لای پام و کصمو حسابی خورد رو هوا بودم اصلا تو حال دیگه ایی داشتم سیر میکردم که یهو چشام سیاهی رفت جیغ کشیدم جلو دهنم گرفت گفت هییسسسس دیگه زن خودم شدی من از درد زیاد گریه میکردم کیرشو درآورد دراز کشیدکنارم چند لکه خون روی کیرش بود با دستاش کصم مالوند و لب و گردنمو خورد
و بعدشم سینه هامو دوباره گر گرفتم رفت پایین بالای کصمو حسابی کیس زد و خورد بعد یواش یواش کیرشو دوباره کرد تو کصم خیلی درد داشت اما چند بار اینکارو کرد یکم دردش کمتر شد خلاصه به زور آبشو آورد ریخت روی شکمم بعدش منو هم ارضا کرد وقتی آتیشم خوابید تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده کلی گریه کردم تو راه خونه و چند روز توی خودم بودم تا اینکه هفته بعدش مامانم گفت خاله زنگ زده گفته برادر شوهرم از فیروزه خوشش اومده میخوان بیان خاستگاری . خلاصه اومدنو مارو فرستادن مثلا حرف بزنیم اما یک دست ساک براش زدم تو اتاق و گفت فیروزه من بخاطر جبران کارم نیومدم خاستگاری واقعا عاشقتم نه نگو خلاصه با کلی اصرار جواب مثبت دادم الان یکماهه رسما زن و شوهریم خدارو شکر میکنم که قضیه ما به خیر ختم شد وگرنه معلوم نبود آیندم چه میشه آها راستی مهرشاد ۲۶ سالشه و تازه سال دوم تدریسش توی مدرسه هست . اینو گفتم یوقت فکر نکنید با یک مرد سن بالا ازدواج کرد.
نوشته: فیروزه

@dastankadhi
دانشجویی که شد عشقم
1400/05/24

#استاد #دانشجویی #عاشقی

حدود 14 ماه از فوت همسرم می گذشت، همسری که عاشقانه دوستش داشتم و اون ماههای آخر که سرطان لامصب تا عمق وجودش رفته بود همیشه کنارش بودم و تمام تلاشم را می کردم تا بهش روحیه بدم. اما بیماری خیلی بیشتر از این حرفا پیش رفته بود و در یک روز بهاری سیمای عزیزم را ازم گرفت. چند ماه اول خیلی افسرده بودم و نمی تونستم با موضوع کنار بیام، اما با گذشت زمانیه کم بهتر شدم. سیما روزای آخر بهم می گفت بعد از من زودتر زن بگیر نمی خوام تنها باشی خیالت راحت باشد که من از ته دل راضیم.
تو ی اتاقم در دانشکده بودم و داشتم یه مقاله را از رو لپ تاپ می خواندم که یک خانمی وارد اتاق شد و سلام کرد. سلام بفرمایید. ببخشین استاد مزاحم شدم می خواستم در مورد پایان نامه ام با شما مشورت کنم. عجیب بود دانشجویی که می خواد پایان نامه بنویسه ولی من تابحال ندیدمش. گفتم شما دانشجوی گروه خودمان هستین؟ گفت شرمنده استاد من دانشجوی دانشگاه… هستم اما بنا به توصیه یکی از دوستانم اومدم سراغ جنابعالی که تو این موضوع خیلی واردین. گفتم باشه در خدمتتونم. خلاصه بعد از حدود نیم ساعت قرار بر این شد که من استاد راهنمای دوم ایشون باشم. بعد از رفتنش یه کم بهش فکر کردم. اسمش نازنین بود سال قدش متوسط حدود 160 اینا با اندامی متناسب و جذاب. خلاصه بیخیال شدم به خواندن مقاله ادامه دادم.
طبق برنامه هفته ای یه روز می اومد دانشکده و حدود 3 ساعت در مورد پایان نامش با هم بحث می کردیم. بعد از مدتی ازش خوشم اومد. دختر باهوشی بود و رو درسش خیلی جدی بود کارها رو خوب پیش می برد. بعضی وقتا آخرای جلسه در مورد مسایل مختلف با هم حرف می زدیم. اینکه همسرم حدود یه سال فوت شده و اینا و اونم از یه نامزدی ناموفق گفت. یواش یواش احساس کردم اونم علاقه مند شده و بیشتر بهش ابراز محبت کردم.
حدود سه ماهی از آشنایی ما می گذشت که دعوتش کردم به ناهار خارج از دانشگاه، قبول کرد و این ناهار مقدمه ای شد برای رابطه جدی ما. دیگه بیشتر با همدیگر حرف می زدیم و هر روز بیشتر به هم علاقه مند می شدیم. قول و قرار ازدواج گذاشتیم البته برای بعد از دفاع از پایان نامه اش. یه روز دعوتش کردم به خونه و چون به همدیگر اعتماد داشتیم پذیرفت. اومدیم خونه بعد از خوردن نوشیدنی و میوه نشستیم با هم یه کم حرف زدیم. از نامزدش پرسیدم گفت اره تقریبا سه ماهی با هم بودیم و بعدش جدا شدیم. گفتم رابطه هم داشتین که سرشو انداخت پایین و آروم گفت آره. دستم بردم زیر چونش و گفتم سرتو بالا کن من که باهاش مشکلی ندارم چرا خجالت میکشی اتفاقا اینجوری بهترم هست دیگه خانوادت با ازدواج ما مخالفت نمی کنن. لبخند زد و گفت آره درسته. آروم دستمو گذاشتم رو صورتش و گفتم نازنین جان من تو رو بیشتر از اینا دوست دارم خیالت راحت باشه. دستمو بوسید و منم بغلش کردم. لبشو بوسیدم و دستمو انداختم دور کمرش و گبه شوخی گفتم پس می تونیم بیشتر از اینا باهم اشنا شیم. نازنین خندید و گفت هرچی استادم بگه. بردمش تو اتاق خواب و نشستیم رو تخت و شروع کردیم به لب گرفتن از همدیگر خیلی لباش خوردنی بود و لذتبخش. دیدم نازنین یه کم خجالت میکشه گفتم نازنین جان اینجا کلاس درس نیستا دستمو بردم طرف زیر تاپش و سینه هاشو گرفتم و یه فشارش دادم و اروم تاپش و در آوردم یه سوتین سبز تنش بود و هنزمان که داشتم سینه هاشو می خوردم سوتینشو باز کردم وای چقدر خوشگل بودن این سینه ها شروع کردم به خوردنشون و یواش یواش اومدم پایین تر و شلوارشو در آوردم عجب ستی کرده بود شورت سبز رنگ رو در آوردم. زبونمو روی کسش کشیدم وای چه حالی میداد. تصور کن بعد از حد
ود 20 ماه داشتم کس یه زن رو می خوردم خیلی حشری شده بودم و زودتر می خواستم بکنمش. نازنین هم تی شرت منو در آورد و دستشو گذاشت رو کیرم و گفت اووف چه خبره گفتم آره دیگه تو این مدت کاری نکرده. خندید و بعد شلوار و شورتم کشید پایین و زبونشو گذاشت سر کیرم و شروع کرد به ساک زدن، همزمان منم داشتم سینه ها و موهاشو نوازش می کردم. خوابوندمش به پشت و افتادم روش و یه کم دیگه سینه هاشو خوردم و کیرمو به کسش می مالیدم. دیدم دیگه قشنگ خیس شده. کیرمو فرستادم تو کسش اوووف چقد. داغ بود
بعد از چند بار تلمبه زدن آبم داره میاد درش آوردم و ریختم رو شکمش. گفتم شرمنده خیلی وقت بود کس ندیده بود خندید و گفت می فهمم مهم نیست. بعد دوباره شروع کردم به خوردن سینه هاش و شکمش و کیرم دوباره زودتر از اون چیزی که فکرشو می کردم شق شد دوباره افتادم روش و اینبار بیشتر تلمبه زدم خیلی حال می داد بهدش حالت داگیش کردم و یه کم دیگه تو اون حالت گاییدم صدای نازنین در اومده بود و اه و اووفش باند شده بود داشت ارضا میشد، بعد از چند دقیقه دوباره آبم خواست بیاد این دفعه ریختم رو کمرش و بعد با دستمال پاکش کردم و کنار هم دراز کشیدیم. نازنین گفت استاد فکر کنم دیگه نمره پایان نامم 20 شه گفتم تو خیلی قبلتر از اینا 20 رو گرفتی از من. تون روز برای ما خیلی روز خاصی شد.
بعد از 4 ماه نازنین با بهترین نمره از پایان نامه اش دفاع کرد و یه ماه بعدش به صورت رسمی رفتم خواستگاریش و الان هم منتظریم تا 3 ماه دیگه پسرمون به دنیا بیاد.
نوشته: استاد

