🔸خواص عاشورایی:
قیس بن مُسَهَّر صَیداوی

🔻قیس، نامه‌رسان امام حسین علیه السلام، برای کوفیان و مسلم بن عقیل بود. او در قادسیه به دست نیروهای عبیدالله بن زیاد گرفتار شد و در چهارم محرم به شهادت رسید.

🔺وی قبل از دستگیری نامه‌ای که به همراه داشت را پاره کرد تا به دست دشمن نیفتد. پس از آن‌که قیس را نزد ابن زیاد به دار الاماره بردندبه او گفت: چرا نامه را پاره کردی؟
گفت: برای آنکه تو ندانی در آن چه نوشته است.
گفت: از جانب که بود و برای که نوشته شده بود؟
گفت: از جانب امام حسین(ع) به گروهی از مردم کوفه که نام ایشان را یاد ندارم.

♦️ابن زیاد خشمگین شد و گفت: یا نام آنان را به من بگو یا بالای منبر برو و حسین بن علی و پدر و برادرش را لعن کن وگرنه تو را قطعه قطعه می‌کنم.

🛑قیس گفت: نام آن گروه را نمی‌گویم اما لعن را می‌کنم. قیس بر فراز منبر رفت وپس از حمد الهی ودرود فراوان بر پیامبر و خاندانش،عبیدالله بن زیاد و امویان را لعن کرد و خودش را به عنوان سفیر امام حسین (ع) معرفی کرد و مردم به یاری امام فراخواند . آن گاه به دستور ابن زیاد ازبالای قصر دارالاماره با دست بسته به پایین پرتابش کردند و سر از بدنش جداساختند.

🔹هنگامی‌که خبر شهادت قیس توسط طرماح به امام رسید اشک در چشمانش جاری شد و فرمود: ...فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا [الأحزاب–۲۳]

#تقویم_محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#چهارم_محرم
#خواص_عاشورایی
#بصیرت


هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
رونالدینیو:


وقتی پسربچه بودم، پدرم به من گفت که بهتر است با پای برهنه تمرین کنم تا توپ را بهتر احساس کنم.
در واقع او پولی نداشت که برای من پیراهن فوتبال و استوک بخرد.
دلش شکست، پنهانی از من گریه کرد چون پدرم نمی توانست این همه چیز را برای من بخرد.

وقتی توپ طلا را بردم از خوشحالی گریه نکردم، چون پدرم از دنیا رفته بود گریه کردم


هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
آیامیدانستید،،
امام باقر اولین امامی بودند که برای هدایت و آموزش احکام دین، برای مردم #ایران، مبلغ دینی فرستادند؟

درزمان حیات مبارک امام باقرعلیه السلام،زمانی که آوازه علم پربار امام فراگیر شده بود،
مردم کاشان، قاصدی را به مدینه،نزد امام باقرعلیه السلام، فرستادند واز ایشان درخواست کردندکه فردی مطمئن را برای ایشان بفرستندتا علوم و احکام دین را به
آنها بیاموزد.
امام باقرعلیه السلام،جگرگوشه خود، حضرت علی بن محمد،برادرامام صادق علیه السلام را به ایران و کاشان فرستادند.
حضرت علی بن محمد،پس از ورود به کاشان دریکی از محله های کاشان، ساکن شدومورد اقبال و توجه مردم کاشان قرار گرفت و مشهورشد به سلطان علی!

حضرت سلطان علی بن محمدباقر،کار تبلیغ دین و ارشاد مردم و شناساندن بهتر #امیرالمۏمنین و #غدیر را آغاز کرد.

در بعضی فصول سال، این امامزاده بزرگوار به روستای اردهال میرفتند.

پس ازسه سال ارشاد مجاهدانه، حکومت سفاک بنی امیه لعنة الله علیهم اجمعین،
به قصد ازمیان برداشتن این امامزاده از جان گذشته،به طرف اردهال، لشکری فرستاد، مردم کاشان متوجه شدند و به سمت اردهال حرکت کردند،،
اما وقتی رسیدند که این امامزاده مطهر و مظلوم را به شهادت رسانده بودند و همچون جدش اباعبدالله الحسین علیه السلام، سر مطهرش را ازبدن جدا کرده بودند😭
از آن به بعد،اردهال معروف شد به مشهد،
یعنی محل شهادت!
مشهد اردهال!

اینگونه ائمه مظلوم ماو خاندان مطهر و پیروانشان،همیشه تحت نظر بودند و
برای تعلیم ما و نجات مااز جهالتها،
از جان و مال و فرزندان خود میگذشتند!


هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
داســتـان‌وحــکایت📚
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪 ⚫️ وقایع روز پنجم ماه محرم 61 🔰در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی" را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا فرستاد. ⚡️شبث بن ربعي در آن روز خود را به بيماري زده بود و قصد داشت كه ابن زياد او را از رفتن به كربلا معاف…
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪

⚫️وقایع روز ششم محرم سال 61هجری


♨️در این روز عبیداللّه بن زیاد نامه ای برای عمر بن سعد فرستاد كه:

من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كرده ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من ميفرستند.

🌹در این روز "حبیب بن مظاهر اسدی" به امام حسین علیه السلام عرض كرد:

🌼 یابن رسول اللّه! در این نزدیكی طائفه ای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.

