داستانکده شبانه
15.8K subscribers
105 photos
9 videos
188 links
Download Telegram
ﺧﻮﺍﻫﺮ خانمم



ﺳﻼﻡ . ﻣﻦ ﭘﮋﻣﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ ۲۸ ﺳﺎﻟﻪ ﻫﺴﺘﻢ . ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ ۲ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺗﺮﻩ ﻭ ﺟﺪﺍ ﺍﺯ ﺍﺧﺘﻼﻓﺎﺕ ﺟﺰﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﻫﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﺸﮑﻞ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ . ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻦ ﺍﺳﻤﺶ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺳﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻩ . ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﺎﺳﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﻫﺴﺖ . ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺟﻠﻮ ﻣﻦ ﯾﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯿﭙﻮﺷﯿﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺳﻨﺶ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ . ﻣﻮﻗﻊ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﮐﻤﺮ ﻭ ﺑﺎﺳﻨﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﻗﻮﺱ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﺸﺪ . ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﻫﻢ ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﭙﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺩ ﺷﺮﺗﺶ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯿﺸﺪ . ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺤﺴﻮﺱ ﻭ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﺩﯾﺪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺧﯿﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﺭﻭ ﯾﻪ ﺩﻝ ﺳﯿﺮ ﺑﮑﻨﻢ ﺍﻣﺎ ﺭﺍﻫﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻣﻨﻮ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﺗﺎ ﭼﻤﺪﻭﻧﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻡ . ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﺩﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ . ﺑﺎﺟﻨﺎﻗﻢ ﺗﺎﯾﻢ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ . ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﻩ . ﺩﺭ ﺯﺩﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﻡ ﺩﺍﺧﻞ . ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺗﻮﯼ ﻫﺎﻝ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺍﻭﻣﺪ . ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺳﺒﮏ ﻭ ﺩﻟﻨﺸﯿﻨﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﺳﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺳﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﭼﻤﺪﻭﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﻢ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ . ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ . ﺩﯾﺪﻡ ﺧﻢ ﺷﺪﻩ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﺍﺯ ﺷﺮﺗﺶ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﭼﻤﺪﻭﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﺗﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﯾﻠﮑﺲ ﮔﻔﺖ ﭼﯿﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﺍﻧﺪﺍﻣﯿﻦ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﮑﻢ ﺟﺎﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﺮﺳﯽ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﻟﻄﻒ ﺩﺍﺭﯼ . ﭼﻤﺪﻭﻥ ﺭﻭ ﺩﺍﺩ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺍﻧﺸﺎﺍﻟﻠﻪ ﺳﻔﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻦ . ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﮕﻮ . ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﺎﺳﻨﺘﻮﻥ ﺭﻭ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﻢ؟ ! ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺣﺮﻓﻢ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎ ﭘﮋﻣﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻣﺜﻞ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﻮﻧﯿﺪ . ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯿﻪ؟ ﺍﺯ ﺣﺎﻣﺪ ‏( ﺑﺎﺟﻨﺎﻗﻢ ‏) ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﯿﺪ؟
ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﺭﻭ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﻫﺴﺘﺶ . ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﮐﻤﺮﺵ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺗﺎ ﭘﺎﺵ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ . ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺕ ﺑﯽ ﻓﮑﺮﯾﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻮﺍﻗﺒﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ . ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻗﺼﺪ ﺍﺫﯾﺖ ﻭ ﺁﺯﺍﺭﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺖ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺭﻡ . ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﻣﻨﯽ . ﻧﺎﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻭ ﻋﺸﻮﻩ ﻫﺎﺕ ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﺸﻮﻧﺪﯼ . ﮔﻔﺖ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺸﻮﻩ ﺍﻭﻣﺪﻡ ... ﭘﺮﯾﺪﻡ ﻭﺳﻂ ﺣﺮﻓﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﺍﻻﻥ ﺑﺤﺚ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﯽ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮐﯽ ﻣﻘﺼﺮﻩ . ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﮑﻨﻤﺖ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺪﯼ؟ ! ﻭ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﻔﺖ ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ! ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﻡ . ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭﮐﯽ . ﭘﺎﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ . ﺩﯾﺪﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻫﻨﻮﺯ . ﮔﻔﺘﻢ ﺻﺪ ﺩﺭ ﺻﺪ ﻧﻤﯿﺪﯼ ﺩﯾﮕﻪ؟ ! ﮔﻔﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻻﻥ ﺩﺍﺩ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺭﻭﺕ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺸﻪ . ﺧﻮﺷﺖ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻫﯽ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ . ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺸﻢ . ﮔﻔﺖ ﺍﻻﻥ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﻨﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﺸﯽ ﻣﺸﮑﻠﺖ ﺣﻞ ﻣﯿﺸﻪ؟ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﻪ ﻧﺸﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ . ﮔﻔﺖ ﺩﺭﺵ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﺒﯿﻨﻤﺶ ! ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭﻝ ﻣﻦ ﮐﻮﻧﺘﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ . ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﺑﻬﺖ ﺑﺪﻡ . ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﺎ ﺑﭽﻪ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻢ ﻧﺎﺯ ﻭ ﻋﺸﻮﻩ ﮐﻨﯿﻢ . ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺷﻠﻮﺍﺭﺷﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﻘﺎﻭﺗﯽ ﻧﮑﺮﺩ .
ﻭﺍﯼ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺷﺮﺗﺶ ﺭﻭ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ . ﺩﺍﺷﺖ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﺳﻨﺶ . ﭘﯿﺮﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﺵ . ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﭘﺸﺘﺶ ﮐﻪ ﺳﻮﺗﯿﻨﺸﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﮔﻔﺖ ﺑﺬﺍﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﻓﻌﻼ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮﻡ . ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻭﮐﯽ . ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﺷﻮ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﻤﻮ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺷﺮﺕ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐوﺴﺶ . ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺁﻩ ﺑﺎ ﻧﺎﺯ ﻭ ﻋﺸﻮﻩ ﮐﺸﯿﺪ . ﮔﻔﺖ ﮐﯿﺮﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭ . ﺍﺯ ﺗﺨﺖ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺟﻠﻮﻡ ﻧﺸﺴﺖ . ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺸﺎﺗﻮ ﺑﺒﻨﺪ . ﻫﻤﯿﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﭼﺸﺎﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻫﻨﺘﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ . ﺁﺭﻭﻡ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻧﺶ . ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺴﺖ ﻭ ﻟﺒﺎﺵ ﺩﻭﺭ ﮐﯿﺮﻡ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ . ﺑﺎ ﺯﺑﻮﻧﺶ ﺑﺎ ﺳﺮ ﮐﯿﺮﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺵ ﺗﺨﻤﺎﻣﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺬﺷﺖ . ﺑﻠﻨﺪﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺭﻭ ﺗﺨﺖ . ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻻﯼ ﮐﻮﻧﺶ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﻡ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻮﻥ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﻤﻪ ﻗﺴﻤﺘﺎﯼ ﮐﻮﻧﺸﻮ ﻟﯿﺲ ﺑﺰﻧﻢ . ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺶ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﻣﯿﺒﺎﺭﯾﺪ . ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ . ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﻤﺪ ﺗﻮﯼ ﺍﺗﺎﻕ . ﺗﺠﻬﯿﺰﺍﺕ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺭﻭ ﮐﯿﺮﻡ . ﺁﺯﺍﺩﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍ
ﺭ ﺭﻭﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﺯﺩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻫﻢ ﺯﺩ ﺭﻭ ﮐوﺴﺶ . ﮐﯿﺮﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭ ﮐوﺴﺶ . ﯾﻪ ﺁﻩ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ . ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺁﺭﻭﻡ ﺟﻠﻮ ﻭ ﻋﻘﺐ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻻﻟﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﻼﺣﻈﻪ ﺍﯼ ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﮐﻨﻪ . ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ.ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺷﮑﻤﺶ ﻭ ﺳﺮﻋﺘﻤﻮ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ . ﭼﺸﺎﺷﻮ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺷﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ . ﮔﺮﻣﺎﯼ ﮐوﺴﺶ ﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻩ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺁﺭﻭﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﻋﺘﻤﻮ ﮐﻪ ﺁﺑﻢ ﻧﯿﺎﺩ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﺵ . ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺧﻮﺍﺑﻮﻧﺪﻣﺶ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﻬﺶ ﭼﺴﺒﯿﺪﻡ ﻭ ﮐﯿﺮﻣﻮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐوﺴﺶ . ﯾﻪ ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﻋﻘﺐ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﯿﺮﻣﻮ . ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺭﺿﺎ ﻣﯿﺸﻪ . ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ . ﯾﮑﻤﮑﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﺷﺪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻡ . ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮐﻮﻧﺶ ﺭﻭﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺯﺩﻡ . ﮔﻔﺖ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﮑﻨﯽ . ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺭﻭ ﻧﮑﺮﺩ؟ ! ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﮑﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺍﺧﺖ ﻟﯿﺪﻭﮐﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﺩﺵ ﺭﻭ ﺣﺲ ﻧﮑﻨﯽ . ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﺭﻭﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺯﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺣﺲ ﮐﻨﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻬﺶ ﻫﺴﺖ ﮐﯿﺮﻣﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ . ﯾﮑﻢ ﺳﻮﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ ﺗﮑﻮﻧﺶ ﻧﺪﻩ . ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺁﺭﻭﻡ ﺟﻠﻮ ﻋﻘﺐ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺵ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ . ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺷﺪﺗﺶ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﻮﯼ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺣﺲ ﮐﺮﺩ . ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺑﺒﯿﻨﻤﺶ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﺰ ﺭﻭ ﮐﻤﺮﻡ . ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﺑﻤﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﻧﺶ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﻢ . ﻣﺤﮑﻢ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻡ . ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ . ﯾﮑﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﮐﯿﺮﻡ ﺁﺭﻭﻡ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ . ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻡ . ﻟﺒﺎﺳﺸﻮ ﺗﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﺑﻐﻞ ﻭ ﺑﻮﺳﺶ ﮐﺮﺩﻡ . ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﺗﻨﺶ ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺳﻔﺮ . ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ س.ک.س ﮐﻨﯿﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻓﻮﺍﺻﻞ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﻃﻮﻻﻧﯽ حال ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺗﻠﮕﺮﺍﻡ ﯾﺎ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﺟﺎﺩﻩ ﺧﺎﮐﯽ .