@dastankadhi
اوبم زد و‌ بالا و ناچار
1400/05/25

#گی #خاطرات_نوجوانی

سلام . ۱۹ سالمه و یک ساله پیش قدم بلند و لاغر
قبلا تو ۱۶ سالگیم اکثرا با یکی از دوستام گی میکردیم اولا من اونو میکردم اون منو نمیکرد بعدا ک منو کرد خوشش اومد از اون ب بعد خودش فقط منو میکرد خونشون
بعد این همه مدت ی روز ک شیو کردم خالی کردم تو خودمو تنها بودم خونه
ی کم خبار کردم تو کونم داشتم ور میرفتم ک یادش افتادم بعد مدت ها زنگ زدم ب بهونه ای کشوندمش خونمون
اینموقع ها زیاد خوشش نمیومد از گی
من نشستم پیشش و سر‌حرفو‌باز کردم لباسمو در اووردم ک گرممه مثلا اینا بعد شلوارکمو بعد بحثو انداختم تو سکسی
گفتم ک کیرت بزرگ شده اینا از اون موقع گفت اره
گفتم ببینم اینا گفت ن من کییر خودمو نشون دادم اینا لخت شدم کلا جلوش اون هیچ لباس در نیاوورده بود تخمشم نبود
بعد گفتم بیا کیرمو بخور گفت بده خالت بخورده دیوص دیدم کیرش شق شده گفتم ببیم خو بعد در اوورد ی کیر ۱۶ سانتی خوب بود
بعد گفتم بیا لخور منم میخورم واست میخواستم نفهمه من دیگ اوبی شدم
بعد کونمو ک دید زدم گفت بیا بشین روش
گفتم نوبت نوبیا گفت باش
اومدم برعکس شدم رو مبل نشسته بود عقب عقب اومدم نشستم کیرشو تنظیم کرد رو سوراخم نشستم روش بالا پایین میشدم خودم
منتهی چون خشک بود نمیرفت تو بعد میگفت کونت چقد سردع چون تازه شسته بودم
بعد پاشدیم نوبت من شد من تف زدم گفت تف نزن اومدم بکنمش کیرم خواب بود نمیرفت توش گفتم بیا ی کم ساک بزن بزار شق بشه
گفت گوه خوردی گفتم پس بیا ی کم بکن بزار راست بشه گفت باش از اونجا حشرش زد بالا ک منو ی دل سیر بکنه
خم شدم سرپا ی تف زد سر کیرش و گزاشت لب سوراخم تا فرو کرد من ی لحظه جا خوردم از درد درازکشیدم خیلی خشک بود هی میگفتم اخخ ایی بعد گفت چیشد اینا گفتم تف نزدی اینا گفت خودت بزن گفتم من چطوری بکون خودم تف بزنم نشستم کیرشو تف زدم مالیدم قشنگ هی میخواستم بخورم نمیزاشت بعد رفتم دوتا مبل ب هم چسبیده بودن پاهامو باز کردم حالت داگی ک پاها بازه خوابیدم رو دسته های مبل ک بکنه
اومد ی کم کشید عقب گفتم ی تف هم انداخت لای چاک کونم گفتم اروم
گفت باش بعد زود ابش میاد گفتم هر موقع دیدی داره ابت میاد در بیار از کونم نمیخام زود ابت بیاد
بعد کیرشو فرو کرد داخل من قبل این ک بکنه خودمو انگشت کردم جا باز کنه وقتی کرد توش دیگ درد نگرف ی کم
بعد شروع کرد عقب جلو بعد منم اه اه کردم گفتم جون بکن
بعد تا ته میکرد تو کونم منم گفتم بزار تا ته توش بخواب روم واستا همین کارو کرد چسبید بهم گفت داره ابم میاد هولش دادم کیرش از کونم در اومد گفتم گوه میخوری زود ابت میاد گفت از کون توعه ن از کیر من
خوابوندمش زمین رفتم رو کیرش نشستم بالا پایین کردم خودمو
بعد برگردوند منو ی چن مین تلمبه زد ابشو ریخت تو کونمو کمرم بعد پاشد رفت دستشویی اومد و ازم خدافظی کرد
من موندمو اب کیر لای کونم
نوشته: مملی
@dastankadhi
دوران دانشجویی مسیح
1400/05/26