🌺امام علیه السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت ميكنم.

او یارانی دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود.

🔥 عمر بن سعد او را با لشكری انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مينمایم... .

♻️در این هنگام مردی از بني اسد كه او را "عبداللّه بن بشیر" مي نامیدند برخاست و گفت: من اولین كسی هستم كه این دعوت را اجابت ميكنم.

💠سپس مردان قبیله كه تعدادشان به 90 نفر ميرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه السلام حركت كردند.

🔻 در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردی بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یكدیگر درگیر شدند، در حالی كه فاصله چندانی با امام حسین علیه السلام نداشتند.

🔰هنگامی كه یاران بني اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریكی شب پراكنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.

🌷حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه السلام آمد و جریان را بازگو كرد. امام علیه السلام فرمودند: لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ..

ادامه دارد...

📙بحارالانوار،ج44،ص386
📔 در کربلا چه گذشت،تالیف شیخ عباس قمی

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
مرا بغل کن.
روزي زني که هرگز حرف دل‌نشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد.
شوهر او که راننده موتورسيکلت بود و از موتورش براي حمل‌ونقل کالا در شهر استفاده مي‌کرد براي اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد.
زن بااحتياط سوار موتور شد و از دست‌پاچگي و خجالت نمي‌دانست دست‌هايش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن.
زن پرسيد: چه‌کار کنم؟ و وقتي متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم‌کم اشک صورتش را خيس نمود. به نيمه‌راه رسيده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسيد: چرا؟ تقريباً به بيمارستان رسيده‌ايم.
زن جواب داد: ديگر لازم نيست، بهتر شدم. سرم درد نمي‌کند.
شوهر، همسرش را به خانه رساند ولي هرگز متوجه نشد که گفتن همان جمله‌ي ساده‌ي مرا بغل کن چقدر احساس خوشبختي را در قلب همسرش ايجاد کرده که در همين مسير کوتاه، سردردش را خوب کرده است.


هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
داســتـان‌وحــکایت📚
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪 ⚫️وقایع روز ششم محرم سال 61هجری ♨️در این روز عبیداللّه بن زیاد نامه ای برای عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كرده ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من ميفرستند.…
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪

⚫️وقایع روز هفتم ماه محرم سال 61


♨️ در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامه ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین علیه السلام و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.

🔰عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسی امام حسین علیه السلام و یارانش به آب شدند.

🌀در این روز مردی به نام "عبداللّه بن حصین ازدی" ـ كه از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند كه قطره ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!

🌹امام علیه السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.

🔶حمید بن مسلم (خبرنگار کربلا) ميگوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی كه بیمار بود.

♦️ قسم به آن خدایی كه جز او پروردگاری نیست، دیدم كه عبداللّه بن حصین آنقدر آب ميآشامید تا شكمش بالا ميآمد و آن را بالا ميآورد و باز فریاد ميزد: العطش! باز آب ميخورد، ولی سیراب نميشد. چنین بود تا به هلاكت 🔥رسید.

ادامه دارد...


📘الانساب الاشراف،ج3،ص180
📙ارشاد شیخ مفید،ج2،ص86

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
بعد از مراسم هیئت، یکی از جوانان هیئت اومد جلو و گفت: سلام حاج آقا، این درسته که گفته شده در کربلا خون حضرت علی اصغر بر زمین ریخته نشد و امام حسین(علیه‌السلام) اون خون رو به آسمان پاشید؟
من: بله درسته سند تاریخی داره.
جوان: آخه حاج آقا این قضیه مخالف قانون جاذبه کره زمینه و با عقل سازگاری ندارده.

من: ببین دوست عزیز نباید به این راحتی این قضیه رو انکار کرد، اکثر کتب روایی نوشتن بعد از شهادت حضرا علی اصغر، امام حسین(علیه‌السلام) كف دستش رو زير خون [گلوى او] گرفت و خون رو به آسمان پاشيد و فرمود: «آنچه بر من وارد مى شود، برايم آسان است؛ چون بر خدا پوشيده نيست و در پيش ديد اوست». امام باقر(عليه السلام) [در باره آن خون] فرموده: «از آن خون، يك قطره هم به زمين باز نگشت». این جریان رو قریب به اتفاق مورخین نقل کردن.[1]

جوان: خوب حالا مشکلش با نیروی جاذبه رو چیکار کنیم. شاید این نقل‌ها اشتباه باشه.
من: آخه وقتی این همه کتاب‌ها نقل کردن احتمال اشتباهش خیلی کم میشه، اگر یه کتاب بود میشد احتمال داد.
جوان: خلاصه برای من حل نمیشه.
من: هنگامی که انسان با پیشرفت علم، توانایی پیدا کنه که وسائلی بسازه که به سرعت از حوزه جاذبه زمین بیرون بره و اشعه های مرگ‌بار بیرون جو رو تحمل کنه، با تمرین به بی وزنی عادت کنه؛ خلاصه جایی که انسان بتونه با استفاده از نیروی محدودش، این راه رو طی کنه، آیا با استمداد از نیروی نامحدود الهی حل شدنی نیست؟ آیا قدرت خداوند برای غلبه بر جاذبه زمین از بشر کمتره؟ بنابراین به زمین نریختن خون حضرت علی اصغر و غلبه اون بر جاذبه زمین، به قدرت خارق‌العاده خداوند بوده است که مورد شک و انکار نیست.