پایان
@dastankadhi
عشق_یواشکی_به_خاله_ام


سلام. هیربد هستم. میخوام از اولش شروع کنم، الان بیست یک سالمه اما این خاطره ماله 4 سال پیشه،.
از بچگی رابطه ام با خاله ام خیلی خوب بود. خیلی دوسم داشت و خیلی دوسش داشتم، ازم 24 سال بزرگتره. خالم متاهله و دوتا دختر هم داره. از بچگی خیلی چیزارو به خالم میگفتم اما به مامانم نمیگفتم حتی. 15 سالم که شد اونم خیلی باهام دردودل میکرد، شوهر خالم از نظر مالی و خیلی خوب بود فقط از نظر عاطفی (بعضا جنسی) اصلا یک زن رو درک نمی‌کرد، اینارو خالم بهم گفته بود. خیلی دلم براش میسوخت، یواش یواش زندگیشون یجوری شد که طلاق عاطفی گرفتن یعنی فقط همخونه بودن.
یه نکته ی جالب این بود که خالم هر وقت هر جا شب مهمون میشد باید تنها توی یه اتاق می‌خوابید که بعدها فهمیدم به خاطر اینه که شب ها عادت داره فقط یه شرت پاش باشه، حتی توی سردترین هوای سال. خالم توی یه شهر دیگه زندگی می‌کرد، خیلی دوسش داشتم، یه بار سره یه قضیه ای باهاش قهر بودم. اون موقع خالم خونه ما بود، خونه ی ما توی منطقه سردی بود نسبتا اما خونمون امکانات گرمایشی خوبی داشت. تا اینکه روزه جمعه خانوادم میخواستن برن به ویلایی که داشتیم، ویلامون توی یه منطقه کوهستانی فوق العاده سرد بود(برای برف بازی میخواستن برن).
من و خالم باهم صحبت نمی‌کردیم و این برای جفتمون سخت بود. تا اینکه شب شد، خانوادم زنگ زدن و گفتن به خاطر کولاک نمیتونن اون روز بيان و فردا میان.
شب هوا سرد بود. مامانم به خاطر اون قضیه همیشه کلفت ترین پتوی خونه رو میداد به خاله ام. خاله بدون بچه هاش و شوهرش اومده بود خونمون.
شب ساعت حدود 2 بود. خاله ام اون شب چون مامان بابام نبودن رفت روی تخت اونا خوابید، بین خواب و بیداری بودم، رفتم توی اتاقش، احساس کردم بیداره، بیدار هم بود، گفتم خاله گفت جونم گفتم بیام پیشت بخوابم، خیلی سرده هوا، گفت بیا. وقتی رفتیم کنارش. کشیدمش تو بغلم ،تازه یادم افتاد اون موقع که خالم شبا فقط با یه شرت میخوابه.
دستم دقیقا زیره سینه های 75 خاله ام بود، پوست سفیدش توی شب برق میزد، اون موقع 17 سالم بود، طبیعی بود تحریک شم، دستاش رو گذاشته بود روی دستام، ازم پرسید چرا باهام قهر بودی.براش توضیح دادم و ازش عذرخواهی کردم، لبام رو گذاشتم پشت گردنش. برگشت به سمتم. بغلم کرد، سینه هاش چسبیده بود به بدنم، دیگه سرمای هوا رو احساس نمیکردم، خواب کاملا از سرم پریده بود. دستاش رو شونه ام و کمرم بودم،دستای من دقیقا یکم بالاتر از باسنش بود. نتونستم تحمل کنم دیگه، گردنشو میخوردم که صداش نشون میداد لذت میبره. سرمو گرفت توی دستاش و لبامو با ولع می‌خورد، باسنشو میمالیدم، درگوشم گفت دوست دارم هیربد. گفتم منم همینطور، کیرم کاملا بلند شده بود، تیشرتمو در آورد از تنم. زبونشو روی بالاتنه ام می‌کشید (بدنم تو پر بود چون از 14 سالگی باشگاه بدنسازی میرفتم).آوردمش بالا و لباشو گاز گرفتم، سینه هاش تو دستم بود، چشاش بسته بود. خیلی آروم گفت بسه دیگه بکن منو خواهش میکنم ازت، گفتم چشم، چجوری دوست داری، گفت نمیتونم تو چشات نگاه کنم به پهلو میخوابم بکن توش، به پهلو خوابید، کیرمو آروم بردم توی کوسه داغ و خیسش. نفسش داشت بند میومد از لذت، آروم تلمبه میزدم، با دستام سینه هاشو میمالیدم، وقتی که نوکشو فشار میدادم دیوونه میشد، بعد از حدود سه دقیقه احساس کردم دارم ارضا میشم که نزاشتم آبم بیاد و برای چند ثانیه تلمبه نزدم که خالم جیغ زد تورو خدا بکن منو، جرم بده هیربد، خواهش میکنم ازت، خالتو جر بده، کیرمو تا ته کردم تو کوسش و با بیشترین شدت تلمبه میزدم، با دستم چوچولشو مالیدم که جیغ بلندی کشید و آبش با فشار پاشید رو کیرم، خیلی حشری بودم، همچنان تلمبه میزدم که آبه منم اومد، برای چند دقیقه تو همون حالت بی حرکت بودیم، بلندشد اومد روم، لبامو برای حدود5-6 دقیقه خورد، بهم نگاه کرد و گفت بازم میخوام. توانم کم بود اما نمیخواستم نشون بدم که کم آوردم، کیرمو گرفت تو دستش،کلی باهاش بازی کرد (ناگفته نمونه که قبلش رفتم دستشویی) بعد از 10 دقیقه بالاخره سیخ شد. یکم توف زد بهش و با حرکت غیر منتظره ای، نشست روش.بعد از 10 دقیقه ازش خواستم پوزیشنو عوض کنیم، دوباره داغ شده بود، بهم گفت میخوام سگی بکنی منو. میخوام با تلمبه هات بدنم بلرزه. کردم تو کوسش. صداش همه جارو برداشته بود. بعد از 5 دقیقه ازم خواست که موهاشو بگیرم تو دستم، باورم نمیشد که این همون خاله ی آروم و مهربونم باشه. بعد از چند دقیقه آبم اومد اون دوبار ارضا شده بود.
جونی تو بدن هیچکدوممون نمونده بود. از اون به بعد خالم دیگه نزاشت س.ک.س کنیم اما لب میگیرم ازش، بعدا براتون تعریف میکنم که چجوری تونستم توی استخر مخشو بزنم راضیش کنم.


نوشته: هیربد



@dastankadhi
داستان

دختر خاله جنده


#دخترخاله

با سلام خدمت تمامی دوستان
من اسمم مازیار هستش نه هیکل دارم نه قیافه کیرمم والا تا حالا سانت نکردم
داستان ما از اونجایی شروع میشه که
یک روز نزری داشتیم مادرم گفت بره خاله ایناتم ببر
خالم یک میلان با ما خونشون فاصله داره
منم شروع کردم به رفتم رسیدم دم در خونشون
دیدم لیلا دختر خالم از یک ماشین سمند پیاده شد
شک کردم یکم نگاه نگاه کردم دیدم بعله طرف یک بچه سوسول
عوضیه که پشت ماشین نشسته
منم چون دختر خاله رو جزع کسایی که باید روش غیرت داشته باشم نمیدونم
بیخیال شدم
فقط تنها کاری گه کردم یک عکس انداختم
بعد رفتم دم درو در زدم خالم امد دم در گفت بیا داخل گفتم نه خاله کار دارم فعلا
رفتم خونه هنو لباسارو در نیاورده عکسو واس دختر خالم تل فرستادم
بعد زیرش ریپلای کردم ایشون کی باشن
بعد دیدم فورا جواب داد سلام مازیار جونم اقا مارو میگی تعجب کرده بودیم
این مارو محل نمیزاره بعد الان میگه مازیار جونم !
بعد براش نوشتم خوبی جنده خانوم جواب داد عوضی با کیی
منم یک دستی بهش زدم گفتم والا از اولی که رفتی سوار ماشین این پسره شدی
داشتم تعقیبت میکردم رفتین تو خونه چه غلطی کردین
با خودم گفتم الان میگه چرا کص میگی ولی کسخول جواب داد از صبح دنبالم بودی
منم نوشتم نه سایم بود ردت میومد تا رفتی تو اون خونه
نوشت مازیار جون خاله به کسی نگو و فلان و اینا
منم گفتم شرط داره شرطشم درد داره توله سگ نوشت دردشم دعوا داره
چی میخوای عوضی منم گفتم فکر کن من اون پسره ام نوشت منظور نوشتم عه
یعنی بیا به منم بده دیدم جواب نداد نوشتم چیه زرد کردی
نوشت نه دیوانه داشتم فکر میکردم کی وقتم خالیه گفتم خواهر و مادر تخم سگ مگه تو جنده عوضی
که داشتی فکر میکردی کی وقتت خالیه نوشت نه دیوث ولی این روزا کار دارم باید برم دانشگاه
اخر هفته حرف میزنیم منم گفت مفته زیاد اسرار نکنم فردا پس فردا بیا
اقا ما تا اخر هفته صبر کردیم ماشلا اونجوریم نیستم که بگم تا اخر هفته مردمو زنده شدم
از سکس بدم نمیاد ولی از نظرم چیز تخمییه به هر حالا اخر هفته شد
پهش پیام دادم توله کجایی گفت مامان اینا دارن میرن روستا
بیا خونمون منم نوشتم خر خانواده شما با خانواده ما میرن
بیا گم شو خونه خودمون گفت باشه
اقا مایم یکم به خودمون رسیدم پایین مایینارو اصلاح کردیم
ساعتای ۲ بود زنگ در خورد درو زدم امد بالا
اولش امد داخل سرش پایین بود
منم گفتم گناه داره دست کشیدم رو سرش گفتم چی شده خوشگل خانوم
بعد گفت الهی فدات بشم مازیار تو که انقدر مهربون نبودی اگه توی توله بهم محل میدادی
با اون پسره عوضی دوست نمیشدم منم گفتم بسه بسه کصشر تحویلم نده
بدبخت ناراحت شد امد داخل یکم باهم چایی و این چرت و پرتا خوردیم یک قلیون زدیم
بعد دیدم سرش گیج رفته گفتم چیشده لیلا جون گفت مازیار شروع کن دیگه منم گفتم یک پوستی ازت بکنم
گفتم چی رو گفت عه ازیت نکن گفتم جدی گفت باید حتما رک بگم بیا منو بکن منم خندم گرفت
گفتم اصلا ازت خوشم نمیتد پاشو گم شو بیرون حیف کیرم که به تو کون تو جنده
گفت چرا کونم گفتم نکنه پرده نداری تخم سگ گفت افرین زدی حدف گفتم مادرتو گاییدن لیلا جون مازیار گفت اره به جون مامانم
میخوای ببینی منم گفتم نه برو گم شو بیرون گفتم که نمیکنمت بدم میاد ازت
اونم بهش بر خورد لباس و شالشو برداشت بره بیرون هم درو وا کرد دستمو بردم لا پاش بغلش کردم
گفتم کجاآآآا هنو باهت کار دارم
بردمش تو اتاق انداختمش رو تخت خودمم سریع لباسامو در اوردم
بعد گفت مازیارم گفتم الکی عاشقانش نکن من مازیارم گفت عوضی چرا هی میرینی تو احساساتم
منم گفتم دیگه کص گویی بسه لباساشو در اورد
گفت بدووووووو که سالار منتظره بدوووووو بخورش
اونم گفت ای به چشم قربون سالارت برم
تخم سگ همچین ساک میزد میگفتی یک عمره تو کاره
یک ۵ دیقه ای ساک زد گفت عوضی عجب کیری داری گفتم دوسش داری گفت اره خیلی
گفتم از این به بعد مال خودت
گفت حالا نوبت تویه منم گفتم گم شو عنتر من لبمو به کصی یه جنده نمیزنم
تا امد بگه عه منم میخوام گفتم گل بگیر سریع برش گردوندم از پشت گزاشتم تو کصش
چنان اهیییییی گفت گفتم همسایه الان میام هر تلمبه میزدم کونش میلرزید چه حالی میداد
حدودا ۲ دیقه کردمش بعد گفتم لیلا گفت جوووووووووووونم گفتم خوب کونی داری هآآ گفت مال خودت
گفتم جدی دردت نیاد پاره بشی گفت نه قبلا افتتاح شده منم گفتم ای مادرتو امدم طلافی کنم یک تف زدم
یکسره کیرمو کردم توش چنان دادی زد گوشام هنو کره گفت نامرررررررررررد سوختم گفتم تو باشی دیگه حاظر جوابی کنی
شروع کردم تلمه زدن تفلک بد بخت اصلا اه اه نمیکرد فقط داد میزد و جیغ میزد
بعد یک ۵ دیقه ای ابم امد گفتم لیلا میخوری یا بریزم توشششش گفت بریز توش منم ریختم داخل
بی حال افتادم رو تخت کنارش گفتم حالا که بهم حال دادی بیا یک بوست کنم امدم لپشو بوس کنم
گفتم گناه داره لبشو بوسیدم بعد بهم با حالت ناراحو گفت مازیار گفتم جان گفت من که ارضا نشدم
گفتم ای مادرتوووووو الان چیکار کنم گفت تک خوری کردی نامرد
دیدم خیلی غم گینه گفتم پاشو گفت نمیخوام دوباره بغلش کردم بردمش تو حموم
شیرو باز کردم کصشو قشنگ شست منم شروع کردم به خوردن تا ارضا شد
یک دور دیگه ام تو حموم کردمش بعدم که امدیم بیرون
گفتم لیلا امشب تو زن منی لباساتو بپوش ببرمت رستوران
اقا جاتون خالی رفتیم رستوران یک پرس جوجه ام زدیم
بعدش شبم امد جام خوابید مادر گفته بود بره جا دوستش اونم امد جا من
شبم خوب ترتیبشو دادم
از اون روز تا الانم زیاد کردمش حساب اون مرتیکه بی خاندانم رسیدم
چند وقتیه خونشونو بردن یکم رابطم باهش کم شده ولی هنوزم میبینمش
نمیگم دوسش دارم ولی دختر خوبیه اگه جنده نبود شاید ......