#دانشجویی #مرد_متاهل #خیانت

باسلام
دوستان داستانی واقعی براتون میگم امیدورام کف نکنید من شرکت دارم و سال 95بود دانشگاه …ارشد مهندسی نرم افزار قبول شدم رفتم برای ادامه تحصیل …البته نگفتم متاهلم اسمم مسیح هستش و سه فرزند دارم همسرمم شاغله …بله داستان از اونجایی شروع شد که من در سه ترم اولم واقعا درسهام عالی و تو کلاس زبونزد همه بودم و با اساتید هم به واسطه ی اخلاق خودمونی ام راحت بودن باهام تا دانشجوهای دیگه …بهرحال زرنگ و حاضر جواب و همه ازم کمک می حواستن …منم کوتاهی نمیکردم تااینکه ترم چهارم شد و موقع انجام کارهای پروپوزال و پایان نامه که با یکی از هم کلاسیهام به نام زهرا آ شنا شدم دحتر خوب و با اخلاق به نظر می اومد با دخترای کلاس خیلی هاشون دوس بود و چون کافی‌نت داشت زیاد سر کلاس ها نمی اومد البته شاگرد کافی‌نتی بود و اونجا کار می کرد پسره هم مجرد بود وبدقلق و سحت گیر …سرتون. درد نیارم وایشن بابا ش دو زنه بود و به اینها کمتررسیدگی میکرد یه جورایی کم کم بهش بابت پایان نامه نزدیک شدم احساس کردم نیاز داره یکی حمایت مالی وعاطفی ازش بکنه …بهرحال روزها سپری میشدند و تااینکه کم کم صمیمی تر شدیم چون قبلا از تایپ کردن واینها تو ورد زیاد حوشم نمی اومد دادم کارهای تایپی پایان نامه م انجام بده بعضی وقتها تا دیرقت مغازه شون می موندم و می رسوندمش منزل …تا مدتی طول کشد و صمیمی شدیم وچت کردنها تواتساپ وتلگرام و…شروع شد ک کم کار بجایی رسیکد به از صوصیات هم پرسیدیم وهمش تواندیشه این بودمکه زن دوم بگیرم گاه گاهی به زنم اشاره هایی می کردم ناراحت میشد حب زنه دیگه انسان عاطفی وشوهرش رو طبیعیه به کسی نحواد بده بهرحال من وزهرا حانوم نه یک دل صد دل عاشق وشیفته هم شدیم وقرارهای یواشکی به بهانه های محتلف می گذاشتیم تااینکه یکی دوبار به کوههای اطراف شهرمون رفتیم وباردوم فک کنم بود که میرسوندمش منزلشون دلم میحواسیت یه جورایی ببوسمش دل رایه دل کردم واومدم ببوسمش گفت همسایه ها میبینن زشته بهرحال نمیچه بوسی باترس واسترس زورکی شد گرفتم و بعد رفتن هزار جور فکر کردم نکنه ازم نگران شده باشه تا سری بعد بایه کادویی رفتم مغازه ش وانگار نه انگار ازم دلگیر شده باشه حیلی هم بیشتر علاقه مند شده بود تااینکه یه روزی میحواستم به مرکز استان برای کاری بروم که بهش گفتم گفت که حواهرمم بابچه هاش حونه شون اونجاست میبریشون گفتم اره گفت حودمم میام که عصر همون روزی قرار گذاشتیم رفتیم وانها را هم بردیم بماند ازاینکه حواهرش توراه حیلی حالش بد شد بد ماشین بود منم 206داشتم عقبش تنگه اونم هیکلش خوب گنده بود وباهم وبچه ها کلا عقب بودن رسوندیمش خونه شون زهرا بهش گفته بود میروم خونه فلان دوست دوران کاردانی اش که باهم خیلی صمیمی بودن صبح برمیگرده غافل ازاینکه ماباهم دونفری قرار بیرون و چادر زدن در کویر لوت اطراف شهر مرکز استانمون رو گذاشتیم رفتیم یه 40پنجاه کیلومتری تو راه بودیم یه جای دنج چادر زدیم و بعد از شام تاقبل از اینکه بخوابیم کلی حرف زدیم وعشوه گری کردیم و وقت خواب کنار هم خوابیدیم کم کم به هم نزدیک شدیم همو توبغل گرفتیم وتا صبح فقط لب می حوردیم …بماند فردا صبح رفتیم کویرگردی تا عصرش برگشتیم مرکز استان و خونه یکی از دوستان رفتیم که حالی بود شب بعد هم اونجا باهم بودیم و موقع خواب کلا زیر پتو چون هوا سرد بود رفتیم لباس همو دراوردیم دیگه رومون به هم حسابی باز شده بود بدن همو سکس کردیم و کلی خال وحول کردیم و دلم می حواست کس کوچیکشو حسابی صفا بدهم ولی بنظرم اومد زوده شتابی ندشتم بهر حال یه شمه ای از کارهای سکسی نشونش دادم و کلی با
کیر کلفتم دم سولاح کسش مالید م و یه چندباری ارضا ش کردم وکلی باهم حال کردیم وزنش سبک بود تقریبا 40و خورده ای …راحت بلندش میکردم میذاشتمش روی کیرم وحسابی سرسره بازی میکرد کیرم از کلفتی وسیاهی رگ هاش میزد بیرون و اون شب براش یه شب رویایی ساختم …قول دادیم برای همیشه مال هم باشیم و خیلی اتش به هم داشتیم و داریم …واین داستان فعلا بماند تا داستانهای بعد که جزییات بیشتری بهتون بگم دختر به این هاتی ندیدم تو عمرم انگار استاد هرچی سکسه و قبل و بعد از سکس کلی بهم حال نمیده کاری کرده که هیچ کسی حتی زنمم دیگه مثل سابق نمیتونم بکنم فقط منو کرده مال حودش …البته باهمسرمم سکس دارم ولی نه به شدت قدیما…داستانم جالبه وادامه دار …و هنوز باهمیم و زنمم مطلع نیست ولی لعنت به این مملکتی که توش این همه فساده ولی برای گرفتن زن دوم و…باید زیر آبی بری …شاید چنان چیز خوبی نیست و نباشه ولی لعنتی مزه میده وکلا فایده ای برای طرفین نداره چون اسیب زیاد داره اسیبهای جسمی بماند و روحی بسیار… بنظر من تعددزوجات اگر قانونی بشود عشق به خانواده …مستحکم تر و جنایت کمتر میشد چون مردها با زن دومی وسومی کونشون پاره میشد دیگه مردهای دیگه باعشق بیشتری زندگی شون میچسبیدن نه اینکه هیز بازی دربیارن وزنها هم همینطور…دنبال روابط اینطوری باشن…قسمت بعدداستان هامو بازهرا سعی میکنم جالبتر براتون بفرستم و تایپ کنم داستانهایی از سفرهامون …اولین باره چون نوشتم …از سکسهای عجیب وغریبمون …ازکارهای دیگری که براش کردم و…جالب وآموزنده س محصوصا با هم کلاسی …
نوشته: مسیح