دانشجو: یعنی میخای بگی این کار با نیروی خاص الهی صورت گرفته؟
من: بله.
دانشجو: غیر از این ها مثال دیگری هم داریم؟
من: بله عزیزم؛ داستان شکافته شدن رود نیل توسط حضرت موسی(علیه السلام) هم در واقع نوعی عمل خلاف جاذبه زمین بود که آب‌ها روی هم سوار شدن و کوچه‌ای باز کردن و بنی اسرائیل از آن رد شدن و خیلی از معجزات دیگه مثل بیرون اومدن درخت از ریشه و اومدن به سمت پیامبر گرامی اسلام(صلی‌الله‌علیه‌وآله)[2]

دانشجو: حاج آقا اینها معجزه بوده و برای اثبات پیامبری بوده و فرق می‌کنه.
من: نه هیچ فرقی نمی‌کنه، معجزات زیادی از ائمه اطهار(علیهم‌السلام) هم رخ داده که البته بهش کرامت میگن نه معجزه.
دانشجو: آخه چرا باید معجزه ای رخ بده؟ اگه بحث معجزه هستش خوب شمر سنگ میشد تا سر مبارک امام حسین(علیه‌ السلام) رو جدا نکنه.
من: این که امام حسین(علیه السلام) خون علی اصغر را به آسمان می‌پاشه، شاید وجهش این باشه که می خواد به خداوند بگه این قربانی رو از من قبول کن و خداوند نیز با جلوگیری از ریخته شدن خون بر زمین، این قربانی رو قبول کرد؛ وجه دیگرش اینه که خداوند با این عمل، می فهمونه که خودش منتقم خون طفل شیر خوار امام هستش.

دانشجو: بله ممنون از شما، مقداری حل شد، هر چند بیشتر باید فکر کنم.
من: خواهش می‌کنم، ان شاءالله که موفق باشی.

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت(ره):

با احمد رفیق بودیم؛ اما چندسالی بود که به‌خاطر یک اختلاف مالی، میانۀ‌مان شکرآب شده بود. هر کدام‌ حق را به خودمان می‌دادیم. گرۀ دعوا که کور شد، برای قضاوت رفتیم پیش آقای بهجت. اول احمد حرف‌هایش را زد، بعد هم من از سیر تا پیاز ماجرا را گفتم. این میان، احمد برای کاری از اتاق بیرون رفت. حرف‌های من که تمام شد، آقا همان‌جور که سرش پایین بود، با لبخند گفت: «خُب حالا من گوش کدام‌تان را بکشم؟»

بعد رو کرد به جای خالی احمد... چهره‌اش از ناراحتی تغییر کرد. قطره‌های درشت عرق نشست روی پیشانی‌اش... انگار که اتفاق خیلی بدی افتاده باشد، یا حرف خیلی بدی زده باشد... با ناراحتی گفت: «ایشان نیستند؟! نمی‌دانستم؛ و گر نه این جمله را در غیاب او نمی‌گفتم.»

📚 به شیوه باران، ص٣٣

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
داســتـان‌وحــکایت📚
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪 ⚫️وقایع روز هفتم ماه محرم سال 61 ♨️ در روز هفتم محرم عبید اللّه بن زیاد ضمن نامه ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین علیه السلام و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد. 🔰عمر…
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪


⚫️وقایع روز هشتم محرم سال61 هجری!


☑️ در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛
بنابراین امام علیه السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند.

💦 آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد.

🌾هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه ميكَند و آب بدست ميآورد.

💠به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.

✳️در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند.

🌸حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟مگر من مسلمان نیستم؟

🔰گفت: اگر تو خود را مسلمان ميپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مينوشند از آنان مضایقه ميكنی؟

🔥عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من ميدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته ام و نميدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش ميسوزم؟
⚡️ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه ميدانم كیفر این كار، آتش است؟

💥 ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.

🔆یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.

🌺امام علیه السلام مردی از یاران خود را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.

🌙شب هنگام امام حسین علیه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند.
🌹 امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي اكبر" را نزد خود نگاه داشت.

عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.

🍁در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام كه فرمود: آیا ميخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد.

🔥یك بار گفت: ميترسم خانه ام را خراب كنند! امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را ميسازم.

🔥ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاكم را بگیرند!
فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم.

🔥 عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
🌷حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نميگردد، از جای برخاست در حالی كه ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد.

به خدا سوگند! من ميدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است

💥 پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه السلام را رها كنند؛
چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برميگردم یا به مملكت دیگری ميروم.

♨️ عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند..

ادامه دارد..


📒کشف الغمه،ج2،ص47
📘بحارالانوار،ج44،ص388
📕ارشاد،شیخ مفید،ج2،ص82

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
آیا میدانید ذُخر الحسین کیست؟

🔸در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (ع) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد.

🔸معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار میدانستند به میدان فرستاد ولی او گفت: در شان من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم پسرم برای او کافیست.

ابوشعتاء 9 پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد. ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید.

🔹امیرالمؤمنین(ع) به نوجوان فرمودند بس است پسرم برگرد...
تمام لشگر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمومنین (ع) فرمودند نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است.

🔸انه ذخر الحسین: او ذخیره برای حسین است.