خوب شرمنده سرتونو درد اوردم
اگر غلط املایی بود یا هر کسشر دیگه ای من نه ننم نویسنده بوده نه بابام
اینم حوصلم سر رفته بود نوشتم
ایشالا کیراتون پر اب کصاتون ردیف
خداحافظتون

@dastankadhi
داستان

من 16 ساله و زن 40 ساله


#زن_مطلقه #خاطرات_نوجوانی

سلام.اسم من امیره 35 سالمه قدم 190 و وزنم 93 کیلو.داستانی که میخوام بگم برمیگرده به سال 76 وقتی 15 سالم بود.خونوادم از نظر مالی ضعیف بودن و مجبور بودم کنار درس خوندن کار هم بکنم.تو یه مغازه کار میکردم و از اونجا که صاحب مغازه بهم اعتماد کامل داشت و من هم بهش خیانت نمیکردم همیشه منو تو مغازه میذاشت و خودش میرفت.تقریبا سه ماه گذشت که یه زن میانسال اومد تو محلمون.خیلی جیگر بود راه که میرفت لمبر های کونش بالا و پایین میشد و از جلو هم ممه هاش خودنمایی میکردن.صورت گوشتی و بدن چاقی داشت.قدش 168 بود(بعدا که آشنا شدیم ازش پرسیدم)روز ها گذشت تا اینکه مامانم بهم گفت این زنه یک ساله طلاق گرفته و این خونه رو با مهریش گرفته.
یه روز تو مغازه بودم که یهو فریده (اسم زنه)اومد تو مغازه.بهم گفت یه بسته صابون واسم بذار که حالم داره از تنم بهم میخوره.کیرم یهو شق شد و فهمیدم تنش میخاره خلاصه یه جور که متوجه کیرم نشه رفتم واسش آوردم و بهش دادم پولو ازش گرفتم و گفت فدات و رفت.اون شب همش به این حرفش فکر میکردم و یه بار جق زدم. روز ها گذشت و اون بارها اومد مغازه و کیرمو شق کرد و رفت تا اینکه.یه روز ظهر که داشتم از مغازه برمیگشتم یهو جلوم سبز شد و گفت آقاپسر میخوام غذا درست کنم دستم نمیرسه ماهیتابرو بیارم تو که قدت بلنده بیا و واسم بیارش. من هم از خدام بود و قبول کردم و رفتم کوچه خلوت بود و کسی ندید.رفتم تو خونش و گفتم ماهیتابه کجاست دستمو گرفت (وای دستش خیلی داغ و سکسی بود )و برد تو آشپزخونه و نشونم داد منم واسش آوردم.معلوم بود فقط میخواسته منو بکشونه تو خونه چون ماهیتابش همچین هم بالا نبود و دست خودش بهش میرسید.آقا از خونش در اومدم و رفتم خونمون.
روز بعد اومد مغازه و گفت راستی دیروز از یادم رفت تشکر کنم حالا که اینجوری شده باید کاری کنم که دیر تشکر کردنم جبران شه.گفتم چیکار میخوای بکنی گفت به نظرت یه جوون 16 17 ساله چی میخواد.گفتم نمیدونم گفت تو خیلی گاگولی دوستات تا حالا ده بار منو دسمالی کردن. اینو که گفت یهو خشکم زد.گفت چیه پس افتادی. گفتم نه فقط تعجب کردم.گفت امروز میخوام از این پاستوریزه بودن درت بیارم و بهت یه حال حسابی بدم اینو گفت و رفت کارم تموم شد و از مغازه در اومدم تو راه خونه بودم که باز خفتم کرد و کشوندم تو خونش .قلبم داشت از جا کنده میشد و فکر اینکه تا چند دقیقه دیگه میکنمش دیوونم میکرد.اومد رو پام نشست و گفت از بین دوستات من تو رو انتخاب کردم چون پسر خوب و مهربونی هستی بهش گفتم داره دیرم میشه مامانم اینا تو خونه منتظرمن.فریده گفت نترس یه چاخانی سرهم کن گولشون بزن. پا شد و دامنشو از پاش دراورد وای چه رونایی داشت بهم گفت تو هم لخت شو.پاشدم و شلوارمو درآوردم شورتمو که کشیدم پایین گفت واااای چه کیر کلفت و درازی داری. گفتم قابل شما رو نداره. زد زیر خنده.نشستم رو زمین و شروع کرد به ساک زدن عجب حالی میداد داشتم از حال میرفتم که گفت حالا نوبت توه. من هم اول از ممش شروع کردم با یه دستم یکیشونو میمالوندم و اون یکی ممشو میخوردم و از نوکشون گاز میگرفتم.گفت داری دیوونم میکنی برو سراغ اصل کاری.رفتم پایین و به کسش رسیدم واااااااااای چه بویی میداد عجب کس تپلی بود شروع کردم به لیسیدنش اقریبا 5 دقیقه خوردم و لیسیدم که بهم گفت پاشو برو کیفمو بیار منم پاشدم رفتم آوردمش از توش یه کاندوم درآورد و کشید رو کیرم حس خوبی داشت بهم گفت چرا نمیکنی.منم گفتم چشم هرچی تو بگی.کیرمو یواش دادم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن اولش بلد نبودم اما بعد از چن لحظه یاد گرفتم صدای چالاپ چولوپش داشت دیوونم میکرد که یهو حس کردم روحم از بدنم داره خارج میشه و خودمو روش ولو کردم.بوسم کرد و گفت خیلی وقت بود کسی به کسم حال نداده بود.اینو گفت و پاشد رفت دسمال آورد و کیرمو تمیز کرد.لباسامونو پوشیدیم و بهم گفت بازم به ما سر بزن من گفتم از خدامه
خدافظی کردم و رفتم سمت خونمون رسیدم خونه یه کتک حسابی از مامانم خوردمو گرفتم خوابیدم. از اون روز به بعد هفته ای دو سه بار تا سال 80 میکردمش تا اینکه از اون محله رفت.
من هم ازدواج کردم و دوتا بچه دارم.
دیروز بعد از 15 سال دیدمش منو برد یه گوشه و از مشکلات زندگیش بهم گفت و از این گفت که دو هفتس از کارش اخراج شده.بوسش کردم و گفتم امیدوارم زندگیت بهتر بشه و رفتم.
برای زندگیش دعا کنید