@dastankadhi
لذت با همکلاسی
1400/05/26

#گی_ #همکلاسی

سلام من امیرم می خواستم از خاطراتم بگم این خاطره کاملا واقعیه بیکار نیستم پشینم از خودم دربارم من الان ۱۶ سالمه من وقتی هشتم بودم یک همکلاسی داشتم به اسم امیرعلی من امیر علی باهام رفیق بودم امیر علی از اون بچه خوشگلا بود یک پسر عمو داشت اونم تو مدرسه ما بود که داستانی که میخوام بگم درباره پسر عمو شه حالا اگه بعدا حال داشتم از امیر علی این که چند بار داد اینا هم میگم خلاصه من از این پسر عمو امیر علی که اسمشم ممد بود اسم واقعی اش (اسم خودم با همکلاسیم فیکه بخاطر این که نمیخوام کسی بفهمه) پشت این ممد خیلی حرف بود یکی میگفت داده اینا سوراخش بازه منم که حشری دنبالش بودم تا به امیرعلی گفتم بهش بگو میخوام ببینمش اینم بگم ممد از اون دعوایی ها بود لات بود ۱۷ سالش بود ریش داشت سفید خوشگل اولش که اومد فکر می‌کرد برای دعواس گفتم نه گوه خورده هر کی پشت حرف زده اینا اونم دید من منظوری نداشتم گفت باشه بعدش رفت چند وقت بعد زنگ زد گفت بیام دنبالت بریم حال کنیم گفتم بیا اومد منو برد خونش گفتم من تا حالا ندادم ها فقط لاپایی اول اون خوابید کونش پر مو بود یکم کردم توش دیدم بازه ولی حال نمیده خیلی پر مو بود کونش گفتم حال نمیده اینا من خوابیدم دمر اون کل سوراخم کرد روغن بچه خالی (اونایی که با روغن بچه سوراخی یا لاپایی کردم میدونن چه حالی میده )خلاصه لیز لیز کرد منم شل کردم اینم بگم کیرش تقریبا بین ۱۵ ۱۶ بود خیلی هم کلف نبود ولی خوب بود گفتم ممد نکنی توم من نداد مو گفت اوکیه امیر بخواب من خرم خوابیدم یکم مالید رو سوراخم خیلی حرفه اي بود چون قبلا هم کون های زیادی کرده هم داده بود کامل بلد بود منم شل گرفتم دیگه گفتم تو نمیکه بعد آروم آروم کرد توم اصلا باورم نشد به خودم اومدم دیدم تاته تومه اصلا درد نداشت چون هم روغن زیاد ریخته بود هم قشنگ تنظیم کرد بود رو سوراخم فکر کنم بخاطر اینا درد نداشت آروم آروم رفت منم مونده بودم من لاپایی زیاد رفتم دوطرفه ولی تا حالا نداده بودم فقط یکم سوزش داشت وگرنه درد نداشت شروع کرد به تلمبه زدن منم مونده بودم چی بگم تلمبه زد منم لذت می‌بردم خیلی حال میده دادن اصلا نمیشه اون لحظه که آدم میده تعریف که اصلا یک حس خاصه خلاصه کرد ابش ریخت رو کمر منم الکی گفتم ممد تو کردی لاپام من ندادم لاپام تنگ کردم فکر کنی سوراخه گفت داداش اوکیه اره تو راست میگی اینا منم میدونستم اون فهمیده ولی خودمون زدم به خر بودن ولی بعدا دیگه بازم باهاش رفتم خلاصه این خاطره کاملا واقعیه بود اگه خواستین بازم خاطره دارم بگم هر کی فحش بده با پدر مادر خودشه و پایان
نوشته: امیر ۷۸
@dastankadhi
حسین و دخترعمه
1400/05/26