السلام علیک یا ابالفضل العباس


هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
داســتـان‌وحــکایت📚
Photo
سلام🖤
امشب شب تاسوعا شب توسل به اقا باب الحوائج قمر بنی هاشم هست...امشب با دستای خالیمون میریم درخونه ی حضرت ابالفضل...کپشن رو کامل بخونید وامشب اینطوری متوسل بشید به آقای عزیزمون ...

آیت الله مرعشی نجفی (ره) فرمودند:

یکى از علما میگفت من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر امام عصر عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
براى همین منظور به کرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع ) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!

از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان ( عجل الله تعالى فرجه الشریف ) مواجه شدم .
بدون تامل به حضرتش سلام کردم .
حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند:

نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى.

چون خواستى از حضرت ابوالفضل علیه السلام حاجت بخواهى ، این چنین بگو:

یا ابا الغوث ادرکنی
ای آقا پناهم بده

📚 لاله هاى رنگارنگ ، ص 114

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
وقتی پرچم حضرت عباس(ع) و همراه اسرا آوردن تو قصر یزید
یزید پرچمو از دور دید به احترام پرچم پاشد ، وزیر پرسید یا امیر چرا تا پرچم علمدار حسین (ع) دیدید پا شدید ؟؟؟؟؟ پرسيد علمدار حسين (ع) چه كسي بود? جواب دادن: عباس(ع) برادر حسين(ع) ابن علي(ع)
یزیدگفت : این پرچم و نگاه کن ...
تمام چوبه پرچم تير و ضربه شمشير خورده...
وفقط جاي قبضه ي دست علمدار سالم هست،
این علمدار تا لحظه ایی که جوون تو بدنش بوده تا رمقه آخر وفادار بوده و پرچم را زمين ننداخته ...
به راستي كه تا دنيا دنياست ديگر مادري همچين فرزندي را بدنيا نمياره كه اینگونه شجاع و وفادار باشه ... قربون داداشی برم، که امان نامه رو ندید رد کرد، شب آخر وقتی همه اومدن از بین دو انگشت امام حسین (ع) جایگاهشون و تو بهشت ببینن نگاه نکرد و رفت ....
امام گفت عباسم تو جایگاهتو نمیبینی ؟؟؟؟
حضرت عباس(ع) گفت بهشت من شمایید... اگه توام عاشق علمداری کپی کن
"اَلسَّلٰامُ عَلَیْکََ یٰا اَبَاالْفَضْلِ الْعَبٰاس.

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
داســتـان‌وحــکایت📚
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪 ⚫️وقایع روز هشتم محرم سال61 هجری! ☑️ در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند. 💦 آبی…
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪


⚫️وقایع روز نهم محرم سال 61هجری


🔰در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای كه از عبیداللّه داشت از "نُخیله" ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد
و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبیداللّه را برای عمر بن سعد قرائت كرد.

♨️ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای.
⛔️به خدا قسم! تو عبیداللّه را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و كار را خراب كردی...

🔥شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود،
از عبیداللّه بن زیاد امان نامه ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه السلام گرفته بود كه در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ایشان نپذیرفت.

🔥شمر نزدیك خیمه های امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه السلام كه مادرشان ام البنین علیهاالسلام بود) را طلبید.

🌹آنهابه درخواست امام حسین علیه السلام بیرون آمدند،
شمر گفت: از عبیداللّه برایتان امان گرفته ام.

آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!

🔴در این روز اعلان جنگ شد كه حضرت عباس علیه السلام امام علیه السلام را باخبر كرد.

🌷امام حسین علیه السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد،
اگر ميتوانی آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگذاریم.
🌹خدای متعال ميداند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.

🌸حضرت عباس علیه السلام نزد
سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشكریان خود پرسید كه چه باید كرد؟

🍂"عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه! اگر اهل دیلم و كفار از تو چنین تقاضایی ميكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنی.
💥عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت ميدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه ميسپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت...

ادامه دارد...


📔ارشاد،شیخ مفید،ج2،ص89،91
📕انساب الاشراف،ج3،ص184
📔الملهوف،ص38

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
دستگاه سیدالشهدا دوگانه‌هایی دارد که باید تکلیف خودمان را با آن روشن کنیم.

به صحنه عاشورا نگاه کنیم؛
می‌توانی برادر سیدالشهدا باشی و در کربلا نباشی ولی وهب نصرانی باشی و در کربلا باشی!
می‌توانی فرمانده باشی، استاد اخلاق و تفسیر و ... باشی و در کربلا نباشی، اما غلام سیاه امام حسین باشی و در کربلا باشی!

جون، غلام امام حسین نام پدر و مادرش را نمی‌دانست، اما در کربلا بود و جزو اصحاب امام حسین در کربلا شهید شد.

جون را ابوذر به امام حسین هدیه کرد و امام هم او را آزاد کرد، اما وقتی دید سیدالشهدا به کربلا می‌رود، گفت امامم را رها نمی‌کنم و با شما می‌آیم. امام فرمود به یک شرط می‌آیی ...
جون شمشیر را خیلی خوب تیز می‌کرد و آمد تا خدمات سلاح به سپاه سیدالشهدا بدهد. روز عاشورا هم حضرت به او اذن میدان نمی‌داد، چون با او شرط کرده بود.
جون چند بار رفت و آمد ولی سیدالشهدا اذن نمی‌داد تا دفعه آخر فکر کرد چیزی بگوید تا دل امام حسین را به دست بیاورد. به حضرت گفت حق داری نگذاری به میدان بروم، چون سیاهم و بدبو هستم، اجازه نمی‌دهی بروم؟! امام اشک چشمانش را گرفت و گفت برو ...