نوشته: امیر
@dastankadhi
داستان

وحشی مامانم با عموم


#مامان #عمو

سلام به همه
اسم من رضاام و 16 سالمه یه پسر عمو دارم که ازم 1 سال بزرگ تره به اسم امیر
من و این پسر عموم از بچگی با هم بزرگ شدیم و خیلی صمیمی هستیم از بچگی فیلم سوپر از گوشی بابا هامون می گرفتیم و یواشکی می دیدم
کلا از همون بچگی حشری بودیم اون زمان زیاد از محرم و نامحرم چیزی نمی دونستیم و فکر می کردیم که گاییدن رو می شه با همه انجام داد از جمله مامانامون که نزدیک ترینامون بودن و چون از سن خیلی کم با یکی آشنا شده بودیم با مسائل غیرت و محرم و این چیزی زیاد آشنایی نداشتیم و همیشه مامانای هم دیگه رو دید می زدیم
سال ها میگذشت ما هم بزرگ شدیم و فهمیدیم محرم بودن چیه و از این حرفا...
ولی دید زدنامون انگار مثل یه عادت برامون شده بود
حالا از مامانامون بگم مامان من یه زن نسبتا قد بلند با وزن متوسط ولی با یه کون خیلی خوب و خوش فرم و زن عموم یعنی مامان امیر یه زن نسبتا گوشتی که بدرد لا پایی می خوره حالا بریم سر اصل مطلب
پارسال عموم اینا قرار بود خانه شان را تعمیر کنند و باز سازی کنند برا همین برای چند ماه که خانه شان تکمیل شود اومد خونه ی ما که دو طبقه س و اونا طبقه ی پایین نشستند و ما هم طبقه بالا
من و پسر عموم هم این چند وقت رو یا اون بالا پیشم بود یا من پایین پیشش بودم تا راحت تر مامانامونو دید بزنیم البته اینم بگم که خیلی تو کف مامانامون نبودیم ولی مثل یه عادت بود که یه لذت خواصی داشت
تا اینکه یه روز مادربزرگ مادری پسر عموم مریض شد و زن عموم مجبور شد بره شهرشون بعد از چند روز رفتن زن عموم من و پسر عموم هم به تولد دوستمون دعوت شدیم قرار شد بریم برا همین رفتیم مغازه عموم تا اجازه بگیریم بریم چون بابا من کارمند بود و شب میومد خونه برا همین از عموم اجازه گرفتیم عموم فقط پرسید کی میاین که ما گفتیم حدود 8 تا 9 گفت باشه و مواظب خودتون باشید من و پسر عموم راه افتادیم و یه 500 متری دور شدیم که یادمون افتاد پول برا کادو نگرفتیم و برگشتیم مغازه که دیدیم بستس تعجب کردیم که چرا عموم الان مغازه رو بسته..
بالاخره گفتیم بریم پیش مامان من پول بگیریم جلو در خونه رسیدیم دیدیم ماشین عموم جلو در پارکه کلید انداختیم رفتیم تو داشتیم از جلو در طبقه پایین رد می شدیم که دیدیم چه جور صدای آه و ناله میاد منو امیر با تعجب همو نگاه کردیم و برای اینکه ببینیم چه خبره رفتیم تو حیاط و از در شوفاژ خونه اومدیم تو از شوفاژ خونه یه در دیگه برای ورد به طبقه پایین بود مارفتیم تو و من امیر پشت ستون قایم شدیم
واااااای داشتیم دونه می شدیم وقتی اون صحنه رو دیدیم اون لحظه مغزم قفل کرده بود
دیدیم که عموم لخت افتاده رو تن لخت مامانم و چجور داره می کنتش
منو امیر همیشه دوست داشتیم مامانامونو بکنیم ولی هیچ وقت به این فکر نکرده بودیم که یکی دیگه بکنتشون
من همینجور متعجب بودم که دیدم پسر عموم داره جق می زنه گفتم چه غلطی می کنی گفت کسخل کوس مامانت نگاه کن چه سفیده آرزوم دیدن اون کوس نازش بود
منم راستش همیشه دلم می خواست کوس مامانمو ببینم برا همین از صحنه لذت بردم عموم خوابیده بود رو مامانم و کمرشو بالا پایین می کرد
بعد چند دقیقه بلند شد و کیر کلفتشو از کون مامانم در اورد کیرشو دیدم به پسر عموم گفتم بیچاره مامان که این همه سال این کیر کردتش پس عمومم گفت بیچاره مامان تو که الان داره جر می خوره بعد مامانم بلند شد عموم مامانم رو نشوند رو مبل و کیر کلفتشو گذاشت تو دهنش و با سرعت جلو و عقب می کرد و مامانم هم فقط اوغ می زد صورتش هم خیس شده بود عموم در این حال محکم سینه های مامانم رو گرفت و فشارشون داد
بعد مامانمو بلند کرد و پرتش کرد رو زمین مامانم حالت سگی نشست و عموم هم پرید روش و کیر کلفت و خیسشو محکم فرو کرد تو کوس مامانم و مامانم جیغ کشید و عموم شروع کرد تلمبه زدن و مامانمم فقط ناله می کرد و به عموم التماس می کرد که یواش تر کوسم داره پاره می شه ولی عموم محکم تر می کرد بعد سریع کیرشو کشید بیرون و مامانمو برگردوند آب کیرشو با فشار ریخت رو سینه های مامانم و عموم بعد ارضا شدنش نشست زمین و بعد چند دقیقه مامانم رو بلند کرد و نشوند رو مبل و بوسش کرد و گفت حالت خوبه مامانم گفت آره خوبم ولی خیلی بد کردی تمام تنم درد میکنم عموم خندید و خدا حافظی کرد و رفت ماما
نمم بعد رفتن عموم آب رو سینش رو با دست جمع کرد و خورد و بعد لباساشو برداشت و رفت بالا ما هم سریع رفتیم بیرون