#دختر_عمه #خاطرات_نوجوانی

سلام
من حسینم و 18 سالمه من یه دختر عمه ای دارم به اسم مرضیه که از بچگی باهم بزرگ شدیم که امسال 17 ساله شد.
چون فامیل بودیم و باهم بزرگ شده بودیم بهش حس خاصی نداشتم و تا به اون زمان بهش فکر نکرده بودم ، فکر نمیکردم که اونم به من حس داشته باشه تا زمانی که یه روز رفته بودیم خونه عمه و من نشسته بودم روی مبل و عمه جونوشم نشسته بود روی زمین یه چند سانتی اونطرف از من و مشغول صحبت کردن بود که مرضیه اومد نشست کنار مامانش و درست روی پای من طوری که انگشتام رو باسنش بود و داشت به مامانش از گوشی یه چیزایی نشون میداد ، منم گفتم فرصت این فرصته و انگشتامو تکون دادم و باسنشو لمس کردم ( میدونم خنده داره ولی چاره ای نداشتم ) دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده ( نمیدونم مشغول گوشی بود واس همین هیچ کاری نکرد یا چیز دیگه خلاصه من بنا رو میزارم که حال میکرد ) بعد بلند شد و رفت اون طرف و من موندم و با انگشتای حشری ، خلاصه اون روز تموم شد و من به فکر افتادم که چطور میتونم باهاش یه فون فینی فین فون راه بندازم
چند هفته بعد از اون ما برای کمک به خانواده مرضیه برای ساخت و ساز طبقه ی بالا خانشون به اونجا رفتیم و بعد تموم شدن کار و خوردن ناهار همه به خواب رفتن به جز من و فاک بادیم مرضیه خانم ، نشسته بودیم کنار هم تو اینستا مشغول بودیم که زیر چشمی به دایرکت های همدیگه نگاه میکردیم و یه لحظه تصمیم گرفتیم به دایرکت های همدیگه نگاه کنیم من گوشی اونو گرفتم و اون گوشیه من و چون دختر بود انقدر دایرکت داشت که حوصلم نکشید به همشون نگاه کنم و ازش اجازه گرفتم و وارد گالریش شدم و اونم به گالری من رفت و من چون چیزی نداشتم خیالم تخت بود و بهش گفتم که هر کجای گوشیو میخوای نگا کن ، من از عکس اول شروع کردم به نگاه کردن و بعد چند صد عکس ( شایدم چند هزار ) به عکسای سکسی رسیدم که از خودش گرفته بود تا به اونا رسیدم گوشیو از دستم گرفت و به سمت راست خم شد منم چون مشتاق دیدن بودم با اون خم شدم و اون هی گوشیو از چشمای من دور میکرد تا یه لحظه متوجه شدم که کیرم درست وسط باسنش قرار گرفته و منم بعد متوجه شدن کیرم کم کم شق تر شد و اونم همونطور ارام وایساد یه چند ثانیه همونطور موندیم و چون خانواده کنار ما تو حال خوابیده بودن نخواستیم ریسک کنیم ، حداقل من نخواستم و خودمونو جمع و جور کردیم مثل بچه ادم نشستیم و از اون لحظه به بعد چیز جدیدی پیش نیومده و اگه پیش بیاد مطمعا اینجا به اشتراک میگذارم .
نوشته: کونتپر
@dastankadhi
او یک فرشته بود
1400/05/27