یکی از کسانی که امام هنگام شهادت بالای سرش آمد و سر او را روی زانوی خود گذاشت، همین جون بود که امام دعا کرد بدنش خوشبو شود و در تاریخ هم وارد شده هر کس به مکانی که او بود وارد میشد، بوی خوش بلند میشد ...

👈 شب آزمون ما کجا می‌ایستیم؟!


هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
🌿🌾🌿


ماجراي خواندني احمد بن ‌ابي ‌نصر بزنطي     

  احمد بن ابي نصر بزنطي مي ‌گويد : من ابتدا واقفي مذهب بودم؛ بعد ، مستبصر شدم. روزي از امام رضا (علیه السلام)تقاضا كردم وقت مناسبي تعيين بفرمايد تا شرفياب حضور گردم و مسائلم را مطرح كنم. اين گذشت تا روزي من در خانه‌ام نشسته بودم ، در زدند. ديدم خادم امام مركب مخصوص امام را آورده تا مرا خدمت امام ببرد. با خوشحالي تمام سوار شدم و شرفياب گشتم. مسائلي را مطرح كردم و بهره‌ها بردم تا شب شد.همان‌ جا نماز مغرب و عشا را با امام (علیه السلام) خواندم. بعد، غذا آوردند و پس از صرف غذا خواستم برخيزم براي رفتن. فرمود: دير وقت شده و منزل شما هم دور است، صلاح اين است كه همين جا استراحت كني. من هم كه از خدا مي ‌خواستم خدمت امام (علیه السلام) باشم، اطاعت كردم و ماندم.

به خادمشان گفتند : رختخواب مخصوص خودم را بياور، براي آقاي احمد بزنطي پهن كن. من در اين موقع به فكر فرو رفتم و از ذهنم گذشت كه معلوم مي ‌شود من آدم بسيار بزرگواري هستم كه امام اين‌گونه با من رفتار مي‌كنند ؛ امام(علیه السلام) مركب مخصوص خود را براي من فرستاده و مرا به خانه‌اش آورده و با من هم غذا شده و بعد، رختخواب مخصوص خودش را در اختيار من گذاشته است،عجب ! اين منم كه چنين بزرگوارم ؟امام نيم خيز شده بود تا برخيزد و به اتاق خود برود. ديدم نشست.

فرمود: احمد، قصّه‌اي برايت بگويم. وقتي صعصعة بن ‌سوهان، از اصحاب جدّم اميرالمؤمنين (علیه السلام) مريض شد، اميرالمؤمنين  (علیه السلام)به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و دست بر پيشاني او گذشت و او را مورد ملاطفت قرار داد.

🌺بعد، وقتي خواست برخيزد، فرمود: صعصعه، نكند اين آمدن من به عيادتت را مايه‌ي امتياز خود از برادران ايماني ‌ات بشماري. اين تكليف ديني من بود كه انجام دادم. امام رضا  (علیه السلام)اين قصّه را گفت و برخاست و در واقع، با اين عمل، هم آگاهي خود را از ما‌في ‌الضّمير من نشان داد، كه نمونه‌اي از علم غيب بود، هم به من پند داد و مرا از بيماري عُجب و خودپسندي شفا بخشيد.

بحارالانوار،جلد49،صفحه‌ي48،حديث48
به بیان شیوای حجت الاسلام عالی



هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
داســتـان‌وحــکایت📚
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪 ⚫️وقایع روز نهم محرم سال 61هجری 🔰در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای كه از عبیداللّه داشت از "نُخیله" ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و…
⚫️ساعت به ساعت واقعه عاشورا به روایت تاریخ...

☑️طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک واقعه کربلا به‌حساب تقویم شمسی، در تاریخ ۲۱ مهر سال ۵۹ شمسی بوده است.

▪️تاریخ شمسی هم مانند تاریخ قمری نیست که اوقات روز تغییر کند.میشود با درآوردن اوقات شرعی شهر کربلا در این تاریخ حرف‌های مقتل نویسان را به ساعت و دقیقه برگرداند.
 
⚫️ساعت۵:۴۷ اذان صبح:

امام علیه‌السلام بعد از نماز صبح برای اصحابش سخنرانی کرد. آن‌ها را به صبر و جهاد دعوت کرد؛ و بعد دعا خواند: خدایا تو پشتیبان من هستی در هر پیشامد ناگواری...

⚫️حدود ساعت ۶ صبح:

امام حسین (علیه السلام) دستور داد تا اطراف خیمه‌ها خندق بکنند و آن را با خار و بوته‌ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
 
⚫️ساعت ۷:۰۶ طلوع آفتاب:

کمی بعد از طلوع آفتاب امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آن‌ها خطبه‌ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام نامه نوشته‌اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرارداد و پرسید که مگر آن‌ها او را دعوت نکرده‌اند؟ آن‌ها انکار کردند.