نوشته: رضا
@dastankadhi
داستان

نیلوفر و پدرشوهر کیر کلفت


#پدرشوهر

سلام
میخوام براتون جریانه اولین سکس با پدرشوهرمو بنویسم. قبل از هر چیزی بگم من اسمم نیلوفره 26 سالمه و از نظر عموم زیبا هستم . سینه های درشت و رون و باسن پری دارم. پدر شوهرم اسمش فریدونه، خیلی سکسیه و خیلی خیلی به خودش می رسه . از ورزش صبگاهی تا خریدن عطر و کفش گرون و البته دختر بازی، خود حاج خانوم هم که مادر شوهرمه کمو بیش خبر داره. من با شوهرم آبمون تو یه جوب نمیره معمولا وقتهایی که خونست باهم بحث میکنیم و تا الان که 2 ساله زندگی کردیم همش دعوا میکنیم منو خواهر شوهرم تو یه خونه 4 طبقه زندگی می کنیم اونها طبقه سوم و ما طبقه اول. پدر شوهرم همیشه با من مهربون بود و بعضا تو مهمونی ها یا عروسی ها که باهام میرقصید عمدا داد میزد میگفت آهنگ تانگو بزارید !! و بیخودی خودشو بهم میچسپوند. من ذاتا آدم حشری هستم و واسه همینم تو دوستی پردمو زد شوهرم و مجبور شدم باهاش عروسی کنم خود شوهرم کنار پدرش توی طلافروشی کار میکرد و اغلب شبها با دوستاش میرفتن بیرون و حدود 11 شب میومدن. اگرچه خانواده پولداری بودند ولی برادرش و خصوصا پدرش خیلی جذاب تر بودند از شوهرم. یه بار توی نامزدی برادر شوهرم که توی یه باغ دوستشون تو کرج بود طبق معمول فریدون دستمو گرفت و تو جمع بلند گفت عروسه بزرگتر رو چشم ما جاداره ها یادت نره و بهم چشمک زد و باهم رقصیدیم اولین بار بود که توی نور کم باهم میرقصیدیم حس کردم خیلی بوی خوبی میده عطرش و حاج خانوم چه حالی مبره امشب چه شوهر خوشتیپی همه چیش عالیه !!! یهو دیدم فریدون بت شهوت زل زده به چاک سینه های بزرگم . گفتم وا چیه تماشا داره؟ خوب چش چرونی میکنی ها ! خندید با لحن کشداری گفت دارم حالشو میبرم . نمیدونم چر اینقدر خوشم اومد از برندازی که میکرد منو منم با عشوه خندیدم تو یه ثانیه با دستش کمرمو به سمت خودش فشارداد و دستشو شل کرد سریع . وااااای باورم نمیشد تو همون یه ثانیه یه کیر کلفت و شق چسپید به زیر دلم خیییییییییییییلییییییییییییی حشری شده بود منم همینطور نتونستم چیزی بگم نمیدونستم حرف بزنم یا نه به روش بیارم یا نه هاج و واج مونده بودم سرمو بالا کردم به صورتش نگاه کردم دو ثانیه ای به عمد نگاهم نکرد بعد واسه یه لحظه نگاهم کرد و زیر لب با خنده و چشمک کوچیک گفت لعنتی و سریع ازم جدا شد و رفت سمت میز های ته باغ منم دیدم تنها واستادم رفتم سر میزم نشستم کنار حاج خانوم که داشت با دوستش حرف میزد. تو دلم هزاربار گفتم عجوزه کوفتت شه!
اینها همه گذشت و چیز خاصی بینمون اتفاق نیوفتاد بجز نگاه های سنگین و چشمک های کو چیک . تقریبا سه ماه بعد از نامزدی توی مراسم تولد دختر 1 سالگی دختر خواهر شوهرم همه خونشون جمع شده بودیم . شوهرم طبق معمول از قبل گفته بود که کار داره و نمیاد تولد. من یه پیراهن قرمز پوشیده بودم تا روی زانوم و موهای مشکیمو باز گذاشته بودم که روی یقه هفت باز لباسم حسابی خوشگل شده بود . سینه هام خیلی تو اون لباس خود نمایی میکرد منم عاشق اینم که خودنمایی کنم. شرت لامبادا پوشیده بودم که از روی پیراهن زشت نباشه. توی تولد همه کلی خندیدن و رقصیدن منم سعی میکردم باهاشون هم پا بشم ولی خیلی شهوتی بودم. غیر مستقیم به کیر برادرشوهرم نگاه میکردم یکم از روی شلوار معلوم بود بعد رفتم تو کف فریدون یه چندباری دید زدم ولی خبری نبود مثله همیشه شلوارش یکم قلنبه بود. همش خودمو لعنت میکردم که چرا شوهر من نباید اینجا باشه همه با شوهر هاشونن من نه ! ساعت حدود 9 بود موبایل فریدون زنگ خورد و رفت توی اتاق که ساکت باشه بتونه حرف بزنه حاج خانوم زیر چشمی نگاه میکرد بعد دوسه دقیقه از اتاق اومد بیرون و گفت کاری پیش اومده باید بره و رفت. همه کلی غر زدن منم که حسابی شهوتی شده بودم و خسته، عذر خواستم که برم پایین به شوهرم زنگ بزنم ببینم کجاست و کی میاد و باز برمیگردم ولی میخواستم برم یه حالی به چوچولم بدمو برگردم اخه خیلی سفت شده بود. رفتم پایین طبق عادت همیشگی برق راهرو رو روشن گذاشتم در رو نبستم حتی کفش هام رو هم تو نیاوردم چون میخواستم زود برگردم بالا. رفتم تو اتاق خواب برقهای خونه رو هیچدوم روشن نکردم همیشه تاریکی برام جذابنره موقه سکس . جلو آینه میز توالت وایستادم و سینه هامو با زحمت از توی یقه پیراهن آوردم بیرون و نوک های سفتشو میمالیدم از نگاه کردن به سینه هام سیر نمیشدم خیلی حال میداد شروج کردم به درآوردن سکس نویز آروم که بیشتر برم تو موود بعد لبه تخت نشستم پیراهن رو دادم بالا و آروم همون لبه تخت خوابیدم و با چوچولم از روی شرت بازی میکردم داشتم کم کم میرفتم توی حس که صدای در واحد رو شنیدم انگار باز شد فهمیدم شوهرم اومده تو دلم گفتم اینکه گفته بود نمیاد لابد نظرش عوض شده . عمدا یکم صدامو بردم بالاتر که بشنوه و بیاد بکنتم خیلی خوشحال بودم که به موقع رسیده پا هامو جم کرده بودم تو شکمم یه دستم از روی شرت رو کسم بود و یه دستم نوک سینمو بازی میداد حشرم زده بود بالا حس میکردم دمه در اتاق وایستاده و داره از توی تاریکی به کسم که دقیقا رو به روش بود نگاه میکنه خودمو زدم به نفهمی و بیشتر با کسم ور رفتم شرتم خیس بود صدامم یکم بیشتر بردم بالا چشمامو بسته بودم پیشه خودم گفتم ای بابا چرا نمیاد کیرشو بلیسم براش با یه دست شورتمو زدم کنار و با اونیکی دست آب کسمو میمالیدم درش و چندتا ضربه زدم رو کسم دیگه آروم زمزمه میکردم کیر میخوام کیر میخوام تو همین لحظه حس کردم اومد سمتم یهو یه دهن چسپید به کسم وای چه به موقع بود آآآتیشم زدن همونطور که چشمام بسته بود آه میکشیدمو جون جون میگفتم با با زبونش لیس بستنی میزد کسمو بعد زبونشو سفت میکرد میکشید رو چوچولم منم آه آههههه جووووووون میکردم با لبهاش چوچولمو میگرفت با دوتا انگشت میکشید رو لبه های کسم انگشتشو آروم لیزداد تو کسم و شرو کرد آروم گاییدن اونجا بود که انگار برق منو گرفت وقتی دستشو حرکت میداد صدای بند ساعت فلزیش میومد واااای این صدار و میشناختم ای وااای تازه فهمیده بودم این صدای ساعت فریدونه!!!!!!! ولی اونقدر شهوتی شده بودم که اگه جای فریدون خر هم بود تکون نمیخوردم بیشتر داغ شدم با انگشتش خوب میگایید و لبهاشو حرفه ای رو چوچوله سفتم تکون میداد منم براش آههه آهههه میکردم ...حدود ده دقیقه تو بهشت بودم .... لبهاشو برداشت از رو کسم من همه مدت چشمم بسته بود یه دست روی دهنمو گرفت یکم خودشو کشید روی تخت چشممو باز کردم.........خودش بود.......فریدون............ تو تاریکی خیلی معلوم نبود ولی موهاش آشفته بود و صورتش قرمز لبخند کوچیکی رو لبهای خیس و نیمه بازش بود و چشماششششششش چشمهای جذابش اونقدر شهوتی بود که نمیشد مستقیم نگاهش کرد انگشتشو از تو کسم در آورد من با دهمه بسته یه آه کشیدم سریع زیپ و دگمه شلوارشو باز کرد و همونطور که یه دستش رو دهنم بود شلوارو شورتشو باهم کشید پایین اولین بار تو عمرم بود چنین کیر کلفتی میدیدم........ شق کرده بود برام ..... کیرشو پیروزمندانه و با افتخار تو دستش به من نشون میداد واقعا افتخارم داشت واسه همین بود دخترا دست از سرش بر نمیداشتن!
یکی دو بار کیرشو نوازش داد با دستش وقتی دید من از ابتدا هیچ ممانعتی نکردم همون دستی که روی دهنم بود رو گزاشت زیر گردنم و به حالت نشسته لبه تخت برم گردوند خودشم به حالت ایستاده جلوم برگشت قبل از اشاره یا هیچ حرفی کیرشو گزاشتم تو دهنم واااای جا نمیشد که صدای نفس هاش و آه کشیدنهاش خیلی سکسی بود از زیر خایه هاش میلیسیدم تا نوکش زبونمو بازی میدادم رو کلاه کیرش که مسه سنگ سفت بود آآآآه آآآآآآآآآه میکرد منم بیشتر فرو میکردم تو حلقم تبحر خودمو تو ساک نشون میدادم و با دهنه پر لذتمو نشون میدادم با نویز اوووووومممممم اووممممممم ... یکی دو دقیقه ای بیشتر نشد کیرشو کشید بیرون از تو دهنم کتفمو هول داد که بیوفتم روی تخت پاهامو جمع کرد تو شکمم و زیر رونهامو فشار میداد کیر کللللفتشو گذاشت در ک....آروم هل داد تا کلاه من تو عرش بودم میگفتم جووووون آه جوووون کیر میخوام جوووون آهههههههه کشید بیرون دوباره کیرشو تا کلاه فشار داد من آههههه کشیدم آخخخخخخخخخخ آههههههه بعد با سرعت فشار داد تا دسته ......باورم نمیشد کیر پدرشوهرم ته کسمه خیلی کلفت بود خیلی خیلی کلفت بود واااای چجوری به زور جاش کرد تو کسم ......آآآآآه ....... دستاشو گذاشت زیر لمبرهای کونم و کسمو کشید بالا و شرو کرد به گاییدن .......ریتم متوسط ولی ضربه ای میزد ........تو آسمون بودم حسابی آهه و ناله میکردم آه آه آه جون جون آه آه کلفته آآآآه کللللفته آخ آخ آخخخخ آآآه آه آهههههه جوووون آخ آخ .............دیدم دارم آتیش میگیرم اونم میکوبید تو کسمو ناله شهوتناک میکرد جووووووون جووووووووونم گایییدم کستو دختر...... آی جوووووون .....سرعتشو زیاد کرد صدای خایه هاش که به کونم میخورد صدای شالاپ شولوپ کیرش کلفتش تو کسم که داشت جر میخورد یکی دوباز سینمو زبون زد و نوک سینمو میمکید میگفت آههههه جووووون گاییدمت جووووون گاییدمت جوون چه کسه تنگی جووون ....... من هی ناله میکردم از خودم بیخود شده بودم یه لرزش کوچیک تو کس و چوچولم احساس کردم و یهو با چند تا آخ بلند شدید ارگاسم شدم ...آآآآخ آآآخ آخخخخخخ .... چقدر لذت داشت ... فریدون از حرکت واینستاد من تقریبا داد میزدم ولی کسو کونم تو دستاش و بینه بازوهاش بود کاری نمیتونستم بکنم کیرشو با سرکت بیشتر میزد تو کسم.....صورتش قرمز شده بود ...... با یه حرکت کیرشو کشید بیرون و با لرزش و آه کشیدن آبشو خالی کرد رو شکم و پیراهنم ................بعد کنارم تو لبه تخت افتاد هردومون نفس نفس میزدیم سریع جمع کرد رفت تو سرویس بهداشتی زود اومد بیرون و دوید کتشو که دمه اتاق خواب افتاده بود برداشت یه نگاه به من که همونجور ولو و با لنگ بازو کس جرخورده رو تخت بودم کرد یه چشمک زدو با خنده گفت لعنتی و رفت. بهترین گاییده شدن عمرم بود ........
تا الان چند بار باهم سکس داشتیم اگه وقت بشه مینویسم براتون

نوشته: نیلوفر
@dastankadhi


مشاهده فیلم و گیف اینجا برو
https://t.me/filmkadhbot?start=get_jdqmzxpxupmyguob
دختر ساده
1400/09/02