#خاطرات_نوجوانی #دوست_مامان

سلام دوستان، من حسینم، اهل تهرانم و الان 29 سالمه این خاطره ای که میگم عین حقیقته و مدت ها پیش برای من اتفاق افتاده. تویی که دنبال لذت و شهوتی، خاطره من رو کلمه به کلمه بخون تا ازش نهایت لذت رو ببری و لطفا تا وقتی که تمومش نکردی نظر نده و قضاوت نکن چون این داستان، داستان زندگیه و مطمئن باشید خوندنش ضرر که نداره هیچ، بلکه هم ازش لذت می برید و هم یه داستان فوق العاده رو براتون تعریف می کنه!
این خاطره شیرین که می خوام براتون بگم مربوط میشه به 12 سال پیش یعنی سال 88، زمانی که 17 سالم بود. قبل شروع داستان یه چیز کوچیک بگم. من حدود یه ماه پیش اتفاقی با سایت شهوانی آشنا شدم و از خوندن داستان های اون لذت می بردم ولی یه چیز همیشه رو مخم بود و اونم اینکه داستان های این سایت بیشتر داستان های کلیشه ای و تخیلی اند. همیشه یه پسر حشریه که با یه دختر خوشگل و خوش اندام و کون گنده آشنا میشه و ترتیبشو میده و این ترتیب دادنه هم کلیشه ایه! اول خوردن کص توسط پسر بعد خوردن کیر توسط دختر، چند دقیقه ای تلمبه زنی و در نهای ارضا شدن پسر. و حالا این وسط شاید یه چند تا لیس هم به گردن و سینه های دختر توسط پسر زده بشه و جالبه که همیشه هم دختره بهترین قیافه و بهترین اندام رو داره.
این داستانی که می خونی اصلا اینطور نیست بلکه پر از جزئیات و ریزه کاریه که تو هیچ قسمتی ایرادی بهش وارد نیست چون عین حقیقته و قراره شما خوانندگان حشری و دوست داشتنی رو به شدت به وجد بیاره.
ببخشید که روند داستان رو کند پیش می برم و با جزئیات می نویسم ولی حتما کامل بخونید و کامنت هم بزارید .
خب بریم سر اصل مطلب: من تو سن 17 سالگی خیلی پسر حشری ای بودم و اون موقع نمی دونستم ولی بعدا فهمیدم که سادیسم خفیف هم داشتم، همیشه تو تخیلاتم آزار دادن دختر هارو تصور می کردم و لذت می بردم. کشیدن موهاشون، سیلی زدن، پاره کردن دهنشون و مهم تر از همه یکی کردن کص و کونشون! ولی در حقیقت و توی دنیای واقعی پسر خیلی مودب و با حیایی بودم و برای دختر ها و مخصوصا خانم ها خیلی احترام قائل بودم و خیلی جلوشون مودبانه رفتار می کردم و به خاطر همین رفتار خوبم هم تو فامیل عزیز همه بودم.
همیشه سادیسم و تمایلاتم رو سرکوب می کردم و می ریختم تو خودم و با وجود ارتباط نزدیکی که با خیلی از دختر ها و زن های فامیل مخصوصا دو تا زن دایی هام داشتم ولی حتی یک بار هم به یه کدومشون به چشم وسیله ای برای لذت بردن نگاه نمی کردم.
مورد اعتماد همه بودم و تعریف از خود نباشه ولی بچه با دست و پایی بودم و با این که فقط 17 سالم بود ولی همه آشنا ها و… من رو تو جمعشون آدم حساب می کردن و حتی با من مشورت هم می کردن.
دهه 80 کامپیوتر باب شده بود و تو تهران تقریبا تو هر خونه ای یه کامپیوتر بود.
اون زمانا شغل تعمیرات و فروش کامپیوتر حسابی رونق داشت و اونایی که تو کار کامپیوتر بودن نونشون تو روغن بود. من عاشق کامپیوتر شده بودم و همه چیزشو از اینور و اونور یاد گرفته بودم و واسه خودم استاد بودم و هر کس تو فامیل و رفقا مشکلی برای کامپیوترش پیش میومد و یا سوالی داشت میومد سراغ خودم.
یه روز تابستون، مامانم بهم گفت که یکی از دوستاش می خواد ویندوز کامپیوترشو عوض کنه و آیا من می تونم براش انجام بدم؟ من هم که عوض کردن ویندوز برام مثل آب خوردن بود قبول کردم. مامانم هیچی از دوستش نگفت و فقط گفت که خونشون شهرک غربه (که به ما کمی دور بود) و باید با ماشین منو ببره. قرار شد همونروز بریم خونه دوست مامانم تا کار کامپیوترشو انجام بدم ولی مامانم براش کاری پیش اومد و نمی تونست منو ببره و چ
ون نمی خواست جلوی دوستش بدقول شناخته بشه، من رو با آژانس فرستاد خونه دوستش.
کمی خلاصه کنم: رسیدم به اون آدرس که یه آپارتمان 5 طبقه شیک بود و آیفونو زدم و با آسانسور رفتم بالا طبقه سوم و در واحدشون رو زدم که در باز شد…
یه زن 37-38 ساله در رو باز کرد. انصافا نمی خوام اغراق کنم ولی خیلی خوشگل بود. با این که 38 سالش بود و شادابی یه زن جوون بیست و چند ساله رو نداشت ولی خیلی جذاب بود. سبزه بود ولی نه خیلی تیره، چشماش مشکی و موهاشم خرمایی بود ( به نظر خیلیا موی دختر بلوندش خوشگله ولی سلیقه من موی مشکیه مخصوصا مشکی خرمایی) لباسی که تنش بود ساده بود، یه بلیز گشاد آستین کوتاه تقریبا صورتی رنگ که طرح دار بود و یه شلوار سفید جذب که تا یه وجب پایین زانوشو می پوشوند پوشیده بود. پاهاش تو دمپایی روفرشی جلوباز بود و رنگ لاک ناخن های پاش که سفید شیری بود خیلی تحریکم کرد(چون علاقه خیلی زیادی به پا داشتم و فوت فتیش بودم که اینم بعدا فهمیدم!) لاک دستاشم همون رنگ بود. از دستاش نگم که دست چپش یه دستبند خوشگل نقره ای داشت که وقتی دستشو بالا میاورد تقریبا تا وسط ساعدش پایین میومد و وقتی دستش پایین بود از مچش پایین تر میومد.