🖤 امام نامه‌هایشان را به‌طرف آن‌ها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آن‌ها تمام کرده است.

📝یکی از سران جبهه مقابل از امام (علیه السلام) پرسید: چرا حکم ابن زیاد را نمی‌پذیرید و آن‌ها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمی‌رهانید؟

🖤اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است؟من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام (علیه السلام) حدوداً نیم ساعت طول کشیده است.
 
⚫️حدود ساعت ۸:

🔷بعد از سخنرانی امام چند نفر از اصحاب آن حضرت به روایتی بُرَیر و زهیر خطاب به کوفیان سخنان مشابهی گفتند.
🔹بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد.چندنفری دچار تردید شدند؛ ازجمله حُر.

⚫️حدود ساعت ۹ :

🔥روز به‌وقت چاشت رسیده بود که شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این‌قدر تعلل می‌کند؟ عمر سعد عاقبت رضایت به شروع جنگ داد. اولین تیر را به سمت سپاه امام (علیه السلام) رها کرد و خطاب به لشگریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.»

🔸بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی باهم شروع به تیراندازی کردند.

🖤 امام به یارانش فرمودند: «این‌ها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره‌ای جز پذیرش آن نیست آماده شوید.»
چند نفر از سپاه امام در این تیرباران کشته شدند..
 
⚫️ساعت حدود ۱۰:

🔹بعد از تیراندازی یسار غلام زیادین آبیه و سالم غلام ابن زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن‌به‌تن ابتدای جنگ بیرون آمدند.
عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام حسین نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده‌ای باشی» عبدالله آن دو نفر را کشت.البته انگشتان دست چپش قطع شد.
 
🔰بعدازاین نبرد تن‌به‌تن، حمله سراسری سپاه امام حسین (علیه السلام) انجام شد؛ امام و حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزه‌ها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام حمله برد.

💠زهیر و یارانش به جنگ مهاجمین رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت بعد از عقب‌نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد ۵۰۰ تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام را تیرباران کردند و درآن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر ۲۳ اسب لشکریان امام تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند.
🔆اولین شهید، ابوالشعثا بود و ۸ تیر انداخت که ۵ نفر از دشمن را کشت. امام او را دعا کرد.

🔥گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام (علیه السلام) حمله کنند که زهیر و ۱۰ نفر به آن‌ها حمله کردند...

ادامه دارد..

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
داســتـان‌وحــکایت📚
⚫️ساعت به ساعت واقعه عاشورا به روایت تاریخ... ☑️طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک واقعه کربلا به‌حساب تقویم شمسی، در تاریخ ۲۱ مهر سال ۵۹ شمسی بوده است. ▪️تاریخ شمسی هم مانند تاریخ قمری نیست که اوقات روز تغییر کند.میشود با درآوردن اوقات شرعی شهر کربلا در…
⚫️حدود ساعت ۱۱:
بعد از این حملات امام دستور تک تک به میدان رفتن را داد. اصحاب باهم قرار گذاشتند تازنده‌اند نگذارند کسی از بنی‌هاشم به میدان برود.

💥بعضی ها «در مقابل نگاه امام » شهید شدند. یکی از اولین کسانی که کشته شد پیرمرد زاهد بربری بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد.

🔘یک‌بار هفت نفر از اصحاب امام (علیه السلام) در محاصره واقع شدند. حضرت عباس (ع) محاصره آن‌ها را شکست و نجاتشان داد.
 
⚫️ ساعت ۱۲:۵۰ اذان ظهر:

🔷حبیب بن مظاهر وقت اذان ظهر شهید شد.چون‌که نوشته‌اند امام خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره کند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم.
یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی‌شود.»

🔸 حبیب به او گفت «ای الاغ! فکر می‌کنی نماز شما قبول می‌شود و نماز پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قبول نمی‌شود؟» به جنگ او رفت اما دوستانش به کمکش آمدند و حبیب کشته شد.

🖤امام (علیه السلام) از شهادت حبیب متأثر شده و برای اولین بار در روز عاشورا گریست. رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به‌حساب تو می‌گذارم.»

⚫️ساعت حدود ۱۳:

۳۰ نفر از اصحاب امام تا وقت نماز زنده بودند و بعدازآن ساعت شهید شدند؛ ازجمله زهیر و حر.
بعد از کشته شدن اصحاب نوبت به بنی‌هاشم رسید.

🌸اولین نفر علی‌اکبر پسر امام حسین بود.

⚫️ساعت حدود ۱۴:

۲۸ نفر از مردان بنی‌هاشم کشته شدند: ۷ برادر امام حسین ، ۳ پسر از امام حسن ۲ پسر امام حسین ، ۲ نوه جعفر بن ابیطالب، ۹ نفر آل عقیل و بقیه از نوادگان باقی عموهای پیامبر. یکی از کشتگان نوه ابولهب بود.
 
🖤عاقبت امام حسین (علیه السلام) و حضرت عباس تنها ماندند. عزم کردند تا دونفری به قلب دشمن بزنند و آخرین سواری را باهم انجام بدهند. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در محاصره کشته شد.

🖤پس از شهادت حضرت عباس ، امام برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود «اکنون دیگر پشتم شکست.»
 