#تجاوز #خاطرات_نوجوانی

سلام مژگان هستم الان سی و دو سالمه یه پسر ۵ساله هم دارم داستانم مال پونزده ساله پیشه که مجرد بودم تازه هم درسم تموم شده بود دیپلم گرفتم به پیشنهاد یکی از دختر عمه هام باهش رفتم توی یه کارگاه مشغول به کار شدم که ۴تا پسر بودن ماهم ده تا دختر میشدیم من اون موقع حواسم تو درس و کتاب بود از بقیه دوستام میشنیدم که دوست پسر دارن یا چیکار میکنن ولی خودم اصلا نرفته بودم سمتش یعنی جرآتم نداشتم چون خانواده مذهبی داشتم کارم چون دختر عمم پیشنهاد داد ازش مطمئن بودن که گذاشتن برم سرکار اونجا که کار میکردیم هر ۲ یا ۳ تا دختر با یه پسر سر یه کار بودیم سرپرست منو دخترعمم با یه پسری بود به اسم مرتضی که خیلی هیز بود همش به بهونه های مختلف منو دختر عممو میچسبید بهمون یه روز از شانس من دختر عمم نیومده بود من با مرتضی تنها بودم اونم اونروز از صبح تا ساعت ۱۱ هرکاری میتونست میکرد که خودشو بچسبونه بهم تو جایی که کار میکردیم اتاق بود برای هرکارش کسی نبود که ببینه چی کار میکنی درضمن لباسامونم تو همون اتاق کمد داشت من اعصابم از دست مرتضی خرد شد با ناراحتی بهش گفتم برو بیرون میخوام لباس عوض کنم برم اونم دیدم سرشو انداخت پایین رفت بیرون درم بست من شروع کردم لباس کارم دراوردم شلوارمو مقنعه رو در آوردم عادت داشتم همه رو دربیارم بعد لباسامو بپوشم با شورت و تاپ سرلخت میشدم لباسامو کامل عوض کردم که برم موقع بیرون رفتن مرتضی یه لحظه گفت صبرکن کارت دارم من فقط میخواستم برم دیدم دستش یه گوشیه داره یه فیلم نشونم میده کثافت از موقع لخت شدن من کامل فیلم گرفته بود اومدم برم پیش رییس کارگاه بگم گفت به محض اینکه بری فیلمت تو کل کارگاه پخش شده مثل یه آب سرد که ریختن روم میخکوب شدم یه لحظه خانوادم اومدن جلو چشمم که اگر واقعا فیلم پخش بشه چه آبروریزی میشه براشون بهش گفتم چی میخوای از جونم فیلمو پاک کن گفت برگرد تو اتاق صحبت میکنیم اجباری رفتم تو اتاق درو بست گفت الان مثل یه بچه خوب لباساتو عوض کن لباس کاراتو بپوش اصلا نمیدونستم چیکارکنم گفتم مرتضی برو بیرون تا عوض کنم گفت نه جلوی من یه نیم ساعتی کلنجار رفتم خواهش و التماس فایده نداشت مجبور شدم شروع کردم لباسمو درآوردن لباس کارمو بپوشم گفت شلوارتو اول دربیار منم دیگه چاره ای نبود شلوارمو اروم دراوردم یه شورت زرد پام بود یادمه اومدم شلوارمو بپوشم دستشو اورد گداشت روی لختی پام گفتم نکن گفت هیچی نگو هر لحظه تهدیدم میکرد هیچی دیگه نگفتم شروع کرد مالوندن پا و کون و کوسم با ولع منم خیس شده بودم تاپمو کند سوتینمو زد کنار شروع کرد به خوردن سینه هام دیگه وا داده بودم خودمو یه مژگان جنده شده بودم به خیال خودم یه تیم ساعت فقط میمالید کارم دیگه معنی نداشت نمیدونم چه صاحب کاری داشتیم که اصلا نمیومد سر بزنه چه خبره تو محل کارش تو این اتاقا چه خبره تو حین این فکرا بودم که دیدم شلوارشو باز کرده کیرشو که سیخ هم بود انداخته بود تو دسته من اولین بارم بود کیر میدیدم اونم کیر به این بزرگی و کلفتی گفت بگیر بمالش منم دستمو باز و بسته میکردم رو کیرش خودش تف زد گفت باتف یه کم مالیدم گفت بشین بخور برام گفتم من نمیخورم خوابوندم روی یکی از میزها گفت خودتو شل بگیر یکم کوسمو لیس زد معلوم بود حرفه ایه کارش اینه که چه جوری حشری کنه من تو عالم خودم بود سر کیرشو لیز کرد گفت دردت اومد جیغ بزنی باید به بقیه هم بدی شروع کرد آروم کردن خیلی درد شدیدی گرفتم جراتم نمیکردم داد بزنم به التماس افتادم به گوه خوردن افتاده بودم که نکنه لاپایی بکنتم قبول کرد فقط به شرطه اینکه بشینم جلو گوشیش
ازم فیلم بگیره لخت بعدم من بگم یه جندم که اومدم زیر یکی از مشتریام بخوابم که کاش نمیکردم این کارو اون روز منو لاپایی کرد آبشم ریخت لای پاهام ولی بلایی سرم دراورد ۵سال تمام هرجایی که میگفت به هر روشی و به هرکسی که میگفت باید کون میدادم حتی یک روز توی یه باغ ۷تا نره خر جوون و پیر کردن منو شاید بیش از ۲۰۰نفر منو کردن تو یه مدت تا اینکه تو یه تصادف شرش کم شد و مرد من تونستم به زندگی خودم برسم اگر همون اولش نمیترسیدم و میرفتم پیش صاحب کارم میگفتم ۵سال سختی نمیکشیدم الان بعد از این همه سال بعضی شبا کابوس میبینم فکر میکنم برده شدم زنجیر انداخته گردنم داره منو میکنه یا برده یه جا که تجاوز بشه بهم لطفا ساده نباشیم قبل از انجام کاری به همه جای کار فکر کنیم اگر دوست داشتین با اینکه برام سخته ولی اتفاقاتی که افتادتو اون ۵سال رو براتون نیوفته
نوشته: دختر ساده

@dastankadhi
تجاوز در جنگل های شمال به من و مهسا
1400/09/02

#شمال #تجاوز

دوستان داستانی که تعریف میکنم یه خاطره ی تلخه که واقعا اتفاقا افتاده قبل از تعطیلی ها من با دوستم مهسا قرار شد بریم شمال راستش قبلا اکیپی با دوستامون رفته بودیم اما اینبار انقد هوس شمال کرده بودیم که با وجود اینکه اونا نیومدن هم بازم رفتیم دو سه روز از اقامتمون تو ویلای اجاره ای نگذشته بود که مهسا گفت سحر بیا بریم جنگل چادر بزنیم که من گفتم نه بابا خطرناکه گفت کجا خطر داره یادت نیس قبلا رفتیم گفتم اون موقع پسرای دانشگاه باهامون بودن گفت نترس بابا اینجا پر پلیس و جنگلبانه که مواظبمونن جنگلای مازندران خیلی امن تر شده دو به شک شدم اونم بهم اصرار کرد و گفت بریم دیگه چایی آتیشی هم میخوریم خیلی حال میده گفتم خب باشه قرار شد فرداش بریم وسائلمون رو جمع کردیمو رفتیم داخل جنگل جایی رو که مهسا انتخاب کرده بود خیلی دنج و زیبا بود چند ساعتی بهمون خوش گذشت تا اینکه یوهو حس کردیم صدا میاد یه دختر با لهجه ی همون منطقه صدا کرد کسی تو چادره من و مهسا اومدیم بیرون یه دختر معمولی و تقریبا خوش فیس بود اصلا باورت نمیشد چنین آدمی باشه پوستش سفید چشاش رنگی و صورتش سرخ بود گفت اهل اینجا نیستید نه من تا گفتم نه یوهو دیدم مهسا جیغ زد تا برگشتم یه دست قوی دهن منو از پشت گرفت و حس کردم صورتم تو دستاش له شد من لاغر و ضعیفم مهسا هم مثل من نمیتونستیم تکون بخوریم منو طاق باز خوابوند زمین یه پسر قوی هیکل سیبیلو با ته ریش و موهای بلند داشت بهم گفت تکون نخور دستشو آورد سمت سینه هام جیغ زدم گلومو فشار داد وحشتناکی قضیه این بود مهسا رو هم اونور یه پسر دیگه گرفته بود و از ترس داشتم سکته میکردم نمیدونم اونور چیشد که مهسا داشت فرار میکرد و داشت از بغل ما رد میشد که پسری که رو من بود بلند شد و مهسارو گرفت و با دوستش خوابوندنش زمین تو همین شرایط من بلند شدم که در برم پسره و دختره اومدن سمتم پسره یه سیلی بهم زد که دنیا سیاه شد برام تا بلند شدم یه سیلی دیگه زد و دختره موهامو گفت تو دستشو منو انداخت زمین و با پسره لگد بارونم کردن سرمو گذاشتم رو زمین و فقط گریه میکردم دختره اومد بالاسرم و گفت بازم بزنیمت یا آروم میشی؟گفتم بسه بسه توروخدا بسه گفت پس لال شو پسره دکمه های مانتوم رو باز کرد سینه های کوچیکمو تو دستاش فشار داد نمیدونم چش بود اما قشنگ دستاش اشکمو در میاورد شروع کرد خوردن سینه هام دستو پام بی حس بود و فقط اشک میریختم شلوارمو کشید پایین و لباسشو درآورد و خوابید روم و کارشو باهام کرد ده دقیقه از جلو باهام نزدیکی کرد بعد به دختره گفت زهرا کرم بیار دختره هم آورد و منو بلند کرد و به پشت خوابوند کرم زدن بهم و گذاشت رو مقعدم و با وجود اینکه من نمیذاشتم برد داخل دیگه از درد چشام سیاهی میرفت التماس دختره میکردم که بهش بگه تمومش کنه اونم هی میگفت هیچی نگو الان تموم میشه درد وحشتناکی داشت و من یک ربع که برام ده ساعت گذشت فقط ناله میکردم تا بالاخره ارضا شد و از روم بلند شد دختره موهامو گرفت و گفت بیا اینجا دوباره التماس کردم گفتم خانم به خدا من خانواده دارم توروخدا ولم کنید گفت نترس کاریت ندارم شلوارشو درآورد و بهم گفت اونجاشو بخورم پر مو بود صورتمو بردم سمتش بو میداد و از ترسم شروع کردم به لیس زدن با دستاش باز کرد و گفت توشو بخور منم میخوردم و شوریشو حس میکردم فکرشم نمیکردم یه روز آلت یه زن رو بخورم تو همین حال یوهو اون یکی پسره اومد و از پشت برد داخل مقعدم که پاره شده بود و خونی بود شروع کرد به عقب جلو کردن تا اونم بعد ده دقیقه ارضا شد و رفت دوباره پیش مهسا بعد چند دقیقه خوردن من دختره که اسمش
زهرا بود ارضا شد و با کف کفشش صورتمو هول داد اونور و گفت بسه جنده شلوارشو پاش کرد و بهش گفتم میشه ما بریم یه سیلی زد تو صورتم و گفت به کسی چیزی بگی چشماتو در میاریم کیف پولمو گوشیامون همه چیمون رو گرفتن و ولمون کردن و با یه جیپ رفتن دو ساعت با مهسا گریه کردیم و صورتمون رو شستیم و ماشین گرفتیم رفتیم دم ویلا و از تو خونه پول آوردیم دادیم به یارو یارو پرسید خانم حالتون خوبه؟که گفتیم آره آقا شما برو رفتیم تو خونه چن روز مثل جنازه ها خونه نشین بودیم تا برگشتیم شهرمون و دیگه تا عمر دارم از مسافرت میترسم اینم بگم ما تا حالا هزار بار مسافرت رفتیم و هیچی جز مهربانی از شمالی ها ندیدیم هر جایی واسه خودش خلافکار داره و بدبختانه اونسری خلافکارای اون منطقه سراغ ما اومدن و این خاطره ی بد رو که باعث فوبیا های مختلف تو من شده که شوهرم دائم کنجکاوه که من چرا اینجوری شدم رو برامون ساختن الانم ترسم این شده که مهسا یه روز این موضوع از دهنش بپره و به گوش شوهرم برسه چون متاسفانه فرهنگ ما ایرانیا درک نمیکنه قربانی تجاوز نباید تحقیر بشه مرسی که وقت گذاشتین و خوندین.
نوشته: سحر