از اینا بگذریم، بعد از سلام و احوال پرسی منو به داخل راهنمایی کرد و تو حال روی مبل نشستم و ایشون هم رفت که برام آب بیاره، تو حالشون کولر اسپلیت داشتن! اونموقع داشتن کولر گازی حکم داشتن شاسی بلندو داشت! با یه لیوان آب خنک از تو آشپزخونه برگشت و خم شد و دودستی لیوان رو جلوم گرفت، منم با احترام لیوانو از دسش گرفتم و همشو سر کشیدم. روبه روم روی مبل نشست و کمی صحبت کردیم و از مامانم پرسید و … با احترام ازش اسمشو پرسیدم که گفت پریساست، خیلی از اسم پریسا خوشم میومد. گفتم: خاله میتونم پری صداتون کنم؟ گفت آره عزیزم اتفاقا همه منو پری صدا می زنن.
بحث رو عوض کرد و گفت: خب حسین جون (مامانم اسممو بهش گفته بود)سی دی ویندوز رو آوردی؟
منم از تو کوله پشتیم یه جا سی دی درآوردم و گفتم آره خاله. با هم به سمت اتاقی که کامپیوتر توش بود رفتیم و من پشت کامپیوتر نشستم و پریسا بهم گفت: خاله من میرم یه تلفن بزنم تو کارتو بکن چیزی هم خواستی تعارف نکن برو تو آشپزخونه بردار. تشکر کردم و مشغول شدم. اونم رفت. تو جا سی دی ای که آورده بودم علاوه بر نرم افزار و ویندوز، دو تا دی و دی سوپر هم بود که یکیشون پر عکس بود و یکی چند تا فیلم توش بود (اون زمانا خیلی فیلم سوپر می دیدم و زیادم جق می زدم ولی تصمیم گرفته بودم بزارم کنار ولی نمی تونستم چون از 14 سالگی می زدم، فقط تونستم جقو کمش کنم و هفته ای 1 بار بزنم) اون روز 5 روز بود نزده بودم و اگه جقی باشید می دونید 5 روز نزدن یعنی چی…
تا اون لحظه حتی فکرم هم به سمت پریسا نرفته بود، اصلا تو این خطا نبودم (همونطور که گفتم) البته چون سن مادرمو داشت طبیعی هم بود به علاوه اینکه نمی دونستم شوهر داره یا نه و خودشم منو جدی نگرفته بود چون در برابر اون بچه بودم!
خلاصه سرگرم کار شدم و بعد از 45 دقیقه کارم تقریبا تموم شده بود و تو اون 45 دقیقه هم فقط یه بار پریسا بعد تلفنش اومد بهم سر زد.
صداش زدم: پری خانوم! اومد. ویندوز جدیدشو بهش نشون دادم و اونم خوشحال شد و تشکر کرد. منم پاشدم و گفتم میرم یه سر سرویس و اونم نشست جای منو مشغول ور رفتن با سیستم جدیدش شد.
سی دی ویندوز زیر سی دی های سوپر بود و برای ورداشتنش مجبور شده بودم سی دی های سوپر رو بردارم و بزارم رو میز و سی دی ویندوز رو هم هنوز تو کامپیوتر بود و نزاشته بودم سر جاش، هیچی دیگه پریسا بود و یه کامپیو
تر و دو تا سی دی پورن رو میزش!
وسط دستشویی یه یاد این قضیه افتادم و پشمام همونجا ریخت، سریع شلوارو کشیدم بالا و اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق که دیدم پریسا خیره شده به مانیتور، مانیتور هم پشت به در اتاق بود و نمیتونستم ببینم چی داره می بینه.
تا برسم به پشت میز فقط از پشت مانیتور نگاهم به صورت متعجب پریسا بود و وقتی رسیدم دیدم که بعله… فضول خانوم سی دی پورن رو گذاشته و با تعجب به یه عکس از لیسیدن کص خیره شده.
خیلی خجالت کشیدم ولی با دیدن اون عکس خودمم حشری شده بودم و زیبایی و جذابیت پریسا و خونه خالی و 5 روز جق نزدن من همه و همه دست به دست هم دادن تا اون روی دیوانه ام بیاد بالا منو به فکر گاییدن پریسا بندازه. خودتون دیگه استادید، آدم وقتی حشری میشه دیگه هیچی جلودارش نیست مخصوصا یه آدم سادیسمی فوت فتیش که سال ها ریخته تو خودش.
صندلی کامپیوترشون دسته نداشت و بزرگ هم بود، من آروم رفتم سمت صندلی و خودمو کنار پریسا که هنوز خیره بود و هیچی هم نگفته بود جا کردم. خیلی حشری بودم، دستمو انداختم دور گردنش و آروم صداش کردم: پریسا؟ بالاخره نگام کرد ولی باز ساکت بود. گفتم خاله دوست داری مثل این عکس منم برات اونجاتو لیس بزنم؟ بالاخره طلسمو شکوند و گفت: اصلا بهت نمیومد! گفتم: از ظاهر قضاوت نکن(به حالت پچ پچ حرف می زدم چون فاصلله دهنم تا گوشش 10 سانت هم نبود!) دیگه منتظر جوابش نموندم. آروم اون یکی دستمو بردم سمت گردنش و شروع به نوازشش کردم. اول نوازش بود ولی بعد دستمو دور گردنش حلقه کردم و فشارمی دادم. هیچی نمی گفت فقط بهم نگاه می کرد که نگاهشم خیلی مظلومانه بود. موهاشو که از پشت بسته بود(یادم رفت اولش بگم) رو نوازش کردم و رفتم سمت لبش که اونموقع بود که اونم ویندوزش بالا اومد و همو بوسیدیم.
بازوشو گرفتم و برش گردوندم به سمت صندلی به حالتی که پشتش به من بود و شلوار و شرتشو کشیدم پایین (تا نصف رونش) و با زیباترین کصی که شبیه شو حتی تو فیلما هم ندیدم مواجه شدم. همرنگ صورتش برنزه بود و مو هم نداشت و جالب اینکه حتی توشم صورتی نبود. دستمو دراز کردم به سمت جلوی صندلی (پریسا رو به پشتی صندلی چسبونده بودم و خودم جلوی صندلی بودم) و گرفتم زیر چونش و گفتم تف کن، دو بار آب دهنشو کف دستم خالی کرد و منم اون رو مالیدم به کصش که خیلی خیلی نرم بود، خیلی مردد بودم و قلبم هم مثل توپ داشت می تپید ولی در نهایت خودمم کشیدم پایین و خیلی آروم بعد از کمی بازی بازی کردن با لبه های کصش، بالاخره کیرمو که اونموقع 14 سانت بود رو فرو کردم تو کصش.