⚫️ساعت حدود ۱۵:

🖤 امام به‌طرف خیمه‌ها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره‌پاره کرد و پوشید تا بعداً در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه‌اش نکنند. وقت وداع با اهل‌بیت، کودک شیرخواره او توسط تیر حرمله کشته شد.
🖤امام رو به آسمان کرد و فرمود: «خدایا اگر نصرتت را از ما دریغ کردی. این را در مقابل چیزی قرار بده که برای ما بهتر است»
 
🖤امام (علیه السلام) به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می‌شد. بعضی تیر می‌انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می‌کردند.

🔥 شمر و ده نفر به مقابله امام آمدند. بعد از شهادت امام بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴ زخم شمشیر شمرده شد.
 
🖤امام (علیه السلام) در آستانه شهادت بود اما کسی جرئت نمی‌کرد به سمت ایشان برود. اهل حرم از صدای ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند.

کودکی به نام عبدالله بن حسن دوید و به طرف امام آمد. او را در بغل عمویش کشتند. امام برای سومین بار ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»
 
⚫️ساعت ۱۶:۰۶ اذان عصر:

🔘وقت شهادت امام را وقت نماز عصر گفته‌اند. روایت تاریخ طبری به نقل از وقایع‌نگار لشکر عمر سعد چنین است. گوید: آنگاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند. بکشیدش...



هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
داســتـان‌وحــکایت📚
#روز_شمار_وقایع_کربلا 🎪 ⚫️وقایع روز نهم محرم سال 61هجری 🔰در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای كه از عبیداللّه داشت از "نُخیله" ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و…
#روز_شمار_وقایع_کربلا🎪

⚫️وقایع روز عاشورای محرم سال 61هجری


☑️يكي از اهل كوفه روايت كرده است : «من نديدم كسي را كه فرزندان و يارانش كشته شده باشد اما اينگونه شجاع و پر جرأت باشد.

🛑مردان سپاه بر او مي تاختند اما او با شمشير بر آنان حمله مي كرد و نزديك به 2000 نفر از سپاه يزيد را كشت.
تا اينكه به فرمان عمر سعد لشكريانش ازهمه سو به امام (علیه السلام) حمله کردند.

🔴 در اين لحظه يكي از دشمنان سنگي زد كه به پيشاني حضرت اصابت كرد و خون بر صورت وي جاري شد.
🌹امام خواست آن خون را پاك كند كه تيري سه شاخه و زهر آلود بر سينه و قلب حضرت نشست...

🌷امام فرمود : «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله» و سر به سوي آسمان بلند كرد و فرمود : « خدايا تو مي داني این قوم مردي را مي كشند كه روي زمين پسر پيغمبري غير از او نيست».

🔘 آنگاه تير را گرفت و از پشت بيرون كشيد، خون مانند ناودان بيرون جست، پس امام دست خود را از آن خون پر كرد و به سوي آسمان پاشيد.

▪️حاضران مي گويند حتی يك قطره از آن خون به زمين برنگشت و از آن لحظه، آسمان كربلا سرخ شد...

🌸سپس دوباره دست خود را از آن خون پر كرد و صورت و محاسن خويش را با آن آغشته نمود..

🔥«زرعه بن شریک» به حضرت نزدیک شد و شمشیری به دست چپ آن حضرت زد. سپس شخصی دیگر، از پشت، تیغ بر شانه امام (علیه السلام) وارد آورد.

⚫️هرکه با هرچه در دست داشت حضرت را میزد که حضرت از شدت آن ضربات، با صورت بر خاک افتاد...

🌹امام افتان و خیزان بود ؛ گاه به مشقت از جای برمی خاست ولی دوباره بر زمین می افتاد ...

🌷 امام در گودال قتلگاه افتاد و واپسین راز و نیاز خود با خدای خویش را آغاز کرد...
🌟هر چه می گذشت زیباتر و برافروخته تر می شد...

⚡️یکی از راویان نوشته است: «به خدا قسم ، هیچ کشته به خون آغشته ای را نیکوتر و درخشنده روی تر از حسین ندیدم. ما برای کشتن وی رفته بودیم ولی رخسار و زیبایی هیئت او،اندیشه قتل وی را از یاد من برد...

🔥شمر بر سر یارانش فریاد کشید:«چرا این مرد را منتظر گذاشته اید؟!»
🔥آنگاه خود تیغ به دست گرفت و به همراه سنان برای بریدن سر مطهر امام (علیه السلام) رهسپار شد ...

▪️زیر خنجر بود ، اما دیده باز
▪️اشک او بر گونه،سرگرم نماز

▪️اشک او می شست خونِ گونه را
▪️شرمگین می کرد این گردونه را

▪️مست بود و اشک دیده ،باده اش
▪️خاک گرم کربلا، سجاده اش

▪️ در دل گودال کرد از بس سجود
▪️شد زفرط سجده چشمانش کبود

▪️یک نفر «پهلو شکسته» در برش
▪️کیست یارب این،به غیراز مادرش؟

▪️مادرش آمد و لیکن مضطر است
▪️بر گلوی تشنه ی او خنجر است

▪️خنجر از بس بوسه زد بر حنجرش
▪️رفت تا گردون صدای مادرش...