@dastankadhi
مرجان آرزوی بچگی (۱)
1400/09/01

#دختر_عمو #عاشقی

یادمه هشت سالم بود یه صبح تابستونی تو اوج خواب
-امیر پاشو باید بریم خونه زن عمو نرگس تنهاست
+باشه مامان دست و صورتمو بشورم میرم
طبق معمول زن عمو بود که چند سالی بود عموم فوت کرده بود هر وقت بیرون می خواست بره منو صدا میزد برم خونشون که دخترش تنها نباشه نرگس اون وقتها ۱۶ سالش بود یه دختری که تازه به بلوغ رسیده بود طبق معمول هر وقت خونشون میرفتم تشک شو جابجا می کرد میبرد تو انباری لباسهای جفتمونم در می آورد و بهم دستور می داد که سینه هاشو بخورم شکمش لیس بزنم و کسشو بخورم این بار هم طبق معمول وقتی رفتم همه کارها را کرد و رفتیم کارمونم تموم شد بازم طبق معمول منو برد جلوی روشویی دستشویی دهنمو شست و بهم گفت که یادت باشه کسی نفهمه وگرنه دیگه خبری نیست بعد چند سال گذشت و گذشت ازدواج کرد و سه تا بچه داشت و من که به ۲۲ سالگی رسیده بودم تو اوج شهوت و داغی خودم بودم من نمیتونستم جز اون به هیچ دختری چشم داشته باشم و حسرت اینو میخوردم که یک بار دیگه تنش را لمس کنم اما نمیتونستم یه خط قرمز این وسط وجود داشت به اسم تعهد و تاهل و ترسیدم که شاید آبروریزی بشه گذشت و اینکه شوهرش تو تصادف مرد واقعاً ناراحت بودم از این که درد میکشه عذاب میکشیدم یه چند باری هم به ذهنم خطور کرده بود بهش بگم اما می ترسیدم چند ماه گذشت یه روز پاییزی که یواشکی داشتم تو خش خش های برگهای خشک درختا قدم می زدم و فشار سنگین زندگی سیگار میکشیدم به صورت خیلی اتفاقی دختر عمو از یه مغازه اومد بیرون تو اون لحظه حس کردم که چقدر دلم براش تنگ شده برا بغلش در حدی شدید بود که حتی به فکر این بودم که به کسی بگه آبروم بره یا دردسر بشه برام که داشتم سیگار میکشیدم خیلی با جدیت و اخم بهم نگاه کرد و گفت یعنی چی این کارا باید حتماً باهات حرف بزنم دو ساعت دیگه بیا خونمون ثانیه ها برام خیلی سنگین و تلخ می گذشت از این که نمی دونستم قراره چه اتفاقی بیفته قرار آیا به کسی بگه دلمو به دریا زدم یه دوش گرفتم لباسمو عوض کردم عطر زدم و رفتم سمت خونه اش اخه خونشون فاصله‌ای نداشت ۲ تا کوچه بالاتر زنگ درو زدم وقتی از پشت آیفون دید منم درو باز کرد با ترس و لرزون قدم برداشتم و رفتم تو صداش زدم گفتم کجایی گفت بشین الان میام طبق معمول سر گرمی نداشتم گوشیمو دراوردم شروع کردم به بازی کردن بعد چند لحظه دیدم که نرگس با یه تیپ معمولی با یه سینی چای اومد نشست روبروم گفت آخه مشکلت چیه دردت چیه حیف تو نیست تو این سن جوونی سیگار میکشی نکنه شکست عشقی خوردی حتی طعنه‌زدنشم هم شیرین بود برام گفتم نه بابا شکست عشقی چیه مشکلاتی که فشار زندگی میگذره ولی منم حواسم هست که از این بیشتر نشه بعد چند لحظه که سکوت حاکم بود بینمون گفتم نرگس حقیقتش اصلا بیخیال ولش کن بعد کلی اصرار از طرف گفتم که یادته بچه بودیم می اومدم خونتون فقط از خجالت سرخ شدم و عرق سرد رو پیشونیه نقش بست سرمو انداختم پایین که نرگس گفت ببین امیر منم دوستت دارم وگرنه بین اون همه بچه فامیل اجازه اینو نمی دادم که با تو تجربه اش کنم اونم برای اولین بار اما خب الان برام سخت من دیگه سه تا بچه دارم اما خوب حس خوبی هم دارم چون دوستت دارم همینجوری که حرف می‌زد نشست کنارم دست همدیگه رو محکم گرفتیم گفتم ازت چیزی نمیخوام فقط بزار تو بغلت آروم بشم دستمو بردم وسط حجم های موهاش آروم باموهاش بازی میکردم نوازشش میکردم از امتداد موهاش دستمو آروم می بردم به سمت گوش و گردنش اول یه بوس زدم به پیشونیش همینجوری آروم آروم اومدم پایین چال گونه هاشو بوس کردم بغل لبشم بوس کردم با همین عشق بازی ها تو این حال و
هوای عصر های پاییز خوابمون برد وقتی چشم باز کردم دیدم دو ساعت گذشته دیدم که یه پتو انداخته بود رو من و خودش به کارهای خونش رسیده بود و این شد شروع رابطه عاشقانه ما بعد یه مدت که بیشتر باهم صحبت کردیم به خاطر اینکه نمی شد عقد کنیم راضی شد صیغه خوندیم وقتی تو خونه رفتم دیدم یه لباس مجلسی شیک پوشیده عطر فوق العاده زنانه زده بود همین که رفتم شاخه گل و بهش دادم دستشم گرفتم پشت دستش رو بوس کردم بلندش کردم و نشستم رو مبل شروع کردیم به عشق بازی خوب بعد چند مدت اینکه یه زن را به تو نداشته باشه تحریکش کرد منم شروع کردم به خوردن لاله گوش شو گردنش که دستشو گذاشت پشت سرم منو فشار داد به سمت سینه هاش شروع کردم به خوردن بالای لباس مجلسی قرمز رنگش بیرون زده بود عطر تنش منو مست خودش کرده بود اجازه گرفتم و زیپ لباسشو کشیدمو لباسش رو در آوردم دیدم یه ست آلبالویی نیمه توری پوشیده که واقعاً توپ زمینی سفید تنش هرکسی و محو خودش میکرد آروم آروم از بالا شروع کردم به خوردن بعد که سینه هاشو خوردم پایین اومدم و یه کوچولو شکم ای که داشت جذابیت شوهم که بیشتر کرده بود غرق بوسه کردم و بعد با زبونم به دور نافش کشیدم تو این حال و هوای عصر های پاییز فقط دوست داشتم ذره ذره تنشو حس کنم نه اینکه با حرف زدن تمرکزم رو به هم بریزم سرمو آوردم که بالا چشم تو چشم شدیم از چشمای خمارش اجازه گرفتم که برم پایین تر از زیر شکمش شروع کردم از روی شورت بوسه زدن و ریز گاز گرفتن که با دستاش منو فشار داد به وسط پاش شورتشو زدم کنار و حسابی اطراف کس شو لیسیدم این وسط تحریک زیادی نرگس سکوت اتاق با شکست و با آه و ناله از من خواهش کرد که بخورمش منم اول از زیرکوس شروع کردم زبونمو گذاشتم لیست محکم تا بالا کشیدم بعد چوچولشو گذاشتم تو دهنم و محکم براش مکیدم تو این حس و حال زهرا باچندتا ناله کشدار و یا لرزش خفیف ارضا شد و حسابی خیس کرد بعد گفت حالا نوبت توئه منو با دو دستش هول داد روی مبل و تیشرت و شلوارم دراورد و شروع کرد اول از بوسه زدن به سر کیرم ذره ذره تمام شو کرد تو دهنش همین جوری ریتم شو آروم آروم شروع کرد و کمکم تندش کرد منم تو اون حس و حال رو هوا بودم که دیدم زیادی تحریک شدم و هر لحظه ممکن آبم بیاد اونو از خودم دورش کردم بعد بهم گفت می خوام ببینم پسر کوچولوی ما مرد شده یا نه به صورت داگی رفت رو مبل منم از اون صحنه زیبا دلم نیومد شورتشو در بیارم شدم و کنار یه چند باری کلاهک کیرمو وسط توپولی های لبه های کوسش بالا پایین کردم و آروم گذاشتم توش حقیقتاً برای زنی که سه بار زایمان کرده بود خیلی تنگ بود آروم آروم شروع کردم به جلو عقب کردن ناله های نرگس هم بلند شده بود همینجور که ریتم تند می کردم دیدم اوجه محکم زدم رو کونش که بیشتر تحریک شد ناله های اون ریزتر و تند تر شد و تلمبه زدنای منم تند تر انگار ذره ذره حس همدیگرو با وجود احساس می کردیم ناله های زهرا بلند شد منم تو همون اوج حالش داخلش ارضا شدم بعد که نگاه کردم دیدم حسابی آبش دوره کیرم کف کرده بود همونجوری آروم یه پتو کشیدم رو تو این عصر پاییزی تو بغل هم یه چند ساعتی خوابیدیم که وقتی بیدار شدم حس می کردم چند روز تو بغل هم خوابیدیم حسابی خسته شده بودیم ولی خوب خیلی برام عالی بود ی تجربه بی نظیر
ادامه دارد…
نوشته: بینام