نگران بودم که این چرا انقدر ساکته به خاطر همین شروع کردم به ناز دادنش و قربون صدقش رفتم که اونم جواب داد و کمکم اونم یخش آب شد و خیال منم تخت شد. اون عکس کص لیسی هنوز باز بود و پریسا چشش بو اون بود. دیگه داشت آبم میومد که کشیدم بیرون ازش و دستشو گرفتم و از صندلی آوردمش پایین و در حالی که وایساده بود اول دمپایی هاشو کندم و بعد شلوار و شورتش که جفتشون بوی بدنشو می دادنو در آوردم. بوی بدنش خیلی خوب بود. هیچ وقت فکر نمی کردم آدمی انقدر تمیز و خوشبو باشه، بعضی از زن ها و دختر ها هستن که وقتی بهشون نگاه می کنی دلت می خواد وقتی دارن حرف می زنن ازشون لب بگیری و یا محکم بغلشون کنی، پریسا از همونا بود…
بعد از اینکه پایین تنه شو لخت کردم آروم خوابوندمش به حالت دمر رو زمین و افتادم روش و در حالی که موهای بسته شدشو آروم می کشیدم، خیلی محکم تلمبه می زدم تو کصش و اون هم خیلی ریز آه آه می کرد. کلا زن با وقاری بود و جلف و اهل زبون بازی نبود و یه غمی هم تو چهرش داشت که الب
ته زیباترش می کرد. سادیسمم زد بالا و کم کم شروع به نیشگون گرفتن از باسنش کردم و چند تا هم محکم در کونش زدم ولی هیچی نمی گفت، اون موقع شهوت کورم کرده بود وگرنه بشکنه دستی که بخواد رو زن بلند شه. مثل یه فرشته، رام و مطیع خوابیده بود و بدنشو در اختیارم گذاشته بود و هرکاری هم که باهاش می کردم، چیزی نمی گفت. برش گردوندم به پشت و کمکش کردم بولیزشو در بیاره و سوتینشو هم در آوردم، سینه های برنزه و خوش تراشش خیلی خیلی بی نقص و زیبا بود. چاک نداشت، شاید به خاطر فرم خاصش بود. سینه های بزرگی داشت ولی این سینه ها چاک نداشتن! عین دو تا پرتقال بزرگ جدا از هم بودن!! ولی دیوانه وار زیبا و جذاب بودن.
سرمو گذاشتم کنار سر و زیر گوشش و مست حرارت بدن و عطر خوش موهاش بودم و داشتم آروم آروم ( چون خسته شده بودم) تلمبه می زدم که یهو احساس کردم کیرم از گرما داره می سوزه و همزمان نفس های پریسا هم تند شده بود، در حالی که هنوز کیرم تو بدنش بود، بالا تنه ام رو از روش بلند کردم و دیدم که تمام موکت زیرش رو خیس کرده و کیر و رون های منم خیس شدن و هنوز هم از کصش داره ترشح می کنه و قطره قطره از محل تلاقی کیر من و کص خانوم داره چکه می کنه^، بعله، خانوم ارضا شده بودن اونم همراه با برون ریزی!! تو فیلما زیاد دیده بودم ولی از نزدیک واقعا آبش خیلی زیاده (فکر کن اندازه شاش ما مرد ها آب کص دارن!)
کیرمو ازش کشیدم بیرون و دستمو رو بدنش مالیدم تا خیس بشه و بعد دستمو رو شکمش که هنوز داشت می لرزید و تند تند بالا پایین می رفت کشیدم تا تر بشه و بعد کیرموکه هم از ترشحات بدن پریسا و هم از مذی خودش خیس بود رو گذاشتم رو شکم گرمش و مثل یه غورباقه با پاهای باز روش افتادم و شروع به بالا و پایین کردن کیرم کردم. نمی دونم چرا اونکارو کردم واقعا الان که بهش فکر می کنم خندم میگیره ولی اونموقع نا خودآگاه اینکارو کردم. اونقدر رو شکمش مالیدم (یا به قول دیگه شکمشو گاییدم^) که آبم اومد و بدن زیبا و خوشرنگ پریسا رو خیس کرد، پاشدم نشستم ولی پریسا توهمون حالت مونده بود و قطرات آب من که از پهلوش جاری می شد و مثل قطرات اشک از خودش رد باقی می گذاشت خیلی صحنه جذابی رو ساخته بود. کمی از آبم هم تو گودی نافش جمع شده بود.
دستشو گرفتم و روبه روی خودم به حالت دوزانو نشوندمش (البته دو زانو که نه، زن ها چجوری میشینن رو زمین؟ به حالت کج روی ساق پا و باسنشون، کلا توصیفش سخته) و به چشمای براقش نگاه کردم، گفت، بعد از 3 سال واقعا خوب بود! اون فرشته من رو به بهترین نحو ممکن ارضا کرد اونم نه یه بار، بعد از اون هم در همون حالی که نشسته بودیم روبه روی هم دست چپشو گذاشتم رو کیرم تا برام بماله و بعد از 5 دقیقه کف دستی زدن برام اونم در حالی که دستبندش بالا و پایین می رفت آبم اومد و در حالی که تو چشاش نگاه می کردم و زیر لب اسمشو می بردم، از ته دل ارضاء شدم.
بعد از ارضای دوم خودمونو تمیز کردیم من نه لباس داشتم و نه وقت پس دوش نگرفتم ولی پریسا با اون همه کثیف کاری که کرده بودیم نیاز به حموم داشت. اون رفت حموم منم اول فرش رو تمیز کردم و بعد هم وسایلم رو جمع کردم و بعد از اینکه بانوی زیبای من( که هیچوقت نه فامیلیش رو فهمیدم و نه فهمیدم که شوهر یا بچه داره یا نه) از حموم در اومد، در حالی که دوباره همون حسین مودب قبلی شده بودم و مَرَضَم فروکش کرده بود، جلوش دو زانو نشستم و خم شدم و روی پای راستشو (که پر از رگ هم بود^^) رو بوسیدم و بعد بلند شدم و محکم و طولانی بغلش کردم و یه بوسه هم به لپش زدم و ازش خداحافظی کردم و رفتم. اون اولین و آخرین دیدار من
پایان
@dastankadhi