🔥لعنة الله علی قوم الظالمین🔥

🌹"السلام عليک يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائک عليک مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعل الله آخر العهد مني لزيارتکم"
🌹السلام علي الحسين
🌹و علي علي بن الحسين
🌹و علي اولاد الحسين
🌹و علي اصحاب الحسين

⬛️ آجرک الله یا صاحب الزمان(عج)...

ادامه دارد....


📕امالی شیخ صدوق،مجلس 30
📕ارشاد،شیخ مفید،ج2
📕در کربلا چه گذشت،شیخ عباس قمی


هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
🔶 از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند :

اگر شیعه ای از شما گنه کار باشد موقع عذاب وسوزاندن آن مومن در آن دنیا باعث خوشحالی دشمنان شما میشود وآبروی شما می رود.

🔶امام صادق(علیه السلام) فرمودند :
ما در همین دنیا به شیعیان کمک می کنیم که توبه کنند...

🔶گفتند : آقاجان اگه گناهاش زیاد بود چی؟

🔶 امام صادق(علیه سلام) فرمودند :
موقع جان دادن عزراییل بر او سخت میگیریدتا گناهانش پاک شود...

🔶گفتند : آقاجان اگرگناهانش خیلی بیشتر از اینها باشد چه میشود؟

🔶آقا فرمودند : آنقدر در برزخ نگاه داشته میشود و (عذاب میشود) تا پاک و بخشیده شود.

🔶 گفتند یابن رسول الله(صل الله علیه وآله وسلم) اگر باز هم گناهانش بیشتر از این حرفها بود آن وقت چه میشود.

🔶راوی میگوید : در این لحظه دیدم امام صادق (علیه السلام) عصبانی شدند و دو زانو نشستند و فرمودند :
به کوری چشم دشمنان دستش را می گیریم و وارد بهشت میکنیم.

📚بحارالانوار ج 93 ص 373

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝
جزع و مرگ حضرت بی‌بی رباب علیها‌السلام

در خصوص حضرت رباب سلام الله علیها حتما زیاد شنیده اید، یکی از آن موارد اینست که ایشان مصداق بارز حدیث حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام شدند که فرمودند:::


《عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهٌ سِوَى الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام.

امام صادق علیه السلام فرمود:
هر #جزع و گريه‌اى مكروه است مگر جزع و گريه بر حسين عليه السّلام.》


⭐️و همچنین مصداق کلام امیرالمومنین علیه السلام درباره برادرش رسول خدا زمان دفن در مقابل قبر مبارکش که فرمودند :::

《إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلَّا عَنْكَ وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلَّا عَلَيْك‏

همانا صبر زیباست، مگر به خاطر شما . همانا #جزع قبیح است👈 مگر برای شما》




⭐️و ایشان(بی‌بی رباب) زیباترین نمونه این جزع بودند و برای سیدالشهدا علیه السلام انقدر گریه و جزع کردند تا جان دادند

بطوری که حتی علمای عمری هم نقل کرده اند:::



⭐️بعنوان مثال ، ابن أثیر درباره حضرت رباب سلام الله علیها بعد از واقعه دردناک کربلا چنین نوشته است:::


💢وَكَانَ مَعَ الْحُسَيْنِ امْرَأَتُهُ الرَّبَابُ بِنْتُ امْرِئِ الْقَيْسِ، وَهِيَ أُمُّ ابْنَتِهِ سُكَيْنَةَ، وَحُمِلَتْ إِلَى الشَّامِ فِيمَنْ حُمِلَ مِنْ أَهْلِهِ، ثُمَّ عَادَتْ إِلَى الْمَدِينَةِ، فَخَطَبَهَاالْأَشْرَافُ مِنْ قُرَيْشٍ، فَقَالَتْ: مَا كُنْتُ لِأَتَّخِذَ حَمْوًا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - وَبَقِيَتْ بَعْدَهُ سَنَةً لَمْ يُظِلَّهَا سَقْفُ بَيْتٍ
👈حَتَّى بَلِيَتْ وَمَاتَتْ كَمَدًا👉، وَقِيلَ: إِنَّهَا أَقَامَتْ عَلَى قَبْرِهِ سَنَةً وَعَادَتْ إِلَى الْمَدِينَةِ فَمَاتَتْ أَسَفًا عَلَيْهِ.



👈همراه امام حسین علیه السلام همسرش رباب دختر أمرئ القیس هم بود. او مادر دخترش سکینه است و همراه سایر خاندانش به شام برده شد و سپس به مدینه برگشت.
بزرگان قریش از او خواستگاری کردند؛ او در جواب گفت: من بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله پدر شوهری انتخاب نمی‌کنم.
پس از امام حسین علیه السلام هیچ سقفی بر سر رباب، سایه نیفکند؛ تا این که بیمار شد و از شدت اندوه از دنیا رفت.
و گفته شده که او یکسال روی قبر آن حضرت ماند و سپس به مدینه برگشت ، و از شدت غصه برای آن حضرت، از دنیا رفت.

📒📕الكامل في التاريخ_ج3-ص191
المؤلف: أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد الشيباني الجزري، عز الدين ابن الأثير (المتوفى: 630هـ)
تحقيق: عمر عبد السلام تدمري
الناشر: دار الكتاب العربي، بيروت - لبنان

هزار و یک حکایت جذاب👇👇
#داستان_و_حکایت 👇👇👇
📚 @dastanhekayat
👆& Welcome &👆
╚═════🍃🌺🍃═╝