@dastankadhi
فاز سنگین و تکست شاخ

تکست های شاخ و کوتاه

عالی و ناب

https://t.me/joinchat/SrXd7n_tU7PuY0sH
متن و کلیپهای عاشقونه

بیا اینجا دلبری کردن یاد بگیر

عاشقونهای خاص

https://t.me/joinchat/AAAAAEsNeDLg6J7rvYE4OA
دختر عمه مهناز
1400/05/13

#دختر_عمه #خاطرات_نوجوانی

مهیار ۲۱مهناز۲۳ساله
دوستی ما از بچگی بود کارایی مخفیانه تو بچگی و بازیابی بچگی و…
تا این ک بزرگتر شدیم و بخاطر سن و درک اوضاع اطراف و موضوعات سکس و… دیگ نمیشد مث بچگیا راحت باشیم ک همین باعث ب وجود اومدن فاصله میشد ولی چون جفتمون حسمون مشترک بود و هم دوس داشتیم باز وقتی فرصت پیدا کردیم با هم مچ شدیم ک بخام اونارو بگم حوصله سر بر هست
رابطه ما هم مثل همه رابطه ها بعد از چند مدت با این ک ی خجالتی داشتیم ولی خب سمت بحث سکس و سکس چت این چیزا رفت اوایل از خاطرات بچگی ک چ‌خوب بود فلان کار میکردیم کسی نمیدید راحت بودیم از این چیزا ک دیگ تو سکس چتامون از هم عکس سکسی میخاستیم ک کامل رومون ب هم باز شده بود از اونجایی هم ک بزرگ شده بودیم و سنمون جوری نبود ک بشه ب بهونه خونه یا بازی کردن باهاش تنها بریم پیش هم حتما وقتی می‌خواستیم بریم خانواده ها همراهمون بود ک هیچ فرصتی گیر نمیومد بخاطر این بعضی وقتها ب بهونه آب از آشپزخونه یا برنامه فیلمی چیزی از کامپیوتر برام بریز رو‌فلش چند دقعه ای تنها میشدیم ک فرصت برا بوس و بغل بیشتر نمیشد یکی سر می‌رسید
ماهم همیشه نقشه می‌کشیدیم ک ی جوری تنها شیم متاسفانه مادربزرگ پدری بعد ی مدت مریضی سختی گرفت ک خدابیامرزش ی چند ماهی تو بیمارستان بود و عمه ام پیش بابابزرگم مجبور میشد بره نگه داری کنه ازش مامان بابامم تو بیمارستان و بالاخره فرصت پیش اومد برا ما شوهر عمه همراه بابام رفته بودن بیمارستان برا تایم ملاقات چون قرار بود اقوام شوهر عمه ام بیاد عیادت و مامانمم ک از صب پیش مادربزرگ بود عمه ام ک پرستار بابابزگ خلاصه خود عمه ام زنگ زد ک برو مهناز بیار خونه بابابزرگت پیش خودم تنها نباشه منم گفتم چشم الان کار دارم ی خورده طول می‌کشه وقت خریدم برا پیش هم بودن چون از قبل زیاد سکس چت کرده بودیم و وقتایی ک فرصت پیدا می‌کردیم بغل و بوس رومون باز بود پس زنگ زدم ک دارم میام دنبالت رفتم زنگ زدم برام در باز کرد رفتم تو در پشت سرمون قفل کردم بغلش کردم بلندش کردم محکم گرفتمش بوووش کردم و آرومممم میکرد عطر تنش نتونستیم جدا شیم و همون‌طور رفتیم رو تختش من نشستم و گذاشتمش تو بغلم اولین بار ک‌ارامش داشتم برا بوسیدنش و ترس از مزاحم نبود اقد لب و گردنش خوردم ک بدنش شل شد و حشری پیرهن چهارخونه دکمه ای پوشیده بود ک یکی یکی بازش کردم و آرومممم لیس میزدم زیر گردن و خط دکمه ها تا اومدم چاک سینه هاش نفس داغم پخش کردم وسط سینه هاش خودشو جمع کرد سرم فشار داد اومدم بالا تو چشای خمارش نگا کردم و قربون صدقش می‌رفتم پیرهن کامل از تنش در آوردم ی سوتین مشکی رو پوست سفیدش میدخشید همین من حشری کرد خوابوندمش رو تخت از سرشونه ک کش سوتینش بود زدم کنار زیرش لیس زدم تا اومدم سینه سمت راستش آوردم بیرون و نوکش آروم مک زدم و باهاش بازی میکردم با نوک زبونم تحریک میشد کمرش بلند میکرد و سینه مخالفش می‌گرفت تو دست از پشت جفت سوتینش باز کردم کامل درش آوردم ک با دستام دوتاش ماساژ میدادم باز زبونم گذاشتم کشیدم رو شکمش و دور نافش نفسم پخش میکردم ک دیونه میشد و موهام چنگ میزد فشار میداد دوطرف شلوارش گرفتم راحتی بود آوردم پایین یواش یواش همزمان هم می‌خوردم قسمت های زیر کش شلوار ک بدون شرت بود و کامل شلوار در آوردم خیس خیس شده بود از داخل رون‌پاش زبون می‌کشیدم دندون ریز می‌گرفتم تا می‌رسیدم ب کنار بهشتش باز همین کار تکرار میکردم ک خیس بودنش هر لحظه بیشتر میشد رفتم سراغ بهشتش زبونم از رو سوراخ باسنش تاا چوچولش کشیدم ی آه ناز گفت ک شرو کردم ب خوردن لبه هاش می‌کشیدم تو دهنم با لبام آرو
م مک میزدم با زبونم بالا پایین چپ راست دایره ای لبه های بهشتش چوچولش ب بازی می‌گرفتم ک دیونه اش میکرد آه و ناله اش بلند شده بود سرعت بازی با چوچولش بیشتر کردم و انگشت اشارم با آب بهشتش و تف خیس کردم آروم آروم کردم تو سوراخ کونش چون حشری بود ی انگشت حواسش نشد دومی ک کردم ی خورده درش اومد ک بعداز چند دقعه خوردن و نگه داشتن عادی شد انگشت فاکم ب سمت بالا ب دیواره بهشتش میمالوندم و چوچولش مک میزدم خیلی حشری شده بود ک انگشت سوم هم کردم تو براش ک دردش گرفت و هعی می‌گفت در بیار ک بعد ی چند ثانیه دردش کمتر شد چیزی نگفت چند مین بهشتش می‌خوردم و انگشتان ثابت بودن ک خسته شدم و در آوردم بعدش انگشت فاکم باز کردم تو باسن و دیواره بهشت میمالوندم چوچولش دندون ریز می‌گرفتم و می‌خوردم مک میزدم ک پاهاش محکم جمع کرد ی فشار خیلی زیادی ب سرم ک وسط پاهاش بود می آورد با ی جیغ و ناله بلند ارضا شد بیحال بود چرخوندمش ب شکم خوابوندمش نشستم رو رون پاهاش تف زدم دراز کشیدم روش تنظیم کردم آورم بالا پایین کردم تا سرش سر خورد تو اروم‌اروم نصفش کردم توش خوابیدم‌رو کمرش گردنش می‌خوردم و دستم رسوندم زیر تنش با سینه هاش بازی میکردم ی خورده ای همون حالت بودیم سرحال تر ک‌شد گفتم همزمان با بلند شدم من اونم بلند شه تو‌حالت داگی ک بیرون نیاد پوزیشن داگی شد و در حد دو دقع داشتم تلمبه میزدم ک آبم اومد و کامل همش ریختم تو باسنش کشیدم بیرون دستمال گذاشتم دم باسنش ک آب بیاد نریزه ولی هیچی نیومد داشتم با دستمال برا خودم تمیز میکردم ک گفت چرا تمیز می‌کنی گفتم تموم شد آبم اومد گفت اینجوری ک گذاشتیم تو خماری قول دادم ک سری بعد حتما از خماری در بیارم بغلش کردم سوتین براش پوشیدم لب می‌گرفتم و پیرهن تنش کردم گفت دکمه های نمیخاد چون میخام لباس عوض کنم بعدش هم منتظر موندم ک آماده بشه همزمان زنگ برا عمم زدم ک من دارم میرم اونجا به مهناز بگو آماده بشه برم بیارمش
نوشته: ....
@dastankadhi
گاییدن دختر دبیرستانی خیلی خوشگل
1400/05/13

#دوست_دختر_ #دختر_دبیرستانی_ #بکارت_

یه روز عصر از خونمون را افتادم سمت یکی از پارکای بالاشهر که دوستمو ببینم. بعد از خوش و بش و دور زدن اطراف پارک چشمم خورد به یه دختر خیلی خوشگل سفید که داشت تو محوطه اسکیت پارک، اسکیت بازی میکرد. دور و برو که نگا کردم دیدم که کل پسرای پارک دخترای خوشگل دیگرو ول کردن و همه تو کف اینن. به دوستم گفتم این دختره کیه. گفت اسمش “سالومه” اس. مهرماه میشه سوم دبیرستان. هفته ای یه بار میاد اینجا و خیلی وقته پسرا دنبالش هستنو فقط میان اینجا که مخ اینو بزنن. کلی هم خواستگار داره و به هیشکی هم پا نمیده. هرکی ام میره سراغش میگه برو گمشو و خیلیم مغروره، بی خیالش شو. 5 دقیقه بعد دختره با دوستاش خدافظی کرد که بره خونشون. با همون اسکیتش راه افتاد که بره دوستاش بهش گفتن اسکیتتو خراب نکن، گفت به درک، یکی دیگه میخرم. به دوستم گفتم من میرم دنبالش گفت نرو بی فایدس. به اینهمه خواستگارو پسرای مایه دار پا نداده اونوقت به تو پا بده؟ من گفتم میرم سراغش زود برمیگردم.
افتادم دنبالش رفت توی کوچه. کوچه های بالاشهر بودو شدید خلوت. همین که رسید ته کوچه و خواست بپره رو پیاده رو یهو بدجور خورد زمینو آه و نالش بلن شد. هم پاش هم کونش بدجور خورد به گوشه ی جدول. من زود رفتم سراغش. گفت پام خیلی درد میکنه، دستمم زخم شده. دخترک سوسول دستش یه زخم خیلی کوچولو برداشته بودو داشت آه و ناله میکرد! گفتم بذار کمکت کنم، گفت دس نزن. بهم برخورد و با اخم گفتم دختر نمی تونی راه بری هیشکیم نیس بذا کمکت کنم، هیچ کاریم بات ندارم. بعد دستمو انداختم دور گردنشو بلندش کردم. همینطوری ماتو مبهوت نگام کردو چیزی نگفت. کلیدو از جیبش درآوردو درو باز کرد. گفت مرسی. گفتم تا داخل خونه میرسونمتو تحویل مامانت میدم. گفت مامانم بیرونه، کسی خونه نیس. رفتیم داخل خونه، دم در اسکیتاشو واسش درآوردمو رفتیم داخلو نشوندمش رو تختش. با قیافه ی حق به جانب گفت مرسی دیگه، خدافظ! همشم آی پام آی پام میکرد. گفتم بذار ببینم پات چی شده. گفت لازم نکرده خودم می بینم. الکی گفتم من دانشجوی پزشکی ام و بهش گفتم بذار ببینم شاید پات مو ورداشته. ساپورت پوشیده بود. خیلی جدی و مطمئن بهش گفتم: هرجا من دس زدم درد کرد بهم بگو! دیگه واقعا باورش شده بودو فک میکرد که من یه پسر سر به زیرم که پزشکی میخونمو قصدم خیره!
مچ پاشو گرفتمو گفتم درد میکنه گف نه، اومدم بالاتر ساق پاشو آروم آروم میمالیدم گفت آره. زانوشو هم همینطور . اومدم بالاتر پاهاش لرزیدو آروم آروم جاهای مختلف رونشو به بهانه پیدا کردن جای درد می مالیدم که وسطا میگفت اینجا درد میکنه ولی من بازم ادامه دادم و دستمو بردم جای خمیدگی نزیک کس. یهو لرزیدو لبشو گاز گرفتو چیزی نگفت، فهمیدم حشری شده. آروم دستمو بردم سمت کسش ، بدنش شدید تکون خوردو دستشو گذاش رو دستم گفت چیکار میکنی؟ تو چشاش نگا کردمو شرو کردم به مالیدن کسش. صداش بلن شد که آی نکن دستتو بردار، من محکمتر کسشو میمالیدمو اون دو سه باری گف نکن دستتو بردار و هردفه صداش آهسته تر میشد تا این که دیگه چیزی نمی گفت و فقط آی آی میگفت. دستشو از رو دستم برداشتو لای پاشو یکم باز کرد. منم دستمو از رو کسش برداشتمو زود از زیر ساپورتش و شورتش رد کردمو تا به خودش بیاد از زیر شرتش دوباره شروع کردم به مالوندن کسش.
حشری حشری که شد یهو ساپورتو شورتشو با هم تا نصف پاهاش کشیدم پایین. با صدای بلند گفت چیکار میکنی؟ سرشو بلن کردو خواست بلن شه که شلوارشو بکشه بالا که من زود دهنمو گذاشتم رو کسش و کل کسشو جا دادم تو دهنمو محکم تو دهنم فشار دادم که سرشو دوباره گذاشت رو تختو جیغ